چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده: علي رباني خلخالي
گروه:

مشاهدات: 44483
دانلود: 4050


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44483 / دانلود: 4050
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

ب - عمه هاى حضرت عباس عليه السلام

١. ام هانى :

اين بانو زوجه هبيرة بن ابى وهب بن عمر بن عائز بن عمران بن محزوم قرشى بوده و فاخته نام داشته است وى چهار پسر به نامهاى : جعده ، هانى ، عمر، يوسف به دنيا آورد.

٢. جمانه :

اين مخدره نيز زوجه ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب بوده كه برادر رضاعى حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به شمار مى رفت (١٦٥)

فصل ششم : همسر و فرزندان قمر بنى هاشم عليه السلام

بانوى حرم حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام لبابه : بنت عبدالله بن عباس بى عبدالمطلب ، بود و مادر لبابه ام حكيم است قمر بنى هاشم عليه السلام از لبابه دو فرزند آورد: يكى فضل ؛ و ديگرى عبيدالله و نسل آن حضرت فقط از طريق عبيدالله ادامه يافته است آنچه گفتيم قول مشهور بود، ولى در كتاب العباس مى خوانيم كه قمر بنى هاشم پنج اولاد بلكه شش اولاد داشته : فضل بن عبيد الله (كه از لبابه بودند) سوم حسن (كه مادرش ‍ ام ولد بوده ، و اين را از كتاب معارف ابن قيتبه و حديقه النسب شيخ فتونى نقل كرده )، چهارم قاسم است كه از بعض كتب مقاتل نقل كرده است و لم يثبت ، پنجم دخترى است كه نام او را هم ذكر نكرده و از حدائق الانس اين را نقل فرموده است ، ششم محمد است كه ابن شهر آشوب او را از شهداى طف شمرده است بالجمله ، سيد مذكور اعقاب قمر بنى هاشم عليه السلام ، را بطنا بعد بطن ذكر كرده كه تفضيل آن مناسب اين مقام نيست .

از جمله اعقاب قمر بنى هاشم عليه السلام ابويعلى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن امير المؤ منين عليه السلام است كه در نزديكى حله مدفون بوده ، قبه اى بر سر قبر او وجود دارد و مزارش معروف است و شخصيتى ثقه و جليل القدر بوده است (١٦٦)

فرزندان شهيد قمر بنى هاشم عليه السلام

محمد و عبد الله از جمله فرزندان قمر بنى هاشم عليه السلام هستند كه به گفته مورخان در كربلا به شهادت رسيده اند. گويند: حضرت ابوالفضل عليه السلام در ميان فرزندان خويش علاقه تامى به محمد داشته ، به حدى كه آن پسر را از خود جدا نمى كرده است ، در عين حال پس از شهادت برادران ، شمشير به كمرش بست و اذن جنگ براى او حاصل نمود و فرمود: اى نور ديده از محنت آباد جهان به سوى خرم آباد جنان رهسپار شو كه ساعتى نمى گذارد به تو ملحق شد. محمد دست عموى خويش ، حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام را بوسيد و با عمه ها وداع كرد و به ميدان شتافت جنگ او در كتب مقاتل ديده نمى شود. ولى در اين شهر آشوب و ديگران ، محمدبن عباس عليه السلام را در شمار شهداى كربلا آورده اند. قاتل وى نيز عنصرى تبهكار سنگدل از طايفه بنى دارم است كه داغ او را به دل پدرش قمر بنى هاشم عليه السلام گذارد. شهادت اين پسر چهارده يا پانزده ساله ، پدرش را سخت بيازرد.

--------------------------------------------

پاورقى ها :

١٥٧-شيفتگان حضرت مهدى عليه السلام ، آقا قاضى زاهدى ، ، به نقل از عبقرى الحسسان مرحوم نهاوندى .

١٥٨-شيفتگان حضرت مهدى عليه السلام : ج ١، .

١٥٩-براى توضيح بيشتر به كتاب شريف مراقد اهل بيت نوشته آقاى فهرى مراجعه شود.

١٦٠-رياحين الشريعه : جلد ٣ .

١٦١-رياحين الشريعه : جلد ٣ .

١٦٢-منتهى الآمال : جلد ١ ، سيره حلبى : جلد ١ .

١٦٣-منتهى الآمال : جلد ١ .

١٦٤-سردار كربلا: .

١٦٥-سرگذشت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام : .

١٦٦-فرسان الهيجاء: شيخ ذبيح الله محلاتى : ج ١، از انتشارات مركز نشر كتاب چاپ دوم سال ١٣٩٠ ق .

5 زندگينامه حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام اعقاب حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام

چنانكه گفتيم ، نسل حضرت عباس عليه السلام از طريق پسرش عبيدالله و نسل عبيدالله نيز از طريق فرزند وى حسن بن عبيدالله امتداد يافته است ، همان گونه كه تبار حسن نيز از طريق پنج پسرش : فضل ، ابراهيم جردقه ، حمزة الاءكبر، عباس و عبد الله ، جريان يافته است ؛ كه ديلا به توضيحاتى در باب هر يك مى پردازيم :

١. فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن على عليه السلام

فضل مردى فضيح ، زبان آور، قوى الايمان ، و بسيار شجاع بود. نسل وى از طريق سه پسرش (جعفر، عباس اكبر، و محمد) امتداد يافته است يكى از فرزندان محمد بن فضل ، ابوالعباس فضل بن محمد مى باشد كه شخصيتى خطيب و شاعر و اديب بوده و در رثاى ابوالفضل العباس عليه السلام شعرهايى جالب سروده كه در فضل زندگانى ام البنين سلام الله عليه آورديم .

٢. ابراهيم جردقه بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام

او از فقها و ادبا و زهاد است و نسبش از طريق سه پسر به نامهاى حسن محمد و على باقى مانده است : على بن جردقه ، يكى از اسخياى بنى هاشم ، و صاحب جاه بود.

وى ، كه در سنه ٢٦٤ ق به رحمت حق پيوست ، صاحب نوزده فرزند بود كه يكى از ايشان عبيدالله بن على بن ابراهيم جردقه مى باشد. خطيب بغداد گفته است كه :

كنيه او ابو على است و از اهل بغداد است ، به مصر رفت و در آن ديار ساكن شد. نزد او كتبى بوده موسوم به جعفريه كه در آن است فقه اهل بيت و به مذهب شيعه روايت مى كند آن را. وى در سال ٣١٢ در مصر وفات كرد.

٣. حمزة الاكبر بن حسن بن عبيد الله بن عباس عليه السلام

وى مكنى به ابى القاسم و شيسه به حضرت امير المؤ منين عليه السلام بود، ماءمون به خط خود نوشت كه به حمزة بن حسن ، شبيه اميرالمؤ منين عليه السلام ، صد هزار درهم عطا شود. و از اولاد اوست محمد بن على بن حمزه ، نزيل بصره ، كه از حضرت امام رضا عليه السلام و غير آن حضرت نقل حديث كرده ، و مردى عالم و شاعر بوده است خطيب بغدادى در تاريخ خود گفته است : ابو عبدالله محمد بن على بن حمزة بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن اميرالمؤ منين عليه السلام يكى از ادبا و شعرا بوده كه از پدرش و نيز از عبدالصمد به موسى هاشمى و غير ايشان نقل روايت مى كند. چنانكه و روايت كرده از عبدالصمد به اسناد خود از عبد الله عباس كه گفت : هر گاه حق تعالى غضب كرد به خلق خود و تعجيل نفرمود از براى ايشان به عذابى مانند باد و عذابهاى ديگرى كه هلاك فرمود به آن عذابها امتها را، خلق مى فرمايد براى ايشان خلقى را كه نمى شناسند خدا را كه عذاب كند ايشان را. و نيز از بنى حمزه است ابو محمد قاسم بن حمزة الاءكبر كه در يمن مى زيسته و شخصى عظيم القدر بوده و جمالى بى نهايت داشته و نيز از بنى حمزه است ابويعلى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة الاءكبر ثقه جليل القدر كه شيخ نجاشى و ديگران از او به نيكى ياد كرده و قبرش در نزديكى حله است شيخ نجاشى در رجال خود فرموده است : حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسين بن عبيدالله بن عباس بن امير المؤ منين عليه السلام ابويعلى ، ثقه جليل القدر، از اصحاب حديث بسيار نقل مى كرد، او را كتابى است در ذكر كسانى كه روايت كرده اند از جعفر محمد عليه السلام نيز از كلمات علما و اساتيد معلوم مى شود كه وى از علماى غيبت صغرى ، و معاصر با والد صدوق ، على بن بابويه رضوان تعالى عليهم اجمعين بوده است در باب شخصيت والاى علمى و معنوى او باز هم در آينده توضيح خواهيم داد.

٤. عباس ين حسن عبيدالله بن عباس عليه السلام :

وى مكنى به ابى الفضل و خطيبى فصيح و شاعرى بليغ بوده و در نزد هارون الرشيد مقام و مكانتى داشته است .

ابو نصر بخارى گويد: ما راءى هاشمى اءعذب لسانا منه يا اءغضب لسانا منه .

و خطيب بغدادى آورده است : ابوالفضل عباس بن حسين ، برادر محمد و عبيدالله و فضل و حمزه است ، و او از اهل مدينه است در ايام هارون الرشيد به بغداد آمد: در آنجا به مصاحبت هارون پرداخت و بعد از هارون نيز مصاحب ماءمون شد، مردى عالم و شاعر و فصيح بود. بيشتر علويين او را اشعر اولاد ابوطالب دانسته اند. سپس خطيب به سند خود از فضل بن محمدبن فضل روايت مى كند كه گفت : عمويم ، عباس ، فرمود كه راءى تو گنجايش هر چيزى را ندارد، پس تهيه كن آن را براى چيزهاى مهم ؛ و مال تو بى نياز نمى كند تمام مردم را، پس آن مخصوص اهل فضل و اهل حق قرار ده ؛ و كرامتت كفايت نمى كند عامه مردم را، پس آن را تنها متوجه اهل فضل نما.

نسل علاس بن حسن مذكور از چهار پسر مى باشد: احمد و عبيدالله و على و عبد الله و ابو نصر بخارى گفته كه نسل وى تنها از طريق عبد الله بن عباس است نه از غير آن و اين عبدالله بن عباس ، شاعرى فصيح بود و ماءمون وى را بر ديگران مقدم مى داشت و به وى شيخ بن شيخ مى گفت (١٦٧) و چون وفات كرد و ماءمون خبردار شد، گفت اءترى الناس مثل يا بعدك يابن عباس سپس جنازه او را تشييع كرد. عبد الله پسرى به نام حمزه دارد كه اولادش در طبريه و شام مى باشند. از جمله آنان ابو الطيب محمد بن حمزه است كه صاحب مروت و سماحت و صله رحم كثرت معروف و فضل كثير و جاه و اسمع بوده و در طبريه آب و ملك داشته و اموالى جمع كرده بود، تا آنكه ظفر بن خضر فراعنى بر او حسد برد و لشگرى را براى قتل او ارسال داشت آنان او را در صفر ٢٩١ ق در بستان خود در طبريه شهيد كردند. شعر او را مرثيه گفته اند و به اعقاب او كه در طبريه هستند، بنوالشهيد گويند.

٥. عبدالله بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام

وى در حرمين مكه و مدينه قاضى القضاة بود، و از اولاد اوست قاسم بن عبدالله بن حسن عبيدالله مذكور و صاحب امام ابى محمد الحسن العسگرى عليه السلام بود و اين قاسم در مدينه صاحب شاءن و منقبت بود و سعى مى كرد ما بين بنوعلى و بنوجعفر را صلح دهد و كان اءحد اءصحاب الراءى و اللسان (١٦٨)

حمزه : از نوادگان جليل القدر ابوالفضل عليه السلام ، سيد عظيم الشاءن ، ابو يعلى حمزه بن قاسم بن على بن حمزة الاءكبر بن عبيدالله بن عباس بن امير المؤ منين عليه السلام مى باشد. علامه بزرگوار ميرزا محمد على اردوبادى صفحاتى طلايى در باره حيات او نگاشته است كه ما عين سخنان وى را نقل مى نماييم ، او گويد:

ابو يعلى از علماى اهل بيت و يگانه اى برخاسته و از خاندان وحى سروى بلند و افراشته در بوستان بنى هاشم است او از مشايخ روايت بود و علماى بلاد براى بهرها ورى از علوم اهل بيت عليه السلام نزد وى مى شتافتند، كه از جمله آنان است :

١. ابو محمد هارون بن موسى تلعكبرى ، از علماى بزرگ شيعه و حامل علوم ائمه اطهار عليه السلام (متوفى ٣٨٥ ه‍ ق )

٢. حسين بن هاشم مؤ دب .

٣. على بن احمد بن محمد بن عمران دقاق او و حسين بن هاشم فوق الذكر، هر دو از مشايخ شيخ صدوق ، ابن بابويه قمى هستند.

٤. على بن محمد قلانسى ، از مشايخ عالم و رجالى بزرگ ابوعبدالله حسين بن عبدالله غضائرى .

٥. ابوعبدالله حسين بن على خزار قمى (١٦٩)

از نام شاگردان و دست پروردگان او به دست مى آيد كه وى در دوران ثقه الاسلام (مؤ لف كافى ) مى زيسته و اواخر قرن سوم و اوايل سده چهارم را درك نموده است ازينرو شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب نابغه الوراة فى رابعة المئات : (راويان نابغه در قرن چهارم ) شرح حالى ممتع از او آورد و وى را از علماى زمان غيبت صغرى دانسته است .

آثارى كه ابو يعلى نگاشته عبارت است از: كتاب التوحيد، كتاب الزيارات و المناسك ، كتاب الرد على محمد بن جعفر الاءسدى ، كتاب من روى عن جعفر بن محمد عليه السلام كه نجاشى و علامه به ارزشمند بودن آن اذعان نموده اند، و بدين لحاظ شيخ آقا بزرگ را مصفى المقال فى مصنفى علماء الرجال شرح حال او را در ضمن علماى رجال آوده است نجاشى سند خود را به اين كتابها، از طريق ابن غضائرى و قلانسى قرار داده است به سخنان برخى از بزرگان شيعه در ثنا و ستايش از ابو يعلى توجه كنيد:

نجاشى و علامه مى گويند: موثق و جليل القدر و از علماى شيعه بوده و روايات بسيارى نقل كرده است

مجلسى در وجيزه گويد: سخنانش اطمينان آور و احاديثش مورد اعتماد است .

علامه مامقانى در الكنى الاءلقاب وى را از علماى صاحب اجازه حديث بر مى شمارد. بدين ترتيب مى بينيم كه علماى رجال - عموما - او را در كتب خود به علم و تقوا ستوده اند.

مقام جناب وى برتر از آن مى باشد كه بگوييم وى از مشايخ اجازه حديث - كه بى نياز از هر ثنا و ستايشى هستند و شهيد ثانى بدان تصريح نموده و علماى بعد از او نيز آن را پذيرفته اند - بوده است ؛ زيرا اين شاءن كسى است كه شخصيتش ناشناخته و مجهول باشد، در حاليكه منزلت سرور ما سيد حمزه - همان گونه كه كلام علماى رجال را در باب مقام وى بيان داشتيم ، و كرامات خارج از شمار مرقد مطهرش نيز شاهد بر آن است - فوق تمامى اين مراتب است پس وى كسانى نيست كه در صدد اثبات موثق بودن او باشيم تا به امثال اين كلمات تمسك جوييم آرى ، كثرت احاديثى كه وى نقل كرده نشانگر فضل و علم بسيار او مى باشد، كه در سخنان ائمه اطهار عليه السلام آمده است : اعرفوا منازل الرجال منا بقدر روايتهم عنا .

منزلت شيعيان ما را به قدر روايتشان از ما بشناسيد و ارزيابى نماييد، كه اين فرمايش ‍ بيانگر آن است كه علماى اهل بيت بايد در فراگيرى علوم و احاديث ائمه اطهار عليه السلام سعى و تلاش نموده و با تمام قوا به نشر و ترويج معارف آنان بپردازند، و طبعا از آنجا كه هر يك از اين موارد، بنده را به خداوند تبارك و تعالى و او لياى مقرب او نزديك مى سازد، پس چه مى توان گفت درباره كسى چون سيد بزرگوار ما، حمزه ، كه شاخه اى از شجره طيبه آنان بوده و از تمامى آن خصال نيك بهره داشته است .

اما مشايخ او در روايت ، كه بعد از جستجو در كتب رجال و حديث - همچون رجال شيخ طوسى فهرست نجاشى و كمال الدين شيخ صدوق - نام آنان را به دست آورده ايم ، به قرار زير مى باشند:

١. عالم جليل القدر، سعد بن عبدالله اشعرى .

٢. حسن بن ميثل .

٣. محمد بن سهل بن ذارويه قمى .

٤.على بن عبد بن يحيى .

٥. جعفر بن مالك فزارى كوفى .

٦. ابو الحسن على بن جنيد رازى .

٧. و استاد بزرگ او، امانتدار ناموس امانت و امين بر وديعه پروردگار سبحان ، ابو عبدالله يا ابو عبيد الله بن محمد بن على بن حمزة بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام مى باشد و شاهرى بر جلالت مقام او آنكه ، چون بعد از وفات امام حسن عسگرى عليه السلام حكومت جائرانه وقت به شدت درصدد يافتن حضرت بقية الله عليه السلام يا مادر ايشان بر آمد و برين سبب سربازانش را به خانه امام عليه السلام هجوم بردند - و اين هراسشان ناشى از آن بود كه شنيده بودند فرزند امام عسگرى عليه السلام دولتهاى باطل را سرنگون مى سازد - در آن هنگامه مصيبت بار، ابو عبد الله محمد بن على مادر گرانقدر و مطهر حضرت وليعصر، نرجس خاتون - سلام الله عليه و عليها - را به خانه خود برد تا از شر معاندان در امان بماند. (١٧٠)

در اينجا به حسب ظاهر مى توانيم بگوييم كه خانه اى كه مادر امام عليه السلام در آن به سر مى برد، لاجرم محل رفت و آمد ناموس دهر حضرت صاحب الاءمر صلوات الله عليه ، آن حامل مقام عظيم خليفه اللهى ، حافظ اسرار رب العالمين ، ظرف مشيت حق -جل جلاله - و درياى بيكران علوم و معارف ربانى بوده است تا از مادر گرانقدرش بازديد و تفقد نمايد و بدين ترتيب نمايد بدين ترتيب ، حضرتش - سلام الله عليه - به شرف آن خانه و خانواده افزوده و عزت ابدى را از آن آنان ساخته است نيز شك نيست كه ابو عبد الله از علوم حضرتش بهره مى جسته و از انوار شريفش بس فروغها بر مى گرفته است در اين صورت آيا ديگر نيازى به ذكر توثيقات علما پيرامون شخصيت او باقى مى ماند؟!

ابن عنبه در عمده مى گويد: ابو عبد الله در بصره اقامت داشت و از امام على بن موسى الرضا عليه السلام و ديگر ائمه عليه السلام در آن شهر و غير از آن روايت نقل مى نمود و فردى محترم و عالم و شاعر بود. و نجاشى اظهار مى دارد كه وى روايتگر حديث از امام هادى و حضرت عسگرى عليه السلام بوده و با حضرتش مكاتباتى داشته است ، و كتابى به نام مقاتل الطالبين (غير از مقاتل الطالبين تاءليف ابو الفرج اصفهانى ) تاءليف كرده است .

بارى براى اين سيد بزرگوار، ابويعلى ، و همين شرف و فضيلت بس كه از مكتب چنين استادى بهره جسته و از منبع فيض وى استفاضه نموده است .

جد حمزه ، على بن حمزة الاءكبر بن حسن مى باشد كه نجاشى در فهرست و علامه حلى در خلاصه و نيز صاحبان وجيزه و بلغه به وثاقف او تصريح كرده اند. قبلا ياد آور شديم كه نياى حمزه ، به اعتراف ماءمون ، شبيه جدش امير المؤ منين عليه السلام و سيدى جليل القدر و داراى منزلتى عظيم بوده است .

نياى ديگر حمزه ، حسن بن عبيدالله است كه عالم نسب شناس : عمرى ، دى مجدى گويد كه از راويان احاديث اهل بيت عليه السلام به شمار مى رفته است و عبيدالله بن عباس ، جد اعلاى حمزه ، نيز در كتب رجال ، از علماى مذهب شيعه محسوب شده است .

مرقد مطهر سيد حمزه در جنوب حله ، در زمين جزيره ما بين دجله و فرات ، در قريه اى همنام خودش موسوم به قريه حمزه نزديك قريه مزيديه قرار دارد و زيارتگاه شيعيان و محل انجام نذور و تبرك جويى آنان است كراماتى نيز بدان مرقد منسوب مى دارند كه آرامش بخش دلها و مايه اميد حاجتمندان مى باشد. اين مرقد، قبلا مشهور به مرقد حمزه فرزند حضرت امام موسى كاظم عليه السلام بود، در صورتى كه از نظر تاريخ و علم رجال محقق است كه قبر فرزند امام موسى كاظم عليه السلام در شهر رى جنب بارگاه حضرت سيد عبدالعظيم حسنى سلام الله عليه قرار دارد.

از جمله امورى كه مؤ يد صحت انتساب مرقد و قريه حمزه به ابويعلى حمزه بن قاسم است ، داستان زير مى باشد: عالم ربانى و فقيه عظيم الشاءن ، سيد مهدى قزوينى ، بعد از آنكه در حله اقامت گزيد اقامت گزيد و در آنجا به تبليغ دين مبين و تثبيت اركان مذهب در ميان مردم آن سامان پرداخت ، چون براى هدايت و ارشاد بنى زبيد عازم ديار آنان گشت از مرقد حمزه ابويعلى عبور مى نمود، اما وى را زيارت نمى نمود، و بدان سبب رغبت مردم در زمان او براى زيارت سيد حمزه رو به كاستى رفت يك بار از انجا گذشت و اهل قريه خواستند كه به زيارت مرقد مطهر برود، اما وى عذر خواست و متذكر شد، كه من كسى را كه نمى شناسم زيارت نمى كنم !

شب هنگام سيد در آن قريه خوابيد و فردا به مزيديه رفت در اواخر شب آن روز، براى نماز شب بپاخاست و پس از اداى ان در انتظار طلوع فجر بود كه مردى در لباس سادات آن قريه ، كه سيد مهدى او را به صلاح و تقوا مى شناخت ، وارد شد و پس از اينكه سلام نمود و نشست گفت : به قبر حمزه اعتنايى ننمودى و آن را زيارت نكردى ؟!

سيد گفت : آرى .

علوى گفت : چرا؟

سيد همان جواب را به به اهل قريه داده بود به وى خاطر نشان ساخت .

علوى گفت : بسا امر مشهورى كه اصلى نداشته باشد، و اين قبر حمزه فرزند حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه اشتهار يافته نيست ، بلكه قبر ابويعلى حمزة بن قاسم علوى عباسى يكى از علماى صاحب اجازه حديث مى باشد كه در كتب رجال وى را ستوده و از او با علم و تقوا ياد كرده اند.

سيد مهدى گمان كرد كه وى از عوام سادات بوده و اين قول را از يكى از علما شنيده است و با خود گفت : او كجا و اطلاع از كتب رجال و حديث كجا؟! و از اينروى به وى توجه چندانى نكرد و براى آگاهى از طلوع فجر به تفحص پرداخت آن مرد علوى هم از نزدش ‍ خارج شد و سيد به اداى فرضيه و تعقيبات پرداخت تا اينكه فروغ زرين اشعه خورشيد بر قريه پرتو افكند.

سپس سيد مهدى خود به كتب رجالى يى كه به همراه داشت ، مراجعه نمود و مشاهده كرد كه گفته آن علوى با حقيقت منطبق است بعدا بتدريج اهل قريه به اقامتگاه او آمده و نزد وى حضور يافتند. در آن ميان سيد، آن مرد علوى را هم مشاهده نمود. سيد از او پرسيد كه آن سخن پيرامون سيد حمزه را كه قبل از طلوع فجر به وى گفته بود از كجا آورده است ؟ علوى به خداوند متعال قسم خورد كه قبل از طلوع فجر نزد سيد نيامده و اصولا شب را در خارج از قريه به سر برده است ! و چون از مردم شنيده است كه ايشان بدانجا مشرف شده و براى زيارت وى نزدش شتافته ، و قبل از آن ايشان را نديده است .

سيد مهدى با شنيدن اين سخن فورا از جا بر خاست و سوار بر مركب شد و عازم زيارت مرقد مطهر سيد حمزه گشت ، در حاليكه مى گفت : هم اكنون بر من واجب شد كه به زيارت وى بشتابم و من شك ندارم آن فرد علوى ، حضرت بقية الله - ارواحنا فداه - بوده است .

از آن روز مرقد شريف سيد حمزه ، اعتبار و رونقى چشمگير يافت و شيعيان براى زيارت و تبرك و شفاعت جويى از وى به درگاه پروردگار، نزد وى مشرف مى شوند.

بعد از آن نيز سيد مهدى در فلك النجاة و به تبع او ديگران نيز در كتب خود (همچون علامه نورى در تحية الزائر علامه ما مقانى در تنقيح المقال ، و محدث قمى در الكنى الاءلقاب ) به صحت انتساب آن مدفن به حمزة بن قاسم ، از نوادگان ابوالفضل العباس عليه السلام تصريح نمودند. (١٧١)

بخش دوم : زندگينامه حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام

فصل اول : تولد، اسامى و القاب قمر بنى هاشم عليه السلام

مشخصات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

اسم : عباس بن على بن ابى طالب عليه السلام

كنيه : ابوالفضل

لقب : قمر بنى هاشم ، باب الحوائج ، طيار، اطلس ، سقا و غيره

تولد: ٤ شعبان سال ٢٦ هجرى در مدينه طيبه (اقوال ديگر نيز در تاريخ آمده است )

شهادت : محرم الحرام سال ٦١ هجرى ، در كربلاى معلى ، كنار نهر علقمه

پدر: اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام ، مولود كعبه ، شهيد محراب و مظلوم تاريخ

مادر: فاطمه كلابيه ، معروف به ام البنين سلام الله عليه

عمر مبارك : ٣٥ سال

سمت در كربلا: پرچمدار و فرمانده ارتش سيدالشهداء امام حسين عليه السلام و سقاى تشنه لبان

خليفه غاصب زمان به هنگام شهادت : يزيدبن معاويه لعنة الله عليه

قاتل : حكيم بن طفيل سنبسى

از مجموع كتب انساب و تاريخ بر مى آيد كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، بر حسب زمان تولد، پنجمين پسر حضرت امير المؤ منين على عليه السلام بوده است :

١. حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام ، تولد سال ٣ هجرى ، شهادت سال ٥٠.

٢. حضرت امام حسين عليه السلام ، تولد سال ٤ هجرى ، شهادت سال ٦١.

٣. حضرت محسن كه در سال ١١ سقط و شهيد شد.

٤. محمد حنفيه ، تولد سال ١٦، وفات سال ٨١.

٥. عباس اكبر، تولد بين سالهاى ٢٤ - ٢٦، شهادت سال ٦١.

قول معتبر آن است كه تولد آن حضرت در تاريخ چهارم شعبان سال ٢٦ ه‍ رخ داده است .

عباس عليه السلام به دنيا مى آيد.

در بعضى از كتب معتبر نقل شده كه ، در روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ام البنين سلام الله عليه قنداقه او را به دست امير المؤ منين عليه السلام داد تا بر وى نامى بگذارد. حضرت زبان مبارك را به ديده و گوش و دهان او گردانيد تا حق بگويد و حق ببيند و حق بشنود.

ثم اءذن فى اذنه اليمنى و اءقام فى ليسرى سپس رد گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت يكى از سنتهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله كه براى مسلمين ارث گذارده اين است كه در حين تولد فرزند، در گوش راستش اذان و در گوش ‍ چپش اقامه بگويند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا و امام و ولى خدا آشنا گردد. حضرت امير المؤ منين على عليه السلام به ام البنين عليه السلام فرمود: چه اسمى بر اين طفل گذارده ايد؟ عرض كرد: من در هيچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام ، هر چه خودتان ميل داريد اسم بگذاريد. فرمود: من او را به اسم عمويم ، عباس ، عباس ناميدم پس دستهاى او را بوسيده و اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم اين دستها در يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى دين خدا قطع خواهد شد.

عباس عليه السلام به چه معناست ؟

چنانكه ديديم نام نامى آن جناب را، حضرت ولى الله اميرالمونين على بن ابى طالب عليه السلام عباس گذارد. عباس عليه السلام ، صيغه مبالغه از ماده عبس است كه به معنى در هم شدن بشره و قبض و گرفتگى صورت مى باشد. به مضمون الاسماء تنزل من السماء (اسامى ، از آسمان نازل مى شود) خداوند در اسم گذارى فرزند الهام مى فرمايد و اسامى اشخاص غالبا منطبق با احوال و اوصاف مسما مى باشد. آن جناب نيز چون به مفاد اشداء على الكفار (١٧٢) بر دشمنان حق عبوس و در جنگ عيور و مهيب بوده ، يا آنكه بر اثر صولت و شجاعت و غيرتى كه آن حضرت در قبال دشمن به هنگام قتال با قوم داشت ، از خوف و بيم وى در وجود كريهه و خبيه آن قوم كافر لئيم كراهت و عبوست ظاهر مى شده است ، لذا مسما به اسم عباس شده است (١٧٣).

منتخب طريحى و ديگر كتب ، در وصف آن حضرت آورده اند: كه كالجبل العظيم و قلبه كالطود الجسيم لانه كان فارسا هماما و بطلا و ضرغاما و كان جسورا على الطعين و الضرب فى ميدان الكافر و الحروب (١٧٤)

فرزند رشيد امير المؤ منين ، در جنگها و غزوات با شجاعان عرب پنجه در افكنده داد مردانگى و جراءت و قوت را از حيدر كرار ميراث داشت .

خال رخ زيباى وى بر عالمى آذر زند

مشب به كاخ مرتضى ماهى پديدار آمده

ماهى كه پيش نور وى خورشيد و مه تار آمده

ماهى كه بر حسن صدها خريدار آمده

اى طالب ديدار مه هنگام ديدار آمده

افلاكيانش سر به سر حيران رخسار آمده

كو نور بخش عالم و، هم نور الاءنوار آمده

لطف خداوندى به ما همواره و دائم باد

خاصه كه روز مولد ماه بنى هاشم بود

بر يارى دين نبى حق خواست ياور پرورد

و ز بهر صفين و جمل فرخنده افسر پرورد

يا بهر جنگ نهروان يكتا غضنفر پرورد

يا آنكه بهر كربلا سردار لشگر پرورد

بهر حسين ام البنين نيكو برادر پرورد

بايد چنان فرزند را اين گونه مادر پرورد

زينرو فروغ طلعتش تابيد بر خلق جهان

و زنوگل رخسار وى ، كشتى جهان رشگ جنان

چون آفتاب حيدرى تابيد بر ام البنين

آن سان كه از نيسان شدى اندر صدف در ثمين

ماه بنى هاشم عيان گرديد از آن مه جبين

تا آنكه گردد حامى دين خداوندى مبين

بهر حسين بن على پرورد يار و معين

چونان كه بودى مرتضى بر مصطفى يار و قرين

برگو به ماه آسمان بنما رخ خود را نهان

زيرا كه گشته در جهان ماه بنى هاشم عيان

از دامن ام البنين ماهى سر آورد برون

نى نى ، كه از خورشيد و مه والاتر آورد برون

ايزد ز كان مكرمت خوش گوهر آورده برون

وز آستين مرتضى دستى بر آورده برون

گوئى ز صلب حيدرى حق حيدر آورده برون

بهر صفوف مشركين او صفدر آورده برون

برگو به بوسفيانيان مير و علمدار آمده

بر يارى دين خدا يكتا مدد كار آمده

نورجبينش طعنه بر خورشيد گردون فر زند

خال رخ زيباى وى بر عالمى آذر زند

هم نرگس شهلاى او آتش به خشك وتر زند

هم بر دل خصمان خود مژگان وى خنجر زند

قدش چو طوباى جنان ، لبخند بر كوثر زند

باب الحوائج درگهش ، خوش آن كه بر آن زند

دست يد اللهى وى حلال مشكلهاستى

تحت لواى حضرتش دنيا مافيهاستى

چون مرتضى قنداقه عباس را بر گرفت

گفتا فلك : بر دست خود، مهرى مه انور گرفت !

يا از گلستان شرف وى لاله احمر گرفت

چونان كه گفتى مصطفى بر دست خود حيدر گرفت

بوسه به دستانش زد و از ديدگان گوهى گرفت

زان ماجرا غم بر دل و بر جان آن مادر گرفت

گفتا مگر عيبى بود در اين دو دست نازنين ؟!

شه گفت نى در كربلا گردد جدا از ظلم و كين

آرى كه خود اين دستها بايد علمدارى كند

در راه سبط مصطفى از جان وفادارى كند

بهر رواج دين حق دفع ستمكارى كند

از قتل قوم مشركين سيلاب خون جارى كند

بر حفظ ناموس خدا نيكو فداكارى كند

تا از حريم شاه دين آن سان نگهدارى كند

آن دم فداكارى وى مقبول و مستحسن شود

كو همچو جعفر، عم خود، دستش جدا از تن شود

آه از دمى كو شد جدا دستش كنار علقمه

و اندر ميان مشركين افتاد شور وهمهمه

بنهاد بر زانوى خود راءسش عزيز فاطمه

آن پور زهرا كو بدى عرش خدا را قائمه

با ديده گريان بيان مى كرد شه اين زمزمه

كامشب بخوابد دشمنت ، بى ترس و بيم و واهمه

ليكن به چشم خواهرت ره نيست ديگر خواب را

واز ماتم خود سوختى دل (آهى ) بى تاب را

امير المؤ منين عليه السلام دستهاى عباس عليه السلام را مى بوسد!

مورخان نقل مى كنند: در دوران طفوليت حضرت عباس عليه السلام يك روز اميرالمؤ منين عليه السلام وى را در دامان خود گذاشت و آستينهايش را بالا زد و در حاليكه كه بشدت مى گريست به بوسيدن بازوهاى عباس عليه السلام پرداخت .

ام البنين سلام الله عليه ، حيرت زده از اين صحنه ، از امام عليه السلام پرسيد: چرا گريه مى كنيد؟!

حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به اين دو دست نگريستم و آنچه را كه بر سرشان خواهد آمد به ياد آوردم .

ام البنين سلام الله عليه ، شتابان و هراسان ، پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟!

امام عليه السلام با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از بازو قطع خواهد شد.

كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنين سلام الله عليه فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با دهشت بسرعت پرسيد: چرا دستهايش قطع مى شوند؟! و امام عليه السلام به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه يارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شريعت الهى و ريحانه رسول الله صلى الله عليه و آله قطع خواهد شد. ام البنين سلام الله عليه گريست و زنان همراه او نيز در غم و رنج و اندوهش شريك شدند.

سپس ام البنين سلام الله عليه به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت كه فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله و ريحانه او خواهد گرديد. (١٧٥)

امير المؤ منين على عليه السلام فرمود: ام البنين ، فرزندت عباس عليه السلام را نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظيم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش ، دو بال به او مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملائكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا اين عنايت را به جعفربن ابى طالب عليه السلام نموده است ام البنين سلام الله عليه با شنيدن اين بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد. (١٧٦)