چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده: علي رباني خلخالي
گروه:

مشاهدات: 44476
دانلود: 4049


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44476 / دانلود: 4049
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

٣١. شفاى كودك فلج در هيئت حضرت ابوالفضل عليه السلام

متصدى هيئت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در مسجد بالاى سر حضرت معصومه سلام الله عليه ، جناب آقاى حاج فضل الله ناظرى ، در تاريخ ١٩ جمادى الاءول سال ١٤١٤ ه‍ ق براى مؤ لف اين كتاب چند جريان نقل كردند كه ذيلا مى خوانيد:

١. تقريبا ٣٧ سال قبل بودكه همراه هيئت محترم حضرت ابوالفضل عليه السلام طبق سنوات سابف روز نهم محرم الحرام از آستانه مقدسه حضرت معصومه سلام الله عليه به سمت حرم مطهر شاهزاده حمزه عليه السلام ، برادر بزرگوار حضرت معصومه سلام الله عليه حركت كرديم .

وقتى كه مى خواستيم وارد صحن حرم مطهر امامزاده حمزه بشويم ، ديديم در راهرو صحن مطهر بچه اى تقريبا ١٢ ساله فلج را خوابانده و پدر و مادر و برادران او اين طرف و آن طرف راهرو ايستاده و اشك مى ريزند. منظره را كه ديدم اشك از چشم من جارى شد وارد صحن مطهر كه شديم و من بالاى منبر رفته و نوحه خوانى كردم و مردم بر سر و سينه مى زدند. سپس حضرت حجة الاسلام ، خطيب ارجمند، جناب آقاى حاج سيد ابوالفضل يثربى براى گفتن فضايل و مناقب حضرت به منبر رفتند.

پس از صحبت و توسل ، گفتم : جناب آقاى يثربى ، ما امروز بايد شفاى اين كودك فلج را بگيريم و نوكريمان را ثابت كنيم پس از منبر ايشان ، هيئت عزادار به طرف حضرت معصومه سلام الله عليه حركت كرد، به بى بى عرض تسليت گفته و توسل جويد. در حرم مطهر مشغول دعا كردن بودم و حضرت آيت الله العظمى آقاى نجفى مرعشى قدس ‍ سره هم به درب ايوان طلايى تكيه كرده و اشك مى ريختند، كه يكدفعه يكى از افراد شاهزاده حمزه عليه السلام جلوى ايوان طلا آمد و بنده را صدا كرد و گفت : آقا فضل الله ، شما كارتان را امروز كرديد!

يكدفعه آيت الله مرعشى قدس سره متوجه جريان شده و فرمودند: چه شده است ؟! خدمتشان عرض كرديم كه بچه فلج در حرم حضرت حمزه عليه السلام شفا يافته و تمام لباسهايش را از باب تبرك بردند. آقا دوباره گريه طولانى نموده و سپس دست به جيب كرده و مبلغ پانصد تومان به بنده داد و فرمودند: فلانى شما همه ساله همين روز بفرستيد اين مبلغ را به نام حضرت ابوالفضل عليه السلام از ما بگيريد.

٢٢. براى سينه زنها پيراهن سياه تهيه كن !

٢. هيئت حضرت ابوالفضل عليه السلام در مسجد بالاى سر حضرت معصومه سلام الله عليه در ايام محرم الحرام و شبهاى جمعه شهادت امام موسى كاظم عليه السلام عزادارى به پا مى كند. تقريبا ٣٢ سال قبل در يكى از شبهاى جمعه مشغول سينه زنى بوديم كه يكدفعه ديدم حاج آقا تقى كمالى ، كه در بقعه آقاى فخر نشسته بود، مرا صدا زد و گفت : فلانى ، اين آقا كه آمده و اينجا نشسته حاجتى دارد. يكى از خدام به ايشان گفته است برويد به هيئت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام متوسل بشويد. شما هم برايش دعا كنيد تا حاجتش برآورده شود. ضمنا ايشان به من گفت اگر حاجتم برآورده شد چه چيز براى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بدهم ، بنده گفتم هيچ لازم نيست فقط مى توانيد يك توپ پارچه سياه بگيريد تا از آن براى سينه زنهاى هيئت پيراهن تهيه شود.

يعد از يك هفته ، شب جمعه آن آقا با يك توپ پارچه سياه به هيئت آمد و مبلغ يكصد و پنجاه تومان هم براى دوخت پيراهنها پول داد. بنده گفتم : قضيه شما چه بوده است ؟ او گفت :

من رئيس دفتر دارايى كل كشور در تهران بودم مدت يكسال ما را از كار بركنار ساختند. به هر مقامى متوسل شدم كارى صورت داده نشد. يكى از رفقا فرمودند برويد قم ، حرم آل محمد صلى الله عليه و آله توسل جوييد. براى توسل به قم آمدم ، يكى از خدام حرم شما را معرفى كردند و من نزد شما آمدم و شما در حين توسل برايم دعا كرديد.

شب به تهران رفتم صبح شنبه نامه رسان نامه آورد كه رئيس اداره شما را مى خواهد. رفتم او به من گفت : من ديشب براى يافتن شما در پرس و جو بودم و آدرس شما را گرفتم اينك شما با تمام قدرت برويد سر كارتان ، حقوق دو سال شما را هم گفته ام به مرور بپردازند. من فرداى آن روز سر كارم رفتم و تمام آشناها و نيز دست اندركاران تعجب كردند. آبدارچى اداره ، چاى برايم آورد. يكدفعه من گريه ام گرفت گفتند: گريه ديگر براى چيست ؟ گفتم : بلى ، من در حل مشكلم از همه جا قطع اميد كردم و به قم ، حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله عليه رفتم و از طريق هيئت حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام به آن حضرت توسل جستم و عقده كارم حل شد.

لذا اين هفته رفتم بازار، پارچه مقرر را گرفتم و براى هيئت حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام آوردم .

چرا نوحه ابوالفضل العباس را نمى خوانى ؟

امسال يك ماه قبل از محرم الحرام ١٤١٤، شب چهار شنبه خواب ديدم كه هيئت محترم ابوالفضل عليه السلام در صحن كهنه حضرت معصومه سلام الله عليه معروف به ايوان طلا آماده عزادارى مى باشد. در حين عزادارى ديدم مرحوم حاج آقا تقى كمالى و مرحوم عمويم ، ميرزا شكر الله ناظرى ، به طرف هيئت آمدند. بنده به آنها خوشآمد گفتم .

عمويم فرمود: فضل الله ، چرا اين نوحه را نمى خوانى ؟ من گفتم : عموجان همه نوحه ها را مى خوانم گفت : نه اين نوحه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را. گفتم : آخر كدام نوحه را؟ گفت :

چرا اى غرقه در خون از خاك بر نمى خيزى

حسين آمد به بالينت تو از جا برنمى خيزى

اين را كه گفت ، من بدنم لرزيد و از خواب بيدار شدم پس از بيدار شدن بيت را فورا يادداشت كردم ، از يادم نرود. صبح كه شد كل آن را از صندوق اسناد مسوده پيدا كردم :

چرا غرقه در خون از خاك صحرا بر نمى خيزى

حسين آمد به بالينت تو از جا بر نمى خيزى

نماز ظهر را با هم ادا كرديم در مقتل

بود وقت نماز عصر آيا بر نمى خيزى

خيام كودكان خالى بود از آب و، پر غوغا

تو اى سقاى من از پيش دريا بر نمى خيزى

منم تنها و تن هاى عزيزانم به خون غلتان

چرا بر يارى فرزند زهرا بر نمى خيزى

به دستم تكيه كن بر خيز با من در بر زهرا

كه مى بينم ز بى دستى تو از جابر نمى خيزى

هيئت محترم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در مسجد بالا سر حضرت معصومه سلام الله عليه

سابقه اين هيئت به يك قرن مى رسد. ابتدا مرحوم ملا ابراهيم شمايى اين هيئت را بنيان گذاشت ، سپس آقا ميرزا حسين مدير و ميرزا شكر الله فرش فروش ناظرى در اين مقام انجام وظيفه نموده اند، و حاليه سرپرستى هيئت مذكور به عهده آقاى حاج فضل الله ناظرى ، كه خود از مداحان و پيشكسوت قم مى باشد، گذاشته شده است .

در سالهاى گذشته ، به غير از روضه خوانى ، برنامه عزادارى و زنجيرزنى اين هيئت از قرار ذيل بوده است :

١. شب اول محرم ، حركت عزاداران از منزل آقاى فتوره چى به طرف حرم مطهر صورت مى گرفت .

٢. روز پنجم ، عزاداران اين هيئت از مسجد بالا سر به طرف بازار رفته ، و پس از نوحه خوانى و زنجير زنى باز مى گشتند.

٣. روز ششم ، براى عزادارى و زنجير زنى عازم تكيه توليت مى شدند.

٤. روز هفتم محرم ، براى عزادارى و زنجير زنى به منزل آقا سيد عبدالله قمى برقعى كه از علماى بزرگ قم بود و دستگاه روضه خوانى مفصلى داشت ، مى رفتند.

٥. روز هشتم ، جمع عزاداران هيئت مذكور به منزل آيت الله العظمى بروجردى قدس ‍ سره مرجع بزرگ شيعه ، رفته و پس از عزادارى و زنجير زنى مراجعت مى نمودند.

٦. صبح روز نهم تاسوعا هيئت - زنجير زنان - براى عزادارى و اداى احترام به طرف زيارتگاه حضرت موسى مبرقع عليه السلام و شاهزاده حمزه عليه السلام حركت مى كردند.

٧. شب تاسوعا، جمع عزاداران اين هيئت از منزل پهلوان حاجى سيد تقى كمالى (واقع در كوچه اى كه منتهى به گذر خان منسوب به شخص پهلوان مى باشد) به طرف حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله عليه حركت مى نمودند، و ذكر دم آنان چنين بود:

امشب حسين مظلوم ، مهمان خواهران است

فردا ميان ميدان ، جسمش به خون طپان است

آقاى حاج فضل الله ناظرى مسئول اين بحر طويل ارزشمندى را پنجاه و چهار سال قبل ، يعنى در سال ١٣١٦ شمسى ، از وصاف كاشى به عنوان يادگار گرفته اند كه در مواقع حساس با صداى مطبوع خويش براى مستمعين و سينه زنان ، مى خوانند. ايشان ، بنا به درخواست نگارنده ، تمامى بحر طويل را (براى ثبت در اين كتاب ) با شور و هيجان خاصى كه بويژه شخص خودشان مى باشد همراه با اشك ديده از بر قرائت فرمودند، كه ذيلا به خوانندگان عزيز تقديم مى شود: (٢٩٧)

بحر طويل در رشادت و شهادت آقا قمر بنى هاشم عليه السلام

اى طبيب دردمندان

اى پناه خاص و عام

كن نظر بر دوستان

حق ابت اول امام

يا ابوالفضل السلام

اى پناه خاص و عام

بند اول :

مى كند از دل و جان و زبان ، غمزده وصاف حزين ، وصف ميهن ، يكه سوار فرس شير دلى ، فارس ميدان يلى ، زاده سلطان ولى ، حضرت عباس على ، ماه بنى هاشم و سقاى شهيدان ز وفا، شير صف معركه كرب و بلا، مير و علمدار برادر، كه شه تشنه لبان را همه جا يار و ظهير است ، به هر كه مشير است ، گه بزم و زير است ، گه رزم چو شير است ، به رخسار منير است ، زهى قوت بازو و زهى قدرت نيرو، كه به پيكان عدو چون فرس عزم برون تاخت ، ز سهم غضبش شير فلك زهره خود باخت ، ز هول سخطش گاو زمين ناف بينداخت ؛ اميرى كه اگر روى زمين يكسره لشگر بود و پشت به هم در دهد و بهر جدالش ‍ بستيزند، ز يك نعره او زهره بريزند، بدين قوت و شوكت ، بنگر بهر برادر، به صف كرب و بلا تا به چه حد برد به سر شرط وفا را.

بند دوم :

ديد چون حال شه تشنه و بى يار و مدد كار، جگر گوشه و آرام دل احمد مختار، سرور جگر حيدر كرار، در آن وادى خونبار، نه يار و نه مدد كار، بجز عابد بيمار و بجز عترت اطهار، همه تشنه لب و زار،، كشند آه شرر بار، فرو ريخته لخت جگر از ديده خونبار، كه ناگاه سكينه گل گلزار برادر، ز سرا پرده چو بلبل به نوا آمده و چون در يتيم از صدف خيمه به بيرون شد و در دست يكى مشك كه اى عم وفادار، ابوالفضل ، تو سقاى سپاهى و، فلك رتبه و جاهى ، به حسب غيرت ماهى ، به نسب زاده شاهى ، چه شود گر به من امروز نگاهى كنى و بهر حرم جرعه اى آب آرى و سيراب كنى تشنه لبان را...؟

بند سوم :

چو ابوالفضل ، نهنگ يم غيرت ، اسد بيشه همت ، در درج فتوت ، سمك بحر شهادت ، يل ميدان شجاعت بشنيد اين سخن از طفل عزيز پسر شافع امت ، چو نيك قلزم دخاز به جوش آمد و چون ضيغم غران به خروش آمد و بگرفت از او مشك ، فرو بست به فتراك ، چنان شير غضبناك ، عرين گشت و مكين ، بر زبر زين و بزد هى به سمندى كه گرش سست عنان خوانى و خواهد كه به يك لحظه اش از حيطه امكان بجهاند، به جهان دگرش باز رساند، كه جهان هيچ نماند، به دوصد عزت و فر، مير دلاور، چو غضنفر به عدو تاختن آورد. دليران ويلان سپه از صولت آن شير رميدند، ره چاره به جز مرگ نديدند. ابوالفضل سوى شط فرات آمد و پر كرد از آن مشك و به رخ كرد روان اشك ربود آب كه خود را از عطش سازد سيراب ، كه ناگاه به يادش آمد از اهل حريم پسر ساقى كوثر! به جوانمردى آن شير دلاور بنگر؛ بهر برادر، چو يم باز بخوشيد، چو ضيغم بخروشيد، از آن دجله به بيرون شد و هى زد به تكاور، كه تو اى اسب نكوفر، چه تو برقى و تو صرصر، هله امروز بود نوبت امداد، ببايد كه به تك بگذرى از باد كنى خاطر نشاد مرا شاد، كه ناگه پسر سعد دغا، پيشرو اهل زنا، بانگ برآورد: كه اى لشگر كم جرئت و ترسنده سراپا، ز چه از يك تن تنها، بهراسيد و فراريد؟! چرا تاب نياريد؟! آيا اسلحه داريد، و فرسها بدوانيد سر راه ، بر آن شاه زير دست ، كه گر از كفتان رست ، نياييد بر او دست ، برد آب و شود شاه گلو سوخته سيراب ، بتازد به صف معركه چون باب ، نياريد دگر تاب جدال پسر شير خدا را...

بند چهارم :

بدانيد ابوالفضل دلير است ، در اين معركه شير است ، بلا مثل و نظير است ، ولى يك تن تنها به ميان صف هيجا، چه كند قطره به دريا؟! گرتان قدرت يارى برابر شدنش نيست ، مرا اين وحشت بيچارگى چيست ؟! بيكباره بر او تيغ بباريد، ز پايش بدر آريد، به هر حيله كه باشد نگذاريد برد جان و خورد آب ...

القصه :

چو آن لشگر غدار، به سردار خود اين حرف شنيدند، چو سيلاب سيه جانب آن شاه دويدند. زهر خيل و زهر فوج ، بباريد بر او بارش پيكان و نناليد ابوالفضل ز انبوهى آن موج ، لعينى ز كمينگاه يكى تيغ بر آخت ، كه دستش ز سوى راست بينداخت ؛ ولى حضرت عباس وفادار، چو مرغى كه به يك بال برد دانه سوى لانه به منقار، به دست چپ او تيغ شرربار، همش مشك به دندان و بدريد ز عدوان زره و جوشن و خفتان ، كه ناگاه لعين دگر از آن زنا، دست چپش ساخت جدا، شد به ركاب هنر از كوشش و تا كرد دليران دغا از برخود دور، از زخم بدى خانه زنبور بد او خرم ومسرور، كه شايد ببرد آب بر كودك بى تاب ، سكينه كه بد آرام دل باب ، كه ناگاه لعينى ز كمينگاه دغا، تير رها كرد بر آن مشك و فرو ريخته شد آب ، نياورد دگر تاب ، سوارش نماند، از زبر زين به زمين گشت نگونسار، يكى ناله بر آورد، كه اى جان برادر، چه شود دگر به دم بازپسين شاد كنى خاطر ناشادم و بستانى از اين لشگر كين دادم و، سر وقت من آيى كه سرم شق شده از ضربت شمشير، دگر گر به تن اندر رمقى هست ، كه فرصت رود از دست دگر اى غمزده وصاف مكن وصف شه تشنه لب كرب و بلا را...

در خاتمه يك رباعى نيز از آقاى حاج آقاى ناظرى به خوانندگان عزيز تقديم مى گردد:

تا نسوزد جگرت ، ديده نگريد اى دوست

اشك بر هر دل غمديده و هر درد نكوست

تا نسوزى ز غم خسرو لب تشنه حسين

دل ندارى به خدا، و دل هر دو از اوست