کشف حقایق

کشف حقایق33%

کشف حقایق نویسنده:
گروه: مجموعه عقایدی

کشف حقایق
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7956 / دانلود: 2915
اندازه اندازه اندازه
کشف حقایق

کشف حقایق

نویسنده:
فارسی

 

این حدیث را کلینی (ره) از محمدبن‌یحیی، از محمدبن‌حسین، از موسی بن سعدان، از ابی حسن اسدی، از ابی بصیر، از امام باقر علیه السلام روایت کرده است.

در ضعف این حدیث، وجود موسی بن سعدان حناط کوفی کفایت می‌کند. او ضعیف است و بر حدیثش اعتماد نمی‌شود. نجاشی دربارۀ او می‌گوید: «موسی بن سعدان حناط در [نقل]حدیث ضعیف است» (۲) ابن غضائری می‌گوید: «موسی بن سعدان حناط کوفی که از ابی الحسن علیه السلام روایت نقل کرده است، ضعیف و اهل غلو در دین خود است» (۳) علامه نیز در خلاصه چنین گفته است. (۴)

پاسخ حدیث دوم

کلینی (ره) آن را از احمد بن ادریس، از عمران بن موسی، از موسی بن جعفر بغدادی،

۱- حدیث اول از این باب، روایت محمدبن‌فیض از امام باقر علیه السلام است که در سند آن سلمة بن خطاب وجود دارد و او ضعیف است؛ به دلیل تضعیف نجاشی در رجالش، ص ١٣٣، و ابن غضائری چنانچه در معجم رجال الحدیث، ج ٨، ص ٢٠ ۴ آمده است و علامه در خلاصه، ص ٢٢٧ و عده‌ای دیگر. همچنین در سند آن، منیع بن حجاج بصری و محمدبن‌فیض است که هر دو مجهول می‌باشند. اما حدیث دوم، حدیث ابوحمزه ثمالی از امام‌صادق علیه السلام است. این، همان حدیث دومی است که جزایری در این حقیقت بیان کرده است و سخن دربارۀ این حدیث به زودی خواهد آمد. اما حدیث سوم و چهارم حدیث اولی که جزایری بیان کرده است در سند این دو روایت، موسی بن سعدان است که ضعیف است؛ چنان‌که به زودی حال او معلوم می‌گردد. اما حدیث پنجم که آخرین حدیث است، از جمله راویان آن، بشر بن جعفر است که مجهول‌الحال است و راوی دیگر آن، مفضل بن عمر که دربارۀ وثاقت او اختلاف شده و مشهور علما او را تضعیف می‌کنند؛ زیرا نجاشی در رجالش، ص ٢٩ ۵ و ابن غضائری و علامه در خلاصه، ص ٢٨ ۵ و ابن داوود و عده‌ای دیگر، او را تضعیف کرده‌اند؛ ر. ک: تنقیح المقال، ج ٣، ص ٢٣٨.

۲- رجال نجاشی، ص ٢٨٩.

۳- تنقیح المقال، ج ٣، ص ٢ ۶۵ ؛ خلاصه، ص ٢ ۵ ٧.

۴- خلاصه، ص ٢ ۵ ٧.

ص:۸۵

از علی بن اسباط، از محمدبن‌فضیل، از ابوحمزۀ ثمالی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است.

عمران بن موسی در این روایت مشترک است بین عمران بن موسی خشاب و عمران بن موسی اشعری - که هر دو مجهول و ناشناخته هستند- و بین عمران بن موسی زیتونی که ثقه است. اما موسی بن جعفر بغدادی نیز مجهول و ناشناخته است. مامقانی می‌گوید: «گویا وی از امامیه است، ولی مجهول و ناشناخته است» (۱)

محمد بن فضیل نیز بین ضعیف و غیرضعیف مشترک است. مامقانی درباره او می‌گوید: «صاحب این نام، خواه یک نفر باشد خواه بیشتر، یا ضعیف است یا مجهول» (۲)

بنابراین، استناد به احادیث این باب از اصول کافی برای اثبات حقیقتی که ابوبکر جزایری آن را کشف کرده، مغالطه‌ای بیش نیست.

***

ابوبکر جزایری می‌نویسد: آن‌گاه ای شیعی‌مذهب! اعتقاد تو درخصوص این حقیقت، تو را ملزم به پذیرش اموری می‌کند که در نهایتِ زشتی و بُطلان هستند و چاره‌ای نداری -درحالی‌که عاقل هستی- جز اینکه از آن امور بیزاری جویی و به آنها معتقد نشوی و آن امور عبارت‌اند از:

لازمۀ اوّل: دروغگوشمردن علی [ علیه السلام ] در این سخنش که وقتی از او سؤال شد: «آیا رسول خدا [ (ص) ] شما آل‌البیت را به چیزی مخصوص گردانیده است؟» فرمود: «نه، مگر آن چیزی که در غلاف شمشیرم است» آن‌گاه صحیفه‌ای را از آن بیرون آورد که در آن چهار مطلب آمده بود، که اهل حدیث، مانند بخاری و مسلم، آنها را بیان کرده‌اند.

۱- تنقیح المقال، ج ٣، ص ٢ ۵۴.

۲- همان، ص ١٧٢.

ص:۸۶

پاسخ به جزایری: به دو دلیل، لوازمی که جزایری بیان کرده، شیعه را ملزم به پذیرش این امر نمی‌کند:

اوّل: چنان‌که قبلاً گفتیم، تمام احادیث این باب از اصول کافی ضعیف‌اند و حدیث ضعیف، نه کسی را ملزم می‌کند و نه می‌توان به آن ملتزم شد.

دوم: این لوازم، به‌ویژه لازمۀ سوم و چهارم، در واقع اصلاً لازمه نیستند؛ چنان‌که به زودی خواهد آمد.

پاسخ لازمۀ اوّل

این مطلب که جزایری گفته «لازم می‌آید علی [ علیه السلام ] را در حدیثی که بخاری و مسلم آن را نقل کرده‌اند، تکذیب نماییم» ، درست نیست؛ زیرا:

اولاً، حدیثی که بخاری و مسلم از علی علیه السلام نقل کرده‌اند، متواتر نیست. (۱)

ثانیاً، این حدیث را تنها اهل سنّت روایت کرده‌اند. پس نمی‌توانند با آن ضد شیعیان استدلال کنند. همچنین اگر بپذیریم که این روایت صحیحه است، باز هم یقین پیدا نمی‌کنیم که از حضرت علی علیه السلام صادر شده باشد؛ زیرا از صحت روایت، قطع به صدور حاصل نمی‌شود؛ نهایت چیزی که حاصل می‌شود، ظن به صدور است.

با فرض اینکه هر دو روایت (روایت کلینی و بخاری) را صحیح بدانیم و تعارض میان آنها را بپذیریم، اگر کسی به یکی از این دو روایت که از حضرت علی علیه السلام نقل شده، معتقد شود، تکذیب حضرت لازم نمی‌آید؛ زیرا در غیر این صورت، عمل به اخبار متعارض، جایز نمی‌شد.

به علاوه، بیشتر شیعه، به‌ویژه عوام آنان، از این حدیثی که اهل سنّت روایت

۱- در تأیید مصنف می‌توان بر ابوبکر جزایری اشکال کرد که روایاتی که در این باب اهل سنت نقل کرده‌اند، دارای مضامین مختلف است که این نقل‌های متضارب، بیانگر ساختگی‌بودن آنهاست و جاعلان این حدیث درصدد این بوده‌اند که برتری امیرمؤمنان علیه السلام را بر دیگر صحابه به این وسیله انکار کنند. مترجم

ص:۸۷

کرده‌اند، بی‌خبرند. پس چگونه می‌توانند کلامی را تکذیب کنند که از آن بی‌خبرند؟ !

باید گفت که میان احادیث کلینی در این باب و روایتی که اهل سنّت از حضرت علی علیه السلام نقل کرده‌اند، تعارضی نیست. برای روشن‌شدن مطلب، در این روایات دقت کنید:

در صحیح بخاری روایت شده است که از حضرت علی علیه السلام سؤال شد: «آیا کتابی نزد شما هست؟» فرمود: «نه، مگر کتاب خدا و فهمی که به مرد مسلمان داده شده و آنچه در این صحیفه است. .» (۱)

همچنین بخاری روایت کرده که علی [ علیه السلام ] فرمود:

ما از پیامبر [ (ص) ] چیزی ننوشتیم، مگر قرآن و آنچه در این صحیفه است؛ پیامبر [ (ص) ] فرمود: «در مدینه، از حائر تا فلان‌جا حرم است. پس هرکس در آن آشوب کند یا آشوبگری را پناه دهد، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باشد. .» (۲)

در حدیث دیگری نیز بخاری چنین نقل کرده است: «روزی علی [ علیه السلام ] خطبه خواند و فرمود: هیچ کتابی که آن را بخوانیم نزد ما نیست، مگر کتاب خدا و آنچه در این صحیفه است. .» (۳)

در روایتی از مسلم آمده است که علی [ علیه السلام ] فرمود: «هرکس بگوید غیر از کتاب خدا و این صحیفه (فرمود: و صحیفه‌ای که در غلاف شمشیر است) چیز دیگری نزد ماست که آن را قرائت می‌کنیم، دروغ گفته است. .» (۴)

ظاهر این روایات، در صورتی که صحت آنها را بپذیریم، نشان‌دهندۀ این است که

۱- صحیح بخاری، ج ١، ص ٣٨.

۲- همان، ج ۴ ، صص ١٢ ۴ و ١٢ ۵.

۳- همان، ص ١٢٢.

۴- صحیح مسلم، ج ٢، ص ١١ ۴ ٧.

ص:۸۸

حضرت علی علیه السلام خبر داده که رسول خدا (ص) اهل‌بیت علیهم السلام را به «نوشته‌ای» غیر از قرآن و آن صحیفه، مخصوص نگردانیده است. به همین جهت، ابن‌حجر در توضیح بخشی از این روایت (آیا کتابی نزد شما هست؟) می‌گوید: «مقصود سائل این است که آیا نوشته‌ای که به رسول خدا (ص) وحی شده باشد و از ایشان گرفته باشید، نزد شما هست؟»

دلیل بر این مطلب، روایتی از بخاری در کتاب جهاد است که می‌گوید: «آیا چیزی از وحی، غیر از آنچه در کتاب خداست، نزد شما هست؟» (۱) در کتاب دیات نیز آورده است: «آیا چیزی که در قرآن نباشد نزد شما هست؟» (۲) و در مسند اسحاق بن راهویه از جریر از مطرق چنین آمده است: «آیا به چیزی علم پیدا کردی که از وحی باشد؟» (۳)

سندی در حاشیه‌اش بر سنن نسائی، در توضیح این بخش از روایت «آیا نزد رسول‌خدا (ص) چیزی غیر از قرآن دارید؟» ، می‌گوید: «یعنی چیز نوشته شده‌ای؛ وگرنه تردیدی نیست که نزد وی بیش از آنچه بیان شد، وجود داشت» . (۴)

دلیل دیگر بر آنچه گفته شد، این است که مطالب بیان‌شده در صحیفه، از اموری نیست که فقط به حضرت علی علیه السلام اختصاص یافته باشد (۵)؛ همان‌گونه که ابوطیب

۱- صحیح بخاری، ج ۴ ، ص ٨ ۴.

۲- همان، ج ٩، صص ١٣ و ١ ۴.

۳- فتح الباری، ج ١، ص ١ ۶۵.

۴- سنن نسائی به شرح سیوطی، ج ٨، ص ٢٣.

۵- آنچه در صحیفه بیان شده، این است: «خدا لعنت کند کسی را که ذبح او برای غیر خدا باشد و خدا لعنت کند کسی را که روشنایی زمین را سرقت کند و خدا لعنت کند کسی را که پدرش را لعنت نماید و خدا لعنت کند کسی را که آشوبگری را پناه دهد» ؛ ر. ک: صحیح مسلم، ج ٣، ص ١ ۵۶ ٧؛ مسند احمد، ج ١، ص ١١٨. و در این صحیفه دندان‌های شتر و چیزهایی از زخم‌ها آمده و همچنین در آن آمده است: «مدینه از عیر تا ثور حرم است. پس هرکس در آن آشوب کند یا آشوبگری را پناه دهد، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باشد و خدا هیچ عذری را از او در روز قیامت قبول نکند و حق و حُرمت مسلمین یکی [و برابر]است که پایین‌ترین مردم، به‌وسیله آن سعی و کوشش نماید و کسی که خود را به غیر پدرش یا به غیر مولای خودش نسبت دهد، لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر او باشد و خداوند در روز قیامت عذری را از او قبول نکند» ؛ ر. ک: صحیح مسلم، ج ٢، ص١١ ۴ ٧؛ مسند احمد، ج ١، صص ١١٩، ١٢٣، ١ ۵ ١ و ١ ۵ ٢؛ سنن نسائی، ج ٨، صص ١٩ و ٢٣؛ سنن ابی‌داوود، ج ۴ ، صص ١٨٠ و ١٨١ و آنچه قبلاً از صحیح بخاری گذشت

ص:۸۹

عظیم‌آبادی گفته است: «مخفی نباشد که آنچه در کتاب او (صحیفه علی علیه السلام) است، از امور اختصاصی و ویژه نیست» . (۱) سندی نیز در حاشیه‌اش بر سنن نسائی همین حرف را زده است. (۲)

این سخنان بیانگر این است که سؤال‌کننده در پی این بوده که بداند، آیا پیامبر (ص) از میان همه مردم، تنها حضرت علی علیه السلام را به «نوشته‌ای» مخصوص گردانیده که در آن علومی وجود دارد یا نه انگیزۀ سؤال‌کننده، این کلام حضرت علی علیه السلام است که هنگام هر اتفاقی می‌فرمود: «خدا و رسولش راست گفته‌اند» این مطلب اشاره به این دارد که پیامبر (ص) ، حضرت علی علیه السلام را از امور غیبی که واقع می‌شوند، مطلع می‌کرده است و به دیگران این اخبار را نمی‌دادند.

ابن حجر می‌گوید:

علت سؤال آنها از حضرت علی [ علیه السلام ] دربارۀ آن نوشته، همان روایتی است که احمد و بیهقی در «الدلائل» از طریق ابی‌حسّان آورده‌اند، که حضرت علی [ علیه السلام ] وقتی دستوری می‌داد و گفته می‌شد: «آن را انجام دادیم» ، می‌فرمود: «خدا و رسولش راست گفته‌اند» مالک اشتر به حضرت عرض کرد: «این چیزی که شما می‌فرمایید، آیا عهدی است که رسول خدا [ (ص) ] از میان مردم فقط مخصوص شما کرده است؟ . .» (۳)

از جواب حضرت علی علیه السلام فهمیده می‌شود که پیامبر (ص) او را از میان مردم، به

۱- عون المعبود، ج ١٢، ص ١ ۶ ٠.

۲- سنن نسائی به شرح سیوطی، ج ٨، ص ١٩.

۳- فتح الباری، ج ١، ص ١ ۶۶.

ص:۹۰

نوشته‌ای مخصوص نگردانیده است، مگر همان صحیفه‌ای که مطالب آن نیز به حضرت علی علیه السلام اختصاص ندارد. اما پیامبر (ص) چیز دیگری به ایشان اختصاص داده که در این روایات بیان نشده و در جواب حضرت علی علیه السلام نیز اشاره‌ای به آنها نشده است؛ هرچند سؤال‌کننده آنها را قصد کرده باشد.

بنابراین روایات واردشده در کتاب کافی در باب «آیات و نشانه‌هایی که از پیغمبران نزد ائمه علیهم السلام است» ، با آنچه بخاری و مسلم دربارۀ صحیفه روایت کرده‌اند، تنافی ندارد؛ زیرا روایات کافی می‌گویند: «پیامبر (ص) بعضی از آیات و نشانه‌های پیغمبران، مانند پیراهن آدم و عصای موسی و خاتم سلیمان را به اهل‌بیت خود اختصاص داده است» و احادیث صحیفه می‌گویند: «پیامبر (ص) ، حضرت علی علیه السلام و اهل‌بیتش را به غیر از قرآن و آن صحیفه، به نوشتۀ دیگری مخصوص نفرموده است» و این منافاتی ندارد که چیزهای دیگری هم غیر از نوشته، مخصوص آنها نموده باشد. حتی اگر نگوییم که پیامبر (ص) بعضی از آیات و نشانه‌های پیغمبران را که نزد ایشان بوده، میراث اهل‌بیت علیهم السلام خود گردانیده است، باز هم اشکالی ندارد که بگوییم آن نشانه‌ها نزد اهل‌بیت علیهم السلام بوده است؛ زیرا ممکن است هنگامی که پیامبر (ص) رحلت کرد، آن نشانه‌ها در دست اهل‌بیت علیهم السلام بوده و همچنان در دست آنها باقی مانده باشد؛ چنان‌که خود اهل سنّت نیز به این مطلب اقرار کرده و می‌گویند: «خاتم پیامبر (ص) در اختیار ابوبکر بوده و عایشه مقداری از لباس‌های پیامبر (ص) را نزد خود داشت و دیگران نیز غیر اینها را نزد خود داشته‌اند» .

بخاری و مسلم از ابن‌عمر روایت کرده‌اند که می‌گوید:

پیامبر [ (ص) ] انگشتری از نقره تهیه کرد که در دست ایشان بود. بعد از پیامبر (ص) در دست ابوبکر و بعد از او در دست عمر و بعد از او در دست عثمان بود و بعد از او در چاه اریس افتاد و نقش آن «محمد رسول الله» بود. (۱)

۱- صحیح بخاری، ج ٧، صص ٢٠٢ و ٢٠٣ و ج ۴ ، ص ١٠٠؛ صحیح مسلم، ج ٣، ص ١ ۶۵۶.

ص:۹۱

همچنین بخاری از ابی‌بُرده نقل می‌کند: «عایشه به ما عبایی نمدی نشان داد و گفت: جان پیامبر [ (ص) ] در همین لباس گرفته شد» .

سلیمان از حمید از ابی‌بُرده بر این روایت چنین افزوده که بُرده می‌گوید: «عایشه برای ما لنگی ضخیم که در یمن درست می‌شود و عبای پشمین نمدی بیرون آورد» (۱)

این اشیاء و مانند آنها، بعد از وفات پیامبر (ص) در دست همان کسانی که آنها را داشتند، باقی ماند؛ چنان‌که ابن حجر دربارۀ این مطلب آشکارا می‌گوید:

پیامبر [ (ص) ] میراثی به جا نگذاشت و اموال به جا مانده از او فروخته نشد. بلکه برای تبرک جستن، در دست کسانی باقی ماند که قبلاً نزد آنان بود. اگر آنچه داشت میراث می‌بود، هر آینه تقسیم می‌شد و فروخته می‌شد. (۲)

بنابراین تردیدی نیست که بعضی از اموال رسول خدا (ص) ، مانند لباس و سلاح و غیره، نزد اهل‌بیت علیهم السلام بوده است؛ زیرا آنان نسبت به دیگران سزاوارتر بودند. برخی از روایات نیز بر این مطلب دلالت دارند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:

بخاری و مسلم از ابن شهاب چنین نقل کرده‌اند که علی بن الحسین به او فرمود:

هنگامی که ما از نزد یزید بن معاویه پس از کشته‌شدن حسین بن علی علیهم السلام به مدینه برگشتیم، مسور بن مخرمه به دیدار ما آمد و عرضه داشت: «آیا چیزی هست که به من دستور دهی تا برای شما انجام دهم؟» به او گفتم: «آیا تو همان کسی نیستی که شمشیر رسول خدا [ (ص) ] به او داده شده؟ من می‌ترسم که این جماعت، آن را به زور از تو بگیرند و به خدا سوگند اگر آن را به من بدهی، تا جان در بدن دارم، دست کسی به آن نمی‌رسد. .» (۳)

با توجه به این روایات، این راز آشکار می‌شود که چرا پیامبر (ص) ، آیات و نشانه‌های

۱- صحیح بخاری، ج ۴ ، ص ١٠١.

۲- فتح الباری، ج ۶ ، ص ١ ۶ ٠.

۳- صحیح بخاری، ج ۴ ، ص ١٠١؛ صحیح مسلم، ج ۴ ، ص ١٩٠٣.

ص:۹۲

به ارث‌مانده از پیغمبران را از چشم مردم دور نگه می‌داشتند؛ تا بدان‌جا که در روایاتی که اهل سنّت از ایشان (ص) نقل کرده‌اند، هیچ نشانه و اثری از آنها نیست. این بدان‌جهت بود که بعد از ایشان بر اهل‌بیت علیهم السلام فشار نیاورند و آن آیات و نشانه‌ها را به زور از آنها نگیرند؛ چنان‌که از غیر اهل‌بیت علیهم السلام به زور می‌گرفتند.

***

جزایری می‌گوید: لازمۀ دوم: با نسبت‌دادن این سخن به علی [ علیه السلام ]، (روایت اوّل و دوم) به ایشان نسبت دروغ داده‌اید.

پاسخ به جزایری: قبلاً گفتیم که تمام روایات این باب از کتاب کافی، ضعیف‌اند. بنابراین ما علم به صدور این سخن از امیرالمؤمنین علیه السلام نداریم و نگفته‌ایم که به‌یقین، حضرت چنین سخنی فرموده‌اند تا اینکه نسبت دروغ به ایشان یا ما داده شود. درحالی‌که حتی اگر روایت صحیح باشد، برای ما قطع به صدور حاصل نمی‌شود.

علاوه بر این، مرحوم کلینی (ره) این روایت را از دیگران نقل کرده و خودش نمی‌گوید «حضرت علی علیه السلام فرموده» تا اینکه او را به دروغ‌بستن بر حضرت علی علیه السلام متهم کنیم؛ ایشان فقط می‌گوید: «فلانی به من خبر داده از فلانی که حضرت علی علیه السلام چنین و چنان فرموده است» کلینی در اینکه فلانی به او خبر داده است، راست می‌گوید. اما اینکه حضرت علی علیه السلام آن سخن را فرموده یا نه، اطلاعی نداریم و [در قیامت هم] از این جهت، سؤال و محاسبه نمی‌شویم.

معلوم نیست چرا جزایری یقین کرده که حضرت علی علیه السلام چنین سخنی را نفرموده است؛ با اینکه این سخن، تناقضی با قرآن کریم ندارد و با سنت متواتر و اجماع قطعی و حکم عقل هم مخالف نیست.

به علاوه، ضعیف بودن یک روایت، دلیل بر عدم صدور آن نمی‌شود؛ هرچند بعضی از راویان آن، به دروغگویی معروف باشند؛ زیرا چه بسا فردی بسیار دروغگو، گاهی سخن راست هم بگوید. به همین جهت، خداوند متعال به بندگان مؤمن خود دستور

ص:۹۳

فرموده که دربارۀ خبررسانی فاسقان، تحقیق و بررسی کنند، آنجا که می‌فرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ . (۱)

اگرچه خداوند به بررسی اخبار فاسقان امر نموده، ولی به ردّ اخبار آنها دستور نداده است. این فرمان الهی مبیّن آن است که گاهی خبر فاسق نیز راست است. در نتیجه می‌توان گفت، یقین جزایری به اینکه، این خبر (که به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده شده) دروغی بیش نیست، درست نبوده و مطابق قواعد علمی نیست؛ مگر اینکه وی ادعا کند قدرتی الهی دارد که با آن می‌تواند روایت و خبر دروغ را تشخیص بدهد. . و چنین ادعایی محتاج به اثبات و دلیل است. (۲)

شاید علت یقین‌کردن جزایری به دروغ‌بودن احادیث این باب از کافی، این است که بر وی گران آمده که پیراهن آدم و خاتم سلیمان و عصای موسی علیهم السلام نزد حضرت علی علیه السلام باشد. هرچند خود آنها روایت کرده‌اند «دابّةالأرض» (۳) که در آخرالزمان آشکار می‌شود، در حالی بیرون می‌آید که خاتم سلیمان و عصای موسی در دست اوست.

دراین‌باره ترمذی روایتی نقل کرده و آن را حسن دانسته است. همچنین ابن ماجه، احمدبن‌حنبل، طیالسی، حاکم و عده‌ای دیگر، از ابوهریره روایت کرده‌اند که رسول‌خدا (ص) فرمود: «دابّه با خاتم سلیمان و عصای موسی بیرون می‌آید و مؤمن را

۱- ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر شخص فاسقی خبری برای شما آورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی از روی نادانی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید. حجرات: ۶ .

۲- ابن حجر عسقلانی در نزهة النظر، ص ۴۴ می‌گوید: «حکم‌کردن بر اینکه فلان حدیث ساختگی است، فقط در حدّ ظن غالب است و نسبت به آن، قطع حاصل نمی‌شود؛ زیرا امکان دارد صادق باشد. البته بعضی از اهل حدیث ملکه‌ای قوی در تشخیص حدیث کاذب از صادق دارند و آنها کسانی هستند که اطلاع وسیع، فکر روشن و فهم قوی داشته، قرائن را به‌خوبی می‌شناسند»

۳- «دابة» به معنای جنبده و جاندار است. اشاره به آیه ٨٢ نمل است وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ .

ص:۹۴

روسفید می‌کند و بر بینی کافر مُهر می‌زند. .» .(۱)

از حضرت علی علیه السلام دربارۀ «دابّةالأرض» سؤال شد و ایشان فرمود: «اما به خدا قسم که دم ندارد و دارای ریش است» .(۲)

ماوردی می‌گوید: «این سخن از علی [ علیه السلام ] اشاره دارد به اینکه «دابّةالأرض» از نوع إنسان است؛ هرچند به آن تصریح نکرده است» . (۳)

قرطبی هم می‌گوید:

به همین سبب، بعضی از مفسرین متأخر می‌گویند: «حقیقت نزدیک به‌واقع این است که «دابّه» انسانی است سخنگو که با اهل بدعت و کفر، مناظره و مجادله می‌کند تا حجت بر آنها تمام شود؛ هرکس هلاک شود، از روی دلیل و بینه هلاک گردد و هرکس نجات یابد، از روی دلیل باشد» (۴)

دلیل دیگر بر اینکه دابه از نوع انسان است، سخن گفتن او با مردم است؛ چنان‌که در آیه (۵) ، تُکَلِّمُهُمْ آمده است: «و مؤمن را از کافر جدا می‌کند و همانا دابه، مؤمن را با عصا علامت‌گذاری کرده، کافر را با خاتم مُهر می‌کوبد. . و تمام این صفات و کارها متعلق به انسان است، نه غیر او» .

به هر حال، اگر قبول کنیم که «دابّةالأرض» همان علی بن ابی‌طالب علیه السلام است، از انصاف به دور است که منکر وجود عصای موسی و انگشتر سلیمان نزد او شویم و اگر بگوییم غیر اوست، باز هم از انصاف به دور است که وجود عصا و انگشتر نزد آن حضرت

۱- سنن ترمذی، ج ۵ ، ص ٣ ۴ ٠؛ سنن ابن ماجه، ج ٢، ص ١٣ ۵ ١؛ مسند احمد، ج ٢، ص ۴ ٩١؛ مسند ابی‌داوود طیالسی، ص ٣٣ ۴ ؛ جامع صغیر، ج ١، ص ۵ ٠٢؛ مستدرک، ج ۴ ، ص ۴ ٨ ۵ ؛ الدرّالمنثور، ج ۶ ، ص ٣٨١؛ تفسیر طبری، ج ٢٠، ص ١١؛ تفسیر القرآن العظیم، ج ٣، صص ٣٧ ۵ و ٣٧ ۶ ؛ کنز العمال، ج ١ ۴ ، ص ٣ ۴ ١.

۲- الجامع لأحکام القرآن، ج ١٣، ص ٢٣ ۶.

۳- همان.

۴- همان.

۵- ر. ک: نمل: ٨ ۶.

ص:۹۵

را مطلبی بزرگ و دشوار بدانیم. درحالی‌که وجود آن دو را نزد دابّه بزرگ نمی‌شماریم.

جزایری می‌نویسد: لازمه سوم: صاحب این اعتقاد، خود را خوار نموده و کج‌فهمی و کم‌عقلی خود را نشان داده و برای خود احترام قائل نشده است؛ زیرا اگر به او گفته شود انگشتر کجاست؟ عصا کجاست؟ یا مثلاً الواح [حضرت موسی]کجا هستند؟ پاسخی نمی‌یابد و نمی‌تواند یکی از آنها را بیاورد. بنابراین، معلوم می‌شود که اصل قصه، از اوّل تا آخر، دروغی بیش نیست.

پاسخ به جزایری: نمی‌دانم چگونه از این عقیده، لازم می‌آید که شیعه خود را حقیر و خوار کرده باشد؟ آیا لازمۀ اعتقاد شیعه به اینکه میراث انبیا علیهم السلام نزد اهل‌بیت علیهم السلام است، خوارکردن خود است؟ چرا جزایری کسی را حقیر و خوار می‌داند که معتقد است خداوند آیات و نشانه‌های پیغمبران علیهم السلام، مانند انگشتر سلیمان و عصای موسی و پیراهن آدم را نزد بهترین خلق خدا (پیغمبران) حفظ و نگهداری کرده تا اینکه به دست اهل‌بیت پاک پیامبر (ص) برسند؟ اما خوار نمی‌شمارد کسی را که معتقد است خاتم سلیمان و عصای موسی در آخرالزمان نزد «دابّةالارض» خواهد بود؟ و آن دابّه را نیز این چنین معرفی می‌کنند که دارای چهار دست و پا و مویی تازه‌روییده و صدایی همچون صدای شتر است؟ (۱)

۱- قرطبی در بیان نظرات علمای اهل سنت دربارۀ «دابّةالارض» می‌گوید: «نظر اول، همان بچۀ شتر صالح است و این صحیح‌ترین نظر است» تا آنجا که می‌گوید: «زیرا وقتی ناقه صالح کشته شد، بچه‌اش فرار کرد و سنگ بزرگی باز شد و داخل آن رفت و بر او بسته شد. او همان‌جا هست تا اینکه به اذن خدا از آن سنگ بیرون آید» نظر دوم، روایت شده آن دابّه، جنبنده‌ای پر از موهای کوچک و چهار دست و پا، طولش شصت ذراع است، و می‌گویند همان جسّاسه حیوانی که در جزیره‌ها زندگی می‌کند و اخبار را جمع‌آوری کرده، در اختیار دجّال می‌گذارد است و این نظر عبدالله بن عمر است. نظر سوم، روایت شده که دابّه از خلقت هر حیوانی نشانه‌ای دارد. ماوردی و ثعلبی گفته‌اند: «سر آن، سر گاو و چشم آن، چشم خوک و گوش آن، گوش فیل و شاخ آن، شاخ بز کوهی و گردنش، گردن شترمرغ و سینه‌اش، سینه شیر و رنگش، رنگ پلنگ و پهلوهایش پهلوی گربه و دمش، دم گوسفند نر و پاهایش، پاهای شتر است که میان هر دو مفصل آن دوازده ذراع فاصله است» زمخشری گوید: «به ذراع حضرت آدم - و همراه آن عصای موسی و انگشتر سلیمان بیرون می‌آید. .» ؛ ر. ک: الجامع لأحکام القرآن، ج ١٣، ص ٢٣ ۵.

ص:۹۶

علاوه بر این، قبلاً گفتیم که این امور از مسائلی است که شناخت آنها واجب و لازم نیست و جهل به آنها ضرری به شیعه بودن نمی‌زند و شاید بیشتر عوام شیعه چیزی در این‌باره ندانند.

سخن عجیب‌تر جزایری این است که وی دلیل کج‌فهمی و کم‌عقلی کسی را که معتقد شده آیات و نشانه‌های پیغمبران، نزد اهل‌بیت علیهم السلام است، این می‌داند که اگر به آن شیعه بگویند: «انگشتر کجاست؟ عصا کجاست؟ الواح کجایند؟» پاسخی پیدا نمی‌کند و نمی‌تواند چیزی از آنها را بیاورد!

پاسخ روشن است؛ زیرا ما نگفته‌ایم این نشانه‌ها نزد ماست تا از ما خواسته شود آنها را نشان دهیم؛ بلکه گفته‌ایم آنها نزد اهل‌بیت علیهم السلام است که از طریق ارث آن را به یکدیگر منتقل می‌کنند.

جزایری می‌گوید: و روشن‌تر از آن مطلب، اینکه گفته شود: اگر آنچه گفته شده، حقیقت دارد، پس چرا اهل‌بیت از این آیات و نشانه‌ها (مانند عصا و انگشتر) در نابودی دشمنان خودشان و پیروزی بر آنهاستفاده نکردند. درحالی‌که از سوی دشمنان آزار و اذیت‌ها دیدند؟

پاسخ به جزایری: ١. همانا اهل‌بیت علیهم السلام از بندگان خوب و صالح خدا هستند که کسی در سخن، از آنها پیشی نمی‌گیرد و به آنچه امر می‌کنند، عمل می‌کنند. اگرچه خداوند متعال، بدون عصا هم قادر بر یاری آنان است، اما حکمت او اقتضا می‌کند که به پیشوایان ستمگر که دشمنان دین‌اند، مهلت داده شود تا بر گناه خود بیفزایند. سپس با عزت و قدرتش گریبان آنان را می‌گیرد. خداوند می‌فرماید: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ . (۱)

۱- آنها که کافر شدند [و راه طغیان پیش گرفتند] تصور نکنند اگر به آنان مهلت می‌دهیم به سودشان است. ما به آنها مهلت می‌دهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوارکننده‌ای [آماده شده] است. آل‌عمران: ٧٨

ص:۹۷

٢. دشمنان اهل‌بیت علیهم السلام همواره خود را مسلمان نشان می‌دادند و تظاهر به اسلام می‌کردند. آنها همچون فرعون نبودند که با خدا اعلام جنگ نمایند و در مقابل او سرکشی کنند. خداوند متعال در این‌باره می‌فرماید : إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ . (۱)

فرعون در ظلم و ستم خود تا جایی پیش‌رفت که ادعای خدایی کرد و حضرت موسی علیه السلام را با تمام نشانه‌های روشنی که برای او آورد، تکذیب نمود. خداوند خطاب به موسی علیه السلام می‌فرماید: اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلی أَنْ تَزَکَّی وَ أَهْدِیَکَ إِلی رَبِّکَ فَتَخْشی فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْری فَکَذَّبَ وَ عَصی ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعی فَحَشَرَ فَنادی فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی.( ۲)

هنگامی هم که عده‌ای به حضرت موسی علیه السلام ایمان آوردند، فرعون آنها را به شکنجه و کشتن تهدید کرد. خداوند در این‌باره می‌فرماید: قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ .(۳)

و در سوره غافر نیز می‌فرماید: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ إِلی فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا

۱- فرعون در زمین برتری‌جویی کرد و اهل آن را به گروه‌های مختلفی تقسیم نمود. گروهی را به ضعف و ناتوانی می‌کشاند، پسرانشان را سر می‌برید و زنانشان را [برای کنیزی و خدمت] زنده نگه می‌داشت. او به‌یقین از مفسدان بود. قصص: ۴

۲- به سوی فرعون برو که طغیان کرده است و به او بگو: «آیا می‌خواهی پاکیزه شوی؟» و من تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم تا از او بترسی [و گناه نکنی]. سپس موسی بزرگ‌ترین معجزه را به او نشان داد. اما او تکذیب و عصیان کرد. سپس پشت کرد و پیوسته [برای محو آیین حق] تلاش نمود و ساحران را جمع کرد و مردم را دعوت نمود و گفت: «من پروردگار برتر شما هستم» نازعات: ١٧-٢ ۴

۳- [فرعون] گفت: آیا پیش از اینکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟ مسلماً او بزرگ و استاد شماست که به شما سحر آموخته [و این یک توطئه است]. اما به‌زودی خواهید دانست. دست‌ها و پاهای شما را به عکس یکدیگر قطع می‌کنم و همه شما را به دار می‌آویزم. شعراء: ۴ ٩

ص:۹۸

مَعَهُ وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ . (۱)

فرعون نیز تلاش کرد تا موسی علیه السلام و پیروان او را از بین ببرد. این حادثه در قرآن چنین بیان شده است : وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ . (۲)

سپس خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی فرستاد که شب‌هنگام، با پیروانش از شهر خارج شود. خداوند در آیاتی از چند سوره در این‌باره می‌فرماید : وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی إِنَّکُمْ مُتَّبَعُون (۳) ؛ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِه (۴) ؛ فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسی إِنَّا لَمُدْرَکُونَ قالَ کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ فَأَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ وَ أَنْجَیْنا مُوسی وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ. (۵)

اگرچه، خداوند متعال تمام راه‌های هدایت را پیش پای فرعون نهاد، ولی او سر باز زد و کبرفروشی و اسراف کرد: فَأَخَذَهُ اللهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولی . (۶)

۱- ما موسی را با آیات خود و دلیلی روشن فرستادیم. به سوی فرعون و هامان و قارون، ولی انها گفتند: او ساحری بسیار دروغگو است. و هنگامی که حق را از سوی ما برای آنها آورد، گفتند: پسران کسانی را که با موسی ایمان آورده‌اند بکشید و زنانشان را برای اسارت و خدمت زنده بگذارید. اما نقشه کافران جز در گمراهی نیست [و نقش بر آب می‌شود]. غافر: ٢٣ - ٢ ۵

۲- و فرعون گفت: بگذارید موسی را بکشم و او پروردگارش را بخواند [تا نجاتش دهد]؛ زیرا من می‌ترسم که آیین شما را دگرگون سازد و یا در این سرزمین فساد برپا کند. غافر: ٢ ۶

۳- و به موسی وحی کردیم که شبانه بندگانم را [از مصر] کوچ ده؛ زیرا شما مورد تعقیب هستید. شعراء: ۵ ٢

۴- [به این ترتیب] فرعون با لشکریانش آنها را دنبال کردند. طه: ٧٨

۵- هنگامی که دو گروه یکدیگر را دیدند، یاران موسی گفتند: ما در چنگال فرعونیان گرفتار شدیم. [موسی] گفت: چنین نیست، یقیناً پروردگارم با من است، به‌زودی مرا هدایت خواهد کرد و به دنبال آن به موسی وحی کردیم: عصایت را به دریا بزن [عصایش را به دریا زد] و دریا از هم شکافته شد و هر بخشی همچون کوه عظیمی بود و در آنجا دیگران لشکر فرعون را نیز [به دریا] نزدیک ساختیم. و موسی و تمام کسانی را که با او بودند نجات دادیم. سپس دیگران را غرق کردیم. شعراء: ۶ ١ - ۶۶

۶- ازاین‌رو خدا او را به عذاب آخرت و دنیا گرفتار ساخت. نازعات: ٢ ۵

ص:۹۹

مَعَهُ وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ . (۱)

فرعون نیز تلاش کرد تا موسی علیه السلام و پیروان او را از بین ببرد. این حادثه در قرآن چنین بیان شده است: وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ . (۲)

سپس خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی فرستاد که شب‌هنگام، با پیروانش از شهر خارج شود. خداوند در آیاتی از چند سوره در این‌باره می‌فرماید: وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی إِنَّکُمْ مُتَّبَعُون )؛ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِه (۴)؛ فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسی إِنَّا لَمُدْرَکُونَ قالَ کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ فَأَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ وَ أَنْجَیْنا مُوسی وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ. (۵)

اگرچه، خداوند متعال تمام راه‌های هدایت را پیش پای فرعون نهاد، ولی او سر باز زد و کبرفروشی و اسراف کرد: فَأَخَذَهُ اللهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولی. (۶)

۱- ما موسی را با آیات خود و دلیلی روشن فرستادیم. به سوی فرعون و هامان و قارون، ولی انها گفتند: او ساحری بسیار دروغگو است. و هنگامی که حق را از سوی ما برای آنها آورد، گفتند: پسران کسانی را که با موسی ایمان آورده‌اند بکشید و زنانشان را برای اسارت و خدمت زنده بگذارید. اما نقشه کافران جز در گمراهی نیست [و نقش بر آب می‌شود]. غافر: ٢٣ - ٢ ۵

۲- و فرعون گفت: بگذارید موسی را بکشم و او پروردگارش را بخواند [تا نجاتش دهد]؛ زیرا من می‌ترسم که آیین شما را دگرگون سازد و یا در این سرزمین فساد برپا کند. غافر: ٢ ۶

۳- و به موسی وحی کردیم که شبانه بندگانم را [از مصر] کوچ ده؛ زیرا شما مورد تعقیب هستید. شعراء: ۵ ٢

۴- [به این ترتیب] فرعون با لشکریانش آنها را دنبال کردند. طه: ٧٨

۵- هنگامی که دو گروه یکدیگر را دیدند، یاران موسی گفتند: ما در چنگال فرعونیان گرفتار شدیم. [موسی] گفت: چنین نیست، یقیناً پروردگارم با من است، به‌زودی مرا هدایت خواهد کرد و به دنبال آن به موسی وحی کردیم: عصایت را به دریا بزن [عصایش را به دریا زد] و دریا از هم شکافته شد و هر بخشی همچون کوه عظیمی بود و در آنجا دیگران لشکر فرعون را نیز [به دریا] نزدیک ساختیم. و موسی و تمام کسانی را که با او بودند نجات دادیم. سپس دیگران را غرق کردیم. شعراء: ۶ ١ - ۶۶

۶- ازاین‌رو خدا او را به عذاب آخرت و دنیا گرفتار ساخت. نازعات: ٢ ۵

ص:۱۰۰

مناوی می‌گوید:

حضرت، آنها را به ستارگان آسمان تشبیه کرده؛ زیرا به وسیلۀ ستارگان راهنمایی و شناختِ راه صورت می‌گیرد؛ چون طلوع و غروب بین ستارگان رخ می‌دهد و برخی از آنها ثابت و برخی دیگر در حرکت‌اند؛ همین‌طور به وسیلۀ اهل‌بیت علیهم السلام هدایت و راهنمایی و امان از نابودی حاصل می‌شود. (۱)

***

جزایری می‌گوید: لازمۀ چهارم: هدف از این دروغِ فرومایه، اثبات هدایت‌یافتگی و در مسیرحق‌بودنِ شیعه و گمراه‌بودنِ دیگر مسلمانان است.

پاسخ به جزایری: هدایت‌یافتگی و بر حق‌بودن شیعه، با چنین احادیث ضعیفی ثابت نمی‌شود. حتی اگر این احادیث صحیح می‌بود و دشمن نیز آنها را قبول می‌کرد، باز هم دلالت نداشتند که گروهی بر حق و گروهی گمراهند.

جزایری می‌گوید: هدف این احادیث، باقی‌نگاه‌داشتن مذهب تشیع به‌عنوان مذهبی است که طرفدارانش، جامعه و شخصیتی مستقل و جدا از پیکرۀ امّت اسلامی هستند، تا بدین وسیله بزرگان این فرقه و اطرافیانشان- که نیت‌های پلید و شوم و حرص و طمع دارند - به زندگی دلخواهشان دست یابند؛ هرچند به قیمت نابودی اسلام و شکستن وحدت مسلمین باشد.

پاسخ به جزایری: این سخن، یکی از تهمت‌های بی‌اساسی است که جزایری کتابچۀ خود را با آنها سیاه کرده، ولی برای این گفته، حتی یک دلیل هم نیاورده است.

معلوم نیست چگونه با اثبات این مطلب که اهل‌بیت علیهم السلام بعضی از آیات و نشانه‌های

۱- فیض القدیر، ج ۶ ، ص ٢٩٧.

ص:۱۰۱

معجزات امام در كودكي

از جمله ي شگفتي هايي كه «حكيمه»، از (آثار) امامت و كرامت اوصياء، در آن حضرت مشاهده كرد، اين بود كه ديد حضرت امام جوادعليه‌السلام ديدگان مبارك را به سوي آسمان بلند مي كردند و به راست و چپ نظر مي فرمودند و مي گفتند: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله » حكيمه از مشاهده ي آنچه از اين نوزاد سه روزه ديده بود، غرق در وحشت شد.

زيرا از پدر بزرگوار او حضرت امام رضاعليه‌السلام درباره ي اين كه وي قائم مقام امام است و در كودكي همان گونه كه در بزرگي سخن خواهد گفت، زبان به حكمت مي گشايد، چيزي نشنيده بود. به همين دليل، ترسان به خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام رفت و آنچه از معجزات روشن آن بزرگوار ديده بود، به عرض رساند. حضرت نيز كودك را به خواهرش معرفي نمود و آگاهش فرمود كه بعد از آن، كرامت ها و آيات بينه ي بيشتري را به چشم خواهد ديد.

حضرت امام جوادعليه‌السلام در مدينه ي منوره، در روز دهم ماه رجب سال ۱۹۵ هجري قمري متولد گرديدند.(۲۳) پدر بزرگوارش نام «محمد» را براي آن حضرت قرار دادند. زيرا در صحيفه اي كه از آسمان نازل شده بود، آن حضرت بدين نام شريف خوانده شده بود. همچنين كنيه ي جد گراميش حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام را برايشان انتخاب فرمودند و همواره فرزند عزيز خود را با كنيه ياد مي نمودند و به همين عنوان براي آن حضرت نامه مي نوشتند.

«محمد بن عباد» كه از طرف «فضل بن سهل» به عنوان كاتب، خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام فرستاده شده بود، مي گويد: هرگز نشنيدم حضرت امام رضاعليه‌السلام فرزند گرامي خود را به نامش - محمد - ياد فرمايند، بلكه همواره مي فرمودند از «ابوجعفر» به من نامه رسيد، يا من به ابوجعفر نامه فرستادم. اين در حالي بود كه حضرت امام جوادعليه‌السلام در مدينه و كودك بودند و نوشته هايشان در نهايت زيبایي و بلاغت، به حضرت امام رضاعليه‌السلام واصل مي شد.

القاب امام جواد

بر اساس نصي كه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام رسيده بود، حضرت امام رضاعليه‌السلام ، فرزند خود را به «جواد ،زكي وتقي » ملقب فرمودند. شهرت آن حضرت، به «جواد» بيش از ديگر القاب است. همچنين در ميان شيعه و سني به «باب المراد» مشهور شده اند، زيرا حاجات مردم را بسيار برآورده مي ساختند و كرامتهايي بسيار از ايشان صادر شده است.

غمگيني به ايشان پناه نمي برد، مگر آن كه سوز دلش فرومي نشيند. كسي به ايشان استغاثه نمي كند، جز آن كه او را كمك مي فرمايد و اندوه هيچ غصه داري نيست كه با توجه به ايشان برطرف نشود. حضرت امام جوادعليه‌السلام ، فريادرس بي پناهان، باران پربار براي اميدواران، ياري دهنده ي فريادكنان، اميد طالبان و آب سرد گوارا براي تشنگان مي باشند.

دو صد، زان پنج شد كم، چون برفت، آمد مه دوران جواد آن كو درخشان تر، مهش از آفتاب آمد ز مامي خيزران نامي، نبي «خير الاماء» خواندش بگفت از من فداي پور اين نوبيه باب آمد بدي چون شوشه ي زر عيار و طيب و طاهر ز بيت ماريه، اي حبذا، اين انتخاب آمد «امين، مأمون، مبارك پور»، گفتش موسي جعفر به مامش در ره مكه، سلام از آن جناب آمد به طشت افتاد و بودي جامه اي از نور بر رويش رضا فرمود جايش مد ذكر آمد، نه خواب آمد حكيمه كند از او آن جامه، پس انجام كرد امرش رضا بگشود در، بگرفت در، گفت اين پرآب آمد شبيه موسي و عيسي و هم دريا شكافش خواند از اين تشبيه، مي دان تا چه حد او كامياب آمد مقدس مادري زادش، مطهر از پليدي ها زقتلش قدسيان گريند و قاتل در عذاب آمد رضا با او سخن شب تا به صبحش گفت و وي مي خواند همي تمجيد و تهليلات و ذكرش بي حساب آمد «از اين مولود»، مي فرمود «اعظم نيست در بركت براي شيعه»، كو هشت و سه را نائب مناب آمد علي بن جعفرش دستش همي بوسيدي و گفتي امام است او، اگر چه پيش من او طفل شاب آمد حضورش ايستادي، كفش پايش بر، بجا هشتي مرتب كردي آنچه بر تن پاكش ثياب آمد(۲۴) .

در روز تولد حضرت ابوجعفر جوادعليه‌السلام ، نور الهي در جهان تابيدن گرفت و ديدگان را روشن ساخت. لطف ربوبي، پس از انقضاء مدت امامت حضرت امام رضاعليه‌السلام ، او را براي امت اسلام مهيا ساخته بود تا لحظه اي زمين، بدون خليفه ي خداوند و حجت باقي نماند، خلأ پر شود و خطاها اصلاح شود.

اين سنت خداي تعالي است كه در مورد امامان پيشين نيز جاري گشت و هرگز براي سنت خداوند تغييري نيست. از همين رو، خداي مهيمن، براي تصدي امر امامت، ذات پاكي را آفريد تا از نور درخشان وجودش، امت اسلام بهره ها، گيرد و از روش صحيح و درياي علم و هدايت نجات بخش او استفاده ها نمايد...

اتمام حجت

ليكن با كمال تأسف، مردماني نيز بودند كه نفاق و آتش كينه در دلهاشان لانه كرده بود. آنان براي اعراض از امر امامت و از بين بردن آن، در پي وسايل گوناگون بودند تا در حد توان خود، اقدام به پراكندن مردم از گرد وجود امامعليه‌السلام و تنها گذاردن او نمايند. از جمله اين كه شبهاتي را كه عوام فريب است، به خورد ضعيفان مي دادند و از طريق آنان در بين مردم منتشر مي ساختند.

آنان در اين راه، براي مطرح كردن انديشه هاي پنهاني خود، چيزي جز شبهه ي عدم شباهت ميان پدر و فرزند نيافتند و به همين دليل، حضرت امام رضاعليه‌السلام را مجبور داشتند تا آن فرزند را به قيافه شناسان(۲۵) بنمايد تا شايد بدين واسطه به نيات پليد خود دست يابند و به گمان خود، نور خداوند را با دهانشان خاموش سازند، ليكن خداي تعالي نور خود را - هر چند به كراهت كافران است - تمام مي كند. به همين دليل، آرزوهايشان بر باد رفت و تلاششان بيهوده ماند و حجت خدا درخشش بيشتر و حق، روشني فراوان تر يافت.

از «علي بن جعفر» نقل شده است كه برادران حضرت امام رضاعليه‌السلام نزد آن حضرت رفتند و گفتند: در ميان ما امامي كه رنگش گندم گون باشد، وجود ندارد، حال آن كه امام جوادعليه‌السلام گندم گون هستند. حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمودند: او پسر من است.

آنان گفتند: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قيافه شناسي را معتبر دانسته اند؛ بين ما و شما مي بايستي قيافه شناسان قضاوت كنند. حضرت فرمودند: شما در پي آنان بفرستيد، اما من اين كار را نمي كنم و به آنان نگوييد براي چه دعوتشان كرده ايد؛ وقتي قيافه شناسان آمدند، ما را در باغ بنشانيد.

عموها، برادران و خواهران حضرت امام رضاعليه‌السلام همه در صحني نشستند. آن حضرت در حالي كه جامه اي گشاده و پشمين بر تن و كلاهي بر سر و بيلي بر دوش داشتند، در ميان باغ به بيل زدن مشغول شدند، گوئي كه باغبان است و ارتباطي به حاضران ندارد.

آنگاه حضرت ابوجعفر جوادعليه‌السلام را حاضر نمودند و از قيافه شناسان درخواست يافتن پدرش را نمودند. ايشان به اتفاق گفتند كه پدر اين كودك، در اين جمع حضور ندارد؛ اما اين شخص عموي پدرش و اين، عموي خود اوست و اين عمه ي اوست؛ اگر پدر او نيز در اين جا باشد، بايد آن مردي باشد كه در داخل باغ، بيل بر دوش گذارده است؛ چرا كه ساق پاي اين دو بر يك گونه است. در اين وقت بود كه حضرت امام رضاعليه‌السلام وارد آن جمع شدند و قيافه شناسان به اتفاق گفتند كه اين، پدر اوست.

«علي بن جعفر» ادامه مي دهد: من از جا برخاستم و آب دهان حضرت امام جوادعليه‌السلام را مكيدم و عرض كردم: در محضر خداي تعالي شهادت مي دهم كه شما امام من هستيد. حضرت امام رضاعليه‌السلام ، گريستند و فرمودند: «يا عم الم تسمع ابي يقول قال رسول الله - صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بابي ابن خيرة الاماء النوبية الطيبة الفم المنتجبة الرحم (۲۶) يكون من ولده الطريد الشريد الموتور بابيه و جده صاحب الغيبة يقال مات او هلك في اي واد سلك »؛

«اي عمو مگر سخن پدرم را نشنيدي كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده اند: پدرم به فداي پسر بهترين كنيزان كه از خاندان نوبيه، پاك دهان و با عفت است. از فرزندانش آن امام رانده شده و آواره مي باشد كه انتقام خون پدر و جدش گرفته نشده و صاحب غيبت است. درباره اش مي گويند از دنيا رفته يا در بياباني هلاك شده است.»

«علي بن جعفر» به حضرت عرض كرد: فدايت شوم، راست گفتي.(۲۷) در حديث «محمد بن اسماعيل حسيني» از قول حضرت امام حسن عسكريعليه‌السلام آمده است كه شكاكان در مورد حضرت ابوجعفر امام جوادعليه‌السلام گفتند كه او فرزند «سنيف» - غلام سياه حضرت امام رضاعليه‌السلام - يا فرزند «لؤلؤ» مي باشد و فرزند حضرت امام رضاعليه‌السلام نيست. بدين سبب حضرت ابوجعفر امام جواد و حضرت امام رضا -عليهما‌السلام - را نزد مامون بردند و از قيافه شناسان مكه تقاضاي اظهار نظر كردند.

هنگامي كه حضرت ابوجعفرعليه‌السلام را كه در آن زمان پانزده ماهه بودند، به مسجدالحرام بردند تا قيافه شناسان ايشان را ببينند، همه ي مردم گرد آمده بودند و به انوار الهي كه از پيشاني آن حضرت ساطع مي گشت، نظر مي كردند. قيافه شناسان با يك نظر بر كودك كه جامه ي امامت و رداي كرامت در برداشت، بر رو درافتادند و گفتند: واي بر شما، آيا ستاره اي چنين درخشان و نوري چنين تابنده را بر افرادي چون ما عرضه مي كنيد؟

اين، به خدا سوگند داراي نژاد پاك و نسبي مهذب و پاكيزه است؛ به خدا سوگند جز در پشت پاكان و رحم پاكيزگان نبوده است؛ به خدا سوگند او جز از فرزندان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالبعليه‌السلام و حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيست؛ بازگرديد و رو به سوي خداوند، براي خود طلب مغفرت كنيد. آنگاه حضرت ابوجعفر امام جوادعليه‌السلام ، آنگونه كه تمام حاضران بشنوند، به زباني فصيح آغاز به سخن فرمودند كه:

«الحمد لله الذي خلقنا من نوره و اصطفانا من بريته و جعلنا امناء علي خلقه و وحيه معاشر الناس انا محمد بن علي الرضي بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و انا ابن فاطمة الزهراء و ابن محمد المصطفي - صلى‌الله‌عليه‌وآله - افي مثلي يشك و علي ابوي يفتري و اعرض علي القافة و الله انني لا علم بهم اجمعين و ما هم اليه صائرون اقوله حقا و اظهره صدقا و علما اورثنا الله قبل الخلق اجمعين و قبل بناء السموات و الارضين و ايم الله لو لا تظاهر اهل الباطل علينا و غواية ذرية الكفر و توئب اهل الشرك و الشك و النفاق علينا لقلت قولا يعجب منه الاولون و الاخرون

«ستايش خدايي راست كه ما را از نور خود آفريد و از ميان تمام مخلوقاتش برگزيد و بر ايشان و بر وحي خود امين قرار داد. اي مردم، من محمد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب -عليهم‌السلام - هستم و من پسر فاطمه ي زهرا و پسر محمد مصطفي -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - هستم. آيا در همچو مني شك مي كنيد و بر پدر و مادرم افتراء مي زنيد و مرا به قيافه شناسان عرضه مي داريد؟ به خدا سوگند من به همه ي آنان دانا هستم و نهايت آنچه را ايشان بدان رسيده اند، آگاهم؛ به حق مي گويم و از راستي و علم آن را آشكار مي كنم. خداي تعالي پيش از آفريدن همه ي مخلوقات و قبل از بناي آسمانها و زمينها ما را وارث گردانيد. به خدا سوگند اگر ستم اهل باطل بر ما نبود و گمراهي فرزندان كفر و ظلم مشركان و شكاكان و منافقان بر ما نبود، سخني مي گفتم كه از آن، اولين و آخرين به شگفت درآيند.»

آنگاه دست مبارك را بر دهان قرار دادند و - خطاب به خود - فرمودند: «يا محمد اصمت كما صمت اباؤك من قبل و اصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل و لا تستعجل لهم كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار بلاغ، فهل يهلك الا القوم الفاسقون »(۲۸) .

«اي محمد! ساكت باش، همانگونه كه پيش از اين، پدرانت سكوت كردند و صبر پيشه كن، همانگونه كه پيامبران اولوالعزم صبر نمودند و براي آنان شتاب مكن تا آنان در آن روز، آنچه را بديشان وعده شده است، ببينند - و بدانند كه گويا - ساعتي از روز را بيشتر در اين دنيا درنگ ننمودند و اين - بر تمام مخلوقات - ابلاغ است. آيا به جز گنهكاران كسي هلاك مي شود؟»

سپس دست مردي را كه در كنارشان قرار داشت، گرفتند و در حالي كه مردم راه را براي ايشان باز مي كردند، از نزد صفوف مردم گذشتند. بزرگان بني هاشم كه اين ماجرا را ديدند و چنين سخني را از آن حضرت شنيدند، گفتند: خداي تعالي بهتر مي داند كه رسالتش را كجا بنهد.

هنگامي كه خبر اين جلسه به حضرت امام رضاعليه‌السلام رسيد، فرمودند: سپاس خداوند را كه من و پسرم - محمد - را نمونه اي از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرزندش - ابراهيم - قرار داد آنگاه متوجه شيعيان حاضر در محضر مبارك شدند و فرمودند: آيا اتهامي را كه به «ماريه ي قبطيه» در ولادت ابراهيم - پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - زدند، مي دانيد؟

گفتند: خير، شما داناتريد يابن رسول الله! ما را از آن با خبر گردانيد. امامعليه‌السلام فرمودند: «ماريه» به همراه تعدادي ديگر از كنيزان، خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه شده بودند. حضرت، ديگران را ميان اصحاب خود تقسيم فرمود و «ماريه» را براي خود نگاه داشتند. مردي كه «جريح» نام داشت، خادم «ماريه» بود و او را آداب و رسوم معاشرت با پادشاهان مي آموخت.

«ماريه» به دست مبارك حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسلام آورد و «جريح» نيز به همراه او مسلمان شد. نيكويي «ماريه» در ايمان، بدانجا رسيد كه برخي از زنان آن حضرت به وي حسد بردند و دو تن از ايشان، نزد پدران خود از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شكايت كردند.

آنان از تمايل آن حضرت به «ماريه» سخن گفتند و اظهار داشتند پيامبر وي را به ايشان ترجيح مي دهد. آنگاه، نفس و هوي ايشان را واداشت تا بگويند «ماريه» از «جريح» به ابراهيم، حامله شده است. پدران آن دو زن، نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده، عرض كردند: جايز نيست جنايتي را كه نسبت به شما واقع شده است، كتمان كنيم؛ «جريح» با «ماريه» فحشاء بزرگي انجام داده است.

رنگ رخسار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دگرگون شد و فرمودند: واي بر شما، چه مي گوييد؟ گفتند: مطلب همين است؛ «جريح» در «مشربه» با «ماريه» بازي و شوخي مي كند و از او همان را مي طلبد كه مردان از زنان مي خواهند، كسي را بفرست تا تحقيق كند و آنگاه حكمي نسبت به او جاري گردان!(۲۹)

حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمان دادند تا حضرت امام اميرالمؤمنين عليعليه‌السلام به سوي آنان رفته، چنانچه آن طور كه توصيف شده بود، مشاهده نمودند، هر دو را به قتل رسانند. حضرت عليعليه‌السلام شمشير برداشتند و گفتند: يا رسول الله، همچون آهن گداخته در آتش باشم، يا مانند گواهي كه آنچه را غايب نمي بيند، مي بيند؟ حضرت فرمودند: همچون شاهد باش! حضرت عليعليه‌السلام داخل «مشربه» شدند، به محلي رفتند كه آن دو قابل مشاهده بودند.

«ماريه» و «جريح» نشسته بودند و «جريح» او را به آداب و رسوم پادشاهان تأديب مي كرد. حضرت شنيدند كه وي به «ماريه» مي گويد: حق رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بزرگ بشمار و آن حضرت را با كنيه بخوان و اكرام كن و امثال اين سخن ها، در اين هنگام، «جريح» به حضرت عليعليه‌السلام نگاه كرد و شمشير بركشيده ي آن حضرت را در دستش ديد، ترسيد و پا به فرار گذارد. به طرف درخت خرمايي كه در «دار المشربه» بود، دويد و از آن بالا رفت.

هنگامي كه حضرت، وارد دار المشربه گرديدند، باد جامه هاي «جريح» را به يك سو برد و آشكار گرديد كه وي خواجه است. آنگاه حضرت به وي فرمودند: پايين بيا كه در امان هستي. پس «جريح» پايين آمد. حضرت عليعليه‌السلام ، خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشرف شده، فرمودند كه «جريح» خواجه مي باشد. آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو به جانب ديوار نموده، فرمودند: اي «جريح»، براي آن دو حلال است؛ خود را بنماي تا خلاف آنچه را آنان گفتند و بر خدا و رسولش جسارت ورزيدند، روشن شود. «جريح» جامه هاي خود را كنار زد و آشكار گرديد كه او خادمي خواجه مي باشد؛ همانگونه كه حضرت عليعليه‌السلام فرموده بودند.

از اين پس، آن دو زن از چشم حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتاده، خوار و بي مقدار شدند. گفتند: يا رسول الله! ما توبه مي كنيم؛ از خداوند برايمان مغفرت طلب فرما كه ديگر چنين نمي كنيم. حضرت فرمودند: خداي تعالي توبه شما را نمي پذيرد و استغفار من نيز برايتان سودي ندارد؛ هنگامي كه جسارت شما بر خدا و رسولش اين گونه مي باشد. گفتند؛ يا رسول الله! اگر برايمان طلب آمرزش فرماييد، به بخشش خداوند اميدواريم.

همين جا بود كه اين آيه نازل شد:( إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ) (۳۰). «اگر هفتاد مرتبه برايشان طلب مغفرت كني، خداوند ايشان را نخواهد آمرزيد.» حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمودند: سپاس خداوند را كه من و پسرم - محمد - را اسوه اي از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پسرش - ابراهيم - قرار داده است.(۳۱)

نص بر امامت

امر امامت حضرت جوادعليه‌السلام را حضرت امام رضاعليه‌السلام براي اصحاب خود آشكار فرمودند و راه را برايشان توضيح دادند و آنان را به سبيل هدايت رهنمون شدند؛ مگر آنان را كه ديده ي بصيرتشان نابينا گشته و از ملاحظه ي نور حق ناتوان شده بودند و لذات دنيا آنان را فريفته ي خود كرده بود.

«حسين بن قياما» خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام شرفياب شد و گفت: آيا ممكن است زماني در روي زمين، امام و حجت خدا نباشد؟ حضرت فرمودند: خير! گفت: ممكن است دو امام در يك زمان باشند؟

حضرت فرمودند: جز آن كه يكي (نسبت به امامت) ساكت است و سخن نمي گويد. گفت: من مي دانم كه شما امام نيستيد! حضرت فرمودند: از كجا دانستي؟ گفت: زيرا فرزند نداريد و امام بايد بعد از امام ديگر باشد. حضرت فرمودند : «و الله لا تمضي الايام و الليالي حتي يولد لي ذكر من صلب يقوم مثل قيامي يحيي الحق و يمحو الباطل »(۳۲) «سوگند به خداوند كه روزها و شبها نخواهد گذشت تا آن كه فرزندي از صلب من، برايم متولد خواهد شد؛ او چون من به پا خواهد ايستاد؛ حق را زنده مي كند و باطل را نابود مي سازد.»

هنگامي كه حضرت جوادعليه‌السلام متولد شدند، حضرت امام رضاعليه‌السلام به «حسين بن قياما» فرمودند: خداي تعالي كسي را به من مرحمت فرمود كه از من و از آل داود، ارث خواهد برد.(۳۳) .

«بزنطي» مي گويد: «ابن نجاشي» پيرامون جانشين امر امامت سؤال كرد. حضرت امام رضاعليه‌السلام به او فرمودند: امام، پسر من است. و اين در حالي است كه اوعليه‌السلام از مشكلات قضاء و قدر و علوم مكنون وصايت، آگاه است. در همان سال بود كه حضرت جوادعليه‌السلام متولد گرديد و همو حجت خدا بود.

حضرت امام رضاعليه‌السلام به «بزنطي» فرمودند: چگونه كسي جرأت آن را دارد كه بگويد پسرم (امام است) حال آنكه فرزندي ندارد؟(۳۴) و پس از ولادت حضرت جوادعليه‌السلام ، «علي بن اسباط» و «عباد بن اسماعيل» خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام رسيدند. در مجلس، فرزند آن حضرت - جواد - نيز حضور داشت. پس آن حضرت رو به آن دو كردند و فرمودند: «هذا المولود الذي لم يولد في الاسلام اعظم بركة منه علي شيعتنا »(۳۵) «اين مولود، چنان است كه در اسلام، فرزندي بابركت تر از او ميان شيعيان ما متولد نشده است.»

«صفوان بن يحيي» خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام عرض كرد ما قبل از آنكه خداوند، جواد را به شما ببخشد، برايتان دعا مي كرديم. حضرت فرمودند: خداوند فرزندي به من بخشيد كه چشمان ما به وي روشن گرديد.

راوي پرسيد: اگر حادثه اي واقع شد، چه كسي امام خواهد بود؟ حضرت به اباجعفر جوادعليه‌السلام اشاره كردند كه در مجلس حضور داشتند. گويا راوي سن وي را كوچك پنداشت، پس به امام عرض كرد فدايت گردم، ايشان كودكي هستند سه ساله، حضرت براي او توضيح دادند كه وقتي امامت، از جانب خداوند نگاهدارنده باشد، خود او تدبير امر را به دست خواهد داشت و فرمودند كه سن اندك، زياني بدان نمي رساند.

«عيسي»عليه‌السلام ، هنگامي كه به وظيفه حجيت قيام كرد كمتر از سه سال داشت. وقتي كه حاضران به پا خاستند، حضرت روي بديشان داشته، فرمودند: خداوند رحمت كند مفضل را كه به كمتر از اين قانع مي گردد.(۳۶)

آنگاه حضرتعليه‌السلام به «عمرو بن خلاد» مي فرمايد: «اجلست اباجعفر مجلسي و صيرته مكاني فانا اهل بيت يتوارث اصاغرنا اكابرنا القذة بالقذة »(۳۷) «من اباجعفر را در جاي خودم نشانيدم و در مكان خودم جاي دادم. ما اهل بيتي هستيم كه كوچكتران ما از بزرگتران ما، پياپي و متوالي، ارث مي برد.»

حضرت امام رضاعليه‌السلام به «حسين بن جهم» دستور مي دهند كه پيراهن حضرت جوادعليه‌السلام را درآورد. وي چون پيراهن حضرتش را در مي آورد، بين شانه آن جناب، چيزي مانند خاتم در داخل گوشت مشاهده مي كند. حضرت امام رضاعليه‌السلام مي فرمايند: مثل اين اثر در همين محل از بدن پدرم نيز موجود بود كه درودهاي خداوند بر او باد.(۳۸) و اما حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام براي «محمد بن سنان» و «يزيد بن سليط زيدي» - كه از فرزندان «زيد بن علي» بود - امر امامت حضرت امام جوادعليه‌السلام را بيان مي دارند كه او پس از پدرش بدين كار قيام خواهد نمود.

«محمد بن سنان» مي گويد: يك سال پيش از واقعه ي عراق، خدمت حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام رسيدم. فرزند ايشان - حضرت رضاعليه‌السلام - نيز در مقابل ايشان نشسته بودند. به من فرمودند: اي محمد، در اين سال اتفاقي خواهد افتاد؛ بيقراري مكن! آنگاه پيرامون رفتن خود به سوي طاغوت زمان مطالبي فرمودند و اظهار داشتند: فعلا آسيبي به من نمي رسد. اما مسأله ي امامت و جانشيني حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام ، «محمد بن سنان» را به شدت نگران كرد. لذا عرض كرد: فدايت گردم، چه كسي پس از شما امامت را برعهده خواهد داشت؟

حضرت فرمودند: هر كس در حق اين پسرم ظلم كند و امامت وي را انكار نمايد، همچون كسي است كه به اميرالمؤمنين - حضرت علي بن ابي طالبعليه‌السلام - ظلم روا داشته و حق او را پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - انكار كرده است. «محمد بن سنان» مي گويد: گفتم اگر خدايتعالي به من طول عمر دهد، حق را مي گذارم و به امامتش اقرار مي كنم. حضرت فرمودند: اي محمد، راست مي گويي! خداوند عمرت را طولاني مي فرمايد و حق او را خواهي گذارد و به امامت او و امامت كسي كه بعد از اوست، اقرار خواهي نمود. پرسيدم: و آن (امام بعدي) كيست؟ فرمودند: پسرش محمد! پس گفتم: از اين موضوع، خشنودم و در مقابل آن تسليم هستم.(۳۹)

در حديث «يزيد بن سليط» چنين آمده است: خدمت امام موسي كاظمعليه‌السلام در راه خود كه به عمره مي رفتيم، رسيدم. به من فرمودند: در اين سال مرا گرفتار خواهند كرد. امر امامت پس از من، به پسرم عليعليه‌السلام محول مي شود كه همنام علي و علي است. اما مرادم از نخستين علي، حضرت علي بن ابيطالب -عليه‌السلام - مي باشد و از ديگري، مقصودم حضرت علي بن الحسين -عليه‌السلام - است.

به او فهم و حلم و پيروزي و محبت و دين حضرت علي بن ابي طالبعليه‌السلام عطا مي شود و نيز محنت و صبر بر مكروهات ديگري. او سخن نمي گويد مگر چهار سال بعد از مرگ هارون. وقتي اي يزيد از اين محل گذر كردي و او را به زودي ملاقات كردي، بشارت بده او را كه فرزندي امين، مامون و مبارك براي او متولد خواهد شد. او به تو خواهد گفت كه مرا ملاقات كرده اي.

آنگاه به او بگو جاريه اي كه از وي، آن پسر متولد مي شود، از خاندان «ماريه ي قبطيه» جاريه ي حضرت رسول خدا -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - مي باشد و چنانچه توانستي سلام مرا بدان جاريه برساني، پس چنين كن! «يزيد» مي گويد: وقتي حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام به شهادت رسيدند، پسرشان حضرت امام رضاعليه‌السلام را ملاقات كردم. فرمودند: درباره ي رفتن به عمره چه مي گويي؟ گفتم: پدر و مادرم به فداي شما؛ اين امر مربوط به شماست، زيرا من نفقه و خرجي ندارم.

نخست فرمودند: سبحان الله، ما تا متكفل خرجت نشويم، تكليف نمي كنيم، و ادامه دادند: اي يزيد، در اين محل، تو بسيار از همسايگان و عموهايت را ملاقات كرده اي. گفتم آري(۴۰) آنگاه آن ماجرا را براي ايشان بازگو كردم. فرمودند: اما آن جاريه هنوز نيامده است؛ هرگاه آمد، سلام آن حضرت را به او ابلاغ كن. ما به مكه رفتيم، آن كنيز را خريداري فرمود و بعد از اندك زماني، كنيز حامله شد و آن فرزند به دنيا آمد.

«يزيد» ادامه مي دهد: برادران حضرت امام رضاعليه‌السلام اميد به ارث بردن امامت از ايشان داشتند و به همين دليل، بدون تقصير، مرا دشمن خود مي دانستند. «اسحاق بن جعفر» به آنان گفت: سوگند به پروردگار، او در حضور حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام چنان مي نشيند كه من هرگز نمي توان بنشينم.(۴۱)

«علي بن سيف» از يكي از اصحاب مورد اعتماد اماميه، نقل مي كند كه خدمت حضرت ابوجعفر ثاني - امام جواد -عليه‌السلام عرض كردم: مردم درباره ي جواني سن شما سخن مي گويند، فرمودند : «ان الله تعالي اوحي الي داود عليه‌السلام ان يستخلف سليمان و هو صبي يرعي الغنم فانكر ذلك عباد بني اسرائيل و علماؤهم فاوحي الله الي داود ان يأخذ عصا المتكلمين و عصا سليمان و يجعلها في بيت و يختم علي بخواتيم القوم فاذا كان من الغد فمن اورقت عصاه و اثمرت فهو الخليفه فاخبرهم بذلك داود و قبل القوم فلم تورق الا عصا سليمان ».(۴۲)

«خداوند به داوودعليه‌السلام وحي فرمود كه سليمان را - كه كودكي بود و گوسفند مي چرانيد - جانشين خود قرار دهد. بزرگان قوم بني اسرائيل اين را نپذيرفتند. خداي تعالي به داوود وحي فرمود تا چوبدست اينان و چوبدست سليمان را گرفته، در اطاقي قرار دهد و با مهر مردم آنها را مهر نمايد؛ صبح روز بعد، چوبدست هر كس به برگ و بار نشست، او خليفه و جانشين باشد. داوود قوم را خبردار كرد و آنان پذيرفتند كه چنين كنند. اما هيچ يك از چوبدست ها برگ و بار نگرفت، مگر چوبدست سليمان».

«محمد بن حسن بن عمار» نزد «علي بن جعفر» در مسجد بود. وي آنچنان بود كه آنچه را از برادر بزرگوار خود - حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام - شنيده بود، مي نوشت. در آن حال، حضرت امام جوادعليه‌السلام وارد شدند. «علي بن جعفر» بدون كفش و لباس بسوي ايشان دويد و دست مبارك آن حضرت را بوسه زد. حضرت امام جوادعليه‌السلام به وي فرمودند: عمو خداوند تو را رحمت فرمايد؛ بنشين! «علي بن جعفر» گفت: آقاي من، چگونه بنشينم در حالي كه شما ايستاده هستيد؟

هنگامي كه «علي بن جعفر» به جاي نخست خود برگشت، دوستانش وي را سرزنش كردند و گفتند: تو عموي پدر او هستي، چرا اينگونه (محترمانه) با او رفتار مي كني؟ گفت: ساكت باشيد! در حالي كه دست بر محاسن خود داشت، ادامه داد: وقتي خداوند به اين ريش سفيد شايستگي نمي دهد و به اين جوان اهليت مي دهد و او را چنان جايگاهي مي بخشد كه اينك بر آن است، چگونه فضيلت وي را انكار كنم؟ پناه بر خدا از آنچه شما مي گوييد. من، بلكه بنده ي او هستم!(۴۳)

«حسين بن موسي بن جعفر» مي گويد: نزد حضرت امام جوادعليه‌السلام ، در مدينه بودم؛ در حالي كه «علي بن جعفر» و مردي اعرابي نيز حضور داشتند. مرد اعرابي از آن حضرت پرسشي كرد. «علي بن جعفر» به او گفت: اين، وصي رسول خدا -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. اعرابي گفت: سبحان الله! حضرت رسول خدا تقريبا دويست سال است كه از دنيا رفته اند و عمر ايشان، چنين و چنان مقدار بوده است.

اما اين، جوان مي باشد و چگونه مي تواند وصي و جانشين او باشد؟ «علي بن جعفر» گفت: او جانشين علي بن موسي است و او جانشين «موسي بن جعفر» و او جانشين «جعفر بن محمد» و او جانشين «محمد بن علي» و او جانشين «علي بن حسين» و او جانشين «حسين بن علي» و او جانشين «حسن بن علي» و او جانشين «اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب» و او جانشين «رسول الله» - صلوات الله عليهم اجمعين.

در اين هنگام، طبيب آمد تا رگ امام را فصد كند. «علي بن جعفر» برخاست و گفت: آقاي من، اگر اجازه فرمائيد نخست از من آغاز كند تا تيزي آهن را پيش از شما، من احساس كنم. حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمودند: مباركت باد! سپس آن حضرت را فصد نمود. همچنين وقتي حضرت براي رفتن، از جا برخاستند، «علي بن جعفر» كفش ايشان را جفت نمود تا بپوشند.(۴۴)

پادشاه كشور ايجاد، ابوجعفر جواد آن كه در عين حدوثش، با قدم مقرون بود مصحف آيات و عنوان حروف عاليات غاية الغايات، كاوصافش زحد بيرون بود مظهر غيب مصون و مظهر ما في البطون سر ذاتش، سر اسم اعظم مخزون بود گنج هستي را طلسم و با جهان چون جان و جسم مخزن در ثمين و لؤلؤ مكنون بود فالق صبح ازل، مصباح نور لم يزل كز تجليهاي او اشراق گوناگون بود طور سيناي تجلي، مطلع نور جلي كز فروغش، پور عمران، واله و مفتون بود شد خليل از شعله ي روي مهش آتش به جان فلك عمر نوح از سوداي او مشحون بود گر ذبيح اندر رهش صد بار قرباني شود در مناي عشق او، از جان و دل ممنون بود چشم يعقوب از فراق روي او بي نور شد يوسف اندر سجن شوق كوي او مسجون بود در كمند رنج او، رنجور ايوب صبور طعمه ي كام نهنگ عشق او ذوالنون بود بر سر راهش نخستين راهب راغب مسيح آخرين پروانه ي شمع رخش شمعون بود قرن ها بگذشت ذوالقرنين با حرمان قرين خضر از شوق لبش سرگشته ي هامون بود غره ي وجه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرة العين عليعليه‌السلام زهره ي زهرا و در درج آن خاتون بود فرع ميمون امام ثامن ضامن رضاعليه‌السلام اصل مأمون تمام واجب و مسنون بود عرش اعلي در برش، مانند كرسي بر درش امر عالي مصدرش ما بين كاف و نون بود لعلش اندر روح افزايي به از عين الحيات سروش از طوبي به رعنايي بسي افزون بود گرد روي ماه او مهر فلك گردش كند پيش گرد راه او، خرگاه گردون، دون بود(۴۵) .

معجزات امام در كودكي

از جمله ي شگفتي هايي كه «حكيمه»، از (آثار) امامت و كرامت اوصياء، در آن حضرت مشاهده كرد، اين بود كه ديد حضرت امام جوادعليه‌السلام ديدگان مبارك را به سوي آسمان بلند مي كردند و به راست و چپ نظر مي فرمودند و مي گفتند: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله » حكيمه از مشاهده ي آنچه از اين نوزاد سه روزه ديده بود، غرق در وحشت شد.

زيرا از پدر بزرگوار او حضرت امام رضاعليه‌السلام درباره ي اين كه وي قائم مقام امام است و در كودكي همان گونه كه در بزرگي سخن خواهد گفت، زبان به حكمت مي گشايد، چيزي نشنيده بود. به همين دليل، ترسان به خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام رفت و آنچه از معجزات روشن آن بزرگوار ديده بود، به عرض رساند. حضرت نيز كودك را به خواهرش معرفي نمود و آگاهش فرمود كه بعد از آن، كرامت ها و آيات بينه ي بيشتري را به چشم خواهد ديد.

حضرت امام جوادعليه‌السلام در مدينه ي منوره، در روز دهم ماه رجب سال ۱۹۵ هجري قمري متولد گرديدند.(۲۳) پدر بزرگوارش نام «محمد» را براي آن حضرت قرار دادند. زيرا در صحيفه اي كه از آسمان نازل شده بود، آن حضرت بدين نام شريف خوانده شده بود. همچنين كنيه ي جد گراميش حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام را برايشان انتخاب فرمودند و همواره فرزند عزيز خود را با كنيه ياد مي نمودند و به همين عنوان براي آن حضرت نامه مي نوشتند.

«محمد بن عباد» كه از طرف «فضل بن سهل» به عنوان كاتب، خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام فرستاده شده بود، مي گويد: هرگز نشنيدم حضرت امام رضاعليه‌السلام فرزند گرامي خود را به نامش - محمد - ياد فرمايند، بلكه همواره مي فرمودند از «ابوجعفر» به من نامه رسيد، يا من به ابوجعفر نامه فرستادم. اين در حالي بود كه حضرت امام جوادعليه‌السلام در مدينه و كودك بودند و نوشته هايشان در نهايت زيبایي و بلاغت، به حضرت امام رضاعليه‌السلام واصل مي شد.

القاب امام جواد

بر اساس نصي كه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام رسيده بود، حضرت امام رضاعليه‌السلام ، فرزند خود را به «جواد ،زكي وتقي » ملقب فرمودند. شهرت آن حضرت، به «جواد» بيش از ديگر القاب است. همچنين در ميان شيعه و سني به «باب المراد» مشهور شده اند، زيرا حاجات مردم را بسيار برآورده مي ساختند و كرامتهايي بسيار از ايشان صادر شده است.

غمگيني به ايشان پناه نمي برد، مگر آن كه سوز دلش فرومي نشيند. كسي به ايشان استغاثه نمي كند، جز آن كه او را كمك مي فرمايد و اندوه هيچ غصه داري نيست كه با توجه به ايشان برطرف نشود. حضرت امام جوادعليه‌السلام ، فريادرس بي پناهان، باران پربار براي اميدواران، ياري دهنده ي فريادكنان، اميد طالبان و آب سرد گوارا براي تشنگان مي باشند.

دو صد، زان پنج شد كم، چون برفت، آمد مه دوران جواد آن كو درخشان تر، مهش از آفتاب آمد ز مامي خيزران نامي، نبي «خير الاماء» خواندش بگفت از من فداي پور اين نوبيه باب آمد بدي چون شوشه ي زر عيار و طيب و طاهر ز بيت ماريه، اي حبذا، اين انتخاب آمد «امين، مأمون، مبارك پور»، گفتش موسي جعفر به مامش در ره مكه، سلام از آن جناب آمد به طشت افتاد و بودي جامه اي از نور بر رويش رضا فرمود جايش مد ذكر آمد، نه خواب آمد حكيمه كند از او آن جامه، پس انجام كرد امرش رضا بگشود در، بگرفت در، گفت اين پرآب آمد شبيه موسي و عيسي و هم دريا شكافش خواند از اين تشبيه، مي دان تا چه حد او كامياب آمد مقدس مادري زادش، مطهر از پليدي ها زقتلش قدسيان گريند و قاتل در عذاب آمد رضا با او سخن شب تا به صبحش گفت و وي مي خواند همي تمجيد و تهليلات و ذكرش بي حساب آمد «از اين مولود»، مي فرمود «اعظم نيست در بركت براي شيعه»، كو هشت و سه را نائب مناب آمد علي بن جعفرش دستش همي بوسيدي و گفتي امام است او، اگر چه پيش من او طفل شاب آمد حضورش ايستادي، كفش پايش بر، بجا هشتي مرتب كردي آنچه بر تن پاكش ثياب آمد(۲۴) .

در روز تولد حضرت ابوجعفر جوادعليه‌السلام ، نور الهي در جهان تابيدن گرفت و ديدگان را روشن ساخت. لطف ربوبي، پس از انقضاء مدت امامت حضرت امام رضاعليه‌السلام ، او را براي امت اسلام مهيا ساخته بود تا لحظه اي زمين، بدون خليفه ي خداوند و حجت باقي نماند، خلأ پر شود و خطاها اصلاح شود.

اين سنت خداي تعالي است كه در مورد امامان پيشين نيز جاري گشت و هرگز براي سنت خداوند تغييري نيست. از همين رو، خداي مهيمن، براي تصدي امر امامت، ذات پاكي را آفريد تا از نور درخشان وجودش، امت اسلام بهره ها، گيرد و از روش صحيح و درياي علم و هدايت نجات بخش او استفاده ها نمايد...

اتمام حجت

ليكن با كمال تأسف، مردماني نيز بودند كه نفاق و آتش كينه در دلهاشان لانه كرده بود. آنان براي اعراض از امر امامت و از بين بردن آن، در پي وسايل گوناگون بودند تا در حد توان خود، اقدام به پراكندن مردم از گرد وجود امامعليه‌السلام و تنها گذاردن او نمايند. از جمله اين كه شبهاتي را كه عوام فريب است، به خورد ضعيفان مي دادند و از طريق آنان در بين مردم منتشر مي ساختند.

آنان در اين راه، براي مطرح كردن انديشه هاي پنهاني خود، چيزي جز شبهه ي عدم شباهت ميان پدر و فرزند نيافتند و به همين دليل، حضرت امام رضاعليه‌السلام را مجبور داشتند تا آن فرزند را به قيافه شناسان(۲۵) بنمايد تا شايد بدين واسطه به نيات پليد خود دست يابند و به گمان خود، نور خداوند را با دهانشان خاموش سازند، ليكن خداي تعالي نور خود را - هر چند به كراهت كافران است - تمام مي كند. به همين دليل، آرزوهايشان بر باد رفت و تلاششان بيهوده ماند و حجت خدا درخشش بيشتر و حق، روشني فراوان تر يافت.

از «علي بن جعفر» نقل شده است كه برادران حضرت امام رضاعليه‌السلام نزد آن حضرت رفتند و گفتند: در ميان ما امامي كه رنگش گندم گون باشد، وجود ندارد، حال آن كه امام جوادعليه‌السلام گندم گون هستند. حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمودند: او پسر من است.

آنان گفتند: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قيافه شناسي را معتبر دانسته اند؛ بين ما و شما مي بايستي قيافه شناسان قضاوت كنند. حضرت فرمودند: شما در پي آنان بفرستيد، اما من اين كار را نمي كنم و به آنان نگوييد براي چه دعوتشان كرده ايد؛ وقتي قيافه شناسان آمدند، ما را در باغ بنشانيد.

عموها، برادران و خواهران حضرت امام رضاعليه‌السلام همه در صحني نشستند. آن حضرت در حالي كه جامه اي گشاده و پشمين بر تن و كلاهي بر سر و بيلي بر دوش داشتند، در ميان باغ به بيل زدن مشغول شدند، گوئي كه باغبان است و ارتباطي به حاضران ندارد.

آنگاه حضرت ابوجعفر جوادعليه‌السلام را حاضر نمودند و از قيافه شناسان درخواست يافتن پدرش را نمودند. ايشان به اتفاق گفتند كه پدر اين كودك، در اين جمع حضور ندارد؛ اما اين شخص عموي پدرش و اين، عموي خود اوست و اين عمه ي اوست؛ اگر پدر او نيز در اين جا باشد، بايد آن مردي باشد كه در داخل باغ، بيل بر دوش گذارده است؛ چرا كه ساق پاي اين دو بر يك گونه است. در اين وقت بود كه حضرت امام رضاعليه‌السلام وارد آن جمع شدند و قيافه شناسان به اتفاق گفتند كه اين، پدر اوست.

«علي بن جعفر» ادامه مي دهد: من از جا برخاستم و آب دهان حضرت امام جوادعليه‌السلام را مكيدم و عرض كردم: در محضر خداي تعالي شهادت مي دهم كه شما امام من هستيد. حضرت امام رضاعليه‌السلام ، گريستند و فرمودند: «يا عم الم تسمع ابي يقول قال رسول الله - صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بابي ابن خيرة الاماء النوبية الطيبة الفم المنتجبة الرحم (۲۶) يكون من ولده الطريد الشريد الموتور بابيه و جده صاحب الغيبة يقال مات او هلك في اي واد سلك »؛

«اي عمو مگر سخن پدرم را نشنيدي كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده اند: پدرم به فداي پسر بهترين كنيزان كه از خاندان نوبيه، پاك دهان و با عفت است. از فرزندانش آن امام رانده شده و آواره مي باشد كه انتقام خون پدر و جدش گرفته نشده و صاحب غيبت است. درباره اش مي گويند از دنيا رفته يا در بياباني هلاك شده است.»

«علي بن جعفر» به حضرت عرض كرد: فدايت شوم، راست گفتي.(۲۷) در حديث «محمد بن اسماعيل حسيني» از قول حضرت امام حسن عسكريعليه‌السلام آمده است كه شكاكان در مورد حضرت ابوجعفر امام جوادعليه‌السلام گفتند كه او فرزند «سنيف» - غلام سياه حضرت امام رضاعليه‌السلام - يا فرزند «لؤلؤ» مي باشد و فرزند حضرت امام رضاعليه‌السلام نيست. بدين سبب حضرت ابوجعفر امام جواد و حضرت امام رضا -عليهما‌السلام - را نزد مامون بردند و از قيافه شناسان مكه تقاضاي اظهار نظر كردند.

هنگامي كه حضرت ابوجعفرعليه‌السلام را كه در آن زمان پانزده ماهه بودند، به مسجدالحرام بردند تا قيافه شناسان ايشان را ببينند، همه ي مردم گرد آمده بودند و به انوار الهي كه از پيشاني آن حضرت ساطع مي گشت، نظر مي كردند. قيافه شناسان با يك نظر بر كودك كه جامه ي امامت و رداي كرامت در برداشت، بر رو درافتادند و گفتند: واي بر شما، آيا ستاره اي چنين درخشان و نوري چنين تابنده را بر افرادي چون ما عرضه مي كنيد؟

اين، به خدا سوگند داراي نژاد پاك و نسبي مهذب و پاكيزه است؛ به خدا سوگند جز در پشت پاكان و رحم پاكيزگان نبوده است؛ به خدا سوگند او جز از فرزندان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالبعليه‌السلام و حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيست؛ بازگرديد و رو به سوي خداوند، براي خود طلب مغفرت كنيد. آنگاه حضرت ابوجعفر امام جوادعليه‌السلام ، آنگونه كه تمام حاضران بشنوند، به زباني فصيح آغاز به سخن فرمودند كه:

«الحمد لله الذي خلقنا من نوره و اصطفانا من بريته و جعلنا امناء علي خلقه و وحيه معاشر الناس انا محمد بن علي الرضي بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و انا ابن فاطمة الزهراء و ابن محمد المصطفي - صلى‌الله‌عليه‌وآله - افي مثلي يشك و علي ابوي يفتري و اعرض علي القافة و الله انني لا علم بهم اجمعين و ما هم اليه صائرون اقوله حقا و اظهره صدقا و علما اورثنا الله قبل الخلق اجمعين و قبل بناء السموات و الارضين و ايم الله لو لا تظاهر اهل الباطل علينا و غواية ذرية الكفر و توئب اهل الشرك و الشك و النفاق علينا لقلت قولا يعجب منه الاولون و الاخرون

«ستايش خدايي راست كه ما را از نور خود آفريد و از ميان تمام مخلوقاتش برگزيد و بر ايشان و بر وحي خود امين قرار داد. اي مردم، من محمد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب -عليهم‌السلام - هستم و من پسر فاطمه ي زهرا و پسر محمد مصطفي -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - هستم. آيا در همچو مني شك مي كنيد و بر پدر و مادرم افتراء مي زنيد و مرا به قيافه شناسان عرضه مي داريد؟ به خدا سوگند من به همه ي آنان دانا هستم و نهايت آنچه را ايشان بدان رسيده اند، آگاهم؛ به حق مي گويم و از راستي و علم آن را آشكار مي كنم. خداي تعالي پيش از آفريدن همه ي مخلوقات و قبل از بناي آسمانها و زمينها ما را وارث گردانيد. به خدا سوگند اگر ستم اهل باطل بر ما نبود و گمراهي فرزندان كفر و ظلم مشركان و شكاكان و منافقان بر ما نبود، سخني مي گفتم كه از آن، اولين و آخرين به شگفت درآيند.»

آنگاه دست مبارك را بر دهان قرار دادند و - خطاب به خود - فرمودند: «يا محمد اصمت كما صمت اباؤك من قبل و اصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل و لا تستعجل لهم كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار بلاغ، فهل يهلك الا القوم الفاسقون »(۲۸) .

«اي محمد! ساكت باش، همانگونه كه پيش از اين، پدرانت سكوت كردند و صبر پيشه كن، همانگونه كه پيامبران اولوالعزم صبر نمودند و براي آنان شتاب مكن تا آنان در آن روز، آنچه را بديشان وعده شده است، ببينند - و بدانند كه گويا - ساعتي از روز را بيشتر در اين دنيا درنگ ننمودند و اين - بر تمام مخلوقات - ابلاغ است. آيا به جز گنهكاران كسي هلاك مي شود؟»

سپس دست مردي را كه در كنارشان قرار داشت، گرفتند و در حالي كه مردم راه را براي ايشان باز مي كردند، از نزد صفوف مردم گذشتند. بزرگان بني هاشم كه اين ماجرا را ديدند و چنين سخني را از آن حضرت شنيدند، گفتند: خداي تعالي بهتر مي داند كه رسالتش را كجا بنهد.

هنگامي كه خبر اين جلسه به حضرت امام رضاعليه‌السلام رسيد، فرمودند: سپاس خداوند را كه من و پسرم - محمد - را نمونه اي از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرزندش - ابراهيم - قرار داد آنگاه متوجه شيعيان حاضر در محضر مبارك شدند و فرمودند: آيا اتهامي را كه به «ماريه ي قبطيه» در ولادت ابراهيم - پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - زدند، مي دانيد؟

گفتند: خير، شما داناتريد يابن رسول الله! ما را از آن با خبر گردانيد. امامعليه‌السلام فرمودند: «ماريه» به همراه تعدادي ديگر از كنيزان، خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه شده بودند. حضرت، ديگران را ميان اصحاب خود تقسيم فرمود و «ماريه» را براي خود نگاه داشتند. مردي كه «جريح» نام داشت، خادم «ماريه» بود و او را آداب و رسوم معاشرت با پادشاهان مي آموخت.

«ماريه» به دست مبارك حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسلام آورد و «جريح» نيز به همراه او مسلمان شد. نيكويي «ماريه» در ايمان، بدانجا رسيد كه برخي از زنان آن حضرت به وي حسد بردند و دو تن از ايشان، نزد پدران خود از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شكايت كردند.

آنان از تمايل آن حضرت به «ماريه» سخن گفتند و اظهار داشتند پيامبر وي را به ايشان ترجيح مي دهد. آنگاه، نفس و هوي ايشان را واداشت تا بگويند «ماريه» از «جريح» به ابراهيم، حامله شده است. پدران آن دو زن، نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده، عرض كردند: جايز نيست جنايتي را كه نسبت به شما واقع شده است، كتمان كنيم؛ «جريح» با «ماريه» فحشاء بزرگي انجام داده است.

رنگ رخسار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دگرگون شد و فرمودند: واي بر شما، چه مي گوييد؟ گفتند: مطلب همين است؛ «جريح» در «مشربه» با «ماريه» بازي و شوخي مي كند و از او همان را مي طلبد كه مردان از زنان مي خواهند، كسي را بفرست تا تحقيق كند و آنگاه حكمي نسبت به او جاري گردان!(۲۹)

حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمان دادند تا حضرت امام اميرالمؤمنين عليعليه‌السلام به سوي آنان رفته، چنانچه آن طور كه توصيف شده بود، مشاهده نمودند، هر دو را به قتل رسانند. حضرت عليعليه‌السلام شمشير برداشتند و گفتند: يا رسول الله، همچون آهن گداخته در آتش باشم، يا مانند گواهي كه آنچه را غايب نمي بيند، مي بيند؟ حضرت فرمودند: همچون شاهد باش! حضرت عليعليه‌السلام داخل «مشربه» شدند، به محلي رفتند كه آن دو قابل مشاهده بودند.

«ماريه» و «جريح» نشسته بودند و «جريح» او را به آداب و رسوم پادشاهان تأديب مي كرد. حضرت شنيدند كه وي به «ماريه» مي گويد: حق رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بزرگ بشمار و آن حضرت را با كنيه بخوان و اكرام كن و امثال اين سخن ها، در اين هنگام، «جريح» به حضرت عليعليه‌السلام نگاه كرد و شمشير بركشيده ي آن حضرت را در دستش ديد، ترسيد و پا به فرار گذارد. به طرف درخت خرمايي كه در «دار المشربه» بود، دويد و از آن بالا رفت.

هنگامي كه حضرت، وارد دار المشربه گرديدند، باد جامه هاي «جريح» را به يك سو برد و آشكار گرديد كه وي خواجه است. آنگاه حضرت به وي فرمودند: پايين بيا كه در امان هستي. پس «جريح» پايين آمد. حضرت عليعليه‌السلام ، خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشرف شده، فرمودند كه «جريح» خواجه مي باشد. آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو به جانب ديوار نموده، فرمودند: اي «جريح»، براي آن دو حلال است؛ خود را بنماي تا خلاف آنچه را آنان گفتند و بر خدا و رسولش جسارت ورزيدند، روشن شود. «جريح» جامه هاي خود را كنار زد و آشكار گرديد كه او خادمي خواجه مي باشد؛ همانگونه كه حضرت عليعليه‌السلام فرموده بودند.

از اين پس، آن دو زن از چشم حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتاده، خوار و بي مقدار شدند. گفتند: يا رسول الله! ما توبه مي كنيم؛ از خداوند برايمان مغفرت طلب فرما كه ديگر چنين نمي كنيم. حضرت فرمودند: خداي تعالي توبه شما را نمي پذيرد و استغفار من نيز برايتان سودي ندارد؛ هنگامي كه جسارت شما بر خدا و رسولش اين گونه مي باشد. گفتند؛ يا رسول الله! اگر برايمان طلب آمرزش فرماييد، به بخشش خداوند اميدواريم.

همين جا بود كه اين آيه نازل شد:( إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ) (۳۰). «اگر هفتاد مرتبه برايشان طلب مغفرت كني، خداوند ايشان را نخواهد آمرزيد.» حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمودند: سپاس خداوند را كه من و پسرم - محمد - را اسوه اي از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پسرش - ابراهيم - قرار داده است.(۳۱)

نص بر امامت

امر امامت حضرت جوادعليه‌السلام را حضرت امام رضاعليه‌السلام براي اصحاب خود آشكار فرمودند و راه را برايشان توضيح دادند و آنان را به سبيل هدايت رهنمون شدند؛ مگر آنان را كه ديده ي بصيرتشان نابينا گشته و از ملاحظه ي نور حق ناتوان شده بودند و لذات دنيا آنان را فريفته ي خود كرده بود.

«حسين بن قياما» خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام شرفياب شد و گفت: آيا ممكن است زماني در روي زمين، امام و حجت خدا نباشد؟ حضرت فرمودند: خير! گفت: ممكن است دو امام در يك زمان باشند؟

حضرت فرمودند: جز آن كه يكي (نسبت به امامت) ساكت است و سخن نمي گويد. گفت: من مي دانم كه شما امام نيستيد! حضرت فرمودند: از كجا دانستي؟ گفت: زيرا فرزند نداريد و امام بايد بعد از امام ديگر باشد. حضرت فرمودند : «و الله لا تمضي الايام و الليالي حتي يولد لي ذكر من صلب يقوم مثل قيامي يحيي الحق و يمحو الباطل »(۳۲) «سوگند به خداوند كه روزها و شبها نخواهد گذشت تا آن كه فرزندي از صلب من، برايم متولد خواهد شد؛ او چون من به پا خواهد ايستاد؛ حق را زنده مي كند و باطل را نابود مي سازد.»

هنگامي كه حضرت جوادعليه‌السلام متولد شدند، حضرت امام رضاعليه‌السلام به «حسين بن قياما» فرمودند: خداي تعالي كسي را به من مرحمت فرمود كه از من و از آل داود، ارث خواهد برد.(۳۳) .

«بزنطي» مي گويد: «ابن نجاشي» پيرامون جانشين امر امامت سؤال كرد. حضرت امام رضاعليه‌السلام به او فرمودند: امام، پسر من است. و اين در حالي است كه اوعليه‌السلام از مشكلات قضاء و قدر و علوم مكنون وصايت، آگاه است. در همان سال بود كه حضرت جوادعليه‌السلام متولد گرديد و همو حجت خدا بود.

حضرت امام رضاعليه‌السلام به «بزنطي» فرمودند: چگونه كسي جرأت آن را دارد كه بگويد پسرم (امام است) حال آنكه فرزندي ندارد؟(۳۴) و پس از ولادت حضرت جوادعليه‌السلام ، «علي بن اسباط» و «عباد بن اسماعيل» خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام رسيدند. در مجلس، فرزند آن حضرت - جواد - نيز حضور داشت. پس آن حضرت رو به آن دو كردند و فرمودند: «هذا المولود الذي لم يولد في الاسلام اعظم بركة منه علي شيعتنا »(۳۵) «اين مولود، چنان است كه در اسلام، فرزندي بابركت تر از او ميان شيعيان ما متولد نشده است.»

«صفوان بن يحيي» خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام عرض كرد ما قبل از آنكه خداوند، جواد را به شما ببخشد، برايتان دعا مي كرديم. حضرت فرمودند: خداوند فرزندي به من بخشيد كه چشمان ما به وي روشن گرديد.

راوي پرسيد: اگر حادثه اي واقع شد، چه كسي امام خواهد بود؟ حضرت به اباجعفر جوادعليه‌السلام اشاره كردند كه در مجلس حضور داشتند. گويا راوي سن وي را كوچك پنداشت، پس به امام عرض كرد فدايت گردم، ايشان كودكي هستند سه ساله، حضرت براي او توضيح دادند كه وقتي امامت، از جانب خداوند نگاهدارنده باشد، خود او تدبير امر را به دست خواهد داشت و فرمودند كه سن اندك، زياني بدان نمي رساند.

«عيسي»عليه‌السلام ، هنگامي كه به وظيفه حجيت قيام كرد كمتر از سه سال داشت. وقتي كه حاضران به پا خاستند، حضرت روي بديشان داشته، فرمودند: خداوند رحمت كند مفضل را كه به كمتر از اين قانع مي گردد.(۳۶)

آنگاه حضرتعليه‌السلام به «عمرو بن خلاد» مي فرمايد: «اجلست اباجعفر مجلسي و صيرته مكاني فانا اهل بيت يتوارث اصاغرنا اكابرنا القذة بالقذة »(۳۷) «من اباجعفر را در جاي خودم نشانيدم و در مكان خودم جاي دادم. ما اهل بيتي هستيم كه كوچكتران ما از بزرگتران ما، پياپي و متوالي، ارث مي برد.»

حضرت امام رضاعليه‌السلام به «حسين بن جهم» دستور مي دهند كه پيراهن حضرت جوادعليه‌السلام را درآورد. وي چون پيراهن حضرتش را در مي آورد، بين شانه آن جناب، چيزي مانند خاتم در داخل گوشت مشاهده مي كند. حضرت امام رضاعليه‌السلام مي فرمايند: مثل اين اثر در همين محل از بدن پدرم نيز موجود بود كه درودهاي خداوند بر او باد.(۳۸) و اما حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام براي «محمد بن سنان» و «يزيد بن سليط زيدي» - كه از فرزندان «زيد بن علي» بود - امر امامت حضرت امام جوادعليه‌السلام را بيان مي دارند كه او پس از پدرش بدين كار قيام خواهد نمود.

«محمد بن سنان» مي گويد: يك سال پيش از واقعه ي عراق، خدمت حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام رسيدم. فرزند ايشان - حضرت رضاعليه‌السلام - نيز در مقابل ايشان نشسته بودند. به من فرمودند: اي محمد، در اين سال اتفاقي خواهد افتاد؛ بيقراري مكن! آنگاه پيرامون رفتن خود به سوي طاغوت زمان مطالبي فرمودند و اظهار داشتند: فعلا آسيبي به من نمي رسد. اما مسأله ي امامت و جانشيني حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام ، «محمد بن سنان» را به شدت نگران كرد. لذا عرض كرد: فدايت گردم، چه كسي پس از شما امامت را برعهده خواهد داشت؟

حضرت فرمودند: هر كس در حق اين پسرم ظلم كند و امامت وي را انكار نمايد، همچون كسي است كه به اميرالمؤمنين - حضرت علي بن ابي طالبعليه‌السلام - ظلم روا داشته و حق او را پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - انكار كرده است. «محمد بن سنان» مي گويد: گفتم اگر خدايتعالي به من طول عمر دهد، حق را مي گذارم و به امامتش اقرار مي كنم. حضرت فرمودند: اي محمد، راست مي گويي! خداوند عمرت را طولاني مي فرمايد و حق او را خواهي گذارد و به امامت او و امامت كسي كه بعد از اوست، اقرار خواهي نمود. پرسيدم: و آن (امام بعدي) كيست؟ فرمودند: پسرش محمد! پس گفتم: از اين موضوع، خشنودم و در مقابل آن تسليم هستم.(۳۹)

در حديث «يزيد بن سليط» چنين آمده است: خدمت امام موسي كاظمعليه‌السلام در راه خود كه به عمره مي رفتيم، رسيدم. به من فرمودند: در اين سال مرا گرفتار خواهند كرد. امر امامت پس از من، به پسرم عليعليه‌السلام محول مي شود كه همنام علي و علي است. اما مرادم از نخستين علي، حضرت علي بن ابيطالب -عليه‌السلام - مي باشد و از ديگري، مقصودم حضرت علي بن الحسين -عليه‌السلام - است.

به او فهم و حلم و پيروزي و محبت و دين حضرت علي بن ابي طالبعليه‌السلام عطا مي شود و نيز محنت و صبر بر مكروهات ديگري. او سخن نمي گويد مگر چهار سال بعد از مرگ هارون. وقتي اي يزيد از اين محل گذر كردي و او را به زودي ملاقات كردي، بشارت بده او را كه فرزندي امين، مامون و مبارك براي او متولد خواهد شد. او به تو خواهد گفت كه مرا ملاقات كرده اي.

آنگاه به او بگو جاريه اي كه از وي، آن پسر متولد مي شود، از خاندان «ماريه ي قبطيه» جاريه ي حضرت رسول خدا -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - مي باشد و چنانچه توانستي سلام مرا بدان جاريه برساني، پس چنين كن! «يزيد» مي گويد: وقتي حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام به شهادت رسيدند، پسرشان حضرت امام رضاعليه‌السلام را ملاقات كردم. فرمودند: درباره ي رفتن به عمره چه مي گويي؟ گفتم: پدر و مادرم به فداي شما؛ اين امر مربوط به شماست، زيرا من نفقه و خرجي ندارم.

نخست فرمودند: سبحان الله، ما تا متكفل خرجت نشويم، تكليف نمي كنيم، و ادامه دادند: اي يزيد، در اين محل، تو بسيار از همسايگان و عموهايت را ملاقات كرده اي. گفتم آري(۴۰) آنگاه آن ماجرا را براي ايشان بازگو كردم. فرمودند: اما آن جاريه هنوز نيامده است؛ هرگاه آمد، سلام آن حضرت را به او ابلاغ كن. ما به مكه رفتيم، آن كنيز را خريداري فرمود و بعد از اندك زماني، كنيز حامله شد و آن فرزند به دنيا آمد.

«يزيد» ادامه مي دهد: برادران حضرت امام رضاعليه‌السلام اميد به ارث بردن امامت از ايشان داشتند و به همين دليل، بدون تقصير، مرا دشمن خود مي دانستند. «اسحاق بن جعفر» به آنان گفت: سوگند به پروردگار، او در حضور حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام چنان مي نشيند كه من هرگز نمي توان بنشينم.(۴۱)

«علي بن سيف» از يكي از اصحاب مورد اعتماد اماميه، نقل مي كند كه خدمت حضرت ابوجعفر ثاني - امام جواد -عليه‌السلام عرض كردم: مردم درباره ي جواني سن شما سخن مي گويند، فرمودند : «ان الله تعالي اوحي الي داود عليه‌السلام ان يستخلف سليمان و هو صبي يرعي الغنم فانكر ذلك عباد بني اسرائيل و علماؤهم فاوحي الله الي داود ان يأخذ عصا المتكلمين و عصا سليمان و يجعلها في بيت و يختم علي بخواتيم القوم فاذا كان من الغد فمن اورقت عصاه و اثمرت فهو الخليفه فاخبرهم بذلك داود و قبل القوم فلم تورق الا عصا سليمان ».(۴۲)

«خداوند به داوودعليه‌السلام وحي فرمود كه سليمان را - كه كودكي بود و گوسفند مي چرانيد - جانشين خود قرار دهد. بزرگان قوم بني اسرائيل اين را نپذيرفتند. خداي تعالي به داوود وحي فرمود تا چوبدست اينان و چوبدست سليمان را گرفته، در اطاقي قرار دهد و با مهر مردم آنها را مهر نمايد؛ صبح روز بعد، چوبدست هر كس به برگ و بار نشست، او خليفه و جانشين باشد. داوود قوم را خبردار كرد و آنان پذيرفتند كه چنين كنند. اما هيچ يك از چوبدست ها برگ و بار نگرفت، مگر چوبدست سليمان».

«محمد بن حسن بن عمار» نزد «علي بن جعفر» در مسجد بود. وي آنچنان بود كه آنچه را از برادر بزرگوار خود - حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام - شنيده بود، مي نوشت. در آن حال، حضرت امام جوادعليه‌السلام وارد شدند. «علي بن جعفر» بدون كفش و لباس بسوي ايشان دويد و دست مبارك آن حضرت را بوسه زد. حضرت امام جوادعليه‌السلام به وي فرمودند: عمو خداوند تو را رحمت فرمايد؛ بنشين! «علي بن جعفر» گفت: آقاي من، چگونه بنشينم در حالي كه شما ايستاده هستيد؟

هنگامي كه «علي بن جعفر» به جاي نخست خود برگشت، دوستانش وي را سرزنش كردند و گفتند: تو عموي پدر او هستي، چرا اينگونه (محترمانه) با او رفتار مي كني؟ گفت: ساكت باشيد! در حالي كه دست بر محاسن خود داشت، ادامه داد: وقتي خداوند به اين ريش سفيد شايستگي نمي دهد و به اين جوان اهليت مي دهد و او را چنان جايگاهي مي بخشد كه اينك بر آن است، چگونه فضيلت وي را انكار كنم؟ پناه بر خدا از آنچه شما مي گوييد. من، بلكه بنده ي او هستم!(۴۳)

«حسين بن موسي بن جعفر» مي گويد: نزد حضرت امام جوادعليه‌السلام ، در مدينه بودم؛ در حالي كه «علي بن جعفر» و مردي اعرابي نيز حضور داشتند. مرد اعرابي از آن حضرت پرسشي كرد. «علي بن جعفر» به او گفت: اين، وصي رسول خدا -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. اعرابي گفت: سبحان الله! حضرت رسول خدا تقريبا دويست سال است كه از دنيا رفته اند و عمر ايشان، چنين و چنان مقدار بوده است.

اما اين، جوان مي باشد و چگونه مي تواند وصي و جانشين او باشد؟ «علي بن جعفر» گفت: او جانشين علي بن موسي است و او جانشين «موسي بن جعفر» و او جانشين «جعفر بن محمد» و او جانشين «محمد بن علي» و او جانشين «علي بن حسين» و او جانشين «حسين بن علي» و او جانشين «حسن بن علي» و او جانشين «اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب» و او جانشين «رسول الله» - صلوات الله عليهم اجمعين.

در اين هنگام، طبيب آمد تا رگ امام را فصد كند. «علي بن جعفر» برخاست و گفت: آقاي من، اگر اجازه فرمائيد نخست از من آغاز كند تا تيزي آهن را پيش از شما، من احساس كنم. حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمودند: مباركت باد! سپس آن حضرت را فصد نمود. همچنين وقتي حضرت براي رفتن، از جا برخاستند، «علي بن جعفر» كفش ايشان را جفت نمود تا بپوشند.(۴۴)

پادشاه كشور ايجاد، ابوجعفر جواد آن كه در عين حدوثش، با قدم مقرون بود مصحف آيات و عنوان حروف عاليات غاية الغايات، كاوصافش زحد بيرون بود مظهر غيب مصون و مظهر ما في البطون سر ذاتش، سر اسم اعظم مخزون بود گنج هستي را طلسم و با جهان چون جان و جسم مخزن در ثمين و لؤلؤ مكنون بود فالق صبح ازل، مصباح نور لم يزل كز تجليهاي او اشراق گوناگون بود طور سيناي تجلي، مطلع نور جلي كز فروغش، پور عمران، واله و مفتون بود شد خليل از شعله ي روي مهش آتش به جان فلك عمر نوح از سوداي او مشحون بود گر ذبيح اندر رهش صد بار قرباني شود در مناي عشق او، از جان و دل ممنون بود چشم يعقوب از فراق روي او بي نور شد يوسف اندر سجن شوق كوي او مسجون بود در كمند رنج او، رنجور ايوب صبور طعمه ي كام نهنگ عشق او ذوالنون بود بر سر راهش نخستين راهب راغب مسيح آخرين پروانه ي شمع رخش شمعون بود قرن ها بگذشت ذوالقرنين با حرمان قرين خضر از شوق لبش سرگشته ي هامون بود غره ي وجه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرة العين عليعليه‌السلام زهره ي زهرا و در درج آن خاتون بود فرع ميمون امام ثامن ضامن رضاعليه‌السلام اصل مأمون تمام واجب و مسنون بود عرش اعلي در برش، مانند كرسي بر درش امر عالي مصدرش ما بين كاف و نون بود لعلش اندر روح افزايي به از عين الحيات سروش از طوبي به رعنايي بسي افزون بود گرد روي ماه او مهر فلك گردش كند پيش گرد راه او، خرگاه گردون، دون بود(۴۵) .


4

5

6

7

8

9