سیری در سیره نبوی

سیری در سیره نبوی0%

سیری در سیره نبوی نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

سیری در سیره نبوی

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه:

مشاهدات: 12999
دانلود: 2671

توضیحات:

سیری در سیره نبوی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12999 / دانلود: 2671
اندازه اندازه اندازه
سیری در سیره نبوی

سیری در سیره نبوی

نویسنده:
فارسی

در نهايت سادگى .

پس پيغمبران , گذشته از اين كه پيام خودشان را به عقل مردم هم بهتر از فلاسفه مى رسانند , كار بزرگترى دارند كه پيام را به دل برسانند , يعنى به سراسر وجود كه ديگر چيزى باقى نمى ماند آن كه مريد يك پيغمبر مى شود يعنى به يك پيغمبر ايمان مىآورد , سراسر وجودش وابسته به او مى شود .

داستان بوعلى و بهمنيار

اين داستان معروف را شايد مكرر شنيده ايد ولى چون گواه خوبى است بر اين مدعا باز عرض مى كنم داستان معروف بوعلى سيناست بوعلى سينا در حواس و فكرش قويتر از حد معمول بود چون آدم خارق العاده اى بود چشمش از ديگران شعاعش بيشتر بود , گوشش خيلى تيزتر بود , فكرش خيلى قويتر بود كم كم مردم درباره حس بوعلى , چشم بوعلى و گوش بوعلى افسانه ها نقل كردند كه مثلا در اصفهان بود و صداى چكش مسگرهاى كاشان را مى شنيد البته اينها افسانه است , ولى افسانه ها را معمولا در زمينه هايى مى سازند كه شخص جنبه خارق العاده اى داشته باشد شاگردش بهمنيار به او مى گفت : تو از آن آدمهايى هستى كه اگر ادعاى پيغمبرى بكنى , مردم از تو مى پذيرند و از روى خلوص نيت ايمان مىآورند مى گفت اين حرفها چيست ؟ تو نمى فهمى بهمنيار مى گفت : خير , مطلب از همين قرار است بوعلى خواست عملا به او نشان بدهد در يك زمستانى كه با يكديگر در مسافرت بودند و برف زيادى آمده بود , مقارن طلوع صبح كه مؤذن اذان مى گفت , بوعلى بيدار بود , بهمنيار را صدا كرد : بهمنيار ! بله ! بلند شو چه كار دارى ؟ خيلى تشنه ام , اين كاسه را از آن كوزه آب كن بده كه من رفع تشنگى بكنم در آن زمان وسائلى مثل بخارى و شوفاژ كه نبوده رفته بود يك ساعت زير لحاف , در آن هواى سرد خودش را گرم كرده بود حالا از اين بستر گرم چه جور بيرون بيايد شروع كرد استدلال كردن كه استاد ! خودتان طبيب هستيد , از همه بهتر مى دانيد , معده وقتى كه در حال التهاب باشد اگر انسان آب سرد بخورد , يكمرتبه سرد مى شود , ممكن است مريض بشويد , خداى ناخواسته ناراحت بشويد گفت من طبيبم تو شاگرد منى , من تشنه ام براى من آب بياور باز شروع كرد به استدلال كردن و بهانه آوردن كه آخر صحيح نيست , درست است كه شما استاد هستيد ولى من خير شما را مى خواهم اگر من خير شما را رعايت كنم بهتر از اين است كه امر شما را اطاعت كنم ( گفت : آدم تنبل را كه كار بفرمايى نصيحت پدرانه به تو مى كند ) شروع كرد از اين نصيحتها كردن همينكه بوعلى خوب به خودش ثابت كرد كه او بلند شو نيست , گفت من تشنه نيستم , خواستم تو را امتحان بكنم يادت هست كه به من مى گفتى چرا ادعاى پيغمبرى نمى كنى , مردم مى پذيرند ؟ من اگر ادعاى پيغمبرى بكنم , تو كه شاگرد منى و چندين سال پيش من درس خوانده اى حاضر نيستى امر مرا اطاعت كنى , خودم دارم به تو مى گويم بلند شو براى من آب بياور , هزار دليل براى من مىآورى عليه حرف من , آن بابا بعد از چهار صد سال كه از وفات پيغمبر گذشته , بستر گرم خودش را رها كرده رفته بالاى مأذنه به آن بلندى , براى اينكه اين ندا را به عالم برساند كه: اشهد ان محمدا رسول الله. او پيغمبر است نه من كه بوعلى سينا هستم .

وقتى كه پيامى آن هم پيام الهى بخواهد به دلها برسد و دلها را تحت نفوذ و تسخير خودش در بياورد , جامعه ها را به حركت در بياورد , آن هم نه تنها حركتى در مسير منافع و حقوق , بلكه بخواهد انسانها را تائب كند , اشكها را بريزد كه وقتى آيات قرآنش خوانده مى شود سيل اشكها جارى بشود : يخرون للاذقان سجدا . و يخرون للاذقان يبكون ( ١٠ ) كه بيفتند روى زمين و بگريند , اين , كار آسانى نيست , بسيار دشوار و مشكل است .

بلاغ مبين

در اين زمينه است كه ما مى بينيم قرآن از زبان انبياى ديگر و از زبان رسول اكرم مطالبى ذكر مى كند , يعنى متود را به دست مى دهد كه دعوت كردن چه شرايطى دارد اولين شرطش همان بود كه عرض كردم كه قرآن در آيات بسيار زيادى ( سخن بلاغ) را آورده كه كلمه ( بلاغ) يعنى رساندن پيام .

اين را هم عرض بكنم : بعضى كلمات سرنوشتهاى شومى دارند و بعضى كلمات سرنوشتهاى خوبى دارند كلمه تبليغ در زمان ما البته در اصطلاح متجددين سرنوشت بدى پيدا كرده الان در ميان متجددين ( تبليغ) معنايش اين است كه يك چيزى حقيقت ندارد , با دروغ پراكنى مى خواهيم آن را به خورد مردم بدهيم ولى اين , اصطلاح غلط امروز است من هميشه گفته ام اگر يك اصطلاح صحيحى ما در قرآن و سنت داريم و امروز اصطلاح تغيير كرده و مفهوم ديگرى پيدا نموده ما نبايد اصطلاح خودمان را رها كنيم چون بعضى مى گفتند اين كلمه ( تبليغ) را ديگر به كار نبريد براى اينكه مى دانيد در عرف امروز وقتى مى گوييم ( تبليغ) يعنى آن كارى كه با روغن نباتى مثلا مى كنند , يعنى دروغ محض مثلا مى گويند اگر چند مثقالش را بخورى مثل آهو مى توانى بدوى , از فيل نيرويت بيشتر مى شود هر جا گفتند تبليغ يعنى دروغ پس خوب است ما در اصطلاحات دينى خودمان كلمه تبليغ را به كار نبريم ! گفتم چرا ؟ ! تبليغ اصطلاحى است كه در قرآن آمده , بلاغ در قرآن آمده وقتى يك اصطلاح , يك معنى صحيح و درست دارد ما نبايد به دليل اينكه تحريفى در جامعه شده و معنى ديگرى پيدا كرده آن را به كار نبريم ما معنى خودمان را استعمال مى كنيم و هم مى گوييم كه در قرآن و اساسا در لغت اصلى معنى تبليغ چيست تبليغ يعنى رساندن پيام .

پس قرآن , هم كلمه بلاغ را به كار برده است و هم گفته است بلاغ مبين , آشكار و آشكار كننده آن دعوت كننده اى , آن داعى و آن مبلغى در هدف خودش به نتيجه مى رسد كه بلاغش مبين باشد , بيانش در عين اينكه در اوج حقايق است ساده باشد , روشن باشد , عمومى فهم باشد , مردم حرفش را بفهمند و درك بكنند آن آدمى كه قلمبه سلمبه حرف مى زند و مردم هم در آخر به به مى گويند ( بلاغش بلاغ مبين نيست گفت شخصى بعد از بلند شدن از پاى سخن يك سخنران خيلى به به مى گفت كه نمى دانيد چقدر خوب بود ! از او پرسيدند بسيار خوب , خوب بود , چه مى گفت ؟ گفت : من كه نفهميدم پس چه چيزش خوب بود ؟ !

در سخن , اساس مطلب اين است كه مستمع وقتى كه بلند مى شود چيزى فهميده باشد بزرگترين يا يكى از شرايط داعى و مبلغ اين است كه مستمع وقتى كه بر مى خيزد با دامنى پر برخيزد , واقعا مطلبى را فهميده باشد , و اين از توانايى داعى و مبلغ است بعضى خيال مى كنند اگر كسى حرفهايش جورى بود كه نفهميدند پس او خيلى حرفهايش عالى است نه اين جور نيست , پيغمبر هم اگر جايى صحبت مى كرد , در اوجى مى گفت كه بعد از چهارصد سال افراد به معانيى برخورد مى كردند كه قبليها نفهميده بودند , ولى تمام آنهايى هم كه در مجلس پيغمبر نشسته بودند به اندازه خودشان مى فهميدند خطبه هاى على با آن اوجى كه دارد در عين حال خطبه هايى است كه همان كسانى هم كه در مجلس نشسته بودند به اندازه ظرفيت خودشان از اين سخنان استفاده مى كردند و مى فهميدند .

نصح يا خلوص سخن

در قرآن راجع به ابلاغ و دعوت , كلمه ( نصح) از زبان داعيان الهى زياد آمده است نصح يعنى خيرخواهى به معنى خلوص , چون نصح در لغت عرب در مقابل غش است وقتى كه در يك جنسى , در يك كالايى از غير خودش قاطى بكنند اصطلاحا مى گويند غش داخلش كرده اند نصح كه در مقابل غش است يعنى سخن بايد خلوص داشته باشد , يعنى از كمال خيرخواهى طرف و از سوز دل برخاسته باشد آن كسى مى تواند داعى الى الله و مبلغ پيام خدا باشد كه سخنش نصح باشد , يعنى هيچ انگيزه اى جز خير و مصلحت مردم نداشته باشد , سخنش از سوز دل برخيزد كه :

ان الكلام اذا خرج من القلب دخل فى القلب و اذا خرج من اللسان لم يتجاوز الاذان .

سخن كز جان برون آيد / نشيند لا جرم بر دل

و سخنى كه فقط از زبان بيرون بيايد و دل از آن بى خبر باشد از گوشهاى مردم تجاوز نمى كند ( ١١ ) هى پيغمبران مىآيند مى گويند : و انصح لكم , ( ١٢ ) انا لكم ناصح ( ١٣ ) , و انى لكما لمن الناصحين ( ١٤ ) . همه اش سخن از اين است وقتى كه موسى بن عمران با خداى خودش از سنگينى كار سخن مى گويد آن سنگينى فقط اين نيست كه من مى خواهم در مقابل فرعون با آن قدرت و جباريت سخن بگويم , پس كار سنگين است نه , يك سنگينيهاى ديگرى است : خدايا مرا مدد كن كه موسايى باشم كه موسى ديگر در او وجود نداشته باشد , منى وجود نداشته باشد, خودى وجود نداشته باشد , انانيتى وجود نداشته باشد , در نهايت خلوص بتوانم پيام تو را به مردم عرضه بدارم .

پرهيز از تكلف

شرط ديگر تبليغ دين ( پرهيز از تكلف) است آيه اى داريم در قرآن در سوره مباركه صاد :

و ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين ( ١٥ ) .

من معامله گر نيستم , مزدى نمى خواهم , و من متكلف نيستم .

در مورد ( تكلف) مفسرين سخنانى دارند كه شايد همه آنها به يك مطلب برگردد تكلف يعنى به خود بستن , خود را به مشقت انداختن چطور ؟ يك وقت خداى ناخواسته انسان چيزى را اعتقاد ندارد , چيزى را كه اعتقاد ندارد مى خواهد اعتقادش را در دل مردم وارد كند دردى از اين بالاتر نيست كه انسان خودش به چيزى اعتقاد نداشته باشد , بعد بخواهد آن اعتقاد را در دل مردم وارد بكند گفت :

ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش كهنه ابرى كه بود ز آب تهى كى تواند كه كند آبدهى

كهنه ابرى كه آب ندارد مى خواهد سرزمينها را سيراب بكند ! چون يك انسان اين كار را مى خواهد بكند خيلى برايش سخت است .

معنى ديگر ( تكلف) كه ابن مسعود اينچنين گفته است و بسيارى از مفسرين ديگر هم اينچنين گفته اند ( قول به غير علم) است يعنى غير از پيغمبر و امام هر كس ديگر را شما در دنيا پيدا كنيد و بخواهيد همه مسائل را از او سؤال بكنيد قهرا نمى داند گفت : ( همه چيز را همگان دانند) چه كسى مى تواند ادعا بكند كه هر چه مى توانيد از مسائل دينى ( دايره اش را محدود مى كنم ) از من بپرسيد تا جواب همه را به شما بدهم ؟ بله , پيغمبر مى تواند ادعا بكند , على مى تواند بگويد : سلونى قبل ان تفقدونى ( ١٦ ) غير على هر كه مى خواهد باشد توقع از او بيجاست پس من بايد حد خودم را بشناسم من فلان مسائل از مسائل دينى را ممكن است بدانم .

خوب آنچه را كه مى دانم همان را به مردم ابلاغ بكنم. چيزى را كه نمى دانم , از من مى پرسند , باز هم مى خواهم به زور آن را بگويم , خوب چيزى را كه نمى دانى چگونه مى توانى به ديگران بفهمانى ؟ ! ابن مسعود گفت :

قل ما تعلم , و لا تقل ما لا تعلم .

آنچه را مى دانى بگو و آنچه را كه نمى دانى نگو .

آنچه را كه نمى دانى , اگر از تو بپرسند , با كمال صراحت مردانه بگو نمى دانم بعد اين آيه را خواند :

و ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين .

ابن الجوزى يكى از وعاظ معروف است , رفته بود بالاى منبرى كه سه پله داشت داشت براى مردم صحبت مى كرد زنى از پاى منبر بلند شد مسئله اى از او پرسيد او گفت نمى دانم زن , پررو بود گفت تو كه نمى دانى چرا سه پله از ديگران بالاتر نشسته اى ؟ گفت اين سه پله را كه من بالاتر نشسته ام به آن اندازه اى است كه من مى دانم و شما نمى دانيد به اندازه معلوماتم بالا رفته ام اگر به اندازه مجهولاتم مى خواستم بالا بروم بايد منبرى درست مى كردند كه تا فلك الافلاك بالا مى رفت من اگر به اندازه نمى دانم هايم مى خواستم بروم بالاى منبر , منبرى لازم بود كه تا آسمان بايد بالا مى رفت انسان چيزى را كه نمى داند مى گويد نمى دانم .

شيخ انصارى مى دانيم كه شوشترى بوده مردى است كه در علم و تقوا نابغه روزگار است هنوز علما و فقها افتخار مى كنند به فهم دقايق كلام اين مرد مى گويند وقتى چيزى از او مى پرسيدند اگر نمى دانست تعمد داشت بلند بگويد , مى گفت : ندانم ندانم ندانم اين را مى گفت كه شاگردها ياد بگيرند كه اگر چيزى را نمى دانند ننگشان نكند , بگويند نمى دانم .

يك سالى رفته بوديم نجف آباد اصفهان , ماه رمضانى بود , چون تعطيل بود و دوستان ما آنجا بودند رفته بوديم آنجا يادم هست كه آمدم از عرض خيابان رد بشوم , وسط خيابان كه رسيدم يك باباى دهاتى آمد جلوى مرا گرفت , گفت آقا مسئله اى دارم , مسئله مرا جواب بدهيد گفتم : بگو گفت : غسل جنابت به تن تعلق مى گيرد يا به جون ؟ گفتم : والله من معناى اين حرف را نمى فهم غسل جنابت مثل هر غسلى از يك جهت به روح آدم مربوط است چون نيت مى خواهد , و از جهت ديگر به تن آدم , چون انسان تنش را بايد بشويد مقصودت اين است ؟ گفت نه , جواب درست بايد بدهى غسل جنابت به تن تعلق مى گيرد يا به جون ؟ گفتم : من نمى دانم گفت : پس اين عمامه را چرا سرت هشته اى ؟ ( ١٧ )

و ما انا من المتكلفين من متكلف نيستم پيغمبر چنين سخنى مى گويد .

پي نوشت ها :

١ سوره احزاب , آيه ٤٥ و ٤٦ .

٢ سوره طه , آيات ٢٥ تا ٣٤ .

٣ سوره انشراح .

٤ ادامه حديث به اين صورت است : الا انه لا نبى بعدى ( سفينة البحار , ج ٢ ص ٥٨٣ و ٥٨٤ ) .

٥ سوره نحل , آيه ١٢٥ .

٦ سوره احزاب , آيه ٤٥ .

٧ مى دانيد مكه در ميان كوه است .

٨ من پيشاپيش شما را به عذابى سخت بيم دهنده ام .

٩ سوره حديد , آيات ١ تا ٣ .

١٠ سوره اسرى , آيه ١٠٧ و ١٠٩ .

١١ اين سخنها در ابلاغ پيام الهى هست ولى در ابلاغ پيامهاى ديگر اين مسائل مطرح نيست

١٢ سوره اعراف , آيه ٦٢ .

١٣ سوره اعراف , آيه ٦٨ .

١٤ سوره اعراف , آيه ٢١ .

١٥ - آيه ٨٦ .

١٦ سفينة البحار , ج ١ ص ٥٨٦ بپرسيد از من قبل از آنكه مرا نيابيد .

١٧ يعنى گذاشته اى .