درس هایی از مکتب امام صادق (علیه السلام)

درس هایی از مکتب امام صادق (علیه السلام)0%

درس هایی از مکتب امام صادق (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

درس هایی از مکتب امام صادق (علیه السلام)

نویسنده: محمد تقی حکیم
گروه:

مشاهدات: 9024
دانلود: 2635

توضیحات:

درس هایی از مکتب امام صادق (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 194 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9024 / دانلود: 2635
اندازه اندازه اندازه
درس هایی از مکتب امام صادق (علیه السلام)

درس هایی از مکتب امام صادق (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

آینده بهتر

فکر ما کوتاه است و از آنچه پیش می آید آگاه نیستیم. تصور می کنیم راه منحصر به همین است و بس. اگر این راه بسته شود ما گرسنه می مانیم و باید بمیریم. در صورتی که این طور نیست. این راه نشد راه دیگر. منتها چون از برنامه ی جدید خبر نداریم، به چنین اضطرابی دچار می شویم. چه بسا کار آینده بهتر باشد و وضع ما به سامانتر.

«ما سد الله عزوجل علی مؤمن باب رزق الا فتح الله له ما هو خیر منه ».(۲۱۵)

«خداوند عزیز و بزرگ، به روی شخص با ایمان دری از رزق نبندد، مگر آنکه دری بهتر از آن به روی او باز کند.»

خدا گر ز حکمت ببندد دری

ز رحمت گشاید در دیگری

خاموشی و رفتن به حج

در صحبت کردن چه آفت ها که نیست و چه گرفتاری ها که پیش نمی آید. شخص از زمین و زمان شکوه می کند و به این و آن بد می گوید. پس با این حال، نگفتن بهتر و دم نزدن به صرفه و صلاح است.

راه خانه ی خدا در پیش گیرید و به این دژ محکم پناهنده شوید تا با پرستش خالق متعال، روح خود را نیرومند کنید و از درندگی های دیو نفس در امان باشید و بفهمید که زندگی فقط برای شما نیست بلکه دیگران هم هستند و حق دارند. باید از فرصت مناسب حج استفاده کرد و با آنان، رابطه برقرار نمود تا از مسلمانان جهان، نیرویی عظیم و محکم در مقابل کفر به وجود آید.

« مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْ ءٍ أَفْضَلَ مِنَ الصَّمْتِ وَ الْمَشْیِ إِلَی بَیْتِه ». (۲۱۶)

«هیچ عبادتی نزد خداوند، بهتر از خاموشی و رفتن به حج نیست.»

دو پر خور حریص

اشتهایی است اما بی انتها. و گرسنگی است اما بدون سیری. ظرفیت آن را حدی نیست و گنجایشش، اندازه ای ندارد. هر چه در این دریای شگرف جلو رود، به ساحل نمی رسد و به هر طرف که بنگرد، کرانه ای نمی بیند. شوخی نیست، علم و مال است! مغزی به این کوچکی همه چیز را در خود جا می دهد و آدمی با این همه محدودیت، تمام دنیا را طلب می کند. آنان که این مسئله را دنبال کرده اند می دانند، و گرنه با شرح و وصف، نمی توان آن را بیان کرد.

«منهومان لا یشبعان: منهوم علم و منهوم مال ».(۲۱۷)

«دو گرسنه اند که هیچ گاه سیر نشوند: گرسنه ی علم و گرسنه ی مال.»

دو حج

هر چه از این نوع سخن ها به میان می آید، اخلاص و بی ریایی در آن ملحوظ می شود و آنچه درباره ی عبادات گفته می شود با شرط نامبرده، همه صحیح است و اغراقی در آن نیست. منکران بی خبرند و بی خبران بی بصرند!

بار اول که به مکه می رود خدا را با چشم دل می بیند و با نفس سرکش خود، قول و قرارها می گذارد. اما مانند خواب و خیالی خوش، زود گذر است. بار دوم سابقه ای دارد، محکم می شود، وضعش تثبیت می گردد و تا پایان عمر، بر افکار و اعمال شیطانی مسلط است و مهار در دست اوست. آری باید برویم و ببینیم!

«مَنْ حَجَّ حَجَّتَيْنِ لَمْ يَزَلْ فِي خَيْرٍ حَتَّى يَمُوتَ ».(۲۱۸)

«کسی که دوبار حج کند، همیشه در خیر و نیکی است تا بمیرد.»

مشورت

تردید دارد، نمی داند چه بکند و کدام راه را برود، آیا در چنین حالی بی گدار به آب بزند یا بیشتر مطالعه کند؟ اما افسوس که دیگر وامانده است ناچار باید به دیگری پناه برد و راه و چاره را از او بخواهد و بجوید. خوشبخت، طرف مشورتی که آنچه لازمه ی صلاح و خیراندیشی است اظهار دارد و رأی صائب را در طبق اخلاص نهد و جلو شخص متحیر بگذارد و بیچاره شخصی که از اظهار نظر صحیح، دریغ ورزد و از رأی رزین خویش، بخل کند.

«من استشار اخاه فلم: یمحضه محض الرأی سلبه الله عزوجل رایه ».(۲۱۹)

«کسی که با برادر دینی خود مشورت کند و طرف مشورت، خالصانه رأی خویش را نگوید، خداوند عزیز و بزرگ رأی (صائب) او را از او می گیرد.»

مسلمان

هر کس تکلیفی دارد و از هر شخصی چیزی خواسته اند. کسی که دین اسلام را قبول کرد و در زمره ی مسلمین به شمار آمد، باید تا آنجا که می تواند برای سربلندی مسلمانان و انجام خواسته های آنان بکوشد و اگر به کلی کنار بکشد و از آنچه می گذرد بی خیال ماند و برای دستگیری از بیچارگان و رفاه حال برادران دینی خود اقدامی نکند، تنها ظاهری از اسلام دارد و مسلمان حقیقی محسوب نمی شود.

«مَن لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم ».(۲۲۰)

«کسی که درباره ی امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نیست.»

ضمانت بهشت

جهدی کنید و این چهار صفت را خود ایجاد کنید، به منفعت شما تمام می شود، منفعتی ابدی و فانی نشدنی.

«مَنْ يَضْمَنُ لِي أَرْبَعَةً بِأَرْبَعَةِ أَبْيَاتٍ فِي الْجَنَّةِ أَنْفِقْ وَ لَا تَخَفْ فَقْراً وَ أَفْشِ السَّلَامَ فِي الْعَالَمِ- وَ اتْرُكِ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقّاً- وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ ».(۲۲۱)

«کیست که چهار چیز را برای من ضامن شود، تا من برای او ضامن چهار خانه در بهشت شوم؟ در راه خدا ببخش و از فقر مترس، در جهان صلح و سلام را آشکار کن و بپراکن، ستیزه را ترک نما اگر چه حق با تو باشد و به مردم انصاف بده.»

توجه به نعمت

چنانکه مشهور است و می گویند: «ماهی تا در آب است قدر آب را نمی داند و به اهمیت آن توجهی ندارد.» ما هم تا غرق در نعمت هستیم به اهمیت و ارزش نعمت ها توجهی نداریم. اگر درباره ی موهبت های پروردگار اندیشه کنیم، آن گاه می فهمیم که بخشش خداوندی نسبت به ما تا چه پایه و اساسی است. همین توجه، کار را آسان می کند و سبب می شود که منعم حقیقی باشیم یعنی خدا را فراموش نکنیم. به این دلیل است که این توجه را پروردگار به جای شکر و سپاس از ما می پذیرد.

«من انعم الله علیه بنعمة فعرفها بقلبه فقد ادی شکرها »(۲۲۲)

«کسی که خداوند نعمتی به او داد و او با قلب خود، آن نعمت را درک کرد، شکر آن نعمت را به جا آورده است.»

سازگاری

چه خوب است که افراد خانواده با هم سازگار باشند، حق یکدیگر را رعایت کنند و ظلمی را بر یکدیگر روا ندارد. آن گاه می توان آسایش را در میان چنین افرادی یافت. براستی آنانند که مفهوم زندگی را درک می کنند. اما اگر صمیمیت در میان خانواده ای نباشد، خوشی و خوشبختی نیز از آنان گرفته می شود.

« مَا زُوِیَ الرِّفْقُ عَنْ أَهْلِ بَیْتٍ إِلَّا زُوِیَ عَنْهُمُ الْخَیْرُ ». (۲۲۳)

«سازگاری از میان هیچ خانواده ای کنار نرفت، مگر آنکه خیر و نیکی از آن خانواده، کنار رفت.»

راستگویی

راستگویی خود یک صفت است که صفات نیک بسیار به دنبال دارد. شخص راستگو کارهایش صحیح و درست است. از آلودگی ها به دور است و از بدکاری ها بر کنار.

آراستگی، مورد اعتماد بودن، شخصیت داشتن، آسایش وجدان و عزیز بودن همه از خصایصی است که در شخص راست گفتار دیده می شود.

بنابراین، حیف است که انسان برای مال ناچیز دنیوی، خود را به آب و آتش بزند و از این همه خوبی چشمپوشی کند.

«مَنْ صَدَقَ لِسَانُهُ زَکَى عَمَلُهُ »(۲۲۴)

«آدم راستگو کردارش پاک و نیکوست.»

خوش اخلاقی

خوش اخلاقی آن نیست که آدم فقط خنده رو باشد، بلکه خوش اخلاقی این است که صفات پسندیده و عادات نیک از جمله بشاشت و عبوس نبودن در شخص موجود باشد.

فکر می کنید در شمار خوی های خوب، بالاتر از این صفت خواهید یافت؟ خیر هرگز چنین نیست.

«مَا یَقدَمُ المُومِنُ عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ بِعَمَلٍ بَعدَ الفَرَائِضِ أحَبَ إلَی اللهِ تَعَالَی مِن أن یَسَعَ النَّاسَ بِخُلُقِهِ ».(۲۲۵)

«مؤمن در روز قیامت، هیچ عملی پس از واجبات به پیشگاه خداوند متعال نمی آورد، که از خوش خلقی فراگیر همه مردم، نزد خداوند متعال، محبوبتر باشد.»

فرو خوردن خشم

بسیار دشوار است که انسان هنگام خشمگین شدن بتواند بر خود مسلط باشد؛ در آن حال سخن خلافی نگوید و عمل ناپسندی مرتکب نشود. اما اگر انسان این دشواری را تحمل کند و بر خود هموار سازد، ارزش قابل ملاحظه ای خواهد داشت.

«ما مِن عَبدٍ كَظَمَ غَيظا إِلاّ زادَهُ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ عِزّا فِى الدُّنيا و َالآخِرَةِ ».(۲۲۶)

بنده ای نیست که خشمی فرو خورد، مگر اینکه خداوند عزیز و بزرگ، عزت او را در دنیا و آخرت زیاد کند.

مؤمن

ایمان اگر محکم شد و در اعماق قلب آدمی رسوخ کرد، از بین نمی رود و جای خود را به بی دینی نمی دهد. دارنده ی این ایمان با طوفانهای همه جانبه از میدان ایمان در نمی رود و حاضر نیست دست از ایمان خویش بکشد. هر چه دیگران بگویند، در او اثر نمی بخشد و هر قدر تحت شکنجه و فشار واقع شود، تزلزلی در عقیده ی او پیدا نمی شود.

«اَلْمُؤْمِنَ أَعَزُّ مِنَ اَلْجَبَلِ إِنَّ اَلْجَبَلَ يُسْتَقَلُّ مِنْهُ بِالْمَعَاوِلِ وَ اَلْمُؤْمِنُ لاَ يُسْتَقَلُّ مِنْ دِينِهِ بِشَيْء ٍ»(۲۲۷) .

« مؤمن از کوه سخت تر است. کوه با کلنگ ها سوراخ می شود، اما با هیچ وسیله ای در دین مؤمن، رخنه ایجاد نمی شود.»

گروه بندی مردم

دانشمندان مردمی هستند که کار از آنان ساخته است و وجودشان منشاء آثار است. کسانی که در راه کسب دانش گام برمی دارند، هم همین طور، آینده ی روشنی دارند و می توانند به نحوی از انحاء خدمت کنند. ولی اشخاصی که در ردیف هیچ یک از این دو گروه نیستند، برنامه ای ندارند و بدون هدف و دیوانه وار، به دنبال اندیشه ها و مرام های ناروا می شتابند.

«اَلنَّاسُ اِثْنَانِ عَالِمٌ وَ مُتَعَلِّمٌ وَ سَائِرُ اَلنَّاسِ هَمَجٌ وَ اَلْهَمَجُ فِي اَلنَّارِ ».(۲۲۸)

«مردم دو دسته اند: دانشمند و دانش پژوه. سایر مردم همچون پشه ای ریز سرگردان اند (استقلال فکری ندارند و باد آرمان های مختلف آنها را به این سوی و آن سو می برد) و این گونه کسان در آتش دوزخ خواهند بود.»

سه عبادت

کعبه مکان مقدسی است که نظاره ی آن انسان را به یاد خدا می اندازد و یاد خدا بودن اصل همه ی عبادات است. لذا نظر کردن به کعبه که سبب عبادت است، عبادت است محسوب می شود.

خداوند درباره ی پدر و مادر سفارش بسیار فرموده است، پس کسی که از روی مهر و محبت به پدر و مادر نگاه کند، امر خداوند را امتثال کرده و عبادتی انجام داده است. پروردگار اطاعت امام را واجب نموده است، بنابراین هر شخصی که نگاه احترام آمیز به امام کند، عبادت کرده است.

«النظر الی الکعبة عبادة. و النظر الی الوالدین عبادة و النظر الی الامام عبادة ».(۲۲۹)

«نگاه کردن به خانه ی خدا، نگاه کردن به پدر و مادر و نگاه کردن به امام و پیشوا عبادت است.»

روزه دار

شخص روزه دار در سرتاسر روز، مشغول اجرای امر خداوند است. و از این نظر در همه ی این مدت عبادت می کند. و چون با نفس خویش مبارزه می نماید و پا روی شهوات و امیال نفسانی خود می گذارد، پروردگار به پاداش این استقامت، عبادات او را قبول می کند و خواسته های او را اجابت می فرماید.

«نَومُ الصائمِ عِبادَةٌ، و صَمتُهُ تَسبيحٌ، و عَمَلُهُ مُتَقَبَّلٌ، و دُعاؤهُ مُستَجابٌ ».(۲۳۰)

«خواب شخص روزه دار عبادت است. نفس او ثواب تسبیح دارد. عمل او پذیرفته درگاه الهی است و دعای او به اجابت می رسد.»

یاور خوب

کسی که ایمان به خدا، پیغمبر و روز قیامت داشته باشد مسلمان است. شخص تا در این جهان است باید به فکر آخرت خود باشد؛ کارهایی که آخرت او را تباه می سازد نکند و اعمالی که موجب خوشبختی وی در آن سرا می شود انجام دهد. تهیه ی موجبات این سعادت، مستلزم آن است که انسان در این جهان باشد و مال هم در اختیار او باشد تا بتواند برای تأمین آخرت خویش دست و پا کند.

بنابراین پی ریزی مقامات ارجمند اخروی، در همین دنیاست و همین دنیاست که انسان را برای دست یافتن به درجات جهان آخرت، مساعدت و یاری می کند و هیچ کس در این باره نمی تواند ادعا کند که از این دنیا بی نیاز است و کاری به کار دنیا ندارد.

«نعم العون الدنیا علی الاخرة ».(۲۳۱)

«دنیا برای به دست آوردن آخرت، یاور و کمک خوبی است.»

استراحت

بدن از کار و کوشش خسته می شود و نیاز به استراحت دارد. خواب بهترین وسیله ی استراحت برای اعضا و جوارح است.

انسان در دل خود مطالبی دارد. اگر آنها را اظهار کند و به زبان بیاورد، مانند کسی که باری از دوش خود بر زمین نهد، سبک می شود و آرامش پیدا می کند.

هنگام سخن گفتن، عقل آدمی به کار می افتد تا سخن صحیح بگوید و کلام بی ربط و بی معنی ادا نکند. زمانی که ساکت شد، عقل از این حیث فعالیتی ندارد و به استراحت می پردازد.

« اَلنَّوْمُ راحَةٌ لِلْجَسَدِ وَالنُّطْقُ راحَةٌ لِلرُّوحِ وَالسُّکُوتُ راحَةٌ لِلْعَقْلِ ». (۲۳۲)

«خواب آسایش تن، سخن گفتن آسایش روان و خاموشی آسایش عقل است.»

وصیت

انسان باید فکر کند که همیشه زنده نیست و همه وقت توانایی ندارد. ممکن است ناگهان طومار زندگی وی درهم پیچد و فرصت ها از کف او بیرون رود. بنابراین باید تا زنده است حق خدا را ادا کند و وظیفه ای که نسبت به پروردگار دارد انجام دهد. در معاشرت و داد و ستد با مردم نیز حسابش روشن باشد مشغول الذمه کسی نباشد.

چنانچه در این امور مسامحه کرده است و شرایط فعلی اجازه نمی دهد که با خالق و مخلوق تصفیه حساب کند باید وصیت کند، یعنی مطالب لازم را در این باره یادداشت کند و اشخاصی را که مورد اطمینان او هستند وصی خود قرار دهد و زمینه را برای عملی شدن آن مطالب، مستعد نماید و به طور جدی و محکم وصیت کند که راه گریزی برای مجریان آن وصیت نباشد و نتوانند در اجرای وصیت نامه تعلل و قصور ورزند.

آری مسلمان واقعی، زنده بودن خود را غنیمت می شمرد و در درجه ی اول، طریق اول و در درجه ی دوم، طریق دوم را انتخاب می کند تا با خاطری آسوده از این جهان دست بشوید.

«اَلْوَصِيَّةُ حَقٌّ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ ».(۲۳۳).

«وصیت کردن بر هر مسلمانی واجب و شایسته است.»

محبت خدا

ایمان به خدا یعنی معتقد بودن به اینکه خدایی هست که خیر و صلاح همه ی مردم را می داند، نسبت به همه مهربان است. باید دستورات او را از جان و دل بپذیریم و با کمال اخلاص عمل کنیم. کسی که چنین اعتقادی پیدا کرد به خدا علاقه مند می شود و او را دوست دارد و کسی که خدا را دوست بدارد، خدا هم او را دوست می دارد و هر که خدا او را دوست دارد در دو جهان خوشبخت است و گمراه نمی شود.

«هل الدین الا الحب؟ ان الله عزوجل یقول :( قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْکُمُ اللَّهُ ) ».(۲۳۴)

«آیا دین غیر از محبت (خدا) چیزی هست؟ همانا خداوند عزیز و بزرگ می فرماید: بگو ای پیغمبر! اگر خدا را دوست دارید مرا پیروی کنید، تا خدا شما را دوست بدارد.»

اقسام هدیه

گاهی برای رضای خدا - و به اصطلاح قربة الی الله - به کسی چیزی هدیه می دهیم. این بهترین نوع هدیه است و خدا ثواب آن را به ما عطا می فرماید.

گاهی هم ممکن است به کسی محبت کنیم و به او هدیه بدهیم تا او تلافی کند و به ما هدیه ی بیشتری بدهد. این نوع هدیه را هدیه ی مکافات می گویند.

ولی گاهی چیزی به کسی می دهیم به این منظور که از ما طرفداری کند. حال اگر ما بر حق هستیم و می خواهیم او از حق جانبداری کند، اشکالی ندارد. اما اگر حق با ما نیست و می خواهیم او با این هدیه، باطلی را به صورت حق درآورد این هدیه همان رشوه ای است که اسلام، آن را کفر به خدا می داند.(۲۳۵)

«الهَديَةُ عَليَ ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ؛ هَدْيَةُ مُکَافَاةٍ وَ هَدْيَةُ مُصَانِعَةٍ وَ هَدْيَةُ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ ».(۲۳۶)

«هدیه بر سه قسم است: هدیه ی تلافی، هدیه برای رشوه دادن، و هدیه ای محض خشنودی خدا.»

هوی و عقل

هوی و هوس به آدمی آزادی عمل می دهد و قید و بند از زبان و پای او می گشاید. به هر چه امر کرد شخص مطیع هوی، فرمانبرداری می کند، اعم از آنکه آن کار خوب باشد یا بد، صلاح باشد یا غیر صلاح چون هوی و هوس غریزه است بنابراین همیشه بیدار و بسیار چابک و آماده به فرمان دادن است.

بسیاری از مردم از آن شنوایی دارند و اکثرا از آن پیروی می کنند. اما عقل که باید خوبی را از بدی تشخیص بدهد و آدمی را از بدی ها باز دارد و به طرف خوبی هدایت کند، در واقع نیرویی است که در بعضی از مردم به حال خواب و رکود است و آن تحرکی را که باید داشته باشد، به وجود نمی آورند. لذا می بینید در جدال میان عقل و نفس اماره، عقل مغلوب نفس اماره می شود و کنار می رود و میدان را خالی و بی رقیب در اختیار نفس می گذارد. چقدر خوب بود قضیه برعکس می شد، یعنی مردم عقل را بیدار کرده و جلو انداخته و هوی را عقب می زدند.

«الهَوى يَقظانٌ و العَقلُ نائمٌ ».(۲۳۷)

هوی (و هوس) بیدار و عقل خواب است.

قطع امید

چقدر زشت است که آدمی، چشم به دست دیگران دوخته باشد و هر چه نیاز دارد از مردم بخواهد. چقدر ناپسند است که انسان، از اتکای به خداوند و اعتماد به نفس خود محروم باشد، و همیشه گرد این و آن بگردد.

چه خوب است که انسان، امید خود را از همه قطع کند و فقط به خدای بی همتا متکی باشد. اکنون باید دید کیست که چنین روشی دارد؟

مسلما شخص مؤمن دارای چنین روشی است، زیرا مؤمن دارای طبعی بلند و از پستی و مذلت برکنار است و بدین وسیله خود را بزرگ می دارد و دین و ایمانش را نیز ارجمندی می بخشد. مردم او را با ارزش و محترم می شمارند. اگر دستش از مال دنیا تهی باشد، اما یک دنیا وقار و متانت در وجود او موج می زند و این معنی بر محبوبیت او در میان افراد جامعه می افزاید.

«اَلْيَأْسُ مِمَّا فِي أَيْدِي اَلنَّاسِ عِزٌّ لِلْمُؤْمِنِ فِي دِينِهِ ».(۲۳۸)

«چشم پوشی از آنچه در دست مردم است، عزتی است برای دین مؤمن.»

حق پدر و مادر

حق پدر و مادر، حقی محکم و استوار و حقی فطری و طبیعی است. همه به آن اقرار دارند و آن را واجب می دانند. هر کس هر مذهبی داشته باشد بدان معترف است و هر کس به هر آیین و کیشی معتقد است، رعایت آن را لازم می شمارد. حق پدر و مادر، آری حق پدر و مادر! چه باید کرد و چگونه باید حق آنان را ادا نمود؟

حق پدر و مادر در دو کلمه خلاصه می شود که از طرف فرزند باید به آن عمل شود. نخست خضوع در مقابل پدر و مادر، دوم مهربانی نسبت به آنان. اگر خوب در این دو کلمه دقت کنید و همه ی حقوقی را که پدر و مادر بر فرزند دارند به دقت ملاحظه نمایید، تصدیق خواهید کرد که ریشه ی همه آنها همین خضوع و مهربانی است.

«یجب للوالدین علی الولد ثلاثة اشیآء: شکرهما علی کل حال و طاعتهما فیما یامرانه و ینهیانه عنه فی غیر معصیة الله و نصیحتهما فی السر و العلانیة »(۲۳۹)

«سه چیز برای پدر و مادر بر فرزند واجب است: سپاسگزاری از پدر و مادر در هر حال، اطاعت آنان در امر نهیی که به او می کنند به جز در معصیت خداوند و خیرخواهی برای پدر و مادر در نهان و آشکار.»

حق فرزند

پدر در مورد فرزند، مکلف به تکالیفی است و باید حق مسلمی که فرزند دارد رعایت کند. تصور نکنید هنگامی که فرزند به دنیا آمد حق او ثابت می شود بلکه قبل از آنکه فرزند به وجود بیاید این تکالیف شروع می شود:

در درجه ی اول انسان باید کسی را به همسری خویش برگزیند و مادر فرزندان خود قرار دهد، که دارای نجابت و اصالت خانوادگی باشد تا فرزندان وی در طهارت و فضایل، رگ و ریشه دار شوند.

در درجه ی دوم، اسم مناسب و خوبی برای فرزند انتخاب کند تا با داشتن آن نام، سرفراز باشد.

در درجه ی سوم، باید در تعلیم و تربیت فرزندان خود کوشش فراوان نماید. سعادتمند، آن پدری که این سه موضوع را درباره ی فرزندان خویش عمل کند و خوشبخت، آن فرزندانی که چنین پدر وظیفه شناسی داشته باشند.

«تجب للولد علی والده ثلاث خصال: اختیاره لوالدته و تحسین اسمه و المبالغة فی تادیبه ».(۲۴۰)

فرزند سه حق واجب بر پدر دارد: مادر او را (از خانواده ای شریف و عفیف که دارای صفات نیکو باشند) انتخاب نماید، نام نیکی بر او بگذارد و در تربیت او کوشش بسیار کند.

پاورقی

۱. مناقب. ج ۳، ص ۴۰۰.

۲. مناقب. ج ۳، ص ۳۷۲.

۳. مناقب. ج ۳، ص ۳۷۵.

۴. مناقب. ج ۳، ص ۳۷۶.

۵. مناقب. ج ۳، ص ۳۸۶.

۶. اصول کافی. ج ۱، ص ۳۴۸.

۷. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۶۱.

۸. ارشاد. ص ۲۶۳.

۹. مناقب. ج ۳، ص ۳۸۱.

۱۰. مناقب. ج ۳، ص ۳۷۹.

۱۱. مناقب. ج ۳، ص ۳۷۹.

۱۲. فقیه. ج ۲، ص ۱۶۲.

۱۳. مناقب. ج ۳، ص ۴۰۰.

۱۴. مناقب. ج ۳، ص ۳۹۹.

۱۵. مناقب. ج ۳، ص ۳۹۹.

۱۶. مناقب. ج ۳، ص ۳۹۹.

۱۷. مناقب. ج ۳، ص ۳۹۹ - ۴۰۰.

۱۸. مناقب. ج ۳، ص ۳۹۹ - ۴۰۰.

۱۹. اصول کافی. ج ۱، ص ۴۷۲.

۲۰. بحار. ج ۷۳، ص ۱۷۶.

۲۱. الامام الصادق علم و عقیده، ص ۳۱ -۳۰.

۲۲. الامام الصادق علم و عقیده، ص ۳۱ -۳۰.

۲۳. الامام الصادق علم و عقیده، ص ۳۱ -۳۰.

۲۴. الامام الصادق علم و عقیده. ص ۳۱ - ۳۰.

۲۵. سوره اعراف. آیه ۳۲.

۲۶. الامام الصادق علم و عقیده. ص ۳۱.

۲۷. شیعه در اسلام.

۲۸. مناقب. ج ۳، ص ۳۷۲.

۲۹. ارشاد. ص ۲۵۴.

۳۰. الامام الصادق. ج ۲، ص ۱۴۵ و ۱۴۴.

۳۱. الامام الصادق. علم و عقیده. ص ۴۹.

۳۲. الامام الصادق. ج ۱، ص ۱۶۰.

۳۳. اصول کافی. ج ۲، ص ۷۴.

۳۴. سوره کهف. آیه ۳۰.

۳۵. خصال. ج ۱، ص ۷.

۳۶. اصول کافی. ج ۲، ص ۶۰.

۳۷. اصول کافی. ج ۲، ص ۳۰۷.

۳۸. اصول کافی. ج ۲، ص ۴۳۶.

۳۹. اصول کافی. ج ۲، ص ۳۳۵.

۴۰. الامام الصادق. ج ۲، ص ۱۰۱.

۴۱. اصول کافی. ج ۲، ص ۲۵۲.

۴۲. اصول کافی. ج ۲، ص ۲۷۱.

۴۳. وافی. ج ۱۰، ص ۸.

۴۴. اصول کافی. ج ۲، ص ۶۳۹.

۴۵. تحف. ص ۳۶۶.

۴۶. تحف. ص ۳۶۴.

۴۷. تحف. ص ۳۶۴.

۴۸. اصول کافی. ج ۲، ص ۲۳۱.

۴۹. تحف. ص ۳۶۲.

۵۰. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۰۰.

۵۱. خصال. ج ۱، ص ۵۵.

۵۲. اصول کافی. ج ۲، ص ۳۲۵.

۵۳. مناقب. ج ۱، ص ۱۲۷.

۵۴. اصول کافی. ج ۲. ص ۶۴۵.

۵۵. وسائل.ج ۶، ص ۲۵۷.

۵۶. بحار. ج ۹۳، ص ۱۳۴.

۵۷. وافی.ج ۶،ص ۵۴.

۵۸. وافی. ج ۱۰، ص ۱۶.

۵۹. وافی، ج ۱۲، ص ۲۱۰.

۶۰. تحف. ص ۳۰۳.

۶۱. بحار. ج ۷۵، ص ۲۰۳.

۶۲. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۸۶.

۶۳. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۹۵.

۶۴. خصال. ج ۱، ص ۸.

۶۵. خصال. ج ۱، ص ۲۷.

۶۶. سوره ی مائده. آیه ۲.

۶۷. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۷۵.

۶۸. فقیه. ج ۳، ص ۱۱۹.

۶۹. وافی. ج ۱۰، ص ۲۰.

۷۰. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۸۳.

۷۱. وافی. ج ۱۳. ص ۳۲.

۷۲. تحف، ص ۳۲۲.

۷۳. در جستجوی خوشبختی. ص ۲۳۶.

۷۴. وافی. ج ۱۰. ص ۱۵.

۷۵. اصول کافی. ج ۲، ص ۵۱۷.

۷۶. اصول کافی. ج ۲، ص ۹۵.

۷۷. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۰۳.

۷۸. وافی. ج ۱۰، ص ۵۸.

۷۹. اصول کافی. ج ۲، ص ۵۰۹.

۸۰. وسائل. ج ۲، ص ۶۱۳.

۸۱. اصول کافی. ج ۲، ص ۶۱۳.

۸۲. تحف. ص ۳۲۱.

۸۳. تحف. ص ۳۱۶.

۸۴. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۲۸.

۸۵. بحار. ج ۱، ص ۱۳۱.

۸۶. وافی. ج ۱۴، ص ۱۳۹.

۸۷. خصال. ج ۲، ص ۴۱۰.

۸۸. کنزالفوائد. ص ۱۹۵.

۸۹. وافی. ج ۱۰، ص ۲۷.

۹۰. خصال. ج ۱، ص ۲۵.

۹۱. اصول کافی. ج ۲، ص ۷۲.

۹۲. فقیه. ج ۴، ص ۲۹۳.

۹۳. وافی. ج ۸، ص ۴۲.

۹۴. وافی. ج ۸، ص ۴۰.

۹۵. تحف. ص ۳۰۱.

۹۶. اصول کافی. ج ۱، ص ۵۸.

۹۷. وافی. ج ۹، ص ۳۱.

۹۸. نهج البلاغه. ص ۴۲۲.

۹۹. اصول کافی. ج ۲، ص ۶۶۷.

۱۰۰. خصال. ج ۱، ص ۶۹.

۱۰۱. خصال. ج ۱، ص ۴۷.

۱۰۲. فقیه. ج ۲، ص ۳۳.

۱۰۳. بحار. ج ۲، ص ۵۲.

۱۰۴. تحف. ص ۳۷۳.

۱۰۵. سوره بقره. آیه ی ۲۷۵.

۱۰۶. سوره ی بقره. آیه ی ۲۷۶.

۱۰۷. فقیه. ج ۳،ص ۱۷۴.

۱۰۸. اصول کافی. ج ۲، ص ۴۸۷.

۱۰۹. اصول کافی. ج ۱، ص ۱۶.

۱۱۰. اصول کافی. ج ۱، ص ۲۵.

۱۱۱. آئین زندگی. ص ۱۹۲.

۱۱۲. اصول کافی. ج ۲، ص ۴۶۹.

۱۱۳. وافی. ج ۵، ص ۲۱۸.

۱۱۴. تحف. ص ۳۶۶.

۱۱۵. اصول کافی. ج ۲، ص ۴۴۷.

۱۱۶. خصال. ج ۱، ص ۲۵.

۱۱۷. اصول کافی. ج ۲، ص ۶۴۴.

۱۱۸. اصول کافی. ج ۲، ص ۶۷۰.

۱۱۹. وافی. ج ۶، ص ۶۰.

۱۲۰. وافی. ج ۱۲، ص ۱۲.

۱۲۱. وسائل. ج ۱۴، ص ۶.

۱۲۲. وافی. ج ۱۲، ص ۱۱.

۱۲۳. وافی. ج ۶، ص ۷۱.

۱۲۴. خصال. ج ۱، ص ۱۱۶.

۱۲۵. وافی. ج ۱۰، ص ۲۳.

۱۲۶. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۴۴.

۱۲۷. خصال. ج ۱، ص ۱۵۳.

۱۲۸. وافی. ج ۱۰، ص ۹.

۱۲۹. تحف. ص ۳۷۳.

۱۳۰. خصال. ج ۱، ص ۱۰۸.

۱۳۱. تحف. ص ۳۰۳.

۱۳۲. کنزالفوائد. ص ۱۷۸.

۱۳۳. اصول کافی. ج ۲، ص ۲۳۳.

۱۳۴. اصول کافی. ج ۲، ص ۹۵.

۱۳۵. وافی. ج ۳، ص ۱۸۵.

۱۳۶. سوره بقره، آیه ۱۵۵.

۱۳۷. سوره زمر، آیه ۱۰.

۱۳۸. اصول کافی. ج ۲، ص ۸۷.

۱۳۹. تحف. ص ۳۰۵.

۱۴۰. تحف. ص ۳۵۸.

۱۴۱. اصول کافی. ج ۲، ص ۲۰۹.

۱۴۲. وافی. ج ۷، ص ۶.

۱۴۳. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۵۱.

۱۴۴. سوره حجر. آیه ۸۵.

۱۴۵. سوره ی معراج. آیه ۵.

۱۴۶. تحف. ص ۳۶۹.

۱۴۷. بحار. ج ۷۵، ص ۲۷۸.

۱۴۸. تحف. ص ۳۵۹.

۱۴۹. وافی. ج ۶، ص ۷۰.

۱۵۰. تحف. ص ۳۶۶.

۱۵۱. تحف. ص ۳۶۸.

۱۵۲. سوره حج آیه ۱۱.

۱۵۳. اصول کافی. ج ۳، ص ۱۴۰.

۱۵۴. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۴۸.

۱۵۵. تحف. ص ۳۰۵.

۱۵۶. تحف. ص ۳۷۰.

۱۵۷. خصال. ج۱، ص ۲۸.

۱۵۸. سوره زمر. آیه ۹.

۱۵۹. اصول کافی. ج ۱، ص ۳۰.

۱۶۰. بحار. ج ۱، ص ۱۷۲.

۱۶۱. اصول کافی، ج ۲، ص ۱۶۵.

۱۶۲. سوره ی نحل آیه ۹۰.

۱۶۳. اصول کافی، ج ۲، ص ۱۴۶.

۱۶۴. سوره نجم، آیه ۳۹.

۱۶۵. وافی، ج ۱۰، ص ۱۵.

۱۶۶. اصول کافی، ج ۲، ص ۱۶۴.

۱۶۷. اصول کافی، ج ۲، ص ۳۳۳.

۱۶۸. وافی، ج ۱۰، ص ۱۶.

۱۶۹. وافی، ج ۱۳، ص ۳۲.

۱۷۰. اصول کافی، ج ۱، ص ۲۵.

۱۷۱. اصول کافی. ج ۱، ص ۴۴.

۱۷۲. بحار. ج ۷۸. ص ۱۷۲.

۱۷۳. تحف. ص ۳۶۴.

۱۷۴. اصول کافی. ج ۲، ص ۳۰۳.

۱۷۵. خصال. ج ۱، ص ۵۴.

۱۷۶. وافی. ج ۱۰، ص ۵۵.

۱۷۷. خصال، ج ۱، ص ۴۶.

۱۷۸. اصول کافی. ج ۲ ص ۲۶۶.

۱۷۹. تحف. ص ۳۵۹.

۱۸۰. وافی. ج ۶، ص ۶۵.

۱۸۱. وافی. ج ۹، ص ۲۹.

۱۸۲. تحف. ص ۳۶۱.

۱۸۳. تحف. ص ۳۰۴.

۱۸۴. وافی. ج ۱۰، ص ۲۳.

۱۸۵. وافی. ج ۱۰، ص ۱۴.

۱۸۶. خصال. ج ۱، ص ۴۲.

۱۸۷. جامع السعادات. ج ۳، ص ۳۴۸.

۱۸۸. اصول کافی، ج ۲، ص ۲۹۳.

۱۸۹. اصول کافی. ج ۲، ص ۳۱۰.

۱۹۰. اصول کافی ج ۲، ص ۳۳۹.

۱۹۱. فقیه. ج ۳، ص ۱۰۳.

۱۹۲. وسائل. ج ۶، ص ۴۳.

۱۹۳. بحار. ج ۱، ص ۱۳۱.

۱۹۴. اصول کافی. ج ۲، ص ۳۴۱.

۱۹۵. وافی. ج ۱۰، ص ۱۳.

۱۹۶. تحف. ص ۳۶۴.

۱۹۷. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۱۲.

۱۹۸. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۰۴.

۱۹۹. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۰۶.

۲۰۰. وسائل. ج ۶، ص ۱۹.

۲۰۱. فقیه. ج ۳، ص ۹۴.

۲۰۲. اصول کافی. ج ۲، ص ۲۰۹.

۲۰۳. اصول کافی. ج ۲، ص ۲۵۵.

۲۰۴. اصول کافی. ج ۲، ص ۲۸۸.

۲۰۵. وافی. ج ۱۰، ص ۶.

۲۰۶. تحف. ج ۳۰۵.

۲۰۷. اصول کافی. ج ۲، ص ۲۴۱.

۲۰۸. اصول کافی. ج ۲، ص ۲۳۹.

۲۰۹. اصول کافی. ج ۲، ص ۳۲۷.

۲۱۰. اصول کافی. ج ۲، ص ۳۲۱.

۲۱۱. اصول کافی. ج ۲، ص ۳۶۴.

۲۱۲. اصول کافی. ج ۲، ص ۳۳۵.

۲۱۳. فقیه. ج ۳، ص ۲۴۳.

۲۱۴. سوره نور. آیه ۳۲.

۲۱۵. فقیه. ج ۳، ص ۱۰۱.

۲۱۶. خصال. ج ۱، ص ۳۵.

۲۱۷. خصال. ج ۱، ص ۵۳.

۲۱۸. خصال. ج ۱، ص ۶۰.

۲۱۹. اصول کافی. ج ۲، ص ۳۶۳.

۲۲۰. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۶۴.

۲۲۱. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۴۴.

۲۲۲. اصول کافی. ج ۲، ص ۹۶.

۲۲۳. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۱۹.

۲۲۴. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۰۴.

۲۲۵. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۰۰.

۲۲۶. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۱۰.

۲۲۷. وافی. ج ۳، ص ۱۳۲.

۲۲۸. خصال. ج ۱، ص ۳۹.

۲۲۹. وافی. ج ۸، ص ۹.

۲۳۰. وافی. ج ۷، ص ۶.

۲۳۱. فقیه. ج ۳، ص ۹۴.

۲۳۲. فقیه. ج ۴، ص ۲۸۷.

۲۳۳. وافی. ج ۱۳، ص ۷.

۲۳۴. سوره ی آل عمران آیه ۳؛ خصال. ج ۱، ص ۲۱.

۲۳۵. وسائل. ج ۱۸، ص ۱۶۲.

۲۳۶. خصال. ج ۱، ص ۸۹.

۲۳۷. معالم العبر. ص ۴۲۴.

۲۳۸. اصول کافی. ج ۲، ص ۱۴۸.

۲۳۹. تحف. ص ۳۲۲.

۲۴۰. تحف. ص ۳۲۲.