دانستنیهای ازدواج

دانستنیهای ازدواج11%

دانستنیهای ازدواج نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

دانستنیهای ازدواج
  • شروع
  • قبلی
  • 53 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 34308 / دانلود: 5424
اندازه اندازه اندازه
دانستنیهای ازدواج

دانستنیهای ازدواج

نویسنده:
فارسی

1

2

3

بیگانگان

واژه بیگانه معمولا در حال حاضر به افرادی اطلاق می‌شود که تعهد تابعیت کشوری خاص را نپذیرفته‌اند، اعم از این که تابعیت کشور دیگری را پذیرفته باشند یا خیر، بنابراین، بیگانگان در ایران همه کسانی هستند که دارای تابعیت ایرانی نیستند.

واژه بیگانه در برابر واژه خودی وهموطن قرار دارد، ولذا هموطن به همه افرادی گفته می‌شود که دارای تابعیت ایرانی باشند، اعم از این که دارای اعتقاد اسلامی باشند یا عقیده دیگری مانند یهودیت ومسیحیت ومجوسیت داشته باشند،به تعبیر دیگر، معیار تابعیت در ایران، داشتن عقیده اسلامی نیست، چنان که در حال حاضر در همه کشورهای جهان همین گونه است، ولی در گذشته در میان بسیاری از ملل، معیار خودی وبیگانه، داشتن اعتقاد خاصی بوده، ولذا همه کسانی که دارای عقیده اکثر افراد جامعه نبودند، بیگانه محسوب می‌شدند.

مراد از بیگانه در مبحث ازدواج با بیگانگان، در فقه اسلامی، افراد دارای عقیده‌ای غیر از اعتقاد اسلامی است، اعم از این که معتقد به یکی از ادیان آسمانی، مثل یهودیت ومسیحیت بوده باشند، یا این که اصلا عقیده‌ای نداشته ویا اعتقاد مشرکانه ای داشته باشند.

البته از نظر حقوقی در حال حاضر، بیگانه به معنای نداشتن تابعیت کشوری خاص نیز احیانا مطرح می‌شود، مثلا در مورد ازدواج یک ایرانی با یکی از اتباع فرانسه ویا کشوری دیگر، این نکته مطرح می‌شود که در صورت داشتن عقیده اسلامی، معمولا از طرف وزارت امور خارجه کشور با این ازدواج موافقت می‌شود ودر غیر این صورت (در غیر مورد ازدواج با اهل کتاب، آن هم در صورتی که مرد ایرانی باشد) موافقت نخواهد شد، ولی در رساله حاضر، این معنا از بیگانه مدنظر نیست وبه تعبیر دقیق‌تر، بحث ما در جواز ازدواج مسلمان با غیر مسلمان است وما به یاری خدای سبحان، آرای مکاتب مختلف فقه اسلامی را در این زمینه تبیین خواهیم کرد.

اهمیت ازدواج

تردیدی نیست که ازدواج ومیل به زناشویی زن ومرد از غرایز اولیه نوع بشر است وهر انسانی به صورت طبیعی علاقه‌امند به ازدواج وتولید مثل می‌باشد، به تعبیر دیگر، هر انسانی در صدد است که از طریق تولید مثل، حیات موقت وپایان پذیر خویش را از طریق بقای فرزند دایمی سازد، در عین حال، چگونگی بقای نسل نیز برای وی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، چه این که هر فرد بشر همان گونه که به سلامت خویش می‌اندیشد، به سلامت فرزند خویش نیز اهتمام دارد وهمان گونه که به دنبال سعادت خویش است، سعادت فرزند خود را نیز می‌خواهد، زیرا در حقیقت فرزند خود را تداوم وجود خویش دانسته وسعادت وی را از سعادت خویش جدا نمی‌داند.

علی (ع) در نامه معروفش به امام حسن مجتبی (ع) می‌فرماید : و وجدتک بعضی بل وجدتک کلی، حتی کان شیئا لو اصابک اصابنی وکان الموت لواتاک اتانی فعنانی من امرک ما یعنینی من امر نفسی ب . ((۹)) آنچه در سخن علی (ع) آمده، همان ندای فطرت است که هر فرد انسان فرزندش را جزء خویش، بلکه تمام هستی خویش می‌داند که از طریق او بقا وتداوم می‌یابد، بنابراین، مرگ فرزند را مرگ خویش تلقی می‌کند وهمان گونه به سرنوشت فرزندش می‌اندیشد که به سرنوشت خویش می‌اندیشد، واز طرفی از دیرباز انسان‌ها متوجه تاثیر سلامت پدر ومادر در سلامت فرزند بوده‌اند.

از این جهت در طول تاریخ، همه ملل در انتخاب همسر، امور زیادی را مراعات نموده وامر ازدواج را با ملاحظه شرایط زیادی انجام می‌داده‌اند که همه این شرایط لااقل به تصور آنان برای سلامت جسمی ویا سعادت معنوی فرزندانشان اهمیت داشته است.

در این زمینه توصیه‌های فراوانی از حکیمان جوامع ملل مختلف نقل شده ومردمان به آن پای بند بوده ودر امر مقدس ازدواج، آن‌ها را مراعات می‌نموده‌اند، چنان که از پیامبر اکرم (ص) ودیگر امامان معصوم للّه نیز چنین توصیه‌های ارزنده‌ای را در کتب مختلف مشاهده می‌کنیم.

به عنوان نمونه، پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: انظر فی ای نصاب تضع ولدک فان العرق دساس ((۱۰)) ، بنگر که فرزندت را از چه فامیلی به دست می‌آوری، چه این که اخلاق وخصایص هر فامیلی در نسل آن‌ها باقی می‌ماند (وانحرافهای اخلاقی آنان تاثیر سوء خود را در فرزندان آن‌ها نیز به جا خواهد گذاشت).

بنابراین، همگان باید در انتخاب همسر دقت کافی کنند واز بهترین افراد برای خویش همسر برگزینند.

پیامبر اکرم (ص) در روایتی دیگر فرمود: ایاکم وخضراء الدمن.

قیل: یا رسول اللّه وما خضراء الدمن؟

قال (ص): المراة الحسناء فی منبت السوء، ((۱۱)) از نزدیک شدن به علف‌های با طراوتی که در مزبله ها می‌روید اجتناب کنید! پرسیدند که مقصود از علف‌های مزبله چیست؟

پیامبر (ص) فرمود: مقصود من زنان زیبا رویی هستند که در خانواده‌های آلوده پرورش یافته‌اند.

از جمله اموری که ملل مختلف در گذشته در انتخاب همسر خویش مراعات می‌نمودند وسخت پای بند به آن بودند، این بود که می‌کوشیدند همسر آنان از نظر اعتقادی نیز سالم باشد، بدین معنا که معتقد بودند، همان گونه که سلامت جسمی پدر ومادر در سلامت جسمی فرزند موثر است، سلامت روحی واخلاقی وعقیدتی نیز در سعادت فرزند موثر خواهد بود، وبه همین جهت مردمان از دیرباز از ازدواج با افراد غیر همکیش خود اجتناب داشته‌اند، بنابراین، نهی از ازدواج با بیگانه عقیدتی اختصاص به اسلام نداشته، بلکه در ادیان دیگر نیز از ازدواج با بیگانگان عقیدتی نهی شده است ((۱۲)) حتی می‌توان گفت: مانند بسیاری از مسائل اجتماعی دیگر، اسلام در این مساله نیز اصلاحات مهمی به وجود آورده از جمله بر تصورات غلطی که در دیگر ملل مطرح بوده، خط بطلان کشیده است ومراحلی از اختلاف عقیده را به خصوص در صورتی که ازدواج در جامعه اسلامی صورت گیرد موجب بطلان عقد ازدواج ندانسته است، چنان که در آینده به مواردی از این گونه ازدواج‌ها اشاره خواهیم کرد، در حالی که در میان دیگر ملل چنین تسامحی اصلا مطرح نبوده است.

آری، به حکم این که آیین اسلام به تعبیر قرآن، مهیمن بر دیگر ادیان می‌باشد، بسیاری از اشتباهات وکاستی های دیگر ادیان را اصلاح نموده وانسانها را در طریق اعتدال قرار داده است.

قرآن کریم در این به اره می‌فرماید: الذین یتبعون الرسول النبی الایمی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوریة والانجیل یامرهم بالمعروف وینههم عن المنکر ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث ویضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم فالذین امنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذی انزل معه اولئک هم المفلحون، ((۱۳)) آنان که از این رسول، این پیامبرمی که نامش را در تورات وانجیل خود نوشته می‌یابند، پیروی می‌کنند، آن که به نیکی فرمانشان می‌دهد واز ناشایست بازشان می‌دارد وچیزهای پاکیزه را بر آن‌ها حلال می‌کند وچیزهای ناپاک را حرام وبارگرانشان را از دوششان بر می‌دارد وبند وزنجیرشان را می‌گشاید.

پس کسانی که به او ایمان آوردند وحرمتش را نگاه داشتند ویاری‌اش کردند واز آن کتاب که بر او نازل کرده‌ایم پیروی کردند، رستگارانند.

آری، اسلام آیین فطرت است، بنابراین، معیار حلت در آن، طیب وپاک ومفید بودن ومعیار حرمت، ناپاک وخبیث بودن یک چیز است.

از این جهت، هر چیزی را که عقل آدمی برای جامعه مفید تشخیص دهد، از دیدگاه اسلام مجاز، وهر آن چه را مضر تشخیص دهد، از نظر آیین اسلام نیز ممنوع خواهد بود، واز آن جا که اسلام عقاید پدر ومادر را مشمول قوانین توارث نمی‌دانسته ومعتقد بوده که هر کودکی با فطرتی پاک وسالم والهی به دنیا آمده (کل مولود یولد علی الفطرة) ازدواج با مخالف عقیدتی را در همه صور آن به طور کلی ومطلق منع نکرده است.

ازدواج با بیگانگان در آیین یهود

یکی از ادیانی که به شدت پیروان خود را از ازدواج با بیگانگان برحذر داشته، آیین یهود است ولذا در بخش‌های مختلفی از کتاب تورات با شدیدترین لحن، یهودیان را از ازدواج با بیگانگان منع کرده وآن را از گناهان کبیره معرفی نموده است.

اولین موردی که در تورات از ازدواج با بیگانه اظهار کراهت شده، سفر پیدایش است، در آن جا آمده است: حضرت ابراهیم (ع) هنگامی که تصمیم گرفت برای فرزندش اسحاق زن بگیرد، پیشکارش را قسم داد که از کنعانیان (مردم بومی منطقه) برای اسحاق زن نگیرد، بلکه با همه دوری راه، به نزد خویشاوندان ابراهیم وساره سفر کند واز آنان دختری برای اسحاق برگزیند وپیشکار ابراهیم نیز چنین کرد وبرادر زاده ابراهیم را که رفقه نام داشت ودختر بنوئیل از شهر ناحور در بین النهرین بود برای اسحاق به زنی برگزید واو را به سرزمین کنعان آورد.

در سفر تثنیه (باب هفتم، آیه ۱ ۵) چنین آمده: چون یهوه، خدایت، تو را به زمینی که برای تصرفش به آن جا می‌روی در آورد وامتهای بسیار را که حتیان وجرجاشیان وب، هفت امت بزرگ‌تر وعظیم تر از تو باشند، از پیش تو اخراج نمایدب با ایشان عهد مبند وبریشان ترحم منما وبا ایشان مصاهرت منما، دختر خود را به پسر ایشان مده ودختر ایشان را برای پسر خود مگیر! زیرا که اولاد تو را از متابعت من بر خواهند گرداند تا خدایان غیر را عبادت نمایند وغضب خداوند بر شما افروخته شده وشما را به زودی هلاک خواهد ساخت.

همچنین در کتاب اول پادشاهان (باب یازدهم، آیه ۱ ۳) آمده است: و سلیمان ب زنان غریب بسیاری را از موآبیان وعمونیان وادومیان وصیدونیان وحتیان، دوست می‌داشت، از امت‌هایی که خداوند درباره ایشان، بنی اسرائیل را فرموده بود که شما به ایشان در نیایید وایشان به شما در نیایند، مبادا دل شما را به پیروی خدایان خود مایل گردانند، وسلیمان با اینها به محبت ملصق شدب وزنانش دل او را برگردانیدند.

نیز در کتاب نحیما (باب سیزدهم، آیه ۲۳ ۳۰) آمده است: در آن روزها نیز بعضی یهودیان را دیدم که زنانی از اشدودیان وعمونیان وموآبیان گرفته بودند ونصف کلام پسران ایشان در زبان اشدودیان بود وبه زبان یهود نمی‌توانستند به خوبی تکلم کنند، بلکه به زبان این قوم وآن قوم، بنابراین با ایشان مشاجره نموده، ایشان را ملامت کردم وبعضی از ایشان را زدم وموی ایشان را کندم وایشان را به خدا قسم داده گفتم: دختران خود به پسران آن‌ها مدهید ودختران آن‌ها را به جهت پسران خود وبه جهت خویشتن مگیرید! آیا سلیمان، پادشاه اسرائیل، در همین امر گناه نورزید؟

! با آن که در امت‌های بسیار پادشاهی مثل او نبود واگر چه او محبوب خدای می‌بود وخدا او را به پادشاهی تمام اسرائیل نصب کرده بود، زنان بیگانه او را نیز مرتکب گناه ساختند.

پس آیا ما به شما گوش خواهیم گرفت که مرتکب این شرارت عظیم بشویم وزنان بیگانه گرفته، به خدای خویش خیانت ورزیم؟

و یکی از پسران یهوباداع بن الیاشیب رییس کهنه، داماد سنبلط حورونی بود، پس او را از نزد خود راندم.

ای خدای من! ایشان را به یاد آور، زیرا که کهانت وعهد کهانت ولاویان را بی عصمت کرده‌اند.

فلسفه ممنوعیت ازدواج با بیگانگان

همان گونه که پیش از این یادآور شدیم، از عبارات تورات برمی آید که ازدواج با بیگانگان به طور کلی ممنوع بوده واز بزرگ‌ترین گناهان به شمار می‌آمده وفلسفه این تحریم را نیز تاثیر منفی این ازدواج در عبادت یهوه، خدای بنی اسرائیل، معرفی کرده است واین تاثیر را نیز غیر قابل اجتناب دانسته، تاآن جا که شخصی مثل سلیمان ((۱۴)) نیز بر اثر این نوع ازدواج آلوده شد واز خدای بنی اسرائیل روی برتافت.

دومین علتی که در عبارات فوق برای تحریم ازدواج با بیگانگان ذکر شده، ازدست دادن اصالت یهودی وعدم توانایی سخن گفتن به زبان عبری است، که این نیز خود نوعی انحراف ونقصی بزرگ برای یک فرد یهودی که بایستی به زبان تورات تسلط کامل داشته باشد به شمار می‌آمد وبه همین جهت برای حفظ اصالت زبان خویش، آنان را از ازدواج با بیگانگان، یعنی دیگر ملل منع می‌نمودند.

جالب این که در حال حاضر نیز در قانون مدنی اسرائیل به این مطلب تصریح شده است، چنان که در ماده ۱۷ احوال شخصیه آمده: الدین والمذهب من شروط صحةالعقد، فاذا کان من غیر الدین او من مذهب آخر، فلا یجوز العقد بینهما ودر قسمت دیگر همین ماده آمده: ان الزوجین یشترط ان یکونا اسرائیلیین وان یحصل الزواج علی وفق شرع الموسوی وا لکان لغوا. ((۱۵)) همچنین در ماده ۳۹۶ آمده: لایجوز زواج الیهودی بالوثنیةولا زواج الوثنی بالیهودیة ((۱۶)) ودر ماده ۳۹۳ آمده: فاذا اجتمع اثنان به مثل هذا الازدواج المحرم فقد ارتکبا عارا وفاحشةلاینمحیان ابدا ومثل الاولاد المرزوقین من هذا الاجتماع الشنیع کمثل النتاج المولود من مسافدةالخبول.

((۱۷)) همان گونه که ملاحظه می‌شود، در قانون مدنی اسرائیل نه تنها پیرو آیین یهود بودن شرط صحت عقد ازدواج است، بلکه وحدت مذهبی وکشوری را نیز شرط دانسته‌اند، بدین معنا که فرقه‌هایی که به تدریج در یهودیت به وجود آمده‌اند، نمی‌توانند از مذاهب دیگر همسر انتخاب کنند، این بدان می‌ماند که گفته شود: در اسلام، سنی حنفی نمی‌تواند از پیروان احمد حنبل همسر برگزیند وبالعکس.

در یهود نیز فریسیان نمی‌توانند با صدوقیان ازدواج کنند.

اما شرط اسرائیلی بودن زن وشوهر ظاهرا مربوط به شریعت حضرت موسی (ع) نمی‌باشد، بلکه از تصمیمات ویژه حکومتی است که ازدواج اتباع اسرائیل را با اتباع غیر اسرائیلی هر چند یهودی باشند ممنوع دانسته‌اند.

پر واضح است که این ممنوعیت معلول عواملی نیست که در تورات به عنوان علت حرمت ازدواج با بیگانه آمده است، بلکه صرفا برای سهولت شناسایی اتباع ورسیدگی به امور آنان است.

حاصل این که ممنوعیت ازدواج با بیگانگان، یکی به سبب مصونیت اعتقادی پیروان یک دین بوده ویا به جهت حفظ ملیت واصالت نژادی وقومی، ودر آیین یهود که از طرفی آیین خویش را بهترین آیین دانسته وهمه ادیان دیگر را باطل می‌داند واز طرفی فرزندان اسرائیل را قوم برگزیده ومحبوب خدا وبرتر از هر نژاد دیگر می‌داند، هر دو عامل را در ممنوعیت ازدواج با بیگانگان در نظر داشته‌اند ((۱۸)) .

اما اقوام ومللی که از نظر اعتقادی، خویشتن را برتر از همگان نمی‌دانند، معمولا در صورت اجتناب از ازدواج با بیگانگان، عامل دوم (یعنی اختلاف نژادی وافتخارات ملی) را علت این ممنوعیت ذکر می‌کنند وملت هایی که اسیر حس ناسیونالیستی نیستند وتنها آیین صحیح را آیین خاص خویش می‌دانند، هدفشان از اجتناب با بیگانگان، تنها حفظ مصونیت اعتقادی است، ولذا در شرایطی که اوضاع اجتماعی این مصونیت را بیشتر به خطر اندازد، بر عدم ازدواج با پیروان ادیان دیگر، تاکید بیشتری می‌کنند وبه همین جهت، تنها در موارد خاصی به مردان پیرو خویش اجازه ازدواج با بیگانگان را می‌داده‌اند، مثلا در شرایطی که آنان می‌توانستند با این ازدواج، همسر خویش وبلکه افراد بیشتری از ملت دیگر را به آیین خویش در آورند، ولی هیچ گاه به زنان پیرو خویش اجازه ازدواج با مردان بیگانه نمی‌دادند، چه این که زنان از موقعیت ضعیف‌تری برخوردارند ودر صورت ازدواج با بیگانه، احتمال متاثر شدن آنان از عقیده شوهر بیشتر است.

یکی از نویسندگان معاصر می‌نویسند: ظاهرا تلاش کثیری از قانونگذاران بر این بوده که فرزندان ملت آنان در محدوده خودشان رشد کنند ودر نتیجه، نوامیس آن‌ها بر اثر اختلاط لطمه‌ای نبیند واین یا به خاطر این بوده است که مردمان مشخصی از آنان دور بمانند، یا از عادات ناپسند بر کنار بمانند وضمنا شاخه نژادی وکرامت آن‌ها محفوظ بماند.

بعضی از ملت‌ها زمانی آزاد بودند، ولی بعدها تغییر روش دادند.

چنان که رومیان درآغاز، زنان بسیاری از ملل اطراف خود گرفتند، ولی هنگامی که به قدرت رسیدند، مردمان دیگر را بربر نامیدند وزنان خود را به بیگانگان نمی‌دادند وزنان بیگانه را برای خود نمی‌گرفتند. ((۱۹)) شدت اجتناب از همسری با بیگانگان در مللی که تعدد زوجات را جایز نمی‌دانسته‌اند، طبیعی به نظر می‌رسد وبی تردید مسیحیان چنین بوده‌اند، ولی در آیین یهود هر چند تعدد زوجات در شرایط خاصی جایز بوده، ولی بعدها یکی از پیشوایان مذهبی آن را تحریم کرد، ولذا در ماده ۳۹۵ از حقوق مدنی یهود آمده: تعدد الزوجات وان کان جائزا شرعا ا ان (الراب) جرسون حرمه لضیق اسباب المعیشةفی هذه الایی‌ام التی اصبح فیها امر القیام به لوازم المراة الواحدة غیر هین لایخلو من صعوبة ((۲۰)).

ازدواج با بیگانگان در آیین مسیحیت

آدام متز می‌نویسد: بزرگ‌ترین تفاوت اروپا که در قرون وسطی یکپارچه مسیحی بود با امپراتوری اسلام، وجود شمار بسیار زیادی غیر مسلمان بین مسلمانان بود، که هم از آغاز مانع وحدت سیاسی کامل بین ملل اسلامی بوده‌اند.

در جامعه اسلامی تغییر دین مجاز نبود، مگر آن که کسی بخواهد مسلمان شود، از این رو پیروان ادیان گوناگون کاملا جدای از یکدیگر می‌زیستند، اما مسلمان اگر دینش را عوض می‌کرد، مجازاتش قتل بود، همچنان که در بیزانس مسیحیان مرتد را می‌کشتند.

همچنین ازدواج بین مسلمان وغیر مسلمان جایز ((۲۱)) نبود، چه طبق قانون مسیحی، زن نصرانی نمی‌توانست به عقد غیر نصرانی در آید، تا مبادا در نتیجه اولاد او از مسیحیت خارج شوند.

باز طبق قانون کلیسا مرد نصرانی نیز نمی‌توانست غیر از زن نصرانی بگیرد، مگر احتمال دهد آن زن وفرزندان او را بدین خود در خواهد آورد، ولی در عمل محال بود مرد نصرانی زن مسلمان بگیرد. ((۲۲)) همچنین بدران ابوالعینین بدران در کتاب العلاقات الاجتماعیة بین المسلمین وغیر المسلمین می‌نویسد: یکی از دانشمندان مسیحی به نام ابن العسال در مجموعه خود چنین نقل کرده: للرجل ان یتزوج غیر المومنات به شرط دخول المراة فی ایمان، فاما النساءالمومنات فلا یتزوجن بالرجال الخارجین عن الایمان لئد ینقلوهن الی مذاهبهم.

همچنین در همین کتاب آمده: کل امراة مومنة تتزوج غیر مومن تخرج عن الجماعة.

نیز می‌نویسد: در کتاب خلاصة القانون آمده: المخالفة فی الدین المسیحی تمنع الزواج ابتداء.

و نیز استاد، انور الخطیب می‌نویسد: ان من الموانع القانونیة لعقد الزواج عند الکاتولیک، یرجع الی الحالة الدینیة للشخص کانتمائه الی دیانته غیر دیانة الزوج الاخر، بل ان اختلاف المذهب مانع ایضا.

همان گونه که در عبارات فوق ملاحظه می‌شود، در آیین مسیحیت نیز همانند یهودیت، ازدواج با بیگانگان ممنوع است، ولیکن از آن جا که مسیحیت یک آیین نژادی معرفی نشده ودر این دین از هر فرد انسان، خواه از بنی اسرائیل باشد یا هر ملت دیگر، ایمان به مسیح (ع) پذیرفته است، از این رو، دیگر وجهی برای ممنوعیت ازدواج برای حفظ افتخارات ملی ونژادی وجود نداشته ولذا در این آیین، تنها علت ممنوع ازدواج با بیگانگان حفظ مصونیت اعتقادی افراد بوده است وبه همین جهت درباره مردان که به صورت طبیعی از مصونیت بیشتری برخوردارند آن هم در صورتی که معتقد باشد که می‌تواند همسر خود را به آیین مسیح (ع) در آورد این ازدواج مجاز قلمداد شده، ولی در مورد زنان به صورت مطلق ممنوع شده است.

گو این که احتمالا در همین تسامح جزئی نیز تحت تاثیر مکتب اسلام بوده‌اند.

به هر حال، ازدواج با بیگانگان حتی در مورد مردان مسیحی نیز در صورتی که همسر او به آیین غیر مسیحی باقی بماند ممنوع است، در حالی که در آیین اسلام چنین نیست.

ازدواج با بیگانگان در آیین مجوس

آن چه مسلم است این که ازدواج با بیگانگان در آیین مجوس نیز ممنوع بوده وظاهرا در این آیین نیز ممنوعیت ازدواج با بیگانه بیشتر به جهت دوری از آلودگی اعتقادی وحفظ کیان خانواده بوده است.

به عنوان نمونه در کتاب روایت پهلوی آمده: کسی که از دینی که بدان مقر است به دین دیگر رود، مرگ ارزان است (شایسته مرگ است)، زیرا دین بهدینی را رها می‌کند تا دین بدتر همی گیرد.

به سبب گرفتن دین بدتر، مرگ ارزان همی شود، چه آن دینی است که از راه ارث بدو رسیده است، پس خود بدان گناهکار نیست وامروز که یکی دیگر می‌گیرد، بدان گناهکار باشد واز مرگ ارزانان کسی که به دین بهدینان آید، فورا رستگار شود. ((۲۳)) و نیز آمده: همچنان که مهری ومهربانی خوبدوده کردند، پس مردمان نیز چنان می‌کردند.

همه مردم پیوند وتخمه خویش می‌دانستند.

هرگز برادر، برادر وخواهر، خواهر را از دوستی رها نمی‌کرد.

همه بی چیزی (فقر ونیاز) وخشکی (قحطی) از آن جهت به مردمان رسید که مردان از شهر بیگانه، از روستای بیگانه واز کشور بیگانه آمده وزن کردند وهنگامی که زن می‌بردند، پدر ومادر بر این گریستند که دختر ما به بردگی همی برند. ((۲۴))

ازدواج با بیگانگان در اسلام

آیین یهود از همان آغاز به عنوان یک آیین ملی ونژادی مطرح شد، ولذا در گذشته وحال یهودیان هیچ گونه تبلیغی در جهت یهودی کردن دیگر مردمان نداشته‌اند وبر فرض این که افرادی از غیر بنی اسرائیل آیین یهود را می‌پذیرفتند، آن‌ها را با بنی اسرائیل برابر نمی‌دانستند، اما آیین اسلام از همان آغاز به عنوان یک آیین جهانی مطرح شد، چرا که پیامبر ا کرم (ص) برای همه افراد بشر وبه عنوان رحمتی برای جهانیان مبعوث گردید: وما ارسلناک رحمة للعالمین ((۲۵)) ، ولذا مسلمانان برعکس یهودیان، تبلیغ وجهاد در مسیر گسترش توحید ومسلمان شدن دیگر ملل را از همان آغاز، وظیفه خود می‌دانستند وفلسفه اصلی جهاد در اسلام نیز همین بوده است.

آیین مسیحیت نیز هر چند براساس عبارات انجیل ((۲۶)) وآیاتی از قرآن، همانند آیین یهود، مخصوص قوم بنی اسرائیل بوده است (ورسولا الی بنی اسرائیل) ((۲۷)) ، ولی قدر مسلم از زمانی که کنستانتین، قیصر روم، به آیین مسیحیت گروید، انحصاری بودن این آیین به فراموشی سپرده شد وآیین تبشیر در مسیحیت به صورت یک اصل مسلم در آمد ودر حال حاضر نیز چنین است، ولذا مسیحیان، همانند مسلمانان در تبلیغ واشاعه آیین خود کوشا بوده وهستند.

و نیز بر خلاف یهودیان که خود را ملت برتر وقوم برگزیده خدا می‌دانستند وهیچ گاه دیگر ملت‌ها را با خود برابر نمی‌دیدند، آیین اسلام همه افراد بشر را فرزند یک پدر ومادر می‌داند ومومنان به اسلام را از هر قوم وملتی که بوده باشند، برادر هم می‌شمارد ومی فرماید: انما المومنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم واتقوالله ((۲۸))، هرآینه مومنان برادرانند، میان برادرانتان آشتی بیفکنید و از خدا بترسید.

و بلکه اسلام از همان آغاز با روح عصبت وملی گرایی وهرگونه نژاد پرستی مخالف بوده وبا شعار ان اکرمکم عندالله اتقیکم ((۲۹)) وعباراتی مانند: کلکم من آدم وآدم من تراب و: لافخر لعربی علی عجمی ولا الابیض علی الاسود ا بالتقوی کوشیده است که گرایش‌های ناسیونالیستی را در میان امت اسلامی ریشه کن سازد وعملا نیز پیامبر (ص) مسلمانان را از هر قوم وملتی که باشند با یکدیگر برابر قرار داده وبا افتخارات نژادی به شدت مبارزه نموده است.

از این جهت تردیدی نیست که ممنوعیت ازدواج با بیگانگان در موارد محدودی که مطرح بود، مبتنی بر حس ملی گرایی وبرتری قومی نبوده است، بلکه بی تردید این ممنوعیت به جهت مصونیت اعتقادی مسلمانان و دور نگه داشتن آنان از آلودگی اخلاقی و حفظ اصالت‌های خانوادگی بوده است.

شرط برابر بودن در ازدواج

البته روشن است که مقصود ما از الغای افتخارات نژادی در اسلام، این نیست که مسلمانان همیشه از این گونه گرایش‌های افراطی و ناسیونالیستی بر کنار بوده‌اند، بلکه برعکس، بعضی از مسلمانان با همه تاکید اسلام بر اصالت ندادن به افتخارات نژادی، آگاهانه یا ناخودآگاه به احساسات ناسیونالیستی تمایل پیدا کردند و برای خود امتیازاتی قائل شدند که از جمله آن‌ها عدم برابری دیگر ملت‌های مسلمان با آنان از نظر حق ازدواج بوده است.

فی المثل، پس از وفات پیامبر (ص)، به خصوص از دوران خلافت خلیفه دوم، برتری جویی قریش بر همه طوایف مسلمان دیگر وبرتری جویی عرب بر غیر عرب آغاز شد.

قرشیان خود را اصیل‌ترین قبیله عرب دانستند وبری خود امتیازاتی قائل شدند که از جمله این امتیازات همان بود که گفتند: خلیفه مسلمانان باید برای همیشه الزاما از قبیله قریش بوده باشد، ودر این زمینه به روایتی از پیامبر (ص) استدلال نمودند که آن حضرت فرموده است: ان الائمة من قریش.

براساس این برتری جویی، بالطبع همه پست‌های مهم اجتماعی را در درجه اول، حق خود می‌دانستند.

از امتیازات دیگری که آنان برای خود قائل بودند، این بود که معتقد بودند افراد غیر قرشی همتای قرشیان نیستند، بنابراین، مردان غیر قریش نمی‌توانند از قریش زن بگیرند، ولی قرشیان می‌توانند از دیگر مسلمانان زن اختیار نمایند.

همان گونه که اشاره شد، این برتری جویی از دوران خلیفه دوم آغاز شد. گو این که اولین فردی که با استدلال به روایت نبوی ان الائمة من قریش به خلافت رسید، ابوبکر بود.

این برتری جویی در تمام دوران خلافت عمر وعثمان، بلکه تا پایان دوران بنی امیه به صورت جدی مطرح بود و براثر همین تصور واهی، امتیازات فراوانی در درجه اول برای قرشیان ودر نهایت برای اعراب در نظر گرفته می‌شد وپیدایش خوارج وجنگ های خونباری که آنان در تاریخ اسلام به وجود آوردند، نشان دادن واکنش در برابر این قبیل برتری جویی‌ها بود.

خوارج می‌گفتند: پیامبر می‌فرمود: لا فخر لعربی علی عجمی ب ا بالتقوی، واین قابل قبول نیست که آن حضرت فرموده باشد که برای همیشه بایستی خلیفه مسلمانان الزاما از قریش بوده باشد ونیز به روایتی از پیامبر (ص) استدلال می‌کردند که فرموده است: اسمعوا واطیعوا ولوامر علیکم عبد حبشی اجدع، ونیز به گفته خلیفه دوم استدلال می‌کردند که در موقع مرگ گفته بود: اگر سالم، مولای حذیفه، زنده بود، او را بر شما خلیفه می‌کردم وحال آن که سالم از رجال قریش نبود.

البته اعتراض خوارج به برتری طلبان قریش وعرب به جا بود، چرا که مستند آنان روایاتی غیر معتبر بود، یعنی در حقیقت پیامبر (ص) هیچ گاه نفرموده بود که خلفا بایستی از قریش انتخاب شوند، بلکه مقصود پیامبر (ص) از جملگان الائمة من قریش وارثان وامامان بعد از خودش از اهل بیت بود که در روایتی پیامبر تعداد آن‌ها را دوازده تن معرفی کرده بود و اولین آن‌ها علی بن ابی طالب (ع) وآخرین آن‌ها مهدی (ع) است، ولذا علی (ع) در نهج البلاغه برای رفع این اشتباه می‌فرماید: ان الائمة من قریش غرسوا فی هذا البطن من هاشم لاتصلح الولاة من غیره‌ام، امامان از قریش هستند، ولی از شاخه بنی‌هاشم که پیامبر (ص) در یوم الانذار خلیفه بعد از خودش را از میان آن‌ها معرفی کرد و بی گمان او علی بن ابی طالب بود، ولذا پیامبر (ص) فرمود: ان اللّه لم یبعث نبیا ا جعل له من اهله اخا ووزیرا ووارثا ووصیا وخلیفة فی اهله فایکم یقوم ویبایعنی، علی انه اخی ووزیری ووصیی ویکون منی بمنزلة هارون من موسی ((۳۰)) وبه اتفاق است، هیچ یک از حاضران که همگی آنان از بنی‌هاشم بودند، پاسخ مثبت نداد، جز علی (ع) وسرانجام پیامبر (ص) فرمود: انت یا علی! بنابراین، سخن پیامبر (ص) در جملگان الائمة من قریش، قضیه حقیقیه نبود، بلکه قضیه خارجیه بوده است که مقصود همان امامان اهل بیت هستند، نه این که هر گروهی از مسلمانان که بخواهند دولتی تشکیل دهند، الزاما بایستی فردی از قریش را به رهبری برگزینند.

این تصورات غلط وبرتری جویی‌های قومی، هرچند بر اثر واکنش‌های خوارج ونیز قیام ایرانیان بر ضد امویان تا حدودی تعدیل یافت، ولی این سخن که خلافت برای همیشه حق مسلم مردم قریش است، به عنوان یک اصل در میان فرقه‌های اهل سنت باقی ماند وتقریبا همه علمای اهل سنت در کنار صفاتی مانند عدالت وعلم ولیاقت، برای حاکم اسلامی شرط چهارمی هم ذکر نموده‌اند، که همان قرشیت است.

عجیب این که در طول تاریخ، شرایط عدالت وعلم ولیاقت در بسیاری از موارد متروک ماند، ولذا کمتر خلیفه‌ای از بنی امیه وبنی عباس واجد صفات فوق بودند، ولی در وصف قرشیت هیچ گاه اغماضی نشد وعملا در طول تاریخ جز دورانی که عملا اختیاری نبوده است رهبران جامعه اسلامی را قرشیان تشکیل می‌داده‌اند ((۳۱)) .

همچنین مساله هم کفو نبودن غیر قرشی برای زنان قریش وهم کفو نبودن رجال غیر عرب برای زنان عرب، به صورت حکم فقهی در آثار بسیاری از فقهای اهل سنت باقی ماند.

عجیب این که بعضی از علمای غیر عرب بر این مطلب تاکید بیشتری داشته‌اند تا علمای عرب، به عنوان نمونه، شمس الدین سرخسی می‌نویسد: اعلم ان الکفاءة فی النکاح معتبرة من حیث النسب ا علی قول سفیان الثوری ب قیل: انه کان من العرب فتواضع ورای الموالی اکفاء له وابوحنیفة کان من الموالی فتواضع ولم یرنفسه کفوا للعرب وحجته فی ذلک قوله (ص): الناس سواسیة کاسنان المشط، لافضل لعربی علی عجمی وهذا الحدیث یویده قوله تعالی: ان اکرمکم عنداللّه اتقیهکم ب وحجتنا فی ذلک قوله (ص): قریش بعضهم اکفاء لبعض ب والعرب بعضهم اکفاء لبعض قبیلة بقبیلة والموالی بعضهم اکفاء لبعض رجل به رجل ب وما زالت الکفاءة مطلوبة فیما بین العرب حتی فی القتال، بیانه فی قصة به درب فرجعوا الی رسول اللّه (ص) واخبروه بذلک فقال (ص) صدقوا وامر حمزة به ان یخرجوا الیهم فلما لم ینکر علیهم طلب الکفاءة فی القتال ففی النکاح اولی والکفاءة فی الحریة فان العبد لایکون کفوا لامراة حرة الاصل، ((۳۲)) بدان که کفائت از جهت قبیله خانواده در ازدواج معتبر است، جز به عقیده سفیان ثوری ب بعضی از دانشمندان در مورد اختلاف نظر ابوحنیفه که قائل به عدم صحت ازدواج عجم با عرب بود ونظر سفیان ثوری که آن را مجاز می‌دانسته، اظهار داشته‌اند که سفیان چون خود عرب بوده تواضع کرده وعقیده به جواز را ابراز داشته، ولی ابوحنیفه که از عرب نبوده به این امتیاز اعتراف نموده وخود را همتای عرب ندانسته است.

دلیل سفیان ثوری در مورد نظر خویش، حدیث نبوی است که می‌فرماید: مردم مانند دندانه‌های شانه با هم برابرند، هیچ عربی بر عجم برتری ندارد و موید آن سخن خدای متعال است که می‌فرماید: گرامی‌ترین شما در پیشگاه خداوند، پرهیزگارترین شماست، ودلیل ما [در پیروی از نظر ابوحنیفه] گفته پیامبر (ص) است که فرمود: افراد قریش همتای یکدیگرند وافراد عرب با یکدیگر برابرند وهر قبیله، کفو قبیله دیگر است وموالی نیز کفو یکدیگرند، هر مردی همتای مردی دیگر است، واز طرفی می‌دانیم که کفویت در نزد عرب همیشه مراعات می‌شده، حتی در جنگ‌ها نیز این نکته را مراعات می‌کردند، چنان که در جنگ بدر موقعی عتبه وب از قریش هماورد می‌خواستند که همتای آنان باشد وبه پیامبر (ص) خبر داده شد، فرمودند: راست گفتند، وآن گاه علی وحمزه وعبیده را فرمان داد تا با آنان روبه رو شوند، بنابراین، عدم انکار پیامبر (ص) در مقابل تقاضای کفویت در مبارزه، به طریق اولی لزوم کفویت در مورد نکاح را که امر مهم‌تری است اثبات می‌کند.

همچنین کفویت در آزاد بودن معتبر است، چه این که فرد برده، کفو زن آزاد نخواهد بود.

شگفت آور است که عالمی مانند شمس الدین سرخسی به پیروی از ابوحنیفه، امام اکبر اهل سنت در عین توجه به گفتار پیامبر (ص) که لافخر لعربی علی عجمی وبا توجه به گفته خداوند در قرآن که ان اکرمکم عندالله اتقیکم (که سفیان ثوری براساس این دلایل بر کفویت هر مسلمان با مسلمان دیگر استدلال نموده است) به ادعای رجال قریش در جنگ بدر که گفتند: مردم مدینه کفو ما نیستند وازرجال قریش کسی را به جنگ ما بفرست، استدلال نموده وبا این دلیل واهی در صدد بر آمده که عدم کفویت غیر عرب با عرب، وعرب را با قریش اثبات نمایند.

و حال آن که شخص رسول اللّه (ص) دختر عمه خودش، زینب را که از قریش بود به ازدواج آزاد شده خودش، زید بن حارثه در آورد وجویبر، مسلمان سیاه چهره وتهی دست را به خواستگاری دختر یکی از شخصیت‌های بزرگ مدینه فرستاد ونفرمود که این دو کفو یکدیگر نیستند، وشواهد فراوان دیگر، مانند ازدواج مقداد بن اسود ((۳۳)) با دختر زبیر بن عبدالمطلب، که نه تنها قرشیه، بلکه هاشمیه نیز بوده است، در حالی که مقداد نه هاشمی بود ونه قرشی.

در کتاب بحار می‌خوانیم که پیامبر (ص) روزی به مسلمانان امر فرمود که دختران خود را زودتر شوهر دهند.

پرسیدند: آنان را به چه کسانی تزویج نماییم؟

فرمود: با کفو وهمتای خودشان.

آنان پرسیدند که همتایشان کیانند؟

فرمود: المومنون بعضهم اکفاء بعض، برخی از مومنان همتای برخی دیگرند، سپس قبل از آن که از منبر فرود آید، ضباعه را به همسری مقداد بن اسود در آورد وفرمود: دختر عمه‌ام را به همسری مقداد در نیاوردم، جز این که خواستم امر ازدواج آسان گردد. ((۳۴))

٩ نظر نمودن به آقاى جوانان اهل بهشت

ابن حبّان، ابو يعلى، ابن عساكر، ابن سعيد، محب طبرى، شبلنجى، و صبّان از جابر انصارى روايت كرده اند كه گفت:

سَمِعْتُ رَسُولَ الله يَقُولُ: مَنْ اَحَبَّ اَوْ وَمَنْ سَرَّهُ ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله اَنْ يَنْظُرَ اِلى سَيِّدِ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنظُرْ اِلى هذا

و به اين لفظ هم از جابر روايت شده كه، فرمود:

مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَنْظُرَ اِلى رَجُل مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ فَى لَفْظ اِلى سَيِّدِ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ اِلى الْحُسَيْنِ عَلى(٣٧)

مضمون هر دو حديث اين است كه: هر كس دوست مى دارد يا شادمان مى شود كه به مردى از اهل بهشت يا سيّد جوانان اهل بهشت نگاه كند به حسينعليه‌السلام نگاه كند.

١٠ دوستان حسين عليه‌السلام اهل بهشتند

در سيره ملا و غير آن، از ابن عباس حديثى طولانى از پيغمبر ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله در فضايل حسنينعليهما‌السلام روايت شده كه در پايان آن مى فرمايد: خدايا تو ميدانى كه حسن و حسين و عمو و عمه ايشان در بهشتند، هر كس آنها را دوست دارد در بهشت است، و هركس آنها را دشمن بدارد در آتش است

و در نظم درر السمطين اين حديث را از هارون الرشيد روايت كرده، و نقل نموده كه، هر وقت هارون اين حديث را روايت مى نمود اشكش جارى و گريه راه گلويش را مى گرفت(٣٨)

و نظير اين حديث را صاحب كتاب السنه از حذيفه روايت كرده است.(٣٩)

١١ ـ درجه وسيله

ابن مردويه از علىعليه‌السلام روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

فِى الْجَنَّةِ دَرَجَةٌ تُدْعَى الْوَسيلَةُ فَاِذا سَأَلْتُمُ اللّهُ فَسَلُوا اِلى الْوَسيلَةَ قالُوا: يا رَسُولَ اللّهِ مَنْ يَسْكُنُ مَعَكَ فيها؟ قالَ: عَلِى وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ(٤٠)

در بهشت درجه ‎ اى است كه وسيله خوانده مي ‎ شود پس هرگاه از خدا سؤال كرديد پس وسيله را براى من سؤال كنيد. گفتند: يا رسول اللّه چه كسى با تو در آن درجه ساكن مى گردد؟

فرمود: على و فاطمه و حسن و حسين.

١٢ حسين عليه‌السلام با پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در يك مكان

احمد طبرانى و ابن اثير از علىعليه‌السلام ، و حاكم در مستدرك از ابوسعيد روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فاطمهعليه‌السلام فرمود:

يا فاطِمَةُ اِنّى وَ اِيّاكِ وَ هذا الرّاقِدَ يَعْنى عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لَفى مَكان واحِد(٤١)

اى فاطمه من و تو و اين كه خوابيده يعنى علي و حسن و حسين روز قيامت در يك مكان مى باشيم.

طبرانى از ابو موسى روايت دارد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَنَا وَ عَلِىٌ وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ يَوْمَ الْقِيامةِ فى قُبَّة تَحْتَ الْعَرْشِ(٤٢)

من، على، فاطمه، حسن وحسين در يك قبّه در زير عرش هستيم.

عمر بن الخطاب روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَنَا وَ عَلِى وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فى حَظيرَةِ الْقُدْسِ فى قُبَّة بَيْضاءَ وَ سَقْفُها عَرْشُ الرَّحمنِ

من، على، فاطمه، حسن و حسين در حظيرة القدس در قبه سفيدى كه سقف آن عرش رحمان است مى باشيم.

و نظير اين حديث از ابوهريره نيز روايت شده است.(٤)

١٣ يارى حسين عليه‌السلام از واجبات است

اين مادّه از بسيارى از احاديثى كه پيش از اين آورده شد، و بعد از اين نيز مرقوم خواهد شد استفاده مى شود، و اگر سران مسلمانان كه حكومت يزيد را شرعى نمى دانستند، مانند ابن زبير و ابن عمر و ديگران، حسين را يارى كرده بودند تاريخ اسلام غير از اين بود كه اكنون هست و اعتراض بزرگى كه بر آن مردم وارد است همين است.

انس بن الحارث بن نبيه كه خود از كسانى است كه به سعادت شهادت در ركاب حسينعليه‌السلام نايل شد، از پدرش كه يكى از صحابه، و از اهل صفه است روايت كرده كه گفت: شنيدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه حسينعليه‌السلام در دامانش بود مى فرمود:

اِنَّ ابْنى هذا يُقْتَلُ فى اَرْض يُقالُ لَها الْعِراقُ فَمَنْ اَدْرَكَهُ فَلْيَنْصُرْهُ(٤٤)

به درستى كه اين پسرم در زمينى كه به آن عراق گفته مي ‎ شود كشته مي ‎ شود پس هركس او را درك كند بايد ياريش كند.

و سيوطى از بغوى، ابن السكن و باوردى، و ابن منده و ابن عساكر از انس بن حارث به اين لفظ روايت كرده است:

اِنَّ اِبْنى هذا يُقْتَلُ بِاَرض مِنْ الْعِراقِ يُقالُ لَها كَربَلاءَ فَمَنْ شَهِدَ ذلِكَ مِنْهُمْ فَلْيَنْصُرْهُ(٤٥)

خوارزمى در ضمن خبرى طولانى نقل كرده كه حسينعليه‌السلام به ابن عباس فرمود: آيا مى دانى كه من پسر دختر رسول خدا هستم؟

عرض كرد: آرى! غير از تو كسى را نمى شناسم كه پسر پيغمبر باشد، و يارى و نصرت تو بر اين امت واجب است آنچنان كه روزه و زكات واجب است كه يكى از اين دو بدون ديگرى پذيرفته نشود.

حسينعليه‌السلام فرمود: پس رأى تو چيست در حق مردمى كه پسر دختر پيغمبر را از وطن و خانه و جايگاه و زادگاهش، و حرم رسول و جوار قبر پيغمبر و مسجد و محل هجرت آن حضرت خارج نمودند، و او را بيمناك و سرگردان گذاردند كه قرارگاه ومنزل و مأوائى نداشته باشد و قصدشان از اين سختگيريها كشتن او و ريختن خونش باشد در حالى كه او شركى به خدا نياورده، و غير از خدا را ولىّ امر خود قرار نداده، و از روش پيغمبر و جانشينان او تخلّف نكرده باشد؟

ابن عباس گفت: نمى گويم در حق آنها مگر آنكه آن كسان كافر به خدا و پيغمبر شدند، و اگر نماز بخوانند از روى كسالت و رياكارى است. و بر مثل اين مردم عذاب بزرگتر خدا نازل گردد، و اما تو، ابا عبداللّه پس تو سر سلسله افتخار و مباهاتى، پسر پيغمبرى پسر وصى پيغمبر و فرزند زهرائى كه همانند مريم بود پس گمان مبر اى پسر رسول خدا كه خدا از آنچه ستمكاران مى كنند غافل است، و من گواهى مى دهم كه هر كس از مجاورت تو و مجاورت فرزندان توكناره گيرى كند در آخرت نصيب وبهره اى نخواهد داشت.

حسينعليه‌السلام گفت: خدايا گواه باش.

ابن عباس گفت: فداى تو شوم! گويا به من خبر از مرگ خودت مى دهى و از من مى خواهى تو را يارى كنم سوگند به خدائى كه غير از او خدائى نيست، اگر در پيش روى تو شمشير بزنم تا شمشيرم بشكند و دستهايم قطع شود اندكى از حق تو را ادا نكرده باشم هم اكنون من حاضر خدمت تو هستم بهر گونه فرمان دارى فرمان بده!

اين خبر طولانى است و بعضى از قسمتهاى ديگر آن را در آينده نقل مى كنيم; در آغاز اين خبر است كه عبدالله بن عمر گفت: شنيدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

حُسَيْنٌ مَقْتُولٌ فَلَئِنْ خَذَلُوهُ وَ لَمْ يَنْصُروُهُ لَيَخْذُلَنَّهُم اللّهُ اِلى يَوْمِ الْقِيامةِ(٤٦)

حسين كشته مي ‎ شود پس اگر او را وابگذارند، و ياريش نكنند خدا آنها را تا روز قيامت يارى نخواهد كرد.

١٤ ـ اول كسى كه وارد بهشت مى شود

حاكم و ابن سعد از علىعليه‌السلام روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود:

اِنَّ اَوَّلَ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ اَنَا وَ اَنْتَ وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ و الْحُسَيْنُ قالَ عَلِي: فَمُحِبُّونا قالَ: مِنْ وَرائِكُمْ(٤٧)

اول كسى كه داخل بهشت مى شود من، تو، فاطمه، حسن و حسين هستيم.

على عرض كرد پس دوستان ما چى ؟

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به دنبال سر شما وارد مى شوند

و طبرانى و احمدبن حنبل در مناقب نيز اين حديث را روايت كرده اند.(٤٨)

١٥ ـ حضرت قائم آل محمّد از فرزندان حسين عليه‌السلام است

حذيفه از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده كه فرمود:

لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلّا يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَومَ حَتّى يَبْعَثَ رَجُلًا مِنْ وُلْدى اِسْمُهُ كَاِسْمى فَقالَ سَلْمانُ: مِنْ اَى وُلْدِكَ يا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ: مِنْ وُلْدى هذا وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى الْحُسَيْنِ(٤٩)

اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز خدا آن روز را طولانى سازد تا مردى از فرزندانم را برانگيزد كه هم نام من است. آنگاه سلمان عرض كرد: از كدام فرزندان تو است يا رسول اللّه؟ فرمود: از اين فرزندم! و دستش را بر حسين زد.

١٦ حضرت قائم نهمين فرزند حسين عليه‌السلام است

از سلمان روايت است كه گفت: وارد شدم بر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه حسين بر زانوى مرحمت او بود، پيغمبر به او روى مى كرد و دهان او را مى بوسيد، و مى فرمود: تو آقا، پسر آقا و پدر آقايانى، تو امام، پسر امام، پدر امامانى، تو حجّت، پسر حجّت، پدر حجّتهاى نه گانه اى كه از صُلب تو هستند نهمين ايشان قائم آنها است(٥٠)

حموينى در حديثى مفصل و طولانى از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده كه فرمود: حسن و حسين دو امام امت من بعد از پدرشان مى باشند، و دو آقاى جوانان اهل بهشتند، و مادرشان سيّده زنان جهانيان و پدرشان سيّدالوصيين است، و از فرزندان حسين نه نفرند كه نهمين آنها قائم است از فرزندان من، طاعت ايشان طاعت من و معصيت و مخالفت ايشان معصيت و مخالفت با من است، به سوى خدا شكايت مى كنم از كسانى كه فضيلت ايشان را انكار و احترامشان را بعد از من ضايع مى نمايند، و خداوند كافى است در ولايت كارها و نصرت عترت من، و امامان امت من، و انتقام گيرنده است از كسانى كه حق آنها را انكار نمايند:

( وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ ) . (٥١)

١٧ شاخه و ميوه درخت نبّوت

حموينى، سمعانى، قندوزى و خوارزمى از جابر روايت كرده اند كه گفت: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عرفات بود و على روبروى آن حضرت بود. پيامبر اشاره فرمود به من و على، خدمت او رفتيم پس فرمود: يا على! نزديك من بيا، على نزديك رفت، فرمود: دستت را در دست من بگذار! پس فرمود: يا على! من و تو از يك درختيم من اصل و ريشه آن، و تو فرع آن; و حسن و حسين شاخه هاى آن، هركس به يكى از شاخه هاى آن متعلق گردد خدا او را داخل بهشت نمايد

يا على! اگر امّت من روزه بگيرند به قدرى كه مثل كمانها خميده شوند و نماز بخوانند به قدرى كه مثل ميخها خشك و بى حركت گردند و تو را دشمن بدارند خداوند آنها را به رو در آتش اندازد(٥٢)

گنجى شافعى از خطيب بغدادى در تاريخ از علىعليه‌السلام روايت دارد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: درختى است كه من ريشه و اصل آن، و على فرع آن، و حسن و حسين ثمره و ميوه آن، و شيعه برگ آن هستند: پس آيا بيرون مى شود از پاكيزه و طيّب غير از طيّب و پاكيزه يعنى: فرع و ميوه و برگ درخت پاك همه پاك مى باشند. و نظير اين حديث را نيز از ابو امامه باهلى روايت كرده است.(٥٣)

و اخبار به اين مضمون زياده بر اينها است و شاعر عرب مضمون آنها را چنين به نظم در آورده است:

يا حبَذا دَوْحَةٌ فِى الْخُلْدِ نابتة

ما مِثْلُها نَبَتَتْ فِى الْخُلْدِ مِنْ شَجَر

اَلْمُصْطَفى اَصْلُها وَ الْفَرْعُ فاطِمَة

ثُمَّ اللِقاحُ عَلِىٌ سَيِّدُ الْبَشَر

وَ الْهاشِمِيّانِ سِبْطاهُ لَها ثَمَر

وَالشيعَةُ الْوَرَقُ الْمُلْتَفُ بِالثَّمَرِ

اَنَا بِحُبِّهِمْ اَرْجُو النَّجاةَ غَدَا

وَ الْفَوزَ فِى زُمْرَة مِنْ اَفْضَلِ الزُمَرِ

هذا هُوَ الْخَبَرُ الْمَأثُورُ جاءَ به

اَهْلُ الرِّوايَةِ فِى الْعالِى مِنَ الْاَثَرِ

١٨ وديعه پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

شبراوى و سبط ابن الجوزى نقل كرده اند كه وقتى زيد بن ارقم به ابن زياد اعتراض كرد، و گفت: من در زمانى طولانى مى ديدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ميان اين دو لب را مى بوسيد، زيد گريست، و ابن زياد با او درشتى كرد، و او را به كشتن تهديد نمود و گفت: اگر پير خرفى نبودى گردنت را مى زدم.

زيد از مجلس ابن زياد برخاست، و مى گفت: مردم، شما از اين پس بندگانيد يعنى بايد غلام و بنده بنى اميه و كارگزاران آنها باشيد پسر فاطمهعليه‌السلام را كشتيد و پسر مرجانه را زمامدارى، و حكومت داديد. به خدا نيكان شما رامى كشند، و بدان شما را بنده مى سازند. پس دور باد از عزت، آن كس كه راضى به ذلت و عار گردد. سپس برگشت و به ابن زياد گفت:

حديثى براى تو بگويم كه خشم تو از آن بيشتر شود: ديدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن را بر ران راستش نشانده بود، و حسين را بر ران چپ. پس دست خود را بر سر آنها گذارد، و گفت:

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْتَوْدِ عُهُما اِيّاكَ وَ صالِحَ الْمؤمِنينَ

خدايا من اين دو و صالح المؤمنين على را نزد تو وديعه و سپرده گذاردم.

پس وديعه رسول خدا در نزد تو چگونه است اى پسر زياد؟ ابن زياد در خشم شد، و تصميم به قتل زيد گرفت.

و نيز سيوطى و مناوى از طبرانى اين دعاء را از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند.(٥٤)

١٩ دعاى پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

طبرانى از واثله روايت دارد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اينگونه در حق على و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام دعا كرد:

اَللّهُمَّ اِنَّكَ جَعَلْتَ صَلَواتِكَ، وَ رَحْمَتَكَ، وَ مَغْفِرَتَكَ وَرِضوانَك عَلى اِبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ اَللّهُمَّ اِنَّهُمْ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ مَغْفِرَتَكَ، وَ رِضْوانَكَ عَلَى وَ عَلَيْهِمْ يَعني: عَلِيّاً، وَ فاطِمَةَ، وَ حَسَناً وَ حُسَيْناً(٥٥)

خدايا تو قرار دادى صلوات و رحمت و مغفرت، و خوشنوديت را بر ابراهيم و آل ابراهيم. خدايا ايشان يعنى على، فاطمه، حسن و حسينعليهم‌السلام از منند، و من از ايشان هستم. پس قرار بده صلوات و رحمت و آمرزش و خوشنوديت را بر من و بر آنها.

٢٠ اشتقاق نام حسين عليه‌السلام از نام خداى تعالى

ابو هريره از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ضمن حديثى روايت كرده كه چون خدا آدم را آفريد، در سمت راست عرش پنج شبح در نور ديد كه در سجده و ركوع هستند. آدم پرسيد: اين پنج شبح كه در هيبت و صورت من هستند كيستند؟ خطاب شد: اينان پنج تن از فرزندان تو هستند كه پنج اسم براى آنها از نامهاى خود مشتق كرده ام، و اگر براى ايشان نبود، بهشت و جهنم، عرش و كرسى، آسمان و زمين، فرشتگان و آدميان و جنيّان را نمى آفريدم، پس من محمودم، و اين محمّد است، و من عالى هستم، و اين على است، و من فاطرم، و اين فاطمه است، و من احسانم، و اين حسن است، و من محسنم و اين حسين است. به عزَّتم، سوگند ياد نموده ام كه هر كس ذره اى از كينه ايشان را در دل داشته باشد او را داخل آتش مى كنم، ايشان برگزيدگان من هستند، و به ايشان نجات مى دهم، و به ايشان هلاك مى نمايم. هر وقت حاجتى دارى به اين پنج تن متوسل شو، پس پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مائيم كشتى نجات! هر كس به آن متعلق شود نجات يابد و هركس از آن برگردد هلاك شود.(٥٦)

سلمان فارسى در ضمن حديثى روايت مى كند، كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند از براى ما نامهائى از نامهاى خودش مشتق ساخت پس خداوند عزَّ و جلَّ محمود است، و من محمّدم، و خداوند اعلى است، وبرادرم على است، و خداوند فاطر است، و دخترم فاطمه است، و خداوند محسن است و دو پسرم حسن و حسين ميباشند.(٥٧)

٢١ ارث حسنين از پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حسن و حسينعليهما‌السلام وارث كمالات علمى، روحى، اخلاقى، و جسمى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند. مردم در سيما و رفتار و روش آنها پيغمبر را مى ديدند، و عظمت و روحانيت او را تماشا مى كردند. چنانچه مكرّر گفته شد وجود پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به حسنينعليهما‌السلام كانون مهر، اشفاق، نوازش، لطف، و رحمت پدرانه بود. آنها را دوست مى داشت و مى بوئيد و مى بوسيد، و زبانشان را مى مكيد بر دوش مبارك خويش سوارشان مى كرد. شخصاً از آنها پرستارى مى فرمود. آنها را پسر خود مى خواند. از گريه آنها ناراحت مى شد. آنها را روى سينه خود مى خوابانيد. از شنيدن اسمشان لذت مى برد. در كوچه، در خانه، در مسجد، در حضور صحابه و مردم، در هنگام سخنرانى، خطبه و در حال نماز، حسنينعليهما‌السلام مشمول مراحم مخصوص پيغمبر بودند.

اخبارى كه در كتب معتبر اهل سنت است، همه حكايتى از اين عواطف پاك است. اين مهربانيها در عين حال كه نمونه اى از تواضع و فروتنى فوق العاده و سادگى زندگى پيغمبر بسيار با عظمت اسلام بود، تمركز عواطف شديد پدرانه او را در حسنين، و فاطمه زهراعليهم‌السلام نشان مى داد. چون از پيغمبر خدا صادر ميشد كه در همه كمالات در حد اعتدال، و استقامت بود، و محبت و رضا او را هيچگاه بر آن نمى داشت كه از سخن راست، و حقيقت كلمه اى بيشتر بگويد، دليل كمال لياقت، و صلاحيّت، و شايستگى حسنين بود زيرا تعبيراتى پيغمبر در حق آنها مى فرمود و اوصافى را براى آنها مى گفت كه تنها عواطف و احساسات پدرانه نمى تواند آن تعبيرات را تجويز نمايد، و معلوم بود كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سيماى آنها يك سّر الهى مشاهده مى كرد.

بر حسب احاديث شريفه ثقلين، و احاديث امامان، و احاديث سفينه، و احاديث بسيار ديگر كه ما در تأليفى كه در اثبات حجيت فقه شيعه، و وجوب رجوع به احاديث اماميّه در احكام نوشته ايم آنها را ذكر كرده و صحت اسناد و دلالت آنها را واضح و آشكار ساخته ايم; حسن و حسينعليهما‌السلام وارث علوم پيغمبر و هريك، در عصر خود رهبر حقيقى امّت اسلام و حافظ آفتاب جهانتاب شرع بودند.

امام و وصىّ و جانشين پيغمبر يكى از صفات برجسته اش همين است كه ميزان تعادل و اعتدال امور باشد، و در حقيقت مركزى است كه واماندگان راه حقيقت و كُند روها به آن مركز سوق داده مى شوند تا عقب نمانند و فاصله آنها با امام كه پيشرو قافله خداپرستان است زياد نشود، و تندروهاى افراطى به آن مركز برگردانده مى شوند تا شتاب خارج از حد، سبب گمراهى آنها نشود. و اين است حقيقت معناى كلام پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ذيل بعضى احاديث صحيحه ثقلين:

فَلا تُقَدِّمُو هُما فَتُهْلِكُوا وَ لا تَقْصُروُا عَنْهُما فَتُهْلِكُوا وَ لا تُعَلِّمُوهُمْ فَاِنَّهُمْ اَعْلَمُ مِنْكُمْ(٥٨)

بر قرآن و عترت مقدّم نشويد، كه هلاك مي ‎ گرديد، و از آنها عقب نيفتيد، كه هلاك مي ‎ شويد، و به عترت چيزى نياموزيد زيرا آنها از شما داناترند.

پس حسينعليه‌السلام بى شبهه وارث علم و كمال پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و همه مردم به علم و دانش او محتاج بودند.

بر حسب روايات متعدد كه در كتابهاى معتبر نقل شده فاطمه زهراسلام الله عليها در مرض موت پدرش، حسن و حسين را نزد آن حضرت آورد، و عرض كرد: يا رسول اللّه اين دو پسران تو هستند آنها را ببخش و عطائى مخصوص فرما، يا به آنها چيزى به ارث عطا كن!

پيغمبر فرمود: به حسن عظمت و بردبارى مى بخشم، و به حسين جود و مهربانى.

و در روايت ديگر است كه فرمود: به اين بزرگ يعنى حسن مهابت و حلم بخشيدم و به آن كوچك يعنى حسين محبت و رضا. و در حديث ديگر است كه فرمود: امّا حسن، پس هيبت و آقائى من براى اوست، و امّا حسين، پس از براى اوست جود و جرأت من.(٥٩)

اين احاديث، گوشه اى از كمالات و اخلاقى را كه حسن و حسين از جّد خود ارث برده اند نشان مى دهند.

و سّر اين تعبيرات اشاره به روش هاى خاص حسن و حسين و چگونگى رهبرى و برنامه هاى آنها و تصديق روش هر دو است تا مردم بدانند كه سرچشمه و منبع اين دو روش مأموريتهاى دينى، و تكاليف خاصى است، كه پيغمبر با وحى الهى آنها را به آن مكلف ساخته بود و هر دو روش از روش پيغمبر و سيره او جدا نيست، و گرنه حسن و حسين هر دو جامع تمام كمالات اخلاقى و وارث جد و پدر، و حافظ دين و قرآن مقدس بوده اند.

___________________

پى نوشت ها :

١ ـ سنن ابن ماجه،ج ١ ب فضل اصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ص ٥٦، الجامع الصغير، ج ١، ص ٧و١٥٢. صواعق، ص ١٨٥و١٨٩. استيعاب، ج ١، ص ٣٧٦ الاصابه ص ٣٣٠. ترمذى، ج ١٣، ص ١٩١ و١٩٢ و١٩٨. مصابيح السنة، ج ٢، ص ٢٨٠. الحاوى، ج ٢، ص ٤٥٧. فرائد السمطين، ص ٣٥. در رالسمطين، ص ٢٠٥. ذخائر العقبى، ص ٩٣ و١٢٩. خصايص نسائى ص ٤٨ و٤٩ و٥٣. حلية الاولياء، ج ٥، ص ٧١. مقتل خوارزمى، ف ٦، ص ٩٢. الخصائص الكبرى، ج ٢، ص ٢٦٥. مطالب السؤل ص ٦٥. تاريخ ابى الفداء، ج ٢، ص ٩٧.

٢ ـ سنن ابن ماجه ج ١، باب فضل اصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله ، ص ٦٥ و سنن ترمذى، ج ١٣، ص ٢٤٨.

٣ ـ سنن ابن ماجه، ج ١ ص ٦٥ مصابيح السنة، ج٢، ص ٢٨١. ترمذى ج ١٣ ص ١٩٥ و١٩٦. اسدالغابه، ج ٥، ص ١٣٠ و٥٧٤ وج ٢ ص ١٩. كنز العمال، ج ٦ ص ٢٣٣ وج ٣ ص ٣٩٥، و مطالب السؤل، ص ٧١.

٤ ـ الجامع الصغير ج١، ص ١٤٨، كنز العمال، ج ٦ ، ص ٢٢٣، ح ٣٩٥٣. امالى الشريف المرتضى ج ١، ص ٢١٩.

٥ ـ حفيدة الرسول، ص ٤٠.

٦ ـ الاستيعاب، ج ١، ص ٣٧٦. نور الأبصار ص ١٠٤. السيرة النبوية، ج ٣، ص ٣٦٨.

٧ ـ مصابيح السنة، ج ٢ ص ٢٨٠، ترمذى ج ١٣، ص ١٩٢ و١٩٣ و١٩٨، اسدالغابه، ج ٢، ص ١١و خصائص نسائى ص ٥٢ و٥٣.

٨ـ(٢) و (٣) مصابيح السنة، ج ٢ ص ٢٨١، ترمذى ج ١٣ ص ١٩٤. الجامع الصغير، ج ١، ص ١١، كنوز الحقايق، ج ١، ص ١١.

٩ ـ ذخاير العقبى، ص ١٤٣. نور الابصار، ص ١١٤.

١٠ ـ كنوز الحقايق، ج ١، ص ٤٤.

١١ ـ كنوز الحقايق، ج ١، ص ٤٤.

١٢ ـ اسعاف الراغبين، ص ١٨٢

١٣ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٣. نور الابصار، ص ١١٤.

١٤ ـ صحيح بخارى، ج ٢، ص /١٨٨. ترمذى ج ١٣، ص ١٩٣. اسدالغابه، ج ٢، ص ١٩. الاصابه، ج ١، ص ٣٣٢.مصابيح السنة، ج ٢، ص ٢٧٩ و ٢٨٠. كنوز الحقايق، ج ١، ص ٦٣ و٦٧ و ج ٢، ص ١٥١. خصائص نسائى، ص ٥٤. كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٠ ح ٣٨٧٤ و ص ٢٢١ ح ٣٩١٢. نظم در رالسمطين ص ٢١٢. مطالب السؤل ص ٥٦ و صواعق، ص ١٩١.

١٥ ـ ذخائر العقبى، ص ١٢٤.

١٦ ـ كنوز الحقائق، ج ١، ص ١٤٥.

١٧ـ التاج العروس، ج ٢، ص ١٤٩ و نهايه ابن اثير.

١٨ صحيح بخارى، ج ٢، ص ١٨٨. اسدالغابه، ج ٢، ص ٢٠.

١٩ ـ البدء و التاريخ ج ٦ ص ١١.

٢٠ ـ غير از سوره توبه.

٢١ ـ بنات النبى، ص ٢٤٤ تا ٢٥٣، ترجمه به اختصار و نقل به معنى.

٢٢ ـ استيعاب، ج١، ص ١٨٢ و ٣٨٣. سيوطى در الجامع الصغير، ج ٣ ص ١٤٨ از خطيب نقل كرده كه او از وكيع در غرر وابن سنى درعمل يوم و ليله روايت نموده است، و همچنين از ابن عساكر از ابوهريره به اين لفظ حديث كرده حُزُقُّةٌ حُزُقُّةٌ تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّة و ابن منظور نيز در لسان العرب به همين لفظ روايت كرده و از عبارت او استفاده مى شود كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نسبت به حسن و حسين همواره اين گونه ملاطفت اظهار مى نموده اند.

و حُزُقَّه به فتح حاء و ضم زا، يا به ضم هر دو چنانچه در قاموس گفته به كسى گويند كه به واسطه ضعف يا خردى و كوچكى، قدمهايش كوتاه و به هم نزديك باشد. و تَرَقَّ به معناى اصعدْ است يعنى بالا برو! و عَيْنَ بَقَّه چنانچه علائلى گويند كنايه از كوچكى جسم و خردى جثه است اين جمله را عرب هنگام اظهار ملاطفت و مزاح با طفل و به نشاط آوردن او مى گويد.

٢٣ ـ سمو المعنى فى سموالذّات، ص ٧٦ و ٧٧.

٢٤ ـ اسد الغابه ج ٢، ص ٢١. تاريخ طبرى ج ٤، ص ٣٤٩. كامل، ج ٣ ص ٢٩٨. تاريخ ابى الفداء، ج ٢، ص ١٠٦. و تذكرة الخواص ص ٢٦٧

٢٥ ـ البدء و التاريخ ج ٦، ص ١٢.

٢٦ ـ كامل ج ٣، ص ٢٩٩. اسد الغابه، ج ٥ ص ٢٠. ترمذى ج ١٣، ص ١٩٧. طبرى، ج ٤، ص ٣٥٦.

٢٧ الاصابه، ج ١، ص ٣٣٠ ح ١٧١٩. الجامع الصغير، ج ٢، ص ١١٨. ذخائر العقبى، ص ١٢٣ و ١٣٢.

٢٨ ـ ذخائر العقبى، ص ١٣٠.

٢٩ ـ نور الابصار، ص ١٠٩.

٣٠ ـ ترمذى، ج ١٣، ص ١٩٨ و ١٩٩. نظم در رالسمطين، ص ٢١٢و صواعق ص ١٣٥.

٣١ ـ نظم درر السمطين، ص ٢١١ و ٢١٢.

٣٢ ـ الاصابه ج ١ ص ٣٣٠ـ ١٧١٩ـ ذخائر العقبى، ص ١٢٣.

٣٣ ـ ذخائر العقبى، ص ١٢٣.

٣٤ ـ سنن ابن ماجه، ج ١، ص ٥٦، الاصابه ج ١ ص ٣٣٠ ـ ح ١٧١٩. كنوز الحقائق، ج ٢، ص ٩٤. الجامع الصغير، ج ٢، ص ١٦٠. صواعق ص ٩٠. تاريخ الخلفاء، ص ١٩٤. مسند احمد، ج ٢، ص ٢٨٨. ذخائر العقبى، ص ١٢٣ و ١٢٤. نظم دررالمسطين ص ٢١٠. مطالب السؤل، ص ٧١.

٣٥ ـ سنن ترمذى، ج ١٣، ص ١٧٦. صواعق ص ١٨٧. السيرة النبويه، ج ٣، ص ٣٦٨. كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٦، ح ٣٧٨٢.

٣٦ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٢، ح ٣٩١٦.

٣٧ ـ نور الابصار ص ١١٤. ذخائر العقبى ص ١٣٠. اسعاف الراغبين ص ١٨٢.

٣٨ ـ اين هم نمونه اى از اعتراف اهل باطل به حقيقت اهل حق است.

٣٩ ـ ذخائر العقبى، ص ١٣١. نظم درر السمطين ص ٢٠٧و ٢١٣.

٤٠ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٧، ح ٣٨١٦. اسد الغابه، ج ٥، ص ٥٢٣.

٤١ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٦، ح ٣٧٩٣.

٤٢ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٧، ح ٣٧٩٨ و فرائد السمطين ج ١، ص ٣٦.

٤٣ ـ فرائد السمطين، ج ١، ص ٣٦.

٤٤ ـ اسد الغابه، ج ١، ص ٣٤٩. الاصابه، ج ١، ص ٦٨ ـ ٢٦٦.

٤٥ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٣٩.

٤٦ ـ مقتل الحسين، ف ١٠، ص ١٩١ و ١٩٢.

٤٧ ـ صواعق، ص ١٥١. ذخائر العقبى، ص ١٢٣. كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٦ ح ٣٧٨٧.

٤٨ ـ صواعق، ص ١٥٩. ذخائر العقبى، ص ١٢٣. كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٨ ح ٣٨٢٦.

٤٩ ـ ذخائر العقبى، ص ١٣٦ ـ ١٣٧. بيش از ١٨٠ حديث بر اين مضمون دلالت دارد; كتاب منتخب الأثر تأليف نگارنده باب ٨ ف ٢.

٥٠ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٤٦، ف ٧. ينابيع المودة، ص ٤٤٥، مودة القربى، در المودة العاشرة.

٥١ ـ فرائد السمطين، ج ١، ص ٤٢ و ٤٣. احاديث در اين موضوع متواتر است رجوع شود به منتخب الأثر، تأليف نگارنده باب١٠ ف ٢.

٥٢ ـ فرائد السمطين، ص ٣٩. مقتل خوارزمى ص ١٠٨ ف ٦. ينابيع المودة ص ٩١.

٥٣ ـ كفاية الطالب، ص ٩٨ و ١٧٨.

٥٤ ـ الاتحاف، ص ١٧. تذكرة الخواص، ص ٢٦٧. كنوز الحقايق، ج ١، ص ٤٣. كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢١ ح ٣٩٠٦.

٥٥ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٧، ح ٣٨٠٧.

٥٦ ـ فرائد السمطين، ص ٢٥و ٢٦ ترجمه به اختصار.

٥٧ ـ فرائد السمطين، ص ٣٠; اين گونه احاديث ممكن است اشاره به مقام كمال پنج تن و خمسه طيبه باشد و اين كه آنها مؤدب به آداب الهى، و مرّبى به تربيت ربوبى هستند و به اخلاق الهى تخلّق دارند و چنانكه نام، انسان را به مسمّى مى رساند، آنها نيز كه اسمهاى حق و مشتق از نامهاى او هستند ما را به خدا هدايت مى كنند و همچنين دلالت بر ارتباط آنها با عوالم غيب دارد، و در روايات است كه نَحْنُ وَ اللّهِ الاْسْماءُ الْحُسْنى ، و اگر چه همه موجودات به اين معنا اسمهاى حق هستند اما اين پنج نور مقدس، مقام شامخ ديگر دارند و دلالت آنها بر مسمى اظهر وابين است و اما اين كه چرا اين پنج نور هر كدام مخصوص به اسمى شده اند شرحش از حوصله اين كتاب خارج است.

٥٨ ـ صواعق، ص ١٤٨.

٥٩ ـ نظم درر السمطين، ص ٢١٢. الاصابه، ج ٤، ص ٣١٦ ـ ٤٨١. ذخائر العقبى، ص ١٢٩. صواعق، ص ١٨٩. كفاية الطالب ص ٢٧٧.

٩ نظر نمودن به آقاى جوانان اهل بهشت

ابن حبّان، ابو يعلى، ابن عساكر، ابن سعيد، محب طبرى، شبلنجى، و صبّان از جابر انصارى روايت كرده اند كه گفت:

سَمِعْتُ رَسُولَ الله يَقُولُ: مَنْ اَحَبَّ اَوْ وَمَنْ سَرَّهُ ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله اَنْ يَنْظُرَ اِلى سَيِّدِ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنظُرْ اِلى هذا

و به اين لفظ هم از جابر روايت شده كه، فرمود:

مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَنْظُرَ اِلى رَجُل مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ فَى لَفْظ اِلى سَيِّدِ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ اِلى الْحُسَيْنِ عَلى(٣٧)

مضمون هر دو حديث اين است كه: هر كس دوست مى دارد يا شادمان مى شود كه به مردى از اهل بهشت يا سيّد جوانان اهل بهشت نگاه كند به حسينعليه‌السلام نگاه كند.

١٠ دوستان حسين عليه‌السلام اهل بهشتند

در سيره ملا و غير آن، از ابن عباس حديثى طولانى از پيغمبر ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله در فضايل حسنينعليهما‌السلام روايت شده كه در پايان آن مى فرمايد: خدايا تو ميدانى كه حسن و حسين و عمو و عمه ايشان در بهشتند، هر كس آنها را دوست دارد در بهشت است، و هركس آنها را دشمن بدارد در آتش است

و در نظم درر السمطين اين حديث را از هارون الرشيد روايت كرده، و نقل نموده كه، هر وقت هارون اين حديث را روايت مى نمود اشكش جارى و گريه راه گلويش را مى گرفت(٣٨)

و نظير اين حديث را صاحب كتاب السنه از حذيفه روايت كرده است.(٣٩)

١١ ـ درجه وسيله

ابن مردويه از علىعليه‌السلام روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

فِى الْجَنَّةِ دَرَجَةٌ تُدْعَى الْوَسيلَةُ فَاِذا سَأَلْتُمُ اللّهُ فَسَلُوا اِلى الْوَسيلَةَ قالُوا: يا رَسُولَ اللّهِ مَنْ يَسْكُنُ مَعَكَ فيها؟ قالَ: عَلِى وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ(٤٠)

در بهشت درجه ‎ اى است كه وسيله خوانده مي ‎ شود پس هرگاه از خدا سؤال كرديد پس وسيله را براى من سؤال كنيد. گفتند: يا رسول اللّه چه كسى با تو در آن درجه ساكن مى گردد؟

فرمود: على و فاطمه و حسن و حسين.

١٢ حسين عليه‌السلام با پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در يك مكان

احمد طبرانى و ابن اثير از علىعليه‌السلام ، و حاكم در مستدرك از ابوسعيد روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فاطمهعليه‌السلام فرمود:

يا فاطِمَةُ اِنّى وَ اِيّاكِ وَ هذا الرّاقِدَ يَعْنى عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لَفى مَكان واحِد(٤١)

اى فاطمه من و تو و اين كه خوابيده يعنى علي و حسن و حسين روز قيامت در يك مكان مى باشيم.

طبرانى از ابو موسى روايت دارد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَنَا وَ عَلِىٌ وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ يَوْمَ الْقِيامةِ فى قُبَّة تَحْتَ الْعَرْشِ(٤٢)

من، على، فاطمه، حسن وحسين در يك قبّه در زير عرش هستيم.

عمر بن الخطاب روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَنَا وَ عَلِى وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فى حَظيرَةِ الْقُدْسِ فى قُبَّة بَيْضاءَ وَ سَقْفُها عَرْشُ الرَّحمنِ

من، على، فاطمه، حسن و حسين در حظيرة القدس در قبه سفيدى كه سقف آن عرش رحمان است مى باشيم.

و نظير اين حديث از ابوهريره نيز روايت شده است.(٤)

١٣ يارى حسين عليه‌السلام از واجبات است

اين مادّه از بسيارى از احاديثى كه پيش از اين آورده شد، و بعد از اين نيز مرقوم خواهد شد استفاده مى شود، و اگر سران مسلمانان كه حكومت يزيد را شرعى نمى دانستند، مانند ابن زبير و ابن عمر و ديگران، حسين را يارى كرده بودند تاريخ اسلام غير از اين بود كه اكنون هست و اعتراض بزرگى كه بر آن مردم وارد است همين است.

انس بن الحارث بن نبيه كه خود از كسانى است كه به سعادت شهادت در ركاب حسينعليه‌السلام نايل شد، از پدرش كه يكى از صحابه، و از اهل صفه است روايت كرده كه گفت: شنيدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه حسينعليه‌السلام در دامانش بود مى فرمود:

اِنَّ ابْنى هذا يُقْتَلُ فى اَرْض يُقالُ لَها الْعِراقُ فَمَنْ اَدْرَكَهُ فَلْيَنْصُرْهُ(٤٤)

به درستى كه اين پسرم در زمينى كه به آن عراق گفته مي ‎ شود كشته مي ‎ شود پس هركس او را درك كند بايد ياريش كند.

و سيوطى از بغوى، ابن السكن و باوردى، و ابن منده و ابن عساكر از انس بن حارث به اين لفظ روايت كرده است:

اِنَّ اِبْنى هذا يُقْتَلُ بِاَرض مِنْ الْعِراقِ يُقالُ لَها كَربَلاءَ فَمَنْ شَهِدَ ذلِكَ مِنْهُمْ فَلْيَنْصُرْهُ(٤٥)

خوارزمى در ضمن خبرى طولانى نقل كرده كه حسينعليه‌السلام به ابن عباس فرمود: آيا مى دانى كه من پسر دختر رسول خدا هستم؟

عرض كرد: آرى! غير از تو كسى را نمى شناسم كه پسر پيغمبر باشد، و يارى و نصرت تو بر اين امت واجب است آنچنان كه روزه و زكات واجب است كه يكى از اين دو بدون ديگرى پذيرفته نشود.

حسينعليه‌السلام فرمود: پس رأى تو چيست در حق مردمى كه پسر دختر پيغمبر را از وطن و خانه و جايگاه و زادگاهش، و حرم رسول و جوار قبر پيغمبر و مسجد و محل هجرت آن حضرت خارج نمودند، و او را بيمناك و سرگردان گذاردند كه قرارگاه ومنزل و مأوائى نداشته باشد و قصدشان از اين سختگيريها كشتن او و ريختن خونش باشد در حالى كه او شركى به خدا نياورده، و غير از خدا را ولىّ امر خود قرار نداده، و از روش پيغمبر و جانشينان او تخلّف نكرده باشد؟

ابن عباس گفت: نمى گويم در حق آنها مگر آنكه آن كسان كافر به خدا و پيغمبر شدند، و اگر نماز بخوانند از روى كسالت و رياكارى است. و بر مثل اين مردم عذاب بزرگتر خدا نازل گردد، و اما تو، ابا عبداللّه پس تو سر سلسله افتخار و مباهاتى، پسر پيغمبرى پسر وصى پيغمبر و فرزند زهرائى كه همانند مريم بود پس گمان مبر اى پسر رسول خدا كه خدا از آنچه ستمكاران مى كنند غافل است، و من گواهى مى دهم كه هر كس از مجاورت تو و مجاورت فرزندان توكناره گيرى كند در آخرت نصيب وبهره اى نخواهد داشت.

حسينعليه‌السلام گفت: خدايا گواه باش.

ابن عباس گفت: فداى تو شوم! گويا به من خبر از مرگ خودت مى دهى و از من مى خواهى تو را يارى كنم سوگند به خدائى كه غير از او خدائى نيست، اگر در پيش روى تو شمشير بزنم تا شمشيرم بشكند و دستهايم قطع شود اندكى از حق تو را ادا نكرده باشم هم اكنون من حاضر خدمت تو هستم بهر گونه فرمان دارى فرمان بده!

اين خبر طولانى است و بعضى از قسمتهاى ديگر آن را در آينده نقل مى كنيم; در آغاز اين خبر است كه عبدالله بن عمر گفت: شنيدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

حُسَيْنٌ مَقْتُولٌ فَلَئِنْ خَذَلُوهُ وَ لَمْ يَنْصُروُهُ لَيَخْذُلَنَّهُم اللّهُ اِلى يَوْمِ الْقِيامةِ(٤٦)

حسين كشته مي ‎ شود پس اگر او را وابگذارند، و ياريش نكنند خدا آنها را تا روز قيامت يارى نخواهد كرد.

١٤ ـ اول كسى كه وارد بهشت مى شود

حاكم و ابن سعد از علىعليه‌السلام روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود:

اِنَّ اَوَّلَ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ اَنَا وَ اَنْتَ وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ و الْحُسَيْنُ قالَ عَلِي: فَمُحِبُّونا قالَ: مِنْ وَرائِكُمْ(٤٧)

اول كسى كه داخل بهشت مى شود من، تو، فاطمه، حسن و حسين هستيم.

على عرض كرد پس دوستان ما چى ؟

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به دنبال سر شما وارد مى شوند

و طبرانى و احمدبن حنبل در مناقب نيز اين حديث را روايت كرده اند.(٤٨)

١٥ ـ حضرت قائم آل محمّد از فرزندان حسين عليه‌السلام است

حذيفه از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده كه فرمود:

لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلّا يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَومَ حَتّى يَبْعَثَ رَجُلًا مِنْ وُلْدى اِسْمُهُ كَاِسْمى فَقالَ سَلْمانُ: مِنْ اَى وُلْدِكَ يا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ: مِنْ وُلْدى هذا وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى الْحُسَيْنِ(٤٩)

اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز خدا آن روز را طولانى سازد تا مردى از فرزندانم را برانگيزد كه هم نام من است. آنگاه سلمان عرض كرد: از كدام فرزندان تو است يا رسول اللّه؟ فرمود: از اين فرزندم! و دستش را بر حسين زد.

١٦ حضرت قائم نهمين فرزند حسين عليه‌السلام است

از سلمان روايت است كه گفت: وارد شدم بر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه حسين بر زانوى مرحمت او بود، پيغمبر به او روى مى كرد و دهان او را مى بوسيد، و مى فرمود: تو آقا، پسر آقا و پدر آقايانى، تو امام، پسر امام، پدر امامانى، تو حجّت، پسر حجّت، پدر حجّتهاى نه گانه اى كه از صُلب تو هستند نهمين ايشان قائم آنها است(٥٠)

حموينى در حديثى مفصل و طولانى از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده كه فرمود: حسن و حسين دو امام امت من بعد از پدرشان مى باشند، و دو آقاى جوانان اهل بهشتند، و مادرشان سيّده زنان جهانيان و پدرشان سيّدالوصيين است، و از فرزندان حسين نه نفرند كه نهمين آنها قائم است از فرزندان من، طاعت ايشان طاعت من و معصيت و مخالفت ايشان معصيت و مخالفت با من است، به سوى خدا شكايت مى كنم از كسانى كه فضيلت ايشان را انكار و احترامشان را بعد از من ضايع مى نمايند، و خداوند كافى است در ولايت كارها و نصرت عترت من، و امامان امت من، و انتقام گيرنده است از كسانى كه حق آنها را انكار نمايند:

( وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ ) . (٥١)

١٧ شاخه و ميوه درخت نبّوت

حموينى، سمعانى، قندوزى و خوارزمى از جابر روايت كرده اند كه گفت: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عرفات بود و على روبروى آن حضرت بود. پيامبر اشاره فرمود به من و على، خدمت او رفتيم پس فرمود: يا على! نزديك من بيا، على نزديك رفت، فرمود: دستت را در دست من بگذار! پس فرمود: يا على! من و تو از يك درختيم من اصل و ريشه آن، و تو فرع آن; و حسن و حسين شاخه هاى آن، هركس به يكى از شاخه هاى آن متعلق گردد خدا او را داخل بهشت نمايد

يا على! اگر امّت من روزه بگيرند به قدرى كه مثل كمانها خميده شوند و نماز بخوانند به قدرى كه مثل ميخها خشك و بى حركت گردند و تو را دشمن بدارند خداوند آنها را به رو در آتش اندازد(٥٢)

گنجى شافعى از خطيب بغدادى در تاريخ از علىعليه‌السلام روايت دارد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: درختى است كه من ريشه و اصل آن، و على فرع آن، و حسن و حسين ثمره و ميوه آن، و شيعه برگ آن هستند: پس آيا بيرون مى شود از پاكيزه و طيّب غير از طيّب و پاكيزه يعنى: فرع و ميوه و برگ درخت پاك همه پاك مى باشند. و نظير اين حديث را نيز از ابو امامه باهلى روايت كرده است.(٥٣)

و اخبار به اين مضمون زياده بر اينها است و شاعر عرب مضمون آنها را چنين به نظم در آورده است:

يا حبَذا دَوْحَةٌ فِى الْخُلْدِ نابتة

ما مِثْلُها نَبَتَتْ فِى الْخُلْدِ مِنْ شَجَر

اَلْمُصْطَفى اَصْلُها وَ الْفَرْعُ فاطِمَة

ثُمَّ اللِقاحُ عَلِىٌ سَيِّدُ الْبَشَر

وَ الْهاشِمِيّانِ سِبْطاهُ لَها ثَمَر

وَالشيعَةُ الْوَرَقُ الْمُلْتَفُ بِالثَّمَرِ

اَنَا بِحُبِّهِمْ اَرْجُو النَّجاةَ غَدَا

وَ الْفَوزَ فِى زُمْرَة مِنْ اَفْضَلِ الزُمَرِ

هذا هُوَ الْخَبَرُ الْمَأثُورُ جاءَ به

اَهْلُ الرِّوايَةِ فِى الْعالِى مِنَ الْاَثَرِ

١٨ وديعه پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

شبراوى و سبط ابن الجوزى نقل كرده اند كه وقتى زيد بن ارقم به ابن زياد اعتراض كرد، و گفت: من در زمانى طولانى مى ديدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ميان اين دو لب را مى بوسيد، زيد گريست، و ابن زياد با او درشتى كرد، و او را به كشتن تهديد نمود و گفت: اگر پير خرفى نبودى گردنت را مى زدم.

زيد از مجلس ابن زياد برخاست، و مى گفت: مردم، شما از اين پس بندگانيد يعنى بايد غلام و بنده بنى اميه و كارگزاران آنها باشيد پسر فاطمهعليه‌السلام را كشتيد و پسر مرجانه را زمامدارى، و حكومت داديد. به خدا نيكان شما رامى كشند، و بدان شما را بنده مى سازند. پس دور باد از عزت، آن كس كه راضى به ذلت و عار گردد. سپس برگشت و به ابن زياد گفت:

حديثى براى تو بگويم كه خشم تو از آن بيشتر شود: ديدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن را بر ران راستش نشانده بود، و حسين را بر ران چپ. پس دست خود را بر سر آنها گذارد، و گفت:

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْتَوْدِ عُهُما اِيّاكَ وَ صالِحَ الْمؤمِنينَ

خدايا من اين دو و صالح المؤمنين على را نزد تو وديعه و سپرده گذاردم.

پس وديعه رسول خدا در نزد تو چگونه است اى پسر زياد؟ ابن زياد در خشم شد، و تصميم به قتل زيد گرفت.

و نيز سيوطى و مناوى از طبرانى اين دعاء را از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند.(٥٤)

١٩ دعاى پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

طبرانى از واثله روايت دارد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اينگونه در حق على و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام دعا كرد:

اَللّهُمَّ اِنَّكَ جَعَلْتَ صَلَواتِكَ، وَ رَحْمَتَكَ، وَ مَغْفِرَتَكَ وَرِضوانَك عَلى اِبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ اَللّهُمَّ اِنَّهُمْ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ مَغْفِرَتَكَ، وَ رِضْوانَكَ عَلَى وَ عَلَيْهِمْ يَعني: عَلِيّاً، وَ فاطِمَةَ، وَ حَسَناً وَ حُسَيْناً(٥٥)

خدايا تو قرار دادى صلوات و رحمت و مغفرت، و خوشنوديت را بر ابراهيم و آل ابراهيم. خدايا ايشان يعنى على، فاطمه، حسن و حسينعليهم‌السلام از منند، و من از ايشان هستم. پس قرار بده صلوات و رحمت و آمرزش و خوشنوديت را بر من و بر آنها.

٢٠ اشتقاق نام حسين عليه‌السلام از نام خداى تعالى

ابو هريره از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ضمن حديثى روايت كرده كه چون خدا آدم را آفريد، در سمت راست عرش پنج شبح در نور ديد كه در سجده و ركوع هستند. آدم پرسيد: اين پنج شبح كه در هيبت و صورت من هستند كيستند؟ خطاب شد: اينان پنج تن از فرزندان تو هستند كه پنج اسم براى آنها از نامهاى خود مشتق كرده ام، و اگر براى ايشان نبود، بهشت و جهنم، عرش و كرسى، آسمان و زمين، فرشتگان و آدميان و جنيّان را نمى آفريدم، پس من محمودم، و اين محمّد است، و من عالى هستم، و اين على است، و من فاطرم، و اين فاطمه است، و من احسانم، و اين حسن است، و من محسنم و اين حسين است. به عزَّتم، سوگند ياد نموده ام كه هر كس ذره اى از كينه ايشان را در دل داشته باشد او را داخل آتش مى كنم، ايشان برگزيدگان من هستند، و به ايشان نجات مى دهم، و به ايشان هلاك مى نمايم. هر وقت حاجتى دارى به اين پنج تن متوسل شو، پس پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مائيم كشتى نجات! هر كس به آن متعلق شود نجات يابد و هركس از آن برگردد هلاك شود.(٥٦)

سلمان فارسى در ضمن حديثى روايت مى كند، كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند از براى ما نامهائى از نامهاى خودش مشتق ساخت پس خداوند عزَّ و جلَّ محمود است، و من محمّدم، و خداوند اعلى است، وبرادرم على است، و خداوند فاطر است، و دخترم فاطمه است، و خداوند محسن است و دو پسرم حسن و حسين ميباشند.(٥٧)

٢١ ارث حسنين از پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حسن و حسينعليهما‌السلام وارث كمالات علمى، روحى، اخلاقى، و جسمى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند. مردم در سيما و رفتار و روش آنها پيغمبر را مى ديدند، و عظمت و روحانيت او را تماشا مى كردند. چنانچه مكرّر گفته شد وجود پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به حسنينعليهما‌السلام كانون مهر، اشفاق، نوازش، لطف، و رحمت پدرانه بود. آنها را دوست مى داشت و مى بوئيد و مى بوسيد، و زبانشان را مى مكيد بر دوش مبارك خويش سوارشان مى كرد. شخصاً از آنها پرستارى مى فرمود. آنها را پسر خود مى خواند. از گريه آنها ناراحت مى شد. آنها را روى سينه خود مى خوابانيد. از شنيدن اسمشان لذت مى برد. در كوچه، در خانه، در مسجد، در حضور صحابه و مردم، در هنگام سخنرانى، خطبه و در حال نماز، حسنينعليهما‌السلام مشمول مراحم مخصوص پيغمبر بودند.

اخبارى كه در كتب معتبر اهل سنت است، همه حكايتى از اين عواطف پاك است. اين مهربانيها در عين حال كه نمونه اى از تواضع و فروتنى فوق العاده و سادگى زندگى پيغمبر بسيار با عظمت اسلام بود، تمركز عواطف شديد پدرانه او را در حسنين، و فاطمه زهراعليهم‌السلام نشان مى داد. چون از پيغمبر خدا صادر ميشد كه در همه كمالات در حد اعتدال، و استقامت بود، و محبت و رضا او را هيچگاه بر آن نمى داشت كه از سخن راست، و حقيقت كلمه اى بيشتر بگويد، دليل كمال لياقت، و صلاحيّت، و شايستگى حسنين بود زيرا تعبيراتى پيغمبر در حق آنها مى فرمود و اوصافى را براى آنها مى گفت كه تنها عواطف و احساسات پدرانه نمى تواند آن تعبيرات را تجويز نمايد، و معلوم بود كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سيماى آنها يك سّر الهى مشاهده مى كرد.

بر حسب احاديث شريفه ثقلين، و احاديث امامان، و احاديث سفينه، و احاديث بسيار ديگر كه ما در تأليفى كه در اثبات حجيت فقه شيعه، و وجوب رجوع به احاديث اماميّه در احكام نوشته ايم آنها را ذكر كرده و صحت اسناد و دلالت آنها را واضح و آشكار ساخته ايم; حسن و حسينعليهما‌السلام وارث علوم پيغمبر و هريك، در عصر خود رهبر حقيقى امّت اسلام و حافظ آفتاب جهانتاب شرع بودند.

امام و وصىّ و جانشين پيغمبر يكى از صفات برجسته اش همين است كه ميزان تعادل و اعتدال امور باشد، و در حقيقت مركزى است كه واماندگان راه حقيقت و كُند روها به آن مركز سوق داده مى شوند تا عقب نمانند و فاصله آنها با امام كه پيشرو قافله خداپرستان است زياد نشود، و تندروهاى افراطى به آن مركز برگردانده مى شوند تا شتاب خارج از حد، سبب گمراهى آنها نشود. و اين است حقيقت معناى كلام پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ذيل بعضى احاديث صحيحه ثقلين:

فَلا تُقَدِّمُو هُما فَتُهْلِكُوا وَ لا تَقْصُروُا عَنْهُما فَتُهْلِكُوا وَ لا تُعَلِّمُوهُمْ فَاِنَّهُمْ اَعْلَمُ مِنْكُمْ(٥٨)

بر قرآن و عترت مقدّم نشويد، كه هلاك مي ‎ گرديد، و از آنها عقب نيفتيد، كه هلاك مي ‎ شويد، و به عترت چيزى نياموزيد زيرا آنها از شما داناترند.

پس حسينعليه‌السلام بى شبهه وارث علم و كمال پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و همه مردم به علم و دانش او محتاج بودند.

بر حسب روايات متعدد كه در كتابهاى معتبر نقل شده فاطمه زهراسلام الله عليها در مرض موت پدرش، حسن و حسين را نزد آن حضرت آورد، و عرض كرد: يا رسول اللّه اين دو پسران تو هستند آنها را ببخش و عطائى مخصوص فرما، يا به آنها چيزى به ارث عطا كن!

پيغمبر فرمود: به حسن عظمت و بردبارى مى بخشم، و به حسين جود و مهربانى.

و در روايت ديگر است كه فرمود: به اين بزرگ يعنى حسن مهابت و حلم بخشيدم و به آن كوچك يعنى حسين محبت و رضا. و در حديث ديگر است كه فرمود: امّا حسن، پس هيبت و آقائى من براى اوست، و امّا حسين، پس از براى اوست جود و جرأت من.(٥٩)

اين احاديث، گوشه اى از كمالات و اخلاقى را كه حسن و حسين از جّد خود ارث برده اند نشان مى دهند.

و سّر اين تعبيرات اشاره به روش هاى خاص حسن و حسين و چگونگى رهبرى و برنامه هاى آنها و تصديق روش هر دو است تا مردم بدانند كه سرچشمه و منبع اين دو روش مأموريتهاى دينى، و تكاليف خاصى است، كه پيغمبر با وحى الهى آنها را به آن مكلف ساخته بود و هر دو روش از روش پيغمبر و سيره او جدا نيست، و گرنه حسن و حسين هر دو جامع تمام كمالات اخلاقى و وارث جد و پدر، و حافظ دين و قرآن مقدس بوده اند.

___________________

پى نوشت ها :

١ ـ سنن ابن ماجه،ج ١ ب فضل اصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ص ٥٦، الجامع الصغير، ج ١، ص ٧و١٥٢. صواعق، ص ١٨٥و١٨٩. استيعاب، ج ١، ص ٣٧٦ الاصابه ص ٣٣٠. ترمذى، ج ١٣، ص ١٩١ و١٩٢ و١٩٨. مصابيح السنة، ج ٢، ص ٢٨٠. الحاوى، ج ٢، ص ٤٥٧. فرائد السمطين، ص ٣٥. در رالسمطين، ص ٢٠٥. ذخائر العقبى، ص ٩٣ و١٢٩. خصايص نسائى ص ٤٨ و٤٩ و٥٣. حلية الاولياء، ج ٥، ص ٧١. مقتل خوارزمى، ف ٦، ص ٩٢. الخصائص الكبرى، ج ٢، ص ٢٦٥. مطالب السؤل ص ٦٥. تاريخ ابى الفداء، ج ٢، ص ٩٧.

٢ ـ سنن ابن ماجه ج ١، باب فضل اصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله ، ص ٦٥ و سنن ترمذى، ج ١٣، ص ٢٤٨.

٣ ـ سنن ابن ماجه، ج ١ ص ٦٥ مصابيح السنة، ج٢، ص ٢٨١. ترمذى ج ١٣ ص ١٩٥ و١٩٦. اسدالغابه، ج ٥، ص ١٣٠ و٥٧٤ وج ٢ ص ١٩. كنز العمال، ج ٦ ص ٢٣٣ وج ٣ ص ٣٩٥، و مطالب السؤل، ص ٧١.

٤ ـ الجامع الصغير ج١، ص ١٤٨، كنز العمال، ج ٦ ، ص ٢٢٣، ح ٣٩٥٣. امالى الشريف المرتضى ج ١، ص ٢١٩.

٥ ـ حفيدة الرسول، ص ٤٠.

٦ ـ الاستيعاب، ج ١، ص ٣٧٦. نور الأبصار ص ١٠٤. السيرة النبوية، ج ٣، ص ٣٦٨.

٧ ـ مصابيح السنة، ج ٢ ص ٢٨٠، ترمذى ج ١٣، ص ١٩٢ و١٩٣ و١٩٨، اسدالغابه، ج ٢، ص ١١و خصائص نسائى ص ٥٢ و٥٣.

٨ـ(٢) و (٣) مصابيح السنة، ج ٢ ص ٢٨١، ترمذى ج ١٣ ص ١٩٤. الجامع الصغير، ج ١، ص ١١، كنوز الحقايق، ج ١، ص ١١.

٩ ـ ذخاير العقبى، ص ١٤٣. نور الابصار، ص ١١٤.

١٠ ـ كنوز الحقايق، ج ١، ص ٤٤.

١١ ـ كنوز الحقايق، ج ١، ص ٤٤.

١٢ ـ اسعاف الراغبين، ص ١٨٢

١٣ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٣. نور الابصار، ص ١١٤.

١٤ ـ صحيح بخارى، ج ٢، ص /١٨٨. ترمذى ج ١٣، ص ١٩٣. اسدالغابه، ج ٢، ص ١٩. الاصابه، ج ١، ص ٣٣٢.مصابيح السنة، ج ٢، ص ٢٧٩ و ٢٨٠. كنوز الحقايق، ج ١، ص ٦٣ و٦٧ و ج ٢، ص ١٥١. خصائص نسائى، ص ٥٤. كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٠ ح ٣٨٧٤ و ص ٢٢١ ح ٣٩١٢. نظم در رالسمطين ص ٢١٢. مطالب السؤل ص ٥٦ و صواعق، ص ١٩١.

١٥ ـ ذخائر العقبى، ص ١٢٤.

١٦ ـ كنوز الحقائق، ج ١، ص ١٤٥.

١٧ـ التاج العروس، ج ٢، ص ١٤٩ و نهايه ابن اثير.

١٨ صحيح بخارى، ج ٢، ص ١٨٨. اسدالغابه، ج ٢، ص ٢٠.

١٩ ـ البدء و التاريخ ج ٦ ص ١١.

٢٠ ـ غير از سوره توبه.

٢١ ـ بنات النبى، ص ٢٤٤ تا ٢٥٣، ترجمه به اختصار و نقل به معنى.

٢٢ ـ استيعاب، ج١، ص ١٨٢ و ٣٨٣. سيوطى در الجامع الصغير، ج ٣ ص ١٤٨ از خطيب نقل كرده كه او از وكيع در غرر وابن سنى درعمل يوم و ليله روايت نموده است، و همچنين از ابن عساكر از ابوهريره به اين لفظ حديث كرده حُزُقُّةٌ حُزُقُّةٌ تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّة و ابن منظور نيز در لسان العرب به همين لفظ روايت كرده و از عبارت او استفاده مى شود كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نسبت به حسن و حسين همواره اين گونه ملاطفت اظهار مى نموده اند.

و حُزُقَّه به فتح حاء و ضم زا، يا به ضم هر دو چنانچه در قاموس گفته به كسى گويند كه به واسطه ضعف يا خردى و كوچكى، قدمهايش كوتاه و به هم نزديك باشد. و تَرَقَّ به معناى اصعدْ است يعنى بالا برو! و عَيْنَ بَقَّه چنانچه علائلى گويند كنايه از كوچكى جسم و خردى جثه است اين جمله را عرب هنگام اظهار ملاطفت و مزاح با طفل و به نشاط آوردن او مى گويد.

٢٣ ـ سمو المعنى فى سموالذّات، ص ٧٦ و ٧٧.

٢٤ ـ اسد الغابه ج ٢، ص ٢١. تاريخ طبرى ج ٤، ص ٣٤٩. كامل، ج ٣ ص ٢٩٨. تاريخ ابى الفداء، ج ٢، ص ١٠٦. و تذكرة الخواص ص ٢٦٧

٢٥ ـ البدء و التاريخ ج ٦، ص ١٢.

٢٦ ـ كامل ج ٣، ص ٢٩٩. اسد الغابه، ج ٥ ص ٢٠. ترمذى ج ١٣، ص ١٩٧. طبرى، ج ٤، ص ٣٥٦.

٢٧ الاصابه، ج ١، ص ٣٣٠ ح ١٧١٩. الجامع الصغير، ج ٢، ص ١١٨. ذخائر العقبى، ص ١٢٣ و ١٣٢.

٢٨ ـ ذخائر العقبى، ص ١٣٠.

٢٩ ـ نور الابصار، ص ١٠٩.

٣٠ ـ ترمذى، ج ١٣، ص ١٩٨ و ١٩٩. نظم در رالسمطين، ص ٢١٢و صواعق ص ١٣٥.

٣١ ـ نظم درر السمطين، ص ٢١١ و ٢١٢.

٣٢ ـ الاصابه ج ١ ص ٣٣٠ـ ١٧١٩ـ ذخائر العقبى، ص ١٢٣.

٣٣ ـ ذخائر العقبى، ص ١٢٣.

٣٤ ـ سنن ابن ماجه، ج ١، ص ٥٦، الاصابه ج ١ ص ٣٣٠ ـ ح ١٧١٩. كنوز الحقائق، ج ٢، ص ٩٤. الجامع الصغير، ج ٢، ص ١٦٠. صواعق ص ٩٠. تاريخ الخلفاء، ص ١٩٤. مسند احمد، ج ٢، ص ٢٨٨. ذخائر العقبى، ص ١٢٣ و ١٢٤. نظم دررالمسطين ص ٢١٠. مطالب السؤل، ص ٧١.

٣٥ ـ سنن ترمذى، ج ١٣، ص ١٧٦. صواعق ص ١٨٧. السيرة النبويه، ج ٣، ص ٣٦٨. كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٦، ح ٣٧٨٢.

٣٦ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٢، ح ٣٩١٦.

٣٧ ـ نور الابصار ص ١١٤. ذخائر العقبى ص ١٣٠. اسعاف الراغبين ص ١٨٢.

٣٨ ـ اين هم نمونه اى از اعتراف اهل باطل به حقيقت اهل حق است.

٣٩ ـ ذخائر العقبى، ص ١٣١. نظم درر السمطين ص ٢٠٧و ٢١٣.

٤٠ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٧، ح ٣٨١٦. اسد الغابه، ج ٥، ص ٥٢٣.

٤١ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٦، ح ٣٧٩٣.

٤٢ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٧، ح ٣٧٩٨ و فرائد السمطين ج ١، ص ٣٦.

٤٣ ـ فرائد السمطين، ج ١، ص ٣٦.

٤٤ ـ اسد الغابه، ج ١، ص ٣٤٩. الاصابه، ج ١، ص ٦٨ ـ ٢٦٦.

٤٥ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٣٩.

٤٦ ـ مقتل الحسين، ف ١٠، ص ١٩١ و ١٩٢.

٤٧ ـ صواعق، ص ١٥١. ذخائر العقبى، ص ١٢٣. كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٦ ح ٣٧٨٧.

٤٨ ـ صواعق، ص ١٥٩. ذخائر العقبى، ص ١٢٣. كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٨ ح ٣٨٢٦.

٤٩ ـ ذخائر العقبى، ص ١٣٦ ـ ١٣٧. بيش از ١٨٠ حديث بر اين مضمون دلالت دارد; كتاب منتخب الأثر تأليف نگارنده باب ٨ ف ٢.

٥٠ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٤٦، ف ٧. ينابيع المودة، ص ٤٤٥، مودة القربى، در المودة العاشرة.

٥١ ـ فرائد السمطين، ج ١، ص ٤٢ و ٤٣. احاديث در اين موضوع متواتر است رجوع شود به منتخب الأثر، تأليف نگارنده باب١٠ ف ٢.

٥٢ ـ فرائد السمطين، ص ٣٩. مقتل خوارزمى ص ١٠٨ ف ٦. ينابيع المودة ص ٩١.

٥٣ ـ كفاية الطالب، ص ٩٨ و ١٧٨.

٥٤ ـ الاتحاف، ص ١٧. تذكرة الخواص، ص ٢٦٧. كنوز الحقايق، ج ١، ص ٤٣. كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢١ ح ٣٩٠٦.

٥٥ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٧، ح ٣٨٠٧.

٥٦ ـ فرائد السمطين، ص ٢٥و ٢٦ ترجمه به اختصار.

٥٧ ـ فرائد السمطين، ص ٣٠; اين گونه احاديث ممكن است اشاره به مقام كمال پنج تن و خمسه طيبه باشد و اين كه آنها مؤدب به آداب الهى، و مرّبى به تربيت ربوبى هستند و به اخلاق الهى تخلّق دارند و چنانكه نام، انسان را به مسمّى مى رساند، آنها نيز كه اسمهاى حق و مشتق از نامهاى او هستند ما را به خدا هدايت مى كنند و همچنين دلالت بر ارتباط آنها با عوالم غيب دارد، و در روايات است كه نَحْنُ وَ اللّهِ الاْسْماءُ الْحُسْنى ، و اگر چه همه موجودات به اين معنا اسمهاى حق هستند اما اين پنج نور مقدس، مقام شامخ ديگر دارند و دلالت آنها بر مسمى اظهر وابين است و اما اين كه چرا اين پنج نور هر كدام مخصوص به اسمى شده اند شرحش از حوصله اين كتاب خارج است.

٥٨ ـ صواعق، ص ١٤٨.

٥٩ ـ نظم درر السمطين، ص ٢١٢. الاصابه، ج ٤، ص ٣١٦ ـ ٤٨١. ذخائر العقبى، ص ١٢٩. صواعق، ص ١٨٩. كفاية الطالب ص ٢٧٧.


7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27