سیری در سیره نبوی

سیری در سیره نبوی0%

سیری در سیره نبوی نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

سیری در سیره نبوی

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه:

مشاهدات: 13165
دانلود: 2793

توضیحات:

سیری در سیره نبوی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13165 / دانلود: 2793
اندازه اندازه اندازه
سیری در سیره نبوی

سیری در سیره نبوی

نویسنده:
فارسی

معنى (سيره)

ابتدا لغت ( سيره) را معنى بكنم كه تا اين لغت را معنى نكنم نمى توانم سيره پيغمبر را تفسير بكنم ( سيره) در زبان عربى از ماده ( سير) است . ( ٥ ) ( سير) يعنى حركت , رفتن , راه رفتن ( سيره) يعنى نوع راه رفتن سيره بر وزن فعلة است و فعله در زبان عربى دلالت مى كند بر نوع مثلا جلسه يعنى سبك و نوع نشستن , و اين نكته دقيقى است سير يعنى رفتن , رفتار , ولى سيره يعنى نوع و سبك رفتار آنچه مهم است شناختن سبك رفتار پيغمبر است آنها كه سيره نوشته اند رفتار پيغمبر را نوشته اند اين كتابهايى كه ما به نام سيره داريم سير است نه سيره مثلا سيره حلبيه سير است نه سيره , اسمش سيره هست ولى واقعش سير است رفتار پيغمبر نوشته شده است نه سبك پيغمبر در رفتار , نه اسلوب رفتار پيغمبر , نه متد پيغمبر .

سبك شناسى

مسئله متد خيلى مهم است مثلا در باب شعر , رودكى را مى گوئيم شاعر , سنائى را هم مى گوئيم شاعر , مولوى را هم مى گوئيم شاعر , فردوسى را هم مى گوئيم شاعر , صائب را هم مى گوئيم شاعر , حافظ را هم مى گوئيم شاعر براى يك آدمى كه وارد سبك شعر نباشد همه شعر است مى گويد شعر , شعر است ديگر , شعر كه فرق نمى كند ولى يك آدم وارد مى فهمد كه شعر سبكهاى مختلف دارد , شعر به سبك هندى داريم , شعر به سبك خراسان داريم , شعر مثلا به سبك عرفان داريم , و سبكهاى ديگر در شعر شناسى آنچه مهم است سبك شناسى است كه ملك الشعراى بهار كتابى در سبك شناسى نوشته است حتى در نثر هم سبك شناسى هست و اختصاص به شعر ندارد سبك شناسى غير از شعر شناسى و غير از نثر شناسى است نثر را آنوقت انسان مى تواند بشناسد كه سبك نثرهاى مختلف را به دست بياورد , و شعر را آنوقت مى تواند بشناسد كه سبكهاى مختلف در شعر را به دست بياورد .

مىآييم سراغ هنر براى يك آدمى كه وارد هنر نيست بنائى ديگر بنائى است , كاشى كارى ديگر كاشى كارى است , كتيبه نويسى ديگر كتيبه نويسى است , ولى شما برويد سراغ هنرشناسها , مى بينيد شايد دهها سبك در دنيا وجود دارد و صنعتها و هنرها هر كدام يك سبكى است مثلا كتابى به نام هنر اسلامى را كه يك آلمانى نوشته اخيرا ترجمه كرده اند , كتاب خوبى هم هست , يك وقتى هم به من دادند كه آن را در مجالس تبليغ بكنم ولى من چون سبكم نبود كه تبليغ بكنم نگفتم , الان هم به زبانم آمد به هر حال كتابى نوشته اند راجع به هنر اسلامى كه سبك هنر اسلامى يك سبك مخصوص به خود است , در دنياى اسلام , در تمدن اسلامى يك سبك به وجود آمد مخصوص به خود و البته مثل همه سبكهاى ديگر ممكن است در آن اقتباسهايى از جاهاى ديگر شده باشد ولى خودش هم استقلال دارد و سبك مخصوص به خود است .

از اينها بالاتر م ی آييم سراغ تفكرات از نظر يك آدم غير وارد , ارسطو يك عالم و فيلسوف و متفكر است , ابوريحان بيرونى يك عالم و متفكر است , بوعلى سينا يك عالم و متفكر است , افلاطون يك عالم و متفكر است , فرانسيس بيكن يك عالم متفكر است , استوارت ميل و دكارت و هگل همينجور بعد از آن طرف برويم سراغ يك عده ديگر : شيخ صدوق يك عالم است , شيخ كلينى يك عالم است , اخوان الصفا يك عده علما بودند و همه شان هم شيعه هستند , خواجه نصيرالدين يك عالم است ولى يك آدم وارد مى داند كه ميان سبك و متد و روش اين عالمها از زمين تا آسمان تفاوت است يك عالم سبكش سبك استدلالى و قياسى است يعنى در همه مسائل از منطق ارسطوئى پيروى مى كند اگر طب را در اختيار او قرار بدهى طب را مى خواهد با منطق ارسطوئى به دست بياورد , اگر فقه را هم به او بدهى مى خواهد با منطق ارسطوئى استدلال بكند , اگر ادبيات و نحو و صرف را هم در اختيارش قرار بدهى منطق ارسطوئى را در آن به كار مى برد , سبكش اينگونه است يكى ديگر سبكش سبك تجربى است , مثل بسيارى از علماى جديد مى گويند فرق سبك ابوريحان بيرونى و سبك بوعلى سينا اين است كه سبك بوعلى سينا منطقى ارسطوئى است ولى سبك ابوريحان بيرونى بيشتر حسى و تجربى بوده است , با اينكه اينها معاصر هم و هر دو هم نابغه هستند يك نفر سبكش عقلى است ديگرى سبكش نقلى است بعضى اصلا سبك عقلى هيچ ندارند , در همه مسائل اعتمادشان فقط به منقولات است , غير از منقولات ديگر به هيچ چيز اعتماد ندارند مثلا مرحوم مجلسى اگر طب هم بخواهد بنويسد مى خواهد طبى بنويسد براساس منقولات , و چون تكيه اش روى منقولات است خيلى اهميت هم نمى دهد به صحيح و سقيمش يا لااقل در كتابهايش همه را جمع مى كند اگر مى خواهد در سعد و نحس ايام هم بنويسد باز به منقولات استناد مى كند يكى سبكش منقول است يكى سبكش معقول است , يكى سبكش حسى است , يكى سبكش استدلالى است , يكى سبكش مثلا به قول امروزيها ديالكتيكى است يعنى اشياء را در جريان و حركت مى بيند , يكى سبكش استاتيك است يعنى اصلا حركت را در نظام عالم دخالت نمى دهد چندين سبك وجود دارد .

حال مىآييم در رفتارها رفتارها نيز سبكهاى مختلف دارد سيره شناسى يعنى سبك شناسى اولا يك كليتى دارد : سلاطين عالم به طور كلى يك سبك و يك سيره و يك روش مخصوص به خود دارند با اختلافاتى كه ميان آنها هست فلاسفه يك سبك مخصوص به خود دارند , رياضتكشها يك سبك مخصوص به خود دارند پيغمبران به طور كلى يك سبك مخصوص به خود دارند و هر يك را كه جدا در نظر بگيريم يك سبك مخصوص به خود دارد مثلا پيغمبر اكرم يك سبك مخصوص به خود دارد .

در اينجا يك نكته ديگر را بايد عرض بكنم : اين كه عرض كردم در هنر سبكها مختلف است , در شعر سبكها مختلف است , در تفكر سبكها مختلف است , در عمل سبكها مختلف است اين براى آدمهايى است كه سبك داشته باشند اكثريت مردم اصلا سبك ندارند خيلى افراد كه شعر مى گويند اصلا سبك ندارند , سبك سرش نمى شود خيلى از اين هنرمندها ( شايد اين كوبيستها اينطور باشند ) اساسا سبك سرشان نمى شود خيلى از مردم در تفكرشان اصلا سبك و منطق ندارند , يك دفعه به نقل استناد مى كند , يك دفعه به عقل استناد مى كند , يك دفعه حسى مى شود , يك دفعه عقلى مى شود اينها مادون منطقند من به مادون منطق ها كار ندارم در رفتار هم اكثريت قريب به اتفاق مردم سبك ندارند به ما اگر بگويند سبكت را در رفتار بگو , سيره خودت را بيان كن , روشت را بيان كن , تو در حل مشكلات زندگى چه روشى دارى ؟ پاسخى نداريم هر كسى براى خودش در زندگى هدف دارد , هدفش هر چه مى خواهد باشد , يكى هدفش عالى است , يكى هدفش پست است , يكى هدفش خداست , يكى هدفش دنياست بالاخره انسانها هدف دارند بعضى افراد براى هدف خودشان اصلا سبك ندارند , روش انتخاب نكرده اند , روش سرشان نمى شود , ولى قليلى از مردم اينجورند و الا اكثريت مردم دون منطقند , دون سبكند , دون روشند , به اصطلاح هرج و مرج بر اعمالشان حكمفرماست و همج رعاع هستند .

سيره پيغمبر يعنى سبك پيغمبر , متودى كه پيغمبر در عمل و در روش براى مقاصد خودش به كار مى برد بحث ما در مقاصد پيغمبر نيست , مقاصد پيغمبر عجالتا براى ما محرز است بحث ما در سبك پيغمبر است , در روشى كه پيغمبر به كار مى برد براى هدف و مقصد خودش مثلا پيغمبر تبليغ مى كرد روش تبليغى پيغمبر چه روشى بود ؟ سبك تبليغى پيغمبر چه سبكى بود ؟ پيغمبر در همان حال كه مبلغ بود و اسلام را تبليغ مى كرد , يك رهبر سياسى بود براى جامعه خودش از وقتى كه آمد به مدينه , جامعه تشكيل داد , حكومت تشكيل داد , خودش رهبر جامعه بود سبك و متود رهبرى و مديريت پيغمبر در جامعه چه متودى بود ؟ پيغمبر در همان حال قاضى بود و ميان مردم قضاوت مى كرد سبك قضاوتش چه سبكى بود ؟ پيغمبر مثل همه مردم ديگر زندگى خانوادگى داشت , زنان متعدد داشت , فرزندان داشت سبك پيغمبر در ( زن دارى) چگونه بود ؟ سبك پيغمبر در معاشرت با اصحاب و ياران و به اصطلاح مريدها چگونه بود ؟ پيغمبر دشمنان سرسختى داشت سبك و روش پيغمبر در رفتار با دشمنان چه بود ؟ و دهها سبك ديگر در قسمتهاى مختلف ديگر كه اينها بايد روشن بشود .

سبكهاى مختلف در رفتار

مثلا رهبرهاى اجتماعى و سياسى , بعضى اساسا سبكشان يعنى آنچه كه بدان اعتماد دارند فقط زور است , يعنى جز زور به چيز ديگرى ايمان و اعتماد ندارند منطقشان اين است : يك گره شاخ از دو ذرع دم بهتر است يعنى غير زور هر چه هست بريز دور , سياستى كه الان آمريكائيها در دنيا عمل مى كنند كه معتقدند مشكلات را فقط و فقط با زور مى شود حل كرد , غير زور را رها كن بعضى ديگر در سياست و در اداره امور بيش از هر چيزى به نيرنگ و فريب اعتماد دارند : سياست انگليس مابانه , سياست معاويه اى آن اولى سياست يزيدى بود يزيد و معاويه هر دو از نظر هدف يكى هستند , هر دو شقى و اشقى الاشقياء هستند ولى متود يزيد با متود معاويه فرق مى كند متود يزيد الدرم بولدرم يعنى زور بود ولى متود معاويه بيش از هر چيز ديگر نيرنگ , فريب , نفاق , حقه بازى و مكارى بود .

يك نفر ديگر ممكن است متودش بيشتر اخلاق به معنى واقعى باشد نه تظاهر به اخلاق كه باز مى شود همان نيرنگ معاويه اى , صداقت , صفا و صميميت تفاوت سيره على ( ع ) و سيره معاويه در سياست در همين بود اكثر مردم زمان , سياست معاويه را ترجيح مى دادند , مى گفتند , سياست يعنى همين كارى كه معاويه مى كند ( ٦ ) مىآمدند به على ( ع ) مى گفتند : تو چرا همان متودى را كه معاويه به كار مى برد به كار نمى برى تا كارت پيش برود ؟ تو به اين فكر باش كه كارت پيش برود , حالا هر چه شد , يك جا آدم بايد پول قرض كند , از اين بگيرد به آن بدهد , يك جا هم يك وعده اى مى دهد , دروغ هم درآمد درآمد , مى تواند وعده بدهد بعد هم عمل نكند بگذار كارت پيش برود , آن مهمتر است تا جايى كه براى بعضى توهم پيدا شد كه شايد على اين راهها را بلد نيست , معاويه زيرك و زرنگ است , على اين زرنگيها را ندارد , كه فرمود :

و الله ما معاويه بادهى منى

چرا اشتباه مى كنيد ؟ ! به خدا قسم كه معاويه از من داهيه تر و زيركتر نيست شما خيال مى كنيد من كه غذر به كار نمى برم راهش را بلد نيستم ؟ !

و لكنه يغدر و يفجر

او عذر و نيرنگ به كار مى برد و فسق و فجور مى كند .

و لولا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس .

اگر نبود كه خداى متعال دوست نمى دارد غدارى را , آنوقت مى ديديد من به آن معنايى كه شما اسمش را گذاشته ايد دهاء و معاويه را داهيه مى خوانيد داهيه هستم يا نه ؟ آنوقت مى ديديد كه داهيه كيست , من داهيه هستم يا معاويه ؟

الا و ان كل غدرة فجرة و كل فجرة كفرة و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة ( ٧ ) .

من چگونه در سياست نيرنگ به كار ببرم در صورتى كه مى دانم عذر و نيرنگ و فريب , فسق و فجور است , و اين فسق و فجورها در حد كفر است و در قيامت هر غ دارى با پرچمى محشور مى گردد ! ابدا من غدر به كار نمى برم .

اينها را مى گويند سبك : سبكى كه به زور اعتماد مى كند , سبكى كه به نيرنگ اعتماد مى كند , سبكى كه به تماوت اعتماد مى كند , يعنى خود را به موش مردگى زدن , خود را به بى خبرى زدن يك سياستمدارى بود پيرمرد , در چند سال پيش مرد , معروف بود به اين قضيه , حالا نمى دانم واقعا ساده بوده يا نه ؟ ولى عده اى مى گويند خودش را به سادگى مى زد نخست وزير بود يكى از ملاهاى خيلى بزرگ را گرفته بودند , بعد رفته بودند سراغش كه آقا چرا او را گرفتند ؟ گفته بود كار دست كيست ؟ حالا نخست وزير مملكت است , مى گويد كار دست كيست ؟ به كى من مراجعه كنم ؟ خوب او هم سبكى انتخاب كرده بود كه خودش را بزند به حماقت و نفهمى و نادانى , و از همين راه هم به اصطلاح خرش را از پل بگذارند هدف اين است كه خرش از پل بگذرد ولو اينكه مردم بگويند او احمق است اين هم يك سبكى است : سبك تماوت , يعنى خود را به مردگى زدن , خود را به حماقت زدن , خود را به بى خبرى زدن , وعده اى با اين سبك كار خودشان را پيش مى برند بعضى سبكشان در كارها دفع الوقت كردن است , واقعا به دفع الوقت اعتماد دارند بعضى سبكشان بيشتر دورانديشى است بعضى در سبك خودشان قاطع و برنده هستند بعضى در سبكشان قاطع و برنده نيستند بعضى در سبك خودشان فردى هستند يعنى تنها تصميم مى گيرند بعضى اساسا حاضر نيستند تنها تصميم بگيرند , آنجا هم كه كاملا مطلب برايش روشن است باز تنها تصميم نمى گيرد , و اين مخصوصا در سيره پيغمبر اكرم عجيب است : در مقام نبوت , در مقامى كه اصحاب آنچنان به او ايمان دارند كه مى گويند اگر تو فرمان بدهى خود را به دريا بريزيم به دريا مى ريزيم , در عين حال نمى خواهد سبكش انفرادى باشد و در مسائل تنها تصميم بگيرد , براى اينكه اقل ضررش اين است كه به اصحاب خودش شخصيت نداده , يعنى گويى شما اساسا فكر نداريد , شما كه فهم و شعور نداريد , شما ابزاريد , من بايد فقط دستور بدهم و شما عمل كنيد آنوقت لازمه اش اين است كه فردا هر كس ديگر هم رهبر بشود همين جور عمل بكند و بگويد : لازمه رهبر اين است كه رهبر فكر و نظر بدهد و غير رهبر هر كه هست فقط بايد ابزارهاى بلا اراده اى باشند و عمل بكنند ولى پيغمبر در مقام نبوت چنين كارى را نمى كند شورا تشكيل مى دهد , كه اصحاب چه بكنيم ؟ ( بدر) پيش مىآيد شورا تشكيل مى دهد , ( احد) پيش مىآيد شورا تشكيل مى دهد : اينها آمده اند نزديك مدينه , چه مصلحت مى دانيم ؟ از مدينه خارج بشويم و در بيرون مدينه با آنها بجنگيم يا در همين مدينه باشيم و وضع خودمان را در داخل مستحكم بكنيم , اينها مدتى ما را محاصره مى كنند , اگر موفق نشدند شكست خورده بر مى گردند بسيارى از سالخوردگان و تجربه كارها تشخيصشان اين بود كه مصلحت اين است كه در مدينه بمانيم جوانها كه بيشتر به اصطلاح حالت غرورى دارند و به جوانيشان بر مى خورد گفتند : ما در مدينه بمانيم و بيايند ما را محاصره كنند ؟ ! ما تن به چنين كارى نمى دهيم , مى رويم بيرون هر جور هست مى جنگيم تاريخ مى نويسد خود پيغمبر اكرم مصلحت نمى ديد كه از مدينه خارج بشوند , مى گفت اگر در مدينه باشيم موفقيتمان بيشتر است , يعنى نظرش با آن سالخوردگان و تجربه كارها موافق بود , ولى ديد اكثريت اصحابش كه همان جوانها بودند گفتند : نه يا رسول الله ما از مدينه مى زنيم بيرون , مى رويم در دامنه احد همان جا با آنها مى جنگيم جلسه تمام شد يك وقت ديدند پيغمبر اسلحه پوشيده بيرون آمد و فرمود : برويم بيرون همانهايى كه اين نظر را داده بودند آمدند گفتند : يا رسول الله چون شما از ما نظر خواستيد ما اينجور نظر داديم , ولى در عين حال ما تابع شما هستيم , اگر شما مصلحت نمى دانيد ما بر خلاف نظر خودمان مى مانيم در مدينه فرمود : پيغمبر همينقدر كه اسلحه پوشيد و بيرون آمد ديگر صحيح نيست اسلحه اش را كنار بگذارد حالا كه بنا شد برويم بيرون , مى رويم بيرون .

غرض اين جهت است كه اينها سبكها و روشهاى مختلف است كه خوب است در قسمتهاى مختلف بررسى بشود اينها فهرستهاى مختصرى بود كه براى شما عرض كردم شايد هر شبى توفيق پيدا كنيم كه شيوه و روش پيغمبر را در هر قسمتى از اين قسمتها براى شما بيان بكنيم .

فلسفه ذكر مصيبت

ايام از نظرى تعلق دارد به حضرت زهرا سلام الله عليها نكته اى را چون ديشب يكى از جوانان سؤال كرد مى خواهم برايتان عرض بكنم , شايد خوب باشد البته من هيچوقت اصرار ندارم كه در هر سخنرانى لزوما ذكر مصيبت بكنم اگر سخن رسيد به جايى كه ببينم ذكر مصيبت كردن , به خودم تحميل كردن است و بايد از جايى به جاى ديگر بروم , نمى گويم ولى اكثر خصوصا در ايام مصيبت ولو به طور اشاره هم شده است ذكر مصيبت مى كنم جوانى از من پرسيد كه آيا اين كار ضرورتى يا حسنى دارد يا نه ؟ اگر بناست مكتب امام حسين عليه السلام احياء بشود آيا ذكر مصيبت امام حسين هم ضرورتى دارد ؟ گفتم بله , دستورى است كه ائمه اطهار به ما داده اند و اين دستور فلسفه اى دارد و آن اينكه هر مكتبى اگر چاشينى از عاطفه نداشته باشد و صرفا مكتب و فلسفه و فكر باشد , آنقدرها در روحها نفوذ ندارد و شانس بقا ندارد , ولى اگر يك مكتب چاشنيى از عاطفه داشته باشد , اين عاطفه به آن حرارت مى دهد معنا و فلسفه يك مكتب , آن مكتب را روشن مى كند , به آن مكتب منطق مى دهد , آن مكتب را منطقى مى كند بدون شك مكتب امام حسين منطق و فلسفه دارد , درس است و بايد آموخت اما اگر ما دائما اين مكتب را صرفا به صورت يك مكتب فكرى بازگو بكنيم حرارت و جوشش گرفته مى شود و اساسا كهنه مى گردد اين , بسيار نظر بزرگ و عميقانه اى بوده است , يك دور انديشى فوق العاده عجيب و معصومانه اى بوده است كه گفته اند براى هميشه اين چاشنى را شما از دست ندهيد , چاشنى عاطفه , ذكر مصيبت حسين بن على عليه السلام , يا اميرالمؤمنين يا امام حسن , يا ائمه ديگر و يا حضرت زهرا سلام الله عليها اين چاشنى عاطفه را ما حفظ و نگهدارى بكنيم .

چون اين ايام فاصله زمان وفات رسول اكرم و وفات حضرت زهرا هست قهرا تعلق بيشترى دارد به وجود مقدس ايشان , دو سه كلمه اى ذكر مصيبت مى كنم نوشته اند : ما زالت بعد ابيها معصبة الرأس , ناحلة الجسم , باكية العين منهدة الركن زهرا را بعد از پدر نديدند كه هيچوقت عصابه اى را كه به سر بسته بود از سرباز كند روز بروز زهرا لاغرتر و ناتوان تر مى شد بعد از پدر هميشه زهرا را با چشمى گريان ديدند منهدة الركن اين جمله خيلى معنى عجيبى دارد ( ركن) يعنى پايه , مثل يك ساختمان كه پايه هايى دارد و روى آن پايه ها ايستاده است از نظر جسمانى , پا و ستون فقرات ركن انسان است , يعنى انسان كه مى ايستد روى اين بناى استخوانى مى ايستد گاهى از نظر جسمى , اين ركن خراب مى شود , مثل كسى كه فرض كنيد پاهايش را بريده باشند يا ستون فقراتش درهم شكسته باشد ولى گاهى انسان از نظر روحى آنچنان درهم كوبيده مى شود كه گويى آن پايه هاى روحى كه روى آن ايستاده است خراب شده است زهرا را بعد از پدر اينچنين توصيف كرده اند زهرا و پيغمبر عاشقانه يكديگر را دوست مى دارند نگاه كه مى كند به فرزندانش امام حسن و امام حسين , بى اختيار مى گريد , مى گويد فرزندان من ! كجا رفت آن پدر مهربان شما كه شما را به دوش مى گرفت , شما را به دامن مى گذاشت و دست نوازش به سر شما مى كشيد .

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .

--------------------------------------------

پي نوشت ها :

١ سوره احزاب , آيه ٢١ .

٢ امالى شيخ طوسى , ج ٢ ص ٩٨ و ٩٩ .

٣ سفينة البحار , ج ١ ص ٣٩٢ .

٤ اين جملات در پايان كتاب آورده شده است .

٥ لغت ( سيره) را شايد از قرن اول و دوم هجرى مسلمين به كار بردند گواينكه در عمل , مورخين ما از عهده خوب بر نيامدند ولى لغت بسيار عالى انتخاب كردند شايد قديمترين سيره ها را ابن اسحاق نوشته كه بعد از او ابن هشام آن را به صورت يك كتاب درآورده است و مى گويند ابن اسحاق شيعه بوده و در حدود نيمه قرن دوم هجرى مى زيسته است .

٦ هنوز هم لغت ( سياست) در ميان ما مساوى است با نيرنگ و فريب , و حال آنكه سياست يعنى اداره , و سائس يعنى مدير ما درباره ائمه مى گوييم : ( وساسة العباد) يعنى سياستمداران بندگان , سائسهاى بندگان , ولى كم كم اين لغت مفهوم نيرنگ و فريب را پيدا كرد .

٧ نهج البلاغه صبحى صالح , ص ٣١٨ , كلام ٢٠٠ .

2 سيري در سيره نبوي جلسه دوم

منطق عملي ثابت

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين باري الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ و رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد ( ص ) و آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :

لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا .

اگر چه ابتدا در نظر داشتم كه از امشب وارد يك يك از قسمتهاي مختلف سيره رسول اكرم بشوم ولي مطلبي به نظر رسيد كه لازم دانستم آن مطلب را در دنباله عرايض ديشب عرض بكنم ديشب عرض كردم كه ( سير) غير از ( سيره) است سير يعني رفتار هر كسي در عالم همچنان كه گفتار دارد رفتار هم دارد ولي سيره عبارت است از سبك و اسلوب و متود خاصي كه افراد صاحب اسلوب و سبك و منطق در سير خودشان به كار مي برند همه مردم سير دارند ولي همه مردم سيره ندارند , يعني اينچنين نيست كه همه مردم در رفتار خودشان از يك منطق خاص پيروي بكنند و يك سلسله اصول در رفتار خودشان داشته باشند كه آن اصول معيار رفتار آنها باشد براي افرادي كه في الجمله با منطق آشنا هستند اين دو جمله را عرض مي كنم و رد مي شود : در منطق فكري , همه مردم فكر مي كنند , ولي همه مردم منطقي فكر نمي كنند منطقي فكر كردن يعني انسان يك سلسله معيارها به نام منطق كه در علم منطق محرز است در دست داشته باشد و تفكرش براساس آن معيارها باشد افراد معدودي هستند كه وقتي تفكر مي كنند اين حساب در دستشان هست كه تفكرشان منطبق با آن معيارها و مقياسها باشد همچنين افراد كمي پيدا مي شوند كه رفتارشان منطق دارد يعني براساس يك سلسله معيارهاي مشخصي است كه از آن معيارها و اصول و مواضع هرگز جدا نمي شوند , والا اكثر مردم رفتارشان منطق ندارد و همينطور كه فكرشان منطق ندارد و هرج و مرج بر آن حاكم است , هرج و مرج بر رفتارشان هم حاكم است .

مطلب ديگري را براي اينكه بحث ما ناقص نماند به عرض مي رسانم اگر گاهي اصطلاحات علمي را ذكر مي كنم كوشش مي كنم كه خيلي مختصر عرض بكنم كه با وضع اكثريت مستمعين ما ناجور درنيايد , ولي چون ذكر نكردن , نقص مطلب است ناچارم ذكر بكنم .

تقسيم منطق

در حكمت و فلسفه اين حرف گفته شده است كه حكمت بر دو قسم است : نظري و عملي الهيات , رياضيات ( حساب , هندسه , هيئت , موسيقي ) و طبيعيات ( فيزيك , حيوان شناسي , گياه شناسي ) را مي گويند ح كمت نظري يا فلسفه نظري , و در مقابل , اخلاق , سياست و تدبير منزل را مي گويند حكمت عملي در منطق چنين سخني گفته نشده است ولي مطلب صحيح است يعني همچنانكه فلسفه بر دو قسم است : معيارهاي نظري ( همان منطقهاي معمولي ) و معيارهاي عملي معيارهاي عملي همان است كه ما نام آنها را ( سيره) يا روش مي گذاريم .

آيا مي توان در عمل يك منطق ثابت داشت ؟

قبلا گفتم كه بعضي افراد داراي منطق اند و بعضي نيستند اينجا اين مسئله طرح مي شود - و مخصوصا جوانان ممكن است توجه شان جلب بشود به اين مطلب - كه آيا يك انسان مي تواند در عمل , در همه شرايط زماني و مكاني يك منطق داشته باشد , يك منطق ثابت محكم كه از منطق خودش تجاوز نكند ؟ ما درباره پيغمبر اكرم چنين حرفي مي زنيم كه پيغمبر اكرم مردي بود كه در عمل سيره داشت , روش و اسلوب داشت , منطق داشت , و ما مسلمانان موظفيم كه سيره ايشان را بشناسيم , منطق عملي ايشان را كشف كنيم براي اينكه از آن منطق در عمل استفاده بكنيم حال آيا يك انسان مي تواند از اول تا آخر عمر يك منطق داشته باشد ؟ كه آن منطق براي او اصل باشد و اصالت داشته باشد ؟ يا اصلا بشر نمي تواند يك منطق ثابت داشته باشد يعني انسان تابع شرايط زماني و مكاني و تابع شرايط زندگي و مخصوصا تابع موضع گيري طبقاتي است و در هر وضعي از شرايط اجتماعي و اقتصادي كه باشد جبرا از يك منطق بالخصوصي پيروي مي كند ؟ اين يك مسئله مهمي است كه در دنياي امروز مطرح است ماركسيسم براين اساس است ماركسيسم كه براي فكر و عقيده و ايمان اصالتي در مقابل شرايط اجتماعي و اقتصادي و مخصوصا موقعيت طبقاتي قائل نيست مي گويد : اساسا يك انسان نمي تواند در شرايط مختلف يك جور فكر كند و يك منطق را به كار ببرد , انسان در كاخ و در كوخ دو منطق دارد , در كاخ يك جور فكر مي كند , در كوخ جور ديگري , كاخ يك جور به انسان منطق مي دهد , كوخ جور ديگري يك آدم محروم , يك آدمي كه هميشه در زير ظلم و شكنجه و اختناق بوده است و انواع محروميتها را چشيده و مي چشد , خواه ناخواه يك جور فكر مي كند يعني وضع زندگيش براي او يك جور فكر به وجود ميآورد , اوست كه مي گويد عدالت , اوست كه مي گويد مساوات و برابري , اوست كه مي گويد آزادي واقعا هم فكرش اين است چون وضعش اقتضا مي كند كه اين جور فكر بكند همين آدم اگر وضعش تغيير بكند , اين آدم خاك نشين اگر كاخ نشين بشود و خاك , كاخ بشود , شرايط خارجي براي او تغيير مي كند و در اين صورت فكرش هم عوض مي شود و مي گويد كه نه , اين حرفها كه مي گويند صحيح نيست , مصلحت هم جور ديگري اقتضا مي كند , مساوات چندان حرف درستي نيست , كمي جلوي آزاديها را هم بايد گرفت , و عدالت را هم جور ديگري تفسير مي كند يعني وضع زندگي كه خواه ناخواه تغيير كرد , منافع و مصالحش كه تغيير كرد , چون انسان نمي تواند از منافع و مصالح خودش دست بكشد فكرش نيز تغيير مي كند به حسب اين مكتب , عقربه فكر بشر اين جور ساخته شده كه آن مغناطيسش منافع خودش است , وقتي كه منافعش در جهت طبقه محروم است , اين عقربه به نفع طبقه محروم مي گردد , وقتي كه منافعش عوض شد و او آمد به طبقه مرفه , عقربه فكر هم خواه ناخواه و جبرا در جهت طبقه مرفه مي چرخد .