چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده: علي رباني خلخالي
گروه:

مشاهدات: 44467
دانلود: 4046


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44467 / دانلود: 4046
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

٧٣. غصه نخور، آمده ام ترا معالجه كنم !

واعظ بزرگوار، آقاى شيخ محمدعلى مظاهرى ، از حوزه علميه قم ، از جناب اقاى شيخ عبدالكريم حق شناس ، نقل كردند كه ايشان فرمودند:

در همسايگى ما بانويى محترمه نقل كرد كه دخترى مريض داشت وقتى كه او را نزد دكتر نفيسى مى برند، دكتر پس از معاينه دقيق ، به مادرش مى گويد: شما چه نسبتى با اين دختر مريض داريد؟ آن بانو نمى گويد كه من مادرش هستم ، بلكه مى گويد من خاله او مى باشم .

دكتر آهسته به او مى گويد كه اين دختر سرطان دارد؛ سرطان به دم دلش رسيده و فردا به قلبش مى رسد و دختر از دنيا مى رود!

مادر ناراحت شده دست دختر خود را مى گيرد واز مطب دكتر خارج مى شوند. در كوچه دختر از مادر مى پرسد كه دكتر چه چيز آهسته به شما گفت ؟ مادر از گفتن مرض خوددارى مى كند. دختر اصرار مى ورزد و سرانجام مادر به وى مى گويد: دكتر گفت كه ، شما سرطان داريد و فردا عصر مى ميريد. وقتى مادر و دختر وارد منزل شدند دختر مى گويد: مادر امشب مرا تنها بگذار. او را در اطاقى تنها مى گذارند. قبل از استراحت وضو مى گيرد و به حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام متوسل مى شود و با چشم گريان به خواب مى رود.

در عالم رؤ يا مى بيند درب اطاق باز شده و آقايى به درون آمد كه دست در بدن ندارد. وى به دختر مى فرمايد: چرا ناراحتى و گريه مى كنى ؟ دختر مى گويد: مبتلا به سرطان هستم دكتر گفته فردا مى ميرم ، ولى من در اين جهان آرزوها دارم و مايل نيستم بميرم آن آقاى بى دست ، به او مى فرمايد: غصه مخور، من آمده ام ترا معالجه كنم .

دست كه ندارم به محل سرطان بمالم ، پايم را به محل سرطان مى مالم سپس پاى مبارك را بلند كرد روى دل وى مى گذارد و تا نزديك قلبش مى آورد، و آنگاه مى فرمايد: خوب شدى ، ناراحت مباش ! مى گويد: آقا دلم مى خواهد شما را بشناسم .

مى فرمايد: من ابوالفضل العباس ، فرزند امير المؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام هستم و دختر از خوشحالى بيدار مى شود و فرياد زده مادر را بيدار مى كند و مى گويد: مادر، مطمئن باش ، خوب شدم حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام آمد، مرا شفا داد و رفت .

فردا مادر دوباره او را نزد دكتر نفيسى مى برد و مى گويد: آقاى دكتر، اين دختر را معاينه كنيد. دكتر معاينه و مى گويد: صد در صد خوب شده است !

دكتر مى پرسد: خانم ، واقعا اين همان دختر مريض است كه آورده بوديد، يا دختر ديگرى است ؟ مادر مى گويد: وى همان است كه ديروز آورده بودم و لا غير!

دكتر مى گويد: اگر همان است ، به هيچوجه آثار مريضى در او ديده نمى شود.

٧٤. فتنه برطرف شد!

جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ محمد درودى ، تحت عنوان روياى صادقه در توسل به حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام مى نويسد:

چندين سال قبل ، از طرف عده اى ناآگاه به مسائل اسلامى مورد تهديد واقع شدم يك شب قبل از خوابيدن ، متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شدم ، يعنى صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد فرستادم و ثوابش را هديه قمر بنى هاشم عليه السلام نمودم .

هنگام سحر در عالم رؤ يا رودخانه بزرگى مملو از آب صاف را ديدم كه يكى از علماى وارسته و بزرگوار قم ، آيت الله سيد حسين بدلا، روى آن راه مى رود و حقير هم دنبال او در حركتم هيچ كدام پايمان در آب فرو نمى رفت و هر دو از آب براحتى گدشتيم از خواب كه بيدار شدم ، تعبير نمودم كه فتنه برطرف شد.

فرداى همان شب ، اشخاص مذكور خودشان نزد من آمده و عذر خواهى كردند و اين گرفتارى مزاحمت ، به بركت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام مرتفع گرديد.

٧٥. قند هفته گدشته ، آب كوب نبود!

حجة الاسلام والمسلمين آقاى واعظ، كه يكى از ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت سلام الله عليهم در حوزه علميه قم هستند، از شيخ غلامرضا يزدى ، كه عالمى عارف و زاهد و متقى بود و در يزد مى زيست نقل كردند كه گفت :

من در شبهاى جمعه منزل قصابى روضه مى خواندم يك شب در عالم خواب ديدم صحراى محشر است حضرت امام حسين عليه السلام در يك جا نشسته و حضرت ابوالفضل عليه السلام منشى اوست صورت مجالس و محافلى را كه براى اهل بيت عليه السلام بر پا شده ، گرفته اند و حضرت مى نويسند. رسيد به روضه قصاب حضرت ، طبق معمول هر هفته ، نوشت كله قند سه شاهى حضرت فرمود: نه برادر، اين هفته قندش ‍ آب كوب نبود، صد دينار خريده بود. من از خواب بيدار شدم اين هفته كه رفتم منزل قصاب ، گفتم : قند هفته گذشته ، آب كوب نبود؟ گفت : جلوى شما آب كوب بود. گفتم : قند روضه ؟ قصاب گفت : آمدم روز قبلش قند ارزان خريدم خوانندگان توجه داشته باشند كه تشكيلات امام حسين عليه السلام چقدر است !

٧٦. با توسل به حضرت عباس عليه السلام ، درها باز شد!

حجة الاسلام والمسلمين آقاى شيخ نجم الدين طبسى ، از محمد اسكندر، كه از كسبه نجف اشرف بود نقل كرد:

در ايامى كه يهوديها را از عراق بيرون مى كردند، ما به بغداد رفته بوديم تا طبق معمول ، طلا بخريم عمده فروشها يهودى بودند. يكى آمد و ما را به منزل بود.

وقتى كه وارد منزل شديم ، درب را بست و ما را به يك اطاق راهنمايى كرد. داخل اطاق كه شديم ، درب اطاق را نيز بست اينجا بود كه يقين كردم سرى در كار است سپس شخصى آمد و نگاه تندى به من كرد. گفت : آمدى طلا بخرى ؟! همين كه اين شخص اطاق را ترك كرد من به حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام متوسل شدم و به طرف درب حمله كردم به هر درب كه دست زدم باز شد! دربها را يكى پس از ديگرى با كمك حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام باز كردم تا اينكه از حياط بيرون آمدم آنها مرا تعقيب كردند ولى موفق نشدند و من نجات پيدا كردم .