شیعه: مذاکرات و مکاتبات پرفسور هانری کربن با علامه سید محمدحسین طباطبایی

شیعه: مذاکرات و  مکاتبات پرفسور هانری کربن با  علامه سید محمدحسین طباطبایی20%

شیعه: مذاکرات و  مکاتبات پرفسور هانری کربن با  علامه سید محمدحسین طباطبایی نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

شیعه: مذاکرات و مکاتبات پرفسور هانری کربن با علامه سید محمدحسین طباطبایی
  • شروع
  • قبلی
  • 26 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20246 / دانلود: 5344
اندازه اندازه اندازه
شیعه: مذاکرات و  مکاتبات پرفسور هانری کربن با  علامه سید محمدحسین طباطبایی

شیعه: مذاکرات و مکاتبات پرفسور هانری کربن با علامه سید محمدحسین طباطبایی

نویسنده:
فارسی

نام کتاب: شیعه: مذاکرات و

مکاتبات پرفسور هانری کربن با

علامه سید محمدحسین طباطبایی

نویسند ه: علی احمدی‌میانجی، هاد

پیشگفتار

بسمه تعالی

کتابی که پیش رو دارید، نمودار یکی از مهم‌ترین رویدادهای فرهنگی جهان اسلام در قرن حاضر، یعنی گفتگوی دو فیلسوف، یکی از جهان غرب و دیگری از جهان اسلام است. طرف غربی این گفتگو، فیلسوف و اسلام‌شناس غربی، مرحوم پرفسور هانری کُربَن است. وی پس از آن که شاگرد فیلسوفان و استادان بزرگ و ناموری چون ادموند هوسرل، ارنست کاسیرر، امیل بریه، اتین ژیلسون، هلموت ریتر و لویی ماسینیون و دیگران و نخستین مترجم آثار مارتین هایدگر به زبان فرانسه بود (ژان پل سارتر، آشنایی خود را با هایدگر، مدیون این ترجمه‌ها می‌دانست) به اسلام‌شناسی روی آورد و گمشده خویش را در حکمت معنوی اسلام، خاصّه در آثار شیخ اشراق سهروردی یافت و مدّت پنج سال مقارن با جنگ جهانی دوم را در کتابخانه‌های شهر استانبول سپری کرد و در آنجا گنجینه‌های ارجمندی را فراچنگ آورد و چون عاشقی دلسوخته، شب و روز به مطالعه آنها پرداخت.

مرحوم پرفسور کربن پس از پایان جنگ جهانی دوم به ایران آمد. اوّلًا وی با فراست دریافته بود که ایران، تنها خاستگاه وجایگاه حکمت اسلامی است و در حالی که شرق‌شناسان، ابن رشد را آخرین فیلسوف جهان اسلام

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۲

می‌دانستند، وی با صراحت اعلام کرد که مرگ ابن رشد، سرآغاز حقیقی حکمت اسلامی است. ثانیاً او معتقد بود که حکمت معنوی اسلام، با تشیّع ارتباط و پیوند نزدیک دارد و امامان شیعه، ادامه‌دهنده اسلام حقیقی‌اند و با اعتقاد به امام دوازدهم، شخصیّت امام در فرهنگ تشیّع و زندگی روزمرّه شیعیان، بروز و ظهور دارد و اصل ولایت و امامت، چونان رشته‌ای نامرئی، به تاریخ تشیّع وحدت می‌بخشد. ثالثاً وی توجّه یافته بود که حکمت در سرزمین ایران، امری تاریخی و متعلّق به گذشته نیست، بلکه از دیرباز، حیاتی مستمر داشته، در زندگی حکمای معاصر ایران، چون مرحوم استاد علّامه طباطبایی و دیگر بزرگان تبلور و تجسّم دارد. خلاصه آن که مرحوم کربن، گمشده دیرین خود را در حکمت معنوی ایران باز یافته بود. شاید گزاف نباشد اگر بگوییم که به نظر کربن، در جهان معاصر و عصر سیطره مدرنیسم اگر بتوان حکمت الهی را در جایی از کره زمین جستجو کرد، آنجا فقط ایران، مهد تشیّع است، وعلاقه مفرط او به ایران و جهان تشیّع نیز از همین امر ناشی می‌شد.

طرف دیگر این گفتگو، فیلسوف عظیم‌الشأن و مفسّر کبیر قرآن، مرحوم علّامه سیّد محمّد حسین طباطبایی است که به مقتضای حکمت الهی و مؤدّای کریمه قرآنی، استماع اقوال و اتبّاع قول احسن را بر خود فریضه می‌دانست و گفتگو با پروفسور کربن را چونان روزنه‌ای نورانی به جهان غرب و خاصّه جهان معاصر می‌یافت. این گفتگو که در محضر بعضی از فضلا، دانشمندان و اساتید حوزه و دانشگاه برگزار می‌شده، نمونه بارزی از هم‌زبانی، بلکه همدلی و تفاهم حقیقی بین فرهنگ‌هاست. تشکیل جلسات بحث در محضر علّامه طباطبایی باعث شد که معضلات و مشکلات پروفسور کربن درباره اسلام و تشیّع، مرتفع و وی به حقیقت دین اسلام و مذهب تشیّع آشنا گردد، و از طرف دیگر، باعث نگارش این کتاب وزین و گرانسنگ از جانب علّامه طباطبایی گردید و سبب شد که دیگران نیز از این بحر زخّار بهره‌مند شوند.

کتاب حاضر که مشتمل بر مجموعه مذاکرات و مکاتبات پروفسور هانری کُربَن با علّامه سیّد محمّد حسین طباطبایی در سال ۱۳۳۸ می‌باشد، برای

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۳

نخسین بار در سال ۱۳۳۹ تحت عنوان مکتب تشیّع به صورت مستقّل چاپ و منتشر گردید و برای بار دوم در سال ۱۳۵۵ با عنوان شیعه پس از تجدیدنظر کلّی، با مزایا و ویژگی‌هایی که چاپ اوّل فاقد آنها بود، از جمله افزودن پاره‌ای توضیحات و مدارک، توسّط مرکز بررسی‌های اسلام انتشار یافت. دنباله مذاکرات این دو متفکّر سترگ که در سال ۱۳۴۰ انجام یافته، نخستین بار در سال ۱۳۷۰ تحت عنوان رسالت تشیّع در دنیای امروز با توضیحات تکمیلی، از طرف دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر شده است.

در این نوبت، اصل مذاکرات یاد شده، به انضمام توضیحاتی که علّامه طباطبایی شخصاً در ذیل برخی از فقرات متن، مرقوم داشته‌اند و در پاورقی آمده است، با حروفچینی و یرایش جدید، به دست چاپ و انتشار سپرده می‌شود.

در اینجا شایسته و بجاست که از معاضدتهای جناب آقای مسجدجامعی وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی سپاسگزاری نمایم.

در خاتمه از آقای محمّدامین شاهجویی که زحمت تدوین و ویراستاری این کتاب را به عهده داشتند، تشکّر می‌کنم.

دکتر غلامرضا اعوانی

رئیس مؤسّسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران

آبان‌ماه ۱۳۸۲ ه-. ش

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۴

تشکر

قبلًا خود را موظّف می‌دانم که مراتب سپاس گزاری خود را نسبت به ساحت دانش جمعی از دانشمندان گرام که در این مصاحبه از مقام علمی‌شان استفاده می‌کردم، به ویژه جناب آقای دکتر جزایری و جناب آقای مهندس بازرگان و جناب آقای دکتر معین و جناب آقای دکتر نصر، استادان محترم دانشگاه، تقدیم نمایم.

همچنین از رفقای دانشمند خود، جناب آقای علی احمدی و جناب آقای سیّد هادی خسروشاهی که در تهیّه و یادداشت و تنظیم مدارک و مصادر تاریخی و روایتی مربوط به ابحاث این کتاب، رنج فراوان به خود هموار کرده و اطّلاعات گرانبهایی را در آخر کتاب به عنوان توضیحات آورده‌اند، صمیمانه تشکّر کنم.

محمد حسین طباطبایی

قم: ۱۳۳۸ شمسی

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۱۰

مقدّمه

در پاییز سال گذشته ۱۳۳۷ شمسی به منظور انجام‌دادن پاره‌ای کارهای ضروری، روزی چند در تهران بودم و ضمناً از فرصت استفاده کرده، دیداری از دوستان مرکزی خود تازه می‌کردم.

روزی دانشمند معظّم جناب آقای دکتر جزایری، استاد محترم دانشگاه و وزیر اسبق فرهنگ مذاکره نمودند که جناب اقای دکتر هانری کُربن فرانسوی، استاد فلسفه در دانشگاه سوربن (فرانسه) و دانشگاه تهران و رئیس انستیتو فرانسه و ایران که یکی از مستشرقین نامی فرانسه و ایران‌شناس می‌باشد، اظهار علاقه‌مندی می‌کردند که از شما ملاقاتی به عمل آورند.

حقیقت این که این بنده خودم نیز به واسطه فضایل اخلاقی و فعالیّت کم‌نظیر علمی که از معظّم‌له شنیده بودم، اشتیاق فراوان به چنین ملاقاتی داشتم، لذا اجابت نمودم و بنای ملاقات گذاشته شد و دو سه شب بعد، ملاقات در محیط بسیار صمیمانه و گرمی، در منزل آقای دکتر جزایری به عمل آمد.

این ملاقات اگرچه مستعجلًا و با فرصت کم و وقتی تنگ به عمل آمد و آقای دکتر کُربن در جناح حرکت و عازم مراجعت به پاریس بود، ولی شالوده

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۱۱

دوستی را ریخته و اطّلاعات اجمالی از نتایج زحمات علمی و عملی و فعالیّت‌های خستگی‌ناپذیر چند ساله معظّم‌له را به‌دست داد.

آقای دکتر کُربن اظهار می‌داشتند که:

تاکنون مستشرقین، اطّلاعات علمی که از اسلام به‌دست آورده‌اند و مطالعاتی که در کتب و آثار اسلامی انجام داده‌اند و تماسی که با رجال علمی اسلام گرفته‌اند، همه آنها در محیط تسنّن بوده و از انظار و عقاید علمای اهل سنّت و تألیفات و آثار آنها تجاوز نکرده است و حتّی در تشخیص مذاهب مختلفه اسلامی و توضیح اصول و مبانی آنها، به رجال تسنّن و آثار آنان مراجعه نموده و نظریّات آنها را جمع‌آوری کرده‌اند و اگر احیاناً مستشرقی مثلًا به ایران آمده، در اثر اعتماد به فرآورده‌های دیگران، اعتنایی به حقایق مذهب تشیّع ننموده و تنها به تحقیق در وضع عمومی و اجتماعی مذهب که از عامّه مردم منعکس است، قناعت ورزیده و یا از افراد غیروارد، اطّلاعاتی کسب کرده است.

در نتیجه حقیقت مذهب تشیّع آن گونه که شاید و باید، به دنیای غرب که چشم به دهان مستشرقین خودشان دوخته‌اند، معرفی نشده است.

پیش یک دانشمند بحاث اروپایی، اگر اسلام سهمی از واقعیّت داشته باشد، همان است که مذهب تسنّن دارد، و اگر در جامعه علمی بشر، موقعیتی به‌دست آورده، همان است که در اثر مساعی و مجاهدت علمای اهل سنّت پیدا کرده و فلسفه اسلامی همان است که" تمّت" آن را ابن رشد اندلسی گذاشته است.

امّا برخلاف اعتقاد همه مستشرقین گذشته، اعتقاد من این است که مذهب تشیّع یک مذهب حقیقی اصیل و پابرجا است و دارای مشخصات یک مذهب حقیقی بوده و غیر از آن، بی‌پایه و بی‌فرهنگی است که مستشرقین گذشته به دنیای غرب معرفی کرده‌اند.

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۱۲

آنچه از مطالعات و پی‌جویی‌های علمی برای من که یک مستشرق مسیحی پروتستان می‌باشم دستگیر شده، این است که به حقایق و معنویات اسلام از دریچه چشم شیعه که نسبت به اسلام جنبه واقع‌بینی دارد، باید نگاه کرد و هر گونه مشکلی را که برای سوق دادن انسانیّت به سوی معنویات و رسیدن به هدف پاک و حقیقی یک دین واقعی، به عهده اسلام است که حل نماید، با اصول و مبانی شیعه و طرز تفکّر این طایفه باید حل کرد.

از این رو، من آنچه توانسته‌ام تلاش و کوشش نموده‌ام که مذهب تشیّع را به نحوی که شاید و باید و آن گونه که در خور واقعیت این مذهب است، به جهان غرب معرفی کنم و نیز تلاش و کوشش خواهم کرد و بسیار علاقه‌مندم که با رجال علمی و دانشمندان مذهبی شیعه از نزدیک تماس گرفته و به طرز فکر آنها آشنا شده و در بررسی اصول و مبانی این مذهب، و استیضاح معنویات آن، از آنها کمک فکری گرفته، و نسبت به هدف خود روشن‌تر شوم.

آقای دکتر کُربن پس از آن، به بیان اجمالی زحماتی که در تنقیح و نشر کتب شیخ سهروردی، مؤسّس اشراق در اسلام، و کنفرانسی که در دانشگاه در اطراف مکتب فلسفی میرداماد و مکتب فلسفی صدرالمتألّهین شیرازی داده بود، پرداخت و به ویژه از مکتب فلسفی صدرالمتألّهین، تقدیر و ستایش کرد. این خلاصه جریان ملاقات اوّل بود که در اطراف مسایل فوق، خاتمه پیدا کرد. امسال نیز که نویسنده پس از گذرانیدن ایّام تعطیل تابستانی، در یکی از ییلاقات اطراف دماوند، موقع مراجعت به قم، چند روزی در تهران توقّف داشتم، شب ۱۶ مهرماه ۱۳۳۸ طبق مواعده قبلی، ملاقات دوم در محیط گرم و دوستانه به عمل آمد. در این مجلس، آقای دکتر کُربن مذاکره را ادامه داده و

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۱۳

ضمناً گفتند که:

امسال موقعی که در اروپا بودم، در ژنو، کنفرانسی در موضوع امام منتظَر، طبق عقیده شیعه دادم و این مطلب برای دانشمندان اروپایی که حضور داشتند، کاملًا تازگی داشت.

آقای دکتر کُربن سپس اضافه کرد که:

به عقیده من، مذهب تشیّع تنها مذهبی است که رابطه هدایت الهیّه را میان خدا و خلق برای همیشه نگه‌داشته و به طور استمرار و پیوستگی، ولایت را زنده و پابرجا می‌دارد.

مذهب یهود، نبوّت را که رابطه‌ای واقعی میان خدا و عالم انسانی است، در حضرت کلیم ختم کرده و پس از آن به نبوّت حضرت مسیح و حضرت محمّد (ص) اذعان ننموده و رابطه مزبور را قطع می‌کند و همچنین نصاری در حضرت مسیح متوقّف شده، و اهل سنّت از مسلمین نیز در حضرت محمّد (ص) وقوف کرده و با ختم نبوّت در ایشان، دیگر رابطه ای میان خالق و خلق موجود نمی‌دانند، تنها مذهب تشیّع است که نبوّت را با حضرت محمّد (ص) ختم شده می‌داند، ولی ولایت را که همان رابطه هدایت و تکمیل می‌باشد، بعد از آن حضرت و برای همیشه زنده می‌داند.

رابطه‌ای که از اتّصال عالم انسانی به عالم الوهی کشف نماید، به واسطه دعوت‌های دینی قبل از موسی و دعوت دینی موسی و عیسی و محمّد (ص) و بعد از حضرت محمّد، به واسطه ولایت جانشینان وی (به عقیده شیعه) زنده بوده و هست و خواهد بود، او حقیقتی است زنده که هرگز نظر علمی نمی‌تواند او را از خرافات شمرده و از لیست‌حقایق حذف نماید.

به عقیده من، همه ادیان حق بوده و یک حقیقت زنده‌ای را دنبال

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۱۴

می‌کنند و همه ادیان در اثبات اصل وجود این حقیقت زنده، مشترک‌اند. آری تنها مذهب تشیّع است که به زندگی این حقیقت، لباس دوام و استمرار پوشانیده و معتقد است که این حقیقت میان عالم انسانی و الوهی برای همیشه باقی و پابرجا است. این نظر من است. آیا شما نیز نظرتان در این باب همین است؟

نویسنده گفتم:

آنچه از نظر اسلام می‌توان گفت آن است که نظریّه اثبات صانع نظریّه حقّی است که میان همه ادیان گذشته مشترکٌ فیه است، ولی دینی که ارزش دین حقیقی را داشته و می‌توان نام دین آسمانی بر آن گذاشت، دینی است که در وی تنها خدای یگانه پرستش شود و رابطه نبوّت را اثبات کرده و معادی قائل شود (اصول سه‌گانه توحید، نبوّت، معاد) و این همان ادیان چهارگانه یهودیّت و نصرانیّت و مجوسیّت و اسلام است.

آنچه از لوازم احترام و تعظیم، می‌توان در حقّ یک دین واقعی روا داشت، اسلام در حقّ دین یهودیّت و نصرانیّت روا داشته و مقام نبوّت حضرت کلیم، و مقام نبوّت و ولادت حضرت مسیح را تقدیس و تنزیه نموده و دین و کتاب و شریعت آنها را تصدیق کرده است.

همچنین نسبت به دین مجوس با دیده احترام نگریسته، و همه را در صراط یک آیین خدایی حق می‌داند که تدریجاً از ناحیه خدای یگانه، برای بشر فرستاده شده و تکمیل یافته و انتحال آنها از برای بشر، در درجه اوّل ضرورت و لزوم می‌باشد و نسبت به بقیه ادیان، اسلام ارزش دین واقعی که سعادت انسانی را تضمین کرده و منافع دنیوی و اخروی عالم بشریت را حفظ و تأمین نماید قائل نیست، اگرچه نظریات حقّه و واقعیت‌داری، مانند اثبات صانع و پاره‌ای از اخلاقیات و معنویاتِ قابل تصدیق دارند.

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۱۵

در عین حال، ارزش و اعتبار به نظر اسلام، از آنِ اعتقاد پاک و عمل نیکو است، نه نام‌گذاری و انتساب صوری [۱] و از اینجا است که اسلام در حقّ کسانی که عقاید حقّه و مواد دینی برای آنها بیان نشده و یا بیان شده و نفهمیده اند، کمال مسامحه را روا داشته و آنها را مستضعفین می‌نامد. [۲]

در اسلام، هر چه تشدید است، در حقّ کسانی روا داشته شده که پس از روشن شدن حق و بیان شدن معارف دینی، از آنها سر باز زنند.

با این سخنان، مجلس دوم ما پایان یافت و در چندین جلسه دیگر، مطالب آینده به طوری که نگارش یافته، مورد مذاکره قرار گرفت.

قم: محمد حسین طباطبایی

۱۳۳۸ شمسی

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۱۷

مکتب تشیّع شیعه چگونه به وجود آمد؟

اشاره

نباید شیعه را در اسلام، اقلیّتی فرض کرد که با اکثریّتی که در مقابل خود داشته، در اصول و مبادی دین مقدّس اسلام که محتویات کتاب (قرآن کریم) و سنّت قطعیه بوده است، اختلاف نظر داشته و پاره‌ای از آنها را نمی‌پذیرفته‌است، لذا با اکثریت به مقام مخاصمه و مشاجره در آمده و مذهب نوبنیادی تأسیس نموده است و یا به علل سیاسی یا تعصّبات قومی یا ملّی یا انتقام‌های دینی، دستخوش امیال دیگران و بازیچه دست بیگانگان قرار گرفته و در نتیجه، گروه قابل توجّهی را از جماعت مسلمین جدا کرده و وحدت اسلامی را بهم زده و اختلاف کلمه به وجود آورده است.

حقیقت این است که شیعه طایفه‌ای است از مسلمین که به واسطه مخالفت‌هایی که از اکثریّت، نسبت به مسلمات کتاب و سنّت مشاهده کرده، در مقام اعتراض و انتقاد بر آمده و به ملازمت مسلمات کتاب و سنّت برخاسته و دعوت کرده است و البتّه طایفه‌ای را که در راه چنین منظور مقدّسی درطول تاریخ و قرن‌های متمادی، هر بلا و مصیبت و هر آزار و شکنجه قابل تصوّر را از دست مخالفین خود کشیده است، نباید مخالف اصول مسلمه دیانت و

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۱۸

هدم کننده سنّت و جماعت مسلمین نامید.

نظرات مخالفین درباره پیدایش شیعه

مخالفین شیعه می‌گویند:

مذهب تشیّع، مولود افکار ابن سبای یهودی است که در ظاهر به لباس اسلام متلبّس شده و در زمان خلیفه سوم، عثمان بن عفان، در عراق و شامات، مردم را علیه خلافت شورانیده و به قتل تحریض و ترغیب می‌نمود، وی یک سلسله عقاید یهودیّت را با مشتی از معارف اسلامی آمیخته و در شعاع غلوّ در حقّ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) در میان جمعی رواج داد که بعداً به نام شیعه علوی معروف شدند.

مخالفین می‌گویند:

مذهب تشیّع، روی اساس سیاست انتقام گذاشته شده و در اثر داغ دلی است که ایرانی‌ها از خلیفه دوم، عمر بن الخطاب که ایران را فتح کرده و تاج و تخت کهن سال کیان و اکاسره را به باد داده، و مجوسیّت و آتش‌پرستی را ریشه‌کن نمود داشتند. از سوی دیگر، به پاس خویشاوندی که امام دوم و سوم شیعه از راه مصاهرت، با کسری داشتند، مجوس مذهب تشیع را در لباس اتباع اهل بیت پیغمبر اسلام (ص) به وجود آورده و اختلاف کلمه در میان مسلمین انداختند.

همچنین می‌گویند:

مذهب تشیّع نتیجه مساعی ائمّه اهل بیت، و به ویژه امام پنجم و ششم شیعه امامیّه می‌باشد که به منظور اشغال مقام روحانیّت عمومی، مردم را به غلوّ در حقّ خودشان رهبری کرده، و احادیثی علیه خلفای راشدین و صحابه گرام و خلفای بنی‌امیّه و بنی عباس که زمامداران اسلام بوده‌اند، وضع کرده و شیعه‌گری را به وجود آوردند.

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۱۹

باز می‌گویند:

مذهب تشیّع، ساخته ملوک آل بویه بوده که در قرن چهارم هجری، چندی حکمرانی کردند.

و یا می‌گویند:

مذهب تشیّع، آفریده سیاست سلاطین صفویّه می‌باشد که در اوایل قرن دهم هجری به هوای سلطنت به دستیاری عدّه‌ای از دروایش صفوی، قیام کرده و سال‌های متمادی با خلفای عثمانی و اوزبک‌ها جنگیدند و همین صفویّه بودند که عقایدی درویشانه و غلوّآمیز با ماسک تشیّع به هم بافته، و سر و صورت یک مذهب اسلامی را به آن دادند.

اینها و نظایر اینها، تهمت‌هایی است که به مذهب تشیّع می‌زنند در صورتی که حقیقت مطلب، غیر از این است.

معرّفی واقعی شیعه و مذهب تشیّع

به شهادت تاریخ، طریقه تشیّع از روز رحلت پیغمبر اسلام (ص) طلوع کرده و جماعتی با این روش، تعیّن و تمیّز پیدا کرده‌اند. یعنی در همان موقعی که هنوز جسد مقدّس پیغمبر اسلام دفن نشده بود و اهل بیت و عدّه‌ای از خیار صحابه، سرگرم لوازم سوگواری و تجهیز جنازه شریفش بودند، عدّه دیگری که بعداً اکثریت را بردند با کمال دست ‌پاچگی در سقیفه بنی ساعده تجمّع کرده و برای عامّه مسلمین، در قیافه مصلحت‌جویی و خیرخواهی، خلیفه و جانشین پیغمبر تعیین کردند و در خلال این جریان، حتّی کمترین اطّلاعی به اهل بیت و خانواده پیغمبر اسلام و به ویژه به امیرالمؤمنین علی (ع) که در فضایل اسلامی و انواع فداکاری، در تمام دوره بعثت، پیشتاز همه مسلمین بوده و به نصّ ولایت اختصاص یافته بود، ندادند.

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۲۰

امیرالمؤمنین علی (ع) و جمعی از یاران او مانند سلمان، ابوذر، مقداد و غیر آنها، پس از اطّلاع از جریان انتخاب خلیفه، به مقام اعتراض و انتقاد بر آمده و با استناد به نصّ و ولایت، به طریقه انتخاب خلیفه اعتراض کرده و به احتجاج پرداختند. البتّه جوابی که شنیدند، همین بود که مصلحت در این بود و مسلمین چنین صلاح دیدند.

معترضین که اوّلین افراد شیعه و پایه‌گذاران این طریقه بودند، جمعی از صحابه گرام رسول اکرم (ص) و از مسلمین دوره اوّل از یاران امیرالمؤمنین علی (ع) بودند که در ملازمت پیغمبر اسلام و اتّباع کتاب و سنّت و پیروی از سیرت نبیّ اکرم و فداکاری و مجاهده در راه دعوت دینی، کمترین مخالفتی به خرج نداده، و از هیچ گونه تلاش و کوششی فروگذار نکرده بودند و در تمام دوره بعثت، در صفّ مسلمین و جزء جمع آنها بودند، و با این اعتراض و انتقاد نمی‌خواستند هدف نوبنیاد دیگری را جایگزین این آیین نوبنیاد نمایند.

غرض آنها از این انتقاد، دفاع از یک رشته نصوص مسلمه‌ای بود که به موجب آنها، ولایت عموم مسلمین به دست امیرالمؤمنین علی (ع) سپرده شده بود؛ نصوصی که به موجب آنها اهل بیت پیغمبر، پیشوایان دین و مرجع جمیع شؤون علمی و عملی اسلام معرفی شده بودند و همین نصوص، هم‌اکنون نیز به نحو تواتر در دست فریقین اهل سنّت و شیعه موجود می‌باشد.

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۲۱

مشکلات که شیعه پیشی‌بینی می‌کرد

اشاره

شیعه حس می‌کرد که پایمال کردن نصّ صریح ولایت و چسبیدن به مسأله" صلاح مسلمین"، از یک عقیده مخصوص سرچشمه می‌گیرد (اگرچه اکثریّت به آن عقیده تظاهر نمی‌کردند و شاید هم بسیاری از آنها نمی‌فهمیدند) و آن این است که احکام و قوانین ثابته اسلام که به نصّ قرآن، قابل نسخ نیست، تابع مصالحی است که با اختلاف شرایط و عوامل، اختلاف پیدا می‌کند

شیعه فکر می‌کرد که اگر این عقیده، آزادانه در مغز مسلمین برای خود جای باز کند و این در به روی اسلام باز شود:

اوّلًا: ولایت و حکومت اسلامی به دست اشخاصی خواهد افتاد که هیچ‌گونه مصونیّت خدایی نداشته باشند و در نتیجه، محیط صددرصد آزاد اسلامی تبدیل به یک محیط فاسد بی‌بند و بار خواهد شد که روح تقوی و آزادی اسلامی را از دست داده، و عالم اسلامی در تحت شکنجه حکومت‌های استبدادی و رژیم‌های کسرایی و قیصری، همه سرمایه آزادی دینی خود را از دست داده، به همان جاهلیت شوم عربی برگشته، و بالاخره از اسلام جز نامی

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۲۲

نخواهد ماند.

ثانیاً: پیشرفت این وضع برای این که موانع را از پیش پای خود بردارد، طبعاً در خانه اهل بیت پیغمبر را بسته و نقش آنها را از دل مردم، بلکه از صفحه وجود و هستی محو خواهد کرد و در نتیجه، اصول و معارف اسلامی و همچنین قوانین و احکام دینی که از وحی الهی سرچشمه گرفته‌اند و اهل بیت نگهبان و نگهدار آنها می‌باشند بی‌سرپرست مانده و از نشو و نما افتاده و تدریجاً تغییر ماهیّت خواهند داد.

چیزی که می‌توان گفت بیش از هر چیز در این جریان، شیعه را نگران و متوحّش می‌کرد، این بود که می‌دیدند عدّه‌ای از اشخاصی که مورد سوءظن بوده و سابقه خوشی در اسلام نداشتند، بیشتر از همه، سنگ خیرخواهی اسلام و مسلمین را به سینه می‌زنند.

علاوه بر این، جمعیت منافقین که تدریجاً در اسلام نشو و نما پیدا کرده و در اواخر عهد نبّی اکرم (ص) عدّه قابل توجّهی شده بودند و در طول زمان بعثت از هیچ گونه دسیسه‌بازی و کارشکنی و سوءقصد نسبت به نبّی اکرم فروگزار نمی‌کردند و شماره بسیار زیادی از آنها در مدینه و در میان صحابه و خواص رسول بودند، با درگذشت پیغمبر اکرم و انعقاد خلافت انتخابی و بیرون آمدن آن از انحصار اهل بیت، یک مرتبه همه سروصداهای آنان خوابیده و همه کارشکنی‌های داخلی پایان پذیرفته و نارضایتی‌های آنان تبدیل به رضایت گردیده و به عنوان

«کلّ من رأی النّبی و روی عنه»

همگی داخل جرگه اصحاب و مشمول روایت

«أصحابنا کالنّجوم» [۳]

شدند.

در ادامه، درباره مشکلاتی که شیعه پیش‌بینی می‌کرد، توضیح بیشتری خواهیم داد.

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۲۳

مشکل اوّل: سقوط ولایت و حکومت اسلامی

اشاره

جریان حوادث، آنچه را شیعه حدس زده بود، تدریجاً تأیید نمود. از یک طرف به فاصله بسیار کمی، خلیفه اوّل روی منبر پیغمبر اکرم، عموم مسلمین را مخاطب ساخته، سیره و روش حکومت خود را اعلام نمود و گفت:

رسول اکرم در روش خود از جانب خدا مؤیّد و به وحی آسمانی مستظهر بود، ولی ما که دستمان از وی کوتاه است، با اجتهاد خود در اداره امور مسلمین سیر خواهیم کرد؛ ممکن است به یاری خدا رأی ما مصیب باشد و ممکن است خطا کنیم.

این معنی به خلیفه اجازه می‌داد که در مواردی که صلاح‌دید، از اجرای پاره‌ای از احکام، برای مصلحت وقت، صرف‌ نظر نماید؛ و در نزدیک‌ترین مدّت نیز مصداق پیدا کرد. مثلًا در مورد فشاری که به خاندان نبوّت وارد ساختند و همچنین در مورد فجیعه‌ای که خالد بن ولید در قضیّه مالک بن نویره و زنش مرتکب شده بود، خلیفه هیچ‌گونه تعقیبی را صلاح ندید. او هنگام وفات، خلیفه دوم را با وصیّت، برای خلافت تعیین کرد و خلیفه دوم نیز در

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۲۴

زمان خلافت خود، تقریباً با همان روش رفتار کرده و به حسب اجتهاد و صواب دید خود، از پاره‌ای از احکام سر باز زده و آنها را الغاء کرد، حجّ تمتّع و نکاح تمتّع و گفتن «حّی علی خیرالعمل» در اذان را قدغن نمود و" سه طلاق" را انفاذ کرد و «امّ ولد» را حکم آزادی داد، و غیر اینها تقسیم بیت‌المال را که در زمان پیغمبر اکرم و زمان خلافت خلیفه اوّل، بالسّویّه به عمل می‌آمد، با تفاوت عملی نمود و این پایه اوّل حدوث غائله اختلاف طبقاتی در اسلام بود که بعدها تلخ‌ترین نتایج را برای مسلمین به بار آورد.

به علاوه، در قلمرو حکومت وی، معاویه در شام، سال‌ها با یک وضع" کسرایی و قیصری" حکومت می‌کرد؛ حکومتی که جز یک سلطنت استبدادی، قیافه‌ای نداشت. بهانه معاویه این بود که به واسطه مجاورت با امپراطوری روم، از اتّخاذ چنین رویّه‌ای ناگزیر است و خلیفه عذر وی را پذیرفته و دیگر متعرّض حالش نمی‌شد.

علاوه بر اینها، در خلال این احوال، روایت‌هایی از رسول اکرم (ص) در میان محدّثین، نقل و ردّ و بدل می‌شد که به موجب آنها صحابه رسول دارای اجتهاد معرفی می‌شدند که اگر رأیشان در امور اصابت کند، مأجورند و اگر خطا کند، معذورند. مفهومی که این روایات در اذهان عموم به وجود می‌آورد، این بود که صحابه، یک نوع مصونیّت دینی دارند که هر عملی را مرتکب شدند، غیر صحابی، حق کمترین اعتراض و مؤاخذه را در حق صحابی نخواهد داشت. البتّه این امتیاز دینی، روح استبداد عجیبی در صحابه که اضافه بر خلافت، حکومت‌های ولایات و فرماندهی های لشگریان اسلام، غالباً در دست آنها بود می‌آفرید.

اینها موادّ فسادی بود که در اثر پیدایش نظریّه «جواز تغییر پاره‌ای از

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۲۵

موادّ دینی به حسب مصلحت وقت» در داخل پیکره اجتماع اسلامی پدید آمد و البتّه تا چندی اثر ظاهری نداشت و اسلام با نیروی حقّانیّت و نورانیّت خود توسعه پیدا می‌کرد و هر روز فتوحات تازه‌ای نصیب مسلمین می‌شد و به واسطه ثروت‌های بی حدّ و حسابی که به عنوان غنیمت می‌بردند، از طرز حکومت خشنود و به وضع خود خوشبین بودند، ولی زخم‌های درونی نامبرده، تدریجاً به نشو و نمای خود ادامه می‌داد.

هنوز دیری نگذشته و بیست سال از رحلت پیغمبر اکرم (ص) سپری نشده بود که عمّال خلافت که عدّه‌ای از آنها صحابی نیز بودند، بنای بی‌بندوباری را گذاشته و علناً روش بیدادگری را در پیش گرفته و امنیت را از جان و عِرض و مال مردم سلب کرده و هوس آنان، جایگزین قوانین دینی گردید و در نتیجه، منجربه شوریدن مردم علیه خلافت و قتل عثمان شد، و بالاخره منتهی به جنگ‌های داخلی و خونین جمل و صفّین و نهروان و شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) گردید. سپس معاویه به هر تدبیر بود، روی کار آمد و به مسند خلافت تکّیه زد و خلافت را به سلطنت مطلقه تبدیل نمود.

در خلال این جریانات، عالم اسلامی صدها و هزارها صحنه‌های خونین و پرده‌های فجیع و ننگین و شرم‌آور دید که گرداننده عمده آنها جماعتی از به اصطلاح صحابه مانند حرقوص بن زهیر (ذوالثدیه)، عمروعاص، سمره بن جندب، بسر بن ارطاه، مروان بن حکم، مغیره بن شعبه، ابو موسی اشعری و سعد وقّاص و غیرهم و در رأس آنها معاویه و طلحه و زبیر و امّ‌المؤمنین عایشه بودند که همه از صحابه می‌باشند.

فضاحت و رسوایی هر یک از این فجایع بی‌شمار، به حدّی روشن و هویدا است که با هیچ منطقی نمی‌توان آنها را توجیه و پرده‌پوشی کرد جز

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۲۶

این که گفته شود که اصحاب کرام، مجتهد بودند و در خطای خود معذور، و قاتل و مقتول و ظالم و مظلوم، هر دو آمرزیده و بهشتی می‌باشند!

به دنبال این دسته از صحابه و دستیاران آنها، دسته دیگری از قبیل یزید بن معاویه و خلفای آل مروان و حکّام و عمّال آنها از قبیل زیاد بن ابیه و عبیدالله بن زیاد و حجّاج بن یوسف و نظایر آنها به وجود آمدند که در حقیقت، پدر و مادرشان همان نظریّه سابق‌الذکر و سلطنت استبدادی مطلق‌العنان بود. در مدّت حکومت اینها که تقریباً هفتاد سال طول کشید جز نامی از اسلام باقی نماند و حکومت اسلامی دینی که در زمان پیغمبر اکرم پیرایه‌ای جز تقوی و عدل نداشت، تبدیل به یک امپراطوری جائرانه صددرصد عربی گردید.

پس از آن، اگرچه در اثر از حد گذشتن بیداد و ستم بنی‌امیّه، مسوده از کشور ایران، علیه امویّین نهضت کرد و پس از جنگ‌های خونین، حکومت ننگین بنی امیّه را سرنگون کرده و زمام اداره امور مسلمین را به دست بنی‌عباس سپردند، ولی روی کار آمدن بنی عباس دردی را دوا نکرد و وضع عمومی اجتماع اسلامی به صورت نامطلوب‌تر و حال نارواتری افتاد، و تا اواسط قرن هفتم هجری، مشکلات دینی روز به روز شدیدتر شد، و سعادت عمومی اسلامی ساعت به ساعت از مردم دورتر گردید. پس از آن هم تا امروز که تقریباً چهارده قرن از هجرت می‌گذرد، وضع عمومی اجتماع اسلامی روز به روز در انحطاط، و به سقوط نزدیک‌تر گشته است.

البتّه غرض ما از اطاله کلام، نه این است که به ذکر تاریخ اسلام و سیر اجتماعی چهارده قرنی آن بپردازیم، و یا بساط مناظره‌های مذهبی و مشاجره‌های کلامی دو مذهب بزرگ اسلامی شیعه و سنّی را پهن کنیم.

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۲۷

مقصد این است که شیعه نسبت به جریان عمومی اوضاع اسلامی چنین فکر می‌کند، و جریان حوادث و وقایع داخلی این اجتماع دینی مقدّس را با تجزیه و تحلیل به همدیگر مربوط ساخته و عامل اصلی آنها را همان موضوع الغای ولایت می‌یابد که از نظریّه «جواز تغییر مواد دینی به حسب مصلحت وقت» سرچشمه گرفته است. و امّا این که شیعه در این تشخیص و نظر، مصیب است یا به خطا رفته، از هدف بحث ما بیرون می‌باشد. اهل تحقیق می‌توانند پس از بررسی و مطالعه، حقیقت را دریابند.

شیعه همچنان که نسبت به اعمال اکثریت، در روز رحلت نبی اکرم (ص) به نظر انتقاد می‌نگریسته، نسبت به همه فِتَن و حوادث و وقایعی که از نسل همان حادثه، قرن به قرن به وجود آمده، به نظر انتقاد نگاه می‌کرده و می‌کند.

از این رو یک نفر مسلمان که مارک مذهب تشیّع دارد، هرگز حاضر نیست که هیچ یک از این حوادث اسف‌آور بیرون از شمار و آثار و نتایج سوءِ آنها را، از روز رحلت پیغمبر اسلام تا امروز که چهارده قرن می‌باشد، به هیچ وجه به پای اجتماع مقدّس اسلامی که نمونه آن، اجتماع ده ساله اوّل بعد از هجرت، با سرپرستی پیغمبر اکرم بود، محسوب دارد و هرگز نمی‌تواند اعمالی را که از اکثریّت صادر شده، به حسن نیّت حمل کرده و معذورشان دانسته و زبان به انتقاد نگشاید؛ اکثریّتی که خاندان رسالت را ریشه‌کن کرده و اموالشان را غارت می‌کردند و زنانشان را اسیر می‌نمودند و مردانشان را کشته، اسب روی اجسادشان می‌تاختند، سرهای‌شان را از شهری به شهری به عنوان ارمغان می‌بردند، و جوانان آنها را به جای سنگ و آجر در دیوار ساختمان‌ها به کار می‌بردند.

سال‌های متمادی در صدر اسلام، سبّ و لعن اهل بیت و خاصّه امیرالمؤمنین علی (ع)، جزء فرایض دینی محسوب می‌شد و کمترین تمایل

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۲۸

به خانواده رسالت، جرمی بود ک خون انسان را به هدر می‌داد، کار به جایی کشید که اعتقاد عمومی در میان همین اکثریّت، بر این مستقر شد که" رافضی"، یعنی شیعه، از مذهب اسلام خارج است و هیچ گونه مصونیّت نفسی و عِرضی و مالی ندارد!

در اثر همین اعتقاد ظالمانه، در طول تاریخ خون صدها هزار بیگناه ریخته شده، و به سختی می‌توان در گوشه و کنار بلاد اسلامی، جایی را سراغ کرد که با خون شیعه رنگین نشده باشد، در حالی که تاکنون کسی از مسلمین معتقد نشده که مسأله خلافت، یکی از اصول دین اسلام است یا یکی از فروع ضروری دین، مانند نماز و روزه و حجّ و غیر آنها، و در حالی که به موجب تاریخ قطعی، عدّه زیادی از زنادقه و منکرین توحید و نبوّت، در مهد خلافت در حال مصونیّت می‌زیستند و حتّی در دو حرم مقدّس مکّه و مدینه اقامت می‌کردند و کسی معترّض حالشان نمی‌شد ولی شیعه ...

از اینجا است که شیعه هرگز نمی‌تواند اعمال چنین اکثریّت مخالفی را حمل بر سهو و اشتباه نموده و آنها را در پیشگاه خدای دادرس، معذور بداند.

درك مقام امامت

درك يا فهميدن عملى است كه هميشه در ميان جوامع بشرى محبوبيّت دارد وامتيازات كارهائى كه انسان انجام مى دهد بعد از درك او محاسبه مى شود و اين عمل تنها به نوع بشر اختصاص ندارد بلكه حيوانات حتى گياهان هم به نوعى از درك و يا فهم مسلّح هستند ونمى توانند به مسائلى كه در اطراف زندگى آنها دور مى زند بى تفاوت باشند.

مثال : مرغ وقتى با بچّه هايش مشغول غذا خوردن است گربه ويا روباهى را اگر در نزديكى خود ببيند مى فهمد كه او دشمن است در مقام دفاعى بر مى آيد.

سگ بيگانه را از صاحب خانه خودش تشخيص داده و درك مى كند و مشابهه اين گونه كارها در ميان موجودات ديگر نيز وجود دارد كه در غير انسان از تعبير ديگرى برخوردار است

اما مسئله درك و يافهم در انسان ويژه گيهاى خاصّى دارد كه تمام كمالات وى از همان نكته شروع مى شود حتى اگر دركنار بزرگترين اعمالش دركى وجود نداشته باشد آن عمل هيچ مزيّتى براى وى نخواهد داشت و به تعبير ديگر بزرگى اعمال از گسترده گى درك ومعرفت مايه مى گيرد.

درك يا فهم آن تصوير درستى است كه انسان از حقيقت اشياء پيدا مى كند و با تمام وجودش بر آن ارزش قائل مى شود.

سؤ ال : انسان تا چه اندازه مى تواند ازحقائق عالم هستى را درك كند؟

جواب : موضوع درك و يا فهم در انسان به ساختمان وجوديش مربوط نمى شود كه هر موجودى بنام انسان بوده باشد حتما داراى درك خواهد بود بلكه درك از كارهاى قلب و يا روح و روان اوست يعنى اين قلب است كه اشياء و حقائق را مى تواند درك كند ليكن قلبى كه به ابزار سالم و لازم مزيّن و مسلّح باشد.

آن وسيله اى كه قلب را براى درك حقائق آماده مى سازد عبارت است از يقين و معرفتى كه به آن محيط خاصّ وارد شده است و اندازه درك هرانسانى به يقين ومعرفت او وابسته است هر مقدار اين وسيله سالم و لازم در دل آدمى نفوذ كند به همان اندازه توفيق درك پيدا خواهد كرد و آن چه در يك فرد مُهّم است ايجاد ابزار و وسيله درك است

مثال : دستگاهى بنام تلويزيون تصاوير را متناسب با امكاناتى كه درخود دارد تحويل مى دهد اگر آن را مقدارى با امكانات بيشترى آماده كنند تصاويرى رنگى پخش مى كند و نسبت به تلويزيونهاى ديگر مترّقى تر بوده و موجودات را با رنگ مخصوصشان كه مورد علاقه انسان است نشان مى دهد.

حالا اگر آن را باآنتن هاى قوى تر، مانند ماهواره ارتباط دهند، اطلاعات بيشترى در اختيار انسان قرار مى دهد.

قلب بشر دستگاهى است كه براى درك حقائق آفريده شده است اگر آن را با ابزار مناسب ارتباط دهند مطالب ظريف ودقيقى را درك خواهد كرد.

آنتن هاى ماهواره اى قلب بشر يقين ومعرفت اوست هر اندازه يقين به پروردگار عالم در قلب او نفوذ كند به همان اندازه توفيق درك پيدا خواهد كرد وحضرت اميرعليه‌السلام مى فرمايد:

(و باليقين تُدرَكُ الغايَة القُصْوى ).

بوسيله يقين [به خداى متعال ] مراحل عاليه كمال درك مى شود.

بنابراين درك مقام مقدّس امام ومسئله امامت براى انسان خيلى مشكل است زيرا قدرت تفكر وانديشه او در مقابل آن مانند قطره اى از اقيانوس بيكران است حتّى مقام تصوّر كه يك محيط وسيع ذهنى مى باشد در اين ميدان توان فعاليّت ندارد و به همين جهت است كه امام را بايد خداوند منصوب نمايد چون هيچ احدى از انسانها نمى توانند امام را تعيين كنند حتى اگر درمقام نبوت هم باشند بازهم نيازمند عنايات و توجهات خداوندى هستند و به تنهائى نمى توانند كسى را به مقام امامت منصوب نمايد وامام رضاعليه‌السلام مى فرمايد: ((هل يعرفون قدر الامامة و محلّها فى الامة فيجوز فيها اختيارهم )).(٢٩)

آيا مردم مى توانند مقام ومنزلت امامت را درك كرده و جايگاه آن را در ميان امت پيدا كرده و از ميان آنها فردى را به اين مقام منصوب كنند؟

از بيان حضرت رضاعليه‌السلام چنين استفاده مى شود ابتدائى ترين مسئله اين است آيا انسان مى تواند اين منصب الهى را بطور صريح و روشن تعريف كند وشعاع قدرت و ولايت آن را برتمام مخلوقات اعمّ از انسان و كوه وحيوان و ستاره گان و نباتات و... درك نمايد يانه ؟

در حديثى از امام صادقعليه‌السلام آمده است كه مى فرمايد:

(نحن اصل كُلّ خير وَ مِن فُروعنا كُلّ بِرٍّ، فَمِن البِرِّ التَوْحِيد والصَّلاة و الصِّيام و كَظْم الغَيظ والعَفْوعن المُسى ء و رَحْمَةُ الفقير و تَعهُّد الجار و الاِقْرار بالفَضْلِ لا هْلِه و عَدُّونا اَصْلُ كلّشَرٍّ و من فُرُوعِهِم كُلّ قَبيحٍ وَ فاحِشَة فَمِنْهُم الكذب ).(٣٠)

ما [امامان معصومعليه‌السلام ]ريشه واساس تمام نيكيها وخوبيها وخيرات هستم و تمامى احسان ونيكى ها از ماريشه مى گيرد واز جمله اين خيرات ونيكيها توحيد ونماز و روزه و فرو بردن خشم و غضب ، و گذشت از خطا كار، نشان دادن مهر و عطوفت بر فقير، احترام به حقوق همسايه ، و اقرار به فضيلت انسانهاى واقعى و ارزشمند مى باشد.

دشمنان ما [اهل بيتعليه‌السلام ] ريشه تمام شرّ و فسادها هستند و از همان ريشه هر عمل زشت و قبيح و فحشاء مايه مى گيرد مانند، دروغ ، بخل سخن چينى ، قطع رَحِم ، ربا خوارى ، خوردن مال يتيم بصورت ظالمانه ، تجاوز از حدود و قوانين الهى ، روى آوردن بر فحشاء در خَلْوتْ و جَلْوت ، زناكارى و دزدى ، و هر كار وعملى كه در رديف اين نوع كارها باشد و كسانيكه گمان مى كنند كه دشمنان ما در رديف ما و با ما هستند كاملا راه غلط رفته و دروغ گفته اند چون آنها به شرّ و ريشه هاى آن وابسته هستند.

بنابراين مقام امامت ريشه تمام خيرات از جمله توحيد وخداشناسى مى باشد.

و آن حقيقتى كه اين همه بركات با خود دارد در فضاى ادراكات انسانى نمى گنجد.

در اين صورت درك كامل آن از قدرت انسان خارج است

حضرت امام رضاعليه‌السلام در ادامه سخنانش مى فرمايد:

(اِنَّ الاِمامَة خَصَّ بها ابراهيم الخليلعليه‌السلام بَعَد النّبَوةِ والخِلّة مرتبة ثالثة وَ فَضيلَة شَرَّفُه بها...)(٣١)

امامت مقامى است كه خداى متعال ابراهيم خليلعليه‌السلام را پس از نبوّت و دوستى او با خداوند در مرتبه سوّم(٣٢) باو اختصاص داد و اين مقام يك فضيلت بزرگى است كه خليلش را بدان امتياز داد و نام او را بدينوسيله بر افراشت و در قرآن آمده است( و اِذا ابْتلى اِبراهيمَ رَبَّهُ بِكَلِماتٍ فَاءَتَمَهُّنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماما ) .(٣٣)

آنگاه كه پروردگارش ابراهيم را بكلماتى امتحان كرد و چون وى تمامى امتحانات را بخوبى پشت سر گذاشت فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم حضرت خليلعليه‌السلام از خوشحالى عرض كرد: آيا در نژاد و ذُرّيّه من هم خواهد بود؟ فرمود: عهد من به ستمكاران نمى رسد.

سؤ ال : منظور از كلمات در آيه شريفه چيست

جواب : همانگونه كه درتاريخ داستان زندگى حضرت ابراهيمعليه‌السلام آمده است ايشان با امتحانات و آزمايشات سخت الهى مواجه شدند و به عبارتى وظائف و مسئوليتهاى سنگين بر دوش ابراهيم گذاشته شد و او به بركت ايمان و يقين به خداى سبحان همه آنها را بنحو اَحْسن انجام داد از جمله امتحانات اين بود:

١ - قربانى فرزند.

٢ - قرار دادن زن و فرزند در سرزمينى خشك وبى گياه

٣ - مهاجرت از سرزمين بت پرستان

٤ - شكستن بتها.

٥ - قرار گرفتن در دل آتش و و .

بعد از آن كه حضرت ابراهيمعليه‌السلام اين همه شدائد و سختيها را پشت سر گذاشت خداى متعال مقام امامت را به او واگذار نمود و اين امتحانات در آيه شريفه به كلمات مفهوم گرفته اند.

حضرت رضاعليه‌السلام در ادامه سخنانش مى فرمايد:

اين آيه امامت هر ظالمى را تا روز قيامت ردّ كرده است يعنى اشخاص ظالم و بى توجه به خداى متعال شايستگى اين مقام را ندارد و كسانيكه خود را در مقام بندگى و عبوديّت به مراحل عالى نائل نموده اند ولياقت منصب الهى را واجد هستند از ناحيه خداى سبحان انتخاب مى شوند و اين مقام به برگزيدگان امّت اختصاص يافت پس خداوند آن را عزيز و محترم داشت و در نسل برگزيدگان پاك او نهاده و فرمود:

.( وَوَهَبنالَهُاِسحاقَ وَ يَعقُوبَ نافِلةً و كُلاّ جَعَلنا صالحينَ ) ..(٣٤)

ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب [فرزند اسحق ] را بر او افزوديم و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم

و در آيه ديگر مى فرمايد:

.( وَجَعْلناهُمْ ائمَّةً يَهْدُونَ باءَمرِنا وَ اَوْحَيْنا اِلَيهم فِعْلَ الخَيْراتِ وَاِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ ) ..(٣٥)

.(و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه بفرمان ما [ مردم را ] هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها فقط مرا عبادت مى كردند)

و اين مقام و منصب الهى در ذرّيه حضرت ابراهيمعليه‌السلام ادامه داشت تا زمان نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و اين منصب الهى به او منتقل گرديد كه خداوند عزوجل مى فرمايد:( انَّ اَوْلَى النّاسُ بِابراهيم لَلّذين اتَّبَعُوهُ و هَذا النَّبى وَ الذِّينَ امَنُوا ) .(٣٦)

سزاوارترين مردم به ابراهيم آنها هستند كه از او پيروى كردند و (در زمان و عصر او به مكتب او وفادار بودند و هم چنين ) اين پيامبر وكسانى كه ايمان (به او) آورده اند و خداوند ولى و سرپرست مؤ منان است

آنچه از معنا و مفهوم آيه شريفه بدست مى آيد نشان دادن معيار پذيرش انسانها در پيشگاه خداوند متعال مى باشد يعنى امتيازاتى كه براى انسانها در زمان پيامبران و بعد از آن از ناحيه پروردگار شان در نظر گرفته مى شود در تبعيت وپيروى آنها از آئين و شريعتى كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ايشان عرضه داشته مى باشد.

به عبارت ديگر: ملاك ومعيار امتيازات تسليم شدن انسان در برابر دستورات الهى مى باشد احراز مقام تسليم موجب وموجد ارزش است و هيچ وقت با عناوين مانند، قوم وخويش داشتن با پيامبر، صحابه ، و و... نمى توان امتيازى را كسب كرد وهم چنين مقام اوّلويّت هم در اطاعت بيشتر انسان از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه همان اطاعت خداست قرار گرفته است

اگر همين نكات را در باره انسانها مدّ نظر قرار دهيم و امتيازات را متوّجه تسليم و اطاعت از فرمان پيامبر كه همان دستور خداست بنمائيم و در اين صورت انصاف را كه سرمايه شخصيّت هر فرد با آن مشخصّ مى گردد قرين آن دستورالعمل قرآنى بسازيم اولويّت ها و قابليّت ها براى احراز مقام و منصب الهى يعنى امامت ، خود بخود مشخّص مى شود و ديگر نزاعى در ميان مسلمين واقع نمى شود يكى از بزرگترين جنايتى كه سياست هاى استعمارى درميان مسلمين آفريدند اين بود كه معيار وملاك ارزش ها و اولويّت ها را عوض كرده و مسلمين را به انحراف كشاندند و واژه صحابه را يك مزيّت قلمداد نموده وآن را در افكار مردم ملاك و معيار امتياز گروهى قرار داده و از همين راه ، حقيقت و اساس اسلام را بعد از وفات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خود اسلام جدا ساختند.

اگر معنى صحابه صرفا مصاحبت را نشان بدهد يعنى شخصى مدّتى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مصاحبت داشته و هيچگونه به روح و روان او، از كمالات رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيزى منتقل نشده است در اين صورت فرقى در ميان منافقين و مشركين ومؤ منين نخواهد بود زيرا اينها هم معاصر با رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند كدام عاقل مى تواند اين نوع اصحاب را در رديف صحابه اى كه قدم بقدم با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حركت نموده و بر طبق بيان قرآن خودش را در مقام بندگى خدا و كمالات عاليه در مرحله اى قرار داده است كه مصداق نفس رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آيه مباهله آمده است كه مى فرمايد:

.( فَمَنْ حاجَّكَ فيه من بَعْدِ ماجاءَك من العِلْم فَقُلْ تَعاَلوْا نَدْعُ اَبْنائَنا و اَبْنائكُمْ و نِسائنا و نِسائكُمْ و اَنْفُسَنا واَنْفُسَكُمْ ثم نَبْتَهِلْ فَنَجعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ علَىَ الكاذِبين ) .(٣٧)

ترجمه : ((هرگاه بعد از اطلاعاتى كه [در باره عيسى ] به تو رسيده دو باره كسانى باتو به مُحاجّه و مباحثه بر خيزند به آنها بگو: بيائيد ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم شما فرزندان خود را، ما زنان خودمان را شما هم زنان خودتان را، ما از نفوس خودمان شما هم از نفوس خودتان را دعوت مى كنيم سپس مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم )).

مباهله يعنى نفرين به يك ديگر، كردن در بعضى موارد براى اثبات حقّانيت مسئله اى از آن استفاده مى شود مسيحيان نجران وقتى آمدند كه با رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مباهله كنند ديدند ايشان با حضرت على وحضرت فاطمه وامام حسن وامام حسينعليهم‌السلام آمده است مسيحيان وقتى كه اين صحنه را مشاهده كردند سخت به وحشت افتاده و از اقدام به مباهله خوددارى كردند و به مصالحه حاضر شدند.

سند زنده براى امتياز و عظمت اهل بيتعليهم‌السلام

محدثان و مفسّران شيعه واهل تسنُنّ تصريح كرده اند كه آيه مباهله درحق اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده است و مراد از ابنائنا منحصرا ((حسن و حسينعليهم‌السلام هستند همانطور كه مراد از نسائنا)) حضرت فاطمهعليها‌السلام ومنظور از ((اَنْفُسنا)) حضرت علىعليه‌السلام بوده است و در اين باره احاديث زيادى نقل شده است كه ايشان نفس ‍ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود: ((عَلَّى منّى و اَنَا منه ))(٣٨)

((علىعليه‌السلام از من است و من از او هستم ))

قاضى نورالله شوشترى در جلد سوم كتاب نفيس و ارزشمند ((احقاق الحق )) طبع جديد مى گويد:

مفسران در اين مسئله اتفاق دارند كه مراد از اَنبائنا حسينعليه‌السلام ونسائنا حضرت فاطمهعليها‌السلام و اَنفُسَنا حضرت علىعليه‌السلام است

و در پاورقى همان كتاب در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سُنَّت نقل مى كند كه آنها تصريح كرده اند كه آيه مباهله در باره اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده است نام آنها و مشخصّات كتابهايشان را در احقاق الحق جلد سوم از تا ٧٦ بطور مشروح آورده است

از جمله شخصيتاى سرشناسى كه اين مطلب از آنها نقل شده است عبارتند:

١ - مسلم بن حجاج نيشابورى صاحب .(صحيح ). معروف كه از كتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت است ج ٧

٢ - احمد بن حنبل در كتاب مسند جلد ١

٣ - طبرى در تفسير معروفش در ذيل همين آيه ج ٣/١٩٢.

٤ - حاكم در مستدرك ج ٣/١٥٠.

٥ - حافظ ابونعيم اصفهانى در كتاب دلائل النبوّة صفحه /٢٩٧.

٦ - واحدى نيشابورى در اسباب النزول

٧ - فخر رازى در تفسير معروفش ج ٨/٨٥.

٨ - ابن اثير در جامع الاصول ج ٩/٤٧٠.

٩ - زمخشرى در كشّاف ج ١/١٩٣.

١٠ - اكوسى در روح المعانى ج ٣/١٦٧.

و زمخشرى دركشّاف مى گويد: اين آيه قوى ترين دليلى است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مى كند، و اهل كساء همان پنج تَنْ آل عباء حضرت محمد وعلى وفاطمه و حسن وحسين (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) هستند.

اشكالاتى كه عدهّ اى از بندگان هوى و هوس در مورد اين آيه شريفه دارند اينكه چگونه صيغه جمع بر مفرد اطلاق مى شود؟

جواب اولا: اطلاق صيغه جمع برمفرد تازه گى ندارد و در قرآن وكتابهاى ادبى در ميان عرب و غير عرب اين معنا بسيار مشاهده شده است

ثانيا: در اغلب موارد قانون ، حكم بصورت كلى به صيغه جمع آورده مى شود ليكن در مصداق مفرد قرار مى گيرد و بعبارتى : يك مرتبه مرحله قرار داد است و ديگرى مرحله اِجراء در مرحله قرار داد، گاهى الفاظ بصورت جمع ذكر مى شود تا بر همه مصاديق تطبيق كند لكن در مرحله اجراءممكن است مصداق منحصر بيك فرد باشد.

و در يك عبارت روشن : در مصداق آيه شريفه كسانى كه به منزله جان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند همراه خود به مباهله آورد غير از آنهاكسى ديگرى نبود [حضرت على و فاطمه و امام حسن و حسينعليهم‌السلام بودند]

آشنائى با مطلب ديگر مطلبى كه از ناحيه مقدسه وارد شود مطابق با واقع است در آيه شريفه وقتى مى فرمايد: اءَنفسنا... يعنى مقام و منزلت حضرت اميرعليه‌السلام را در حدّمقام و منزلت شخص نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشان مى دهد آن بزرگوار واجد چنين مقامات عاليه اى بود كه نفس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مصداق شده است

وقتى كه اولوّيت اشخاص در فرهنگ دينى مدّنظر قرار مى گيرد بر طبق همان آيه ای كه بدان استدلال شده است بايد قبل از هرچيز ايمان واعتقاد و اطاعت آنها از نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد توجّه قرار گيرد زيرا ساير امتيازات از قبيل صحابه قوم خويشى با پيامبر، و و... در شعاع ايمان واعتقاد افراد، معنائى بخود مى گيرند در غير اين صورت معنائى درسطح ارزش وامتياز نخواهند داشت

و مطابق نقل بزرگان اهل سنّت و شيعه ، تنها كسى كه در تمامى زمينه هاى كمال و بندگى از همگان پيش قدم بود حضرت علىعليه‌السلام مى باشد حتى از پيامبران اولواالعزم هم بالاتر بود در اين زمينه بيهقى از نبى اكرم روايت مى كند كه فرمود:

.مَنْ اَرادَ اَنْ يَنْظُرَ الى آدمَ فى عِلْمِه وَاِلى نُوحٍ فى تَقْواه ، و اِلى ابراهيمَ فى حِلْمِه ،والى مُوسى فى هَيبتَهِ، والى عيسى فى عِبادَتِهِ فَليَنظُر الى عَلِّى بن اَبيطالِب(٣٩)

ترجمه : .هركس بخواهد به حضرت آدم در علمش و بحضرت نوح در تقوايش و به حضرت ابراهيم در حلم و برد باريش و به حضرت موسى در هيبت و عظمتش و به حضرت عيسى در عبادتش ، نظر كند به حضرت على بن ابيطالب بنگرد كه تمامى اوصاف انبياء عظام در او جمع است )).

بنابراين حضرت علىعليه‌السلام مستجمع تمام صفات كماليّه است و هر صفت كماليّه اى كه پيامبران اُولواالعزم دارا بودند همه آن اوصاف را در خود جاى داده است بنابراين درك مفهوم حديث فوق سرمايه بزرگى را لازم دارد زيرا در تفكر عادّى اين معنى متصوّر نيست كه چگونه ممكن است جميع اوصاف كماليّه در وجود يك فرد مصداق پيدا نمايند زيرا هر پيامبرى با يكى از اين اوصاف صاحب كرامات عديده و معجزات زياد بود وتمامى معاندان را در هر زمينه اى مغلوب مى كرد و عظمت الهى را بر جُهّال روشن مى ساخت اَمّا وقتى كه تمامى سرمايه هاى معنوى پيام آوران الهى در وجود اميرمؤ منان علىعليه‌السلام جمع شود. در حقيقت آيت عظمى خداونديست كه در كون و مكان وعالم هستى محبوبيّتى ويژه اى پيدا نموده است و هر فردى كه خود را در مدار و محور آيات الهى قرار ندهد و صاحب جهان بينى ويژه توحيدى نباشد نمى تواند از ولايت و عظمت پروردگار متعال كه در وجود و شخصيت حضرت اميرعليه‌السلام تبلور يافته است معنائى را دريافت كند وتنها كسى كه بعد از خداى سبحان مقام و منزلت آن بزرگوار را درك نمود حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه در باره اش مى فرمايد:

.(اِنّى لاِ رجُوا لاِ مَّتى فى حُبِّ عَلّىٍ كَما اَرجُو فى قول لا اِلهَ الاّ اللّه )..(٤٠)

ترجمه : من به سعادت وخوشبختى امتم در محبت داشتن به علىعليه‌السلام اميدوارم همانطور كه در اقرار به وحدانيت خداى متعال اميّدوارم

در اينجا دو مطلب در عرض هم نيست كه در اذهان تشويش ايجاد كند بلكه يك مطلب در دو صورت بيان شده است و آن اينكه اقرار به وحدانيّت خداوندى معيارى لازم دارد و آن داشتن محبت به على بن ابيطالبعليه‌السلام است و به عبارت ديگر: محبت و اقرار در متن حديث شريف يك مرجع دارند و آن پذيرفتن ولايت كه در وجود علىعليه‌السلام مبتلور است

در حديث ديگر آمده است قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : (اِنَّ الله تعالى فَضَّلَنى بِالنُبَّوةِ و فَضَّل عَليّا بالا مامة و اَمَرنى اَنْ اُزوّجه اِبنَتى فَهُو ابو وُلدى و غاسل جُثَتَّى و قاضى دينى و وَليّه ولىّ وَعدوُّه عدوّى).(٤١)

رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداى متعال من را با مقام نبوت فضيلت بخشيد و على را با امامت فضيلت داد و به من دستور داد كه دخترم [فاطمهعليها‌السلام ] را به عقد او در آورم و او پدر فرزندانم [حسن و حسين ] و غسل دهنده جنازه ام واداء كننده دِينم مى باشد دوستان او دوستان من و دشمنان او دشمن من مى باشد.

بنابراين مقام و منزلت حضرت علىعليه‌السلام را خداى متعال براى رسولش مشخّص ساخت و او بعد از مقام نبوّت تمام مقامات عاليه الهيّه ، خصوصا امامت را بر عهده داشت و بر طبق آيات و روايات مقام امامت بالاترين تعهد و مسئوليت الهى است كه بردوش انسان كامل گذاشته مى شود ليكن مطلب مهم اين است كه تشخيص دادن اين فضيلت بااطلاعات محدود انسانى ممكن نيست بلكه براى درك وتشخيص آن عنايت الهى لازم است كه آدمى را در اين مهم يارى نمايد و اين يارى بزرگترين نعمت الهى است و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين باره مى فرمايد: ((مَنْ مَنَّ اللّه عليه بِمَعْرِفَةِ اهلَ بَيتى وَ وِلايَتِهِمْ فَقَدْ جَمَع اَللّهُ لَهُ الخَيرَ كُلُّه )).(٤٢)

ترجمه : .(هركس را خداوند به شناخت و معرفت اهل بيت من و ولايت آنها موفق نمايد [ آنها را به نعمت ولايت اهل بيت مُتَنّعم سازد] در حقيقت خداى متعال تمامى خير وسعادت را در او جمع نموده است )).

حديث شريف يك الگوى كامل را نشان مى دهد مبنى بر اينكه درك ارزشها خود ارزش ديگر است واين جزبه توفيق و عنايت الهى ميسّر نمى شود و توفيق خداوندى هم بدون جهت سراغ كسى نمى رود بلكه بايد آماده گی هائى را مدّ نظر قرار داد در اين جا لازم است مطلب اصلى را از حديث شريف بفهميم و سپس به مسئله توفيق بپردازيم

آن مطلبى كه از حديث شريف دستگير ما مى شود اين كه شناخت اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به عبارتى چهارده معصومعليه‌السلام و داشتن ايمان به ولايت وامامت آنها مطلوب و محبوب خداى يكتاست و هركس را چنين توفيقى حاصل شود در حقيقت تمامى ارزشهاى معنوى را كه بزرگترين سند براى كمال آدمى مى باشد در خود جمع كرده است

س توفيق الهى يعنى چه ؟

جواب : اينكه اراده انسان واعمال يا افعالش با قضاء و قدر الهى موافق باشد و در كتب لغت همان معناى توافق را نشان مى دهد ليكن در اصطلاح غرض موافقت هائى كه در خيرات باشد بنابراين ايجاد وفق در ميان افعال بشر و قضاء قدر الهى خودش يك مسئله است كه با حريّيت و اختيار انسان منافات ندارد.

و در آيه شريفه مى فرمايد:

.( يا ايُّهَا الذين اَمَنوُا اِنْ تَتَقُّوا اللّه يجعل لكم فُرقانا ) ..(٤٣)

ترجمه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از [مخالفت فرمان ] خدا بپرهيزيد براى شما وسيله اى براى جدائى حق ازباطل قرار مى دهد.

در اثر توجه بخدا و رعايت تقوا زمينه هاى رشد و هدايت در انسان شكل مى گيرد و او را به تاءييد وتوفيق الهى درشناخت ومعرفت حقائق آماده مى كند زيرا توفيق الهى براى انسان همان هدايت ورشد وتاييد اوست و هيچ احدى نمى تواند فضائلى را بدون هدايت ورحمت الهى كسب كند در نتيجه توفيق الهى شامل كسانى مى شود كه تقواى الهى را مراعات كنند.

در ادامه سخنان حضرت رضاعليه‌السلام رسيديم به اينجا كه مى فرمايد:

فَقَلَّدها النَبّىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَليّاعليه‌السلام باَمرِاللّه فصارت فى ذُريَّتِهِ الاَصْفِياءِ الذّينَ آتاهُم اللّه العِلْمَ والا يمانَ وَذلكِ قَوْلُه :( و قالَ الذّين اءُوتوا العِلْمَ والا يمان لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتاب اللّه اِلى يَوْم البَعْث [فهذا يوم البَعْث ولِكَنَّكُم كُنْتُم لا تعلمون ) (٤٤) ] على رسم ماجَرى(٤٥)

نبىّ اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقام امامت را بدستور خدا به عهده علىعليه‌السلام نهاد سپس اين منصب الهى در ذريّه برگزيده او، كه خداى متعال علم وايمانشان داده است قرار گرفت وخداوند در باره آنها فرمود: كسانى كه علم وايمان به آنها داده شده مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت درجهان برزخ درنگ كرديد واكنون روز رستاخيز است ، ولى شما نمى دانستيد). اين سُنّت و روشى است كه جارى شده و خداوند آن را تا قيامت در نسل [پاك و مطهّر] پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داده ، چون بعداز حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر نيست [كه عهده دار مسئوليت هدايت جامعه انسانى باشد پس بايد ذريّه يعنى دوازده امام معصومعليه‌السلام مقام و منصب الهى را عهده دار شوند.]

با اين اوصاف مردم جاهل و نادان و ناتوان چگونه مى توانند كسى را بعنوان امام بوسيله راءى خودشان انتخاب كنند؟!

در استدلال امام رضاعليه‌السلام به آيه شريفه دونكته مورد استفاده قرار مى گيرد:

١ - عظمت علم و ايمان امامان معصومعليه‌السلام ٢ - عجز وناتوانى انسان

اما نكته اول : مقام علم و دانش امامان معصومعليه‌السلام در يك سطح خيلى وسيع و گسترده اى است كه تمام علماء و دانشمندان روزگار اعم از معاصرين و غير آن را مبهوت و حيران ساخته است نمونه بارز وروشن آن جمله ايست كه از زبان مبارك حضرت اميرعليه‌السلام بيان شده است مى فرمايد: .(ايُّها النَّاسُ، سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى فَلاَنَا بِطُرُقِ السَّماءِ اَعْلَمْ مِنِّى بِطُرُقِ الا رْضِ)..(٤٦)

ترجمة : .(اى مردم ، هر چيزى كه مى خواهيد ازمن سئوال كنيد قبل از آنكه ازميان شما نرفته ام ومن به راههاى آسمان از راههاى زمين آگاهترم )

.(و در خطبه ٩٣ باز مى فرمايد: تا از ميان شما نرفته ام [زنده هستم ] هر نوع سئوالى داريد بپرسيد و تا روز قيامت هر حوادثى كه بيايد براتيان روشن كنم )

و در جاى ديگر از نهج البلاغه آمده است : بَل اندَمَجْتُ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَ ضْطَرَبْتُمُ...(٤٧)

ترجمه : من دريك علمى واقع شده ام اگر براى شما آن علوم را آشكار سازم مضطرب و لرزان مى شويد.

در باره علم و دانش حضرت اميرعليه‌السلام و يازده فرزند معصومشعليهم‌السلام كسى را ترديدى وجود ندارد حتى دشمنان سر سخت شان هم اين واقعيت را قبول دارند ليكن با پذيرفتن قابليّت و فضيلت خاندان عصمت وطهارت براى احراز مقام ومنصب الهى [يعنى امامت ] از حق حمايت نكردند و لذا در هنگام بيان علم و فضيلت و كمال حضرت اميرعليه‌السلام نتوانستند از علم و دانش خودشان استفاده درستى بنمايند وقتى كه ابى الحديد آن دانشمندان بزرگ سُنّى ، در باره سخنان اميرالمؤ منينعليه‌السلام به شرح و تفسير مى پردازد و در حدود بيست جلد كتاب بعنوان شرح براى نهج البلاغه مى نويسد و چندين بار درهمين شرح خودش به عظمت حضرت اميرعليه‌السلام اعتراف مى كند كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: انّ الامامة حقه ، و انه اولى بها من جميع النّاس

اينكه امامت حق واقعى على بن ابيطالبعليه‌السلام است وايشان به اين مقام از تمام مردم اولى و لايق تر هستند و در ادامه مطالب مى گويد كه استاد ابوالقاسم بلخىرحمه‌الله اين نكته را با صراحت كامل بيان كرد:

كه اگر بعد از وفات رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام براى گرفتن حق واقعى و مُسلّم خويش دست به شمشير مى زد در اين صورت مخالفين ايشان هركس باشد فاسق است و براى ما واجب است كه مخالفين علىعليه‌السلام را فاسق بدانيم زيرا رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بارها مى فرمود: على مع الحق و الحق مع على يدور حيثما دار و يا درجائى مى فرمود: حرْبُك حَربى ، سِلُمك سِلمى يعنى : حق وعلى باهم هستند در ميان آنها جدائى غير ممكن است هرجا علىعليه‌السلام باشد آنجا حق و مطلوب خداست و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود هركس با تو بجنگد با من جنگ كرده و هركس با تو صلح وسازش كند با من صلح نموده است(٤٨)

ساسيت حضرت اميرعليه‌السلام بر طبق سياست رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و گروهى كه عمر بن خطاب را در سياست از همه قوى مى دانند كاملا راه اشتباه رفته اند وحتى عدّه اى معاويه را درسياست از آن حضرت مقدم مى دانند به هرحال همه در فهم معنى سياست حق مطلب را درست درك نكرده اند زيرا امير مؤ منان علىعليه‌السلام در برنامه هاى خويش به تمام قيودات شرع مقدس اسلام مقيد بود ليكن سياستى كه در عمرو يا معاويه و و... وجود داشت بر مبناى قياس و استحسان و مصالح مرسله بوده يعنى بر طبق علاقه و ميل خودشان رفتار مى كردند هر چند مخالف دستورات اسلام بوده باشد وحضرت اميرعليه‌السلام هميشه امورات دنيوى را مطابق دين اجراء مى كرد همانطور كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مطابق دين كه همان وحى الهى بود رفتار مى كرد.(٤٩)

و در جاى ديگر مى گويد: .(و انَّ عَليّاعليه‌السلام لم يكن فيه نقص يحتاج اِلى ان يُتمَّم بالخلافة وكانت الخلافة ذات نقص فى نفسها فَتمَّ نَقصها بولايته ايّاها).

حضرت علىعليه‌السلام ، يك انسان كامل بود و هيچ نقصى در ايشان وجود نداشت كه بوسيله خلافت جبران نمايد بلكه خلافت در ذات خويش ناقص بود و اين نقص بوسيله ولايت وامامت آن حضرت كامل گرديد.(٥٠)

ايشان با صراحت تمام مى گويد كه شخصيت حضرت اميرعليه‌السلام كامل بود و از تمام عيب و نقص وخطاء معصوم بود و خلافت محتاج چنين انسان كامل بود تا در مسير واقعى خويش پياده شود.

اما با كمال تاءسف همين شخص كه اين همه از مقام و منزلت حضرت علىعليه‌السلام بحث مى كند و بر حقانيت آن بزرگوار اعتراف مى كند در مقدمه شرح نهج البلاغه اش مى گويد:

الحمدللّه الذّى قدَّم المفضول على الفاضل(٥١)

شكر و سپاس خدائى را كه مفضول را بر فاضل مقدم كرد.

يعنى انسان ناقص ونادان و جاهل را بر فرد كامل ومعصوم مقدم نمود كه بعد از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خلافت در اختيار ابوبكر و عمرو... قرار گرفت در اينجا چند نكته بچشم مى خورد:

١ - اينكه حضرت علىعليه‌السلام فاضل و كامل و معصوم است ابوبكر و... مفضول وناقص و جاهل هستند.

٢ - اين تقدّم را وقتى كه بخدا نسبت مى دهد نهايت ظلم وجنايت را مرتكب شده است زيرا در آيات زيادى به اولويّت ومقام شامخ حضرت اميرعليه‌السلام اشاره شده است و برمؤ منان اطاعت ايشان فرض و واجب شده است و بر طبق نقل احاديث بى شمارى از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبنى اينكه بعداز من ولايت وامامت مخصوص حضرت علىّعليه‌السلام است

٣ - نسبت دادن تقدم مفضول بر فاضل بخداوند گناه نابخشودنى است

____________________

درك مقام امامت

درك يا فهميدن عملى است كه هميشه در ميان جوامع بشرى محبوبيّت دارد وامتيازات كارهائى كه انسان انجام مى دهد بعد از درك او محاسبه مى شود و اين عمل تنها به نوع بشر اختصاص ندارد بلكه حيوانات حتى گياهان هم به نوعى از درك و يا فهم مسلّح هستند ونمى توانند به مسائلى كه در اطراف زندگى آنها دور مى زند بى تفاوت باشند.

مثال : مرغ وقتى با بچّه هايش مشغول غذا خوردن است گربه ويا روباهى را اگر در نزديكى خود ببيند مى فهمد كه او دشمن است در مقام دفاعى بر مى آيد.

سگ بيگانه را از صاحب خانه خودش تشخيص داده و درك مى كند و مشابهه اين گونه كارها در ميان موجودات ديگر نيز وجود دارد كه در غير انسان از تعبير ديگرى برخوردار است

اما مسئله درك و يافهم در انسان ويژه گيهاى خاصّى دارد كه تمام كمالات وى از همان نكته شروع مى شود حتى اگر دركنار بزرگترين اعمالش دركى وجود نداشته باشد آن عمل هيچ مزيّتى براى وى نخواهد داشت و به تعبير ديگر بزرگى اعمال از گسترده گى درك ومعرفت مايه مى گيرد.

درك يا فهم آن تصوير درستى است كه انسان از حقيقت اشياء پيدا مى كند و با تمام وجودش بر آن ارزش قائل مى شود.

سؤ ال : انسان تا چه اندازه مى تواند ازحقائق عالم هستى را درك كند؟

جواب : موضوع درك و يا فهم در انسان به ساختمان وجوديش مربوط نمى شود كه هر موجودى بنام انسان بوده باشد حتما داراى درك خواهد بود بلكه درك از كارهاى قلب و يا روح و روان اوست يعنى اين قلب است كه اشياء و حقائق را مى تواند درك كند ليكن قلبى كه به ابزار سالم و لازم مزيّن و مسلّح باشد.

آن وسيله اى كه قلب را براى درك حقائق آماده مى سازد عبارت است از يقين و معرفتى كه به آن محيط خاصّ وارد شده است و اندازه درك هرانسانى به يقين ومعرفت او وابسته است هر مقدار اين وسيله سالم و لازم در دل آدمى نفوذ كند به همان اندازه توفيق درك پيدا خواهد كرد و آن چه در يك فرد مُهّم است ايجاد ابزار و وسيله درك است

مثال : دستگاهى بنام تلويزيون تصاوير را متناسب با امكاناتى كه درخود دارد تحويل مى دهد اگر آن را مقدارى با امكانات بيشترى آماده كنند تصاويرى رنگى پخش مى كند و نسبت به تلويزيونهاى ديگر مترّقى تر بوده و موجودات را با رنگ مخصوصشان كه مورد علاقه انسان است نشان مى دهد.

حالا اگر آن را باآنتن هاى قوى تر، مانند ماهواره ارتباط دهند، اطلاعات بيشترى در اختيار انسان قرار مى دهد.

قلب بشر دستگاهى است كه براى درك حقائق آفريده شده است اگر آن را با ابزار مناسب ارتباط دهند مطالب ظريف ودقيقى را درك خواهد كرد.

آنتن هاى ماهواره اى قلب بشر يقين ومعرفت اوست هر اندازه يقين به پروردگار عالم در قلب او نفوذ كند به همان اندازه توفيق درك پيدا خواهد كرد وحضرت اميرعليه‌السلام مى فرمايد:

(و باليقين تُدرَكُ الغايَة القُصْوى ).

بوسيله يقين [به خداى متعال ] مراحل عاليه كمال درك مى شود.

بنابراين درك مقام مقدّس امام ومسئله امامت براى انسان خيلى مشكل است زيرا قدرت تفكر وانديشه او در مقابل آن مانند قطره اى از اقيانوس بيكران است حتّى مقام تصوّر كه يك محيط وسيع ذهنى مى باشد در اين ميدان توان فعاليّت ندارد و به همين جهت است كه امام را بايد خداوند منصوب نمايد چون هيچ احدى از انسانها نمى توانند امام را تعيين كنند حتى اگر درمقام نبوت هم باشند بازهم نيازمند عنايات و توجهات خداوندى هستند و به تنهائى نمى توانند كسى را به مقام امامت منصوب نمايد وامام رضاعليه‌السلام مى فرمايد: ((هل يعرفون قدر الامامة و محلّها فى الامة فيجوز فيها اختيارهم )).(٢٩)

آيا مردم مى توانند مقام ومنزلت امامت را درك كرده و جايگاه آن را در ميان امت پيدا كرده و از ميان آنها فردى را به اين مقام منصوب كنند؟

از بيان حضرت رضاعليه‌السلام چنين استفاده مى شود ابتدائى ترين مسئله اين است آيا انسان مى تواند اين منصب الهى را بطور صريح و روشن تعريف كند وشعاع قدرت و ولايت آن را برتمام مخلوقات اعمّ از انسان و كوه وحيوان و ستاره گان و نباتات و... درك نمايد يانه ؟

در حديثى از امام صادقعليه‌السلام آمده است كه مى فرمايد:

(نحن اصل كُلّ خير وَ مِن فُروعنا كُلّ بِرٍّ، فَمِن البِرِّ التَوْحِيد والصَّلاة و الصِّيام و كَظْم الغَيظ والعَفْوعن المُسى ء و رَحْمَةُ الفقير و تَعهُّد الجار و الاِقْرار بالفَضْلِ لا هْلِه و عَدُّونا اَصْلُ كلّشَرٍّ و من فُرُوعِهِم كُلّ قَبيحٍ وَ فاحِشَة فَمِنْهُم الكذب ).(٣٠)

ما [امامان معصومعليه‌السلام ]ريشه واساس تمام نيكيها وخوبيها وخيرات هستم و تمامى احسان ونيكى ها از ماريشه مى گيرد واز جمله اين خيرات ونيكيها توحيد ونماز و روزه و فرو بردن خشم و غضب ، و گذشت از خطا كار، نشان دادن مهر و عطوفت بر فقير، احترام به حقوق همسايه ، و اقرار به فضيلت انسانهاى واقعى و ارزشمند مى باشد.

دشمنان ما [اهل بيتعليه‌السلام ] ريشه تمام شرّ و فسادها هستند و از همان ريشه هر عمل زشت و قبيح و فحشاء مايه مى گيرد مانند، دروغ ، بخل سخن چينى ، قطع رَحِم ، ربا خوارى ، خوردن مال يتيم بصورت ظالمانه ، تجاوز از حدود و قوانين الهى ، روى آوردن بر فحشاء در خَلْوتْ و جَلْوت ، زناكارى و دزدى ، و هر كار وعملى كه در رديف اين نوع كارها باشد و كسانيكه گمان مى كنند كه دشمنان ما در رديف ما و با ما هستند كاملا راه غلط رفته و دروغ گفته اند چون آنها به شرّ و ريشه هاى آن وابسته هستند.

بنابراين مقام امامت ريشه تمام خيرات از جمله توحيد وخداشناسى مى باشد.

و آن حقيقتى كه اين همه بركات با خود دارد در فضاى ادراكات انسانى نمى گنجد.

در اين صورت درك كامل آن از قدرت انسان خارج است

حضرت امام رضاعليه‌السلام در ادامه سخنانش مى فرمايد:

(اِنَّ الاِمامَة خَصَّ بها ابراهيم الخليلعليه‌السلام بَعَد النّبَوةِ والخِلّة مرتبة ثالثة وَ فَضيلَة شَرَّفُه بها...)(٣١)

امامت مقامى است كه خداى متعال ابراهيم خليلعليه‌السلام را پس از نبوّت و دوستى او با خداوند در مرتبه سوّم(٣٢) باو اختصاص داد و اين مقام يك فضيلت بزرگى است كه خليلش را بدان امتياز داد و نام او را بدينوسيله بر افراشت و در قرآن آمده است( و اِذا ابْتلى اِبراهيمَ رَبَّهُ بِكَلِماتٍ فَاءَتَمَهُّنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماما ) .(٣٣)

آنگاه كه پروردگارش ابراهيم را بكلماتى امتحان كرد و چون وى تمامى امتحانات را بخوبى پشت سر گذاشت فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم حضرت خليلعليه‌السلام از خوشحالى عرض كرد: آيا در نژاد و ذُرّيّه من هم خواهد بود؟ فرمود: عهد من به ستمكاران نمى رسد.

سؤ ال : منظور از كلمات در آيه شريفه چيست

جواب : همانگونه كه درتاريخ داستان زندگى حضرت ابراهيمعليه‌السلام آمده است ايشان با امتحانات و آزمايشات سخت الهى مواجه شدند و به عبارتى وظائف و مسئوليتهاى سنگين بر دوش ابراهيم گذاشته شد و او به بركت ايمان و يقين به خداى سبحان همه آنها را بنحو اَحْسن انجام داد از جمله امتحانات اين بود:

١ - قربانى فرزند.

٢ - قرار دادن زن و فرزند در سرزمينى خشك وبى گياه

٣ - مهاجرت از سرزمين بت پرستان

٤ - شكستن بتها.

٥ - قرار گرفتن در دل آتش و و .

بعد از آن كه حضرت ابراهيمعليه‌السلام اين همه شدائد و سختيها را پشت سر گذاشت خداى متعال مقام امامت را به او واگذار نمود و اين امتحانات در آيه شريفه به كلمات مفهوم گرفته اند.

حضرت رضاعليه‌السلام در ادامه سخنانش مى فرمايد:

اين آيه امامت هر ظالمى را تا روز قيامت ردّ كرده است يعنى اشخاص ظالم و بى توجه به خداى متعال شايستگى اين مقام را ندارد و كسانيكه خود را در مقام بندگى و عبوديّت به مراحل عالى نائل نموده اند ولياقت منصب الهى را واجد هستند از ناحيه خداى سبحان انتخاب مى شوند و اين مقام به برگزيدگان امّت اختصاص يافت پس خداوند آن را عزيز و محترم داشت و در نسل برگزيدگان پاك او نهاده و فرمود:

.( وَوَهَبنالَهُاِسحاقَ وَ يَعقُوبَ نافِلةً و كُلاّ جَعَلنا صالحينَ ) ..(٣٤)

ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب [فرزند اسحق ] را بر او افزوديم و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم

و در آيه ديگر مى فرمايد:

.( وَجَعْلناهُمْ ائمَّةً يَهْدُونَ باءَمرِنا وَ اَوْحَيْنا اِلَيهم فِعْلَ الخَيْراتِ وَاِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ ) ..(٣٥)

.(و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه بفرمان ما [ مردم را ] هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها فقط مرا عبادت مى كردند)

و اين مقام و منصب الهى در ذرّيه حضرت ابراهيمعليه‌السلام ادامه داشت تا زمان نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و اين منصب الهى به او منتقل گرديد كه خداوند عزوجل مى فرمايد:( انَّ اَوْلَى النّاسُ بِابراهيم لَلّذين اتَّبَعُوهُ و هَذا النَّبى وَ الذِّينَ امَنُوا ) .(٣٦)

سزاوارترين مردم به ابراهيم آنها هستند كه از او پيروى كردند و (در زمان و عصر او به مكتب او وفادار بودند و هم چنين ) اين پيامبر وكسانى كه ايمان (به او) آورده اند و خداوند ولى و سرپرست مؤ منان است

آنچه از معنا و مفهوم آيه شريفه بدست مى آيد نشان دادن معيار پذيرش انسانها در پيشگاه خداوند متعال مى باشد يعنى امتيازاتى كه براى انسانها در زمان پيامبران و بعد از آن از ناحيه پروردگار شان در نظر گرفته مى شود در تبعيت وپيروى آنها از آئين و شريعتى كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ايشان عرضه داشته مى باشد.

به عبارت ديگر: ملاك ومعيار امتيازات تسليم شدن انسان در برابر دستورات الهى مى باشد احراز مقام تسليم موجب وموجد ارزش است و هيچ وقت با عناوين مانند، قوم وخويش داشتن با پيامبر، صحابه ، و و... نمى توان امتيازى را كسب كرد وهم چنين مقام اوّلويّت هم در اطاعت بيشتر انسان از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه همان اطاعت خداست قرار گرفته است

اگر همين نكات را در باره انسانها مدّ نظر قرار دهيم و امتيازات را متوّجه تسليم و اطاعت از فرمان پيامبر كه همان دستور خداست بنمائيم و در اين صورت انصاف را كه سرمايه شخصيّت هر فرد با آن مشخصّ مى گردد قرين آن دستورالعمل قرآنى بسازيم اولويّت ها و قابليّت ها براى احراز مقام و منصب الهى يعنى امامت ، خود بخود مشخّص مى شود و ديگر نزاعى در ميان مسلمين واقع نمى شود يكى از بزرگترين جنايتى كه سياست هاى استعمارى درميان مسلمين آفريدند اين بود كه معيار وملاك ارزش ها و اولويّت ها را عوض كرده و مسلمين را به انحراف كشاندند و واژه صحابه را يك مزيّت قلمداد نموده وآن را در افكار مردم ملاك و معيار امتياز گروهى قرار داده و از همين راه ، حقيقت و اساس اسلام را بعد از وفات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خود اسلام جدا ساختند.

اگر معنى صحابه صرفا مصاحبت را نشان بدهد يعنى شخصى مدّتى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مصاحبت داشته و هيچگونه به روح و روان او، از كمالات رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيزى منتقل نشده است در اين صورت فرقى در ميان منافقين و مشركين ومؤ منين نخواهد بود زيرا اينها هم معاصر با رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند كدام عاقل مى تواند اين نوع اصحاب را در رديف صحابه اى كه قدم بقدم با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حركت نموده و بر طبق بيان قرآن خودش را در مقام بندگى خدا و كمالات عاليه در مرحله اى قرار داده است كه مصداق نفس رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آيه مباهله آمده است كه مى فرمايد:

.( فَمَنْ حاجَّكَ فيه من بَعْدِ ماجاءَك من العِلْم فَقُلْ تَعاَلوْا نَدْعُ اَبْنائَنا و اَبْنائكُمْ و نِسائنا و نِسائكُمْ و اَنْفُسَنا واَنْفُسَكُمْ ثم نَبْتَهِلْ فَنَجعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ علَىَ الكاذِبين ) .(٣٧)

ترجمه : ((هرگاه بعد از اطلاعاتى كه [در باره عيسى ] به تو رسيده دو باره كسانى باتو به مُحاجّه و مباحثه بر خيزند به آنها بگو: بيائيد ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم شما فرزندان خود را، ما زنان خودمان را شما هم زنان خودتان را، ما از نفوس خودمان شما هم از نفوس خودتان را دعوت مى كنيم سپس مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم )).

مباهله يعنى نفرين به يك ديگر، كردن در بعضى موارد براى اثبات حقّانيت مسئله اى از آن استفاده مى شود مسيحيان نجران وقتى آمدند كه با رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مباهله كنند ديدند ايشان با حضرت على وحضرت فاطمه وامام حسن وامام حسينعليهم‌السلام آمده است مسيحيان وقتى كه اين صحنه را مشاهده كردند سخت به وحشت افتاده و از اقدام به مباهله خوددارى كردند و به مصالحه حاضر شدند.

سند زنده براى امتياز و عظمت اهل بيتعليهم‌السلام

محدثان و مفسّران شيعه واهل تسنُنّ تصريح كرده اند كه آيه مباهله درحق اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده است و مراد از ابنائنا منحصرا ((حسن و حسينعليهم‌السلام هستند همانطور كه مراد از نسائنا)) حضرت فاطمهعليها‌السلام ومنظور از ((اَنْفُسنا)) حضرت علىعليه‌السلام بوده است و در اين باره احاديث زيادى نقل شده است كه ايشان نفس ‍ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود: ((عَلَّى منّى و اَنَا منه ))(٣٨)

((علىعليه‌السلام از من است و من از او هستم ))

قاضى نورالله شوشترى در جلد سوم كتاب نفيس و ارزشمند ((احقاق الحق )) طبع جديد مى گويد:

مفسران در اين مسئله اتفاق دارند كه مراد از اَنبائنا حسينعليه‌السلام ونسائنا حضرت فاطمهعليها‌السلام و اَنفُسَنا حضرت علىعليه‌السلام است

و در پاورقى همان كتاب در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سُنَّت نقل مى كند كه آنها تصريح كرده اند كه آيه مباهله در باره اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده است نام آنها و مشخصّات كتابهايشان را در احقاق الحق جلد سوم از تا ٧٦ بطور مشروح آورده است

از جمله شخصيتاى سرشناسى كه اين مطلب از آنها نقل شده است عبارتند:

١ - مسلم بن حجاج نيشابورى صاحب .(صحيح ). معروف كه از كتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت است ج ٧

٢ - احمد بن حنبل در كتاب مسند جلد ١

٣ - طبرى در تفسير معروفش در ذيل همين آيه ج ٣/١٩٢.

٤ - حاكم در مستدرك ج ٣/١٥٠.

٥ - حافظ ابونعيم اصفهانى در كتاب دلائل النبوّة صفحه /٢٩٧.

٦ - واحدى نيشابورى در اسباب النزول

٧ - فخر رازى در تفسير معروفش ج ٨/٨٥.

٨ - ابن اثير در جامع الاصول ج ٩/٤٧٠.

٩ - زمخشرى در كشّاف ج ١/١٩٣.

١٠ - اكوسى در روح المعانى ج ٣/١٦٧.

و زمخشرى دركشّاف مى گويد: اين آيه قوى ترين دليلى است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مى كند، و اهل كساء همان پنج تَنْ آل عباء حضرت محمد وعلى وفاطمه و حسن وحسين (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) هستند.

اشكالاتى كه عدهّ اى از بندگان هوى و هوس در مورد اين آيه شريفه دارند اينكه چگونه صيغه جمع بر مفرد اطلاق مى شود؟

جواب اولا: اطلاق صيغه جمع برمفرد تازه گى ندارد و در قرآن وكتابهاى ادبى در ميان عرب و غير عرب اين معنا بسيار مشاهده شده است

ثانيا: در اغلب موارد قانون ، حكم بصورت كلى به صيغه جمع آورده مى شود ليكن در مصداق مفرد قرار مى گيرد و بعبارتى : يك مرتبه مرحله قرار داد است و ديگرى مرحله اِجراء در مرحله قرار داد، گاهى الفاظ بصورت جمع ذكر مى شود تا بر همه مصاديق تطبيق كند لكن در مرحله اجراءممكن است مصداق منحصر بيك فرد باشد.

و در يك عبارت روشن : در مصداق آيه شريفه كسانى كه به منزله جان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند همراه خود به مباهله آورد غير از آنهاكسى ديگرى نبود [حضرت على و فاطمه و امام حسن و حسينعليهم‌السلام بودند]

آشنائى با مطلب ديگر مطلبى كه از ناحيه مقدسه وارد شود مطابق با واقع است در آيه شريفه وقتى مى فرمايد: اءَنفسنا... يعنى مقام و منزلت حضرت اميرعليه‌السلام را در حدّمقام و منزلت شخص نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشان مى دهد آن بزرگوار واجد چنين مقامات عاليه اى بود كه نفس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مصداق شده است

وقتى كه اولوّيت اشخاص در فرهنگ دينى مدّنظر قرار مى گيرد بر طبق همان آيه ای كه بدان استدلال شده است بايد قبل از هرچيز ايمان واعتقاد و اطاعت آنها از نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد توجّه قرار گيرد زيرا ساير امتيازات از قبيل صحابه قوم خويشى با پيامبر، و و... در شعاع ايمان واعتقاد افراد، معنائى بخود مى گيرند در غير اين صورت معنائى درسطح ارزش وامتياز نخواهند داشت

و مطابق نقل بزرگان اهل سنّت و شيعه ، تنها كسى كه در تمامى زمينه هاى كمال و بندگى از همگان پيش قدم بود حضرت علىعليه‌السلام مى باشد حتى از پيامبران اولواالعزم هم بالاتر بود در اين زمينه بيهقى از نبى اكرم روايت مى كند كه فرمود:

.مَنْ اَرادَ اَنْ يَنْظُرَ الى آدمَ فى عِلْمِه وَاِلى نُوحٍ فى تَقْواه ، و اِلى ابراهيمَ فى حِلْمِه ،والى مُوسى فى هَيبتَهِ، والى عيسى فى عِبادَتِهِ فَليَنظُر الى عَلِّى بن اَبيطالِب(٣٩)

ترجمه : .هركس بخواهد به حضرت آدم در علمش و بحضرت نوح در تقوايش و به حضرت ابراهيم در حلم و برد باريش و به حضرت موسى در هيبت و عظمتش و به حضرت عيسى در عبادتش ، نظر كند به حضرت على بن ابيطالب بنگرد كه تمامى اوصاف انبياء عظام در او جمع است )).

بنابراين حضرت علىعليه‌السلام مستجمع تمام صفات كماليّه است و هر صفت كماليّه اى كه پيامبران اُولواالعزم دارا بودند همه آن اوصاف را در خود جاى داده است بنابراين درك مفهوم حديث فوق سرمايه بزرگى را لازم دارد زيرا در تفكر عادّى اين معنى متصوّر نيست كه چگونه ممكن است جميع اوصاف كماليّه در وجود يك فرد مصداق پيدا نمايند زيرا هر پيامبرى با يكى از اين اوصاف صاحب كرامات عديده و معجزات زياد بود وتمامى معاندان را در هر زمينه اى مغلوب مى كرد و عظمت الهى را بر جُهّال روشن مى ساخت اَمّا وقتى كه تمامى سرمايه هاى معنوى پيام آوران الهى در وجود اميرمؤ منان علىعليه‌السلام جمع شود. در حقيقت آيت عظمى خداونديست كه در كون و مكان وعالم هستى محبوبيّتى ويژه اى پيدا نموده است و هر فردى كه خود را در مدار و محور آيات الهى قرار ندهد و صاحب جهان بينى ويژه توحيدى نباشد نمى تواند از ولايت و عظمت پروردگار متعال كه در وجود و شخصيت حضرت اميرعليه‌السلام تبلور يافته است معنائى را دريافت كند وتنها كسى كه بعد از خداى سبحان مقام و منزلت آن بزرگوار را درك نمود حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه در باره اش مى فرمايد:

.(اِنّى لاِ رجُوا لاِ مَّتى فى حُبِّ عَلّىٍ كَما اَرجُو فى قول لا اِلهَ الاّ اللّه )..(٤٠)

ترجمه : من به سعادت وخوشبختى امتم در محبت داشتن به علىعليه‌السلام اميدوارم همانطور كه در اقرار به وحدانيت خداى متعال اميّدوارم

در اينجا دو مطلب در عرض هم نيست كه در اذهان تشويش ايجاد كند بلكه يك مطلب در دو صورت بيان شده است و آن اينكه اقرار به وحدانيّت خداوندى معيارى لازم دارد و آن داشتن محبت به على بن ابيطالبعليه‌السلام است و به عبارت ديگر: محبت و اقرار در متن حديث شريف يك مرجع دارند و آن پذيرفتن ولايت كه در وجود علىعليه‌السلام مبتلور است

در حديث ديگر آمده است قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : (اِنَّ الله تعالى فَضَّلَنى بِالنُبَّوةِ و فَضَّل عَليّا بالا مامة و اَمَرنى اَنْ اُزوّجه اِبنَتى فَهُو ابو وُلدى و غاسل جُثَتَّى و قاضى دينى و وَليّه ولىّ وَعدوُّه عدوّى).(٤١)

رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداى متعال من را با مقام نبوت فضيلت بخشيد و على را با امامت فضيلت داد و به من دستور داد كه دخترم [فاطمهعليها‌السلام ] را به عقد او در آورم و او پدر فرزندانم [حسن و حسين ] و غسل دهنده جنازه ام واداء كننده دِينم مى باشد دوستان او دوستان من و دشمنان او دشمن من مى باشد.

بنابراين مقام و منزلت حضرت علىعليه‌السلام را خداى متعال براى رسولش مشخّص ساخت و او بعد از مقام نبوّت تمام مقامات عاليه الهيّه ، خصوصا امامت را بر عهده داشت و بر طبق آيات و روايات مقام امامت بالاترين تعهد و مسئوليت الهى است كه بردوش انسان كامل گذاشته مى شود ليكن مطلب مهم اين است كه تشخيص دادن اين فضيلت بااطلاعات محدود انسانى ممكن نيست بلكه براى درك وتشخيص آن عنايت الهى لازم است كه آدمى را در اين مهم يارى نمايد و اين يارى بزرگترين نعمت الهى است و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين باره مى فرمايد: ((مَنْ مَنَّ اللّه عليه بِمَعْرِفَةِ اهلَ بَيتى وَ وِلايَتِهِمْ فَقَدْ جَمَع اَللّهُ لَهُ الخَيرَ كُلُّه )).(٤٢)

ترجمه : .(هركس را خداوند به شناخت و معرفت اهل بيت من و ولايت آنها موفق نمايد [ آنها را به نعمت ولايت اهل بيت مُتَنّعم سازد] در حقيقت خداى متعال تمامى خير وسعادت را در او جمع نموده است )).

حديث شريف يك الگوى كامل را نشان مى دهد مبنى بر اينكه درك ارزشها خود ارزش ديگر است واين جزبه توفيق و عنايت الهى ميسّر نمى شود و توفيق خداوندى هم بدون جهت سراغ كسى نمى رود بلكه بايد آماده گی هائى را مدّ نظر قرار داد در اين جا لازم است مطلب اصلى را از حديث شريف بفهميم و سپس به مسئله توفيق بپردازيم

آن مطلبى كه از حديث شريف دستگير ما مى شود اين كه شناخت اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به عبارتى چهارده معصومعليه‌السلام و داشتن ايمان به ولايت وامامت آنها مطلوب و محبوب خداى يكتاست و هركس را چنين توفيقى حاصل شود در حقيقت تمامى ارزشهاى معنوى را كه بزرگترين سند براى كمال آدمى مى باشد در خود جمع كرده است

س توفيق الهى يعنى چه ؟

جواب : اينكه اراده انسان واعمال يا افعالش با قضاء و قدر الهى موافق باشد و در كتب لغت همان معناى توافق را نشان مى دهد ليكن در اصطلاح غرض موافقت هائى كه در خيرات باشد بنابراين ايجاد وفق در ميان افعال بشر و قضاء قدر الهى خودش يك مسئله است كه با حريّيت و اختيار انسان منافات ندارد.

و در آيه شريفه مى فرمايد:

.( يا ايُّهَا الذين اَمَنوُا اِنْ تَتَقُّوا اللّه يجعل لكم فُرقانا ) ..(٤٣)

ترجمه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از [مخالفت فرمان ] خدا بپرهيزيد براى شما وسيله اى براى جدائى حق ازباطل قرار مى دهد.

در اثر توجه بخدا و رعايت تقوا زمينه هاى رشد و هدايت در انسان شكل مى گيرد و او را به تاءييد وتوفيق الهى درشناخت ومعرفت حقائق آماده مى كند زيرا توفيق الهى براى انسان همان هدايت ورشد وتاييد اوست و هيچ احدى نمى تواند فضائلى را بدون هدايت ورحمت الهى كسب كند در نتيجه توفيق الهى شامل كسانى مى شود كه تقواى الهى را مراعات كنند.

در ادامه سخنان حضرت رضاعليه‌السلام رسيديم به اينجا كه مى فرمايد:

فَقَلَّدها النَبّىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَليّاعليه‌السلام باَمرِاللّه فصارت فى ذُريَّتِهِ الاَصْفِياءِ الذّينَ آتاهُم اللّه العِلْمَ والا يمانَ وَذلكِ قَوْلُه :( و قالَ الذّين اءُوتوا العِلْمَ والا يمان لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتاب اللّه اِلى يَوْم البَعْث [فهذا يوم البَعْث ولِكَنَّكُم كُنْتُم لا تعلمون ) (٤٤) ] على رسم ماجَرى(٤٥)

نبىّ اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقام امامت را بدستور خدا به عهده علىعليه‌السلام نهاد سپس اين منصب الهى در ذريّه برگزيده او، كه خداى متعال علم وايمانشان داده است قرار گرفت وخداوند در باره آنها فرمود: كسانى كه علم وايمان به آنها داده شده مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت درجهان برزخ درنگ كرديد واكنون روز رستاخيز است ، ولى شما نمى دانستيد). اين سُنّت و روشى است كه جارى شده و خداوند آن را تا قيامت در نسل [پاك و مطهّر] پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داده ، چون بعداز حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر نيست [كه عهده دار مسئوليت هدايت جامعه انسانى باشد پس بايد ذريّه يعنى دوازده امام معصومعليه‌السلام مقام و منصب الهى را عهده دار شوند.]

با اين اوصاف مردم جاهل و نادان و ناتوان چگونه مى توانند كسى را بعنوان امام بوسيله راءى خودشان انتخاب كنند؟!

در استدلال امام رضاعليه‌السلام به آيه شريفه دونكته مورد استفاده قرار مى گيرد:

١ - عظمت علم و ايمان امامان معصومعليه‌السلام ٢ - عجز وناتوانى انسان

اما نكته اول : مقام علم و دانش امامان معصومعليه‌السلام در يك سطح خيلى وسيع و گسترده اى است كه تمام علماء و دانشمندان روزگار اعم از معاصرين و غير آن را مبهوت و حيران ساخته است نمونه بارز وروشن آن جمله ايست كه از زبان مبارك حضرت اميرعليه‌السلام بيان شده است مى فرمايد: .(ايُّها النَّاسُ، سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى فَلاَنَا بِطُرُقِ السَّماءِ اَعْلَمْ مِنِّى بِطُرُقِ الا رْضِ)..(٤٦)

ترجمة : .(اى مردم ، هر چيزى كه مى خواهيد ازمن سئوال كنيد قبل از آنكه ازميان شما نرفته ام ومن به راههاى آسمان از راههاى زمين آگاهترم )

.(و در خطبه ٩٣ باز مى فرمايد: تا از ميان شما نرفته ام [زنده هستم ] هر نوع سئوالى داريد بپرسيد و تا روز قيامت هر حوادثى كه بيايد براتيان روشن كنم )

و در جاى ديگر از نهج البلاغه آمده است : بَل اندَمَجْتُ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَ ضْطَرَبْتُمُ...(٤٧)

ترجمه : من دريك علمى واقع شده ام اگر براى شما آن علوم را آشكار سازم مضطرب و لرزان مى شويد.

در باره علم و دانش حضرت اميرعليه‌السلام و يازده فرزند معصومشعليهم‌السلام كسى را ترديدى وجود ندارد حتى دشمنان سر سخت شان هم اين واقعيت را قبول دارند ليكن با پذيرفتن قابليّت و فضيلت خاندان عصمت وطهارت براى احراز مقام ومنصب الهى [يعنى امامت ] از حق حمايت نكردند و لذا در هنگام بيان علم و فضيلت و كمال حضرت اميرعليه‌السلام نتوانستند از علم و دانش خودشان استفاده درستى بنمايند وقتى كه ابى الحديد آن دانشمندان بزرگ سُنّى ، در باره سخنان اميرالمؤ منينعليه‌السلام به شرح و تفسير مى پردازد و در حدود بيست جلد كتاب بعنوان شرح براى نهج البلاغه مى نويسد و چندين بار درهمين شرح خودش به عظمت حضرت اميرعليه‌السلام اعتراف مى كند كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: انّ الامامة حقه ، و انه اولى بها من جميع النّاس

اينكه امامت حق واقعى على بن ابيطالبعليه‌السلام است وايشان به اين مقام از تمام مردم اولى و لايق تر هستند و در ادامه مطالب مى گويد كه استاد ابوالقاسم بلخىرحمه‌الله اين نكته را با صراحت كامل بيان كرد:

كه اگر بعد از وفات رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام براى گرفتن حق واقعى و مُسلّم خويش دست به شمشير مى زد در اين صورت مخالفين ايشان هركس باشد فاسق است و براى ما واجب است كه مخالفين علىعليه‌السلام را فاسق بدانيم زيرا رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بارها مى فرمود: على مع الحق و الحق مع على يدور حيثما دار و يا درجائى مى فرمود: حرْبُك حَربى ، سِلُمك سِلمى يعنى : حق وعلى باهم هستند در ميان آنها جدائى غير ممكن است هرجا علىعليه‌السلام باشد آنجا حق و مطلوب خداست و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود هركس با تو بجنگد با من جنگ كرده و هركس با تو صلح وسازش كند با من صلح نموده است(٤٨)

ساسيت حضرت اميرعليه‌السلام بر طبق سياست رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و گروهى كه عمر بن خطاب را در سياست از همه قوى مى دانند كاملا راه اشتباه رفته اند وحتى عدّه اى معاويه را درسياست از آن حضرت مقدم مى دانند به هرحال همه در فهم معنى سياست حق مطلب را درست درك نكرده اند زيرا امير مؤ منان علىعليه‌السلام در برنامه هاى خويش به تمام قيودات شرع مقدس اسلام مقيد بود ليكن سياستى كه در عمرو يا معاويه و و... وجود داشت بر مبناى قياس و استحسان و مصالح مرسله بوده يعنى بر طبق علاقه و ميل خودشان رفتار مى كردند هر چند مخالف دستورات اسلام بوده باشد وحضرت اميرعليه‌السلام هميشه امورات دنيوى را مطابق دين اجراء مى كرد همانطور كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مطابق دين كه همان وحى الهى بود رفتار مى كرد.(٤٩)

و در جاى ديگر مى گويد: .(و انَّ عَليّاعليه‌السلام لم يكن فيه نقص يحتاج اِلى ان يُتمَّم بالخلافة وكانت الخلافة ذات نقص فى نفسها فَتمَّ نَقصها بولايته ايّاها).

حضرت علىعليه‌السلام ، يك انسان كامل بود و هيچ نقصى در ايشان وجود نداشت كه بوسيله خلافت جبران نمايد بلكه خلافت در ذات خويش ناقص بود و اين نقص بوسيله ولايت وامامت آن حضرت كامل گرديد.(٥٠)

ايشان با صراحت تمام مى گويد كه شخصيت حضرت اميرعليه‌السلام كامل بود و از تمام عيب و نقص وخطاء معصوم بود و خلافت محتاج چنين انسان كامل بود تا در مسير واقعى خويش پياده شود.

اما با كمال تاءسف همين شخص كه اين همه از مقام و منزلت حضرت علىعليه‌السلام بحث مى كند و بر حقانيت آن بزرگوار اعتراف مى كند در مقدمه شرح نهج البلاغه اش مى گويد:

الحمدللّه الذّى قدَّم المفضول على الفاضل(٥١)

شكر و سپاس خدائى را كه مفضول را بر فاضل مقدم كرد.

يعنى انسان ناقص ونادان و جاهل را بر فرد كامل ومعصوم مقدم نمود كه بعد از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خلافت در اختيار ابوبكر و عمرو... قرار گرفت در اينجا چند نكته بچشم مى خورد:

١ - اينكه حضرت علىعليه‌السلام فاضل و كامل و معصوم است ابوبكر و... مفضول وناقص و جاهل هستند.

٢ - اين تقدّم را وقتى كه بخدا نسبت مى دهد نهايت ظلم وجنايت را مرتكب شده است زيرا در آيات زيادى به اولويّت ومقام شامخ حضرت اميرعليه‌السلام اشاره شده است و برمؤ منان اطاعت ايشان فرض و واجب شده است و بر طبق نقل احاديث بى شمارى از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبنى اينكه بعداز من ولايت وامامت مخصوص حضرت علىّعليه‌السلام است

٣ - نسبت دادن تقدم مفضول بر فاضل بخداوند گناه نابخشودنى است

____________________


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15