دانستنیهای ازدواج

دانستنیهای ازدواج11%

دانستنیهای ازدواج نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

دانستنیهای ازدواج
  • شروع
  • قبلی
  • 53 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 34275 / دانلود: 5422
اندازه اندازه اندازه
دانستنیهای ازدواج

دانستنیهای ازدواج

نویسنده:
فارسی

1

خلاصه و نتیجه‌گیری

نتیجه آن که اعمال این غریزه در صورتی ارزش منفی ندارد که سه نوع محدودیت رعایت شود: نخست: آن محدودیتی است که خود فطرت نشان می‌دهد، یعنی این رابطه باید محدود به جنس مخالف باشد.

دوم: محدودیتی است که مصالح کلی جامعه برای همه افراد در همه شرایط اقتضا می‌کند، محدودیت‌هایی که در قوانین زناشویی رعایتشان بر همگان لازم و ضروری خواهد بود و در شرع مقدس تبیین شده است.

سوم: محدودیت‌هایی است که در موارد استثنایی و حالات خاصی برای زوجین پیش می‌آید و روابط زناشویی آنان را به نحوی محدود خواهد کرد.

اگر انسان در اعمال غریزه جنسی به این سه نوع محدودیت توجه داشته، آن‌ها را رعایت کند، التذاذ و کامجویی او ارزش منفی نخواهد داشت و مورد ملامت قرار نمی‌گیرد، و خداوند با تعبیر:

«و الذین هم لفروجهم حافظون الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین.» (۸)

که در قرآن کریم در دو مورد آمده، عمل مشروع آن‌ها را امضا نموده است.

چنانکه از آیات دیگری از قرآن نیز فی الجمله، استفاده می‌شود که ازدواج ممنوعیتی ندارد و از ارزش منفی اخلاقی برخوردار نیست.

مثل آیه:

«فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة.» (۹)

[پس با کسانی از زنان که بریتان پاک و پاکیزه‌اند نکاح کنید دو بار، سه بار و چهار بار. اگر ترس دارید که به عدالت رفتار نکنید به یکی اکتفا کنید].

از احکام ازدواج و طلاق در آیات و موارد دیگری از قرآن کریم نیز به مناسبت‌های مختلفی سخن به میان آمده و طبیعی است که این گونه آیات هم به طور ضمنی بر مجاز بودن اصل ازدواج دلالت دارند.

ارزش‌های اخلاقی در ازدواج

بر طبق اصول کلی که از قرآن کریم استفاده کردیم، ارزش مثبت در فعل اخلاقی تابع انگیزه‌هایی است که انسان را وادار به انجام آن می‌کند. کارهای ما هر قدر که با این انگیزه‌ها ارتباط بیشتری با خدا پیدا کنند و خدا پسندتر باشند مطلوب‌ترند و دارای ارزش بالاتری خواهند بود و بر عکس هر قدر که بیشتر به خاطر نفس و تحت تأثیر انگیزه‌های نفسانی انجام شوند، از ارزش کمتری برخوردار خواهند بود. اگر کسی بیاندیشد که حکمت الهی اقتضا کرده تا نوع انسان به وسیله ازدواج در روی زمین ادامه یابد و همین اندیشه، انگیزه او برای ازدواج و اختیار همسر شود، مسلما، ازدواج او دارای ارزش مثبت خواهد بود زیرا اراده خودش را تابع اراده خدا کرده و از آنجا که خدا خواسته، او هم اقدام به این کار نموده است.

البته، قصد اطاعت خدا و تبعیت از اراده الهی مراتبی دارد و تابع این است که انگیزه اصلی و نیت شخصی او چه اندازه خالص باشد: آیا صرفا و به طور خالص انگیزه او در کاری که انجام داده است، تحصیل رضای خدا بوده، یا اجر و ثواب اخروی هم در تصمیم گیری او بر انجام این کار نقش داشته و یا آنکه صرفا، انگیزه‌اش اجر و ثواب اخروی باشد نه چیز دیگر و یا خوف از عقاب و ترس از آلوده شدن به گناه او را وادار به ازدواج قانونی کند.

البته، در غالب افراد، انگیزه منحصر به فرد آنان در انجام کارهایشان تبعیت و پیروی از اراده الهی نیست، به گونه‌ای که به هیچ وجه لذت خود را در نظر نداشته باشند، ولی، همین که حدود قانونی را رعایت و خودشان را در این چارچوبه محدود می‌کنند و از این مرز فراتر نمی‌روند، این خود به خود انگیزه‌ای الهی می‌خواهد، اما باید توجه به این حقیقت را مد نظر داشته باشیم که پایه ارزش مثبت در هر کاری و نیز در کار ازدواج که مورد بحث ما است تا حدود زیادی به مقدار خلوص نیت افراد بستگی دارد.

اگر کسی بتواند نیت خود را خالص کند به گونه‌ای که انگیزه مسلط بر او، دستیابی به رضای پروردگار باشد و لذت‌های دنیوی او کاملا تحت سلطه و در طریق آن انگیزه الهی قرار گیرد، طبعا، کار او از مرتبه بلندی از ارزش اخلاقی برخوردار خواهد بود و این مرتبه مخصوص اولیای خدا و کسانی است که به مراتب عالی از معرفت و توحید رسیده باشند. آری تنها و تنها آنان می‌توانند چنین انگیزه‌ای در کارهایشان داشته باشند و مؤمنین متوسط معمولا به این حد از اخلاص دست پیدا نمی‌کنند.

همچنین، اگر رعایت حدود الهی به خاطر رسیدن به ثواب باشد، کارهایی که با این انگیزه انجام می‌شوند، نیز اخلاقا، از ارزش نسبتا بالایی برخوردار خواهند بود. چنانکه اگر کارهای مربوط به تمایلات جنسی به انگیزه ترس از مبتلا شدن به معصیت انجام شود معصیتی که به دنبالش عقاب الهی خواهد بود، خواه در اصل ازدواج باشد و خواه پس از ازدواج در روابط زناشویی و لذت‌های مختلفی که مترتب بر ازدواج هستند. در هر حال اگر انگیزه انسان تحفظ از گناه باشد باز هم دارای ارزش مثبت خواهد بود و در همه موارد فوق، کار انسان، هر چه که باشد، حتی ازدواج او رنگ عبادت به خود خواهد گرفت.

ولی، اگر انگیزه انسان در ازدواج، صرف التذاذ باشد، کار او ارزش مثبت ندارد هر چند که خود به خود ارزش منفی هم نخواهد داشت مگر برای کسانی که در مراتب بالایی از معرفت و توحید هستند که توجه به لذایذ شخصی بریشان کسر شأن است و مقام و مرتبه آنان را پایین می‌آورد؛ ولی، از نظر قانونی و شرعی و آنچه برای عموم مردم مطرح می‌شود، اگر ظاهر احکام الهی رعایت شود، با هر انگیزه‌ای که باشد ارزش منفی نخواهد داشت.

آیات متعارض و جمع آن‌ها

ما قبل از این گفتیم: از آیات قرآن چنین استفاده می‌شود که در غریزه و لذت جنسی، خود به خود مذمتی نیست و ارزش منفی ندارد؛ ولی، در بعضی از آیات به تعبیرتی بر می‌خوریم که تا حدودی از آن‌ها چنین استشمام می‌شود که گویی ارضای این غریزه کاری نکوهیده و مذمت شده است.

در یکی از آیات آمده است که:

«زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة و الخیل المسومة و الأنعام و الحرث ذالک متاع الحیاة الدنیا و الله عنده حسن المئاب.» (۱۰)

[دوستی خواسته‌هایی چون زنان و فرزندان و همیانهایی از طلا و نقره و اسبان گرانبها و چارپایان و مزارع در نظر مردم زیبا و دلفریب است در صورتی که این متاع زندگی دنیا است و در نزد خداوند، منزلگاه بازگشت نیکو خواهد بود].

تعبیر «زین للناس حب الشهوات» در این آیه تعبیر مدح آمیزی نیست و شاید بتوان گفت نکوهش خفیفی را نسبت به این افراد در بر دارد؛ ولی، با کمی دقت روشن می‌شود آنچه که در این آیه آمده هیچ تعارضی با آنچه، ما قبلا گفتیم ندارد زیرا این آیه در مقام مقایسه شؤون زندگی دنیا و نعمت‌ها و لذت‌ها و جاذبه‌های آن با نعمت‌های بی پایان اخروی است و بر عظمت و والایی آن‌ها تأکید می‌کند و از این رو است که در آیه بعد می‌فرماید:

«قل ءانبئکم به خیر من ذالکم للذین اتقوا عند ربهم جنات تجری من تحت‌ها الأنهار خالدین فیها و ازواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصیر بالعباد» (۱۱)

[بگو آیا می‌خواهید شما را از نعمت‌های برتر و بالاتر از این نعمت‌ها آگاه کنم برای کسانی که تقوا پیشه کرده‌اند در نزد پروردگارشان باغ‌هایی است که از زیر درختان آن‌ها، نهرها جاری است و در آن‌ها جاودان می‌مانند و همسرانی پاک و پاکیزه و خشنودی خدا را نیز دارند و خداوند نسبت به بندگان خود بصیر و بیناست].

بنا بر این، آیه فوق نمی‌خواهد بگوید که ارضای شهوت و تمتع و بهره‌مندی از همسران به طور مطلق، زشت و نامطلوب است، بلکه، از آن جهت که این میل مطلق، نامحدود و مرز ناشناس در انسان وجود دارد، می‌تواند دام شیطانی بزرگ و خطرناکی برای انسان باشد: انسان را به گناه بکشاند و آخرت را از یاد او ببرد.

در آیه دیگری می‌فرماید:

«قل ان کان آبائکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین.» (۱۲)

[بگو اگر پدرانتان و فرزندان و برادران و همسران و فامیلهاتان و اموالی که جمع آوری کرده‌اید و تجارتی که از کسادی آن بیمناکید و منزل‌ها و مسکن‌هایی که بدان دلخوش هستید از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا در نزد شما محبوب‌ترند پس منتظر باشید تا خدا امر خود را بیاورد و خداوند بدکاران را هدایت نمی‌کند].

در این آیه از کسانی یاد می‌کند که روابط عاطفی‌شان با همسران و فرزندان و پدران و افراد خانواده و فامیل و دلبستگی به متعلقات زندگی دنیا چنان مستحکم می‌گردد که مصالح مهم دیگر را تحت الشعاع قرار می‌دهد و به فراموشی می‌سپرد تا آنجا که این دلبستگی‌ها بر محبت خدا غالب می‌شوند و ایشان را از انجام وظایف واجب باز می‌دارند و این همان تزاحمی است که گفتیم ملاک ارزش منفی خواهد بود. این درست است که عاطفه بین زن و شوهر امری طبیعی و نعمتی است که خدای متعال با تعبیر زیبای «و جعل بینکم مودة و رحمة» به آن اشاره دارد که در بخش مربوط به عواطف درباره آن بحث خواهیم کرد، مع الوصف، همین نعمت نیز حد و مرزی دارد که نباید از آن تجاوز کرد، تا آنجا که مصالح عمده و مهم دیگری را تحت الشعاع قرار دهد.

بالاترین رابطه عاطفی انسان باید متوجه خدا باشد و محبت خدا در دل انسان باید بر همه محبت‌ها و دلبستگی‌های دیگر چیره شود. کسانی که به مقام توحید رسیده‌اند، محبت خدا در دلشان آنچنان عمیق و نیرومند است که هر محبت دیگری نسبت به آن فرعی است و شعاعی از محبت خدا خواهد بود.

البته افراد خاصی هستند که خدا دل‌هایشان را برای خود خالص کرده است؛ ولی، افراد متوسط و مؤمنین متعارف، دست کم، باید طوری باشند که محبت‌های دیگری که در دل دارند بر محبتی که به خدا می‌ورزند غالب و مسلط نشود.

سر انجام در آیه سومی می‌گوید:

«ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذروهم.» (۱۳)

[برخی از همسران و فرزندان شما (در حقیقت) دشمنان شما هستند پس از آنان بر حذر باشید].

این آیه نیز ناظر به آن همسران و فرزندانی است که از ایمان کافی برخوردار نیستند و آن وقت که شما می‌خواهی به انجام وظایف خود بپردازید، در جهاد شرکت کنید، جانبازی کنید یا اموالشان را در راه خدا صرف کنید مزاحم شما می‌شوند، این همسران و فرزندان در چنین حالاتی و شرایطی است که حکم دشمن شما را دارند. زیرا که شما را از راه خیر باز می‌دارند. اینجا است که باید از آنان بر حذر باشید تا مبادا که دلبستگی شما به ایشان، شما را از انجام وظایف واجبتان باز دارد. یکی از بهترین مظاهر تعارض محبت‌ها همین جهاد است و در اینجا معلوم می‌شود که کدامیک از دلبستگی‌های انسان بیشتر است. جایی که جهاد واجبی در پیش است آیا دلبستگی به زن و فرزند، مانع از شرکت در آن می‌شود یا نه؟ اگر مانع شد، معلوم می‌شود که عاطفه او نسبت به همسر و فرزند و غیره و دلبستگی‌اش به آن‌ها بیشتر است و بر خدا دوستی او غلبه دارد که این حالتی خطرناک خواهد بود و خداوند با جمله

«فتربصوا حتی یأتی الله بامره»

[پس منتظر حکم خدا باشید] که در آیه قبل آمده بود، ما را از این خطر که در کمینگاه ما است آگاه می‌کند.

بنا بر این، آیات نامبرده نیز که به ظاهر، متعارض با گفتار ما بود با کمی دقت معلوم شد، دلالتی ندارند بر این که اصل ازدواج یا ارضای غریزه جنسی یا همسر گرفتن نامطلوب است و ارزش منفی دارد. چرا که نکوهش این آیات به یک حالت عارضی مربوط می‌شود؛ یعنی حالتی که در آن این گونه عواطف، بر محبت خدا و رسول خدا چیره شود و انسان را از انجام وظایف لازم باز دارد، پس اگر این عوارض و این گونه حالات عرضی نمی‌بود هیچ ارزش منفی در ارتباط با مسأله ازدواج و ارضای غریزه جنسی به وجود نمی‌آمد.

توصیه‌های قرآن در غریزه جنسی

تعدادی از آیات با صراحت مردم را توصیه به ازدواج و نکاح می‌کند مثل این آیه که می‌گوید:

«فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع.» (۱۴)

[پس نکاح کنید آنچه را از زنان که برای شما پاک و پاکیزه‌اند دو تا و سه تا و چهار تا].

و یا در آیه دیگر آمده است:

«و انکحوا الایی‌امی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم‌الله من فضله و الله واسع علی‌ام. و لیستعفف الذین لا یجدون نکاحا حتی یغنهم الله من فضله.» (۱۵)

[و برای مردان و زنان بی همسر و خدمتکاران زن و مردتان (که در سن ازدواجند و صلاحیت دارند) همسر بگیرید و اگر فقیر و بی چیزند (نگران نباشید که) خداوند از فضل و کرم خود آنان را بی‌نیاز سازد و خداوند رحمتش وسیع و (نسبت به بندگان خود) داناست و آنان که وسیله نکاح بریشان فراهم نشود باید خودداری و عفت پیشه کنند تا آن که خداوند ایشان را از فضل و کرم خود بی نیاز سازد].

این گونه آیات و روایات فراوانی دلالت بر استحباب و مطلوب بودن ازدواج و همسرگیری می‌کنند. البته، باید توجه داشت که این یک حکم کلی و عمومی است که بر اساس یک نیاز گسترده و کلی و با قطع نظر از عوارض خاصی که ممکن است در مواردی موجب استثنایی شوند تشریع شده است و منافات ندارد که در مواردی به تناسب شرایط خاصی که برای بعضی از افراد پیش می‌آید، انجام این کار واجب و در بعضی دیگر، حرام و ممنوع باشد.

تعداد دیگری از آیات قرآن، مؤمنین را به علل مختلف و بر اساس حکمت‌های خاص هر مورد، از ازدواج با بعضی از زن‌ها منع کرده است. مثل آیه:

«و لا تنکحوا ما نکح آبائکم من النساء.»

[و زنانی که در گذشته پدرانتان به همسری گرفته (و سپس مرده‌اند و یا آن‌ها را طلاق داده‌اند به همسری نگیرید].

و سپس به دنبالش حکم می‌کند که:

«انه کان فاحشة و مقتا و ساء سبیلا.»

[که این عمل، عملی زشت و قبیح و راه بسیار بدی است].

به دنبال همین آیه آمده است که:

«حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم و اخواتکم و عماتکم و خالاتکم و بنات الاخ و بنات الاخت و امهاتکم اللاتی ارضعنکم و اخواتکم من الرضاعة و امهات نسائکم و ربائبکم اللاتی فی حجورکم من نسائکم اللاتی دخلتم بهن فان لم تکونوا دخلتم بهن فلا جناح علیکم و حلائل ابنائکم الذین من اصلابکم و ان تجمعوا بین الاختین.» (۱۶)

[بر شما حرام گردیده است ازدواج با مادرهایتان، و دخترهاتان، و خواهرهاتان و عمه‌هاتان و خاله‌هاتان و دخترهای برادر و دخترهای خواهر و مادرانی (رضاعی) که شما را شیر داده‌اند و خواهران رضاعی و مادر زنهاتان و دختر زنهاتان که در کنار شما زندگی می‌کنند از آن زنانی که با ایشان مقاربت کرده‌اید و اگر نکرده‌اید بر شما باکی نیست (که با دختران آن‌ها ازدواج کنید) و همچنین همسر پسرانتان که از پشت شما و صلب شما هستند (در مقابل پسر خوانده) و نیز بر شما حرام است که میان دو خواهر به همسری جمع کنید].

و به دنبال آیه فوق در آیه بعد، بعد از تحریم ازدواج با زنان شوهردار می‌فرماید:

اما در آیه دیگری با تعبیر:

«و احل لکم ما وراء ذلکم.» (۱۷)

[و غیر از زنانی که گفتیم ازدواج با بقیه زن‌ها برای شما حلال و بی‌اشکال است].

اما در آیه دیگری با تعبیر:

«و لا تنکحوا المشرکات حتی یؤمن.» (۱۸)

[و با زنان مشرک ازدواج نکنید تا آن که ایمان آورند].

از ازدواج با زنان مشرک، نهی فرموده است، که مخصص آیه قبلی به شمار می‌رود.

در آیه قبلی بعد از ذکر زنانی که می‌توان با آن‌ها ازدواج کرد رعایت نکات قابل ملاحظه‌ای را توصیه کرده است:

و احل لکم ما وراء ذالکم ان تبتغوا باموالکم محصنین غیر مسافحین فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضة و لا جناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضة ان الله کان علیما حکیما.» (۱۹)

[و غیر از زنانی که نام بردیم برای شما حلال و بی اشکال است که با صرف مال خود (و دادن مهریه) از طریق ازدواج و زناشویی و نه از طریق زنا و خلاف شرع، زنانی را طلب کنید پس هرگاه از آنان بهره‌مند شدید مهر آنان را بپردازید، البته، پس از تعیین مهر بر شما باکی نیست که دو طرف به شکلی تراضی کنید که خداوند دانا و حکیم است].

این آیه رخصت استمتاع و بهره‌مندی از زنان را می‌دهد، ولی، نه به صورت هرج و مرج و آزاد گذاردن غریزه جنسی لجام گسیخته در جامعه که هزاران فساد و جنایت و سقوط و تباهی را به دنبال بیاورد؛ بلکه، از راه درست ازدواج و تعهد متقابل در چارچوب یک پیمان مقدس، خواه دایمی باشد یا موقت.

در آیه دیگری می‌خوانیم:

«الیوم احل لکم الطیبات … و المحصنات من المؤمنات و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم اذا اتیتموهن اجورهن محصنین غیر مسافحین و لا متخذی أخدان.» (۲۰)

[امروز آنچه که پاک و پاکیزه است بر شما حلال شد … و (نیز بر شما حلال شد) ازدواج با زنان پارسای مؤمن و مسلمان و زنان پارسای اهل کتاب به شرطی که مهر ایشان را بپردازید نه به صورت زنا یا رفیق‌گیری].

«خدن» اصطلاحا به معنی دوستی است که به طور نامشروع از جنس مخالف گرفته شود و اشاره به رسمی است که در جاهلیت وجود داشته و امروز هم در جوامع غربی، شایع است. قرآن کریم به خصوص روی این موضوع تکیه می‌کند و همانطور که در آیات آمده چنین ارتباطی را زشت دانسته و با تعبیر «اتخاذ اخدان» یا [گرفتن دوستان] از آن یاد می‌کند.

همچنین آیات فراوان دیگری نیز وجود دارد که انسان را از زنا و فحشا منع می‌کند مثل:

«و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن.» (۲۱)

[و نزدیک به فحشاء مشوید خواه ظاهر و آشکار باشد و خواه مخفی و پوشیده].

و یا از اشاعه فحشا باز می‌دارد، یا آنان را که مرتکب فحشا و آلوده به آن شده‌اند ترغیب به توبه و بازگشت می‌کند و یا این که به نماز به عنوان باز دارنده از آن توصیه می‌کند که مجموعه بزرگی از آیات را تشکیل می‌دهد. (۲۲)

و نیز آیات و روایاتی به رعایت پوشش و حفظ حجاب و دوری از برهنگی توصیه می‌کنند که همه اینها به نوعی به غریزه جنسی ارتباط خواهند داشت و در واقع بیانگر حد و حدود اخلاقی آن خواهند بود.

خلاصه و جمع‌بندی

با دقت در آیات کریمه روشن می‌شود که همه ارزش‌های منفی مربوط به این غریزه در واقع، به یکی از سه جهتی که قبل از این توضیح داده‌ای‌ام باز می‌گردد.

یا منشأ زشتی و ارزش منفی آن، رابطه با جنس موافق است که خلاف فطرت خواهد بود.

یا منشأ زشتی و ارزش منفی آن، فساد اجتماعی است و مصالح اجتماعی آن را نفی می‌کند، پس لازم است که با قوانین و قراردادهای اجتماعی، حد و حدود آن‌روشن، و اجرای آن‌ها تضمین شود.

و یا منشأ ارزش منفی آن تعارضی است که با کمالات روحی و معنوی دارد.

همه آنچه که در آیات قرآن یا روایات در ارتباط با این میل مذمت شده، بر می‌گردد به یکی از سه نوع محدودیت و حدودی که قبلا از آن‌ها یاد کردیم و رعایت آن‌ها لازم و ضروری خواهد بود و با رعایت آن‌ها ارضای میل جنسی مذمتی ندارد بلکه مورد ترغیب نیز قرار گرفته است.

چرا که این یک نیاز فطری است و لازم است به گونه‌ای که منطبق با مصالح فردی و اجتماعی باشد تأمین گردد تا اغراض تکوینی الهی حاصل شود و نسل بشر بر روی زمین دوام یابد.

لذت جنسی در جهان دیگر

از آنجا که در عالم آخرت، زاد و ولد و تولید نسل در کار نیست، ممکن است چنین تصور شود که التذاذ جنسی از ویژگی‌های این جهان و فقط به منظور بقای نوع انسان بر روی زمین است و در جهان آخرت دیگر چنین میلی وجود نخواهد داشت؛ ولی آیات فراوانی در قرآن داریم که اگر نگوییم صراحت، دست کم می‌توانیم بگوییم ظهور دارند در این که چنین میلی در آنجا نیز وجود دارد.

البته، نظام زندگی انسان در دو جهان با هم تفاوت اساسی دارند و نمی‌توان گفت که آنچه که در دنیا هست دقیقا به همان شکل در آخرت هم وجود دارد و آنچه که در آخرت هست عینا همان چیزی است که در دنیا می‌بینیم. بلکه، صرفا شباهت‌هایی بین این دو عالم هست و مفاهیم عامی قابل انطباق بر امور دو عالم هستند؛ ولی در دقایق و خصوصیات آن‌ها عین هم هستند.

به دیگر سخن، تعبیرتی که به کار می‌رود، به حسب مفاهیم عامش می‌تواند شامل مصداق دنیوی و مصداق اخروی باشد، چنانکه در مورد دو تعبیر کلی «خوردن» و «آشامیدن» هم شامل مصداق دنیوی و هم شامل مصداق اخروی می‌شود.

عمل خوردن و آشامیدن در دنیا هست و در آخرت هم هست، در بهشت هست در جهنم هم هست؛ ولی شاید خوردن و آشامیدن در آخرت عینا همین اکل و شربی که ما در اینجا داریم نباشد و عوارض هضم و جذب و دفع را نداشته باشد. ولی در هر حال، مفهوم اکل و شرب بر آن دو صادق خواهد بود.

در مورد ازدواج و میل جنسی هم تعبیرتی در قرآن کریم داریم که مؤمنین را بشارت می‌دهد به داشتن همسران پاک و پاکیزه «ازواج مطهرة» پس معلوم می‌شود که در آن عالم هم التذاذ از همسر وجود دارد. به گونه‌ای که تعابیر کلی و مفاهیم عام مربوط به این میل بر مصادیق آن جهانش نیز تطبیق می‌کند.

تعبیرات قرآنی متناسب با این زمینه را تقریبا می‌توان بر سه دسته تقسیم کرد: در یک دسته از آیات تعبیرتی وجود دارد حاکی از این که مؤمنین در بهشت از همسران پاکیزه‌ای برخوردارند، اما معلوم نیست که آن همسران بهشتی آیا همین همسران دنیوی‌شان هستند و یا کسان دیگری هستند جز این‌ها. و آیا همسرانی هستند از همین قبیل یعنی انسان‌هایی هستند که در بهشت همسر مؤمنین می‌شوند و یا این که اصولا همسران بهشتی از نوع دیگری هستند مانند این آیات:

«و لهم فیها ازواج مطهرة و هم فیها خالدون.» (۲۳)

[و برای آنان (مؤمنین) در بهشت همسران پاکیزه‌ای است و آنان در آن (بهشت) جاودانند].

«للذین اتقوا عند ربهم جنات تجری من تحت‌ها الانهار خالدین فیها و ازواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصیر بالعباد.» (۲۴)

[برای آنان که تقوا پیشه کنند نزد پروردگارشان باغ‌هایی است که از زیر درختان آن‌ها نهرها جاری است که در آن جاودان می‌مانند و همسرانی پاکیزه و نیز خشنودی خداوند را دارند و خدا نسبت به بندگان خود بینا است (و به خوبی آنان را می‌شناسد)]. «لهم فیها ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظلیلا.» (۲۵)

[و برای آنان در بهشت همسرانی پاکیزه است و آنان را در سایه‌هایی خوب و مطلوب داخل کنیم].

در دسته دیگری از آیات تعبیرتی هست حاکی از این که مؤمنین در بهشت نیز با همسرانی که در دنیا دارند، همراه و همسر خواهند بود. مثل آیه:

«جنات عدن یدخلونها و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذریاتهم و الملائکة یدخلون علیهم من کل باب.» (۲۶)

[باغ‌های اقامت و زندگی که در آن داخل شوند همراه هر کسی که شایسته باشد از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان و فرشتگان از هر دری بر آنان وارد شوند].

پس همسران مؤمنین هم اگر صالح باشند به همراه خود آن‌ها وارد بهشت می‌شوند و از نعمت‌های بهشت و مصاحبت با همسر خود بهره‌مند می‌گردند.

و مثل آیه:

«هم و ازواجهم فی ظلال علی الارائک متکئون.» (۲۷)

[آنان و همسرانشان در سایه‌هایی در بهشت بر روی تخت‌ها تکیه می‌کنند].

و مثل آیه:

«ادخلوا الجنة انتم و ازواجکم تحبرون.» (۲۸)

[با سرور و شادمانی به همراه همسرانتان داخل بهشت شوید].

بنا بر این، یکی از نویدهایی که قرآن در آیات فوق به مردان و زنان مؤمن می‌دهد این است که در بهشت هم با همسرانشان همراه و همسر خواهند بود.

در دسته سوم از آیات قرآن نیز تعبیرتی آمده حاکی از این که همسران اهل بهشت منحصر به این همسران دنیوی نیستند؛ بلکه، نوع دیگری از مخلوقات الهی نیز در بهشت هستند که به «حور عین» مشهورند.

در این به اره نیز به تعداد بیشتری از آیات قرآن بر می‌خوریم مثل:

۱ «و عندهم قاصرات الطرف عین کانهن بیض مکنون.» (۲۹)

۲ «و عندهم قاصرات الطرف اتراب (۳۰)

۳ «و زوجناهم به حور عین.» (۳۱)

۴ «فیهن قاصرات الطرف لم یطمثهن انس قبله‌ام و لا جان … کانهن الیاقوت و المرجان.» (۳۲)

[در آن باغ‌ها (بهشت) زنان زیبای با حیایی هستند که دست هیچ کس قبل از آنان (مؤمنین) به ایشان نرسیده است].

۵ «فیهن خیرات حسان … حور مقصورات فی الخی‌ام … لم یطمثهن انس قبله‌ام و لا جان.» (۳۳)

[در آن باغ‌ها (بهشت) زنان زیبا و دارای حسن و جمال هست … حوریه‌هایی که در سراپرده (خود) مقصور (و از چشم بیگانگان مستورند) … که قبل از شوهران بهشتی خود دست هیچ کس از جن و انس به آنان نرسیده است].

۶ «و حور عین کامثال اللؤلؤ المکنون.» (۳۴)

[حوریه‌هایی خوش چشم همانند گوهرهای محفوظ در صدف].

«و فرش مرفوعة انا انشأناهن انشاء فجعلناهن ابکارا عربا اترابا لأصحاب الیمین.» (۳۵)

[و بسترهایی برافراشته، همانا (همسرانشان را) آفریدیم و آنان را بکر و شوهر دوست و همتای اصحاب یمین قرار دادیم].

۸ «و کواعب اترابا.» (۳۶) [و نازنینانی همطراز ].

از مجموعه آیات مربوطه که ما در اینجا آن‌ها را در سه دسته تقسیم کردیم چنین استفاده می‌شود که اولا در بهشت نیز لذت جنسی وجود دارد، و ثانیا لذت مؤمنین در این زمینه هم از همسران مؤمنی است که در دنیا داشته‌اند و هم از حور العین و موجودات و مخلوقاتی که بدین منظور خداوند در کمال حسن و زیبایی برای ایشان می‌آفریند.

بنا بر این، می‌توان نتیجه گرفت که میل جنسی اختصاص به این عالم دنیا و نشأة مادی ندارد و مجموعا می‌توان گفت: این میل یک میل ثابت انسانی و از ابعاد وجودی انسان است که در دنیا به لحاظ تأمین مصالح این جهانی و بقای نسل انسان در روی زمین از این میل استفاده می‌شود، چنانکه میل و لذت از خوردن و آشامیدن نیز در دنیا به لحاظ حفظ وجود، بقا و سلامتی انسان مورد استفاده و بهره‌برداری انسان قرار می‌گیرد. دو میل نامبرده در جهان آخرت هم وجود دارد و منشأ التذاذ و بهره‌مندی انسان در بهشت می‌شوند ولی، مسلما به لحاظ رشد جسمانی و یا تولید نسل نخواهد بود بلکه، اصل التذاذ از همسران و از تجلیات الهی در آنان مطلوب و مورد نظر خواهد بود.

پی‌نوشت‌ها

۱ نساء/. ۱

۲ اعراف/. ۱۸۹

۳ روم/. ۲۱

۴ شعرا/. ۱۶۶

۵ اعراف/۸۰ و. ۸۱

۶ «و لوطا اذ قال لقومه ا تأتون الفاحشة وانتم تبصرون ائنکم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلون.»

۷ مؤمنون/۷ ۵

۸ مؤمنون/۶ و. ۵

۹ نساء/. ۳

۱۰ آل عمران/. ۱۴

۱۱ آل عمران/. ۱۵

۱۲ توبه/. ۲۴

۱۳ تغابن/. ۱۴

۱۴ نساء/. ۳

۱۵ نور/۳۲ و. ۳۳

۱۶ نساء/۲۳ و. ۲۴

۱۷ نساء/. ۲۴

۱۸ بقره/. ۲۲۱

۱۹ نساء/. ۲۴

۲۰ مائده/. ۵

۲۱ انعام/. ۱۵۱

۲۲ مثل آیات ۱۹ نور؛ ۱۳۵ آل عمران؛ ۴۵ عنکبوت؛ ۱۶۹ و ۲۶۸ بقره؛ ۲۸ و ۸۰ اعراف؛ ۲۴ یوسف؛ ۹۰ نحل؛ ۲۱ نور؛ ۱۵ و ۲۲ و ۲۵ نساء؛.. ۳۲.، ۵۴ نمل؛ ۲۸ عنکبوت؛ ۳۰ احزاب؛ ۱ طلاق؛ ۳۳ اعراف؛ ۳۷ شوری؛ ۴ و ۲۳ نور.

۲۳ بقره/. ۲۵

۲۴ آل عمران/. ۱۵

۲۵ نساء/. ۵۷

۲۶ رعد/۲۳ و نیز مشابه به آن آیه ۸ از سوره غافر است که می‌گوید:

«ربنا و ادخلهم جنات عدن التی وعدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذریاتهم.»

۲۷ یس/. ۵۶

۲۸ زخرف/. ۷۰

۲۹ صافات/۴۸ و. ۴۹

۳۰ ص/. ۵۲

۳۱ دخان/۵۴ و طور/. ۲۰

۳۲ الرحمن/۵۶ ۵۸

۳۳ الرحمن/۷۰ تا. ۷۴

۳۴ واقعه/. ۲۲

۳۵ واقعه/۳۴ ۳۸

۳۶ نبأ/. ۳۳

چهل حدیث ازدواج

اشاره

منبع: فرهنگ و تمدن، آداب، رسوم و آئین‌ها، ازدواج، ازدواج در قرآن و روایت

محمد رحیم بیگ محمدی

پیشگفتار

هر پسر و دختری که پا به دوران جوانی می‌گذارد، بزرگ‌ترین آرزویش ازدواج و ایجاد کانون گرم و پر مهر خانواده است، تا یار و مونس و محرم راز پیدا کند و از نعمت زندگی مشترک زناشویی، استقلال و آزادی بیشتری بهره‌مند گردد. پسران و دختران جوان سعادت خود را در سایه زندگی مشترک جستجو می‌کنند. چنین میلی به طور طبیعی و فطری در انسان‌ها وجود دارد و نمی‌توان از آن صرف نظر کرد. آری بزرگ‌ترین پناهگاه مطمئن برای جوانان، کانون گرم خانوادگی است که می‌توانند اضطراب‌های درونی خود را در آن به اطمینان، استقامت و آرامش تبدیل کنند و غم‌ها و نگرانی‌های خود را از یاد ببرند. امر ازدواج و تحقق آن در جامعه باید برای همه کس آسان باشد. چرا که این امر یک ضرورت حیاتی است، مانند آب و نان که در هر جامعه‌ای از همه کالاها ضروری‌تر و مهم‌تر است.

ولی متاسفانه در جامعه امروزی ما روز بروز بر تشریفات، سنگینی مهریه‌ها، اسراف‌ها و تجمل‌گرایی‌ها افزوده می‌شود! که تحمل پی‌آمده‌ای آن برای عموم افراد جامعه دشوار و چه بسا برای بعضی غیر ممکن می‌باشد، و پدر و مادران هم هیچ توجهی به این امر مهم نمی‌کنند. بلکه بعضی از پدران و مادران با رقابت‌های غلط، فرزندان خود به ویژه دختران جوان خود را به سوی بدبختی سوق می‌دهند. دختری که هنوز در سنین نوجوانی به سر می‌برد و در اول راه است، مادران با توقعات زیاد، آن هم نا معقول و غیر ممکن، باعث تباه شدن دو انسانی که به هم پناه می‌آورند، می‌شوند. مادران بجای اینکه دختران خود را به سازگاری، ساده زیستی و ارزش‌های انسانی راهنمایی کنند، تشریفات و زرق و برق ظاهری را در چشم فرزند جوان خود بزرگ جلوه می‌دهند.

جای بسی تاسف است که پرده‌های ضخیم غفلت و نادانی چشم و گوش و دل برخی افراد ظاهر بین را چنان بسته است که همه ارزش‌ها و سعادت و عاقبت و عافیت و راحتی فرزندان خود را در سایه پول، تجمل و ژست و خوش تیپ بودن و حسن قیافه می‌جویند! شگفتا که اینان راه شقاوت می‌پویند! .

ما بهترین راه و روش زندگی را در کلام و عمل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان پاکش می‌یابیم و احکام اسلام را روشن‌ترین آینه زندگی سعادتمند می‌بینیم پس بهتر آن است که به آیین اسلام روی آوریم و سیره رهبران آسمانی آن را سرمشق زندگی خود سازیم تا شاید از فتنه‌های روزگار در امان باشیم.

فتنه می‌خیزد از این طاق مقرنس، برخیز تا به میخانه پناه از همه آفات بریم!

«حافظ» دفتری که در پیش روی شما عزیزان قرار دارد حاوی چهل حدیث نورانی و راهگشا از پیشوایان معصوم علیهم السلام است. مترجم بنابر وظیفه خود، این مجموعه را گزینش، تنظیم و ترجمه کرده و تحت عنوان چهل حدیث «ازدواج» به همه جوانانی که در اول راه زندگی‌اند، تقدیم می‌نماید.

خوانندگان گرامی در این دفتر کوچک، اهمیت، آداب و آثار ازدواج در اسلام را در آینه کلام روشن راهبران الهی راه زندگی مشاهده می‌کنند. و پیداست که هیچ سخنی والاتر از کلام این بزرگان نیست. و ما هر راه دیگری را که نشان دهیم به روشنی راه آن پیام‌آوران سعادت ابدی بشر نخواهد بود. و مردم ما به خوبی این حقیقت را می‌دانند و به حرف هیچ حکیم و دانایی به اندازه سخن پیشوایان معصوم خود، دل نبسته‌اند و نخواهند بست و ایمان دارند که:

«کلامکم نور و امرکم رشد … » (۱)

و السلام علی من اتبع الهدی ۲۰ جمادی الثانی ۱۴۱۶-۲۳/۸/۷۴ (روز ولادت حضرت فاطمه زهرا «علیهما السلام» ) قم-محمد رحیم بیگ محمدی اندریان‌قال الله تعالی : و انکحوا الایی‌امی منکم و الصالحین من عبادکم و امآئکم ان یکونوا فقرآء یغنهم الله من فضله و الله واسع علی‌ام.

پروردگار متعال می‌فرماید:

مردان بی زن و زنان بی شوهر، بردگان و کنیزان صالح را تزویج کنید. چنانچه آنان فقیر باشند، خداوند از فضل خود غنی و بی نیازشان می‌سازد. که خداوند رحمتش وسیع و به احوال بندگان خود آگاه است.

«سوره نور، آیه ۳۲»

بشارت امام از نزديک بودن ولادت مهدى موعود

ن. ک، کمال الدين، ص ٤٢٦-٤٢٨ باب ماورد فى ميلاد القائم، روضة الواعظين، ص ٢٥٨.

حضرت حکيمه(١) مى گويد: کنيزى به نام نرجس در خانه من بود، روزى برادرزاده ام امام حسن عسکرىعليه‌السلام به ديدار من آمد، وبه پيش شتافت وبا چشم پُر به نرجسعليها‌السلام نگاه کرد، به آن حضرت عرض کردم: (اى آقاى من، گويى خواهان نرجسعليها‌السلام هستى، تا او را به خدمت شما بفرستم؟)

امام حسنعليه‌السلام : نه اى عمّه، ولى در مورد اين خانم شگفت زده شده ام.

حکيمه: چرا از او شگفت زده شده ای؟

امام حسن: به زودى از اين خانم فرزند بزرگوارى که در پيشگاه خداوند، ارجمند است، متولّد مى شود.که خداوند به وسيله او سراسر زمين را همان گونه که پر از ظلم وجور شده پر از عدل وداد کند.

حکيمه: اى آقاى من، او را به خدمت شما مى فرستم.

امام حسن: در اين مورد از پدرم اجازه بگير، اگر اجازه داد چنين کن.

حکيمه گويد: لباسم را پوشيدم وبه خانه امام هادىعليه‌السلام رفتم وسلام کردم ودر محضرش نشستم، هنوز سخنى نگفته بودم به من فرمود: (اى حکيمه، نرجس را نزد پسرم ابومحمّد بفرست).

حکيمه: اى آقاى من، به همين منظور، براى طلب اجازه به محضر شما آمده بودم.

امام هادىعليه‌السلام : اى مبارکه(٢) خداوند متعال دوست دارد که تو را در پاداش اين پيوند شريک سازد، خير وبهره اى از اين وصلت، نصيبت شما فرمايد.

حکيمه: درخانه امام هادىعليه‌السلام چندان نماندم، برخاستم وبه خانه ام بازگشتم، نرجس را زينت نمودم وزفاف امام حسنعليه‌السلام با نرجس را در خانه ام برقرار ساختم، آن حضرت چند روز در خانه ما بود، سپس عازم خانه پدرش امام هادىعليه‌السلام گرديد، من حضرت نرجس را همراه آن حضرت به خانه امام هادىعليه‌السلام فرستادم.

پس از مدتى امام هادىعليه‌السلام از دنيا رفت، وامـام حسن عسکرىعليه‌السلام جانشين پدر شد، من گاه وبى گاه به زيارتش مى رفتم، همان گونه که به زيارت پدرش امام هادىعليه‌السلام مى رفتم، روزى حضرت نرجسعليها‌السلام نزد من آمد وخم شد تا کفش مرا از پايم بيرون آورد، وبه من فرمود: (اى سرور من، کفشت را به من بده).

به او عرض کردم: بلکه تو سرور من وخانم من هستى، سوگند به خدا، پايم را به سوى تو دراز نمى کنم که کفشم را از پايم بيرون بياورى، ونمى گذارم تو براى من خدمت کنى، بلکه من تو را خدمت مى کنم ومنّت تو را به ديده مى نهم.

حکيمه گويد: در اين هنگام امام حسن عسکرىعليه‌السلام سخن مرا شنيد، به من فرمود: (اى عمه، خداوند بهترين پاداش را به تو بدهد). به محضر امام حسنعليه‌السلام رفتم وتا غروب در محضرش نشستم، در اين هنگام، حضرت نرجس را صدا زده وگفتم: لباس هايم را بياور تا بيرون روم.

امام حسنعليه‌السلام فرمود: نه، اى عمّه جان، امشب در خانه ما بمان، زيرا همين امشب به زودى نوزادى که در پيشگاه خدا، بزرگوار وارجمند است، وسراسر زمين را پس از مرگ زمين، زنده مى سازد، چشم به اين جهان مى گشايد.

حکيمه: اى آقاى من، اين فرزند از کدام مادرى متوّلد مى شود؟ ومن هيچ گونه اثر حمل را از نرجس نمى بينم.

امام حسن: اين فرزند را فقط نرجسعليها‌السلام ، به دنيا مى آورد.

حکيمه: من در اين وقت به سوى نرجس رفتم وپشت وشکم نرجس را ملاحظه کردم، هيچ گونه اثر حمل وباردارى مشاهده نکردم. به محضر امام حسنعليه‌السلام بازگشتم وعـرض کردم: اثرى از حمـل در نـرجسعليها‌السلام نمى بينم.

امام حسنعليه‌السلام لبخندى زد وآن گاه به من فرمود: هنگامى که وقت فجر فرا رسيد، آن حمل براى تو آشکار مى گردد، زيرا مَثَل نرجسعليها‌السلام همانند مَثَل مادر موسىعليه‌السلام است،که اثر حمل موسىعليه‌السلام در مادرش ظاهر نشد، وهيچ کس تا هنگام ولادتش، به آن اطلاع نيافت، زيرا به دستور فرعون شکم هاى زنان حامله را براى يافتن موسىعليه‌السلام مى شکافتند، ماجراى اين فرزند نيز همانند ماجراى موسىعليه‌السلام است.

حکيمه گويد: به حضور نرجس رفتم، وگفتار امام حسنعليه‌السلام را براى او بازگو کردم، فرمود: چيزى واثرى از حمل ديده نمى شود.

آن شب را در خانه امام حسنعليه‌السلام ماندم، ودر محضر امام شام خوردم، وسپس در کنار حضرت نرجسعليها‌السلام خوابيدم، وهر ساعت مراقب او بودم، او خوابيده بود، حيرت زده بودم وهرچه زمان مى گذشت به حيرتم افزوده مى شد، در آن شب، بسيار به نماز ومناجات ودعا پرداختم، وقتى که در نماز شب به نماز وِترْ رسيدم، نرجسعليها‌السلام از خواب برخاست، ووضو گرفت ومشغول نماز شب شد، به فضا نگاه کردم ديدم فجر اوّل طلوع کرده است، در قلبم شکى راه يافت، که نزديک اذان صبح شده ولى از نرجسعليها‌السلام در مورد ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف خبرى نيست.

ناگاه امام حسنعليه‌السلام در حجره صدا زد: (اى عمّه، شتاب نکن، که حادثه ولادت، نزديک شده است). در اين هنگام نرجسعليها‌السلام را مضطرب ديدم، او را در برگرفتم وبه سينه ام چسباندم، ونام اِلاهى را بر او خواندم، امام حسنعليه‌السلام صدا زد: (سوره قدر را بر او بخوان). متوجّه حضرت نرجسعليها‌السلام شدم وسوره( انّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ.. ) . را بر او خواندم، وبه نرجسعليها‌السلام عرض کردم: حالت چگونه است؟ فرمود: (امرى که مولا وسرورم تو را به آن خبر داده، آشکار شد).، به نرجسعليها‌السلام نزديک شدم وبا توجه کامل مشغول خواندن سوره قدر که امام سفارش کرده بود شدم، شنيدم جنين هم در رحم نرجسعليها‌السلام همين سوره را همراه من تلاوت مى کند، وبه من سلام کرد. من از آنچه شنيدم، هراسناک شدم.

امام حسنعليه‌السلام صدا زد: (از امر خداوند متعال تعجّب نکن، خداوند متعال، در کودکى حکمت را براى ما گويا کرد، وما را وقتى بزرگ شديم حجّت خود در زمين قرار داد). هنوز سخن امام حسنعليه‌السلام تمام نشده بود که نرجسعليها‌السلام از برابر چشمانم پنهان شد، او را نديدم، گويى بين من واو پرده اى آويزان گرديد. فرياد کنان به محضر امام حسنعليه‌السلام رفتم، به من فرمود: (اى عمّه، باز گرد، که به زودى نرجسعليها‌السلام را در مکان خود مى يابی). بازگشتم، ديدم پرده اى که بين من واو حايل شده بود، برداشته شده است، ناگاه نرجسعليها‌السلام را ديدم، ونورى که چشمانم را خيره مى کرد، در او مشاهده کردم، ناگهان کودکى را درکنار نرجسعليها‌السلام ديدم که به سجده افتاده وزانوانش را بر زمين نهاده، ودو انگشت سبّابه اش را به سوى آسمان بلند نموده وچنين مى گويد:

(اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَه، واَنَّ جَدّى مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، واَنَّ اَبيِ اَميِرُ الْمُؤمِنيِنَ..).

گواهى مى دهم که معبودى جز خداى يکتا نيست، او همتا ندارد، وجدّم محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسول خداست، وپدرم اميرمومنان است؛ سپس نام همه امامانعليهم‌السلام را يک به يک به زبان آورد وبه امامت آنها گواهى داد. وقتى به خودش رسيد گفت:

(اَللّهُمَّ اَنْجِزْ ليِ وَعْديِ، واَتْمِمْ ليِ اَمْريِ، وثَبِّتْ وَطْاتَيِ، وامْلأ الأرضَ بى عَدْلً وقِسْطاً)؛

خداوندا، وعده نصرتى را که به من داده اى به آن وفا کن، وامر خلافت وامامت مرا تمام کن، وتسلّط بر زمين وانتقام از دشمنانم را براى من ثابت واستوار گردان، وسراسر زمين را، به وسيله من پر از عدل وداد کن.

درخشان ترين نور

در روايت ديگر از قول يکى از بانوان حرم امام حسنعليه‌السلام چنين آمده است: وقتى که امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف متولد شد نورى درخشان از او به سوى افق آسمان بالا رفت به گونه اى که صفحه آسمان را روشن ساخت، در ميان آن نور پرندگان سفيدى را ديدم که از آسمان به سوى زمين مى آمدند، وبال هاى خود را بر سر وصورت واعضاى حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف مى ماليدند وبه سوى آسمان باز مى گشتند.

امام حسنعليه‌السلام در حالى که خنده بر لب داشت فرمود: (اين پرندگان، فرشتگانى هستند که براى تبرّک جويى به وجود اين مولود فرود آمدند ورفتند، واين فرشتگان هنگام ظهور آن حضرت، از ياران او خواهند بود.(٣)

ودر حديث ديگرى آمده است که حکيمهعليها‌السلام مى گويد: امام حسنعليه‌السلام مرا صدا زد وفرمود: (اى عمّه پسرم را نزد من بياور).(٤) وقتى که روپوش را از بدن حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف برداشتم، او را ختنه کرده وناف بريده وپاک وپاکيزه يافتم، وديدم بر بازوى راستش چنين نوشته شده بود:( جاءَ الحق وزَهقَ الباطلُ، انَّ الباطِلَ کانَ زهوقاً ) (٥) حق آمد وباطل نابود شد، به يقين باطل نابود شدنى است.

نوزاد را به محضر امام حسنعليه‌السلام آوردم، وقتى که نگاه نوزاد به پدر افتاد سلام کرد، امام حسنعليه‌السلام او را به بغل گرفت، زبانش را به دهان نوزاد نهاد، ودست مبارک بر پشت وگوش، وبندهاى دست وپاى نوزاد کشيد، سپس خطاب به او فرمود: (اى پسرم، به قدرت خدا سخن بگو). حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف گفت:

اعوذُ بالله منَ الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم؛( ونُريدُ اَنْ نَمُنَّ على الذينَ استُضْعِفُوا فى الارضِ ونَجْعَلَهم اَئمةً ونجعلهم الوارثينَ؛ ونُمکِّنَ لهُم فى الارضِ ونُريَ فرعون وهامانَ وجُنُودَ هما مِنْهُم مّا کانوا يَحْذَرُونَ ) .(٦)

وخواستيم بر کسانى که در آن سرزمين فرودست شده بودند منّت نهيم وآنان را پيشوايان مردم گردانيم، وايشان را وارث زمين کنيم؛ ودر زمين قدرتشان دهيم واز طرفى به فرعون وهامان ولشکريانشان آنچه را که از جانب آن بيمناک بودند، بنمايانيم.

آن گاه آن نوزاد بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وعلى اميرمؤمنان وساير امامان تا پدرش، با ذکر نام يکايک آنان درود فرستاد.

در آن جا پرندگانى ديده مى شدند که در بالاى سر آن حضرت جمع شدند، امام حسنعليه‌السلام يکى از آنان را صدا زد وفرمود: (اين کودک را حمل کن وبا خود ببر، واز او محافظت کن، ودر هر چهل روز او را نزد ما بياور).(٧)

يکى از آن پرندگان نزديک آمد، وآن نوزاد را در برگرفت وبا خود به سوى آسمان برد وساير پرندگان نيز به دنبال او حرکت کردند.

حکيمه مى گويد: شنيدم امام حسنعليه‌السلام فرمود: (تو را به همان کسى سپردم که مادر موسی؛ موسى را به او سپرد).(٨)

در اين هنگام نرجسعليها‌السلام گريه کرد، امام حسنعليه‌السلام به او فرمود: آرام باش، که شيرخوردن اين نوزاد بجز از سينه تو بر کس ديگر حرام است، به زودى به تو باز مى گردد، همان گونه که موسىعليه‌السلام به مادرش باز گردانده شد، واين است سخن خداوند در قرآن:( فَرَددنهُ الى اُمِّهِ کَى تَقَرَّ عَينُها ولا تَحْزَنَ ) (٩) ما موسى را به مادرش باز گردانديم تا چشمش روشن شود، وغمگين نباشد.

حکيمه گويد: به امام حسنعليه‌السلام عرض کردم: (اين پرنده چه کسى بود؟).

امام حسنعليه‌السلام در پاسخ فرمود: اين پرنده، روح القُدُس است که از طرف خدا وکيل امامان شده تا آنها را توفيق دهد وبه وسيله او در راه آموزه هاى علم وتربيت ثابت قدم شوند.

حکيمه مى گويد: پس از آن که چهل روز گذشت، آن کودک به امام حسنعليه‌السلام باز گردانده شد، امام حسنعليه‌السلام مرا طلبيد، به محضرش رفتم، ناگاه چشمم به کودکى افتاد که در پيش روى امام حسنعليه‌السلام راه مى رفت، عرض کردم (مولاى من، اين کودک دو ساله شده است).

امام حسنعليه‌السلام لبخندى زد وسپس فرمود: (رشد ونمو فرزندان پيامبران وامامان هرگاه امام باشند، با ساير مردم فرق دارد، کودکى از ما در يک ماه به اندازه يک سال کودکان ديگر، رشد مى کند، وکودک ما در رحم مادرش سخن مى گويد، وقرآن مى خواند، وخداوند متعال را پرستش مى کند، ودرهنگام شير خوردن، فرشتگان از آنها اطاعت مى کنند، هر صبح وشب بر او نازل مى شوند.(١٠)

حکيمه گويد: هر چهل روز يک بار اين کودک را مشاهده مى کردم، تا اين که او را چند روز قبل از وفات امام حسنعليه‌السلام به صورت يک مرد کامل يافتم، به طورى که او را نشناختم، به امام حسنعليه‌السلام عرض کردم: (اين آقا کيست که به من امر مى کند در پيش رويش بنشينم؟)

فرمود: اين پسر نرجسعليهم‌السلام ، وجانشين من است، من پس از مدّت اندکى از دنيا مى روم، سخن اين آقا را گوش دهيد واز او اطاعت کنيد. حکيمه مى گويد: پس از چند روزى امام حسنعليه‌السلام از دنيا رفت، مردم از خانه او پراکنده شدند، سوگند به خدا من هر روز صبح وشام او را مى ديدم، واز هر چه سؤال کنيد، او به من خبر مى دهد، ومن به شما خبر مى دهم. به خدا سوگند من وقتى مى خواهم از او سؤالى کنم، هنوز سؤال نکرده، جواب مرا مى دهد.(١١)

سخن گفتن امام مهدى عليه‌السلام

حکيمه مى گويد: سه روز از ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف گذشت، مشتاق ديدارش شدم، به خانه امام حسنعليه‌السلام رفتم، تقاضاى ديدار حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف را کردم، امام حسنعليه‌السلام فرمود: کسى که از تو به او شايسته تر است، او را با خود برده است. به خانه بازگشتم وروز هفتم ولادت او، به محضر امام حسنعليه‌السلام رفتم، ديدم حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در گهواره قرار گرفته وچهره او هم چون ماه شب چهاردهم مى درخشد. امام حسنعليه‌السلام به من فرمود: نزد پسرم بيا، نزديک رفتم، امام حسنعليه‌السلام زبانش را در دهان مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نهاد، سپس به او فرمود: (اى پسرم، سخن بگو!) حضرت مهدى در گهواره گفت: (اشهَدُ اَنْ لا اله الاّ اللهُ) گواهى مى دهم که معبودى جز خداى يکتا نيست.

سپس، صلوات ودرود بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واميرمؤمنانعليه‌السلام ويکايک امامانعليهم‌السلام تا پدرش فرستاد، آنگاه چنين خواند: بسم الله الرحمن الرحيم

( ونُريدُ اَنْ نَمُنَّ على الذينَ استُضْعِفُوا فى الارضِ.. ) .(١٢)

سپس، امام حسنعليه‌السلام به او فرمود: (اى پسرم، آنچه را که خداوند، بر پيامبران در سؤالاتش نازل کرده بخوان).

حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نخست صحف آدمعليه‌السلام را تلاوت کرد، که به زبـان سريانى بود، سپس کتاب هاى ادريسعليه‌السلام ، نوحعليه‌السلام ، هـودعليه‌السلام ، صالحعليه‌السلام ، صحف ابـراهيم، تورات موسى، زبـور داوود، انجيل عيسىعليهم‌السلام ، وفرقان جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تلاوت نمود، سپس قصه هاى پيامبران ورسولان را بيان کرد.(١٣)

آن گاه امام حسنعليه‌السلام فرمود: هنگامى که پروردگارم مهدى اين اُمت را به من عطا فرمود، دو فرشته فرستاد، آنها فرزندم را با خود به سراپرده عرش اِلاهى بردند تا اين که در پيشگاه خداوند متعال ايستادند، خداوند به مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف فرمود: (مرحبا به تو اى بنده من، يارى دين وآشکار شدن فرمان من وهدايت بندگانم به وسيله تو است، به خودم سوگند ياد کرده ام که به وسيله تو بگيرم وببخشم، وبه وسيله تو بيامرزم،و به وسيله تو مجرمان را، عذاب کنم، اى فرشتگان اين کودک را با کمال ملاطفت، به نزد پدرش برگردانيد، وبه او از جانب من بگوييد: (اين کودک رد ضمان وسايه پر مهر ودر پناه حفظ وحرمت من است تا آن هنگام که حق به وسيله او تحقق يابد وباطل نابود شود، وهمه دين به طور خالص براى من باشد).(١٤)

نشانه هاى پيشاپيش حقانيت امام عليه‌السلام

ناگفته نماند، که اين حوادث شگفت انگيز در هنگام ماجراى ولادت حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف با اين ويژگى هاى فوق العاده وقبل از آن، بلکه بسيار بيشتر از اينها چنان که در بعضى از تواريخ وروايات آمده، همانند حوادث شگفت انگيز در مورد پيامبران وامامانعليهم‌السلام در سرآغاز ظهور آنها، از نشانه هاى پيشاپيش حقانيّت پيامبرى پيامبران، وامامتِ امامان است.

وجود حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نسبت به ساير امامانعليهم‌السلام داراى امتيازات مضاعفى است، از اين رو، رخدادهاى حيرت انگيز از هنگام ولادت او، بلکه قبل از آن، بيشتر از امامان ديگر است، چرا که آن حضرت خاتم اوصيايى است که سراسر زمين را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد مى کند.

بنابراين، همه اين وقايع شگفت انگيز در رابطه با آن حضرت، عجيب وبر خلاف انتظار نخواهد بود، که از آن به اِرهاصات(١٥) تعبير مى شود، ودر کتاب حق اليقين روايات ديگرى نيز در ارتباط با اين حوادث شگفت انگيز نقل شده است:

يکى از اين روايات، روايت محمد بن عثمان عمروى(١٦) است، که او گفت: هنگامى که حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف متولد شد، امام حسن عسکرىعليه‌السلام فرمود به ابى عمرو پيام دهيد نزد من بيايد، پيام امام را به او رساندند، او به محضر امام حسنعليه‌السلام آمد، امام به او فرمود: (ده هزار(١٧) رِطْل نان، وبه همين مقدار گوشت، خريدارى کن، وبه حساب من بين مردم تقسيم کنيد) وعلى بن هاشم مى گويد: امام حسـنعليه‌السلام ، تعـداد بسيار گوسفند را به عنوان عقيقه براى حضـرت مهـدى عجل الله تعالى فرجه الشريف قربانى نمود.(١٨)

کنيز بودن مادر بعضى از امامان عليهما‌السلام

مادران بعضى از امامانعليهم‌السلام از جمله حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف کنيز بود، در نتيجه آنها از فرزندان کنيز بودند، به رغم پندار بعضى، اين موضوع هيچ گونه موجب کسر شأن امامانعليهم‌السلام نخواهد شد، چرا که در بينش اسلام ملاک برترى به تقواست، چنان که خداوند مى فرمايد:( اِنَّ اکرمَکُمْ عِنْدَ اللهِ اَتقاکُمْ ) (١٩) گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند با تقواترين شما است؛ جد پيامبر ما يعنى، حضرت اسماعيلعليه‌السلام فرزند يک کنيز بود که هاجر نام داشت. زيرا، خداوند عمل وتقوا ومعرفت وايمان انسان را، چه از زن آزاده وچه از کنيز، معيار برترى مى داند، ودر حديث از امامانعليهم‌السلام آمده فرمودند: (ان اللهَ لا يَنظُرُ الى صُورِکُمْ، ولکن يَنظُرُ الى قلوبِکمْ)(٢٠) خداوند متعال به صورت هاى شما نمى نگرد، بلکه به قلب هاى شما مى نگرد.

نتيجه اين که: اگر يک کنيز از نظر ايمان وعمل صالح باشد از زن آزاده برتر است، چنان که به همين دليل يک عبد (برده وغلام) در پيشگاه خدا برتر از يک مرد آزاد است، اين از يک سو، واز سوى ديگر اسلام وهمه اديان آسمانى، طبقه بندى غير شرعى را امضا نکرده است، چرا که در بينش اسلام واديان آسمانى، عرب بر عجم، جز به تقوا برترى ندارد(٢١) وامام صادقعليه‌السلام فرمود: (انسانى که در نژاد با شرافت است با انسانى که از نژادى پست ودرسطح پايين است، با ملاک تقوا بر يکديگر برترى مى يابند، من اصل وريشه انسان ها را از خاک مى دانم، آدمعليه‌السلام پدر همه انسان ها، وحوّا مادر همه بشر است، يک خدا همه را آفريده، وهمه مخلوقات، بندگان خدا هستند).(٢٢) بنابراين، کنيز بودن مادر بعضى از امامانعليهم‌السلام به هيچ وجه عيبى براى آنها نخواهد بود.

آيا به زبان آوردن نام امام زمان عليهما‌السلام حرام است؟

در ميان علما وفقها اختلاف است که آيا نام گذارى وبه زبان جارى کردن نام مبارک آن حضرت جايز است يا حرام؟ چنان که قبلاً اشاره شد. مشهور بين فقها در زمان هاى اخير وعصر حاضر اين است که جايز است، زيرا حرام بودن آن را به عللى که ذکرمى شود به زمان غيبت صغرا(٢٣) اختصاص داشت، تا اين که در عصر شيخ بهايى(٢٤) اين موضوع به طور مشروح مطرح شد ومورد برسى قرار گرفت، وعلما کتاب هاى متعدّد در محور اين مسئله تأليف کردند، مانند: کتاب شرعية التسميه، جواز تلفّظ به نام امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف تأليف محقق داماد(٢٥) وکتاب تحريم التّسميه، تأليف شيخ ماحوزى(٢٦) ودر کتاب النّجم الثّاقب محدّث نورى، در اين باره بحث مفصّلى به ميان آمده است.(٢٧)

چهره حضرت مهدى عليه‌السلام

حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از نظر سيرت وصورت شبيه ترين انسان ها به رسول خداست، شيخ صدوق در کتاب کمال الدين روايت مى کند که جابر بن عبدالله انصارى گفت: رسول خدا فرمود: (المهديُّ مِنْ وُلدى، اِسمُـهُ اسمى، وکنيتهُ، اَشبهُ الناس بى خَلقاً وخُلقاً...). مهـدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از فرزندان من، همنام من وهم کنيه من است، او شبيه ترين انسان ها از نظر ظاهر وباطن به من است، براى او غيبتى حيرت انگيز رخ مى دهد که امت هايى در ارتباط با آن حضرت گمراه مى شوند، سپس همانند شهاب ثاقب آشکار مى گردد، وسراسر زمين را پس از آن که پر از ظلم وجور مى شود، پر از عدل وداد مى کند).(٢٨)

چنان که روايت شده، شکل وشمايل آن حضرت، همانند چهره رسول خداست، همان گونه که در کتاب بحارالانوار و... نقل شده است. محدّثين بر اساس اين روايات گفته اند: چهر ه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف سفيد متمايل به سرخ است، پيشانى بلند، بينى باريک، گود چشم وداراى ابرو به هم پيوسته است. نور از چهره اش به گونه اى مى درخشد که بر سياهى موى محاسن وسرش چيره مى گردد، فرق سرش وبين دو موى جمع شده که مانند الف در ميان دو واو، است، گشاده دندان است، آخر موى سرش (چون گيسو) چيده شده، بين دو شانه اش پهن وسياه چشم است، ساق پا وشکمش هم چون ساق پا وشکم جدش حضرت علىعليه‌السلام است، ميان بالا است، بلکه ميان قامت وچهار شانه است. سر مبارکش مدوّر، گونه هايش نرم، وبرگونه راستش خالى هم چون ريزه مشکى که بر صفحه نقره افتاده است، موى عنبر بوى بر سرش بود، داراى شکل وقيافه جذّابى است که هيچ چشمى معتدل تر از آن را نديده است.(٢٩)

در روايت ديگر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده فرمود: (... خداوند در نسل حسينعليه‌السلام امامانى را قرار داده که آنها براى اجراى دستورهاى من بر مى خيزند، ووصيت مرا حفظ مى کنند، نهمين آنها قائم اهل بيت من، واحياگر امت من، است که در شمايل وشکل وقيافه وگفتار وکردار، شبيه ترين انسان ها به من است، پس از غيبت طولانى وحيرت گمراه کننده ظهور مى کند، فرمان خدا ودين اِلاهى را آشکار مى سازد، به نصرت خداوند وفرشتگان خدا، تأييد ويارى مى شود، سراسر زمين را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد مى نمايد).(٣٠)

بشارت امام از نزديک بودن ولادت مهدى موعود

ن. ک، کمال الدين، ص ٤٢٦-٤٢٨ باب ماورد فى ميلاد القائم، روضة الواعظين، ص ٢٥٨.

حضرت حکيمه(١) مى گويد: کنيزى به نام نرجس در خانه من بود، روزى برادرزاده ام امام حسن عسکرىعليه‌السلام به ديدار من آمد، وبه پيش شتافت وبا چشم پُر به نرجسعليها‌السلام نگاه کرد، به آن حضرت عرض کردم: (اى آقاى من، گويى خواهان نرجسعليها‌السلام هستى، تا او را به خدمت شما بفرستم؟)

امام حسنعليه‌السلام : نه اى عمّه، ولى در مورد اين خانم شگفت زده شده ام.

حکيمه: چرا از او شگفت زده شده ای؟

امام حسن: به زودى از اين خانم فرزند بزرگوارى که در پيشگاه خداوند، ارجمند است، متولّد مى شود.که خداوند به وسيله او سراسر زمين را همان گونه که پر از ظلم وجور شده پر از عدل وداد کند.

حکيمه: اى آقاى من، او را به خدمت شما مى فرستم.

امام حسن: در اين مورد از پدرم اجازه بگير، اگر اجازه داد چنين کن.

حکيمه گويد: لباسم را پوشيدم وبه خانه امام هادىعليه‌السلام رفتم وسلام کردم ودر محضرش نشستم، هنوز سخنى نگفته بودم به من فرمود: (اى حکيمه، نرجس را نزد پسرم ابومحمّد بفرست).

حکيمه: اى آقاى من، به همين منظور، براى طلب اجازه به محضر شما آمده بودم.

امام هادىعليه‌السلام : اى مبارکه(٢) خداوند متعال دوست دارد که تو را در پاداش اين پيوند شريک سازد، خير وبهره اى از اين وصلت، نصيبت شما فرمايد.

حکيمه: درخانه امام هادىعليه‌السلام چندان نماندم، برخاستم وبه خانه ام بازگشتم، نرجس را زينت نمودم وزفاف امام حسنعليه‌السلام با نرجس را در خانه ام برقرار ساختم، آن حضرت چند روز در خانه ما بود، سپس عازم خانه پدرش امام هادىعليه‌السلام گرديد، من حضرت نرجس را همراه آن حضرت به خانه امام هادىعليه‌السلام فرستادم.

پس از مدتى امام هادىعليه‌السلام از دنيا رفت، وامـام حسن عسکرىعليه‌السلام جانشين پدر شد، من گاه وبى گاه به زيارتش مى رفتم، همان گونه که به زيارت پدرش امام هادىعليه‌السلام مى رفتم، روزى حضرت نرجسعليها‌السلام نزد من آمد وخم شد تا کفش مرا از پايم بيرون آورد، وبه من فرمود: (اى سرور من، کفشت را به من بده).

به او عرض کردم: بلکه تو سرور من وخانم من هستى، سوگند به خدا، پايم را به سوى تو دراز نمى کنم که کفشم را از پايم بيرون بياورى، ونمى گذارم تو براى من خدمت کنى، بلکه من تو را خدمت مى کنم ومنّت تو را به ديده مى نهم.

حکيمه گويد: در اين هنگام امام حسن عسکرىعليه‌السلام سخن مرا شنيد، به من فرمود: (اى عمه، خداوند بهترين پاداش را به تو بدهد). به محضر امام حسنعليه‌السلام رفتم وتا غروب در محضرش نشستم، در اين هنگام، حضرت نرجس را صدا زده وگفتم: لباس هايم را بياور تا بيرون روم.

امام حسنعليه‌السلام فرمود: نه، اى عمّه جان، امشب در خانه ما بمان، زيرا همين امشب به زودى نوزادى که در پيشگاه خدا، بزرگوار وارجمند است، وسراسر زمين را پس از مرگ زمين، زنده مى سازد، چشم به اين جهان مى گشايد.

حکيمه: اى آقاى من، اين فرزند از کدام مادرى متوّلد مى شود؟ ومن هيچ گونه اثر حمل را از نرجس نمى بينم.

امام حسن: اين فرزند را فقط نرجسعليها‌السلام ، به دنيا مى آورد.

حکيمه: من در اين وقت به سوى نرجس رفتم وپشت وشکم نرجس را ملاحظه کردم، هيچ گونه اثر حمل وباردارى مشاهده نکردم. به محضر امام حسنعليه‌السلام بازگشتم وعـرض کردم: اثرى از حمـل در نـرجسعليها‌السلام نمى بينم.

امام حسنعليه‌السلام لبخندى زد وآن گاه به من فرمود: هنگامى که وقت فجر فرا رسيد، آن حمل براى تو آشکار مى گردد، زيرا مَثَل نرجسعليها‌السلام همانند مَثَل مادر موسىعليه‌السلام است،که اثر حمل موسىعليه‌السلام در مادرش ظاهر نشد، وهيچ کس تا هنگام ولادتش، به آن اطلاع نيافت، زيرا به دستور فرعون شکم هاى زنان حامله را براى يافتن موسىعليه‌السلام مى شکافتند، ماجراى اين فرزند نيز همانند ماجراى موسىعليه‌السلام است.

حکيمه گويد: به حضور نرجس رفتم، وگفتار امام حسنعليه‌السلام را براى او بازگو کردم، فرمود: چيزى واثرى از حمل ديده نمى شود.

آن شب را در خانه امام حسنعليه‌السلام ماندم، ودر محضر امام شام خوردم، وسپس در کنار حضرت نرجسعليها‌السلام خوابيدم، وهر ساعت مراقب او بودم، او خوابيده بود، حيرت زده بودم وهرچه زمان مى گذشت به حيرتم افزوده مى شد، در آن شب، بسيار به نماز ومناجات ودعا پرداختم، وقتى که در نماز شب به نماز وِترْ رسيدم، نرجسعليها‌السلام از خواب برخاست، ووضو گرفت ومشغول نماز شب شد، به فضا نگاه کردم ديدم فجر اوّل طلوع کرده است، در قلبم شکى راه يافت، که نزديک اذان صبح شده ولى از نرجسعليها‌السلام در مورد ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف خبرى نيست.

ناگاه امام حسنعليه‌السلام در حجره صدا زد: (اى عمّه، شتاب نکن، که حادثه ولادت، نزديک شده است). در اين هنگام نرجسعليها‌السلام را مضطرب ديدم، او را در برگرفتم وبه سينه ام چسباندم، ونام اِلاهى را بر او خواندم، امام حسنعليه‌السلام صدا زد: (سوره قدر را بر او بخوان). متوجّه حضرت نرجسعليها‌السلام شدم وسوره( انّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ.. ) . را بر او خواندم، وبه نرجسعليها‌السلام عرض کردم: حالت چگونه است؟ فرمود: (امرى که مولا وسرورم تو را به آن خبر داده، آشکار شد).، به نرجسعليها‌السلام نزديک شدم وبا توجه کامل مشغول خواندن سوره قدر که امام سفارش کرده بود شدم، شنيدم جنين هم در رحم نرجسعليها‌السلام همين سوره را همراه من تلاوت مى کند، وبه من سلام کرد. من از آنچه شنيدم، هراسناک شدم.

امام حسنعليه‌السلام صدا زد: (از امر خداوند متعال تعجّب نکن، خداوند متعال، در کودکى حکمت را براى ما گويا کرد، وما را وقتى بزرگ شديم حجّت خود در زمين قرار داد). هنوز سخن امام حسنعليه‌السلام تمام نشده بود که نرجسعليها‌السلام از برابر چشمانم پنهان شد، او را نديدم، گويى بين من واو پرده اى آويزان گرديد. فرياد کنان به محضر امام حسنعليه‌السلام رفتم، به من فرمود: (اى عمّه، باز گرد، که به زودى نرجسعليها‌السلام را در مکان خود مى يابی). بازگشتم، ديدم پرده اى که بين من واو حايل شده بود، برداشته شده است، ناگاه نرجسعليها‌السلام را ديدم، ونورى که چشمانم را خيره مى کرد، در او مشاهده کردم، ناگهان کودکى را درکنار نرجسعليها‌السلام ديدم که به سجده افتاده وزانوانش را بر زمين نهاده، ودو انگشت سبّابه اش را به سوى آسمان بلند نموده وچنين مى گويد:

(اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَه، واَنَّ جَدّى مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، واَنَّ اَبيِ اَميِرُ الْمُؤمِنيِنَ..).

گواهى مى دهم که معبودى جز خداى يکتا نيست، او همتا ندارد، وجدّم محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسول خداست، وپدرم اميرمومنان است؛ سپس نام همه امامانعليهم‌السلام را يک به يک به زبان آورد وبه امامت آنها گواهى داد. وقتى به خودش رسيد گفت:

(اَللّهُمَّ اَنْجِزْ ليِ وَعْديِ، واَتْمِمْ ليِ اَمْريِ، وثَبِّتْ وَطْاتَيِ، وامْلأ الأرضَ بى عَدْلً وقِسْطاً)؛

خداوندا، وعده نصرتى را که به من داده اى به آن وفا کن، وامر خلافت وامامت مرا تمام کن، وتسلّط بر زمين وانتقام از دشمنانم را براى من ثابت واستوار گردان، وسراسر زمين را، به وسيله من پر از عدل وداد کن.

درخشان ترين نور

در روايت ديگر از قول يکى از بانوان حرم امام حسنعليه‌السلام چنين آمده است: وقتى که امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف متولد شد نورى درخشان از او به سوى افق آسمان بالا رفت به گونه اى که صفحه آسمان را روشن ساخت، در ميان آن نور پرندگان سفيدى را ديدم که از آسمان به سوى زمين مى آمدند، وبال هاى خود را بر سر وصورت واعضاى حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف مى ماليدند وبه سوى آسمان باز مى گشتند.

امام حسنعليه‌السلام در حالى که خنده بر لب داشت فرمود: (اين پرندگان، فرشتگانى هستند که براى تبرّک جويى به وجود اين مولود فرود آمدند ورفتند، واين فرشتگان هنگام ظهور آن حضرت، از ياران او خواهند بود.(٣)

ودر حديث ديگرى آمده است که حکيمهعليها‌السلام مى گويد: امام حسنعليه‌السلام مرا صدا زد وفرمود: (اى عمّه پسرم را نزد من بياور).(٤) وقتى که روپوش را از بدن حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف برداشتم، او را ختنه کرده وناف بريده وپاک وپاکيزه يافتم، وديدم بر بازوى راستش چنين نوشته شده بود:( جاءَ الحق وزَهقَ الباطلُ، انَّ الباطِلَ کانَ زهوقاً ) (٥) حق آمد وباطل نابود شد، به يقين باطل نابود شدنى است.

نوزاد را به محضر امام حسنعليه‌السلام آوردم، وقتى که نگاه نوزاد به پدر افتاد سلام کرد، امام حسنعليه‌السلام او را به بغل گرفت، زبانش را به دهان نوزاد نهاد، ودست مبارک بر پشت وگوش، وبندهاى دست وپاى نوزاد کشيد، سپس خطاب به او فرمود: (اى پسرم، به قدرت خدا سخن بگو). حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف گفت:

اعوذُ بالله منَ الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم؛( ونُريدُ اَنْ نَمُنَّ على الذينَ استُضْعِفُوا فى الارضِ ونَجْعَلَهم اَئمةً ونجعلهم الوارثينَ؛ ونُمکِّنَ لهُم فى الارضِ ونُريَ فرعون وهامانَ وجُنُودَ هما مِنْهُم مّا کانوا يَحْذَرُونَ ) .(٦)

وخواستيم بر کسانى که در آن سرزمين فرودست شده بودند منّت نهيم وآنان را پيشوايان مردم گردانيم، وايشان را وارث زمين کنيم؛ ودر زمين قدرتشان دهيم واز طرفى به فرعون وهامان ولشکريانشان آنچه را که از جانب آن بيمناک بودند، بنمايانيم.

آن گاه آن نوزاد بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وعلى اميرمؤمنان وساير امامان تا پدرش، با ذکر نام يکايک آنان درود فرستاد.

در آن جا پرندگانى ديده مى شدند که در بالاى سر آن حضرت جمع شدند، امام حسنعليه‌السلام يکى از آنان را صدا زد وفرمود: (اين کودک را حمل کن وبا خود ببر، واز او محافظت کن، ودر هر چهل روز او را نزد ما بياور).(٧)

يکى از آن پرندگان نزديک آمد، وآن نوزاد را در برگرفت وبا خود به سوى آسمان برد وساير پرندگان نيز به دنبال او حرکت کردند.

حکيمه مى گويد: شنيدم امام حسنعليه‌السلام فرمود: (تو را به همان کسى سپردم که مادر موسی؛ موسى را به او سپرد).(٨)

در اين هنگام نرجسعليها‌السلام گريه کرد، امام حسنعليه‌السلام به او فرمود: آرام باش، که شيرخوردن اين نوزاد بجز از سينه تو بر کس ديگر حرام است، به زودى به تو باز مى گردد، همان گونه که موسىعليه‌السلام به مادرش باز گردانده شد، واين است سخن خداوند در قرآن:( فَرَددنهُ الى اُمِّهِ کَى تَقَرَّ عَينُها ولا تَحْزَنَ ) (٩) ما موسى را به مادرش باز گردانديم تا چشمش روشن شود، وغمگين نباشد.

حکيمه گويد: به امام حسنعليه‌السلام عرض کردم: (اين پرنده چه کسى بود؟).

امام حسنعليه‌السلام در پاسخ فرمود: اين پرنده، روح القُدُس است که از طرف خدا وکيل امامان شده تا آنها را توفيق دهد وبه وسيله او در راه آموزه هاى علم وتربيت ثابت قدم شوند.

حکيمه مى گويد: پس از آن که چهل روز گذشت، آن کودک به امام حسنعليه‌السلام باز گردانده شد، امام حسنعليه‌السلام مرا طلبيد، به محضرش رفتم، ناگاه چشمم به کودکى افتاد که در پيش روى امام حسنعليه‌السلام راه مى رفت، عرض کردم (مولاى من، اين کودک دو ساله شده است).

امام حسنعليه‌السلام لبخندى زد وسپس فرمود: (رشد ونمو فرزندان پيامبران وامامان هرگاه امام باشند، با ساير مردم فرق دارد، کودکى از ما در يک ماه به اندازه يک سال کودکان ديگر، رشد مى کند، وکودک ما در رحم مادرش سخن مى گويد، وقرآن مى خواند، وخداوند متعال را پرستش مى کند، ودرهنگام شير خوردن، فرشتگان از آنها اطاعت مى کنند، هر صبح وشب بر او نازل مى شوند.(١٠)

حکيمه گويد: هر چهل روز يک بار اين کودک را مشاهده مى کردم، تا اين که او را چند روز قبل از وفات امام حسنعليه‌السلام به صورت يک مرد کامل يافتم، به طورى که او را نشناختم، به امام حسنعليه‌السلام عرض کردم: (اين آقا کيست که به من امر مى کند در پيش رويش بنشينم؟)

فرمود: اين پسر نرجسعليهم‌السلام ، وجانشين من است، من پس از مدّت اندکى از دنيا مى روم، سخن اين آقا را گوش دهيد واز او اطاعت کنيد. حکيمه مى گويد: پس از چند روزى امام حسنعليه‌السلام از دنيا رفت، مردم از خانه او پراکنده شدند، سوگند به خدا من هر روز صبح وشام او را مى ديدم، واز هر چه سؤال کنيد، او به من خبر مى دهد، ومن به شما خبر مى دهم. به خدا سوگند من وقتى مى خواهم از او سؤالى کنم، هنوز سؤال نکرده، جواب مرا مى دهد.(١١)

سخن گفتن امام مهدى عليه‌السلام

حکيمه مى گويد: سه روز از ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف گذشت، مشتاق ديدارش شدم، به خانه امام حسنعليه‌السلام رفتم، تقاضاى ديدار حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف را کردم، امام حسنعليه‌السلام فرمود: کسى که از تو به او شايسته تر است، او را با خود برده است. به خانه بازگشتم وروز هفتم ولادت او، به محضر امام حسنعليه‌السلام رفتم، ديدم حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در گهواره قرار گرفته وچهره او هم چون ماه شب چهاردهم مى درخشد. امام حسنعليه‌السلام به من فرمود: نزد پسرم بيا، نزديک رفتم، امام حسنعليه‌السلام زبانش را در دهان مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نهاد، سپس به او فرمود: (اى پسرم، سخن بگو!) حضرت مهدى در گهواره گفت: (اشهَدُ اَنْ لا اله الاّ اللهُ) گواهى مى دهم که معبودى جز خداى يکتا نيست.

سپس، صلوات ودرود بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واميرمؤمنانعليه‌السلام ويکايک امامانعليهم‌السلام تا پدرش فرستاد، آنگاه چنين خواند: بسم الله الرحمن الرحيم

( ونُريدُ اَنْ نَمُنَّ على الذينَ استُضْعِفُوا فى الارضِ.. ) .(١٢)

سپس، امام حسنعليه‌السلام به او فرمود: (اى پسرم، آنچه را که خداوند، بر پيامبران در سؤالاتش نازل کرده بخوان).

حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نخست صحف آدمعليه‌السلام را تلاوت کرد، که به زبـان سريانى بود، سپس کتاب هاى ادريسعليه‌السلام ، نوحعليه‌السلام ، هـودعليه‌السلام ، صالحعليه‌السلام ، صحف ابـراهيم، تورات موسى، زبـور داوود، انجيل عيسىعليهم‌السلام ، وفرقان جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تلاوت نمود، سپس قصه هاى پيامبران ورسولان را بيان کرد.(١٣)

آن گاه امام حسنعليه‌السلام فرمود: هنگامى که پروردگارم مهدى اين اُمت را به من عطا فرمود، دو فرشته فرستاد، آنها فرزندم را با خود به سراپرده عرش اِلاهى بردند تا اين که در پيشگاه خداوند متعال ايستادند، خداوند به مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف فرمود: (مرحبا به تو اى بنده من، يارى دين وآشکار شدن فرمان من وهدايت بندگانم به وسيله تو است، به خودم سوگند ياد کرده ام که به وسيله تو بگيرم وببخشم، وبه وسيله تو بيامرزم،و به وسيله تو مجرمان را، عذاب کنم، اى فرشتگان اين کودک را با کمال ملاطفت، به نزد پدرش برگردانيد، وبه او از جانب من بگوييد: (اين کودک رد ضمان وسايه پر مهر ودر پناه حفظ وحرمت من است تا آن هنگام که حق به وسيله او تحقق يابد وباطل نابود شود، وهمه دين به طور خالص براى من باشد).(١٤)

نشانه هاى پيشاپيش حقانيت امام عليه‌السلام

ناگفته نماند، که اين حوادث شگفت انگيز در هنگام ماجراى ولادت حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف با اين ويژگى هاى فوق العاده وقبل از آن، بلکه بسيار بيشتر از اينها چنان که در بعضى از تواريخ وروايات آمده، همانند حوادث شگفت انگيز در مورد پيامبران وامامانعليهم‌السلام در سرآغاز ظهور آنها، از نشانه هاى پيشاپيش حقانيّت پيامبرى پيامبران، وامامتِ امامان است.

وجود حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نسبت به ساير امامانعليهم‌السلام داراى امتيازات مضاعفى است، از اين رو، رخدادهاى حيرت انگيز از هنگام ولادت او، بلکه قبل از آن، بيشتر از امامان ديگر است، چرا که آن حضرت خاتم اوصيايى است که سراسر زمين را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد مى کند.

بنابراين، همه اين وقايع شگفت انگيز در رابطه با آن حضرت، عجيب وبر خلاف انتظار نخواهد بود، که از آن به اِرهاصات(١٥) تعبير مى شود، ودر کتاب حق اليقين روايات ديگرى نيز در ارتباط با اين حوادث شگفت انگيز نقل شده است:

يکى از اين روايات، روايت محمد بن عثمان عمروى(١٦) است، که او گفت: هنگامى که حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف متولد شد، امام حسن عسکرىعليه‌السلام فرمود به ابى عمرو پيام دهيد نزد من بيايد، پيام امام را به او رساندند، او به محضر امام حسنعليه‌السلام آمد، امام به او فرمود: (ده هزار(١٧) رِطْل نان، وبه همين مقدار گوشت، خريدارى کن، وبه حساب من بين مردم تقسيم کنيد) وعلى بن هاشم مى گويد: امام حسـنعليه‌السلام ، تعـداد بسيار گوسفند را به عنوان عقيقه براى حضـرت مهـدى عجل الله تعالى فرجه الشريف قربانى نمود.(١٨)

کنيز بودن مادر بعضى از امامان عليهما‌السلام

مادران بعضى از امامانعليهم‌السلام از جمله حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف کنيز بود، در نتيجه آنها از فرزندان کنيز بودند، به رغم پندار بعضى، اين موضوع هيچ گونه موجب کسر شأن امامانعليهم‌السلام نخواهد شد، چرا که در بينش اسلام ملاک برترى به تقواست، چنان که خداوند مى فرمايد:( اِنَّ اکرمَکُمْ عِنْدَ اللهِ اَتقاکُمْ ) (١٩) گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند با تقواترين شما است؛ جد پيامبر ما يعنى، حضرت اسماعيلعليه‌السلام فرزند يک کنيز بود که هاجر نام داشت. زيرا، خداوند عمل وتقوا ومعرفت وايمان انسان را، چه از زن آزاده وچه از کنيز، معيار برترى مى داند، ودر حديث از امامانعليهم‌السلام آمده فرمودند: (ان اللهَ لا يَنظُرُ الى صُورِکُمْ، ولکن يَنظُرُ الى قلوبِکمْ)(٢٠) خداوند متعال به صورت هاى شما نمى نگرد، بلکه به قلب هاى شما مى نگرد.

نتيجه اين که: اگر يک کنيز از نظر ايمان وعمل صالح باشد از زن آزاده برتر است، چنان که به همين دليل يک عبد (برده وغلام) در پيشگاه خدا برتر از يک مرد آزاد است، اين از يک سو، واز سوى ديگر اسلام وهمه اديان آسمانى، طبقه بندى غير شرعى را امضا نکرده است، چرا که در بينش اسلام واديان آسمانى، عرب بر عجم، جز به تقوا برترى ندارد(٢١) وامام صادقعليه‌السلام فرمود: (انسانى که در نژاد با شرافت است با انسانى که از نژادى پست ودرسطح پايين است، با ملاک تقوا بر يکديگر برترى مى يابند، من اصل وريشه انسان ها را از خاک مى دانم، آدمعليه‌السلام پدر همه انسان ها، وحوّا مادر همه بشر است، يک خدا همه را آفريده، وهمه مخلوقات، بندگان خدا هستند).(٢٢) بنابراين، کنيز بودن مادر بعضى از امامانعليهم‌السلام به هيچ وجه عيبى براى آنها نخواهد بود.

آيا به زبان آوردن نام امام زمان عليهما‌السلام حرام است؟

در ميان علما وفقها اختلاف است که آيا نام گذارى وبه زبان جارى کردن نام مبارک آن حضرت جايز است يا حرام؟ چنان که قبلاً اشاره شد. مشهور بين فقها در زمان هاى اخير وعصر حاضر اين است که جايز است، زيرا حرام بودن آن را به عللى که ذکرمى شود به زمان غيبت صغرا(٢٣) اختصاص داشت، تا اين که در عصر شيخ بهايى(٢٤) اين موضوع به طور مشروح مطرح شد ومورد برسى قرار گرفت، وعلما کتاب هاى متعدّد در محور اين مسئله تأليف کردند، مانند: کتاب شرعية التسميه، جواز تلفّظ به نام امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف تأليف محقق داماد(٢٥) وکتاب تحريم التّسميه، تأليف شيخ ماحوزى(٢٦) ودر کتاب النّجم الثّاقب محدّث نورى، در اين باره بحث مفصّلى به ميان آمده است.(٢٧)

چهره حضرت مهدى عليه‌السلام

حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از نظر سيرت وصورت شبيه ترين انسان ها به رسول خداست، شيخ صدوق در کتاب کمال الدين روايت مى کند که جابر بن عبدالله انصارى گفت: رسول خدا فرمود: (المهديُّ مِنْ وُلدى، اِسمُـهُ اسمى، وکنيتهُ، اَشبهُ الناس بى خَلقاً وخُلقاً...). مهـدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از فرزندان من، همنام من وهم کنيه من است، او شبيه ترين انسان ها از نظر ظاهر وباطن به من است، براى او غيبتى حيرت انگيز رخ مى دهد که امت هايى در ارتباط با آن حضرت گمراه مى شوند، سپس همانند شهاب ثاقب آشکار مى گردد، وسراسر زمين را پس از آن که پر از ظلم وجور مى شود، پر از عدل وداد مى کند).(٢٨)

چنان که روايت شده، شکل وشمايل آن حضرت، همانند چهره رسول خداست، همان گونه که در کتاب بحارالانوار و... نقل شده است. محدّثين بر اساس اين روايات گفته اند: چهر ه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف سفيد متمايل به سرخ است، پيشانى بلند، بينى باريک، گود چشم وداراى ابرو به هم پيوسته است. نور از چهره اش به گونه اى مى درخشد که بر سياهى موى محاسن وسرش چيره مى گردد، فرق سرش وبين دو موى جمع شده که مانند الف در ميان دو واو، است، گشاده دندان است، آخر موى سرش (چون گيسو) چيده شده، بين دو شانه اش پهن وسياه چشم است، ساق پا وشکمش هم چون ساق پا وشکم جدش حضرت علىعليه‌السلام است، ميان بالا است، بلکه ميان قامت وچهار شانه است. سر مبارکش مدوّر، گونه هايش نرم، وبرگونه راستش خالى هم چون ريزه مشکى که بر صفحه نقره افتاده است، موى عنبر بوى بر سرش بود، داراى شکل وقيافه جذّابى است که هيچ چشمى معتدل تر از آن را نديده است.(٢٩)

در روايت ديگر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده فرمود: (... خداوند در نسل حسينعليه‌السلام امامانى را قرار داده که آنها براى اجراى دستورهاى من بر مى خيزند، ووصيت مرا حفظ مى کنند، نهمين آنها قائم اهل بيت من، واحياگر امت من، است که در شمايل وشکل وقيافه وگفتار وکردار، شبيه ترين انسان ها به من است، پس از غيبت طولانى وحيرت گمراه کننده ظهور مى کند، فرمان خدا ودين اِلاهى را آشکار مى سازد، به نصرت خداوند وفرشتگان خدا، تأييد ويارى مى شود، سراسر زمين را همان گونه که پر از ظلم وجور شده، پر از عدل وداد مى نمايد).(٣٠)


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27