داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)0%

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

نویسنده: نجاح الطائى
گروه:

مشاهدات: 13135
دانلود: 2948

توضیحات:

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 74 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13135 / دانلود: 2948
اندازه اندازه اندازه
داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

نویسنده:
فارسی

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از رحلت خود جانشين تعيين مى كند

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حجّة الوداع به سال يازدهم هجرى در محلى به نام غدير خم دو موضوع مهم را بيان فرمود:

اوّل: وفات قريب الوقوع خود را.

و دوّم: خلافت و جانشينى على بن ابی طالبعليه‌السلام را پس از خود.

ما در كتاب حاضر سخنانى را كه مؤيّد فرمايش آن حضرت در خصوص قريب الوقوع بودن رحلتش مى باشد آورده ايم و همچنين دلايلى كه به صراحت بر ولايت و خلافت على بن ابی طالبعليه‌السلام گواه است بيان كرده ايم از قبيل كلام گُهربار نبوى كه فرمود:

«إنّى تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب الله وعترتى اهل بيتى »(١٢٥)

و «مَنْ كُنْتُ مولاه فهذا علىٌّ مولاه اللّهم والِ مَنْ والاه وَعادِ مَنْ عاداه وانْصُرْ مَنْ نَصَره وَاخْذُل مَنْ خَذَلَهُ(١٢٦)

پيش از سخنان آنحضرت آيه( بلّغ ما انزل اليك من ربّك وان لم تفعل فما بلغت رسالته ) (١٢٧) نازل شده بود. سوره مائده آخرين سوره قرآن كريم از نظر ترتيب نزول مى باشد.

زيرا آيه ابلاغ در غدير خم و بعد از بازگشت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حجّة الوداع نازل گرديده است و اين مطلب را احمد بن حنبل و ترمذى و ابن مردويه و بيهقى و حاكم تأييد كرده اند.

بيهقى در كتاب سنن خود از جبير بن نفير نقل كرده كه مى گفت:

(مراسم حج بجا آوردم و نزد عايشه رفتم. به من گفت: اى جبير آيا سوره مائده را خوانده اى؟

گفتم: آرى.

گفت: «آن آخرين سوره اى است كه نازل شده پس هرچه را در آن حلال ديديد حلال بدانيد و هرچه را در آن حرام يافتيد حرام بدانيد».(١٢٨)

ابن جرير از ربيع بن أنس نقل كرده كه گفت: «سوره مائده بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در راه حجة الوداع در حاليكه آنحضرت سوار بر شتر خود بود نازل شد و شتر از شدّت سنگينى آيه به زمين نشست».(١٢٩)

پس از آن آيه( اَليوم اَكْمَلْتُ لَكم دينَكم وَأَتَممتُ عَلَيكم نِعمَتى وَرَضيتُ لَكم الأِسلامَ ديناً ) ((١٣٠) نازل گرديد.

و پس از بازگشت به مدينه اصحابش را فرا خواند تا به لشگر اسامة بن زيد براى حمله به شام بپيوندند و ابوبكر و عمر و ابوعبيده جرّاح و همه رجال قريش و انصار را در آن لشگر قرار داد و از اين فرستادن، فقط على بن ابی طالبعليه‌السلام را استثناء فرمود.(١٣١)

اينجا بود كه مردان حزب قريشى مبهوت شدند زيرا مسير آنها جهت حمله به شام يك مسير طولانى بود و اين مسئله با امورى چند ملازمت داشت:

اوّل: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از رحلت خود خبر داده بود.

دوّم: اعلام جانشينى على در غدير خم توسط رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

سوّم: جنگ با روم. و آنها چگونه مى خواستند با روميان بجنگند در حاليكه قبلا در جنگ هاى احد، خيبر و حُنين فرار كرده بودند.

مردان حزب قريشى دريافتند كه رفتن آنها با اين لشگر، مساوى خواهد بود با انتقال حكومت به علىعليه‌السلام و شكست نقشه هاى ايشان كه عبارت بود از دست به دست شدن خلافت ميان قبائل قريش.

از سوى ديگر احتمال اينكه به دست روميان كشته شوند نيز وجود داشت. لذا از حركت به همراه لشگر خوددارى می ورزيده، پيامبر را كشته و خلافت را غصب كردند!

منزلت او مانند منزلت هارون نسبت به موسى است

هنگاميكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على را در مدينه به جاى خود گماشت و راهى جنگ تبوك شد، علىعليه‌السلام به آن حضرت گفت: آيا مرا در ميان زنان و كودكان باقى مى گذارى؟

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا راضى نمى شوى كه نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى جز آنكه پس از من پيامبرى نيست.(١٣٢)

برخى از رسيدن امام علىعليه‌السلام به جانشينى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسيار مى ترسيدند زيرا اين به معناى تسلّط بنى هاشم بر حكومت و محروم شدن قريش از آن بود. خلافت الهى علىعليه‌السلام زمانى بيشتر دانسته شد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در مدينه منوّره جانشين خود قرار داد تا شهر را حفظ كند و او رابا تعبير (هارون نسبت به حضرت موسى) توصيف كرد.

اگر كسى عملكرد منافقين را مورد بررسى بيشترى قرار دهد در مى يابد كه بعضى از آنان تحرّكات جديدى را كه با روشهاى گذشته متفاوت بود آغاز كرده بودند؛ يعنى ساختن يك مسجد تا پايگاهى عليه اسلام محمّدى باشد.

و براى اوّلين بار در تاريخ مسلمانان، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسجدى را ويران كرد؛ زيرا آن مسجد، مسجد ضرار بود.

و تلاش بعضى ديگر براى كُشتن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از آنكه حكومت را به علىعليه‌السلام انتقال دهد.

كسى كه از تاريخ و سيره بخوبى آگاه باشد در مى يابد كه رقيب نيرومند بنى هاشم در مسئله حكومت، قريش هستند نه انصار. به همين دليل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مكّه عليه قريش نفرين كرد ولى براى انصار دعاى خير نمود. اميرمؤمنان علىعليه‌السلام نيز عليه قريش نفرين و براى انصار دعا فرموده است.

در اينجا نتيجه اى به دست مى آيد كه حاصل آن چنين است: هوشمندان حيله گر قريش يك سلسله امور انجام داده اند كه از چشم دانشمندان و محقّقين تا به امروز پنهان مانده و نشانگر حرص شديد آنان بر كسب قدرت و تحصيل حكومت است. از آن جمله: حديث (خلفاى پس از من دوازده نفرند، اوّلين ايشان على است و آخرين ايشان صالح) را تحريف كرده و حكومت را در قبايل قريش تا روز قيامت قرار دادند.

و انصار و غير آنها را بدون هيچ سند الهى و عقلى از خلافت دور كردند.

و اقدام به ترور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بازگشت از تبوك كردند و به اين حد اكتفا نكرده بلكه تبعات آنرا به گردن انصار انداختند.(١٣٣)

و نيز تبعات دشمنى خود را با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر عهده عباس گذاردند.(١٣٤)

و ديگران را به عمليات ترورى كه خودشان آنرا طراحى و اجرا مى كردند متّهم كردند.

از نافع بن جبير بن مطعم نقل شده كه گفت: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام منافقينى كه شب عقبه در تبوك به او حمله كردند را افشا نكرد و آنها دوازده نفر بودند».

سپس به اين حديث افزودند كه «هيچيك از آنان قريشى نبودند بلكه همه از انصار و هم پيمانان انصار بودند».(١٣٥)

و در ماجراى سقيفه مردان قريش همان كار را انجام دادند. آنها مراسم تدفين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ترك كرده و با ابوبكر در سقيفه بيعت كردند و به آن اكتفا نكرده بلكه سعى كردند تا رقيبان خود (انصار) را بكلّى از بين ببرند.

آنها انصار را متهم كردند كه كوشيده اند تا با سعد بن عباده در سقيفه بيعت كنند و حكومت را از قريش غصب نمايند.

در حاليكه انصار براى بيعت با سعد جمع نشده و با او بيعت نكرده بودند و نقشه اى هم براى اينكار نداشتند. اين اخبار دروغ تنها براى حمله به انصار و نابودى آنها(١٣٦) و ايجاد بهانه لازم جهت سقيفه خودشان ساخته و پرداخته شده است.

فصل هفتم: تلاش براى ترور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عقبه

روايت كرده اند آورده اند: هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همراه كاروان از تبوك به مدينه باز مى گشت در بين راه گروهى از اصحابش عليه او حيله انگيختند و براى سقوط او از عقبه توطئه كردند و براى همين تصميم گرفتند تا همراه او اين مسير را طى كنند.

اين جريان به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر داده شد. آنحضرت به اصحابش فرمود: هر يك از شما بخواهد مى تواند از درون درّه برود زيرا راه آن براى شما وسيع تر است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راه گردنه را در پيش گرفت و مردم راه درّه را. آن چند نفر هم كه مى خواستند عليه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توطئه كنند چهره هاى خود را پوشانده و از راه گردنه رفتند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حذيفه بن يمان و عمّار ياسر فرمود تا همراه او باشند.

به عمّار فرمود تا زمام شترش را بگيرد و حذيفه نيز آنرا براند. در همان حال كه مى رفتند صداى هجوم آن گروه را از پشت سر شنيدند كه ايشان را محاصره كرده بودند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خشمگين شد و به حذيفه دستور داد تا آنها را شناسايى كند.

حذيفه برگشت و در دستش عصاى سر كجى بود كه با آن به سر و صورت شترهاى منافقين حملهور گرديد. وى منافقين را كه صورت خود را پوشانده بودند ديد و آنها ترسيدند و گمان كردند كه حيله شان برملا شده است لذا با شتاب گريختند و خود را در ميان مردم انداختند.

حذيفه بازگشت و به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ملحق شد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حذيفه شتر را بران و تو نيز اى عمّار بشتاب. پس با سرعت از گردنه گذشتند و منتظر رسيدن مردم شدند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى حذيفه آيا كسى از آنها را شناختى؟

حذيفه گفت: شتر فلانى و فلانى را شناختم و تاريكى شب زياد بود و آنها روى خود را پوشانده بودند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا دانستى كه ماجراى آنها چيست و چه مى خواهند؟

گفت: نه اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آنها تصميم داشتند تا با من حركت كنند و هر وقت به گردنه وارد شدم مرا از آن به پايين بيندازند.

حذيفه گفت:آيا وقتى مردم رسيدند آنها را مجازات نمى فرمايى؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خوش ندارم كه مردم هر جا نشستند بگويند: محمّد اصحاب خود را كشت. آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنان را يك يك نام برد.(١٣٧)

در كتاب ابان بن عثمان بن عفان آمده كه أعمش گفت: آنها دوازده نفر بودند كه هفت نفر ايشان از قريش بودند.

ابوالبخترى نقل كرده كه حذيفه گفت: اگر حديثى براى شما بگويم سه سوّم شما مرا تكذيب خواهد كرد.

سپس مى افزايد: جوانى باهوش آنجا بود و مطلب را دريافت و به حذيفه گفت: اگر سه سوّم ترا تكذيب كنند پس چه كسى ترا تصديق خواهد كرد؟

حذيفه گفت: اصحاب محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از وى درباره خير سؤال مى كردند و من درباره شرّ.

راوى گفت: به حذيفه گفتند: چه چيز تو را به اينكار وا مى داشت؟

حذيفه گفت: هر كس شرّ را بشناسد (و از آن اجتناب كند) در خير مى افتد.(١٣٨)

امام حسن بن علىعليه‌السلام فرمود: روزى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در گردنه نگه داشتند تا شتر او را رم دهند دوازده نفر بودند كه يكى از آنها ابوسفيان بود.(١٣٩)

ابن عبدالبرّ اندلسى در كتابش الأستيعاب نوشته است: ابوسفيان از زمانى كه (به اجبار) اسلام آورد پيوسته پناهگاه منافقين بود.(١٤٠)

همچنين آمده است: هنگام بازگشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دوازده نفر منافق كه هشت نفر آنها از قريش و باقى از مردم مدينه بودند براى ترور پيامبر در بين راه، توطئه كردند. آنها مى خواستند قبل از رسيدن به مدينه و هنگام عبور از گردنه بين مدينه و شام، شتر آن حضرت را رم داده و او را به درّه اى كه آنجا بود بيفكنند.

زمانى كه لشگر اسلام به ابتداى آن ناحيه (عقبه) رسيد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كس از شما بخواهد مى تواند از درون درّه برود كه راه وسيعترى دارد و لذا مردم همه از راه درّه رفتند.

امّا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود از راه گردنه حركت فرمود در حاليكه حذيفه بن يمان شتر او را مى راند و عمّار ياسر نيز زمام آنرا در دست داشت همانطور كه طى طريق مى كردند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پشت سر خود نگاه كرد و در نور ماه مردانى را ديد كه صورت خود را پوشانده بودند و از پشت سر بسوى او مى آمدند تا شتر او را رم دهند. آنها مى كوشيدند تا پوشيده و پنهان با هم سخن بگويند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خشمگين شد و بر سر آنها فرياد كشيد و به حذيفه فرمود:

به چهره شترهايشان ضربه بزن.

فرياد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنانرا به شدّت ترساند و دانستند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حيله و توطئه آنها با خبر شده است. لذا به سرعت گريخته و گردنه را ترك كردند و خود را در ميان مردم انداختند.

حذيفه گويد: من آنها را از روى شترهايشان شناختم و به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معرفى كردم و عرضه داشتم: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آيا دنبالشان نمى فرستى تا آنها را بكُشى؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با لحنى سرشار از دلسوزى و عطوفت فرمود:

خدا به من امر فرموده تا از آنان روى گردانم و خوش ندارم كه مردم بگويند: محمّد گروهى از قوم و يارانش را به سوى دين دعوت كرد و هنگاميكه پذيرفتند و همراه او با دشمنان جنگيدند و پيروز شدند آنگاه آنها را كُشت. امّا اى حذيفه آنان را واگذار كه خدا در كمين ايشان است.(١٤١)

وقتى هم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را جمع كرد و از آنچه گفته بودند و تصميم داشتند آنها را باخبر ساخت به خدا سوگند خوردند كه چنين نگفته اند.

در نتيجه خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود:

( يَحْلِفونَ بِاللهِ ما قالُوا وَلَقَدْ قالُوا كَلِمَة الْكُفْرِ وكَفَروا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَهَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا ...)

به خدا قسم مى خورند كه بر زبان نياورده اند. در حاليكه چنين نيست و قطعاً كلمه كفر را گفته اند و پس از اظهار اسلام كافر شده اند و به چيزى كه بر آن دست نيافتند همّت گماشته بودند (.(١٤٢)

مسلم در كتاب صحيح خود از وليد بن جميع از أبى الطّفيل روايت كرده است:

ميان مردى - از آنان كه در عقبه بودند - با حذيفه، سخنانى كه بين مردم جريان داشت رد و بدل شد و آن مرد به حذيفه گفت: تو را به خدا قسم بگو افراد عقبه چند نفر بوده اند؟ راوى مى گويد مردم به حذيفه گفتند: حالا كه سؤال كرده جوابش را بده.

آن مرد گفت: ما هميشه مى گفتيم كه آنها چهارده نفر بودند.

حذيفه گفت: چون تو جزو آنها بوده اى پس آنها پانزده نفر بوده اند.(١٤٣) و قسم به خدا كه دوازده نفر از آنها دشمن خدا و رسولش در دنيا و آخرت (كه گواهان بر مى خيزند) مى باشند.(١٤٤)

مسلم در كتاب خود نام آن مرد را مخفى كرده است. او ابو موسى اشعرى است و اين مطلب را ابن كثير در تفسيرش بيان كرده است.(١٤٥)

رواياتى درباره تلاش براى كشتن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عقبه

غزوه تبوك در سال نهم هجرى اتّفاق افتاد و واقدى آن را در كتاب مغازى خود چنين آورده است:(١٤٦)

«اخبار شام هر روز به طور فراوان به مسلمانان مى رسيد زيرا افراد زيادى از ناحيه انباط فرا مى رسيدند. سپس گروهى آمدند و گفتند كه روميان جمعيت زيادى را در شام جمع كرده اند و هرقل هزينه يكسال نيروهاى خود را پرداخته است و قبايل (لخم) و (جذام) و (غسّان) و (عامله) همراه ايشان هستند و طلايه لشگر روم تا ناحيه (بلقاء) پيشروى كرده و آنجا اردو زده اند و شخص هرقل در شهر (حِمص) اقامت كرده است.»

امّا در واقع چنين نبود و اينها فقط شايعاتى بود كه به گوش مسلمانان مى رسيد.

مسلمانان از هيچ دشمنى به اندازه روميان نمى ترسيدند و اين به خاطر آن چيزهايى بود كه از نظر تعداد و تجهيزات و چهارپايان از آنها مى ديدند «زيرا روميان به صورت تاجر نزد اعراب مى آمدند». رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچ غزوه اى را انجام نمى داد مگر آنكه آنرا مى پوشاند تا اخبار و خواست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پخش نشود. غزوه تبوك پيش آمد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنرا در گرماى شديد انجام داد.

جلاس بن سويد گفت: بخدا قسم بدتر از چهارپايان باشيم اگر محمّد راست بگويد و من دوست دارم كه هر يك از مردان ما صد ضربه شلاق بخورد ولى ما از آنچه شما مى گوييد درباره اش قرآن نازل مى شود، رها شويم.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عمّار ياسر فرمود: قوم را درياب كه به تحقيق آتش گرفته اند. از آنها بپرس كه چه گفته اند و اگر انكار كردند بگو: بلى شما چنين و چنان گفتيد.

عمّار بسوى ايشان رفت و با آنها سخن گفت و آنان نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده و عذرخواهى كردند و خداوند اين آيه را نازل فرمود:( وَلَئِنْ سأَلتَهُم لَيقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَنَلعَبُ ) «و اگر از آنان بپرسى - كه چرا استهزاء مى كنيد - پاسخ مى دهند كه ما به مزاح و مطايبه سخن رانديم...» تا آخر آيه يعنى( بِأَ نَّهم كانُوا مُجْرِمين ) «زيرا آنان مردمى گناهكارند.»(١٤٧)

زمانى هم كه مردم در آن بيابان گرم و در قلب تابستان به آب نياز پيدا كردند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دعا فرمود و باران باريد؛ اوس بن قيظى منافق گفت: ابرى گُذرا بود.(١٤٨)

غزوه تبوك پس از پيروزى بر مشركين و سيطره مسلمانان بر جزيره العرب بود و منافقان دريافتند كه پادشاهى مسلمانان بزرگ و سرزمين هايشان وسيع گرديده است لذا كوشيدند تا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به قتل رسانند و بر خلافت او دست يابند.

آيات بسيارى درباره غزوه تبوك و منافقين و كارهاى ايشان نازل شده است. از جمله:

( وَقالوا لا تَنْفِروا فِى الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كانُوا يَفْقَهونَ فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَلْيَبْكُوا كثيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ )

به آنها مى گفتند در اين هواى سوزان از وطن خود بيرون نرويد بگو - اى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - آتش جهنم بسيار سوزان تر است اگر مى فهميديد. اكنون بايد كم بخندند و بسيار گريه كنند كه به مجازات سخت اعمال خود خواهند رسيد.(١٤٩)

و( وَالّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَكُفْراً وَتَفْريقاً بَيْنَ المُؤمِنينَ )

و آن كسانى كه مسجدى را براى زيان رساندن به اسلام برپا كرده اند و مقصودشان كفر و عناد و تفرقه بين مسلمين است.(١٥٠)

بيهقى از عروه نقل مى كند: رسول خدا همراه كاروان از تبوك به مدينه بازگشت. در قسمتى از راه بعضى از صحابه عليه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حيله و توطئه كردند تا او را از گردنه اى كه در راه بود به پايين بيندازند.

موقعى كه به گردنه رسيدند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان مردم بود و مردم مى خواستند همراه او از گردنه عبور كنند در اين هنگام پيامبر از توطئه خبر داده شد لذا فرمود: هر كدام از شما بخواهد مى تواند از درون درّه برود و خودش راه گردنه را در پيش گرفت.

بجز آنهايى كه مى خواستد توطئه كنند بقيّه راه درّه را در پيش گرفتند. منافقان در حاليكه قصد فاجعه اى بزرگ را داشتند. آماده شده و صورت خود را پوشاندند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حذيفه بن يمان و عمّار ياسر فرمود تا او را همراهى كنند و دستور داد تا عمّار زمام شتر را بگيرد و حذيفه از پشت سر آنرا براند.

همانطور كه مى رفتند صداى گروهى را شنيدند كه از پشت سر حملهور شده بودند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خشمگين شد و به حذيفه دستور داد تا آنانرا بتاراند. حذيفه كه متوجّه خشم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شده بود به عقب برگشت و با عصاى سر كجى كه همراه داشت به صورت شترهاى منافقان حملهور شد و منافقان را ديد كه صورت خود را پوشانده اند و لذا نتوانست آنانرا شناسايى كند امّا خداوند در دلهايشان ترس انداخت و گمان كردند كه توطئه شان لو رفته است به همين سبب با عجله گريخته و خود را در ميان جمعيّت انداختند. حذيفه نيز بازگشت تا به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگاميكه او را ديد فرمود: اى حذيفه شتر را بران و اى عمّار بشتاب. پس سرعت گرفته به بالاى عقبه رسيدند و از آن خارج شدند و در انتظار رسيدن مردم ايستادند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حذيفه فرمود: آيا آن جماعت يا حتّى يكى از آنان را توانستى بشناسى؟! حذيفه گفت: شتر فلانى و فلانى را شناختم - امّا خودشان را خير - چون شب، تاريك بود و آنان صورت خود را پوشانده بودند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا دانستيد كارشان چه و خواسته شان چه بود؟ گفتند: نه بخدا قسم اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم . فرمود: آنان توطئه كرده بودند كه همراه من بيايند و سپس در تاريكى مرا از گردنه بيندازند. گفتند: آيا دستور نمى فرمايى كه - چون مردم از راه رسيدند - گردن ايشان را بزنند؟

فرمود: دوست ندارم كه هر وقت مردم با هم به گفتگو نشستند بگويند: محمّد، دست به كُشتن اصحابش گشود. سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام منافقان را براى آندو نفر بيان كرد و فرمود: نام ايشان را پنهان داريد.(١٥١) اين هنگام بود كه حذيفه و عمّار نام منافقين را دانستند.

بعضى از راويان و ناشران، ما را به قرار دادن دو كلمه فلانى و فلانى به جاى ابوبكر و عمر عادت داده اند.

امّا ابن ابى الحديد معتزلى هنگاميكه از فراريان جنگ احد سخن مى گويد به جاى فلانى و فلانى، نام عمر و عثمان را مى آورد.(١٥٢)

محمد بن عبدالله حافظ از ابوالعباس محمد بن يعقوب از احمد بن عبدالجبّار از يونس از ابن اسحاق روايت كرده كه گفت:

وقتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به (ثنيّة) رسيد، مُنادى آنحضرت ندا كرد: از راه درّه برويد كه براى عبور شما وسيع تر است. امّا خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از راه (ثنيّة) حركت فرمود...

سپس بقيّه داستان توطئه منافقين را همانطور كه در حديث عروه ذكر كرديم مى آورد تا آنجا كه مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حذيفه پرسيد: آيا از آن گروه كسى را شناختى؟ حذيفه گفت: نه، امّا شترهايشان را شناختم. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: خداوند نام آنان و نام پدرانشان را به من خبر داده است و من بزودى و در اوّل صبح ان شاء الله ترا از نام ايشان باخبر خواهم كرد.

حالا برو و هنگام صبح مردم را فراهم آور. وقتى صبح شد فرمود: عبدالله را صدا بزن - گمان مى كنم مُراد، پسر سعد ابن ابى سعد باشد(١٥٣) - و در اصل عبدالله بن اُبىّ و سعد بن ابى سَرْح را نام برده امّا ابن اسحاق پيش از اين آورده است كه عبدالله بن اُبىّ از شركت در غزوه تبوك سرپيچى كرد و من نمى دانم كه اين مطلب چگونه است.(١٥٤)

ابوعلى از حسين بن محمّد رودبارى از ابوالعبّاس از عبدالله بن عبدالرحمن بن حماد عسگرى در بغداد از احمد بن وليد فحام از شاذان از شعبه از قتاده از أبى نضرة از قيس بن عُباد روايت كرده كه گفت: به عمّار گفتم ديديد كه در مورد قضيّه على چه موضعى اتّخاذ كرديد، آيا اين نظر خود شما بود يا آنكه امرى بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنرا به شما سپرده بود؟ عمّار گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جز آنچه براى همه مردم بيان فرموده چيزى به ما خبر نداده است ولى حذيفه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برايم نقل كرد كه آنحضرت فرمود:

«دوازده نفر منافق در بين اصحابم وجود دارد كه هشت نفر آنها وارد بهشت نمى شوند مگر وقتيكه شتر از سوراخ سوزن عبور كند - يعنى مُحال است وارد بهشت شوند -».(١٥٥)

اين روايت را مُسلم در كتاب صحيحش از ابوبكر بن أبى شيبه از أسود بن عامر (شاذان) آورده است.(١٥٦)

حافظ محمد بن عبدالله از ابوالفضل بن ابراهيم از احمد بن سلمة از محمّد بن بشار از محمد بن جعفر از شعبه از قتاده از أبى نضرة از قيس بن عباد روايت كرده كه گفت: به عمّار ياسر گفتيم: آيا اين جنگ، نظر و رأى خود شماست - كه اگر چنين است ممكن به خطا رود يا درست از آب درآيد - يا آنكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقط به شما چيزى گفته كه به مردم از آن خبر نداده است؟ سپس شعبه مى افزايد: حذيفه برايم حديث كرد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«دوازده نفر منافق در امّت من مى باشند كه داخل بهشت نمى شوند و بوى آنرا در نمى يابند مگر آنكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد. هشت نفر از ايشان را برآمدگى ميخ مانندى از آتش كفايت مى كند كه ميان شانه هايشان ظاهر مى شود تا از سينه هايشان خارج شود.»

اين حديث را مسلم در صحيح خود از محمّد بن بشار روايت كرده است.(١٥٧)

و ما از حذيفه روايت كرديم كه آنان چهارده نفر يا پانزده نفرند و گواهى مى دهم كه دوازده نفر آنان محارب با خدا و رسول او در دنيا و آخرتند ـ روزى كه گواهان بر مى خيزند ـ و سه نفر را معذور داشته كه مى گويند: ما نداى منادى را نشنيديم و نمى دانستيم كه قوم چه قصدى دارند.(١٥٨)