• شروع
  • قبلی
  • 4 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 3459 / دانلود: 1975
اندازه اندازه اندازه
حقیقت جاوید

حقیقت جاوید

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

1- سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص 42

ص: 78

طالب، به جهنم واصل شدند و این امر باعث تضعیف روحیه سربازان دشمن گردید(علی(ع) در روز شورا، روی این موضوع تکیه کرده) و زمانی که غفلت یاران رسول الله باعث شکست شد، تنها انگشت شماری در میدان باقی ماندند که علی(ع) از مهمترین آنان بود. ابن ابی الحدید به نقل از ابن‌اثیر- از علمای اهل سنت- درباره‌اش می‌نویسد: وجود پیامبر(ص) از هر طرف مورد هجوم دسته‌هایی از ارتش قریش قرار گرفت، هر دسته‌ای که به آن حضرت حمله می‌آورد، علی(ع) به فرمان پیامبر، به آن‌ها حمله می‌کرد و با کشتن برخی، موجبات پراکنده شدن آنان را فراهم می‌کرد. این جریان چند بار در احد تکرار شد. در برابر این فداکاری، امین وحی الهی نازل گردید و فداکاری علی(ع) را نزد پیامبر ستود و گفت: این نهایت فداکاری است که این افسر رشید، از خود نشان می‌دهد، رسول خدا(ص) امین وحی را تصدیق کرد و گفت: من از علی و او از من است. سپس ندایی در میان آسمان، به طور مکرّر شنیده شد که: لاسَیْفَ الّا ذُوالْفَقار، لا فَتی الّا عَلیّ، ولی گوینده دیده نمی‌شد، از پیامبر(ص) سؤال کردند، فرمود: گوینده این سخن جبرئیل است. (1) در جنگ خیبر با اینکه درب قلعه یهود باز شد؛ اما یهودیان مقاومت سرسختی کرده که حدود ده روز طول کشید. این وضعیت رسول خدا را ناراحت کرد و فرمود:

1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 10، ص 182

ص: 79

چرا بعضی‌ها با شکست مفتضحانه، از میدان جهاد فرار می‌کنند و سپس نیروی اسلام را به وحشت و زبونی تشویق می‌کنند. (1) آن‌گاه طبق روایاتی که به اعتراف بعضی ازعلمای اهل سنت؛ مثل حاکم در مستدرک، بین شیعه و سنی به حد تواتر رسیده است، فرمودند:

«لأُعْطِیَنَّ الرَّایَهَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ یُفْتَح اللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ(کَرَّارٌ) لَیْسَ بِفَرَّارٍ (2) ؛

1- الخرائج و الجرائح، راوندی، ج 1، ص 159، شماره 249

2- صحیح بخاری، ج 5، ص 76؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 195؛ سنن ابن‌ماجه، ج 5، ص 45؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 302؛ کنزالعمّال، ج 80، ص 463، شماره 30121

ص: 80

من فردا پرچم را به دست مردی می‌دهم که خدا و رسولش را دوست داشته و خدا و رسول هم او را دوست دارند، خداوند به دست او پیروزی را نصیب ما گرداند و او هرگز فرار نمی‌کند.»

و این فرد کسی جز مولا علی(ع) نبود که با کشتن مرحب خیبری و برادرش حارث و حمله به سپاه دشمن، قلعه خیبر را فتح نمود. و اینها تنها گوشه‌ای از رشادت‌های حضرت امیر(ع) است. بماند، لیله المبیت، جنگ خندق و امثال آن که خارج از این نوشتار است.]

در اینجای مناظره، مأمون روش جدیدی را به کار گرفت و روی سخن را متوجه «اسحاق بن حمّاد» کرد و گفت: سوره هل اتی را بخوان!

اسحاق می‌گوید: سوره را خواندم، تا به این آیه رسیدم که می‌فرماید:

وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیرا تا آنجا که می‌فرماید وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً .

مأمون پرسید: این آیات در ستایش چه کسی نازل شده؟

اسحاق گفت: درباره علی(ع).

پرسید: آیا هرگز علی(ع) به همین صورتی که خداوند در این سوره فرموده به کسی گفته است که من بیچارگان را برای خدا دستگیری می‌کنم؟ تا

ص: 81

احتمال بدهیم که خداوند، فقط سخنان حضرت را حکایت نموده باشد، آیا اینطور است؟

اسحاق جواب داد: نه، من چنین چیزی نشنیده‌ام.

مأمون گفت: خداوند از قلب و نیت علی(ع) آگاه بوده و برای شناساندن آن حضرت، این امر را در قرآن بیان داشته است. آیا درجایی از قرآن دیده‌ای که این گونه بهشت را توصیف کرده باشد؟

اسحاق گفت: نه ای امیر، ندیده‌ام.

مأمون گفت: ای اسحاق: این فضیلت دیگری برای علی(ع) است که در سوره اختصاصی او، به این اندازه بهشت را توصیف نموده است.

در اینجا مأمون یکبار دیگر از اسحاق پرسید: آیا تو

ص: 82

از آن کسانی هستی که به بهشت رفتن آن ده نفر(عشره مبشّره) شهادت می‌دهند؟

اسحاق گفت: آری!

مأمون پرسید: اگر کسی در صحیح و یا نا صحیح بودن آن حدیث، شک کند، آیا به نظر تو کافر می‌شود؟

اسحاق جواب داد: نه!

مأمون گفت: اگر کسی در این آیه از قرآن، تردید و شک کند، آیا به نظر تو کافر می‌شود؟ گفت: بلی، کافر است!

مأمون گفت: آیا این بر فضایل علی(ع) نمی‌افزاید؟

اسحاق گفت: آری؛ این فضیلت بیشتری برای آن حضرت می‌گردد.

مأمون در این فراز به یکی از افتخارات خانواده کوچک، اما عرفانی حضرت علی(ع) توجه داده و سپس مناظره را با اسحاق، دانشمند بلند آوازه بغداد، چنین ادامه داد:

ای اسحاق! آیا حدیث مرغ بریان نزد تو صحیح است؟ گفت: آری!

مأمون گفت: ای اسحاق! اینک عناد و دشمنی تو آشکار شد؛ زیرا یکی از این چهار احتمال را باید بپذیری؛ الف: دعای پیغمبر مستجاب و خداوند علی(ع) را چون برتر از همه و محبوب‌تر از دیگران بوده، بلافاصله حاضر کرد. ب: دعای پیغمبر(ص)

ص: 83

مردود شده باشد. ج: خداوند با این که کسانی برتر و محبوب‌تر از علی(ع) را داشت، ولی با این وصف علی(ع) را در پی دعای پیامبرش فرستاد!

د: خدا اساساً فاضل و مفضول، ما فوق و مادون را نمی شناخته، همین طور بی‌حساب علی(ع) را فرستاد. اسحاق در مانده شد! مأمون ادامه داد: اگر احتمال اول را بپذیری، این همه پافشاری برای اثبات فضیلت دیگران برای چیست!؟ از احتمالات دیگر، هر کدام را که جرأت می‌کنی و از کفر نمی‌ترسی، انتخاب کن.

این حدیث در کتاب‌های مختلف اهل سنت،

ص: 84

مشهور است (1) با این همه معروفیت، افرادی مثل ابن‌کثیر می‌گویند: خلاصه، این حدیث با همه طرق فراوانی که دارد، در دل برای صحّت آن، جای تأمل و تردید است!

علامه امینی در جواب وی می‌گوید: دلی که هنوز در این حدیث تأمل داشته باشد، خدا بر آن مهر زده است و گرنه چرا باید با وجود همه شرائط صحت، در آن تأمل و تردید کرد؟ و گرنه، این که یک انسانی نزد پیامبرخدا(ص) از همه امّت محبوب‌تر باشد، چیز تازه‌ای نیست و کسی را نمی‌رسد که بر محبوب پیغمبر(ص) هر که باشد، ایرادی و اعتراضی بنماید تا چه رسد که آن کس، شخصیت بزرگواری چون امیرالمؤمنین(ع) با همه سوابق و فضایل درخشانش باشد، شخصی که نفسِ نفیس پیامبر و پسر عم و برادر او در میان همه مردم بوده؛ آن شخصیت بزرگواری که نزدیکی و مقام قرب و درجه امتیازش نزد پیامبر(ص) قابل انکار نیست. (2) امّا اصل جریان مرغ بریان، به نقل از حاکم نیشابوری به سندش از انس بن مالک چنین است: من خدمتگذاری رسول خدا(ص) را می‌کردم، وقتی جوجه‌ای بریان برای حضرتش آوردند، پیامبر فرمود:

1- کنزالعمال، ج 13، ص 166؛ مسند ابی‌حنیفه، ص 234؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 300؛ معجم الاوسط، طبرانی، ج 2، ص 206؛ مسند ابی‌یعلی، ج 7، ص 105

2- الغدیر، ج 3، ص 218

ص: 85

خداوندا! محبوب‌ترین آفریدگانت را- در نظر خودت- برسان که با من از این غذا بخورد!

من گفتم: خداوندا! او را مردی از انصار قرار بده. اندکی گذشت، علی(ع) آمد، گفتم رسول خدا(ص) سرگرم کاری است. بار دوم آمد، بازگفتم، رسول خدا(ص) سرگرم کاری است. بارسوّم آمد، رسول خدا(ص) فرمود: در را بکشا! علی داخل شد، پیامبر خدا به او فرمود: چه چیز تو را از آمدن نزد من بازداشت؟ گفت: این سومین بار است که آمدم، انس مرا باز می‌گرداند، به بهانه این که شما سرگرم کاری هستید. پیامبر(ص) به من فرمود: چرا چنین کاری کردی؟ گفتم: ای رسول خدا! دعای شما را شنیدم، دوست داشتم آن

ص: 86

کس یکی از مردان قوم من باشد. فرمود:(تقصیر تو نیست، زیرا) مردم، قوم خود را دوست دارند. جالب این که حاکم می‌گوید: این حدیث بنا بر شرط بخاری و مسلم، حدیث صحیحی است، ولی آنها نیاوردند. (1) اسحاق که جوابی نداشت و از این همه اطلاعات و قوت استدلال مأمون، مات و مبهوت مانده بود، می‌گوید: مدّتی سربه زیر انداختم و بعد گفتم: ابوبکر یار غار پیامبر بود آنجا که خداوند فرمود : ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا (2) ؛ «و او نفر دوم از دو تن بود آنگاه که در غار(ثَور) بودند وقتی به همراه خود می گفت: اندوه مدار که خدا با ماست.» خداوند با این آیه، افتخار و امتیاز مصاحبت و همنشینی با پیامبر(ص) را به ابوبکر داد.

مأمون در جواب گفت: تعجّب می‌کنم که چقدر اطّلاع شما از لغت و قرآن سست و ضعیف است! مگر در قرآن نخوانده‌ای که کافر را همنشین و مصاحب مؤمن قرار داده و فرمود:

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا (3) ؛ «رفیقش- در حالی که با او گفت وگو می‌کرد- به او گفت: آیا به آن کسی که تو را از خاک، سپس از نطفه آفرید، آنگاه تو را(به صورت) مردی در آورد،

1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 130

2- توبه: 40

3- کهف: 37

ص: 87

کافر شدی؟»

این که ابوبکر همراه پیامبر(ص) بوده، چه فضیلتی را برای وی ثابت می‌کند؟!

اما جمله انّ الله مَعَنا نیز، فضیلتی نمی‌باشد؛ زیرا خداوند با هر خوب و بد و هر صالح و ناصالحی هست؛ مگر این آیه را نشنیدی که می‌فرماید:

ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَهٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَهٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا (1)؛ «هرگاه سه نفر با هم نجوا کنند، خداوند، چهارمی آن‌هاست و برای هر چهار

1- مجادله: 7

ص: 88

نفری، پنجمی و برای هر پنج نفری، ششمی است، کمتر یا بیشتر باشند(فرقی نمی‌کند) خداوند از راز آن‌ها با خبر است، هر کجا باشند.»

اکنون ای اسحاق! از تو سؤالی دارم، بگو ببینم، آیا ترس ابابکر طاعت الهی بود یا معصیت؟ اگر بگویی اطاعت بوده، پس چرا پیامبر خدا(ص) او را نهی کرد با آن که انسان حکیم، هرگز از طاعت الهی نهی نمی‌کند و اگر معصیت بود، پس برای ابوبکر فضیلتی نمی‌شود.

مأمون در ادامه، رو به اسحاق کرد و گفت: بگو بدانم: خداوند در اینجا که می‌فرماید :(فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ)؛ بر چه کسی آرامش خود را نازل کرده است؟

اسحاق گفت: بر ابی‌بکر نازل کرد؛ چرا که پیامبر خدا(ص) از آن بی‌نیاز بود.

مأمون گفت: در این آیه که به مناسبت جنگ حنین نازل شد و خداوند فرمود:

وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ* ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ (1)؛ «و در روز حنین، آن هنگام که شمارِ زیادتان شما را به شگفت آورده بود، ولی به هیچ وجه از شما دفع(خطر) نکرد و زمین با همه فراخی بر شما

1- توبه: 25- 26

ص: 89

تنگ گردید. سپس در حالی که پشت(به دشمن) کرده بودید، برگشتید. آنگاه خداوند سکینه وآرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد.»

صراحت دارد که سکون و آرامش الهی، بر پیامبر خدا(ص) نازل شد و دلیل برآن است که در آیه داستان غار هم، آرامش، فقط بر شخص آن حضرت نازل شد، نه بر دیگران.

بگو بدانم، آیا می‌دانی در روز سخت حنین، چه کسانی فرار کردند وبازماندگان که مستحقّ آرامش الهی شدند، کیانند؟

اسحاق: آری، همه پا به فرار نهاده و پیامبر

ص: 90

عزیز(ص) را تنها گذاشتند، مگر هفت نفر از بنی‌هاشم که علی(ع) یک تنه شمشیر می‌زد و عباس، مهار استر پیامبر را گرفته بود و پنج نفر دیگر، آن حضرت را در میان گرفته و پروانه‌وار به دور وجود مقدسش حلقه زدند تا آسیبی به آن حضرت نرسد و بالأخره خداوند پیروزی را عنایت کرد.

مأمون: پس در این آیه منظور از مؤمنین، علی(ع) و بقیه بنی‌هاشم که حضور داشتند، هستند که براساس این آیه شریفه، آرامش الهی، آن‌ها را نیز فرا گرفت. حال بگو بدانم، کدامیک از این دو نفر فضیلت بیشتری دارند، کسی که در جنگ حنین با جان دفاع می‌کرد و سکون و آرامش الهی بر او و پیامبرش نازل شد، یا آن کسی که در غار همراه پیامبر مکرم(ص) بود ولی شایستگی آن آرامش را نداشت؟!

[باید دانست که در مناظرات مختلفی که اهل سنّت با دانشمندان شیعه داشته‌اند، همواره بر این مصاحبت به عنوان بزرگترین دلیل شایستگی ابوبکر برای خلافت تکیه می‌نمایند و با آب و تاب فراوان، آن را به رخ شیعیان می‌کشند. ابن حجر در فتح الباری می‌گوید:

«مصاحبت ابوبکر با پیامبر(ص) در غار، بالاترین فضیلت از فضایل ابوبکر است که به خاطر آن، مستحق خلافت گردید.» و علامه امینی هم در پاسخش می‌نویسد: «چطور با همین مصاحبت، مستحق خلافت گشته و سزاوارترین مردم به امر حکومت بر آنان گردید، ولی علی(ع) با آن‌همه

ص: 91

سابقه همراهی، به طوری که چون سایه با او همراه بوده و قرآن او را نَفْس پیامبر خوانده و ولایتش را ولایت خدا و رسول قرار داده و دوستی‌اش را اجر رسالت شمرده و موجب استحقاق خلافت و اولویت به امور مردم نمی‌شود ...!] (1) مأمون بازهم اسحاق را به داوری فرا خواند و به او گفت:

آن سؤالم را بی‌پاسخ نهادی، بگو، بدانیم، کدامیک افضل است؟ آن که فقط در غار با حضرت بود، یا

1- الغدیر، ج 10، ص 7

ص: 92

کسی که در رختخواب پیامبر(ص) خوابید و جان خود را کف دست گرفته و سپر بلای رسول خدا نمود تا جریان هجرت، به طور کامل به وقوع بپیوندد؟

آیا کسی که پس از قبول این مأموریت(خوابیدن دربستر رسول الله(ص))، باز هم نگران‌جان پیغمبر(ص) بوده و می‌پرسد: آیا اگر من بخوابم، شما سالم می‌مانید؟ فرمود: آری. پس از آن بود که با جان و دل پذیرفته و با خاطری آسوده، در رختخواب آن حضرت خوابید و ملافه و لحاف اختصاصی پیامبر خدا(ص) را به دور خود پیچید، مشرکین او را محاصره کردند و همه یقین داشتند که پیامبر در آن مکان خوابیده و تصمیم داشتند تا هر کدام یک شمشیر بزنند، تا خونش بین قبائل پراکنده گردد تا بنی‌هاشم نتوانند کسی را به جای او بکشند.

علی(ع) کاملًا متوجّه بود و می‌شنید چه تدبیری اندیشیدند و چگونه می‌خواهند او را از میان بردارند.

این موقعیت خطرناک، ولی حساس به هیچ وجه او را وادار نکرد که التماس و زاری کند و ناراحت شود، چنان چه ابوبکر در غار ناراحت شد و خداوند از آشفتگی خاطرش حکایت کرد، با آن که ابوبکر با پیامبر(ص) بود، ولی علی(ع) تنها در رختخواب خوابید، کوهی استوار و مردی ستبر بود. خداوند هم، با قدرت خویش او را از آسیب قریش محفوظ نگه‌داشت. صبحگاه سر برداشت، پرسیدند: محمد کجاست؟ گفت: از کجا بدانم. گفتند: تو ما را فریب

ص: 93

دادی! و پس از تمام شدن این جریان، خدمت پیغمبر رسید. علی(ع) همیشه برتمام صحابه برتری داشت تا خدا او را به جوار رحمتش برد. آن مرد پسندیده، مورد مغفرت و عنایت پروردگار است. ابن ابی الحدید از ابوجعفر اسکافی نقل می‌کند که درباره لیله المبیت گفت:

اولًا: این حدیث، به حدّ تواتر رسیده و جز انسان مجنون و کسی آن را انکار نمی‌کند.

ثانیاً: قول جاحظ را که گفت: پیامبر(ص) به علی(ع) اطمینان داد که آسیبی به او نخواهد رسید، ولی به ابوبکر چنین اطمینانی برای همراهی در غار

ص: 94

داده نشد، به شدت رد نموده است. (1) ثالثاً: خوابیدن علی(ع) در رختخواب پیامبر(ص) از مصاحبت ابوبکر با پیامبر(ص) در غار، برتر است؛ زیرا:

الف: علی(ع) انس دیرینه و مستحکم و الفتی شدید با پیامبر خدا(ص) داشت و وقتی از آن حضرت جدا شد، آن همنشینی(موقتاً) از بین رفت و ابوبکر همنشین آن حضرت شد. پس آنچه علی(ع) از وحشت و درد فراق، لمس و تحمّل می‌کرد، موجب ثواب بیشتری برایش می‌شد، زیرا ثواب به اندازه مشقت است.

ب: ابوبکر تمایل به خروج از مکّه داشت وقبلًا هم به تنهایی از مکّه خارج شده بود و به ماندن تمایلی نداشت؛ وقتی با پیغمبر(ص) از مکّه خارج شد، مطابق میل و هوا و خواسته‌اش بود، سپس برای او فضیلتی آنچنانی نیست تا بتواند با فضیلت تحمّل مشقّت علی(ع) و سینه سپرکردن در برابر شمشیرها و سنگ‌باران‌ها، برابری کند. (2) مناظره که به اینجا رسید، مأمون به واقعه افتخارآمیز غدیرخم اشاره کرده و خطاب به اسحاق گفت: ای اسحاق! حدیث ولایت؛ یعنی حدیثی که پیغمبر در واقعه غدیرخم فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» را روایت نمی‌کنی؟

1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 262

2- همان، ج 13، ص 267

ص: 95

اسحاق گفت: چرا، روایت می‌کنم.

مأمون گفت: حدیث را برایم بازگوکن، اسحاق هم حدیث را خواند.

مأمون گفت: ببین، در این حدیث، پیغمبر به گردن ابوبکر و عمر، برای علی(ع) حقی را اثبات می‌کند، که آن دو نفر هرگز چنین حقّی را بر علی نداشته‌اند(یعنی آیا بنابراین حدیث، علی(ع) بر ابوبکر و عمر، حق ولایت پیدا نمی‌کند؟).

اسحاق گفت: مردم می‌گویند، این سخن را به واسطه زیدبن حارثه فرمود:

(منظور این است چون زید غلام پیغمبر(ص) بود؛ پس علی(ع) بعد از من، بر زید ولایت و تسلط خواهد داشت!).

ص: 96

مأمون پرسید: پیغمبر(ص) در چه وقت و درکجا این سخن را فرمود؟

گفت: در حجه الوداع، بعد از مراجعت از مکّه و در غدیرخم.

سؤال کرد: وقت کشته شدن زید، چه زمانی بوده است؟

جواب داد: در جنگ موته.

پرسید: مگر زید قبل از غدیرخم از دنیا نرفته بود؟ گفت: آری!!

[مأمون که می‌دانست، اکنون که تیر اسحاق به سنگ خورده، ممکن است از راه دیگر پیش آمده و بگوید: مراد حضرت این بوده که هر کس من پسر عموی او هستم، علی هم پسر عموی اوست یا هر کس من دوست او هستم، علی هم دوست اوست لذا پیش دستی کرد و گفت:]

ای اسحاق! اگر تو یک پسر 15 ساله داشته باشی که تازه رشد یافته، به مردم بگوید: ای مردم بدانید پسر عموی من، پسر عموی پسرعموی من هم هست(یا بگوید دوست من، دوستِ دوستِ من هم هست) و برای قبولاندن آن دست و پاکند، آیا تو از عمل پسر 15 ساله خویش ناراحت نمی‌شوی!؟ گفت: بلی!

مأمون گفت: آیا مایل هستی که پسر تازه رشد یافته تو، از کاری منزّه و دور باشد، ولی همان کار را به پیغمبر اسلام(ص) نسبت بدهی!؟

ص: 97

مأمون در این هنگام، روبه جمعیت کرد و گفت: وای برشما! اختیار خود را به دست دانشمندان‌تان داده‌اید و هر چه آن‌ها می‌گویند(چشم و گوش بسته) اطلاعت می‌کنید؟ خداوند می‌فرماید:

اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ (1)؛ «اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا به الوهیّت گرفتند.»

به خدا سوگند، آن مردم نه نمازی برای دانشمندان خود خواندند و نه روزه‌ای برایشان گرفتند، بلکه آن‌ها هر چه دستور می‌دادند، مردم(بدون آن که دلیل آن را

1- توبه: 31

ص: 98

بیابند و با چشم بسته و کورکورانه) اطاعت می‌کردند.

اصولًا نیاز امت به خلیفه و امام، امری عقلی و مقبول همگان است، مگر تاریخ نمی‌گوید که ابوبکر بعد از خود، عمر را به جانشینی انتخاب کرد، پس چگونه رسول خدا امّت را بدون امام و راهبر می‌گذارد. مگر نه این که عایشه به عبدالله بن عمر پیام می‌دهد که به پدرت سلام برسان و بگو: امّت محمد(ص) را بی‌سرپرست رها مکن، کسی را میان آنان، جانشین خود ساز و مسلمانان را چون گله‌ای بی‌چوپان رها منما، می‌ترسم آشوب برپا شود. (1) و عمر هم بعد از خود شورای شش نفره را انتخاب می‌کند تا مردم، بی‌امیر نمانند. تنها می‌ماند رسول الله، عقل کل و داناترین دانایان و اشرف مخلوقات که تمهیدی به اندازه خلیفه اول و دوم هم نیندیشیدند! واقعاً جای شگفتی است که حدیث غدیر یا فراموش می‌شود و یا توجیه می‌گردد؛ گاهی می‌گویند: منظور تعیین دوست رسول الله بوده!؛ گاهی می‌گویند: برای ابهام زدایی، از نحوه تقسیم غنایم بوده! و حتی وقتی امین وحی نازل شد و از طرف حضرت حق فرمود:

یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ

1- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج 1، ص 42

ص: 99

لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (1)؛ «ای پیامبر ما! آنچه را که از سوی پروردگارت برتو نازل شده، به مردم برسان و اگر اینکار را نکنی، رسالت او را انجام نداده‌ای! و خداوند تو را از خطرات دشمنان محفوظ می‌دارد و خدا کافران(و افراد لجوج) را هدایت نمی‌کند.»

بعضی از افراد خواسته‌اند همین آیه را که در کتاب‌های متعدد اهل سنت، در امر ولایت نازل شده است (2)؛ به علت این که بین آیات مربوط به اهل

1- مائده: 67

2- ر. ک: اسباب النزول، واحدی نیشابوری، ص 135؛ تفسیر کبیر، ج 3، ص 636؛ فصول المهمه، ص 27؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 257؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 298

ص: 100

کتاب، چون یهود و نصارا آمده، مربوط به همین احکام اهل کتاب بدانند!

در حالی که در این آیه(وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ)

بر می‌آید که مأمور به تبلیغ امر مهمی شده‌اند که درآن، بیم خطر جانی رسول الله می‌رود و این در حالی است که در اواخر عمر حضرت، همه اهل کتاب، از قدرت و عظمت مسلمین درگوشه‌ای به کار خود مشغول بودند. بنابراین این، آیه حکایت دیگری دارد. علامه طباطبایی(رحمه الله) می‌فرماید: بی‌هیچ شک و تردیدی، این آیه در بین آیات قبل و بعد خود، جداگانه و سیاق آن با سیاق آن‌ها، فرق دارد. (1) آیه شریفه که نازل شد، اتفاقی افتاد که نشان می‌دهد، منظور آیه ولایت حضرت امیرالمؤمنین بوده است. بُریده اسلمی می‌گوید پس از نزول وحی: پیامبر اکرم(ص) به مردم فرمودند که با نام امیر المؤمنین بر علی(ع) سلام کنند. (2) بسیاری ازعلمای اهل تسنن می‌گویند: ابوبکر و عمر، نخستین کسانی بودند که به امیرالمؤمنین(ع) این منصب الهی را تبریک گفتند. عمر در تبریکش گفت:

«بَخٍ بَخٍ، یَابْنَ ابی طالِب، اصْبَحْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلا کُلُّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ (3) ؛ «تبریک، تبریک یا علی! که امروز تو

1- المیزان، ذیل آیه 67 مائده

2- تاریخ دمشق، ج 42، ص 303

3- المعیار و الموازنه، ابوجعفر اسکافی، ص 212- 213؛ شواهدالتنزیل، ج 1، ص 200

ص: 101

مولا و رهبر من وتمام مؤمنین و مؤمنات گردیدی.»

شخص مخالفی نزد رسول الله آمد و گفت: دستور دادی به یکتایی خدا، شهادت بدهیم، دادیم، دستور دادی به رسالت شما، شهادت بدهیم، قبول کردیم و گواهی دادیم، دستور فرمودی شبانه‌روز، پنج مرتبه نماز بخوانیم، خواندیم، دستور دادی زکات بدهیم، دادیم، دستور دادی ماه رمضان، روزه بگیریم، گرفتیم، امر کردی به حج برویم، رفتیم؛ به این همه کارها راضی نشدی، تا این که بازوهای پسرعمویت را بالا بردی و او را بر ما برتری دادی و گفتی: هرکس من مولای اویم، علی(ع) هم مولای اوست. آیا این کار را از

ص: 102

طرف خود انجام داده‌ای، یا به دستور خدا بود؟ رسول خدا(ص) فرمود: به خدایی که جز او خدایی نیست، سوگند یاد می‌کنم که این عمل را به دستور خدا انجام داده‌ام.

حارث(درحال خشم و غضب) به سوی شتر خود رفت و گفت:

بارخدایا! اگر محمد(ص) حرف حقّی می‌زند، از آسمان، بر ما سنگ ببار و یا عذابی دردناک متوجه ما کن! اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ (1) .

هنوز حارث به حیوان خود نرسیده بود که سنگی بر مغز سرش خورد و از عقب او بیرون آمد و کشته شد. اینجا بود که آیه شریفه زیر نازل شد (2) :

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ* لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ. (3)

کسانی هم بودند که بعدها این جریان را کتمان کردند و آنان نیز به بلاهایی دچار شدند. ابن عساکر می‌گوید: یکی از این افراد، انس بن مالک بود. علی(ع) به وی فرمود: چرا برای شهادت به آنچه از رسول خدا(ص) شنیده بودی، مانند صحابه دیگر، برنخاستی؟

1- انفال: 32

2- المراجعات، ترجمه زمانی، ص 315؛ المیزان، ذیل آیه 67 مائده

3- معارج: 1- 2

ص: 103

انس گفت: پیر شده‌ام و فراموش کرده‌ام.

علی(ع) فرمود: اگر دروغ می‌گویی، خدا یک سفیدی در سرت به وجود آورد که عمامه‌ات آن را نپوشاند. (1) از آنجا برنخاسته بود که صورتش دراثر برص سفید شد و ازآن پس، انس می‌گفت: دعای عبد صالح در من اثر کرد.

ابن ابی‌الحدید می‌گوید: مردی در اواخر عمر انس ابن مالک، از وی درباره علی(ع) پرسید: وی گفت: بعد از واقعه «روز رحبه» تصمیم گرفتم، فضایل علی(ع) را کتمان نکنم، علی(ع) سر سلسله متقین در

1- تاریخ دمشق، ج 42، ص 205

ص: 104

روز قیامت است، به خدا سوگند، این را از پیامبر شما شنیدم. (1) در جنگ جمل، علی(ع) طلحه را نزد خود فرا خواند، وقتی طلحه آمد به وی گفت:

تو را سوگند می‌دهم! آیا از رسول خدا(ص) نشنیدی که فرمود: «من کُنْتُ مَولاه فعلی مولاه» طلحه گفت: آری، شنیدم. امام فرمود: پس چرا با من می‌جنگی؟

گفت: جمله را فراموش کرده بودم. پس از آن، چون پاسخ قانع کننده‌ای نداشت با شرمندگی از محضر حضرت خارج شد. (2) وقتی پای مقام و ریاست به میان می‌آید، آدمی خیلی چیزها را از یاد می‌برد، همان نکته‌ای که زهرای اطهر(س) در دفاع از حقّ امامت می‌فرمایند:

«آیا جریان غدیرخم را به فراموشی سپرده‌اید؟!» (3) مأمون برای آخرین بار، به اسحاق گفت: آیا حدیث منزلت را صحیح می‌دانی؟

حدیثی که در آن پیامبر اکرم(ص) به علی(ع) فرمود:

«انْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی ؛ تو نسبت به من مانند هارون به موسی می‌باشی، مگر آن که بعد از من دیگر پیامبری نخواهد بود.»

1- ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 74

2- مناقب خوارزمی، ص 182، ح 221

3- الغدیر، ج 1، ص 196

ص: 105

اسحاق گفت: آری!

مأمون ادامه داد: آیا هارون، برادر پدر و مادری موسی نبود؟ گفت: آری!

مأمون گفت: آیا علی(ع) هم، نسبت به پیامبر خدا(ص) همین طور بود؟

اسحاق گفت: نه!

مأمون گفت: هارون پیامبر بود، علی(ع) که پیامبر نبود، پس این دو مقام برای علی نیست، دیگر چیزی جز خلافت و جانشینی باقی نمی‌ماند که هارون جانشین موسی بود، پس علی هم، جانشین پیغمبر اسلام(ص) است.

وی در ادامه گفت: این سخن را پیامبر اکرم(ص)

ص: 106

زمانی فرمود که منافقان گفته بودند:

علی(ع) را در مدینه گذاشت، چون میل نداشت او را با خود ببرد.

پیامبر اکرم(ص) برای ردّ گفتار آنان و تنزیه ساحت قدس امیرالمؤمنین(ع)، حدیث منزلت را بیان فرمود، همان طوری که خداوند از موسی حکایت می‌کند که به برادرش گفت: اخلفنی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (1) ؛ «در میان قوم من جانشینم باش. و(کار آنان را) اصلاح کن و راه فساد گران را پیروی مکن.»

اسحاق گفت: حضرت موسی، هارون را در زمان حیات، وقتی به دعوت پروردگار، به کوه‌طور می‌رفت، جانشین خود نموده بود. پیامبر نیز وقتی به جنگ می‌رفت(با این سخن) علی را جانشین خود- در مدینه- قرار داد(پس جانشینی اختصاص به زمان حیات آن حضرت داشت).

مأمون گفت: آیا موسی هنگام رفتن به میقات، کسی را به همراه خود برد؟ جواب داد: آری! مأمون گفت: مگر هارون را بر همگان، حتّی بر آنانکه با خود برده بود، خلیفه قرار نداد؟

گفت: چرا، همین طور است.

مأمون گفت: پس علی هم، مثل هارون به خلافت عمومی منصوب شده و جانشین پیغمبر بر تمام مردم

1- اعراف: 142

ص: 107

می‌باشد، حتی نسبت به کسانی که با پیامبر به جنگ رفته بودند.

دلیل بر این که جانشین پیامبر در زمان حیات و هنگام غیبت و هم پس از رحلت آن حضرت می‌باشد، این که پیامبر فرمود:

«عَلیٌّ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی.»

و این فرمایش صریح است در این که علی(ع) جانشین بعد از من است، ولی پیامبر نمی‌تواند باشد، چون پیامبری به من ختم شده است. همچنین از بیان حضرت برمی‌آید که علی(ع) وزیر پیامبر(ص) نیز

ص: 108

هست؛ زیرا موسی در مناجات خود فرمود:

وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی* اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی (1) ؛ «از میان بستگانم یک نفر را وزیر من قرار بده، هارون برادرم را، به وسیله او نیرویم را زیاد کن و او را شریک در مأموریت من بفرما.»

وقتی علی(ع) نسبت به پیغمبر(ص) مانند هارون نسبت به موسی باشد، پس وزیر پیغمبر(ص) خواهد بود، همان‌طور که هارون، وزیر موسی و جانشین او بوده است.

[این حدیث مورد اتفاق دانشمندان مسلمان است. عبدالله بن رقیم کنانی می‌گوید: وارد مدینه شدم و با سعدبن ابی‌وقّاص ملاقات کردم. گفت: از کجا می‌آیی؟ گفتم: از عراق؛ گفت: موقع خروج، علی را چگونه یافته بودی(حالش چگونه بود؟).

گفتم: خوب بود. گفت: آیا از او درباره من چیزی نشنیدی؟ گفتم: نه؛ گفت: او مردی است که همواره او را دوست دارم. از وقتی که سه مطلب را از رسول خدا(ص) درباره‌اش شنیدم. اوّل: آنکه شنیدم که آن حضرت به علی(ع) می‌فرمود: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی.»

دوم: آن که پیامبر اکرم(ص) دستور فرمود تا درهای خانه‌هایی که به مسجد باز می‌شد، بسته شود، ولی درِ خانه علی(ع) را باز گذاشت.

1- طه: 29- 30

ص: 109

یکی از عموهای حضرت به وی عرض کرد: درب خانه مرا بستی، ولی درِ خانه این جوان(یعنی علی(ع)) را بازگذاشتی؟ فرمود: این کار به دست من نبود، بلکه خدا این را خواسته و به من فرمان داد، من هم اطاعت کردم.

سوّم: آن که پیغمبر(ص) ابابکر را برای خواندن آیات برائت، به سوی مکّه فرستاد. وقتی عازم شد، پیامبر(ص) به علی(ع) دستور داد از پی‌ابوبکر رهسپار شده و آیات را از وی گرفته و در مکّه بر مردم بخواند.

ابوبکر(برگشته و) به پیامبر عرض کرد: یا رسول الله! درباره من آیه‌ای نازل شده است؟

فرمود: خیر؛ ولی(جبرئیل) بر من نازل شد و

ص: 110

فرموده که آیه را کسی جز تو یا کسی که از تو(و مانند تو) باشد، نباید ابلاغ نماید و علی(ع) ازمن است (1) (لذا او را فرستادم).]

مناظره که به اینجا رسید؛ یحیی‌بن اکثم، روبه مأمون کرد وگفت:

یا امیرامؤمنین! حق را برای کسی که خداوند برایش اراده خیر نموده باشد، روشن ساختی و مطالبی را اثبات کردی که کسی قادر به ردّ آن‌ها نیست.

و مأمون هم رو به دانشمندان عامّه حاضر در مجلس کرد و گفت:

وای برشما! آخر تا این پایه، ستم روا مدارید و تا این حد به خدا بهتان نزنید و افترا مبندید که فردا در پیشگاه پروردگار، به عذاب دردناکی گرفتار خواهید شد. و از این نظر که به رسول خدا(ص) دروغ بسته‌اید، برای همیشه، در مکان آتش زایی مهمان خواهید بود! حال چه می‌گویید؟

گفتند: همه ما، همان چیزی را می‌گوییم که امیرالمؤمنین(مأمون) می‌گویند.

مأمون گفت: اگر رسول خدا(ص) نمی‌فرمودند که سخن مردم را باور کنید، من حرف شما را باور نمی‌کردم.

سپس روی از آن‌ها گردانیده و دست خود به سوی

1- شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، تحقیقِ محمد حسین جلالی، ج 2، ص 178

ص: 111

آسمان دراز کرده و گفت: خدایا! من اینها را هدایت نمودم. من وظیفه‌ای را که بر دوش داشتم، انجام دادم و هیچ جای شکّ و تردیدی برای اینها باقی نگذاشتم و گوشه تاریکی نبود، مگر این که روشن کردم، بارالها! من با اثبات افضلیت علی(ع) و مقدّم داشتن او بر تمام امّت، خود را به تو نزدیک ساختم.

و بدین صورت، مأمون جلسه مناظره را به پایان رسانید هرچند که:

یک دهان خواهم به پهنای فلک تا بگوید وصف آن رشک ملک

والسلام علی من اتّبع الهدی