دانستنیهای ازدواج

دانستنیهای ازدواج11%

دانستنیهای ازدواج نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

دانستنیهای ازدواج
  • شروع
  • قبلی
  • 53 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 34281 / دانلود: 5422
اندازه اندازه اندازه
دانستنیهای ازدواج

دانستنیهای ازدواج

نویسنده:
فارسی

1

2

احکام نکاح یا ازدواج و زناشویی

اشاره

منبع: رساله امام خمینی- ره

عقد

به واسطه عقد ازدواج، زن به مرد حلال می‌شود و آن بر دو قسم است: دائم و غیر دائم. عقد دائم آن است که مدت زناشویی در آن معین نشود، و زنی را که به این قسم عقد می‌کنند دائمه گویند. و عقد غیر دائم آن است که مدت زناشویی در آن معین شود، مثلا زن را به مدت یک ساعت یا یک روز یا یک ماه یا یک سال یا بیشتر عقد نمایند، و زنی را که به این قسم عقد کنند متعه و صیغه می‌نامند.

احکام عقد

۲۳۶۳ در زناشویی چه دائم چه غیر دائم باید صیغه خوانده شود و تنها راضی بودن زن و مرد کافی نیست و صیغه عقد را یا خود زن و مرد می‌خوانند یا دیگری را وکیل می‌کنند که از طرف آنان بخواند.

۲۳۶۴ وکیل لازم نیست مرد باشد، زن هم می‌تواند برای خواندن صیغه عقد از طرف دیگری وکیل شود.

۲۳۶۵ زن و مرد تا یقین نکنند که وکیل آن‌ها صیغه را خوانده است نمی‌توانند به یکدیگر نگاه محرمانه نمایند، و گمان به این که وکیل صیغه را خوانده است کفایت نمی‌کند ولی اگر وکیل بگوید صیغه را خوانده‌ام کافی است.

۲۳۶۶ اگر زنی کسی را وکیل کند که مثلا ده روز او را به عقد مردی در آورد و ابتدای ده روز را معین نکند در صورتی که از گفته زن معلوم شود که به وکیل اختیار کامل داده، آن وکیل می‌تواند هر وقت بخواهد او را به عقد آن مرد در آورد واگر معلوم باشد که زن، روز یا ساعت معینی را قصد کرده، باید صیغه را مطابق قصد او بخواند.

۲۳۶۷ یک نفر می‌تواند برای خواندن صیغه عقد دائم یا غیر دائم از طرف دو نفر وکیل شود و نیز انسان می‌تواند از طرف زن وکیل شود و او را برای خود به طور دائم یا غیر دائم عقد کند، ولی احتیاط مستحب آن است که عقد را دو نفر بخوانند.

دستور خواندن عقد دائم

۲۳۶۸ اگر صیغه عقد دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگوید: "زوجتک نفسی علی الصداق المعلوم" یعنی خود را زن تو نمودم به مهری که معین شده، پس از آن بدون فاصله مرد بگوید: "قبلت التزویج" یعنی قبول کردم ازدواج را عقد صحیح است. و اگر دیگری را وکیل کنند که از طرف آن‌ها صیغه عقد را بخواند، چنانچه مثلا اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وکیل بگوید: "زوجت موکلتی فاطمة موکلک احمد علی الصداق المعلوم" پس بدون فاصله وکیل مرد بگوید: "قبلت لموکلی احمد علی الصداق"، صحیح می‌باشد.

دستور خواندن عقد غیر دائم

۲۳۶۹ اگر خود زن و مرد بخواهند صیغه عقد غیر دائم را بخوانند، بعد از آن که مدت و مهر را معین کردند، چنانچه زن بگوید: "زوجتک نفسی فی المدة المعلومة علی المهر المعلوم" بعد بدون فاصله مرد بگوید: "قبلت" صحیح است. و اگر دیگری را وکیل کنند و اول وکیل زن به وکیل مرد بگوید: "متعت موکلتی موکلک فی المدة المعلومة علی المهر المعلوم" پس بدون فاصله وکیل مرد بگوید: "قبلت لموکلی هکذا"، صحیح می‌باشد.

شرایط عقد

۲۳۷۰ عقد ازدواج چند شرط دارد: اول: آنکه به عربی صحیح خوانده شود به احتیاط واجب، و اگر خود مرد و زن نتوانند صیغه را به عربی صحیح بخوانند به هر لفظی که صیغه را بخوانند صحیح است و لازم هم نیست که وکیل بگیرند اما باید لفظی بگویند که معنی "زوجت و قبلت" را بفهماند. دوم: مرد و زن یا وکیل آن‌ها که صیغه را می‌خوانند قصد انشاء داشته باشند یعنی اگر خود مرد و زن صیغه را می‌خوانند، زن به گفتن «زوجتک نفسی» قصدش این باشد که خود را زن او قرار دهد و مرد به گفتن «قبلت التزویج» زن بودن او را برای خود قبول نماید، و اگر وکیل مرد و زن صیغه را می‌خوانند، به گفتن «زوجت و قبلت» قصدشان این باشد که مرد و زنی آنان را وکیل کرده‌اند، زن و شوهر شوند. سوم: کسی که صیغه را می‌خواند بالغ و عاقل باشد، چه برای خودش بخواند یا از طرف دیگری وکیل شده باشد. چهارم: اگر وکیل زن و شوهر یا ولی آن‌ها صیغه را می‌خوانند، در عقد، زن و شوهر را معین کنند مثلا اسم آن‌ها را ببرند یا به آن‌ها اشاره نمایند. پس کسی که چند دختر دارد، اگر به مردی بگوید زوجتک احدی بنتی (یعنی زن تو نمودم یکی از دخترانم را) و او بگوید قبلت یعنی قبول کردم، جون در موقع عقد، دختر را معین نکرده‌اند عقد باطل است. پنجم: زن و مرد به ازدواج راضی باشند، ولی اگر زن ظاهرا به کراهت اذن دهد و معلوم باشد قلبا راضی است عقد صحیح است.

۲۳۷۱ اگر در عقد یک حرف غلط خوانده شود که معنی آن را عوض کند عقد باطل است.

۲۳۷۲ کسی که دستور زبان عربی را نمی‌داند، اگر قرائتش صحیح باشد و معنای هر کلمه از عقد را جداگانه بداند و از هر لفظی معنای آن را قصد نماید، می‌تواند عقد را بخواند.

۲۳۷۳ اگر زنی را برای مردی بدون اجازه آنان عقد کنند و بعدا زن و مرد بگویند به آن عقد راضی هستیم عقد صحیح است.

۲۳۷۴ اگر زن و مرد یا یکی از آن دو را به ازدواج مجبور نمایند و بعد از خواندن عقد راضی شوند و بگویند به آن عقد راضی هستیم، عقد صحیح است.

۲۳۷۵ پدر و جد پدری می‌توانند برای فرزند نابالغ یا دیوانه خود که به حال دیوانگی بالغ شده است ازدواج کنند و بعد از آن که طفل بالغ شد یا دیوانه عاقل گردید، اگر ازدواجی که برای او کرده‌اند مفسده‌ای نداشته، نمی‌تواند آن را به هم بزند و اگر مفسده‌ای داشته، می‌تواند آن را به هم بزند.

۲۳۷۶ دختری که به حد بلوغ رسیده و رشیده است یعنی مصلحت خود را تشخیص می‌دهد اگر بخواهد شوهر کند، چنانچه باکره باشد، باید از پدر یا جد پدری خود اجازه بگیرد، و اجازه مادر و برادر لازم نیست.

۲۳۷۷ اگر پدر و جد پدری غایب باشند، به طوری که نشود از آنان اذن گرفت و دختر هم احتیاج به شوهر کردن داشته باشد لازم نیست از پدر و جد پدری اجازه بگیرند و نیز اگر دختر باکره باشد در صورتی که بکارتش به واسطه شوهر کردن از بین رفته باشد، اجازه پدر و جد لازم نیست. ولی اگر به واسطه وطی به شبهه یا از زنا از بین رفته باشد، احتیاط مستحب آن است که اجازه بگیرند.

۲۳۷۸ اگر پدر یا جد پدری برای پسر نابالغ خود زن بگیرد، پسر- بعد از رسیدن به سن قابل برای تمتع گرفتن - باید خرج زن را در صورتی که از او تمکین داشته باشد بدهد.

۲۳۷۹ اگر پدر یا جد پدری برای پسر نابالغ خود، زن بگیرد، چنانچه پسر در موقع عقد مالی داشته، مدیون مهر زن است، و اگر در موقع عقد مالی نداشته، پدر یا جد او باید مهر زن را بدهند.

عیب‌هایی که به واسطه آن‌ها می‌شود عقد را به هم زد

۲۳۸۰ اگر مرد بعد از عقد بفهمد که زن یکی از هفت عیب را دارد می‌تواند عقد را به هم بزند: اول: دیوانگی. دوم: مرض خوره. سوم: مرض برص. چهارم: کوری. پنجم: شل بودن به طوری که معلوم باشد. ششم: آنکه افضا شده، یعنی راه بول و حیض و یا راه حیض و غائط او یکی شده باشد، ولی اگر راه حیض و غائط او یکی شده باشد، به هم زدن عقد اشکال دارد و باید احتیاط شود. هفتم: آنکه گوشت یا استخوانی یا غده‌ای در فرج او باشد که مانع از نزدیکی شود.

۲۳۸۱ اگر زن بعد از عقد بفهمد که شوهر او دیوانه است یا آلت مردی ندارد یا عنین است و نمی‌تواند وطی و نزدیکی نماید یا تخم‌های او را کشیده‌اند می‌تواند عقد را به هم بزند. و تفصیل این مساله و مساله سابق در کتاب تحریر الوسیله ضبط شده است.

۲۳۸۲ اگر مرد یا زن، به واسطه یکی از عیب‌هایی که در دو مساله پیش گفته شد عقد را به هم بزند، باید بدون طلاق از هم جدا شوند.

۲۳۸۳ اگر به واسطه آن که مرد عنین است و نمی‌تواند وطی و نزدیکی کند، زن عقد را به هم بزند شوهر باید نصف مهر را بدهد. ولی اگر به واسطه یکی از عیب‌های دیگری که گفته شد، مرد یا زن عقد را به هم بزنند، چنانچه مرد با زن نزدیکی نکرده باشد چیزی بر او نیست و اگر نزدیکی کرده، باید تمام مهر را بدهد.

عده‌ای از زن‌ها که ازدواج با آنان حرام است

۲۳۸۴ ازدواج با زن‌هایی که مثل مادر و خواهر و مادر زن با انسان محرم هستند حرام است.

۲۳۸۵ اگر کسی زنی را برای خود عقد نماید، اگر چه با او نزدیکی نکند، مادر و مادر مادر آن زن و مادر پدر او هر چه بالا روند به آن مرد محرم می‌شوند.

۲۳۸۶ اگر زنی را عقد کند و با او نزدیکی نماید، دختر و نوه دختری و پسری آن زن هر چه پایین روند، چه در وقت عقد باشند یا بعدا به دنیا بیایند، به آن مرد محرم می‌شوند.

۲۳۸۷ اگر با زنی که برای خود عقد کرده نزدیکی هم نکرده باشد، تا وقتی که آن زن در عقد او است نمی‌تواند با دختر او ازدواج کند.

۲۳۸۸ عمه و خاله پدر و عمه و خاله پدر پدر، و عمه و خاله مادر و عمه و خاله مادر مادر، هر چه بالا روند به انسان محرمند.

۲۳۸۹ پدر و جد شوهر، هر چه بالا روند، و پسر و نوه پسری و دختری او هر چه پایین آیند چه در موقع عقد باشند، یا بعدا به دنیا بیایند به زن او محرم هستند.

۲۳۹۰ اگر زنی را برای خود عقد کند، دائمه باشد، یا صیغه تا وقتی که آن زن در عقد او است نمی‌تواند با خواهر آن زن ازدواج نماید.

۲۳۹۱ اگر زن خود را به ترتیبی که در کتاب طلاق گفته می‌شود طلاق رجعی دهد، در بین عده نمی‌تواند خواهر او را عقد نماید، بلکه در عده طلاق بائن هم که بعدا بیان می‌شود، احتیاط مستحب آن است که از ازدواج با خواهر او خودداری نماید.

۲۳۹۲ انسان نمی‌تواند بدون اجازه زن خود با خواهر زاده و برادر زاده او ازدواج کند ولی اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نماید و بعدا زن بگوید به آن عقد راضی هستم اشکال ندارد.

۲۳۹۳ اگر زن بفهمد شوهرش برادر زاده یا خواهر زاده او را عقد کرده و حرفی نزد، چنانچه بعدا رضایت ندهد عقد آنان باطل است، بلکه اگر از حرف نزدنش معلوم باشد که باطنا راضی بوده احتیاط واجب آن است که شوهرش از برادرزاده او جدا شود، مگر آنکه اجازه دهد.

۲۳۹۴ اگر انسان پیش از آنکه دختر عمه یا دختر خاله خود را بگیرد با مادر آنان زنا کند، دیگر نمی‌تواند با آنان ازدواج نماید.

۲۳۹۵ اگر با دختر عمه یا دختر خاله خود ازدواج نماید و پیش از آن که با آنان نزدیکی کند با مادرشان زنا نماید عقد آنان اشکال ندارد.

۲۳۹۶ اگر با زنی غیر از عمه و خاله خود زنا کند، احتیاط واجب آن است که با دختر او ازدواج نکند، ولی اگر زنی را عقد نماید و با او نزدیکی کند بعد با مادر او زنا کند، آن زن بر او حرام نمی‌شود، و همچنین است اگر پیش از آنکه با او نزدیکی کند با مادر او زنا نماید، ولی در این صورت احتیاط مستحب آن است که از آن زن جدا شود.

۲۳۹۷ زن مسلمان نمی‌تواند به عقد کافر در آید، مرد مسلمان هم نمی‌تواند با زن‌های کافره غیر کتابیه به طور دائم ازدواج کند و به احتیاط واجب ازدواج دائم با زن‌های کافره اهل کتاب نیز جایز نیست، ولی صیغه کردن زن‌های اهل کتاب مانند یهود و نصاری مانعی ندارد.

۲۳۹۸ اگر با زنی که در عده طلاق رجعی است زنا کند آن زن بر او حرام می‌شود و اگر با زنی که در عده متعه، یا طلاق بائن، یا عده وفات است زنا کند، بعدا می‌تواند او را عقد نماید، اگر چه احتیاط مستحب آن است که با او ازدواج نکند و معنای طلاق رجعی و طلاق بائن و عده متعه و عده وفات در احکام طلاق گفته خواهد شد.

۲۳۹۹ اگر با زن بی‌شوهری که در عده نیست زنا کند، بعدا می‌تواند آن زن را برای خود عقد نماید، ولی احتیاط مستحب آن است که صبر کند تا آن زن حیض ببیند بعد او را عقد نماید، بلکه احتیاط مزبور حتی الامکان نباید ترک شود، و همچنین است اگر دیگری بخواهد آن زن را عقد کند.

۲۴۰۰ اگر زنی را که در عده دیگری است برای خود عقد کند، چنانچه مرد و زن یا یکی از آنان بدانند که عده زن تمام نشده و بدانند عقد کردن زن در عده حرام است، آن زن بر او حرام ابدی می‌شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزدیکی نکرده باشد.

۲۴۰۱ اگر زنی را برای خود عقد کند و بعد معلوم شود که در عده بوده، چنانچه هیچکدام نمی‌دانسته‌اند زن در عده است و نمی‌دانسته‌اند که عقد کردن زن در عده حرام است، در صورتی که مرد با او نزدیکی کرده باشد آن زن بر او حرام می‌شود.

۲۴۰۲ اگر انسان بداند زنی شوهر دارد و با او ازدواج کند باید از او جدا شود و بعدا هم نمی‌تواند او را برای خود عقد کند.

۲۴۰۳ زن شوهردار اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمی‌شود و چنانچه توبه نکند و بر عمل خود باقی باشد، بهتر است که شوهر او را طلاق دهد ولی باید مهریه‌اش را بدهد.

۲۴۰۴ زنی را که طلاق داده‌اند و زنی که صیغه بوده و شوهرش مدت او را بخشیده یا مدتش تمام شده، چنانچه بعد از مدتی شوهر کند و بعد شک کند که موقع عقد شوهر دوم عده شوهر اول تمام بوده یا نه باید به شک خود اعتنا نکند.

۲۴۰۵ مادر و خواهر و دختر پسری که لواط داده بر لواط کننده حرام است اگر چه لواط کننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولی اگر گمان کند که دخول شده، یا شک کند که دخول شده یا نه، بر او حرام نمی‌شوند.

۲۴۰۶ اگر با مادر یا خواهر یا دختر کسی ازدواج نماید و بعد از ازدواج با آن کس لواط کند، آن‌ها بر او حرام نمی‌شوند.

۲۴۰۷ اگر کسی در حال احرام که یکی از کارهای حج است با زنی ازدواج نماید عقد او باطل است، و چنانچه می‌دانسته که زن گرفتن بر او حرام است، دیگر نمی‌تواند آن زن را عقد کند.

۲۴۰۸ اگر زنی که در حال احرام است با مردی که در حال احرام نیست ازدواج کند عقد او باطل است، و اگر زن می‌دانسته که ازدواج کردن در حال احرام حرام است احتیاط واجب آن است که بعدا با آن مرد ازدواج نکند، بلکه خالی از قوت نیست.

۲۴۰۹ اگر مرد طواف نساء را که یکی از کارهای حج است به جا نیاورد، زنش که به واسطه محرم شدن بر او حرام شده بود حلال نمی‌شود. و نیز اگر زن طواف نساء نکند، شوهرش بر او حلال نمی‌شود، ولی اگر بعدا طواف نساء را انجام دهند به یکدیگر حلال می‌شوند.

۲۴۱۰ اگر کسی دختر نابالغی را برای خود عقد کند و پیش از آنکه نه سال دختر تمام شود، با او نزدیکی و دخول کند، چنانچه او را افضا نماید هیچ وقت نباید با او نزدیکی کند.

۲۴۱۱ زنی را که سه مرتبه طلاق داده‌اند بر شوهرش حرام می‌شود، ولی کند، شوهر اول می‌تواند دوباره او را برای خود عقد نماید.

احکام عقد دائم

۲۴۱۲ زنی که عقد دائمی شده نباید بدون اجازه شوهر از خانه بیرون رود و باید خود را برای هر لذتی که او می‌خواهد، تسلیم نماید و بدون عذر شرعی از نزدیکی کردن او جلوگیری نکند و اگر در این‌ها از شوهر اطاعت، کند تهیه غذا و لباس و منزل او و لوازم دیگری که در کتب ذکر شده بر شوهر واجب است و اگر تهیه نکند چه توانایی داشته باشد یا نداشته باشد مدیون زن است.

۲۴۱۳ اگر زن در کارهایی که در مساله پیش گفته شد اطاعت شوهر را نکند گناهکار است و حق غذا و لباس و همخوابی ندارد ولی مهر او از بین نمی‌رود.

۲۴۱۴ مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور کند.

۲۴۱۵ مخارج سفر زن اگر بیشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نیست ولی اگر شوهر مایل باشد که زن را سفر ببرد، باید خرج سفر او را بدهد.

۲۴۱۶ زنی که از شوهر اطاعت می‌کند اگر مطالبه خرجی کند و شوهر ندهد می‌تواند جهت الزام شوهر بر پرداخت نفقه به حاکم شرع و اگر ممکن نباشد به عدول مؤمنین و اگر آن هم ممکن نباشد به فساق مؤمنین مراجعه نماید. و چنانچه الزام شوهر بر دادن نفقه ممکن نباشد، می‌تواند در هر روز به اندازه خرجی آن روز بدون اجازه از مال او بردارد و اگر ممکن نیست چنانچه ناچار باشد که معاش خود را تهیه کند، در موقعی که مشغول تهیه معاش است اطاعت شوهر بر او واجب نیست.

۲۴۱۷ مرد نمی‌تواند زن دائمی خود را به طوری ترک کند که نه مثل زن شوهردار باشد نه مثل زن بی‌شوهر، لکن واجب نیست هر چهار شب یک شب نزد او بماند.

۲۴۱۸ شوهر نمی‌تواند بیش از چهار ماه نزدیکی با عیال دائمی خود را ترک کند.

۲۴۱۹ اگر در عقد دائمی مهر را معین نکنند عقد صحیح است، و چنانچه مرد با زن نزدیکی کند باید مهر او را مطابق مهر زنهائی که مثل او هستند بدهد.

۲۴۲۰ اگر موقع خواندن عقد دائمی برای دادن مهر مدتی را معین نکرده باشند، زن می‌تواند پیش از گرفتن مهر از نزدیکی کردن شوهر جلوگیری کند، چه شوهر توانایی دادن مهر را داشته باشد چه نداشته باشد. ولی اگر پیش از گرفتن مهر به نزدیکی راضی شود و شوهر با او نزدیکی کند دیگر نمی‌تواند بدون عذر شرعی از نزدیکی شوهر جلوگیری نماید.

متعه یا صیغه

۲۴۲۱ صیغه کردن زن اگر چه برای لذت بردن هم نباشد صحیح است.

۲۴۲۲ شوهر بیش از چهار ماه نباید نزدیکی با متعه خود را ترک کند.

۲۴۲۳ زنی که صیغه می‌شود اگر در عقد شرط کند که شوهر با او نزدیکی نکند، عقد و شرط او صحیح است و شوهر فقط می‌تواند لذت‌های دیگر از او ببرد ولی اگر بعدا به نزدیکی راضی شود، شوهر می‌تواند با او نزدیکی نماید.

۲۴۲۴ زنی که صیغه شده اگر چه آبستن شود حق خرجی ندارد.

۲۴۲۵ زنی که صیغه شده حق همخوابی ندارد و از شوهر ارث نمی‌برد و شوهر هم ازاو ارث نمی‌برد.

۲۴۲۶ زنی که صیغه شده اگر نداند که حق خرجی و همخوابی ندارد عقد او صحیح است و برای آن که نمی‌دانسته، حقی به شوهر پیدا نمی‌کند.

۲۴۲۷ زنی که صیغه شده، می‌تواند بدون اجازه شوهر از خانه بیرون برود، ولی اگر به واسطه بیرون رفتن، حق شوهر از بین می‌رود بیرون رفتن او حرام است.

۲۴۲۸ اگر زنی مردی را وکیل کند که به مدت و مبلغ معین او را برای خود صیغه نماید، چنانچه مرد او را به عقد دائم خود در آورد یا به غیر از مدت یا مبلغی که معین شده او را صیغه کند، وقتی آن زن فهمید اگر بگوید راضی هستم عقد صحیح و گرنه باطل است.

۲۴۲۹ پدر و جد پدری می‌توانند برای محرم شدن، یک ساعت یا دو ساعت زنی را به عقد پسر نابالغ خود در آورند و نیز می‌توانند دختر نابالغ خود را برای محرم شدن، به عقد کسی در آورند ولی باید آن عقد برای دختر مفسده نداشته باشد.

۲۴۳۰ اگر پدر یا جد پدری، طفل خود را که در محل دیگری است و نمی‌داند زنده است یا مرده، برای محرم شدن به عقد کسی در آورد، بر حسب ظاهر محرم بودن حاصل می‌شود و چنانچه بعدا معلوم شود که در موقع عقد آن دختر زنده نبوده عقد باطل است‌و کسانی که به واسطه عقد ظاهرا محرم شده بودند نامحرمند.

۲۴۳۱ اگر مرد مدت صیغه را ببخشد، چنانچه با او نزدیکی کرده باید تمام چیزی را که قرار گذاشته به او بدهد و اگر نزدیکی نکرده باید نصف آن را بدهد.

۲۴۳۲ مرد می‌تواند زنی را که صیغه او بوده و هنوز عده‌اش تمام نشده به عقد دائم خود در آورد.

احکام نگاه کردن

۲۴۳۳ نگاه کردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است و نگاه کردن به صورت و دست‌ها اگر به قصد لذت باشد حرام است ولی اگر بدون قصد لذت باشد مانعی ندارد و نیز نگاه کردن زن به بدن مرد نامحرم حرام می‌باشد و نگاه کردن به صورت و بدن و موی دختر نابالغ اگر به قصد لذت نباشد و به واسطه نگاه کردن هم انسان نترسد که به حرام بیفتد اشکال ندارد، ولی بنابر احتیاط باید جاهایی را که مثل ران و شکم معمولا می‌پوشانند نگاه نکند.

۲۴۳۴ اگر انسان بدون قصد لذت به صورت و دست‌های زن‌های اهل کتاب مثل زن‌های یهود و نصارا نگاه کند در صورتی که نترسد که به حرام بیفتد اشکال ندارد.

۲۴۳۵ زن باید بدن و موی خود را از مرد نامحرم بپوشاند بلکه احتیاط واجب آن است که بدن و موی خود را از پسری هم که بالغ نشده ولی خوب و بد را می‌فهمد و به حدی رسیده که مورد نظر شهوانی است بپوشاند.

۲۴۳۶ نگاه کردن به عورت دیگری حرام است اگر چه از پشت شیشه یا در آئینه یا آب صاف و مانند این‌ها باشد و احتیاط واجب آن است که به عورت بچه ممیز هم نگاه نکنند. ولی زن و شوهر می‌توانند به تمام بدن یکدیگر نگاه کنند.

۲۴۳۷ مرد و زنی که با یکدیگر محرمند اگر قصد لذت نداشته باشند می‌توانند غیر از عورت به تمام بدن یکدیگر نگاه کنند.

۲۴۳۸ مرد نباید با قصد لذت به بدن مرد دیگر نگاه کند و نگاه کردن زن هم به بدن زن دیگر با قصد لذت حرام است.

۲۴۳۹ عکس برداشتن مرد از زن نامحرم حرام نیست، ولی اگر برای عکس برداشتن مجبور شود که حرام دیگری انجام دهد مثلا دست به بدن او بزند یا نظرش به صورت زینت شده او یا به سایر بدن او بیافتد، نباید عکس او را بردارد. و اگر زن نامحرمی را بشناسد، در صورتی که آن زن متهتک نباشد نباید به عکس او نگاه کند.

۲۴۴۰ اگر در حال ناچاری زن بخواهد زن دیگر، یا مردی غیر از شوهر خود را تنقیه کند، یا عورت او را آب بکشد باید چیزی در دست کند که دست او به عورت نرسد و همچنین است اگر مرد بخواهد مرد دیگر دیگری، یا زنی غیر زن خود را تنقیه کند یا عورت او را آب بکشد.

۲۴۴۱ اگر مرد برای معالجه زن نامحرم ناچار باشد که او را نگاه کند و دست‌به بدن او بزند اشکال ندارد، ولی اگر با نگاه کردن بتواند معالجه کند نباید دست‌به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه کند نباید او را نگاه کند.

۲۴۴۲ اگر انسان برای معالجه کسی ناچار شود که به عورت او نگاه کند، بنابر احتیاط واجب باید آئینه را در مقابل گذاشته و در آن نگاه کند ولی اگر چاره‌ای جز نگاه کردن به عورت نباشد اشکال ندارد.

مسائل متفرقه زناشویی

۲۴۴۳ کسی که به واسطه نداشتن زن به حرام می‌افتد، واجب است زن بگیرد.

۲۴۴۴ اگر شوهر در عقد شرط کند که زن باکره باشد و بعد از عقد معلوم شود که باکره نبوده، می‌تواند عقد را به هم بزند.

۲۴۴۵ اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتی باشند که کسی در آنجا نباشد و دیگری هم نمی‌تواند وارد شود چنانچه بترسند که به حرام بیفتند باید از آنجا بیرون‌بروند.

۲۴۴۶ اگر مرد مهر زن را در عقد معین کند و قصدش این باشد که آن را ندهد عقد صحیح است ولی مهر را باید بدهد.

۲۴۴۷ مسلمانی که منکر خدا یا پیغمبر شود، یا حکم ضروری دین یعنی حکمی را که مسلمانان جزو دین اسلام می‌دانند مثل واجب بودن نماز و روزه انکار کند، در صورتی که منکر شدن آن حکم، به انکار خدا یا پیغمبر برگردد مرتد است.

۲۴۴۸ اگر زن پیش از آن که شوهرش با او نزدیکی کند به طوری که در مساله پیش گفته شد مرتد شود عقد او باطل می‌گردد ولی اگر بعد از نزدیکی مرتد شود باید به دستوری که در احکام طلاق گفته خواهد شد عده نگه دارد پس اگر در بین عده مسلمان شود عقد باقی و اگر تا آخر عده مرتد بماند عقد باطل است.

۲۴۴۹ کسی که پدر یا مادرش در موقع بسته شدن نطفه او مسلمان بوده‌اند، چنانچه بعد از بالغ شدن اظهار اسلام کند، اگر مرتد شود زنش بر او حرام می‌شود و باید به مقداری که در احکام طلاق گفته می‌شود عده وفات نگهدارد.

۲۴۵۰ مردی که از پدر و مادر غیر مسلمان به دنیا آمده و مسلمان شده، اگر پیش از نزدیکی با عیالش مرتد شود عقد او باطل می‌گردد و اگر بعد از نزدیکی مرتد شود زن او باید به مقداری که در احکام طلاق گفته می‌شود، عده نگهدارد پس اگر پیش از تمام شدن عده، شوهر او مسلمان شود، عقد باقی و گرنه باطل است.

۲۴۵۱ اگر زن در عقد با مرد شرط کند که او را از شهری بیرون نبرد و مرد هم قبول کند نباید زن را از آن شهر بیرون ببرد.

۲۴۵۲ اگر زن انسان از شوهر دیگرش دختری داشته باشد انسان می‌تواند آن دختر را برای پسر خود که از آن زن نیست عقد کند و نیز اگر دختری را برای پسر خود عقد کند می‌تواند با مادر آن دختر ازدواج نماید.

۲۴۵۳ اگر زنی از زنا آبستن شود، جایز نیست بچه‌اش را سقط کند.

۲۴۵۴ اگر کسی با زنی که شوهر ندارد و در عده کسی هم نیست زنا کند چنانچه بعد او را عقد کند و بچه‌ای از آنان پیدا شود، در صورتی که ندانند از نطفه حلال است یا حرام آن بچه حلال زاده است.

۲۴۵۵ اگر مرد نداند که زن در عده است و با او ازدواج کند، چنانچه زن هم نداند و بچه‌ای از آنان به دنیا آید، حلال زاده است و شرعا فرزند هر دومی باشد ولی اگر زن می‌دانسته که در عده است، شرعا بچه فرزند پدر است و در هر دو صورت عقد آنان باطل است و به یکدیگر حرام می‌باشند.

۲۴۵۶ اگر زن بگوید یائسه‌ام نباید حرف او را قبول کرد ولی اگر بگوید شوهر ندارم حرف او قبول می‌شود.

۲۴۵۷ اگر بعد از آنکه انسان با زنی ازدواج کرد کسی بگوید آن زن شوهر داشته و زن بگوید نداشتم، چنانچه شرعا ثابت نشود که زن شوهر داشته، باید حرف زن را قبول کرد.

۲۴۵۸ اگر زنی که آزاد و مسلمان و عاقل است، دختری داشته باشد، تا هفت سال دختر تمام نشده، پدر نمی‌تواند او را از مادرش جدا کند.

۲۴۵۹ مستحب است در شوهر دادن دختری که بالغه است یعنی مکلف شده عجله کنند، حضرت صادق علیه السلام فرمودند: یکی از سعادت‌های مرد آن است که دخترش در خانه او حیض نبیند.

۲۴۶۰ اگر زن مهر خود را به شوهر صلح کند که زن دیگر نگیرد، احتیاط واجب آن است که زن مهر را نگیرد و شوهر هم با زن دیگر ازدواج نکند.

۲۴۶۱ کسی که از زنا به دنیا آمده، اگر زن بگیرد و بچه‌ای پیدا کند آن بچه حلال زاده است.

۲۴۶۲ هر گاه مرد در روزه ماه رمضان یا در حال حیض زن، با او نزدیکی کند معصیت کرده ولی اگر بچه‌ای از آنان به دنیا آید، حلال زاده است.

۲۴۶۳ زنی که یقین دارد شوهرش در سفر مرده، اگر بعد از عده وفات که مقدار آن در احکام طلاق گفته خواهد شد، شوهر کند و شوهر اول از سفر برگردد باید از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است ولی اگر شوهر دوم با او نزدیکی کرده باشد، زن باید عده نگه دارد و شوهر دوم باید مهر او را مطابق زن‌هایی که مثل او هستند بدهد، ولی خرج عده ندارد.

رساله حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه

خواستگاری و نامزدی در قانون مدنی

خواستگاری و نامزدی

من سخن خود را درباره چهل ماده پیشنهادی از همان نقطه آغاز می‌کنم که دراین پیشنهادها آغاز شده است. در این پیشنهادها به ترتیب «قانون مدنی» اول از خواستگاری و نامزدی بحث به میان آمده است.

نظر به اینکه قوانین مربوط به خواستگاری و نامزدی که در قانون مدنی آمده است قوانین مستقیم اسلامی نیست یعنی نص و دستور صریحی از خود اسلام در اغلب این‌ها نرسیده است و قانون مدنی آنچه در این زمینه گفته طبق استنباطی است که‌از قواعد کلی اسلامی کرده است، ما خود را مکلف به دفاع از قانون مدنی نمی‌دانیم و وارد بحث در جزئیات نظریات پیشنهاد کننده نمی‌شویم، با اینکه پیشنهاد کننده مرتکب اشتباهات عظیمی شده است و حتی از درک مفهوم صحیح آن چند ماده ساده عاجز بوده است. اما از دو مطلب در اینجا نمی‌توانیم صرف نظر کنیم.

آیا خواستگاری مرد از زن اهانت به زن است؟

۱. پیشنهاد کننده می‌گوید:

«قانونگذار ما حتی در این چند ماده کذایی (مربوط به خواستگاری و نامزدی) هم این نکته ارتجاعی و غیر انسانی را فراموش نکرده است که مرد اصل است و زن فرع. در تعقیب فکر مزبور ماده ۱۰۳۴ را که اولین ماده قانون در کتاب نکاح وطلاق است به نحو زیر تنظیم نموده است:

ماده ۱۰۳۴- از هر زنی که خالی از موانع نکاح باشد می‌توان خواستگاری نمود. به طوری که ملاحظه می‌شود به موجب ماده مزبور با اینکه هیچ گونه حکم و الزامی بیان نشده است، ازدواج به معنی «زن گرفتن» برای مرد مطرح شده و او به عنوان مشتری و خریدار تلقی گردیده و در مقابل، زن نوعی کالا وانمود شده است. این قبیل تعبیرات در قوانین اجتماعی اثر روانی بسیار بد و ناگوار ایجاد می‌کند ومخصوصا تعبیرات مزبور در قانون ازدواج بر روی رابطه زن و مرد اثر می‌گذارد وبه مرد ژست آقایی و مالکیت و به زن وضع مملوکی و بندگی می‌بخشد.»

به دنبال این ملاحظه دقیق روانی! موادی که خود پیشنهاد کننده تحت عنوان «خواستگاری» ذکر می‌کند، برای اینکه خواستگاری جنبه یکطرفه و حالت «زن‌گرفتن» به خود نگیرد، خواستگاری را هم وظیفه زنان دانسته و هم وظیفه مردان، تا در ازدواج تنها «زن گرفتن» صدق نکند، «مرد گرفتن» هم صدق کند یا لااقل نه زن گرفتن صدق کند و نه مرد گرفتن. اگر بگوییم زن گرفتن، یا اگر همیشه مردان را موظف کنیم که به خواستگاری زنان بروند، حیثیت زن را پایین آورده و آن را به صورت کالای خریدنی در آورده‌ای‌ام!

داستان حضرت آدمعليه‌السلام

 (۶) خداوند متعال در قرآن كريم درباره فلسفه خلقت حضرت آدمعليه‌السلام مى فرمايد:

و اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الاءرض خليفه قالوا اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اءعلم ما لاتعلمون # و علم آدم الاءسماء كلها ثم عرضهم على الملائكه فقال اءنبئونى باءسماء هؤ لاء ان كنتم صادقين # قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك اءنت العليم الحكيم # قال يا آدم اءنبئهم باءسمائهم فلما اءنباءهم باءسمائهم قال اءلم اءقل لكم انى اءعلم غيب السماوات و الاءرض و اءعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون (۷) «[به خاطر بياور] هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمين جانشينى [نماينده اى] قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: [پروردگارا!] آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟! [زيرا موجودات زمينى ديگر كه قبل از اين آدم وجود داشتند نيز به فساد و خونريزى آلوده شدند و اگر هدف از آفرينش ‍ اين انسان عبادت است] ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم و تو را تقديس مى كنيم. پروردگار فرمود: من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد. سپس تمام علم اسماء [علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات] را به آدم آموخت بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد اسامى اينها را به من خبر دهيد! فرشتگان عرض كردند: منزهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى نمى دانيم، تو دانا و حكيمى. فرمود: اى آدم! آنان را از اسامى [و اسرار] اين موجودات آگاه كن. هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مى دانم؟! و نيز مى دانم آنچه را شما آشكار مى كنيد و آنچه را پنهان مى داشتيد!»

خداوند پس از آفرينش آسمانها و زمين و ستارگان و فرشتگان و ساير موجودات، اراده كرد موجودى بيافريند كه شايسته مقام خلافت الهى و نماينده او در زمين گردد، از اين رو آدم را آفريد. امام صادقعليه‌السلام در روايتى در اشاره به اين مطلب فرموده كه فرشتگان بعد از آگاهى از مقام آدم، دانستند كه او و فرزندانش سزاوارترند كه خلفاى الهى در روى زمين و حجت هاى او بر خلق باشند.

پرسش فرشتگان و پاسخ خداوند

فرشتگان براى درك حقيقت و نه از روى اعتراض پرسيدند: آيا در زمين كسى را قرار مى دهى كه فساد كند و خونها بريزد؟! در حالى كه ما تو را عبادت مى كنيم و تسبيح و حمدت را به جا مى آوريم و تو را از آنچه شايسته ذات پاك تو نيست پاك مى شمريم.

خداوند در پاسخ به آنان فرمود: من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد! با گذشت زمان اين پاسخ آشكارتر شد.

چنانكه از سخن فرشتگان بر مى آيد، آنان مى دانستند انسان موجودى سركش است كه فساد مى كند و خون مى ريزد و خرابى به بار مى آورد. اما چگونه به اين مسئله پى بردند؟

مفسرين به اين سئوال چند پاسخ داده اند:

۱) چون خداى تعالى به فرشتگان خبر داد «من در زمين جانشينى قرار مى دهم»، آنان فهميدند انسان موجودى زمينى، مادى و مركب از غضب و شهوت است و دنيا نيز محدود و پرتزاحم است، دانستند كه ادامه حيات انسان در دنيا منجر به فساد و خونريزى خواهد شد.

۲) پيش از خلقت آدم، انسان هاى ديگرى روى زمين زندگى مى كردند. چون آنان به افساد و خونريزى و جنگ با يكديگر اقدام كردند، فرشتگان الهى مأمور شدند آنان را نابود كنند. بعضى معتقدند كه شيطان نيز ابتدا از آنان بود كه پس از انقراض آنها، فرشتگان او را به آسمان بردند و در ميان خود جاى دادند. فرشتگان با چنين سابقه اى كه از فساد و خونريزى انسان داشتند در اعتراض به پروردگار زبان گشودند. براى اين قول نيز شواهدى در روايات وجود دارد.

۳) خداى سبحان وقتى كه فرشتگان را از اراده خويش آگاه ساخت به آنان فرمود: «من در زمين خليفه اى قرار مى دهم». فرشتگان پرسيدند: «اين خليفه كيست و رفتارش چگونه است؟» خداى تعالى با معرفى اين خليفه از افساد و خونريزى هاى او نيز آنان را با خبر ساخت؛ بنابراين فرشتگان گفتند:اءتجعل فيها من يفسد فيها ...

۴) فرشتگان ممكن است بدون در نظر گرفتن سابقه انسان و تنها به خاطر كسب مقام خليفة اللهى و جانشينى حق در روى زمين گفته باشند:و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؛ «و ما پيوسته تو را تسبيح گفته و به پاكى مى ستاييم(۸) ».

به هر صورت محتمل است فرشتگان در سئوال خود انگيزه نافرمانى نداشته اند بلكه از روى عشق و علاقه به حق تعالى مى خواستند از خلق موجودى كه در برابر خداوند نافرمانى و سركشى مى كند جلوگيرى كنند.

خداى سبحان در پاسخ فرشتگان چنين فرمود:انى اءعلم ما لاتعلمون ؛ «من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد». خداوند همه حقايق، اسرار و نامهاى همه چيز را به آدم آموخت و آدم نيز همه آنها را فرا گرفت. سپس خداوند آن حقايق و اسرار را به فرشتگان عرضه كرد و در معرض نمايش آنان قرار داد و فرمود: «اگر راست مى گوييد كه لياقت جانشينى خدا را داريد، نام اينها را به من خبر دهيد و شايستگى خود را براى جانشينى خدا در روى زمين نشان دهيد». فرشتگان به اين حقيقت پى بردند كه لياقت و شايستگى تنها با عبادت و تسبيح و حمد به دست نمى آيد، بلكه علم و آگاهى، پايه اصلى اين شايستگى است. از اين رو، با عذر خواهى از خدا عرض كردند: پروردگارا! تو منزهى و ما جز آنچه تو تعليممان داده اى علمى نداريم و به راستى كه تو دانا و حكيمى.

آنگاه فرشتگان فهميدند كه مصلحت خلقت انسان، بيش از مفسده اش ‍ خواهد بود و صلاح او جبران فسادش را خواهد كرد.

فرشتگان بر سه مسئله از صفات خود تكيه كردند: تسبيح، حمد و تقديس. در حقيقت مى خواستند بگويند اگر هدف، اطاعت و بندگى است، ما سر به فرمانيم و اگر عبادت است، ما همواره مشغول عبادتيم و اگر پاكسازى خويشتن يا زمين است، ما چنين مى كنيم. در حالى كه انسان مادى، هم خود فاسد است و هم زمين را پر از فساد مى كند. ولى براى اين كه حقايق به تفصيل بر فرشتگان روشن شود، خداوند آنان را آزمايش كرد تا خودشان اعتراف كنند كه ميان آنها و آدم، تفاوت است و علم خداوند برتر از دانسته آنان است. خداوند به آنان فهماند كه به تسبيح و تقديس و عبادتهاى صورى خود مغرور نشوند؛ زيرا هنگام امتحان، نافرمان و متكبران از فرمانبران و عابدان حقيقى شناخته مى شوند.

سجده ملائكه و نافرمانى ابليس(۹)

قرآن كريم در ادامه بحث درباره مقام و عظمت انسان، چنين مى گويد: «به خاطر بياور هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد. آنان همه سجده كردند جز ابليس كه سرباز زد و تكبر ورزيد(۱۰) » و به خاطر همين نافرمانى از كافران شد و تا هنگام رستاخيز رانده درگاه الهى شد.

هنگامى كه خداوند متعال دليل اين سرپيچى را از شيطان سئوال كرد و فرمود كه چه چيز سبب شد كه در برابر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى؟ او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد و گفت: من از او بهترم چون مرا از آتش آفريده اى و او را از گل و خاك خلق كرده اى!خلقتنى من نار و خلقته من طين (۱۱) . اگر ابليس مى دانست كه خداوند چه گوهرى را در ذريه آدم قرار داده است، هرگز به آفرينش خود فخر نمى فروخت. ابليس مخالفت خود را علنى ساخت و در نافرمانى خويش اصرار ورزيد. از فرمان خدا سرپيچى كرد و حاضر نشد بر موجودى كه خدا با عنايت و قدرت خود خلق كرده بود، سجده كند. به همين دليل در زمره كافران درآمد و خداوند ابليس را به خاطر اين نافرمانى مجازات كرد و از مقام قرب خود مطرود ساخت و به او چنين خطاب كرد: از صف ساجدان خارج شو كه تو رانده درگاه ما هستى و تا روز قيامت بر تو لعن و نفرين باد. و او هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت: «خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده و زنده بگذار(۱۲) » و اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود: «به تو مهلت داده خواهد شد(۱۳) ». در آيه شريفه ديگرى چنين خطاب آمده تا روز معين و وقت معلوم تو را مهلت مى دهم(۱۴) . اين به اين معناست كه تمام تقاضاى او به اجابت نرسيد بلكه به مقدارى كه خداوند مى خواست انجام شد، اما او كه نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمرى طولانى كند، هدف خود را از درخواست اين عمر طولانى چنين بيان كرد: «چون مرا گمراه كردى، براى گمراهى آدم و فرزندانش در كمين مى نشينم، پس از پيش رو و پشت سرشان و از سمت راست و چپشان به آنان حمله مى كنم، بيشتر آنان را سپاسگزار نخواهى يافت(۱۵) ».

در آيه شريفه ديگرى آمده است كه شيطان گفت: «خدايا به عزتت سوگند، همه انسان ها را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو را از ميان آنان، كه بر آنان هيچ گونه تسلطى ندارم(۱۶) ».

آرى، خداوند ابليس را با ذلت و خوارى از درگاه خود راند و چون آرزوى او را اجابت كرد به او فرمود: به راهى كه انتخاب كرده اى وارد شو و در مسير ناپسندى كه برگزيدى قدم بردار و با نداى خويش هر كه را توانستى به طرف خود جلب كن، با سواره نظام و پياده ات به آنان حمله بر و در اموال و اولادشان شريك آنان شو و آنان را بفريب و مغرور ساز(۱۷) ، به آنان وعده هاى دروغ ده و آرزوهاى طولانى را در مغز آنان جايگزين كن! اما اين را بدان كه من بين تو و كسانى كه عقيده اى صحيح دارند و در دين خود ثابت قدمند و بندگان خالصم كه هدفى استوار دارند، راهى باز نمى گذارم و تو نمى توانى بر آنان تسلط پيدا كنى؛ زيرا قلوب آنان از تو روى گردان است و گوششان به حرف تو بدهكار نيست. اما چون تصميم گرفته اى كه مردم را گمراه و آنان را منحرف كنى، براى تو حسابى سخت و عقابى سنگين است و من به يقين جهنم را براى تو و همه آنان كه از تو پيروى كرده اند قرار مى دهم.

خداى متعال نيز براى آنكه آدم و فرزندانش دچار وسوسه هاى شيطان نشوند، به آنان هشدار داد كه شيطان دشمن آشكار شماست؛ مواظب باشيد تا شما را از راه راست خارج نكند و همان گونه كه خود بدبخت شد سبب بدبختى شما نشود و به دست او به شقاوت نيفتيد. اين را بدانيد كه وعده هاى شيطان دروغ است و شما را جز به كارهاى زشت و منكر وادار نكند و اين عبارت را در چند موضع تكرار كرد:و لايصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين (۱۸) .

همچنين خداوند از پيغمبران خود پيمان گرفت كه از شيطان پيروى نكنند و از راه راست دست نكشند و دشمن آشكار خود را از ياد نبرند و اين پيمان را به پيغمبر بزرگوار اسلام وحى فرمود و به يادشان آورد و چنين گفت: «اى پسران آدم! به شما نسپردم كه شيطان را پرستش نكنيد كه او دشمن آشكار شماست(۱۹) ».

استمرار تكبر ابليس

در عصر حضرت موسىعليه‌السلام ، روزى ابليس نزد آن حضرت آمد و گفت: مى خواهم تو را هزار و سه پند بياموزم.

موسىعليه‌السلام او را شناخت و به او گفت: آنچه كه تو مى دانى بيشتر از آن را من مى دانم، نيازى به پندهاى تو ندارم.

چبرئيل بر موسى نازل شد و عرض كرد: اى موسى! خداوند مى فرمايد: هزار پند او فريب است، اما سه پند او را فراگير.

موسىعليه‌السلام به ابليس گفت: سه پند را از هزار و سه پندت به من بگو. ابليس گفت: هرگاه تصميم گرفتى كه كار نيكى انجام دهى در آن شتاب كن و گرنه تو را پشيمان مى كنم. اگر با زن نامحرمى خلوت كردى از من غافل مباش كه تو را به عمل منافى عفت وادار مى نمايم. هرگاه خشمگين شدى جاى خود را عوض كن وگرنه موجب فتنه خواهم شد. اكنون كه به تو سه پند آموختم پس حقى بر تو پيدا كردم، در عوض از خدا بخواه تا مرا بيامرزد!

موسىعليه‌السلام خواسته ابليس را به خداوند عرض كرد، خداوند فرمود: «شرط آمرزش شيطان آن است كه به كنار قبر آدمعليه‌السلام برود و خاك قبر او را سجده كند».

حضرت موسىعليه‌السلام فرمان خدا را به ابليس ابلاغ كرد.

ابليس كه همچنان در خودخواهى و تكبر غوطه ور بود گفت: اى موسى! من در آن هنگام كه آدمعليه‌السلام زنده بود بر او سجده نكردم چگونه اكنون حاضر شوم كه بر خاك قبر او سجده كنم؟!(۲۰) .

خلقت حوا

از آنجا كه خداوند اراده كرده بود تا فرزندانى به آدم عطا كند و نسل او را به وجود آورد؛ مشيت او چنين قرار گرفت كه حضرت آدم همسرى داشته باشد تا با او ازدواج نموده و از او داراى فرزندانى گردد.

خداوند متعال حوا را از زيادى گل آدمعليه‌السلام آفريد بنابراين حوا بعد از آفرينش آدمعليه‌السلام آفريده شده است.

عمرو بن ابى مقدام مى گويد: از امام باقرعليه‌السلام سئوال كردم: خداوند متعال حوا را از چه چيزى خلق كرد؟ امام فرمود: نظر مردم در اين باره چيست؟ گفتم: مى گويند حوا را از يكى از دنده هاى آدم خلق كرده!(۲۱)

امام فرمود: آن ها دروغ مى گويند. آيا خداوند ناتوان و عاجز است كه حوا را از غير دنده خود آدم خلق كند؟

گفتم: فدايت شوم اى فرزند رسول خدا! پس خداوند حوا را از چه چيزى خلق كرد؟ امامعليه‌السلام فرمود: پدرم از پدرانش نقل كرد كه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: خداوند متعال مقدارى از گل را گرفت و آن را با دست قدرتش درهم بياميخت و از آن گل، آدمعليه‌السلام را خلق كرد و سپس از آن گل كه مقدارى اضافه آمده بود حوا را خلق كرد.(۲۲)

بدين ترتيب حضرت آدمعليه‌السلام از تنهايى بيرون آمد و با حوا انس و الفت گرفت؛ در روايتى از امام صادقعليه‌السلام در وجه تسميه «نساء» در مورد زنان چنين آمده كه فرمود: از اين جهت زنان را «نساء» مى گويند زيرا كه اين واژه در اصل از انس گرفته شده و براى آدمعليه‌السلام جز حوا كسى نبود تا با او انس بگيرد.(۲۳)

سكونت آدم و حوا در بهشت

داستان سجده ملائكه بر آدم در چند جاى قرآن كريم تكرار شده است اما مسئله بهشت آدم و داستان آن در سه سوره آمده است؛ اول، در آيات مورد بحث از سوره بقره. دوم، در سوره اعراف(۲۴) و سوم، در سوره طه(۲۵) ، سياق اين سه دسته آيات و مخصوصا آيه اى كه در صدر داستان كه مى فرمايد:انى جاعل فى الاءرض خليفه ... اين معنا را به دست مى دهد كه آدم در اصل و در آغاز براى اين خلق شده بود كه در روى زمين زندگى كند و نيز در روى زمين بميرد و اگر خداى تعالى آنها را چند روزى در بهشت منزل داد، براى اين بود كه امتحان خود را بدهند و در نتيجه آن نافرمانى، عورتشان آشكار گردد تا بعد از آن به زمين هبوط كنند.

به هر حال از آيات قرآن استفاده مى شود كه آدم براى زندگى بر روى زمين آفريده شده بود، ولى در آغاز، خداوند او را ساكن بهشت كه يكى از باغهاى سرسبز پرنعمت اين جهان بود، ساخت؛ محيطى كه در آن براى آدم هيچگونه ناراحتى وجود نداشت. شايد علت اين جريان آن بود كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچ گونه آشنايى نداشت و تحمل زحمت هاى آن بدون مقدمه براى او مشكل بود و از چگونگى كردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات بيشترى پيدا كند. بنابراين مى بايست مدتى كوتاه تعليمات لازم را در محيط بهشت ببيند و بداند زندگى روى زمين تواءم با برنامه ها و تكاليف و مسئوليت ها است كه انجام صحيح آنها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است و سرباز زن از آن سبب رنج و ناراحتى مى شود. نيز بداند هر چند او آزاد آفريده شده است اما اين آزادى به طور مطلق و نامحدود نيست كه هر چه خواست انجام دهد. او مى بايست از پاره اى از اشياى روى زمين چشم بپوشد. چنان نيست كه اگر خطا و لغزشى دامنگيرش شود درهاى سعادت براى هميشه به روى او بسته شود، بلكه مى تواند بازگشت كند و پيمان ببندد كه برخلاف دستور خدا عملى انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمت هاى الهى باز گردد. او در اين محيط مى بايست تا حدى پخته شود، دوست و دشمن خويش را بشناسد، چگونگى زندگى در زمين را ياد گيرد. آرى، اين خود يك سلسله تعليمات لازم بود كه مى بايست فرا گيرد و با داشتن اين آمادگى به روى زمين قدم بگذارد.

آدم و فرزندان او در زندگى آينده خود به آن تعليمات احتياج داشتند، بنابراين شايد علت اين كه آدم در عين اينكه براى خلافت زمين آفريده شده بود، مدتى در بهشت درنگ مى كند و دستورهايى به او داده مى شود، جنبه تمرين و آموزش داشته باشد(۲۶) .

خداوند متعال به آدم دستور داد به همراه همسرش در بهشت سكنى گزيند و ايشان را از مكر شيطان بر حذر داشت و از پذيرفتن سخنش نهى فرمود تا از بهشت رانده نشوند و همه نعمت هاى بهشت را برايشان مباح ساخت؛ مگر ميوه يك درخت را كه از نزديك شدن به آن منع فرمود. آدم و همسرش ‍ را وعده داد كه اگر از آن درخت اجتناب كنند، وسايل تنعم را از هر جهت برايشان فراهم سازد تا در بهشت هرگز گرسنگى و برهنگى و خستگى و تشنگى نچشند. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:و قلنا يا آدم اسكن اءنت و زوجك الجنه و كلا منها رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين ؛ «به آدم گفتيم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و هرچه مى خواهيد از نعمت هاى آن و از هر جاى آن خواستيد به فراوانى و گوارايى بخوريد ولى به اين يك درخت مخصوص نزديك مشويد كه از ستمگران خواهيد شد(۲۷) ».

آدم وارد بهشت شد و هر چه مطابق ميلش بود مورد استفاده قرار مى داد، در ميان درختان بهشت گردش و در سايه آنها استراحت مى كرد و از گل هاى آن مى چيد و از محصولات بهشت لذت مى برد و كام خود را شيرين مى كرد و از آب هاى گواراى بهشت مى نوشيد، همسر آدم نيز از اين نعمت هاى بهشتى بهره مند و كامياب بود و چون آب چشمه سعادت بر آنها جارى بود در كنار هم خوشبخت بودند.

وسوسه هاى شيطان

شيطان كه همه بدبختى هاى خود و رانده شدن از درگاه الهى را از جانب آدم مى دانست، كينه او را به شدت در دل گرفته بود و درصدد بود تا به هر طريقى كه مى شود موجبات گمراهى و انحراف آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتى به خدا سوگند ياد كرده بود كه به هر نحوى كه بتواند آدميان را گمراه و مانند خود بدبخت و جهنمى كند. در چنين وضعيتى شيطان چگونه مى تواند آرام گيرد و آسوده بنشيند و آدم را در آن همه لذت هاى بى منتهاى مادى و معنوى مستغرق ببيند و نصيب او فقط اندوه و حسرت و ندامت باشد. شايد اگر فكر انتقام هم در سر او نبود همان طبع حسادت و تكبرى كه داشت او را آسوده نمى گذاشت و درصدد زايل كردن اين نعمت هاى بى حد الهى از آدم و حوا برمى آمد. مگر نه اين كه او به سبب تكبرى كه به انسان ورزيد و خود را برتر از او دانست حاضر نشد در برابرش سجده كند و از فرمان پروردگار خود سرپيچى كرد و آن همه عبادت ها و زحمت هاى چند هزار ساله خود را تباه ساخت يا به سبب رشك و حسدى كه به مقام آدم برد براى هميشه خود را ملعون و مطرود درگاه خداى خويش گردانيد.

شيطان براى پيشبرد اين هدف، بهترين راه را در اين ديد كه از عشق و علاقه ذاتى آدم به تكامل و ترقى و زندگى جاويدان استفاده و هم عذر و بهانه اى براى مخالفت فرمان خدا براى آنان بتراشد، لذا به آدم و همسرش گفت: خداوند شما را از اين درخت نهى نكرده است مگر به خاطر اينكه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا جاودانه در بهشت خواهيد ماند.(۲۸)

آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت، اما شيطان براى اينكه پنجه هاى وسوسه خود را بيشتر و محكم تر در جان آدم و حوا فرو برد، سوگندهاى شديدى ياد كرد كه من خير خواه شما هستم(۲۹) .

آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت و گرفتار دام هاى شيطان و دروغ نيرنگ نشده بود؛ نمى توانست باور كند كسى اين چنين قسم دروغى ياد كند و دام هايى بر سر راه او بگذارد. از اين رو تسليم فريب شيطان شد و با ريسمان پوسيده مكر و فريب او براى به دست آوردن زندگى جاويدان به چاه وسوسه هاى ابليس فرو رفت و نه تنها زندگى جاويدان نصيبش نشد بلكه در گرداب نافرمانى خدا افتاد. به اين ترتيب شيطان آنها را فريب داد و با طناب خود آنها را در چاه فرو برد. همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند بى درنگ لباسهايشان از اندامشان فرو ريخت و بدنشان آشكار گشت.(۳۰)

از اين بيان قرآن دو تفسير ارائه شده است. اول اينكه به مجرد چشيدن از ميوه درخت ممنوع، اين عاقبت شوم به سراغ آنان آمده و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند. نكته دوم اينكه آنان قبل از ارتكاب اين خلاف برهنه نبودند و پوششى داشتند كه در قرآن از چگونگى آن صحبت نشده است ولى به هر حال نشانه اى براى شخصيت آدم و حوا بوده كه با نافرمانى از اندامشان فرو ريخته است.

در تاءييد تفسير دوم، قرآن مى فرمايد: اى فرزندان آدم! شيطان شما را فريب ندهد چنان كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون كرد و لباس آنان را از تنشان جدا ساخت(۳۱) .

سپس مى فرمايد: «هنگامى كه آدمى و حوا چنين ديدند بى درنگ از برگ هاى درختان بهشتى براى پوشاندن اندام خود استفاده كردند. در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد: مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم؟ مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرخت شماست؟(۳۲) ». چرا فرمان مرا فراموش كرديد و در اين گرداب افتاديد؟

هبوط آدم و حوا و توبه آنان

قرآن كريم در ادامه داستان مى فرمايد: «پس شيطان موجب لغزش آن دو شد و آنان را از بهشت بيرون كرد. در اين هنگام به آنان گفتيم همگى به زمين فرود آييد در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود(۳۳) ». چنانكه طبرى و ديگران گفته اند، آدم در كوه سرانديب قرار گرفت و حوا در جده.

بعد از ماجراى وسوسه ابليس و دستور خروج آدم از بهشت؛ او فهميد كه به خود ستم كرده و از آن محيط آرام و پرنعمت رانده شده است و در محيط پرزحمت و مشقت بار زمين قرار خواهد گرفت. از اين رو بود كه آدم با تمام وجود و از سر ندامت و حسرت به فكر جبران خطا افتاد و متوجه پروردگار شده در اين هنگام لطف خدا به يارى او شتافت و چنان كه قرآن مى فرمايد: «آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت. سخنانى مؤ ثر و دگرگون كننده و با آن توبه كرد و خدا نيز توبه او را پذيرفت چرا كه او توبه پذير و مهربان است(۳۴) ».

اين كه مقصود از «كلمات» كه خدا به آدم تعليم داد و موجب پذيرفتن توبه او شد چه سخنانى بوده است، در بخش پرسش ها و پاسخ ‌ها خواهد آمد.

آدمعليه‌السلام در روايات

آغاز آفرينش

ابوحمزه ثمالى مى گويد: «امام سجادعليه‌السلام فرمود: آيا گمان مى كنى كه خداوند غير از شما مخلوقاتى را نيافريده است؟ آرى، سوگند به خدا! خداوند هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفريده است. سوگند به خدا كه تو آخرين (نسل) از اين عالم مى باشى(۳۵) ».

جابر بن يزيد نقل مى كند: امام باقرعليه‌السلام در ضمن گفتارى فرمود: «گويا راءى تو چنين است كه خداوند همين يك جهان را آفريده است؟ يا چنين مى پندارى كه خداوند متعال، غير از شما انسانى را نيافريده است، آرى سوگند به خدا، خداوند متعال هزار هزار عالم و هزار هزار آدم را آفريده و تو در نسل آخر اين عالم ها و اين آدم ها هستى(۳۶) ».

امام صادقعليه‌السلام فرمود: «خداى عزوجل دوازده هزار عالم آفريده كه هر يك از آن عوالم از هفت آسمان و هفت زمين بزرگ تر است و هيچ يك از اهالى يك عالم به ذهنش نمى رسد كه خداى تعالى غير عالم او عالمى ديگر نيز آفريده باشد(۳۷) ».

از امام باقرعليه‌السلام روايت است كه فرمود: «خداى عزوجل در زمين از روزى كه آن را آفريد، هفت عالم خلق كرد و برجيد، هيچ يكى از آن عوالم از نسل آدم نبودند و خداى تعالى همه آنان را از پوسته روى زمين آفريد و نسلى را بعد از نسل ديگر ايجاد كرد و براى هر يك عالمى بعد از عالم ديگر پديد آورد تا در آخر آدم ابوالبشر را بيافريد و ذريه اش را از او منشعب ساخت(۳۸ ) ».

منشاء آگاهى فرشتگان از فساد انسان

جابر گويد: امام باقرعليه‌السلام فرمود: حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمودند: هفت هزار سال بعد از خلق جن و نسناس در روى زمين حق تبارك و تعالى اراده نمود كه با قدرت بى كرانش خلايق و انسان ها را بيافريند.

سپس حضرت فرمودند: چون شأن و اراده حق تعالى تعلق گرفت كه آدمعليه‌السلام را به منظور تدبير و تقدير در آسمان ها و زمين كه خواسته اش ‍ بود بيافريند، از اراده و آنچه متعلق به آن بود آگاه بود؛ لاجرم پرده و حجاب را از طبقات آسمان ها كنار زد و به فرشتگان فرمود: به اهل زمين و مخلوقاتم اعم از جن و نسناس بنگريد. وقتى آنان به اهل زمين نگريسته و معاصى و خونريزى ها و فسادشان را در زمين ديدند سخت برآشفتند و بر اهل زمين تاءسف خوردند و چنان حالت غضب بر آنان عارض گشت كه اختيار از آنان سلب گرديد. پس به درگاه الهى عرض كردند: پروردگارا! تو صاحب عزت و قدرتى و جبار و غالب بر هر چيز و عظيم الشأن مى باشى. اينان مخلوقات ضعيف و ذليل تو هستند و با روزى تو زندگانى مى كنند. با عافيت و سلامتى تو از نعمت هايت بهره مند مى شوند. ايشان با اين گناهان بزرگ و ارتكاب معصيت، تو را نافرمانى مى كنند. پس چرا از اين عصيان خشمگين نگشته و از ايشان انتقام نمى گيرى و آنچه از ايشان شنيده و مى بينى برتو گران و سخت نمى آيد در حالى كه بر ما بسيار بزرگ و عظيم جلوه مى كند.

هنگامى كه حق عز و جل اين سخنان را از فرشتگان شنيد فرمود: من در زمين خليفه خود را بر ايشان حجت قرار داده ام.

فرشتگان عرض كردند: پروردگارا! تو پاك و منزهى، اما كسى را در زمين حجت قرار مى دهى كه فساد و خونريزى مى نمايد؟! در حالى كه ما تو را تسبيح و تقديس مى كنيم. پس چرا از ما خليفه معين نمى كنى؟ در ادامه گفتند كه حجت را از ما قرار بده كه در زمين فساد و خونريزى نمى كنيم.

خداى حكيم فرمود: اى فرشتگان من! آنچه من مى دانم شما نمى دانيد. مى خواهم با قدرتم مخلوقى بيافرينم كه فرزندانش انبيا و فرستادگانم به سوى خلق و جملگى بندگان صالح و پيشوايان مردم باشند. آنان را در زمين خليفه و جانشين هاى خود برگزيدم. وظيفه آنان اين است كه بندگانم را از معاصى بازداشته و از عذابم ترسانده و به اطاعتم راهنمايى كنند. بندگان به واسطه آنان طريق مرا مى پيمايند. آنان حجت من براى نيكان و براى بدان بيم و تهديد مى باشند. زمين را از طائفه نسناس پاك خواهيم گردانيد. سركشان از جن را از ميان مخلوقات و مردمان و نيكان بيرون برده و در فضا و نقاط دوردست زمين ساكن مى كنيم. طورى كه مجاور و همراه مخلوقاتم نباشند، بين جن و مخلوقاتم حجاب قرار داده تا مخلوقاتم آنان را مشاهده نكرده و با ايشان انس نگيرند و آميزش و همنشينى نكنند. مخلوقاتى كه مرا عصيان نمايند در منازل سرپيچان، مسكن داده و در جاى ايشان واردشان مى كنيم.

[در اين حال] فرشتگان عرض كردند: پروردگارا! آنچه كه مى خواهى بجا آور. ما غير از آنچه ياد داده اى چيز ديگرى نمى دانيم و تو عليم و حكيم هستى(۳۹) .

مردى بر امام صادقعليه‌السلام وارد شد و عرض كرد: فدايت شوم! مرا آگاه كن... از اين بيت (كعبه) كه چگونه بر مردم واجب شد به زيارتش ‍ بيايند؟

[راوى گويد:] امامعليه‌السلام به او توجهى نمود و فرمود: قبل از تو هيچ كس آنچه پرسيدى از من نپرسيد. بدان حق عزوجل وقتى به فرشتگان فرمود: «من در زمين براى خود خليفه اى قرار دادم» تمامى ملائكه از اين كلام به فرياد آمده و گفتند: پروردگارا! اگر مى خواهى براى خود خليفه اى در زمين قرار دهى از ما انتخاب كن كه طاعت و فرمانت را مى بريم. خداوند در جوابشان فرمود: «من آنچه را كه شما نمى دانيد مى دانم». فرشتگان پنداشتند اين كلام حق تعالى ناشى از غضب اوست بر ايشان؛ پس به عرش پناه برده و آن را طواف نمودند. حق تعالى به آنان امر فرمود خانه اى را كه از مرمر بود و سقفش از ياقوت سرخ و ستونهايش از زبرجد طواف كنند. خانه اى كه هر روز هفتاد هزار فرشته داخل آن مى شدند و بعد از آن تا وقت معلوم ديگر به آن وارد نشدند(۴۰) .

كفر و استكبار، نخستين گناه

موسى بن بكر گويد: از حضرت ابوالحسن (موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) پرسيدم: كدام يك از كفر و شرك جلوترند؟

فرمود: من از تو سابقه ستيزه و مخاصمه با مردم را نداشتم؟ عرض كردم: هشام بن سالم به من دستور داد كه از شما اين سئوال بكنم. حضرت فرمود: كفر جلوتر است و آن انكار است. خداى عزوجل فرمود: «به جز ابليس ‍ كه از اين كار امتناع كرد و كفر ورزيد و او از كافران بود(۴۱) ».

دليل سجده فرشتگان بر آدمعليه‌السلام

امام رضاعليه‌السلام در ضمن يك حديث طولانى چنين فرمود: خداى تبارك و تعالى آدم را خلق كرد و ما را در صلب او قرار داد و ملائكه را دستور داد تا براى تعظيم و احترام ما به آدم سجده كنند. سجده آنان در واقع عبادت خداوند و اكرام و احترام و اطاعت از او بود. حال چگونه ما از ملائكه برتر نباشيم در حالى كه همه آنان به آدم سجده كردند.(۴۲)

حسادت ابليس

در تفسير قمى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: خدا نخست از آدم مجسمه اش را ساخت و چهل سال به همان حال باقى گذاشت. چون ابليس لعين بر او مى گذشت به آن مجسمه مى گفت: خدا تو را براى چه امرى درست كرده؟ ابليس با خود گفت: اگر خدا مرا به سجده بر اين موجود امر كند، هرگز زير بار نمى روم. آنگاه خدا به ملائكه فرمود: براى آدم سجده كنيد. ملائكه سجده كردند و ابليس آنچه را در دل پنهان كرده بود آشكار كرد و از سجده بر آدم امتناع ورزيد(۴۳) .

قداست و عصمت آدمعليه‌السلام

در كتاب عيون از على بن محمد بن جهم روايت آورده كه به مجلس مأمون درآمدم و ديدم كه على بن موسى الرضا (عليه‌السلام ) نيز در آنجا است. مأمون به آن حضرت گفت: يا بن رسول الله! آيا نظر شما اين نيست كه انبيا معصومند؟

حضرت فرمود: بله. همين طور است.

پرسيد: پس چرا خداى تعالى فرموده:و عصى آدم ربه فغوى حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالى به آدم دستور داده بود كه «تو و همسرت در بهشت سكنى گزينيد و از هر چه مى خواهيد بخوريد ولى نزديك اين درخت مشويد». در اين هنگام حضرت به درخت معينى از گندم كه در آنجا بود اشاره كرد و فرمود: «اگر از اين بخوريد از ستمكاران مى شويد». نفرموده بود كه از جنس اين درخت نخوريد. آدم هم گمان كرد تنها از آن بوته معين نهى شده است از آن رو به وسوسه شيطان از بوته ديگرى خورد. چون شيطان به او و همسرش گفت: «پروردگارتان، شما را از اين درخت نهى نكرده است» و فرموده است نزديك غير اين بوته نشويد، نه اينكه از آن نخوريد و شما را براى نهى كرده كه مبادا فرشته و يا از جاودانان در بهشت شويد و برايشان سوگند هم خورد كه من از خيرخواهان شمايم. آدم و حوا هم تا آن روز به كسى برنخورده بودند كه به دروغ سوگند خورده باشد. آنها را فريب داد و از آن درخت خوردند. اين جريان قبل از رسيدن او به مقام نبوت بود. اين نافرمانى گناه كبيره نبود كه به خاطر آن مستحق آتش شود بلكه از صغيره هايى بوده كه خدا كسى را به خاطر آن عذاب نمى كند و صدور آن را انبيا، قبل از آنكه مورد وحى قرار گيرند جايز است. اما بعد از آنكه خدا او را برگزيد و پيغمبر شد از معصومين شد كه نه گناه صغيره نه كبيره مى كنند از اين رو خداى عزوجل درباره او فرموده: «آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و به بيراهه رفت، سپس خدا او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت و او را هدايت نمود»(۴۴) .

چيستى شجره ممنوعه(۴۵)

در كتاب عيون اخبار الرضا از عبدالسلام هروى روايت است كه به امام رضاعليه‌السلام عرضه كردم: يا بن رسول الله! از درختى كه آدم و حوا از آن خوردند برايم بيان كن تا بدانم چه درختى بوده؟ چون مردم در آن اختلاف دارند؛ بعضى روايت مى كنند؟ گندم بوده و گروهى ديگر روايت مى كنند كه درخت حسد بوده است.

حضرت فرمود: هر دو درست است. عرض كردم: با اين كه دو معناى متفاوت دارد چطور ممكن است هر دو درست باشد؟

حضرت فرمود: اى ابى صلت، يك درخت بهشت مى تواند چند نوع محصول داشته باشد، مثلا درخت گندم مى تواند انگور هم بدهد؛ چون درخت بهشت مانند درختهاى دنيا نيست و آدم بعد از آنكه خداى تعالى به او احترام كرد و ملائكه را واداشت تا براى او سجده كنند و او را داخل بهشت كرد؛ در دل با خود گفت: آيا خدا بشرى گرامى تر از من خلق كرده است؟ خداى عزوجل از آنچه در دل او گذشت خبردار شد. پس او را ندا داد كه سر خود را بلند كن و به ساق عرش بنگر تا چه مى بينى؟

آدم سر به سوى عرش كرد و به ساق عرش نگريست و ديد كه نوشته لااله الا الله، محمد رسول الله و على بن اءبى طالب اءميرالمؤمنين و همسرش فاطمه سيده زنان عالميان و حسن و حسين دو آقاى جوانان اهل بهشتند.

آدم پرسيد: پروردگارا! اينان چه كسانى هستند؟

خداى عزوجل فرمود: اى آدم! اينان ذريه هاى تو هستند و از تو بهترند و از همه خلايق من بهترند. اگر ايشان نبودند، من تو را و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را خلق نمى كردم. پس مبادا به چشم حسد بر اينان بنگرى كه از جوار من بيرون خواهى شد. پس آدم به چشم حسد بر آنان نظر افكند و آرزوى مقام و منزلت آنان كرد و خداوند شيطان را بر او مسلط كرد تا سرانجام از آن درخت كه نهى شده بود بخورد. بر حوا هم مسلطش كرد. او هم به مقام فاطمهعليها‌السلام به چشم حسد نگريست تا آنكه از آن درخت خوردند و خداى تعالى هر دو را از بهشت بيرون كرد و به زمين فرستاد(۴۶ ) .

مدت سكونت آدم و حوا در بهشت

شيخ صدوق (رحمه الله) از امام باقرعليه‌السلام از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روايت كرده كه مدت توقف آدم و حوا در بهشت از هنگامى كه وارد آن شدند تا ساعتى كه بيرون شدند تنها هفت ساعت از ايام دنيا بود و در همان روز كه اين جريان واقع شد خدا از بهشتش بيرون كرد(۴۷) . در تفسير عياشى از عبدالله بن سنان روايت كرده كه گفت: در جايى كه من نيز حاضر بودم، شخصى از امام صادقعليه‌السلام سئوال كرد كه آدم و همسرش چقدر در بهشت ماندند كه به خاطر خطايى كه كردند بيرون شدند؟ حضرت فرمود: خداى تبارك و تعالى بعد از ظهر روز جمعه بود كه از روح خود در آن بدميد و آنگاه از پايين دنده هايش ‍ همسرش را خلق كرد و بعد فرشتگان را به سجده بر او امر فرمود و در همان روز او را داخل بهشت كرد. به خدا سوگند كه بيش از شش ساعت از همان روز در بهشت نماند كه دچار نافرمانى خدا شد. خدا او و همسرش را از آنجا بيرون كرد در حالى كه آفتاب تازه غروب كرده بود. آن شب را تا به صبح پشت در بهشت به سر بردند تا صبح شد. ناگهان متوجه عريانى خود شدند و...(۴۸) .

تحليلى بر نافرمانى آدمعليه‌السلام

در تفسير قمى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: موسى از پروردگارش درخواست كرد تا بين او و حضرت آدم جمع كند. خدا او را موفق به زيارت آدم كرد، موسى گفت: اى پدر! مگر جز اين بود كه خدا تو را به دست قدرت خود بيافريد و از روح خود در تو بدميد و ملائكه را به سجده بر تو وادار نمود؟ پس چرا وقتى امر كرد از يك درخت بهشتى نخورى نافرمانى كردى؟!

آدم گفت: اى موسى! بگو خطاى من در تورات چند سال قبل از خلقتم نوشته شده؟ گفت: سى هزار سال. آدم گفت: همين طور است. سپس امام صادقعليه‌السلام فرمود: آدم با همين كلام موسى را قانع ساخت(۴۹) .

از امام باقرعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: به خدا سوگند خداى تعالى آدم را براى دنيا خلق كرده بود و اگر او را در بهشت جاى داد براى اين بود كه نافرمانى كند و آنگاه او را به همان جايى كه براى آنجا خلقتش كرده بود، برگرداند.(۵۰)

در روايتى آمده است: آدم و حوا وقتى از بهشت اخراج شدند، در سرزمين مكه فرود آمدند. آدمعليه‌السلام بر كوه صفا در كنار كعبه، هبوط كرد و در آنجا سكونت گزيد. از اين رو آن كوه را صفا گويند كه آدم صفى الله در آنجا وارد شد. حوا بر كوه مروه (كه نزديك كوه صفا است) فرود آمد و در آنجا سكونت گزيد. آن كوه را از اين رو مروه گويند كه حوا زن بود و كلمه زن در زبان عرب مراءه مى شود در آنجا سكونت نمود. آدم چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گريه كرد. جبرئيل نزد آدم آمد و گفت: اى آدم! آيا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نيافريد و از روح خود در كالبد تو ندميد و فرشتگانش بر تو سجده نكردند؟

آدم گفت: آرى.

جبرئيل گفت: خداوند به تو فرمان داد كه از آن درخت مخصوص بهشت نخورى چرا از آن خوردى؟

آدم گفت: اى جبرئيل! ابليس سوگند ياد كرد كه خيرخواه من است و گفت از اين درخت بخور. من گمان نمى بردم موجودى كه خدا او را آفريده، سوگند دروغ به خدا ياد كند.(۵۱)

در تفسير عياشى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه زراره گفت: بر امام باقرعليه‌السلام وارد شدم، فرمود: از اخبار شيعه چه چيزهايى دارى؟ عرض كردم: مقدار زيادى از احاديث شيعه در نزد من مى باشد و من مى خواستم همه را در آتش بسوزانم. حضرت فرمود: آنها را پنهان كن تا آنچه كه به نظرت درست نمى آيد فراموش كنى. در اينجا به ياد احاديث مربوط به آدم افتادم. امام باقرعليه‌السلام فرمود: ملائكه چه اطلاعى از خلقت آدم داشتند كه گفتند:اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء . سپس زراره اضافه كرد كه امام صادقعليه‌السلام هر وقت از آدم سخن به ميان مى آمد مى فرمود: اين جريان، ردى است بر قدريه كه منكر قدر هستند، چن مى رساند سرنوشت انسان قبل از هستيش معين شده است.

آنگاه امام صادقعليه‌السلام فرمود: آدم در آسمان از جمع فرشتگان رفيقى داشت. بعد از آن كه از آسمان به زمين هبوط كرد رفيق او از فراقش ‍ نزد خدا شكايت كرد و اجازه خواست تا به زمين هبوط كند و از احوال او بپرسد. خداى تعالى به او اجازه داد. فرشته هبوط كرد و آدم را ديد كه دربيابانى خشك و بدون گياه نشسته است. همين كه رفيق آسمانيش را ديد از شدت دلتنگى دست بر سر گذاشت و فريادى اندوه بار زد.

امام سادقعليه‌السلام مى فرمود: مى گويند: آدم اين فرياد خود را به گوش ‍ همه خلق رسانيد. [يعنى فضا را با فرياد خود پر كرد. منظور از خلق، انسانها نيستند زيرا در آن هنگام به غير از حضرت آدم انسان ديگرى خلق نشده بود]. فرشته چون اين وضعيت آدم را ديد گفت: اى آدم! گويا پروردگارت را نافرمانى كردى و خود را دچار بلايى كرده اى كه تاب تحملش را ندارى. هيچ مى دانى كه خداى تعالى درباره تو به ما چه گفت؟ و ما در پاسخ چه گفتيم؟

آدم گفت: نه! هيچ اطلاعى ندارم.

رفيقش گفت: خدا فرمود:انى جاعل فى الاءرض خليفه و ما گفتيم: اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء . معلوم مى شود كه خدا تو را براى اين آفريده كه در زمين باشى با اين حال هنوز هم توقع دارى كه در آسمان باشى؟

سپس امام صادقعليه‌السلام سه مرتبه فرمود: به خدا سوگند حضرت آدمعليه‌السلام با اين مژده تسليت يافت.(۵۲)

چگونگى توبه آدمعليه‌السلام و دريافت كلمات الهى

كتاب شريف روضه كافى از يكى از دو امام باقر و صادقعليه‌السلام روايت كرده كه در ذيل عبارتفتلقى آدم من ربه كلمات فرمود: آن كلمات اين است كه «معبودى به جز تو نيست بارالها، حمد و تسبيحت مى گويم. كار زشتى مرتكب شدم و به خودم ستم كردم. پس مرا بيامرز كه تو بهترين آمرزندگانى... پس به من رحم كن كه تو بهترين بخشنده اى... پس به من رحم كن كه تو بهترين رحيمانى. پس مرا بيامرز و نظر رحمتت را به من برگدان كه تو تواب و رحيمى(۵۳) .

در تفسير منسوب به امام عسكرىعليه‌السلام آمده است كه آدمعليه‌السلام چون خطا كرد و خواست توبه كند گفت: خدايا توبه و عذر مرا بپذير و مرا به مقام خود بازگردان و به درگاه خود رفعت بخش كه همانا اثر گناه و ذلت خطا در ظاهر و باطن من آشكار گرديده است. چون چنين گفت خطاب آمد: اى آدم! مگر امر مرا به ياد ندارى كه در سختى ها به حق محمد و آل پاك او بخوانى؟!

آدم عرض كرد: بلى.

خطاب شد: پس مرا به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين بخوان تا تو را اجابت كنم و بيش از آنچه خواسته اى به تو كرم نمايم.

آدم عرض كرد: خدايا! مقام آنها نزد تو به اندازه اى است كه با توسل به آنها توبه مرا قبول مى كنى و از خطاى من مى گذرى؛ در حالى كه مرا مسجود ملائكه خود نمودى و بهشت را براى من مباح كردى و حوا را همسرم قرار دادى و ملائكه را به خدمتم گماشتى!

خطاب شد: اى آدم! ملائكه را گفتم به تو تعظيم كنند و در مقابل تو سجده نمايند؛ چون، تو ظرف اين انواز مقدس بودى و اگر قبل از خطاى خود به آنان توسل مى كردى و از من خواسته بودى كه تو را از خطا حفظ كنم و از فريب شيطان آگاه سازم، چنين مى كردم. آنچه مى دانستم مطابق آن انجام شد. حال به آنان متوسل شو و مرا با نام آنان بخوان تا تو را اجابت كنم.

پس آدم گفت: «خدايا! به آبرو و مقام محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و پاكان از آل آنان به من عنايت فرمان و توبه مرا بپذير و لغزش مرا عفو كن و مرا به مرتبه اى كه به من عطا نموده بودى بازگردان».

خطاب آمد: «توبه تو را قبول كردم و از تو خشنود گرديدم و نعمتهاى ظاهرى و باطنى خود را به تو بازگرداندم و تو را به مقام و رتبه اكرام و رحمت خود رساندم».

سپس امامعليه‌السلام فرمود: اين است معناى آيه شريفه:فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم (۵۴) .

در روايتى ديگر امام صادقعليه‌السلام فرمود: همانا خداوند تبارك و تعالى هنگامى كه خواست توبه حضرت آدمعليه‌السلام را بپذيرد. جبرئيل را نزد او فرستاد. جبرئيل عرض كرد: سلام بر تو اى آدم. اى كسى كه بر مصيبت وارده صبر نمودى و از لغزش توبه كردى. خداوند تبارك و تعالى مرا نزد تو فرستاد تا مناسكى كه به سبب انجام آن توبه ات پذيرفه مى شود به تو تعليم دهم. سپس جبرئيل دست آدم را گرفت و با او حركت كرد تا به بيت الله رسيدند. در آنجا ابرى بر سر آدم سايه افكند. جبرئيل عرض كرد: هر كجا كه اين ابر سايه افكند با پا خط بكش. بارى با هم به همين ترتيب قدم زدند تا به منى رسيدند جبرئيل جاى مسجد منى را به آدم نشان داد. آدم آنجا خط كشيد و نيز جاى مسجدالحرام را بعد از خط كشيدن به جاى بيت، با رسم خط نشان نمود، پس از آن به عرفات رفتند. جبرئيل آدم را بر زمين بلندى ايستاند و به او عرض كرد: آماده باش هرگاه آفتاب غروب نمود، هفت بار به لغزش خود اعتراف كن. آدم اين عمل را انجام داد. از اين رو آنجا به عرفه نامگذارى شده است. اين سنتى شد در بين فرزندان آدم كه به گناهان خويش اقرار و اعتراف نمايند چنانكه پدرشان به لغزش خود اعتراف كرد؛ از خدا در خواست توبه و آمرزش گناهان خود كنند، چنانكه پدرشان از خدا اين خواهش را كرده، آنگاه جبرئيل گفت كه از عرفات كوچ كند آدم در خروج از عرفات عبورش بر هفت كوه افتاد و به دستور جبرئيل بر سر هر كوهى چهار تكبير گفت. سپس ثلثى از شب رفته بود كه به وادى جمع رسيد. در آنجا بين نماز مغرب و عشا جمع نمود و به همين سبب آنجا را وادى جمع ناميدند. پس وقت نماز عشا در اين شب در آن وادى زمانى است كه ثلثى از شب بگذرد. پس از خواند نماز مغرب و عشا جبرئيل امر نمود كه حضرتش در بطحاى وادى جمع يعنى زمين مشعر تا صبح طاق بخوابد. پس آدم در آنجا تا طلوع صبح خوابيد. آنگاه به فرمان جبرئيل بالاى كوه وادى جمع رفت و وقتى آفتاب طلوع نمود به لغزش خويش هفت مرتبه اعتراف كرد؛ از خداى منان باز هفت بار طلب آمرزش كرد و توبه اش قبول شد. علت اعتراف دوباره آدم به لغزش خويش آن است كه اين عمل در فرزندان او سنت باشد. از ين رو كسى كه عرفات را درك نكند و به وقوف در آن نرسد و تنها وادى جمع - مشعر - را درك كند، حج و مناسكش صحيح است. به هر صورت آدم از وادى مشعر به طواف منى خارج شد و ظهر به آنجا رسيد. سپس به دستور جبرئيل دو ركعت نماز در مسجد منى به جا آورد. جبرئيل فرمان داد براى تقرب به حق تعالى قربانى كند تا مورد قبول درگاه اقدسش واقع شود و توبه اش پذيرفته گردد و اين عمل (قربانى) در بين فرزندانش سنت گردد.

حضرت آدم به فرمان جبرئيل قربانى كرده حق عزوجل قربانى او را پذيرفت، يعنى آتشى از آسمان فرستاد كه قربانى آدم را گرفت. جبرئيل عرض كرد: خداوند تبارك و تعالى به تو احساس نمود زيرا مناسكى را كه به واسطه آن توبه ات قبول شد به تو تعليم داد و قربانى تو را نيز پذيرفت. پس ‍ از قبال آن تواضع نما و سر خود را بتراش. پس آدم به نشانه تواضع و فروتنى در مقابل حق سرش را تراشيد.

سپس جبرئيل دست آدم را گرفت و او را به طرف بيت برد؛ در اثناى راه كنار جمره عقبه به ابليس برخورد كردند. ابليس گفت: اى آدم! به كجا مى روى؟ جبرئيل گفت: اى آدم! او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگ تكبير بگو. آدم چنين كرد. ابليس از آنها دور شد. جبرئيل در روز دوم دست آدم را گرفت و به طرف جمره اولى برد، باز در اثناى راه به ابليس برخورد كردند. جبرئيل گفت: او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگ يك تكبير بگو.

آدم چنين كرد و ابليس از آنان دور شد. در نزديك جمره دوم به ابليس ‍ برخورد كردند و ابليس گفت: اى آدم! به كجا مى خواهى بروى؟ جبرئيل گفت: اى آدم! او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگ يك تكبير بگو. آدم چنين كرد و ابليس را از خود دور كرد. سپس نزديك جمره سوم خود را به ايشان نشان داد و باز گفت: اى آدم! به كجا مى روى؟ جبرئيل گفت: اى آدم! او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگى يك تكبير بگو. آدم چنين كرد و ابليس را از خود دور كرد. در روز سوم و چهارم نيز آدم با زدن ابليس او را از خود دور كرد. جبرئيل به آدم عرض كرد: ديگر هرگز او را نخواهى ديد. سپس آم را به بيت برد و امر نمود كه هفت مرتبه خانه خدا را طواف كند. آدم چنين كرد. جبرئيل گفت: خداوند متعال تو را آمرزيد و توبه ات را پذيرفت و همسرت حوا بر تو حلال گشت(۵۵) .

پرسش ها و پاسخ ‌هاى داستان حضرت آدم

۱- چرا ابليس بر آدم سجده نكرد و با فرمان الهى مخالفت كرد؟

قرآن صراحت دارد كه ابليس از جنس فرشتگان نبود بلكه در صف آنان بود. او از طائفه جن بود كه مخلوق مادى است.(۵۶)

انگيزه او در اين مخالفت كبر و غرور بود. او مى پنداشت كه از آدم برتر است و نمى بايست دستور سجده بر آدم به او داده شود. بلكه آدم بر او سجده كند. خداوند ابليس را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤ اخذه كرد و فرمود: چه چيز سبب شد كه بر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى.(۵۷)

او در پاسخ گفت: من از او برترم زيرا مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك و گل.(۵۸)

۲- سجده فرشتگان براى خدا بود يا آدم؟

دانشمندان اسلامى اتفاق نظر دارند كه سجده فرشتگان از روى عبادت و بندگى نبوده است تا شرك به خداوند به شمار آيد. از سجده فرشتگان دو تفسير ارائه شده است:

الف: فرشتگان براى خدا سجده كردند و آدم به منزله قبله آنان بود.

ب: سجده بر آدم هر چند تعظيم و تكريم او بود ولى در حقيقت عبادت خداوند بود چون به فرمان خدا بود. اين وجه با متن روايات سازگارتر است. در حديثى امام رضاعليه‌السلام مى فرمايد: سجده فرشتگان از يك سو پرستش حق بود و از سوى ديگر اكرام و احترام آدم بود زيرا ما در صلب آدم بوديم(۵۹) .

۳- شجره ممنوعه چه درختى بوده است؟

در شش موضع از قرآن به شجره ممنوعه اشاره شده است. در منابع اسلامى به دو دسته تفسير درباره شجره بر مى خوريم. دسته اى از روايات آن را مادى تفسير كرده اند و مصداق آن را گندم دانسته اند. عرب شجره را تنها به درخت اطلاق نمى كند بلكه به بوته هاى گياهان نيز شجره مى گويد. در قرآن به بوته كدو هم شجره اطلاق شده است.

دسته ديگر از روايات، شجره را تفسير معنوى كرده اند و از آن تعبير به شجره حسد شده است. طبق اين روايات، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او نيست، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اوليا از فرزندان او - پيامبر اسلام و خاندانش - آشنا كرده، او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد و همين شجره ممنوعه بود كه آدم مأمور بود به آن نزديك نشود.

در حقيقت، طبق روايات درخت ممنوعه، آدم از دو درخت تناول كرد. يكى از مقام او پايين تر بود او را به سوى جهان ماده تنزل مى داد كه آن گندم بود. ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياى خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت. چون او در دو جنبه از حد خود تجاوز كرد، به آن سرنوشت گرفتار شد. بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبود و تنها يك احساس نفسانى بوده است. با توجه به اينكه آيات قرآن داراى معانى مختلف است مانعى ندارد كه هر دو معنى مراد باشد.

۴- نهى شدن آدم از شجره ممنوعه، تحريمى بود يا تنزيهى؟

در اينجا اين سئوال مطرح است كه خوردن از آن درخت براى آدم و همسرش حرام بوده يا مكروه. در صورت حرمت با عصمت انبيا منافات دارد يا خير؟ در اين باره اقوال مختلف است. آنچه مشكل را تا حدى حل مى كند اين است كه آدم در آن مرحله هنوز به مقام نبوت نرسيده بود و حال آنكه ضرورت عصمت در انبيا از لوازم منصب نبوت است.

پاسخ ديگرى كه به اين پرسش مى توان داد اين است كه آدم با مقام والايى كه در معرفت و تقوى داشت مسجود ملائكه بزرگ الهى بود و مسلما گناه نمى كند. افزون بر اين او پيامبر معصوم است. در اينجا سئوال ديگرى كه مطرح مى شود اين است كه آن چه از آدم سر زد چه بود. در پاسخ سه نظر وجود دارد كه مكمل يكديگرند:

الف: آنچه آدم مرتكب شد ترك اولى - گناه نسبى - بود نه گناه مطلق. گناه مطلق گناهانى است كه از هر كس سر زند گناه است و مستوجب عقاب و مجازات مانند شرك و كفر و ظلم و تجاوز و گناه نسبى يا ترك اولى اين است كه فرد بايد از اعمال مباح و يا حتى مستحب كه در خور مقام افراد بزرگ نيست چشم بپوشد، در غير اين صورت ترك اولى كرده است. مثلا قستمى از نماز ما با حضور قلب و قسمتى بى حضور قلب مى گذرد كه در خور شأن ما است ولى اين نماز هرگز در خور مقام شخصى چون پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و علىعليه‌السلام نيست كه بايد سراسر نمازش حضور در پيشگاه خدا باشد، اگر غير اين كند حرامى مرتكب نشد اما ترك اولى كرده است. آدم نيز سزاوار بود از آن درخت نخورد هر چند براى او ممنوع نبود بلكه مكروه بود.

ب: نهى شدن(۶۰) آدم از درخت ممنوعه، نهى ارشادى بوده است؛ همان كه پزشك مى گويد: فلان غذا را نخور كه بيمار مى شوى خداوند نيز به آدم فرمود اگر از درخت ممنوع بخورى از بهشت بيرون خواهى رفت و به درد و رنج خواهى افتاد؛ پس مخالفت فرمان خدا نكرد بلكه مخالفت نهى ارشادى كرد.

ج: بهشت جاى تكليف نبود، بلكه دورانى بود براى آزمايش و آمادگى آدم براى آمدن بر زمين. اين نهى تنها جنبه آزمايشى داشت(۶۱) .

طبرسى (رحمه الله) در تفسيرش مى گويد: همه علما متفقند كه آدم و حوا با اين كار خود مستوجب عقاب نگشتند، زيرا اين كار بيش از ترك اولى نبود، اينكه در مقام توبه برآمدند از اين رو بود كه هر كس در امر دين و ديندارى مقامش والاتر بود پشيمانيش بر اندك لغزشى فراوان است.

۵- بهشت آدمعليه‌السلام كدام بهشت بود؟

بعضى آن را بهشت موعود نيكان و پاكان مى دانند، ولى ظاهر اين است كه آن بهشت نبود بلكه از باغهاى پرنعمت و روح افزاى يكى از مناطق سرسبز زمين بوده است؛ زيرا اولا بهشت موعود قيامت، جاودانى است. در آيات بسيارى به جاودانگى اشاره شده است. ثانيا در آن بهشت نه جايى براى وسوسه هاى شيطانى است و نه نافرمانى خدا. ثالثا در رواياتى كه از اهل بيت (عليهم‌السلام ) رسيده اين موضوع صراحت دارد.

يكى از روايان حديث مى گويد: از امام صادقعليه‌السلام از بهشت آدم پرسيدم. امامعليه‌السلام در جواب فرمود: باغى از باغهاى دنيا بود كه خورشيد و ماه بر آن مى تابيد، اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بيرون رانده نمى شد.

از آنچه آمد روشن مى شود كه منظور از هبوط آدم به زمين، نزول مقامى است نه مكانى؛ يعنى از مقام ارجمند خود پايين آمد. احتمال ديگر اين است كه اين بهشت در يكى از كرات آسمانى بوده است. شواهد فراوانى نشان مى دهد كه اين بهشت غير از بهشت سراى ديگر است، چرا كه آن پايان سير انسان است و اين آغاز سير او بود. اين مقدمه اعمال و آن نتيجه اعمال او است.

۶- كلماتى كه خدا بر آدم القا كرد چه بود؟

در اين كه «كلمات» و سخنانى كه خدا براى توبه، به آدم تعليم داد چه بوده است تفاسيرى مطرح است. معروف است كه آن سخنان، اين جملات مى باشد:قالا ربنا ظلمنا اءنفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين ؛ «خداوندا! ما بر خود ستم كرديم اگر تو ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود(۶۲) ».

روايات متعددى كه از اهل بيت (عليهم‌السلام ) وارد شده - همچنان كه در فصل روايات بدان اشاره شد - كه مقصود از كلمات، تعليم اسامى بهترين مخلوقات خدا يعنى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم‌السلام ) بوده است كه آدم با توسل به اين كلمات از درگاه خداوند تقاضاى بخشش نمود و خدا او را بخشيد.

لازم به ذكر است كه اين تفسيرها منافاتى با هم ندارند زيرا ممكن است مجموع اين كلمات به آدم تعليم شده باشد تا با توجه به حقيقت و عمق باطن آنها، خدا او را مشمول لطف و هدايتش قرار دهد.

داستان هابيل و قابيل فرزندان آدمعليه‌السلام

خداوند متعال در قرآن كريم درباره فرزندان آدم مى فرمايد:

واتل عليهم نباء ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من اءحدهما و لم يتقبل من الآخر قال لاءقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقينَ لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما اءنا بباسط يدى اليك لاءقتلك انى اءخاف الله رب العالمينَ انى اريد اءن تبواء باثمى و اثمك فتكون من اءصحاب النار و ذلك جزاء الظالمينَ فطوعت له نفسه قتل اءخيه فقتله فاءصبح من الخاسرينَ فبعث الله غرابا يبحث فى الاءرض ليريه كيف يوارى سوءة اءخى فاءصبح من النادمينَ من اءجل ذلك كتبنا على بنى اءسرائيل اءنه من قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى الاءرض فكاءنما قتل الناس جميعا و من اءحياها فكاءنما اءحيا الناس جميعا و لقد جاءتهم رسلنا و بالبينات ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى الاءرض ‍ لمسرفون ؛ «و داستان دو پسر آدم (هابيل و قابيل) را به حق و درستى بر آنان بخوان آنگاه كه آن دو، كار تقرب آورى انجام دادند (هابيل شتر نحر كرد و قابيل اندكى گندم پيش آورد) پس از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. (قابيل) گفت: حتما تو را خواهم كشت. (هابيل) گفت: جز اين نيست كه خدا از پرهيزكاران مى پذيرد. البته اگر تو دستت را به سوى من دراز كنى كه مرا بكشى من هرگز دستم را به سويت دراز نمى كنم كه تو را بكشم، همانا من از پروردگار جهانيان مى ترسم. من مى خواهم (سبقت نكنم) تا تو با گناه ( كشتن من و ديگر گناهان) من و گناهان خود (به نزد خدا) بازگردى و از دوزخيان باشى و اين است كيفر ستمكاران. پس ‍ نفس (اماره) او كشتن برادرش را در نظر وى مرغوب كرد و آسان جلوه داد؛ پس او را كشت و از زيانكاران گرديد. پس خداوند زاغى را برانگيخت كه زمين را (براى دفن چيزى) مى كند تا به وى نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را كه نبايد ديده شود، پنهان سازد. وى گفت: اى واى بر من! آيا من ناتوان بودم از اين كه مثل اين زاغ باشم تا جسد برادر خود را پنهان نمايم؟! پس از پشيمانان گرديد و بدين سبب (به سبب وقوع چنين فاجعه اى) بر بنى اسرائيل نوشته و مقرر داشتيم كه هر كس انسانى را جز براى قصاص نفس و يا فسادى كه در روى زمين كرده باشد بكشد، چنان است كه گويى همه مردم را كشته و هر كس انسانى را حيات بخشد، گويى همه مردم را زنده كرده است و به يقين فرستادگان ما براى آنان (بنى اسرائيل) دلايل روشنى آوردند. سپس بسيارى از آنان پس از آن در روى زمين بيش از حد به فساد و خونريزى پرداختند(۶۳) ».

مورخان و راويان اهل سنت گفته اند كه آدم و حوا وقتى در زمين قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آنها را پديد آورد و در سراسر زمين منتشر كند. پس از مدتى حوا آبستن شد و در اولين وضع حمل از او دو فرزند، يكى دختر و ديگرى پسر به دنيا آمد. نام پسر را «قابيل» و نام دختر را «اقليما» گذاشتند.

مدتى بعد كه حوا دوباره آبستن شد باز دو فرزند به دنيا آورد كه يكى پسر و ديگرى دختر بود. پسر را «هابيل» و دختر را «لوذا» ناميد. وقتى كه هابيل و قابيل به سن ازدواج رسيدند، خداوند به آدم وحى كرد كه قابيل با لوذا و هابيل با اقليما ازدواج كند. آدم نيز فرمان خدا را به فرزندانش ‍ ابلاغ كرد ولى هوا پرستى موجب شد كه قابيل از فرمان خدا سرپيچى كند؛ زيرا «اقليما» زيباتر از «لوذا» بود. حرص و حسد چنان قابيل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندى گفت: خداوند چنين فرمانى نداده است بلكه اين تو هستى كه چنين انتخاب كرده اى.(۶۴)

اما روايات شيعه عموما اين مطلب را انكار كرده اند و گفته اند: خداوند براى همسرى هابيل حوريه اى فرستاد و براى قابيل از جنيان انتخاب كرد و نسل آدم از آن دو به وجود آمد. در چند روايت ديگر همسر شيث را نيز حوريه اى از بهشت ذكر كرده اند(۶۵) . در برخى از روايات نيز آمده است كه همسر هابيل يا شيث از همان زيادى گل آدم و حوا خلق شد و موضوع اختلاف قابيل و هابيل را هم كه منجر به قتل هابيل گرديد، موضوع وصيت جانشينى آدمعليه‌السلام دانسته اند. از روايات معصومين (عليهم‌السلام ) چنين به نظر مى رسد كه ازدواج برادر و خواهر در تمام شرايع حرام بوده و آدم نيز چنين كارى انجام نداده است. خدايى كه آدم و حوا را از گل خلق كرد، اين قدرت را داشت كه افراد ديگرى را نيز براى همسرى پسران آدم خلق كند يا از عالم ديگرى بفرستد.

از جمله روايت هاى جالب و جامع، روايتى است كه عياشى در تفسير خود از سليمان بن خالد آورده كه: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم قربانت گردم مردم مى گويند كه آدم دختر خود را به پسرش تزويج كرد. امام صادقعليه‌السلام فرمود: مردم چنين مى گويند، اما اى سليمان! آيا ندانسته اى كه پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود كه اگر من مى دانستم كه آدم دختر خود را به پسرش تزويج كرده بود من هم دخترم زينب را به پسرم قاسم مى دادم و از آيين آدم پيروى مى كردم.

[سليمان گويد:] گفتم فدايت شوم! مردم مى گويند سبب اين كه قابيل، هابيل را كشت آن بود كه به خواهرش رشك برد. امامعليه‌السلام فرمود: اى سليمان! چگونه اين حرف را مى زنى آيا شرم نمى كنى كه چنين سخنى را درباره پيغمبر خدا آدمعليه‌السلام نقل مى كنى؟

عرض كردم: پس علت قتل هابيل به دست قابيل چه بود؟

حضرت فرمود: به خاطر وصيت بود. سپس فرمود: اى سليمان! خداى تبارك و تعالى به آدم وحى فرمود كه وصيت و اسم اعظم را به هابيل بسپارد. با اين كه قابيل از او بزرگ تر بود؛ چون قابيل مطلع شد خشمگين شد و گفت كه من سزاوارتر به وصيت بودم. از اين رو آدم بنابر فرمان الهى به آن دو دستور داد تا قربانى كنند. چون قربانى به درگاه خداوند بردند، قربانى هابيل قبول شد و از قابيل پذيرفته نشد. اين واقعه سبب شد كه قابيل بر او رشك برد و او را به قتل برساند.

[حسين بن خالد گويد] عرض كردم: فدايت شوم! نسل فرزندان آدم از كجا پيدا شد؟ آيا به جز حوا زنى و به جز حضرت آدم مردى بود؟

حضرت فرمود: اى سليمان! خداى تبارك و تعالى از حوا قابيل را به آدم داد و پس از وى هابيل به دنيا آمد. چون قابيل به بلوغ و رشد رسيد، زنى از جنيان براى او فرستاد و به آدم وحى كرد تا او را به ازدواج قابيل در آورد. آدم نيز اين كار را كرد و قابيل هم راضى و قانع بود تا اينكه نوبت ازدواج هابيل شد. خدا براى او حوريه اى فرستاد و به آدم وحى فرمود او را به ازدواج هابيل در آورد؛ حضرت آدم اين كار را كرد. هنگامى كه قابيل برادرش را هابيل را كشت آن حوريه حامله بود و پس از گذشتن دوران حمل، پسرى زاييد و آدم نامش هبه الله گذارد، به آدم وحى شد كه وصيت و اسم اعظم را به او بسپارد.

حوا فرزند ديگرى زاييد و حضرت آدم نامش را شيث گذارد. وقتى او به حد رشد و بلوغ رسيد، خداوند حوريه ديگرى فرستاد و به آدم وحى كرد او را به همسرى شيث درآورد، حضرا آدم نيز اين كار را كرد و شيث از آن حوريه دخترى پيدا كرد و او را حوره ناميد و چون حوره بزرگ شد او را به ازدواج هبه الله در آورد و نسل آدم از آن دو به وجود آمد. وقتى هبه الله از دنيا رفت، خداوند به آدم وحى كرد كه وصيت و اسم اعظم را به شيث بسپارد و آدم نيز اين كار را كرد.(۶۶)

سبب قتل هابيل

از روايات اهل بيت (عليهم‌السلام ) استفاده مى شود كه علت قتل هابيل مسئله وصايت و جانشينى حضرت آدم بود. قابيل كه ديد آدم برادرش را به اين منصب رساند، به او رشك برد و درصدد قتل او برآمد. برخلاف نظر اهل سنت كه قائلند قابيل به خاطر همسر هابيل، به او رشك برد و به قتلش ‍ رساند.

از اين رو قابيل اولين خون ناحق را بر روى زمين ريخت و طولى نكشيد كه پشيمان شد. از امام صادقعليه‌السلام نقل شده كه فرمود: قابيل جسد هابيل را در بيابان افكند. او سرگردان بود و نمى دانست كه آن جسد را چه كند. چيزى نگذشت كه ديد درندگان بيابان به سوى جسد هابيل روى آوردند؛ قابيل براى نجات جسد برادرش آن را بر دوش كشيد ولى پرندگان منتظر بودند كه او چه وقت جسد را به خاك مى افكند تا به آن حمله ور شوند. خداوند زاغى به آنجا فرستاد. زاغ زمين را كند و طعمه خود را ميان خاك پنهان كرد و به قابيل نشان داد چگونه جسد برادرش را به خاك بسپارد. قابيل نيز به آن روش زمين را گود كرد و جسد برادرش را دفن كرد. دراين هنگام قابيل از غفلت و بى خبرى خود پشيمان و ناراحت شد و فرياد برآورد: اى واى بر من! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوان تر باشم و نتوانم مانند او جسد برادرم را دفن كنم؟(۶۷) .

مرگ آدم و حوا

طبق برخى از نقل ها، آدم از مرگ هابيل به شدت متاءثر شد و چهل شبانه روز بر مرگ او گريست. خداوند به او وحى كرد كه من به جاى هابيل پسر ديگرى به تو خواهم داد؛ پس از آن حوا حامله شد و پسر پاك و زيبايى آورد كه او را شيث يا هبة الله (يعنى بخشش خدا) ناميد. برخى هبه الله را ترجمه عربى كلمه شيث كه عبرى است دانسته اند.

هنگامى كه شيث بزرگ شد طبق دستور خداوند، آدم او را وصى خود كرد و اسرار نبوت را به وى سپرد و مختصات انبيا را نزد او گذارد، درباره دفن و كفن خود به او سفارش كرد و گفت: چون من از دنيا رفتم مرا غسل بده و كفن كن و بر من نماز بگزار و بدنم را در تابوتى قرار ده. تو نيز هنگامى كه مرگت فرا رسيد آنچه را كه به تو آموختم و نزدت گذاشتم به بهترين فرزندانت بسپار.

در مدت عمر حضرت آدمعليه‌السلام اختلاف است، اقوام از نهصد و سى سال، نهصد و سى و شش سال، هزار سال، هزار و بيست سال و هزار و چهل سال گفته اند. جنازه آدمعليه‌السلام را در سرزمين مكه و در غار كوه ابوقبيس (كنار كعبه) دفن كردند و پس از هزار و پانصد سال، حضرت نوحعليه‌السلام هنگام طوفان جنازه آدم را از غار كوه ابوقبيس بيرون آورد و همراه خود به كوفه برد و در غرى (شهر نجف كنونى ) به خاك سپرد چنانكه در زيارت نامه اميرالمؤمنينعليه‌السلام چنين مى خوانيم:

اءلسلام عليك و على ضجيعيك آدم و نوح ؛ سلام بر تو و بر آدم و نوح كه در كنار تو به خاك سپرده شده اند».

پس از فوت آدم، حوا به مدت يكسال و پانزده روز بيمار شد و از دنيا رفت و در كنار آدم مدفون شد(۶۸) (۶۹) . در برخى از كتب تاريخى مدت بيمارى حوا پانزده روز ذكر شده است.

اوصياى الهى پس از شيث تا ادريس

جانشينان پس از شيث به اين ترتيب ذكر شده اند: آنوش يا ريسان، قينان بن انوش، مهلائيل يا حليث و پس از او فرزندش يارد يا غنميشا كه به اين مقام رسيدند. يارد پدر اخنوخ است كه نام ادريس پيغمبر است.

عمر هر يك از آنان را بين هشتصد تا هزار سال نوشته اند؛ عمر انوش را نهصد و پنج يا نهصد و شصت و پنج، عمر قينان را هشتصد و چهل يا نهصد و بيست و عمر مهلائيل را هشتصد و شصت و پنج يا نهصد و بيست و شش ‍ سال و عمر يارد را نهصد و شصت و دو سال ذكر كرده اند.(۷۰)

هابيل و قابيل در روايات

معاويه بن عمار از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه آن حضرت، تفصيل داستان هابيل و قابيل را اين گونه بيان فرمود كه خداوند به آدم وحى كرد، اسم اعظم و ميراث نبوت و اسمايى را كه به تو تعليم كرده ام و آنچه مردم بدان احتياج دارند را به هابيل بسپار، آدم نيز چنين كرد. چون قابيل مطلع شد خشمناك شد و نزد آدم آمد و گفت: پدر جان! مگر من از وى بزرگتر نبودم و بدين منصب شايسته تر از او نيستم؟

آدم فرمود: اى فرزند! اين كار به دست خداست و او هر كه را بخواهد به اين منصب مى رساند. خداوند اين منصب را مخصوص او قرار داد؛ اگر چه تو از او بزرگتر هستى. اگر مى خواهيد صدق گفتار مرا بدانيد، هر كدام يك قربانى به درگاه خداوند ببريد، قربانى آنكه قبول شد شايسته تر از ديگرى است. نشانه پذيرفته شدن - قبولى قربانى - اين بود كه آتشى مى آمد و قربانى را مى خورد.

قابيل چون داراى زراعت بود، براى قربانى مقدارى از گندم هاى بى ارزش و نامرغوب را جدا كرد و به درگاه خداوند برد؛ ولى هابيل كه گوسفنددار بود يكى از بهترين گوسفندان چاق و فربه خود را جدا كرد و براى قربانى برد. در اين هنگام آتشى آمد و قربانى هابيل را خورد و قربانى قابيل رابه حال خود واگذاشت.

شيطان نزد قابيل آمد و به او گفت: اين پيشامد در حال حاضر براى تو اهميتى ندارد چون تو و هابيل برادريد اما بعدها فرزندان هابيل به فرزندان تو افتخار خواهند كرد و به آنان خواهند گفت كه ما فرزندان كسى هستيم كه قربانيش قبول شد ولى قربانى پدر شما قبول نشد؛ اگر تو هابيل را به قتل برسانى پدرت به ناچار منصب او را به تو واگذار مى كند. او قابيل را ترغيب كرد تا برادرش را بكشد(۷۱) .

ابن مسعود گويد كه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: خون هيچ انسانى به ناحق ريخته نمى شود، مگر اين كه سهمى از گناه آن به گردن پسر آدم است، چون او اولين كسى بود كه اين سنت شوم - قتل نفس - را بنا نهاد(۷۲) .

در تفسير قمى مى گويد: پدرم از حسن بن محبوب و او از هشام بن سالم و او از ابى حمزه ثمالى و او از ثويربن ابى فاخته براى ما حديث كرد كه گفت: من از على الحسينعليه‌السلام شنيدم، كه براى رجالى از قريش سخن مى گفت تا آنجا كه فرمود:

هنگامى كه دو پسران آدم قربانى خود را انتخاب مى كردند، يكى از آن دو از ميان گوسفندانى كه خود پرورش داده بود گوسفندى چاق تر قربانى كرد و ديگرى يكى دسته گندم قربانى كرد؛ در نتيجه قربانى صاحب گوسفند كه همان هابيل باشد قبول و ازديگرى پذيرفته نشد. از اين رو قابيل بر هابيل خشم كرد و گفت: به خدا سوگند تو را مى كشم. هابيل گفت: خداى تعالى تنها از متقيان قبول مى كند. اگر تو براى كشتن من دست به سويم دراز كنى من هرگز دست به سويت نمى گشايم كه به قتلت برسانم، چرا كه من از پروردگار جهانيان ترس دارم. من مى خواهم تو، هم گناه مرا به دوش بكشى و هم گاه خودت را، تا از اهل آتش شوى. سزاى ستمكاران اين است.

سرانجام، هواى نفس قابيل، كشتن برادر را در نظرش زينت داد و امر پسنديده اى جلوه گر ساخت ولى در اين كه چگونه برادر را بكشد سرگردان ماند و ندانست كه چگونه تصميم خود را عملى سازد. ابليس به نزدش آمد و به او تعليم داد كه سر برادر را بين دو سنگ بگذارد و سنگ زيرين را بر سر او بكوبد. قابيل بعد از آنكه برادر را كشت نمى دانست جسد او را چه كند؛ در اين حال دو كلاغ از راه رسيدند و به هم حمله ور شدند، يكى از آنها ديگرى را كشت و آنگاه زمين را با پنجه اش حفر كرد و كلاغ مرد را در آن چاله دفن نمود. قابيل چون اين منظره را ديد فرياد برآورد كه: واى بر من! آيا من عاجزترم از يك كلاغ كه نتوانستم به قدر آن حيوان بفهمم كه چگونه جسد برادرم را دفن كنم؟ در نتيجه از پشيمانان گرديد و گودالى كند و جسد برادر را در آن دفن نمود. پس از آن دفن مردگان در ميان انسان ها سنت شد.

قابيل به سوى پدر برگشت. آدم، هابيل را با او نديد. از او پرسيد: پسرم را كجا گذاشتى؟ قابيل گفت: مگر او را به من سپرده بودى؟ آدم گفت: با من بيا ببينم كجا قربانى كرديد. در آن لحظه آن اتفاق به آدم الهام شد. وقتى به محل قربانى رسيد؛ همه چيز برايش روشن شد. آدم آن سرزمين را كه خون هابيل را در خود فرو برد، لعنت كرد و دستور داد قابيل را لعنت كنند. از آسمان ندا شد كه تو به جرم كشتن برادرت ملعون شدى. پس از آن زمين هيچ خونى را فرو نبرد.

آدم از آنجا برجگشت و چهل شبانه روز بر هابيل گريست. چون بى تابيش ‍ افزون شد به درگاه خدا شكايت كرد. خداى تعالى به او وحى كرد، كه من پسرى به تو مى دهم تا جاى هابيل را بگيرد. چيزى نگذشت كه حوا پسرى پاك و پربركت زاييد. روز هفتم ميلاد آن پسر، خداى تعالى به آدم وحى كرد كه اى آدم! اين پسر بخششى از من به توست. او را هبة الله نام بگذار. آدم نيز چنين كرد(۷۳) .

امام باقرعليه‌السلام در روايتى مى فرمايد: قابيل به خاطر كشتن برادرش، در ميان خورشيد آويزان است او با سرماى كشنده و گرماى طاقت فرسا همراه است تا در آتش قهر الهى غوطه ور گردد(۷۴) .

امام سجادعليه‌السلام مى فرمايند: چهره قابيل در جهت گردش خورشيد قرار داده خواهد شد تا پيوسته گداخته گردد و در هنگام سرما بر پيكرش ‍ آب سرد و در گرما آب جوش خواهند ريخت(۷۵) .

فلسفه آتش پرستى

عبدالحميد بن ابى ديلم گويد كه امام صادقعليه‌السلام فرمود: هنگامى كه قابيل ديد آتش، قربانى هابيل را پذيرفت و قربانى او را اعتنا نكرد، شيطان به او گفت: علت پذيرفته شدن قربانى هابيل آن است كه او اين آتش ‍ را مى پرستد پس تو نيز آن را عبادت كن.

قابيل در جواب شيطان گفت: آتشى را كه هابيل پرستيده عبادت نمى كنم ولى نسبت به آتشى ديگر حرفى ندارم و قربانى برايش مى برم. اين بار آتش ‍ جديد قربانى او را پذيرفت. از اين رو قابيل آتشكده اى بنا كرد و در آن آتش ‍ افروخت و به آن تقرب مى جست و عبادتش مى كرد تا اينكه از پروردگار عزوجل غافل گرديد و همين سبب شد كه آتش پرستى در خاندانش به ميراث باقى ماند(۷۶) .

چگونگى پيدايش نسل

ابوبصير گويد: امام باقرعليه‌السلام در حرم نشسته بود، گروهى از دوستانش به دور او حلقه زده بودند، كه طاووس يمانى با گروهى وارد مسجد شد و گفت: صاحب اين حلقه كيست؟

به او گفتند: محمد (الباقر) بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليهم‌السلام ) است.

گفت: من هم او را مى خواهم، در مقابل حضرت ايستاد و سلام كرد و نشست و گفت: آيا اجازه پرسش مى فرماييد؟

امام باقرعليه‌السلام فزمود: اجازه داديم، بپرس.

گفت: به من خبر بده كدام روز بود كه يك سوم مردم هلاك شد؟

حضرت فرمود: اشتباه پنداشتى اى شيخ! بايد بگويى يك چهارم مردم؟! آن روزى بود كه هابيل كشته شد، مردم در آن زمان چهار نفر بودند: قابيل، هابيل، آدم و حوا، پس يك چهارم آنان هلاك شد. گفت: شما درست گفتى. من اشتباه كردم. كدام يك پدر مردم بود، قاتل يا مقتول؟

حضرت فمود: هيچ يك؛ پدر مردم شيث بن آدم بود(۷۷) .

ابوبكر حضرمى، مى گويد: امام باقرعليه‌السلام به من فرمود: مردم - اهل سنت - درباره تزويج فرزندان حضرت آدمعليه‌السلام چه مى گويند؟

عرض كردم كه مى گويند: حوا هر بار كه بارور شد، دو فرزند آورد؛ يك پسر و يك دختر، پسر شكم اول با دختر شكم دوم ودختر شكم اول با پسر شكم دوم ازدواج كرد تا اينكه نسلى به وجود آمد.

امام باقرعليه‌السلام فرمود: چنين نيست. وقتى هبة الله متولد شد و بزرگ شد، حضرت آدم از خداوند متعال خواست كه او را تزويج كند. خداوند حوريه اى از بهشت براى او فرستاد و با او ازدواج كرد و از او چهار پسر به دنيا آورد، پس از آن از آدم فرزند ديگرى متولد شد كه چون بزرگ شد به او اجازه ازدواج داد. او با جن ازدواج كرد و از آن چهار دختر به دنيا آورد. بنابراين، پسران اين پسر با دختران پسر ديگر ازدواج كردند.

پس آنكه داراى جمال و زيبايى است از جانب حوريه است و آن كه صاحب حلم و شكيبايى است از جانب آدم و آن كه داراى سبكى و خفت است از جن است. چون زاد و ولد شد، حوريه به سوى آسمان صعود نمود(۷۸) .

زراره گويد: از امام صادقعليه‌السلام سئوال شد كه پيدايش نسل آدم چگونه بود و نيز كيفيت توليد نسل از ذريه او چگونه بود؟

امامعليه‌السلام فرمودند: براى آدم هفتاد پشت متولد شد كه در هر پشت يك پسر و يك دختر بود، تا وقتى كه هابيل به دست قابيل كشته شد. پس از وقوع اين حادثه آدم سخت به جزع آمد و از فراغ هابيل بسيار گريست؛ به طورى كه تا پنجاه سال توان نزديكى كردن با حوا را نداشت. پس از آنكه با حوا مقاربت كرد، خداوند متعال بر خلاف هر بار، تنها شيث را به او داد. نام اصلى شيث، هبه الله بود. او اولين كسى بود كه در زمين به عنوان وصى تعيين شد. بعد از شيث خداوند متعال تنها يافث را به آدم داد كه با او نيز دومى نبود؛ وقتى هر دو به سن بلوغ رسيدند، حق عزوجل آنچه قلم بر صفحه لوح محفوظ ثبت كرده و نكاح خواهر با برادر را حرام كرده است، رعايت نمود، از اين رو بود كه روز پنجشنبه، بعد از عصر، فرشته اى از بهشت به نام نزله به زمين فرستاد و به آدم امر كرد كه او را به تزويج شيث درآورد و آدم نيز چنين كرد.

بعد از عصر فرداى آن روز، فرشته اى به نام منزله از بهشت به زمين فرستاد و به آدم فرمان داد كه او را به تزويج يافث درآورد. از ازدواج شيث با حوريه پسرى و از تزويج يافث با فرشته دخترى متولد شد و پس از بلوغ آنان، حق تعالى دستور داد، دختر يافث با پسر شيث ازدواج كند؛ انبيا و سفرا از نسل اين دو به وجود آمدند. از آنچه بعضى مى گويند و معتقدند كه نسل انبيا از تزويج خواهر و برادر به وجود آمده است بايد به خدا پناه برد(۷۹) .

كلينى (رحمه الله) از امام باقر يا امام صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: آدم به درگاه خدا شكايت كرد و گفت: پروردگارا! شيطان را بر من مسلط كردى چون خونى كه در بدنم جريان دارد! خداوند فرمود: اى آدم! در عوض آن مقرر مى دارم كه هر يك از فرزندانت كه قصد گناه كند (تا آن را انجام نداده) بر او نوشته نشود و چون انجام داد آن را بنويسند و اگر كسى قصد كار نيكى كرد، اگر انجام نداد يك حسنه و اگر انجام داد ده حسنه براى او ثبت كنند.

حضرت آدم عرض كرد: «پروردگارا! بيفزا».

خطاب شد: هر يك از آنان كه گناهى انجام داد و استغفار كرد او را مى آمرزم.

حضرت آدم عرض كرد: پروردگارا! باز هم بيفزا.

خطاب شد: توبه را برايشان مقرر داشتم تا وقتى كه نفس به گلويشان برسد. يعنى تا آن وقت توبه شان را مى پذيرم، آدم خشنود شد و گفت: مرا بس ‍ است(۸۰) .

داستان حضرت آدمعليه‌السلام

 (۶) خداوند متعال در قرآن كريم درباره فلسفه خلقت حضرت آدمعليه‌السلام مى فرمايد:

و اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الاءرض خليفه قالوا اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اءعلم ما لاتعلمون # و علم آدم الاءسماء كلها ثم عرضهم على الملائكه فقال اءنبئونى باءسماء هؤ لاء ان كنتم صادقين # قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك اءنت العليم الحكيم # قال يا آدم اءنبئهم باءسمائهم فلما اءنباءهم باءسمائهم قال اءلم اءقل لكم انى اءعلم غيب السماوات و الاءرض و اءعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون (۷) «[به خاطر بياور] هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمين جانشينى [نماينده اى] قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: [پروردگارا!] آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟! [زيرا موجودات زمينى ديگر كه قبل از اين آدم وجود داشتند نيز به فساد و خونريزى آلوده شدند و اگر هدف از آفرينش ‍ اين انسان عبادت است] ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم و تو را تقديس مى كنيم. پروردگار فرمود: من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد. سپس تمام علم اسماء [علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات] را به آدم آموخت بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد اسامى اينها را به من خبر دهيد! فرشتگان عرض كردند: منزهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى نمى دانيم، تو دانا و حكيمى. فرمود: اى آدم! آنان را از اسامى [و اسرار] اين موجودات آگاه كن. هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مى دانم؟! و نيز مى دانم آنچه را شما آشكار مى كنيد و آنچه را پنهان مى داشتيد!»

خداوند پس از آفرينش آسمانها و زمين و ستارگان و فرشتگان و ساير موجودات، اراده كرد موجودى بيافريند كه شايسته مقام خلافت الهى و نماينده او در زمين گردد، از اين رو آدم را آفريد. امام صادقعليه‌السلام در روايتى در اشاره به اين مطلب فرموده كه فرشتگان بعد از آگاهى از مقام آدم، دانستند كه او و فرزندانش سزاوارترند كه خلفاى الهى در روى زمين و حجت هاى او بر خلق باشند.

پرسش فرشتگان و پاسخ خداوند

فرشتگان براى درك حقيقت و نه از روى اعتراض پرسيدند: آيا در زمين كسى را قرار مى دهى كه فساد كند و خونها بريزد؟! در حالى كه ما تو را عبادت مى كنيم و تسبيح و حمدت را به جا مى آوريم و تو را از آنچه شايسته ذات پاك تو نيست پاك مى شمريم.

خداوند در پاسخ به آنان فرمود: من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد! با گذشت زمان اين پاسخ آشكارتر شد.

چنانكه از سخن فرشتگان بر مى آيد، آنان مى دانستند انسان موجودى سركش است كه فساد مى كند و خون مى ريزد و خرابى به بار مى آورد. اما چگونه به اين مسئله پى بردند؟

مفسرين به اين سئوال چند پاسخ داده اند:

۱) چون خداى تعالى به فرشتگان خبر داد «من در زمين جانشينى قرار مى دهم»، آنان فهميدند انسان موجودى زمينى، مادى و مركب از غضب و شهوت است و دنيا نيز محدود و پرتزاحم است، دانستند كه ادامه حيات انسان در دنيا منجر به فساد و خونريزى خواهد شد.

۲) پيش از خلقت آدم، انسان هاى ديگرى روى زمين زندگى مى كردند. چون آنان به افساد و خونريزى و جنگ با يكديگر اقدام كردند، فرشتگان الهى مأمور شدند آنان را نابود كنند. بعضى معتقدند كه شيطان نيز ابتدا از آنان بود كه پس از انقراض آنها، فرشتگان او را به آسمان بردند و در ميان خود جاى دادند. فرشتگان با چنين سابقه اى كه از فساد و خونريزى انسان داشتند در اعتراض به پروردگار زبان گشودند. براى اين قول نيز شواهدى در روايات وجود دارد.

۳) خداى سبحان وقتى كه فرشتگان را از اراده خويش آگاه ساخت به آنان فرمود: «من در زمين خليفه اى قرار مى دهم». فرشتگان پرسيدند: «اين خليفه كيست و رفتارش چگونه است؟» خداى تعالى با معرفى اين خليفه از افساد و خونريزى هاى او نيز آنان را با خبر ساخت؛ بنابراين فرشتگان گفتند:اءتجعل فيها من يفسد فيها ...

۴) فرشتگان ممكن است بدون در نظر گرفتن سابقه انسان و تنها به خاطر كسب مقام خليفة اللهى و جانشينى حق در روى زمين گفته باشند:و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؛ «و ما پيوسته تو را تسبيح گفته و به پاكى مى ستاييم(۸) ».

به هر صورت محتمل است فرشتگان در سئوال خود انگيزه نافرمانى نداشته اند بلكه از روى عشق و علاقه به حق تعالى مى خواستند از خلق موجودى كه در برابر خداوند نافرمانى و سركشى مى كند جلوگيرى كنند.

خداى سبحان در پاسخ فرشتگان چنين فرمود:انى اءعلم ما لاتعلمون ؛ «من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد». خداوند همه حقايق، اسرار و نامهاى همه چيز را به آدم آموخت و آدم نيز همه آنها را فرا گرفت. سپس خداوند آن حقايق و اسرار را به فرشتگان عرضه كرد و در معرض نمايش آنان قرار داد و فرمود: «اگر راست مى گوييد كه لياقت جانشينى خدا را داريد، نام اينها را به من خبر دهيد و شايستگى خود را براى جانشينى خدا در روى زمين نشان دهيد». فرشتگان به اين حقيقت پى بردند كه لياقت و شايستگى تنها با عبادت و تسبيح و حمد به دست نمى آيد، بلكه علم و آگاهى، پايه اصلى اين شايستگى است. از اين رو، با عذر خواهى از خدا عرض كردند: پروردگارا! تو منزهى و ما جز آنچه تو تعليممان داده اى علمى نداريم و به راستى كه تو دانا و حكيمى.

آنگاه فرشتگان فهميدند كه مصلحت خلقت انسان، بيش از مفسده اش ‍ خواهد بود و صلاح او جبران فسادش را خواهد كرد.

فرشتگان بر سه مسئله از صفات خود تكيه كردند: تسبيح، حمد و تقديس. در حقيقت مى خواستند بگويند اگر هدف، اطاعت و بندگى است، ما سر به فرمانيم و اگر عبادت است، ما همواره مشغول عبادتيم و اگر پاكسازى خويشتن يا زمين است، ما چنين مى كنيم. در حالى كه انسان مادى، هم خود فاسد است و هم زمين را پر از فساد مى كند. ولى براى اين كه حقايق به تفصيل بر فرشتگان روشن شود، خداوند آنان را آزمايش كرد تا خودشان اعتراف كنند كه ميان آنها و آدم، تفاوت است و علم خداوند برتر از دانسته آنان است. خداوند به آنان فهماند كه به تسبيح و تقديس و عبادتهاى صورى خود مغرور نشوند؛ زيرا هنگام امتحان، نافرمان و متكبران از فرمانبران و عابدان حقيقى شناخته مى شوند.

سجده ملائكه و نافرمانى ابليس(۹)

قرآن كريم در ادامه بحث درباره مقام و عظمت انسان، چنين مى گويد: «به خاطر بياور هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد. آنان همه سجده كردند جز ابليس كه سرباز زد و تكبر ورزيد(۱۰) » و به خاطر همين نافرمانى از كافران شد و تا هنگام رستاخيز رانده درگاه الهى شد.

هنگامى كه خداوند متعال دليل اين سرپيچى را از شيطان سئوال كرد و فرمود كه چه چيز سبب شد كه در برابر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى؟ او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد و گفت: من از او بهترم چون مرا از آتش آفريده اى و او را از گل و خاك خلق كرده اى!خلقتنى من نار و خلقته من طين (۱۱) . اگر ابليس مى دانست كه خداوند چه گوهرى را در ذريه آدم قرار داده است، هرگز به آفرينش خود فخر نمى فروخت. ابليس مخالفت خود را علنى ساخت و در نافرمانى خويش اصرار ورزيد. از فرمان خدا سرپيچى كرد و حاضر نشد بر موجودى كه خدا با عنايت و قدرت خود خلق كرده بود، سجده كند. به همين دليل در زمره كافران درآمد و خداوند ابليس را به خاطر اين نافرمانى مجازات كرد و از مقام قرب خود مطرود ساخت و به او چنين خطاب كرد: از صف ساجدان خارج شو كه تو رانده درگاه ما هستى و تا روز قيامت بر تو لعن و نفرين باد. و او هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت: «خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده و زنده بگذار(۱۲) » و اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود: «به تو مهلت داده خواهد شد(۱۳) ». در آيه شريفه ديگرى چنين خطاب آمده تا روز معين و وقت معلوم تو را مهلت مى دهم(۱۴) . اين به اين معناست كه تمام تقاضاى او به اجابت نرسيد بلكه به مقدارى كه خداوند مى خواست انجام شد، اما او كه نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمرى طولانى كند، هدف خود را از درخواست اين عمر طولانى چنين بيان كرد: «چون مرا گمراه كردى، براى گمراهى آدم و فرزندانش در كمين مى نشينم، پس از پيش رو و پشت سرشان و از سمت راست و چپشان به آنان حمله مى كنم، بيشتر آنان را سپاسگزار نخواهى يافت(۱۵) ».

در آيه شريفه ديگرى آمده است كه شيطان گفت: «خدايا به عزتت سوگند، همه انسان ها را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو را از ميان آنان، كه بر آنان هيچ گونه تسلطى ندارم(۱۶) ».

آرى، خداوند ابليس را با ذلت و خوارى از درگاه خود راند و چون آرزوى او را اجابت كرد به او فرمود: به راهى كه انتخاب كرده اى وارد شو و در مسير ناپسندى كه برگزيدى قدم بردار و با نداى خويش هر كه را توانستى به طرف خود جلب كن، با سواره نظام و پياده ات به آنان حمله بر و در اموال و اولادشان شريك آنان شو و آنان را بفريب و مغرور ساز(۱۷) ، به آنان وعده هاى دروغ ده و آرزوهاى طولانى را در مغز آنان جايگزين كن! اما اين را بدان كه من بين تو و كسانى كه عقيده اى صحيح دارند و در دين خود ثابت قدمند و بندگان خالصم كه هدفى استوار دارند، راهى باز نمى گذارم و تو نمى توانى بر آنان تسلط پيدا كنى؛ زيرا قلوب آنان از تو روى گردان است و گوششان به حرف تو بدهكار نيست. اما چون تصميم گرفته اى كه مردم را گمراه و آنان را منحرف كنى، براى تو حسابى سخت و عقابى سنگين است و من به يقين جهنم را براى تو و همه آنان كه از تو پيروى كرده اند قرار مى دهم.

خداى متعال نيز براى آنكه آدم و فرزندانش دچار وسوسه هاى شيطان نشوند، به آنان هشدار داد كه شيطان دشمن آشكار شماست؛ مواظب باشيد تا شما را از راه راست خارج نكند و همان گونه كه خود بدبخت شد سبب بدبختى شما نشود و به دست او به شقاوت نيفتيد. اين را بدانيد كه وعده هاى شيطان دروغ است و شما را جز به كارهاى زشت و منكر وادار نكند و اين عبارت را در چند موضع تكرار كرد:و لايصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين (۱۸) .

همچنين خداوند از پيغمبران خود پيمان گرفت كه از شيطان پيروى نكنند و از راه راست دست نكشند و دشمن آشكار خود را از ياد نبرند و اين پيمان را به پيغمبر بزرگوار اسلام وحى فرمود و به يادشان آورد و چنين گفت: «اى پسران آدم! به شما نسپردم كه شيطان را پرستش نكنيد كه او دشمن آشكار شماست(۱۹) ».

استمرار تكبر ابليس

در عصر حضرت موسىعليه‌السلام ، روزى ابليس نزد آن حضرت آمد و گفت: مى خواهم تو را هزار و سه پند بياموزم.

موسىعليه‌السلام او را شناخت و به او گفت: آنچه كه تو مى دانى بيشتر از آن را من مى دانم، نيازى به پندهاى تو ندارم.

چبرئيل بر موسى نازل شد و عرض كرد: اى موسى! خداوند مى فرمايد: هزار پند او فريب است، اما سه پند او را فراگير.

موسىعليه‌السلام به ابليس گفت: سه پند را از هزار و سه پندت به من بگو. ابليس گفت: هرگاه تصميم گرفتى كه كار نيكى انجام دهى در آن شتاب كن و گرنه تو را پشيمان مى كنم. اگر با زن نامحرمى خلوت كردى از من غافل مباش كه تو را به عمل منافى عفت وادار مى نمايم. هرگاه خشمگين شدى جاى خود را عوض كن وگرنه موجب فتنه خواهم شد. اكنون كه به تو سه پند آموختم پس حقى بر تو پيدا كردم، در عوض از خدا بخواه تا مرا بيامرزد!

موسىعليه‌السلام خواسته ابليس را به خداوند عرض كرد، خداوند فرمود: «شرط آمرزش شيطان آن است كه به كنار قبر آدمعليه‌السلام برود و خاك قبر او را سجده كند».

حضرت موسىعليه‌السلام فرمان خدا را به ابليس ابلاغ كرد.

ابليس كه همچنان در خودخواهى و تكبر غوطه ور بود گفت: اى موسى! من در آن هنگام كه آدمعليه‌السلام زنده بود بر او سجده نكردم چگونه اكنون حاضر شوم كه بر خاك قبر او سجده كنم؟!(۲۰) .

خلقت حوا

از آنجا كه خداوند اراده كرده بود تا فرزندانى به آدم عطا كند و نسل او را به وجود آورد؛ مشيت او چنين قرار گرفت كه حضرت آدم همسرى داشته باشد تا با او ازدواج نموده و از او داراى فرزندانى گردد.

خداوند متعال حوا را از زيادى گل آدمعليه‌السلام آفريد بنابراين حوا بعد از آفرينش آدمعليه‌السلام آفريده شده است.

عمرو بن ابى مقدام مى گويد: از امام باقرعليه‌السلام سئوال كردم: خداوند متعال حوا را از چه چيزى خلق كرد؟ امام فرمود: نظر مردم در اين باره چيست؟ گفتم: مى گويند حوا را از يكى از دنده هاى آدم خلق كرده!(۲۱)

امام فرمود: آن ها دروغ مى گويند. آيا خداوند ناتوان و عاجز است كه حوا را از غير دنده خود آدم خلق كند؟

گفتم: فدايت شوم اى فرزند رسول خدا! پس خداوند حوا را از چه چيزى خلق كرد؟ امامعليه‌السلام فرمود: پدرم از پدرانش نقل كرد كه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: خداوند متعال مقدارى از گل را گرفت و آن را با دست قدرتش درهم بياميخت و از آن گل، آدمعليه‌السلام را خلق كرد و سپس از آن گل كه مقدارى اضافه آمده بود حوا را خلق كرد.(۲۲)

بدين ترتيب حضرت آدمعليه‌السلام از تنهايى بيرون آمد و با حوا انس و الفت گرفت؛ در روايتى از امام صادقعليه‌السلام در وجه تسميه «نساء» در مورد زنان چنين آمده كه فرمود: از اين جهت زنان را «نساء» مى گويند زيرا كه اين واژه در اصل از انس گرفته شده و براى آدمعليه‌السلام جز حوا كسى نبود تا با او انس بگيرد.(۲۳)

سكونت آدم و حوا در بهشت

داستان سجده ملائكه بر آدم در چند جاى قرآن كريم تكرار شده است اما مسئله بهشت آدم و داستان آن در سه سوره آمده است؛ اول، در آيات مورد بحث از سوره بقره. دوم، در سوره اعراف(۲۴) و سوم، در سوره طه(۲۵) ، سياق اين سه دسته آيات و مخصوصا آيه اى كه در صدر داستان كه مى فرمايد:انى جاعل فى الاءرض خليفه ... اين معنا را به دست مى دهد كه آدم در اصل و در آغاز براى اين خلق شده بود كه در روى زمين زندگى كند و نيز در روى زمين بميرد و اگر خداى تعالى آنها را چند روزى در بهشت منزل داد، براى اين بود كه امتحان خود را بدهند و در نتيجه آن نافرمانى، عورتشان آشكار گردد تا بعد از آن به زمين هبوط كنند.

به هر حال از آيات قرآن استفاده مى شود كه آدم براى زندگى بر روى زمين آفريده شده بود، ولى در آغاز، خداوند او را ساكن بهشت كه يكى از باغهاى سرسبز پرنعمت اين جهان بود، ساخت؛ محيطى كه در آن براى آدم هيچگونه ناراحتى وجود نداشت. شايد علت اين جريان آن بود كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچ گونه آشنايى نداشت و تحمل زحمت هاى آن بدون مقدمه براى او مشكل بود و از چگونگى كردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات بيشترى پيدا كند. بنابراين مى بايست مدتى كوتاه تعليمات لازم را در محيط بهشت ببيند و بداند زندگى روى زمين تواءم با برنامه ها و تكاليف و مسئوليت ها است كه انجام صحيح آنها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است و سرباز زن از آن سبب رنج و ناراحتى مى شود. نيز بداند هر چند او آزاد آفريده شده است اما اين آزادى به طور مطلق و نامحدود نيست كه هر چه خواست انجام دهد. او مى بايست از پاره اى از اشياى روى زمين چشم بپوشد. چنان نيست كه اگر خطا و لغزشى دامنگيرش شود درهاى سعادت براى هميشه به روى او بسته شود، بلكه مى تواند بازگشت كند و پيمان ببندد كه برخلاف دستور خدا عملى انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمت هاى الهى باز گردد. او در اين محيط مى بايست تا حدى پخته شود، دوست و دشمن خويش را بشناسد، چگونگى زندگى در زمين را ياد گيرد. آرى، اين خود يك سلسله تعليمات لازم بود كه مى بايست فرا گيرد و با داشتن اين آمادگى به روى زمين قدم بگذارد.

آدم و فرزندان او در زندگى آينده خود به آن تعليمات احتياج داشتند، بنابراين شايد علت اين كه آدم در عين اينكه براى خلافت زمين آفريده شده بود، مدتى در بهشت درنگ مى كند و دستورهايى به او داده مى شود، جنبه تمرين و آموزش داشته باشد(۲۶) .

خداوند متعال به آدم دستور داد به همراه همسرش در بهشت سكنى گزيند و ايشان را از مكر شيطان بر حذر داشت و از پذيرفتن سخنش نهى فرمود تا از بهشت رانده نشوند و همه نعمت هاى بهشت را برايشان مباح ساخت؛ مگر ميوه يك درخت را كه از نزديك شدن به آن منع فرمود. آدم و همسرش ‍ را وعده داد كه اگر از آن درخت اجتناب كنند، وسايل تنعم را از هر جهت برايشان فراهم سازد تا در بهشت هرگز گرسنگى و برهنگى و خستگى و تشنگى نچشند. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:و قلنا يا آدم اسكن اءنت و زوجك الجنه و كلا منها رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين ؛ «به آدم گفتيم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و هرچه مى خواهيد از نعمت هاى آن و از هر جاى آن خواستيد به فراوانى و گوارايى بخوريد ولى به اين يك درخت مخصوص نزديك مشويد كه از ستمگران خواهيد شد(۲۷) ».

آدم وارد بهشت شد و هر چه مطابق ميلش بود مورد استفاده قرار مى داد، در ميان درختان بهشت گردش و در سايه آنها استراحت مى كرد و از گل هاى آن مى چيد و از محصولات بهشت لذت مى برد و كام خود را شيرين مى كرد و از آب هاى گواراى بهشت مى نوشيد، همسر آدم نيز از اين نعمت هاى بهشتى بهره مند و كامياب بود و چون آب چشمه سعادت بر آنها جارى بود در كنار هم خوشبخت بودند.

وسوسه هاى شيطان

شيطان كه همه بدبختى هاى خود و رانده شدن از درگاه الهى را از جانب آدم مى دانست، كينه او را به شدت در دل گرفته بود و درصدد بود تا به هر طريقى كه مى شود موجبات گمراهى و انحراف آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتى به خدا سوگند ياد كرده بود كه به هر نحوى كه بتواند آدميان را گمراه و مانند خود بدبخت و جهنمى كند. در چنين وضعيتى شيطان چگونه مى تواند آرام گيرد و آسوده بنشيند و آدم را در آن همه لذت هاى بى منتهاى مادى و معنوى مستغرق ببيند و نصيب او فقط اندوه و حسرت و ندامت باشد. شايد اگر فكر انتقام هم در سر او نبود همان طبع حسادت و تكبرى كه داشت او را آسوده نمى گذاشت و درصدد زايل كردن اين نعمت هاى بى حد الهى از آدم و حوا برمى آمد. مگر نه اين كه او به سبب تكبرى كه به انسان ورزيد و خود را برتر از او دانست حاضر نشد در برابرش سجده كند و از فرمان پروردگار خود سرپيچى كرد و آن همه عبادت ها و زحمت هاى چند هزار ساله خود را تباه ساخت يا به سبب رشك و حسدى كه به مقام آدم برد براى هميشه خود را ملعون و مطرود درگاه خداى خويش گردانيد.

شيطان براى پيشبرد اين هدف، بهترين راه را در اين ديد كه از عشق و علاقه ذاتى آدم به تكامل و ترقى و زندگى جاويدان استفاده و هم عذر و بهانه اى براى مخالفت فرمان خدا براى آنان بتراشد، لذا به آدم و همسرش گفت: خداوند شما را از اين درخت نهى نكرده است مگر به خاطر اينكه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا جاودانه در بهشت خواهيد ماند.(۲۸)

آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت، اما شيطان براى اينكه پنجه هاى وسوسه خود را بيشتر و محكم تر در جان آدم و حوا فرو برد، سوگندهاى شديدى ياد كرد كه من خير خواه شما هستم(۲۹) .

آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت و گرفتار دام هاى شيطان و دروغ نيرنگ نشده بود؛ نمى توانست باور كند كسى اين چنين قسم دروغى ياد كند و دام هايى بر سر راه او بگذارد. از اين رو تسليم فريب شيطان شد و با ريسمان پوسيده مكر و فريب او براى به دست آوردن زندگى جاويدان به چاه وسوسه هاى ابليس فرو رفت و نه تنها زندگى جاويدان نصيبش نشد بلكه در گرداب نافرمانى خدا افتاد. به اين ترتيب شيطان آنها را فريب داد و با طناب خود آنها را در چاه فرو برد. همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند بى درنگ لباسهايشان از اندامشان فرو ريخت و بدنشان آشكار گشت.(۳۰)

از اين بيان قرآن دو تفسير ارائه شده است. اول اينكه به مجرد چشيدن از ميوه درخت ممنوع، اين عاقبت شوم به سراغ آنان آمده و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند. نكته دوم اينكه آنان قبل از ارتكاب اين خلاف برهنه نبودند و پوششى داشتند كه در قرآن از چگونگى آن صحبت نشده است ولى به هر حال نشانه اى براى شخصيت آدم و حوا بوده كه با نافرمانى از اندامشان فرو ريخته است.

در تاءييد تفسير دوم، قرآن مى فرمايد: اى فرزندان آدم! شيطان شما را فريب ندهد چنان كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون كرد و لباس آنان را از تنشان جدا ساخت(۳۱) .

سپس مى فرمايد: «هنگامى كه آدمى و حوا چنين ديدند بى درنگ از برگ هاى درختان بهشتى براى پوشاندن اندام خود استفاده كردند. در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد: مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم؟ مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرخت شماست؟(۳۲) ». چرا فرمان مرا فراموش كرديد و در اين گرداب افتاديد؟

هبوط آدم و حوا و توبه آنان

قرآن كريم در ادامه داستان مى فرمايد: «پس شيطان موجب لغزش آن دو شد و آنان را از بهشت بيرون كرد. در اين هنگام به آنان گفتيم همگى به زمين فرود آييد در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود(۳۳) ». چنانكه طبرى و ديگران گفته اند، آدم در كوه سرانديب قرار گرفت و حوا در جده.

بعد از ماجراى وسوسه ابليس و دستور خروج آدم از بهشت؛ او فهميد كه به خود ستم كرده و از آن محيط آرام و پرنعمت رانده شده است و در محيط پرزحمت و مشقت بار زمين قرار خواهد گرفت. از اين رو بود كه آدم با تمام وجود و از سر ندامت و حسرت به فكر جبران خطا افتاد و متوجه پروردگار شده در اين هنگام لطف خدا به يارى او شتافت و چنان كه قرآن مى فرمايد: «آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت. سخنانى مؤ ثر و دگرگون كننده و با آن توبه كرد و خدا نيز توبه او را پذيرفت چرا كه او توبه پذير و مهربان است(۳۴) ».

اين كه مقصود از «كلمات» كه خدا به آدم تعليم داد و موجب پذيرفتن توبه او شد چه سخنانى بوده است، در بخش پرسش ها و پاسخ ‌ها خواهد آمد.

آدمعليه‌السلام در روايات

آغاز آفرينش

ابوحمزه ثمالى مى گويد: «امام سجادعليه‌السلام فرمود: آيا گمان مى كنى كه خداوند غير از شما مخلوقاتى را نيافريده است؟ آرى، سوگند به خدا! خداوند هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفريده است. سوگند به خدا كه تو آخرين (نسل) از اين عالم مى باشى(۳۵) ».

جابر بن يزيد نقل مى كند: امام باقرعليه‌السلام در ضمن گفتارى فرمود: «گويا راءى تو چنين است كه خداوند همين يك جهان را آفريده است؟ يا چنين مى پندارى كه خداوند متعال، غير از شما انسانى را نيافريده است، آرى سوگند به خدا، خداوند متعال هزار هزار عالم و هزار هزار آدم را آفريده و تو در نسل آخر اين عالم ها و اين آدم ها هستى(۳۶) ».

امام صادقعليه‌السلام فرمود: «خداى عزوجل دوازده هزار عالم آفريده كه هر يك از آن عوالم از هفت آسمان و هفت زمين بزرگ تر است و هيچ يك از اهالى يك عالم به ذهنش نمى رسد كه خداى تعالى غير عالم او عالمى ديگر نيز آفريده باشد(۳۷) ».

از امام باقرعليه‌السلام روايت است كه فرمود: «خداى عزوجل در زمين از روزى كه آن را آفريد، هفت عالم خلق كرد و برجيد، هيچ يكى از آن عوالم از نسل آدم نبودند و خداى تعالى همه آنان را از پوسته روى زمين آفريد و نسلى را بعد از نسل ديگر ايجاد كرد و براى هر يك عالمى بعد از عالم ديگر پديد آورد تا در آخر آدم ابوالبشر را بيافريد و ذريه اش را از او منشعب ساخت(۳۸ ) ».

منشاء آگاهى فرشتگان از فساد انسان

جابر گويد: امام باقرعليه‌السلام فرمود: حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمودند: هفت هزار سال بعد از خلق جن و نسناس در روى زمين حق تبارك و تعالى اراده نمود كه با قدرت بى كرانش خلايق و انسان ها را بيافريند.

سپس حضرت فرمودند: چون شأن و اراده حق تعالى تعلق گرفت كه آدمعليه‌السلام را به منظور تدبير و تقدير در آسمان ها و زمين كه خواسته اش ‍ بود بيافريند، از اراده و آنچه متعلق به آن بود آگاه بود؛ لاجرم پرده و حجاب را از طبقات آسمان ها كنار زد و به فرشتگان فرمود: به اهل زمين و مخلوقاتم اعم از جن و نسناس بنگريد. وقتى آنان به اهل زمين نگريسته و معاصى و خونريزى ها و فسادشان را در زمين ديدند سخت برآشفتند و بر اهل زمين تاءسف خوردند و چنان حالت غضب بر آنان عارض گشت كه اختيار از آنان سلب گرديد. پس به درگاه الهى عرض كردند: پروردگارا! تو صاحب عزت و قدرتى و جبار و غالب بر هر چيز و عظيم الشأن مى باشى. اينان مخلوقات ضعيف و ذليل تو هستند و با روزى تو زندگانى مى كنند. با عافيت و سلامتى تو از نعمت هايت بهره مند مى شوند. ايشان با اين گناهان بزرگ و ارتكاب معصيت، تو را نافرمانى مى كنند. پس چرا از اين عصيان خشمگين نگشته و از ايشان انتقام نمى گيرى و آنچه از ايشان شنيده و مى بينى برتو گران و سخت نمى آيد در حالى كه بر ما بسيار بزرگ و عظيم جلوه مى كند.

هنگامى كه حق عز و جل اين سخنان را از فرشتگان شنيد فرمود: من در زمين خليفه خود را بر ايشان حجت قرار داده ام.

فرشتگان عرض كردند: پروردگارا! تو پاك و منزهى، اما كسى را در زمين حجت قرار مى دهى كه فساد و خونريزى مى نمايد؟! در حالى كه ما تو را تسبيح و تقديس مى كنيم. پس چرا از ما خليفه معين نمى كنى؟ در ادامه گفتند كه حجت را از ما قرار بده كه در زمين فساد و خونريزى نمى كنيم.

خداى حكيم فرمود: اى فرشتگان من! آنچه من مى دانم شما نمى دانيد. مى خواهم با قدرتم مخلوقى بيافرينم كه فرزندانش انبيا و فرستادگانم به سوى خلق و جملگى بندگان صالح و پيشوايان مردم باشند. آنان را در زمين خليفه و جانشين هاى خود برگزيدم. وظيفه آنان اين است كه بندگانم را از معاصى بازداشته و از عذابم ترسانده و به اطاعتم راهنمايى كنند. بندگان به واسطه آنان طريق مرا مى پيمايند. آنان حجت من براى نيكان و براى بدان بيم و تهديد مى باشند. زمين را از طائفه نسناس پاك خواهيم گردانيد. سركشان از جن را از ميان مخلوقات و مردمان و نيكان بيرون برده و در فضا و نقاط دوردست زمين ساكن مى كنيم. طورى كه مجاور و همراه مخلوقاتم نباشند، بين جن و مخلوقاتم حجاب قرار داده تا مخلوقاتم آنان را مشاهده نكرده و با ايشان انس نگيرند و آميزش و همنشينى نكنند. مخلوقاتى كه مرا عصيان نمايند در منازل سرپيچان، مسكن داده و در جاى ايشان واردشان مى كنيم.

[در اين حال] فرشتگان عرض كردند: پروردگارا! آنچه كه مى خواهى بجا آور. ما غير از آنچه ياد داده اى چيز ديگرى نمى دانيم و تو عليم و حكيم هستى(۳۹) .

مردى بر امام صادقعليه‌السلام وارد شد و عرض كرد: فدايت شوم! مرا آگاه كن... از اين بيت (كعبه) كه چگونه بر مردم واجب شد به زيارتش ‍ بيايند؟

[راوى گويد:] امامعليه‌السلام به او توجهى نمود و فرمود: قبل از تو هيچ كس آنچه پرسيدى از من نپرسيد. بدان حق عزوجل وقتى به فرشتگان فرمود: «من در زمين براى خود خليفه اى قرار دادم» تمامى ملائكه از اين كلام به فرياد آمده و گفتند: پروردگارا! اگر مى خواهى براى خود خليفه اى در زمين قرار دهى از ما انتخاب كن كه طاعت و فرمانت را مى بريم. خداوند در جوابشان فرمود: «من آنچه را كه شما نمى دانيد مى دانم». فرشتگان پنداشتند اين كلام حق تعالى ناشى از غضب اوست بر ايشان؛ پس به عرش پناه برده و آن را طواف نمودند. حق تعالى به آنان امر فرمود خانه اى را كه از مرمر بود و سقفش از ياقوت سرخ و ستونهايش از زبرجد طواف كنند. خانه اى كه هر روز هفتاد هزار فرشته داخل آن مى شدند و بعد از آن تا وقت معلوم ديگر به آن وارد نشدند(۴۰) .

كفر و استكبار، نخستين گناه

موسى بن بكر گويد: از حضرت ابوالحسن (موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) پرسيدم: كدام يك از كفر و شرك جلوترند؟

فرمود: من از تو سابقه ستيزه و مخاصمه با مردم را نداشتم؟ عرض كردم: هشام بن سالم به من دستور داد كه از شما اين سئوال بكنم. حضرت فرمود: كفر جلوتر است و آن انكار است. خداى عزوجل فرمود: «به جز ابليس ‍ كه از اين كار امتناع كرد و كفر ورزيد و او از كافران بود(۴۱) ».

دليل سجده فرشتگان بر آدمعليه‌السلام

امام رضاعليه‌السلام در ضمن يك حديث طولانى چنين فرمود: خداى تبارك و تعالى آدم را خلق كرد و ما را در صلب او قرار داد و ملائكه را دستور داد تا براى تعظيم و احترام ما به آدم سجده كنند. سجده آنان در واقع عبادت خداوند و اكرام و احترام و اطاعت از او بود. حال چگونه ما از ملائكه برتر نباشيم در حالى كه همه آنان به آدم سجده كردند.(۴۲)

حسادت ابليس

در تفسير قمى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: خدا نخست از آدم مجسمه اش را ساخت و چهل سال به همان حال باقى گذاشت. چون ابليس لعين بر او مى گذشت به آن مجسمه مى گفت: خدا تو را براى چه امرى درست كرده؟ ابليس با خود گفت: اگر خدا مرا به سجده بر اين موجود امر كند، هرگز زير بار نمى روم. آنگاه خدا به ملائكه فرمود: براى آدم سجده كنيد. ملائكه سجده كردند و ابليس آنچه را در دل پنهان كرده بود آشكار كرد و از سجده بر آدم امتناع ورزيد(۴۳) .

قداست و عصمت آدمعليه‌السلام

در كتاب عيون از على بن محمد بن جهم روايت آورده كه به مجلس مأمون درآمدم و ديدم كه على بن موسى الرضا (عليه‌السلام ) نيز در آنجا است. مأمون به آن حضرت گفت: يا بن رسول الله! آيا نظر شما اين نيست كه انبيا معصومند؟

حضرت فرمود: بله. همين طور است.

پرسيد: پس چرا خداى تعالى فرموده:و عصى آدم ربه فغوى حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالى به آدم دستور داده بود كه «تو و همسرت در بهشت سكنى گزينيد و از هر چه مى خواهيد بخوريد ولى نزديك اين درخت مشويد». در اين هنگام حضرت به درخت معينى از گندم كه در آنجا بود اشاره كرد و فرمود: «اگر از اين بخوريد از ستمكاران مى شويد». نفرموده بود كه از جنس اين درخت نخوريد. آدم هم گمان كرد تنها از آن بوته معين نهى شده است از آن رو به وسوسه شيطان از بوته ديگرى خورد. چون شيطان به او و همسرش گفت: «پروردگارتان، شما را از اين درخت نهى نكرده است» و فرموده است نزديك غير اين بوته نشويد، نه اينكه از آن نخوريد و شما را براى نهى كرده كه مبادا فرشته و يا از جاودانان در بهشت شويد و برايشان سوگند هم خورد كه من از خيرخواهان شمايم. آدم و حوا هم تا آن روز به كسى برنخورده بودند كه به دروغ سوگند خورده باشد. آنها را فريب داد و از آن درخت خوردند. اين جريان قبل از رسيدن او به مقام نبوت بود. اين نافرمانى گناه كبيره نبود كه به خاطر آن مستحق آتش شود بلكه از صغيره هايى بوده كه خدا كسى را به خاطر آن عذاب نمى كند و صدور آن را انبيا، قبل از آنكه مورد وحى قرار گيرند جايز است. اما بعد از آنكه خدا او را برگزيد و پيغمبر شد از معصومين شد كه نه گناه صغيره نه كبيره مى كنند از اين رو خداى عزوجل درباره او فرموده: «آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و به بيراهه رفت، سپس خدا او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت و او را هدايت نمود»(۴۴) .

چيستى شجره ممنوعه(۴۵)

در كتاب عيون اخبار الرضا از عبدالسلام هروى روايت است كه به امام رضاعليه‌السلام عرضه كردم: يا بن رسول الله! از درختى كه آدم و حوا از آن خوردند برايم بيان كن تا بدانم چه درختى بوده؟ چون مردم در آن اختلاف دارند؛ بعضى روايت مى كنند؟ گندم بوده و گروهى ديگر روايت مى كنند كه درخت حسد بوده است.

حضرت فرمود: هر دو درست است. عرض كردم: با اين كه دو معناى متفاوت دارد چطور ممكن است هر دو درست باشد؟

حضرت فرمود: اى ابى صلت، يك درخت بهشت مى تواند چند نوع محصول داشته باشد، مثلا درخت گندم مى تواند انگور هم بدهد؛ چون درخت بهشت مانند درختهاى دنيا نيست و آدم بعد از آنكه خداى تعالى به او احترام كرد و ملائكه را واداشت تا براى او سجده كنند و او را داخل بهشت كرد؛ در دل با خود گفت: آيا خدا بشرى گرامى تر از من خلق كرده است؟ خداى عزوجل از آنچه در دل او گذشت خبردار شد. پس او را ندا داد كه سر خود را بلند كن و به ساق عرش بنگر تا چه مى بينى؟

آدم سر به سوى عرش كرد و به ساق عرش نگريست و ديد كه نوشته لااله الا الله، محمد رسول الله و على بن اءبى طالب اءميرالمؤمنين و همسرش فاطمه سيده زنان عالميان و حسن و حسين دو آقاى جوانان اهل بهشتند.

آدم پرسيد: پروردگارا! اينان چه كسانى هستند؟

خداى عزوجل فرمود: اى آدم! اينان ذريه هاى تو هستند و از تو بهترند و از همه خلايق من بهترند. اگر ايشان نبودند، من تو را و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را خلق نمى كردم. پس مبادا به چشم حسد بر اينان بنگرى كه از جوار من بيرون خواهى شد. پس آدم به چشم حسد بر آنان نظر افكند و آرزوى مقام و منزلت آنان كرد و خداوند شيطان را بر او مسلط كرد تا سرانجام از آن درخت كه نهى شده بود بخورد. بر حوا هم مسلطش كرد. او هم به مقام فاطمهعليها‌السلام به چشم حسد نگريست تا آنكه از آن درخت خوردند و خداى تعالى هر دو را از بهشت بيرون كرد و به زمين فرستاد(۴۶ ) .

مدت سكونت آدم و حوا در بهشت

شيخ صدوق (رحمه الله) از امام باقرعليه‌السلام از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روايت كرده كه مدت توقف آدم و حوا در بهشت از هنگامى كه وارد آن شدند تا ساعتى كه بيرون شدند تنها هفت ساعت از ايام دنيا بود و در همان روز كه اين جريان واقع شد خدا از بهشتش بيرون كرد(۴۷) . در تفسير عياشى از عبدالله بن سنان روايت كرده كه گفت: در جايى كه من نيز حاضر بودم، شخصى از امام صادقعليه‌السلام سئوال كرد كه آدم و همسرش چقدر در بهشت ماندند كه به خاطر خطايى كه كردند بيرون شدند؟ حضرت فرمود: خداى تبارك و تعالى بعد از ظهر روز جمعه بود كه از روح خود در آن بدميد و آنگاه از پايين دنده هايش ‍ همسرش را خلق كرد و بعد فرشتگان را به سجده بر او امر فرمود و در همان روز او را داخل بهشت كرد. به خدا سوگند كه بيش از شش ساعت از همان روز در بهشت نماند كه دچار نافرمانى خدا شد. خدا او و همسرش را از آنجا بيرون كرد در حالى كه آفتاب تازه غروب كرده بود. آن شب را تا به صبح پشت در بهشت به سر بردند تا صبح شد. ناگهان متوجه عريانى خود شدند و...(۴۸) .

تحليلى بر نافرمانى آدمعليه‌السلام

در تفسير قمى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: موسى از پروردگارش درخواست كرد تا بين او و حضرت آدم جمع كند. خدا او را موفق به زيارت آدم كرد، موسى گفت: اى پدر! مگر جز اين بود كه خدا تو را به دست قدرت خود بيافريد و از روح خود در تو بدميد و ملائكه را به سجده بر تو وادار نمود؟ پس چرا وقتى امر كرد از يك درخت بهشتى نخورى نافرمانى كردى؟!

آدم گفت: اى موسى! بگو خطاى من در تورات چند سال قبل از خلقتم نوشته شده؟ گفت: سى هزار سال. آدم گفت: همين طور است. سپس امام صادقعليه‌السلام فرمود: آدم با همين كلام موسى را قانع ساخت(۴۹) .

از امام باقرعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: به خدا سوگند خداى تعالى آدم را براى دنيا خلق كرده بود و اگر او را در بهشت جاى داد براى اين بود كه نافرمانى كند و آنگاه او را به همان جايى كه براى آنجا خلقتش كرده بود، برگرداند.(۵۰)

در روايتى آمده است: آدم و حوا وقتى از بهشت اخراج شدند، در سرزمين مكه فرود آمدند. آدمعليه‌السلام بر كوه صفا در كنار كعبه، هبوط كرد و در آنجا سكونت گزيد. از اين رو آن كوه را صفا گويند كه آدم صفى الله در آنجا وارد شد. حوا بر كوه مروه (كه نزديك كوه صفا است) فرود آمد و در آنجا سكونت گزيد. آن كوه را از اين رو مروه گويند كه حوا زن بود و كلمه زن در زبان عرب مراءه مى شود در آنجا سكونت نمود. آدم چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گريه كرد. جبرئيل نزد آدم آمد و گفت: اى آدم! آيا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نيافريد و از روح خود در كالبد تو ندميد و فرشتگانش بر تو سجده نكردند؟

آدم گفت: آرى.

جبرئيل گفت: خداوند به تو فرمان داد كه از آن درخت مخصوص بهشت نخورى چرا از آن خوردى؟

آدم گفت: اى جبرئيل! ابليس سوگند ياد كرد كه خيرخواه من است و گفت از اين درخت بخور. من گمان نمى بردم موجودى كه خدا او را آفريده، سوگند دروغ به خدا ياد كند.(۵۱)

در تفسير عياشى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه زراره گفت: بر امام باقرعليه‌السلام وارد شدم، فرمود: از اخبار شيعه چه چيزهايى دارى؟ عرض كردم: مقدار زيادى از احاديث شيعه در نزد من مى باشد و من مى خواستم همه را در آتش بسوزانم. حضرت فرمود: آنها را پنهان كن تا آنچه كه به نظرت درست نمى آيد فراموش كنى. در اينجا به ياد احاديث مربوط به آدم افتادم. امام باقرعليه‌السلام فرمود: ملائكه چه اطلاعى از خلقت آدم داشتند كه گفتند:اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء . سپس زراره اضافه كرد كه امام صادقعليه‌السلام هر وقت از آدم سخن به ميان مى آمد مى فرمود: اين جريان، ردى است بر قدريه كه منكر قدر هستند، چن مى رساند سرنوشت انسان قبل از هستيش معين شده است.

آنگاه امام صادقعليه‌السلام فرمود: آدم در آسمان از جمع فرشتگان رفيقى داشت. بعد از آن كه از آسمان به زمين هبوط كرد رفيق او از فراقش ‍ نزد خدا شكايت كرد و اجازه خواست تا به زمين هبوط كند و از احوال او بپرسد. خداى تعالى به او اجازه داد. فرشته هبوط كرد و آدم را ديد كه دربيابانى خشك و بدون گياه نشسته است. همين كه رفيق آسمانيش را ديد از شدت دلتنگى دست بر سر گذاشت و فريادى اندوه بار زد.

امام سادقعليه‌السلام مى فرمود: مى گويند: آدم اين فرياد خود را به گوش ‍ همه خلق رسانيد. [يعنى فضا را با فرياد خود پر كرد. منظور از خلق، انسانها نيستند زيرا در آن هنگام به غير از حضرت آدم انسان ديگرى خلق نشده بود]. فرشته چون اين وضعيت آدم را ديد گفت: اى آدم! گويا پروردگارت را نافرمانى كردى و خود را دچار بلايى كرده اى كه تاب تحملش را ندارى. هيچ مى دانى كه خداى تعالى درباره تو به ما چه گفت؟ و ما در پاسخ چه گفتيم؟

آدم گفت: نه! هيچ اطلاعى ندارم.

رفيقش گفت: خدا فرمود:انى جاعل فى الاءرض خليفه و ما گفتيم: اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء . معلوم مى شود كه خدا تو را براى اين آفريده كه در زمين باشى با اين حال هنوز هم توقع دارى كه در آسمان باشى؟

سپس امام صادقعليه‌السلام سه مرتبه فرمود: به خدا سوگند حضرت آدمعليه‌السلام با اين مژده تسليت يافت.(۵۲)

چگونگى توبه آدمعليه‌السلام و دريافت كلمات الهى

كتاب شريف روضه كافى از يكى از دو امام باقر و صادقعليه‌السلام روايت كرده كه در ذيل عبارتفتلقى آدم من ربه كلمات فرمود: آن كلمات اين است كه «معبودى به جز تو نيست بارالها، حمد و تسبيحت مى گويم. كار زشتى مرتكب شدم و به خودم ستم كردم. پس مرا بيامرز كه تو بهترين آمرزندگانى... پس به من رحم كن كه تو بهترين بخشنده اى... پس به من رحم كن كه تو بهترين رحيمانى. پس مرا بيامرز و نظر رحمتت را به من برگدان كه تو تواب و رحيمى(۵۳) .

در تفسير منسوب به امام عسكرىعليه‌السلام آمده است كه آدمعليه‌السلام چون خطا كرد و خواست توبه كند گفت: خدايا توبه و عذر مرا بپذير و مرا به مقام خود بازگردان و به درگاه خود رفعت بخش كه همانا اثر گناه و ذلت خطا در ظاهر و باطن من آشكار گرديده است. چون چنين گفت خطاب آمد: اى آدم! مگر امر مرا به ياد ندارى كه در سختى ها به حق محمد و آل پاك او بخوانى؟!

آدم عرض كرد: بلى.

خطاب شد: پس مرا به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين بخوان تا تو را اجابت كنم و بيش از آنچه خواسته اى به تو كرم نمايم.

آدم عرض كرد: خدايا! مقام آنها نزد تو به اندازه اى است كه با توسل به آنها توبه مرا قبول مى كنى و از خطاى من مى گذرى؛ در حالى كه مرا مسجود ملائكه خود نمودى و بهشت را براى من مباح كردى و حوا را همسرم قرار دادى و ملائكه را به خدمتم گماشتى!

خطاب شد: اى آدم! ملائكه را گفتم به تو تعظيم كنند و در مقابل تو سجده نمايند؛ چون، تو ظرف اين انواز مقدس بودى و اگر قبل از خطاى خود به آنان توسل مى كردى و از من خواسته بودى كه تو را از خطا حفظ كنم و از فريب شيطان آگاه سازم، چنين مى كردم. آنچه مى دانستم مطابق آن انجام شد. حال به آنان متوسل شو و مرا با نام آنان بخوان تا تو را اجابت كنم.

پس آدم گفت: «خدايا! به آبرو و مقام محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و پاكان از آل آنان به من عنايت فرمان و توبه مرا بپذير و لغزش مرا عفو كن و مرا به مرتبه اى كه به من عطا نموده بودى بازگردان».

خطاب آمد: «توبه تو را قبول كردم و از تو خشنود گرديدم و نعمتهاى ظاهرى و باطنى خود را به تو بازگرداندم و تو را به مقام و رتبه اكرام و رحمت خود رساندم».

سپس امامعليه‌السلام فرمود: اين است معناى آيه شريفه:فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم (۵۴) .

در روايتى ديگر امام صادقعليه‌السلام فرمود: همانا خداوند تبارك و تعالى هنگامى كه خواست توبه حضرت آدمعليه‌السلام را بپذيرد. جبرئيل را نزد او فرستاد. جبرئيل عرض كرد: سلام بر تو اى آدم. اى كسى كه بر مصيبت وارده صبر نمودى و از لغزش توبه كردى. خداوند تبارك و تعالى مرا نزد تو فرستاد تا مناسكى كه به سبب انجام آن توبه ات پذيرفه مى شود به تو تعليم دهم. سپس جبرئيل دست آدم را گرفت و با او حركت كرد تا به بيت الله رسيدند. در آنجا ابرى بر سر آدم سايه افكند. جبرئيل عرض كرد: هر كجا كه اين ابر سايه افكند با پا خط بكش. بارى با هم به همين ترتيب قدم زدند تا به منى رسيدند جبرئيل جاى مسجد منى را به آدم نشان داد. آدم آنجا خط كشيد و نيز جاى مسجدالحرام را بعد از خط كشيدن به جاى بيت، با رسم خط نشان نمود، پس از آن به عرفات رفتند. جبرئيل آدم را بر زمين بلندى ايستاند و به او عرض كرد: آماده باش هرگاه آفتاب غروب نمود، هفت بار به لغزش خود اعتراف كن. آدم اين عمل را انجام داد. از اين رو آنجا به عرفه نامگذارى شده است. اين سنتى شد در بين فرزندان آدم كه به گناهان خويش اقرار و اعتراف نمايند چنانكه پدرشان به لغزش خود اعتراف كرد؛ از خدا در خواست توبه و آمرزش گناهان خود كنند، چنانكه پدرشان از خدا اين خواهش را كرده، آنگاه جبرئيل گفت كه از عرفات كوچ كند آدم در خروج از عرفات عبورش بر هفت كوه افتاد و به دستور جبرئيل بر سر هر كوهى چهار تكبير گفت. سپس ثلثى از شب رفته بود كه به وادى جمع رسيد. در آنجا بين نماز مغرب و عشا جمع نمود و به همين سبب آنجا را وادى جمع ناميدند. پس وقت نماز عشا در اين شب در آن وادى زمانى است كه ثلثى از شب بگذرد. پس از خواند نماز مغرب و عشا جبرئيل امر نمود كه حضرتش در بطحاى وادى جمع يعنى زمين مشعر تا صبح طاق بخوابد. پس آدم در آنجا تا طلوع صبح خوابيد. آنگاه به فرمان جبرئيل بالاى كوه وادى جمع رفت و وقتى آفتاب طلوع نمود به لغزش خويش هفت مرتبه اعتراف كرد؛ از خداى منان باز هفت بار طلب آمرزش كرد و توبه اش قبول شد. علت اعتراف دوباره آدم به لغزش خويش آن است كه اين عمل در فرزندان او سنت باشد. از ين رو كسى كه عرفات را درك نكند و به وقوف در آن نرسد و تنها وادى جمع - مشعر - را درك كند، حج و مناسكش صحيح است. به هر صورت آدم از وادى مشعر به طواف منى خارج شد و ظهر به آنجا رسيد. سپس به دستور جبرئيل دو ركعت نماز در مسجد منى به جا آورد. جبرئيل فرمان داد براى تقرب به حق تعالى قربانى كند تا مورد قبول درگاه اقدسش واقع شود و توبه اش پذيرفته گردد و اين عمل (قربانى) در بين فرزندانش سنت گردد.

حضرت آدم به فرمان جبرئيل قربانى كرده حق عزوجل قربانى او را پذيرفت، يعنى آتشى از آسمان فرستاد كه قربانى آدم را گرفت. جبرئيل عرض كرد: خداوند تبارك و تعالى به تو احساس نمود زيرا مناسكى را كه به واسطه آن توبه ات قبول شد به تو تعليم داد و قربانى تو را نيز پذيرفت. پس ‍ از قبال آن تواضع نما و سر خود را بتراش. پس آدم به نشانه تواضع و فروتنى در مقابل حق سرش را تراشيد.

سپس جبرئيل دست آدم را گرفت و او را به طرف بيت برد؛ در اثناى راه كنار جمره عقبه به ابليس برخورد كردند. ابليس گفت: اى آدم! به كجا مى روى؟ جبرئيل گفت: اى آدم! او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگ تكبير بگو. آدم چنين كرد. ابليس از آنها دور شد. جبرئيل در روز دوم دست آدم را گرفت و به طرف جمره اولى برد، باز در اثناى راه به ابليس برخورد كردند. جبرئيل گفت: او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگ يك تكبير بگو.

آدم چنين كرد و ابليس از آنان دور شد. در نزديك جمره دوم به ابليس ‍ برخورد كردند و ابليس گفت: اى آدم! به كجا مى خواهى بروى؟ جبرئيل گفت: اى آدم! او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگ يك تكبير بگو. آدم چنين كرد و ابليس را از خود دور كرد. سپس نزديك جمره سوم خود را به ايشان نشان داد و باز گفت: اى آدم! به كجا مى روى؟ جبرئيل گفت: اى آدم! او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگى يك تكبير بگو. آدم چنين كرد و ابليس را از خود دور كرد. در روز سوم و چهارم نيز آدم با زدن ابليس او را از خود دور كرد. جبرئيل به آدم عرض كرد: ديگر هرگز او را نخواهى ديد. سپس آم را به بيت برد و امر نمود كه هفت مرتبه خانه خدا را طواف كند. آدم چنين كرد. جبرئيل گفت: خداوند متعال تو را آمرزيد و توبه ات را پذيرفت و همسرت حوا بر تو حلال گشت(۵۵) .

پرسش ها و پاسخ ‌هاى داستان حضرت آدم

۱- چرا ابليس بر آدم سجده نكرد و با فرمان الهى مخالفت كرد؟

قرآن صراحت دارد كه ابليس از جنس فرشتگان نبود بلكه در صف آنان بود. او از طائفه جن بود كه مخلوق مادى است.(۵۶)

انگيزه او در اين مخالفت كبر و غرور بود. او مى پنداشت كه از آدم برتر است و نمى بايست دستور سجده بر آدم به او داده شود. بلكه آدم بر او سجده كند. خداوند ابليس را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤ اخذه كرد و فرمود: چه چيز سبب شد كه بر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى.(۵۷)

او در پاسخ گفت: من از او برترم زيرا مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك و گل.(۵۸)

۲- سجده فرشتگان براى خدا بود يا آدم؟

دانشمندان اسلامى اتفاق نظر دارند كه سجده فرشتگان از روى عبادت و بندگى نبوده است تا شرك به خداوند به شمار آيد. از سجده فرشتگان دو تفسير ارائه شده است:

الف: فرشتگان براى خدا سجده كردند و آدم به منزله قبله آنان بود.

ب: سجده بر آدم هر چند تعظيم و تكريم او بود ولى در حقيقت عبادت خداوند بود چون به فرمان خدا بود. اين وجه با متن روايات سازگارتر است. در حديثى امام رضاعليه‌السلام مى فرمايد: سجده فرشتگان از يك سو پرستش حق بود و از سوى ديگر اكرام و احترام آدم بود زيرا ما در صلب آدم بوديم(۵۹) .

۳- شجره ممنوعه چه درختى بوده است؟

در شش موضع از قرآن به شجره ممنوعه اشاره شده است. در منابع اسلامى به دو دسته تفسير درباره شجره بر مى خوريم. دسته اى از روايات آن را مادى تفسير كرده اند و مصداق آن را گندم دانسته اند. عرب شجره را تنها به درخت اطلاق نمى كند بلكه به بوته هاى گياهان نيز شجره مى گويد. در قرآن به بوته كدو هم شجره اطلاق شده است.

دسته ديگر از روايات، شجره را تفسير معنوى كرده اند و از آن تعبير به شجره حسد شده است. طبق اين روايات، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او نيست، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اوليا از فرزندان او - پيامبر اسلام و خاندانش - آشنا كرده، او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد و همين شجره ممنوعه بود كه آدم مأمور بود به آن نزديك نشود.

در حقيقت، طبق روايات درخت ممنوعه، آدم از دو درخت تناول كرد. يكى از مقام او پايين تر بود او را به سوى جهان ماده تنزل مى داد كه آن گندم بود. ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياى خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت. چون او در دو جنبه از حد خود تجاوز كرد، به آن سرنوشت گرفتار شد. بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبود و تنها يك احساس نفسانى بوده است. با توجه به اينكه آيات قرآن داراى معانى مختلف است مانعى ندارد كه هر دو معنى مراد باشد.

۴- نهى شدن آدم از شجره ممنوعه، تحريمى بود يا تنزيهى؟

در اينجا اين سئوال مطرح است كه خوردن از آن درخت براى آدم و همسرش حرام بوده يا مكروه. در صورت حرمت با عصمت انبيا منافات دارد يا خير؟ در اين باره اقوال مختلف است. آنچه مشكل را تا حدى حل مى كند اين است كه آدم در آن مرحله هنوز به مقام نبوت نرسيده بود و حال آنكه ضرورت عصمت در انبيا از لوازم منصب نبوت است.

پاسخ ديگرى كه به اين پرسش مى توان داد اين است كه آدم با مقام والايى كه در معرفت و تقوى داشت مسجود ملائكه بزرگ الهى بود و مسلما گناه نمى كند. افزون بر اين او پيامبر معصوم است. در اينجا سئوال ديگرى كه مطرح مى شود اين است كه آن چه از آدم سر زد چه بود. در پاسخ سه نظر وجود دارد كه مكمل يكديگرند:

الف: آنچه آدم مرتكب شد ترك اولى - گناه نسبى - بود نه گناه مطلق. گناه مطلق گناهانى است كه از هر كس سر زند گناه است و مستوجب عقاب و مجازات مانند شرك و كفر و ظلم و تجاوز و گناه نسبى يا ترك اولى اين است كه فرد بايد از اعمال مباح و يا حتى مستحب كه در خور مقام افراد بزرگ نيست چشم بپوشد، در غير اين صورت ترك اولى كرده است. مثلا قستمى از نماز ما با حضور قلب و قسمتى بى حضور قلب مى گذرد كه در خور شأن ما است ولى اين نماز هرگز در خور مقام شخصى چون پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و علىعليه‌السلام نيست كه بايد سراسر نمازش حضور در پيشگاه خدا باشد، اگر غير اين كند حرامى مرتكب نشد اما ترك اولى كرده است. آدم نيز سزاوار بود از آن درخت نخورد هر چند براى او ممنوع نبود بلكه مكروه بود.

ب: نهى شدن(۶۰) آدم از درخت ممنوعه، نهى ارشادى بوده است؛ همان كه پزشك مى گويد: فلان غذا را نخور كه بيمار مى شوى خداوند نيز به آدم فرمود اگر از درخت ممنوع بخورى از بهشت بيرون خواهى رفت و به درد و رنج خواهى افتاد؛ پس مخالفت فرمان خدا نكرد بلكه مخالفت نهى ارشادى كرد.

ج: بهشت جاى تكليف نبود، بلكه دورانى بود براى آزمايش و آمادگى آدم براى آمدن بر زمين. اين نهى تنها جنبه آزمايشى داشت(۶۱) .

طبرسى (رحمه الله) در تفسيرش مى گويد: همه علما متفقند كه آدم و حوا با اين كار خود مستوجب عقاب نگشتند، زيرا اين كار بيش از ترك اولى نبود، اينكه در مقام توبه برآمدند از اين رو بود كه هر كس در امر دين و ديندارى مقامش والاتر بود پشيمانيش بر اندك لغزشى فراوان است.

۵- بهشت آدمعليه‌السلام كدام بهشت بود؟

بعضى آن را بهشت موعود نيكان و پاكان مى دانند، ولى ظاهر اين است كه آن بهشت نبود بلكه از باغهاى پرنعمت و روح افزاى يكى از مناطق سرسبز زمين بوده است؛ زيرا اولا بهشت موعود قيامت، جاودانى است. در آيات بسيارى به جاودانگى اشاره شده است. ثانيا در آن بهشت نه جايى براى وسوسه هاى شيطانى است و نه نافرمانى خدا. ثالثا در رواياتى كه از اهل بيت (عليهم‌السلام ) رسيده اين موضوع صراحت دارد.

يكى از روايان حديث مى گويد: از امام صادقعليه‌السلام از بهشت آدم پرسيدم. امامعليه‌السلام در جواب فرمود: باغى از باغهاى دنيا بود كه خورشيد و ماه بر آن مى تابيد، اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بيرون رانده نمى شد.

از آنچه آمد روشن مى شود كه منظور از هبوط آدم به زمين، نزول مقامى است نه مكانى؛ يعنى از مقام ارجمند خود پايين آمد. احتمال ديگر اين است كه اين بهشت در يكى از كرات آسمانى بوده است. شواهد فراوانى نشان مى دهد كه اين بهشت غير از بهشت سراى ديگر است، چرا كه آن پايان سير انسان است و اين آغاز سير او بود. اين مقدمه اعمال و آن نتيجه اعمال او است.

۶- كلماتى كه خدا بر آدم القا كرد چه بود؟

در اين كه «كلمات» و سخنانى كه خدا براى توبه، به آدم تعليم داد چه بوده است تفاسيرى مطرح است. معروف است كه آن سخنان، اين جملات مى باشد:قالا ربنا ظلمنا اءنفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين ؛ «خداوندا! ما بر خود ستم كرديم اگر تو ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود(۶۲) ».

روايات متعددى كه از اهل بيت (عليهم‌السلام ) وارد شده - همچنان كه در فصل روايات بدان اشاره شد - كه مقصود از كلمات، تعليم اسامى بهترين مخلوقات خدا يعنى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم‌السلام ) بوده است كه آدم با توسل به اين كلمات از درگاه خداوند تقاضاى بخشش نمود و خدا او را بخشيد.

لازم به ذكر است كه اين تفسيرها منافاتى با هم ندارند زيرا ممكن است مجموع اين كلمات به آدم تعليم شده باشد تا با توجه به حقيقت و عمق باطن آنها، خدا او را مشمول لطف و هدايتش قرار دهد.

داستان هابيل و قابيل فرزندان آدمعليه‌السلام

خداوند متعال در قرآن كريم درباره فرزندان آدم مى فرمايد:

واتل عليهم نباء ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من اءحدهما و لم يتقبل من الآخر قال لاءقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقينَ لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما اءنا بباسط يدى اليك لاءقتلك انى اءخاف الله رب العالمينَ انى اريد اءن تبواء باثمى و اثمك فتكون من اءصحاب النار و ذلك جزاء الظالمينَ فطوعت له نفسه قتل اءخيه فقتله فاءصبح من الخاسرينَ فبعث الله غرابا يبحث فى الاءرض ليريه كيف يوارى سوءة اءخى فاءصبح من النادمينَ من اءجل ذلك كتبنا على بنى اءسرائيل اءنه من قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى الاءرض فكاءنما قتل الناس جميعا و من اءحياها فكاءنما اءحيا الناس جميعا و لقد جاءتهم رسلنا و بالبينات ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى الاءرض ‍ لمسرفون ؛ «و داستان دو پسر آدم (هابيل و قابيل) را به حق و درستى بر آنان بخوان آنگاه كه آن دو، كار تقرب آورى انجام دادند (هابيل شتر نحر كرد و قابيل اندكى گندم پيش آورد) پس از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. (قابيل) گفت: حتما تو را خواهم كشت. (هابيل) گفت: جز اين نيست كه خدا از پرهيزكاران مى پذيرد. البته اگر تو دستت را به سوى من دراز كنى كه مرا بكشى من هرگز دستم را به سويت دراز نمى كنم كه تو را بكشم، همانا من از پروردگار جهانيان مى ترسم. من مى خواهم (سبقت نكنم) تا تو با گناه ( كشتن من و ديگر گناهان) من و گناهان خود (به نزد خدا) بازگردى و از دوزخيان باشى و اين است كيفر ستمكاران. پس ‍ نفس (اماره) او كشتن برادرش را در نظر وى مرغوب كرد و آسان جلوه داد؛ پس او را كشت و از زيانكاران گرديد. پس خداوند زاغى را برانگيخت كه زمين را (براى دفن چيزى) مى كند تا به وى نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را كه نبايد ديده شود، پنهان سازد. وى گفت: اى واى بر من! آيا من ناتوان بودم از اين كه مثل اين زاغ باشم تا جسد برادر خود را پنهان نمايم؟! پس از پشيمانان گرديد و بدين سبب (به سبب وقوع چنين فاجعه اى) بر بنى اسرائيل نوشته و مقرر داشتيم كه هر كس انسانى را جز براى قصاص نفس و يا فسادى كه در روى زمين كرده باشد بكشد، چنان است كه گويى همه مردم را كشته و هر كس انسانى را حيات بخشد، گويى همه مردم را زنده كرده است و به يقين فرستادگان ما براى آنان (بنى اسرائيل) دلايل روشنى آوردند. سپس بسيارى از آنان پس از آن در روى زمين بيش از حد به فساد و خونريزى پرداختند(۶۳) ».

مورخان و راويان اهل سنت گفته اند كه آدم و حوا وقتى در زمين قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آنها را پديد آورد و در سراسر زمين منتشر كند. پس از مدتى حوا آبستن شد و در اولين وضع حمل از او دو فرزند، يكى دختر و ديگرى پسر به دنيا آمد. نام پسر را «قابيل» و نام دختر را «اقليما» گذاشتند.

مدتى بعد كه حوا دوباره آبستن شد باز دو فرزند به دنيا آورد كه يكى پسر و ديگرى دختر بود. پسر را «هابيل» و دختر را «لوذا» ناميد. وقتى كه هابيل و قابيل به سن ازدواج رسيدند، خداوند به آدم وحى كرد كه قابيل با لوذا و هابيل با اقليما ازدواج كند. آدم نيز فرمان خدا را به فرزندانش ‍ ابلاغ كرد ولى هوا پرستى موجب شد كه قابيل از فرمان خدا سرپيچى كند؛ زيرا «اقليما» زيباتر از «لوذا» بود. حرص و حسد چنان قابيل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندى گفت: خداوند چنين فرمانى نداده است بلكه اين تو هستى كه چنين انتخاب كرده اى.(۶۴)

اما روايات شيعه عموما اين مطلب را انكار كرده اند و گفته اند: خداوند براى همسرى هابيل حوريه اى فرستاد و براى قابيل از جنيان انتخاب كرد و نسل آدم از آن دو به وجود آمد. در چند روايت ديگر همسر شيث را نيز حوريه اى از بهشت ذكر كرده اند(۶۵) . در برخى از روايات نيز آمده است كه همسر هابيل يا شيث از همان زيادى گل آدم و حوا خلق شد و موضوع اختلاف قابيل و هابيل را هم كه منجر به قتل هابيل گرديد، موضوع وصيت جانشينى آدمعليه‌السلام دانسته اند. از روايات معصومين (عليهم‌السلام ) چنين به نظر مى رسد كه ازدواج برادر و خواهر در تمام شرايع حرام بوده و آدم نيز چنين كارى انجام نداده است. خدايى كه آدم و حوا را از گل خلق كرد، اين قدرت را داشت كه افراد ديگرى را نيز براى همسرى پسران آدم خلق كند يا از عالم ديگرى بفرستد.

از جمله روايت هاى جالب و جامع، روايتى است كه عياشى در تفسير خود از سليمان بن خالد آورده كه: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم قربانت گردم مردم مى گويند كه آدم دختر خود را به پسرش تزويج كرد. امام صادقعليه‌السلام فرمود: مردم چنين مى گويند، اما اى سليمان! آيا ندانسته اى كه پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود كه اگر من مى دانستم كه آدم دختر خود را به پسرش تزويج كرده بود من هم دخترم زينب را به پسرم قاسم مى دادم و از آيين آدم پيروى مى كردم.

[سليمان گويد:] گفتم فدايت شوم! مردم مى گويند سبب اين كه قابيل، هابيل را كشت آن بود كه به خواهرش رشك برد. امامعليه‌السلام فرمود: اى سليمان! چگونه اين حرف را مى زنى آيا شرم نمى كنى كه چنين سخنى را درباره پيغمبر خدا آدمعليه‌السلام نقل مى كنى؟

عرض كردم: پس علت قتل هابيل به دست قابيل چه بود؟

حضرت فرمود: به خاطر وصيت بود. سپس فرمود: اى سليمان! خداى تبارك و تعالى به آدم وحى فرمود كه وصيت و اسم اعظم را به هابيل بسپارد. با اين كه قابيل از او بزرگ تر بود؛ چون قابيل مطلع شد خشمگين شد و گفت كه من سزاوارتر به وصيت بودم. از اين رو آدم بنابر فرمان الهى به آن دو دستور داد تا قربانى كنند. چون قربانى به درگاه خداوند بردند، قربانى هابيل قبول شد و از قابيل پذيرفته نشد. اين واقعه سبب شد كه قابيل بر او رشك برد و او را به قتل برساند.

[حسين بن خالد گويد] عرض كردم: فدايت شوم! نسل فرزندان آدم از كجا پيدا شد؟ آيا به جز حوا زنى و به جز حضرت آدم مردى بود؟

حضرت فرمود: اى سليمان! خداى تبارك و تعالى از حوا قابيل را به آدم داد و پس از وى هابيل به دنيا آمد. چون قابيل به بلوغ و رشد رسيد، زنى از جنيان براى او فرستاد و به آدم وحى كرد تا او را به ازدواج قابيل در آورد. آدم نيز اين كار را كرد و قابيل هم راضى و قانع بود تا اينكه نوبت ازدواج هابيل شد. خدا براى او حوريه اى فرستاد و به آدم وحى فرمود او را به ازدواج هابيل در آورد؛ حضرت آدم اين كار را كرد. هنگامى كه قابيل برادرش را هابيل را كشت آن حوريه حامله بود و پس از گذشتن دوران حمل، پسرى زاييد و آدم نامش هبه الله گذارد، به آدم وحى شد كه وصيت و اسم اعظم را به او بسپارد.

حوا فرزند ديگرى زاييد و حضرت آدم نامش را شيث گذارد. وقتى او به حد رشد و بلوغ رسيد، خداوند حوريه ديگرى فرستاد و به آدم وحى كرد او را به همسرى شيث درآورد، حضرا آدم نيز اين كار را كرد و شيث از آن حوريه دخترى پيدا كرد و او را حوره ناميد و چون حوره بزرگ شد او را به ازدواج هبه الله در آورد و نسل آدم از آن دو به وجود آمد. وقتى هبه الله از دنيا رفت، خداوند به آدم وحى كرد كه وصيت و اسم اعظم را به شيث بسپارد و آدم نيز اين كار را كرد.(۶۶)

سبب قتل هابيل

از روايات اهل بيت (عليهم‌السلام ) استفاده مى شود كه علت قتل هابيل مسئله وصايت و جانشينى حضرت آدم بود. قابيل كه ديد آدم برادرش را به اين منصب رساند، به او رشك برد و درصدد قتل او برآمد. برخلاف نظر اهل سنت كه قائلند قابيل به خاطر همسر هابيل، به او رشك برد و به قتلش ‍ رساند.

از اين رو قابيل اولين خون ناحق را بر روى زمين ريخت و طولى نكشيد كه پشيمان شد. از امام صادقعليه‌السلام نقل شده كه فرمود: قابيل جسد هابيل را در بيابان افكند. او سرگردان بود و نمى دانست كه آن جسد را چه كند. چيزى نگذشت كه ديد درندگان بيابان به سوى جسد هابيل روى آوردند؛ قابيل براى نجات جسد برادرش آن را بر دوش كشيد ولى پرندگان منتظر بودند كه او چه وقت جسد را به خاك مى افكند تا به آن حمله ور شوند. خداوند زاغى به آنجا فرستاد. زاغ زمين را كند و طعمه خود را ميان خاك پنهان كرد و به قابيل نشان داد چگونه جسد برادرش را به خاك بسپارد. قابيل نيز به آن روش زمين را گود كرد و جسد برادرش را دفن كرد. دراين هنگام قابيل از غفلت و بى خبرى خود پشيمان و ناراحت شد و فرياد برآورد: اى واى بر من! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوان تر باشم و نتوانم مانند او جسد برادرم را دفن كنم؟(۶۷) .

مرگ آدم و حوا

طبق برخى از نقل ها، آدم از مرگ هابيل به شدت متاءثر شد و چهل شبانه روز بر مرگ او گريست. خداوند به او وحى كرد كه من به جاى هابيل پسر ديگرى به تو خواهم داد؛ پس از آن حوا حامله شد و پسر پاك و زيبايى آورد كه او را شيث يا هبة الله (يعنى بخشش خدا) ناميد. برخى هبه الله را ترجمه عربى كلمه شيث كه عبرى است دانسته اند.

هنگامى كه شيث بزرگ شد طبق دستور خداوند، آدم او را وصى خود كرد و اسرار نبوت را به وى سپرد و مختصات انبيا را نزد او گذارد، درباره دفن و كفن خود به او سفارش كرد و گفت: چون من از دنيا رفتم مرا غسل بده و كفن كن و بر من نماز بگزار و بدنم را در تابوتى قرار ده. تو نيز هنگامى كه مرگت فرا رسيد آنچه را كه به تو آموختم و نزدت گذاشتم به بهترين فرزندانت بسپار.

در مدت عمر حضرت آدمعليه‌السلام اختلاف است، اقوام از نهصد و سى سال، نهصد و سى و شش سال، هزار سال، هزار و بيست سال و هزار و چهل سال گفته اند. جنازه آدمعليه‌السلام را در سرزمين مكه و در غار كوه ابوقبيس (كنار كعبه) دفن كردند و پس از هزار و پانصد سال، حضرت نوحعليه‌السلام هنگام طوفان جنازه آدم را از غار كوه ابوقبيس بيرون آورد و همراه خود به كوفه برد و در غرى (شهر نجف كنونى ) به خاك سپرد چنانكه در زيارت نامه اميرالمؤمنينعليه‌السلام چنين مى خوانيم:

اءلسلام عليك و على ضجيعيك آدم و نوح ؛ سلام بر تو و بر آدم و نوح كه در كنار تو به خاك سپرده شده اند».

پس از فوت آدم، حوا به مدت يكسال و پانزده روز بيمار شد و از دنيا رفت و در كنار آدم مدفون شد(۶۸) (۶۹) . در برخى از كتب تاريخى مدت بيمارى حوا پانزده روز ذكر شده است.

اوصياى الهى پس از شيث تا ادريس

جانشينان پس از شيث به اين ترتيب ذكر شده اند: آنوش يا ريسان، قينان بن انوش، مهلائيل يا حليث و پس از او فرزندش يارد يا غنميشا كه به اين مقام رسيدند. يارد پدر اخنوخ است كه نام ادريس پيغمبر است.

عمر هر يك از آنان را بين هشتصد تا هزار سال نوشته اند؛ عمر انوش را نهصد و پنج يا نهصد و شصت و پنج، عمر قينان را هشتصد و چهل يا نهصد و بيست و عمر مهلائيل را هشتصد و شصت و پنج يا نهصد و بيست و شش ‍ سال و عمر يارد را نهصد و شصت و دو سال ذكر كرده اند.(۷۰)

هابيل و قابيل در روايات

معاويه بن عمار از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده كه آن حضرت، تفصيل داستان هابيل و قابيل را اين گونه بيان فرمود كه خداوند به آدم وحى كرد، اسم اعظم و ميراث نبوت و اسمايى را كه به تو تعليم كرده ام و آنچه مردم بدان احتياج دارند را به هابيل بسپار، آدم نيز چنين كرد. چون قابيل مطلع شد خشمناك شد و نزد آدم آمد و گفت: پدر جان! مگر من از وى بزرگتر نبودم و بدين منصب شايسته تر از او نيستم؟

آدم فرمود: اى فرزند! اين كار به دست خداست و او هر كه را بخواهد به اين منصب مى رساند. خداوند اين منصب را مخصوص او قرار داد؛ اگر چه تو از او بزرگتر هستى. اگر مى خواهيد صدق گفتار مرا بدانيد، هر كدام يك قربانى به درگاه خداوند ببريد، قربانى آنكه قبول شد شايسته تر از ديگرى است. نشانه پذيرفته شدن - قبولى قربانى - اين بود كه آتشى مى آمد و قربانى را مى خورد.

قابيل چون داراى زراعت بود، براى قربانى مقدارى از گندم هاى بى ارزش و نامرغوب را جدا كرد و به درگاه خداوند برد؛ ولى هابيل كه گوسفنددار بود يكى از بهترين گوسفندان چاق و فربه خود را جدا كرد و براى قربانى برد. در اين هنگام آتشى آمد و قربانى هابيل را خورد و قربانى قابيل رابه حال خود واگذاشت.

شيطان نزد قابيل آمد و به او گفت: اين پيشامد در حال حاضر براى تو اهميتى ندارد چون تو و هابيل برادريد اما بعدها فرزندان هابيل به فرزندان تو افتخار خواهند كرد و به آنان خواهند گفت كه ما فرزندان كسى هستيم كه قربانيش قبول شد ولى قربانى پدر شما قبول نشد؛ اگر تو هابيل را به قتل برسانى پدرت به ناچار منصب او را به تو واگذار مى كند. او قابيل را ترغيب كرد تا برادرش را بكشد(۷۱) .

ابن مسعود گويد كه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: خون هيچ انسانى به ناحق ريخته نمى شود، مگر اين كه سهمى از گناه آن به گردن پسر آدم است، چون او اولين كسى بود كه اين سنت شوم - قتل نفس - را بنا نهاد(۷۲) .

در تفسير قمى مى گويد: پدرم از حسن بن محبوب و او از هشام بن سالم و او از ابى حمزه ثمالى و او از ثويربن ابى فاخته براى ما حديث كرد كه گفت: من از على الحسينعليه‌السلام شنيدم، كه براى رجالى از قريش سخن مى گفت تا آنجا كه فرمود:

هنگامى كه دو پسران آدم قربانى خود را انتخاب مى كردند، يكى از آن دو از ميان گوسفندانى كه خود پرورش داده بود گوسفندى چاق تر قربانى كرد و ديگرى يكى دسته گندم قربانى كرد؛ در نتيجه قربانى صاحب گوسفند كه همان هابيل باشد قبول و ازديگرى پذيرفته نشد. از اين رو قابيل بر هابيل خشم كرد و گفت: به خدا سوگند تو را مى كشم. هابيل گفت: خداى تعالى تنها از متقيان قبول مى كند. اگر تو براى كشتن من دست به سويم دراز كنى من هرگز دست به سويت نمى گشايم كه به قتلت برسانم، چرا كه من از پروردگار جهانيان ترس دارم. من مى خواهم تو، هم گناه مرا به دوش بكشى و هم گاه خودت را، تا از اهل آتش شوى. سزاى ستمكاران اين است.

سرانجام، هواى نفس قابيل، كشتن برادر را در نظرش زينت داد و امر پسنديده اى جلوه گر ساخت ولى در اين كه چگونه برادر را بكشد سرگردان ماند و ندانست كه چگونه تصميم خود را عملى سازد. ابليس به نزدش آمد و به او تعليم داد كه سر برادر را بين دو سنگ بگذارد و سنگ زيرين را بر سر او بكوبد. قابيل بعد از آنكه برادر را كشت نمى دانست جسد او را چه كند؛ در اين حال دو كلاغ از راه رسيدند و به هم حمله ور شدند، يكى از آنها ديگرى را كشت و آنگاه زمين را با پنجه اش حفر كرد و كلاغ مرد را در آن چاله دفن نمود. قابيل چون اين منظره را ديد فرياد برآورد كه: واى بر من! آيا من عاجزترم از يك كلاغ كه نتوانستم به قدر آن حيوان بفهمم كه چگونه جسد برادرم را دفن كنم؟ در نتيجه از پشيمانان گرديد و گودالى كند و جسد برادر را در آن دفن نمود. پس از آن دفن مردگان در ميان انسان ها سنت شد.

قابيل به سوى پدر برگشت. آدم، هابيل را با او نديد. از او پرسيد: پسرم را كجا گذاشتى؟ قابيل گفت: مگر او را به من سپرده بودى؟ آدم گفت: با من بيا ببينم كجا قربانى كرديد. در آن لحظه آن اتفاق به آدم الهام شد. وقتى به محل قربانى رسيد؛ همه چيز برايش روشن شد. آدم آن سرزمين را كه خون هابيل را در خود فرو برد، لعنت كرد و دستور داد قابيل را لعنت كنند. از آسمان ندا شد كه تو به جرم كشتن برادرت ملعون شدى. پس از آن زمين هيچ خونى را فرو نبرد.

آدم از آنجا برجگشت و چهل شبانه روز بر هابيل گريست. چون بى تابيش ‍ افزون شد به درگاه خدا شكايت كرد. خداى تعالى به او وحى كرد، كه من پسرى به تو مى دهم تا جاى هابيل را بگيرد. چيزى نگذشت كه حوا پسرى پاك و پربركت زاييد. روز هفتم ميلاد آن پسر، خداى تعالى به آدم وحى كرد كه اى آدم! اين پسر بخششى از من به توست. او را هبة الله نام بگذار. آدم نيز چنين كرد(۷۳) .

امام باقرعليه‌السلام در روايتى مى فرمايد: قابيل به خاطر كشتن برادرش، در ميان خورشيد آويزان است او با سرماى كشنده و گرماى طاقت فرسا همراه است تا در آتش قهر الهى غوطه ور گردد(۷۴) .

امام سجادعليه‌السلام مى فرمايند: چهره قابيل در جهت گردش خورشيد قرار داده خواهد شد تا پيوسته گداخته گردد و در هنگام سرما بر پيكرش ‍ آب سرد و در گرما آب جوش خواهند ريخت(۷۵) .

فلسفه آتش پرستى

عبدالحميد بن ابى ديلم گويد كه امام صادقعليه‌السلام فرمود: هنگامى كه قابيل ديد آتش، قربانى هابيل را پذيرفت و قربانى او را اعتنا نكرد، شيطان به او گفت: علت پذيرفته شدن قربانى هابيل آن است كه او اين آتش ‍ را مى پرستد پس تو نيز آن را عبادت كن.

قابيل در جواب شيطان گفت: آتشى را كه هابيل پرستيده عبادت نمى كنم ولى نسبت به آتشى ديگر حرفى ندارم و قربانى برايش مى برم. اين بار آتش ‍ جديد قربانى او را پذيرفت. از اين رو قابيل آتشكده اى بنا كرد و در آن آتش ‍ افروخت و به آن تقرب مى جست و عبادتش مى كرد تا اينكه از پروردگار عزوجل غافل گرديد و همين سبب شد كه آتش پرستى در خاندانش به ميراث باقى ماند(۷۶) .

چگونگى پيدايش نسل

ابوبصير گويد: امام باقرعليه‌السلام در حرم نشسته بود، گروهى از دوستانش به دور او حلقه زده بودند، كه طاووس يمانى با گروهى وارد مسجد شد و گفت: صاحب اين حلقه كيست؟

به او گفتند: محمد (الباقر) بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليهم‌السلام ) است.

گفت: من هم او را مى خواهم، در مقابل حضرت ايستاد و سلام كرد و نشست و گفت: آيا اجازه پرسش مى فرماييد؟

امام باقرعليه‌السلام فزمود: اجازه داديم، بپرس.

گفت: به من خبر بده كدام روز بود كه يك سوم مردم هلاك شد؟

حضرت فرمود: اشتباه پنداشتى اى شيخ! بايد بگويى يك چهارم مردم؟! آن روزى بود كه هابيل كشته شد، مردم در آن زمان چهار نفر بودند: قابيل، هابيل، آدم و حوا، پس يك چهارم آنان هلاك شد. گفت: شما درست گفتى. من اشتباه كردم. كدام يك پدر مردم بود، قاتل يا مقتول؟

حضرت فمود: هيچ يك؛ پدر مردم شيث بن آدم بود(۷۷) .

ابوبكر حضرمى، مى گويد: امام باقرعليه‌السلام به من فرمود: مردم - اهل سنت - درباره تزويج فرزندان حضرت آدمعليه‌السلام چه مى گويند؟

عرض كردم كه مى گويند: حوا هر بار كه بارور شد، دو فرزند آورد؛ يك پسر و يك دختر، پسر شكم اول با دختر شكم دوم ودختر شكم اول با پسر شكم دوم ازدواج كرد تا اينكه نسلى به وجود آمد.

امام باقرعليه‌السلام فرمود: چنين نيست. وقتى هبة الله متولد شد و بزرگ شد، حضرت آدم از خداوند متعال خواست كه او را تزويج كند. خداوند حوريه اى از بهشت براى او فرستاد و با او ازدواج كرد و از او چهار پسر به دنيا آورد، پس از آن از آدم فرزند ديگرى متولد شد كه چون بزرگ شد به او اجازه ازدواج داد. او با جن ازدواج كرد و از آن چهار دختر به دنيا آورد. بنابراين، پسران اين پسر با دختران پسر ديگر ازدواج كردند.

پس آنكه داراى جمال و زيبايى است از جانب حوريه است و آن كه صاحب حلم و شكيبايى است از جانب آدم و آن كه داراى سبكى و خفت است از جن است. چون زاد و ولد شد، حوريه به سوى آسمان صعود نمود(۷۸) .

زراره گويد: از امام صادقعليه‌السلام سئوال شد كه پيدايش نسل آدم چگونه بود و نيز كيفيت توليد نسل از ذريه او چگونه بود؟

امامعليه‌السلام فرمودند: براى آدم هفتاد پشت متولد شد كه در هر پشت يك پسر و يك دختر بود، تا وقتى كه هابيل به دست قابيل كشته شد. پس از وقوع اين حادثه آدم سخت به جزع آمد و از فراغ هابيل بسيار گريست؛ به طورى كه تا پنجاه سال توان نزديكى كردن با حوا را نداشت. پس از آنكه با حوا مقاربت كرد، خداوند متعال بر خلاف هر بار، تنها شيث را به او داد. نام اصلى شيث، هبه الله بود. او اولين كسى بود كه در زمين به عنوان وصى تعيين شد. بعد از شيث خداوند متعال تنها يافث را به آدم داد كه با او نيز دومى نبود؛ وقتى هر دو به سن بلوغ رسيدند، حق عزوجل آنچه قلم بر صفحه لوح محفوظ ثبت كرده و نكاح خواهر با برادر را حرام كرده است، رعايت نمود، از اين رو بود كه روز پنجشنبه، بعد از عصر، فرشته اى از بهشت به نام نزله به زمين فرستاد و به آدم امر كرد كه او را به تزويج شيث درآورد و آدم نيز چنين كرد.

بعد از عصر فرداى آن روز، فرشته اى به نام منزله از بهشت به زمين فرستاد و به آدم فرمان داد كه او را به تزويج يافث درآورد. از ازدواج شيث با حوريه پسرى و از تزويج يافث با فرشته دخترى متولد شد و پس از بلوغ آنان، حق تعالى دستور داد، دختر يافث با پسر شيث ازدواج كند؛ انبيا و سفرا از نسل اين دو به وجود آمدند. از آنچه بعضى مى گويند و معتقدند كه نسل انبيا از تزويج خواهر و برادر به وجود آمده است بايد به خدا پناه برد(۷۹) .

كلينى (رحمه الله) از امام باقر يا امام صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: آدم به درگاه خدا شكايت كرد و گفت: پروردگارا! شيطان را بر من مسلط كردى چون خونى كه در بدنم جريان دارد! خداوند فرمود: اى آدم! در عوض آن مقرر مى دارم كه هر يك از فرزندانت كه قصد گناه كند (تا آن را انجام نداده) بر او نوشته نشود و چون انجام داد آن را بنويسند و اگر كسى قصد كار نيكى كرد، اگر انجام نداد يك حسنه و اگر انجام داد ده حسنه براى او ثبت كنند.

حضرت آدم عرض كرد: «پروردگارا! بيفزا».

خطاب شد: هر يك از آنان كه گناهى انجام داد و استغفار كرد او را مى آمرزم.

حضرت آدم عرض كرد: پروردگارا! باز هم بيفزا.

خطاب شد: توبه را برايشان مقرر داشتم تا وقتى كه نفس به گلويشان برسد. يعنى تا آن وقت توبه شان را مى پذيرم، آدم خشنود شد و گفت: مرا بس ‍ است(۸۰) .


6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27