چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده: علي رباني خلخالي
گروه:

مشاهدات: 45151
دانلود: 4137


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 45151 / دانلود: 4137
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

٥٢. ما همه وسيله ايم ، شفا دهنده كس ديگرى است !

٢. آقاى جليل تاج الدينى (داماد آقاى رضوانى ) ساكن خيابان چهار مردان قم كه از افراد متدين و مورد وثوق مى باشد برايم نقل كرد:

دخترى داشتم حدودا ٤ ساله از بالاى نور گير به زمين افتاد و در اثر ضربه اى كه ديد، حالش وخيم شده و سه شب در بيمارستان نكويى بسترى گرديد.

پزشكان گفتند: بايد وى را به تهران ببريد. او را به تهران برده و در بيمارستان بوعلى بسترى كرديم من به رئيس بخش التماس كردم و گفتم : آقاى دكتر، اول خدا؛ دوم شما. او گفت : علم و دين فرق دارد! دلم شكست ، اما من متوسل به عنايات غيبى بودم دخترم حالتى متغير داشت چند روز گذشت .

يك شب ، آن قدر حالش بد شد كه ديگرى اميدى به بهبودى او نمى رفت من تا ساعت ١٠ شب در بيمارستان بودم و بعد مادرش بالاى سر او مانده و من به منزل آمدم در اطاقى تنها دو ركعت نماز خواندم كنار اطاق ، يك پوستر اباالفضل عليه السلام بود. نگاهم به وى افتاد، به گريه افتادم و گفتم : آقا جان ، شما باب الحوائجيد، كارى كنيد، از خدا بخواهيد بچه ام به من برگردد. همين طور كه اشك مى ريختم و تضرع مى كردم نمى دانم چه موقع شب بود كه به خواب رفتم .

در خواب ديدم روى تپه اى نشسته ام و نورى از دور به من نزديك مى شود. نزديك آمد؛ اسب سوارى بود. به من كه رسيد گفت : چرا اينجا نشسته اى ؟ گفتم بچه ام مريض است و در بيمارستان خوابيده گفت : بلند شو برو، بچه ات خوب شده است ! گفتم : شما از كجا مى آييد؟ گفتند از تركيه به ايران مى آيم و مى روم ، و رفت پس از چند لحظه برگشت و گفت : چرا هنوز اينجا نشسته اى ؟ برو بچه ات خوب شده گفتم آقا بچه ام خيلى حالش ‍ وخيم است ، ديگر اميدى به خوب شدنش نيست باز گفت : برو بچه ات خوب شده باز سوار نور شد و رفت و من از خواب بيدار شدم گريه ام گرفت .

نزديك صبح بود. صبر كردم ، نماز خواندم و به بيمارستان آمدم از خانمم حال بچه را پرسيدم ، گفت : از نزديكيهاى صبح حالش بهتر شده است گفته گرسنه ام ، نان و پنير و آب مى خواهم همسرم همچنين گفت : من خواب ديدم ، شما در حسينيه اى در قم سينه مى زنيد. فهميدم عنايتى شده است دكترها دستور آزمايش و عكسبردارى دادند. جواب همه خوب بود و از ضايعات و ناراحتيهاى قبلى خبرى نبود. دكترها گفتند چه كردى كه بچه ات خوب شده ؟! ماجرا را گفتم ، همه به گريه افتادند و گفتند: ما همه وسيله ايم ، آن كس كه شفا مى دهد كس ديگرى آن بچه ام شفا كامل گرفت .

٥٣. ترك قفقازى از اعتياد به چاى نجات يافت !

مرحوم آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى - رضوان الله عليه - (متوفى ٢٤ ج ٢ سال ١٤٠٦ ق ) در ضمن شرح حال پدرشان ، مرحوم آية الله العظمى شيخ عبدالكريم حائرى ، (متوفى سال ١٣٥٥ ق ) از قول ايشان نقل كرده اند كه مى فرمود:

شخصى از اشراف قفقاز ميهمان ميرزاى شيرازى شده بود. وى ، كه به علت ظلم شيخ عبيدالله مهتدى در قفقاز به سامرا آمده و در خانه ميرزاى شيرازى بزرگ ميهمان بود، خيلى چاى مى خورد به حدى كه چايخانه منزل ميرزا، او را اشباع نمى كرد! هنگام افطار مى رفت منزل حاج ميرزا اسماعيل ، پسر عموى ميرزاى شيرازى كه اخو الزوجه مرحوم ميرزا بود، و در آنجا چند جام چاى آماده بود. يك روز هنگام غروب ، ترك فوق الذكر به منزل حاج ميرزا اسماعيل مى رود. آنها از وى غافل شده و همگى از منزل بيرون رفته بودند. حتى نوكرها نيز در منزل نبودند. شخص قفقازى ترك اعيان منش ، در هواى گرم تابستان و زبان روزه ، دچار حالت غشوه و بيهوشى مى شود و در همان حالت غشوه و بيهوشى ، سوارى را مى بيند كه در همان عالم درك مى كند وى حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام است ايشان به ترك مزبور جامى مى دهد، او آن را مى گيرد و مى آشامد و به هوش مى آيد، و پس از آن ديگر براى هميشه از چاى سير مى شود.

مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى مى گويد: من قبل از اين جريان ، ديده بودم كه چاى منزل ميرزا شيرازى كفاف ايشان را نمى كرد، ولى بعد از آن اصلا به چاى لب نمى زد. (٢٩٨)

٥٤. دست نياز به دامن قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام

حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى شيخ محمد هادى امينى ، فرزند فاضل و دانشمند مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالحسين امينى قدس السره (متوفى روز جمعه ٢٨ ربيع الثانى ١٣٩٠ ه‍ ق مطابق سال ١٣٥٠ شمسى هجرى ) صاحب كتاب شريف الغدير، مرقوم داشته اند:

بانو زهرا بيگم ، دختر حاج احمد آقا، فرزند شيخ محمد قلى تسويجى هندى ، متوفى به سال ١٣٩٠ ه‍ از بانوان شاعر و اديب و فاضل بوده و در شعر خود (مخلص ) تخلص ‍ مى كرده است وى در نجف اشرف متولد شد و پس از فرا گرفتن مقدمات ادبيات نزد پدرش به سال ١٣٤٣ ه‍ به هند مسافرت كرد و از طرف وزارت آموزش و فرهنگ آن كشور ماءمور به تعليم زبان فارسى شد و در مدارس به تدريس پرداخت .

مع الاءسف ، در آنجا با مشكلاتى روبرو گشته و فرزندان خويش را از دست داد و علاوه بر آن بيماريهاى گوناگونى نصيب او گرديد.

ازينروى متوسل به وجود قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل عليه السلام گرديد و دست نياز به دامن آن حضرت زد. در پى اين امر، پس از چند روز بيماريهايش بر طرف مى شود و خدا اولادى به او مى دهد و از چنگال مشكلات و گرفتاريها نجات مى ياب شاعره مزبور به عنوان عرض سپاس به محضر حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام مرثيه اى در سوگ و مصيبت وى مى سرايد كه در ديوان وى چاپ شده است قصيده مزبور به قدرى مشهور و معروف بوده و مورد توجه دوستان اهل بيت قرار دارد كه در عراق و ايران ، همه جا به منظور استجابت دعا و بر آوردن حاجات خوانده مى شود.

قصيده اين بانوى خير و صلاح و عفت و تقوا، كه سبك سينه زنى خوانده مى شود جهت استفاده عموم درج مى گردد، و به خوانندگان توصيه مى شود كه در حوائج و گرفتاريهاى خويش ان را فراموش نكنند:

نوحه حضرت ابوالفضل عليه السلام

ياور شاه شهيدان چون به ميدان بلا

دست پاكش شد جدا

آسمان بگريست بر حال شهنشاه هدى

ليك خونينش بكا

حضرت ختم النبيين بر كشيد از دل فغان

در بهشت جاودان

گفت نور هر دو عينم شد غريب و مبتلا

در زمين كربلا

مرتضى اندر عزاى آن دل آرام رشيد

صيحه از دل بر كشيد

از حسن هم شد بلند افغان و بانگ وا اخا

زد بر سر خير النسا

چون ز زين افتاد، افغان بركشيد آن محترم

سوى شاه بى حشم

رس به دادم از شكست دست افتادم ز پا

اى به عالم مقتدا

جان بر لب و چشمم بود در انتظار

اى امين كردگار

بر سرم بگذر به پايت جان خود سازم فدا

آرزو باشد مرا

ناله يا مستغاث آن عزيز بو تراب

باكمال اضطراب

شد چو مسموع شهنشاه ديار كربلا

هوش رفت او را ز جا

شد جهان تاريك در چشم امير خافقين

يعنى آقايم حسين

دست زد بر پشت و گفتا قامتم امد دو تا

از فراقت يا اخا

حيف از ماه بنى هاشم كه شد غلتان به خاك

گشتم از داغش هلاك

هست بى نور جمالش محو از چشمم حسينا

تو گواهى اى خدا

شد سوار ذوالجناح ان شهسوار شرع دين

ذوالفقارش در يمين

جانب ميدان روان شد تاجدار هل اتى

چون هما اندر هوا

بود اندر جستجو شهزاده شاه نجف

اشكريزان هر طرف

تا كه آمد بر سر آن كشته راه خدا

آن امام رهنما

شد پياده از فرس با عالمى قم شاه دين

بر سر آن نازنين

سر نهادش روى زانو بوسته زد بر ديده ها

رفت آهش تا سما

گفتش اى روح روان و وى مرا آرام جان

وى ره بازويم توان

چون كنم بعد از تو با اين دشمنان بى حيا؟

خيز و يارى كن مرا

من به بالين تو و، خوش خفته اى بر روى خاك

اى شهيد سينه چاك

چون شد آخر رسم حرمتدارى اى شاه حيا

با برادر از وفا؟!

بس كه سلطان امم افغان و زارى مى نمود

ديده از هم بر گشود

گفتش اى جان جهان ، آتش مزن بر جان مرا

گريه كم كن سرورا

اشك مى بارى چنين از ديده اى فخر بشر

بر سر اين محتضر

مى شوم شرمنده من از حضرت خير النسا

و ز رسول كبريا

(مخلص ) مسكين ، دگر بس كن فغان و نوحه را

آه و سوز و گريه را

در صف خدمتگزاران داشتت رب علا

بهر شاه كربلا

٥٥. كودك مرده زنده شد!

حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى سيد محمود حسنى طباطبائى بروجردى دو كرامت از كرامات باب الحوائج ، قمر بنى هاشم عليه السلام ، ذكر كرده اند كه از ايشان تشكر مى شود:

١. از پدرم ، مرحوم مغفور حاج سيد ضياء الدين حسنى طباطبائى قدس سره شنيدم كه ايشان فرمودند: در دوران جوانى ، كه به قصد زيارت اعتاب متبركات عراق همچون مولى الموالى على عليه السلام و سالار شهيدان حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام به آن ديار رفته بودم ، روزى به قصد زيارت قمر بنى هاشم عليه السلام همراه جمعى وارد صحن مطهر شديم .

ما عده اى زن و مرد بوديم كه مى خواستيم وارد حرم مطهر شويم در ان روزها سيمهاى قطور برق در كنار صحن مطهر قرار داشت و چند سيم لخت برق با فاصله اى اندك از كنار هم مى گذشت در عراق آن روزها تازه بادبادك آمده بود. چند طفل عرب تعدادى بادبادك داشتند و با هم بازى مى كردند. آنها دو عدد از اين بادبادكها را به هوا كرده بودند كه يك عدد آنها روى سيم برق گير كرده بود. يكى از اين بچه ها مى رود بالاى بام كه خم شود و باد بادك خود را بردارد، از بالاى بام بروى اين سيمها لخت افتاده و در آنجا خشك مى شود.

پدرم فرمودند: به چشم خود ديدم زنى اعرابى سراسيمه خود را به جلوى ايوان رسانيد و در حاليكه انگشت ابهام را به حالت تهديد حركت مى داد و فرياد مى زد و به ضريح حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام اشاره مى نمود، سخنانى گفت سپس به سوى كودكت برگشت و جمعيت به دنبالش به راه افتاد. هنوز دو سه قدم فاصله بود تا به زير جنازه فرزندش كه بالاى سيمهاى برق بود برسد، كه ناگاه مثل اينكه كسى كودك را بردارد و جلوى مادر بر زمين بگذارد، كودك آن زن از بالا جلوى مادرش افتاد و شروع به فرار نمود، اما جمعيت به او مجال نداده و بر او هجوم آوردند و در مدت كوتاهى تمام لباسهاى اين كودك را تكه تكه گرديد و آنها را به عنوان تبرك بردند.

٥٦. يا اباالفضل مسافران ، مرا از خواب بيدار كرد!

٢. راقم اين سطور (سيد محمود حسنى طباطبائى ) خود جريانى را كه اعجب از كرامت فوق است ، از راننده اى شنيدم او مى گفت يك از شبها كه از جاده هراز عازم شمال بودم هنگامى كه اتوبوس را از گردنه بالا مى بردم ناخود آگاه خوابم برد.

وضع جاده ، به اين ترتيب بود كه بعد از صعود بر بالاى گردنه جاده شيب پيدا مى كرد و در دست مقابل سرازيرى گردنه ، در بسيار گودى وجود داشت كه بايد وسيله نقليه اى كه از بلندى سرازير مى شد، در انتهاى سرازيرى كاملا گردش به چپ كند و الا در دره سقوط مى كرد. راننده مزبور مى گفت : من كه به خواب رفته بودم يا اباالفضل مسافران مرا از خواب بيدار كرد، تا چشم باز كردم دستى بزرگ را ديدم كه گويا زير اتوبوس رفت و اتوبوس را بلند كرد و پايين دره سالم بر زمين گذاشت ! وى قسم ياد مى كرد كه حتى شيشه هاى اتوبوس هم در آن پايين دره سالم بودند!

جمعيت ، با سلام و صلوات از عنايات قمر بنى هاشم عليه السلام استقبال كرده و هر يك با زبانى از حضرت تشكر مى كرد. مسافرين با ماشينهاى مختلف از آنجا به سوى مقصدشان حركت كردند و ما پس از دو روز ماشين را با وسايل مختلف بالا آورديم .

دكتر گفت : حضرت عباس عليه السلام خوب عمل كرده است

حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيد جعفر مير عظيمى ، مؤ سس كتابخانه و مسجد حضرت ابوالفضل العباس در محله زند آباد قم مى باشند كه در جلد دوم اين كتاب شريف در باب مسجد و كتابخانه ياد شده مفصل بحث خواهد شد. ايشان چند كرامت را به شرح زير مرقوم داشته اند كه مى خوانيد:

١. روزى شخصى ، به نام قربان عروجى ، به مسجد ابوالفضل عليه السلام آمد و يك انگشتر طلا داده و گفت : مال حضرت عباس عليه السلام است او گفت :

نذرى است و ماجرا را چنين توضيح داد:

شب سيخ كباب به چشم دخترم فرو رفت وقتى او را به خدمت دكتر كرمانى چشم پزشك در قم بردم ، گفت : فردا بياوريد كه بايد عمل بشود.

از مطب دكتر به طرف منزل روانه شديم مقابل مسجد كه رسيديم دخترم پرسيد بابا دكتر چه گفت ؟

گفتم : دخترم ، فردا چشم شما عمل خواهد كرد. دخترم به طرف مسجد توجه نموده و گفت : اى علمدار كربلا، اى ابوالفضل العباس عليه السلام ، مرا شفا بده كه فردا لازم به عمل جراحى نباشد، يك انگشتر طلا به مسجد شما تقديم مى دارم .

فردا وقتى به بيمارستان كامكار قم نزد دكتر رفتم ، وى دستور داد دختر را در اطاق عمل بى هوش كردند ولى وقتى چشم را دوباره معيانه كردند، خيلى با تعجب گفت : اين همان دختر است ؟!

گفتم : بلى گفت : از ديشب تا به حال چه كرده ايد؟ گفتم : هيچ ! فقط شب وقتى كه از كنار مسجد حضرت ابوالفضل عليه السلام عبور مى كرديم ، متوسل به حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام شديم دكتر كرمانى گفت : حضرت عباس عليه السلام خوب عمل كرده است !

٥٨. آقا در عالم خواب ، آدرس اين مسجد را داد

٢. روزى ، جوانى از اراك يك فرش با دو هزار تومان پول ، به مسجد حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آورد و گفت : من مريض بودم ، دكترهاى معالج گفتند شما ديگر صحت نمى يابيد، و من هم از همه جا نااميد شده و متوسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام شدم در خواب ، جمال زيباى حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام را زيارت كردم حضرت فرمود: اين فرش و دو هزار تومان پول را براى مسجد حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام واقع در قم ، خيابان امامزاده ابراهيم ، ببر، من ترا شفا دادم .

وقتى از خواب بيدار شدم ديدم خوب شده ام ، و من اصلا اين مسجد را نمى شناختم ، خود آقا در عالم خواب به من آدرس اين مسجد را داد!