چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده: علي رباني خلخالي
گروه:

مشاهدات: 45096
دانلود: 4133


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 45096 / دانلود: 4133
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

پرچم و پرچمدارى در تاريخ

به پارچه اى كه بر سر چوب كنند و علامت يك كشور، يا بخشى از ارتش يك دسته اى باشد، پرچم و بيرق از قديم الاءيام بين ملل و جوامع گوناگون نشان و افتخار بوده است درفش كاوياين همان چرم پارچه اى بود كه كاوه آهنگر در وقت خروج بر ضحاك بر سر چوبى نصب كرده بود و پس از آن فريدون آن چرم را به جوهر و ياقوت و زمرد گرانبها مرصع نموده و به درفش كاويانى موسوم ساخت و هر يك از سلاطين كيانى كه بر سر سلطنت مى نشست چيزى بر آن مى افزود. (٢٠٨) در وقت غلبه لشگر اسلام بر ارتش ‍ ساسانى ، از جمله غنائم يكى همان علم بود كه عرض آن ذراع آن ٨ ذراع بوده است و جوهراتش در ميان رزمندگان مسلمان تقسيم شد. بعضى نوشته اند اولين پرچم ، رايت حضرت ابراهيم صلى الله عليه و آله بوده است (٢٠٩)

در دوران جاهليت پرچمهايى رايج بوده است كه از آن ميان ، مى توان پرچم سياهى به نام رية العقاب نام برد. برخى از آنها نيز به رنگ سفيد بوده است اما در دوره اسلامى رايات مربوط به پيامبر و اصحاب وى در جنگها و غزوات به رنگهاى مختلف به اهتراز در مى آمده ، مثلا حمزه سيدالشهدا سرخ پرچم اميرالمؤ منين عليه السلام زرد و جنگ خيبر سفيد و در عين الورد، ابلق (مايل به سياه و سفيد) و بعد از حمزه پرچمى را كه على بن ابى طالب عليه السلام به دوش مى كشيد سبز بوده است .

پرچمهاى بنى اميه سرخ ؛ و پرچم داعيان و شورشگران علوى سفيد رنگ بود و پيرامون بنى عباس نيز سياه را انتخاب كرده بودن (مگر در زمان ماءمون عباسى ، كه به رنگ سبز مبدل گشت ) العزيز بالله ، خليفه فاطمى مصر، در هنگام تسخير شاه پانصد پرچم همراه داشت ، بالاءخره امر و ارتشبدان و رؤ سا اهتمام زيادى به پرچم مى دادند و مسلمانان به جاى عقاب كه نقش پرچم بت پرستان بود كلمه لا اله الا الله ، محمد رسول الله را روى پرچم زر دوزى نموده بودند.

لواى توابين و منتقمين از قتله سيدالشهدا عليه السلام نيز، كه قدرت آنان در دوران حكومت مختار و پيرامون او به اوج خود رسيد، سه رنگ بود.

همچنانكه دنياى امروز هم اين شعار را محترم شمرده و مايه تشخيص و تمايز ملل و اقوام از يكديگر مى شناسد.

پرچمدارى ؛ ميراث از پدر

چون مركز فرماندهى سپاه به عهده شخص پرچمدار است و تا زمانى كه پرچم در اهتراز قرار دارد، انبوه لشگر دلگرم و بدون هراس و ترس به سر مى برند؛ لذا پرچمدار بايد فردى رشيد، دلاور، فداكار، جسور و قدرتمند باشد و از شوكت و حمله دشمن نهراسد. چه اينكه سقوط و سر نگون شدن پرچمدار مايه شكست لشگر است ، لذا

پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ بدر پرچم را به دست شجاعترين فرزندان اسلام ، حمزه سيدالشهداء سلام الله عليه ، داد و بعد از شهادت آن بزرگوار نيز به دست تواناى اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام ، كه واجد شرايط بود، سپرد. در جنگ خيبر ابتدا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پرچم را به دست دو نفر كه صلاحيت نداشتند سپرد تا ماهيتشان در كوره آزمون سخت نبرد بر مسلمين معلوم گردد؛ و چون مغلوب و كله خورده از ميدان برگشتند، آنگاه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول خدا را دوست مى دارد و خدا ورسول خدا نيز او را دوست مى دارند، و چون بر دشمن حمله برد فرار نكند و بدون فتح و پيروزى باز نگردد و خداوند فتح خيبر را به دست تواناى او قرار داده است .

مهاجرين و انصار در آن شب آرزو مى كردند كه آن پرچم فردا در دست آنان قرار گيرد. اما چون بامداد فردا رسيد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: پسر عمم ، على عليه السلام ، كجاست ؟! گفتند: درد چشم چنان او را از پا درآورده است كه قدرت حركت ندارد! فرمان داد آن حضرت را حاضر كنند، و چون مولا آمد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آب دهان مبارك بر چشمهاى آن بزرگوار ماليد و بلافاصله شفا يافت آنگاه پرچم را بدو عنايت كرد و او چونان شيرى غضبناك خود را به قلب سپاه دشمن زد. در ميان ، چون در برابر مرحب ، كه باهزار دلاور مقابل بود، قرار گرفت اين رجز را خواند:

اءنا الذى سمتنى امى حيدرة

ضرغام آجام و ليث قسورة

و سپس چنان ضربتى بر سر او زد كه تا دندانهايش را شكافت و در نتيجه مرحب نقش بر زمين شد و بعد شجاعان ديگر را به خاك هلاكت كشاند و ربيع و عنتر خيبرى و صواب را چنان ضربتى حيدرى از پا در آورد كه بينندگان را متحير ساخت گاهى با يك ضربت چنان دشمن را به دو نيم تقسيم مى كرد كه نيم پايين بدن وى لحظاتى چند مى ايستاد و سپس بر زمين مى افتاد. هنگامى هم كه لشگر كفر را هزيمت داد و آنان به قلعه خيبر پناهنده شده و در قلعه قموص را بستند، آنها را تعقيب نموده و با دست يداللهى در قلعه خيبر را از جاى كند و آن را تا چهل ذراع به عقب سر پرتاب نمود، با اينكه چهل نفر نمى توانستند آن در را حركت دهند.

آنگاه در را بر روى دست گرفته و لشگر اسلام با تمام احشام و چهار پايان از روى آن در عبور كردند تا فتح كامل نصيب مسلمين گرديد.

فرزند برومند و دلاور رشيد اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام ، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، اين سمت را از پدر بزرگوارش به ارث برده و در قيام عاشورا مقام پرچمدارى از طرف سپهسالار امام حسين عليه السلام ، به او محول بود. از معصومين عليه السلام كه بگدريم ، در تاريخ پرچمدارى فداكارتر و شجاعتر و دليرتر از او سراغ نداريم .

پرچمدار كربلا، چنان ضرب دستى به دشمن نشان داد كه تا دامنه قيامت نامش زنده و پابرجاست وى ، همچنانكه از اين پس روشن خواهد شد، پرچم حسينى را تا آخرين لحظه حيات حفظ كرد و در اين مدت آن را چنان پا برجا و استوار نگه داشت كه دشمن را نيز حيرت و تحسين افكند؛ و اين پرچمها و نشانه ها كه در اول محرم هر سال ، برافراشته مى شود و زينت بخش تكايا و حسينيه ها و خيابانها و رهگذرها و بالاءخره اجتماعات جهان اسلام است ، همه و همه ، يادآور همان عملى است كه قريب ١٤٠٠ سال پيش در روز عاشورا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در اردوى حسينى عليه السلام برافراشت و در راه حفظ آن ، دو دست خويش را فدا كرد. براستى تنها او بود كه در نهضت مقدس عاشورا و انقلاب خونين كربلا به سمت فرماندهى لشگر و پرچمدارى انتخاب شد و چه خوب هم از عهده اين امر برامده و نام خويش را تا دنياست زنده و پاينده نمود. (٢١٠)

يزيد به حيرت مى افتد!

در نقلهاى تاريخى آمده است كه : پرچم حضرت عباس عليه السلام ، پرچمدار كربلا، جزو اموال غارت شده اى بود كه به شام بردند. در ميان غنائم ، وقتى كه يزيد چشمش به آن پرچم افتاد، عميقا آن را نگاه كرد و در فكر فرو رفت و سه بار از روى تعجب برخاست و نشست سؤ ال كردند: اى امير، چه شده كه اين گونه شگفت زده و مبهوت شده اى ؟

يزيد در جواب گفت : اين پرچم در كربلا به دست چه كسى بوده است ؟

گفتند به دست برادر حسين عليه السلام ، كه نامش عباس بود و پرچمدارى سپاه امام حسين عليه السلام را از جانب وى بر عهده داشت .

يزيد گفت : تعجبم از شجاعت عجيب اين پرچمدار است !

پرسيدند: چطور؟!

گفت : خوب به اين بنگريد، مى بينيد كه تمام قسمتهاى آن - از پارچه گرفته يا چوب ان - بر اثر اصابت تيرها و سلاحهاى ديگر كه به آن رسيده ، آسيب ديده است ، جز دستگيره آن ، و اين موضع - كه كاملا سالم مانده - حاكى از آن است كه تيرها به دست پرچمدار اصابت مى كرده ، ولى او پرچم را رها نكرده است ، و تا آخرين توان خود، پرچم را نگهداشته است ، و تنها وقتى كه آخرين رمق خويش را از دست داده پرچم از دستش ‍ افتاده يا با دست او با هم افتاده است ، و لذا دستگيره پرچم اينگونه سالم مانده است ! (٢١١)

چو بيرق از كف عباس نوجوان افتاد

آتش به خرمن سلطان انس و جان افتاد

به خون ديده انجم طپيد رايت مهر

كه نعش صاحب رايت ، به خون طپان افتاد

ز پيش چشم برادر براى آب حيات

جدا ز خضر، چو اسكندر زمان افتاد

فصل پنجم : جانبازى برادران مادرى قمر بنى هاشم عليه السلام در عاشورا

ابوالفضل العباس عليه السلام سخن مى گويد

در بعضى از كتب مقاتل آمده است كه ، حضرت عباس عليه السلام در روز عاشورا به برادران گرامى خود، مى فرمود: امروز روزى است كه بايد بهشت را بگيريم و جان خود را فداى سيد و امام خود بنماييم نيز مى فرمود: اى برادران من ، امروز در جان نثارى تقصير نكنيد و كوتاهى ننماييد و چنين خيال نكنيد كه حسين عليه السلام برادر ماست و ما پسران يك پدر هستيم ؛ نه چنان است ؛ آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواى ما بوده و حجت خداوند عالميان در روى زمين و فرزند حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليه و نور ديده حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است چون امام حسين عليه السلام جان نثارى آن بزرگواران را مشاهده نمود، گريه بر وى مستولى گرديد و فرمود: اى برادر، خداوند عالميان به تو جزاى خير دهد. (٢١٢)

شهادت برادران حضرت عباس عليه السلام

روز عاشورا پس از حملات طرفين و پيشقدمى اصحاب و شهادت يكايك آنان ، نوبت به جانبازى اقوام و خويشان امام عليه السلام رسيد. اول كسى كه از بنى هاشم به شهادت رسيد حضرت على اكبر عليه السلام بود و چنانكه در زيارت ناحيه مى خوانيم : السلام على اول قتيل من خير نسل سليل من سلالة ابراهيم الخليل .

سپس متناوبا و متواليا، يكى بعد از ديگرى با اجازه امام ، به ميدان رفتند و شهيد شدند، تا آنكه صداى غريب حضرت امام حسين عليه السلام بلند شد. حضرت عباس عليه السلام برادران خود را خواست و فرمود: اينك من به جاى پدر شما هستم و ميل دارم ببينم شما در برابر چشم من در راه اسلام و ياورى حضرت امام حسين عليه السلام فداكارى نماييد.

برادران مادرى حضرت عباس عليه السلام كه در عاشورا به شهادت رسيدند از قرار زيرند:

١. عبدالله بن على بن ابى طاطب عليه السلام

السلام على عبدالله بن اءميرالمؤ منين مبلى البلاء و المنادى بالولاء فى عرصة كربلاء المضروب مقبلا و مدبرا لعن الله هانى بن ثبت الحضرمى (از زيارت ناحيه مقدسه )

مادرش ام البنين دختر حزام بن خالد است .

احمد بن محمد به سندش از عبدالله بن حسن عبيدالله بن عباس روايت كرده است : روزى كه عبدالله بن على بن ابى طالب عليه السلام در كربلا به شهادت رسيد بيست و پنج سال از عمرش گذشته بود و فرزندى از او به جاى نماند. احمد بن عيسى نيز از ضحاك مشرقى نقل مى كند كه گفت : عباس بن على عليه السلام به برادرش عبدالله فرمود: پيش ‍ روى من به ميدان جنگ برو تا جانبازى تو را ببينم و در شهادتت ماءجور شوم ، زيرا تو را فرزندى نيست عبدالله به ميدان رفت و از لشگر دشمن هانى بن ثبيت حضرمى به مبارزه او درآمد و او را شهيد نمودند.

٢. جعفربن على بن ابى طالب عليه السلام

السلام على جعفر بن اءميرالمؤ منين الصابر بنفسه محتسبا و النائى عن الاءوطان مغتر بالمستسلم المنزال المشكور بالرجال لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى (زيارت ناحيه )

مارد او نيز ام البنين سلام الله عليه بود، و همچون برادرش فرزندى از خود بر جاى نگذاشت در النظيم مى نويسد: امير المؤ منين عليه السلام اين پسر را به پاس دوستى و علاقه اى كه به برادرش جعفر طيار داشت جعفر ناميد. ضحاك مشرقى ، در حديثى كه فوتا گذشت ، روايت كرده كه عباس بن على عليه السلام او را براى كشتن مقدم داشت .

جعفر بن على بن ابى طالب عليه السلام پس از عبدالله ااجازه نبرد گرفت و به ميدان رفت با اينكه ١٩ سال بيش نداشت ابراز شجاعت كرد و پس از تلفات بسيارى كه به دشمن وارد ساخت شهيد شد. به گفته ضحاك : جعفر نيز به دست هانى بن ثبيت كشته شده است ، ولى بر اساس حديثى كه نصر بن مزاحم از امام باقر عليه السلام نقل كرده ، قتل وى به دست خولى اصبحى - لعنة الله عليه - صورت گرفته است (٢١٣)

انى اءنا جعفر ذو المعالى

ابن على الخير ذى النوال

حسبى بعمى شرفا و خالى (٢١٤)

٣. عثمان بن على بن ابى طالب عليه السلام

السلام على عثمان بن اءميرالمؤ منين سمى عثمان بن مظعون ، لعن الله راميه بالسهم خولى بن يزيد بن الاءصبحى الايادى و لابانى الدرامى (زيارت ناحيه ) مادر او نيز ام البنين سلام الله عليه بود و چنانچه از عبيد الله بن حسن و عبدالله بن عباس ‍ روايت شده ، عثمان بن على هنگام شهادت ٢١ سال داشت نيز از على عليه السلام روايت شده كه فرمود: من او را به نام برادرم ، عثمان بن مظعون ، عثمان نام نهادم .

عثمان بن على عليه السلام ، آنگاه كه دو برادرش شهيد شدند، به ميدان رفت و اين شعر را خواند:

انى اءنا العثمان ذو المفاخر

شيخى على دو الفعال الظاهر

آمده عثمان به جنگ ، تيغ يمان در يمين

بهر قتال شما فرقه بى شرم و دين

صبح سعادت رسيد وقت صبوح من است

شربت كوثر چشم از قدح حور عين

كوفى و شامى چرا تيغ كشند بر حسين ؟!

در دلشان هيچ نيست بهره ز ايمان ، يقين ؛ (٢١٥)

در حديث ضحاك مشرقى آمده است كه خولى اصبحى او را هدف تير قرار داد و آن تير وى را بر زمين افكند و در اين موقع ، مردى از قبيله ابان بن دارم با شتاب آمده و او را به قتل رسانيد و سر آن حضرت را بريده و همراه خود برد.

شهادت اين سه برادر، جراحت بزرگى بود كه بر قلب داغدار حضرت عباس عليه السلام وارد شد .(٢١٦)

پس از آن سه تن نيز، عباس ابن على عليه السلام ، بزرگترين و آخرين فرزند ام لبنين عليه السلام بود كه به شرحى خواهد آمد، به ميدان رفت و به شهادت رسيد.

--------------------------------------------

پاورقى ها :

٢٠٣-همياران حضرت اباعبدالله الحسين سرور آزادگان عليه السلام : - ٣٠، از مؤ لف محترم احمد سياح .

٢٠٤-مرحوم رسا، ملك الشعراى آستان قدس رضوى ، عليه آلاف التحية و الثناء.

٢٠٥-عالم قدوسى ، خواجه نصير الدين محمد بن محمد بن حسن جهرودى طوسى - معروف به خواجه نصير طوسى - كنيه اش ابو جعفر، لقبش نصير الدين طوسى ، شهرتش خواجه ، اصلش از بلده جهرود (از مضافات قم )، بنا به قولى در سال ٥٩٥ و بنا به مشهور در ١١ جمادى الاولى سال ٥٩٧ ه‍ ق در طوس متولد گريده است وفات خواجه نيز به قول بعضى در سال ٦٧٣ و به زعم ديگرى ٦٧٥ رخ داده است ، لكن موافق قول مشهور و اكثر، روز عيد غدير ٦٧٢ ق در بغداد درگذشته است به موجب وصيت جنازه وى را به مشهد كاظمين عليه السلام نقل كردند و رد پايين پاى آن دو امام همام عليه السلام به خاك سپردند و بر لوح قبرش ‍ اين آيه شريفه از سوره كهف را نوشتند (و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد) (ر.ك ريحانه الاءدب : ميرزا محمد على مدرس تبريزى ، ج ٢، ص ١٧١ و ١٨١، از انتشارات كتابفروشى خيام ، چاپ دوم ).

٢٠٦-ناسخ التواريخ : جلد ٢، ، چاپ افست سال ١٣٥١ شمسى .

٢٠٧-براى (سيراب كردن ) هر جگر تفتيده و سوزانى پاداش است .

٢٠٨-جواهرات و اشياى قيمتى بيرق را به ٢٠٠٠٠٠ درهم قيمت كرده اند

٢٠٩-برخى از تواريخ ، نخستين پرچم را درفش كاويانى شمرده و بعضى نيز رايت ابراهيم خليل صلى الله عليه و آله را نخستين بيرق مى دانند كه بر روم غلبه كرد و لوط را از دست آنها نجات داد (پرچمدار كربلا: شيخ حسن مظفرى معارف ، به نقل از: ابن اثير، جلد ١، .

٢١٠-استفاده شده از: كتاب شخصيت ابوالفضل عليه السلام ، ، اثر دانشمند بزرگوار آقاى عطايى خراسانى ٢١١-داستان دوستان : ج ٢ ص ٢٣٤، داستان ١٦٤، به نقل از كتاب دين و تمدين : محمد على حومانى لبنانى .

٢١٢-محن الاءبرار: ترجمه عاشر بحار، .

٢١٣-ابصار العين فى اءنصار الحسين عليه السلام : ص ٣٥.

٢١٤-ابصار العين ...: همان ، ص ٣٤و ٣٥.

٢١٥-پرچمدار كربلا، محمد شرمى ، چاپ خرداد ١٣٣٢.

٢١٦-ابصار العين ....همان ، ص ٣٥.

8 فصل ششم : صعود به اوج قله شهامت تحريف تاريخ !

از بصيرت نافد و انديشه بزرگ عباس عليه السلام آنكه تنها به جانبازى و ايثارگرى خود اكتفا نورزيد و در آن عرصه خون و شهادت ، برادرانش را نيز به سوى سعادت جاودانه آرميدن در رضوان بزرگ الهى فرا خواند، تا اينكه فداى مكتب توحيد گردند و ابوالفضل عليه السلام در فقدان آنها به صبر و شكيب بنشيند و به اجر صابران نائل آيد.

بدين لحاظ قمر بنى هاشم عليه السلام عبدالله ، جعفر و عثمان - برادران تنى خود - را فرا خواند و بدانان گفت : به پيش تازيد تا ببينم كه براى خدا و رسولش خير خواهى نموده ايد، زيرا شما را فرزندانى نيست (٢١٧)

مقصود قمر بنى هاشم عليه السلام از اين سخن آن بود كه برادرانش را به موقعيت خطير آشنا سازد، و آنان را بياگاهاند كه تجمعشان در آنجا تنها بايد براى يك هدف باشد و آن فداكارى و جانبازى در راه دين است ، و بدان خاطر كه ايشان هيچ مانع و رادعى كه از مقصد بزرگشان باز دارد، مانند فرزند و افراد تحت تكلف ، نداشتند، لذا لازم بود كه در راه حيات شرع مقدس جان خود را فدا سازند و آنان نيز همان گونه كه برادرانشان در نظر داشت به استقبال مرگ رفتند و به مقام منيع شهادت نايل آمدند.

اما شگفتا از ابن جرير طبرى كه در تاريخ خود (جلد ٦، ) مى گويد: پنداشتند كه عباس به برادران مادريش ، عبدالله و جعفر و عثمان ، گفت : اى فرزندان مادرم ، براى نبرد پيش افتيد تا از شما ارث برم ، زيرا شما فرزندانى نداريد (كه وارث شما باشند) آنان هم پذيرفتند و رفتند و كشته شدند!!

همچنانكه ابوالفرج اصفهانى نيز در مقاتل الطالبيين مدعى شده است كه ، عباس ‍ عليه السلام برادرش جعفر را كه فرزندى نداشت به صحنه مبارزه فرستاد تا ميراثش به او رسد.

پس هانى بن ثبيت بر او حمله برد و او را به قتل رساند!

نيز در كتاب مقتل العباس آمده است : ابوالفضل عليه السلام برادران تنى خود را به ميدان جنگ فرستاد. پس همگى آنان را كشته شدند و عباس عليه السلام ميراث آنان را در اختيار گرفت ! سپس خود به ميدان رفت و كشته شد و ارث همگى به عبيدالله (فرزند عباس عليه السلام ) رسيد و عمويش : عمر بن على با او در اين زمينه به منازعه برخاست ، سپس ميان آن دو با پرداخت مقدارى ، مصالحه برقرار شد!

اين سخنى است كه ، از ميان مورخين و ارباب مقاتل ، تنها اين دو تاريخ نويس مدعى آن شده اند. اما شخص بصير و آگاه خود مى داند كه اين اتهام تا چه حد از واقع بدور است ، و من نمى دانم چگونه آنان ادعاى ارث و ميراث ابوالفضل عليه السلام از برادرانش را نموده اند، در حاليكه بر فرض صحت آن مادرشان ام البنين - كه در طبقه بالاترى از نظر ارث قرار داشت - در آن هنگام زنده بود و با وجود مادر، ارث به برادر نمى رسيد، و مسلما عباس عليه السلام كه در خانه صاحب دين بزرگ شده ، به اين احكام ناآگاه نبوده است .

علاوه اين گونه نيت و كردار، در اوضاع و احوالى چون روز عاشورا، حتى پست ترين مردم نيز كمتر سر مى زند، تا چه رسد به شخصيتى چون ابوالفضل كه اسوه صفا و وفا و عشق و پاكى است براستى ، در آن هنگامه خون و شمشير، كه هر كس جان و مال خود را فراموش ‍ مى كند، چه كسى است كه در آن موقعيت خطير، برادرانش را به كام مرگ فرستد تا خود وارثشان شود! به ويژه آنكه اين عمل از سلحشورى سر زند كه مى داند خود هم بعد از آنان باقى نخواهد ماند و از مالشان بهره اى نخواهد برد و تنها براى آنكه چيزى نصيب اولادش ‍ شود دست به چنين كارى برد!

آرى ، چه سخن زشت و اتهام دروغينى به آن سيد بزرگوار بستند تا بر راستاى قامتش خط انحراف بربندند!

آيا شما - اى خواننده - ميل دارى ديگران در باره ات بگويند برادران خود را در تيررس ‍ دشمن قرار دادى تابه ميراث آنان دست يابى ؟! يا اينكه اين امر از دنائت و پستى است و هرگز چنين اتهامى را بر خود نمى پسندى ؟ كما اينكه هيچ انسانى - هر مقدار هم كه خوار و فرومايه باشد - به انى عمل قبيح تن در نمى دهد.

پس تو اى تاريخ نگار باانصاف ! چگونه راضى شدى كه اين اتهام را به كسى بربندى كه معلم شهامت و اخلاق و كريمانه بود و جان مطهر خود را فداى حجت زمانش نمود؟! و چگونه آن كردار، زيبنده دانش پژوه دانشگاه نبوت و پرورش يافته مكتب امامت ، كه از محضر امير مؤ منان على عليه السلام و دو امام همام عليه السلام كسب و علم و فيض ‍ نموده است ، تواند بود؟

در صورتيكه ما اگر در مقدم داشتن برادرانش براى جنگاورى بخوبى دقت نماييم ، متوجه مى شويم كه عباس عليه السلام چگونه در برابر سيدالشهدا عليه السلام - كه جگر گوشه رسول الله صلى الله عليه و آله و پاره دل زهراى بتول بود - بزرگمنشى و نهايت فداكارى خود را آشكار ساخت زيرا واضح است كه هدف او از پيش فرستادگان برادران اين بوده است كه :

١. به درجه رفيع شهادت رسند و قمر بنى هاشم عليه السلام در مصيبت آنان بسيار محزون شده و صبر بسيار پيشه سازد و به اجر جزيل الهى نايل شود، و نيز خواهان انتقام و عذاب خداوند براى خون به ناحق ريخته آنان گردد.

و شاهد اين امر، سخن خود ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين است كه از عباس ‍ عليه السلام نقل مى كند كه به برادرش عبدالله گفت : به پيش تا اينكه كشته ببينم و صبر در اين مصيبت را به حساب خداوند بگذارم و نزد او ماءجور باشم ؛ پس او اولين كسى بود كه از ميان برادرانش كشته شد.

ابو حنفيه دينورى نيز در الاءخبار الطوال آورده است كه عباس به برادرانش گفت : جانم به فدايتان ! به پيش تازيد و از سرورتان حمايت كنيد، تا اينكه در پيشگاه وى به كام مرگ در اييد. پس آنان همگى به صحنه نبرد رفتند و كشته شدند.

و اگر ابوالفضل عليه السلام براى بهره ورى از ميراث آنان ، ايشان را به ميدان جنگ فرستاده بود، ديگر معنايى براى صبر بر مصيبت برادرش و انتظار پاداش الهى ، و نيز دليلى بر سخن جانم به فدايتان - آن هم جان شريف حضرتش - وجود نداشت .

٢. نيز بدان علت برادرانش را براى جنگ بسيج نمود و پيش از خود به ميدان فرستاد، كه از فداكارى و ايثار آنان در راه دين و تحت لواى سيدالشهدا عليه السلام اطمينان حاصل نمايد. شاهد بر اين امر، سخن شيخ مفيد در ارشاد و ابن نما در مثيرالاءخوان است كه نقل مى كنند، عباس عليه السلام خطاب به برادرش گفت : - به صحنه برو نبرد رويد تا اينكه نسبت به خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله خير خواهى نموده ايد، زيرا شما را فرزندانى نيست .

و قمر بنى هاشم عليه السلام با اين كلام ، بهيچوجه قصد فريب آنان را نداشت و تنها مى خواست مقدار ولايت و علاقه آنان به سرور مظلومان را به دست آورد و اين فرمان ، در حقيقت ، مهر و لطف بدانان و ارشادشان به امر خير و صلاح ، در برابر حق و برادرى آنان بر حضرتش مى باشد.

در اينجا مانع ديگرى از ارث برى ابوالفضل عليه السلام - حتى اگر معتقد به وفات ام البنين سلام الله عليه در آن هنگام شويم - وجود دارد، و آن اين است كه : در صورتيكه عباس عليه السلام هم شهيد مى شد، فرزندانش نمى توانستند از آن ميراث بهره اى ببرند؛ زيرا برادران و خواهران پدرى ابوالفضل عليه السلام (همچون عمر اطرف ، عبيدالله نهشيله ، حضرت سيدالشهدا، زينب كبرى ، ام كلثوم و رقيه و...) در قيد حيات بودند و با وجود آنان ارث تنها مختص عباس عليه السلام نمى شد، بگذريم كه تاريخ شهادت مى دهد ام البنين در آن هنگام زنده بود و بعد از ورود موكب خاندان عصمت به مدينه ، در مصيبت چهار پسر گرانقدرش به سوگ نشست و با ايشان مرثيه سرود.

البته به نظر مى رسد كه سخنان بى اساس طبرى و همقطاران وى ناشى از اين امر است كه آنان در كلام حضرت عباس عليه السلام كه فرمود: زيرا شما فرزندانى نداريد، هيچ تفكر و دقت نكرده و مقصود از آن را استفاده وى از ميراث برادران ! تصور نموده ، و با اين عدم تعمق و خود راءيى روى تاريخ را سياه كرده اند؛ در حاليكه مقصود قمر بنى هاشم عليه السلام آن بود كه شما فرزندانى نداريد كه نگران آنها باشيد و شما را از شهادت در راه خدا و رسيدن به سعادت جاودانه باز دارند. ضمنا جناب شيخ عبد الحسين حلى در النقد النزيه (جلد ١، ) احتمال داده كه اءرئكم يعنى از شما ارث برم ، با ارزء بكم يعنى به مصيبت شما دچار شوم ، در كتابت اشتباه شده باشد، و اين سخن بعيد نيست .

احتمال نزديكتر، سخن شيخ آقا بزرگ تهرانى ، مؤ لف مجموعه ارزشمند الذريعة الى تصانيف الشيعة است كه حدس مى زند اءرثكم با ارثيكم يعنى به سوگ و مرثيه شما بنشينم ، اشتباه شده باشد. كه در اين صورت ، مقصود ابوالفضل عليه السلام اولا ارشاد انان به راه حق ؛ ثانيا بسيج آن مجاهدان به جبهه نبرد با دشمنان ولايت ؛ و ثالثا به سوگ نشستن خويش در باره آنان - كه عملى محبوب خداوند است - مى تواند باشد.

چنانكه عباس بن ابى شبيب شاكرى نيز در روز عاشورا به شوذب ، هم پيمان خويش ، گفت : اى شوذب چه در دل دارى ؟

گفت : اينكه با تو در ركاب فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله بجنگم تا كشته شوم .

عباس گفت : من هم درباره تو همين گونه فكر مى كردم ، پس در مقابل ابا عبدالله به پيكار پرداز تا در مصيبت تو از خداوند اجر طلبم ، چنانكه در مصيبت ساير اصحاب حضرتش ‍ براى خودم اجر مى طلبم ، و اگر كسى نزديكتر از تو به من بود دوست داشتم در برابرم به خون خود در غلتد تا در مصيبتش به پاداش الهى نايل آيم ، زيرا امروز روزى است كه هر مقدار مى توانيم بايد اجر و پاداش به دست آوريم ، كه بعد از اين دنيا ديگر عملى در كار نبوده و صرفا بايد حساب پس دهيم (٢١٨)

ز خون تشنگان طف (٢١٩) چو دامان افق تر شد

لب خشك از خيام آمد برون عباس نام آور

به آئين يداللهى ، به فر قدرت اللهى

محمد صدر، سرمد قدر، حيدر كر (٢٢٠) جعفر فر (٢٢١)

خدا جو، مصطفى جو، والضحى (٢٢٢) رو، لافتى بازو

حسن گيسو، حسين مو، حمزه نيرو، مرتضى مظهر

نبى خد (٢٢٣) مرتضى يد (٢٢٤) مجتبى قد، نينوا مرقد

فلك درگاه ، كيوان (٢٢٥) دستگاه و كربلا منظر

حسين طينت ، سجاد فطرت ، فاطمى خصلت

على عالى اعلا پدر، ام البنين مادر

بگفتا اى گروه ناكسان بى خبر از حق

مگر ما را نمى دانيد از اولاد حيدر آل پيغمبر؟!

از اين آب روان سيراب يكسر وحش و طير اما

مگر از وحش و طير، اى ناكسان ، هستيم ما كمتر؟!

كفى ز آب روان پر كرد تا لب تر كند كآمد

به يادش از لب خشكيده فرزند پيغمبر

ز كف او ريخت آب و مشك را پر كرد از دريا

برون آمد لب خشك و دل غمگين و چشم تر