چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)4%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54055 / دانلود: 5003
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

امير المؤ منين على عليه السلام در دوران خلافت

بارى ، مولاى متقيان عليه السلام به مدت ٢٥ سال از حق مسلم خويش - خلافت رسول اكرم صلى الله عليه و آله - محروم ماند، تا اينكه خليفه سوم به دست مردم كشته شد. سپس مرد با آن حضرت بيعت كرده و به خلافتش برگزيدند.

آن حضرت در طول دوران خلافت خود، كه تقريبا چهار سال و نه ماه طول كشيد، روش و سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله را در پيش گرفت و حتى الامكان كوشيد كه به بدعتها و انحرافات موجود پايان دهد. حضرت به خلافت خود صورت نهضت و انقلاب داده به اصلاحات وسيع اجتماعى - سياسى - فرهنگى پرداخت ، و پيداست كه اين اصلاحات با مطامع برخى از متنفذين سازش نداشت و لذا عده اى از صحابه ، كه پيشاپيش آنها عايشه ، طلحه ، زبير و معاويه قرار داشتند، خون خليفه سوم را دستاورد قرار داده ، سر به مخالفت برداشتند و بناى شورش و آشوبگرى را گذاشتند.

ذيلا توجه شما را به گفتارى روشنگر از محروم آية الله علامه طباطبايى ، نويسنده تفسير الميزان ، جلب مى كنيم :

خلافت على عليه السلام در اواخر سال سى و پنج هجرى قمرى شروع شد و تقريبا چهار سال و ٩ ماه ادامه يافت على عليه السلام در خلافت رويه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را معمول مى داشت (٤٨) و غالب تغييراتى را كه در زمان خلافت پشينيان پيدا شده بودت به حالت اولى برگردانيد و عمال نالايق را كه زمام امور را در دست داشتند از كار بركنار كرد (٤٩) و در حقيقت يك نهضت انقلابى بود و گرفتاريهاى بسيارى در بر داشت .

على عليه السلام نخستين روز خلافت در سخنرانى يى كه براى مردم نمود چنين گفت : آگاه باشيد گرفتارى يى كه شما مردم ، هنگام بعثت پيغمبر خدا، داشتيد امروز دوباره به سوى شما برگشته و دامنگيرتان شده است بايد درست زير ورودى شويد و صاحبان فضيلت كه عقب افتاده اند پيش افتند و آنان كه بنارواپيشى مى گرفتند عقب افتند (حق است و باطل ، و هر كدام اهلى دارد؛ بايد از حق پيروى كرد.) اگر باطل بسيار است چيز تازه اى نيست و اگر حق كم است گاهى كم نيز پيش مى افتد و اميد پيشرفت نيز هست البته كم اتفاق مى افتد كه چيزى كه پشت به انسان كند دوباره برگشته و روى نمايد (٥٠)

على عليه السلام به حكومت انقلابى خود ادامه داد، و چنانكه لازمه طبيعت هر نهضت انقلابى است ، عناصر مخالف كه منافعشان به خطر مى افتد از هر گوشه و كنار سر به مخالفت بر افراشتند و به نام خونخواهى خليفه سوم جنگهاى داخلى خونينى برپا كردند كه تقريبا در تمام مدت خلافت على عليه السلام ادامه داشت به نظر شيعه ، مسببين اين جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خونخواهى خليفه سوم دستاويز عوام فريبانه اى بيش نبود و حتى سوء استفاده نيز در كار نبود. (٥١)

سبب جنگ اول ، كه جنگ جمل ناميده مى شود، غائله اختلاف طبقاتى بود كه از زمان خليفه دوم در تقسيم مختلف بيت المال پيدا شده بود. على عليه السلام پس از آنكه به خلافت شناخته شد مالى در مردم بالسويه قسمت فرمود، (٥٢) چنانچه سيرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز همان گونه بود و اين روش زبير و طلحه را سخت بر آشفت و (در نتيجه ) بناى تمرد را گذاشتند و به نام زيارت كعبه از مدينه به مكه رفتند و عايشه را، كه در مكه بود و با على عليه السلام ميانه خوبى نداشت ، با خود همراه ساخته به نام خونخواهى خليفه سوم نهضت و جنگ خونين جمل را بر پا كردند. (٥٣)

با اينكه همين طلحه و زبير هنگام محاصره و قتل خليفه سوم در مدينه بودند و از وى دفاع نكردند (٥٤) و پس از كشته شدن وى (نيز) اولين كسى بودند كه از طرف خود و مهاجرين با على عليه السلام بيعت كردند (٥٥) و همچنين ام المؤ منين عايشه خود از كسى بود كه مردم از قتل سوم تحريض مى كرد (٥٦) و براى اولين بار كه قتل خليفه سوم نهضت به وى دشنام داد و اظهار مسرت نمود! اساسا مسببين اصلى خليفه ، صحابه بودند كه از مدينه به اطراف نامه ها نوشته مردم را بر خليفه مى شورانيدند.

سبب جنگ دوم ، كه جنگ صفين ناميده مى شود و يك سال نيم طول كشيد، طمعى بود كه معاويه در خلافت داشت و به عنوان خونخواهى خليفه سوم اين جنگ را بر پا كرد و بيشتر از صد هزار خون نا حق را ريخت و البته معاويه در اين جنگ حمله مى كرد، نه دفاع ؛ زيرا خونخواهى هرگز به شكل دفاع صورت نمى گيرد.

عنوان اين جنگ ، خونخواهى خليفه سوم بود؛ با اينكه خود خليفه سوم در آخرين روزهاى زندگى خود دفع آشوب از معاويه استمداد نمود، وى با لشگرى از شام به سوى مدينه حركت نموده آنقدر عمدا در راه توقف كرد تا خليفه را كشتند، آنگاه به شام برگشته به خونخواهى خليفه قيام كرد! (٥٧)

و همچنين پس از آنكه على عليه السلام شهيد شد و معاويه خلافت را قبضه كرد ديگر خون خليفه سوم را فراموش كرده و قتله خليفه را تعقيب نكرد.

پس از جنگ صفين ، جنگ نهروان در گرفت در اين جنگ جمعى از مردم كه در ميانشان صحابى نيز يافت مى شد در اثر تحريكات معاويه در جنگ صفين بر على عليه السلام شوريدند و در بلاد اسلامى به آشوبگرى پرداخته هر جا از طرفداران على عليه السلام مى يافتند مى كشتند، حتى شكم زنان آبستن را پاره كرده و جنينها را بيرون آورده سر مى بريدند .(٥٨)

على اين غائله را نيز خوابانيد، ولى پس از چندى در مسجد كوفه در سر نماز به دست برخى از اين خوارج شهيد شد.

مرحوم طباطبايى ، سپس تحت عنوان بهره اى كه شيعه از خلافت پنج ساله على عليه السلام برداشت مى افزايد:

على عليه السلام در خلافت چهار سال و نه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع در هم ريخته اسلامى را كاملا به حال اولى كه داشت برگرداند، ولى از سه جهت عمده موفقيت حاصل كرد:

١- به واسطه سيرت عادله خود، قيافه جذاب سيرت پيغمبر صلى الله عليه و آله را به مردم - خاصه به نسل جديد - نشان داد. وى در برابر شوكت كسرايى و قيصرى معاويه ، در زى فقرا و مانند يكى از بينواترين مردم زندگى مى كرد. وى هرگز دوستان و خويشاوندان و خاندان خود را بر ديگران مقدم نداشت و توانگرى را به گدايى و نيرومندى را به ناتوانى ترجيح نداد.

٢- با آن همه گرفتاريهاى طاقتفرسا و سرگرم كننده ، ذخاير گرانبهايى از معارف الهيه و علوم اسلامى را ميان مردم به يادگار گذاشت .

مخالفين على عليه السلام مى گويند: وى مرد شجاعت بود، نه مرد سياست ! زيرا او نمى توانست در آغاز خلافت خود با عناصر مخالف خود موقتا از در آشتى و صفا در آمده آنان را، با مداهنه ، راضى و خشنود نگهدارد و بدين وسيله خلافت خود را تحكيم كند، سپس به قلع و قمع شان بپردازد.

ولى اينان اين نكته را ناديده گرفته اند كه خلافت على يك نهضت انقلابى بود و نهضتهاى انقلابى بايد از مداهنه و صورت سازى دور باشد. مشابه اين وضع ، در زمان بعثت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز پيش آمد و كفار و مشركين بارها به آن حضرت پيشنهاد سازش دادند اينكه آن حضرت به خدايانشان متعرض نشود ايشان نيز كارى با دعوت وى نداشته باشند؛ ولى پيغمبر اكرم نپذيرفت ، با اينكه مى توانست در آن روزهاى سخت ، مداهنه و سازش كرده موقعيت خود را تحكيم نمايد، سپس به مخالفت دشمنان قد علم كند. اساسا دعوت اسلامى هرگز اجازه نمى دهد كه در راه زنده كردن حقى ، حق ديگرى كشته شود يا باطلى را با باطل ديگرى رفع نمايند و آيات زيادى در قرآن كريم در اين باره موجود است (٥٩)

گذشته از اينكه مخالفين على عليه السلام در راه پيروزى و رسيدن به هدف خود از هيچ جرم و جنايت و نقض قوانين صريح اسلام (بدون استثنا) فرو گذارى نمى كردند و هر لكه را به نام اينكه صحابى هستند و مجتهدند! مى شستند، ولى على عليه السلام به قوانين اسلام پايبند بود.

از على عليه السلام در فنون متفرقه عقلى و دينى و اجتماعى نزديك به يازده هزار كلمات قصار ضبط شده (٦٠) و معارف اسلام را (٦١) در سخنرانيهاى خود با بليغترين لهجه و روانترين بيان ايراد نموده (است ) (٦٢) وى دستور زبان عربى را وضع كرد و اساس ادبيات عربى را بنياد نهاد. نيز وى اول كسى است در اسلام كه در فلسفه الهى غور كرده (٦٣) به سبك استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفت و مسائلى را كه تا آن روز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده و در اين باب به حدى عنايت به خرج مى داد كه در بحبوحه جنگها به بحث علمى مى پرداخت (٦٤)

٣- گروه انبوهى از رجال دينى و دانشمندان اسلامى را تربيت كرد (٦٥) كه در ميان ايشان جمعى از زهاد و اهل معرفت ، مانند اويس قرنى و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد حجرى ، وجود دارند كه در ميان عرفاى اسلامى مصادر عرفان شناخته شده اند و عده اى (از آنها نيز) مصادر اوليه علم فقه و كلام و تفسير و قرائت و غير آنها مى باشند (پايان گفتار مرحوم علامه طباطبايى ) (٦٦)

شجاعت امير المؤ منين على عليه السلام

آن حضرت در شجاعت ضرب المثل بود. در آن همه جنگها كه رد زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و پس از آن انجام گرفت شركت كرد ولى هيچ گاه ترس و اضطراب از خود نشان نداد و با اينكه بارها در ضمن حوادثى مانند جنگ احد و جنگ خندق و جنگ خيبر و جنگ حنين ، ياران رسول اكرم صلى الله عليه و آله و لشگريان اسلام لرزيدند و يا پراكنده شده فرار كردند، وى هرگز به دشمن پشت نكرد و هيچ وقت نشد كه كسى از ابطال مردان جنگى با وى درآويزد و جان سلامت برد. و شگفت آنكه ، در عين حال با كمال توانايى هيچ گاه ناتوان را نمى كشت و فراريان را دنبال نمى كرد و آب بر روى دشمن نمى بست .

از مسلمات تاريخ است كه آن حضرت در جنگ خيبر در حمله اى كه به قلعه مزبور نمود دست به حلقه در رسانيد با يك تكان درب قلعه را كنده و بدور انداخت ! (٦٧)

و همچنين در روز فتح مكه ، كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله امر به شكستن بتها از جمله بت هبل فرمود (هبل بزرگترين بتهاى مكه به شمار رفته و مجسمه عظيم الجثه اى از سنگ بود كه بر بالاى كعبه نصب شده بود) على عليه السلام به امر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پاى بر دوش آن حضرت گذاشته بالاى كعبه رفت و هبل را از جاى خود كند و پايين انداخت (٦٨)

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ به كسانى كه نزد وى از تندى على عليه السلام (در راه اجراى دقيق و بى ملاحظه احكام الهى ، و محو قاطع آثار كفر و شرك و نفاق ) گلايه مى كردند، فرمود: على را سرزنش نكنيد، زيرا وى شيفته خداست (٦٩)

شاهد بارز شجاعت ممولا عليه السلام -چنانچه اشاره شد - رزم تاريخى آن حضرت با مرحب ، قهرمان مشهور يهودى قلعه خيبر، و گشودن دژ استوار قلعه مزبور است ، كه اهميت آن (بويژه در تاريخ يهود) تا آنجاست كه زمانى كه كاروان اسراى كربلا را به دستور يزيد از محلات شام عبور مى دادند براى تحريك احساسات مردم بر ضد دختر رشيد امير المؤ منين على عليه السلام ، زينب كبرى سلام الله عليها، در محله جهودان شام ندا در دادند كه اينان ، فرزندان فاتح خيبرند! و نيز چهارده قرن بعد از آن تاريخ ، زمانى كه ارتش ‍ صهيونيزم در جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل (ژوئن ١٩٦٧) صحراى سينا را اشغال كرد، تلويزيونهاى جهان نشان دادند كه نيروهاى اسرائيلى در صحراى مزبور پاى بر زمين مى كوبند و يوم بيوم خيبر مى گويند!

از اين روى بى مناسبت نيست نگاهى به ماجراى فتح خيبر اندازيم نوشته اند:

--------------------------------------------

پاورقى ها :

١-سوره مائده : آيه ٣٥.

٢-اقتباس از كتاب غوغاى سقيفه : نوشته دانشمند محترم محمد مقيمى ، انتشارات سعدى تهران

٣-خصايص العباسيه : آية الله حاج شيخ محمد ابراهيم كلباسى نجفى (ره )، انتشارات خامه ، چاپ دوم ، سال ١٣٦٦، شمسى ، .

٤-كامل الزيارات ، به تصحيح علامه امينى (ره ) صاحب كتاب شريف الغدير، ناشر: كتابفروشى و جدانى قم ، افست چاپ نجف اشرف سال ١٣٥٦ ق صحفه ٢٥٧.

٥- خصايص العباسيه ، صحفه ١١٩

٦- شيخ طوسى از عايشه روايت مى كند كه مى گفت : نديدم احدى را كه در گفتار و سخن شبيهتر باشد از فاطمه سلام الله عليه به رسول خدا صلى الله عليه و آله چون فاطمه سلام الله عليه به نزد آن حضرت مى آمد او را مرحبا مى گفت و دستهاى او را مى بوسيد و در جاى خود مى نشاند و چون حضرت نيز به خانه فاطمه سلام الله عليه مى رفت وى برمى خاست و از آن حضرت استقبال مى كرد و مرحبا مى گفت و دستهاى پدر را مى بوسيد.

(منتهى الآمال : محدث بزرگوار شيخ عباس قمى ، چاپ علميه اسلاميه جلد ١، ).

٧-شيخ كلينى روايت كرده از حضرت ابوالحسن ثالث امام على النقى عليه السلام كه مى كويى نزد قبر امير المؤ منين عليه السلام (السلام عليك يا ولى الله انت اول مظلوم و اول من غصب حقه صبرت و احتسبت حتى اتيك اليقين فاشهد انك لقيك الله و انت شهيد عذب الله قاتلك بانواع العذاب و جدد عليه جئتك عارفا بحقك مستبصرا بشاءنك معاديا لا عدائك و من ظلمك القى على ذلك ربى اءن شاءالله يا ولى الله ان لى دنوبا كثيرة فاشفع لى الى ربك فاءن لك عند الله مقاما معلوما و اءن لك عند الله جاها و شفاعة و قد قال الله تعالى و لا يشفعون الا لمن ارتضى ) (زيارت پنجم مفاتيح الجنان محدث قمى ، انتشارات كتابفروشى و چاپخانه محمد على علمى ص ٦٤١.

٨-سوگند نامه آل محمد: محقق بزرگوار محمد محمدى اشتهاردى ، انتشارات ناصر، چاپ چهارم بهار ٧٢، به نقل از اسرار الشهادة دربندى و معالى السبطين : جلد ١، صحفه ٤٥٢.

٩- بررسى تاريخ عاشورا: دكتر محمد ابرهيم آيتى ، چاپ دوم ، تاريخ چاپ ١٣٤٧ هجرى شمسى صحفه ١١١. و تاريخ طبرى : جلد ٤، .

١٠-خصال شيخ صدوق : جلد ١، صحفه ٦٨؛ امالى صدوق : صحفه ٣٧٣؛ بحار: جلد ٢٢ صحفه ٢٧٤ عوالم جلد امام حسين : صحفه ٣٤٩، چاپ اول ١٤٠٧ ق انتشارات مدرسه الامام مهدى عليه السلام ؛ سفينة البحار: ج ٢ صحفه ١٥٥، منتخب التواريخ : ضحفه ٢٥٧.

١١-ناسخ التواريخ : جلد امام حسين عليه السلام ، جزء ٢، صحفه ٣٤٩، چاپ افست ١٣١٥ شمسى

١٢-تنقيح المقام حلد دوم : آية الله شيخ عبد الله مامقانى ، صحفه ١٢٨.

١٣-سوگند نامه آل محمد: صحفه ٢٩٩ از انتشارات ناصر قم ، چاپ چهارم ، به نقل از بحار: جلد ٤٥، صحفه ٦٦.

١٤-افسانه كتاب يا بررسى ، عطايى خراسانى ، صحفه ٤٢٩.

١٥-ريحانة الاءدب : ج ١، ص ٥١ چاپ سوم ؛ مراة الاحوال جهان نما، سفرنامه ، تاءليف آقا احمد بن محمد على بهبهانى (آل آقا) جلد اول صحفه ١٣٢، از انتشارات انصاريان چاپ ١٣٧٣ شمسى .

١٦-مقدمه الرسائل الاصوليه ، صحفه ٥٣، چاپ سال ١٣٧٥ ه‍ شمسى

١٧-سردار كربلا: ص ٣٣٦، به نقل از: اسرار الشهاده آيت الله دربندى ص ١٤٦و ص ٦٦.

١٨- سوره هود: ايه ٨٨

١٩-ارشاد مفيد: .

٢٠-سيره عملى اهل بيت حضرت على امير المؤ منين عليه السلام صحفه ٨ به نقل از الامام على بن ابى طالب صحفه ٣٩٣.

٢١-مدرك سابق به نقل از بحار الاءنوار: ج ٣٥ صحفه ٩ و امالى صدوق صحفه ٨٠.

٢٢-الفصول المهمة : صحفه ٣٠.

٢٣-سيره عملى اهل بيت عليه السلام ؛ سيد كاظم ارفع ، صحفه ٢٦ و ٢٧. به نقل از: الامام على بن ابى طالب عليه السلام ، صحفه ٤١١ و ٤١٥.

٢٤-الفصول المهمة : صحفه ٣١.

٢٥-اصول و عقايد اسلامى : سيد عبد الرضا حجازى ، صحفه ٥٣٤، چاپ صبح امروز تهران سال ١٣٥٨، به نقل از المختصر فى اخبار البشر نوشته ابوالفداء جلد ١ صحفه ١٢٠.

٢٦-الفصول المهمة : صحفه ٣٢.

٢٧-منتهى الآمال : شيخ عباس قمى ، جلد ١ ص ٣٧ چاپ علميه اسلاميه .

٢٨-وقايع الايام : حاج شيخ عباس قمى ص ٣٢٧.

٢٩-سوره بقره : آيه ٢٠٧.

٣٠-علامه حلى در كتاب (كشف الحق و نهج الصدق ) ٨٤ آيه را ذكر كرده و مؤ لف دلائل الصدق ١٦ آيه ديگر بر آن افزوده است ضمنا اينكه از موارد مزبور تعبير به (فصل ) مى كنيم بدين علت است كه فصلها گاه يك آيه ، گاه دو يا سه آيه ، و حتى گاه مثل آيات سوره هل اتى هيجده آيه است .

٣١-سوره مائده : آيه ٥٥.

٣٢-سوره مائده : آيه ٦٧.

٣٣-سوره احزاب : آيه ٣٣

٣٤-سوره شورى : آيه ٢٣.

٣٥-سوره بقره : آيه ٢٠٧.

٣٦-سوره آل عمران : آيه ٦١.

٣٧-سوره دهر: آيه هاى ١ و ٢٢.

٣٨-سوره مائده : از آيه ٣.

٣٩-سوره احزاب : آيه ٥٩.

٤٠-سوره نساء: آيه ٥٩.

٤١-دلائل الصدق : صحفه ٤٤ و ٢٢٥.

٤٢-جلد ٢ صحفه ٢٢٦ و ٣٢٨

٤٣-دلائل الصدق : جلد دوم ، به نقل از صحيح بخارى ، صحيح مسلم ، الجمع بين الصحاح السته ، و مسند احمد.

٤٤-ر.ك استفاده شده از كتاب سيماى على عليه السلام از مسجد الحرام تا مسجد كوفه : دكتر محمد ابراهيم آيتى قدس السره از انتشارات جهان ارا دفتر مركزى قم .

٤٥-فهرست اسامى و تاريخ مدت خلافت هر يك از اين سلسله ها را در تعليقات كتاب (اندلس ) بنگريد.

٤٦-نه حديث ديگر از قرار زير است :

# (انى دافع الراية الى رجل يحب الله و رسوله ).

# (برز الايمان كله الى الشرك كله ).

# (انت اخى فى الدنيا و الآخرة )

# (ان عليا و انا من على ، و هو و لى كل مؤ من بعدى ، لا يودى عنى الا اءو على ) (دلايل الصدق : جلد دوم ، به نقل از مسند احمد و صحاح ). # (لا نحبك الا مؤ من و لا يبغضك الا مناطق ). (دلائل الصدق : جلد ٢، ، به نقل از مسند احمد، المجمع بين الصحيحين و الجمع بين الصحاح الستة ). # (انا مدينة العلم على بابها) (دلائل الصدق : جلد٢، ، به نقل از: مسند احمد و صحيح مسلم ).

# (لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على )

# (الحق مع على و على مع الحق ، لن يفترقا حتى يردا على الحوض ) (دلائل الصدق : جلد ٢ ) جالب آنكه راوى اين حديث ، شخص عائشه است .

٤٧-پيشواى اول امير المؤ منان على عليه السلام : موسسه راه حق ، به نقل از مروج الذهب و جلد ٢.

٤٨-تاريخ يعقوبى : ج ٢، صحفه ١٥٤.

٤٩-تاريخ يعقوبى : ج ٢، ، مروج الذهب : مسعودى ، ج ٢، .

٥٠-نهج البلاغه : خطبه ١٥.

٥١-پس از رحلت پيغمبر اكرم اقليت انگشت شمارى ، به پيروى على عليه السلام از بيعت تخلف كردند و در راءس اين اقليت از صحابه ، سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند، و در آغاز خلافت على عليه السلام نيز اقليت قابل توجهى به عنوان مخالف از بيعت سرباز زدند و از جمله متخلفين و مخالفين سرسخت ، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه و مروان بن حكم و عمر بن عاص و بسر بن ارطاة بن جندب و مغيرة بن شيعه و غير ايشان بودند. مطالعه بيوگرافى اين دو دسته ، و تاءمل در اعمالى كه انجام داده اند و داستانهايى كه تاريخ ايشان ضبط كرده ، شخصيت دينى و هدف ايشان را به خوبى روشن مى كند.

دسته اولى ، از اصحاب خاص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و از زهاد و عباد و فداكاران و آزاديخواهان اسلامى و مورد علاقه خاص پيغمبر اكرم بودند، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدا به من خبر داد كه چهار نفر را دوست دادر و مرا نيز امر كرده كه دوستشان بدارم نام ايشان را پرسيدند، سه مرتبه فرمود: على سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه : ج ١ ).

عايشه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر دو امرى كه بر عمار عرضه شود حتما حق وارد شد آنها را اختيار خواهد كرد (همان : ج ١، ) پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: راستگوتر از ابوذر در ميان زمين و آسمان وجود ندارد (همان ، ج ١ ).

از اينان ، در همه مدت حيات ، يك عمل غير مشروع نقل نشده و خونى بنا حق نريخته اند؛ به عرض كسى متعرض نشده اند، مال كسى را نربوده اند، يا به افساد و گمراهى مردم نپرداخته اند.

ولى تاريخ از فجايع اعمال و تبهكاريهاى دسته دوم پر است و خونهاى ناحق كه ريخته اند و مالهاى مسلمان كه ربوده اند و اعمال شرم آور كه انجام داده اند از شماره بيرون است و با هيچ عذرى نمى توان توجيه كرد؛ جز اينكه گفته شود (چنانكه جماعت مى گويند) خدا از اينان راضى بود و در هر جنايتى كه مى كردند آزاد بودند و مقررات اسلام كه در كتاب و سنت است در حق ديگران وضع شده بوده است !

٥٢-مروج الذهب : ج ٢، ؛ نهج البلاغه : خطبه ١٢٢؛ يعقوبى : ج ٢ ، ابن ابى الحديد: ج ١ .

٥٣-يعقوبى : ج ٢، ابى الفداء، ج ١، ؛ مروج الذهب ، ج ٢، .

٥٤-تاريخ يعقوبى : جلد ٢، ؛ ابوالفداء: ج ١، ص ١٧١.

٥٥-يعقوبى : جلد ٢، .

٥٦-يعقوبى : جلد ٢، ص ١٥٢.

٥٧-هنگامى كه عثمان در محاصره شورشيان بود، به وسيله نامه از معاويه استمداد كرد. معاويه دوازده هزار لشگر مجهز تهيه كرده به سوى مدينه حركت نمود، ولى دستور داد در حدود شام توقف نمايند و خودش نزد عثمان آمده آمادگى لشگر را گزارش داد. عثمان گفت : تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف كردى تا من كشته شوم ، سپس خونخواهى مرا بهانه كرده قيام كنى ! (يعقوبى : ج ٢، ؛ مروج الذهب : ج ٣، صفحه ؛ طبرى : ).

٥٨-مروج الذهب : ج ٢، .

٥٩-به شاءن نزول آيه (و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا على آلهتكم ان هذا الشى ء يراد) (سوره ص آيه ٥) و آيه (ولو لا ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا) (سوره اسراء، آيه ٧٣) و آيه (ودوا لو تدهن فيدهنون ) (سوره قلم : آيه ٩) در تفاسير روايتى مراجعه شود.

٦٠-كتاب الغرر و الدر ر آمدى ، و متفرقات جوامع حديث .

٦١-مروج الذهب : جلد ٢، ؛ ابن الحديد: جلد ١، .

٦٢-اشباه و نظاير سيوطى در نحو؛ ابن الحديد: جلد ١، .

٦٣-رجوع شود به نهج البلاغه .

٦٤-در بحبوحه جنگ جمل ، عربى خدمت على عليه السلام عرض كرد: يا امير المؤ منين ، تو مى گويى خدا واحد است ؟ مردم از هر طرف به وى حمله كرده گفتند: اى عرب ، مگر پراكندگى قلب و تشويش خاطر على عليه السلام را مشاهده نمى كنى كه به بحث علمى مى پردازى ؟! على عليه السلام به اصحاب خود فرمود: اين مرد را به خود بگذاريد، زيرا من در جنگ با اين قوم هم ، جز روشن شدن عقايد درست و مقاصد دين منظورى ندارم سپ تفضيلا به پاسخ سؤ ال عرب پرداخت (بحار: ج ٢، )

٦٥-ابن ابى الحديد: ج ١، .

٦٦-شيعه در اسلام : علامه طباطبايى ، از انتشارات دار التبليغ اسلامى قم ، چاپ دوم سال ١٣٤٨ ش .

٦٧-شيعه در اسلام : ، به نقل از تذكرة الخواص : .

٦٨-شيعه در اسلام : ، به نقل از تذكرة از الخواص : ؛ مناقب خوارزمى : .

٦٩-مناقب آل ابى طالب عليه السلام : جلد ٣ و مناقب خوارزمى : .

ماجراى فتح خيبر به دست تواناى امير المؤ منين على عليه السلام ماجراى فتح خيبر به دست تواناى امير المؤ منين على عليه السلام

روز ٢٤ رجب سنه ٧، فتح خيبر و قتل مرحب يهودى بر دست معجزه آساى حضرت اسدالله الغائب على بن ابى طالب عليه السلام واقع شد. (٧٠)

بدانكه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله با اصحاب به جنگ خيبر رفت ، و قلعه فمرص را محاصره كرد، هر روز يك تن از اصحاب علم بگرفت و به مبارزات شتافت و شبانگاه ، فتح ناكرده ، باز شد. از جمله يك روز ابوبكر رايت بگرفت و برفت و همزيمت شده برگشت و روز ديگر عمر علم برداشت و بى نيل مقصود باز شتافت ، چنانكه ابن ابى الحديد كه از بزرگان علماى سنت و جماعت است ، در قصيده خود در فتح خيبر به اين مطلب اشاره كرده و گفته :

و ان انس الا اللذين تقدما

و فر هما و الفرقد علما حوب

والرية العظمى و قد ذهبا بها

ملابس ذل فوقها و جلابيب

عذر تكما ان الحمام لمبغض

و ان بقاء النفس للنفس محبوب

شيخ ازرى به نحو ديگر عذر خواسته و فرموده :

ان يكن فيهما شجاعة قرم

فلماذا فى الدين ما بذلاها

ذخراها لمنكر و نكير

اءم لاءخبار مالك ذخراها

و بالجمله ، شبانگاه عمر باز آمد، رسول خداى صلى الله عليه و آله فرمود: فردا اين علم را به مردى دهم كه ستيزنده ناگريز است ؛ دوست مى دارد خدا و رسول را، و خدا و رسول ، او را دوست مى دارند و خداى تعالى خيبر را به دست او فتح كند. همه اصحاب آرزومند اين دولت شدند و ندانستند كه بهره كه شود؟ روز ديگر، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: على كجاست ؟ گفتند: او را رمدى (٧١) است كه نيروى جنبش ندارد. فرمود: او را حاضر كنيد. سلمة بن الاكوع برفت و دست آن حضرت را گرفته و نزديك پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد. رسول خدا صلى الله عليه و آله آن جناب را پيش ‍ خواست و سر او را در كنار گرفت و آب دهان به چشم هاى او بچكاند يا بماليد و گفت : خدايا، زحمت گرما و سرما از او بردار! از آن پس ، على مرتضى را درد چشم عارض نشد و از هيچ گرماو سرما آزرده نگشت پس رسول خدا زره خويشتن را بر او پوشانيد و ذوالفقار را بر كمر وى بست و علم را بدو سپرد و اءركبه بغلته ، ثم قال : امض يا على ، جبرئيل بر يمين و ميكائيل بر يسار و عزرائيل از پيش روى و اسرافيل از پشت سر و نصرت خدا بر فوق و دعاى من نيز از پشت سر توست ، و هم آن حضرت را فرمود كه در قتال تعجيل منماى وروان شو تا در عرصه ايشان فرود شوى ، آنگاه مسلمانى بر ايشان عرض كن ، فو الله لئن يهدى الله بك رجلا و احدا خير لك من ان يكون لك حمر النعم پس امير المؤ منين عليه السلام علم بگرفت و تا پاى حصار قموص برفت و علم را بر تلى بنشاند و اشعارى در باب شجاعت خود فرمود. يك تن يهودى از بالاى حصار ندا در داد كه تو كيستى ؟ فرمود:

انا على و ابن عبد المطلب

متهذب ذو سطوة و ذو حسب

يهودى گفت : غلبتم و ما انزل على موسى يعنى : قسم به تورات كه بر موسى نازل شد، مغلوب شديد. پس حارث جهود، برادر مرحب ، با چند تن از قلعه بيرون شد و آغاز مبارزت نهاد و دو تن از مسلمين را شهيد ساخت .

مرحب چون برادر را كشته ديد، مانند ديو ديوانه از قلعه بيرون شتافت و هيچ كس از جهودان به جلادت و شجاعت او نبودند. دو زره در بر داشت و دو عمامه به سر بسته ، خودى بر سر نهاده و با آن همه سنگى مانند دست آسى را سوراخ كرده بر بالاى آن نهاده و دو شمشير حمايل كرده و نيزه اى بر دست گرفته بود كه سنان آن ، سه من به ميزان مى رفت ! پس مانند اژدهاى دمنده به ميدان آمد و رجز خواند:

قد علمت خيبر انى مرحب

شاكى السلاح بطل مجرب

از مسلمانان هيچ كس نبود كه با او همتراز تواند شد؛ لاجرم على مرتضى عليه السلام چون شير غضبان بر وى در آمد و رجز خواند:

انا الذى سمنتى امى حيدرة

ضرغام آجام و ليث قسورة

مرحب چون رجز امير المؤ منين عليه السلام را شنيد به ياد آورد آن خوابى را كه همى ديد شيرى وى را گرفته و مى كشيد، سخت بترسيد، و هم دايه كاهنه او، وقتى او را گفته بود كه بر همه كس غلبه توانى كرد، الا آن كس كه نام او حيدر باشد كه اگر با او جنگ كنى كشته شوى و چون از رجز آن حضرت اين نام بشنيد فرار كرد. شيطان به صورت حبرى ممثل شده و به مرحب گفت : حيدر بسيار است ، از بهر چه مى گريزى ؟! تو رزم مى كن تامن جهودان را به مدد تو دعوت كنم و چون او را بكشى سيد قوم شوى ! پس مرحب دل قوى كرده باز شتافت و خواست كه پيشدستى كند كه امير المؤ منين او را مجال نگذاشت و ذوالفقار را بر سرش فرود آورده ، چنانكه دست آس و خود آهنين و دستارها را چاك زد و تيغ از حلقش بگذشت و او را دو پاره ساخت و به خاك در انداخت .

پس از قتل مرحب ، مسلمانان حمله بردند و از جهودان بسى كشتند و امير المؤ منين عليه السلام نيز جمعى از صناديد جهودان را بكشت پس داود بن قابوس و ربيع بن ابى الحقيق و عنتر و مره و ياسر و ضجيح ، كه تمام از صناديد و شجعان و ابطال يهود بودند، يك يك به ميدان على در آمدند و هر يك رجز خواندند و طمع در كشتن امير المؤ منين عليه السلام نمودند؛ آن جناب يك يك رجزها را جواب داد و ايشان را با تيغ بگذرانيد.

پس از آن ، آن شير يزدان و امير مردان ، تيغ در جهودان گذاشت و از چپ به راست ايشان را به خاك هلاكت انداخت چندانكه جهودان ، هزيمت شده راه قلعه پيش داشتند و آن حضرت از قفاى ايشان مى تاخت كه ناگاه در گرمگاه حرب ، جهودى از ميان انبوه لشگر جلادتى كرد و ضربتى به دست آن حضرت فرود آورد، چندانكه سپر به زير افتاد، جهودى ديگر نيز دليرى نمود آن سپر را بربود و به حصار در گريخت على عليه السلام را از كردار او آتش خشم زبانه زدن گرفت ، گويند آنگاه كه خشم كردى موى بدن مباركش سر از چشمه هاى زره بر آوردى .

بالجمله ، مانند هژبر غضبان از پس پشت جهودان حمله ور گشت و ايشان به قلعه قموص ‍ گريختند، على عليه السلام چون به كنار خندق رسيد بدان سوى جستن فرمود. جهودان همدست شده ، به چالاكى ، دروازه قموص را ببستند. آن جناب با شمشير كشيده با پاى دروازه آمد و بى توانى ، چنگ زد و آن در آهنين را بگرفت و چنان جنبشى داد كه تمامت آن قلعه را لرزشى سخت افتاد، به حدى كه صفيه دختر حى بن اخطب از فراز تخت به زير افتاد و در چهره او جراحتى پديد آمد.

بالجمله ، آن در آهنين را به يك جنبش از جاى بكند و بر فراز سر برده به گونه سپر منقلب همى داشت و لختى رزم بداد. جهودان كه چنين ديدند به بيغوله ها گريختند. پس على عليه السلام ، آن در را بر سر قنطره (٧٢) كرد و خود در ميان خندق بايستاد و چون آن خندق پهناور بود، و آن در كوتاهتر از عرض خندق بود، امير المؤ منين عليه السلام آن در را به يك سوى خندق چسبانيده و لشگريان را فرمان داد تا بر فراز در انبوه مى شدند، آنگاه در را بدان جانب مى چسبانيد تا بيرون شده در پاى ديوار قلعه جمع مى گشتند. بدينگونه ، آن جماعت را از خندق در گذرايند و در انجام اين كار پاهاى مباركش بر زمين انبوه و سه روز بر آن حضرت گذشته بود كه گرسنه بود، پس آن در را به چند ذراع دور افكند و اين منقبتى است كه عامه و خاصه نقل كرده اند و خود آن حضرت در روز شورا به آن احتجاج كرد و كسى انكار ننمود و حسان و ديگر شعرا آن را به نظم در آوردند و يك از شعرا گفته :

ان امرء حمل الرماح بخيبر

يوم اليهود بقدرة لمؤ يد

حمل الرماح رماح باب قموصها

و المسلمون و اءهل خيبر حشد

فرمى به و لقد تكلف رده

سبعون شخصا كلهم متشدد

ردوه بعد تكلف و مشقة

و مقال بعضعم لبعض ارددوا

اشعار حسان در واقعه خيبر:

وكان على ارمد العين يبتغى

دواء فلمام لم يحس المداويا

شفا ه رسول الله منه بتفلة

فبورك مرقيا و بورك راقيا

وقال ساءعطى الراية اليوم صارما

مكيا محبا للرسول مواليا

يحب الهى و الاءله يحبه

به يفتح الله الحصون الاوابيا

فاءصفى بها دون البرية كلها

عليا و سماه الوزير المواخيا

ابن ابى الحديد نيز در يكى از قصائد سبعه خود گفته :

يا من له ردت ذكاء و لم يفز

بنظيرها من قبل الا يوشع

يا هازم الاءحزاب لا يثنيه عن

خوض الحمام مدججم و مدرع

يا قالع الباب التى عن هزها

عجزت اءكف اربعون و اءربع

لو لا حدوثك ، قلت انك جاعل

الاءرواح فى المعطاء و توسع

ما العالم العلوى الا تربه

منها لجثتك الشريفة مضجع

ما الدهر الا عبدك القن الذى

بنفوذ اءمرك فى البرية مولع

و الله لو لا حيدر ما كانت الدنيا

ولا جمع البرية مجمع

و اليه فى يوم المعاد حسابنا

و هو الملاذ لنا غذا و الفزع

و اين همان قصيده اى است كه بر ضريح مطهر امير المؤ منين عليه السلام نوشته اند و تمام آن ، هشتاد بيت است و چند شعر از آن در مصيبت امام حسين عليه السلام است (٧٣)

در حاشيه دادگاه

از اين داستان شگفت آور می توان نكات ارزنده ای آموخت كه در حاشيه دادگاه اميرالمؤمنينعليه‌السلام برای تمامی انسانها عبرت انگيز، و بويژه برای قضات بهترين درس است:

۱. اينكه اميرالمؤمنين تمام جوانب قضيه را در نظر گرفته، و بطور كامل تحقيق فرمود، تا حجت تمام شود.

۲. زن باردار را مجازات نكرد، تا زمانی كه وضع حمل كند.

۳. مجرم را بازداشت نفرمود، بلكه آزادش گذاشت تا فرصت فرار داشته باشد.

۴. بار اول و دوم و سوم اقرار برای آنحضرت ملاك نبود.

۵. هرباری كه مجرم به دادگاه مراجعه می كرد، حضرت با چهره ای ناشناخته با وی روبرو می گشت، و پرسشهای خود را تكرار می فرمود تا شايد اگر مجرم در دفعات قبل اشتباهی كرده، الان جبران شود.

۶. حضرت زن شيرده را اعدام نمی كرد.

۷. كودك دوساله را از مادرش جدا نمی كرد، گرچه آن مادر مستحق قتل باشد.

۸. بر عمرو غضب كرد كه چرا تكفل طفل را بعهده گرفته است.

۹. و بالاخره پس از تحقيقات دامنه دار و چهار بار شهادت مجرم، حد الهی را بر او به مرحله اجراء در آورد.

روش كار امام

حضرت اميرالمؤمنين علیعليه‌السلام با وجودی كه به خواست خدا مسائل پشت پرده را می دانست، هميشه بر حسب ظاهر رفتار می كرد تا برای مردم نمونه باشد و نگويند: علی از غيب آگاه بود، و لذا درست رفتار می كرد، از اين رو آن حضرت به قاضی خود در شهر اهواز كه نامش (رفاعه) بود نامه ای نوشته و متذكر شدند كه ما مأمور به ظواهر امور هستيم، و واقع را بايد به خدا موكل كرد، يعنی اينكه تحقيق در امور مردم و كشف اسرار آنان جايز نيست و بهمين جهت است كه شكنجه متهمين در اسلام حرام، و هيچكس را جهت گرفتن اعتراف و اقرار نبايد زير شكنجه انداخت، بلكه هر انسانی مختار است، اگر به اختيار خود اقرار كند حكم بر او ثابت، و الا رهايش می سازند بلكه اگر شاهد و يا متهمی در پيشگاه امير مؤمنان ساكت می شد امام رهايش ساخته و او را مجبور به سخن گفتن نمی كردند.

زندگی فرمانروايان اسلام

حضرت امير مؤمنان علیعليه‌السلام به پيروی از پيامبر والا مقام اسلام، در نهايت سادگی زندگی می كرد، و هيچ گونه تكبری بر مردم نداشت و به مالك اشتر كه استاندار آن حضرت در مصر بود، طی عهد نامه ای متذكر شدند، كه بمانند شير درنده خوئی در ميان مردم نباش، بايد وجود حاكم اسلامی، سراسر مهر و لطف برای مردم باشد و چنانچه در روايات آمده:

هميشه مردم از او آرزوی خير داشته و از شر او در امان باشند «الخير منه مأمول والشر منه مأمون » و اين صفت بايد در هر مسلمانی باشد و بويژه در فرمانروای مسلمين، و بسياری از اوقات می شد كه در اثر سادگی ظاهر و بدون تشريفات بودن امير مؤمنان، با وجودی كه آن حضرت در ميان مردم بود عده ای او را نمی شناختند، و بگفته (ضرار) كه از كوفه بسوی دمشق نزد معاويه رفته بود، امير مؤمنان در ميان ما مثل يك فرد عادی بود «كان فينا كأحدنا ».

حضرت علیعليه‌السلام هيچگاه برای خود محافظين شخصی و يا تشريفات حكومتی قائل نمی شد، با وجودی كه قدرت اين كار را داشت و پايگاه آن حضرت در قلوب مردم بود، حتی به دشمنان خود لطف و مرحمت داشت و تعدادی از مخالفين در برابر آن حضرت سخنان ناشايستی می گفتند و حضرت مجازاتشان نمی كرد، و لذا حتی مخالفين او را رهبری شايسته يافته و خود را در حكومت آن حضرت آزاد می ديدند.

مثلا پس از دستگيری قاتل آن حضرت (عبدالرحمن بن ملجم) حضرت با او ملاقات كرده و فرمودند: آيا بد امامی برايت بودم؟! ابن ملجم كه دشمن و قاتل آن بزرگوار بود گفت: نه، ولی تو نمی توانی اهل دوزخ و جهنم را نجات بخشی، كنايه از اينكه علت ترور شما بدی و پستی فطرت خودم بود.

اميرمؤمنان با اين گفتگوی مختصر، به جهانيان ثابت كردند كه حتی قاتل آن حضرت به علت نارضايتی، اقدام به ترور او نكرده، بلكه پست فطرتی خود ابن ملجم باعث ارتكاب آن جنايت هولناك شده است، و لذا مورّخين نقل می كنند: پس از ضربت خوردن حضرت علیعليه‌السلام ، تمامی مردم خاك مسجد را برداشته و بر سر می ريختند، و برای مصيبت آن امام اشك ريخته و عزادار شده بودند، و اين نشانه نفوذ حضرت در قلوب مردم بود، به هرحال زندگی اين رهبر الهی، سراسر عبرت و درس است و ما به چند روايت تاريخی از زندگی ساده، و وجود عادی آن حضرت در متن جامعه در اين فصل بسنده می كنيم.

در همه جا با مردم

يكی از راويان نقل می كند، كه وارد مسجد كوفه شدم، رفتم در جای مخصوص وضو كه برای نماز وضو بسازم، ديدم در اطراف محل وضو جمعيت انبوهی ايستاده، بطوری كه جائی برايم نيست، من كه عجله داشتم نزديكتر آمده و خواستم ميان دو نفر از آن جمعيت برای خودم جائی پيدا كنم، و به همين جهت با فشار زياد سعی كردم به آب برسم در نتيجه يكی از آن افراد كه مشغول وضو بود در اثر فشار من بروی زمين افتاد، او برخواست مرا تأديب كرد و رفت، من از كارم پشيمان شدم و از شخصی كه در كنارم بود پرسيدم: اين آقا كه بود؟ گفت: اين اميرالمؤمنين علیعليه‌السلام بود...!

رهبری كه با كمال تواضع در ميان مردم بود، همانند يكی از آنان وضو می گرفت و بعد شخصی با اعمال فشار او را به زمين انداخته و حضرت پس از تأديب او كه مربوط به حق جامعه است از او درگذشت، آيا اين چنين رهبری و شيوه حكومتی را جز در مكتب رهبران الهی، در كجا سراغ داريد؟!

در بازار دامفروشان

و چنانچه در كتاب شريف بحارالانوار، مرحوم علامه مجلسی نقل می كند: يكی از اهالی شهر بصره بنام ابو مطر روايت كرده: روزی در شهر كوفه از مسجد خارج می شدم، ناگهان شنيدم كه مردی از پشت سر به من می گويد: دامن بلندت را كمی كوتاه كن، زيرا سبب می شود كه پيراهنت دوام بيشتری يافته (چون روی زمين سائيده می شود) و پرهيزكاری بيشتری برای تو میباشد (چون اگر روی زمين كشيده شود زودتر نجس می شود) و اگر مسلمان هستی كمی از موی بلند سرت هم كوتاه كن...

ابو مطر ميگويد: نگاهی به او كردم، ديدم مانند احرام پوشان حج پارچه ای به كمر بسته، و عبايی بدوش و چوبی در دست، گوئيا مردی است بيابانی و باديه نشين، از چند نفری پرسيدم: اين آقا كيست؟! شخصی در پاسخم گفت: تو را در اين شهر غريب می يابم! گفتم: آری، مردی از اهالی بصره هستم، گفت: اين آقا حضرت امير مؤمنان علیعليه‌السلام است.

من به دنبال او راهم را ادامه می دادم تا اينكه به منطقه ای بنام (دار بنی معيط) كه بازار دامداران و دامفروشان بود رسيديم، آن حضرت رو بدامفروشان كرده، و فرمودند: بفروشيد اما سوگند ياد نكنيد، زيرا سوگند ياد كردن كالا را از رونق خود می اندازد، و بركت را از ميان می برد.

در مغازه خرما فروش

حضرت علیعليه‌السلام ، جهت مراقبت و نظارت مستقيم بر امور جامعه، گاهی به بازار می رفت و در مغازه شخصی خرمافروش بنام (ميثم تمار) كه از ياران و اصحاب باوفای آن حضرت بود مینشست، روزی ميثم جهت انجام كاری از مغازه خود خارج شد و امير مؤمنان بسان يك كارگر خرما فروش، بجای او مشغول فروش خرما شدند پس از مدتی كه ميثم آمد، مقداری خرما در گوشه مغازه خود ديد، امام به او فرمودند:

اين خرماها برای توست، ميثم عرضه داشت: مقصودتان چيست؟ امام در پاسخش فرمودند: هر مرتبه كه مقداری خرما فروختم يك خرما از خرماهايت تو كنار گذاشتم و اين مقدار انباشته شد، و در مقابل هر عدد از اين خرماها، يك عدد خرمای اضافه به مشتريان دادم، پس به قدر اين خرماها به مردم احسان شده و پاداش و ثواب آن برای توست، اما فكر كن كه اگر به همين مقدار از هر خريدار يك عدد خرما كم می گذاشتی، آنگاه چه می كردی؟

نكات جالب توجه اين داستان اين است كه امير مؤمنان علیعليه‌السلام ، خود را مسئول بر رعيت می دانست، و امور جامعه را تحت نظارت مستقيم داشت، و آنقدر در طرز زندگانی خود ساده بود كه نه تنها از نشستن درب مغازه يك خرمافروش باكی نداشت، بلكه از فروش خرما چون يك كارگر ساده نيز ابائی به خود راه نمی داد، و نكته مهم تر اينكه آن حضرت به طور عملی به مردم درس درستكاری می آموخت و شاگردان خود را در همه جا تربيت اسلامی می داد و با كنارگذاشتن آن تعداد خرما، اثرات كم فروشی را بطور عملی گوشزد نمود.

دلجوئی از يتيمان

آنچه برای مردان خدا حائز اهميت است، خشنودی ذات پاك اوست، و علیعليه‌السلام مردی كه برای رضای خدا چنان در جبهه جنگ شمشير می زند و پايمردی نشان می دهد كه هيچ پهلوانی را يارای مقاومتش نيست، در نيمه های شب چنان اشك می ريزد و بدرگاه خداوند زاری و سرانجام به حالت اغماء می افتد، گوئی كه ترسوتر از او يافت نمی شود و به گفته شاعر عرب: «جمعت ف ی صفاتك الاضداد » يعنی: صفات متضاد در شخص تو اميرالمؤمنين علیعليه‌السلام جمع شده، آری او به هنگام خشم بر دشمنان خدا قاطع ولی در مقابل كودك يتيم آنقدر متواضع و مهربان بود كه در برابر طفل يتيم روی خاك می نشست، دست مرحمت بر سر او گذاشته و آه می كشيد و می فرمود، بر هيچ چيزی مثل كودكان يتيم آه نكشيده ام.

روزی در كوچه های كوفه به تنهائی راه می رفت، همانند همه مسلمين در كمال سادگی با نرمی و آرامش و همه جا را زير نظر داشت، چون مسئول بود و نقش رهبريت جامعه را ايفا می كرد، در راه زنی را ملاحظه فرمود كه مشك آب بر دوش و ازنفس افتاده، به آرامی نزديك آمد و آن زن را خسته و رنجيده خاطر يافت، مشك آب را بدوش گرفت تا زن مقداری استراحت كند، در راه جويای احوال آن زن شد؟

زن عرضه داشت: شوهرم در يكی از جنگها در سپاه حضرت علی شهيد شد، حال من و چند كودك يتيم، بدون سرپرست مانده و آهی در بساط نداريم، امام بعد از اينكه او را تا خانه اش همراهی كرد، مقداری آرد و خرما تهيه نمود، و مجدداً به خانه زن آمد، زن پرسيد: شما كيستی؟! فرمود: بنده ای از بندگان خدا، می خواهی كمكت كنم؟

آری، من آردها را خمير می كنم و شما تنور را آتش كنيد.

اميرمؤمنان تنور را هيزم كرد و شعله ور ساخت و چهره مبارك خود را نزديك می آورد و بخود خطاب می كرد: يا علی آتش دنيا را میبين چه سوزان است! بدان كه آتش آخرت بسيار سوزان تر است، بعد از آنكه آرد خمير شده و تنور آماده شد، زن عرضه داشت شما بفرمائيد بچه ها را آرام كنيد تا من نان بپزم، حضرت به داخل خانه تشريف آوردند و كودكان يتيم را خشنود و خندان ساختند، و هنگامی كه نان آماده شد حضرت آن را لقمه لقمه كرده و به دهان يتيمان می گذاشت، و می فرمود:

از خدا بخواهيد كه علی را ببخشد، در اين ميان يكی از زنان همسايه وارد شد و به مادر كودكان نهيب زد: وای برتو! ميدانی اين آقا كيست؟! او اميرمؤمنان و مولای متقيان علی بن ابی طالب است!

مادر كودكان با شرمندگی عرضه داشت: آقا مرا ببخشيد.

اما حضرت با تواضع و فروتنی زيادی فرمودند: شما ببخشيد كه تا كنون مشكلات شما را حل نكرده بودم، از درگاه خدا بخواهيد كه علی را مورد عفو و بخشش خود قرار بدهد.

حقوق مساوی با ديگران

يكی از خصيصه های آن امام بزرگ، عدم سوء استفاده از بيت المال بود، آن حضرت در عين اقتدار و گسترش قلمرو حاكميت و در اختيار داشتن بيت المال مسلمين، نه تنها سوء استفاده نكرده بلكه برای خود، حقوقی مساوی با ديگران از بيت المال مسلمين برداشت می نمود، و گاهی همان حقوق ناچيز را نيز در راه خدا انفاق می فرمود، و خود آن حضرت تهيدست می گشت.

راوی می گويد: روزی در بازار كوفه، حضرت علیعليه‌السلام را ديدم كه در كناری ايستاده و شمشير خويش را در معرض فروش گذاشته است!

با شگفتی پرسيدم: يا اميرالمؤمنين، چرا می خواهيد شمشيرتان را بفروشيد؟! امام با لبخند متواضعانه ای فرمودند: چون نياز به پول آن دارم، تا امرار معاش كنم!

و اين در زمانی بود كه خراج بزرگترين ابرقدرت آن روز دنيا يعنی دولت گسترده اسلامی تحت اختيار آن امام معصوم قرار داشت!.

راوی ديگری می گويد: حضرت علیعليه‌السلام را در فصل زمستان در بازار بصره يافتم، در حالی كه تنها دو قطعه پارچه كم قيمت به تن داشت و هوا سرد بود، از آن حضرت پرسيدم: كه چرا لباس كافی به تن نداريد؟!

حضرت فرمودند: من روزی كه به اين شهر آمدم بيش از اين لباسی به تن نداشتم، و اگر روز خروجم از شهر شما چيزی بيش از اين به همراه داشتم، اين خيانت است.

اين نمونه هائی را كه از زندگانی متواضعانه آن امام عظيم الشأن ذكر كرديم به عنوان مثال بود، كه سراسر زندگانی او تمام خدا پسندانه و با نهايت تواضع بوده، چه قبل از فرمانروائی و چه در زمان آن، و لذا در نهج البلاغه ضمن خطبه ای مفصل می فرمايد، با من مثل جباران و توانگران سخن مگوئيد، و خطابم نكنيد. و اين شيوه تربيت شدگان مكتب وحی است، تا برای تمامی رهبران و فرمانروايان عالم اسوه باشند.

احترام به آراء ديگران

دو آيه است در قرآن شريف راجع به مشورت با ديگران:

۱. راجع به مؤمنين می فرمايد: و كار آنان در ميانشان شورائی است( وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ ) (۹) .

و در آيه ديگر، به پيامبر بزرگ اسلام خطاب می كند: با مردم مشورت كن، پس اگر تصميم گرفتند، آنگاه بر خداوند متعال توكل كن( وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ) (۱۰) .

در اين آيه ملاحظه می شود كه پيامبر اكرم با آن عظمت و مقام عصمت مأمور به مشورت با مردم شده، و اين روش گردآوری مردم است، وگرنه استبداد برأی و خود محوری هيچگونه اثری جز جدائی مردم و دوری آنان ندارد، و لذا وجود مقدس حضرت علیعليه‌السلام به پيروی از پيامبر گرامی اسلام به مردم می فرمود چنانچه در نهج البلاغة آمده: شما بر من حق رأی دادن داريد، كه من با شما مشورت كنم و شما رأی بدهيد.

انتخابات آزاد

جالب توجه اين است كه هنگام تعيين حاكمی از سوی خود بر يكی از شهرها، به آن حاكم می فرمود:

هنگامی كه به آن شهر رسيدی، مردم را در ميدان عمومی شهر گرد خود جمع كن، و نامه مرا بر آنان بخوان و آنان را از محتوای نامه مبنی بر اينكه من تو را حاكم بر آنان قرار داده ام آگاه كن، سپس از مردم بخواه كه راجع به ولايت تو رأی بدهند، اگر احيانا رأی مثبت به تو ندادند، مجدداً به همين جا باز گرد تا انشاءالله حاكم ديگری را بر آنان تعيين كنم، ملاحظه كنيد كه اسلام تا چه اندازه به آراء مردم احترام می گذارد، تا آنجائی كه يك استاندار و يا فرماندار منصوب از سوی شخص رهبر و فرمانده كل قوای اسلامی بايد مورد توافق مردم باشد، و حتی در صورت عدم توافق مردم، از پست خود بركنار می شود، با وجودی كه همه می دانيم حضرت علیعليه‌السلام منصوب از سوی خدا و معصوم بوده و دستور او واجب الاطاعه و آنچه را كه انجام می دهد حجت است.

و حتی خود آن حضرت را مردم با انتخابات آزاد و با شورای همگانی بر سركار آوردند، لذا حضرت علیعليه‌السلام تنها خليفه ای است كه هم منصوب از سوی خداوند بوده، و هم طبق آراء مردم بر سركار آمده است، و بقول معروف نص و شوری در او جمع شد، زيرا در باره ابوبكر بفرض وجود شوری نصی نبود، و در باره عمر با وجود انتصاب از سوی ابوبكر، شورائی در كار نبود و اما عثمان كه در باره اش هيچ نصی نبود، با يك شورای چهار نفره و نه همگانی سركار آمد اما حضرت امام علیعليه‌السلام ، علاوه بر تعيين از سوی خدا در يوم الانذار و غدير خم و موارد ديگر كه خلافت بلافصل ايشان را پس از پيامبر اسلام نصهای مؤكدی بيان نموده بود، با انتخاب و اكثريت قريب باتفاق مردمی كه از كوفه، مصر، مدينه و ديگر نقاط گرد آمده بودند، بر سر كار آمد(۱۱) .

تعدد احزاب آزاد

اصل در اسلام در هرچيزی آزادی است، مگر آنكه خلاف آن باثبات رسيده باشد، و آزادی اقتضا می كند كه هركسی در تشكيل احزاب و تجمعات، در زمينه های سياسی، فرهنگی اقتصادی، مذهبی و غيره در چهار چوب اسلام آزاد باشد، و اولين كسی كه اين مطلب را بوضوح به مرحله اجرا در آورد، حضرت پيامبر اسلامصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده، و عالمی كه نام خود را جهان آزاد گذاشته، اين روش را از پيامبر اسلام آموخته است.

هنگامی كه مسلمانان مهاجر از مكه به شهر مدينه رسيدند، پيامبر آنان را از گروه انصار اهالی مسلمان مدينه جدا كرد، و بر آنان نام مهاجرين گذاشتند، و لذا معمولا در آيات قرآنی و روايات صدر اسلام ملاحظه می شود كه مهاجرين و انصار دو گروه متمايز از يكديگر و رقيب همديگر در امور سازنده بوده اند و به همين جهت اگر گاهی يكی از دو گروه پيامبر را تحت فشار می گذاشتند، آنحضرت به گروه ديگری روی می آوردند.

يكی از اثرات مثبت و پربار تعدد احزاب آزاد اينست كه اين احزاب در مسائل سازنده اجتماع با يكديگر به رقابت برخاسته و هركدام جهت كسب شهرت و موقعيت بهتر جهت پيروزی در انتخابات نمی گذارند به مردم اجحاف وارد شود، علاوه بر اينكه احزاب اسلامی آزاد، زير نظر مراجع تقليد هركدام مدرسه ای جهت دادن رشد سياسی، اقتصادی، تربيتی و بالاخره معرفت همه جانبه به اجتماع است، در نتيجه افرادی كه به قدرت می رسند، و زمام امور ملت و مملكت را دردست می گيرند افرادی لايق، كاردان، كار آزموده و شايسته خواهند بود و بهترين شاهد و دليل براين مدعی، نگاهی به اوضاع جهان معاصر است، با يك نگاه ساده به جهان معاصر ملاحظه می شود كه دركشورهای دمكراتيك و آزاد كه رقابت حكومتی بدست چند حزب، و همه چيز اعم از پارلمان و امور مربوط به هيئت دولت، مشورتی است پيوسته ملتهای آنها رشد كرده و در تمام زمينه ها اعم از كشاورزی، صنعتی، بازرگانی و غيره پيش رفته اند، برخلاف كشورهای دارای حكومتهای نظامی و يا رژيمهای تك حزبی، كه همواره در حال استبداد و سركوبی بسر برده، ملتها را هميشه در قيد و بند كشيده، و با اعمال فشار و اختناق حكومت می كنند(۱۲) .

و درسی كه در اين زمينه بايد از وجود مقدس مولای متقيان علیعليه‌السلام آموخت اين است، كه آنحضرت ملت خود را اعم از مسلمين و حتی اقليتها در همه چيز جز در موارد حرام آزاد گذاشته بود، و حتی بخوارج نهروان تا زمانی كه جنگ افروزی نمی كردند، كاری نداشت و لذا هنگامی كه يكی از سران خوارج بنام (اشعث بن قيس) بر حضرت وارد شد، و در ملأ عام بد زبانی كرد، امام اجازه ندادند كسی متعرض او گردد، و از او گذشت فرمودند، همچنين در مسئله به شهادت رساندن آن امام بزرگ، بايد درسهائی در آزادی مردم از مكتب مقدس آن امام والامقام آموخت، به اين بيان كه نقشه توطئه قتل اميرالمؤمنينعليه‌السلام توسط چهار شخص به نامهای:

اشعث بن قيس، وردان، عبدالرحمن بن ملجم و شبيب و يك زن بنام قطام طرح ريزی شد، و بدست ابن ملجم به مرحله اجرا در آمد، اما پس از ضربت خوردن، حضرت بقيه را آزاد گذاشته و تنها ابن ملجم دستگير شد، آنهم در زندان خانه امام با شرايطی از نظر خواب، غذا و غيره به سر می برد، همانند با شخص امير مؤمنان، امام از همان غذائی كه ميل می فرمودند برای قاتل خود فرستاده، و به كسی اجازه آزار و شكنجه او را نمی دادند، و حتی به هنگام مرگ به بازماندگان خود توصيه فرمود:

اگر او را عفو كنيد بهتر است، و اگر هم خواستيد قصاص كنيد، با عدالت قصاص كنيد، او به من يك ضربت زد شما هم تنها يك ضربت به او بزنيد و مواظب باشيد كه قاتل مرا شكنجه و مثله نكنيد، زيرا از از پيامبر اسلامصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه می فرمود: هيچكس را مثله نكنيد، حتی اگر سگ هار باشد.

و اينكه آن حضرت توطئه گران در قتلش را زندانی و مجازات نكرد، چون آن چند نفر به استثنای ابن ملجم، عملا مرتكب جرمی نشد، و تنها اقدام بجرم و يا نيت جنايت بدون انجام آن هيچگونه مجازاتی ندارد و اين شيوه كار و روش حكومت امير مؤمنان حضرت علیعليه‌السلام بسيار عادلانه، كم نظير و شايد هم بی نظير باشد مگر در پيغمبر اسلامصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

مساوات در اسلام

در دولت اسلامی هيچ طبقه ای بر طبقه ديگر امتياز نداشته و در برابر قانون همه يكسان هستند، در قرآن مجيد آمده: همانا گراميترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست( إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ) (۱۳) ، اما پرهيزكاری بيشتر موجب ترفيع طبقه ای بر طبقه ديگر در برابر قانون نيست، چه آنكه در سراسر بلاد اسلامی بايد دولت وامت واحد و الفت و محبت بين تمام مسلمين برقرار باشد.

و حضرت علیعليه‌السلام به پيروی از پيامبر عالي مقام اسلام در مدت حكومت چند ساله خود، اين مساوات و اتحاد را نگه داشته و با مخالفين مساوات، خودخواهان و برتری طلبان به مبارزه برخواست.

در روايتی آمده كه دو زن، يكی عرب و ديگری غير عرب به حضور مبارك امير مؤمنان شرفياب شده و از آن حضرت صله ای خواستند، امام دستور فرمودند:

كه به هركدام از آن دو بيست و پنج دينار بدهند، اما زن عرب برآشفت و بر مساوات خود با يك غير عرب اعتراض كرد بجهت اينكه پس از ايام حكومت امير مؤمنان، خليفه دوم و سوم نژاد عرب را برتر از ديگران شمرده و به آنان حقوق بيشتری پرداخت می كرده اند، و لذا آن زن عرب با حالت خود خواهانه رو به امام كرده و عرضه داشت: آيا من عرب را با اين زن عجم صله مساوی می دهيد؟!

امام فرمودند: آری چون در كتاب خدا نديده ام كه فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق فضلی، داشته و يا برتر از آنان بوده اند، و منظور امام اين بود كه عرب را بر غير عرب فضلی نيست.

عدالت با خويشاوندان

يكی از نكات بارز و صفات برجسته حضرت علیعليه‌السلام اين بود كه «لا تأخذه ف ی الله لومة لائم » يعنی: هنگامی كه كار مربوط به خدا می شد، ملامت و سرزنش هيچكسی را بخود راه نمی داد، و لذا به هنگام اجرای قانون، نخست از خود آغاز كرده تا كوچكترين فرد جامعه را يكسان می شمارد، حتی بخويشان و نزديكان خود امتيازی نمی داد و اين شايد به زبان آسان باشد، اما در عمل بسيار دشوار است، ما بعنوان نمونه بطور اختصار دو مورد از رفتار عادلانه امام با نزديكانش را بيان می كنيم:

اول جناب عقيل برادر بزرگتر حضرت امير مؤمنان كه افراد زيادی را تحت تكفل داشت، روزی به خدمت امام شرفياب شد و از فقر و تنگدستی خود و خانواده اش سخن گفت، حضرت فرمودند: به هنگام تقسيم بيت المال می توانم از سهميه خودم چيزی بتو بدهم، اما هيچ امتيازی برای تو بر ساير مسلمين نمی توانم قائل بشوم و اگر امتيازی برای تو كه برادرم هستی قائل شوم، من خائن خواهم بود.

دوم ام هانی خواهر امير مؤمنان و بانوی باشخصيت قريش، روزی با يكی از كنيزان خود به حضور برادر شرفياب شده و تقاضای صله ای نمود، حضرت نسبت به او و كنيزش بطور مساوی رفتار كرد، و به هركدام مقداری مساوی با ديگری داد، ام هانی از اين رفتار برادر كمی آزرده خاطر گشت، كه چرا برای او امتيازی حتی بركنيز خود قائل نشده اند؟! اما حضرت فرمودند: كه اين روش اسلام است، كه بايد به همه مسلمين حقوقی مساوی از بيت المال پرداخت كرد.

حقوق كارمندان

البته ناگفته نماند كه صله بيت المال با حقوق كارمندان دولت تفاوت می كند، چون به هركس از كارمندان دولت باندازه كار و رتبه ای كه دارد حقوق عادلانه پرداخت می شود، حتی اگر با ديگر كارمندان متفاوت باشد، در حالی كه تقسيم بيت المال همگانی است و به عموم مسلمين داده می شود، و آن عبارت از مقدار اموالی است كه در بيت المال اضافه می آيد كه يكی از تكاليف دولت اسلامی تقسيم آنها در ميان تمامی مسلمين اعم از زن، مرد، كوچك، بزرگ، غنی و فقير بطور عادلانه است، زيرا همه آنها به قوانين اسلام عمل و به اسلام خدمت می كنند و به همين جهت هم فرقی با يكديگر ندارند.

تحديد قانون مساوات

نخستين كسی كه افزوده های بيت المال را بطور مساوی در ميان تمامی مسلمين تقسيم كرد و به هيچكس حتی به شخص خود هيچگونه امتيازی نداد، شخص اول اسلام يعنی پيامبر بزرگصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند، كه پس از رحلت آن حضرت به گفته مورخين نخستين كسی كه تفاضل در عطاء را به انجام رسانيد، و نژاد عرب را بر ديگر مسلمين غير عرب برتری داد خليفه دوم بود كه اين كار در طول مدت حكومت او، و همچنين در دوره خليفه سوم ادامه يافت و كم كم افكار نژادپرستانه در ميان مسلمين عرب ريشه دوانيد.

و لذا حضرت علیعليه‌السلام به هنگام روی كار آمدن، به رغم مخالفتهای زيادی كه با آنحضرت شد، به پيروی از پيامبر عالی مقام اسلام مجدداً تقسيم بيت المال را برای همگان مساوی قرار داد.

عدالت با طلحه و زبير هنگامی كه طلحه و زبير، نيمه شبی به خدمت آن حضرت رسيده و تقاضای صله بيشتر و امتيازات فوق العاده ای كردند اما، نپذيرفت، آندو گفتند: كه عمر و عثمان حقوق بيشتری به هنگام تقسيم به ما می داده اند و شما هم بايد چنين كنيد، حضرت فرمودند: آيا سنت پيامبر بيشتر لازم الاجراء است يا سنت عمر؟ آن دو ناگزير گفتند: بلكه سنت پيامبر، امام در پاسخشان فرمودند: پيامبر اسلامصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم همه مردم را در تقسيم بيت المال متساوی با يكديگر قرار می داد و من پيرو او هستم.

حقوق بشر در اسلام

هر انسانی اعم از مسلمان و يا اقليتهای مذهبی زير پرچم اسلام محترم و جان و مال و ناموس او محفوظ است، و لذا حضرت امام علیعليه‌السلام و همچنين ساير ائمه اطهارعليهم‌السلام ، به پيروی از پيامبر عالی قدر اسلامصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مردم و بويژه با زنان و ضعيفان با كمال مهربانی و رأفت رفتار می نموده اند.

رفتار با اسيران

خيبر بطور مثال: پس از پايان جنگ خيبر و پيروزی سپاه اسلام تعدادی از زنان يهودی اسير را به خدمت پيامبر اسلامصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده و پيامبر كه در آن زمان بسيار مقتدر و رئيس اعلای دينی و سياسی مسلمين بودند، شخصاً زنهای اسير را مورد تفقد قرار داده، و در آنها حالتی از نگرانی و تغيير احوال ملاحظه فرمودند، و به همين جهت سؤال كردند كه: چرا متأثر و نگران هستيد؟!

زنان اسير در پاسخ حضرت با چهره ای حاكی از غم و اندوه چنين معروض داشتند: ای محمد... اين برده سياه مقصودشان بلال بود ما را از كنار اجساد كشته هايمان رد كرد، پيامبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه نمونه رحمت و عطوفت بودند از اين خبر متأثر شده و به بلال فرمودند: آيا خدا رحمت را از قلب تو جدا كرده؟! زنها را بر اجساد كشته هايشان رد ميكنی؟!.

در ميان اين زنان اسير، دختر يكی از بزرگان يهود بنام (صفيه) بود، پيامبر اسلام با وجودی كه می توانستند او را به كنيزی در آورند، لكن بعنوان احترام به نواميس و بويژه به انسانی كه چندی پيش عزيز بوده و حالا به اسارت در آمده، صفيه را از بند اسارت آزاد كردند، و چون بدون سرپرست می ماند از او خواستگاری هم فرمودند، صفيه با حالت ناباوری به اينكه فرمانده كل نيروهای اسلام از او خواستگاری كرده، به اين ازدواج مقدس تن داد و پيامبر زنی را كه ديروز جزو نيروهای دشمن بود امروز به عنوان (ام المؤمنين) او را به خانه فرماندهی آوردند.

در اثر اين ازدواج خجسته يهوديان با علم به اينكه پيامبر اسلام داماد آنان شده، و با يك زن يهودی آنچنان معامله انسانی انجام داده، گروهی به اسلام گرويدند و بقيه هم از اذيت و آزار پيامبر اسلام دست برداشتند، و لذا از آن به بعد يهوديان خيبر هيچ توطئه ای بر عليه اسلام نكرده و دست به خرابكاری نزدند.

رفتار با اسيران جنگ جمل

پيامبر اسلام و همچنين امير مؤمنانعليهما‌السلام هيچگاه جنگ طلب نبوده، و هيچگاه جنگ هجومی (آفندی) نداشته اند، بلكه هميشه دشمنان اسلام با آنها از در جنگ در آمده و آن دو بزرگوار دفاع می كرده اند.

يكی ازجنگهائی كه بر عليه مولای متقيان حضرت علیعليه‌السلام تحميل شد جنگ جمل بود. حضرت برای دفاع در برابر آن صف آرائی كرده و شكست سختی بر دشمن وارد ساخت، پس از پايان جنگ به مراكز و خانه های سران جنگ جمل رفت، آنجا زنان بسياری بودند كه در واقع امام می توانست همه آنها را به اسارت خود در آورد، لكن دست به اين كار نزد و تعداد زنانی كه آنجا بودند به روی امام فرياد زده و عده ای به امام دشنام دادند، ياران حضرت خواستند كه متعرض آنها شده، و آنان را ادب كنند اما حضرت با كمال مهربانی فرمودند:

از آنها دست برداريد اگرچه به امرای شما دشنام هم بدهند، به همين جهت بود كه اصحاب و ياران به احترام آن حضرت سخنی نگفته و دست به انتقامجوئی نزدند.

امام با يك اشاره می توانست خانه های آنان را بر سرشان ويران كند، می توانست مثل ساير قدرتمندان آنان را سركوب و نابود سازد، و اگر چنين می كرد، برای هميشه درخشش نداشت و همانند ساير قدرتمندان نام و يادش محو می شد، اما اين صفات برجسته و روش حاكميت انسانی اوست كه نام مقدسش را زنده نگه داشته، و او را بسان خورشيدی هميشه نورانی در افق تاريخ انسانی معرفی كرده و به نسلهای پياپی نشان می دهد.

دادگری بی نظير

زمانی كه باران رحمت می بارد، به همه موجودات نفع می رساند و برای همگان رحمت است، و وجود خاندان پاك پيامبر، پس از آن بزرگوار بمانند باران رحمت بود، همه از وجود مقدس آنان بهره و فيض می بردند، زمانی كه قضاوت در هر موردی به آنان سپرده می شد، آنقدر دقت در اظهار نظر خود می كردند، كه حتی اگر حق با يك غير مسلمان بود، آن بيان می شد، اينجا بعنوان نمونه به شاهكاری از دادگری مولای متقيان با يك دشمن اشاره می كنيم:

شخصی از ياران امير مؤمنان بنام (عبيدالله بن الحر الجعفی) به آن حضرت خيانت كرد، و به نيروهای معاويه پيوست و اين خيانت به هنگام شعله ور شدن آتش جنگ صفين بود، كه در قانون جنگ همين كار مستحق قتل است، علاوه بر اينكه اين شخص خائن كمك های بسياری توانست برای معاويه انجام دهد، از طرفی همسر عبيدالله جعفی در شهر كوفه بود، به او خبر دادند كه عبيدالله در جبهه جنگ هلاك شده است، به همين جهت آن زن مدتی عدّه وفات گرفت، و پس از پايان مدت عدّه با مرد ديگری ازدواج كرد.

عبيدالله جعفی در واقع زنده بود و در شام بسر می برد، لذا هنگامی كه از اين واقعه با خبر شد، از شام خارج و شبانه به شهر كوفه آمد و بلافاصله به سراغ همسر خود رفت، اما همسرش با حجابی كه بسر داشت درب خانه آمده و او را از جريان ازدواج مجدد خود آگاه ساخت.

عبيدالله جعفی كه تمام درها را به روی خود بسته می ديد، به فكر اين افتاد كه به حضور مبارك مولای متقيان علیعليه‌السلام شرفياب شود و داستان خود را بگويد، چون علی مرد عدالت و دادگری است، و به حساب خيانت او حق از دست رفته اش را پايمال نمی كند.

از اين رو به خدمت امام شرفياب شد و در حاليكه از شرمندگی سر خود را بزير انداخته بود سلام كرد، امام به او فرمودند: آيا تو عبيدالله هستی؟! (يعنی همان تبه كار منافق و خائنی كه از اسلام بسوی دستگاه كفر و نفاق معاويه روی آورده، آنهم در حال جنگ، آيا تو همان نيستی؟!).

اما عبيدالله چون از عدالت و دادگری آن حضرت آگاه بود، فرصت را غنيمت شمرده و عرضه داشت: آيا آن خيانت، مرا از دادگری و عدالت شما محروم می كند، يا اميرالمؤمنين؟

امام فرمودند: خير، بعد از او خواستند كه داستان خود را بگويد؟ عبيدالله جعفی دادخواهی كرد، و امام آن زن با شوهر دومش را احضار كرده و چنين فرمودند:

زن بايد از شوهر دوم جدا شود و از همين الان عده بگيرد و پس از پايان عده اگر حامله نبود به شوهر اول خود باز گردد و اگر حامله بود، بايد صبر كرد تا وضع حمل كند، دراين صورت فرزند او حلال و تابع شوهر دوم است و بعد زن به شوهر نخست خود باز می گردد(۱۴) .

اين داستان شاهكاری است بی نظير از امير مؤمنان كه چگونه با دشمن خود با لطف و مرحمت روبرو شده، و مهم تر اينكه حق او را پايمال نفرمود، و ناموسش را به او باز گردانيد.

خلاصه اينكه حقوق بشر تا منتهی درجه خود در حكومت پيامبر اسلام و حضرت علیعليه‌السلام رعايت می شد حتی حقوق جانوران و گياهان.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46