زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)

زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)0%

زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام کاظم علیه السلام

زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)

نویسنده: موسى خسروى
گروه:

مشاهدات: 20219
دانلود: 3151

توضیحات:

زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20219 / دانلود: 3151
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)

زندگانی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

بخش سوم تصریح به امامت موسی بن جعفرعليه‌السلام

«عیون اخبار الرضا: ج ۱ ص ۲۳ »: یزید بن سلیط زیدی گفت در راه مکه با گروهی خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رسیدیم، عرض کردم پدر و مادرم فدایت، شما پیشوایان پاک نهاد هستید هیچ کس را از مرگ گریزی نیست مرا مفتخر به شناختن امام بعد از خود بنما تا ببازماندگان خود سفارش کنم.

فرمود: بسیار خوب اینها فرزندان منند این (اشاره بموسی بن جعفر نمود) سرور آنها است او گنجینه علم و درک و معرفت است در مورد آنچه مردم نیاز داشته باشند و در اختلافات دینی او دارای امتیاز حسن خلق و خوش معاشرتی است و یکی از درهای بین مردم و خداست، در او یک امتیاز دیگری است که از همه اینها بهتر است.

پدرم گفت: آقا بفرمائید آن امتیاز چیست؟ فرمود از او به وجود می آید فریادرس و پناه این امت و گنجینه علم و نور و درک و حکمت، بهترین فرزندی است که سبب جلوگیری از خونریزی می شود و اختلاف به وسیله او رفع میگردد باعث اتحاد و اجتماع می شود. خدا به وسیله او برهنگان را میپوشاند و گرسنگان را سیر میکند و وحشت زده ها ایمن میشوند سبب نزول باران میگردد بهترین موجودی است که خداوند فامیل او را قبل از بالغ شدن او بشارت میدهد.

رهنمای مردم است سخنش حکمت و خاموشی او علم است، جواب گوی تمام مسائل اختلافی مردم است پدرم گفت: آقا مگر بعد از خود فرزندی خواهد داشت فرمود بلی دیگر دنباله سخن خود را قطع نمود.

یزید گفت بعدها خدمت موسی بن جعفرعليه‌السلام رسیده گفتم: پدر و مادرم فدایت مایلم همان طور که پدرت از جانشین خود مرا مطلع نمود شما نیز مرا مفتخر بشناسائی جانشین بگردانی فرمود: زمان پدرم مثل حالا نبود. گفتم: لعنت خدا بر کسی باد که به همین مقدار از فرمایش شما قانع شود امام خندید سپس فرمود:

ابو عماره وقتی از منزل خود خارج شدم در ظاهر وصیت به تمام فرزندانم نمودم و آنها را با فرزندم علی شریک کردم ولی وصیت امامت را پنهانی به او کردم.

پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنینعليهما‌السلام را در خواب دیدم که در دست خود انگشتری با شمشیر و عصا و کتاب و عمامه ای داشتند عرض کردم اینها چیست.

فرمود: عمامه سلطنت خداست و شمشیر عزت او، اما کتاب نور خدای بزرگ است، عصا نیروی خداست، انگشتر مجموع این امور است.

سپس پیامبر اکرم فرمود: امامت متعلق به فرزندت علی است. بعد به من فرمود یزید این جریان را بعنوان امانت در اختیار تو میگذارم مبادا به هر کس که رسیدی بگوئی مگر کسی که آراسته به زیور عقل یا مؤمنی آزموده یا شخصی پاک نهاد باشد کفران نعمت خدا را نکنی اگر ترا بعنوان گواه بر این مطلب خواستند گواهی بده خداوند در قرآن کریم میفرماید:( إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها ) باز میفرماید :( وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ )

عرض کردم به خدا هرگز چنین کاری نمیکنم. فرمود: پیغمبر اکرم شروع کرد به تعریف کردن از فرزندم و فرمود: فرزندت علی به نور خدا می بیند و به راهنمائی او درک میکند و به علم خدا سخن میگوید اشتباهی از او سر نمیزند عالم است از نادانی فاصله دارد گنجینه ای از دانش و داوری است تو بزودی از او جدا خواهی شد چاره ای نیست، وقتی از این سفر برگشتی خود را آماده کن و هر چه

مایلی انجام ده که از دنیا خواهی رفت و به سرای دیگر میروی، فرزندانت را جمع کن و خدا را گواه بر آنها بگیر خدا کافی است.

فرمود: یزید مرا امسال میگیرند پسرم علی که هم نام با علی بن ابی طالب و علی بن الحسین است دارای درک و دانش علی و نصرت و ردای او است و نباید تا چهار سال پس از هارون الرشید سخن بگوید بعد از چهار سال هر چه میخواهی از او بپرس جوابت را انشا اللَّه خواهد داد.

عیون : داود بن کثیر گفت: به حضرت صادقعليه‌السلام عرض کردم فدایت شوم و قبل از شما بمیرم اگر پیش آمد شد وصی شما کیست؟ فرمود پسرم موسی. این اتفاق افتاد من در امامت حضرت موسی بن جعفر یک چشم بهم زدن شک نداشتم پس از سی سال آمدم خدمت موسی بن جعفر عرض کردم فدایت شوم اگر پیش آمدی شد ما به که پناه بریم فرمود به پسرم علی. بخدا قسم آن پیش آمد شد و من در امامت علی بن موسی الرضا لحظه ای مشکوک نبودم.

بصائر : فیض بن مختار در یک حدیث طولانی راجع به امامت موسی بن جعفرعليه‌السلام گفت، امام صادق فرمود: این فرزندم امام تو است از جای حرکت کن و به مقام او اقرار نما حرکت کرده دست و سرش را بوسیدم و دعا برایش کردم. امام صادق فرمود: ولی اجازه داده نشده که آشکارا دعوت کند.

عرض کردم: فدایت شوم من به کسی بگویم؟ فرمود به زن و فرزند و دوستانت و همسفرت بگو در آن سفر زن و فرزندم همراهم بودند. یونس بن ضبیان نیز از رفقای من بود وقتی جریان را گفتم خدای را بر این نعمت سپاس گزاری کردند ولی یونس که مردی عجول بود گفت نه من باید از خود حضرت صادق بشنوم.

از منزل خارج شد تا پیش امام برود منهم از پی او رفتم همین که رسیدم به درب خانه که یونس جلوتر وارد شده بود، فرمود یونس جریان همان طوری است که فیض برایت نقل کرده مطلب را داشته باش، عرض کرد: به چشم آقا.

اکمال الدین : مفضل بن عمر گفت: خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رسیدم عرض کردم آقا اگر ما را آشنا به خلف و جانشین خود میکردی خوب بود. فرمود مفضل امام بعد از من پسرم موسی ولی خلف منتظر که آرزوی ظهورش هست (م ح م د) پسر حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی است.

کمال الدین : ابراهیم کرخی گفت: خدمت حضرت صادق رسیدم آنجا نشسته بودم که حضرت موسی بن جعفر وارد شد، پسر بچه ای بود از جای حرکت کرده او را بوسیدم و نشستم امام صادق فرمود ابراهیم این پسرم امام تو است بعد از من گروهی در باره شناسائی او گمراه میشوند و گروهی به سعادت میرسند خداوند قاتلان او را لعنت کند و عذابش را دو چندان نماید از این فرزندم پسری بوجود می آید که بهترین فرد روی زمین است هم نام با جد بزرگوارش و وارث علم و احکام و فضائل اوست گنجینه امامت و حکمت است او را ستمگری از فلان خانواده میکشد پس از وقایع شنیدنی بواسطه حسادت خداوند خواسته خود را اجرا می کند گر چه کافران مایل نباشند از نژاد او بقیه دوازده امامی که خداوند آنها را به لطف خویش امتیاز بخشید و در فردوس برین جای دارند خارج میکند کسی که اقرار به دوازدهمی داشته باشد مانند کسی است که با شمشیر برهنه دفاع از پیغمبر اکرم نماید.

گفت در این موقع یکی از غلامان بنی امیه وارد شد سخن امام قطع گردید یازده مرتبه خدمت آن جناب رسیدم تا شاید دنباله فرمایش خود را تکمیل کند ولی ممکن نشد، دو سال بعد خدمت آن آقا نشسته بودم فرمود : «یا ابراهیم هو المفرج الکرب عن شیعته بعد ضنک شدید و بلاء طویل و جزع و خوف طوبی لمن ادرک ذلک الزمان، حسبک یا ابراهیم ».

ابراهیم، او برطرف کننده ناراحتی است از شیعیانش پس از گرفتاری شدید و بلای طولانی و ترس و اندوه زیاد خوشا بحال کسی که آن زمان را درک کند، همین قدر ترا کافی است ابراهیم! آنقدر خوشحال شدم که سابقه نداشت.

کمال الدین : عیسی بن عبد اللَّه بن عمر بن علی بن ابی طالب از دائی خود حضرت صادقعليه‌السلام نقل کرده که عرض کردم اگر پیش آمدی شد که خدا آن روز را برایم نیاورد امام ما کیست؟ اشاره به فرزندش موسی نمود عرض کردم: بعد از او فرمود پسرش. گفتم: اگر پسرش از دنیا رفت یک برادر بزرگ گذاشت و یک فرزند کوچک امام کیست؟ فرمود پسرش همین طور پیوسته امامها فرزند امام قبل است.

عرض کردم: آقا اگر من او را نشناسم و مکانش را ندانم چه کنم؟ فرمود: میگوئی خدایا من ارادت دارم به آن امامی که از فرزندان امام قبل است همین برای تو کافی است.

ارشاد مفید می نویسد: از کسانی که روایت نموده به تصریح حضرت صادق راجع به امامت فرزندش موسی بن جعفرعليه‌السلام از بزرگان اصحاب آن جناب و صاحبان اسرار و فقهای صالح که خداوند همه آنها را رحمت کند عبارتند از:

مفضل بن عمر جعفی و معاذ بن کثیر و عبد الرحمن بن حجاج و فیض بن مختار و یعقوب سراج و سلیمان ابن خالد و صفوان جمال و سایرین که نام بردن آنها باعث طولانی شدن کتاب می شود از برادران موسی بن جعفرعليه‌السلام اسحاق و علی فرزندان حضرت صادق نیز این مطلب را نقل کرده که هر دو اهل فضل و ورع بودند و کسی در این مورد اختلاف نکرده است.

ارشاد : مفضل بن عمر گفت: خدمت حضرت صادق بودم که حضرت موسی ابن جعفر وارد شد پسر بچه ای بود حضرت صادق فرمود سفارش این فرزندم را بنما و بکسانی که اعتماد داری معرفی کن که امام بعد از من اوست.

ارشاد : معاذ بن کثیر از حضرت صادق نقل کرد که گفتم بایشان از خدا خواستارم همین مقامی که بشما عنایت فرموده نسبت بپدرتان همین مقام را عنایت فرماید بفرزندتان قبل از مرگ.

فرمود: خداوند این کار را کرده عرضکردم کدامیک از فرزندان شما است، در این موقع اشاره بعبد صالح که خوابیده بود نمود، فرمود: همین که خوابیده است، آن زمان موسی بن جعفر پسر بچه ای بود.

ارشاد : عبد الرحمن بن حجاج گفت: خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رسیدم در فلان اطاق از منزلش بود در مسجدی که داخل همان اطاق قرار داشت در طرف راستش موسی بن جعفرعليهما‌السلام بود امام صادق دعا میکرد ایشان آمین میگفتند.

عرض کردم فدایت شوم تو میدانی که ارادتمند شمایم و سالها خدمتگزارم. امام بعد از شما کیست؟

فرمود: عبد الرحمن پسرم موسی زره پیامبر را پوشید و بر تن او راست آمد عرض کردم: دیگر احتیاج به توضیحی ندارم.

ارشاد : فیض بن مختار گفت: عرض کردم به حضرت صادقعليه‌السلام دست مرا بگیر و از آتش نجات بخش، بفرما امام بعد از شما کیست؟ در این موقع پسرش موسی ابن جعفرعليه‌السلام وارد شد. پسر بچه ای بود، فرمود: این امام است چنگ بزن بدامنش.

ارشاد : ابن حازم گفت: به حضرت صادق عرض کردم: پدر و مادرم فدایت صبح و شام یکی پس از دیگری مردم از دنیا میروند اگر اتفاقی افتاد امام بعد از شما کیست؟ فرمود: اگر چنین شد این پسرم امام شما است با دست بر شانه راست موسی ابن جعفر زد که خیال میکنم آن موقع پنج سال بیشتر نداشت، عبد اللَّه بن جعفر برادرش نیز حضور داشت.

ارشاد : طاهر بن محمّد گفت: حضرت صادقعليه‌السلام را دیدم فرزند خود عبد اللَّه را سرزنش میکند و او را موعظه مینماید میفرمود چرا نباید مثل برادرت باشی؟

بخدا قسم من نور را آشکارا از چهره او می بینم درخشان است.

عبد اللَّه گفت: مگر پدر من و او یکی نیست و از یک ریشه بوجود نیامده ایم؟

حضرت صادق فرمود: او از جان و روح من است و تو فرزند منی.

«اعلام الوری: ص ۲۹۰ »: یعقوب سراج گفت: خدمت حضرت صادق رسیدم او بالای سر فرزندش موسی که در گهواره قرار داشت ایستاده بود و با او مدتی طولانی سر گوشی صحبت میکرد نشستم تا صحبتش تمام شد از جای حرکت کرده جلو رفتم.

فرمود: برو پیش آقایت و بر او سلام کن نزدیک شده سلام کردم، با زبان فصیح جواب سلامم را داد: سپس فرمود برو اسم دخترت را که دیروز گذاشتی تغییر ده خدا از آن اسم متنفر است.

دختری برایم متولد شده بود که او را حمیراء نامیده بودم. حضرت صادق فرمود: برو دستور مولایت را بکار بند تا رستگار شوی. اسم دخترم را تغییر دادم.

ارشاد : سلیمان بن خالد گفت: روزی حضرت صادقعليه‌السلام موسی بن جعفر را صدا زد، ما خدمت ایشان بودیم فرمود: دست به دامن این فرزندم بزنید بخدا قسم او امام شما است بعد از من.

ارشاد مفید : صفوان جمال گفت: از حضرت صادقعليه‌السلام پرسیدم راجع به امام فرمود صاحب مقام امامت اهل لهو و لعب نیست در این موقع موسی بن جعفر که پسر بچه ی کوچکی بود آمد یک بزغاله مکی در دستش بود به او میفرمود برای خدا سجده کن. حضرت صادقعليه‌السلام او را در آغوش گرفته فرمود: پدر و مادرم فدایت ای کسی که اهل لهو و لعب نیستی.

اعلام الوری : اسحاق بن جعفر گفت: خدمت پدرم بودم، علی بن عمر بن علی گفت: فدایت شوم پس از شما باید به که پناه بریم فرمود: به صاحب این دو جامه قرمز که دارای دو زلف است هم اکنون از در وارد خواهد شد. در همین موقع دیدیم دو دست درب را باز کرد چشممان به ابو ابراهیم موسی بن جعفر افتاد پسر بچه ای بود که دو جامه زرد پوشیده بود.

اعلام الوری : محمّد بن ولید گفت: علی بن جعفر بن محمّد میگفت: از حضرت صادقعليه‌السلام شنیدم به چند نفر از اصحاب خاص خود میفرمود: قدر این فرزندم موسی را بدانید او بهترین فرزند و یادگار من است، او جانشین من و حجت خداست بر تمام مردم.

علی بن جعفر ملازمت و ارادت برادر خود موسی بن جعفر را از دست نمیداد و از او معالم و دستورات دینی فراوانی استفاده کرد، مسائل مشهوری دارد که جواب آنها را از برادر خود شنید، اخبار در این مورد بیش از حد شماره است بنا بر آنچه توضیح دادیم.

مناقب : یزید بن اسباط گفت: خدمت حضرت صادق رسیدم در بیماری که به آن بیماری فوت شد، فرمود: یزید این پسرک را میبینی هر وقت مردم در باره او اختلاف کردند تو شهادت بده که من بتو گفتم گناه یوسف پیش برادرانش که او را در چاه انداختند، حسادت نسبت به او بود چون او گفت دیدم یازده ستاره با ماه و خورشید برایش سجده میکنند، بر این فرزندم نیز حسد میورزند.

در این موقع فرزندانش موسی و عبد اللَّه و اسحاق و محمّد و عباس را خواست به آنها فرمود: این جانشین اوصیاء و دارای علم دانشمندان و گواه زنده ها و مرده ها است.

سپس فرمود: یزید «به زودی شهادت آنها ثبت می شود و از آنها بازخواست می گردند»؛غیبت نعمانی : زرارة بن اعین گفت: خدمت حضرت صادقعليه‌السلام رسیدم شایسته- ترین فرزندش موسی بن جعفر آنجا بود. یک جنازه پوشیده در جلو آن جناب بود بعد فرمود: داود رقی و حمران و ابو بصیر را بیاور در این موقع مفضل بن عمر وارد شد من برای آوردن آنها خارج شدم پیوسته یکی پس از دیگری می آمدند تا سی نفر شدیم.

وقتی اطاق پر شد گفت: داود صورت پسرم اسماعیل را بگشا پس روپوش از روی صورتش برداشتم. فرمود: داود! ببین مرده است یا زنده گفت: مرده است مرتب به یکایک آنها نشان میداد تا نفر آخر، همه میگفتند مرده است، آنگاه دستور داد او را غسل بدهند و کفن کنند.

پس از پایان یافتن غسل و کفن به مفضل فرمود: صورتش را بگشا. صورت او را گشود فرمود: مرده است یا زنده گفت: مرده فرمود خدایا گواه باش او را بطرف قبرستان بردند وقتی در لحد گذاشتند باز فرمود: مفضل صورتش را بگشا فرمود:

نگاه کنید مرده است یا زنده؟ همه گفتیم مرده است.

فرمود: خدایا گواه باش. توجه بما نموده فرمود: بزودی گروهی بیهوده طلب که تصمیم دارند نور خدا را خاموش کنند اشاره به موسی بن جعفر نموده، در باره او شک میکنند ولی خداوند نور خود را تکمیل میکند گر چه کافران نخواهند در این موقع خاک بر روی لحد او ریختند. باز فرمود: این مرده کفن پوشیده که در این قبر دفن شده کیست؟ گفتیم اسماعیل فرمود خدایا گواه باش.

دست موسی بن جعفر را گرفته فرمود این صاحب حق است و حقیقت با او و از اوست تا خداوند وارث زمین و ساکنان آن شود.

غیبت نعمانی : ولید بن صبیح گفت: با مردی بنام عبد الجلیل از قدیم دوستی داشتم یک روز بمن گفت: حضرت صادق به پسرش اسماعیل وصیت نموده و این مطلب را به حضرت صادق عرض کردم سه سال قبل از فوت اسماعیل بود. فرمود نه بخدا اگر بنا به وصیت شود به فلانی وصیت میکنم. موسی بن جعفر را نام برد.

غیبت نعمانی : حماد صائغ گفت: شنیدم مفضل بن عمر، از حضرت صادق می- پرسید ممکن است خدا اطاعت شخصی را بر مردم واجب نماید ولی آن شخص را از اخبار آسمان محروم کند. حضرت صادق فرمود: خداوند بزرگتر و کریم تر و رئوف تر و مهربان تر است به بندگان خود از اینکه پیروی از شخصی را واجب نماید ولی او را صبح و شام از اخبار آسمان محروم کند.

در این موقع حضرت ابو الحسن موسی بن جعفر وارد شد امام صادق فرمود:

خوشحالی از دیدار کسی که صاحب کتاب علی است آن کتابی که خداوند میفرماید:

جز پاکیزگان نمی توانند به آن دست بزنند.

غیبت نعمانی : از سخنان مشهور امام صادق کنار خبر اسماعیل این است که فرمود: مرگ تو مرا سخت محزون نموده خداوندا حقوقی را که تو واجب کرده بودی برای من و او کوتاهی کرده در آن حقوق، من بخشیدم پروردگارا تو نیز حقوق خود را که کوتاهی کرده ببخش.

عیون اخبار الرضا : سلمة بن محرز گفت: بحضرت صادق عرض کردم مردی از گوساله پرستان بمن گفت: چقدر این پیرمرد زنده خواهد بود یک سال یا دو سال وقتی مرد دیگر کسی را ندارید که باو مراجعه کنید حضرت صادق فرمود: مگر نگفتی این موسی بن جعفر است که به حد بلوغ رسیده و برایش کنیزی خریده ام بزودی تو خواهی دید که برایش فرزندی فقیه و جانشین او متولد خواهد شد.

عیون اخبار الرضا : نصر بن قابوس گفت: بحضرت موسی بن جعفر گفتم من از پدرت پرسیدم جانشین شما کیست فرمود: شما هستی وقتی حضرت صادق از دنیا رفت مردم بطرف چپ و راست منحرف شدند ولی من و دوستانم به امامت شما پایدار بودیم اکنون بفرمائید جانشین شما کیست؟ فرمود: پسرم علی.

عیون اخبار الرضا : ابو عاصم از حضرت رضا نقل کرد که روزی موسی بن جعفر در مقابل پدر بسیار عالی صحبت کرد، امام صادق فرمود: حمد خدا را که تو را جانشین پدران و فرزندی مایه سرور و عوض دوستان قرار داد.

«قرب الاسناد: ص ۱۹۳ » عیسی شلقان گفت: خدمت حضرت صادق رسیدم تصمیم داشتم راجع به ابو الخطاب از ایشان بپرسم قبل از سؤال فرمود:

بنشین عیسی چرا هو سؤالی داری از پسرم نمی پرسی، رفتم خدمت عبد صالح موسی بن جعفر او در مکتب بود و روی لبهایش اثر مرکب معلوم می شد قبل از سؤال فرمود: عیسی خداوند پیمان از پیغمبران گرفته برسالت نمی توانند آن را تغییر دهند و از اوصیاء پیمان بامامت گرفته که نمی توانند تغییر دهند به بعضی ایمان عاریه داده که بعد از آنها میگیرد و ابو الخطاب از کسانی بود که ایمان عاریه داشت و خدا گرفت، من او را در آغوش گرفتم و پیشانی اش را بوسیدم.

گفتم: پدر و مادرم فدایت باد، از خانواده ای هستی که شایسته چنین مقامی هستند خداوند دانا و شنوا است.

وقتی برگشتم خدمت حضرت صادق، پرسید چه کردی عرضکردم قبل از اینکه چیزی بگویم جواب آنچه تصمیم داشتم بپرسم داد فهمیدم که او امام است.

فرمود: عیسی این پسرم که او را مشاهده کردی اگر هر سؤالی راجع به قرآن از او بپرسی جواب واقعی را میدهد همان روز او را از مکتب برداشت از آن روز فهمیدم که او امام است.

بصائر : مسمع کردین گفت: خدمت حضرت صادق رسیدم اسماعیل آنجا بود ما آن وقت معتقد بودیم اسماعیل امام است پس از حضرت صادق، گفت در ضمن یک خبر طولانی که مردی از حضرت صادق خلاف این مطلب را شنیده بود من در کوفه بدو نفر که معتقد به امامت اسماعیل بودند جریان را گفتم یکی از آنها گفت:

شنیدم اطاعت میکنم تسلیم هستم و راضی.

دیگری دست برد و گریبان خود را چاک زده گفت: نه بخدا نه شنیدم و نه اطاعت میکنم و نه راضیم مگر اینکه از خودش بشنوم سپس بطرف حضرت صادق رفت من نیز از پی او رفتم وقتی بدر خانه امام رسیدم اجازه خواستم بمن قبل از او اجازه داد بعد او را اجازه داد.

وقتی وارد شد حضرت صادق فرمود: شما میل دارید برای هر کدامتان یک نامه جداگانه بفرستم جریانی که فلانی گفت مطلب همان است. عرض کرد:

آقا فدایت شوم من دلم میخواست از خودتان بشنوم. فرمود فلانی امام تو است و پیشوای بعد از من است، منظورش موسی بن جعفر بود هر کس غیر او ادعا کند دیوانه و دروغگو است.

در این موقع رفیق کوفی نگاهی بمن نموده با زبان نبطی که خوب وارد بود گفت: تحویل بگیر حضرت صادقعليه‌السلام نیز فرمود راست میگوید تحویل بگیر از خدمت آن جناب خارج شدیم.

بصائر : ابو بصیر از حضرت صادق نقل کرد که فرمود: از خدا درخواست کردم و التماس نمودم که امامت را به اسماعیل بدهد امتناع ورزید و کسی را جز موسی امام قرار نداد.

بصائر: ابو بصیر گفت: خدمت حضرت صادق بودیم صحبت از امامان شد، اسم از اسماعیل برده شد فرمود نه بخدا این کار به دست ما نیست خداوند یکی یکی راتعیین میکند.

رجال کشی : فیض بن مختار گفت: بحضرت صادق عرض کردم آقا اگر زمین را از سلطان بگیرم بعد بدیگری اجاره بدهم بمن نصف یا ثلث یا کمتر یا بیشتر بدهد چه صورتی دارد؟ فرمود اشکالی ندارد. اسماعیل پسر امام عرضکرد پدر جان چنین چیزی سابقه ندارد. فرمود: پسرم مگر خودم همین کار را با کشاورزان خویش نمی کنم من پیوسته نمیگویم با من باش تو این کار را نمیکنی. اسماعیل از جای حرکت کرده رفت.

من عرض کردم: آقا چه لزومی دارد که اسماعیل پیوسته همراه شما باشد وقتی شما امامت را باو بسپاری چنانچه پدرت به شما سپرد. فرمود فیض اسماعیل مثل من نسبت بپدرم نیست.

گفتم فدایت شوم ما یقین داشتیم که بعد از شما او مرجع مردم خواهد شد شما این حرف را میزنی؟ اگر خدای نکرده اتفاقی افتاد پس چه کسی امام خواهد بود؟

حضرت صادق جوابی نداد خود را بپاهایش انداختم و زانوانش را بوسیدم.

گفتم: آقا آتش جهنم است بمن رحم کن خدا شاهد است که اگر میدانستم قبل از شما میمیرم باکی نداشتم ولی میترسم بعد از شما زنده باشم. فرمود: صبر کن پرده را بالا زد و داخل اطاقی شد. پس از مختصر زمانی مرا صدا زد وارد اطاق شدم دیدم آقا در محل نماز نشسته و نماز خوانده اما از قبله برگشته است خدمتش نشستم در این موقع حضرت موسی بن جعفر وارد شد در حدود پنج سال داشت در دستش شلاقی بود.

او را روی زانوان خود نشانده فرمود: پدر و مادرم فدایت این شلاق چیست عرض کرد: پدر جان این شلاق دست برادرم علی بود که چارپایان را میزد از دست او گرفتم.

حضرت صادق فرمود: فیض پیغمبر اکرم صحف ابراهیم و موسی که در اختیارش بود به علیعليه‌السلام سپرد علی به امام حسن و آن جناب به امام حسین و حضرت حسین بن علی بن الحسین و آن جناب به محمد بن علی و پدرم به من سپرده نزد من بود من آنها را به این پسرم که با سن کمی که دارد سپردم در نزد اوست. من فهمیدم منظور امام چیست عرض کردم: باز بفرمائید.

فرمود: وقتی پدرم مایل بود که دعایش مستجاب شود مرا طرف راست خود می نشاند او دعا میکرد من آمین میگفتم دعایش مستجاب می شد من نیز نسبت به این پسرم همین کار را میکنم دیروز در موقف بیاد تو بودم و دعا برایت کردم باز عرض کردم: آقا اضافه بفرمائید.

فرمود: پدرم هر وقت در مسافرت حالت خواب به او دست میداد من در خدمتش بودم مرکب سواری خود را نزدیک ایشان میبردم و شانه خود را جلو می گرفتم یک یا دو میل به من تکیه میکرد تا به اندازه کافی استراحت می کرد این پسرم نیز همان کار را می کند نسبت بمن عرض کردم: باز بفرمائید.

فرمود: همان احساسی که یعقوب نسبت به یوسف میکرد من نسبت به این پسرم میکنم عرض کردم: باز بفرمائید.

فرمود: این همان امام تو است حرکت کن و به مقامش اقرار نما از جای حرکت نموده سر مبارکش را بوسیدم و برایش دعا کردم.

حضرت صادق فرمود مرتبه اول اجازه نداده بودند برای تو آشکار کنم. عرض کردم آقا اجازه میدهی به کسی بگویم؟ فرمود به خانواده و رفیقهای همسفرت بگو. در آن سفر خانواده ام نیز بودند و از رفقایم یونس بن ظبیان نیز بود جریان را که گفتم حمد خدا را نمودند بر این نعمت بزرگ.

یونس گفت: نه به خدا باید از خود آقا بشنوم مردی عجول بود رفت من نیز از پی او رفتم تا رسیدیم بدر خانه او جلوتر از من بود، شنیدم حضرت صادق فرمود:

جریان همان طور است که فیض بتو گفت. عرضکردم شنیدم اطاعت می کنم.

«کافی: ج ۱ ص ۲۷۹ » معاذ بن کثیر گفت: حضرت صادقعليه‌السلام فرمود:

تعیین ائمه از طرف خدا برای حضرت محمّد شد هیچ موضوعی کتاب سر بمهر از آسمان نازل نگردید مگر مسأله امامت که آن را جبرئیل آورده گفت این دستور العمل تو است که پیش خانواده ات میماند. فرمود کدام خانواده ام جبرئیل گفت: آن خانواده که خداوند آنها را برگزیده که وارث علم نبوت شوند چنانچه ابراهیم وارث گردید. این میراث به علی و فرزندان او میرسد.

آن کتاب مهرهایی داشت حضرت علیعليه‌السلام مهر اول را برداشت و آن قسمت را گشوده عمل به آنچه دستور داده شده بود کرد و امام حسن دومی را گشود و بدستورش عمل کرد، پس از درگذشت امام حسن حضرت حسین مهر سوم را برداشت دید دستور داده است جنگ کن بکش و کشته خواهی شد گروهی را با خود ببر که شهید خواهند شد با تو، پس از او حضرت علی بن الحسین مهر چهارم را برداشت نوشته بود که سکوت کن و سر پائین بیانداز که علم و دانش باید در این زمان در پرده باشد، پس از فوت او در اختیار محمّد بن علی قرار گرفت مهر را برداشت در آن نوشته بود قرآن را تفسیر نما و تصدیق کن پدرت را و به پسرت واگذار کن و با مردم رفتار نما و قیام به حق خدا کن حق را آشکارا بگو در ایمنی و مترس جز خدا از هیچ کس باکی نداشته باش این کارها را انجام داد. بعد در اختیار جانشین خود قرار داد.

عرض کردم: شما همان جانشین نیستید؟ فرمود: چرا باکی نیست جز اینکه میروی و این روایت را از من نقل میکنی. عرضکردم: از خداوند که این مقام را بشما ارزانی داشته بوراثت از پدرانت درخواست میکنم که فرزندی بشما عنایت کند در زمان حیات که شایسته مقام امامت باشد.

فرمود: خدا لطف فرموده گفتم: کدامیک از فرزندانت. فرمود: همین که خوابیده اشاره بعبد صالح موسی بن جعفرعليه‌السلام نمود که خواب بود.