سیری در سیره نبوی

سیری در سیره نبوی0%

سیری در سیره نبوی نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

سیری در سیره نبوی

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه:

مشاهدات: 13007
دانلود: 2675

توضیحات:

سیری در سیره نبوی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13007 / دانلود: 2675
اندازه اندازه اندازه
سیری در سیره نبوی

سیری در سیره نبوی

نویسنده:
فارسی

داستان طلبه و اقتدا در نماز

در قديم يك حرفهايي را ما به عنوان شوخي و متلك تلقي مي كرديم , حالا مي بينيم بعضي ها اصلا براي اينها فلسفه درست كرده اند , مي گويند اينها شوخي نيست بلكه جدي است يك شوخي بود كه طلبه هاي مشهد مي كردند , مي گفتند طلبه اي مي گفته است : من هميشه به آن آقايي كه به من پول بدهد اقتدا مي كنم و نماز من صحيح است هر كس به من پول بدهد به همو اقتدا مي كنم و نماز من قطعا صحيح است مي گفتند : اگر هر كس به تو پول بدهد به او اقتدا مي كني , پس تو براي پول اقتدا مي كني مي گفت : هر كس كه به من پول ندهد چون به من پول نمي دهد عقيده ام اين مي شود كه او فاسق است و آن وقت اگر من پشت سرش نماز بخوانم نمازم باطل است اما همان ساعتي كه به من پول بدهد , پول كه به دستم ميآيد مي بينم عقيده ام هم تغيير كرد , از همان ساعت عقيده ام اين مي شود كه آن آقا عادل است و آن وقت كه نماز مي خوانم نماز هم درست است چون عقيده من تابع پول من است : اگر پول به من بدهد عقيده ام واقعا اين مي شود كه او عادل است , و اگر ندهد عقيده ام واقعا اين مي شود كه او فاسق است بنابراين من بايد هميشه هر كس كه به من پول ندهد پشت سرش نماز نخوانم چون نمازم باطل است , و هر كه به من پول بدهد پشت سرش نماز بخوانم و نمازم درست است ما اين را هميشه به صورت يك شوخي تلقي مي كرديم , حالا مي بينيم نه , اين خودش كم و بيش يك فلسفه اي است در دنيا كه عقربه فكر بشر آنچنان ساخته شده است كه نمي تواند در غير جهت منافع و مصالح خودش فكر بكند , جبر تاريخ است , جبر اقتصاد است , و غير از اين براي او امكان ندارد .

نمونه هاي تاريخي ناقص اين نظريه

اين هم يك حرفي است , ولي ادعاست , و اينچنين ادعاها را ما از كجا مي توانيم بفهميم كه آيا درست است يا نادرست ؟ ما در عمل بايد بفهميم واقعا برويم تجربه كنيم ببينيم آيا همين جور است ؟ بايد روي افراد بشر تجربه بكنيم ببينيم واقعا افراد بشر وجدانشان اينقدر ملعبه منافعشان است ؟ واقعا بشر چنين ساختماني دارد ؟ وجدان بشر تا اين حد ملعبه منافع او است ؟ آيا اين منتهاي اهانت به بشر نيست ؟ آيا اين نظريه يك نظريه صد در صد ضد انساني نيست ؟ مي رويم مي گرديم انصافا بيني و بين الله كه مطلب از اين قبيل نيست در مورد آنهايي كه منطق ندارند , آنهايي كه ايمان ندارند بدون شك همين جور است , ولي نمي شود گفت بشر الزاما و اجبارا چنين است , به دليل صدها موردي كه بر ضد آن پيدا مي كنيم .

علي عليه السلام

يك نويسنده عربي هست به نام علي الوردي كه اصلا عراقي است , استاد دانشگاه بوده و در حدود بيست سال پيش كتابهايي از او منتشر شد كه بعضي از آنها به فارسي هم ترجمه شد او شيعه است ولي در عين حال تمايلات ماركسيستي دارد در كتاب خودش , هم تمايل مذهبي شيعي دارد و هم تمايل ماركسيستي , و چون در عين حال كمي ت مايل مذهبي دارد مانعي نيست كه در بعضي از موارد بر ضد ماركسيسم حرف بزند مي گويد : انصاف اين است كه علي عليه السلام در زندگي خود اين اصل ماركس را نقض كرد كه يك انسان نمي تواند در كاخ و در كوخ يك جور فكر بكند , خواه ناخواه فكرش عوض مي شود و آن عقربه فكرش در جهت وضع اجتماعيش تغيير مي كند تاريخ علي ( ع ) نشان داد كه مطلب از اين قبيل نيست , به جهت اينكه ما علي را در دو وضع طبقاتي اجتماعي مختلف مي بينيم , در آن حد نزديك به صفر , و در آن نقطه اوج كه از آن بالاتر نيست يعني يك روز ما علي را مي بينيم به صورت يك كارگر , به صورت يك سرباز ساده فقير , به صورت يك كسي كه صبح حركت مي كند از خانه خودش و مي رود براي مثلا قنات جاري كردن , درخت كشت كردن , زراعت كردن و احيانا مزدوري كردن : زحمت كشيدن و مزد گرفتن به صورت يك كارگر علي را ما در قيافه يك كارگر مي بينيم , مي بينيم يك جور فكر مي كند همين علي بعدها كه اسلام توسعه پيدا مي كند و اموال زيادي در اختيار مسلمين قرار مي گيرد , و حتي در زمان خلافت همان طور فكر مي كند البته وقتي اسلام توسعه پيدا كرد , دنياي اسلام ثروتمند شد و غنائم به سوي آن سرازير شد اين را ما هم قبول داريم كه آنگاه كه سيل ثروت به دنياي اسلام ريخت , ايمان صدها نفر از مسلمين را هم با خودش برد ما اصل تأثير را درباره بسياري از افراد انكار نمي كنيم , ولي گفتيم اين را به صورت اصل كلي قبول نمي كنيم زبير يك مسلمان با ايمان بود زبير را چه فاسد كرد ؟ ثروت و هنگفت و غنائم بي حساب كه ريخت به دامنش و شد صاحب هزار اسب , و هزار غلام و چندين خانه : يك خانه در مصر , يك خانه در كوفه و يك خانه در مدينه طلحه را چه فاسد كرد ؟ همينها و خيلي ديگر از اصحاب پيغمبر را بدون شك يا مقام و خلافت فاسد كرد , آرزوي مقام و طمع به مقام فاسد كرد و يا پول و ثروت فاسد كرد , ولي اگر اين اصل كلي صحيح مي بود بايد تمام اصحاب پيغمبر العياذ بالله در يك مسير قرار بگيرند و همين قدر كه پول و مقام آمد , اين سيل پول و مقام همه را يك جور حركت بدهد ولي ما مي بينيم در اين ميان استوانه هايي هستند كه اين سيلهاي عظيم كه حركت كرد و آمد نتوانست آنها را تكان بدهد .

سلمان

نه تنها اين جاه و مقامها و اين ثروتهاي فوق العاده , علي را نتوانست تكان بدهد , شاگردانش را هم نتوانست تكان بدهد مگر سلمان را توانست يك ذره عوض بكند ؟ سلمان حاكم مدائن همان سلمان عهد پيغمبر است سلماني كه خليفه او را در مدائن به عنوان حاكم معين كرده است چون ايراني است و مدائن هم به اصطلاح پايتخت ايران قديم بوده است و سياست خليفه اقتضا مي كند كه مسلماني را بفرستد از خود ايرانيها تا آنها از جنبه نژادي وحشت نكنند و نگويند چرا غير نژاد ما آمده است اينجا , و ببينند از نژاد خودشان يك فرد صد در صد مؤمن آمده , در مقري كه انوشيروان حكومت مي كرده , در مقري كه خسرو پرويز حكومت مي كرده با هزارها غلام و هزارها كنيز , در آنجا كه يزگرد بوده كه نوازشگرانش چندين هزار نفر بودند و ده دوازده هزار نفر زن فقط در حرمش حبس و گرفتار بودند , آري همين سلمان ايراني تربيت شده به تربيت اسلام , از اول تا آخر تاريخ حكومتش تمام اثاث زندگي اش را فقط يك كوله بار تشكيل مي دهد , يعني وقتي مي خواهد اثاثش را جمع بكند خودش مي تواند به پشتش بگيرد حركت كند از آنجا برود , بعد از اينكه فتوحاتي رخ داده و غنائم زيادي آمده است .

ابوذر

علي الوردي مي گويد : زندگي علي نظريه ماركس را نقض كرد , من مي گويم : زندگي سلمان هم نظريه ماركس را نقض كرد , زندگي ابوذر هم نظريه ماركس را نقض كرد مگر ابوذر تا اواسط دوره عثمان نبود ؟ در همان زماني كه ديگران پولهاي صد هزار دينار و جايزه هاي صد هزار درهم از خليفه مي گرفتند , جيبهايشان را پر مي كردند و براي خودشان رمه هاي گوسفند و گله هاي اسب و غلامها و كنيزها درست مي كردند , ابوذر بود و امر به معروف و نهي از منكر , و جز امر به معروف و نهي از منكر چيز ديگري نداشت عثمان هر چه كوشش كرد اين زباني را كه ضررش از صدها شمشير براي عثمان بيشتر بود ببندد نشد تبعيدش كرد به شام نشد , آورد كتكش زرد نشد , غلامي داشت , يك كيسه پول به او داد و گفت : اگر بتواني اين كيسه پول را به ابوذر بدهي , قانعش بكني كه اين پول را از ما بگيرد تو را آزاد مي كنم غلام چرب زبان آمد پيش ابوذر , هر كار كرد و هر منطقي به كار برد ابوذر گفت : پول چيست كه به من مي دهد ؟ اين اول بايد روشن باشد اگر سهم مرا مي خواهد به من بدهد , سهم ديگران را چطور ؟ سهم ديگران را مي دهد كه حالا مي خواهد سهم مرا بدهد ؟ اگر سهم ديگران است كه دزدي است , اگر سهم من است پس كو سهم ديگران ؟ اگر مال ديگران را بدهد مال من را هم بدهد , مي پذيرم اما چرا تنها به من مي خواهد بدهد ؟ هر كار كرد قبول نكرد آخر اين غلام از يك راه ديني و مذهبي وارد شد , گفت ابوذر ! آيا تو دلت نمي خواهد يك بنده آزاد بشود ؟ گفت : چرا , خيلي هم دلم مي خواهد گفت : من غلام عثمانم , عثمان با من شرط كرده كه اگر تو اين پول را بگيري مرا آزاد كند محض اينكه من آزاد بشوم اين پول را بگير اين پول را بگير نه براي خودت بلكه براي اينكه من آزاد بشوم گفت : خيلي دلم مي خواهد تو آزاد بشوي ولي خيلي متأسفم كه اگر اين پول را بگيرم تو آزاد شده اي ولي خودم غلام عثمان شده ام .

پيغمبر اكرم (ص)

علي الوردي مي گويد : زندگي عملي علي اين نظريه را نقض كرد من عرض مي كنم : نه تنها زندگي علي اين نظريه را نقض كرد , قبل از علي زندگي پيغمبر آن را نقض كرد پيغمبر شعب ابي طالب را ببينيد و پيغمبر روز وفات را ببينيد پيغمبر شعب ابي طالب , اوست و يك جمع قليل از اصحاب كه در دره اي محبوس اند , آب , غذا و احتياجات ديگر به آنها نمي رسد و آنچنان بر آنان سخت است كه بعضي از مسلميني كه در مكه اسلامشان را مخفي كرده بودند با بعضي از مسلميني كه در شعب بودند و بالخصوص علي ( ع ) رابطه برقرار كرده بودند و در آن تاريكيهاي شب از گوشه ها مي رفتند و انبان غذايي ميآوردند و مسلمين هر كدام اندكي مي خوردند همين قدر كه سد جوعشان بشود اين پيغمبر بعد مي رسد به سال دهم هجري در سال دهم هجري حكومتهاي جهان رويش حساب مي كنند و در مقابل او احساس خطر مي كنند , نه تنها تمام جزيرة العرب تحت نفوذش هست و به صورت يك قدرت تمام در آمده است , بلكه سياسيين جهان پيش بيني مي كنند كه اين قدرت عن قريب از جزيرة العرب سر ريز مي كند و متوجه آنها خواهد شد در همان حال پيغمبر سال دهم هجرت با پيغمبر سال دهم بعثت كه دارد از شعب ابي طالب ميآيد بيرون يك ذره از نظر روحيه فرق نكرده است .

در حدود سال دهم هجرت كه برو و بيا زياد است و شهرت پيغمبر در همه جا پيچيده است يك عرب بياباني مي آيد خدمت پيغمبر وقتي كه مي خواهد با پيغمبر حرف بزند , روي آن چيزهايي كه شنيده رعب پيغمبر او را مي گيرد , زبانش به لكنت مي افتد پيغمبر ناراحت مي شود : از ديدن من زبانش به لكنت افتاد ؟ ! فورا او را در بغل مي گيرد و مي فشارد كه بدنش بدن او را لمس بكند : برادر ! هون عليك آسان بگو , از چه مي ترسي ؟ من از آن جبابره اي كه تو خيال كرده اي نيستم : لست بملك من پسر آن زني هستم كه با دست خودش از پستان بز شير مي دوشيد من مثل برادر تو هستم , هر چه مي خواهد دل تنگت بگو .

آيا اين وضع , اين قدرت , اين نفوذ , اين توسعه و اين امكانات يك ذره توانسته است روح پيغمبر را تغيير بدهد ؟ ابدا عرض كردم كه تنها پيغمبر چنين نيست , پيغمبر و علي مقامشان خيلي بالاتر از اين حرفهاست , بايد برويم سراغ سلمانها , ابوذرها , عمارها , اويس قرني ها و صدها نفر امثال اينها .

شيخ انصاري

بياييم جلوتر , برويم سراغ شيخ انصاريها مي بينيم مردي كه مي شود مرجع كل في الكل شيعه , آن روزي كه مي ميرد با آن ساعتي كه به صورت يك طلبه فقير دزفولي رفته نجف هيچ فرق نكرده است وقتي كه مي روند خانه اش را نگاه مي كنند مي بينند مثل فقيرترين مردم زندگي مي كند يك نفر به او مي گويد آقا تو خيلي هنر مي كني اينهمه وجوه به دست تو ميآيد هيچ دست به آن نمي زني مي گويد چه هنري كرده ام ؟ مي گويند هنر از اين بالاتر ! مي گويد : حداكثر كار من كار خركچيهاي كاشان است كه مي روند تا اصفهان و بر مي گردند آيا خركچيهاي كاشان كه پول به آنها مي دهند كه برويد از اصفهان كالا بخريد بياييد كاشان هيچ وقت شما ديده ايد كه به پول مردم خيانت كنند ؟ من يك امينم , حق ندارم در مال مردم دست ببرم اين مسئله مهمي نيست كه خيلي به نظرتان مهم آمده آنچنان مقام مرجعيت , يك ذره نمي تواند روح اين مرد بزرگ را تحت تسخير خودش قرار بدهد .

پس ما اين مسئله را كه آيا بشر مي تواند در منطق عملي يك منطق ثابت و يكنواخت داشته باشد و تغيير نكند از كجا مي توانيم كشف كنيم ؟ بايد روي افراد مطالعه كنيم آقاي ماركس اشتباه كرده مطالعاتش ناقص بوده روي افرادي نظير مروان حكم و عثمان و زبير و طلحه كه اينها مال تاريخ اسلام اند و هزارها امثال اينها كه در دنيا بوده اند مطالعه داشته , روي آدمهاي حسابي مطالعه نداشته كه اين حرف را زده اگر روي آدمهاي حسابي مطالعه مي داشت هرگز چنين حرفي نمي زد .

پس اين اصلي است كه افرادي در دنيا هستند و پيغمبر اكرم در رأس آنهاست كه اينها داراي سيره و منطق عملي هستند , داراي يك سلسله معيارها هستند كه از آن معيارها تخلف نمي كنند يعني شرايط اجتماعي , اوضاع اقتصادي و موقعيتهاي طبقاتي قادر نيست آن اصول را از آنها بگيرد .

برهان و شعر

در منطق نظري ما برهان داريم و شعر برهان نظير دلائلي است كه در رياضيات براي مطلب اقامه مي كنند يك دانش آموز كه دارد رياضيات مي خواند و مثلا احكام مثلث را برايش بيان مي كنند وقتي مي گويند مجموع زواياي يك مثلث مساوي است با ١٨٠ درجه و محال است كه برابر بشود با ١٨١ درجه يا ١٧٩ درجه , برايش برهان ذكر مي كنند برهان را كه مي گويند مي بيند درست است آيا معلم رياضيات چنين قدرتي دارد كه اختيار دست او باشد : يك دفعه دلش مي خواهد برهان اقامه كند بر اينكه زواياي مثلث مساوي است با دو قائمه يعني ١٨٠ درجه , چنين برهاني اقامه مي كند , يك دفعه هم برهان ديگري اقامه مي كند كه مجموع زواياي مثلث مساوي است با مثلا ١٢٠ درجه اختيار با او نيست مبادي عقلي نظري به اختيار انسان نيست , بشر بايد تابع آنها باشد اگر اينشتين را هم در دنيا بياورند و بخواهد آنطور برهان اقامه بكند يك دانش آموز مي تواند او را محكوم بكند چرا ؟ چون دارد حرف زور مي زند و حرف زور را عقل نمي پذيرد چيزي را كه عقل نمي پذيرد ق وي ترين افراد دنيا هم نمي تواند بر خلافش حرف بزند , چون حساب , حساب برهان است .

اما مي رويم سراغ شعر شعر يعني يك چيزي كه مثل موم در اختيار انسان است انسان مي تواند براي هر چيزي مطابق ميل خودش با تشبيه و استعاره و تخيل يك چيزي بسازد شعر است ديگر , منطق و برهان كه نيست مثلا به شاعر مي گويند فلان چيز را مدح كن , مدح مي كند همان را بگويند مذمت كن , مذمت مي كند فردوسي يك روز از سلطان محمود خوشش ميآيد , او را مدح مي كند چه مدحي :

جهاندار محمود شاه بزرگ به آبشخور آرد همي ميش و گرگ

يك روز هم از او بدش ميآيد و مي رنجد , مي گويد :

اگر مادر شاه بانو بدي مراسيم و زر تا به زانو بدي همانا كه شه نانوازاده است بهاي ته نان به من داده است

به يك شاعر بگو مسافرت را مدح كن , مي گويد بله مسافرت خوب است , يك جا بودن يعني چه ؟ !

درخت اگر متحرك بدي زجاي به جاي نه جور اره كشيدي و نه جفاي تبر

اين درخت كه مي بيني هي ميآيند به آن اره مي كشند و تبر مي زنند , چون يك جا نشسته اگر مسافر بود اينجور نبود مي گويي بيا برعكس , شعر بگو در مدح اينكه آدم خوب است سرجايش باشد , سنگين باشد , اين سو و آن سو نرود , مي گويد بله اين كوه را كه با اينهمه عظمت مي بينيد , چون سرجايش است , اما اين باد كه مي بينيد هيچكس به آن اعتنا نمي كند چون دائما حركت مي كند اين جور شعر گفتن يعني با تخيل چيزي را به چيز ديگر تشبيه كردن اشتباه نشود : شعر به معناي تخيل را مي گويم , هر نظمي را من شعر نمي گويم , كلام منظوم را نمي گويم , شعر به اصطلاح منطق را مي گويم , يعني با تخيل مسائل را جور كردن تخيل , مقياس و ميزان ندارد .

يكي از سلاطين دشمني داشت كه مدتها مخفي بود تا بالاخره او را گير آورد و به دار كشيد و مدتها هم بالاي دار بود شاعري كه به اصطلاح مريد آن شخص به دار زده شده بود قصيده اي در مدح او گفت و در ميان مردم پخش كرد و كسي نفهميد كه گوينده اش كيست البته بعدها معلوم شد در يك شعرش مي گفت :

علو في الحياة و في الممات لعمري ذاك احدي المحكمات

گفت : به به , در زندگي والا مي زيست , در مردگي هم بالا مي زيست همان كه او را دار زده بود گفت : دلم مي خواست كسي مرا به دار مي كشيد و اين شعر را در مدح من مي گفتند شعر است ديگر , همه جور مي شود گفت .

منطق عملي افراد هم اين جور است : بعضي در منطق عملي مانند برهان اند يعني سفت و محكم اصول و مبادئي را كه پيروي مي كنند هيچ قدرتي نمي تواند از آنها بگيرد , زور محال است , طمع محال است , شرايط اجتماعي محال است اوضاع اقتصادي محال است , وضع طبقاتي محال است : اصولي محكم مثل اصول برهاني , مثل اصول رياضي كه به اختيار فرد نيست كه بخواهد تغيير بدهد , دل بخواهي نيست , به عاطفه مربوط نيست اينچنين اصول محكمي دارند پيغمبر ( ص ) يعني كسي كه چنين اصولي دارد , علي ( ع ) يعني كسي كه چنين اصولي دارد , حسين ( ع ) يعني كسي كه چنين اصولي دارد , بلكه پيروان اينها : سلمان يعني كسي كه چنين اصولي دارد , ابوذر , عمار و مقداد يعني كساني كه چنين اصولي دارند , شيخ مرتضي انصاري يعني كسي كه چنين اصولي دارد اما يك عده از مردم اصولشان در زندگي مثل اصول فكري يك شاعر است پول به او بده فكرش عوض مي شود , وعده به او بده فكرش عوض مي شود , چون فكر او مبدأ و اصل ندارد پس يكي از عمده مطلبهايي كه ما در مقدمه سيره پيغمبر اكرم بايد روي آن بحث بكنيم اين است كه اصلا آيا مكتب اسلام چنين مكتبي هست كه طبق آن انسان چنان فطرت و سرشت و ساختماني دارد كه همچنان كه مي تواند در منطق نظري از منطقي پولادين و غير قابل تغيير پيروي بكند , در منطق عملي هم مي تواند به پايه اي برسد كه هيچ قدرتي نتواند او را متزلزل كند :

كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف .

اينكه در باب ايمان گفته اند : مؤمن مانند كوه است كه هيچ باد تندي قدرت ندارد او را از جا حركت بدهد به همين معني است آن بادهاي تند چيست ؟ بادهاي تند , يكي همينهاست يك نفر را محروميت از جا تكان مي دهد , ديگري را رفاه از جا تكان مي دهد :

و من الناس من يعبد الله علي حرف فان اصابه خير اطمئن به و ان اصابته فتنة انقلب علي وجهه خسر الدنيا و الاخرة ( ١ ) .

قرآن مي گويد بعضي از مردم راه ايمان و حق را تا وقتي مي روند كه منافعشان هم در آن راه تأمين بشود , همين قدر كه ضرر ببينند به آن پشت مي كنند اينها ايمان نيست

تعريف زهد

جمله اي دارد مولاي متقيان علي ( ع ) در نهج البلاغه در تعريف زهد كه ديگر بهتر از اين نمي شود گفت تعريف زهد را از علي بايد گرفت مي فرمايد : الزهد بين كلمتين من القرآن زهد در دو جمله قرآن بيان شده ( يعني زهد , اين خشكه مقدس بازيها نيست , زهد به روح انسان مربوط است ) آنجا كه در سوره حديد مي فرمايد : لكي لا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتيكم اينكه برسيد به اين مرحله كه اگر دنيايي كه داريد از شما گرفته شد غم زده نشويد , غم دنيا شما را نگيرد , و اگر چيزي نداريد , دنيا يكمرتبه به شمار رو بياورد , شادي زده نشويد , و به عبارت ديگر اگر تمام دنيا در دست شماست , چنانچه آن را از شما بگيرند تو همان آدم باشي كه هيچ چيز نداشته باشي , و همه دنيا را هم به تو بدهند تو همان آدم باشي علي زهد را همان چيزي تعريف مي كند كه امثال ماركس نمي توانند در مورد بشر تصور كنند آنها مي گويند اصلا بشر محال است بتواند آنچنان كه علي زهد را تعريف كرده زاهد باشد يعني بشر آنچنان شخصيت عاليي داشته باشد كه مافوق طبقات و منافع قرار بگيرد , ولي مكتب اسلام بر اين اساس است مكتب اسلام يا به اصطلاح امروز امانيزم اسلام , اصالة الانسان اسلام , انسان راستين اسلام بر اين اساس است كه انسان مي تواند زاهد بشود اما نه آن زاهدهايي كه ما اسمشان را مي گذاريم زاهد , بلكه زاهدي كه علي تعريف كرده كه لكي لا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتيكم .

پس نتيجه اين شد كه سيره يعني منطق عملي غير از منطق نظري است , و مي شود انسان علي رغم شرايط اجتماعي و اقتصادي و موقعهاي طبقاتي مختلف داراي يك منطق ثابت باشد يعني تز اسلام اين است و تربيت شدگان واقعي اسلام هم نشان دادند كه بشر مي تواند چنين باشد .

متودولوژي

گفتيم كه در منطق عملي مثل منطق نظري سبكها و متودها مختلف است , يعني راه حل هايي كه افراد جستجو مي كنند فرق مي كند به عنوان مثال گفتيم يكي منطقش منطق زور است , ديگري منطقش منطق محبت و اخلاق و رأفت است , سومي منطقش منطق دور انديشي و تدبير است , چهارمي منطقش منطق سرعت و تصميم فوري و معطل نشدن است , يكي ديگر منطقش منطق نيرنگ و فريب است , يكي منطقش منطق تماوت و مرده وشي است و مثال زديم اكنون در تتمه سخنم همين قدر عرض بكنم كه در منطق نظري , عده اي تابع منطق قياسي بودند , عده اي تابع منطق تجربي و حسي شدند و عده اي تابع منطق آماري قياسيها تجربيها را نفي مي كردند , تجربيها قياسيها را نفي مي كردند و وضع به همين منوال بود در عصر اخير , از كارهاي بسيار خوبي كه شد اين بود كه علمي به نام ( متودلوژي) يعني علم متودشناسي به وجود آمد اين علم مي گويد : آنها كه مي گويند متود قياسي و نفي مي كنند متودهاي ديگر را اشتباه مي كنند , آنها هم كه مي گويند متود تجربي و نفي مي كنند متود قياسي را اشتباه مي كنند , آن هم كه مثلا مي گويد متود ديالكتيكي و نه استاتيكي , اشتباه مي كند عمده اين است كه انسان جايش را بشناسد , كجا جاي اسلوب قياسي است , كجا جاي اسلوب تجربي , و كجا جاي آن ديگري اين مقدمه را براي اين عرض كردم كه در منطق عملي هم عينا مطلب از همين قرار است در منطق نظري بعضي از اسلوبها اصلا به كلي طرد شد چون آنها اسلوب علمي نبود , مثل اينكه انسان در مسائل علمي بخواهد به گفته هاي ديگران حتي بزرگان اعتماد بكند و مثلا بگويد فلان مطلب را چون ارسطو گفته ديگر نمي شود غير از اين باشد گفته هيچ عالمي حجت نيست .

سعد و نحس ايام

در منطق عملي هم بسياري از سبكها از اساس منسوخ است , اسلام هم آنها را منسوخ مي داند , مثلا آيا پيغمبر در كارها و متود خودش از سعد و نحس ايام استفاده مي كرد ؟ اين خودش مسئله اي است ما برويم سيره پيغمبر را از اول تا آخر ببينيم , تمام كتبي را كه شيعه و سني در تاريخ پيغمبر نوشته اند مطالعه بكنيم ببينيم آيا پيغمبر اكرم در روش و متود خودش يكي از چيزهايي كه از آن استفاده مي كرد مسئله سعد و نحس ايام بود يا نه ؟ مثلا آيا مي گفت امروز دوشنبه است براي مسافرت خوب نيست يا امروز سيزده عيد نوروز است هر كس بيرون نرود گردنش مي شكند آن هم از سيزده جانه از يك جا ؟ ! آيا چنين حرفهايي هست ؟ در سيره علي عليه السلام چطور ؟ در سيره ائمه عليهم السلام چطور ؟ ما هرگز نمي بينيم كه پيغمبر يا ائمه اطهار خودشان در عمل از اين حرفها يك ذره استفاده كرده باشند , بلكه عكسش را مي بينيم در نهج البلاغه هست كه وقتي كه علي ( ع ) تصميم گرفت برود به جنگ خوارج , اشعث قيس كه آن وقت جزو اصحاب بود با عجله و شتابان آمد : يا اميرالمؤمنين ! خواهش مي كنم صبر كنيد , حركت نكنيد , براي اينكه يكي از خويشاوندان من كه منجم است يك حرفي دارد و مي خواهد به عرض شما برساند فرمود : بگو بيايد آمد گفت : يا اميرالمؤمنين ! من منجم و متخصص شناختن سعد و نحس ايام من در حسابهاي خودم به اينجا رسيده ام كه اگر شما الان حركت كنيد برويد به جنگ قطعا شكست مي خوريد و شما و اكثريت اصحاب شما كشته خواهند شد فرمود : هر كس كه تو را تصديق بكند پيغمبر را تكذيب كرده , اين مزخرفات چيست كه مي گويي ؟ ! اصحاب من ! سيروا علي اسم الله بگوييد به نام خدا , به خدا اعتماد و توكل كنيد و حركت كنيد برويد علي رغم نظر اين شخص , همين الان حركت كنيم برويم و مي دانيم كه در هيچ جنگي علي ( ع ) به اندازه اين جنگ فاتح نشد .

اين حديث در وسائل است : عبدالملك بن اعين ميآيد خدمت امام صادق ( ع ) عبدالملك برادر زراره است و خودش هم از راويان بزرگ و مرد عالمي است او نجوم خوانده بود و به همين جهت به اين چيزها عمل مي كرد كم كم احساس كرد براي خودش مصيبت درست كرده , مثلا از خانه ميآيد بيرون , يك وقت مي بيند كه امروز قمر در عقرب است , اگر بروم چنين خواهد شد , يك روز مي بيند فلان ستاره از جلويش درآمد , كم كم خود بيچاره اش احساس كرد كه دست و پايش به كلي بسته شده است روزي آمد خدمت امام صادق ( ع ) و عرض كرد : يا ابن رسول الله ! من مبتلا شده ام ب ه نجوم احكامي ( ٢ ) من كتابهايي در اين زمينه دارم و كم كم احساس مي كنم كه مبتلا شده ام , اصلا گرفتار شده ام و تا به اين كتابها مراجعه نكنم در هيچ كاري نمي توانم تصميم بگيرم تكليف من چيست ؟ امام صادق با تعجب فرمود : تو از اصحاب ما , تو راوي روايات ما به اين چيزها عمل مي كني ؟ ! بله يا ابن رسول الله فرمود : الان بلند شو برو منزل , به محض رسيدن , تمام اين كتابها را آتش بزن , و ديگر نبينم كه حتي به يك كلمه از اين حرفها عمل كرده اي .

علي رغم يك سلسله روايات كه در اين زمينه هست , ما يك سلسله روايات ديگر داريم كه در تفسير الميزان در ذيل يكي از آيات سوره فصلت : في ايام نحسات ( ٣ ) ذكر شده است از مجموع رواياتي كه از اهل بيت اطهار رسيده است اين مطلب استنباط مي شود كه اين امور يا اساسا اثر ندارد و يا اگر هم اثر دارد توكل به خدا و توكل به پيغمبر و اهل بيت پيغمبر اثر اينها را از بين مي برد بنابراين يك مسلمان , شيعه واقعي , در عمل به اين امور اعتنا نمي كند , اگر مي خواهد برود مسافرت , صدقه بدهد , به خدا توكل كند , به اولياي خدا توسل بجويد و به هيچيك از اين امور اعتنا نكند از همه بالاتر اين است كه شما ببينيد در تاريخ پيغمبر و ائمه اطهار آيا يك دفعه هم اتفاق افتاده كه خود آنها به اين مسائل عمل بكنند ؟ !

( سيره) يعني چنين چيزها آيا آنها در منطق عملي خودشان از اين جور امور استفاده كرده اند يا نه ؟

در خراسان يك چيزي معروف است كه من در بعضي از شهرستانهاي ايران ديده ام هست و در بعضي ديگر نيست , و استاد بزرگوار ما مرحوم حاج ميرزا علي آقا شيرازي ريشه آن را به دست داد كه اين چه بوده و از كجا پيدا شده ؟ در ولايت ما به اصطلاح فريمان خيلي شايع بود و شايد هنوز هم هست كه مي گفتند : اگر شخصي بخواهد برود مسافرت , چنانچه اول كسي كه به او بر مي خورد سيد باشد , اين امر نحس است و او قطعا از آن سفر بر نمي گردد , ولي اگر غربتي به او بر بخورد , اين سفر , سفر ميموني است واقعا اين جور معتقد بودند مرحوم حاج ميرزا علي آقا شيرازي گفت : اين يك ريشه اي دارد : در دوره بني العباس , سادات را كه بيچاره ها اولاد پيغمبر مخفي بودند در خانه هر كسي گير ميآوردند نه تنها خود آنها بلكه تمام آن خاندان از بين مي رفتند , كم كم اين فكر براي مردم پيدا شد كه سيد نحس به اين معناست , نحس سياسي است نه نحس فلكي , يعني يك سيد در خانه هر كسي آمد او ديگر خانه خراب است اين نحس سياسي كم كم در فكر مردم تبديل شد به نحس تكويني و فلكي بعد بني العباس هم كه از بين رفتند كم كم زنها و بچه ها و مردم ساده لوح گفتند اصلا سيد نحس است خصوصا در مسافرت .

براي خود من اتفاق افتاد : سفر دوم يا سومي بود كه مي خواستم بروم قم , از منزلمان كه بيرون آمديم سوار اسب شدم چون در دو فرسخي مهمان بوديم , و از آنجا مي خواستيم سوار ماشين بشويم و برويم دوستان براي بدرقه آمده بودند و ما هم در منزل با مرحومه والده و ديگران خدا حافظي كرديم و آمديم بيرون خيلي هم علاقه داشتم كه زودتر بيايم سوار اسب كه شدم يك وقت ديدم سيدي از جلو دارد ميآيد گفتم خدا نكند زنها بفهمند كه اگر بفهمند نخواهند گذاشت بروم خدا خدا مي كردم , ايستادم , سيد آمد جلوي اسب من را گرفت , مي خواست از من بپرسد كه شما كه مي رويد به آن ده كه اسمش رامان بود آيا از رامان يكسره مي رويد قم يا بر مي گرديد اينجا و از اينجا سوار ماشين مي شويد و مي رويد ؟ گفت : آقا ان شاء الله ديگر برنمي گرديد گفتم : نه , ان شاء الله ديگر برنمي گردم با خود گفتم اگر اين به گوش زنها برسد كه سيد جلو آمده و بعد هم گفته ان شاء الله كه ديگر بر نمي گردي , محال است بگذارند من بروم اما رفتم و برگشتم و حالا دارم با شما حرف مي زنم , سي سال هم از آن زمان مي گذرد .

يك فرد مسلمان نبايد فكر خودش را با اين موهومات خسته بكند پس توكل براي چيست ؟ ما هم دم از توكل مي زنيم , هم دم از توسل , و هم از گربه سياه مي ترسيم آدمي كه مي گويد توكل , و بالخصوص مي گويد توسل و ولايت , ديگر نبايد اين حرفها را بزند آن كه مي گويد ولايت , مي گويد اگر توسل داري , به اين مهملات اعتماد نكن پس هر يك از اينها خودش يك اصلي است : غدر و نيرنگ , و نيز استفاده از وهمها در سيره پيغمبر اكرم ملغي است .

باسمك العظيم العظم الاجل الاكرم يا الله . .

پروردگارا ما را قدردان اسلام و قرآن قرار بده , انوار معرفت و محبت خودت را در قلبهاي ما بتابان , محبت و معرفت پيغمبر و آل پيغمبرت را در دلهاي ما جايگزين بفرما , حاجات مشروعه ما را برآور , اموات ما مشمول عنايت و رحمت خودت بفرما .

و عجل في فرج مولانا صاحب الزمان

--------------------------------------------

پي نوشت ها :

١ سوره حج , آيه ١١ .

٢ البته نجوم رياضي غير از نجوم احكامي است , اشتباه نشود , دو نجوم داريم نجوم رياضي يعني حساب خسوف و كسوف و امثال اينها , و جزء رياضيات است نجوم احكامي است كه بي اعتبار است .

٣ آيه ١٦ .