قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)0%

قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام حسن مجتبی علیه السلام

قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

نویسنده: علی اصغری همدانی
گروه:

مشاهدات: 14619
دانلود: 2662

توضیحات:

قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14619 / دانلود: 2662
اندازه اندازه اندازه
قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

آماده باش نظامی در برابر معاویه و خیانت یاران و فرماندهان

معاویه، پس از به کارگیری توطئه های نهان و آشکار و پس از انجام مقدمات لازم، تصمیم گرفت به پیشروی و تجاوز خود ادامه داده و عراق را تحت تصرف خود درآورد.

امام حسنعليه‌السلام ، از حرکت نظامی معاویه اطلاع یافت و بی درنگ، مردم را به نماز جماعت، در مسجد جامع کوفه، دعوت کرد.

سپس، جمعیت زیادی در مسجد جامع کوفه، اجتماع کردند.

امام حسن مجتبیعليه‌السلام برفراز منبر رفته و پس از ذکر مطالبی، ماجرای تجاوز نظامی معاویه به عراق را، به مردم خبر داد و آنها را به آماده باش و بسیج عمومی، دعوت نمود و از آنها خواست تا برای رویارویی با سپاه معاویه، در لشکرگاه «نُّخَیْلَة »، (محل اجتماع نیروهای نظامی، که در سر راه شام قرار داشت) گرد هم بیایند.

در همین وقت، که هنوز آغاز کار بود، سستی و بی حالی مردم، آشکار گردید به طوری که مورخین می نویسند: مردم، در برابر دعوت امام حسنعليه‌السلام به جهاد با معاویه، سکوت کردند. حتی یک نفر از آنها سخنی نگفت و یک کلمه جواب نداد!

در این هنگام، که همه در سکوت مرگبار فرورفته بودند، «عدی بن حاتم» یکی از سرداران سپاه امام علیعليه‌السلام ، قفل سکوت را شکست و از جای خود برخاست و با سخنان پرشور خود، احساسات مردم را تحریک کرد، تا آنها به دعوت امام حسنعليه‌السلام ، جواب مثبت بدهند و از ترس و پراکندگی و نفاق، دوری نمایند.

سپس، افرادی مانند:

۱- قیس بن سعد.

۲- معقل بن قیس ریاحی.

۳- زیاد بن صعصعه.

دنبال سخن عدی بن حاتم را گرفته و مردم را به بسیج عمومی برای جلوگیری از تجاوز های معاویه، فراخواندند.

امام حسنعليه‌السلام ، از بالای منبر از آنها تقدیر و تشکر نمود و برایشان دعا کرد.

سپس، امام حسنعليه‌السلام به همراه لشکر عظیمی، از کوفه خارج شدند، تا به «دیر عبدالرحمان» رسیدند و آنها در آنجا، سه روز اقامت نمودند، تا همه ی مردم اجتماع نمایند(۶۳) .

امام حسنعليه‌السلام ، پسر عموی پدر بزرگوارش، عبیدالله بن عباس را طلبید و او را فرمانده دوازده هزار نفر کرد، سپس، سفارش هایی را به او فرمود: از جمله اینکه: لشکر را از کنار شط فرات حرکت بده و از آنجا، به سرزمین «مسکن» برو، وقتی که از آنجا گذشتی، با سپاه معاویه روبرو می شوی. تو پیشدستی در جنگ مکن، وقتی دیدی او جنگ را آغاز کرد، با او جنگ کن. اگر برای تو حادثه ای رخ داد، «قیس بن سعد»، فرمانده سپاه خواهد شد.

آنگاه، عبیدالله بن عباس، به همراه دوازده هزار نفر لشکر، از کنار شط فرات حرکت نمود تا به سرزمین «مسکن» رسید(۶۴) .

امام حسنعليه‌السلام ، پس از اعزام عبیدالله، همچنان مردم را به جهاد و بسیج، برای جلوگیری از سپاه معاویه، فرامی خواند.

ولی مردم، برای حرکت به سوی جبهه ی جنگ، تمایلی نشان نمی دادند و کندی می کردند. سپس آنان، با سختی و اکراه، به فرمان امام حسنعليه‌السلام گردن نهاده و همراه آن حضرت، به راه افتادند.

عالم بزرگ، شیخ مفید «رحمه الله»، در کتاب «ارشاد» خود، وضع روحی یاران امام حسن مجتبیعليه‌السلام را، به پنج دسته، تقسیم و مشخص کرده است:

۱- یک دسته از آنها، از شیعیان امام حسنعليه‌السلام و پدر بزرگوارش امام علیعليه‌السلام بودند.

۲- یک دسته از آنها، از گروه خوارج بودند، که هدفشان، جنگ با معاویه بود، اگر چه به امام حسنعليه‌السلام بی علاقه بودند.

۳- یک دسته از آنها، فتنه جو بودند و به طمع جمع غنایم جنگی، به جبهه ی جنگ می رفتند.

۴- یک دسته از آنها، در حال شک و تردید به سر می بردند و حیران و سرگردان بودند و نمی دانستند که چه باید بکنند.

۵- یک دسته از آنها، پیرو قبیله و رئیس قبیله ی خود بودند. آنها، دین و ایمانی نداشتند، بلکه به میل رؤسای قبیله ی خود، رفتار می نمودند.

امام حسنعليه‌السلام ، با لشکری که از چنین مجموعه ای ترکیب یافته بود، به راه افتادند تا به محلی به نام «حمام عمر » رسیدند.

سپس، از آنجا به «دیر کعب » و از آنجا به «ساباط » (مداین) رسیده و در کنار پل ساباط، فرود آمدند(۶۵) .

امام حسنعليه‌السلام ، شب را با یاران خود، در ساباط (مداین) ماندند.

صبح آن شب، امام حسنعليه‌السلام خواست تا سپاه خود را بیازماید و ببیند که آیا آنها، آمادگی برای جنگیدن با سپاه معاویه را دارند، یا نه؟!

آن حضرت، دستور داد تا همه ی یارانش، برای خواندن نماز، اجتماع کنند. این دستور، اجرا شد.

آن حضرت، بعد از خواندن نماز، بالای منبر رفته و پس از بیان حمد و ثنای خداوندی، فرمود:

آگاه باشید! همانا، آنچه موجب اتحاد و به هم پیوستگی شما است، (گرچه شما آن را نپسندید) برای شما از پراکندگی بهتر است. (گر چه شما پراکندگی را دوست بدارید.)

آگاه باشید! آنچه را که من برای شما می اندیشم، بهتر از آن چیزی است که خودتان برای خود، می اندیشید. بنابراین، شما از دستور من سرپیچی نکنید و رأی مرا (که من آن را برای شما پسندیده ام) به خود من باز نگردانید.

سپاهیان، پس از شنیدن این گفتار به همدیگر نگاه می کردند و می گفتند:

منظور امام حسنعليه‌السلام از این سخنان چیست؟

گروهی از آنان می گفتند: سوگند به خدا! ما چنین می پنداریم که امام حسنعليه‌السلام می خواهد با معاویه، صلح کند.

گفتگوها بالا گرفت.

عده ای از افراد سپاه (که از خوارج بودند) گفتند: این مرد (امام حسنعليه‌السلام )، کافر شده است!!!

در این وقت، گروهی تحریک شده، و به خیمه ی امام حسنعليه‌السلام ریخته و آنچه در آنجا بود، غارت کردند، تا آنجا که، جانماز آن حضرت را از زیر پایش کشیدند و بردند و حتی ردای آن حضرت را نیز از دوشش برداشتند!!!

کوتاه، سخن آنکه: امام حسنعليه‌السلام بر مرکب خود سوار شده، با جمعی از یاران و پاسداران خود، از آنجا دور شدند.

وقتی که آنها به تاریکی ساباط (مداین) رسیدند، مردی از بنی اسد، به نام «جراح بن سنان »، به پیش آمد و دهنه ی اسب امام حسنعليه‌السلام را گرفت و خطاب به آن حضرت گفت: الله اکبر! ای حسن! تو مشرک شدی، چنانکه پدرت قبل از این مشرک شد!!!

سپس آن مرد، با آن شمشیری که در دست داشت، چنان ضربه ای بر ران پای حضرت امام حسنعليه‌السلام زد، که گوشت ران را شکافته و به استخوان آن رسید.

امام حسنعليه‌السلام ، از شدت درد، دست خود را به گردن ضارب نهاد و سپس، هر دو با هم به زمین افتادند.

در این هنگام، یکی از شیعیان امام حسنعليه‌السلام ، به نام «عبدالله بن خطل » جهید و شمشیر مرد ضارب را از دست او گرفت و با همان شمشیر، خود او را کشت.

از آن پس، امام حسن مجتبیعليه‌السلام در شهر مداین و در خانه ی «سعد بن مسعود ثقفی » که حاکم مداین بود، بستری شد و به معالجه ی خود پرداخت(۶۶) .

در چنان شرایط سختی، چند حادثه ی بسیار تلخ دیگر که در ذیل، به آنها اشاره می شود، اتفاق افتاد:

۱- گروهی از سران سپاه امام حسنعليه‌السلام ، به طور محرمانه، برای معاویه نوشتند: ما تسلیم فرمان تو هستیم، تو به سوی ما بیا. ما متعهد می شویم که یا حسنعليه‌السلام را تسلیم تو نماییم، یا او را غافلگیر کرده و بکشیم!!!

۲- نامه ای از جانب قیس بن سعد، برای امام حسنعليه‌السلام آمد، که در آن نامه نوشته بود:

عبیدالله بن عباس، در جبهه ی جنگ، فریب پیام معاویه را خورده و شبانه، با عده ای از همراهان خود به معاویه پیوست. زیرا معاویه، برای او پیام داد که اگر تو به من بپیوندی، من یک میلیون درهم پول به تو می دهم، به طوری که نیمی از آن پول را به صورت نقد، و نیم دیگرش را، به هنگام ورود به کوفه، در اختیار تو می گذارم!!!(۶۷) .

بنا به گفته ی یعقوبی، در تاریخ خود، این خیانت باعث شد که هشت هزار نفر از سپاه امام حسنعليه‌السلام ، به معاویه پیوستند(۶۸).

امام حسنعليه‌السلام ، سپاهی را که تعدادشان چهار هزار نفر بود، به فرماندهی مردی از قبیله ی کنده، به جبهه ی جنگ فرستاد.

آنها، وقتی که به شهر انبار رسیدند، معاویه توسط جاسوسان خود، برای فرمانده آن سپاه، مبلغ پانصد هزار درهم فرستاد و وعده ی أمارت بعضی از نقاط شام را نیز به او داد.

آن فرمانده نیز، به همراه دویست نفر از نزدیکان خود، به سپاه معاویه پیوست.

امام حسنعليه‌السلام ، مردی از قبیله ی مراد را نیز به همراه سپاهی، به سوی جبهه ی جنگ فرستاد. او نیز، با عده ای، فریب پول و وعده های معاویه را خورده و به سپاه معاویه پیوستند!(۶۹) .

در این آزمایش، که دورنمایی از آن بیان شد، امام حسنعليه‌السلام ، یاران سست اراده ی خود را به خوبی شناخت و سیه رویی سپاه عراق نیز برای آن حضرت و اصحابش، آشکار شد. یارانی که حتی وسایل ساده ی زندگی آن حضرت را غارت کرده، به ران مبارکش شمشیر زدند و فرماندهانش، یکی پس از دیگری، به آن حضرت خیانت کردند.

در این هنگام، جز گروه اندکی از شیعیان وفادار امام حسنعليه‌السلام ، کسی با آن حضرت باقی نماند. ولی آنها نیز، به قدری اندک بودند که آن حضرت، توانایی نبرد با سپاه بیکران معاویه را نداشت.

در چنین شرایطی، معاویه نامه ای به امام حسنعليه‌السلام نوشت و در آن نامه به امام حسنعليه‌السلام پیشنهاد صلح را مطرح نمود و از سوی دیگر، معاویه نامه های یاران امام حسنعليه‌السلام را که به معاویه نوشته بودند، برای امام حسنعليه‌السلام ارسال داشت.

این جا بود که امام حسنعليه‌السلام ، مجبور شد که صلح پیشنهادی معاویه را مشروط به شرایطی بپذیرد، که آن شرایط را بعدا بیان می کنیم، ان شاء الله تعالی(۷۰) .

عالم بزرگ، جناب شیخ مفید (رحمة الله تعالی علیه)، در این رابطه می نویسد:

امام حسنعليه‌السلام اطمینانی به صلح پیشنهادی معاویه نداشت و می دانست که معاویه می خواهد حیله و تزویر کند.

آن حضرت، چاره ای جز پذیرفتن صلح و ترک جنگ نداشت؛ زیرا که پیروان و یاران آن حضرت، آنگونه بودند که گفتیم. آنها، افرادی سست عنصر و سست عقیده بودند و چنانکه بیان شد، آنها درصدد مخالفت با امام حسنعليه‌السلام برآمدند.

و بسیاری از آنها، ریختن خون امام حسنعليه‌السلام را حلال می دانستند و می خواستند آن حضرت را دست بسته، به معاویه تحویل دهند!!! تا آنجا که پسر عموی آن حضرت، «عبیدالله بن عباس»، دست از یاری آن حضرت برداشت و به معاویه پیوست.

به طور کلی، یاران آن حضرت به شؤون دنیا، روی آورده و از شؤون آخرت، چشم پوشیده بودند. در این شرایط، امام حسنعليه‌السلام برای اتمام حجت و به جهت داشتن عذری میان خود و خدای خود، همچنین برای داشتن عذری میان خود و مسلمانان، پیمان محکمی از معاویه برای صلح با او گرفت(۷۱) (۷۲) .

اساس صلحنامه و بی وفایی معاویه

ابن صباغ مالکی، در کتاب «الفصول المهمة» متن صلحنامه حضرت امام حسنعليه‌السلام با معاویه را ذکر کرده، که خلاصه ی ترجمه ی آن، چنین است:

این، چیزی است که حسن بن علیعليه‌السلام با معاویه، بر اساس آن صلح نمودند، تا زمام حکومت در دست معاویه باشد.

اساس این صلحنامه عبارت است از:

۱- معاویه به کتاب خدا و سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله عمل کند.

۲- معاویه، هیچ کس را جانشین و ولیعهد، برای خودش قرار ندهد.

۳- جان مردم (شیعیان)، در هر کجا که هستند، از حجاز، یمن و عراق، در امان باشد، (و کسی موجب سلب امنیت و آزادی آنها نشود) و اصحاب و شیعیان امام علیعليه‌السلام و زنان و فرزندان آنها، از نظر جان، مال و ناموس، در امان باشند.

۴- حسن و حسینعليهما‌السلام ، و سایر افراد خاندان نبوت، در امن و آزادی باشند و کسی در نهان و آشکار، گزندی به آنها نرساند و آنها، در تمام نقاط جهان، در امنیت و آزادی بسر برند(۷۳) .

در بعضی از متون، چهار شرط زیر نیز ذکر شده است:

۱- معاویه، باید دست از سب و لعن امام علیعليه‌السلام بردارد و نام مبارک آن حضرت، به نیکی برده شود.

۲- هزار هزار (یک میلیون) درهم، میان فرزندان شهدای جنگ جمل و صفین، که در رکاب امام علیعليه‌السلام کشته شده اند، تقسیم شود(۷۴) .

۳- معاویه، حق صاحبان حق را به آنها برگرداند.

۴- معاویه هر سال، پنجاه هزار درهم به عنوان حق امام حسنعليه‌السلام (و حقوق اهل بیت پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ) ادا نماید(۷۵) .

این صلحنامه در روز بیست و پنجم ماه ربیع الاول سال چهل و یک هجری قمری، منعقد شد و گروهی از بزرگان آن را امضاء کردند و معاویه، متعهد شد تا به آن عمل کند.

این شروط، به خوبی نشان می دهد که اگر به آنها وفا می شد، امام حسنعليه‌السلام در پرتو آن، می توانست به آگاهی بخشی و بازسازی نیروهای خود بپردازد و در این فرصت استثنایی و بی نظیر، بتواند آب از دست رفته را به جوی خود، بازگرداند.

ولی، معاویه پس از آنکه بر اوضاع مسلط گردید، به سوی کوفه حرکت کرد و در روز جمعه به «نُّخَیْلَة » (نزدیک کوفه)، وارد شد و در آنجا مردم را از دو طرف، به گرد خود جمع کرد و برای آنها سخنرانی نمود.

معاویه در آن خطبه، با کمال صراحت و گستاخی، چنین گفت:

من برای نماز، زکات و حج، با شما نجنگیدم، با اینکه شما، به این امور، پایبند هستید، بلکه جنگ من با شما از این رو بود که من، زمام امور حکومت را به دست گیرم و خداوند آن را به من، عطا کرد!!! اکنون بدانید، آن شروطی را که من در ضمن قرارداد صلح به حسن بن علیعليهما‌السلام وعده دادم، همه ی آنها را زیر پای خود می گذارم و به هیچیک از آنها وفا نخواهم کرد!!!(۷۶) .

به این ترتیب، ماهیت پلید و نیرنگ و تزویر نا جوان مردانه ی معاویه، آشکار شد و او با زر و زور و تزویر، بر گرده مردم سوار گردید.

به این ترتیب، امام حسنعليه‌السلام از صحنه ی سیاست بر کنار شده و به مدینه بازگشت و در آنجا در انتظار دستور خداوند متعال به زندگی خود ادامه داد.

بنابر تاریخ فوق، (که امام حسنعليه‌السلام در روز بیست و یکم ماه رمضان سال چهل هجری قمری، زمام خلافت را به دست گرفت و قرارداد صلح نامه ی آن حضرت با معاویه، در روز بیست و پنجم ماه ربیع الاول سال چهل و یک هجری قمری، منعقد شد) نتیجه می گیریم که مدت خلافت آن حضرت، شش ماه و چهل روز، بوده است. سپس، آن حضرت به شهر مدینه رفته و حدود ده سال، به دور از متن حکومت و مسائل حکومتی، ادامه ی زندگی داده است(۷۷) .

یک ملاقات ناگوار و دو خطبه ی متفاوت

اشاره

طبیعی بود که پس از امضای قرارداد صلح میان امام حسنعليه‌السلام و معاویه، آن دو در نقطه ی واحدی با مسالمت اجتماع کنند، تا از این طریق، هم صلح خود را با نمونه ای عملی، که تاریخ بتواند بدان شهادت دهد، مسجل کرده باشند و هم آنکه، هر یک از دو طرف، در برابر عموم مسلمانان، بدانچه به طرف مقابل خود داده و به تعهدی که به وی سپرده است، اعتراف کند.

هر دو طرف، شهر کوفه را انتخاب کرده و بدان سو روانه شدند، سیل جمعیت نیز به طرف این شهر، سرازیر شد و آن پایتخت بزرگ را مملو از همه گونه مردم ساخت.

بیشتر این جمعیت، سربازان دو جبهه بودند، که اینک اردوگاه خود را رها کرده و برای شرکت در این واقعه ی تاریخی - که در طالع نحس شهر کوفه ثبت شده بود و کوفه نیز خواه ناخواه، می بایست شاهد آن باشد - به این شهر، رو آورده بودند.

نخستین بار بود که پایتخت عراق، ده ها هزار سرباز سرخ پوش شامی، مسیحی یا مسلمان را از نزدیک می دید. این اردوگاه، دیر زمانی بود که روی امن و(۷۸) .

… زنهار از یکدیگر دریغ داشته، و از روزگاری قدیم - از دوران حوادث «سلمان باهلی» و «حبیب بن مسلمه ی فهری» در عهد «عثمان بن عفان» - جز با دشمنی های تاریخی و حوادث خونین، با یکدیگر روبرو نشده بودند. حال شما فکر می کنید، به سرباز وفادار کوفی چه احساسی دست می دهد، هنگامی که می بیند بناچار، باید سلاح خود را بر زمین افکنده و تسلیم موج غرور و تبختر فاتحانه ی سپاهیان شامی، که رواق های مسجد با عظمت و بر اساس تقوا بنیان نهاده شده ی کوفه را فرا گرفته بود، شود؟!

این حادثه، برای یاوران مخلص خاندان پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله - که در عین حال یا از هدف های امام حسنعليه‌السلام از صلح با معاویه و یا اساسا از اوضاعی که بار سنگین صلح را بر آن حضرت تحمیل کرده بود، آگاهی نداشتند - بسی تلخ و کشنده بود.

ولی اکثریت خیانتکار، یکباره همه ی پرده ها را دریده و با چهره ی واقعی خود، بر روی صحنه ظاهر گشته بودند.

در میان انبوه سپاهیان شام، دسته هایی از کوفیان نیز به چشم می خوردند که در شادی بی فروغ جشن های افسرده و پیروزی بی فرجام آنان، شرکت جسته بودند.

منادیان، مردم را برای شنیدن خطابه ی طرفین قرارداد صلح، به مسجد جامع دعوت کردند.

معاویه، باید اولین سخنران می بود. لذا به سوی منبر پیش رفت و بر فراز آن نشست و خطابه ی مفصل خود را که مآخذ تاریخی، بجز چند قسمت برجسته ی آن را ضبط نکرده اند، ایراد نمود.

(جابر ابن سمرة گوید: «من هرگز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را ندیدم که جز به حال ایستاده خطبه بخواند، پس هر کس بگوید که آن حضرت، نشسته خطبه می خواند، تو دروغگویش بدان». این حدیث را جزایری، در کتاب «آیات الأحکام» ص ۷۵، روایت کرده است. گویا معاویه، اول کسی است که خطبه را، به صورت نشسته، خواند!)

یکی از قسمت های این نطق معاویه را، یعقوبی در تاریخ خود، اینطور، ضبط کرده است:

«… و پس از این همه، بی گمان، در هر امتی که بعد از پیغمبرش، اختلافی پدید آمد، باطل بر حق پیروز گشت»!!

یعقوبی می نویسد: ناگهان معاویه، دانست که این سخن به زیان اوست، لذا این عبارت را به سخن خود افزود:

«مگر در این امت، که حق بر باطل غلبه یافت»!!(۷۹) .

قسمت دیگری از خطبه ی معاویه را مداینی، این چنین روایت کرده است:

«هان ای اهل کوفه! آیا شما می پندارید که من بخاطر نماز و زکات و حج، با شما نجنگیدم، با اینکه من می دانستم که شما، همه ی اینها را به جا می آورید؟!

من فقط به این خاطر با شما به جنگ برخاستم که بر شما حکمرانی کنم و زمام امر شما را به دست گیرم! و اینک خدا، مرا به این خواسته، نایل کرده است، هر چند شما خوش ندارید. اکنون شما بدانید که هر خونی که در این فتنه بر زمین ریخته شده، هدر است و هر عهدی که من با کسی بسته ام، آن عهد زیر این دو پای من است!! و مصلحت مردم فقط در این سه کار است:

۱- ادای مالیات ها، در سر وقت.

۲- روانه کردن سرباز، در سر وقت.

۳- جنگیدن با دشمن، در خانه ی دشمن؛ زیرا اگر شما، به سراغ آنان نروید، آنان بر سر شما خواهند آمد».

ابوالفرج اصفهانی، از حبیب بن ابی ثابت به طور مسند، نقل می کند که: معاویه در این خطاب، از امام علیعليه‌السلام یاد کرد و زبان به دشنام او گشود و سپس به امام حسنعليه‌السلام نیز، ناسزا گفت(۸۰) .

ابواسحاق سبیعی، این جمله را نیز اضافه کرده است که معاویه گفت:

«بدانید! هر تعهدی که من به حسن بن علیعليه‌السلام سپرده ام، زیرا این دو پای من است و من به آنها وفا نخواهم کرد»!!

آنگاه ابواسحاق سبیعی می گوید: «به خدا قسم! (معاویه) مکار و حیله گر بود!»(۸۱) .

(البته، لازم به ذکر است که: «ابواسحاق سبیعی»، همان «عمرو بن عبدالله همدانی» و از تابعین است. (تابعین کسانی هستند که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را درک نکردند، ولی صحابه ی آن حضرت را، دیدند) او، همان کسی است که درباره اش گفته اند: چهل سال، نماز صبحگاه خود را با وضوی نماز شامگاه خود بجای آورد و در هر شبی، یک ختم قرآن می کرد و در زمان او، کسی از وی عابدتر و در حدیث، مورد اعتمادتر، نبود.)

پس از پایان یافتن سخنان معاویه، لحظه ای به انتظار گذشت و ناگهان، فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، حضرت امام حسن مجتبیعليه‌السلام ، که از جهت منظر، اخلاق و هیبت، از همه کس به پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شبیه تر بود، پدیدار گشت، که از طرف محراب پدر بزرگوارش حضرت امام علیعليه‌السلام در آن مسجد با عظمت، به طرف منبر پیش می رفت.

در جمعیت های انبوه، معمولا حالت شیفتگی و ولعی است که موجب می شود که کوچکترین حرکات و حالات بزرگان نیز، از نظر مردم پوشیده نماند.

مردم، با خود لکنت زبان و شتابزدگی معاویه را، با متانت و خونسردی فراوان امام حسنعليه‌السلام ، که اینکه برفراز منبر ایستاده و با نگاهی دقیق، انبوه جمعیت را از نظر می گذرانید، مقایسه کردند.

مسجد کوفه، یکپارچه گوش بود. همه می خواستند ببینند که امام حسنعليه‌السلام ، به معاویه چه پاسخی را خواهد گفت و در برابر عهدشکنی و بدزبانی معاویه، چه عکس العملی را از خود نشان خواهد داد.

امام حسنعليه‌السلام ، از همه ی مردم بدیهه گو تر و در جلوه دادن و ترسیم نمودن موضوع، از همه ی سخنوران بزرگ، تواناتر بود؛ لذا در آن موقع حساس، آن خطابه ی بلیغ و مفصل را، ایراد فرمود.

خطابه ی امام حسنعليه‌السلام ، یکی از شیواترین اسناد، درباره ی روابط مردم با خاندان پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، پس از رحلت جانسوز آن حضرت است. و در ضمن، سرشار از پند و نصیحت و دعوت مسلمانان، به محبت و مهربانی و همبستگی است.

امام حسنعليه‌السلام ، با بیان شیوای خود، مردم را به یاد موقعیت خاندان پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، بلکه به یاد وضعیت و موقعیت پیامبر خدا (عليهم‌السلام ) افکند.

سپس، آن حضرت، در پایان سخن خود، یاوه گویی های معاویه را رد کرد. بدون آنکه با دشنام و ناسزا از معاویه یاد کند، هر چند که گفتار آن حضرت، با آن روش بلاغت آمیز، خود گزنده ترین دشنام و توهین به معاویه بود(۸۲) .

خطبه امام حسن

و اینک، خطبه ی امام حسنعليه‌السلام :(۸۳) .

امام حسنعليه‌السلام ، خطابه ی خود را چنین آغاز کرد:

«ستایش می کنم خدای را، چنانکه ستایش گَرانش ستوده اند و شهادت می دهم که خدایی بجز «الله» نیست، چنانکه گواهان بر این، شهادت داده اند.

و شهادت می دهم که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ، بنده و پیامبر اوست او را به هدایت خلق فرستاد و امین وحی خویش قرار داد. درود و رحمت خدا، بر او و بر خاندانش باد.

اما بعد: به خدا سوگند! من امیدوارم که خیرخواه ترین خلق، برای خلق باشم و سپاس و منت خدای را که من، کینه ی هیچ مسلمانی را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا، برای هیچ مسلمانی نیستم.

هان، بدانید! که هر آنچه در هماهنگی شما را خوش نیاید، به از آن است که در تنهایی و تکروی شما را پسند افتد.

آگاه باشید! که من آنچه برای شما در نظر گرفتم، بهتر از آن است که خود شما می اندیشید. پس شما با فرمان من مخالفت نورزید و رأی و نظر مرا رد نکنید. خدا، من و شما را بیامرزد و ما را به آنچه متضمن رضا و محبت است، رهنمون گردد»(۸۴) .

سپس فرمود: «هان، ای مردم! خداوند، شما را به اولین ما هدایت کرد و خونتان را به آخرین ما، محفوظ داشت. همانا، این امر را دورانی است و دنیا، در تغییر و گردش است.

خدای عزوجل، به پیامبرش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است: بگو نمی دانم، آنچه بدان وعده داده می شوید، نزدیک است یا دور. همانا او، سخن آشکار و آنچه را کتمان کنید، می داند و من می دانم، شاید که این، آزمایشی است و بهره ای تا دیگر زمانی»(۸۵) .

آنگاه، امام حسنعليه‌السلام فرمود:

«… معاویه چنین وانمود کرده، که من او را شایسته ی خلافت دیده و خود را شایسته ندیده ام. او دروغ می گوید.

ما در کتاب خدای عز و جل به قضاوت پیامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله ، به حکومت از همه کس سزاوارتریم و از لحظه ای که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وفات یافت، ما همواره مورد ظلم و تعدی قرار گرفته ایم.

خدا، میان ما و کسانی که بر ما ستم روا داشتند و بر ما تسلط جستند و مردم را بر ما شورانیدند و نصیب و بهره ی ما را، از ما بازداشتند و آنچه را که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله برای ما در ما قرار داده بود از او باز گرفتند، حکم خواهد کرد.

به خدا سوگند! اگر مردم، در آن هنگام که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از دنیا رفت، با پدرم بیعت می کردند، آسمان، رحمت خود را بر آنان می بارید و زمین، برکت خود را از ایشان، دریغ نمی داشت و تو - ای معاویه! - در خلافت طمع نمی کردی.

ولی، چون خلافت از جایگاه خود برآمد، قریش در میان خود بر سر آن، به منازعه برخاستند و آنگاه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - یعنی: تو و یارانت - نیز در آن طمع کردند.

در حالیکه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است: هرگاه، ملتی زمام (امور) خود را به کسی بسپرد، در حالیکه داناتر از او، در میان آن ملت هست، کارش پیوسته به پستی و انحطاط خواهد کشید، تا آنجا که به سرمنزل نخستین خود، تنزل کند.

بنی اسرائیل، هارونعليه‌السلام را ترک کردند، در حالیکه می دانستند که او خلیفه موسیعليه‌السلام است و از سامری پیروی کردند.

امت اسلام نیز، پدرم را ترک کرده و در پی دیگران افتادند، با اینکه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنیده بودند که (به پدرم) میفرمود: تو نسبت به من، همچون هارون عليه‌السلام نسبت به موسی عليه‌السلام هستی، مگر در پیامبری .

آنها، دیده بودند که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، در روز غدیر خم، پدرم را (به خلافت) نصب نموده و فرمان داد که حاضران، این مطلب را به دیگران (غایبان) برسانند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، از قوم خود - که آنها را به سوی خدا دعوت می کرد - فرار نموده و وارد غار شد و اگر آن حضرت (برای خود) یاورانی می داشت، هرگز فرار نمی کرد.

پدرم، چون مردم را سوگند داد، یاری خواست و پاسخ نشنید، دست از کار فرو کشید.

خداوند:

۱- هارونعليه‌السلام را که بی یار و ضعیف گشته و جانش در خطر بود، در وسعت نهاده و مؤاخذه نکرد.

۲- پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را که یاوری نداشت و به غار فرار کرد، آزاد گذارده و بازخواست ننمود.

۳- من و پدرم نیز که از طرف این امت حمایت نشدیم و یاوری نیافتیم، از جانب خدا مورد مسؤولیت و مؤاخذه نخواهیم بود.

اینها، سنت های خدا و کارهای همانندی است که بعضی در پی بعضی، پدید می آید»(۸۶) .

سپس، آن حضرت اضافه کرد:

«سوگند به آن کس که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را به حق مبعوث کرد، هر کس که از حق ما چیزی را فرو گذارد، خدا از عمل او فروخواهد گذارد، و هرگز قدرتی بر ما حکومت نکند، جز آنکه فرجام کار، از آن ما خواهد بود و هر آینه، خبر این را پس از روزگاری، خواهید دانست»(۸۷) .

آنگاه، امام حسن مجتبیعليه‌السلام ، رو به معاویه کرد، تا آن ناسزایی را که او به پدر بزرگوار آن حضرت داده بود، به خود او بازگرداند و فرمود - و چه شیوا هم فرمود -:

ای آنکه نام علیعليه‌السلام را بردی! من حسنم و پدرم، علیعليه‌السلام است! و تو معاویه ای و پدرت صخر است!

مادر من، فاطمهعليها‌السلام است! و مادر تو هند است!

پدربزرگ من، پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله است! و پدر بزرگ تو، عتبه است! مادر بزرگ من، خدیجهعليها‌السلام است! و مادر بزرگ تو، فتیله است! خدا لعنت کند از ما دو نفر، آن کس را که نام و نشانش پست تر و اصل و تبارش ننگین تر و گذشته اش، شرارت بارتر و سابقه ی کفر و نفاقش، بیشتر است»!!!

راوی می گوید: گروه هایی از اهل مسجد، فریاد برآوردند: آمین!

فضل بن حسن می گوید که: یحیی بن معین گفت: من نیز می گویم: آمین! ابوالفرج، از ابو عبید نقل می کند که: فضل بن حسن گفت: و من نیز می گویم: آمین!

علی بن الحسین اصفهانی (ابوالفرج) گوید: و من نیز می گویم: آمین!

ابن ابی الحدید، در کتاب «شرح نهج البلاغه» می نویسد: عبدالحمید بن ابی الحدید، مؤلف این کتاب نیز می گوید: آمین!(۸۸) .

مؤلف کتاب «صلح الحسنعليه‌السلام » می نویسد: و ما نیز به نوبه ی خود، می گوییم: آمین!

و ما نیز به نوبه ی خود می گوییم: آمین!

در تاریخ خطابه های جهانی، این تنها خطابه ای است که از قبول و تحسین نسل های متوالی، در امتداد تاریخ، برخوردار گشته است و چنین است سخن حق، که پیوسته اوج می گیرد و چیزی بر آن برتری نمی یابد(۸۹) .