چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)6%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54066 / دانلود: 5004
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

جود و سخاوت امير المؤ منين عليه السلام

ابن شهر آشوب ، در كتاب مناقب (ج ١، ص ٢٩٨) به نقل از ابو السعادات آورده است كه : حضرت با يك تن از مشركان در حال مبارزه بود، ناگاه وى گفت : هبنى سيفك (شمشيرت را به من ببخش !) حضرت شمشير خود را به او داد!

مشرك گفت : يابن ابى طالب ، فى مثل هذا الوقت تدفع الى سيفك ؟! فقال : يا هذا، انك مددت يد المساءلة الى و بيس من الكرم ان يرد السائل !

بت پرست خود را بر زمين افكند و گفت : اگر مكتب خدا پرستى اين است و جوانمردى در دين اى است ، مرا اين درس بياموز و از تاريكى كفر نجات بخش (٧٤)

سيد مصطفى آرنگ ، از شعراى معاصر، حكايت فوق ار به نظم در آورده كه ذيلا مى خوانيم :

آن شنيدى كه هيچ مرد كريم

تيغ بخشد به دشمن اندر جنگ

بشنو از داستان اين بخشش

تا زدايد ترا زخاطر زنگ

خصم مولا على ، چو در ميدان

عرصه از هر طرف بر او شد تنگ

ديد خود را چو ناتوان و زبون

همچو گنجشك ، باز را در چنگ

خواهش تيغ جانستانش كرد

تا زچنگش رهد بدين نيرنگ

بحر جود و كرم به جوش آمد

داد تيغش على بدون درنگ

شد دهان همه به حيرت باز

چو بديدند از او چنين آهنگ

گفت مولا به جمع لشگريان

ديد چون جمله واله و دلتنگ

نكنم حاجتش روا، چه كنم

رد سائل بود على ار ننگ !

با چنين بخشش و جوانمردى

كى خورد تير آشنا بر سنگ

دست حاجت به پيش مولا بر

تا شود كام دل روا (آرنگ )

چون نبخشد به دوست ؟! مى بخشد

تيغ بر خصم خود على در جنگ

عشق به خداى متعال

امام صادق عليه السلام فرمود: فرد مشتاق خدا، به غذاى دنيا اشتها ندارد و از شراب دنيا لذت نمى برد و از بوهاى خوش خوشحال نمى شود و از پيشتيبانى مردم ماءيوس مى گردد و به خانه پناه نمى برد، و به عمارتى ساكن نمى گردد، و به لباس نر مى آرام نمى گردد، زيرا هميشه در فكر خدا مى باشد:

وجه خدا اگر شودت منظر نظر

زين پس شكى نماند كه بى پا سر شوى

در تقسير سوره يوسف منقول است كه شخصى به موسى عليه السلام عرض كرد: از خدا بخواه كه خداوند ذره اى از محبت خودش زا به دل من بيندازد، و گذشت .

موسى به مقام مناجات برآمد، و عرض آن حاجت نمود، خطاب رسيد: همان وقت كه از ما خواست به او داديم ، حال برو ببين در چه حالت است چون موسى عليه السلام آم د، ديد خود را از كوه به زير انداخته و هر قطعه عضو او به سنگى مبتلا شده و از آن صداى كلمه توحيد لا اله الا الله شنيده مى شود! از اينجاست كه گفته اند:

هر كس كه تو را شناخت ، جان را چه كند؟!

فرزند و عيال و خانمان را چه كند؟!

ديوانه كنى ؛ هر دو جهانش بخشى

ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟!

در اخبار هم رسيده است كه : هر كس دوستى خدا را دارد مهياى بلا باشد و از فرمايشات شاه ولايت امير المؤ منين على عليه السلام منقول است : لالف ضربه على هامة راسى احب الى من الموت على الفراش .

يعنى : به خدا قسم ، هزار ضربت بر فرق من فرود آيد رضا و دوستى خدا، نزد من محبوب تر از آن است كه در بستر خود بميرم ؛ و از همينرو بود كه چون ضربت ابن ملجم لعين بر سر مبارك آن حضرت فرود آمد، فرمود: فزت و رب الكعبه يعنى حظ كردم و به وصال شوق خود رسيدم و از همين عشق و شور بود كه در حال نماز از خود بى خود مى شد و پيكان تير از پاى مباركش مى كشيدند و احساس درد نمى كرد. (٧٥)

مناقب و فضائل امير المؤ منين على عليه السلام از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله (٧٦)

جابر بن عبد الله انصارى مى گويد:لقد سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول :

١. ان فى على خصالا لو كانت واحدة منها فى رجل اكتفى بها فضلا و شرفا.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على بن ابى طالب عليه السلام مناقب و فضايلى شنيدم كه هر يك از آنها اگر در كسى يافت مى شد، براى فضيلت و شرافت او كافى بود.

٢.من كنت مولا فعلى مولاه

من مولاى هر كس هستم على مولاى اوست .

٣. على منى كهارون من موسى .

نسبت على با من ، مانند نسبت هارون پيغمبر با برادرش حضرت موسى است .

٤. على منى و انا منه

على از من است و من از على هستم

٥. على منى كنفسى ، طاعته طاعتى و معصيته معصيتى

مقام و منزلت على نسبت به من ، مانند جان نفس من است نسبت به من ؛ (٧٧) پيروى از او پيروى از من ، و مخالفت با او مخالفت با من است .

٦. حرب على حرب الله ، و سلم على سلم الله .

جنگ با على جنگ با خدا و دوستى با على دوستى با خداست .

٧. على حجة الله على عباده .

على حجت خدا بر بندگان اوست .

٨. حب على ايمان و بغضه كفر .

مودت و دوستى با على ، ايمان ؛ و بغض با او كفر است .

٩. حزب على حزب الله و حزب اعدائه جزب الشيطان

جمعيت و طرفداران على حزب الله هستند، و جمعيت و طرفداران دشمنان على حزب شيطانند.

١٠. على مع حق و الحق معه لا يفترقان

على با حق است و حق با على است ، آن دو هيچ گاه از هم جدا نمى شوند.

١١. على قسم الجنة و النار

على قسمت كننده بهشت و دوزخ است .

١٢. من فارق عليا فارقنى و من فارقنى فقد فارق الله )

كسى كه از على دورى جويد از من دورى جسته و كسى كه از من دورى جويد از خدا دورى جسته است .

١٣. شيعه على هم الفائزون يوم القيامة

تنها پيرامون و شيعيان على عليه السلام در روز قيامت رستگار خواهند بود. (٧٨)

١٤. لكل نبى صاحب سر و صاحب سرى على بن ابى طالب عليه السلام (٧٩)

براى هر پيامبرى صاحب سرى است و صاحب سر من على بن ابى طالب عليه السلام است .

١٥. خلقت انا و على من نور واحد (٨٠)

من و على از نورى واحد آفريده شده ايم .

١٦. والذى نفسى بيده لو لا ان تقول فيك طوائف من امتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم لقلت فيك مقالا لا تمر بملاء من المسلمين الا اءخذول التراب من تحت قدميك للبركة (٨١)

به آن خدايى كه جانم در دست اوست ، اگر عده اى از امت من نمى گفتند آنچه را كه مسيحيان درباره حضرت عيسى بن مريم گفتند؛ همانا مى گفتم درباره تو مطالبى را تا از هر زمينى گذر كنى خاك پايت را به عنوان تبرك بردارند!

١٧. يا على انك قسيم الجنة و النار، انت تقرع باب الجنة و تدخلها احبائك بغير حساب (٨٢)

اى على تو قسمت كننده بهشت و دوزخى ، تو در بهشت را مى كوبى و دوستانت را بدون حساب داخل آن مى كنى .

١٨. لا يجوز احد الصراط الا من كتب له على الجواز ) (٨٣)

هيچ كس نمى تواند از صراط عبور كند مگر كسى كه على براى او اجازه عبور نوشته باشد.

١٩. حسين بن على عليه السلام فرمود: از جدم رسول الله صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: در شب معراج در عرش الهى فرشته اى را ديدم كه در دستش شمشيرى از نور همانند ذوالفقار على بن ابى طالب عليه السلام بود. فرشتگان آسمانى هر وقت مشتاق ديدار على عليه السلام مى شدند به آن فرشته مى نگريستند. به پيشگاه پروردگار عرض ‍ كردم : پروردگارا، اين برادرم على بن ابى طالب و پسر عم من است ؟

خداوند تبارك و تعالى فرمود: اى محمد صلى الله عليه و آله اين فرشته را شبيه على بن ابى طالب خلق كرده ام تا مرا عبادت كند و آنچه تا روز قيامت حسنه و تسبيح و تقديس ‍ من مى نمايد ثوابش به على بن ابى طالب عليه السلام باشد. (٨٤)

دوستى و ولاى امير المؤ منين على عليه السلام

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

عنوان صحيفه المؤ من حب على بن ابى طالب عليه السلام (٨٥)

سر فصل و عنوان پرونده مؤ من ، محبت نسبت به على بن ابى طالب عليه السلام است .

يا على لا يحبك الا طاهر الولادة و لا يبعضك الا خبيث الا خبيث الولاد ة (٨٦)

اى على ، كسى كه ترا دوست مى دارد ولادتش پاكيزه است و كسى كه بغض ترا در دل دارد حتما ولادتش آلوده و خبيث است .

راءى امير المؤ منين عليه السلام رجلا من شيعته بعد عهد طويل و قد اثر السن فيه و كان يتجلد فى مشيه ، فقال عليه السلام كبر سنك يا رجل ، قال : فى طاعتك يا امير المؤ منين عليه السلام ، فقال عليه السلام انك لتتجلد، قال ، على اعدائك يا امير المؤ منين ، فقال عليه السلام : اجد فيك بقيه ، قال : هى لك يا امير المؤ منين (٨٧)

امير المؤ منين عليه السلام با يكى از شيعيان خود بعد از مدتها كه او را نديده بود ملاقات كرده ؛ آثار پيرى در چهره اش هويدا گشته بود، اما در راه رفتن (چون جوانان رشيد و ورزشكار) تند و چابك راه مى رفت حضرت به او فرمود: اى مرد پير شدى ؟ عرض كرد در اطاعت از شما. فرمود: پس چرا مثل جوانان (ورزشكار) تند و چابك راه مى روى ؟ عرض كرد: به رغم دشمنان تو، يا على ! فرمود: مقدارى هم از عمر و نيرويت باقى مانده ، گفت : آن هم پيشكش و فداى تو يا امير المؤ منين ! ابن عباس از رسول الله صلى الله عليه و آله روايت كرد:

حب على ياءكل الذنوب كما تاءكل النار

الحطب (٨٨)

دوستى على عليه السلام گناهان را از بين مى برد همان طور كه آتش هيزم را از بين مى برد.

من اءحبك يا على كان مع النبيين فى در جتهم يوم القيامة و من مات يبغضك فلا يبالى مات يهوديا او نصرانيا (٨٩)

اى على ، هر كس ترا دوست بدارد در روز قيامت همرتبه پيامبران خواهد بود و هر كس با تو دشمنى ورزد هيچ باكى نيست كه يهودى و يا مسيحى بميرد.

عمر بن خطاب از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرد:

لو اجتمع الناس على حب على بن ابى طالب لما خلق الله النار (٩٠)

اگر همه مردم از مهر و محبت نسبت به امير المؤ منين عليه السلام برخوردار بودند خداوند آتش را خلق نمى كرد.

و ديگر باره پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

لو ان عبدالله مثل ما قام نوح فى قومه و كان له مثل احد ذهبا فانفق فى سبيل الله و مد فى عمره حتى يحج الف عام على قدميه ثم بين الصفا و المروة قتل مظلوما ثم لم يوالك يا على يشم رائحه الجنة و لم يدخلها (٩١)

اگر بنده اى به اندازه عمر حضرت نوح عليه السلام عبادت خدا را بنمايد و به مقدار كوه احد طلا در راه خدا انفاق كند و آن قدر عمرش طولانى شود كه هزار بار پياده به حج رود و بالاءخره بين صفا و مروه مظلومانه كشته شود، ولى تو را اى على دوست نداشته باشد، حتى بوى بهشت را هم استشمام نخواهد كرد! ابى ذر غفارى كه آشكارا ولاى على عليه السلام را به مردم يادآورى مى كرد، پيرامون خانه هاى مردم مدينه بسان توفان مى گشت و با صداى بلند بانگ مى زد كه :

ادبوا اولادكم على حب على ، و من ابى فانظورا فى شاءن امه .

آيين زندگانى را بر اساس حب و دوستى على به فرزندان خود تعليم دهيد، و آن كه از اين كار خوددارى مى ورزد درباره مادرش مطالعه به عمل آوريد (يعنى حق داريد در طهارت مولد چنين فردى ترديد نماييد) (٩٢)

صبر و مظلوميت امير المؤ منين على عليه السلام

رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: على جان ، خداوند تبارك و تعالى به من وحى فرستاده تا فضايل و مناقب ترا بازگو نمايم و من هم اين كار را كردم و آنچه به آن امر شده بودم ابلاغ نمودم على جان ، بدان كه بعد از من آنهايى كه كينه ترا در دل مخفى در دل مخفى كرده اند كينه هاشان را ظاهر خواهند ساخت ، كه لعنت خدا و هر لعن كننده بر آنها باد. سپس رسول الله صلى الله عليه و آله شورع به گريستن كرد؛ عرض كردند: چرا اشك مى ريزيد؟! فرمود:

اءخبر نى جبرئيل عليه السلام انهم يظلمونه و يمنعونه و يقاتلونه و يقتلون ولده و يظلمونهم بعده (٩٣)

جبرئيل عليه السلام به من خبر داده كه اين مردم به او ظلم مى كنند و حقش را غصب مى نمايند، با او مى جنگند و فرزندش را مى كشند و بعد از او به فرزندانش نيز ظلم مى كنند .(٩٤)

ديگر بار هنگام مرك فرمود:

يا على انت المظلوم بعدى ، و انا خصم لمن انت خصمه يوم القيامة .

اى على ، تو مظلوم بعد از من هستى و من تا روز قيامت هر كه را تو با او دشمن هستى دشمنم .

امام هادى عليه السلام در كنار مرقد شريف مولا امير المؤ منين عليه السلام عرض مى كند:

السلام عليك يا ولى الله ، اشهد انك اول مظلوم و اول من غصب حقه صبرت و احتسبت حتى اءتاك اليقين (٩٥)

سلام و درود بر تو اى ولى خدا، شهادت مى دهم كه تو اولين مظلوم و اولين كسى هستى كه حقش غصب شد و تا هنگاميكه مرگ ، براى خدا، بر همه سختيها و مصيبتها صبر كردى .

سليم بن قيس مى گويد: على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: همراه پيامبر عليه السلام از بعضى راههاى مدينه مى گذشتيم ، به باغى رسيديم ، عرض كردم :

يا رسول الله صلى الله عليه و آله چه باغ زيبايى ! فرمود: چه زيباست ! در بهشت زيباتر از اينها براى توست به باغ ديگرى رسيديم ، گفتم : يا رسول الله چه باغ زيبايى است ! فرمود: چه زيباست ، و زيباتر از اينها براى تو در بهشت است بدينگونه ، از هفت باغ گذشتيم و همواره من مى گفتم چه زيباست و او هم مى فرمود: زيباتر از اينها براى تو در بهشت هست وقتى راهمان خلوت شد، پيامبر صلى الله عليه و آله مرا در آغوش گرفته و در حال گريه ناله اى زد و فرمود:

پدرم فداى شهيد تنها. عرض كردم : يا رسول الله ، چرا گريه مى كنى ؟

فرمود: از كينه هايى كه در دل اقوامى است كه بعد از من آن را ظاهر مى كنند؛ كينه هاى جنگ بدر و پى آوردهاى جنگ احد. پرسيدم : آيا دينم سالم خواهد ماند؟ فرمود: دينت در سلامت خواهد بود. (٩٦)

بعد از داستان ننگين سقيفه بنى ساعده و غصب خلافت ، اميرالمؤ منين على عليه السلام خانه نشينى را برگزيد و مشغول جمع آورى و ترتيب قرآن شد و از خانه خارج شد تا آن را جمع آورى نمود، قرآنى كه به صورت اوراق پراكنده بود. همه آن را، اعم از آنچه نازل شده بود و آنچه قابل تاءويل بود و ناسخ و منسوخ را جمع آورى كرد و آنها را با دست خويش نوشت .

در حاليكه مردم با ابوبكر در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودند،، از منزل خارج شد و در جمع مردم به آواز بلند فرمود: اى مردم ، من بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله مشغول جمع آورى قرآن بودم و شما مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود من مى روم و دو چيز گرانبها و ارزشمند در ميان شما مى گذارم و آن دو، كتاب خدا و عترت و اهل بيت منند؛ اين هر دو از هم جدا نمى شوند تا روزى كه در لب حوض كوثر بر من وارد شوند. اينك قرآن گرد آورى شده و همراه عترت و اهل بيت او در برابر شمايند، عمر گفت : برگرد و قرآن را نيز همراه خويش بردار و روانه شو و آن را از خويش جدا مكن ، كه ما احتياجى به تو و قرآنت نداريم !

امير المؤ منين به خانه مراجعت نمود، در محل عبادت خويش نشست و قرآن را در دامن خود نهاد و شروع كرد به تلاوت و اشك از چشمهاى نازنينش جارى بود. در اين هنگام عقيل بن ابى طالب عليه السلام ، برادر حضرت ، وارد شد و گفت : برادر چرا گريه مى كنى ، چه اتفاقى افتاده ؟! خدا چشمانت را گريان نبيند!

فرمود: مى گريم به خاطر آنكه اين مردم گمراه شدند، اگر از حال من سؤ ال كنى مى گويم در حوادث روزگار صبر مى كنم ، خيلى برايم گران است كه خود را شكسته حال و دشمنانم را شاد يابم و دوستان من در اذيت و آزار واقع گردند. (٩٧)

امام احمد بن حنبل نقل مى كند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: على مع الحق و الحق مع على : اللهم ادر الحق معه حيث دار

على با حق است و حق با على است ، خداوندا، حق را بگردان آن جا كه على مى گردد. (٩٨)

از شادروان سيد محمد حسين شهريار، شاعر زبر دست و دل آگاه معاصر مى شنويم :

على اى هماى رحمت تو چه آيتى خدا را

كه به ما سوى فكندى همه سايه هما را

دل اگر خداشناسى همه در رخ على بين

به على شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا كه رد دو عالم اثر از فنا نماند

چو على گرفته باشد سر چشمه بقا را

مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ار نه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ما سوى را

برو اى گداى مسكين در خانه على زن

كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را

بجز از على كه گويد به پسر كه قاتل من

چو اسير تست اكنون به اسير كن مدارا

بجز از على كه آرد پسرى ابوالعجائب

كه علم كند به عالم شهداى كربلا را

چو به دوست عهد بندد زميان پاكبازان

چو على كه مى تواند كه به سر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه نامم شه ملك لاقتى را

به دو چشم خونفشانم هله اى نسيم رحمت

كه زكوى او غبارى به من آر توتيا را

به اميد آنكه شايد برسد به خاكپايت

چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تويى قضا بگردان به دعاى مستمندان

كه زجان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو ناى هر دم ز نواى شوق او دم

كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى

به پيام آشنايى بنوازد آشنا را

ز نواى مرغ يا حق بشنو كه در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهريارا

زمانى هم كه حضرت ، بر مسند خلافت ظاهرى تكيه زد، همه مساعيش صرف مبارزه با بدعتها و انحرافات گشت و بالاخره نيز در صبح روز ١٩ رمضان سال ٤٠ هجرى همرى در مسجد كوفه هنگام نماز به دست شقيقترين خلق ، ابن ملجم مرادى لعنة الله عليه ، ضربتى خورده و در شب ٢١ همان ماه به شهادت رسيد.

شهادت امير المؤ منين على عليه السلام

شهادت على عليه السلام ، نمايش عدل انسانيت ، در تاريخ بشر است حيات على عليه السلام عدل بود و مماتش نيز عدل بود و خودش مجموعه اى از صفات اضداد.

شهادت على عليه السلام را نمى توان مرگ دانست ؛ شهادت حضرت ، حيات بالاتر از اين حيات ظاهر بود، ولى مردم ظاهر بين شهادت او را مرگ دانستند. مرگ براى همه افراد بشر مى باشد، ولى مرگى كه عدالت را نشان دهد، تنها مرگ على عليه السلام بود و بس ؛ مرگى كه در ميان همه مرگها نظير ندارد! حيات على عليه السلام نظير نداشت و مماتش نيز بى نظير بود. على عليه السلام قاتل خود را مى شناخت ، از قصد وى آگاه بود و مى توانست او را اعدام كند و يا به منطقه اى دور تبعيدش كند و از عنوان ثانوى استفاده كند، و جان خود را از مرگ نجات دهد، ولى عدل ، براى قصد جنايت جريمه و كيفرى قائل نيست ، و على الگو بود.

حضرتش روزى كه در حمام بود، صداى دو فرزندش حسن و حسين عليه السلام را از سر بينه شنيد، بيرون آمد و پرسيد، اين جا چه كار مى كنيد؟

- ديديم اين فاجر، ابن ملجم ، پشت سر شماست ، بر جان شما بيمناك شديم ، آمديم براى محافظت .

- كارى به كارش نداشته باشيد...!

قتل على عليه السلام بزرگترين جنايت بشرى است ، و قاتل او بزرگترين جانى در تاريخ بشر، قاتلى كه آزارى از على عليه السلام نديده و رنجى نكشيده بوده و او چنين جنايتى ناجوانمردانه را مرتكب مى شود! در مسجد! در ماه مبارك رمضان ! در شب قدر!

تف باد بر چنين بشرى !تف باد بر اين انديشه پليد! تف باد بر چرخ گردون ! در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان ، سال چهلم هجرت ، در مسجد كوفه ، اين جنايت رخ داد و پاكيزه ترين خلق خدا با ضربت شمشيرى بر فرقش ، در خاك و خون غلتيد و بهترين خلق به دست بدترين خلق كشته شد.

سه روز حضرتش زنده ماند، و او يقينا اگر بدرود حيات نمى گفت ، ضارب را مورد عفو قرار مى داد. در آن سه روز سفارش قاتل را مى نمود: مبادا شكنجه اش كنيد، كتكش بزنيد، دشنامش دهيد! در موقع قصاص بيش از يك ضربت شميشر نزنيد. قصاص قاتل شهيد نيست ، حق بازماندگان است و حق زنده هاست ، چون حيات بشرى بدان بستگى دارد. وصيتش به بنى هاشم اين بود كه مبادا بگوييد امير المؤ منين عليه السلام را كشتند و خونريزى كنيد و آدمكشى راه بيندازيد...

شايد مقصود حضرتش ، جلوگيرى از انتقام عربى بود؛ انتقامى كه خون همه كس قاتل را در هر حالى ، براى همه كس مقتول روا مى شناسد! بدين وسيله حضرت ، از كشتار خوارج ، همفكران قاتل خود، جلوگيرى كرد. كوته فكرانى كه در دشمنى با على عليه السلام آن قدر جلو رفتند كه پس از كشتن ، با قبرش نيز سر دشمنى داشتند، ولى على عليه السلام از كشتار آنها جلوگيرى كرد! اين است نمونه اى از عدل على عليه السلام ، نمونه اى از مهر على عليه السلام بر دشمن .

جنازه اش شب برداشته شد، و به نقطه اى برده شد كه كسى از آن آگاه نشود و به خاك سپرده شد. على عليه السلام در خانه خدا، كعبه زاده شد و در خانه خدا، مسجد كوفه ، به شهادت رسيد. به قول شاعر، كه گفته است :

ميسر نباشد به كس اين سعادت

به كعبه تولد، به مسجد شهادت

آرى حيات على عليه السلام از خدا آغاز شد و به خدا انجام شد. على عليه السلام هميشه با خدا بود و از خدا جدا نبود.

جنازه على عليه السلام ، از بيم دشمن بايستى شب برداشته شود و به خاك سپرده شود! تف بر اين بشر جاهل !

نجات دهنده بشر، حياتبخش بشر، خدمتگزار بشر، آسايش بخش بشر، بايستى به دست بشر كشته شود و از بيم بشر، جنازه اش شبانه و پنهانى به خاك سپرده شود!! تف بر اين بشر!

پيكر امير المؤ منين على عليه السلام مظلومانه تشييع شد

على عليه السلام در حياتش ، با شب سر و كار داشت ؛ در مرگش نيز چنين بود: شب هنگام ضربت خورد، شب از دنيا رفت ، و شب به خاك سپرده شد. آيا شب از روز بهتر است ؟!

مشيعين جنازه على عليه السلام ، فرزندانش بودند و يكى دو تن از يارانش ، و جنازه در نقطه اى مجهول به خاك سپرده شد. در اين هنگام دوست با وفاى على عليه السلام ، صعصمه ، جلو آمد و دستى بر قلب خود نهاد و با دستى ديگر كفى از خاك قبر برداشت و بر سر ريخت و بگفت : پدر و مادرم فدايت يا امير المؤ منين عليه السلام ، خوشا به حالت يا ابوالحسن ، پاك آمدى و پاك زيستى و پاك رفتى !

استقامتى بى نظير داشتى ، در جهان توانا بودى ، آنچه خواستى انجام دادى ، در سوداى باخدا سود بردى و به ديدار حق نايل گشتى ، خدايت با خوشرويى از تو استقبال كرد و ترا در پناه خود جاى داد، فرشتگان گرداگرد تو در حركت آمدند.

اى ابوالحسن تو به مقامى رسيدى كه برادرت مصطفى صلى الله عليه و آله ، رسيده بود، هم اكنون در كنار او قرار گرفتى ، و از جام سرشار و لبريز حق سيراب شدى ، از خدا مى خواهم كه بر ما منت گذارد، تا پيرو تو باشيم و راه ترا بپوييم ، با دوستانت دوست باشيم و دشمنانت دشمن ، و از خدا مى خواهم كه ما را در زمره دوستانت محشور گرداند.

يا امير المؤ منين عليه السلام ، تو به مقامى رسيدى كه كسى بدان مقام نرسيد، و ايمانى داشتى كه ديگران چنين ايمانى نداشتند، تو در راه خدا در پيشگاه برادرت ، مصطفى صلى الله عليه و آله ، جهاد كردى و در راه اقامه دين بزرگ كوششت را انجام دادى ، سنتهاى الهى را تو اقامه كردى ، آشوبها و فتنه ها و فسادها را ريشه كن ساختى ، تا اسلام بپاخاست و ايمان رونق گرفت ، درود بر تو و بهترين سلام من بر تو باد!

يا امير المؤ منين ، تو امت را پشتيبان بودى و چراغ راهنماى راه حق بودى ، فضايل و مناقبى كه در تو جمع گرديده بود در كس ديگر ديده نشد، تو نخستين كسى بودى كه دعوت پيامبر را لبيك گفتى و در راه اسلام گام برداشتى و از جان خود گذشتى ، تو نخستين كسى بودى كه به يارى پيغمبر اسلام شتافتى ، و تو كسى بودى كه با جانت از جان پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع كردى ، تو تنها كسى بودى كه در خطرناكترين جنگها جانبازى كردى ، خدا به وسيله تو با شمشيرت ذوالفقار گردنكشان را سركوب كرد، و به وسيله تو، دژ مشركان و قلعه هاى كفر و برج و باروى دشمنان حق ، ويران گرديد.

يا امير المؤ منين عليه السلام ، خوشا به حال تو! تو نزديكترين كس بر رسول خدا بودى و دانشمندترين يار حضرتش بودى ، خدا مقام بلند و منزلتى ارجمند به تو عنايت كرد و تو برترين مسلمانها بودى ، يقينت از همه يقينها برتر، ايمانت از همه ايمانها بالاتر، دليريت از همه دليريها بيشتر، جانبازيت در راه خدا از همه جلوتر و رسيدنت به خير و سعادت ، از همه افزونتر بود، خدا پس از تو ما را از پاداش دوستى با تو محروم نگرداند و بعد از تو ذلتى نصيبمان نشود!

به خدا سوگند، حيات تو كليد هر خير و قفل هر شرى بود و مرگ تو كليد شر و سد دربهاى رحمت مى باشد، اگر مردم ترا اطاعت مى كردند نعمتها از بالا و پايين بدانها روى مى آورد، ولى چنين نكردند!

سپس صعصمه ، ناله اى جگر خراش از دل برآورد و گريستن آغاز كرد و همگان گريستند و سپس به فرزندان على عليه السلام روى كرد و تسليت گفت ...

على عليه السلام در روزهاى آخر عمر، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديد و از مردم شكايت كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: در حق مردم نفرين كن ! على عليه السلام گفت : بار خدايا، مرا از اين مردم بگير و بدتر از من را بدانها بده ...

گمان ندارم در تاريخ بشر، بدتر از اين نفرين در حق كسى شده باشد! البته بشرى كه شايسته نعمتى را نداشته باشد از او گرفته خواهد شد، زيرا نعمتى كه رسيده است انسان بايستى در محافظت و نگهداريش بكوشد و گر نه روزگار گلچين است ، و على عليه السلام گل سعادت بشر را چيد و برد، آن هم با دست خود بشر، واى به حال بشرى كه خودش با دست خودش ، خوشبختى و سعادتش را نابود سازد!

در شهادت على عليه السلام از نظر قضايى و حقوق جنايى ، چند نكته جلب توجه مى كند:

١- قصد جنايت ، حكم جنايت را ندارد.

على عليه السلام از قصد جنايت ابن ملجم آگاه بود و كسان ديگر نيز آگاه بودند و او را مى شناختند، ولى حضرتش قبل از ارتكاب جنايت او را جانى نشمرد، زندانى نساخت ، نفى نكرد، ماءمورى براى او قرار نداد و او را آزاد گمارد.

٢- از نظر قصاص ، حكم اعدام براى ابن ملجم صادر نكرد.

فرمود: اگر من مردم ، شما تنها يك ضربت به او بزنيد، خواه زنده بماند، خواه بميرد، چون او يك ضربت به من زده است ، نفرمود: چون مرا كشته است او را بكشيد! ٣- اشعث بن قيس ، كه در توطئه شريك بود، بعد از شهادت على عليه السلام مورد تعرض قرار نگرفت .

اشعث در شب نوزدهم رمضان همراه ابن ملجم در مسجد بود. سحر گاه ، ابن ملجم را بيدار كرد و گفت برخيز، وقت كار است !

حجر بن عدى كه در مسجد مشغول عبادت بود، از سخن اشعث به قصد او پى برد، بدو گفت : گمان كردى مى توانى چنين كارى بكنى ؟!

سپس بزودى از مسجد بيرون شد كه على عليه السلام را از ساعت توطئه آگاه كند، وقتى به خانه رسيد ديد حضرت از خانه بيرون آمده و از راه ديگر به مسجد رفته است وقتى به مسجد برگشت ، كار از كار گذشته بود!

٤- پس از شهادت على بن ابى طالب عليه السلام ابن ملجم را، براى قصد قصاص به حضور امام حسن مجتبى عليه السلام آوردند. قاتل از آن حضرت تقاضا كرد مرا بفرستيد براى كشتن معاويه ، دشمن شماره يك شما، اگر او را كشتم و كشته شدم مقصود حاصل است و اگر زنده ماندم و برگردم ، شما آن وقت مرا قصاص كنيد...

امام حسن نپذيرفت ، و تقاضاى او را رد كرد، و از تروريست پرورى ابا كرد... (٩٩)

على ، سر خدا

بر معرفت على كسى راه ره نيست

هر كور و دلى ، محرم اين درگه نيست

سر بسته بگويمت على سر خداست

از سر خدا، بجز خدا، آگه نيست

همسران حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام

١- فاطمه الزهرا، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله

٢- امامه بنت ابى العاص ، دختر زينب (بنت خديجه همسر رسول الله صلى الله عليه و آله )

٣- ام البنين بين حزام ابن خالد كلابى .

٤- خوله بنت جعفر بن قيس حنفيه .

٥- ام حبيب بنت ربيعه .

٦- ليلى بنت مسعود ارمنيه تميميه .

٧- اسماء بنت عميس خثيميه .

٨- ام سعيد بنت عروة بن مسعود ثقفى .

٩- ام البشار بنت حزام بن خالد بن ربيعه .

١٠- ام شعيب مخزوميه .

١١- محياة دختر امرء القيس .

١٢- ام ولد.

١٣- صهباء ثعلبيه .

سال ازدواج هيچ يك از بانوان فوق ، غير از حضرت فاطمه سلام الله عليه (كه در روز اول ذيحجه سال ٢ هجرى صورت گرفت ) روشن نيست همچنين ، به استثناى برخى از آنان ، بر ما معلوم نيست كه كدام يك از آنها عقدى و كدام يك جزء كنيزان بوده اند؟ اكثر شيعه و سنى مى نويسند حضرت على عليه السلام ١٢ همسر عقدى و ١٨ كنيز داشته و از آنها ٣٦ اولاد پيدا كرده است . (١٠٠)

ابن شهر آشوب يم گويد: بعد از شهادت حضرت على عليه السلام ٤ زن و ١٨ كنيز از ايشان باقى مانده بودند: امامه ، ام البنين ، اسماء و ليلى و بعضى نوشته اند: اسماء، ام البنين ، و خوله .

شيخ شرف الدين نسابه مى نويسد: ٦ نفر از اولاد على عليه السلام در حال حيات او درگذشتند و ١٣ نفر وارث باقى ماندند كه در مجموع ١٩ نفر مى شوند. البته گفته اين مورخ ناظر به اولاد ذكور، و نيز مربوط به بعد از رحلت آن حضرت است .

به گفته محمد بن جرير طبرى : آن حضرت ٩ زن عقدى و ١٨ كنيز داشته و از آنان ١٨ پسر و ١٨ دختر پيدا كرده است اكثر علماى اماميه قائلند كه آن حضرت از ٣٠ زن نكاحى و كنيز ٣٦ اولاد به دست آورده كه ١٩ تن از آنها پسر و ١٧ تن از آنان نيز دختر بوده اند.

گام چهارم‌

مطالب و نوشته‌های چاپ شده درباره آقا شیخ مرتضی زاهد بسیار کم و پراکنده است. با این حال از همین مطالب اندکی که در بعضی از کتابها آمده است به خوبی می‌توان به مقام و عظمت شخصیت اخلاقی و معنوی آن شیخ جلیل القدر پی برد.

یکی از آن کتابها گنجینه دانشمندان است. این کتاب از تألیفات مورّخ و نویسنده معاصر، مرحوم آقای حاج شیخ محمد شریف رازی است. مطالب و محتوای این کتاب که در نُه جلد به چاپ رسیده ترجمه‌نگاری و معرفی روحانیون و عالمان معاصر و بعضی از علما و فقهای بزرگ گذشته است. بنای اصلی این نویسنده جمع‌آوری و ثبت زندگی‌نامه‌ای اجمالی و کلی از همه عالمان زمانش بوده است؛ با این حال در مورد بعضی از شخصیتهای کتابش به دانستنیهای عمومی اکتفا نکرده و به اموری چون خصیصه‌های اخلاقی و معنوی و به بعضی از وقایع خاص زندگی و حتی گاه به کرامتهای آنان نیز پرداخته است. خوشبختانه آقا شیخ مرتضی زاهد نیز از این امر بی نصیب نمانده است.

نویسنده گنجینه دانشمندان در جلد ششم در صفحه 46، ابتدا این صفات و تعبیرات را نسبت به مرحوم زاهد به کار می‌برد.

مرحوم حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ مرتضی، ابن آخوند ملا آقا بزرگ، عالمی زاهد و فاضلی عابد، عارفی ناسک و سالکی متعبد و از اوتادِ دانشمندان و علمای تهران و مشهور به «زاهد» بود.

صاحب گنجینه دانشمندان بعد از پرداختن به اموری چون سال تولد و تحصیلات، اساتید، سال وفات و محل دفنِ مرحوم زاهد، به سه داستان از داستانهای او می‌پردازد.

شاید نامِ «آقا سید کریم پینه‌دوز» برای شما نامی آشنا باشد و درباره او یا در پای منبرها چیزهایی را شنیده‌اید و یا در بعضی از کتابها مطالبی را خوانده‌اید. شاید بسیاری از شما در بعضی از کتابهایی که در این سالها درباره متشرّفین به ساحت مقدس امام زمان‌عليه‌السلام به چاپ رسیده است به این جملات برخورد کرده باشید:

در تهران مرد پنیه دوزی بود به نام آقا سید کریم که اکثر علمای اهلِ معنا معتقد بودند گاهی حضرت بقیة الله الاعظم‌عليه‌السلام به مغازه محقّر او تشریف می‌برند و با او می‌نشینند و هم صحبت می‌شوند!

نام و شهرتش «آقا سید کریم محمودی» بود و در گوشه‌ای از بازار تهران به پینه‌دوزی و پاره‌دوزی مشغول بود. به همین جهت مشهور به «آقا سید کریم پینه‌دوز» بود.

آقا سید کریم با وجود آن مقامات ولایی و توحیدی، تا حدودی گمنام بود و در زمان حیاتش فقط خواص و علمای اهل معنای تهران از حالات و مقاماتش با خبر بودند. نویسنده گنجینه دانشمندان به پنج نفر از این بزرگان و علمایی که از مقامات و حالات آقا سید کریم با خبر بوده و به او اعتقاد داشته‌اند اشاره کرده است؛ بزرگان و علمایی که هر یک از آنان در تقوا و زهد و معرفت، زبانزد و معروف و مشهورند. این بزرگان عبارتند از:

مرحوم حاج آقا یحیی سجادی ؛

مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد؛

مرحوم حاج سید علی آقای مفسّر تهرانی؛

مرحوم آقا شیخ محمد حسین زاهد

و مرحوم حاج شیخ محمود یاسری.(9)

قبل از پرداختن به اولین داستان، به این نکته نیز اشاره شود که مرحوم آقا سید کریم پینه‌دوز یکی از دست‌پرورده‌ها و تربیت یافتگانِ مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بوده است.

در جلد ششم از گنجینه دانشمندان آمده است که مرحوم آقا سید کریم پینه‌دوز تعریف کرده بوده است:

در یکی از شبهای جمعه در صحن حرم حضرت عبدالعظیم حسنی‌عليه‌السلام به خدمت حضرت ولی عصر، حجّة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام مشرف شدم.

در آن تشرّف حضرت بقیة الله‌الاعظم‌عليه‌السلام قریب به این مضمون به آقا سید کریم پینه‌دوز می‌فرمایند:

«سید کریم! بیا به زیارت جدّم حضرت رضاعليه‌السلام برویم.»

در آن شب آقا سید کریم فقط بعد از چند قدم راه رفتن، خودش را با امام زمانش در صحن مقدّس حرم حضرت علی بن موسی الرّضاعليه‌السلام می‌بیند. آقا سید کریم همراه با حضرت، به حرم حضرت امام رضاعليه‌السلام مشرّف می‌شود و بعد از زیارت، با همان کیفیت به تهران بازگردانده می‌شود.

در این هنگام باز حضرت بقیة الله الاعظم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف - به آقا سید کریم پینه‌دوز قریب به این مضمون می‌فرمایند:

«آقا سید کریم! بیا به سر قبر حاج سید علی آقای مفسّر(یا قبر مرحوم حاج سید عبدالکریم لاهیجی) برویم.»

آقا سید کریم به دنبال حضرت حجّة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام به سوی قبرِ مرحوم آقا سید علی مفسّر - در شهر ری، واقع در امام زاده عبدالله به راه می‌افتد.

آقا سید کریم در نزدیکیهای قبر مشاهده می‌کند روحِ مرحوم آقا سید علی مفسّر از قبر و از جایگاهش بیرون آمد و با عجله و شتاب و با اظهار خلوص و ادب و ارادت به ساحت مقدس آخرین امام و خلیفه الهی و آخرین هادی و راهنمای به حقیقت و جوهره توحید و خداپرستی، به استقبالِ آن حضرت آمد...

در آخرین لحظه‌های این ملاقات، مرحوم آیت الله حاج سید علی آقای مفسّر، رو به آقا سید کریم پینه دوز می‌کند و به او می‌گوید:

آقا سید کریم! به آقا شیخ مرتضی زاهد سلامِ مرا برسان و به او بگو چرا حق رفاقت و دوستی را فراموش کرده‌ای و به سر قبر من و به دیدن من نمی‌آیی؟

در این هنگام، امام زمان‌عليه‌السلام جمله بسیار عجیب و بسیار پر محبتی را بر زبان می‌آورند؛ جمله‌ای که هر شیعه‌ای را نالان و گریان می‌نماید؛ جمله‌ای که گفتن و عمل کردنش را فقط از این خاندان می‌توان انتظار داشت.

آن شب بعد از گلایه روحِ آقا سید علی مفسّر از آقا شیخ مرتضی، حضرت بقیة الله‌امام زمان‌عليه‌السلام به مرحوم حاج سید علی آقای مفسّر قریب به این مضامین می‌فرمایند:

«آقا سید علی! آقا شیخ مرتضی گرفتار و از آمدن معذور است؛ من به جای او به دیدنت خواهم آمد!»

و به راستی که آقا سید کریم پینه دوزها، نرسیدند مگر با عمل به توصیه‌های آقا شیخ مرتضی‌ها بر تمسّک به وحی و شرع مقدس و علوم محمد و آل محمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین.

تا تکیه گَهَت عصای برهان باشد

تا دیدگهت کتابِ عرفان باشد

در هجرِ جمالِ دوست تا آخر عمر

قلب تو دگرگون و پریشان باشد

و البته این نکته به هیچ وجه فراموش نشود که:

دهنده‌ای که به گُل نِکْهت و به گِل جان داد

به هر که هر چه سزا دید حکمتش آن داد

دو سالکِ متشابه سلوک را در عشق

یکی نوید به وصل و یکی به هجران داد

(محتشم)

و باز هم این نکته فراموش نشود که همه و همه، چه تقدیرشان وصل باشد و چه هجران؛ چاره‌ای جز لقای او یا افتادن در هجر و عشقِ جانسوز و کشنده و شکننده او ندارند چرا که به حقیقت و به راستی که، بی او به سر نمی‌شود.

وا فریادا ز عشق وا فریادا

کارم به یکی طُرّه نگار افتادا

گر دادِ منِ شکسته دادا دادا

ور نه من و عشق هر چه بادا بادا

(ابوالخیر)

دومین مطلبی که در گنجینه دانشمندان آمده است، کرامتی است از آقا شیخ مرتضی زاهد که آن را مرحوم آقای حاج شیخ عبدالحسین جاودان، فرزند مرحوم آقا شیخ مرتضی برای نویسنده گنجینه دانشمندان تعریف کرده است.

خانه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد دچار مشکل شده بود؛ حشراتی موذی (ساس) به این خانه هجوم آورده بودند. بچه‌ها و اعضای خانه هر چه تلاش و کوشش کردند تا این حشرات را از بین ببرند، موفق نشدند و نتوانستند از شرّ آن حشرات موذی خلاص شوند!

تا اینکه در یکی از شبها، این حشرات بیش از اندازه اذیت و آزار کردند. در این هنگام اعضای خانواده مشاهده کردند که آقا شیخ مرتضی از جایش بلند شد و به سوی اتاقی که آن حشرات در آنجا بیشتر جمع شده بودند، رفت. آقا شیخ مرتضی زاهد در جلوی آن اتاق ایستاد و به آن حشرات گفت:

«خداوند، دیگر به شما اذن و اجازه نداده ما را آزار دهید»

مرحوم حاج شیخ عبدالحسین جاودان که خودش بر این صحنه شاهد و ناظر بوده است، برای نویسنده گنجینه دانشمندان گفته است:

از آن شب به بعد دیگر هیچ ساسی در این خانه دیده نشده است و برای ما معلوم نشد در آن شب، آن حشرات چگونه و کجا رفتند!

و آقا شیخ مرتضی زاهد می‌گفته است: من این امر را از مادرِ حضرت امام باقرعليه‌السلام یاد گرفته‌ام!

و سپس این قصه و ماجرای والده امام باقرعليه‌السلام را تعریف می‌کرده است:

والده ماجده حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام به دیواری که می‌خواست بر سرِ آن بانوی مکرّمه فرو ریزد خطاب فرمود: به حق المصطفی که خدا اجازه نداده بر سرِ من خراب شوی! پس آن دیوار همان طور منحنی و کج ایستاد، تا آن بانوی مکرّمه به سلامت گذشت(10)

شُکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا

بر منتهای همّتِ خود کامران شدم

اول ز تحت و فوقِ وجودم خبر نبود

در مکتبِ غمِ تو چنین نکته دان شدم

آن روز بر دلم درِ معنی گشوده شد

کز ساکنانِ درگهِ پیر مغان شدم

سومین داستانی که در گنجینه دانشمندان آمده است در رابطه با سخنی از مرحوم حاج میرزا هادی تهرانی است. او این سخن را پس از وفاتش درباره مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد گفته است.

مرحوم حاج میرزا هادی تهرانی از واعظان و منبریهای بسیار مشهور و بسیار پرهیزگار و باتقوای تهران و در واقع از اسوه‌ها و الگوهای کم نظیر در تقوا و پاکی بوده است. به اندازه‌ای در تقدّس و تقوا دقت و مواظبت داشت که کم‌کم این تقدّس و تقوای او سبب شد تا علما و مردمِ مشکل‌پسندِ تهران با اعتقادی کامل از او با نامِ «حاج مقدس» یاد کنند و از آن به بعد مرحوم حاج مقدس نماد و اُسوه تقدس و صداقت و درستکاری و تقوای الهی برای مردم و علمای تهران بوده است.

در همین ششمین جلد از گنجینه دانشمندان در صفحه 67 آمده است:

حجة الاسلام و ثقة المحدثین مرحوم حاج میرزا هادی تهرانی معروف به حاج مقدس از علمای ابرار و محدّثینِ اخیارِ تهران و مورد توجه و اعتماد و وثوقِ علمای مرکز و طبقات مختلفِ اصناف بازار تهران بوده است... وی در تقوا و ورع و زهد مشار بالبنان و ضرب المثل برای همگان گردیده بود...

مرحوم حاج مقدس نیز یکی از تربیت شده‌ها، و از شاگردان آقا شیخ مرتضی زاهد بود و به مرحوم زاهد بسیار اعتقاد و ایمان داشت.

بعد از اینکه حاج مقدس از دنیا می‌رود، یکی از ارادتمندان مرحوم زاهد، به نام حاج شیخ محمد حمامی - که او نیز انسانی بسیار متدین و با تقوا بود(11) - حاج مقدس را در عالم رؤیا مشاهده می‌کند. حاج آقا محمد حمامی برای نویسنده گنجینه دانشمندان تعریف کرده است:

بعد از وفات حاج مقدس، شبی او را در خواب دیدم. او در باغی بسیار زیبا قرار داشت و حالش بسیار خوب و نیکو بود. در خواب از حاج مقدس احوالش را پرسیدم.

حاج مقدس جواب داد: حالم خوب است و اینجا منزل و جایگاه من است.

آن گاه از حاج مقدس پرسیدم: آقا شیخ مرتضی زاهد کجاست؟

حاج مقدس جواب داد: آقا شیخ مرتضی زاهد در ردیف سلمان و اباذر است؛ دست من که به او نمی‌رسد!

در اینجا برای اینکه این سخن بیشتر به دلتان بنشیند به این مطلب با دقت توجه کنید.

نقل است مرحوم آیت الله‌حاج آقا یحیی سجادی که از علمای بزرگ تهران و از نمونه‌های تقوا و پرهیزکاری بوده است(12) در بالای منبر برای مردم می‌گفته است:

آی مردم در روز قیامت اگر خداوند به یحیی بگوید ای یحیی این چه وضعی بود در دنیا داشتی؟

اگر یحیی خیلی عقلش کار کند با شرمندگی به خداوند جواب خواهد داد:

خدایا زمانه یحیی، بد زمانه‌ای بود.

ای مردم اگر در روز قیامت، این یحیی به خداوند این چنین جوابی را بدهد خداوند همان وقت دستور خواهد داد تا حاج مقدس را حاضر کنند و سپس خداوند خواهد گفت:

ای یحیی مگر این حاج مقدس در زمانه تو زندگی نمی‌کرد؟!

و حالا باز آن جمله حاج مقدس را به یاد بیاورید که گفته بود:

«آقا شیخ مرتضی زاهد در ردیف سلمان و اباذر است دست من که به او نمی‌رسد!»

و این حدیث را هم به یاد بیاورید که حضرت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره حضرت سلمان فارسی فرمود: سلمان از ما اهل بیت است.

پس شاید انگار:

درِ میخانه به روی همه باز است هنوز

(مصرعی از یکی از غزلیات حضرت امام خمینی‌قدس سره)

گام پنجم‌

خدا رحمت کند مرحوم حاج شیخ اسدالله حمیدی تهرانی را؛ ایشان یکی از واعظانِ استاد دیده و زحمت کشیده تهرانی بود که مردان بزرگی را در نجف و ایران درک کرده بود.

مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ اسدالله حمیدی تهرانی می‌گفت:

خدا رحمت کند یک آقای سیدی(13) تعریف می‌کرد، یک روز در جلسه‌ای در خدمت مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بودیم. بعد از این که جلسه تمام شد و مرحوم زاهد می‌خواستند تشریف ببرند فقط من و ایشان در اتاق باقی مانده بودیم. زمانی که آقا شیخ مرتضی زاهد می‌خواست از اتاق بیرون برود، ابتدا رو به سوی حرم حضرت امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام ایستاد و شروع به سلام دادن به ساحت مقدس سید الاوصیاء، حضرت علی بن ابی طالب‌عليه‌السلام نمود. زمانی که ایشان در حال سلام دادن به حضرت امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام بود، ناگاه من متوجه و ناظر منظره‌ای بسیار غیرعادی و شگفت شدم، به گونه‌ای که از مشاهده آن منظره، قلبم به تپش افتاد و بسیار هیجان زده شدم.

در قسمتی از آن اتاق، عکسی از حضرت آیت الله‌العظمی حاج شیخ مرتضی انصاری نصب بود و من در آن لحظه‌ای که آقا شیخ مرتضی زاهد با خم شدن و تعظیم، شروع به سلام دادن به حضرت امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام کرده بود، مشاهده کردم آن عکس نیز همراه با آقا شیخ مرتضی زاهد خم شد و تعظیم کرد و دوباره به حالت اول باز گشت!

من در حالی که هیجان زده شده بودم، بی‌اختیار و بلا فاصله رو به آقا شیخ مرتضی زاهد کردم و خواستم آنچه را که دیده‌ام برای ایشان بازگو کنم؛ در این هنگام آقا شیخ مرتضی زاهد اشاره به آن عکس کرد و فرمود: «این چیزی را که شما دیدید من هم دیدم شما هم هر چه را می‌بینید لازم نیست فوری برای دیگران تعریف کنید!»

گام ششم

حاج احمد آقای مصلحی در سال 1290 ه ش در تهران متولد شده است او یکی از کاسب‌های قدیمی متدین و اهل تقوا و مواظبت بازار تهران است. مغازه او در نزدیکیهای امام زاده سید اسماعیل قرار دارد و به کوچه و خانه آقا شیخ مرتضی زاهد بسیار نزدیک است.

زمانی که برای اولین بار به مغازه حاج احمدآقا مصلحی وارد شدم، قبل از هر چیز، توجه و حواسم به یکی از چهار، پنج عکسی که در مغازه بود جلب شد. در گوشه‌ای از مغازه، عکسی از مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد نصب شده بود.

در ابتدای صحبت، برای حاج احمد آقا، با آن نگاهها و قیافه پاک و صاف و ساده‌اش سخت بود که درباره آقا شیخ مرتضی زاهد حرفی بزند، ولی کم‌کم لب به سخن گشود و مطالب و حرفهای متنوع و جالبی را بازگو کرد. در اینجا برای پرهیز از تکرار، فقط دو مطلب از او آورده می‌شود.

حاج احمد آقای مصلحی می‌گفت:

در آن زمان، در گوشه‌ای از بازار سید اسماعیل، مغازه‌ای گرامافون داشت. به اندازه‌ای صدای آن را زیاد می‌کرد که صدایش تا جلوی مغازه ما می‌پیچید و گوششان هم به هیچ اعتراض و تذکری بدهکار نبود. در آن زمان آقا شیخ مرتضی زاهد گاهی برای رفتن به مسجد از جلوی مغازه ما رد می‌شد و من در آن زمان، نه یک بار و دوبار، بلکه چندین بار شاهد بودم زمانی که آقا شیخ مرتضی زاهد از اینجا رد می‌شد و صدای آن گرامافون نیز بلند بود، به یک باره آن دستگاه عیبی پیدا می‌کرد و صدایش خفه می‌شد! و آنها هم در آن لحظات نمی‌توانستند آن را درست کنند و از اینکه دستگاهشان بی‌هیچ دلیل و علتی قطع می‌شد گیج می‌شدند. من چندین بار خودم شاهد و ناظر این مسأله بودم. خدا نمی‌خواست گوشهای آقا شیخ مرتضی به صورت غیر اختیاری هم، صدای موسیقی و صدای حرام را بشنوند.

آقا شیخ مرتضی زاهد به اندازه‌ای از مصیبت وارد شده بر استادش مرحوم آیت الله حاج شیخ فضل الله نوری(14) ناراحت بود که از آن به بعد به هیچ وجه حاضر نبود از آن محلی که شیخ را به دار آویختند، عبور کند.

حاج احمد آقای مصلحی می‌گفت:

آقا شیخ مرتضی زاهد در آن آخرهای عمرش نیز که او را به کول می‌گرفتند و به این طرف و آن طرف می‌بردند، در این وضعیت هم، سفارش و تأکید می‌کرد که او را به هیچ وجه از این میدانی که آقا شیخ فضل الله‌رابه دار آویختند عبور ندهند.

حاج احمد آقای مصلحی نقل می‌کرد که آقا شیخ مرتضی زاهد بر بالای منبر می‌گفت:

بعد از اینکه حاج شیخ فضل الله نوری را شهید کردند، او را در خواب دیدم. از حاج شیخ فضل الله پرسیدم: آقا شما در آن لحظاتی که می‌خواستند شما را بر بالای دار ببرند، چه حالی داشتید؟ در آن لحظات بر شما چه گذشت؟

حاج شیخ فضل الله جواب داد: زمانی که می‌خواستند مرا بر بالای دار ببرند، مشاهده کردم خاتم الانبیاء حضرت رسول اکرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله تشریف آوردند. در دستهای آن حضرت، عمامه‌ای سبز قرار داشت. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله در حالی که آن عمامه سبز را بر روی سرم می‌گذاشتند به من فرمودند:

«بگذار تا ابتدا این عمامه سبز را بر روی سرت بگذاریم تا شما با این عمامه سبز بر بالای دار بروی!...»

گام هفتم‌

عالم، ذاکر، شاعر و خطیب فرزانه، حضرت آقای حاج شیخ احمد سِیبوِیه، یکی از واعظان با اخلاص و وارسته تهران و به حقیقت یکی از الگوهای با معنویت و با صفای زمانه ما در تبلیغ و ارشاد مردم می‌باشد. او هم اکنون بیش از 85 سال دارد، اما با این قد خمیده همچنان با شور و حالی تماشایی و مثال زدنی به تبلیغ علوم و آموزه‌های اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام مشغول است و نزد بسیاری از اهل ایمان، به خصوص بسیاری از فضلا و علمای تهران و قم معروف و مشهور است.

چند سال پیش، مطلبی را از حاج آقای سیبویه شنیده بودم. ایشان می‌گفت:

چند نفر هستند که من هر روز برای آنها فاتحه‌ای می‌خوانم؛ یکی از آنها مرحوم زاهد است و من سالهاست هر روز برای مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد فاتحه‌ای می‌خوانم و این عمل از من ترک نمی‌شود.

جالب این است که حاج آقای سیبویه در کربلا به دنیا آمده و حدود بیست تا سی سال بعد از وفات آقا شیخ مرتضی، از کربلا به تهران هجرت کرده است؛ بنابراین از نزدیک انس و رفاقتی با مرحوم زاهد نداشته و این ارادت و محبت را فقط از تأثیرات آن بزرگوار در میان متدینین تهران به دست آورده است.

اما به راستی حاج آقای سیبویه چگونه نادیده تا این حد و اندازه به آقا شیخ مرتضی زاهد ارادت و محبت پیدا کرده است؟!

با این اندیشه و سؤال، به حسینیه حاج آقای سیبویه، واقع در میدان شهید نامجو رفتم. ایشان در ابتدا فرمود:

در مقام و منزلت آقا شیخ مرتضای زاهد همین مطلب کافی است که مرجع عالیقدر جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی، به یک شخصی(15) فرموده بودند: من حاضرم مقداری پول به شمابدهم تا شما آقا شیخ مرتضی زاهد را از تهران به عتبات عالیات بیاورید، تا من یک بار این آقا شیخ مرتضی را از نزدیک ببینم...

حاج آقای سیبویه بلافاصله این قطعه را با یک توجه و حالی خاص بیان کرد:

قدر زر زرگر شناسد

قدر گوهر گوهری

یکی دیگر از مطالبی که حاج آقای سیبویه بر آن تأکید داشت ماجرای جنازه آقا شیخ مرتضی بود. حاج آقای سیبویه می‌گفت:

جنازه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را در صحن حرم حضرت قمر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس‌عليه‌السلام به خاک سپرده‌اند. ما هم تا زمانی که در کربلا ساکن بودیم بر سر قبر ایشان می‌رفتیم. چند سال بعد از وفات مرحوم زاهد، صحنِ حضرت عباس‌عليه‌السلام نیاز به تعمیرات و بازسازی پیدا کرد. در آن تعمیرات، قبر مرحوم زاهد را هم باید می‌شکافتند. اما زمانی که قبر را باز کرده بودند، مشاهده شد جنازه ایشان بعد از چند سال همچنان سالم و تر و تازه است و هیچ تغییری نکرده است!

خوب است بدانید عالم و واعظ وارسته و پرهیزکار، حضرت آقای حاج شیخ احمد سیبویه، سالها در حرم قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام امام جماعت بوده است.

گام هشتم‌

حضرت مستطاب حاج آقا اسماعیل شیرازی هر چند که بیشترین استفاده‌های اخلاقی و معنوی خود را از مرحوم آیت الله حاج شیخ مهدی معزّی برده، ولی با بسیاری از ابرار و علمای بزرگ تهران مأنوس و محشور بوده است؛ از جمله در پای مواعظ و منبرهای مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد زیاد حاضر شده است. حاج آقای شیرازی در رابطه با مرحوم زاهد، بر روی دو مطلب تأکید داشت: یکی تأکید بر اخلاص بسیار بالای او در منبر و موعظه بود؛ و دومین مطلب کرامتی بود که با چشمهای خودش از آقا شیخ مرتضی زاهد دیده بود. حاج آقای شیرازی می‌گفت :

در یکی از سالها آقا شیخ مرتضی زاهد در روز شهادت حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام بر بالای منبر بود. آن روز آقایان در داخل اتاقها حضور داشتند و جمعی از خانمها در گوشه‌ای از حیاط نشسته بودند. در وسطهای جلسه ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. خانمهایی که در حیاط نشسته بودند می‌خواستند خودشان را جمع و جور کنند، همهمه و سر و صدایشان بلند شد. در همین لحظه آقا شیخ مرتضی سرش را کمی به سوی آسمان بالا گرفت و به آرامی گفت:

- مگر نمی‌بینی؛ نبار!

آقا شیخ مرتضی دوباره به ادامه صحبتهایش مشغول شد. کم‌کم سر و صدای خانمها فرو نشست و ما هم که داخل اتاق بودیم متوجه شدیم دیگر خبری از باران نیست.

جلسه به پایان رسید و مردم در حال رفتن بودند. در موقع بیرون رفتن از خانه، همه خیال می‌کردند باران دوباره شروع به باریدن کرده است. ولی من ناگهان به صورت تصادفی به یک پدیده بسیار شگفت و اعجاب آوری واقف شدم. ابتدا شک کردم، ولی دوباره برگشتم و با دقت، داخل و خارج از خانه را نظاره کردم. باور کردنی نبود! ولی آنچه را می‌دیدم بسیار واضح و آشکار بود! در بیرون از خانه در همه جا باران می‌بارید و فقط در فضای آن خانه باران نمی‌بارید. و من تازه متوجه شدم بعد از آن دعای آقا شیخ مرتضی زاهد، در همه این مدت باران در حال باریدن بوده است و فقط در فضای آنجا باران نمی‌باریده است! آن روز به غیر از من، سه چهار نفر از دوستان نیز به این پدیده خارق العاده پی برده بودند!

گام چهارم‌

مطالب و نوشته‌های چاپ شده درباره آقا شیخ مرتضی زاهد بسیار کم و پراکنده است. با این حال از همین مطالب اندکی که در بعضی از کتابها آمده است به خوبی می‌توان به مقام و عظمت شخصیت اخلاقی و معنوی آن شیخ جلیل القدر پی برد.

یکی از آن کتابها گنجینه دانشمندان است. این کتاب از تألیفات مورّخ و نویسنده معاصر، مرحوم آقای حاج شیخ محمد شریف رازی است. مطالب و محتوای این کتاب که در نُه جلد به چاپ رسیده ترجمه‌نگاری و معرفی روحانیون و عالمان معاصر و بعضی از علما و فقهای بزرگ گذشته است. بنای اصلی این نویسنده جمع‌آوری و ثبت زندگی‌نامه‌ای اجمالی و کلی از همه عالمان زمانش بوده است؛ با این حال در مورد بعضی از شخصیتهای کتابش به دانستنیهای عمومی اکتفا نکرده و به اموری چون خصیصه‌های اخلاقی و معنوی و به بعضی از وقایع خاص زندگی و حتی گاه به کرامتهای آنان نیز پرداخته است. خوشبختانه آقا شیخ مرتضی زاهد نیز از این امر بی نصیب نمانده است.

نویسنده گنجینه دانشمندان در جلد ششم در صفحه 46، ابتدا این صفات و تعبیرات را نسبت به مرحوم زاهد به کار می‌برد.

مرحوم حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ مرتضی، ابن آخوند ملا آقا بزرگ، عالمی زاهد و فاضلی عابد، عارفی ناسک و سالکی متعبد و از اوتادِ دانشمندان و علمای تهران و مشهور به «زاهد» بود.

صاحب گنجینه دانشمندان بعد از پرداختن به اموری چون سال تولد و تحصیلات، اساتید، سال وفات و محل دفنِ مرحوم زاهد، به سه داستان از داستانهای او می‌پردازد.

شاید نامِ «آقا سید کریم پینه‌دوز» برای شما نامی آشنا باشد و درباره او یا در پای منبرها چیزهایی را شنیده‌اید و یا در بعضی از کتابها مطالبی را خوانده‌اید. شاید بسیاری از شما در بعضی از کتابهایی که در این سالها درباره متشرّفین به ساحت مقدس امام زمان‌عليه‌السلام به چاپ رسیده است به این جملات برخورد کرده باشید:

در تهران مرد پنیه دوزی بود به نام آقا سید کریم که اکثر علمای اهلِ معنا معتقد بودند گاهی حضرت بقیة الله الاعظم‌عليه‌السلام به مغازه محقّر او تشریف می‌برند و با او می‌نشینند و هم صحبت می‌شوند!

نام و شهرتش «آقا سید کریم محمودی» بود و در گوشه‌ای از بازار تهران به پینه‌دوزی و پاره‌دوزی مشغول بود. به همین جهت مشهور به «آقا سید کریم پینه‌دوز» بود.

آقا سید کریم با وجود آن مقامات ولایی و توحیدی، تا حدودی گمنام بود و در زمان حیاتش فقط خواص و علمای اهل معنای تهران از حالات و مقاماتش با خبر بودند. نویسنده گنجینه دانشمندان به پنج نفر از این بزرگان و علمایی که از مقامات و حالات آقا سید کریم با خبر بوده و به او اعتقاد داشته‌اند اشاره کرده است؛ بزرگان و علمایی که هر یک از آنان در تقوا و زهد و معرفت، زبانزد و معروف و مشهورند. این بزرگان عبارتند از:

مرحوم حاج آقا یحیی سجادی ؛

مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد؛

مرحوم حاج سید علی آقای مفسّر تهرانی؛

مرحوم آقا شیخ محمد حسین زاهد

و مرحوم حاج شیخ محمود یاسری.(9)

قبل از پرداختن به اولین داستان، به این نکته نیز اشاره شود که مرحوم آقا سید کریم پینه‌دوز یکی از دست‌پرورده‌ها و تربیت یافتگانِ مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بوده است.

در جلد ششم از گنجینه دانشمندان آمده است که مرحوم آقا سید کریم پینه‌دوز تعریف کرده بوده است:

در یکی از شبهای جمعه در صحن حرم حضرت عبدالعظیم حسنی‌عليه‌السلام به خدمت حضرت ولی عصر، حجّة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام مشرف شدم.

در آن تشرّف حضرت بقیة الله‌الاعظم‌عليه‌السلام قریب به این مضمون به آقا سید کریم پینه‌دوز می‌فرمایند:

«سید کریم! بیا به زیارت جدّم حضرت رضاعليه‌السلام برویم.»

در آن شب آقا سید کریم فقط بعد از چند قدم راه رفتن، خودش را با امام زمانش در صحن مقدّس حرم حضرت علی بن موسی الرّضاعليه‌السلام می‌بیند. آقا سید کریم همراه با حضرت، به حرم حضرت امام رضاعليه‌السلام مشرّف می‌شود و بعد از زیارت، با همان کیفیت به تهران بازگردانده می‌شود.

در این هنگام باز حضرت بقیة الله الاعظم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف - به آقا سید کریم پینه‌دوز قریب به این مضمون می‌فرمایند:

«آقا سید کریم! بیا به سر قبر حاج سید علی آقای مفسّر(یا قبر مرحوم حاج سید عبدالکریم لاهیجی) برویم.»

آقا سید کریم به دنبال حضرت حجّة ابن الحسن العسکری‌عليه‌السلام به سوی قبرِ مرحوم آقا سید علی مفسّر - در شهر ری، واقع در امام زاده عبدالله به راه می‌افتد.

آقا سید کریم در نزدیکیهای قبر مشاهده می‌کند روحِ مرحوم آقا سید علی مفسّر از قبر و از جایگاهش بیرون آمد و با عجله و شتاب و با اظهار خلوص و ادب و ارادت به ساحت مقدس آخرین امام و خلیفه الهی و آخرین هادی و راهنمای به حقیقت و جوهره توحید و خداپرستی، به استقبالِ آن حضرت آمد...

در آخرین لحظه‌های این ملاقات، مرحوم آیت الله حاج سید علی آقای مفسّر، رو به آقا سید کریم پینه دوز می‌کند و به او می‌گوید:

آقا سید کریم! به آقا شیخ مرتضی زاهد سلامِ مرا برسان و به او بگو چرا حق رفاقت و دوستی را فراموش کرده‌ای و به سر قبر من و به دیدن من نمی‌آیی؟

در این هنگام، امام زمان‌عليه‌السلام جمله بسیار عجیب و بسیار پر محبتی را بر زبان می‌آورند؛ جمله‌ای که هر شیعه‌ای را نالان و گریان می‌نماید؛ جمله‌ای که گفتن و عمل کردنش را فقط از این خاندان می‌توان انتظار داشت.

آن شب بعد از گلایه روحِ آقا سید علی مفسّر از آقا شیخ مرتضی، حضرت بقیة الله‌امام زمان‌عليه‌السلام به مرحوم حاج سید علی آقای مفسّر قریب به این مضامین می‌فرمایند:

«آقا سید علی! آقا شیخ مرتضی گرفتار و از آمدن معذور است؛ من به جای او به دیدنت خواهم آمد!»

و به راستی که آقا سید کریم پینه دوزها، نرسیدند مگر با عمل به توصیه‌های آقا شیخ مرتضی‌ها بر تمسّک به وحی و شرع مقدس و علوم محمد و آل محمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین.

تا تکیه گَهَت عصای برهان باشد

تا دیدگهت کتابِ عرفان باشد

در هجرِ جمالِ دوست تا آخر عمر

قلب تو دگرگون و پریشان باشد

و البته این نکته به هیچ وجه فراموش نشود که:

دهنده‌ای که به گُل نِکْهت و به گِل جان داد

به هر که هر چه سزا دید حکمتش آن داد

دو سالکِ متشابه سلوک را در عشق

یکی نوید به وصل و یکی به هجران داد

(محتشم)

و باز هم این نکته فراموش نشود که همه و همه، چه تقدیرشان وصل باشد و چه هجران؛ چاره‌ای جز لقای او یا افتادن در هجر و عشقِ جانسوز و کشنده و شکننده او ندارند چرا که به حقیقت و به راستی که، بی او به سر نمی‌شود.

وا فریادا ز عشق وا فریادا

کارم به یکی طُرّه نگار افتادا

گر دادِ منِ شکسته دادا دادا

ور نه من و عشق هر چه بادا بادا

(ابوالخیر)

دومین مطلبی که در گنجینه دانشمندان آمده است، کرامتی است از آقا شیخ مرتضی زاهد که آن را مرحوم آقای حاج شیخ عبدالحسین جاودان، فرزند مرحوم آقا شیخ مرتضی برای نویسنده گنجینه دانشمندان تعریف کرده است.

خانه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد دچار مشکل شده بود؛ حشراتی موذی (ساس) به این خانه هجوم آورده بودند. بچه‌ها و اعضای خانه هر چه تلاش و کوشش کردند تا این حشرات را از بین ببرند، موفق نشدند و نتوانستند از شرّ آن حشرات موذی خلاص شوند!

تا اینکه در یکی از شبها، این حشرات بیش از اندازه اذیت و آزار کردند. در این هنگام اعضای خانواده مشاهده کردند که آقا شیخ مرتضی از جایش بلند شد و به سوی اتاقی که آن حشرات در آنجا بیشتر جمع شده بودند، رفت. آقا شیخ مرتضی زاهد در جلوی آن اتاق ایستاد و به آن حشرات گفت:

«خداوند، دیگر به شما اذن و اجازه نداده ما را آزار دهید»

مرحوم حاج شیخ عبدالحسین جاودان که خودش بر این صحنه شاهد و ناظر بوده است، برای نویسنده گنجینه دانشمندان گفته است:

از آن شب به بعد دیگر هیچ ساسی در این خانه دیده نشده است و برای ما معلوم نشد در آن شب، آن حشرات چگونه و کجا رفتند!

و آقا شیخ مرتضی زاهد می‌گفته است: من این امر را از مادرِ حضرت امام باقرعليه‌السلام یاد گرفته‌ام!

و سپس این قصه و ماجرای والده امام باقرعليه‌السلام را تعریف می‌کرده است:

والده ماجده حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام به دیواری که می‌خواست بر سرِ آن بانوی مکرّمه فرو ریزد خطاب فرمود: به حق المصطفی که خدا اجازه نداده بر سرِ من خراب شوی! پس آن دیوار همان طور منحنی و کج ایستاد، تا آن بانوی مکرّمه به سلامت گذشت(10)

شُکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا

بر منتهای همّتِ خود کامران شدم

اول ز تحت و فوقِ وجودم خبر نبود

در مکتبِ غمِ تو چنین نکته دان شدم

آن روز بر دلم درِ معنی گشوده شد

کز ساکنانِ درگهِ پیر مغان شدم

سومین داستانی که در گنجینه دانشمندان آمده است در رابطه با سخنی از مرحوم حاج میرزا هادی تهرانی است. او این سخن را پس از وفاتش درباره مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد گفته است.

مرحوم حاج میرزا هادی تهرانی از واعظان و منبریهای بسیار مشهور و بسیار پرهیزگار و باتقوای تهران و در واقع از اسوه‌ها و الگوهای کم نظیر در تقوا و پاکی بوده است. به اندازه‌ای در تقدّس و تقوا دقت و مواظبت داشت که کم‌کم این تقدّس و تقوای او سبب شد تا علما و مردمِ مشکل‌پسندِ تهران با اعتقادی کامل از او با نامِ «حاج مقدس» یاد کنند و از آن به بعد مرحوم حاج مقدس نماد و اُسوه تقدس و صداقت و درستکاری و تقوای الهی برای مردم و علمای تهران بوده است.

در همین ششمین جلد از گنجینه دانشمندان در صفحه 67 آمده است:

حجة الاسلام و ثقة المحدثین مرحوم حاج میرزا هادی تهرانی معروف به حاج مقدس از علمای ابرار و محدّثینِ اخیارِ تهران و مورد توجه و اعتماد و وثوقِ علمای مرکز و طبقات مختلفِ اصناف بازار تهران بوده است... وی در تقوا و ورع و زهد مشار بالبنان و ضرب المثل برای همگان گردیده بود...

مرحوم حاج مقدس نیز یکی از تربیت شده‌ها، و از شاگردان آقا شیخ مرتضی زاهد بود و به مرحوم زاهد بسیار اعتقاد و ایمان داشت.

بعد از اینکه حاج مقدس از دنیا می‌رود، یکی از ارادتمندان مرحوم زاهد، به نام حاج شیخ محمد حمامی - که او نیز انسانی بسیار متدین و با تقوا بود(11) - حاج مقدس را در عالم رؤیا مشاهده می‌کند. حاج آقا محمد حمامی برای نویسنده گنجینه دانشمندان تعریف کرده است:

بعد از وفات حاج مقدس، شبی او را در خواب دیدم. او در باغی بسیار زیبا قرار داشت و حالش بسیار خوب و نیکو بود. در خواب از حاج مقدس احوالش را پرسیدم.

حاج مقدس جواب داد: حالم خوب است و اینجا منزل و جایگاه من است.

آن گاه از حاج مقدس پرسیدم: آقا شیخ مرتضی زاهد کجاست؟

حاج مقدس جواب داد: آقا شیخ مرتضی زاهد در ردیف سلمان و اباذر است؛ دست من که به او نمی‌رسد!

در اینجا برای اینکه این سخن بیشتر به دلتان بنشیند به این مطلب با دقت توجه کنید.

نقل است مرحوم آیت الله‌حاج آقا یحیی سجادی که از علمای بزرگ تهران و از نمونه‌های تقوا و پرهیزکاری بوده است(12) در بالای منبر برای مردم می‌گفته است:

آی مردم در روز قیامت اگر خداوند به یحیی بگوید ای یحیی این چه وضعی بود در دنیا داشتی؟

اگر یحیی خیلی عقلش کار کند با شرمندگی به خداوند جواب خواهد داد:

خدایا زمانه یحیی، بد زمانه‌ای بود.

ای مردم اگر در روز قیامت، این یحیی به خداوند این چنین جوابی را بدهد خداوند همان وقت دستور خواهد داد تا حاج مقدس را حاضر کنند و سپس خداوند خواهد گفت:

ای یحیی مگر این حاج مقدس در زمانه تو زندگی نمی‌کرد؟!

و حالا باز آن جمله حاج مقدس را به یاد بیاورید که گفته بود:

«آقا شیخ مرتضی زاهد در ردیف سلمان و اباذر است دست من که به او نمی‌رسد!»

و این حدیث را هم به یاد بیاورید که حضرت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره حضرت سلمان فارسی فرمود: سلمان از ما اهل بیت است.

پس شاید انگار:

درِ میخانه به روی همه باز است هنوز

(مصرعی از یکی از غزلیات حضرت امام خمینی‌قدس سره)

گام پنجم‌

خدا رحمت کند مرحوم حاج شیخ اسدالله حمیدی تهرانی را؛ ایشان یکی از واعظانِ استاد دیده و زحمت کشیده تهرانی بود که مردان بزرگی را در نجف و ایران درک کرده بود.

مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ اسدالله حمیدی تهرانی می‌گفت:

خدا رحمت کند یک آقای سیدی(13) تعریف می‌کرد، یک روز در جلسه‌ای در خدمت مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بودیم. بعد از این که جلسه تمام شد و مرحوم زاهد می‌خواستند تشریف ببرند فقط من و ایشان در اتاق باقی مانده بودیم. زمانی که آقا شیخ مرتضی زاهد می‌خواست از اتاق بیرون برود، ابتدا رو به سوی حرم حضرت امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام ایستاد و شروع به سلام دادن به ساحت مقدس سید الاوصیاء، حضرت علی بن ابی طالب‌عليه‌السلام نمود. زمانی که ایشان در حال سلام دادن به حضرت امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام بود، ناگاه من متوجه و ناظر منظره‌ای بسیار غیرعادی و شگفت شدم، به گونه‌ای که از مشاهده آن منظره، قلبم به تپش افتاد و بسیار هیجان زده شدم.

در قسمتی از آن اتاق، عکسی از حضرت آیت الله‌العظمی حاج شیخ مرتضی انصاری نصب بود و من در آن لحظه‌ای که آقا شیخ مرتضی زاهد با خم شدن و تعظیم، شروع به سلام دادن به حضرت امیرالمؤمنین‌عليه‌السلام کرده بود، مشاهده کردم آن عکس نیز همراه با آقا شیخ مرتضی زاهد خم شد و تعظیم کرد و دوباره به حالت اول باز گشت!

من در حالی که هیجان زده شده بودم، بی‌اختیار و بلا فاصله رو به آقا شیخ مرتضی زاهد کردم و خواستم آنچه را که دیده‌ام برای ایشان بازگو کنم؛ در این هنگام آقا شیخ مرتضی زاهد اشاره به آن عکس کرد و فرمود: «این چیزی را که شما دیدید من هم دیدم شما هم هر چه را می‌بینید لازم نیست فوری برای دیگران تعریف کنید!»

گام ششم

حاج احمد آقای مصلحی در سال 1290 ه ش در تهران متولد شده است او یکی از کاسب‌های قدیمی متدین و اهل تقوا و مواظبت بازار تهران است. مغازه او در نزدیکیهای امام زاده سید اسماعیل قرار دارد و به کوچه و خانه آقا شیخ مرتضی زاهد بسیار نزدیک است.

زمانی که برای اولین بار به مغازه حاج احمدآقا مصلحی وارد شدم، قبل از هر چیز، توجه و حواسم به یکی از چهار، پنج عکسی که در مغازه بود جلب شد. در گوشه‌ای از مغازه، عکسی از مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد نصب شده بود.

در ابتدای صحبت، برای حاج احمد آقا، با آن نگاهها و قیافه پاک و صاف و ساده‌اش سخت بود که درباره آقا شیخ مرتضی زاهد حرفی بزند، ولی کم‌کم لب به سخن گشود و مطالب و حرفهای متنوع و جالبی را بازگو کرد. در اینجا برای پرهیز از تکرار، فقط دو مطلب از او آورده می‌شود.

حاج احمد آقای مصلحی می‌گفت:

در آن زمان، در گوشه‌ای از بازار سید اسماعیل، مغازه‌ای گرامافون داشت. به اندازه‌ای صدای آن را زیاد می‌کرد که صدایش تا جلوی مغازه ما می‌پیچید و گوششان هم به هیچ اعتراض و تذکری بدهکار نبود. در آن زمان آقا شیخ مرتضی زاهد گاهی برای رفتن به مسجد از جلوی مغازه ما رد می‌شد و من در آن زمان، نه یک بار و دوبار، بلکه چندین بار شاهد بودم زمانی که آقا شیخ مرتضی زاهد از اینجا رد می‌شد و صدای آن گرامافون نیز بلند بود، به یک باره آن دستگاه عیبی پیدا می‌کرد و صدایش خفه می‌شد! و آنها هم در آن لحظات نمی‌توانستند آن را درست کنند و از اینکه دستگاهشان بی‌هیچ دلیل و علتی قطع می‌شد گیج می‌شدند. من چندین بار خودم شاهد و ناظر این مسأله بودم. خدا نمی‌خواست گوشهای آقا شیخ مرتضی به صورت غیر اختیاری هم، صدای موسیقی و صدای حرام را بشنوند.

آقا شیخ مرتضی زاهد به اندازه‌ای از مصیبت وارد شده بر استادش مرحوم آیت الله حاج شیخ فضل الله نوری(14) ناراحت بود که از آن به بعد به هیچ وجه حاضر نبود از آن محلی که شیخ را به دار آویختند، عبور کند.

حاج احمد آقای مصلحی می‌گفت:

آقا شیخ مرتضی زاهد در آن آخرهای عمرش نیز که او را به کول می‌گرفتند و به این طرف و آن طرف می‌بردند، در این وضعیت هم، سفارش و تأکید می‌کرد که او را به هیچ وجه از این میدانی که آقا شیخ فضل الله‌رابه دار آویختند عبور ندهند.

حاج احمد آقای مصلحی نقل می‌کرد که آقا شیخ مرتضی زاهد بر بالای منبر می‌گفت:

بعد از اینکه حاج شیخ فضل الله نوری را شهید کردند، او را در خواب دیدم. از حاج شیخ فضل الله پرسیدم: آقا شما در آن لحظاتی که می‌خواستند شما را بر بالای دار ببرند، چه حالی داشتید؟ در آن لحظات بر شما چه گذشت؟

حاج شیخ فضل الله جواب داد: زمانی که می‌خواستند مرا بر بالای دار ببرند، مشاهده کردم خاتم الانبیاء حضرت رسول اکرم‌صلى‌الله‌عليه‌وآله تشریف آوردند. در دستهای آن حضرت، عمامه‌ای سبز قرار داشت. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله در حالی که آن عمامه سبز را بر روی سرم می‌گذاشتند به من فرمودند:

«بگذار تا ابتدا این عمامه سبز را بر روی سرت بگذاریم تا شما با این عمامه سبز بر بالای دار بروی!...»

گام هفتم‌

عالم، ذاکر، شاعر و خطیب فرزانه، حضرت آقای حاج شیخ احمد سِیبوِیه، یکی از واعظان با اخلاص و وارسته تهران و به حقیقت یکی از الگوهای با معنویت و با صفای زمانه ما در تبلیغ و ارشاد مردم می‌باشد. او هم اکنون بیش از 85 سال دارد، اما با این قد خمیده همچنان با شور و حالی تماشایی و مثال زدنی به تبلیغ علوم و آموزه‌های اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام مشغول است و نزد بسیاری از اهل ایمان، به خصوص بسیاری از فضلا و علمای تهران و قم معروف و مشهور است.

چند سال پیش، مطلبی را از حاج آقای سیبویه شنیده بودم. ایشان می‌گفت:

چند نفر هستند که من هر روز برای آنها فاتحه‌ای می‌خوانم؛ یکی از آنها مرحوم زاهد است و من سالهاست هر روز برای مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد فاتحه‌ای می‌خوانم و این عمل از من ترک نمی‌شود.

جالب این است که حاج آقای سیبویه در کربلا به دنیا آمده و حدود بیست تا سی سال بعد از وفات آقا شیخ مرتضی، از کربلا به تهران هجرت کرده است؛ بنابراین از نزدیک انس و رفاقتی با مرحوم زاهد نداشته و این ارادت و محبت را فقط از تأثیرات آن بزرگوار در میان متدینین تهران به دست آورده است.

اما به راستی حاج آقای سیبویه چگونه نادیده تا این حد و اندازه به آقا شیخ مرتضی زاهد ارادت و محبت پیدا کرده است؟!

با این اندیشه و سؤال، به حسینیه حاج آقای سیبویه، واقع در میدان شهید نامجو رفتم. ایشان در ابتدا فرمود:

در مقام و منزلت آقا شیخ مرتضای زاهد همین مطلب کافی است که مرجع عالیقدر جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی، به یک شخصی(15) فرموده بودند: من حاضرم مقداری پول به شمابدهم تا شما آقا شیخ مرتضی زاهد را از تهران به عتبات عالیات بیاورید، تا من یک بار این آقا شیخ مرتضی را از نزدیک ببینم...

حاج آقای سیبویه بلافاصله این قطعه را با یک توجه و حالی خاص بیان کرد:

قدر زر زرگر شناسد

قدر گوهر گوهری

یکی دیگر از مطالبی که حاج آقای سیبویه بر آن تأکید داشت ماجرای جنازه آقا شیخ مرتضی بود. حاج آقای سیبویه می‌گفت:

جنازه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را در صحن حرم حضرت قمر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس‌عليه‌السلام به خاک سپرده‌اند. ما هم تا زمانی که در کربلا ساکن بودیم بر سر قبر ایشان می‌رفتیم. چند سال بعد از وفات مرحوم زاهد، صحنِ حضرت عباس‌عليه‌السلام نیاز به تعمیرات و بازسازی پیدا کرد. در آن تعمیرات، قبر مرحوم زاهد را هم باید می‌شکافتند. اما زمانی که قبر را باز کرده بودند، مشاهده شد جنازه ایشان بعد از چند سال همچنان سالم و تر و تازه است و هیچ تغییری نکرده است!

خوب است بدانید عالم و واعظ وارسته و پرهیزکار، حضرت آقای حاج شیخ احمد سیبویه، سالها در حرم قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام امام جماعت بوده است.

گام هشتم‌

حضرت مستطاب حاج آقا اسماعیل شیرازی هر چند که بیشترین استفاده‌های اخلاقی و معنوی خود را از مرحوم آیت الله حاج شیخ مهدی معزّی برده، ولی با بسیاری از ابرار و علمای بزرگ تهران مأنوس و محشور بوده است؛ از جمله در پای مواعظ و منبرهای مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد زیاد حاضر شده است. حاج آقای شیرازی در رابطه با مرحوم زاهد، بر روی دو مطلب تأکید داشت: یکی تأکید بر اخلاص بسیار بالای او در منبر و موعظه بود؛ و دومین مطلب کرامتی بود که با چشمهای خودش از آقا شیخ مرتضی زاهد دیده بود. حاج آقای شیرازی می‌گفت :

در یکی از سالها آقا شیخ مرتضی زاهد در روز شهادت حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام بر بالای منبر بود. آن روز آقایان در داخل اتاقها حضور داشتند و جمعی از خانمها در گوشه‌ای از حیاط نشسته بودند. در وسطهای جلسه ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. خانمهایی که در حیاط نشسته بودند می‌خواستند خودشان را جمع و جور کنند، همهمه و سر و صدایشان بلند شد. در همین لحظه آقا شیخ مرتضی سرش را کمی به سوی آسمان بالا گرفت و به آرامی گفت:

- مگر نمی‌بینی؛ نبار!

آقا شیخ مرتضی دوباره به ادامه صحبتهایش مشغول شد. کم‌کم سر و صدای خانمها فرو نشست و ما هم که داخل اتاق بودیم متوجه شدیم دیگر خبری از باران نیست.

جلسه به پایان رسید و مردم در حال رفتن بودند. در موقع بیرون رفتن از خانه، همه خیال می‌کردند باران دوباره شروع به باریدن کرده است. ولی من ناگهان به صورت تصادفی به یک پدیده بسیار شگفت و اعجاب آوری واقف شدم. ابتدا شک کردم، ولی دوباره برگشتم و با دقت، داخل و خارج از خانه را نظاره کردم. باور کردنی نبود! ولی آنچه را می‌دیدم بسیار واضح و آشکار بود! در بیرون از خانه در همه جا باران می‌بارید و فقط در فضای آن خانه باران نمی‌بارید. و من تازه متوجه شدم بعد از آن دعای آقا شیخ مرتضی زاهد، در همه این مدت باران در حال باریدن بوده است و فقط در فضای آنجا باران نمی‌باریده است! آن روز به غیر از من، سه چهار نفر از دوستان نیز به این پدیده خارق العاده پی برده بودند!


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46