اخلاق در خانواده و تربیت فرزند

اخلاق در خانواده و تربیت فرزند23%

اخلاق در خانواده و تربیت فرزند نویسنده:
گروه: خانواده و کودک

اخلاق در خانواده و تربیت فرزند
  • شروع
  • قبلی
  • 53 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14510 / دانلود: 3840
اندازه اندازه اندازه
اخلاق در خانواده و تربیت فرزند

اخلاق در خانواده و تربیت فرزند

نویسنده:
فارسی

فرزند و تربیت او یکی از دو راحتی

(( قلة العیال احد الیسارین ))

امیر المؤ منین (ع ) فرمود : عیال کمتر یکی از دو راحتی است (۲۱۶) (و آن دیگری رفاه مادی است ، آنها که با زیاد کردن جمعیت خانواده خویش دچار کدورت و سختی شدید و اعصاب ضعیف و مریض و بدی اخلاق و دوری از دستورات دین می شوند راحتی را انتخاب کنند) .

سعدی می گوید :

ای گرفتار و پای بند عیال

دیگر آسودگی مبند خیال

غم فرزند و نان و جامه و قوت

بازت آرد ز سیر در ملکوت

همه روز اتفاق می سازم

که به شب با خدای پردازم

شب چو عقد نماز می بندم

چه خورد بامداد فرزندم

آیا سالم است ؟

در روایت است که امام چهارم علیه السلام وقتی مژده فرزندی را به او می دادند ، سئوال نمی فرمود که پسر است یا دختر ، اول می پرسید آیا سالم است ؟ اگر سالم بود می فرمود : شکر خدای را که از من فرزند ناسالم نیافرید (۲۱۷) (یعنی اهمیت به سالم بودن است نه دختر و پسر بودن ، اگر سالم باشد بهترین لطفها را خداوند به پدر و مادر خود طفل کرده است پس ناشکری نکنید) .

هر چه خدا بخواهد خوب است دختر باشد یا پسر

برای یکی از شیعیان دختری متولد شده بود ، نزد امام صادق آمد ، حضرت دید ناراحت است فرمود : بگو ببینم اگر خداوند به تو وحی کند و از تو بپرسد که من برایت انتخاب کنم یا خودت برای خودت انتخاب کنی چه می گوئی ؟ عرض کرد : می گویم خدایا شما برایم انتخاب کن ، حضرت فرمود : خدا برای تو (دختر) انتخاب کرده است .

سپس (حضرت با اشاره به داستان موسی و خضر که خضر آن پسر بچه را کشت و موسی اعتراض کرد) فرمود آن پسر بچه که آن عالم او را کشت خداوند عزوجل می فرماید :

(( فاردنا ان یبدلها ربهما خیرا منه زکوة و اقرب رحما ))

یعنی خداوند خواست فرزندی پاکیزه و نزدیکتر به جای آن پسر بچه به آنها عنایت کند سپس حضرت صادق علیه السلام فرمود : خداوند بجای آن ، پسر دختری به آنها داد که هفتاد پیامبر از او متولد شد (۲۱۸)

یعنی فرزند اگر صالح باشد دختر و پسر ندارد ، و انسان باید در تربیت آنان کوشا باشد چه بسیار دخترانی که مردان را تاب صعود به مقام و درجه آنها نیست ، آری ممکن است در شرائط خاصی تربیت دختر بخاطر مسائلی که زمانه و جو جامعه ایجاد کند مشکلتر باشد و لیکن هر قدر که انسان بیشتر زحمت بکشد اجرش بیشتر و اثرات اجتماعی و دینی آن هم بخاطر تاءثیر شدید و عمیق مادر بر فرزند و خانواده بیشتر است .

شاید بتوان گفت : یک بانوی شایسته بیش از یک مرد می تواند در موفقیت و پیشرفت جامعه مؤ ثر باشد ، آنهمه تاکیدی که از هنگام انعقاد نطفه در رحم مادر چه از جهت دینی و چه در مسائلی بهداشتی و روانی شده است بطوری که حتی پایه های اصلی سعادت کودک از نظر جسمی و روحی از مادر شروع می شود و بعد از آن هم هنگام شیردادن و کودکی و تربیت و سپس کانون خانواده و سپس مسئولیت او در قبال مسائل اجتماعی و غیره همه حکایت از اهمیت و حساسیت نقش زنان در نزد رهبران اسلامی دارد زیرا بنای سلامت جسم و روح جامعه بوسیله مادر پی ریزی می شود .

گل خوشبو

مردی نزد پیامبربود ، به او خبر دادند که فرزندی برایش متولد شده ، رنگ صورتش پرید پیامبر فرمود چه شده ؟ گفت : خیر است حضرت فرمود : بگو ، گفت : وقتی من می آمدم زنم در حال زایمان بود به من خبر دادند که دختر زائیده است .

پیامبراکرم صلی الله علیه و آله فرمود : زمین او را بر می دارد و آسمان سایه می اندازد و خدا روزیش می دهد و برای تو هم گلی است که می بوئی (۲۱۹) (چرا ناراحتی ) الحدیث - .

مؤ لف گوید : آداب و رسوم جامعه و خانواده ها گاهی چنان در اعماق روح و جان افراد رسوخ می کند که حتی علم و آگاهی ایشان نیز مانع از تغییر آن نمی شود ، شخصیکه خود را روشنفکر یا متفکر و دیندار می دادند باز در اثر تلقین و ارزشهای کاذب از خود عکس العمل نشان می دهد و نسبت به همسری که او گلی آورده است خشمگین می شود ، اینان فقط پستی خود را با این اعمال آشکار می کنند .

جارود ابن منذر گوید : امام صادق به من فرمود : به من خبر رسیده که دختری برایت متولد شده و تو او را دوست نداری ، او چه ضرری برای تو دارد ؟ گلی است که می بوئی و روزیش هم به عهده دیگری است (( و کان رسول الله (ص ) ابا بنات ، )) پیامبر اکرم هم پدر چند دختر بود (۲۲۰)

دختر سود خالص است

(( البنات حسنات و البنون نعمة و الحسنات یثاب علیها و النعمة یسال عنها ))

امام صادق علیه السلام فرمود : دختران نیکی ها هستند و پسران نعمتها ، نیکی ها پاداش دارند و از نعمتها سئوال می شود (بنابراین دخترها از نظر دینی برای پدر و مادر بیشتر بهره دارند )

چه بسیار دختر که از پسر بهتر است

یحیی ابن زکریا گوید از حضرت هادی علیه السلام ضمن نامه ای ، تقاضا نمودم برایم دعا کند تا خداوند به من پسری عنایت فرماید ، حضرت در جواب نامه مرقوم داشت : چه بسیار دختری که از پسر بهتر است ، وقتی همسرم زایمان نمود ، دختری به دنیا آورد ، ولی همچنانکه حضرت فرمود بود ، دختری شد بهتر از بسیاری از پسران دوران (۲۲۱)

اذان و اقامه در گوش نوزاد

پیامبر اکرم (ص ) فرمود : هر که فرزندی خدا به او دهد باید در گوش راست او اذان نماز بگوید و در گوش چپ اقامه بگوید که این کار او را از شیطان رجیم نگه می دارد (۲۲۲)

ختنه مفید و لازم است

(( اختنوا اولادکم لسبعه ایام فاءنه اطهر و اسرع لنبات اللحم و ان الاءرض تکره بول الاءغلف ))

امام صادق فرمود : فرزندان خود را طی هفت روز ختنه کنید که پاکیزه تر و گوشت او را سریعتر می رویاند و همانا زمین از ادرار فرد ختنه نکرده کراهت دارد (۲۲۳) مؤ لف گوید : ختنه کردن واجب است حتی بعد از بلوغ .

عقیقه لازم است

(( کل مولود مر تهن بالعقیقة ))

امام صادق علیه السلام فرمود : هر نوزادی در گرو عقیقه است و در روایت دیگری پیامبر فرمود : نوازد در گرو عقیقه است خواه پدر و مادر او را از این گرو بیرون آورند یا نیاورند (۲۲۴)

روایت دارد که دادن پول عقیقه کفایت نمی کند باید گوسفند یا گاو یا شتری بکشند و بهتر است و عقیقه چاق باشد و پدر و مادر از عقیقه نخورند مخصوصا مادر) .

اولین هدیه به فرزند

(( فلیحسن احدکم اسم ولده ))

حضرت موسی ابن جعفر(ع ) فرمود :

اولین خدمت مرد به فرزندش ، نام نیکو است ، بر هر یک از شما لازم است که برای فرزندش نامی نیکو انتخاب کند . (۲۲۵)

اهمیت و برکت نام محمد و فاطمه در خانواده

ابو هارون گوید : من در مدینه همنشین امام صادق علیه السلام بودم ، چند روز نزد حضرت نرفتم ، وقتی خدمتش رسیدم حضرت فرمود : ای ابا هارون چند روز تو را ندیدم ؟ عرض کردم : پسری برایم متولد شده ، فرمود : خداوند مبارک گرداند نامش را چه گذاردی ؟ عرض کردم او را محمد نامیدم ، حضرت همین که نام محمد را شنید در حالی که می فرمود : محمد ، محمد ، محمد ، آنقدر خم شد تا صورتش نزدیک زمین قرار گرفت ، سپس فرمود : جانم و فرزندانم و خانواده و پدر و مادرم تمام اهل زمین همگی فدای رسول الله باد ، به فرزندت بد نگو و او را مزن و اذیتش مکن ، و بدان در زمین خانه ای نیست که در آن نام محمد باشد مگر اینکه هر روز تقدیس می شود ، سپس حضرت به من فرمود : آیا او را عقیقه کرده ای ؟ جوابی ندادم ، حضرت از سکوتم پی برد که من انجام نداده ام .

شخصی را صدا زد و به گونه ای که من متوجه نشوم به او چیزی فرمود : به گمان کردم که به آن شخص دستوری خصوصی داده است ، خواستم بلند شوم فرمود : سرجایت باش ، آن مرد سه دینار آورد و به من داد ، حضرت فرمود : برو دو گوسفند فربه تهیه کن و آنها را ذبح کن خودت بخور و به دیگران هم بخوران (۲۲۶)

و در روایتی که در حقوق و تربیت اولاد ذکر خواهد شد ، امام صادق علیه السلام به مردی که نام دخترش را فاطمه نهاده بود فرمود : وقتی نام او را فاطمه نهادی ، به او بد مگو ، نفرینش مکن و او را مزن (۲۲۷)

از نامهای زشت پرهیز کنید

(( ان الشیطان اذا سمع منادیا ینادی باسم عدو من اعدائنا اهتز واختال ))

امام باقر(ع ) فرمود : شیطان چون بشنود کسی همنام دشمنان ما را صدا می کند و به وجد و طرب در می آید .

نامهای زشت را تغییر دهید

(( ان رسول الله (ص ) کان یغیر الاسماء القبیحة فی الرجال و البلدان ))

پیامبر اکرم (ص ) نامهای زشت در مردها و شهرها را تغییر می داد (۲۲۸)

به پیامبر جفا نکنید

(( من ولد له اربعة اولاد لم یسم احدهم باسمی فقد جفانی ))

پیامبر اکرم (ص ) فرمود : هر که خداوند به او چهار فرزند (پسر) بدهد و یکی از ایشان را بنام من نکند به من جفا کرده است .

امام حسین علیه السلام نام علی را دوست می داشت

امام حسین علیه السلام به والی مدینه که نامش مروان بود و به حضرت از اینکه دو فرزندش را علی گذارده است عیب گرفت ، حضرت بعد از ملامت وی فرمود : اگر برای من یکصد فرزند زاده شود دوست دارم همه را اسمی جز علی نگذارم (۲۲۹)

اثر نامهای نیکو

ابوالحسن (امام رضا علیه السلام ) فرمود : در خانه ای که در آن محمد یا احمد یا علی یا حسن یا حسین یا جعفر یا عبدالله یا فاطمه باشد فقر و احتیاج وارد نمی شود (۲۳۰)

مؤ لف گوید : نام فرزندان علاوه بر اینکه نشان دهنده مقدار دینداری و علاقه پدر و مادر به دین است ، خود تبلیغی و تشویقی است به مکارم الاخلاق و ارزشهای صاحب آن نام ، و به همین جهت هر گروهی که بخواهند مرام و روش محبوب خود را زنده کنند با نام آنها نامگذاری می کنند ، و هر اندازه که نامهای خوب موجب تقویت دین در سطح فرد و جامعه می گردد ، نامگذاری به نامهای افراد فاسد یا مسائل ناهنجار سبب لکه دار شدن ارزشهای واقعی است .

پس بهتر است که پدران و مادران هوا و هوسهای جاهلانه خود را کنار گذارند و به ارزشهای دینی و معنوی توجه کنند و نامهای رهبران دینی که از زیبائی لفظ و معنی بر خوددار است برای فرزندان خود انتخاب کنند .

حقوق و تربیت اولاد

یکی از افرادی که خدمت امام صادق علیه السلام رسیده بود گوید : ناراحت و غصه دار بودم ، حضرت به من فرمود : از چه ناراحتی ؟ عرض کرد : دختری برایم متولد شده است ! !

حضرت فرمود : سنگینی آن بر زمین است و روزی آن بر خدا ، نه روزی تو را می خورد و نه از عمر تو استفاده می کند ، راوی گوید : با شنیدن این کلمات ، غم و غصه از دل من بیرون رفت .

حضرت پرسید : نامش را چه گذاری ؟ عرض کردم : فاطمه ، با شنیدن این نام حضرت منقلب شد ، دوبار فرمود : آه آه ، و دست خود را بر پیشانی گذارد ، سپس فرمود :

حقوق پسر بر پدر

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است : حق پسر بر پدر این است که (اولا) مادرش را (یعنی همسر خود را) احترام کند و با او حرف رشت نگوید ، برای پسرش نام نیکو قرار دهد ، قرآن به او یاد دهد ، و او را پاکیزه بدارد ، و شناکردن را نیز به او یاد دهد .

حقوق دختر بر پدر

اما حق دختر بر پدر این است که (اولا) مادرش را (یعنی همسر خود را) احترام کند و با او حرف رشت نگوید ، برای دخترش نام نیکو انتخاب کند ، سوره نور به او یاد دهد ، ولی سوره یوسف (که ممکن است موجب وسوسه باشد) به او یاد ندهد ، دخترش را در طبقه بالا جای ندهد ، و در شوهر دادن او عجله کند ، سپس (حضرت صادق علیه السلام ) فرمود : وقتی دخترت را فاطمه نامیدی به او بد مگو ، او را نفرین مکن و مزن (۲۳۱)

روح طفل مثل جسم او لطیف است ، مواظب باشید

فرزندی که خداوند به شما عنایت فرموده است ، امانت خداست در دست شما ، هم جسم او و هم روح او ، شما که خود را نسبت به سلامت او مسئول می دانید ، نسبت به سلامت روح او نیز مسئولید .

فرزند شما روحی دارد همانند جسم او لطیف و پاک ، همچنانکه دوره یک تا پنج سالگی در اطفال از نظر جسمی فوق العاده مهم است و رشدی سریع در آنها ایجاد می شود ، همین دوران نیز در شکل گیری روحیات او بسیار مؤ ثر است فرزند شما گرچه به ظاهر از نظر عقلی نمی فهمد ، اما اخلاق و آداب خانواده به شدت در او تاءثیر می کند ، و بطور ناخودآگاه ، روحیات او را شکل می دهد ، او با اخلاق خانواده بار می آید ، گرچه خود نیز نداند .

مراعات شخصیت او را بکنید ، هرگز تحقیرش نکنید ، او را به مفاسد اخلاقی مبتلا نکنید ، ارزش را در درون روح او عملا قرار دهید ، یعنی شما و پدر و مادر عزیز ، خودتان مراعات اخلاق را بکنید ، خوب با هم صحبت کنید ، حرص و طمع ، حسد و عصبانیت ، نداشته باشید .

اخلاق و ارزشها را با رفتار خود به طفل تلقین کنید

ارزشهای اخلاقی را برایش تلقین کنید ، آن هم در عمل ، یعنی به گونه ای بر خورد کنید که باور کند ، علم بهتر از ثروت است ، اخلاق بهتر از جمال و مال است .

اگر شما در سخنان و برخوردهای خود نسبت به دیگران ، همیشه ارزش را به مال و جمال و مقام و رفاه بدهید ، فرزندتان هم همانگونه بار می آید .

او همواره به فکر رسیدن ، به این ارزشهای کاذب خواهد بود پدر و مادر آگاه ، وقتی از کسی تعریف می کنند و آن را بزرگ می شمرند باید بخاطر جنبه های اخلاقی و مهم باشد ، تا بچه هم عملا این را باور کند ، شما دیده اید که اگر خانواده به نظافت و تمیزی اهمیت دهند ، فرزندان آنها هم تمیزی و نظافت بر ایشان اهمیت می یابد .

مبادا که پدر و مادری ، بخاطر کیفیت غذا خوردن و یا شستشو و یا لباس پوشیدن ، دهها بار با فرزندانشان صحبت کنند و تذکر دهند .

اما نسبت به اخلاق او دین او راستگوئی او ، بد دهن نبودن او ، حسود نبودن و یا تنبلی او تذکری ندهند یا جدی برخورد نکنند .

فرزندان خود را از نظر روحی واکسینه کنید

تربیت اولاد باید هماهنگ با سن اولاد صورت گیرد ، آن وقت که بچه نمی فهمد ، باید در عمل ، او را تربیت کرد ، یعنی با رفتار شایسته با او و در خانه ، ارزشها را به او تلقین کرد ، فرزندانی که دوران کودکی را در خانواده پاک و ارزشمند سپری کرده اند ، و روحیات آنها به شکل زیبا و مناسبی شکل گرفته است ، وقتی به سن رشد و درک می رسند ، و در مقابل آراء و افکار و شهوات گوناگون قرار می گیرند خود را مجهز می یابند ، و در مقابل فساد و فحشاء واکسینه شده می باشند و دچار انحرافات و امراض سخت اخلاقی نمی شوند ، و نسبت به انجام کارهای خوب ، در سراشیبی قرار دارند و به راحتی انجام می دهند .

اما فرزندانی که از این موهبت بی بهره بوده اند ، و روحیات آنها به علت جو بد خانواده و اخلاق و رفتار ناهنجار پدر و مادر ، به طور ناشایستی پرورش یافته است .

آنها همانند طفلی که زمینه امراض گوناگون را به ارث برده باشد ، برای انحرافات مستعد و آماده هستند ، اینها از درون ، متمایل به صفات ناپسند هستند ، وقتی به سن رشد و درک می رسند ، خود را با جو اخلاقی ارزشمند ، نامتناسب احساس می کنند ، کارهای اخلاقی و پر ارزش برای آنها سخت و کم فروغ است .

حتی اگر صفات اخلاقی خود را هم درک کنند و بفهمند که روحیات آنها نامناسب است ، زیر پا گذاردن و نادیده گرفتن آنها و تغییر عادت و ارزشهای درونی ، کاری است بس مشکل ، که از عهده هر کسی مخصوصا جوان کمتر بر می آید حضرت علی علیه السلام فرمود : (( اصعب السیاسات نقل العادات )) سخت ترین برنامه ها تغییر دادن عادتهاست (۲۳۲)

جوانان خود را طوری تربیت کنید ، که هنگام رشد و فهم ، خود را نسبت به ارزشهای واقعی بیگانه ندانند ، بلکه متمایل به نیکی باشند ، حضرت علی علیه السلام در سفارشات خویش به یکی از فرزندانش می فرماید : دل بچه همانند زمین آماده است که هر چه در آن نهاده شود می پذیرد من به تربیت تو قبل از اینکه دلت سخت شود و ذهنت مشغول گردد اقدام کردم (۲۳۳)

تربیت دختر با پسر فرق دارد ، آنها را برای آینده آماده کنید

تربیت دختر و پسر باید نزد پدر و مادر فرق داشته باشد ، مبادا که دختران خود را مثل پسر بزرگ کنید ، پسر باید به گونه ای پرورش یابد ، که در زندگی فردای او یک مرد پر استقامت و با عقل در مقابل امواج زندگی باشد .

چرا برخی از والدین ، سعی دارند بجای تربیت و تقویت عقل پسران خود ، به سر و وضع آنها و زیبائی نامعقول آنها بپردازند ، به گونه ای که بچه حس زیبائی او بیش از عقلش تقویت می شود .

لباسهای بچه ها باید زیبا و روشن باشد ، اما ناهنجار و سبک نباشد ، پسرها باید سردی و گرمی ، شکست و استقامت و تلاش را ، در خانواده تمرین کنند .

در تربیت دختران ، بخاطر نقش حساس آنها در مسئولیتهای خانوادگی و تاءثیر آن در اجتماع ، باید مراقبت بیشتری نمود دختر وقتی به سن هفت سالگی رسید ، کم و بیش باید متوجه شود ، رفتار و وظائف او با پسر فرق دارد ، اگر بنا باشد ، هر جائی که پسر می رود دختر هم برود و یا او را ببرند ، هر طور که پسران لباس می پوشند ، او هم بپوشد ، و پسروار بزرگ شود ، آیا دختری که مثل پسر احساس آزادی در پوشش کرده است ، در سن رشد و درک می توان او را دستور حجاب داد ؟ ! حجاب برای این دختر ، مثل روسری برای پسران سخت و مشکل است .

دختران شما عروسک نیستند ، زندگی آینده آنها به بانوئی نیاز دارد ، خوش فکر ، با ادب و اخلاقی بلند و دینی محکم ، همراه با تمیزی و نظافت و شوهر داری و ملاطفت ، کاری کنید که این خدمات در دختران تقویت شود ، حس زیبائی جوئی و زینت کردن در بانوان بطور غریزی وجود دارد و چه بسا افراط هم بکنند ، و احتیاج به تشویق چندان ندارند ، بلکه در بسیاری احتیاج به کنترل و تعدیل دارد ، این کنترل و تعدیل را پدر و مادر باید انجام دهند .

وای به حال فرزندان آخر الزمان

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاهش به طفلی افتاد و فرمود : وای به حال بچه های آخرالزمان از طرف پدرهای ایشان ! پرسیدند : یا رسول الله از پدرهای مشرک ؟ فرمود : نه از پدرهای مؤ من که واجبات را به فرزندان خود تعلیم نمی دهند ، و هر گاه دیگری بخواهد به ایشان تعلیم دهد ، مانع می شوند ، و خشنود هستند که فرزندانشان از مال و منال دنیا چیزی بدست آورند (ولی به دین اولادشان اهمیت نمی دهند ، فقط به فکر رفاه هستند) من از این پدرها بیزارم ، آنها هم از من بیزارند (۲۳۴)

پدر و پسر نمونه

حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که خداوند از او می خواهد تا فرزند خود اسماعیل را قربانی کند ، اسماعیل جوان دلبند حضرت ابراهیم است که خداوند او را پس از سالها انتظار در سن پیری به حضرت ابراهیم عطا کرده است ، حالا خداوند می خواهد این پسر و این پدر را امتحان کند ، تا معلوم گردد که مهر پدری و علاقه فرزندی در آنها بیشتر است یا محبت پروردگار ؟ !

حضرت ابراهیم ، خواب و دستوری را که به او داده شده بود با اسماعیل در میان گذارد ، و گفت چه می گوئی ؟ فرزند صالح و با تقوای او که می دانست ابراهیم از طرف خدا ماءموریت دارد ، بی چون و چرا جواب داد : ای پدر ماموریت خود را انجام ده ، من اگر خدا بخواهد استقامت می کنم !

ابراهیم هم بر سر پیمان حاضر شد ، و اسماعیل را به قربانگاه برد و دست و پای او را بست ، و کارد را بر گلوی اسماعیل گذارد ، اما با تعجب دید ، کارد نمی برد ، در این هنگام ندا آمد که ای ابراهیم ، خوابت را راست گرداندی ( و از امتحان پیروز در آمدی ) و سپس گوسفندی بجای اسماعیل برای قربانی آورده شد ، و مراسم قربانی به یاد بود آن ایثار و فداکاری بنا شده است .

این داستان که خلاصه آن در قرآن آمده است ، درسی است برای پدران و فرزندان که بدانند ، محبت خدا را هرگز نباید فدای فرزند کنند .

قربانیان حسینی ، فرزندان نمونه ، کربلا جوان نمونه

امام حسین علیه السلام از مکه به طرف عراق خروج نموده بود ، در منزلی توقف نمود و فرمود تا همه آب بردارند ، سپس کوچ نمود ، در همان حال که بر روی اسب بود ، چشمان مبارکش را خوابی سبک برگرفت ، سپس بیدار شده فرمود : (( انا لله و انا الیه راجعون ، الحمدالله رب العالمین )) کلمه استرجاع را که هنگام مصیبت بیان می دارند بر زبان آورد و سپس حمد خدا را اظهار نمود ، این سخن را دو یا سه بار تکرار کرد .

فرزند دلبندش ، و جوان برومندش علی ابن الحسین ، وقتی این کلمات را شنید به مرکب رکاب زد و خود را به پدر رساند و عرض کرد : استرجاع نمودید ، و سپس حمد خدا گفتید ؟ علت چه بود ؟ حضرت فرمود : پسرم خواب سبکی رفتم ، در خواب اسب سواری را دیدم که می گوید : این گروه می روند ، ولی مرگ هم به دنبال آنها می رود ، فهمیدم که مقصودش مائیم .

جوانش علی ابن الحسین گفت : ای پدر ، خدا برای شما بد نیاورد ، مگر ما بر حق نیستیم ؟ حضرت فرمود : آری سوگند به خدائی که بندگان نزد او بر می گردند ، ما بر حقیم .

جوانش گفت : وقتی ما بر حقیم ترسی از مرگ نداریم ، امام حسین علیه السلام فرمود : خداوند تو پسر را بهترین پاداش یک پدر بر پسر عنایت کند (۲۳۵)

آری او چنان پرورش یافته بود ، که امام حسین در رابطه با او فرمود : در صورت و سیرت از همه مردم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شبیه تر است ، و ما هر وقت که مشتاق دیدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودیم به او نگاه می کردیم (۲۳۶) و سرانجام در کربلا پس از نبردی دلاورانه در حالی که سپاه دشمن بدن او را قطعه قطعه کرده بود به فوز شهادت نائل گردید .

نوجوان نمونه کربلا

شب عاشورا بود ، قرائن می داد ، که امیدی به کوفیان نیست ، دشمن ، امام حسین و سپاه اندک او را محاصره کرده بود .

امام حسین یاران خود را در میان خیمه ای جمع کرد ، و فرمود : ای یاران و ای خاندان من ، این مردم با من کار دارند ، بعد از کشتن من متوجه کسی نمی شوند ، شب را سپر قرار دهید ، شما را راحت می گذارم که بروید ، و بیعت خود را از شما برداشتم ، خودتان را نجات دهید ، ولی برادران و خانواده و یارانش همه به یک زبان گفتند : بخدا سوگند ای سرور ما هرگز تو را رها نمی کنیم و تنها نمی گذاریم تا مردم بگویند امام و سرور و مهتر خود را رها کردند تا کشته شد ، اما این عار را نمی پسندیم و تو را رها نمی کنیم تا در مقابل شما کشته شویم .

حضرت فرمود : من فردا کشته می شوم ، شما هم همگی کشته می شوید و هیچکس از شما باقی نمی ماند ؟ گفتند : سپاس خدای را که ما را به یاری شما گرامی داشت و شرافت کشته شدن با شما را به ما عنایت کرد ، آیا شما راضی نیستی که با شما ای پسر پیامبر هم مرتبه باشیم ؟ ! حضرت فرمود : خداوند شما را جزای خیر دهد .

در روایت است که حضرت به آنها فرمود : سرهایتان را بلند کنید و نگاه کنید ، آنها با چشم خود در همین دنیا جایگاه خویش در بهشت را دیدند ، و حضرت جایگاه هر یک را به او نشان می داد ، به همین جهت بود که اصحاب حضرت به استقبال نیزه و شمشیر می رفتند تا به جایگاه خود در بهشت برسند (۲۳۷)

در این میان حضرت قاسم ابن حسن فرزند امام مجتبی علیه السلام که ماجرا را دید و شنید ، به عمویش امام حسین علیه السلام عرض کرد : آیا من هم کشته می شوم ، حضرت بر او دلسوزی نمود و فرمود : پسرم مرگ نزد تو چگونه است ؟

پاسخ داد : (( یا عم احلی من العسل ، )) ای عمو جان ، مرگ نزد من از عسل شیرین تر است !

امام حسین علیه السلام فرمود : عمویت به فدایت ، آری به خدا سوگند تو هم یکی از آن مردانی هستی که با من کشته می شوند ، البته بعد از آنکه بلائی بزرگی به تو می رسد ، و فردا پس از یک نبرد دلیرانه ، وقتی مجروح بر زمین افتاد ، امام حسین به یاریش شتافت ، دشمن نیز حمله کرد ، و در این میان حضرت قاسم در زیر سم ستوران به لقاء پروردگار شتافت .

به همسر و کودکان خود ظلم نکنید

امام باقر علیه السلام فرمود : وقتی هنگام وفات (پدرم ) علی ابن الحسین علیه السلام رسید ، مرا در آغوش گرفت و فرمود : ای پسرک من ترا سفارشی می کنم که پدرم (امام حسین علیه السلام ) هنگام وفات (شهادت ) مرا به آن وصیت نمود و فرمود که پدرش (حضرت علی علیه السلام ) او را وصیت کرده است به آن ، وصیت این است (حضرت علی علیه السلام ) فرمود : ای پسرک من بپرهیز از ستم کردن به کسی که جز خدا یاوری برابر تو ندارد .

و امام صادق علیه السلام نیز فرمود : هیچ ستمی ، بزرگتر از آن ستمی نیست که مظلوم جز خدا یاوری نداشته باشد (۲۳۸)

این احادیث باید زنگ خطری باشد برای کسانی که به زیر دستان خود ستم می کنند ، و آنها را بی یاور می پندارند ، در همین رابطه است که پدر و مادر ، مخصوصا پدر نسبت به برخورد با کودکان باید به مهربانی و خویشتن داری رفتار کند .

خشونت بی مورد و نامتناسب ، بدگوئی و بی احترامی نسبت به کودکان ، مخصوصا زدن آنها ظلمی است ، که بخاطر بی یاور بودن کودکان ، انتقام الهی را در بر خواهد داشت .

والدین و یا معلم و یا هر فردی که قدرتی احساس کرد ، گمان نکند که چون مظلوم یاور ندارد می توان با او هر ظلمی را روا داشت ، خداوند یاور بی یاوران است و کافی است که خداوند از کسی انتقام بگیرد ، خشم بر کودکان باید به موقع و متناسب باشد و جنبه تربیتی داشته باشد ، نه از روی فرو نشاندن خشم و عقده گشائی ، و مقدار آن هم باید متناسب با تربیت وی و خطای او باشد ، نه بمقدار خشم شما و ناتوانی او .

به هر حال کودکان از نمونه های روشن این حدیث هستند ، همچنانکه ستم به همسر نیز از مصادیق همین حدیث است .

خشم الهی

(( ان الله لا یغضب بشی ء کغضبه للنساء و الصبیان ))

امام موسی ابن جعفر علیه السلام فرمود : خداوند برای هیچ چیزی مثل زنان و کودکان خشمگین نمی شود (۲۳۹)

مسائل شرعی مربوط به زدن اطفال یا دیگران از توضیح المسائل

مساءله ۲۷۱۶ - اگر بصورت کسی سیلی یا چیز دیگر بزند بطوری که صورت او سرخ شود باید یک مثقال و نیم (شرعی ) طلا که هر مثقال ۱۸ نخود است بدهد ، و اگر کبود شود ۳ مثقال و اگر سیاه شود باید ۶ مثقال شرعی طلا بدهد ، ولی اگر جای دیگر بدن کسی را بواسطه زدن سرخ یا کبود یا سیاه کند باید نصف آنچه را که گفته شد بدهد .

مساءله ۲۸۲۰ - اگر بچه یکی از گناهان کبیره را انجام دهد ولی (سرپرست شرعی ) یا معلم او با اجازه ولی طفل می تواند بقدری که ادب شود و دیه واجب نشود او را بزند .

مساءله ۲۸۲۱ - اگر کسی بچه ای را طوری بزند که دیه واجب شود ، دیه مال طفل است و اگر (بچه ) مرده ، باید به ورثه او بدهد و چنانچه مثلا پدر بچه ، به قدری او را بزند که بمیرد ، دیه او را ورثه دیگرش می برند ، و بخود پدر از دیه چیزی نمی رسد .

و اگر پدر یا مادر یا معلم و یا دیگران بچه را سیلی یا بگونه دیگر زده باشند که موجب دیه است به آن طفل مدیون هستند ، و پدر و مادر نیز به فرزندان خود مدیون خواهند بود ، و می باید یا آنان را راضی کنند تا بخشند و یا به آنها بپردازند .

فرزندان خود را با نماز آشنا کنید

یکی از وظائف مهم پدر و مادر آشنا کردن فرزندان خود با نماز در سن کودکی است .

حضرت علی علیه السلام فرمود : به بچه های خود نماز را یاد دهید ، و در هشت سالگی آنها را وادار کنید به نماز خواندن (۲۴۰)

شخصی از امام رضا علیه السلام پرسید : کسی فرزندش یکی دو روز نماز نمی خواند ، آیا می تواند او را مجبور کند ؟

حضرت فرمود : آن پسر چند ساله است ، گفت : هشت ساله است ، حضرت با تعجب پرسید : سبحان الله (بچه هشت ساله ) نماز نمی خواند ؟ ! آن مرد گفت : بیماری دارد ، حضرت فرمود : هر مقدار که می تواند نماز بخواند (۲۴۱)

آری پس از سن هفت سالگی ، پدر و مادر می بایست ، فرزند خود را با نماز که اساس دین ، و ستون آن است آشنا کنند ، و بوسیله تشویق و مراقبتهای پی در پی سعی کنند بچه را به نماز عادت دهند تا هر چه بیشتر با خدا آشنا شود .

نماز را سبک نشمارید

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هنگام وفات فرمود : از من نیست کسی نماز را سبک بشمارد ، بخدا سوگند (فردای قیامت ) نزد حوض (کوثر) پیش من نخواهد آمد (۲۴۲)

ابو بصیر گوید : بعد از رحلت امام صادق علیه السلام نزد همسر آن حضرت بنام ام حمیده رفتم تا او را تسلیت گویم ، گریست و ما را هم گریاند ، سپس گفت : اگر امام صادق را هنگام مرگ میدیدی تعجب می کردی ؟

حضرت چشمان مبارک را باز کرد و فرمود : تمام فامیلهای مرا دعوت کنید بیایند ، همه را بدون استثناء دعوت کردیم .

حضرت نگاهی به آنها انداخت ، سپس فرمود : (بدانید) که شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمی رسد (۲۴۳)

نماز شرط قبولی اعمال است

نکته بسیار حساس این است که اگر کسی اهل نماز نباشد ، کارهای خوب او هم تاثیری برایش نخواهد داشت ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : نماز ستون دین است ، و آن اولین چیزی است از اعمال انسان که (روز قیامت هنگام حساب ) به آن نگاه می شود ، اگر نمازش صحیح نبود ، سایر اعمال را نگاه نمی کنند . (۲۴۴)

و در حدیث دیگری فرمود : مثل نماز همانند ستون خیمه است ، وقتی ستون پابرجا باشد ، طنابها و میخها و خیمه ارزش دارد ، و چون ستون شکسته شود ، طناب و میخ و خیمه ارزش ندارد (۲۴۵)

در نماز خواندن عجله نکنید

پس به نماز خود ارزش دهید ، خانواده خود را هم به نماز تشویق کنید ، که شما مسئول خانواده خود هستید ، و هرگز نماز را بخاطر کار دنیا سبک و تند نخوانید ، که این بدترین دزدیهاست .

امام صادق علیه السلام فرمود : حضرت علی علیه السلام مردی را دید که سریع نماز می خواند ، فرمود : چند وقت است که اینگونه نماز می خوانی ؟ گفت : فلان مقدار ، حضرت فرمود : تو نزد خدا همانند کلاغی هستی که نوک بر زمین می زند ، اگر بمیری ، بر روش پیامبر نمرده ای ، سپس فرمود : بدترین دزدها کسی است که از نمازش بدزدد (۲۴۶)

و امام صادق علیه السلام فرمود : وقتی بنده ای به عجله نماز را تمام می کند و میرود تا کارش را انجام دهد ، خداوند می فرماید : این بنده من مگر نمی داند که کارها بدست من است ؟ ! (۲۴۷)

بچه های ده ساله جدا بخوابند

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : رختخواب پسر و پسر ، دختر و دختر ، دختر و پسر را وقتی به سن ده سالگی می رسند باید جدا کرد (۲۴۸) (زیرا در این سن قوای شهوانی کم کم می تواند خطرناک باشد بنابراین در سخن و اعمال و لباس پوشیدن و غیره باید رعایت عفاف را کرد) .

تیراندازی و شنا

(( علموا اولادکم السباحة و الرمایة ))

امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود : به فرزندان خود شنا و تیراندازی یاد دهید (۲۴۹)

جوانان را با دین آشنا کنید

امام صادق علیه السلام فرمود : جوانان خود را با دین آشنا کنید ، قبل از اینکه گروه مرجئة (طائفه ای که زمان حضرت صادق بخاطر عقیده فاسدشان خطرناک بودند) آنها را دریابند (۲۵۰)

مؤ لف گوید یعنی چنان خود و فرزندانتان را با مساجد و مجالس آشنا کنید که هنگام جوانی با دین بیگانه نباشند .

حرف باء

با او همنشینی نکن

ابو هاشم جعفری می گوید : حضرت رضاعليه‌السلام به من فرمود : چرا تو را نزد عبد الرحمن بن یعقوب می بینم ؟ ابو هاشم گفت : او دایی من است حضرت فرمود : او درباره خدا سخن ناهموار و غیر قابل قبولی می گوید ، « سخنی که با آیات قرآن و معارف اهل بیت ناهماهنگ است » خدا را به صورت اشیاء و اوصاف آن وصف می کند بنابراین یا با او همنشین باش و ما را واگذار ، یا با ما بنشین و او را رها کن

عرضه داشتم : او هرچه می خواهد بگوید ، چه زیانی به من دارد وقتی من آنچه را او می گوید نگویم چیزی بر عهده من نیست

حضرت فرمود : آیا بیم نداری از این که عذابی بر او فرود آید و هر دوی شما را بگیرد ؟ آیا داستان کسی که خود از یاران موسیعليه‌السلام بود و پدرش از یاران فرعون را نشنیده ای ؟ هنگامی که لشکر فرعون کنار دریا به موسی و یارانش رسید ، آن پسر از موسی جدا شد که پدرش را نصیحت کند و به موسی و یارانش ملحق نماید ، پدرش به راه باطل خود دنبال فرعونیان می رفت و این جوان با او درباره آیینش ستیزه می کرد ، تا هر دو به کناری از دریا رسیدند و با هم غرق شدند ، خبر به موسی رسید ، فرمود : او در رحمت خداست ولی چون عذاب نازل شود از کسی که نزدیک گنهکار است دفاعی نشود !(۲)

_________________________________

۱- ۱) - در تفاسیر و مصادر شیعه و سنی این مطالب ذکر شده است : تفسیر کبیر ( فخر رازی ) : ۳۰ / ۲۴۳ ، ذیل آیه «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ . » ؛ مجمع البیان : ۱۰ / ۵۱۴ ؛ تفسیر کشاف : ۴ / ۶۷۰ ؛ غایه المرام : ۳۶۸ ؛ فرائد السمطین : ۲ / ۵۳ ؛ الدر المنثور : ۶ / ۲۹۹ ؛ تفسیر قمی : ۲ / ۳۹۰ ؛ تفسیر برهان : ۱۰ / ۱۳۵ ؛ تفسیر المیزان : ۲۰ / ۲۱۲

۲- ۲) - کافی : ۲ / ۳۷۴ ، باب مجالسه أهل المعاصی ، حدیث ۲

با اهل معصیت دشمنی کنید

مسیحعليه‌السلام فرمود : دوستی خود را با کینه ورزی به اهل معصیت آشکار کنید و با دور شدن از آنان به خدا نزدیک شوید و خوشنودی خدا را به عوض خشم آنان بخواهید گفتند : ای روح خدا با که بنشینیم ؟ فرمود : با کسی که دیدنش شما را به یاد خدا اندازد و گفتارش به دانش شما بیفزاید و کردارش شما را به جانب آخرت رغبت دهد(۱)

باران رحمت

امام صادقعليه‌السلام از پدرش از جدّش روایت می کند : اهل کوفه خدمت امیر المؤمنینعليه‌السلام آمدند و از خشکسالی و نیامدن باران شکایت کردند و عرضه داشتند : برای ما از خدا درخواست باران کن امیر المؤمنینعليه‌السلام به حضرت حسینعليه‌السلام فرمود : از خدا درخواست باران کن امام حسینعليه‌السلام حمد و ثنای حق را به جا آورد و بر پیامبر درود فرستاد و به پیشگاه حق عرضه داشت : ای عطا کننده خیرات و نازل کننده برکات ، آب فراوان بر ما ببار و باران بسیار و وسیع و خوشگوار و باعظمت که بندگانت را از ناتوانی برهاند و سرزمین های مرده را زنده کند به ما عطا فرما آمین رب العالمین

چون از دعایش فراغت یافت ناگهان باران فراوانی بارید تا جایی که عربی از بعضی از نواحی کوفه آمد و گفت : دره ها و تپه ها را از فراوانی آب چنان دیدم که بخشی از آب در بخشی دیگر موج می زد(۲)

خدایا ! مردم کوفه را با دعای بنده خاص خود از باران رحمت سیراب کردی ___________________________

۱- ۱) - محجّه البیضاء : ۳ / ۲۸۸ ، کتاب آداب الصحبه و المعاشره

۲- ۲) - بحار الانوار : ۴۴ / ۱۸۷ ، باب ۲۵ ، حدیث ۱۶

باران رحمت و مغفرتت را بر ما بباران تا گناهان و آلودگی ها را از پرونده ما بشوید و ما را از سنگینی معاصی و وزر و وبالش نجات دهد و گیاه نشاط معنوی و نهال عبادت و بندگی را در سرزمین وجود ما برویاند ، که ما به امید کرم تو به این درگاه آمده ایم و روی عذرخواهی به خاک آستانه ات گذاشته ایم و دست گدایی و حاجت به سویت برداشته ایم و یقین داریم که با کرم و لطفت از ما درخواهی گذشت

بازگشت فرزند هارون الرشید به حق

صاحب کتاب « ابواب الجنان » ، و همچنین واعظ سبزواری در کتاب « جامع النورین » ، ( ص ۳۱۷ ) و آیت اللّه نهاوندی در « خزینه الجواهر » ( ص ۲۹۱ ) نقل می کند : هارون را پسری بود به زیور صلاح آراسته ، و گوهر پاکش از صلب آن ناپاک چون مروارید ، از آب تلخ و شور برخاسته ، فیض مجالست زهاد و عباد آن عصر را دریافته بود و از تأثیر صحبت ایشان روی دل از خواهش زخارف دنیوی برتافته ، طریقه پدر و آرزوی سریر و افسر را ترک گفته و خانه دل را به جاروب آگاهی از خس و خاشاک اندیشه پادشاهی پاک نموده ، از جامه های غیر کرباس و شال نپوشیدی ، و خون رغبتش با رنگ اطلس و دیبای دنیا نجوشیدی ، مرغ دلش از دامگاه علایق جسته ، بر شاخهای بلندی حقیقت آشیان گرفته و دیده از تماشای صورت ظاهر دنیا بسته بود

پیوسته به گورستانها رفته و به نظر عبرت نگریستی ، و بر آن گلزار اعتبار مانند ابر بهار زار زار می گریستی !

روزی وزیر هارون در مجلس بود ، در آن اثنا آن پسر که نامش قاسم بود و لقبش مؤتمن آمد بگذرد ، جعفر برمکی خندید ، هارون از سبب خنده پرسید ، پاسخ داد ، بر احوال این پسر می خندم که تو را رسوا نموده ، ای کاش این پسر به تو داده نمی شد ! این است لباس و وضع و روش و منش او ، با فقرا و تهیدستان می نشیند ، هارون گفت : حق دارد ، زیرا ما تاکنون منصب و مقامی به او واگذار نکرده ایم ، چه خوبست حکومت شهری را در اختیارش بگذاریم ، امر کرد او را به حضور آوردند ، وی را نصیحت کرد و گفت : می خواهم تو را به حکومت شهری منصوب نمایم ، هر منطقه ای را علاقه داری بگو

گفت : ای پدر ! مرا به حال خود بگذار ، علاقه ام به بندگی خدا بیش از حکومت است ، تصور کن فرزندی چون مرا نداری

گفت : مگر نمی توان در لباس حکومت به عبادت برخاست ؟ حکومت منطقه ای را بپذیر ، وزیری شایسته برای تو قرار می دهم تا اکثر امور منطقه را به دست گیرد و تو هم به عبادت و طاعت مشغول باشی

هارون از این معنا غافل بود یا خود را به غفلت زده بود که حکومت ، حق امامان معصوم و اولیای الهی است در حکومت ظالمان و ستمگران ، و غاصبان و طاغیان ، قبول امارت و حکومتی که نتوان دستورات حق را پیاده کرد و با حقوق آن ، که سراسر حرام است هیچ عبادتی به صورت صحیح ممکن نیست انجام گیرد ، مورد رضایت خدا نیست و پذیرفتن امارت از جانب ستمگر ، بدون وجه شرعی گناه بزرگی است

قاسم گفت : من هیچ نوع برنامه ای را نمی پذیرم و زیر بار قبول امارت و حکومت نمی روم

هارون گفت : تو فرزند خلیفه و حاکم و سلطان مملکتی پهناور و سرزمینی وسیع هستی ، چه مناسبت دارد که با مردمان بی سر و پا معاشری و مرا در میان بزرگان سرشکسته کرده ای ؟ پاسخ داد : تو هم مرا در میان پاکان و اولیای خدا از اینکه فرزند خود می دانی سرشکسته کرده ای !

نصیحت هارون و حاضران مجلس در او اثر نکرد ، از سخن گفتن ایستاد و در برابر همه سکوت کرد

حکومت مصر را به نام او نوشتند ، اهل مجلس به او تبریک و تهنیت گفتند

چون شب رسید از بغداد به جانب بصره فرار کرد ، به وقت صبح هر چند تفحص کردند او را نیافتند

مردی از اهالی بصره به نام عبد اللّه بصری می گوید : من در بصره خانه ای داشتم که دیوارش خراب شده بود ، روزی آمدم کارگری بگیرم تا دیوار را بسازد ، کنار مسجدی جوانی را دیدم مشغول خواندن قرآن است و بیل و زنبیلی هم در پیش رویش گذاشته است ، گفتم : کار می کنی ؟ گفت : آری ، خداوند ما را برای کار و کوشش و زحمت و رنج برای تأمین معیشت از راه حلال آفریده

گفتم : بیا به خانه من کار کن ، گفت : اول اجرتم را معین کن سپس مرا برای کار ببر گفتم : یک درهم می دهم ، گفت : بی مانع است ، همراهم آمد تا غروب کار کرد ، دیدم به اندازه دو نفر کار کرده ، خواستم از یک درهم بیشتر بدهم قبول نکرد ، گفت : بیشتر نمی خواهم ، روز بعد دنبالش رفتم او را نیافتم ، از حالش جویا شدم گفتند : جز روز شنبه کار نمی کند

روز شنبه اول وقت نزدیک همان مسجدی که در ابتدای کار او را دیده بودم ملاقاتش کردم ، او را به منزل بردم مشغول بنایی شد ، گویی از غیب به او مدد می رسید چون وقت نماز شد ، دست و پایش را شست و مشغول نماز واجب شد ، پس از نماز کار را ادامه داد تا غروب آفتاب رسید ، مزدش را دادم رفت ، چون دیوار خانه تمام نشده بود صبر کردم تا شنبه دیگر به دنبالش بروم ، شنبه رفتم او را نیافتم ، از او جویا شدم گفتند ، دو سه روزی است بیمار شده ، از منزلش جویا شدم ، محلی کهنه و خراب را به من آدرس دادند ، به آن محل رفتم ، دیدم در بستر افتاده به بالینش نشستم و سرش را به دامن گرفتم ، دیده باز کرد و پرسید : تو کیستی ؟ گفتم : مردی هستم که دو روز برایم کار کردی ، عبد اللّه بصری می باشم ، گفت : تو را شناختم ، آیا تو هم علاقه داری مرا بشناسی ؟ گفتم :

آری ، بگو کیستی ؟

گفت : من قاسم پسر هارون الرشید هستم !

تا خود را معرفی کرد از جا برخاستم و بر خود لرزیدم ، رنگ از صورتم پرید ، گفتم : اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه من عملگی کرده مرا به سیاست سختی دچار می کند و دستور تخریب خانه ام را می دهد قاسم فهمید دچار وحشت شدید شده ام ، گفت : نترس و وحشت نکن ، من تا به حال خود را به کسی معرفی نکرده ام ، اکنون هم اگر آثار مردن در خود نمی دیدم حاضر به معرفی خود نبودم ، مرا از تو خواهشی است ، هرگاه دنیا را وداع کردم ، این بیل و زنبیل مرا به کسی که برایم قبر آماده می کند بده و این قرآن هم که مونس من بوده به اهلش واگذار ، انگشتری هم به من داد و گفت : اگر گذرت به بغداد افتاد پدرم روزهای دوشنبه بار عام می دهد ، آن روز به حضور او می روی و این انگشتر را پیش رویش می گذاری و می گویی : فرزندت قاسم از دنیا رفت و گفت : چون جرأت تو در جمع کردن مال دنیا زیاد است این انگشتر را روی اموالت بگذار و جوابش را هم در قیامت خود بده که مرا طاقت حساب نیست ، این را گفت و حرکت کرد که برخیزد نتوانست ، دو مرتبه خواست برخیزد قدرت نداشت ، گفت : عبد اللّه ، زیر بغلم را بگیر و مرا از جای بلند کن که آقایم امیر المؤمنینعليه‌السلام آمده ، او را از جای بلند کردم به ناگاه روح پاکش از بدن مفارقت کرد ، گویا چراغی بود که برقی زد و خاموش شد !

با سلاح دعا ستمکار را مغلوب کرد

چند سالی در ایام ماه شعبان برای تبلیغ به شهر همدان می رفتم در آنجا با تعدادی از علمای بزرگ و اولیای خدا به لطف خدا محشور و مأنوس شدم و از انفاس قدسیه و برکات وجودی آنان بهره بسیار بردم

یکی از چهره های برجسته علمی ، که عمری با قرآن مجید و روایات سر و کار داشت و بسیار اهل حال بود و از نفسی پاک و سازنده بهره داشت ، مرحوم آیت اللّه حاج شیخ محمد حسن بهاری فرزند مرجع مجاهد آیت اللّه العظمی حاج شیخ محمد باقر بهاری بود

من در اوّلین دیدار مشتاق و عاشق او شدم و در همه سفرهای تبلیغی ام به همدان خدمت آن مرد بزرگ که در آن شهر در میان مردم چهره ای ناشناخته بود برای بهره بردن معنوی زانوی شاگردی به زمین زدم و هنگامی که خبر فوتش را شنیدم ، چون سرمایه داری که همه سرمایه اش را از دست داده باشد ، متأثر و ناراحت شدم

در یکی از روزهایی که خدمت آن عارف عاشق بودم داستانی را از زندگی خود به این شرح برای من بیان کرد :

به اشاره و خواست پیر استعمار و گرگ خونخوار یعنی حکومت انگلیس بی سوادی قلدر ، ستمگری نابکار ، کافری لجوج به نام رضا خان میر پنج که پس از مدتی به رضا شاه پهلوی معروف شد زمام حکومت ایران را به دست گرفت

او از هیچ ستم و ظلمی به مردم امتناع نداشت بسیاری از اموال و املاک مردم را به زور از دست آنان گرفت ، با مجالس مذهبی مخالفت ورزید ، با عالمان دینی هم چون بنی امیه برخورد کرد ، و پرده حجاب را که از ضروریات دین است به اشاره ارباب کافرش انگلیس درید ، و جوانان مردم را برای حفظ حکومت ظالمانه اش به اجبار به سربازخانه گسیل داشت

من که از یک خانواده برجسته روحانی بودم و سنین جوانی را می گذراندم ، از این که به سربازخانه بروم و دستیار حکومت ظلم باشم بسیار در ترس و وحشت بودم

روزی عمویم به خانه ما آمد و به من گفت : برای گرفتن شناسنامه اقدام مکن ؛ زیرا من برای تو شناسنامه گرفتم گفتم در چه حدود سنی برایم شناسنامه گرفتی ؟ پاسخ داد : سن هیجده سالگی گفتم : عمو جان بی توجه باعث گرفتاری من شدی گفت : چرا ؟ گفتم : در این موقعیت سنی افراد را به دستور قلدری چون رضا خان به سربازخانه می برند

چون آدرس منزلم را اداره ثبت احوال به ارتش داده بود و من می دانستم دیر یا زود دنبالم خواهند آمد ، نسبت به سنّ خود که در شناسنامه قید شده بود اعتراض دادم ولی اعتراضم پذیرفته نشد روزی به سربازخانه نزد رئیس سربازگیری که هم چون اربابش رضا خان به شدت با روحانیان مخالف بود رفتم ، گفتم : مرا از خدمت معاف دارید گفت : امکان ندارد ، باید لباس سربازی بپوشی و دو سال کامل در خدمت دولت باشی

هرچه اصرار کردم که مرا از خدمت آن هم خدمت به دولتی ظالم و ستمکار و مخالف با اسلام معاف بدارد نپذیرفت از اداره سربازگیری بیرون آمدم و به منطقه بهار در چند فرسخی همدان برای استمداد از روح عارف بزرگ مرحوم حاج شیخ محمد بهاری که در آن ناحیه دفن است رفتم کنار قبر به پیشگاه خدا نالیدم و گفتم : خدایا ! به خاطر نفس صاحب این قبر از هشتاد حاجتم هفتاد و نه حاجت را برای قیامت می گذارم و یک حاجت را برای دنیا ، آن حاجت هم این که وسیله خلاص شدنم را از بلایی چون سربازی برای حکومت رضا خان فراهم آور

از بهار به همدان برگشتم در حالی که گسیل داشتن جوانان به سربازخانه بسیار شدت یافته بود و کسی هم جرأت فرار یا نرفتن به سربازی را نداشت ، من که می دانستم رئیس مربوطه به دنبالم خواهد فرستاد و ممکن است خانواده ام دچار مشقت شوند ، آماده رفتن به سربازخانه شدم

به مرد بزرگواری از آشنایان برخورد کردم ، گفت : قصد کجا را داری ؟ گفتم : سربازخانه گفت : برگرد خانه زیرا از سربازی معافی گفتم : مشکل به نظر می رسد که از چنگ این ستمکاران آزاد شوم گفت : شب گذشته خواب دیدم به سامرا رفتم ، جلسه مهم و باارزشی بود ، پدرت در آن جلسه حضور داشت ، به من گفت : به پسرم بگو ناراحت نباش ، با امام عصرعليه‌السلام درباره او صحبت کردم ، مشکل وی حلّ شد ، نه این که او را به سربازی نمی برند بلکه ورقه معافیت او را نیز خواهند داد

من با اطمینان به این واقعه به سربازخانه رفتم مأمور اطاق رئیس گفت : شما معافی ، پیش فلان عطار برو ، رئیس برای ملاقات با شما به آنجا می آید از سربازخانه بیرون آمدم و به مغازه آن عطار رفتم رئیس به آنجا آمد و ضمن احترام فوق العاده نسبت به من ، معافی مرا به دست من داد ، و من از آن رنج روحی سخت به خاطر دعا و درخواست یاری از خدا رها شدم

با مردم مدارا کن

حمّاد بن عثمان می گوید : مردی به محضر مبارک حضرت صادقعليه‌السلام وارد شد و از مردی از اصحاب حضرت شکایت کرد چیزی نگذشت که آن صحابی نزد امام آمد ، حضرت به او فرمود : سبب شکایت این شاکی از تو چیست ؟ عرضه داشت : از من شکایت می کند برای این که قرضی را که به او داده بودم تا دینار آخرش را به طور کامل از او مطالبه کردم حمّاد می گوید : امام صادقعليه‌السلام خشمگین نشست ، سپس فرمود : انگار می کنی زمانی که حق خود را به طور کامل مطالبه می کنی کار زشتی نمی کنی ؟! آیا آنچه را خدا از حالات مؤمنان در قرآن حکایت کرده ندیدی که فرموده :

( وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ ) (۱) .

« و آنان همواره از حسابرسی بد می ترسند »

فکر می کنی می ترسند که خدا بر آنان در حسابرسی ستم روا دارد ؟ نه ، به خدا سوگند نمی ترسند ، مگر از حسابرسی دقیق و کامل ، که این گونه حسابرسی که مو را از ماست می کشند حسابرسی بد نامیده ، پس کسی که در مطالبه حق خود به این صورت با طرف خود برخورد کند کار زشتی انجام داده است !!

باور از خویش ندارم که تو مهمان منی

او از شیعیان پاک دل و از دوستان ابو الاسود دوئلی و در قبیله خود از بزرگان بوده و مورد سلام حضرت مهدی ( عج ) در قائمیّات است

ماریّه سعدیّه دختر سعد ، در شهر بصره از شیعیانی بود که در تشیّع سخت و استوار بود همواره خانه او مجمعی برای شیعه بود که در آن گرد آمده الفت می گرفتند و حدیث بازگو می کردند و سخن می شنودند و می سرودند

به پسر زیاد در کوفه خبر رسید که : حسین آهنگ عراق دارد و اهالی عراق با او در مکاتبه اند

به کارگزار خود در بصره فرمان داد که دیده بانان بگمارد و راه را بر آینده و رونده بگیرد

ابن ثبیط عبقسی تصمیم گرفت که به قصد حضرت حسینعليه‌السلام از بصره بیرون بیاید ده پسر داشت ، آن ها را دعوت کرد که با او همراه شوند و فرمود : آیا کدام یک از شما با من پیشاپیش بیرون خواهید آمد ؟

دو نفر از آن ها « عبد اللّه و عبید اللّه » دعوت او را پذیرفتند پس با یاران

________________________________

۱- ۱) - رعد : ۲۱

و همگنان خود که با او در خانه ماریّه سعدیّه بودند گفت : من عزم جزم کرده ام و خواهم رفت از شما که با من خواهد آمد ؟

آنان گفتند : ما از اصحاب پسر زیاد هراس داریم

این مرد بزرگ به آنان فرمود : امّا من به خدا قسم همین که ببینم پای شترم به سر زمین سخت استوار و آشنا شود دیگر باکی از تعقیب نخواهم داشت ، هر که خواهد گو مرا دنبال کند

این بزرگ مرد با ادهم بن امیّه و بلند همّتان دیگر از بصره بیرون شتافتند ، و به سوی مکه رفتند محبوب خود را آنجا ندیدند از مکّه بیرون آمده راه بیابان های دور دست را پیش گرفته تا خود را به حضرت حسینعليه‌السلام رساندند

یزید بن ثبیط پس از استراحت در بنه خود ، قصد دیدار امام کرد و به کوی حضرت حسین روان شد از طرف دیگر امام هم به جستجوی او رفته تا در بنه و آسایشگاه او وارد شد ، و آنجا به انتظار او نزول اجلال فرمود به عرض حضرت رساندند که یزید به دیدن شما رفته امام در بنه او به انتظار بازگشت وی نشست « زهی مهر و یگانگی ، زهی بزرگی و بزرگواری »

باری ابن ثبیط به منزل حضرت که رسید و شنید که امام به سراغ او بیرون رفته است به منزل خود باز گشت تا وقتی به منزل رسید و چشمش به جمال کشتی نجات افتاد این آیه را خواند

( بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا ) (۱) .

[ این موعظه ، دارو ، هدایت و رحمت ] به فضل و رحمت خداست ، پس باید مؤمنان به آن شاد شوند که آن از همه ثروتی که جمع می کنند ، بهتر است

خواندن این آیه بدان ماند که به خود گوید : من و این دولت ! باور از بخت ندارم که تو مهمان منی خیمه سلطنت آنگاه سرای درویش

خلاصه این که نه از بخت ماست ، بلکه فقط از فضل خداست که یار در منزل ماست

پس از قرائت آیه به امام سلام کرد و روبروی حضرت نشست و قصدش را از آمدن که جان فشانی در محضر حضرت است بیان کرد

امام او را دعای خیر فرمود سپس بنه و خرگاهش را ضمیمه خیمه های حسینی کرد

از امام جدا نشد تا در فضای ملکوتی جانبازی قرار گرفت دو پسرش در حمله اول شهید شدند و خودش در مبارزه تن به تن به وصال جانان رسید

این مرد بزرگ از دعوتی که در ابتدا از هم قطاران کرد و از پافشاری خود و سر بر شتافتن از کوی حقیقت و از سفر دور و دراز خود به سوی حضرت حسینعليه‌السلام و از تربت آرام خود پیامی می دهد که : من چون منش اشرافیّت را در دریای حقیقت انداختم ، به دولت هم قطاری با شهیدان کوی حسین رسیدم در راه قدر دانی از آن سرچشمه نور و منبع فضیلت آن قدر کوشیدم که هفت نفر را به همراه خود به توفیق دولت شهادت رساندم هان ای مردم ! نباید هراس و وحشت جلوگیر راه مقصد شود ، بیابان دور و دراز و بی آب و آبادانی را در راه حقیقت بزرگ مشمارید

و بمانند سروشی می گوید : برای موقع شناسی موقعی بهتر از فداکاری و صدق در راه حقیقت نیست

سر غیرت فرو نارند مردان پیش نامردان

زهی اصحاب باهمّت که پیش نیزه و خنجر

________________________________

۱- ۱) - یونس ( ۱۰ ) : ۵۸

بخیل از ستمگر برتر است

حضرت علیعليه‌السلام شنید مردی می گوید : بخیل معذورتر از ستمگر است

فرمود : دروغ گفتی ، ستمگر توبه می کند و از خدا مغفرت می طلبد و حقوق مالی مردم را برمی گرداند و بخیل هنگامی که بخل می ورزد ، از زکات و صدقه و صله رحم و پذیرایی میهمان و هزینه کردن در راه خدا و امور خیر خودداری می کند و بر بهشت حرام است که بخیل در آن وارد شود(۱)

برخورد کریمانه با خدمتکار

امام صادقعليه‌السلام خدمتکارش را دنبال کاری فرستاد ، خدمتکار در بازگشت تأخیر کرد ، امام به دنبال او رفت ، وی را در حال خواب یافت ، بالای سرش نشست و به باد زدن او مشغول شد تا خدمتکار از خواب برخاست حضرت فرمود : فلانی به خدا سوگند حق تو نیست که هم شب بخوابی و هم روز ، شب برای خوابیدن حق تو است و روز برای انجام کار حق ماست(۲) .

____________________________

۱- ۱) - بحار الانوار : ۷۰ / ۳۰۲ ، باب ۱۳۶ ، حدیث ۱۳

۲- ۲) - کافی : ۲ / ۱۱۲ ، باب الحلم ، حدیث ۷ ؛ بحار الانوار : ۶۸ / ۴۰۵ ، باب ۹۳ ، حدیث ۱۷

برده آزاد

اسلم بن عمرو برده ای بود که حضرت حسینعليه‌السلام او را پس از شهادت برادرش حضرت مجتبیعليه‌السلام خرید و وی را به حضرت زین العابدینعليه‌السلام بخشید محمد بن یوسف گنجی شافعی ، و ابو نعیم اصفهانی ، و محدث قمی از اسلم بن عمرو در کتاب های خود یاد کرده اند و بزرگان دین هم چون صاحب کتاب « فرسان الهیجا » او را از قاریان قرآن شمرده اند

شغل او کتابت برای حضرت حسینعليه‌السلام بود ، و چون حضرت از مدینه به سوی مکه حرکت کرد ملازم رکاب آن حضرت شد ، و با آن بزرگوار از مکه به کربلا آمد تا در روز عاشورا به شرحی که می آید به شرف شهادت نایل آمد و بر کرامت همه آزادگان جهان افزود

در کتاب « بحر اللئالی » و « روضه الاحباب » آمده : چون این غلام وفادار و برده خریداری شده که از همه آزادگان برتر بود در طلب اذن جهاد به محضر حضرت حسینعليه‌السلام آمد

حضرت فرمود : از فرزندم سید سجادعليه‌السلام اجازه جهاد بخواه

آن سعادتمند دنیا و آخرت از امام سجادعليه‌السلام اذن جهاد خواست و با اهل حرم وداع گفت و به میدان جنگ شتافت ، و هفتاد نفر را به شمشیرش که در راه دفاع از امامت به کار گرفته بود به دوزخ فرستاد

حضرت سجادعليه‌السلام با بالا زدن دامن خیمه به تماشای کارزار آن مرد الهی نشست ، و از این که برده ای زر خرید به دفاع از امامت برخاسته مسرور و شاد بود

برده وفادار پس از کارزاری عظیم و جنگی نمایان و جهادی خالص ، دوباره به محضر حضرت سجادعليه‌السلام شتافت و با آن حضرت وداع گفت و به میدان بازگشت

این بار از کثرت کوشش و سعی و مقاتله سنگین و شدت عطش و جراحت زیاد ، به خاک افتاد

حضرت حسینعليه‌السلام به بالین او حاضر شد و سخت گریست و صورت مبارک بر گونه غلام گذاشت تا به جهانیان بفهماند که ارزش معنوی این برده هم چون ارزش فرزندش علی اکبر است ، و ثابت کند که او از همه تعلقات برای خدا و در راه خدا رهید و از مصادیق بارز

فانی لا اعلم اصحاباً خیراً من اصحابی شد

آری ، حضرت حسینعليه‌السلام یارانی را در جهان به خوبی آنان و بهتر از آنان سراغ نداشت

به آسمان رود و کار آفتاب کند ( نظر کیمیا اثر )

فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعی روایت کرده : یکی از طلبه های حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشواری غیر قابل تحملّی بود روزی از روی شکایت و فشار روحی کنار ضریح مطهّر حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام عرضه می دارد : شما این لوسترهای قیمتی و قندیل های بی بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالی که من برای اداره امور معیشتم در تنگنای شدیدی هستم ؟!

شب امیر المؤمنینعليه‌السلام را در خواب می بیند که آن حضرت به او می فرماید : اگر می خواهی در نجف مجاور من باشی اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگی است ، و اگر زندگی مادّی قابل توجّهی می خواهی باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنی ، چون حلقه به در زدی و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :

به آسمان رود و کار آفتاب کند

پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف می شود و عرضه می دارد :

زندگی من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله می دهید !!

بار دیگر حضرت را خواب می بیند که می فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع می توانی استقامت ورزی اقامت کن ، اگر نمی توانی باید به هندوستان به همان شهر بروی و خانه فلان راجه را سراغ بگیری و به او بگویی :

به آسمان رود و کار آفتاب کند

پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصری که داشته به فروش می رساند و اهل خیر هم با او مساعدت می کنند تا خود را به هندوستان می رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را می گیرد ، مردم از این که طلبه ای فقیر با چنان مردی ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب می کنند

وقتی به در خانه آن راجه می رسد در می زند ، چون در را باز می کنند می بیند شخصی از پله های عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتی با او روبرو می شود می گوید :

به آسمان رود و کار آفتاب کند

فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا می زند و می گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایی کنید و پس از پذیرایی از او تا رفع خستگی اش وی را به حمام ببرید و او را با لباس های فاخر و گران قیمت بپوشانید

مراسم به صورتی نیکو انجام می گیرد و طلبه در آن عمارت عالی تا فردا عصر پذیرایی می شود فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پرزینت در جای مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصی که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت :

مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است پیش خود گفت : وقتی به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش برای آنان آماده است

هنگامی که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جای برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جای ویژه خود نشست

آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ می شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه می دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکی از آنها را هم که از دیگری زیباتر است برای او عقد می بندم ، و شما ای عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جاری کنید چون صیغه جاری شد طلبه که در دریایی از شگفتی و حیرت فرو رفته بود ، پرسید :

شرح این داستان چیست ؟

راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیر المؤمنینعليه‌السلام شعری بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم ؛ به شعرای فارسی زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعرای ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگی به دل نمی زد ، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیر المؤمنینعليه‌السلام قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسی پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتی مطلوب بگوید ، نصف دارایی ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :

به ذرّه گر نظر لطف بو تراب کند

طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیر المؤمنینعليه‌السلام است

راجه سجده شکر کرد و خواند :

به ذرّه گر نظر لطف بو تراب کند

به آسمان رود و کار آفتاب کند

وقتی نظر کیمیا اثر حضرت مولا ، فقیر نیازمندی را این گونه به ثروت و جاه و جلال برساند ، نتیجه نظر حق در حقّ عبد چه خواهد کرد ؟

به امید کرم

جوانی از کویی می گذشت ، صیدی را بر شاخه درختی دید ، تیری انداخت تا آن را شکار کند ، ولی تیر به قلب فرزند صاحب باغ نشست و او را کشت عده ای را در اطراف باغ دستگیر کردند جوان تیرانداز وارد معرکه شد و گفت : چه خبر است ؟ گفتند : این جوان به تیر تیراندازی کشته شده گفت : تیر را نزد من آورید تا نظر دهم تیر را آوردند ، گفت : اگر نظرم را بگویم اینان که دستگیر کرده اید رها می کنید ؟ گفتند : آری گفت : برای شکار صیدی تیر از دست من رها شد ولی به قلب این جوان آمد ، قاتل منم ، هرچه می خواهید انجام دهید پدر داغ دیده گفت : جوان خطایت را دانستم ، اعتراف و اقرارت برای چیست ؟ گفت : به امید کرم تو که چون اقرار کنم از من گذشت می کنی گفت : از تو گذشتم(۱) اکنون ای اکرم الاکرمین ما به امید این که با کرم بی نهایتت از ما گذشت می کنی ، خاکسارانه به تمام گناهان و خطاهایمان اعتراف می کنیم و به معاصی و خلاف کاری هایمان اقرار می نماییم جز خدا را بندگی تلخ است تلخ

جز به عشقش نیست شیرین کام جان

از گناه امروز اینجا توبه کن

__________________________________

۱- ۱) - روضه المذنبین : ۱۷۰

بهترین برنامه در اسلام

مردی از قبیله خثعم خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسید و گفت : ای رسول خدا ! مرا خبر ده بهترین برنامه اسلام چیست ؟ فرمود : ایمان به خدا گفت : پس از آن ؟ فرمود : صله رحم پرسید : بعد از آن ؟ فرمود : امر به معروف و نهی از منکر

پرسید : کدام عمل نزد خدا مبغوض تر است ؟ فرمود : شریک انگاشتن برای خدا

گفت : پس از آن ؟ فرمود : قطع رحم پرسید : بعد از آن ؟ فرمود : امر به منکر و نهی از معروف(۱)

بهترین ملاقات کننده با خدا

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود :

_________________________________

۱- ۲) - کافی : ۵ / ۵۸ ، باب الأمر بالمعروف . ، حدیث ۹

سه برنامه است که هرکس خدا را با آنها ملاقات نماید از بهترین مردم است :

کسی که عمل به آنچه بر او واجب شده است را به پیشگاه حق ارایه کند ، او برترین بنده است ، و کسی که از تمام حرامها خودداری کند از پارساترین بندگان است ، و آنکه به روزی داده شده خداوند قناعت ورزد ، از بی نیازترین مردم است ؛ سپس فرمودند : یا علی ! سه چیز است که در هر کس نباشد عملش تمام نیست : قدرتی که او را از معاصی خدا مانع گردد ، و اخلاقی که با آن با مردم مدارا نماید ، و حوصله و حلمی که جهل جاهل را با آن برگرداند تا فرمودند : یا علی ! اسلام عریان است ، لباسش حیا ، و زینتش عفاف ، و جوانمردی اش عمل صالح ، و ستونش ورع و پارسایی است

حرف باء

با او همنشینی نکن

ابو هاشم جعفری می گوید : حضرت رضاعليه‌السلام به من فرمود : چرا تو را نزد عبد الرحمن بن یعقوب می بینم ؟ ابو هاشم گفت : او دایی من است حضرت فرمود : او درباره خدا سخن ناهموار و غیر قابل قبولی می گوید ، « سخنی که با آیات قرآن و معارف اهل بیت ناهماهنگ است » خدا را به صورت اشیاء و اوصاف آن وصف می کند بنابراین یا با او همنشین باش و ما را واگذار ، یا با ما بنشین و او را رها کن

عرضه داشتم : او هرچه می خواهد بگوید ، چه زیانی به من دارد وقتی من آنچه را او می گوید نگویم چیزی بر عهده من نیست

حضرت فرمود : آیا بیم نداری از این که عذابی بر او فرود آید و هر دوی شما را بگیرد ؟ آیا داستان کسی که خود از یاران موسیعليه‌السلام بود و پدرش از یاران فرعون را نشنیده ای ؟ هنگامی که لشکر فرعون کنار دریا به موسی و یارانش رسید ، آن پسر از موسی جدا شد که پدرش را نصیحت کند و به موسی و یارانش ملحق نماید ، پدرش به راه باطل خود دنبال فرعونیان می رفت و این جوان با او درباره آیینش ستیزه می کرد ، تا هر دو به کناری از دریا رسیدند و با هم غرق شدند ، خبر به موسی رسید ، فرمود : او در رحمت خداست ولی چون عذاب نازل شود از کسی که نزدیک گنهکار است دفاعی نشود !(۲)

_________________________________

۱- ۱) - در تفاسیر و مصادر شیعه و سنی این مطالب ذکر شده است : تفسیر کبیر ( فخر رازی ) : ۳۰ / ۲۴۳ ، ذیل آیه «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ . » ؛ مجمع البیان : ۱۰ / ۵۱۴ ؛ تفسیر کشاف : ۴ / ۶۷۰ ؛ غایه المرام : ۳۶۸ ؛ فرائد السمطین : ۲ / ۵۳ ؛ الدر المنثور : ۶ / ۲۹۹ ؛ تفسیر قمی : ۲ / ۳۹۰ ؛ تفسیر برهان : ۱۰ / ۱۳۵ ؛ تفسیر المیزان : ۲۰ / ۲۱۲

۲- ۲) - کافی : ۲ / ۳۷۴ ، باب مجالسه أهل المعاصی ، حدیث ۲

با اهل معصیت دشمنی کنید

مسیحعليه‌السلام فرمود : دوستی خود را با کینه ورزی به اهل معصیت آشکار کنید و با دور شدن از آنان به خدا نزدیک شوید و خوشنودی خدا را به عوض خشم آنان بخواهید گفتند : ای روح خدا با که بنشینیم ؟ فرمود : با کسی که دیدنش شما را به یاد خدا اندازد و گفتارش به دانش شما بیفزاید و کردارش شما را به جانب آخرت رغبت دهد(۱)

باران رحمت

امام صادقعليه‌السلام از پدرش از جدّش روایت می کند : اهل کوفه خدمت امیر المؤمنینعليه‌السلام آمدند و از خشکسالی و نیامدن باران شکایت کردند و عرضه داشتند : برای ما از خدا درخواست باران کن امیر المؤمنینعليه‌السلام به حضرت حسینعليه‌السلام فرمود : از خدا درخواست باران کن امام حسینعليه‌السلام حمد و ثنای حق را به جا آورد و بر پیامبر درود فرستاد و به پیشگاه حق عرضه داشت : ای عطا کننده خیرات و نازل کننده برکات ، آب فراوان بر ما ببار و باران بسیار و وسیع و خوشگوار و باعظمت که بندگانت را از ناتوانی برهاند و سرزمین های مرده را زنده کند به ما عطا فرما آمین رب العالمین

چون از دعایش فراغت یافت ناگهان باران فراوانی بارید تا جایی که عربی از بعضی از نواحی کوفه آمد و گفت : دره ها و تپه ها را از فراوانی آب چنان دیدم که بخشی از آب در بخشی دیگر موج می زد(۲)

خدایا ! مردم کوفه را با دعای بنده خاص خود از باران رحمت سیراب کردی ___________________________

۱- ۱) - محجّه البیضاء : ۳ / ۲۸۸ ، کتاب آداب الصحبه و المعاشره

۲- ۲) - بحار الانوار : ۴۴ / ۱۸۷ ، باب ۲۵ ، حدیث ۱۶

باران رحمت و مغفرتت را بر ما بباران تا گناهان و آلودگی ها را از پرونده ما بشوید و ما را از سنگینی معاصی و وزر و وبالش نجات دهد و گیاه نشاط معنوی و نهال عبادت و بندگی را در سرزمین وجود ما برویاند ، که ما به امید کرم تو به این درگاه آمده ایم و روی عذرخواهی به خاک آستانه ات گذاشته ایم و دست گدایی و حاجت به سویت برداشته ایم و یقین داریم که با کرم و لطفت از ما درخواهی گذشت

بازگشت فرزند هارون الرشید به حق

صاحب کتاب « ابواب الجنان » ، و همچنین واعظ سبزواری در کتاب « جامع النورین » ، ( ص ۳۱۷ ) و آیت اللّه نهاوندی در « خزینه الجواهر » ( ص ۲۹۱ ) نقل می کند : هارون را پسری بود به زیور صلاح آراسته ، و گوهر پاکش از صلب آن ناپاک چون مروارید ، از آب تلخ و شور برخاسته ، فیض مجالست زهاد و عباد آن عصر را دریافته بود و از تأثیر صحبت ایشان روی دل از خواهش زخارف دنیوی برتافته ، طریقه پدر و آرزوی سریر و افسر را ترک گفته و خانه دل را به جاروب آگاهی از خس و خاشاک اندیشه پادشاهی پاک نموده ، از جامه های غیر کرباس و شال نپوشیدی ، و خون رغبتش با رنگ اطلس و دیبای دنیا نجوشیدی ، مرغ دلش از دامگاه علایق جسته ، بر شاخهای بلندی حقیقت آشیان گرفته و دیده از تماشای صورت ظاهر دنیا بسته بود

پیوسته به گورستانها رفته و به نظر عبرت نگریستی ، و بر آن گلزار اعتبار مانند ابر بهار زار زار می گریستی !

روزی وزیر هارون در مجلس بود ، در آن اثنا آن پسر که نامش قاسم بود و لقبش مؤتمن آمد بگذرد ، جعفر برمکی خندید ، هارون از سبب خنده پرسید ، پاسخ داد ، بر احوال این پسر می خندم که تو را رسوا نموده ، ای کاش این پسر به تو داده نمی شد ! این است لباس و وضع و روش و منش او ، با فقرا و تهیدستان می نشیند ، هارون گفت : حق دارد ، زیرا ما تاکنون منصب و مقامی به او واگذار نکرده ایم ، چه خوبست حکومت شهری را در اختیارش بگذاریم ، امر کرد او را به حضور آوردند ، وی را نصیحت کرد و گفت : می خواهم تو را به حکومت شهری منصوب نمایم ، هر منطقه ای را علاقه داری بگو

گفت : ای پدر ! مرا به حال خود بگذار ، علاقه ام به بندگی خدا بیش از حکومت است ، تصور کن فرزندی چون مرا نداری

گفت : مگر نمی توان در لباس حکومت به عبادت برخاست ؟ حکومت منطقه ای را بپذیر ، وزیری شایسته برای تو قرار می دهم تا اکثر امور منطقه را به دست گیرد و تو هم به عبادت و طاعت مشغول باشی

هارون از این معنا غافل بود یا خود را به غفلت زده بود که حکومت ، حق امامان معصوم و اولیای الهی است در حکومت ظالمان و ستمگران ، و غاصبان و طاغیان ، قبول امارت و حکومتی که نتوان دستورات حق را پیاده کرد و با حقوق آن ، که سراسر حرام است هیچ عبادتی به صورت صحیح ممکن نیست انجام گیرد ، مورد رضایت خدا نیست و پذیرفتن امارت از جانب ستمگر ، بدون وجه شرعی گناه بزرگی است

قاسم گفت : من هیچ نوع برنامه ای را نمی پذیرم و زیر بار قبول امارت و حکومت نمی روم

هارون گفت : تو فرزند خلیفه و حاکم و سلطان مملکتی پهناور و سرزمینی وسیع هستی ، چه مناسبت دارد که با مردمان بی سر و پا معاشری و مرا در میان بزرگان سرشکسته کرده ای ؟ پاسخ داد : تو هم مرا در میان پاکان و اولیای خدا از اینکه فرزند خود می دانی سرشکسته کرده ای !

نصیحت هارون و حاضران مجلس در او اثر نکرد ، از سخن گفتن ایستاد و در برابر همه سکوت کرد

حکومت مصر را به نام او نوشتند ، اهل مجلس به او تبریک و تهنیت گفتند

چون شب رسید از بغداد به جانب بصره فرار کرد ، به وقت صبح هر چند تفحص کردند او را نیافتند

مردی از اهالی بصره به نام عبد اللّه بصری می گوید : من در بصره خانه ای داشتم که دیوارش خراب شده بود ، روزی آمدم کارگری بگیرم تا دیوار را بسازد ، کنار مسجدی جوانی را دیدم مشغول خواندن قرآن است و بیل و زنبیلی هم در پیش رویش گذاشته است ، گفتم : کار می کنی ؟ گفت : آری ، خداوند ما را برای کار و کوشش و زحمت و رنج برای تأمین معیشت از راه حلال آفریده

گفتم : بیا به خانه من کار کن ، گفت : اول اجرتم را معین کن سپس مرا برای کار ببر گفتم : یک درهم می دهم ، گفت : بی مانع است ، همراهم آمد تا غروب کار کرد ، دیدم به اندازه دو نفر کار کرده ، خواستم از یک درهم بیشتر بدهم قبول نکرد ، گفت : بیشتر نمی خواهم ، روز بعد دنبالش رفتم او را نیافتم ، از حالش جویا شدم گفتند : جز روز شنبه کار نمی کند

روز شنبه اول وقت نزدیک همان مسجدی که در ابتدای کار او را دیده بودم ملاقاتش کردم ، او را به منزل بردم مشغول بنایی شد ، گویی از غیب به او مدد می رسید چون وقت نماز شد ، دست و پایش را شست و مشغول نماز واجب شد ، پس از نماز کار را ادامه داد تا غروب آفتاب رسید ، مزدش را دادم رفت ، چون دیوار خانه تمام نشده بود صبر کردم تا شنبه دیگر به دنبالش بروم ، شنبه رفتم او را نیافتم ، از او جویا شدم گفتند ، دو سه روزی است بیمار شده ، از منزلش جویا شدم ، محلی کهنه و خراب را به من آدرس دادند ، به آن محل رفتم ، دیدم در بستر افتاده به بالینش نشستم و سرش را به دامن گرفتم ، دیده باز کرد و پرسید : تو کیستی ؟ گفتم : مردی هستم که دو روز برایم کار کردی ، عبد اللّه بصری می باشم ، گفت : تو را شناختم ، آیا تو هم علاقه داری مرا بشناسی ؟ گفتم :

آری ، بگو کیستی ؟

گفت : من قاسم پسر هارون الرشید هستم !

تا خود را معرفی کرد از جا برخاستم و بر خود لرزیدم ، رنگ از صورتم پرید ، گفتم : اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه من عملگی کرده مرا به سیاست سختی دچار می کند و دستور تخریب خانه ام را می دهد قاسم فهمید دچار وحشت شدید شده ام ، گفت : نترس و وحشت نکن ، من تا به حال خود را به کسی معرفی نکرده ام ، اکنون هم اگر آثار مردن در خود نمی دیدم حاضر به معرفی خود نبودم ، مرا از تو خواهشی است ، هرگاه دنیا را وداع کردم ، این بیل و زنبیل مرا به کسی که برایم قبر آماده می کند بده و این قرآن هم که مونس من بوده به اهلش واگذار ، انگشتری هم به من داد و گفت : اگر گذرت به بغداد افتاد پدرم روزهای دوشنبه بار عام می دهد ، آن روز به حضور او می روی و این انگشتر را پیش رویش می گذاری و می گویی : فرزندت قاسم از دنیا رفت و گفت : چون جرأت تو در جمع کردن مال دنیا زیاد است این انگشتر را روی اموالت بگذار و جوابش را هم در قیامت خود بده که مرا طاقت حساب نیست ، این را گفت و حرکت کرد که برخیزد نتوانست ، دو مرتبه خواست برخیزد قدرت نداشت ، گفت : عبد اللّه ، زیر بغلم را بگیر و مرا از جای بلند کن که آقایم امیر المؤمنینعليه‌السلام آمده ، او را از جای بلند کردم به ناگاه روح پاکش از بدن مفارقت کرد ، گویا چراغی بود که برقی زد و خاموش شد !

با سلاح دعا ستمکار را مغلوب کرد

چند سالی در ایام ماه شعبان برای تبلیغ به شهر همدان می رفتم در آنجا با تعدادی از علمای بزرگ و اولیای خدا به لطف خدا محشور و مأنوس شدم و از انفاس قدسیه و برکات وجودی آنان بهره بسیار بردم

یکی از چهره های برجسته علمی ، که عمری با قرآن مجید و روایات سر و کار داشت و بسیار اهل حال بود و از نفسی پاک و سازنده بهره داشت ، مرحوم آیت اللّه حاج شیخ محمد حسن بهاری فرزند مرجع مجاهد آیت اللّه العظمی حاج شیخ محمد باقر بهاری بود

من در اوّلین دیدار مشتاق و عاشق او شدم و در همه سفرهای تبلیغی ام به همدان خدمت آن مرد بزرگ که در آن شهر در میان مردم چهره ای ناشناخته بود برای بهره بردن معنوی زانوی شاگردی به زمین زدم و هنگامی که خبر فوتش را شنیدم ، چون سرمایه داری که همه سرمایه اش را از دست داده باشد ، متأثر و ناراحت شدم

در یکی از روزهایی که خدمت آن عارف عاشق بودم داستانی را از زندگی خود به این شرح برای من بیان کرد :

به اشاره و خواست پیر استعمار و گرگ خونخوار یعنی حکومت انگلیس بی سوادی قلدر ، ستمگری نابکار ، کافری لجوج به نام رضا خان میر پنج که پس از مدتی به رضا شاه پهلوی معروف شد زمام حکومت ایران را به دست گرفت

او از هیچ ستم و ظلمی به مردم امتناع نداشت بسیاری از اموال و املاک مردم را به زور از دست آنان گرفت ، با مجالس مذهبی مخالفت ورزید ، با عالمان دینی هم چون بنی امیه برخورد کرد ، و پرده حجاب را که از ضروریات دین است به اشاره ارباب کافرش انگلیس درید ، و جوانان مردم را برای حفظ حکومت ظالمانه اش به اجبار به سربازخانه گسیل داشت

من که از یک خانواده برجسته روحانی بودم و سنین جوانی را می گذراندم ، از این که به سربازخانه بروم و دستیار حکومت ظلم باشم بسیار در ترس و وحشت بودم

روزی عمویم به خانه ما آمد و به من گفت : برای گرفتن شناسنامه اقدام مکن ؛ زیرا من برای تو شناسنامه گرفتم گفتم در چه حدود سنی برایم شناسنامه گرفتی ؟ پاسخ داد : سن هیجده سالگی گفتم : عمو جان بی توجه باعث گرفتاری من شدی گفت : چرا ؟ گفتم : در این موقعیت سنی افراد را به دستور قلدری چون رضا خان به سربازخانه می برند

چون آدرس منزلم را اداره ثبت احوال به ارتش داده بود و من می دانستم دیر یا زود دنبالم خواهند آمد ، نسبت به سنّ خود که در شناسنامه قید شده بود اعتراض دادم ولی اعتراضم پذیرفته نشد روزی به سربازخانه نزد رئیس سربازگیری که هم چون اربابش رضا خان به شدت با روحانیان مخالف بود رفتم ، گفتم : مرا از خدمت معاف دارید گفت : امکان ندارد ، باید لباس سربازی بپوشی و دو سال کامل در خدمت دولت باشی

هرچه اصرار کردم که مرا از خدمت آن هم خدمت به دولتی ظالم و ستمکار و مخالف با اسلام معاف بدارد نپذیرفت از اداره سربازگیری بیرون آمدم و به منطقه بهار در چند فرسخی همدان برای استمداد از روح عارف بزرگ مرحوم حاج شیخ محمد بهاری که در آن ناحیه دفن است رفتم کنار قبر به پیشگاه خدا نالیدم و گفتم : خدایا ! به خاطر نفس صاحب این قبر از هشتاد حاجتم هفتاد و نه حاجت را برای قیامت می گذارم و یک حاجت را برای دنیا ، آن حاجت هم این که وسیله خلاص شدنم را از بلایی چون سربازی برای حکومت رضا خان فراهم آور

از بهار به همدان برگشتم در حالی که گسیل داشتن جوانان به سربازخانه بسیار شدت یافته بود و کسی هم جرأت فرار یا نرفتن به سربازی را نداشت ، من که می دانستم رئیس مربوطه به دنبالم خواهد فرستاد و ممکن است خانواده ام دچار مشقت شوند ، آماده رفتن به سربازخانه شدم

به مرد بزرگواری از آشنایان برخورد کردم ، گفت : قصد کجا را داری ؟ گفتم : سربازخانه گفت : برگرد خانه زیرا از سربازی معافی گفتم : مشکل به نظر می رسد که از چنگ این ستمکاران آزاد شوم گفت : شب گذشته خواب دیدم به سامرا رفتم ، جلسه مهم و باارزشی بود ، پدرت در آن جلسه حضور داشت ، به من گفت : به پسرم بگو ناراحت نباش ، با امام عصرعليه‌السلام درباره او صحبت کردم ، مشکل وی حلّ شد ، نه این که او را به سربازی نمی برند بلکه ورقه معافیت او را نیز خواهند داد

من با اطمینان به این واقعه به سربازخانه رفتم مأمور اطاق رئیس گفت : شما معافی ، پیش فلان عطار برو ، رئیس برای ملاقات با شما به آنجا می آید از سربازخانه بیرون آمدم و به مغازه آن عطار رفتم رئیس به آنجا آمد و ضمن احترام فوق العاده نسبت به من ، معافی مرا به دست من داد ، و من از آن رنج روحی سخت به خاطر دعا و درخواست یاری از خدا رها شدم

با مردم مدارا کن

حمّاد بن عثمان می گوید : مردی به محضر مبارک حضرت صادقعليه‌السلام وارد شد و از مردی از اصحاب حضرت شکایت کرد چیزی نگذشت که آن صحابی نزد امام آمد ، حضرت به او فرمود : سبب شکایت این شاکی از تو چیست ؟ عرضه داشت : از من شکایت می کند برای این که قرضی را که به او داده بودم تا دینار آخرش را به طور کامل از او مطالبه کردم حمّاد می گوید : امام صادقعليه‌السلام خشمگین نشست ، سپس فرمود : انگار می کنی زمانی که حق خود را به طور کامل مطالبه می کنی کار زشتی نمی کنی ؟! آیا آنچه را خدا از حالات مؤمنان در قرآن حکایت کرده ندیدی که فرموده :

( وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ ) (۱) .

« و آنان همواره از حسابرسی بد می ترسند »

فکر می کنی می ترسند که خدا بر آنان در حسابرسی ستم روا دارد ؟ نه ، به خدا سوگند نمی ترسند ، مگر از حسابرسی دقیق و کامل ، که این گونه حسابرسی که مو را از ماست می کشند حسابرسی بد نامیده ، پس کسی که در مطالبه حق خود به این صورت با طرف خود برخورد کند کار زشتی انجام داده است !!

باور از خویش ندارم که تو مهمان منی

او از شیعیان پاک دل و از دوستان ابو الاسود دوئلی و در قبیله خود از بزرگان بوده و مورد سلام حضرت مهدی ( عج ) در قائمیّات است

ماریّه سعدیّه دختر سعد ، در شهر بصره از شیعیانی بود که در تشیّع سخت و استوار بود همواره خانه او مجمعی برای شیعه بود که در آن گرد آمده الفت می گرفتند و حدیث بازگو می کردند و سخن می شنودند و می سرودند

به پسر زیاد در کوفه خبر رسید که : حسین آهنگ عراق دارد و اهالی عراق با او در مکاتبه اند

به کارگزار خود در بصره فرمان داد که دیده بانان بگمارد و راه را بر آینده و رونده بگیرد

ابن ثبیط عبقسی تصمیم گرفت که به قصد حضرت حسینعليه‌السلام از بصره بیرون بیاید ده پسر داشت ، آن ها را دعوت کرد که با او همراه شوند و فرمود : آیا کدام یک از شما با من پیشاپیش بیرون خواهید آمد ؟

دو نفر از آن ها « عبد اللّه و عبید اللّه » دعوت او را پذیرفتند پس با یاران

________________________________

۱- ۱) - رعد : ۲۱

و همگنان خود که با او در خانه ماریّه سعدیّه بودند گفت : من عزم جزم کرده ام و خواهم رفت از شما که با من خواهد آمد ؟

آنان گفتند : ما از اصحاب پسر زیاد هراس داریم

این مرد بزرگ به آنان فرمود : امّا من به خدا قسم همین که ببینم پای شترم به سر زمین سخت استوار و آشنا شود دیگر باکی از تعقیب نخواهم داشت ، هر که خواهد گو مرا دنبال کند

این بزرگ مرد با ادهم بن امیّه و بلند همّتان دیگر از بصره بیرون شتافتند ، و به سوی مکه رفتند محبوب خود را آنجا ندیدند از مکّه بیرون آمده راه بیابان های دور دست را پیش گرفته تا خود را به حضرت حسینعليه‌السلام رساندند

یزید بن ثبیط پس از استراحت در بنه خود ، قصد دیدار امام کرد و به کوی حضرت حسین روان شد از طرف دیگر امام هم به جستجوی او رفته تا در بنه و آسایشگاه او وارد شد ، و آنجا به انتظار او نزول اجلال فرمود به عرض حضرت رساندند که یزید به دیدن شما رفته امام در بنه او به انتظار بازگشت وی نشست « زهی مهر و یگانگی ، زهی بزرگی و بزرگواری »

باری ابن ثبیط به منزل حضرت که رسید و شنید که امام به سراغ او بیرون رفته است به منزل خود باز گشت تا وقتی به منزل رسید و چشمش به جمال کشتی نجات افتاد این آیه را خواند

( بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا ) (۱) .

[ این موعظه ، دارو ، هدایت و رحمت ] به فضل و رحمت خداست ، پس باید مؤمنان به آن شاد شوند که آن از همه ثروتی که جمع می کنند ، بهتر است

خواندن این آیه بدان ماند که به خود گوید : من و این دولت ! باور از بخت ندارم که تو مهمان منی خیمه سلطنت آنگاه سرای درویش

خلاصه این که نه از بخت ماست ، بلکه فقط از فضل خداست که یار در منزل ماست

پس از قرائت آیه به امام سلام کرد و روبروی حضرت نشست و قصدش را از آمدن که جان فشانی در محضر حضرت است بیان کرد

امام او را دعای خیر فرمود سپس بنه و خرگاهش را ضمیمه خیمه های حسینی کرد

از امام جدا نشد تا در فضای ملکوتی جانبازی قرار گرفت دو پسرش در حمله اول شهید شدند و خودش در مبارزه تن به تن به وصال جانان رسید

این مرد بزرگ از دعوتی که در ابتدا از هم قطاران کرد و از پافشاری خود و سر بر شتافتن از کوی حقیقت و از سفر دور و دراز خود به سوی حضرت حسینعليه‌السلام و از تربت آرام خود پیامی می دهد که : من چون منش اشرافیّت را در دریای حقیقت انداختم ، به دولت هم قطاری با شهیدان کوی حسین رسیدم در راه قدر دانی از آن سرچشمه نور و منبع فضیلت آن قدر کوشیدم که هفت نفر را به همراه خود به توفیق دولت شهادت رساندم هان ای مردم ! نباید هراس و وحشت جلوگیر راه مقصد شود ، بیابان دور و دراز و بی آب و آبادانی را در راه حقیقت بزرگ مشمارید

و بمانند سروشی می گوید : برای موقع شناسی موقعی بهتر از فداکاری و صدق در راه حقیقت نیست

سر غیرت فرو نارند مردان پیش نامردان

زهی اصحاب باهمّت که پیش نیزه و خنجر

________________________________

۱- ۱) - یونس ( ۱۰ ) : ۵۸

بخیل از ستمگر برتر است

حضرت علیعليه‌السلام شنید مردی می گوید : بخیل معذورتر از ستمگر است

فرمود : دروغ گفتی ، ستمگر توبه می کند و از خدا مغفرت می طلبد و حقوق مالی مردم را برمی گرداند و بخیل هنگامی که بخل می ورزد ، از زکات و صدقه و صله رحم و پذیرایی میهمان و هزینه کردن در راه خدا و امور خیر خودداری می کند و بر بهشت حرام است که بخیل در آن وارد شود(۱)

برخورد کریمانه با خدمتکار

امام صادقعليه‌السلام خدمتکارش را دنبال کاری فرستاد ، خدمتکار در بازگشت تأخیر کرد ، امام به دنبال او رفت ، وی را در حال خواب یافت ، بالای سرش نشست و به باد زدن او مشغول شد تا خدمتکار از خواب برخاست حضرت فرمود : فلانی به خدا سوگند حق تو نیست که هم شب بخوابی و هم روز ، شب برای خوابیدن حق تو است و روز برای انجام کار حق ماست(۲) .

____________________________

۱- ۱) - بحار الانوار : ۷۰ / ۳۰۲ ، باب ۱۳۶ ، حدیث ۱۳

۲- ۲) - کافی : ۲ / ۱۱۲ ، باب الحلم ، حدیث ۷ ؛ بحار الانوار : ۶۸ / ۴۰۵ ، باب ۹۳ ، حدیث ۱۷

برده آزاد

اسلم بن عمرو برده ای بود که حضرت حسینعليه‌السلام او را پس از شهادت برادرش حضرت مجتبیعليه‌السلام خرید و وی را به حضرت زین العابدینعليه‌السلام بخشید محمد بن یوسف گنجی شافعی ، و ابو نعیم اصفهانی ، و محدث قمی از اسلم بن عمرو در کتاب های خود یاد کرده اند و بزرگان دین هم چون صاحب کتاب « فرسان الهیجا » او را از قاریان قرآن شمرده اند

شغل او کتابت برای حضرت حسینعليه‌السلام بود ، و چون حضرت از مدینه به سوی مکه حرکت کرد ملازم رکاب آن حضرت شد ، و با آن بزرگوار از مکه به کربلا آمد تا در روز عاشورا به شرحی که می آید به شرف شهادت نایل آمد و بر کرامت همه آزادگان جهان افزود

در کتاب « بحر اللئالی » و « روضه الاحباب » آمده : چون این غلام وفادار و برده خریداری شده که از همه آزادگان برتر بود در طلب اذن جهاد به محضر حضرت حسینعليه‌السلام آمد

حضرت فرمود : از فرزندم سید سجادعليه‌السلام اجازه جهاد بخواه

آن سعادتمند دنیا و آخرت از امام سجادعليه‌السلام اذن جهاد خواست و با اهل حرم وداع گفت و به میدان جنگ شتافت ، و هفتاد نفر را به شمشیرش که در راه دفاع از امامت به کار گرفته بود به دوزخ فرستاد

حضرت سجادعليه‌السلام با بالا زدن دامن خیمه به تماشای کارزار آن مرد الهی نشست ، و از این که برده ای زر خرید به دفاع از امامت برخاسته مسرور و شاد بود

برده وفادار پس از کارزاری عظیم و جنگی نمایان و جهادی خالص ، دوباره به محضر حضرت سجادعليه‌السلام شتافت و با آن حضرت وداع گفت و به میدان بازگشت

این بار از کثرت کوشش و سعی و مقاتله سنگین و شدت عطش و جراحت زیاد ، به خاک افتاد

حضرت حسینعليه‌السلام به بالین او حاضر شد و سخت گریست و صورت مبارک بر گونه غلام گذاشت تا به جهانیان بفهماند که ارزش معنوی این برده هم چون ارزش فرزندش علی اکبر است ، و ثابت کند که او از همه تعلقات برای خدا و در راه خدا رهید و از مصادیق بارز

فانی لا اعلم اصحاباً خیراً من اصحابی شد

آری ، حضرت حسینعليه‌السلام یارانی را در جهان به خوبی آنان و بهتر از آنان سراغ نداشت

به آسمان رود و کار آفتاب کند ( نظر کیمیا اثر )

فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعی روایت کرده : یکی از طلبه های حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشواری غیر قابل تحملّی بود روزی از روی شکایت و فشار روحی کنار ضریح مطهّر حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام عرضه می دارد : شما این لوسترهای قیمتی و قندیل های بی بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالی که من برای اداره امور معیشتم در تنگنای شدیدی هستم ؟!

شب امیر المؤمنینعليه‌السلام را در خواب می بیند که آن حضرت به او می فرماید : اگر می خواهی در نجف مجاور من باشی اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگی است ، و اگر زندگی مادّی قابل توجّهی می خواهی باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنی ، چون حلقه به در زدی و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :

به آسمان رود و کار آفتاب کند

پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف می شود و عرضه می دارد :

زندگی من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله می دهید !!

بار دیگر حضرت را خواب می بیند که می فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع می توانی استقامت ورزی اقامت کن ، اگر نمی توانی باید به هندوستان به همان شهر بروی و خانه فلان راجه را سراغ بگیری و به او بگویی :

به آسمان رود و کار آفتاب کند

پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصری که داشته به فروش می رساند و اهل خیر هم با او مساعدت می کنند تا خود را به هندوستان می رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را می گیرد ، مردم از این که طلبه ای فقیر با چنان مردی ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب می کنند

وقتی به در خانه آن راجه می رسد در می زند ، چون در را باز می کنند می بیند شخصی از پله های عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتی با او روبرو می شود می گوید :

به آسمان رود و کار آفتاب کند

فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا می زند و می گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایی کنید و پس از پذیرایی از او تا رفع خستگی اش وی را به حمام ببرید و او را با لباس های فاخر و گران قیمت بپوشانید

مراسم به صورتی نیکو انجام می گیرد و طلبه در آن عمارت عالی تا فردا عصر پذیرایی می شود فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پرزینت در جای مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصی که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت :

مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است پیش خود گفت : وقتی به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش برای آنان آماده است

هنگامی که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جای برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جای ویژه خود نشست

آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ می شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه می دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکی از آنها را هم که از دیگری زیباتر است برای او عقد می بندم ، و شما ای عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جاری کنید چون صیغه جاری شد طلبه که در دریایی از شگفتی و حیرت فرو رفته بود ، پرسید :

شرح این داستان چیست ؟

راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیر المؤمنینعليه‌السلام شعری بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم ؛ به شعرای فارسی زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعرای ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگی به دل نمی زد ، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیر المؤمنینعليه‌السلام قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسی پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتی مطلوب بگوید ، نصف دارایی ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :

به ذرّه گر نظر لطف بو تراب کند

طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیر المؤمنینعليه‌السلام است

راجه سجده شکر کرد و خواند :

به ذرّه گر نظر لطف بو تراب کند

به آسمان رود و کار آفتاب کند

وقتی نظر کیمیا اثر حضرت مولا ، فقیر نیازمندی را این گونه به ثروت و جاه و جلال برساند ، نتیجه نظر حق در حقّ عبد چه خواهد کرد ؟

به امید کرم

جوانی از کویی می گذشت ، صیدی را بر شاخه درختی دید ، تیری انداخت تا آن را شکار کند ، ولی تیر به قلب فرزند صاحب باغ نشست و او را کشت عده ای را در اطراف باغ دستگیر کردند جوان تیرانداز وارد معرکه شد و گفت : چه خبر است ؟ گفتند : این جوان به تیر تیراندازی کشته شده گفت : تیر را نزد من آورید تا نظر دهم تیر را آوردند ، گفت : اگر نظرم را بگویم اینان که دستگیر کرده اید رها می کنید ؟ گفتند : آری گفت : برای شکار صیدی تیر از دست من رها شد ولی به قلب این جوان آمد ، قاتل منم ، هرچه می خواهید انجام دهید پدر داغ دیده گفت : جوان خطایت را دانستم ، اعتراف و اقرارت برای چیست ؟ گفت : به امید کرم تو که چون اقرار کنم از من گذشت می کنی گفت : از تو گذشتم(۱) اکنون ای اکرم الاکرمین ما به امید این که با کرم بی نهایتت از ما گذشت می کنی ، خاکسارانه به تمام گناهان و خطاهایمان اعتراف می کنیم و به معاصی و خلاف کاری هایمان اقرار می نماییم جز خدا را بندگی تلخ است تلخ

جز به عشقش نیست شیرین کام جان

از گناه امروز اینجا توبه کن

__________________________________

۱- ۱) - روضه المذنبین : ۱۷۰

بهترین برنامه در اسلام

مردی از قبیله خثعم خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسید و گفت : ای رسول خدا ! مرا خبر ده بهترین برنامه اسلام چیست ؟ فرمود : ایمان به خدا گفت : پس از آن ؟ فرمود : صله رحم پرسید : بعد از آن ؟ فرمود : امر به معروف و نهی از منکر

پرسید : کدام عمل نزد خدا مبغوض تر است ؟ فرمود : شریک انگاشتن برای خدا

گفت : پس از آن ؟ فرمود : قطع رحم پرسید : بعد از آن ؟ فرمود : امر به منکر و نهی از معروف(۱)

بهترین ملاقات کننده با خدا

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود :

_________________________________

۱- ۲) - کافی : ۵ / ۵۸ ، باب الأمر بالمعروف . ، حدیث ۹

سه برنامه است که هرکس خدا را با آنها ملاقات نماید از بهترین مردم است :

کسی که عمل به آنچه بر او واجب شده است را به پیشگاه حق ارایه کند ، او برترین بنده است ، و کسی که از تمام حرامها خودداری کند از پارساترین بندگان است ، و آنکه به روزی داده شده خداوند قناعت ورزد ، از بی نیازترین مردم است ؛ سپس فرمودند : یا علی ! سه چیز است که در هر کس نباشد عملش تمام نیست : قدرتی که او را از معاصی خدا مانع گردد ، و اخلاقی که با آن با مردم مدارا نماید ، و حوصله و حلمی که جهل جاهل را با آن برگرداند تا فرمودند : یا علی ! اسلام عریان است ، لباسش حیا ، و زینتش عفاف ، و جوانمردی اش عمل صالح ، و ستونش ورع و پارسایی است


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13