چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)0%

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده: علي رباني خلخالي
گروه:

مشاهدات: 44992
دانلود: 4111


توضیحات:

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول) جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 88 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44992 / دانلود: 4111
اندازه اندازه اندازه
چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

چهره درخشان قمر بنى هاشم (جلد اول)

نویسنده:
فارسی

فصل پنجم : عموها و عمه هاى قمر بنى هاشم عليه السلام

حضرت عباس عليه السلام داراى سه عمود بوده كه نام آنان بدين شرح است :

١. طالب عليه السلام ؛

٢. عقيل عليه السلام ؛

٣. جعفر عليه السلام ؛

نام عمه هاى آن حضرت نيز عبارت است از:

١. ام هانى سلام الله عليه ؛

٢. جمانه سلام الله عليه .

ذيلا به معرفى كوتاهى از هر يك از آنها مى پردازيم :

الف - عموهاى قمر بنى هاشم عليه السلام

١. طالب :

وى برادر اميرالمؤ منين على عليه السلام ، و از همه برادران خود بزرگتر بوده است طالب سه سال قبل از هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مدينه طيبه در سن ٥٣ سالگى از دنيا رفت .

در فوت طالب اختلاف شده است ؛ عده اى گويند: چون عازم بدر گشت مفقود شد و خبرى از او بدست نيامد. دسته ديگر اظهار مى دارند: اسبش را به دريا انداخت و غرق شد، و بعيد نيست كه قريش ، چون از اسلام آوردن او و فال بدزدن او به مغلوبيت آنان آگاهى يافته اند وى را به قتل رسانده باشند، و سرگذشت ان شبيه سعدبن عباده مى باشند كه او را كشتند و گفتند: جنيان او را به تير زدند!

٢. عقيل :

وى ده سال از برادرش طالب ، كوچكتر بوده است .

حضرت ابو طالب در ميان اولاد خود عقيل را خيلى دوست مى داشت ، لذا حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حق عقيل فرموده است : انى لا حبه حبين حبا له و حبا لحب اءبى طالب له (١٦٢)، من عقيل را از دو جهت دوست دارم : يكى از لحاظ خود عقيل و ديگر از لحاظ اينكه ابوطالب وى را دوست مى داشت نيز گويند در ميان عرب فردى مانند عقيل در علم نسب يافت نمى شد. جانمازى برايش در مسجد پهن مى كردند و وى مى آمد بر روى آن نماز مى خواند، سپس مردم نزد او جمع مى گشتند و در علم نسب ايام و عرب از او استفاده مى كردند.

در آن زمان چشمان عقيل ديگر نابينا شده و همچنين مورد بغض مردم قرار داشت ، چرا كه از نيك و بد مردم آگهى داشت .

عقيل نيز در حسن جواب معروف بود. نوشته اند: زمانى كه عقيل بر معاويه وارد شد، دستور داد كرسيها نصب كرده و اهل مجلس وى نيز حاضر بشوند. آنگاه معاويه از عقيل پرسيد: مرا از لشگر من و لشگر برادرت ، على بن ابى طالب عليه السلام ، آگاه كن ! عقيل فرمود: هنگامى كه من بر لشگر برادرم عبور كردم ، ديدم شب و روز آنها مثل شب و روز ايام رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، لكن رسول اكرم صلى الله عليه و آله در بين ايشان نيست ؛ نديدم احدى از جمع ايشان را مگر آنكه مشغول نماز و عبادت بود. ولى چون بر لشگر تو گذر كردم ، ديدم جمعى از منافقين به پيشوازم آمدند كه مى خواستند شتر رسول خدا صلى الله عليه و آله را در شب عقبه رم دهند! سپس پرسيد اين كه طرف راست تو نشسته كيست ؟ معاويه گفت : او عمر و عاص است عقيل گفت : اين همان كسى است كه شش نفر مدعى او بوده و هر كدام مى گفتند اين پسر من است ، آخر الاءمر شتر كش ‍ قريش كه عاص بن وائل باشد بر همه غلبه كرد و او را به پسرى خود گرفت !

آنگاه گفت : آن شخص ديگر كيست ؟ معاويه گفت : او ضحاك بن قيس است .

عقيل گفت : اين همان كسى است كه پدرش بزهاى نر را به ديگران كرايه مى داد تابزهاى ماده شان را به آن حامله كنند.

باز پرسيد: آن شخص كيست ؟

معاويه گفت : او ابو موسى اشعرى مى باشد.

عقيل گفت : او پسر سراقه مى باشد. وقتى كه معاويه ديد، عقيل تمام اهل مجلس او را مفتضح و رسوا كرد، به فكر افتاد كه آنان را از اين بدبختى نجات داده و خوشحالشان سازد. لذا رو به عقيل كرده و گفت : در حق من چه مى گويى ؟ عقيل فرمود: اين سؤ ال را مكن .

معاويه گفت : حتما بايد جواب بدهى .

عيقل گفت : حمامه را مى شناسى .

معاويه گفت : حمامه كيست ؟

عقيل گفت : جواب شما همين بود كه گفتم ! اين را گفت و برخاست رفت .

معاويه نسابه اى طلبيد و از وى پرسيد حمامه كيست ؟

آن شخص گفت : اگر بگويم در امانم ؟ معاويه گفت : آرى .

نسابه گفت : حمامه گفت ، جده تو، مادر ابوسفيان است كه در جاهليت از زنان معروفه (فاحشه هاى نامدار) بود و بر بالاى بام خانه اش پرچمى زده بود و از جوانها پذيرايى مى كرد.

معاويه به اهل مجلس نگاه كرد و گفت : من هم با شما مساوى شدم بلكه عيب و ننگ من از شما زيادتر شد! پس جا ندارد كه به من خشمناك شويد!

عقيل در سال پنجاه قمرى (١٦٣) به سى ٩٦ سالگى در مدينه طيبه در گذشت .

٣. جعفر طيار:

جعفر بن ابى طالب هم ده سال از عقيل كوچكتر بود و براى شناخت عظمت وى اين گواهى حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله كافى است كه فرمود: تو در خلقت و خلق و خوى شبيه من هستى آن خلق و خويى كه در كتاب حكيم الهى چنين وصف شده است : و انك لعلى خلق عظيم (١٦٤)

جعفر در جنگ موته فرمانده سپاه اسلام بود. گويند: جعفر بن ابى طالب در ميدان جنگ از اسب پياده شد و آن را پى كرد، و سپس پرچم را به دست گرفت و به سوى دشمن حمله برد. كفار نيز از هر طرف به او حمله ور شدند. آنان نخست دست راست جعفر را قطع كردند. جعفر پرچم را به دست چپ گرفت و مشغول كارزار گرديد تا اينكه پنجاه زخم از جلو به بدن آن حضرت وارد شد؛ آنگاه دست چپ وى را نيز قطع كردند و در همين موقع بود كه آن بزرگوار پرچم را با دو بازوى خود بلند كرد. آخر الاءمر يكى از كفار با شمشير ضربتى زد و او را شهيد نمود و پرچم سرنگون گرديد.

موقعى كه جعفر عليه السلام از پاى درآمد، هيچ يك از كفار، به جهت هيبتى كه در ميدان جنگ از آن حضرت ديده بودند، جراءت نمى كردند نزديك او بروند.

خلاصه ، وقتى سر مبارك جعفر را از بدنش جدا كردند، لشگر كفر به طور دسته جمعى حمله كرده و نيزه هاى خود را به بدن آن بزرگ مرد الهى فرو بردند و جنازه مبارك وى را بر فراز نيزه ها بلند كردند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين موقع در مدينه طيبه بالاى منبر قرار داشت پس از رفع حجابها، توجهى به ميدان جنگ كرد و جعفر را با آن حال مشاهده نمود. در پى اين امر صورت مبارك خود را به جانب آسمان بلند كرد و فرمود: پروردگارا، پسر عموى مرا رسوا منماى !

لذا خداى توانا دو بال به جعفر عطا كرد كه در بهشت با فرشتگان طيران مى نمايد و به همين لحاظ است به آن بزرگوار، جعفر طيار (يعنى پرواز كننده ) مى گويند.

هنگامى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله از شهادت جعفر بن ابى طالب آگاه شد، به منزل جعفر رفت و به زوجه آن حضرت - اسماء بنت عميس - فرمود:

فرزندان جعفر را حاضر كن ! وقتى اسماء كودكان جعفر را حاضر كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را بوسيد و بوييد و اشك از چشمان مباركش جارى شد. اسماء گفت : يا رسول الله ، مگر از جعفر خبرى داريد؟ پيامبر فرمود: آرى جعفر شهيد شده اسماء مشغول گريه و زارى گرديد...

بعد از اين جريان ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور فرمود كه براى مصيبت زدگان و بازماندگان جعفر بن ابى طالب عليه السلام در مؤ ته مى باشد كه تا بيت المقدس دو منزل فاصله دارد. نيز همو مى نويسد: جعفر بن ابى طالب در موقع شهادت ، چهل و يك سال از عمر شريفش گذشته بود.