بهار روزگاران

بهار روزگاران60%

بهار روزگاران نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

بهار روزگاران
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6949 / دانلود: 3074
اندازه اندازه اندازه
بهار روزگاران

بهار روزگاران

نویسنده:
فارسی

گرایش به اسلام و منجی در آخرالزمان

گزارش هایی که برای ما آورده اند از آمریکا، فرانسه، انگلستان و سایر کشورها، نشان می دهد که در آنجا رفته رفته گرایش بسیار عمیقی به اسلام شروع شده است.

از آثار حکومت حضرت بقیة اللهعليه‌السلام این است که نفاق از روی زمین ریشه کن می شود، منافقین سر به نیست می شوند. دولت کریمه حضرت بقیة اللهعليه‌السلام که منحصر به فرد هم هست که امتیازاتش باید مطرح شود. مردم بدانند که اگر می گویند: «یا صاحب الزمان عجل علی ظهورک» و امثال این دعاها، چه چیزی مطالبه می کنند و از خدا چه حکومتی را می خواهند؟

پاسخ به شبهات روز و دفاع از امامت و مهدویت

اشاره

ما مسلمان ها به طور عموم و ما شیعه به طورخصوص، خیلی باید خسارت مسامحه را بپردازیم.

امیرالمؤمنین علیعليه‌السلام درد دلشان همین بود. اصحابشان، آن استقامت و آن جدیّت و آن دلسوزی که باید داشته باشند را نداشتند و این مسامحه ها موجب شد که امیرالمؤمنینعليه‌السلام خانه نشین شوند ومشکلات دیگری از این قبیل برایشان پیش بیاید.

ما گاهی باید بنشینیم، فکر کنیم که از کم کاری ها، از بی همّتی ها و از بی فکری ها چه مشکلاتی پیش می آید.

قرآن کریم می فرماید:

( وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ) (۱)

اگر ما ایمان راسخ داشته باشیم، سستی معنا ندارد، حزن و غم، معنا ندارد.

تعارف که نداریم، بهترین ادیان، دین اسلام است و این مسأله ای است که حتّی دشمنان اسلام هم به جامعیّت این دین کامل اقرار دارند.

همین یک ساعت قبل، عدّه ای از آمریکا برای مصاحبه آمده بودند. یکی از سؤالات این بود که: پذیرش جوان ها نسبت به اسلام در چه حدّ است؟ گفتم: چون دین اسلام یک دین عقلی است، انسان ها هر چه بیشتر درس خوانده باشند، گرایش آن ها به اسلام بیشتر است. و ما به شما توصیه می کنیم مطالعه کنید.

____________________

۱- آل عمران ۱۳۹.

بهترین دین در اختیار ماست.

( اًِّنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الْاًِّسْلامُ ) (۱)

ادلّه ی ما، معارف ما، مسائل اخلاقی و احکام فقهی ما، سرآمد تمام معارف و احکام و ادلّه ی ادیان دیگر است. این ها در مقایسه معلوم می شود.

____________________

۱- آل عمران ۱۹.

شیعه اثنی عشری، نیرومندترین مکتب است

فرقه ی شیعه اثنی عشری در میان هفتاد و سه فرقه ی مسلمین - بدون تعارف، بدون اجحاف و مبالغه – راستی قوی ترین، نیرومندترین و پربارترین مطالب را دارد. حرف برای گفتن دارد.

مثلاً مکتب حدیث مان را با مکتب حدیث اهل سنّت مقایسه می کنیم، می بینیم کدام پربارتر است؟ کدام حجمش بیشتر است؟ کدام پر محتواتر است؟

و همچنین در سایر معارف ما، دوازده امام معصوم داریم که معارف مان را از ایشان می گیریم. یکی از این معارف را هم آن ها ندارند.

بنابر این بهترین دین را داریم، بهترین مذهب را هم داریم.

اگر این حربه های قوی در دست هر ملّتی بود، بیش از این از آن ها استفاده می کردند.

کم کاری می کنیم، من حالا نمی خواهم بین پیروان ادیان باطله و مذاهب ضالّه و بین عمل کرد خودمان مقایسه کنم. نمی خواهم اسم ببرم و توضیح دهم، چون ترویج باطل می شود. ولی انصافاً کم کاری می کنیم.

می توانیم کار کنیم. مخصوصاً ایرانی ها امتحان خود را در دنیا پس داده اند. مغزهای قوی، فکرهای باز و طرّاح های بسیار چشمگیری داریم. الآن می بینیم که در المپیادها برنده می شوند، در تست های مختلف تست های جهانی برنده می شوند.

معلوم می شود فکر دارند، معلوم می شود که می توانند همّت کنند و به مراحل عالی برسند.

اما در مسائل مذهبی آن طور که باید و شاید کار نمی شود. البتّه مشکل هم هست. باید منصف باشیم.

شیعه با فرقه های انحرافی مبارزه می کند

ما در یک جبهه نمی جنگیم. در جبهه های مختلف باید بجنگیم. با مادیّون یک گونه باید بجنگیم، با ارباب ادیان مختلفه مثل یهود ونصاری گونه ای دیگر بجنگیم، با فِرَق ضالّه هم همین طور. در بین مسلمین هم باید با مذاهب مختلف دست و پنجه نرم کنیم.

کار ساده ای نیست، امّا عجیب است که همین مکتب شیعه جواب گوی همه ی آن ها خواهد بود. یعنی الآن قلم به دست های شیعه چیزی را برای شبهات مخالفین باقی نگذاشته اند. در هر زمینه ای آن چنان کار کرده اند که حدّ و حساب ندارد. ولی باز هم باید عرض کنیم که کم کاری می کنیم.

دشمن با تمام قوا و چهره های گوناگون ریشه می کُند و وقتی ما احساس می کنیم انحراف دارد، ریشه می زند، همان وقت باید به فکر باشیم و انحرافات را در نطفه خفه کنیم، ولی مسامحه می کنیم، کوتاهی می کنیم، مدارا می کنیم، سازش می کنیم وقتی خوب رخنه کرد، دیگر حریف آن ها نیستیم. انحرافات مانند سرطان است، خبر نمی کند وقتی خوب ریشه کرد، آن وقت بروز می کند.

چرا باید در کشور ما وهابیّت بتواند رخنه کند؟

علّتش چیست؟ من بررسی کرده ام و دیده ام آن وقتی که آثارش ظاهر شده است، دائماً مسامحه کرده ایم، کار به اینجا رسیده، حالا هم مسامحه می کنیم، در آینده خدا رحم کند. آن ها خیلی کار کرده اند؛ یعنی استعمارگران راه رخنه کردن را تجربه کرده اند، آموخته اند، می دانند چه کار کنند، ما باید بیدار باشیم!!!

از قول مرحوم آقای صهری(قدس سره) که از خطبای بسیار عالی مقامِ شهر ما بودند، قصّه ای نقل می کنند که تاجری از اصفهان به سمت تهران حرکت کرد، در آن زمان وسیله هم نبود، یک سری وسائل قیمتی هم همراه داشت، غلامش را برداشت و با هم به طرف تهران حرکت کردند؛ در راه به غلامش گفت: ما باید نوبت بگذاریم. مقداری من می خوابم تو بیدار باش و مقداری تو بخواب من بیدار می مانم، مراقب اموالمان باشیم تا دزد آن ها را نبرد.

مقداری از راه را طی کردند تا خسته شدند، به غلام گفت : تو استراحت کن، من بیدار می مانم، غلام استراحت کرد و آقا نشست تا خوب که خواب هایش را رفت، بیدار شد، آقا گفت: حالا من می خوابم تو بنشین و مراقب باش. خوابید، اما نگران بود که نکند غلام خوابش ببرد و دزد بیاید و اموالش را ببرد. بیدار شد، دید غلام نشسته است، گفت: غلام خوابی؟ بیداری؟

گفت: بیدارم. گفت چه کار می کنی؟ گفت: فکر می کنم.

گفت: چه فکری می کنی؟ گفت: فکر می کنم میخ طویله را که در زمین می کوبند خاک هایش کجا می رود؟ گفت: خوب تو بیدار باشی کافیست، کار با او نداریم.

مقداری دیگر استراحت کرد و دوباره از خواب پرید گفت : غلام خوابی؟ بیداری؟ گفت: بیدارم گفت: چه کار می کنی؟ گفت: فکر می کنم. گفت: چه فکری؟ گفت: این همه خار در این بیابان است، فکر می کنم چه کسی این ها را تیز کرده است، چه حوصله ای داشته یکی یکی بنشیند این ها را تیز کند ؛ تاجر گفت : باز هم خوب است، الحمد لله بیدار است، و دوباره خوابید.

مرتبه سوم بیدار شد و غلام را صدا زد گفت: غلام خوابی؟ بیداری؟ گفت: بیدارم، گفت: چه کار می کنی؟

گفت: فکر می کنم. گفت: به چه فکر می کنی؟ گفت : فکر می کنم دزد یعنی چه؟ گفت: دزد، آدم بیگانه ای است که می آید اموال آدم را برمی دارد و می برد. گفت: دزد این است؟ گفت: بله. گفت: این که همان وقت آمد و اموال را برد.

ما این چنین هستیم، بعد از این که اموالمان را بردند و سرمایه های ما را سرقت کردند، تازه می گوییم دزد کیست؟ تازه می خواهیم بفهمیم دزد کیست؟

خطر دشمنان را جدی بگیریم

این خطر بزرگی است، من تاریخ ادیان را بررسی می کردم، دیدم واقعاً چقدر هنرمندانه در کشورهای اسلامی رخنه کرده اند و آن ها را متلاشی و نابود کردند. واقعاً این شبهات، تزلزلی ایجاد کرده که تمام این کشورهای اسلام را از هم گسیخته کرده است. حتی در یک کشور به عدد هر سری، یک فکری هست.

ریشه، ریشه ی عجیبی است، سیصد سال پیش یک نفر یهودی به فکر افتاد که مسیحیّت را متلاشی کند.

گفت چاره ای نیست باید فرقه گرایی کرد. تمام مسیحی های روم، کاتولیک بودند. این شخص یهودی آمد و این فکر را بین آن ها القا کرد که در مسیحیّت یک خرافاتی هست، ما باید با خرافات مبارزه کنیم. راه مبارزه با خرافات این است که ما متّکی به عقلمان باشیم؛ از یک طرف عقل گرا باشیم و از طرفی مساله ی شفاعت - یعنی این که عدّه ای بیایند واسطه ی بین مردم و خدا بشوند تا گناهانشان بخشیده شود- را هم سفره اش را جمع کنیم. فقط و فقط ما انجیل را می شناسیم، آن هم نه با آن دیدگاهی که گذشتگان انجیل را مطالعه می کردند. ما باید انجیل را فقط سند قرار دهیم با قرائت جدید. و طبق

همان گفتاری که: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّه »(۱)

از همین دریچه وارد شد گفت: «حَسْبُنَا اِلانجیِل».

انجیل بس است ما دیگر احتیاجی به غیر از انجیل نداریم. عقل را کنار انجیل می گذاریم هر جا عقل با انجیل تطبیق کرد که هیچ، هر کجا انجیل با فکر ما منطبق نبود ما انجیل را بر مبنای افکار خودمان منطبق می کنیم.

____________________

۱- بحار الأنوار: ج ۲۲ ص ۴۷۳.

باید قرائت جدید از انجیل داشته باشیم، نوگرا باشیم و این گونه، مکتب پروتستان را به وجود آورد.

مسیحی ها، دو فرقه شدند، یک عده پروتستان و عقل گرا شدند و یک فرقه هم همان راه کاتولیکِ خود را ادامه دادند. بعد از سیصد سال، هر ساله یک جنگ خونینی بین این دو فرقه وجود دارد. به جان هم می ریزند و کُشت و کشتار می کنند. پایه گذار این مفسده ی یک نفر یهودی است.

خوب، این تجربه در غرب جواب داد. یهودی ها دیدند عیناً همین کاری که با مسیحی ها کردند با مسلمان ها هم بکنند و برای آن ها هم برنامه ریزی بکنند و این ها را از هم بپاشند و متفرّق کنند تا یدِ واحده نباشند. چون اگر این ها در دنیا با هم متّحد شوند، دیگر غربی، یهودی، مسیحی، هیچ چیز نخواهد بود. اسلام هم امتحان خودش را داده است. اسلامی که با صدهزار مسلمان در صدر اسلام، فتوحات داشته است، این ها همان هستند ممکن است اگر جلویشان باز شد، با هم متّحد شوند و برای ما مسئله ساز شوند.

ناخواسته غرب زده نشویم

می دانید، یک عدّه از ایرانی های ما هم غرب زده بودند و هنوز هم هستند. در غذا خوردن، در لباس پوشیدن، در طرز تفکّر، در برنامه های اجتماعی، در برنامه های اعتقادی، همه و همه مقلّد غرب اند.

نشسته اند ببینند آن ها چه کرده اند، این ها هم بکنند. در این مسائل هم دیدند، بد نیست از این روش استفاده کنند.

در فرانسه یک گروهی روشنفکر تربیت کردند. در فرانسه مرکزی هست که در ده سال پیش آمار دادند، صد و پنجاه استاد اسلام شناس یهودی در آن جا مشغول کارند تا ببینند چگونه روی برنامه های اسلام برنامه ریزی کنند تا از بین برود. صد و پنجاه کارشناس اسلام شناس؟!

ترویج شبهات و گرایشهای باطل

الغرض، یک عدّه ای را تربیت کردند و به ایران فرستادند و بعد هم متشکّل شدند و عین همان برنامه ها را پیاده کردند. گفتند: ما قرآن را ملاک قرار می دهیم، عقل هم میزان است. اگر قرآن با عقل سازش پیدا کرد، که هیچ، اگر نشد قرآن را با عقل خودمان توجیه می کنیم. حزب راه انداختند، ارباب قلم را استخدام کردند، از حسینیّه ها استفاده کردند، از روحانیّونی که توانستند به آن ها شستشوی مغزی دهند استفاده کردند، از مجالس مذهبی استفاده کردند، منبرها را تبدیل به تریبون کردند.

در تهران سیزده نفر سخنران تربیت کردند که جای منبرها را اشغال کنند و با تریبون با مردم صحبت کنند.

از حسینیه ها استفاده کردند، حسینیه ای که با پول امام زمانعليه‌السلام ساخته شده بود، همان حسینیّه را پایگاه قرار داده برای کوبیدن مکتب امام حسینعليه‌السلام ، برای مبارزه با عزاداری امام حسینعليه‌السلام ، برای مبارزه با تشکیل مجالس امام

حسینعليه‌السلام ، و این قدر زیبا این برنامه ها را پیاده کردند که ما هنوز هم که هنوز است می گوییم: دزد کیست؟! و دزد یعنی چه؟!

قلم ها را به دست گرفتند، اوّلین کاری که کردند (قبل از انقلاب) در ظرف تقریباً ده سال، این بود که شروع به ترجمه ی آثار مصری ها کردند.

چرا؟ برای این که همان مکتب پروتستان را پروتستان اسلامی را، اوّل در هند پیاده کردند. در آن جا به دست پسر احمد خان هندی، دانشگاه به وجود آوردند، و پسر احمد خان، دقیقاً قرآن را به آراء عقلی خودش تفسیر کرد. من چهار جلد از تفسیرهایش را موجود دارم. این کاری که می خواستند بکنند، اول به قلم او انجام گرفت و طرحش موفّق هم بود، یک عدّه مسلمانِ نادان، نوگرا، عقل گرا، به آن ها گرایش پیدا کردند و این ها موفّق شدند جریان را به مصر منتقل کردند. در مصر چاشنی وهابیّت هم به آن ها خورد. یک عدّه از اساتید و روشنفکران مصری را استخدام کردند و آن ها با بیان و قلم شروع به ترویج همان افکار کردند.

بعد کار را در عراق دنبال کردند. در آن جا همین برنامه را به دست کسی به نام: «علی الوردی» اجرا کردند.

در ایران، از «کسروی» شروع کردند و این برنامه ها را پیاده کردند. بعد کارها را تقسیم کردند.

من همه ی این ها را دقیق بررسی کردم. دیدم واقعاً چقدر زیبا برنامه ریزی کردند. چون اگر یک نفر بلند شود و بخواهد با تمام مقدّسات شیعه، یکجا مبارزه کند خُرد می شود، شکستش می دهند. برای همین، کارها را تقسیم کردند، قرار شد یک نفر در رابطه با تقلید بحث کند و با آن به وسیله ی جزوه، کتاب، سخنرانی مبارزه کند.

و جالب این است که اگر این ها بخواهند مبارزه با تقلید بکنند دیگر خودشان را نباید مطرح کنند. امّا به مردم می گفتند مراجع را رها کنید، ما را بگیرید. این یعنی تقلید از ما. با تقلید مبارزه می کردند، مقلّد برای خودشان درست می کردند. این جالب بود یک کسی بنشیند برای مبارزه با تقلید یکی قلم در دست بگیرد برای مبارزه با علم امامعليه‌السلام .

یکی قلم در دست بگیرد برای مبارزه با ولایت تکوینی.

دیگری یک کتاب بنویسد راجع به آقا امام حسینعليه‌السلام در رابطه با این که جنگ امام حسینعليه‌السلام برای حکومت بود ولی موفّق نشد و شکست خورد. و علمی هم نداشت و اطلاعاتی هم نداشت و خبری جایی نبود.

کسی را مأمور کردند برای مبارزه با شفاعت.

و همین طور کارها را تقسیم کردند. در قالب روحانی و غیر روحانی. هر قسمتی از افکار و معارف و مقدّسات شیعه را به عهده ی یکی گذاشتند تا بکوبد، خُرد کند، له کند.

خمس را گذاشتند به عهده ی دیگری و... در عین حالی که همه ی این ها از یک جا الهام می گرفتند، در ظاهر در قسمت های مختلف شروع به کار کردند یکی در اصفهان، یکی در تهران، یکی در دامغان و یکی مشهد.

تقسیم کردند که نتوانیم با آن مبارزه کنیم. اگر در یک جبهه بجنگیم آن یکی خالی می ماند، در این بجنگیم دیگری خالی می ماند. عجیب نقشه را پیاده کردند امّا ما هنوز داریم می گوییم: دزد کیست؟!

کتاب ها را می بینیم، قلم ها را می بینیم، افکار را می بینیم، اعمال را می بینیم، مبارزه با روحانیت را می بینیم، همه ی این ها را می بینیم، باز می گوییم دزد کیست؟!

ما کوتاهی نکردیم؟ ما میدان ها را باز نکردیم تا این ها همه جا را اشغال کنند؟

الآن هم من هشدار می دهم، و می گویم حواستان جمع باشد، میدان به این ها ندهید به بهانه های مختلف آوانس ندهید تا این ها خوب رخنه کنند.

تخریب مراقد اهل بیتعليهم‌السلام

یک روز هم دیگر دین در کشور نباشد. این، محسوس است چرا باید یک عده عناصر خائن جرأت پیدا کنند عسکریینعليهم‌السلام را خراب کنند؟ این به خاطر ماست!. جدّاً کوتاهی کرده ایم.

ما به این آقایانی که اقدام به این کارها می کنند می گوییم شما چه سودی از این کارها بردید؟

شما چه سودی از تخریب بقیع بردید؟ به جز این که روز به روز نفرت مردم دنیا از شما بیشتر می شد. شما این قدر احمق و نادانید که نمی دانید با خراب کردن مقبره ی ائمهعليهم‌السلام نمی توانید شخصیت آن ها را زیر سؤال ببرید. مگر می توانید محبّت این ها را از دل مردم بیرون کنید؟

این چه کار احمقانه ای است.

شما فکر می کنید اگر ضریح عسکریینعليهم‌السلام خراب شود دیگر شخصیت این ها از بین می رود. تازه در دنیا گُل کردند، در رادیو می گفت: بوش یک عده ای را استخدام کرده تا بروند راجع به عسگریینعليهم‌السلام تحقیق کنند. بعد می گوید دیدیم این ها دو نفر از شخصیت های بزرگ اسلامی هستند.

دشمن اقرار می کند. صد سال، یا هزار سال دیگر هم عسکریینعليهم‌السلام مخروبه باشد این ها از بین رفتنی نیستند. علمشان در دنیا حاکم است. شخصیتشان حاکم است. معنویتشان حاکم است. مگر می شود با این خبرها حقایق را از بین برد؟ منهای این که خدای متعال وعده داده است:

( اًِّنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اًِّنّا لَهُ لَحافِظُونَ ) (۱)

خداوند وعده حفظ داده است. هم حفظ اسلام و هم حفظ تشیع که دلائل آن در قرآن و روایات موجود است.

____________________

۱- حجر: ۹.

مقدمات ظهور امام زمانعليه‌السلام

این ها همه، مقدمات ظهور حجت خدا در روی زمین است. مگر وعده ی خدا خُلف دارد؟ ما مطمئن هستیم یقین داریم، ایمان داریم که سفره ی این کثافت کاری ها و این خلاف کاری ها جمع می شود، زمستان می رود و روسیاهی به زغال می ماند. چرا این قدر احمقید؟ آن روز تا حالا که شما فتوا به قتل شیعه دادید کجا را گرفتید؟ حالا به فرض که چهار تا شیعه هم این گوشه و آن گوشه ی دنیا کشته شدند حالا فکر می کنید با کشته شدن شیعه دنیا در اختیار شما می آید؟

یک عدّه عناصر یهودی الاصل، فکر می کنند با کشتن شیعه و مسلمان ها به جایی می رسند!

یک اشتباه!! یک غلط!!

به هر حال ما امیدواریم ان شاءالله بتوانیم ندای خود را به دنیا برسانیم. ندای مظلومیت شیعه و ائمه ی شیعه را به دنیا برسانیم که مظلومیت رمز پیشرفت است و ظلم و ستم رمز نابودی و هلاکت می باشد.

و الحمدلله با این حرکاتی که این ها کردند، با این بمب گذاری ها، با این آدم کشی ها و با این خشونت ها آن چنان چهره ی ننگینی در دنیا پیدا کرده اند که حدّ و حساب ندارد.

من خیلی نگران بودم چون در دنیا طوری بود که وقتی اسم اسلام به میان می آمد وهابیّت تداعی می شد.

اما با جنگ عراق و این مصیبت هایی که در آن جا پیش آمد مظلومیّت شیعه برای مردم دنیا ثابت شد. نجابت و عفت شیعه برای دنیا ثابت شد. اگر این نجابت را شیعه ها نداشتند این ها چه می کردند؟

اگر می گفتند شما که به خودتان اجازه می دهید ساختمان عسکریین (عليهم‌السلام ) را خراب کنید پس اجازه دهید ما هم به طور وضوح بت های شما را خراب کنیم، صنمی قریش را خراب کنیم. آن وقت چه می شد؟

می توانستید این آتش را خاموش کنید؟ شیعه نجابت کرده و نجابتش در دنیا به نفعش بود.

مراجع شیعه می توانستند فتوا دهند که شما هم به هر سنّی رسیدید قتل عامش کنید.

الآن فتواهای بعضی از علمای گذشته را نمی گویم که نسبت به اهل سنّت چه نظری داشتند. اگر این نظرات را مطرح کنیم آفت می شود.

می گوییم : اِن شاء الله این ها مسلمان اند و خونشان هدر نیست. این ها از نجابت و عفت شیعه سوء استفاده کردند. فتوا به قتل می دهند. فتوا به کشتار دسته جمعی می دهند. به عنوان این که شیعیان مشرک اند.

این ها موحّد واقعی هستند که خدا را جسم می دانند، یا ما که خطبه های امیرالمؤمنینعليه‌السلام سر لوحه عقایدمان است؟ ما مشرکیم؟!

آن خطبه هایی که احدی در دنیا دهان ندارد که بتواند چنین خطبه هایی به این جالبی را در مورد توحید بیان کند، آیا ما مشرکیم؟!

اُف بر این منطق!!

به هر حال من خیلی از آقایان معذرت می خواهم، امیدوارم که آقایان هر کدام در حدّ خودشان تلاشی داشته باشند و قلماً و لساناً از شیعه دفاع کنند. و ان شأالله همه ی ما دست به دست هم بدهیم وجبران گذشته را بکنیم و توبه کنیم از این کم کاری هایی که شده و به این ها اجازه داده شده در ممالک اسلامی این طور شیطنت کنند وفساد راه بیاندازند.

وامیدواریم ناله ی ما به دنیا برسد و این ها را ان شاء الله سر جای خودشان بنشاند.

سندسازی، سندسوزی

اشاره

ابتدا عرض کنم که فرق است بین درس و منبر:

منبر اکثراً جنبه ی عاطفی دارد که باید خطیب شور و احساسات و عواطف مردم را تحریک کند؛ چون با عامّه ی مردم مواجه است و اکثراً این ها بیشتر جنبه ی عاطفی شان قوی تر از جنبه ی عقلانی شان است.

در درس و بحث هایی که سر کلاس ها انجام می گیرد جنبه ی عقلانی اش ترجیح دارد بر جنبه ی عاطفی. چون جای استدلال است؛ جای منطق و برهان است؛ کسانی که در کلاس شرکت می کنند، جنبه های عقلانیشان قوی تر از جنبه های عاطفی شان است، چون بحث علمی مطرح است.

ما کلاس تشکیل دادیم و بحث هایمان بحث منطقی و استدلالی است. اگر بخواهیم همین مطالب را روی منبر مطرح کنیم سبکش، سبک دیگری است.

این مطالبی که من عرض می کنم، در مقام استدلال است.

گفتار اوّل

خلیفة الله و خلیفة الناس

قبلاً توضیح دادیم که بحثمان، بحث خلافت است و خلافت یا «خلافة عن الله» است یا «خلافة عن الرسول» و یا «خلافة عن الناس».

یک کسی یا خلیفه ی خداست، یا خلیفه ی پیغمبر است و یا خلیفه ی مردم.

ما بر می گردانیم این سه نوع خلافت را به دو نوع خلافت، چون خلافت از پیغمبر هم، خلافت از خداست.

چرا؟ برای این که پیغمبر خلیفة الله است و آن خلیفه ی بعد از پیغمبر که «خلافة عن النبیّ» است آن هم در حقیقت «خلیفة الله» است. چون پیغمبر بدون اذن خدا کسی را به جای خودش نصب نمی کند.

پس ما دو نوع خلافت داریم: «خلافة عن الله» و «خلافة عن الناس» سه فرق بین این ها وجود دارد:

تفاوت اول

فرق اوّلش این است که خلافة عن الله توأم با قداست است. یعنی شرطش قداست است.

به چه دلیل؟ در قرآن کریم خلافة عن الله و خلافة عن رسول الله را با عدم فساد توأم کرده است؛ مثلاً آن جایی که خدا می فرماید:

( اًّنّی جاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلیفَة ) (۱)

ملائکه چه گفتند؟ آن چیزی که در ذهن ملائکه بود، این بود که خلافة عن الله نمی تواند توأم با فساد باشد به دلیل این که

____________________

۱- بقره / ۳۰.

اعتراض کردند و گفتند:( أتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّمآ ) (۱)

خداوند در جواب این ها چیزی گفت که این ها قانع شدند. فرمود:( اًّنّی أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ) (۲)

من می دانم چه کسی را می خواهم خلیفه قرار بدهم، شما نمی دانید، چون نمی دانید اعتراض می کنید؛ حقّتان هم هست. ولی من که نمی آیم هر کس را به عنوان خلیفه انتخاب کنم!!

آن وقت خداوند اسماء را به آدم یاد داد و دستور داد که آن اسماء را برای ملائکه بگو تا آرام بگیرند. آدم اسماء ائمه: را برای ملائکه گفت و آن ها را قانع کرد.

پس می بینیم در آن جا که بنااست خدا خلیفه تعیین کند، ملائکه مسأله ی فساد را مطرح کردند که نکند آن خلیفه فاسد باشد، و گفتند: ما این انسان را می شناسیم، این ها فاسد هستند؛ زیرا می دانستند که خلیفه نمی تواند فاسد باشد. خدا جواب می دهد که من می دانم چه کسی را انتخاب کنم که فاسد نباشد.

____________________

۱- بقره / ۳۰.

۲- بقره / ۳۰.

یا در رابطه با هارون که حضرت موسیعليه‌السلام به هارون گفت:( اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ ) (۱) فساد و خلافت با هم سازش ندارد، من تو را خلیفه کردم به شرط عدم الفساد.

پس ببینید آن جایی که مسأله ی خلافة الله یا خلافة عن النبیّ ذکر شده، قداست و عدم فساد مطرح است و این شرط در خلیفة الله است. ولی در خلافة عن الناس این مسأله مطرح نیست.

این هایی که می گویند مردم باید رأی بدهند؛

قداست را در نظر نمی گیرند. می گویند: ما خودمان جمع می شویم رأی می دهیم، مردم هر کسی را انتخاب کردند همان خلیفه باشد؛ این فرق اوّلش.

تفاوت دوم

امّا فرق دوّم این است که خلیفة الله تا وقتی که دین آن پیغمبر بر قرار باشد، دوام دارد.

بنابراین تا دین موسیعليه‌السلام برقرار است خلافت از موسیعليه‌السلام هم دوام دارد. دین حضرت موسیعليه‌السلام مدّت و اجل معیّن داشت.( لِکُلِّ أُمَّةٍ أجَلٌ ) (۱) تا آن اجل باقی است، خلافت هم اثرش باقی است. آن مدّت که تمام شد، دیگر خلافت هم منتفی است.

چون دین خدا وقتی موقّت باشد، پیغمبرش هم موقّت است، خلیفه اش هم موقّت است. ولی اگر دین دوام داشت، پیغمبر هم دوام دارد، خلافتش هم دوام دارد.

____________________

۱- اعراف / ۱۴۲.

۲- اعراف / ۳۴.

اگر گفتیم اسلام دینی است که تا قیامت برقرار است، سنّت پیغمبر هم تا قیامت برقرار است. خلافة عن الرّسول هم تا قیامت برقرار است ثُبات و دوام دارد. ولی در آن جایی که خلافة عن الناس باشد آن جا دوام ندارد.

مثلاً فرض کنید یک انتخاباتی شروع می شود، مردم قرار است رأی بریزند و یکی از کاندیداها را انتخاب کنند. این انتخاب چهار سال اعتبار دارد، بعد از چهار سال آن کسانی که نماینده ی مردم بودند برکنار می شوند و دیگر برای آن ها بقاء و ثُباتی نیست.

مرحوم امام یک جمله ای فرمودند راجع به مسأله ی مشروطیّت، گفتند: خیلی خوب، در دوران مشروطه یک عدّه ای جمع شدند و یک گروهی را انتخاب کردند و قوانینی هم جعل کردند، ولی آن مردمی که در آن زمان بودند، آن ها برای خودشان نماینده انتخاب کردند، برای ما که حق نداشتند نماینده انتخاب کنند...

بنابراین آن نماینده ها، تا زمانی نماینده بودند که آن مردم حیات داشتند. آن مردم که آن وقت حیات داشتند بر ما ولایت نداشتند، ما برای خودمان یک شخصیّت تازه ای هستیم. آن ها رأی دادند به ما چه مربوط؟!

بنابراین آراء مردم آن زمان برای ما سندیّت ندارد، ما برای خودمان مستقل هستیم. ما هم باید بنشینیم برای خودمان افرادی را انتخاب کنیم. آن ها نمی توانسنتد برای ما تصمیم بگیرند.

خلافت مردمی ثُبات ندارد ولی خلافة الله یا خلافة عن النبیّ ثُبات دارد، این هم فرق دوّمش است.

تفاوت سوم

فرق سوّمی که هست بین خلافة عن الله و عن الناس این است که این خلافت ناس قابل عزل است و خلافة الله قابل عزل نیست. مثلاً مردم آمدند با عثمان بیعت کردند، چندی که گذشت خود این مردم آمدند عثمان را عزل کردند، بنابر این همین طور که نصبش با مردم است عزلش هم با مردم است و قابل عزل است.

یکی از آقایان بحثی را با یکی از افراد اهل سنّت انجام داده، خیلی جالب! خدا رحمتش کند، مرد ملاّ یی بود به نام شیخ الاسلام، در اصفهان زندگی می کرد و من هم ایشان را دیده بودم. خیلی آدم زرنگ و خوش درک و فهمی بود.

گفت: در مسجدالحرام نشسته بودیم، یکی از این سنّی ها آمد برای بحث کردن از من پرسید: شما مذهبتان چیست؟

من نگفتم شیعه هستم و نگفتم سنّی هستم، گفتم: عقایدم را می گویم شما هر تشخیصی دادید ما قبول داریم.

گفتم: «أشْهَدُ أنْ لا الهَ اِلاّ الله وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أشْهَدُ أنَّ أبابَکرً وَ عُمَرَ وَ عَلّیًا خُلَفاء الله».

مدّتی نگاه کرد، گفت: اگر بگوید من سنّی هستم چرا عثمان را رها کردم؟ اگر بخواهد بگوید شیعه هستم، چرا خلفاء را اسم بردم؟ تعجّب کرد!

از من سؤال کرد که پس عثمان چه شد؟ گفتم: «النّاسُ عَزَلُوهُ» مردم عزلش کردند، دیگر من او را به خلیفه بودن قبول ندارم.

گفت: «ما للنّاسِ وَ لِلْعَزْلِ »؟ مردم چه حقّی دارند عزل کنند؟ بلافاصله گفتم: «ما للنّاسِ وَ للنَّصْبِ؟! » چه طور شد که مردم اختیار ندارند عزل کنند امّا اختیار دارند نصب کنند؟!

می خواست بگوید اگر مردم بتوانند عزل کنند، بر نصب هم قادرند. تو که اجازه نمی دهی که مردم عزل کنند؛ پس اجازه هم نداری که بگویی مردم نصب کنند، خیلی ناراحت شد و سکوت کرد.

بنابر این آن نصب مردمی، با خود مردم و آراء مردم هم عزل می شود.

مردم دوازده میلیون رأی دادند، بنی صدر را رئیس جمهورش کردند، همین مردم هم عزلش کردند.

امّا سابقه ندارد و سراغ نداریم که یک کسی خلیفة الله یا خلیفة النبیّ باشد و عزل شده باشد، این هم فرق سوّم.

به فرق هایی که بین خلافة الله و خلافة الناس هست توجه کنید، ما بعداً با آن کار داریم.

نتیجه گیری

مطلبی که می خواستم عرض کنم این است که، خلفایی که برای پیامبر می شمارند به اعتراف خودشان خلفاء عن الناس هستند و اگر چنانچه مردم حق دارند خلیفه تعیین کنند آن خلفائی که در آن زمان انتخاب کردند، هیچ ارتباطی با ما ندارد!

شما می گویید خلیفة الناس بودند! کدام ناس؟ اگر ما را می گویید که ما کسی را انتخاب نکردیم، و اگر آن ها را می گویید، آن خلیفه برای خودشان حجّت است. آن ها حق

ندارند که از جانب ما بیایند رأی بدهند و با آراء خودشان خلیفه انتخاب کنند.

بنابر این، این مطلب خیلی جالب است. بسیار مطلب مهمّی است که اگر خلافت در آن زمان مردمی بود به درد امروز نمی خورد؛ چون آن مردم رفتند و آراء خودشان را هم همراه خودشان بردند، باید یک فکری برای ما بکنید.

گفتار دوّم

اسباب استیلای باطل

حالا بحث این است که می خواهیم ببینیم علّت این که مردم خلیفة الله و خلیفة النبی را رها کردند و آمدند خلافة الناس را مطرح کردند چه بود؟

شاید به این سبک، کسی وارد این بحث نشده باشد.

به هر صورت...

همیشه در طول تاریخ حقّ و باطل با هم درگیر بوده اند، از زمان هابیل و قابیل این اختلافات بین حقّ و باطل بوده و هنوز هم ادامه دارد معلوم هم نیست تا چه موقع ادامه داشته باشد.

باطل یا آن کسانی که مدافع آن هستند، چهار کار باید انجام بدهند تا بتوانند خودشان را جا بیندازند. دوتا از آن ها در مورد خود باطل و دوتای دیگر در رابطه با رقیبش، اثباتاً و نفیاً. این چهار کار خلاصه می شود در دو کار: یکی «سند سازی» و دیگری «سند سوزی».

باطل این دو کار را باید انجام بدهد تا خودش را اثبات و دیگری را نفی کند حالا این چهار کار را توضیح می دهم، دقّت کنید:

اوّل این که دلائلی برای مشروعیّت خودش بیاورد.

دوّم دلائلی را برای عدم لیاقت طرفش ارائه کند و اثبات کند که طرف لیاقت ندارد.

پس در این جا ایجاد دو سند را لازم دارد، یک سند برای حقّانیّت خودش و یک سند برای عدم لیاقت رقیبش.

این ها را «سند سازی» می گویند، توضیحش را هم با آیات قرآن عرض می کنم.

یکی هم «سند سوزی» اولاً دلائل صحیح طرف حق را خنثی کند، ثانیاً نقاط ضعف خودش را هم از بین ببرد. این ها را سند سوزی می گویند که توضیحاتش را از قرآن برایتان اجمالاً عرض می کنم.

ازدواج

يكى ديگر از رويدادهاى جالبِ توجّه زندگى فاطمه زهراعليها‌السلام ، ازدواج اوست. كه بُعد بزرگى از زندگى او را دربر مى گيرد.

در واقع ازدواج فاطمه يك ازدواج تمام عيار، مطابق با ارزشهاى اسلامى بود. از اين رو اين پيوند به عنوان نمونه اى از يك ازدواج ايده آل مورد توجه قرار گرفت.

در فقه اسلامى، شيوه ازدواج فاطمه به عنوان سنّت مستحب قلمدادشده است. چرا كه اين ازدواج صورت مجسمى از تعاليم گرانبهاى اسلامى است. اينك بجاست به فراخور اين كتاب به شرح قسمتهايى حساس از اين پيوند مبارك بپردازيم.

اوّل: خواستگارى

مراسم ازدواج به سادگى و بدون هيچ افراط و تفريطى برگزار شد. درحقيقت مفهوم ازدواج اسلامى مفهومى است برخاسته از واقعيت وطبيعت آن. ازدواج پديده اى است فطرى كه براى ادامه حيات و بقاى نسل انسان در وجود او تعبيه شده است.

در واقع اسلام نيز ازدواج را بدين گونه مى خواهد و دستوراتى متناسب با چنين ازدواجى صادر كرده است. از اين رو به بسيارى از تشريفات بى فايده ديگرى كه در برخى از كشورهاى اسلامى ديده مى شود هيچ نيازى نيست.

معمولاً ازدواج با خواستگارى از سوى مرد آغاز مى شده. آن هم از زنى كه از جهت حسب و نسب، مورد علاقه او قرار مى گرفته است. و بستگان زن نيز درباره مرد تحقيق مى كردند و اگر او را شايسته مى يافتند مهريه ساده اى تعيين مى كردند و دخترشان را بدون تشريفات و رفت و آمدها،به ازدواج مرد درمى آورند و از تشكيل جلسات طولانى و بدون فايده خوددارى مى كردند. كه گويى اينك ازدواج به مثابه تعيين روابط بين المللى ميان ملّتها درآمده است، كه در برخى از كشورها هم اكنون نيزاين رفتار و طرز فكر ديده مى شود.

براى همين است كه مى بينيم اميرمؤمنان، علىعليه‌السلام خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى آيد، سلام مى كند و در جاى خود قرار مى گيرد. پيامبر علّت آمدنش راجويا مى شود و حضرت امير موضوع ازدواج با فاطمه را مطرح مى كندوپيامبر با خوشرويى تمام از پيشنهاد او استقبال مى كند.

دوّم: قبول پيشنهاد خواستگارى

پيامبر پيشنهاد على را به طور قطعى نمى پذيرد، مگر پس از آنكه اين پيشنهاد را براى فاطمه با تفاصيل آن عرضه كند. آن حضرت از سوابق على وفضايل ومناقب او مى گويد و فاطمه نيز سكوت مى كند و بدين ترتيب رضايت خويش را اعلام مى دارد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ديدن سكوت فاطمه زهرا مى فرمايد: اللَّه اكبر، سكوت فاطمه نشان رضايت او به اين پيوند است.

اسلام زن را انسانى صاحب كرامت به شمار مى آورد كه حق داردسرنوشت خود را برگزيند. اگرچه پدر نيز اين حق را دارد كه در انتخاب همسر با دخترش مشورت كند چرا كه او خير و صلاح دخترش را بهترمى داند. ولى اگر پدر بخواهد در اين باره زور پيشه كند و يا در استفاده ازاين حق افراط روا دارد، در چنين حالتى شرع مقدّس قدرتش را محدودمى سازد، حق انتخاب را تماماً برعهده خود زن مى سپارد. بدين گونه ازافراط و تفريط جلوگيرى مى كند و بنابراين اسلام با شيوه اروپايى و غربى كه زن را از خانواده اش جدا مى كند وحق انتخاب شوهر را تنها به دست اومى سپارد، به هيچ وجه هماهنگى وموافقت ندارد.

از طرفى شيوه اسلامى در اين باره با روش ازدواج در روزگار جاهليّت كه زن را به مثابه كالايى مورد خريد و فروش قرار مى داد، هيچ گونه سازگارى ندارد.

سوّم: برابرى

فاطمه در همان هنگامى كه مسلمانان توانسته بودند با نيرومندترين دشمن خود يعنى قريش، در جزيرةالعرب به رويارويى برخيزند، به سن و سال زنان رسيده بود. مردان مسلمان هريك مى خواستند در ازدواج بافاطمه دختر پيامبر بر يكديگر سبقت جويند تا بدين ترتيب به اين شرافت نايل آيند. در آن هنگام فضايل و مناقب و پاكدامنى و آزرم و حكمت وتقوا و اجتهاد و دانش و معرفت آن حضرت، زبانزد همگان بود. امّا ازسوى ديگر مسلمانان از ميزان علاقه وافر پيامبر اكرم به دخترش آگاهى داشتند از اين رو بسيارى از توانگران و بزرگان او را از پيامبر خواستگارى مى كردند امّا پيامبر اسلام آنان را با ظرافت رد مى كرد چرا كه آنان راشايسته ازدواج با فاطمه و همتا و برابر با آن حضرت نمى دانست. مضافاًبرآنكه پيامبر از طريق وحى، آگاهى يافته بود كه فاطمه، اين زن بافضيلت و معصوم در اسلام، كسى كه قرار است نسل پيامبر و تبار اوصياو جانشينانش از او باشد، بايد با مردى كه خداوند سبحان او را برگزيده است، پيمان زناشويى ببندد.

از اين رو آن حضرت به هركس كه براى خواستگارى فاطمه به اورجوع مى كرد، مى فرمود:

من در اين باره منتظر فرمان خداوند هستم. امّا هنگامى كه على به همين منظور نزد پيامبر آمد و خواسته اش را مطرح كرد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وى فرمود: جبرئيل پيش از وى نزد آن حضرت آمده و به وى گفته بود كه خداوند تعالى ، فاطمه را در آسمان به همسرى على درآورده و فرشتگان رابر آن گواه گرفته است.

تمام اينها براى آن بود كه حضرت امير پس از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترين زمينيان بود و پيامبر و فاطمه نيز اين نكته را بخوبى مى دانستند. علىعليه‌السلام تنها همسر شايسته فاطمه بود.

در اسلام نيز روا نيست كه پدر دخترش را به مردى كه همشأن اونيست، به همسرى درآورد. در اين باره مى توان به حديثى كه از امام صادقعليه‌السلام روايت شده، استناد جُست. آن حضرت فرموده است:

«اگر خداوند اميرمؤمنانعليه‌السلام را براى فاطمه نيافريده بود، از آدم تاپايين تر از وى همتايى براى فاطمه بر روى زمين وجود نداشت»(۵) .

چهارم: مهريه و جهيزيه

اگر انسان در زندگى دنيا بيشتر به تشريفات توجّه داشته باشد، دردسرو مشكلاتش هم افزونتر خواهد شد. حال آنكه ساده زيستن و زهد درزندگى، موجب آسودگى و راحتى است. اميرمؤمنان نيز در حديثى كه ازاوصاف پرهيزكاران سخن مى گويد، به همين نكته اشاره كرده و فرموده است:

«پرهيزكاران لذّت زهد دنيا را هم در اين دنيا چشيده اند»(۶) .

ساده زيستن و زهد، بخصوص درنظر رهبران و بالاخص در نزد ائمه و راهنمايان ربّانى از اهمّيّت بيشترى برخوردار است.

شايد سادگى مَهر بانوى زنان و نيز لوازم خانه اش، به اضافه زهد درمراتب دنيا، بيشتر به هدف ساده برگزار كردن مراسم زناشويى انجام گرفته باشد تا به عنوان نمونه اى براى ازدواجهاى اسلامى همواره پيش روى مسلمانان قرار داشته باشد و چرا اينگونه نباشد؟ كه او فاطمه دخترمحمّد بن عبداللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، رسول خدا بود و شوهرش سرور اوصيا، على اميرمؤمنان. پس بايد كه ازدواج او به عنوان الگو و نمونه قلمداد شود.

امامان معصوم نيز، عملاً در ازدواجهاى خود از اين نمونه پيروى كردند وخود را حتّى ملزم به رعايت «مهرالسنّه»، يعنى همان بهاى مهريه اى كه علىعليه‌السلام به فاطمهعليها‌السلام پرداخت، مى كردند.

مهر حضرت زهرا ۴۸۰ و يا بنابر بعضى روايات ۵۰۰ درهم بود.همچنين جهيزيه اى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را براى فاطمه تدارك ديد، عبارت بود از:

- پيراهنى به بهاى هفت درهم.

- روبندى (به عنوان چادر) به ارزش چهار درهم.

- قطيفه سياه خيبرى.

- تختخوابى بافته شده از برگ و ليف خرما.

- دو تشك كه درون يكى از آنها با پشم گوسفند و درون ديگرى با ليف خرما پر شده بود.

- چهار بالش كه درون آنها از گياه خوشبوى «اذخر» پر شده بود.

- پرده اى نازك از پشم.

- يك تخته حصير هجرى(۷) كه گاهى اين حصير از علف بافته مى شد.

- يك آسياب دستى.

- يك تشت مسى.

- مشكى از پوست.

- كاسه اى چوبين.

- مشك كهنه آب.

- يك آفتابه.

- دو كوزه سفالى.

- يك سفره چرمى.

- يك چادر بافت كوفه.

- يك مشك آب.

- مقدارى عطر.

امامعليه‌السلام نيز خانه خود را مهيا كرد. بدين ترتيب كه كف خانه را باريگهاى نرم فرش كرد و چوب درازى به دو طرف ديوار آويخت تا از آن به عنوان رخت آويز استفاده شود و داخل اتاق را نيز با پوست گوسفندفرش كرد و تنها يك بالش از ليف خرما در خانه قرار داد.

پنجم: خطبه عقد

رسول خدا به امام على فرمود: برخيز و براى خود خطبه بخوان. اميرمؤمنان فرمود:

«سپاس خدايى را كه به ستايشگرانش نزديك شد و به خواستارانش قريب گشت و بهشت را به كسانى كه از او پروا پيشه كنند، وعده فرمودوكسانى را كه نافرمانى اش كنند با آتش بيم داد. او را بر نيكيهاى ديرينه ونعمتهايش سپاس مى نهم. سپاس كسى كه مى داند او (خداى) آفريننده و پديد آرنده و ميراننده وزنده كننده اوست و از بديهايش پرسنده. از اويارى مى جوييم و هدايت مى خواهيم و بدو ايمان مى آوريم و از وى كفايت مى طلبيم».

«و شهادت مى دهيم كه جز خداى يگانه هيچ معبودى نيست. يكتاست و شريكى ندارد. شهادتى كه در اندازه او باشد و خشنودش سازد و نيزشهادت مى دهيم كه محمّد بنده و رسول خداست، درود خدا بر او، و بردودمانش باد. درودى كه او را نيك آيد و بهره مندش سازد و او را بالا بردو برگزيندش. اين رسول خداست كه دخترش فاطمه را به پانصد درهم (مهر) به همسرى من داد. از او بپرسيد و حضرتش را گواه گيريد».

آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «من دخترم فاطمه را براساس آنچه خداوند مهربان او را با تو تزويج كرده، به همسرى تو دادم و به خشنودى خداوند راضى و خشنودم. تو نيك داماد و نيك يارى هستى و خشنودى خداوند براى تو كافى است».

سپس رسول خدا فرمود تا طبقى از خرماى نورس يا رسيده درميان آورند وآن را تقسيم كنند.

در اين باره حديث ديگرى از زبان اميرمؤمنان نقل شده كه در سطوربعد براى بيان اهميّت اين پيوند در اسلام، آن رابازگو خواهيم كرد. ازجمله دلايل اهمّيّت اين ازدواج آن است كه ما در كتابهاى تاريخ و حديث به بخش بزرگى بر مى خوريم كه به تفصيل يا اختصار موضوع ازدواج على با فاطمه را مطرح كرده اند. اين امر خود نشانگر اهتمام مسلمانان صدراسلام به اين امر بوده است.

حديثى كه در اين باره روايت شده، منقول از ضحّاك بن مزاحم است كه گفته: از على بن ابى طالب شنيدم كه مى فرمود: ابوبكر و عمر نزد من آمدند و گفتند: چه مى شود كه نزد رسول خدا بروى و درباره فاطمه با اوسخن بگويى؟

من نزد آن حضرت رفتم. چون پيامبر مرا ديد، خنديد و آنگاه فرمود:ابوالحسن براى چه آمده اى؟ چه مى خواهى؟

من از خويشاوندى و پيشگامى خود در اسلام نيز و از يارى و جهادخويش در ركاب آن حضرت، سخن گفتم. آن حضرت در پاسخ فرمود:راست گفتى وبهتر از آنى كه گفتى.

گفتم: اى رسول خدا آيا فاطمه را به همسرى من مى دهى؟

او فرمود: على! پيش از تو نيز كسان ديگرى از او خواستگارى كرده اندوچون من خواستگارى آنان را با فاطمه درميان نهادم، آثار نارضايتى در چهره اش نمايان شد. امّا اينك تو اينجا بمان تا من دوباره به سويت بازگردم(۸) .

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اتاق فاطمه رفت. فاطمه برخاست و رداى پيامبر راستاند وكفشهايش را به در آورد و آب وضو براى آن حضرت مهيّا كرد و به دست خويش پاهايش را شُست و آنگاه بر جاى خود نشست، پيامبر به اوفرمود: اى فاطمه؟ پاسخ داد: بلى چه فرمايشى دارى اى رسول خدا؟

پيامبر فرمود: على بن ابى طالب كسى است كه تو بخوبى از قرابت وفضيلت و اسلام او آگاهى دارى و من نيز از خداوند خواسته ام كه تو رابه همسرى بهترين و محبوبترين خلقش درآورد. او از تو خواستگارى كرده است. در اين باره چه نظرى دارى؟

فاطمه خاموش ماند امّا چهره اش را برنگرداند و رسول خدا نيز درسيمايش نشان ناخرسندى نديد. پس برخاست و گفت: اللَّه اكبر. سكوت اودليل بر موافقت اوست.

پس جبرئيلعليه‌السلام به نزد آن حضرت آمد و گفت: اى محمّد، فاطمه را به همسرى على بن ابى طالب ده كه خداوند او را براى على بن ابى طالب پسنديده و على را نيز براى فاطمه.

على فرمود: آنگاه پيامبر فاطمه را به ازدواج من درآورد. و نزد من آمدودستم را گرفت و فرمود: «برخيز به نام خدا و بگو: عَلى بَرَكِةِ اللَّهِ وَماشاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ ».

آنگاه مرا آورد و در كنار فاطمه نشانيد و فرمود:

«خدايا اين دو محبوبترين خلقِ تو در نزد منند پس آنان را دوست بدارو به فرزندانشان بركت ده و از سوى خود نگاهبانى برايشان بگمار و من اين دو و فرزندانشان را از شر شيطان رانده شده، در پناه تو مى گيرم»(۹) .

ششم: زفاف

فاطمه زهرا بر اشتر سياه و سپيد پدرش نشست. زنان پيامبر اطراف اشتر را گرفته بودند و اشعار شاد مى خواندند. سلمان نيز افسار اشتر را به دست گرفته بود و پيامبر خود پيشاپيش اشتر و درميان جوانان بنى هاشم كه شمشيرهاى آخته به دست داشتند، حركت مى كرد. جوانان بنى هاشم بااين حركت در واقع مى خواستند بگويند كه ما از عرض و ناموس خودپاسدارى مى كنيم.

آرى، آن شب جشن عروسى برپا بود و اين جشن با اشعارى كه زنان پيامبر مى خواندند و ديگر زنان آنها را تكرار مى كردند، شكوه خاصى به خود گرفته بود.

ام سلمه مى خواند:

- اى همسايگانم به يارى خدا گردش كنيد و در همه احوال خداى را به ياد آريد.

- و ياد آريد الطاف پروردگار والا مرتبه را كه ناخوشيها و آفتها را ازما دور كرد.

- او ما را پس از كفر، هدايت كرد و از نو جان بخشيد.

- با بهترين بانوى عالميان كه خاله ها و عمه هايش فداى او گردند،همراه شويد.

- اى دختر كسى كه خداى بزرگ او را با وحى و رسالت، بر ديگران برترى بخشيد.

عايشه نيز اين اشعار را مى خواند:

- اى زنان، روبندها زنيد و آنچه شايسته گفتن در مجالس است، برزبان آريد.

- همراه با تمام بندگان شاكر خداوند، او را به ياد آوريد كه ما را به دين خويش مخصوص فرمود.

- ستايش خداى را بر بخششهايش و سپاس اورا كه يكتا و ارجمندوتواناست.

- با او - فاطمه - همراه گرديد كه خداوند نام او را بلند گردانيد و وى رااز جانب خود به پاكى و طاهرى - على - مخصوص داشت.

- حفصه نيز بدين اشعار مترنّم شد و خواند:

- فاطمه بهترين زنان بشر است و سيمايى چون ماه دارد.

- خداوند تو را بر همه آفريدگان برترى بخشيد به فضيلت كسى كه به آيات زمر مخصوص شد.

- خداوند تو را به همسرى جوانى فاضل يعنى على بهترينِ حاضران،درآورد.

- همسايگانم، با فاطمه همراه شويد كه او بزرگوار و فرزند مرد بزرگى است.

پس از آنكه فاطمه به خانه على رسيد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش رفت و دست فاطمه را گرفت و درميان دستان على نهاد و پيش از آنكه چنين كند، باسخنان گرم ونورانى خود، بذر عشق و محبّت را درميان آنان كاشت و ازهريك از آنان تعريف و تمجيد كرد.

فاطمه زهراعليها‌السلام از آغاز سال دوّم هجرت، به زندگى تازه اى گام نهاد.او پيش از اين بمدّت ۹ سال به عنوان دخترى نمونه در خانه پدرش مطرح بود و اينك مى خواست زندگى زناشويى خويش را آغاز كند. آرى اومى رفت تا سنگ بناى نخستين خانواده نمونه را در جامعه اسلامى بنيان نهد تا جهان مفهوم زندگى هدفدار را در پرتو تعاليم اسلامى بشناسد.

اينك به مثالهايى از اين خانواده نمونه كه فاطمه با همكارى علىعليه‌السلام و با وحيى كه از جانب خدا به سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى شد، آن را بنيان نهاده بود اشاره مى كنيم:

۱ - محبّت و دوستى عميق: آنچه اين دو را به هم پيوند مى داد، عشق ومحبّتى بود كه از ايمان هريك از آنان به ويژگيها و مناقب ديگرى نشأت مى گرفت. فاطمه، على را به عنوان سرور اوصيا و پدر نوه هاى پيامبروبرترين مردم پس از آن حضرت و صاحب مقامى والا و بزرگ در نزدخداوند مى دانست. از اين رو به او بسيار عشق مى ورزيد. علىعليه‌السلام نيز ازبزرگى و عظمت فاطمه آگاه بود و مى دانست كه او سرور زنان جهان ومادر نوه هاى پيامبر است وشفاعتش در بارگاه خداوند مقبول واقع مى شود. به اين دلايل بود كه اميرمؤمنان هم او را بسيار دوست مى داشت.

۲ - همكارى در عمل: فاطمه زهرا در انجام مسئوليّتهاى داخل خانه سُستى نمى ورزيد چنان كه حضرت امير نيز در انجام وظايف مربوط به خودش كوتاهى نشان نمى داد. پيامبر اكرم هم وظايف را از روز نخست بدين گونه تقسيم كرد:

الف - على بايد خانه را بروبد و آب بياورد علاوه بر آنكه دادن نفقه هم از وظايف اوست.

ب - فاطمه بايد آرد فراهم آرَد و خيمر درست كند و نان پزد و تربيت فرزندان و رتق و فتق امور آنان را برعهده گيرد.

در حديثى از ابوجعفرعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود:

«فاطمه به على قول داد كه كارهاى خانه را انجام دهد و خمير درست كند ونان پزد و خانه را بروبد و على هم به او قول داد كه كارهاى بيرون ازخانه را انجام دهد وهيزم آورد و مواد خوراكى را تهيه كند. روزى امام به فاطمه گفت: اى فاطمه آيا چيزى دارى؟ فاطمه گفت: سوگند به آنكه حقّ تو را بزرگ داشت، سه روز است كه چيزى نداريم تا تو را بدان مهمان كنم. علىعليه‌السلام پرسيد: پس چرا به من نگفتى؟

فاطمه گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا نهى كرد از اين كه چيزى از تو بخواهم بلكه به من سفارش كرد كه از پسر عمويت چيزى مخواه. اگر چيزى آورد كه هيچ وگرنه از او تقاضايى مكن».

انجام اين وظايف، رنج و زحمت فراوانى براى فاطمه زهرا ايجاد كرده بود چنانكه روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به منزل فاطمه وارد شد و ديد كه كار زياد، على و فاطمه را خسته كرده است. پس پرسيد: كدام يك از شما بيشتر خسته ايد؟ على پاسخ داد: فاطمه.

آنگاه پيامبر فاطمه را از ادامه كار منع كرد و خود به جاى او مشغول كار شد.

مسلمانان در يكى از جنگها، غنايم بسيارى به دست آورده بودند ازاين رو فاطمه زهرا به حضور پيامبر اكرم رسيد و از آن حضرت خواست تا خادمه اى به عنوان سهم وى از غنيمت به او دهد كه اورا در كارها ووظايف خانه كه برايش بخصوص در زمان غيبت اميرمؤمنان و شركت آن حضرت در جنگها سنگين مى شد، كمك كند.

از امام علىعليه‌السلام روايت شده است كه به مردى از بنى سعد فرمود: آيادرباره خود و فاطمه نكته اى برايت بازگويم؟ فاطمه در خانه من بود. او از تمام كسان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نزد آن حضرت عزيزتر و محبوبتر بود. اوآن قدر با مشك آب آورده بود كه سينه اش از اين بابت مجروح شده بودوآنقدر به دست خود آسياب كرده بود كه دستانش خشن شده بود و خانه را آنقدر رُفته بود كه لباسهايش خاك آلوده شده بود و آنقدر زير ديگ راروشن كرده بود كه جامه هايش چرك و دودآلود شده بود و به همين خاطربسيار لاغر و نزار گشته بود ۰ ) .

چون فاطمه زهرا از پيامبر خواستار كنيزى شد تا او را در كارهاى خانه كمك كند، آن حضرت به وى فرمود: من به تو چيزى مى آموزم كه بيشتر از كنيز به حال تو سودمند است.

فاطمه پرسيد: پدر! آن چيست؟

پيامبر فرمود: چون از نماز فراغ يافتى پيش از آنكه به چپ وراست خود بنگرى ۳۴ مرتبه بگو اللَّه اكبر و ۳۳ مرتبه بگو الحمد للَّه و۳۳ مرتبه هم بگو سبحان اللَّه. چون، چنين كنى خداوند نيرو و نشاط به تو عنايت كند. آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او نگريست و فرمود: آيا بدين خرسندى؟

فاطمه پاسخ داد: آرى اى رسول خدا، خرسندم.

اين همان تسبيح مشهور به «تسبيح الزهرا» است كه بيشتر شيعيان پس از خواندن نماز، خود را به انجام آن ملزم مى دانند.

اين است شخصيت آن زن درخشانى كه فاطمه زهراعليها‌السلام آن را براى مابه نمايش مى گذارد. او نشان مى دهد كه چگونه يك زن بايد مشكلات راتحمّل كند و به درجات والايى كه خداوند براى او درنظر گرفته برسدبى آنكه بدانچه از دنياى فانى از كف او مى رود، توجّه نشان دهد.

بنابر برخى از روايات، چون آيه زير نازل شد كه فرمود:

( وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاًمَّيْسُوراً ) (۱۱) «چون از ايشان (يعنى از خويشان و دخترت فاطمه) به خاطررحمت پروردگارت كه بدان اميدوارى، روى گرداندى بديشان سخنى نرم وخوش بگو».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدمتكارى را بنام «فضه» را براى خدمت به دخترش به نزد وى فرستاد. فاطمه نمى خواست با او رفتارى مانند رفتار زنان عرب داشته باشد آنان به خدمتكار خود امر و نهى مى كردند و خدمتكارشان جزاطاعت از فرمانهاى آنها چاره ديگرى نداشت. امّا فاطمه هرگز چنين نكردبلكه بدون آنكه ميان خود و فضه امتيازى قائل شود، روزهايى را بين خود و فضه تقسيم كرد.

۳ - فاطمه زهرا زندگى و غذاى ناگوار و لباس درشت بافت و خشن راتحمّل مى كرد و تنها خدا و روز قيامت را درنظر مى آورد. در حديثى ازسويد بن غفله آمده است كه گفت: علىعليه‌السلام به پيشامدى سخت گرفتارشد. فاطمه به نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و در زد. رسول خدا فرمود: من احساس مى كنم محبوبم بر در ايستاده است. اى أم ايمن برخيز و بنگر. پس أم ايمن در را گشود، فاطمه به خانه پيامبر قدم نهاد. پيامبر خطاب به اوفرمود: تاكنون در چنين هنگامى نزد ما نمى آمدى؟!

فاطمه گفت: اى رسول خدا خوراك فرشتگان در نزد خداى چيست؟ پيامبر فرمود: حمدوثناى خداست. پس فاطمه عرض كرد: خوراك ما چيست؟ پيامبر فرمود:

سوگند به آنكه جانم به دست اوست. در خانه آل محمّد يك ماه است كه آتشى برافروخته نشده. اينك پنج كلمه كه جبرئيل به من آموخته است،به تو ياد مى دهم. فاطمه گفت: اى رسول خدا اين پنج كلمه كدام است؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «يا رَبَّ الْأَوَّلينَ وَالْآخِرينَ، يا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتينِ وَياراحِمَ الْمَساكينِ وَيا أَرْحَمَ الْرَّاحِمينَ ».

فاطمه بازگشت. همين كه چشم على به او افتاد، گفت: مادر و پدرم به فدايت. اى فاطمه چه خبرى آوردى؟ گفت: براى كارى دنيايى رفتم وبراى آخرت بازگشتم. على به او فرمود: آنچه پيش روى دارى بهتراست، آنچه پيش روى دارى بهتر است.

از امام جعفر صادقعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود:

فاطمهعليها‌السلام نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از علىعليه‌السلام شكايت كرد و گفت: اى رسول خدا على از روزى خود چيزى برجاى نمى گذارد مگر آنكه آن رادرميان بيچارگان پخش كند. پيامبر به او فرمود: اى فاطمه آيا مرا درباره برادرم وپسر عمويم خشمگين مى سازى؟ همانا خشم على خشم من وخشم من خشم خداى عز وجل است(۱۲) .

فاطمه زهرا از زمان ازدواج تا هنگام وفاتش به عنوان واسطه ميان رسول خدا و زنان مسلمان در مسائل شرعى بود. بدين ترتيب كه زنانى كه در مسائل شرعى دچار اشكال مى شدند، نزد فاطمه مى آمدند و مسائل خود را از او مى پرسيدند و آن حضرت اشكالات آنان را برطرف مى كردوفرهنگ وحى را به آنان مى آموخت و آنان را از معرفت سيراب مى كرد.

آن حضرت همچنين در برخى از سفرهاى مهم شركت جست و انجام برخى از امور را برعهده داشت. علاوه بر اين او در فتح مكّه نيز حضورداشت و به امور شخصى پدر و شوهرش رسيدگى مى كرد تا آنان بتوانندبراى وظايف مهمى كه برعهده داشتند، از فرصتها بهتر استفاده كنند.

بخش دوم: جايگاه حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام

زمخشرى در كشاف هنگام ذكر ماجراى زكريا و مريمعليهما‌السلام نقل كرده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام قحط سالى، به گرسنگى مبتلا شد. حضرت فاطمهعليها‌السلام دو قرص نان و پاره اى گوشت براى آن حضرت، تحفه برد و وى را بر خود مقدّم داشت. امّا آن حضرت طبق را به خود فاطمه بازپس دادوفرمود: آن را بگير. آنگاه روپوش روى طبق را برگرفت. طبق پر ازگوشت و نان بود. فاطمه با ديدن اين صحنه شگفت زده شد و پى برد كه اين نان و گوشت از جانب خداوند فرستاده شده است. پيامبر به فاطمه فرمود:اين نان و گوشت از كجا آمده است؟ فاطمه پاسخ داد: از سوى خدا كه اوهركه را خواهد بى حساب، روزى دهد. پيامبر فرمود: سپاس خدايى راكه تو را مانند بانوى زنان بنى اسرائيل قرار داد. سپس آن حضرت، على بن ابى طالب و حسن و حسين و اهل بيتش را جمع كرد و همگى از آن غذاخوردند و سير شدند. امّا از غذا، هيچ كاسته نشده بود و فاطمه باقيمانده غذا را به همسايگان خويش بخشيد.

ترمذى در صحيح از صبيح غلام اُمّ سلمه و زيد بن ارقم نقل كرده است كه گفتند: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على و فاطمه و حسن و حسين فرمود: «من بادشمن شما دشمن و با دوستان شما دوست هستم».

ابن خالويه در كتاب «آل» در حديثى كه آن را از امام رضا و او ازپدرانش از اميرمؤمنان نقل كرده، آورده است كه آن حضرت فرمود:رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «چون روز قيامت فرا رسد، منادى از دل عرش آواز دهد كه اى خلايق! ديدگان خود را بربنديد تا فاطمه دختر محمّد، عبور كند».

همچنين در روايت ديگرى آمده است كه آن منادى بانگ مى زند كه:«اى جماعت! سر به زير افكنيد و چشم فرو بنديد تا فاطمه از پل صراطبگذرد. آنگاه آن حضرت درحالى كه هفتاد هزار كنيز از حورالعين بهشت او را همراهى مى كنند، از پل مى گذرد».

بخارى در صحيح به سند خود روايت كرده است كه پيامبر اكرم فرمود: «فاطمه پاره تن من است. هركه او را خشمگين سازد به تحقيق مراخشمگين ساخته است».

بسيارى از دانشمندان اهل حديث، از شيعه و سنى، اين مضمون را با اسناد صحيح و روايتهاى صريح نقل كرده اند. تا آنجا كه برخى بدين روايت، با اعتمادى تمام استشهاد كرده اند. يكى از اينان ابوالفرج اصفهانى است. وى روايت مى كند كه: عبداللَّه بن حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبىعليه‌السلام بر عمر بن عبدالعزيز وارد شد. عبداللَّه در آن هنگام جوان بودواز وقار و هيبتى خاص برخوردار. عمر او را در صدر مجلس نشانيد،مورد احترام قرار داد و نيازش را برآورده ساخت. از علّت كار عمر در اين خصوص پرسش كردند. وى پاسخ داد: يكى از معتمدانم خبرى از رسول خدا برايم نقل كرد آن چنانكه گويى خود آن را از دهان آن حضرت شنيده ام. پيامبر فرمود: فاطمه پاره تن من است. آنچه او را شادمان مى كندمرا نيز خوشحال مى سازد و آنچه وى را خشمگين مى كند مرا نيز به خشم آورد. اين عبداللَّه هم پاره اى از پاره تن رسول خداست.

ابن سعد و ابن مثنى از حضرت امير نقل كرده اند كه گفت: رسول خدافرمود: «اى فاطمه خداوند از خشم تو خشمگين و از خشنودى تو خشنودمى شود».

ابونعيم احمد بن عبداللَّه اصفهانى به سند خود از مسروق از عايشه نقل كرده است كه گفت: به هنگام بيمارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه به رحلت وى منجر شد بر بالين آن حضرت بوديم كه فاطمه وارد شد. راه رفتنش بى هيچ كم و كاستى به راه رفتن پيامبر مى ماند. چون پيامبر فاطمه را ديد فرمود:«دخترم خوش آمدى» آنگاه وى را در سمت راست يا چپ خود نشانيد.

سپس رازى را با وى درميان نهاد. فاطمه گريست. درميان زنان پيامبر من به سخن درآمدم و گفتم: رسول خدا از ميان ما همه تو را براى رازگويى برگزيد آنگاه تو مى گريى؟!

سپس رسول خدا راز ديگرى با فاطمه درميان نهاد. اين بار فاطمه خنديد. عايشه در اين باره از فاطمه پرسش كرد. امّا آن حضرت گفت: من راز رسول خدا را برملا نمى كنم. چون پيامبر درگذشت عايشه دوباره ازآن رازى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با فاطمه درميان گذارده بود، از وى سؤال كرد.فاطمه پاسخ داد: امّا گريه ام بدين خاطر بود كه رسول خدا به من فرمود:جبرئيل در هرسال يك بار قرآن را بر من عرضه مى داشت امّا امسال آن رادو بار عرضه كرد و علّت اين امر را جز نزديك شدن مرگم نمى دانم. من ازشنيدن اين سخن گريستم آنگاه پيامبر به من فرمود: از خدا بترس و شكيباباش كه من براى تو سَلَف نيكويى هستم. سپس فرمود: اى فاطمه آيادوست ندارى كه سرور زنان جهان و بانوى اين امّت باشى؟ در اين هنگام بود كه خنديدم.

دانشمندان حديث اين روايت را با سندهاى بسيار و نيز مَتنى يكسان يادست كم با اندكى تفاوت نقل كرده اند.

مؤلّف كتاب «الاستيعاب» به سند خود از ابن عبّاس نقل كرده است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «سرور زنان بهشت، مريم و پس از او فاطمه دختر محمّد و سپس خديجه و سپس آسيه همسر فرعون مى باشند».

ابن صباغ مالكى در فصول المهمه از بخارى و مسلم و ترمذى نقل كرده است كه پيامبر اكرم فرمود: «از مردان، بسيارى به كمال رسيده اند امّا اززنان جز مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون و خديجه دختر خويلد وفاطمه دختر محمّد كس ديگرى به كمال دست نيافته است».

اين دو حديث با اسناد بسيار و مستفيض در كتب روايات نقل شده است. والبته احاديث ديگرى نيز نقل شده، مبنى بر آنكه فاطمه از برترين آن زنان سابق الذكر است. جز آنكه مريم سرور زنان دوره خودش مى باشدو فاطمه سرور زنان عالم در تمام دورانهاست. مؤيد اين نظر، سخنى است كه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به حضرت زهرا نقل شده كه به وى فرمود: آيادوست ندارى سرور زنان اين امّت باشى؟ از آنجا كه بى ترديد اين امّت ازديگر امّتها برتر است مى توان نتيجه گرفت كه بانوى زنان اين امّت نيز ازسروران ديگر امّتها، برتر وبالاتر است.

حاكم در مستدرك روايت كرده است كه چون رسول خدا از جنگ ياسفرى باز مى گشت، نخست به مسجد مى رفت و دو ركعت نماز مى گزاردو آنگاه به خانه فاطمه مى رفت و بعد از آن به نزد همسرانش روانه مى شد.

امّا هرگاه پيامبر مى خواست به سفر يا جنگى رود، نخست باهمسرانش خدا حافظى مى كرد و آخر از همه با فاطمه وداع مى گفت.حاكم نيز همين مطلب را از ابن عمران نقل مى كند كه گفت: هرگاه پيامبراكرم عازم سفرى مى شد آخرين كسى كه با او خدا حافظى مى كرد،فاطمه بود. اين نكته در كتب حديث با سندهاى مستفيض نقل شده است.

در كتاب استيعاب به نقل از عايشه آمده است كه از وى پرسيدند: محبوبترين زنان در نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه كسى بود؟ عايشه گفت:فاطمه. پرسيدند: و از مردها؟ گفت: شوهرش على.

همچنين مؤلف استيعاب به سند خود از ابن بريد از پدرش نقل كرده است كه گفت: محبوبترين زنان در نزد رسول خدا فاطمه و محبوبترين مردان در نزد آن حضرت، على بود.

حاكم در مستدرك از جميع بن عمير نقل كرده است كه عايشه پس ازآنكه از وى درباره على پرسش شد، گفت: از من درباره مردى مى پرسيدكه به خدا مردى را محبوبتر از على نديدم. بخارى و مسلم در صحاح خوداز قول پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده اند كه فرمود:

«فاطمه سرور زنان بهشتى است».

ازدواج

يكى ديگر از رويدادهاى جالبِ توجّه زندگى فاطمه زهراعليها‌السلام ، ازدواج اوست. كه بُعد بزرگى از زندگى او را دربر مى گيرد.

در واقع ازدواج فاطمه يك ازدواج تمام عيار، مطابق با ارزشهاى اسلامى بود. از اين رو اين پيوند به عنوان نمونه اى از يك ازدواج ايده آل مورد توجه قرار گرفت.

در فقه اسلامى، شيوه ازدواج فاطمه به عنوان سنّت مستحب قلمدادشده است. چرا كه اين ازدواج صورت مجسمى از تعاليم گرانبهاى اسلامى است. اينك بجاست به فراخور اين كتاب به شرح قسمتهايى حساس از اين پيوند مبارك بپردازيم.

اوّل: خواستگارى

مراسم ازدواج به سادگى و بدون هيچ افراط و تفريطى برگزار شد. درحقيقت مفهوم ازدواج اسلامى مفهومى است برخاسته از واقعيت وطبيعت آن. ازدواج پديده اى است فطرى كه براى ادامه حيات و بقاى نسل انسان در وجود او تعبيه شده است.

در واقع اسلام نيز ازدواج را بدين گونه مى خواهد و دستوراتى متناسب با چنين ازدواجى صادر كرده است. از اين رو به بسيارى از تشريفات بى فايده ديگرى كه در برخى از كشورهاى اسلامى ديده مى شود هيچ نيازى نيست.

معمولاً ازدواج با خواستگارى از سوى مرد آغاز مى شده. آن هم از زنى كه از جهت حسب و نسب، مورد علاقه او قرار مى گرفته است. و بستگان زن نيز درباره مرد تحقيق مى كردند و اگر او را شايسته مى يافتند مهريه ساده اى تعيين مى كردند و دخترشان را بدون تشريفات و رفت و آمدها،به ازدواج مرد درمى آورند و از تشكيل جلسات طولانى و بدون فايده خوددارى مى كردند. كه گويى اينك ازدواج به مثابه تعيين روابط بين المللى ميان ملّتها درآمده است، كه در برخى از كشورها هم اكنون نيزاين رفتار و طرز فكر ديده مى شود.

براى همين است كه مى بينيم اميرمؤمنان، علىعليه‌السلام خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى آيد، سلام مى كند و در جاى خود قرار مى گيرد. پيامبر علّت آمدنش راجويا مى شود و حضرت امير موضوع ازدواج با فاطمه را مطرح مى كندوپيامبر با خوشرويى تمام از پيشنهاد او استقبال مى كند.

دوّم: قبول پيشنهاد خواستگارى

پيامبر پيشنهاد على را به طور قطعى نمى پذيرد، مگر پس از آنكه اين پيشنهاد را براى فاطمه با تفاصيل آن عرضه كند. آن حضرت از سوابق على وفضايل ومناقب او مى گويد و فاطمه نيز سكوت مى كند و بدين ترتيب رضايت خويش را اعلام مى دارد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ديدن سكوت فاطمه زهرا مى فرمايد: اللَّه اكبر، سكوت فاطمه نشان رضايت او به اين پيوند است.

اسلام زن را انسانى صاحب كرامت به شمار مى آورد كه حق داردسرنوشت خود را برگزيند. اگرچه پدر نيز اين حق را دارد كه در انتخاب همسر با دخترش مشورت كند چرا كه او خير و صلاح دخترش را بهترمى داند. ولى اگر پدر بخواهد در اين باره زور پيشه كند و يا در استفاده ازاين حق افراط روا دارد، در چنين حالتى شرع مقدّس قدرتش را محدودمى سازد، حق انتخاب را تماماً برعهده خود زن مى سپارد. بدين گونه ازافراط و تفريط جلوگيرى مى كند و بنابراين اسلام با شيوه اروپايى و غربى كه زن را از خانواده اش جدا مى كند وحق انتخاب شوهر را تنها به دست اومى سپارد، به هيچ وجه هماهنگى وموافقت ندارد.

از طرفى شيوه اسلامى در اين باره با روش ازدواج در روزگار جاهليّت كه زن را به مثابه كالايى مورد خريد و فروش قرار مى داد، هيچ گونه سازگارى ندارد.

سوّم: برابرى

فاطمه در همان هنگامى كه مسلمانان توانسته بودند با نيرومندترين دشمن خود يعنى قريش، در جزيرةالعرب به رويارويى برخيزند، به سن و سال زنان رسيده بود. مردان مسلمان هريك مى خواستند در ازدواج بافاطمه دختر پيامبر بر يكديگر سبقت جويند تا بدين ترتيب به اين شرافت نايل آيند. در آن هنگام فضايل و مناقب و پاكدامنى و آزرم و حكمت وتقوا و اجتهاد و دانش و معرفت آن حضرت، زبانزد همگان بود. امّا ازسوى ديگر مسلمانان از ميزان علاقه وافر پيامبر اكرم به دخترش آگاهى داشتند از اين رو بسيارى از توانگران و بزرگان او را از پيامبر خواستگارى مى كردند امّا پيامبر اسلام آنان را با ظرافت رد مى كرد چرا كه آنان راشايسته ازدواج با فاطمه و همتا و برابر با آن حضرت نمى دانست. مضافاًبرآنكه پيامبر از طريق وحى، آگاهى يافته بود كه فاطمه، اين زن بافضيلت و معصوم در اسلام، كسى كه قرار است نسل پيامبر و تبار اوصياو جانشينانش از او باشد، بايد با مردى كه خداوند سبحان او را برگزيده است، پيمان زناشويى ببندد.

از اين رو آن حضرت به هركس كه براى خواستگارى فاطمه به اورجوع مى كرد، مى فرمود:

من در اين باره منتظر فرمان خداوند هستم. امّا هنگامى كه على به همين منظور نزد پيامبر آمد و خواسته اش را مطرح كرد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وى فرمود: جبرئيل پيش از وى نزد آن حضرت آمده و به وى گفته بود كه خداوند تعالى ، فاطمه را در آسمان به همسرى على درآورده و فرشتگان رابر آن گواه گرفته است.

تمام اينها براى آن بود كه حضرت امير پس از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترين زمينيان بود و پيامبر و فاطمه نيز اين نكته را بخوبى مى دانستند. علىعليه‌السلام تنها همسر شايسته فاطمه بود.

در اسلام نيز روا نيست كه پدر دخترش را به مردى كه همشأن اونيست، به همسرى درآورد. در اين باره مى توان به حديثى كه از امام صادقعليه‌السلام روايت شده، استناد جُست. آن حضرت فرموده است:

«اگر خداوند اميرمؤمنانعليه‌السلام را براى فاطمه نيافريده بود، از آدم تاپايين تر از وى همتايى براى فاطمه بر روى زمين وجود نداشت»(۵) .

چهارم: مهريه و جهيزيه

اگر انسان در زندگى دنيا بيشتر به تشريفات توجّه داشته باشد، دردسرو مشكلاتش هم افزونتر خواهد شد. حال آنكه ساده زيستن و زهد درزندگى، موجب آسودگى و راحتى است. اميرمؤمنان نيز در حديثى كه ازاوصاف پرهيزكاران سخن مى گويد، به همين نكته اشاره كرده و فرموده است:

«پرهيزكاران لذّت زهد دنيا را هم در اين دنيا چشيده اند»(۶) .

ساده زيستن و زهد، بخصوص درنظر رهبران و بالاخص در نزد ائمه و راهنمايان ربّانى از اهمّيّت بيشترى برخوردار است.

شايد سادگى مَهر بانوى زنان و نيز لوازم خانه اش، به اضافه زهد درمراتب دنيا، بيشتر به هدف ساده برگزار كردن مراسم زناشويى انجام گرفته باشد تا به عنوان نمونه اى براى ازدواجهاى اسلامى همواره پيش روى مسلمانان قرار داشته باشد و چرا اينگونه نباشد؟ كه او فاطمه دخترمحمّد بن عبداللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، رسول خدا بود و شوهرش سرور اوصيا، على اميرمؤمنان. پس بايد كه ازدواج او به عنوان الگو و نمونه قلمداد شود.

امامان معصوم نيز، عملاً در ازدواجهاى خود از اين نمونه پيروى كردند وخود را حتّى ملزم به رعايت «مهرالسنّه»، يعنى همان بهاى مهريه اى كه علىعليه‌السلام به فاطمهعليها‌السلام پرداخت، مى كردند.

مهر حضرت زهرا ۴۸۰ و يا بنابر بعضى روايات ۵۰۰ درهم بود.همچنين جهيزيه اى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را براى فاطمه تدارك ديد، عبارت بود از:

- پيراهنى به بهاى هفت درهم.

- روبندى (به عنوان چادر) به ارزش چهار درهم.

- قطيفه سياه خيبرى.

- تختخوابى بافته شده از برگ و ليف خرما.

- دو تشك كه درون يكى از آنها با پشم گوسفند و درون ديگرى با ليف خرما پر شده بود.

- چهار بالش كه درون آنها از گياه خوشبوى «اذخر» پر شده بود.

- پرده اى نازك از پشم.

- يك تخته حصير هجرى(۷) كه گاهى اين حصير از علف بافته مى شد.

- يك آسياب دستى.

- يك تشت مسى.

- مشكى از پوست.

- كاسه اى چوبين.

- مشك كهنه آب.

- يك آفتابه.

- دو كوزه سفالى.

- يك سفره چرمى.

- يك چادر بافت كوفه.

- يك مشك آب.

- مقدارى عطر.

امامعليه‌السلام نيز خانه خود را مهيا كرد. بدين ترتيب كه كف خانه را باريگهاى نرم فرش كرد و چوب درازى به دو طرف ديوار آويخت تا از آن به عنوان رخت آويز استفاده شود و داخل اتاق را نيز با پوست گوسفندفرش كرد و تنها يك بالش از ليف خرما در خانه قرار داد.

پنجم: خطبه عقد

رسول خدا به امام على فرمود: برخيز و براى خود خطبه بخوان. اميرمؤمنان فرمود:

«سپاس خدايى را كه به ستايشگرانش نزديك شد و به خواستارانش قريب گشت و بهشت را به كسانى كه از او پروا پيشه كنند، وعده فرمودوكسانى را كه نافرمانى اش كنند با آتش بيم داد. او را بر نيكيهاى ديرينه ونعمتهايش سپاس مى نهم. سپاس كسى كه مى داند او (خداى) آفريننده و پديد آرنده و ميراننده وزنده كننده اوست و از بديهايش پرسنده. از اويارى مى جوييم و هدايت مى خواهيم و بدو ايمان مى آوريم و از وى كفايت مى طلبيم».

«و شهادت مى دهيم كه جز خداى يگانه هيچ معبودى نيست. يكتاست و شريكى ندارد. شهادتى كه در اندازه او باشد و خشنودش سازد و نيزشهادت مى دهيم كه محمّد بنده و رسول خداست، درود خدا بر او، و بردودمانش باد. درودى كه او را نيك آيد و بهره مندش سازد و او را بالا بردو برگزيندش. اين رسول خداست كه دخترش فاطمه را به پانصد درهم (مهر) به همسرى من داد. از او بپرسيد و حضرتش را گواه گيريد».

آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «من دخترم فاطمه را براساس آنچه خداوند مهربان او را با تو تزويج كرده، به همسرى تو دادم و به خشنودى خداوند راضى و خشنودم. تو نيك داماد و نيك يارى هستى و خشنودى خداوند براى تو كافى است».

سپس رسول خدا فرمود تا طبقى از خرماى نورس يا رسيده درميان آورند وآن را تقسيم كنند.

در اين باره حديث ديگرى از زبان اميرمؤمنان نقل شده كه در سطوربعد براى بيان اهميّت اين پيوند در اسلام، آن رابازگو خواهيم كرد. ازجمله دلايل اهمّيّت اين ازدواج آن است كه ما در كتابهاى تاريخ و حديث به بخش بزرگى بر مى خوريم كه به تفصيل يا اختصار موضوع ازدواج على با فاطمه را مطرح كرده اند. اين امر خود نشانگر اهتمام مسلمانان صدراسلام به اين امر بوده است.

حديثى كه در اين باره روايت شده، منقول از ضحّاك بن مزاحم است كه گفته: از على بن ابى طالب شنيدم كه مى فرمود: ابوبكر و عمر نزد من آمدند و گفتند: چه مى شود كه نزد رسول خدا بروى و درباره فاطمه با اوسخن بگويى؟

من نزد آن حضرت رفتم. چون پيامبر مرا ديد، خنديد و آنگاه فرمود:ابوالحسن براى چه آمده اى؟ چه مى خواهى؟

من از خويشاوندى و پيشگامى خود در اسلام نيز و از يارى و جهادخويش در ركاب آن حضرت، سخن گفتم. آن حضرت در پاسخ فرمود:راست گفتى وبهتر از آنى كه گفتى.

گفتم: اى رسول خدا آيا فاطمه را به همسرى من مى دهى؟

او فرمود: على! پيش از تو نيز كسان ديگرى از او خواستگارى كرده اندوچون من خواستگارى آنان را با فاطمه درميان نهادم، آثار نارضايتى در چهره اش نمايان شد. امّا اينك تو اينجا بمان تا من دوباره به سويت بازگردم(۸) .

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اتاق فاطمه رفت. فاطمه برخاست و رداى پيامبر راستاند وكفشهايش را به در آورد و آب وضو براى آن حضرت مهيّا كرد و به دست خويش پاهايش را شُست و آنگاه بر جاى خود نشست، پيامبر به اوفرمود: اى فاطمه؟ پاسخ داد: بلى چه فرمايشى دارى اى رسول خدا؟

پيامبر فرمود: على بن ابى طالب كسى است كه تو بخوبى از قرابت وفضيلت و اسلام او آگاهى دارى و من نيز از خداوند خواسته ام كه تو رابه همسرى بهترين و محبوبترين خلقش درآورد. او از تو خواستگارى كرده است. در اين باره چه نظرى دارى؟

فاطمه خاموش ماند امّا چهره اش را برنگرداند و رسول خدا نيز درسيمايش نشان ناخرسندى نديد. پس برخاست و گفت: اللَّه اكبر. سكوت اودليل بر موافقت اوست.

پس جبرئيلعليه‌السلام به نزد آن حضرت آمد و گفت: اى محمّد، فاطمه را به همسرى على بن ابى طالب ده كه خداوند او را براى على بن ابى طالب پسنديده و على را نيز براى فاطمه.

على فرمود: آنگاه پيامبر فاطمه را به ازدواج من درآورد. و نزد من آمدودستم را گرفت و فرمود: «برخيز به نام خدا و بگو: عَلى بَرَكِةِ اللَّهِ وَماشاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ ».

آنگاه مرا آورد و در كنار فاطمه نشانيد و فرمود:

«خدايا اين دو محبوبترين خلقِ تو در نزد منند پس آنان را دوست بدارو به فرزندانشان بركت ده و از سوى خود نگاهبانى برايشان بگمار و من اين دو و فرزندانشان را از شر شيطان رانده شده، در پناه تو مى گيرم»(۹) .

ششم: زفاف

فاطمه زهرا بر اشتر سياه و سپيد پدرش نشست. زنان پيامبر اطراف اشتر را گرفته بودند و اشعار شاد مى خواندند. سلمان نيز افسار اشتر را به دست گرفته بود و پيامبر خود پيشاپيش اشتر و درميان جوانان بنى هاشم كه شمشيرهاى آخته به دست داشتند، حركت مى كرد. جوانان بنى هاشم بااين حركت در واقع مى خواستند بگويند كه ما از عرض و ناموس خودپاسدارى مى كنيم.

آرى، آن شب جشن عروسى برپا بود و اين جشن با اشعارى كه زنان پيامبر مى خواندند و ديگر زنان آنها را تكرار مى كردند، شكوه خاصى به خود گرفته بود.

ام سلمه مى خواند:

- اى همسايگانم به يارى خدا گردش كنيد و در همه احوال خداى را به ياد آريد.

- و ياد آريد الطاف پروردگار والا مرتبه را كه ناخوشيها و آفتها را ازما دور كرد.

- او ما را پس از كفر، هدايت كرد و از نو جان بخشيد.

- با بهترين بانوى عالميان كه خاله ها و عمه هايش فداى او گردند،همراه شويد.

- اى دختر كسى كه خداى بزرگ او را با وحى و رسالت، بر ديگران برترى بخشيد.

عايشه نيز اين اشعار را مى خواند:

- اى زنان، روبندها زنيد و آنچه شايسته گفتن در مجالس است، برزبان آريد.

- همراه با تمام بندگان شاكر خداوند، او را به ياد آوريد كه ما را به دين خويش مخصوص فرمود.

- ستايش خداى را بر بخششهايش و سپاس اورا كه يكتا و ارجمندوتواناست.

- با او - فاطمه - همراه گرديد كه خداوند نام او را بلند گردانيد و وى رااز جانب خود به پاكى و طاهرى - على - مخصوص داشت.

- حفصه نيز بدين اشعار مترنّم شد و خواند:

- فاطمه بهترين زنان بشر است و سيمايى چون ماه دارد.

- خداوند تو را بر همه آفريدگان برترى بخشيد به فضيلت كسى كه به آيات زمر مخصوص شد.

- خداوند تو را به همسرى جوانى فاضل يعنى على بهترينِ حاضران،درآورد.

- همسايگانم، با فاطمه همراه شويد كه او بزرگوار و فرزند مرد بزرگى است.

پس از آنكه فاطمه به خانه على رسيد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش رفت و دست فاطمه را گرفت و درميان دستان على نهاد و پيش از آنكه چنين كند، باسخنان گرم ونورانى خود، بذر عشق و محبّت را درميان آنان كاشت و ازهريك از آنان تعريف و تمجيد كرد.

فاطمه زهراعليها‌السلام از آغاز سال دوّم هجرت، به زندگى تازه اى گام نهاد.او پيش از اين بمدّت ۹ سال به عنوان دخترى نمونه در خانه پدرش مطرح بود و اينك مى خواست زندگى زناشويى خويش را آغاز كند. آرى اومى رفت تا سنگ بناى نخستين خانواده نمونه را در جامعه اسلامى بنيان نهد تا جهان مفهوم زندگى هدفدار را در پرتو تعاليم اسلامى بشناسد.

اينك به مثالهايى از اين خانواده نمونه كه فاطمه با همكارى علىعليه‌السلام و با وحيى كه از جانب خدا به سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى شد، آن را بنيان نهاده بود اشاره مى كنيم:

۱ - محبّت و دوستى عميق: آنچه اين دو را به هم پيوند مى داد، عشق ومحبّتى بود كه از ايمان هريك از آنان به ويژگيها و مناقب ديگرى نشأت مى گرفت. فاطمه، على را به عنوان سرور اوصيا و پدر نوه هاى پيامبروبرترين مردم پس از آن حضرت و صاحب مقامى والا و بزرگ در نزدخداوند مى دانست. از اين رو به او بسيار عشق مى ورزيد. علىعليه‌السلام نيز ازبزرگى و عظمت فاطمه آگاه بود و مى دانست كه او سرور زنان جهان ومادر نوه هاى پيامبر است وشفاعتش در بارگاه خداوند مقبول واقع مى شود. به اين دلايل بود كه اميرمؤمنان هم او را بسيار دوست مى داشت.

۲ - همكارى در عمل: فاطمه زهرا در انجام مسئوليّتهاى داخل خانه سُستى نمى ورزيد چنان كه حضرت امير نيز در انجام وظايف مربوط به خودش كوتاهى نشان نمى داد. پيامبر اكرم هم وظايف را از روز نخست بدين گونه تقسيم كرد:

الف - على بايد خانه را بروبد و آب بياورد علاوه بر آنكه دادن نفقه هم از وظايف اوست.

ب - فاطمه بايد آرد فراهم آرَد و خيمر درست كند و نان پزد و تربيت فرزندان و رتق و فتق امور آنان را برعهده گيرد.

در حديثى از ابوجعفرعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود:

«فاطمه به على قول داد كه كارهاى خانه را انجام دهد و خمير درست كند ونان پزد و خانه را بروبد و على هم به او قول داد كه كارهاى بيرون ازخانه را انجام دهد وهيزم آورد و مواد خوراكى را تهيه كند. روزى امام به فاطمه گفت: اى فاطمه آيا چيزى دارى؟ فاطمه گفت: سوگند به آنكه حقّ تو را بزرگ داشت، سه روز است كه چيزى نداريم تا تو را بدان مهمان كنم. علىعليه‌السلام پرسيد: پس چرا به من نگفتى؟

فاطمه گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا نهى كرد از اين كه چيزى از تو بخواهم بلكه به من سفارش كرد كه از پسر عمويت چيزى مخواه. اگر چيزى آورد كه هيچ وگرنه از او تقاضايى مكن».

انجام اين وظايف، رنج و زحمت فراوانى براى فاطمه زهرا ايجاد كرده بود چنانكه روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به منزل فاطمه وارد شد و ديد كه كار زياد، على و فاطمه را خسته كرده است. پس پرسيد: كدام يك از شما بيشتر خسته ايد؟ على پاسخ داد: فاطمه.

آنگاه پيامبر فاطمه را از ادامه كار منع كرد و خود به جاى او مشغول كار شد.

مسلمانان در يكى از جنگها، غنايم بسيارى به دست آورده بودند ازاين رو فاطمه زهرا به حضور پيامبر اكرم رسيد و از آن حضرت خواست تا خادمه اى به عنوان سهم وى از غنيمت به او دهد كه اورا در كارها ووظايف خانه كه برايش بخصوص در زمان غيبت اميرمؤمنان و شركت آن حضرت در جنگها سنگين مى شد، كمك كند.

از امام علىعليه‌السلام روايت شده است كه به مردى از بنى سعد فرمود: آيادرباره خود و فاطمه نكته اى برايت بازگويم؟ فاطمه در خانه من بود. او از تمام كسان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نزد آن حضرت عزيزتر و محبوبتر بود. اوآن قدر با مشك آب آورده بود كه سينه اش از اين بابت مجروح شده بودوآنقدر به دست خود آسياب كرده بود كه دستانش خشن شده بود و خانه را آنقدر رُفته بود كه لباسهايش خاك آلوده شده بود و آنقدر زير ديگ راروشن كرده بود كه جامه هايش چرك و دودآلود شده بود و به همين خاطربسيار لاغر و نزار گشته بود ۰ ) .

چون فاطمه زهرا از پيامبر خواستار كنيزى شد تا او را در كارهاى خانه كمك كند، آن حضرت به وى فرمود: من به تو چيزى مى آموزم كه بيشتر از كنيز به حال تو سودمند است.

فاطمه پرسيد: پدر! آن چيست؟

پيامبر فرمود: چون از نماز فراغ يافتى پيش از آنكه به چپ وراست خود بنگرى ۳۴ مرتبه بگو اللَّه اكبر و ۳۳ مرتبه بگو الحمد للَّه و۳۳ مرتبه هم بگو سبحان اللَّه. چون، چنين كنى خداوند نيرو و نشاط به تو عنايت كند. آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او نگريست و فرمود: آيا بدين خرسندى؟

فاطمه پاسخ داد: آرى اى رسول خدا، خرسندم.

اين همان تسبيح مشهور به «تسبيح الزهرا» است كه بيشتر شيعيان پس از خواندن نماز، خود را به انجام آن ملزم مى دانند.

اين است شخصيت آن زن درخشانى كه فاطمه زهراعليها‌السلام آن را براى مابه نمايش مى گذارد. او نشان مى دهد كه چگونه يك زن بايد مشكلات راتحمّل كند و به درجات والايى كه خداوند براى او درنظر گرفته برسدبى آنكه بدانچه از دنياى فانى از كف او مى رود، توجّه نشان دهد.

بنابر برخى از روايات، چون آيه زير نازل شد كه فرمود:

( وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاًمَّيْسُوراً ) (۱۱) «چون از ايشان (يعنى از خويشان و دخترت فاطمه) به خاطررحمت پروردگارت كه بدان اميدوارى، روى گرداندى بديشان سخنى نرم وخوش بگو».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدمتكارى را بنام «فضه» را براى خدمت به دخترش به نزد وى فرستاد. فاطمه نمى خواست با او رفتارى مانند رفتار زنان عرب داشته باشد آنان به خدمتكار خود امر و نهى مى كردند و خدمتكارشان جزاطاعت از فرمانهاى آنها چاره ديگرى نداشت. امّا فاطمه هرگز چنين نكردبلكه بدون آنكه ميان خود و فضه امتيازى قائل شود، روزهايى را بين خود و فضه تقسيم كرد.

۳ - فاطمه زهرا زندگى و غذاى ناگوار و لباس درشت بافت و خشن راتحمّل مى كرد و تنها خدا و روز قيامت را درنظر مى آورد. در حديثى ازسويد بن غفله آمده است كه گفت: علىعليه‌السلام به پيشامدى سخت گرفتارشد. فاطمه به نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و در زد. رسول خدا فرمود: من احساس مى كنم محبوبم بر در ايستاده است. اى أم ايمن برخيز و بنگر. پس أم ايمن در را گشود، فاطمه به خانه پيامبر قدم نهاد. پيامبر خطاب به اوفرمود: تاكنون در چنين هنگامى نزد ما نمى آمدى؟!

فاطمه گفت: اى رسول خدا خوراك فرشتگان در نزد خداى چيست؟ پيامبر فرمود: حمدوثناى خداست. پس فاطمه عرض كرد: خوراك ما چيست؟ پيامبر فرمود:

سوگند به آنكه جانم به دست اوست. در خانه آل محمّد يك ماه است كه آتشى برافروخته نشده. اينك پنج كلمه كه جبرئيل به من آموخته است،به تو ياد مى دهم. فاطمه گفت: اى رسول خدا اين پنج كلمه كدام است؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «يا رَبَّ الْأَوَّلينَ وَالْآخِرينَ، يا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتينِ وَياراحِمَ الْمَساكينِ وَيا أَرْحَمَ الْرَّاحِمينَ ».

فاطمه بازگشت. همين كه چشم على به او افتاد، گفت: مادر و پدرم به فدايت. اى فاطمه چه خبرى آوردى؟ گفت: براى كارى دنيايى رفتم وبراى آخرت بازگشتم. على به او فرمود: آنچه پيش روى دارى بهتراست، آنچه پيش روى دارى بهتر است.

از امام جعفر صادقعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود:

فاطمهعليها‌السلام نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از علىعليه‌السلام شكايت كرد و گفت: اى رسول خدا على از روزى خود چيزى برجاى نمى گذارد مگر آنكه آن رادرميان بيچارگان پخش كند. پيامبر به او فرمود: اى فاطمه آيا مرا درباره برادرم وپسر عمويم خشمگين مى سازى؟ همانا خشم على خشم من وخشم من خشم خداى عز وجل است(۱۲) .

فاطمه زهرا از زمان ازدواج تا هنگام وفاتش به عنوان واسطه ميان رسول خدا و زنان مسلمان در مسائل شرعى بود. بدين ترتيب كه زنانى كه در مسائل شرعى دچار اشكال مى شدند، نزد فاطمه مى آمدند و مسائل خود را از او مى پرسيدند و آن حضرت اشكالات آنان را برطرف مى كردوفرهنگ وحى را به آنان مى آموخت و آنان را از معرفت سيراب مى كرد.

آن حضرت همچنين در برخى از سفرهاى مهم شركت جست و انجام برخى از امور را برعهده داشت. علاوه بر اين او در فتح مكّه نيز حضورداشت و به امور شخصى پدر و شوهرش رسيدگى مى كرد تا آنان بتوانندبراى وظايف مهمى كه برعهده داشتند، از فرصتها بهتر استفاده كنند.

بخش دوم: جايگاه حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام

زمخشرى در كشاف هنگام ذكر ماجراى زكريا و مريمعليهما‌السلام نقل كرده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام قحط سالى، به گرسنگى مبتلا شد. حضرت فاطمهعليها‌السلام دو قرص نان و پاره اى گوشت براى آن حضرت، تحفه برد و وى را بر خود مقدّم داشت. امّا آن حضرت طبق را به خود فاطمه بازپس دادوفرمود: آن را بگير. آنگاه روپوش روى طبق را برگرفت. طبق پر ازگوشت و نان بود. فاطمه با ديدن اين صحنه شگفت زده شد و پى برد كه اين نان و گوشت از جانب خداوند فرستاده شده است. پيامبر به فاطمه فرمود:اين نان و گوشت از كجا آمده است؟ فاطمه پاسخ داد: از سوى خدا كه اوهركه را خواهد بى حساب، روزى دهد. پيامبر فرمود: سپاس خدايى راكه تو را مانند بانوى زنان بنى اسرائيل قرار داد. سپس آن حضرت، على بن ابى طالب و حسن و حسين و اهل بيتش را جمع كرد و همگى از آن غذاخوردند و سير شدند. امّا از غذا، هيچ كاسته نشده بود و فاطمه باقيمانده غذا را به همسايگان خويش بخشيد.

ترمذى در صحيح از صبيح غلام اُمّ سلمه و زيد بن ارقم نقل كرده است كه گفتند: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على و فاطمه و حسن و حسين فرمود: «من بادشمن شما دشمن و با دوستان شما دوست هستم».

ابن خالويه در كتاب «آل» در حديثى كه آن را از امام رضا و او ازپدرانش از اميرمؤمنان نقل كرده، آورده است كه آن حضرت فرمود:رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «چون روز قيامت فرا رسد، منادى از دل عرش آواز دهد كه اى خلايق! ديدگان خود را بربنديد تا فاطمه دختر محمّد، عبور كند».

همچنين در روايت ديگرى آمده است كه آن منادى بانگ مى زند كه:«اى جماعت! سر به زير افكنيد و چشم فرو بنديد تا فاطمه از پل صراطبگذرد. آنگاه آن حضرت درحالى كه هفتاد هزار كنيز از حورالعين بهشت او را همراهى مى كنند، از پل مى گذرد».

بخارى در صحيح به سند خود روايت كرده است كه پيامبر اكرم فرمود: «فاطمه پاره تن من است. هركه او را خشمگين سازد به تحقيق مراخشمگين ساخته است».

بسيارى از دانشمندان اهل حديث، از شيعه و سنى، اين مضمون را با اسناد صحيح و روايتهاى صريح نقل كرده اند. تا آنجا كه برخى بدين روايت، با اعتمادى تمام استشهاد كرده اند. يكى از اينان ابوالفرج اصفهانى است. وى روايت مى كند كه: عبداللَّه بن حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبىعليه‌السلام بر عمر بن عبدالعزيز وارد شد. عبداللَّه در آن هنگام جوان بودواز وقار و هيبتى خاص برخوردار. عمر او را در صدر مجلس نشانيد،مورد احترام قرار داد و نيازش را برآورده ساخت. از علّت كار عمر در اين خصوص پرسش كردند. وى پاسخ داد: يكى از معتمدانم خبرى از رسول خدا برايم نقل كرد آن چنانكه گويى خود آن را از دهان آن حضرت شنيده ام. پيامبر فرمود: فاطمه پاره تن من است. آنچه او را شادمان مى كندمرا نيز خوشحال مى سازد و آنچه وى را خشمگين مى كند مرا نيز به خشم آورد. اين عبداللَّه هم پاره اى از پاره تن رسول خداست.

ابن سعد و ابن مثنى از حضرت امير نقل كرده اند كه گفت: رسول خدافرمود: «اى فاطمه خداوند از خشم تو خشمگين و از خشنودى تو خشنودمى شود».

ابونعيم احمد بن عبداللَّه اصفهانى به سند خود از مسروق از عايشه نقل كرده است كه گفت: به هنگام بيمارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه به رحلت وى منجر شد بر بالين آن حضرت بوديم كه فاطمه وارد شد. راه رفتنش بى هيچ كم و كاستى به راه رفتن پيامبر مى ماند. چون پيامبر فاطمه را ديد فرمود:«دخترم خوش آمدى» آنگاه وى را در سمت راست يا چپ خود نشانيد.

سپس رازى را با وى درميان نهاد. فاطمه گريست. درميان زنان پيامبر من به سخن درآمدم و گفتم: رسول خدا از ميان ما همه تو را براى رازگويى برگزيد آنگاه تو مى گريى؟!

سپس رسول خدا راز ديگرى با فاطمه درميان نهاد. اين بار فاطمه خنديد. عايشه در اين باره از فاطمه پرسش كرد. امّا آن حضرت گفت: من راز رسول خدا را برملا نمى كنم. چون پيامبر درگذشت عايشه دوباره ازآن رازى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با فاطمه درميان گذارده بود، از وى سؤال كرد.فاطمه پاسخ داد: امّا گريه ام بدين خاطر بود كه رسول خدا به من فرمود:جبرئيل در هرسال يك بار قرآن را بر من عرضه مى داشت امّا امسال آن رادو بار عرضه كرد و علّت اين امر را جز نزديك شدن مرگم نمى دانم. من ازشنيدن اين سخن گريستم آنگاه پيامبر به من فرمود: از خدا بترس و شكيباباش كه من براى تو سَلَف نيكويى هستم. سپس فرمود: اى فاطمه آيادوست ندارى كه سرور زنان جهان و بانوى اين امّت باشى؟ در اين هنگام بود كه خنديدم.

دانشمندان حديث اين روايت را با سندهاى بسيار و نيز مَتنى يكسان يادست كم با اندكى تفاوت نقل كرده اند.

مؤلّف كتاب «الاستيعاب» به سند خود از ابن عبّاس نقل كرده است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «سرور زنان بهشت، مريم و پس از او فاطمه دختر محمّد و سپس خديجه و سپس آسيه همسر فرعون مى باشند».

ابن صباغ مالكى در فصول المهمه از بخارى و مسلم و ترمذى نقل كرده است كه پيامبر اكرم فرمود: «از مردان، بسيارى به كمال رسيده اند امّا اززنان جز مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون و خديجه دختر خويلد وفاطمه دختر محمّد كس ديگرى به كمال دست نيافته است».

اين دو حديث با اسناد بسيار و مستفيض در كتب روايات نقل شده است. والبته احاديث ديگرى نيز نقل شده، مبنى بر آنكه فاطمه از برترين آن زنان سابق الذكر است. جز آنكه مريم سرور زنان دوره خودش مى باشدو فاطمه سرور زنان عالم در تمام دورانهاست. مؤيد اين نظر، سخنى است كه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به حضرت زهرا نقل شده كه به وى فرمود: آيادوست ندارى سرور زنان اين امّت باشى؟ از آنجا كه بى ترديد اين امّت ازديگر امّتها برتر است مى توان نتيجه گرفت كه بانوى زنان اين امّت نيز ازسروران ديگر امّتها، برتر وبالاتر است.

حاكم در مستدرك روايت كرده است كه چون رسول خدا از جنگ ياسفرى باز مى گشت، نخست به مسجد مى رفت و دو ركعت نماز مى گزاردو آنگاه به خانه فاطمه مى رفت و بعد از آن به نزد همسرانش روانه مى شد.

امّا هرگاه پيامبر مى خواست به سفر يا جنگى رود، نخست باهمسرانش خدا حافظى مى كرد و آخر از همه با فاطمه وداع مى گفت.حاكم نيز همين مطلب را از ابن عمران نقل مى كند كه گفت: هرگاه پيامبراكرم عازم سفرى مى شد آخرين كسى كه با او خدا حافظى مى كرد،فاطمه بود. اين نكته در كتب حديث با سندهاى مستفيض نقل شده است.

در كتاب استيعاب به نقل از عايشه آمده است كه از وى پرسيدند: محبوبترين زنان در نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه كسى بود؟ عايشه گفت:فاطمه. پرسيدند: و از مردها؟ گفت: شوهرش على.

همچنين مؤلف استيعاب به سند خود از ابن بريد از پدرش نقل كرده است كه گفت: محبوبترين زنان در نزد رسول خدا فاطمه و محبوبترين مردان در نزد آن حضرت، على بود.

حاكم در مستدرك از جميع بن عمير نقل كرده است كه عايشه پس ازآنكه از وى درباره على پرسش شد، گفت: از من درباره مردى مى پرسيدكه به خدا مردى را محبوبتر از على نديدم. بخارى و مسلم در صحاح خوداز قول پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده اند كه فرمود:

«فاطمه سرور زنان بهشتى است».


4

5