شیعه: مذاکرات و مکاتبات پرفسور هانری کربن با علامه سید محمدحسین طباطبایی

شیعه: مذاکرات و  مکاتبات پرفسور هانری کربن با  علامه سید محمدحسین طباطبایی20%

شیعه: مذاکرات و  مکاتبات پرفسور هانری کربن با  علامه سید محمدحسین طباطبایی نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

شیعه: مذاکرات و مکاتبات پرفسور هانری کربن با علامه سید محمدحسین طباطبایی
  • شروع
  • قبلی
  • 26 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20248 / دانلود: 5345
اندازه اندازه اندازه
شیعه: مذاکرات و  مکاتبات پرفسور هانری کربن با  علامه سید محمدحسین طباطبایی

شیعه: مذاکرات و مکاتبات پرفسور هانری کربن با علامه سید محمدحسین طباطبایی

نویسنده:
فارسی

اندازه موفّقیّت شیعه

البتّه از رحلت پیغمبر اکرم به این طرف، پیوسته شیعه هر گونه فشار و شکنجه را در اثر همان شیوه انتقادی خود کشیده و می‌کشد، ولی سیاه‌ترین و تلخ‌ترین روزگاری که به این طایفه گذشته، همان سه قرن اوّل بعد از هجرت بوده، و از این راه، پیشوایان شیعه، طبق دستور قرآنی[۴] آنها را امر به تقیّه نموده بودند.

پس از آن، در اثر فعالیّت رجال شیعه، و تبلیغات دانشمندان این طایفه،

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۲۹

گاه و بی‌گاه در گوشه و کنار جامعه اسلامی، محیطهای کوچک یا نسبتاً بزرگ مناسبی، برای آنها پیدا می‌شد، مانند سلطنت زیدیّه در یمن و سلطنت فاطمیین در مصر و سلطنت آل بویه و عدّه‌ای دیگر که در عهد آنان، شیعه تا اندازه‌ای حریّت مذهب و آزادی عمل به‌دست آورد.

وسیع‌ترین محیط مناسب، همان بود که در اثر مبارزه‌های خونین صفویّه پیدا شد، و کشور پهناوری را مثل ایران آن روز، اشغال کرد، و نزدیک به پنج قرن می‌باشد که روز به روز پای برجاتر و استوارتر می‌گردد، ولی نظر به این که رژیم حکومت کسرایی و قیصری، به نام خلافت و حکومت دینی، قرن‌های متوالی در میان مسلمین مستقر شده و در گوشه و کنار زندگی آنان ریشه دوانیده بود، دیگر تغییر این رژیم و برگردانیدن روش حکومت دینی که اسلام به سوی آن هدایت می‌کرد، از توانایی جمعیّت بیرون بود و کار از کار گذشته بود.

معاویه پس از این که با حسن بن علی (ع) صلح کرد و خلافت را قبضه نمود، در منبر مردم را مخاطب ساخته و گفت:

من با شما بر سر نماز و روزه نمی‌جنگیدم، بلکه می‌خواستم بر شما برتری جسته و امارت کنم و به آنچه می‌خواستم دست یافتم، و هر عهدی که با حسن بستم، اینکه در زیر پای خود گذاشتم.

پیوسته خلفا و عمّال بنی‌امیّه و بنی‌عباس رسماً به مردم می‌گفتند:

هر که در برابر ما سر تعظیم فرود آورد، هر چه دلش می‌خواهد در حقّش خوبی خواهیم کرد؛ و اگر سرکشی نماید، هر چه از دست ما می‌آید، درباره او کوتاهی نخواهیم نمود.

و در نتیجه مردم برای حکومت، معنایی جز" فعّال مایشاء بودن" نمی‌دیدند.

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۳۰

پر روشن است که اجرای عقیده‌ای که دانشمندان یک مذهب (به ویژه با این وصف که مارک" اقلیت" داشته باشد) در یک نظریّه مذهبی دارند، در برابر یک عقیده ارتکازی که عامّه مردم جز آن چیزی نمی‌فهمند، بسی دشوار است. خاصّه در صورتی که دنیای بیرون نیز نظر عامّه را مساعدت نموده و از در و دیوار، آهنگ موافق آن بلند شود.

بالاخره شیعه نتوانست حکومت حقیقی اسلامی را که برنامه عمومی آن آیه:

«قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» [۵]

و کلمه پیغمبر اکرم که فرمود:

«المؤمنون أخوة یسعی بذمّتهم أدناهم و هم ید واحدة علی بن سواهم»[ ۶]

بوده باشد، پس از قرن‌ها متروکی و فراموشی، به جای اوّل خود برگرداند.

در نتیجه حکومت دینی، از شیعه نیز مانند سایر فرق اسلامی رخت بر بسته و تنها نام آن در میانشان مانده و حقیقت آن یا قسمتی از حقیقت آن در میان دیگران اجرا شد، و کلمه پیشوای اوّل شیعه که فرمود:

«الله الله فی القرآن لا یسبقنّکم إلی العمل به غیرکم» [۷]

زنده گشت. تنها نتیجه‌ای که شیعه از این انتقاد علمی و تلاش عملی و استقلال کسبی به دست آورد، این بود که دیگر جان و عِرض و مالشان به جرم رافضی بودن مباح نگردیده و به یغما و تاراج نمی‌رفت، و در تظاهر به عقاید مذهبی و انجام دادن مراسم دینی به نحوی که مذهب تشیّع تشخیص می‌داد، در محیط اختصاصی خودشان، کسی متعرّض حالشان نمی‌شد.

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۳۱

مشکل دوم: سقوط مرجعیّت اهل بیت

امّا مشکل دوم که از مسأله الغای ولایت، دامنگیر عالم اسلام شد، از بین رفتن مرجعیّت علمی اهل بیت، و تعطیل مدرسه تعلیم و تربیت آنها بود که به موجب آیات قرآنی و احادیث متواتره (مانند حدیث ثقلین و حدیث سفینه و غیر آنها) پیغمبر اکرم آنها را سرچشمه فرهنگ اسلامی و مرجع تربیت و تعلیم عمومی قرار داده بود، در این قسمت نیز پیش‌بینی شیعه درست بوده است.

از یک سو، مصادر امور و خلفای وقت، در عین حال که در ظاهر از اهل بیت احترام می‌کردند، در باطن امر، تا می‌توانستند در تضعیف موقعیّت اجتماعی آنها می‌کوشیدند و آنها را در هیچ شغل حسّاسی مداخله نمی‌دادند و طبعاً یک زندگی بی‌امتیاز و تعیّن، همرنگ زندگی عامّه، برای آنها تعیین می‌شد، و پیدا است که چنین زندگی بی‌آثار، با آن همه خاطره‌های تلخی که اعراب و صنادید، با عصبیّت جاهلی خود، از آنها و خاصّه از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) داشتند، ضمینه همدیگر شده و دست به دست هم داده،

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۳۲

چه نتیجه تلخی می‌داد و چگونه دوستان را از پیرامون آنها متفرّق نموده و دشمنان را بر آنها چیره می‌ساخت. کم کم امتیاز اهل بیت را نیز از دستشان گرفته و این افتخار را به همه خویشاوندان پیغمبر اکرم، حتّی نسبت به زنان وی توسعه دادند. البتّه آنان نیز از این وضع ناراضی نبودند تا بالاخره در عهد بنی‌امیّه، اهل بیت، همان بنی‌امیّه و زنان پیغمبر اکرم شناخته می‌شدند.

از سوی دیگر روز به روز بر احترام صحابه می‌افزودند، و اخلاصی که مردم طبعاً به یاران پیغمبرشان داشتند مضاعف می‌شد، و مردم در فرا گرفتن حدیث از آنها، به عنوان علوم قرآن تشویق می‌شدند. البتّه صحابه نیز در نشر معارفی که از مشافهه پیغمبر اکرم به دست آورده بودند، فروگذار نمی‌کردند، ولی قدر مسلّم این است که روح تحقیق علمی در آنها نبوده و حالت بحث انتقادی در میانشان وجود نداشت، یا دست‌های مرموزی نمی‌گذاشت پیدا شود. تألیف و کتابت در میانشان ممنوع و قدغن بود و در شعاع کلمه «حسبنا کتاب الله» خود را از هر کتاب علمی مستغنی می‌دانستند، چنان که با استناد به همین کلمه، طبق نوشته بعضی از تواریخ، کتابخانه با عظمت اسکندریّه آتش زده شد و نفایس علمی و ذخایر فکری آن تا شش ماه طعمه تون حمّمام‌ها گردید و حتّی بحث علمی در اطراف اصول و معارف اسلامی بدعت شمرده شد، و بحث‌کننده، جزء جماعت مسلمین شمرده نمی‌شد.

بلی جماعت معتزله که در مباحث کلامی تا حدّی مسلکِ انتقاد داشته و آزادانه بحث می‌کردند، در صدر اسلام پیدا شده و تا اوایل قرن سوم هجری پیشرفتی داشتند، ولی طولی نکشید که منکوب شدند، و پس از آن در حال منفوریّت و مذلّت زندگی می‌کردند، تا در سلطنت آل ایّوب تصفیه حساب آنها موکول به شمشیر شد، و هر جا بودند، از دم شمشیر گذشته و نابود

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۳۳

گردیدند، و جز افسانه‌هایی از آنها باقی نماند.

القصّه، صحابه به نشر حدیث پرداختند و مصدر تعلیم و تربیت قرار گرفته، و علم حدیث را به اوج عزّت و مرغوبیّت رسانیدند، چنان که بسیار اتّفاق افتاد که مردم برای درک یک نفر صحابی، یا اخذ یک حدیث، راه‌های دراز طی کرده، و هفته‌ها و ماه‌ها رنج غربت را بر خود هموار می‌کردند.

البتّه علم حدیث وجاهت خود را همچنان حفظ کرده و احترام و اعظام صحابه را به طبقه تالی طبقه صحابه، از روات و محدّثین با تعیّن نقل نمود، ولی چنان که تذکّر دادیم، نبودن روح تحقیق در عامّه صحابه از یک طرف و ممنوع بودن بحث و انتقاد در معارف دینی از طرف دیگر، و قدغن نمودن مقام خلافت (که مفترض الطّاعه شمرده می‌شد) از کتابت و تألیف از دیگر سوی، و پیدا شدن عدّه قابل توجّهی از ظاهرالاسلام‌های اسرائیلی که اخبار و معارف انبیای سلف را آن‌طور که دلشان می‌خواست نقل می‌کردند، از طرف چهارم، و اقبال بیرون از حدّ و اندازه عموم مسلمین به حدیث ناقلین و محدّثین آن که طبعاً جمعی از جاه‌طلبان و سودپرستان را برای کسب امتیازات اجتماعی تطمیع نموده و وادار می‌کرد که از هر مصدری باشد و به هر مفهومی باشد، حدیث تهیّه کنند، یا طبق تمایلات و مقاصد سران امور و متنفّذین وقت، حدیث جعل کرده و بازاری گرم کنند، از سوی پنجم، اینها مجموعه عواملی بودند که دست به دست هم داده و حدیث را از ارزش واقعی انداختند؛ زیرا:

اوّلًا: یک رشته احادیث مجعول یا ضعیف، جزء احادیث مقبول شمرده شد، و خرافات بسیاری داخل معارف و حقایق اسلامی گردید که پیغمبر اکرم به شرح آنها پرداخته بود. این‌گونه احادیث در ابواب مختلفه حدیث یافت می‌شود، به ویژه در بخش تفسیر و بخش تواریخ انبیاء و امّت‌های گذشته و

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۳۴

بخش غزوات و وقایع صدر اسلام، و راستی داستان‌ها و مطالب دیگری در میان احادیث پیدا می‌شود که هیچ عقل سلیمی نمی‌تواند آنها را بپذیرد.

پیغمبر اسلام پیش‌بینی کرده بود که به زودی، این گرفتاری دامنگیر عالم اسلام خواهد شد، و لذا دستور داده بود که احادیثی را که از وی نقل می‌شود، به کتاب خدا عرضه داشته و پس از آن بپذیرند [۸] ولی غوغایی که پیشرفت حیرت‌آور علم حدیث در محیط اسلامی بر پا کرده بود، هرگز اجازه اجرای چنین دستوری را نمی‌داد، و روات و ناقلین حدیث هم فرصت این کار را نداشتند.

بسیار شگفت‌آور است که عموم مسلمین به طور تواتر یا استفاضه، این دستور را از پیغمبر اسلام نقل کرده، و اعتراف داشته و دارند که در عین حال که حدیث دوش به دوش قرآن، صحبت دینی است، لیکن بدون عرض به کتاب، ارزش حجیّت را ندارد. با این همه، نقل یک حدیث، هر دعوایی را به ثبوت می‌رساند، و هر موضوع، اگرچه خرافی بود، با دلالت یک خبر، جزء حقایق محسوب می‌شد.

قرن‌ها وضع این‌گونه بود تا بالاخره در اثر عکس‌العملی که از خود نشان داد، حدیث پیش افراد مسلمان به کلّی ارزش و اعتبار خود را از دست داد و در لیست خرافات به حساب آمد و به حدیث صحیح نیز مارک باطله زده شد.

خلاصه این که: حدیث تاکنون پیوسته در میان افراط و تفریط زندگی کرده است.

ثانیاً: در اثر ممنوع بودن کتابت و تألیف، کمیّت قابل توجّهی از حدیث

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۳۵

به دست فراموشی سپرده شده، و مقدار زیادی را نیز که موافق امیال حکومت های وقت نبود، محدّثین از ترس جان، پنهان نموده و از افشاء و نشر آنها خودداری کردند و به این ترتیب از میان رفت.

ثالثاً: حدیث تحت تأثیر عوامل و شرایطی که ذکر شد، تاریخ اسلام را از مجرای حقیقی خود منحرف کرده، و به مجرای دیگری انداخته و روح زنده یک آیین الهی را از آن گرفته و سمَت یک سازمان عادی اجتماعی را به آن داد.

کسی که با نظری محقّقانه به تاریخ اسلام مراجعه نموده و با میزان تحقیق بسنجد، بی‌تردید در برابر دیدگانش، امپراطوری وسیع و مقتدری مجسّم خواهد شد که برنامه زندگی آن با نیروی یک فکر حکیمانه تدوین شده و پیکره آن روی رژیمی محکم و قوانینی تشریفاتی استوار گردیده است.

در بدء پیدایش، قوانین تشریفاتی آن به حسب صلاح وقت دقیقاً اجرا می‌شده، و پس از استقرار نفوذ قوانین جاریه آن تدریجاً به وضع حقیقی و جنبه تشریفی خود بازگشته و خود حکومت زمانی به عنوان جمهوریّت، و زمانی با وراثت یا وصیّت، و زمانی به طور استبداد و قهر و غلبه اداره می‌شده، و پیکره این امپراطوری، و به عبارت دیگر این رژیم اجتماعی، مانند سایر رژیم‌های اجتماعی، تحت حکومت نوامیس و قوانین طبیعی، در مسیر زندگی خود، زمان طفولیت و جوانی و کهولت خود را گذرانیده و امروز با فرا رسیدن روزگار پیری، کهنه و فرسوده گردیده! و تدریجاً جای خود را به رژیم‌های اروپایی تحویل می‌دهد.

رابعاً: علم حدیث به دستیاری همین علل و عوامل، یک حالت رکود و جمود در سایر علوم اسلامی به وجود آورد که در اثر آن، هر گونه بحث

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۳۶

انتقادی از آزادی افتاد و فاقد نشو و نمای حقیقی شد چنان که:

الف) علم تفسیر عبارت بود از مجموع اقوالی که از صحابه و تابعین جمع‌آوری و روایت شده و انظار ساده تقریباً ادبی که از ابّی و عبدالله بن عمر و انس و ابن عباس و امثال قتاده و مجاهد و سدی و غیر آنها نقل گردیده است. قرن‌ها آراء و عقاید آنان در آیات قرآنی، تالی خود قرآن محسوب شده و غیر قابل رد بود، و مزایای علمی قرآن همان نکات ادبی بوده و اعجازش را همان فصاحت لفظ می‌بایست شمرد! و پس از قرن‌ها کشمکش، جز یک رشته بحث‌های کلامی و مشاجره‌های جدلی، به قسمت اوّل افزوده نشد.

ب) علم کلام به اثبات حقّانیّت اصول معارف اسلامی می‌پردازد و بحث‌های آن روی این اساس استوار است که یک یک معارف ثابته دینی را مورد بحث قرار داده و از حقّانیّت آنها دفاع نماید (و البتّه هیچ فرد مسلمانی تردید ندارد که هر حقیقتی از حقایق معارف این دین که پیغمبر اسلام از جانب آفریدگار جهان آورده است، جز حقّ و صواب نیست)، ولی این فن از یک طرف، سلسله‌ای از عقاید عامیانه را که هم سطح افکار عامّه بوده و یا فهم‌های ساده از کتاب و سنّت تلقّی می‌شود، حقایق معارف عالیه اسلامی فرض کرده و به دفاع از آنها پرداخت، چنان‌که عدّه‌ای با این کلمه «ما اعتقاد ساده عوامی داریم» افتخار می‌کنند و از همین‌جا است که می‌بینیم بسیاری از متکلّمین در مقام بیان فرق میان بحث کلامی و فلسفی و ترجیح کلام بر فلسفه می‌گویند:

کلام از احوال مبدأ و معاد بحث می کند به نحو مطابق شرع، و فلسفه هم همین بحث را انجام می‌دهد، خواه مطابق شرع باشد و خواه نباشد.

البتّه لازم لاینفکّ این روش، این است که درهر مسأله، نتیجه دلیل که

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۳۷

همان عنوان مسأله است، قبل از بحث و اقامه دلیل، مفروض الثبوت و مسلّم قرار گرفته و در حقیقت، توقّفی به دلیل نداشته باشد؛ در این صورت فایده بحث تنها الزام خصم و خفه نمودن مدّعی خواهد بود؛ امّا اعتقاد بحث‌کننده هیچ‌گونه توقّفی بر دلیل نخواهد داشت.

به عبارت روشن‌تر، اعتقاد به اصل مسأله، تنها متّکی به تقلید از رجال مذهب بوده و بحث و استدلال، یک نوع سرگرمی، یا ورزش فکری، یا بازیچه قرار می‌گیرند؛ زیرا روش بحثی که اوّل مدلول را فرض نموده و پس از آن، دلیلی را که به مدلولِ مفروض دلالت کند، جستجو نماید، جز سرگرمی و ورزش فکری یا بازی با حقایق، عنوانی ندارد. به کار بستن این روش در بحث‌های علمی، مانند این است که انسان نسبت به کاری، اوّل تصمیم بگیرد و پس از آن با دوستان خود به مشاوره بپردازد!

از طرف دیگر، اهل هر مذهب از مذاهب اسلامی، اجماع اهل آن مذهب را به اعتقادی که در میانشان دایر است، حجّت گرفته و در ردیف کتاب و سنّت قرار دادند، و به این ترتیب، حجّت عقل اگرچه بدیهی هم بود به کلّی از استقلال افتاده و دیگر یارای دم زدن نداشت و به همین جهت در کتب کلامی، به نظریّات و اقوالی بر می‌خوریم که در نزد عقل سلیم، بسی مایه تأسّف است.

کمترین نتیجه ناگواری که این رویه علمی به بار آورده، این است که اهل هر مذهب، اجماعات و مسلمات مذهب خود را ضروری فرض کرده و دیگران را که زیر بار نظریّه مسلّم آنها نمی‌روند، منکِر ضروری و مبتدع قلمداد می‌کنند.

ج) علم فقه اسلامی از حیث تنوّع بحث و کثرت مسایل، وسیع‌ترین علوم اسلامی است؛ زیرا اسلام همه اعمال بیرون از شمار و همه حرکات و سکنات

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۳۸

اجتماعی و انفرادی بشر را در هر زمان و محیطی و تحت هر گونه شرایطی که به وجود آید، بررسی کرده و قوانین و احکامی برای آن وضع نموده است و البتّه بحث مستوفی و کامل، در فنّی به این وسعت و پهناوری، به موادّ علمی زیادی نیازمند است و به عبارت دیگر، آیات و اخبار زیادی می‌خواهد که فقیه آنها را موادّ استدلال‌های علمی خود قرار داده و از آنها احکام مربوطه را استنباط نماید.

متأسّفانه خبر مأثور از طرق صحابه، در کلّیه ابواب فقه، از شماره بسیار ناچیز، یعنی از چند صد حدیث تجاوز نمی‌کند، و بسیار شگفت‌آور است این همه تظاهر که در صدر اسلام به نفع دین می‌شده، و این همه ترویج از اصول و فروع اسلام و پیشرفت عجیب و موقعیّت مهم علم حدیث و این همه صحابه که تا حدود دوازده هزار نفر از آنها به ضبط در آمده، در حالی که سمتی جز نشر و ترویج احکام نگرفته، و هیچ مانعی پیش پای خود نداشته، و تقریباً یک قرن سرگرم خدمات دینی بودند، با وجود این، احادیث و روایاتی که از آنان به یادگار مانده، از چند صد روایت فقهی تجاوز نمی‌کند، و روی هم رفته از هر صحابی، چهار یا پنج حدیث بیشتر در دست نیست.

راستی اگر وضع این‌گونه بود، مردم صدر اوّل اسلام با آن حکومت عجیبی که قوانین اسلامی در میانشان داشت، چه می‌کردند و چه حالی داشتند؟ آیا سرگرم فتوحات پی در پی و مست غنایم جنگی و به‌دست آوردن بردگان که از گروه گروه اسیران جنگی به‌دست می‌آوردند، بودند؟ یا این که اشتغال به ادب و شعر که یک سلیقه عربی بود و خود صحابه نیز از آن ترویج می‌کردند و خلفای بنی‌امیّه و بنی‌عباس، در برابر یک شعر بلیغ یا یک نکته ادبی، هزارها و ده‌ها هزار و صدها هزار دینار و درهم می‌بخشیدند، و حفظ یک شعر یا یک

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۳۹

خطبه، از حفظ هزار حکم فقهی سودمندتر بود، احادیث فقهی را تحت‌الشّعاع قرار داد؟ و یا این که دست‌های مرموزی در کار بود که مردم را از اقبال به حفظ و دراست احادیث فقهی باز می‌داشت؟

در هر حال، کمی احادیث و مدارک فقهی و ابهام ادلّه استنباط، اثر نزدیکی که بخشید، این بود که فتاوی و آرای مختلف متناقض زیادی در میان فقها پیدا شد، و به فاصله کمی، مسأله عمل به قیاس و استحسان پیش آمده و رواج یافت.

پیدایش این دو طریقه به واسطه کمبود محسوس وسایل استنباط، طبیعی و ضروری می‌نمود. با این که این دو طریقه ظنّی را در استنباط احکام، از قوانین عادی و سیرت‌ها و طریقه‌های اجتماعی نیز هرگز استعمال نکرده و حجّت نمی‌گیرند، در احکام اسلامی که هیچ‌گونه مسامحه را بر نمی‌دارند، استعمال کرده و حجّت می‌گرفتند.

پس از چندی، برای جلوگیری از هرج و مرجی که افکار فقهی به وجود آورده بود، به فتاوی و آرای چهار نفر از فقها، یعنی مالک، شافعی، ابوحنیفه، و احمد بن حنبل اجماع کردند و در نتیجه، بحث و انتقاد علمی، جای خود را به جمود و خمود داده و اجتهاد تبدیل به تقلید بی‌چون و چرا گردید و تا این نزدیکی‌ها، نظر آزاد در یک مسأله فقهی، بدعت شمرده می‌شد.

د) فن تاریخ نیزنظر به این که در اصل پیدایش، شعبه‌ای از علم حدیث بود، در اختلال، دست کمی از سایر فنون اسلامی نداشته و بدون این که به تجزیه و تحلیل و بحث و انتقاد پرداخته شده، صحیح و سقیم از همدیگر جدا شوند، قابل اعتماد بود.

ه-) فنون عقلی از قبیل فلسفه، طبیعیّات و ریاضیات که در اواخر خلافت

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۴۰

امویّین و اوایل خلافت عباسیین از یونانی، هندی، سریانی، و فارسی به عربی ترجمه شده بود، اگرچه در اوایل حال، به زور مقام خلافت در مقابل محیط مخالفت، از خود مقاومتی نشان داد، ولی پس از چندی منکوب شده، معلّمین و متعلّمین آنها، جزء اهل بدعت و ضلالت به شمار آمدند و کتاب‌های آنها راه نابودی را پیمودند، مگر امثال طب و حساب و هندسه که تا حدّی از طوفان افکار مخالف، کنار ماندند.

این است شمّه‌ای از جهات اختلال و بی‌نظمی که در علوم اسلامی مشاهده می‌شود. تنها علوم و فنونی که در آنها تقریباً تلاش درست به عمل آمده و کنجکاوی با ارزشی شده، فنّ تجوید، قرائت قرآن و فنون ادبیات عربی است که تقریباً مجاهده مسلمین در آنها به حدّ نصاب رسیده است، ولی بقیّه فنون و علومی که میان مسلمین دایر شد، حال آنها از جهت اختلال، همان بود که شرح داده شد.

مشاهده این اختلال در علوم اسلامی، پس از بسته شدن در خانه اهل بیت، ایمان شیعه را به دستور قطعی پیغمبر اسلام در خصوص ملازمت تعلیمات اهل بیت، محکم‌تر نمود.

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۴۱

روش شیعه در علوم

اشاره

طباطبایی: روش شیعه در علوم این است که از اوّلین روز بعد از رحلت پیامبر در تعلّم علوم و معارف اسلامی و درک حقایق اصول و فروع دینی به اهل بیت پیوسته، از دیگران بگسست. کمیّت قابل توجّهی که به ده‌ها هزار حدیث می‌رسد، از ائمّه اهل بیت تلقّی کرد و از روز اوّل طبق تعلیم اهل بیت، به کتابت و تألیف قیام نمود [۹] (اگرچه نظر به منع مقام خلافت، این کار، مخفیانه بود) و در جمیع شؤون دینی، از اوّل اصول معارف گرفته، تا آخر فروع و جزئیات آنها، به بحث و انتقاد پرداخت، و فرآورده‌های روایتی آنها به حدّ کفایت، پاسخ هر گونه سؤال دینی را می‌داد و می‌دهد.

در این اخبار، اصول معارف دینی، و اخلاق عالیه انسانی، سنن و قوانین اجتماعی و فردی اسلام، و همچنین سیره مرضیه پیغمبر اسلام در نهایت درجه، واضح و تشریح شده است.

با اتکا به دلالت قرآن و هدایت همین اخبار قطعیّه، شیعه معتقد است که در معارف اسلامی، حجّتِ معتبر سه چیز است که به هر یک از آنها می‌توان

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۴۲

اعتماد نمود، و به غیر آنها نمی‌توان گروید: کتاب، سنّت قطعیّه و عقل صریح، و در حقیقت همه آنها به حجّیت کتاب بر می‌گردد؛ زیرا ممیّز روش مذهبی از روش فلسفی این است که فلسفه، حقایق را از راه عقل به‌دست می‌آورد و مذهب، از راه وحی آسمانی، و وحی آسمانی قطعی در دست مسلمین، همانا قرآن شریف می باشد، ولی همان قرآن شریف، بیان پیغمبر اسلام را صریحاً اعتبار داده و پیغمبر اسلام نیز بیان اهل بیت خود را با بیان صریح متواتر، حجّیت داده است.

همچنین کتاب و سنّت، به مؤدّای عقل سلیم و صریح، در آیات بسیار و روایات زیادی ارجاع نموده و در نتیجه، سنّت قطعیه و عقل صریح، مانند خود کتاب، سمت حجّیت پیدا کرده و قابل اعتماد گشته‌اند.

دکتر معین: مگر اجماع یکی از این حجّت‌ها شمرده نمی‌شود؟

طباطبایی: ما در اصول معارف، به اجماع اعتماد نمی‌کنیم؛ زیرا حجّیت اجماع (چنان‌که در فنّ اصول روشن شده) از این راه است که خبر واحد یا در حکم خبر واحد می‌باشد، و چون خبر واحد، بیشتر از" ظن" چیزی را افاده نمی‌کند، و در اصول معارف،" علم قطعی" لازم است، اعتباری برای اجماع، در اصول معارف باقی نمی‌ماند، تنها احکام فقهیّه است که اجماع در مورد آنها حجّیت دارد.

دکتر کُربن: در صورت پیدایش اختلاف میان عقل و میان کتاب و سنّت چه می‌کنید؟

طباطبایی: در صورتی که کتاب صریحاً نظر عقل را امضا و تصدیق نموده و به آن حجّیت داده است، هرگز اختلاف نظر در میان آنها پیدا نخواهد شد و برهان عقلی نیز در زمینه فرض حقیقت کتاب و واقع‌بینی عقل صریح، همین

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۴۳

نتیجه را می‌دهد؛ زیرا فرض دو امر واقعی متناقض، متصوَّر نیست، و اگر احیاناً فرض شود که دلیل عقلی قطعی با دلیل نقلی، معارض بیفتد، چون دلالت دلیل نقلی، از راه ظهور ظنّی لفظ خواهد بود، با دلیل قطعی الدلاله معارضه نخواهد نمود و عملًا نیز موردی برای چنین اختلافی وجود ندارد.

دکتر کُربن: مگر مسأله تقدّم خلقت روح بر بدن، از همین باب نیست؟ زیرا عقلًا تقدّم روح بر بدن، متصوَّر نیست، در صورتی که از راه نقل وارد شده که روح، پیش از بدن آفریده شده است.

طباطبایی: آفریده شدن روح پیش از بدن، در قرآن شریف مذکور نیست، بلکه در حدیث وارد است[۱۰] و حدیث نامبرده چنان‌که اهل فن تصریح کرده‌اند از اخبار آحاد می‌باشد، و ما در اصل معارف، به اخبار آحاد عمل نمی‌کنیم، مگر این که محفوف به قرینه قطعیّه بوده باشد. البتّه با قیام حجّت قطعی برخلاف مدلول خبر، وجود قرینه قطعیّه نسبت به سند و دلالت معنی ندارد. البتّه این‌گونه روایات را طرح نیز نمی‌کنیم، بلکه در صورت امکان، به وجه صحیحی تأویل می‌شود، و در صورت عدم امکان، مسکوتٌ عنه می‌ماند. [۱۱]

خلاصه این‌که: شیعه طبق تعلیم اهل بیت (علیهم السّلام) که شارح نحوه تعلیم قرآن می‌باشند، جز حجّت‌های سه‌گانه «کتاب، سنّت قطعیّه، عقل صریح» به چیزی اعتماد نمی‌کند، و چنان‌که گفته شد، مرجع اعتماد به هر سه، همان اعتماد به وحی آسمانی است، که رویّه مخصوص مذهب و ادیان آسمانی است.

شیعه (شاهجوئی)، ص: ۴۴

(راه ثابت شدن نجاست)

١٢٢ - نجاست هر چيزى از سه راه ثابت مى شود: اول: آن كه خود انسان يقين يا اطمينان كند كه آن چيز نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزى نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد.

بنابراين غذا خوردن در قهوه خانه ها و ميهمانخانه هايى كه مردمان لا ابالى و كسانى كه پاكى و نجسى را مراعات نمى كنند در آنها غذا مى خورند، اگر انسان اطمينان نداشته باشد غذايى را كه براى او آورده اند نجس است اشكال ندارد.

دوم: آن كه كسى كه چيزى در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است و متهم نباشد، مثلا همسر يا نوكر يا كلفت انسان نسبت به ظرف يا چيز ديگرى كه در اختيار او است بگويد نجس مى باشد.

سوم آن كه دو مرد عادل بگويند چيزى نجس است، به شرط آن كه مورد شهادت آنان سبب نجاست باشد.

١٢٣ - اگر به واسطه ندانستن مساله، نجس بودن و پاك بودن چيزى را نداند، مثلا نداند فضله موش پاك است يا نه، بايد مساله را بپرسد، ولى اگر با اينكه مساله را مى داند، در چيزى شك كند كه پاك است يا نه، مثلا شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مى باشد، و وارسى كردن يا پرسيدن لازم نيست.

١٢٤ - چيز نجسى كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است، و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است.

و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسى كند.

١٢٥ - اگر بداند يكى از دو ظرف يا دو لباسى كه از هر دوى آنها استفاده مى كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند ولى اگر مثلا نمى داند لباس خودش نجس شده يا لباسى كه از تصرف او خارج بوده و مال ديگرى مى باشد، لازم نيست از لباس خودش اجتناب نمايد.

(چيز پاك چگونه نجس مى شود)

١٢٦ - اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكى از آنها به طورى تر باشد كه ترى يكى به ديگرى برسد، چيز پاك نيز نجس مى شود، و همچنين اگر به چيز سومى با همان رطوبت برسد نجسش مى كند، و مشهور فرموده اند كه متنجس به طور مطلق منجس است، ولى اين حكم با تعدد واسطه محل اشكال است.

بلكه حكم بطهارت خالى از قوت نيست (مثال) در صورتى كه دست راست به بول متنجس شود، آنگاه آن دست با رطوبت با دست چپ ملاقات كند اين ملاقات موجب نجاست دست چپ خواهد بود، و اگر دست چپ بعد از خشكيدن با لباس مرطوب مثلا ملاقات كند لباس نيز نجس مى شود ولى اگر آن لباس با چيز ديگرى با رطوبت ملاقات كند حكم به نجاست آن چيز نمى شود.

و اگر ترى به قدرى كم باشد كه به ديگرى نرسد چيزى كه پاك بوده نجس نمى شود اگرچه به عين نجس برسد.

١٢٧ - اگر چيز پاكى به چيز نجس برسد، و انسان شك كند كه هر دو يا يكى از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمى شود.

١٢٨ - دو چيزى كه انسان نمى داند كدام پاك و كدام نجس است اگر چيز پاكى با رطوبت بعدا به يكى از آنها برسد اجتناب از آن لازم نيست مگر در بعضى از موارد مثل آنكه حالت سابقه در هر دو نجاست باشد و يا آنكه با طرف ديگر هم چيز پاك ديگرى با رطوبت ملاقات كند.

١٢٩ - زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتى كه نجاست به آن برسد نجس مى شود، و جاهاى ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

١٣٠ - هرگاه شيره و روغن و مانند اينها طورى باشد كه اگر مقدارى از آن را بردارند جاى آن خالى نمى ماند، همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مى شود.

ولى اگر طورى باشد كه جاى آن در موقع برداشتن خالى بماند، اگر چه بعد پر شود، فقط جايى كه نجاست به آن رسيده نجس مى باشد پس اگر فضله موش در آن بيفتد جايى كه فضله افتاده نجس و بقيه پاك است.

١٣١ - اگر مگس يا حيوانى مانند آن روى چيز نجسى كه تر است بنشيند، و بعد روى چيز پاكى كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مى شود، و اگر نداند پاك است.

١٣٢ - اگر جايى از بدن كه عرق دارد نجس شود، و عرق از آنجا به جاى ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مى شود، و اگر عرق به جاى ديگر نرود جاهاى ديگر بدن پاك است.

١٣٣ - اخلاط غليظى كه از بينى يا گلو مى آيد، اگر خون داشته باشد جايى كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است.

پس اگر به بيرون دهان يا بينى برسد مقدارى كه انسان يقين دارد جاى نجس اخلاط به آن رسيده نجس است، و محلى را كه شك دارد جاى نجس به آن رسيده يا نه پاك مى باشد.

١٣٤ - اگر آفتابه اى را كه ته آن سوراخ است روى زمين نجس بگذارند، چنانچه از جريان بيفتد و آب زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكى حساب شود، آب آفتابه نجس مى شود، ولى اگر آب آفتابه با فشار جريان داشته باشد نجس نمى شود.

١٣٥ - اگر چيزى داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتى كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است.

پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غايط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست.

و همچنين است آب دهان و بينى اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

(احكام نجاسات)

١٣٦ - نجس كردن خط و ورق قرآن در صورتى كه مستلزم هتك حرمت باشد بى اشكال حرام است و اگر نجس شود بايد فورا آن را آب بكشند.

بلكه بنابر احتياط واجب در غير فرض هتك نيز نجس كردن آن حرام و آب كشيدن واجب است.

١٣٧ - اگر جلد قرآن نجس شود در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد بايد آنرا آب بكشند.

١٣٨ - گذاشتن قرآن روى عين نجس مانند خون و مردار اگر چه آن عين نجس خشك باشد در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد حرام است.

١٣٩ - نوشتن قرآن با مركب نجس اگر چه يك حرف آن باشد حكم نجس كردن آنرا دارد، و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند يا به واسطه تراشيدن و مانند آن كارى كنند كه از بين برود.

١٤٠ - در صورتى كه دادن قرآن به كافر مستلزم هتك باشد حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.

١٤١ - اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است، مثل كاغذى كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است.

و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است.

و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد.

بايد تا وقتى كه يقين نكرده اند كه به كلى از بين رفته به آن مستراح نروند.

١٤٢ - خوردن و آشاميدن چيز متنجس حرام است، و همچنين است خوراندن آن به ديگرى، ولى خوراندن آن به طفل يا ديوانه ظاهرا جايز است، و اگر خود طفل يا ديوانه غذاى نجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و بخورد لازم نيست از او جلوگيرى كنند.

١٤٣ - فروختن و عاريه دادن چيز نجسى كه قابل پاك شدن است اشكال ندارد ولى لازم است كه نجس بودن آن را به طرف بگويد، به دو شرط (اول) آن كه طرف در معرض آن باشد كه در مخالفت حكم الزامى واقع شود مثل اينكه او را در خوردن يا آشاميدن استعمال نمايد و اگر اين چنين نباشد لازم نيست بگويد مثلا نجس بودن لباسى را كه طرف با آن نماز مى خواند لازم نيست به او بگويد زيرا پاك بودن لباس شرط واقعى نيست.

(دوم) آنكه احتمال بدهد كه طرف به گفته او ترتيب اثر دهد و اما اگر بداند كه ترتيب اثر نمى دهد گفتن لازم نيست.

١٤٤ - اگر انسان ببيند كسى چيز نجسى را مى خورد يا با لباس نجس نماز مى خواند لازم نيست به او بگويد.

١٤٥ - اگر جايى از خانه يا فرش كسى نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كسانى كه وارد خانه او مى شوند با رطوبت به جاى نجس رسيده است چنانچه او موجب اين امر شده باشد بايد با دو شرطى كه در مساله پيش گذشت به آنان بگويد.

١٤٦ - اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است بايد - با شرط دومى كه گذشت - به مهمانها بگويد، و اما اگر يكى از مهمانها بفهمد لازم نيست به ديگران خبر دهد ولى چنانچه طورى با آنها معاشرت دارد كه به واسطه نجس بودن آنان خود از جهت ابتلاى به نجاست مبتلا به مخالفت حكم الزامى مى شود بايد به آنان بگويد.

١٤٧ - اگر چيزى را كه عاريه كرده نجس شود بايد صاحبش را از نجس شدن آن به دو شرطى كه در مساله ١٤٣ گذشت آگاه كند.

١٤٨ - اگر بچه بگويد چيزى نجس است، يا چيزى را آب كشيده نبايد حرف او را قبول كرد.

ولى بچه اى كه تكليفش نزديك است اگر بگويد چيزى را آب كشيدم، در صورتى كه آن چيز در تصرف او باشد يا گفته اش مورد اطمينان باشد قبول مى شود، و همچنين اگر بگويد چيزى نجس است.

(مطهرات)

١٤٩ - دوازده چيز نجاست را پاك مى كند، و آنها را مطهرات گويند: اول آب، دوم زمين، سوم آفتاب، چهارم استحاله، پنجم انقلاب، ششم انتقال، هفتم اسلام، هشتم تبعيت، نهم برطرف شدن عين نجاست، دهم استبراء حيوان نجاستخوار، يازدهم غايب شدن مسلمان، دوازدهم خارج شدن خون از ذبيحه، و احكام اينها به طور تفصيل در مسايل آينده گفته مى شود.

(آب)

١٥٠ - آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مى كند: اول آنكه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمى كند.

دوم آنكه پاك باشد.

سوم آنكه وقتى چيز نجس را مى شويند آب مضاف نشود، و در شستنى كه بعد از آن، شستن ديگر لازم نيست بايد بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد، و در غير آن شستن تغيير ضرر ندارد، مثلا چيزى را به آب كر يا قليل بشويد، و دو دفعه شستن در او لازم باشد، در دفعه اول اگر چه تغيير كند، و در دفعه دوم به آبى تطهير كند كه تغيير نكند پاك مى شود.

چهارم آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس اجزاء كوچك عين نجاست در آن نباشد.

و پاك شدن چيز نجس به آب قليل يعنى آب كمتر از كر شرطهاى ديگرى هم دارد كه بعدا گفته مى شود.

١٥١ - توى ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست، و همچنين با آب كر و جارى بنابر احتياط واجب، و ظرفى را كه سگ از آنها آب يا چيز روان ديگر خورده بايد اول با خاك پاك خاك مالى كرد سپس خاك او را زايل نموده و بعد دو مرتبه با آب قليل يا كر يا جارى شست، و همچنين ظرفى را كه سگ ليسيده اگر در آن چيزى باقيمانده باشد، بايد پيش از شستن خاك مالى كرد و اگر آب دهان سگ در ظرفى بريزد بنابر احتياط لازم بايد آن را خاك مالى كرد و بعد سه مرتبه با آب شست.

١٥٢ - اگر دهانه ظرفى كه سگ دهن زده تنگ باشد بايد خاك را در آن بريزند و با شدت حركت دهند تا خاك به همه آن ظرف برسد، و بعد به ترتيبى كه ذكر شد بشويند.

١٥٣ - ظرفى را كه خوك بليسد يا از آن چيز روانى بخورد، يا اينكه در او موش صحرايى مرده باشد، با آب قليل يا كر يا جارى بايد هفت مرتبه شست و لازم نيست آن را خاك مالى كنند.

١٥٤ - ظرفى را كه به شراب نجس شده، بايد سه مرتبه بشويند و فرقى بين آب قليل و كر و جارى نيست.

١٥٥ - كوزه اى كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جارى بگذارند، بهر جاى آن كه آب برسد پاك مى شود.

و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد به قدرى در آب كر يا جارى بماند كه آب به تمام آن فرو رود، و اگر ظرف رطوبتى داشته باشد كه از رسيدن آب به باطن آن مانع باشد بايد خشكش نمايند، و بعدا در آب كر يا جارى بگذارند.

١٥٦ - ظرف نجس را با آب قليل دو قسم مى شود آب كشيد: يكى آنكه سه مرتبه پر كنند و خالى كنند، ديگر آنكه سه دفعه قدرى آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طورى در آن بگردانند كه به جاهاى نجس آن برسد و بيرون بريزند.

١٥٧ - اگر ظرف بزرگى مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالى كنند پاك مى شود.

و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد، و در هر دفعه آبى كه ته آن جمع مى شود بيرون آورند و احتياط مستحب آن است كه در مرتبه دوم و سوم ظرفى را كه با آن آبها را بيرون مى آورند آب بكشند.

١٥٨ - اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهرش پاك مى شود.

١٥٩ - تنورى كه به بول نجس شده است، اگر يك مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مى شود، و احتياط مستحب آن است كه اين كار را دو مرتبه انجام دهند.

و در غير بول اگر پس از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستورى كه گفته شد آب در آن بريزند كافى است.

و بهتر است كه گودالى ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

١٦٠ - اگر چيز نجس را يك مرتبه در آب كر يا جارى فرو برند كه آب به تمام جاهاى آن برسد، پاك مى شود. و در فرش و لباس و مانند اينها فشار يا مانند آن از ماليدن يا لگد كردن لازم نيست، و در صورتى كه بدن يا لباس متنجس به بول باشد در كر نيز دو مرتبه شستن لازم است.

١٦١ - اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتى كه بول در آن چيز نمانده باشد پاك مى شود مگر در لباس و بدن كه بايد دو مرتبه روى آنها آب بريزند تا پاك شوند و در هر حال در شستن لباس و فرش و مانند اينها با آب قليل بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

(و غساله آبى است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن از چيزى كه شسته مى شود، خود به خود يا به وسيله فشار مى ريزد).

١٦٢ - اگر چيزى به بول پسر يا دختر شير خوارى كه غذا خور نشده و بنابر احتياط كمتر از دو سال دارد نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد پاك مى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روى آن بريزند.

و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

١٦٣ - اگر چيزى به غير بول نجس شود، چنانچه با برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب قليل روى آن بريزند و از آن جدا شود پاك مى گردد ولى لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

١٦٤ - اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جارى فرو برند بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مى شود ولى اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند بايد به هر طور كه ممكن است - اگر چه با لگد كردن باشد - فشار دهند تا غساله آن جدا شود.

١٦٥ - اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود به فرو بردن در كر و جارى پاك مى گردد، و اگر باطن آنها نجس شود چنانچه آب كر يا جارى به وصف اطلاق به باطن آنها برسد پاك مى شوند ولى ظاهرا در صابون و مانند آن هيچ گاه آب مطلق به باطن نمى رسد.

١٦٦ - اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه باطن آن پاك است.

١٦٧ - اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزى مانند اينها نجس شده باشد چنانچه آن را در كاسه پاك و مانند آن بگذارند و يك مرتبه آب روى آن بريزند و خالى كنند پاك مى شود و اگر در ظرف نجس بگذارند بايد سه مرتبه اين كار را انجام دهند در اين صورت ظرف هم پاك مى شود، و اگر بخواهند لباس و مانند آن را كه فشار لازم دارد در ظرفى بگذارند و آب بكشند، بايد در هر مرتبه اى كه آب روى آن مى ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند تا غساله اى كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

١٦٨ - لباس نجسى را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جارى فروبرند و آب پيش از آنكه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد لباس پاك مى شود و اگر با آب قليل بشويند، چنانچه موقع فشار دادن، آب مضاف از آن بيرون نيايد پاك مى شود.

١٦٩ - اگر لباسى را در كر يا جارى آب بكشند، و بعد مثلا لجن آب در آن ببينند چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.

١٧٠ - اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده گل يا صابون در آن ديده شود چنانچه احتمال بدهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده آن لباس پاك ولى اگر آب نجس به باطن گل يا صابون رسيده باشد ظاهر گل و صابون پاك و باطن آنها نجس است.

١٧١ - هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمى شود.

ولى اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد، پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مى باشد، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاى نجاست در آن چيز مانده نجس است.

١٧٢ - اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى برطرف كنند بدن پاك مى شود، مگر آنكه بدن به بول نجس شده باشد كه در اين صورت به يك مرتبه پاك نمى شود، ولى بيرون آمدن و دو مرتبه در آب رفتن لازم نيست بلكه اگر در زير آب به آن محل دست بكشند كه دو مرتبه آب به بدن برسد كفايت مى كند.

١٧٣ - غذاى نجس كه لاى دندانها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاى نجس برسد پاك مى شود.

١٧٤ - اگر موى سر و صورت را با آب قليل آب بكشند چنانچه مو انبوه نباشد براى جدا شدن غساله لازم نيست فشار دهند زيرا به مقدار متعارف خود به خود جدا مى شود.

١٧٥ - اگر جايى از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آب به آنها سرايت مى كند، با پاك شدن جاى نجس پاك مى شود، به اين معنى كه آب كشيدن اطراف مستقلا لازم نيست بلكه اطراف و محل نجس به آب كشيدن با هم پاك مى شوند، و همچنين است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند و روى هر دو آب بريزند.

پس اگر براى آب كشيدن يك انگشت نجس روى همه انگشتها آب بريزند و آب نجس و همچنين آب پاك به همه آنها برسد، با پاك شدن انگشت نجس تمام انگشتها پاك مى شود.

١٧٦ - گوشت و دنبه اى كه نجس شده، مثل چيزهاى ديگر آب كشيده مى شود.

و همچنين است اگر بدن يا لباس چربى كمى داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيرى نكند.

١٧٧ - اگر ظرف يا بدن نجس باشد، و بعد به طورى چرب شود كه جلوگيرى از رسيدن آب به آنها كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربى را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

١٧٨ - آب شيرى كه متصل به كر است حكم كر را دارد.

١٧٩ - اگر چيزى را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، بايد دوباره آن را آب بكشد و يقين كند كه عين نجاست برطرف شده است.

١٨٠ - زمينى كه آب در او فرو مى رود مثل زمينى كه روى آن شن يا ريگ باشد، اگر نجس شود با آب قليل نيز پاك مى شود.

١٨١ - زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختى كه آب در آن فرو نمى رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مى گردد، ولى بايد به قدرى آب روى آن بريزند كه جارى شود، و اگر آبى كه روى آن ريخته اند از سوراخى بيرون نرود و در جايى جمع شود براى پاك شدن آنجا بايد آب جمع شده را با پارچه اى يا ظرفى بيرون آورند.

١٨٢ - اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود با آب كمتر از كر هم پاك مى شود.

١٨٣ - اگر شكر نجس آب شده را قند بسازند و در آب كر يا جارى بگذارند پاك نمى شود.

(زمين)

١٨٤ - زمين با چهار شرط كف پا و ته كفش را پاك مى كند، اول: آنكه زمين پاك باشد، دوم: آنكه بنابر احتياط خشك باشد، سوم: آنكه بنابر احتياط لازم نجاست از ناحيه زمين حاصل شده باشد چهارم: آنكه اگر عين نجس مثل خون و بول يا متنجس مثل گلى كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود و چنانچه قبلا عين نجاست برطرف شده باشد با راه رفتن يا ماليدن پا به زمين بنابر احتياط لازم پاك نمى شود و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روى فرش، حصير و سبزه كف پا و ته كفش نجس پاك نمى شود.

١٨٥ - پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه راه رفتن روى آسفالت و روى زمينى كه با چوب فرش شده محل اشكال است.

١٨٦ - براى پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است مقدار پانزده ذراع دست يا بيشتر راه بروند، اگرچه به كمتر از پانزده ذراع يا ماليدن پا به زمين نجاست برطرف شود.

١٨٧ - لازم نيست كف پا و ته كفش نجس تر باشد، بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مى شود.

١٨٨ - بعد از آنكه پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد، مقدارى از اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مى شود پاك مى گردد.

١٨٩ - كسى كه با دست و زانو راه مى رود، اگر كف دست يا زانوى او نجس شود، پاك شدن آن با راه رفتن محل اشكال است.

و همچنين است ته عصا، ته پاى مصنوعى، نعل چهار پايان، چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.

١٩٠ - اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاى كوچكى از نجاست كه ديده نمى شود، در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه به قدرى راه بروند كه آنها هم برطرف شوند.

١٩١ - توى كفش به واسطه راه رفتن پاك نمى شود.

و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن محل اشكال است مگر اينكه كف آن از چرم يا مانند آن باشد.

(آفتاب)

١٩٢ - آفتاب زمين، ساختمان و ديوار را با پنج شرط پاك مى كند، اول آنكه چيز نجس به طورى تر باشد كه اگر چيز ديگر به آن برسد تر شود پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اى آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوم: آنكه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از خشك شدن به تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند سوم: آنكه چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمى شود، ولى اگر ابر به قدرى نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، اشكال ندارد.

چهارم: آنكه آفتاب به تنهايى چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلا چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود، پاك نمى گردد، ولى اگر باد بقدرى كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد.

پنجم: آنكه آفتاب مقدارى از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه خشك كند.

پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روى آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روى آن پاك مى شود و زير آن نجس مى ماند. ١٩٣ - آف تاب حصير نجس را پاك مى كند ولى اگر با نخ بافته شده باشد پاك شد نخها محل اشكال است و همچنين پاك شدن درخت، گياه و در و پنجره به واسطه آفتاب محل اشكال است.

١٩٤ - اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا ترى آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه آن زمين نجس است، و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزى مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

١٩٥ - اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، و به وسيله آن طرفى كه آفتاب به آن نتابيده نيز خشك شود بعيد نيست هر دو طرف پاك شود.

(استحاله)

١٩٦ - اگر جنس چيز نجس به طورى عوض شود كه به صورت چيز پاكى درآيد پاك مى شود، مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولى اگر جنس آن عوض نشود، مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمى شود.

١٩٧ - كوزه گلى و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است و اما زغالى كه از چوب نجس درست شده چنانچه هيچ يك از خواص حقيقت سابقه در آن نباشد پاك است.

١٩٨ - چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

(انقلاب)

١٩٩ - اگر شراب به خودى خود يا به واسطه ريختن چيزى مثل سركه و نمك در آن سركه شود، پاك مى گردد.

٢٠٠ - شرابى كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند يا نجاست ديگرى به آن برسد به سركه شدن پاك نمى شود.

٢٠١ - سركه اى كه از انگور و كشمش و خرماى نجس درست كنند نجس است.

٢٠٢ - اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد بلكه ريختن خيار و بادنجان و مانند اينها در آن اگر چه پيش از سركه شدن باشد نيز اشكال ندارد، مگر اينكه پيش از سركه شدن مسكر شده باشد.

٢٠٣ - آب انگورى كه به آتش يا به خودى خود جوش بيايد، حرام مى شود، و اگر آن قدر بجوشد كه ذهاب ثلثان شود، يعنى دو قسمت آن كم شود و يك قمست آن بماند، حلال مى شود، و در مساله ١١٤ گذشت كه آب انگور بجوش آمدن نجس نمى شود.

٢٠٤ - اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود چنانچه باقيمانده آن جوش بيايد اگر عرفا به آن آب انگور بگويند نه شيره بنابر احتياط لازم حرام است.

٢٠٥ - آب انگورى كه معلوم نيست جوش آمده يا نه حلال است ولى اگر جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده، حلال نمى شود.

٢٠٦ - اگر مثلا در يك خوشه غوره مقدارى انگور باشد، چنانچه به آبى كه از آن خوشه گرفته مى شود آب انگور نگويند و بجوشد خوردن آن حلال است.

٢٠٧ - اگر يك دانه انگور در چيزى كه به آتش مى جوشد بيفتد و بجوشد و مستهلك نشود، فقط خوردن آن دانه حرام است.

٢٠٨ - اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، جايز است كفگيرى را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگى كه جوش نيامده بزنند.

٢٠٩ - چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد حلال است.

(انتقال)

٢١٠ - اگر خون بدن انسان يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد - يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند - حيوانى كه عرفا خون ندارد آن را بمكد به طورى كه در معرض آن باشد كه جذب بدن آن حيوان گردد همان طورى كه پشه از بدن انسان يا حيوان مى مكد آن خون پاك مى شود و اين را انتقال مى گويند، و اما خونى كه زالو از انسان در مقام معالجه مى مكد چون در معرض آن نيست كه جزء بدن او شود و او را خون انسان مى گويند نجس مى باشد.

٢١١ - اگر كسى پشه اى را كه به بدنش نشسته بكشد و خونى را كه پشه مكيده از او بيرون بيايد ظاهر آن است كه آن خون پاك است زيرا در معرض آن بوده كه غذاى پشه شود اگر چه فاصله ميان مكيدن خون و كشتن پشه بسيار كم باشد ولى احتياط مستحب آن است كه از آن خون در اين صورت اجتناب شود.

(اسلام)

٢١٢ - اگر كافر شهادتين بگويد يعنى به يگانگى خدا و نبوت خاتم الانبياء شهادت بدهد، به هر لغتى كه باشد مسلمان مى شود.

و چنانچه قبلا محكوم به نجاست بوده بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بينى و عرق او پاك است، ولى اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاى آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاى آن را آب بكشد.

٢١٣ - اگر موقعى كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او باشد يا نباشد بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

٢١٤ - اگر كافر شهادتين بگويد، و انسان نداند قلبا مسلمان شده يا نه پاك است، و همچنين اگر بداند قلبا مسلمان نشده است ولى چيزى كه منافى با اظهار شهادتين باشد از او سر نزند.

(تبعيت)

٢١٥ - تبعيت آن است كه چيز نجسى به واسطه پاكى چيز ديگر پاك شود.

٢١٦ - اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايى كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مى شود.

و كهنه و چيزى هم كه معمولا روى آن مى گذارند اگر با آن نجس شده پاك مى گردد.

ولى اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند.

٢١٧ - بچه كافر به تبعيت در دو مورد پاك مى شود:

(١) كافرى كه مسلمان شود طفل او در پاكى تابع اوست.

و همچنين اگر جد طفل يا مادر يا جده او مسلمان شوند، ولى حكم به طهارت در اين مورد مشروط به آن است كه بچه همراه آن تازه مسلمان و در كفالت او باشد و همچنين كافرى نزديكتر از او همراه آن بچه نباشد.

(٢) طفل كافرى كه بدست مسلمانى اسير گردد، و پدر يا يكى از اجداد او همراه نباشد، در اين دو مورد پاكى طفل به تابعيت مشروط به اين است كه طفل در صورت مميز بودن اظهار كفر ننمايد.

٢١٨ - تخته يا سنگى كه روى آن ميت را غسل مى دهند، و پارچه اى كه با آن عورت ميت را مى پوشانند، و دست كسى كه او را غسل مى دهد تمام اين چيزها كه با ميت شسته شده است بعد از تمام شدن غسل، پاك مى شود.

٢١٩ - كسى كه چيزى را كه آب مى كشد، بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم كه با آن چيز شسته شده پاك مى شود.

٢٢٠ - اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبى كه با آن شسته شده جدا شود آبى كه در آن مى ماند پاك است.

٢٢١ - ظرف نجس را كه با آب قليل آب مى كشند بعد از جدا شدن آبى كه براى پاك شدن با آن شسته شده، آب كمى كه در آن مى ماند پاك است.

(برطرف شدن عين نجاست)

٢٢٢ - اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شود، بدن آن حيوان پاك مى شود و همچنين باطن بدن انسان كه مثل توى دهان و بينى و گوش باشد به ملاقات نجاست خارجى نجس مى شود و با از ميان رفتن آن پاك مى گردد و اما نجاست داخلى مانند خونى كه از لاى دندان بيرون مى آيد موجب نجس شدن باطن بدن نمى شود و همچنين ملاقات چيز خارجى در باطن بدن با نجاست داخلى آن چيز را نجس نمى كند، بنابر اين اگر دندان عاريه در دهان با خونى كه از لاى ديگر دندانها بيرون آمده ملاقات كند آب كشيدن آن لازم نيست ولى اگر با غذاى نجس ملاقات كند آب كشيدن آن لازم است.

٢٢٣ - اگر غذا لاى دندان مانده باشد و داخل دهان خون بياد غذا به ملاقات با خون نجس نمى شود.

٢٢٤ - مقدارى از لبها و پلك چشم كه موقع بستن روى هم مى آيد حكم باطن را دارد پس چنانچه با نجاست خارجى ملاقات كند آب كشيدن آن لازم نيست ولى جايى را كه انسان نمى داند از ظاهر بدن است يا باطن آن اگر با نجاست خارجى ملاقات كند لازم است آن را آب بكشد.

٢٢٥ - اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش خشك و مانند اينها بنشيند چنانچه طورى آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد، و چيزى با رطوبت با آنها ملاقات كند نجس نمى شود.

(استبراء حيوان نجاستخوار)

٢٢٦ - بول و غايط حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است، و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند يعنى تا مدتى نگذارند نجاست بخورد و غذاى پاك به آن بدهند كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آن نگويند، و احتياط مستحب آن است كه شتر نجاستخوار را چهل روز و گاو را بيست روز و گوسفند را ده روز و مرغابى را هفت يا پنج روز و مرغ خانگى را سه روز، از خوردن نجاست جلوگيرى كنند، هرچند پيش از گذشت اين مدت به آنها نجاستخوار گفته نشود.

(غايب شدن مسلمان)

٢٢٧ - اگر بدن يا لباس يا چيز ديگرى مانند ظرف و فرش در اختيار مسلمان بالغ يا مميز طهارت و نجاست باشد و نجس شود و آن مسلمان غايب گردد چنانچه انسان احتمال دهد كه او آن چيز را آب كشيده است پاك مى باشد، ولى احتياط مستحب آن است كه آن چيز را پاك نداند مگر با چند شرط زير:

(اول) - آنكه آن مسلمان چيزى را كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس نداند پس اگر مثلا لباسش با رطوبت به بدن كافر ملاقات كرده و آن را نجس نداند بعد از غايب شدن او انسان نبايد آن لباس را پاك بداند.

(دوم) - آنكه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

(سوم) - آنكه انسان ببيند آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مى كند، مثلا ببيند با آن لباس نماز مى خواند.

(چهارم) - آنكه احتمال بدهد كه آن مسلمان بداند شرط كارى را كه با آن چيز انجام مى دهد پاكى است، پس اگر مثلا نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد، و با لباسى كه نجس شده نماز بخواند، نبايد انسان آن لباس را پاك بداند.

(پنجم) - آنكه نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق داشته باشد پس اگر او اعتنا به پاكى و نجسى ندارد نبايد انسان آن چيز را پاك بداند.

٢٢٨ - اگر انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه چيزى كه نجس بوده پاك شده است يا دو عادل بر پاك شدن آن شهادت دهند و مورد شهادت آنان سبب پاك شدن باشد آن چيز پاك است، و همچنين است اگر كسى كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك شده و مورد اتهام هم نباشد، يا مسلمانى چيز نجسى را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.

٢٢٩ - كسى كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند آن لباس پاك است.

٢٣٠ - اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمى كند اگر به همان نحوى كه افراد متعارف آب مى كشند رفتار نمايد كفايت مى كند.

(رفتن خون متعارف)

٢٣١ - خونى كه در جوف ذبيحه بعد از كشتن آن به طريق شرعى باقى مى ماند، چنانچه خون به مقدار متعارف خارج شده باشد پاك است، چنانكه در مساله (٩٨) گذشت.

٢٣٢ - حكم سابق بنابر احتياط مختص به حيوان حلال گوشت است، و در حيوان حرام گوشت جارى نيست، بلكه بنابر احتياط استحبابى در اجزاء محرمه حلال گوشت نيز جارى نيست.

(راه ثابت شدن نجاست)

١٢٢ - نجاست هر چيزى از سه راه ثابت مى شود: اول: آن كه خود انسان يقين يا اطمينان كند كه آن چيز نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزى نجس است لازم نيست از آن اجتناب نمايد.

بنابراين غذا خوردن در قهوه خانه ها و ميهمانخانه هايى كه مردمان لا ابالى و كسانى كه پاكى و نجسى را مراعات نمى كنند در آنها غذا مى خورند، اگر انسان اطمينان نداشته باشد غذايى را كه براى او آورده اند نجس است اشكال ندارد.

دوم: آن كه كسى كه چيزى در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است و متهم نباشد، مثلا همسر يا نوكر يا كلفت انسان نسبت به ظرف يا چيز ديگرى كه در اختيار او است بگويد نجس مى باشد.

سوم آن كه دو مرد عادل بگويند چيزى نجس است، به شرط آن كه مورد شهادت آنان سبب نجاست باشد.

١٢٣ - اگر به واسطه ندانستن مساله، نجس بودن و پاك بودن چيزى را نداند، مثلا نداند فضله موش پاك است يا نه، بايد مساله را بپرسد، ولى اگر با اينكه مساله را مى داند، در چيزى شك كند كه پاك است يا نه، مثلا شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مى باشد، و وارسى كردن يا پرسيدن لازم نيست.

١٢٤ - چيز نجسى كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است، و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است.

و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد لازم نيست وارسى كند.

١٢٥ - اگر بداند يكى از دو ظرف يا دو لباسى كه از هر دوى آنها استفاده مى كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند ولى اگر مثلا نمى داند لباس خودش نجس شده يا لباسى كه از تصرف او خارج بوده و مال ديگرى مى باشد، لازم نيست از لباس خودش اجتناب نمايد.

(چيز پاك چگونه نجس مى شود)

١٢٦ - اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكى از آنها به طورى تر باشد كه ترى يكى به ديگرى برسد، چيز پاك نيز نجس مى شود، و همچنين اگر به چيز سومى با همان رطوبت برسد نجسش مى كند، و مشهور فرموده اند كه متنجس به طور مطلق منجس است، ولى اين حكم با تعدد واسطه محل اشكال است.

بلكه حكم بطهارت خالى از قوت نيست (مثال) در صورتى كه دست راست به بول متنجس شود، آنگاه آن دست با رطوبت با دست چپ ملاقات كند اين ملاقات موجب نجاست دست چپ خواهد بود، و اگر دست چپ بعد از خشكيدن با لباس مرطوب مثلا ملاقات كند لباس نيز نجس مى شود ولى اگر آن لباس با چيز ديگرى با رطوبت ملاقات كند حكم به نجاست آن چيز نمى شود.

و اگر ترى به قدرى كم باشد كه به ديگرى نرسد چيزى كه پاك بوده نجس نمى شود اگرچه به عين نجس برسد.

١٢٧ - اگر چيز پاكى به چيز نجس برسد، و انسان شك كند كه هر دو يا يكى از آنها تر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمى شود.

١٢٨ - دو چيزى كه انسان نمى داند كدام پاك و كدام نجس است اگر چيز پاكى با رطوبت بعدا به يكى از آنها برسد اجتناب از آن لازم نيست مگر در بعضى از موارد مثل آنكه حالت سابقه در هر دو نجاست باشد و يا آنكه با طرف ديگر هم چيز پاك ديگرى با رطوبت ملاقات كند.

١٢٩ - زمين و پارچه و مانند اينها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتى كه نجاست به آن برسد نجس مى شود، و جاهاى ديگر آن پاك است و همچنين است خيار و خربزه و مانند اينها.

١٣٠ - هرگاه شيره و روغن و مانند اينها طورى باشد كه اگر مقدارى از آن را بردارند جاى آن خالى نمى ماند، همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مى شود.

ولى اگر طورى باشد كه جاى آن در موقع برداشتن خالى بماند، اگر چه بعد پر شود، فقط جايى كه نجاست به آن رسيده نجس مى باشد پس اگر فضله موش در آن بيفتد جايى كه فضله افتاده نجس و بقيه پاك است.

١٣١ - اگر مگس يا حيوانى مانند آن روى چيز نجسى كه تر است بنشيند، و بعد روى چيز پاكى كه آن هم تر است بنشيند، چنانچه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان بوده، چيز پاك نجس مى شود، و اگر نداند پاك است.

١٣٢ - اگر جايى از بدن كه عرق دارد نجس شود، و عرق از آنجا به جاى ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مى شود، و اگر عرق به جاى ديگر نرود جاهاى ديگر بدن پاك است.

١٣٣ - اخلاط غليظى كه از بينى يا گلو مى آيد، اگر خون داشته باشد جايى كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است.

پس اگر به بيرون دهان يا بينى برسد مقدارى كه انسان يقين دارد جاى نجس اخلاط به آن رسيده نجس است، و محلى را كه شك دارد جاى نجس به آن رسيده يا نه پاك مى باشد.

١٣٤ - اگر آفتابه اى را كه ته آن سوراخ است روى زمين نجس بگذارند، چنانچه از جريان بيفتد و آب زير آن جمع گردد كه با آب آفتابه يكى حساب شود، آب آفتابه نجس مى شود، ولى اگر آب آفتابه با فشار جريان داشته باشد نجس نمى شود.

١٣٥ - اگر چيزى داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتى كه بعد از بيرون آمدن آلوده به نجاست نباشد پاك است.

پس اگر اسباب اماله يا آب آن در مخرج غايط وارد شود، يا سوزن و چاقو و مانند اينها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن به نجاست آلوده نباشد نجس نيست.

و همچنين است آب دهان و بينى اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

(احكام نجاسات)

١٣٦ - نجس كردن خط و ورق قرآن در صورتى كه مستلزم هتك حرمت باشد بى اشكال حرام است و اگر نجس شود بايد فورا آن را آب بكشند.

بلكه بنابر احتياط واجب در غير فرض هتك نيز نجس كردن آن حرام و آب كشيدن واجب است.

١٣٧ - اگر جلد قرآن نجس شود در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد بايد آنرا آب بكشند.

١٣٨ - گذاشتن قرآن روى عين نجس مانند خون و مردار اگر چه آن عين نجس خشك باشد در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد حرام است.

١٣٩ - نوشتن قرآن با مركب نجس اگر چه يك حرف آن باشد حكم نجس كردن آنرا دارد، و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند يا به واسطه تراشيدن و مانند آن كارى كنند كه از بين برود.

١٤٠ - در صورتى كه دادن قرآن به كافر مستلزم هتك باشد حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.

١٤١ - اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است، مثل كاغذى كه اسم خدا يا پيغمبر يا امام بر آن نوشته شده، در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است.

و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است.

و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد.

بايد تا وقتى كه يقين نكرده اند كه به كلى از بين رفته به آن مستراح نروند.

١٤٢ - خوردن و آشاميدن چيز متنجس حرام است، و همچنين است خوراندن آن به ديگرى، ولى خوراندن آن به طفل يا ديوانه ظاهرا جايز است، و اگر خود طفل يا ديوانه غذاى نجس را بخورد يا با دست نجس غذا را نجس كند و بخورد لازم نيست از او جلوگيرى كنند.

١٤٣ - فروختن و عاريه دادن چيز نجسى كه قابل پاك شدن است اشكال ندارد ولى لازم است كه نجس بودن آن را به طرف بگويد، به دو شرط (اول) آن كه طرف در معرض آن باشد كه در مخالفت حكم الزامى واقع شود مثل اينكه او را در خوردن يا آشاميدن استعمال نمايد و اگر اين چنين نباشد لازم نيست بگويد مثلا نجس بودن لباسى را كه طرف با آن نماز مى خواند لازم نيست به او بگويد زيرا پاك بودن لباس شرط واقعى نيست.

(دوم) آنكه احتمال بدهد كه طرف به گفته او ترتيب اثر دهد و اما اگر بداند كه ترتيب اثر نمى دهد گفتن لازم نيست.

١٤٤ - اگر انسان ببيند كسى چيز نجسى را مى خورد يا با لباس نجس نماز مى خواند لازم نيست به او بگويد.

١٤٥ - اگر جايى از خانه يا فرش كسى نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كسانى كه وارد خانه او مى شوند با رطوبت به جاى نجس رسيده است چنانچه او موجب اين امر شده باشد بايد با دو شرطى كه در مساله پيش گذشت به آنان بگويد.

١٤٦ - اگر صاحب خانه در بين غذا خوردن بفهمد غذا نجس است بايد - با شرط دومى كه گذشت - به مهمانها بگويد، و اما اگر يكى از مهمانها بفهمد لازم نيست به ديگران خبر دهد ولى چنانچه طورى با آنها معاشرت دارد كه به واسطه نجس بودن آنان خود از جهت ابتلاى به نجاست مبتلا به مخالفت حكم الزامى مى شود بايد به آنان بگويد.

١٤٧ - اگر چيزى را كه عاريه كرده نجس شود بايد صاحبش را از نجس شدن آن به دو شرطى كه در مساله ١٤٣ گذشت آگاه كند.

١٤٨ - اگر بچه بگويد چيزى نجس است، يا چيزى را آب كشيده نبايد حرف او را قبول كرد.

ولى بچه اى كه تكليفش نزديك است اگر بگويد چيزى را آب كشيدم، در صورتى كه آن چيز در تصرف او باشد يا گفته اش مورد اطمينان باشد قبول مى شود، و همچنين اگر بگويد چيزى نجس است.

(مطهرات)

١٤٩ - دوازده چيز نجاست را پاك مى كند، و آنها را مطهرات گويند: اول آب، دوم زمين، سوم آفتاب، چهارم استحاله، پنجم انقلاب، ششم انتقال، هفتم اسلام، هشتم تبعيت، نهم برطرف شدن عين نجاست، دهم استبراء حيوان نجاستخوار، يازدهم غايب شدن مسلمان، دوازدهم خارج شدن خون از ذبيحه، و احكام اينها به طور تفصيل در مسايل آينده گفته مى شود.

(آب)

١٥٠ - آب با چهار شرط چيز نجس را پاك مى كند: اول آنكه مطلق باشد، پس آب مضاف مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمى كند.

دوم آنكه پاك باشد.

سوم آنكه وقتى چيز نجس را مى شويند آب مضاف نشود، و در شستنى كه بعد از آن، شستن ديگر لازم نيست بايد بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد، و در غير آن شستن تغيير ضرر ندارد، مثلا چيزى را به آب كر يا قليل بشويد، و دو دفعه شستن در او لازم باشد، در دفعه اول اگر چه تغيير كند، و در دفعه دوم به آبى تطهير كند كه تغيير نكند پاك مى شود.

چهارم آنكه بعد از آب كشيدن چيز نجس اجزاء كوچك عين نجاست در آن نباشد.

و پاك شدن چيز نجس به آب قليل يعنى آب كمتر از كر شرطهاى ديگرى هم دارد كه بعدا گفته مى شود.

١٥١ - توى ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست، و همچنين با آب كر و جارى بنابر احتياط واجب، و ظرفى را كه سگ از آنها آب يا چيز روان ديگر خورده بايد اول با خاك پاك خاك مالى كرد سپس خاك او را زايل نموده و بعد دو مرتبه با آب قليل يا كر يا جارى شست، و همچنين ظرفى را كه سگ ليسيده اگر در آن چيزى باقيمانده باشد، بايد پيش از شستن خاك مالى كرد و اگر آب دهان سگ در ظرفى بريزد بنابر احتياط لازم بايد آن را خاك مالى كرد و بعد سه مرتبه با آب شست.

١٥٢ - اگر دهانه ظرفى كه سگ دهن زده تنگ باشد بايد خاك را در آن بريزند و با شدت حركت دهند تا خاك به همه آن ظرف برسد، و بعد به ترتيبى كه ذكر شد بشويند.

١٥٣ - ظرفى را كه خوك بليسد يا از آن چيز روانى بخورد، يا اينكه در او موش صحرايى مرده باشد، با آب قليل يا كر يا جارى بايد هفت مرتبه شست و لازم نيست آن را خاك مالى كنند.

١٥٤ - ظرفى را كه به شراب نجس شده، بايد سه مرتبه بشويند و فرقى بين آب قليل و كر و جارى نيست.

١٥٥ - كوزه اى كه از گل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته اگر در آب كر يا جارى بگذارند، بهر جاى آن كه آب برسد پاك مى شود.

و اگر بخواهند باطن آن هم پاك شود، بايد به قدرى در آب كر يا جارى بماند كه آب به تمام آن فرو رود، و اگر ظرف رطوبتى داشته باشد كه از رسيدن آب به باطن آن مانع باشد بايد خشكش نمايند، و بعدا در آب كر يا جارى بگذارند.

١٥٦ - ظرف نجس را با آب قليل دو قسم مى شود آب كشيد: يكى آنكه سه مرتبه پر كنند و خالى كنند، ديگر آنكه سه دفعه قدرى آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طورى در آن بگردانند كه به جاهاى نجس آن برسد و بيرون بريزند.

١٥٧ - اگر ظرف بزرگى مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنانچه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالى كنند پاك مى شود.

و همچنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد، و در هر دفعه آبى كه ته آن جمع مى شود بيرون آورند و احتياط مستحب آن است كه در مرتبه دوم و سوم ظرفى را كه با آن آبها را بيرون مى آورند آب بكشند.

١٥٨ - اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهرش پاك مى شود.

١٥٩ - تنورى كه به بول نجس شده است، اگر يك مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مى شود، و احتياط مستحب آن است كه اين كار را دو مرتبه انجام دهند.

و در غير بول اگر پس از برطرف شدن نجاست يك مرتبه به دستورى كه گفته شد آب در آن بريزند كافى است.

و بهتر است كه گودالى ته آن بكنند تا آبها در آن جمع شود و بيرون بياورند بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

١٦٠ - اگر چيز نجس را يك مرتبه در آب كر يا جارى فرو برند كه آب به تمام جاهاى آن برسد، پاك مى شود. و در فرش و لباس و مانند اينها فشار يا مانند آن از ماليدن يا لگد كردن لازم نيست، و در صورتى كه بدن يا لباس متنجس به بول باشد در كر نيز دو مرتبه شستن لازم است.

١٦١ - اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتى كه بول در آن چيز نمانده باشد پاك مى شود مگر در لباس و بدن كه بايد دو مرتبه روى آنها آب بريزند تا پاك شوند و در هر حال در شستن لباس و فرش و مانند اينها با آب قليل بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

(و غساله آبى است كه معمولا در وقت شستن و بعد از آن از چيزى كه شسته مى شود، خود به خود يا به وسيله فشار مى ريزد).

١٦٢ - اگر چيزى به بول پسر يا دختر شير خوارى كه غذا خور نشده و بنابر احتياط كمتر از دو سال دارد نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد پاك مى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روى آن بريزند.

و در لباس و فرش و مانند اينها فشار لازم نيست.

١٦٣ - اگر چيزى به غير بول نجس شود، چنانچه با برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب قليل روى آن بريزند و از آن جدا شود پاك مى گردد ولى لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

١٦٤ - اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كر يا جارى فرو برند بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مى شود ولى اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند بايد به هر طور كه ممكن است - اگر چه با لگد كردن باشد - فشار دهند تا غساله آن جدا شود.

١٦٥ - اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اينها نجس شود به فرو بردن در كر و جارى پاك مى گردد، و اگر باطن آنها نجس شود چنانچه آب كر يا جارى به وصف اطلاق به باطن آنها برسد پاك مى شوند ولى ظاهرا در صابون و مانند آن هيچ گاه آب مطلق به باطن نمى رسد.

١٦٦ - اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه باطن آن پاك است.

١٦٧ - اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزى مانند اينها نجس شده باشد چنانچه آن را در كاسه پاك و مانند آن بگذارند و يك مرتبه آب روى آن بريزند و خالى كنند پاك مى شود و اگر در ظرف نجس بگذارند بايد سه مرتبه اين كار را انجام دهند در اين صورت ظرف هم پاك مى شود، و اگر بخواهند لباس و مانند آن را كه فشار لازم دارد در ظرفى بگذارند و آب بكشند، بايد در هر مرتبه اى كه آب روى آن مى ريزند آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند تا غساله اى كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

١٦٨ - لباس نجسى را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جارى فروبرند و آب پيش از آنكه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد لباس پاك مى شود و اگر با آب قليل بشويند، چنانچه موقع فشار دادن، آب مضاف از آن بيرون نيايد پاك مى شود.

١٦٩ - اگر لباسى را در كر يا جارى آب بكشند، و بعد مثلا لجن آب در آن ببينند چنانچه احتمال ندهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده آن لباس پاك است.

١٧٠ - اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خورده گل يا صابون در آن ديده شود چنانچه احتمال بدهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده آن لباس پاك ولى اگر آب نجس به باطن گل يا صابون رسيده باشد ظاهر گل و صابون پاك و باطن آنها نجس است.

١٧١ - هر چيز نجس، تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمى شود.

ولى اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد، پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مى باشد، اما چنانچه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاى نجاست در آن چيز مانده نجس است.

١٧٢ - اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى برطرف كنند بدن پاك مى شود، مگر آنكه بدن به بول نجس شده باشد كه در اين صورت به يك مرتبه پاك نمى شود، ولى بيرون آمدن و دو مرتبه در آب رفتن لازم نيست بلكه اگر در زير آب به آن محل دست بكشند كه دو مرتبه آب به بدن برسد كفايت مى كند.

١٧٣ - غذاى نجس كه لاى دندانها مانده اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاى نجس برسد پاك مى شود.

١٧٤ - اگر موى سر و صورت را با آب قليل آب بكشند چنانچه مو انبوه نباشد براى جدا شدن غساله لازم نيست فشار دهند زيرا به مقدار متعارف خود به خود جدا مى شود.

١٧٥ - اگر جايى از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولا موقع آب كشيدن آب به آنها سرايت مى كند، با پاك شدن جاى نجس پاك مى شود، به اين معنى كه آب كشيدن اطراف مستقلا لازم نيست بلكه اطراف و محل نجس به آب كشيدن با هم پاك مى شوند، و همچنين است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند و روى هر دو آب بريزند.

پس اگر براى آب كشيدن يك انگشت نجس روى همه انگشتها آب بريزند و آب نجس و همچنين آب پاك به همه آنها برسد، با پاك شدن انگشت نجس تمام انگشتها پاك مى شود.

١٧٦ - گوشت و دنبه اى كه نجس شده، مثل چيزهاى ديگر آب كشيده مى شود.

و همچنين است اگر بدن يا لباس چربى كمى داشته باشد كه از رسيدن آب به آنها جلوگيرى نكند.

١٧٧ - اگر ظرف يا بدن نجس باشد، و بعد به طورى چرب شود كه جلوگيرى از رسيدن آب به آنها كند، چنانچه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربى را برطرف كنند تا آب به آنها برسد.

١٧٨ - آب شيرى كه متصل به كر است حكم كر را دارد.

١٧٩ - اگر چيزى را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، بايد دوباره آن را آب بكشد و يقين كند كه عين نجاست برطرف شده است.

١٨٠ - زمينى كه آب در او فرو مى رود مثل زمينى كه روى آن شن يا ريگ باشد، اگر نجس شود با آب قليل نيز پاك مى شود.

١٨١ - زمين سنگ فرش و آجر فرش و زمين سختى كه آب در آن فرو نمى رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مى گردد، ولى بايد به قدرى آب روى آن بريزند كه جارى شود، و اگر آبى كه روى آن ريخته اند از سوراخى بيرون نرود و در جايى جمع شود براى پاك شدن آنجا بايد آب جمع شده را با پارچه اى يا ظرفى بيرون آورند.

١٨٢ - اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود با آب كمتر از كر هم پاك مى شود.

١٨٣ - اگر شكر نجس آب شده را قند بسازند و در آب كر يا جارى بگذارند پاك نمى شود.

(زمين)

١٨٤ - زمين با چهار شرط كف پا و ته كفش را پاك مى كند، اول: آنكه زمين پاك باشد، دوم: آنكه بنابر احتياط خشك باشد، سوم: آنكه بنابر احتياط لازم نجاست از ناحيه زمين حاصل شده باشد چهارم: آنكه اگر عين نجس مثل خون و بول يا متنجس مثل گلى كه نجس شده در كف پا و ته كفش باشد به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود و چنانچه قبلا عين نجاست برطرف شده باشد با راه رفتن يا ماليدن پا به زمين بنابر احتياط لازم پاك نمى شود و نيز زمين بايد خاك يا سنگ يا آجر فرش و مانند اينها باشد و با راه رفتن روى فرش، حصير و سبزه كف پا و ته كفش نجس پاك نمى شود.

١٨٥ - پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه راه رفتن روى آسفالت و روى زمينى كه با چوب فرش شده محل اشكال است.

١٨٦ - براى پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است مقدار پانزده ذراع دست يا بيشتر راه بروند، اگرچه به كمتر از پانزده ذراع يا ماليدن پا به زمين نجاست برطرف شود.

١٨٧ - لازم نيست كف پا و ته كفش نجس تر باشد، بلكه اگر خشك هم باشد به راه رفتن پاك مى شود.

١٨٨ - بعد از آنكه پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد، مقدارى از اطراف آن هم كه معمولا به گل آلوده مى شود پاك مى گردد.

١٨٩ - كسى كه با دست و زانو راه مى رود، اگر كف دست يا زانوى او نجس شود، پاك شدن آن با راه رفتن محل اشكال است.

و همچنين است ته عصا، ته پاى مصنوعى، نعل چهار پايان، چرخ اتومبيل و درشكه و مانند اينها.

١٩٠ - اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاى كوچكى از نجاست كه ديده نمى شود، در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه به قدرى راه بروند كه آنها هم برطرف شوند.

١٩١ - توى كفش به واسطه راه رفتن پاك نمى شود.

و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن محل اشكال است مگر اينكه كف آن از چرم يا مانند آن باشد.

(آفتاب)

١٩٢ - آفتاب زمين، ساختمان و ديوار را با پنج شرط پاك مى كند، اول آنكه چيز نجس به طورى تر باشد كه اگر چيز ديگر به آن برسد تر شود پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اى آن را تر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوم: آنكه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از خشك شدن به تابيدن آفتاب آن را برطرف كنند سوم: آنكه چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اينها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمى شود، ولى اگر ابر به قدرى نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، اشكال ندارد.

چهارم: آنكه آفتاب به تنهايى چيز نجس را خشك كند، پس اگر مثلا چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود، پاك نمى گردد، ولى اگر باد بقدرى كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده اشكال ندارد.

پنجم: آنكه آفتاب مقدارى از بنا و ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك مرتبه خشك كند.

پس اگر يك مرتبه بر زمين و ساختمان نجس بتابد و روى آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روى آن پاك مى شود و زير آن نجس مى ماند. ١٩٣ - آف تاب حصير نجس را پاك مى كند ولى اگر با نخ بافته شده باشد پاك شد نخها محل اشكال است و همچنين پاك شدن درخت، گياه و در و پنجره به واسطه آفتاب محل اشكال است.

١٩٤ - اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تر بوده يا نه، يا ترى آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه آن زمين نجس است، و همچنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزى مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

١٩٥ - اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، و به وسيله آن طرفى كه آفتاب به آن نتابيده نيز خشك شود بعيد نيست هر دو طرف پاك شود.

(استحاله)

١٩٦ - اگر جنس چيز نجس به طورى عوض شود كه به صورت چيز پاكى درآيد پاك مى شود، مثل آنكه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمكزار فرو رود و نمك شود، ولى اگر جنس آن عوض نشود، مثل آنكه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمى شود.

١٩٧ - كوزه گلى و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده نجس است و اما زغالى كه از چوب نجس درست شده چنانچه هيچ يك از خواص حقيقت سابقه در آن نباشد پاك است.

١٩٨ - چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

(انقلاب)

١٩٩ - اگر شراب به خودى خود يا به واسطه ريختن چيزى مثل سركه و نمك در آن سركه شود، پاك مى گردد.

٢٠٠ - شرابى كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند يا نجاست ديگرى به آن برسد به سركه شدن پاك نمى شود.

٢٠١ - سركه اى كه از انگور و كشمش و خرماى نجس درست كنند نجس است.

٢٠٢ - اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آنها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد بلكه ريختن خيار و بادنجان و مانند اينها در آن اگر چه پيش از سركه شدن باشد نيز اشكال ندارد، مگر اينكه پيش از سركه شدن مسكر شده باشد.

٢٠٣ - آب انگورى كه به آتش يا به خودى خود جوش بيايد، حرام مى شود، و اگر آن قدر بجوشد كه ذهاب ثلثان شود، يعنى دو قسمت آن كم شود و يك قمست آن بماند، حلال مى شود، و در مساله ١١٤ گذشت كه آب انگور بجوش آمدن نجس نمى شود.

٢٠٤ - اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود چنانچه باقيمانده آن جوش بيايد اگر عرفا به آن آب انگور بگويند نه شيره بنابر احتياط لازم حرام است.

٢٠٥ - آب انگورى كه معلوم نيست جوش آمده يا نه حلال است ولى اگر جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن كم شده، حلال نمى شود.

٢٠٦ - اگر مثلا در يك خوشه غوره مقدارى انگور باشد، چنانچه به آبى كه از آن خوشه گرفته مى شود آب انگور نگويند و بجوشد خوردن آن حلال است.

٢٠٧ - اگر يك دانه انگور در چيزى كه به آتش مى جوشد بيفتد و بجوشد و مستهلك نشود، فقط خوردن آن دانه حرام است.

٢٠٨ - اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، جايز است كفگيرى را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگى كه جوش نيامده بزنند.

٢٠٩ - چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد حلال است.

(انتقال)

٢١٠ - اگر خون بدن انسان يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد - يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند - حيوانى كه عرفا خون ندارد آن را بمكد به طورى كه در معرض آن باشد كه جذب بدن آن حيوان گردد همان طورى كه پشه از بدن انسان يا حيوان مى مكد آن خون پاك مى شود و اين را انتقال مى گويند، و اما خونى كه زالو از انسان در مقام معالجه مى مكد چون در معرض آن نيست كه جزء بدن او شود و او را خون انسان مى گويند نجس مى باشد.

٢١١ - اگر كسى پشه اى را كه به بدنش نشسته بكشد و خونى را كه پشه مكيده از او بيرون بيايد ظاهر آن است كه آن خون پاك است زيرا در معرض آن بوده كه غذاى پشه شود اگر چه فاصله ميان مكيدن خون و كشتن پشه بسيار كم باشد ولى احتياط مستحب آن است كه از آن خون در اين صورت اجتناب شود.

(اسلام)

٢١٢ - اگر كافر شهادتين بگويد يعنى به يگانگى خدا و نبوت خاتم الانبياء شهادت بدهد، به هر لغتى كه باشد مسلمان مى شود.

و چنانچه قبلا محكوم به نجاست بوده بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بينى و عرق او پاك است، ولى اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاى آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاى آن را آب بكشد.

٢١٣ - اگر موقعى كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او باشد يا نباشد بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كند.

٢١٤ - اگر كافر شهادتين بگويد، و انسان نداند قلبا مسلمان شده يا نه پاك است، و همچنين اگر بداند قلبا مسلمان نشده است ولى چيزى كه منافى با اظهار شهادتين باشد از او سر نزند.

(تبعيت)

٢١٥ - تبعيت آن است كه چيز نجسى به واسطه پاكى چيز ديگر پاك شود.

٢١٦ - اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايى كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مى شود.

و كهنه و چيزى هم كه معمولا روى آن مى گذارند اگر با آن نجس شده پاك مى گردد.

ولى اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب از آن اجتناب كنند.

٢١٧ - بچه كافر به تبعيت در دو مورد پاك مى شود:

(١) كافرى كه مسلمان شود طفل او در پاكى تابع اوست.

و همچنين اگر جد طفل يا مادر يا جده او مسلمان شوند، ولى حكم به طهارت در اين مورد مشروط به آن است كه بچه همراه آن تازه مسلمان و در كفالت او باشد و همچنين كافرى نزديكتر از او همراه آن بچه نباشد.

(٢) طفل كافرى كه بدست مسلمانى اسير گردد، و پدر يا يكى از اجداد او همراه نباشد، در اين دو مورد پاكى طفل به تابعيت مشروط به اين است كه طفل در صورت مميز بودن اظهار كفر ننمايد.

٢١٨ - تخته يا سنگى كه روى آن ميت را غسل مى دهند، و پارچه اى كه با آن عورت ميت را مى پوشانند، و دست كسى كه او را غسل مى دهد تمام اين چيزها كه با ميت شسته شده است بعد از تمام شدن غسل، پاك مى شود.

٢١٩ - كسى كه چيزى را كه آب مى كشد، بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم كه با آن چيز شسته شده پاك مى شود.

٢٢٠ - اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبى كه با آن شسته شده جدا شود آبى كه در آن مى ماند پاك است.

٢٢١ - ظرف نجس را كه با آب قليل آب مى كشند بعد از جدا شدن آبى كه براى پاك شدن با آن شسته شده، آب كمى كه در آن مى ماند پاك است.

(برطرف شدن عين نجاست)

٢٢٢ - اگر بدن حيوان به عين نجس مثل خون، يا متنجس مثل آب نجس آلوده شود، چنانچه آنها برطرف شود، بدن آن حيوان پاك مى شود و همچنين باطن بدن انسان كه مثل توى دهان و بينى و گوش باشد به ملاقات نجاست خارجى نجس مى شود و با از ميان رفتن آن پاك مى گردد و اما نجاست داخلى مانند خونى كه از لاى دندان بيرون مى آيد موجب نجس شدن باطن بدن نمى شود و همچنين ملاقات چيز خارجى در باطن بدن با نجاست داخلى آن چيز را نجس نمى كند، بنابر اين اگر دندان عاريه در دهان با خونى كه از لاى ديگر دندانها بيرون آمده ملاقات كند آب كشيدن آن لازم نيست ولى اگر با غذاى نجس ملاقات كند آب كشيدن آن لازم است.

٢٢٣ - اگر غذا لاى دندان مانده باشد و داخل دهان خون بياد غذا به ملاقات با خون نجس نمى شود.

٢٢٤ - مقدارى از لبها و پلك چشم كه موقع بستن روى هم مى آيد حكم باطن را دارد پس چنانچه با نجاست خارجى ملاقات كند آب كشيدن آن لازم نيست ولى جايى را كه انسان نمى داند از ظاهر بدن است يا باطن آن اگر با نجاست خارجى ملاقات كند لازم است آن را آب بكشد.

٢٢٥ - اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش خشك و مانند اينها بنشيند چنانچه طورى آنها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آنها بريزد، و چيزى با رطوبت با آنها ملاقات كند نجس نمى شود.

(استبراء حيوان نجاستخوار)

٢٢٦ - بول و غايط حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده نجس است، و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند يعنى تا مدتى نگذارند نجاست بخورد و غذاى پاك به آن بدهند كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آن نگويند، و احتياط مستحب آن است كه شتر نجاستخوار را چهل روز و گاو را بيست روز و گوسفند را ده روز و مرغابى را هفت يا پنج روز و مرغ خانگى را سه روز، از خوردن نجاست جلوگيرى كنند، هرچند پيش از گذشت اين مدت به آنها نجاستخوار گفته نشود.

(غايب شدن مسلمان)

٢٢٧ - اگر بدن يا لباس يا چيز ديگرى مانند ظرف و فرش در اختيار مسلمان بالغ يا مميز طهارت و نجاست باشد و نجس شود و آن مسلمان غايب گردد چنانچه انسان احتمال دهد كه او آن چيز را آب كشيده است پاك مى باشد، ولى احتياط مستحب آن است كه آن چيز را پاك نداند مگر با چند شرط زير:

(اول) - آنكه آن مسلمان چيزى را كه بدن يا لباسش را نجس كرده نجس نداند پس اگر مثلا لباسش با رطوبت به بدن كافر ملاقات كرده و آن را نجس نداند بعد از غايب شدن او انسان نبايد آن لباس را پاك بداند.

(دوم) - آنكه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

(سوم) - آنكه انسان ببيند آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مى كند، مثلا ببيند با آن لباس نماز مى خواند.

(چهارم) - آنكه احتمال بدهد كه آن مسلمان بداند شرط كارى را كه با آن چيز انجام مى دهد پاكى است، پس اگر مثلا نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد، و با لباسى كه نجس شده نماز بخواند، نبايد انسان آن لباس را پاك بداند.

(پنجم) - آنكه نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق داشته باشد پس اگر او اعتنا به پاكى و نجسى ندارد نبايد انسان آن چيز را پاك بداند.

٢٢٨ - اگر انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه چيزى كه نجس بوده پاك شده است يا دو عادل بر پاك شدن آن شهادت دهند و مورد شهادت آنان سبب پاك شدن باشد آن چيز پاك است، و همچنين است اگر كسى كه چيز نجس در اختيار اوست بگويد آن چيز پاك شده و مورد اتهام هم نباشد، يا مسلمانى چيز نجسى را آب كشيده باشد، اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه.

٢٢٩ - كسى كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند آن لباس پاك است.

٢٣٠ - اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمى كند اگر به همان نحوى كه افراد متعارف آب مى كشند رفتار نمايد كفايت مى كند.

(رفتن خون متعارف)

٢٣١ - خونى كه در جوف ذبيحه بعد از كشتن آن به طريق شرعى باقى مى ماند، چنانچه خون به مقدار متعارف خارج شده باشد پاك است، چنانكه در مساله (٩٨) گذشت.

٢٣٢ - حكم سابق بنابر احتياط مختص به حيوان حلال گوشت است، و در حيوان حرام گوشت جارى نيست، بلكه بنابر احتياط استحبابى در اجزاء محرمه حلال گوشت نيز جارى نيست.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15