قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)0%

قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام حسن مجتبی علیه السلام

قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

نویسنده: علی اصغری همدانی
گروه:

مشاهدات: 14583
دانلود: 2645

توضیحات:

قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14583 / دانلود: 2645
اندازه اندازه اندازه
قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

قصه های حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

دلایل پذیرش صلح نامه

در همان عصر خود امام حسنعليه‌السلام ، افراد و گروه های متعددی، به ماجرای پذیرش صلح آن حضرت با معاویه، اعتراض کرده و آن حضرت را سؤال پیچ نمودند.

امام حسنعليه‌السلام نیز با کمال متانت و بزرگواری، به آن پرسش ها پاسخ های لازم را دادند، که با بکارگیری دقت کافی در آن پاسخها، دلایل پذیرش صلح با معاویه، توسط آن حضرت، به خوبی آشکار می گردد.

خلاصه و چکیده ی بخشی از پاسخهای حضرت امام حسنعليه‌السلام ، در این رابطه، به قرار ذیل است:

۱- من، یار و یاور نداشتم.

۲- یاران من، پراکنده و دارای عقاید گوناگون هستند(۹۰) .

۳- اراده ی خداوند، هر روز شکل مخصوصی (غیر از روز قبل) دارد (اکنون، شکل مبارزه باید به گونه ی دیگری باشد)(۹۱) .

۴- من، به خاطر حفظ خون مسلمانان صلح کردم. اگر من، چنین (صلح) نمی کردم، یک نفر از شیعیان ما، در روی زمین باقی نمی ماند(۹۲) .

۵- داستان صلح من (با معاویه)، همچون داستان خضر و موسیعليهم‌السلام است، که خضرعليه‌السلام کشتی را سوراخ کرد، تا آن (کشتی) به دست صاحبانش برسد، و گرنه طاغوتیان، آن (کشتی) را تصرف می کردند.

موسیعليه‌السلام ، چون از راز موضوع، بی خبر بود، از کار خضرعليه‌السلام ، خشمگین شد، ولی وقتی که به راز کار خضرعليه‌السلام پی برد، آن را پسندید(۹۳) .

امام حسنعليه‌السلام ، پس از ذکر داستان خضرعليه‌السلام ، فرمود: شما نیز، به خاطر ناآگاهی به راز صلح (من با معاویه)، بر من خشمگین شده اید و اگر شما راز آن را می دانستید، آن را می پسندید(۹۴) .

۶- از عقل و خرد، به دور است که چیزی (جنگی) را که شما آماده ی آن نیستید، به شما تحمیل کنم(۹۵) (اشاره است به اینکه شما، در جنگ با معاویه، به خاطر طول کشیدن جنگ صفین، خسته و بیزار شده و دیگر طاقت جنگیدن ندارید).

۷- صلح من، همانند صلح پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله با کافرانی همچون «بنی ضمرة»، «بنی اشجع»، و «مشرکان مکه»، در «صلح حدیبیه» بود.

آنانکه، پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله با آنها صلح کرد، کافر (بر اساس تنزیل ظاهر قرآن) بودند. معاویه و اصحابش، که من با آنها صلح نمودم، کافر (بر اساس تأویل - باطن قرآن -) هستند.

۸- وای بر شما! شما، نمی دانید که من چه کرده ام! سوگند به خدا! پذیرش صلح (با معاویه از جانب) من، برای شیعیانم از آنچه که خورشید بر آن می تابد و غروب می کند، بهتر است!(۹۶) (۹۷) .

زهر کشنده، در میان ظرف شیر

جعده، دختر اشعث، همسر امام حسن مجتبیعليه‌السلام بود.

معاویه، یکصد هزار درهم برای جعده فرستاد و به وی پیغام داد که: اگر تو حسنعليه‌السلام را زهر بدهی، من تو را به همسری فرزندم یزید، در می آورم.

جعده، این پیشنهاد معاویه را قبول کرد و امام حسنعليه‌السلام را مسموم نمود. معاویه، سم آبکی را برای جعده فرستاد.

امام حسنعليه‌السلام ، روزه بود و هوا هم گرم بود.

هنگام افطار، جعده، آن سم را در میان ظرف شیر ریخت و آن ظرف را نزد امام حسنعليه‌السلام گذاشت.

امام حسنعليه‌السلام ، آن شیر را آشامید و همان دم، احساس مسمومیت کرد. آنگاه، امام حسنعليه‌السلام ، به جعده فرمود: تو مرا کشتی، خدا تو را بکشد! سوگند به خدا! تو به آرزویت نمی رسی و خداوند، تو را رسوا خواهد کرد!

دو روز بعد از این مسمومیت، امام حسنعليه‌السلام ، به شهادت رسید.

معاویه، درباره ی جعده به قول خود، وفا نکرد و او را همسر یزید نکرد.

جعده، پس از شهادت امام حسنعليه‌السلام ، با مردی از خاندان طلحه، ازدواج کرد و از او دارای فرزندانی شد.

هرگاه، میان فرزندان جعده و سایر افراد قریش، نزاعی می شد، آنها به آنان می گفتند:

«يَا بَنِي مُسِمَّةِ اَلْأَزْوَاجِ

یعنی: ای پسران آن زنی که شوهران (خود) را زهر می خوراند(۹۸) .

در روایت (دیگری) آمده است که:

جعده، نزد معاویه آمد و گفت: تو، مرا همسر یزید گردان!

معاویه گفت: برو، دور شو! زنی که برای حسنعليه‌السلام شایسته نباشد، برای پسرم یزید نیز شایسته نخواهد بود!(۹۹).

عمرو بن اسحاق می گوید: من با امام حسن و امام حسینعليهما‌السلام ، در خانه بودیم.

پس، امام حسنعليه‌السلام برای تطهیر، بیرون رفت و هنگام بازگشت از بیرون فرمود: بارها، مرا زهر دادند، ولی هیچگاه مانند اینبار نبود. همانا، پاره ای از جگرم افتاد و من با چوبی که همراهم بود، آن را حرکت دادم!

امام حسینعليه‌السلام فرمود: چه کسی تو را زهر داد؟

امام حسنعليه‌السلام فرمود: تو از آن کس (که مرا زهر داد) چه می خواهی؟ آیا تو می خواهی او را بکشی؟ اگر او آن کسی باشد که من می دانم، خشم و عذاب خداوند بر او، بیش از (خشم و عذاب) تو (بر او) است و اگر او نباشد، که من دوست ندارم که فرد بی گناهی، به خاطر من، گرفتار گردد(۱۰۰) .

در نقل دیگر، آمده است: حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمود:

وقتی که امام حسینعليه‌السلام ، به بالین برادر بزرگوارش (امام حسنعليه‌السلام ) آمد و وضع برادر خود را مشاهده کرد، گریه کرد.

امام حسنعليه‌السلام فرمود: برادرم! چرا تو گریه می کنی؟!

امام حسینعليه‌السلام پاسخ داد: من چگونه گریه نکنم، در حالیکه می بینم تو را مسموم و مرا بی برادر کردند!

امام حسنعليه‌السلام فرمود: برادرم! اگر چه مرا با زهر مسموم کردند، ولی در عین حال، من آنچه را که (از آب، شیر، دوا و مانند اینها) بخواهم، در اینجا، آماده است. برادران و خواهران و بستگانم نیز، نزد من جمع هستند، ولی:

«لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَزْدَلِفُ إِلَيْكَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّةِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ صلى‌الله‌عليه‌وآله وَ يَنْتَحِلُونَ دِينَ الْإِسْلَامِ فَيَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِكَ وَ سَفْكِ دَمِكَ ...»

یعنی: «ای اباعبدالله! هیچ روزی، به سختی روز شهادت تو نیست! به طوری که سی هزار نفر، در حالیکه خود را از امت جد ما و مسلمان می دانند، تو را محاصره کرده و به کشتن و ریختن خون تو، اقدام می نمایند. آنها حرمت تو را هتک می کنند و زن و بچه ی تو را اسیر کرده و اموال تو را، غارت نمایند. در این هنگام، لعنت خدا بر بنی امیه روا گردد.»

سپس، امام حسنعليه‌السلام خطاب به امام حسینعليه‌السلام ، فرمود: برادرم! چگونگی شهادت تو، به قدری جانسوز است که:

« وَ يَبْكِي عَلَيْكَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ حَتَّى الْوُحُوشُ فِي الْفَلَوَاتِ وَ الْحِيتَانُ فِي الْبِحَارِ ».

یعنی: «و همه چیز (از آسمانی و زمینی)، بر تو گریه می کنند، حتی جانوران وحشی در بیابانها، و ماهی ها در دریاها»(۱۰۱).

«جُنَادَة بن امیه » روایت می کند:

در آن بیماری که امام حسنعليه‌السلام بر اثر آن به شهادت رسید، من به عیادت آن حضرت رفته، دیدم که تشتی در نزد آن حضرت است و خون گلوی آن حضرت، در آن تشت می ریخت، در حالیکه لخته های جگر آن حضرت، در آن بود!

من به آن حضرت عرض کردم: ای مولای من! چرا خود را معالجه نمی کنی؟!

امام حسن مجتبیعليه‌السلام فرمود: ای بنده ی خدا! مرگ را به چه چیز معالجه کنم؟!

سپس، من به امام حسنعليه‌السلام عرض کردم: مرا موعظه ای بفرمائید!

امام حسنعليه‌السلام به من فرمود:

«اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ! وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ! وَ اعْلَمْ أَنَّكَ تَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُكَ !...»

یعنی: «ای جناده! آماده ی سفر آخرت خود باش!

و پیش از پایان عمر خود، توشه ی سفر آخرت خود را بدست آور!

و بدان که تو در جستجوی دنیا بوده و مرگ نیز در جستجوی تو می باشد! و هیچگاه امروز، غم و اندوه فردا را - که هنوز نیامده است - نخور!» «جُنَادَة » می گوید:

ناگاه دیدم امام حسینعليه‌السلام ، وارد حجره شد، در حالیکه رنگ امام حسنعليه‌السلام زرد شده بود و نفسش، قطع می شد!

امام حسینعليه‌السلام ، خود را به روی بدن برادر خود انداخته، سر و چشم امام حسنعليه‌السلام را بوسیده و نزد آن حضرت نشست و آن دو بزرگوار، ساعتی به یکدیگر، راز گفتند(۱۰۲) .

حکیم متأله و فقیه متعهد، جناب آیت الله شیخ محمد حسین غروی کمپانی اصفهانی (رحمة الله علیه) درباره ی مظلومیت حضرت امام حسن مجتبیعليه‌السلام ، اینچنین مرثیه سرایی نموده است:

«هرگز کسی دچار محن، چون حسن نشد

ور شد، دچار آن همه رنج و محن نشد

یوسف، اگر چه از پدر پیر دور ماند

لیکن غریب و بی همه کس در وطن، نشد

جز غم، نصیب آن دل والاگهر نبود

جز زهر، بهر آن لب شکر شکن، نشد»

***

از دوست آنچه دید، ز دشمن روا نبود

جز صبر، دردهای دلش را دوا نبود

هرگز دلی ز غم، چو دل مجتبی نسوخت

ور سوخت ز اجنبی، دگر از آشنا نسوخت

خونابه ی غم از جگر، اندر پیاله ریخت

یا غنچه ی دل از دهن شاخه لاله ریخت

آن سروری، که صاحب بیت الحرام بود

بیت الحرام، بهر چه بر وی حرام بود؟۱۰۳) (۱۰۴)

اعتراض عایشه و پاسخ امام حسین

حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود:

وقتی که امام حسنعليه‌السلام به حالت احتضار درآمد، به امام حسینعليه‌السلام فرمود: «برادرم! من به تو وصیتی می کنم، آن را رعایت کن و انجامش بده!

وقتی که من از دنیا رفتم، جنازه ی مرا آماده ی دفن کن؛ سپس مرا به سوی قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ببر تا من با آن حضرت تجدید عهد کنم. آنگاه، مرا به جانب قبر مادرم فاطمهعليها‌السلام برگردان و پس از آن، مرا به بقیع ببر و در آنجا دفنم کن.

و بدان که از طرف حمیرا (عایشه)، که مردم از کارهای خلاف و دشمنی او، با خدا و پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و ما خاندان، آگاه هستند، مصیبتی به من می رسد».

وقتی که امام حسنعليه‌السلام به شهادت رسید و از دنیا رفت، جنازه ی مطهرش را روی تابوتی گذاشتند و آن را به محلی که پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، بر جنازه ها نماز می خواند، بردند.

امام حسینعليه‌السلام ، بر جنازه ی مطهر امام حسنعليه‌السلام نماز خواند.

پس از خواندن نماز، جنازه ی مطهر آن حضرت را به کنار مرقد مطهر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله برده و اندکی در آنجا توقف کردند.

از سوی دیگر، به عایشه خبر دادند که بنی هاشم می خواهند جنازه ی امام حسنعليه‌السلام را، کنار قبر مطهر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و سلم دفن کنند.

آنگاه، عایشه بر استری زین کرده، سوار شده، به آنجا آمده، ایستاد و گفت: فرزند خود را از خانه ی من بیرون ببرید، که نباید در اینجا چیزی دفن شود و نباید پرده ی پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دریده گردد!!!

امام حسینعليه‌السلام به عایشه فرمود: «تو و پدرت، پیش از این پرده ی پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را دریدید! و تو کسی را (مقصود، ابوبکر است) به خانه ی پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بردی، که آن حضرت دوست نداشت (او) نزدیک آن حضرت باشد و خدا، در مقابل این کار، از تو بازخواست خواهد کرد!

همانا، برادرم حسنعليه‌السلام ، به من امر کرد که جنازه اش را نزد جد بزرگوارش بیاورم، تا با جد بزرگوارش، تجدید عهد کند.

و بدان که، برادر من از همه ی مردم به خدا و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و معنای قرآن، داناتر بود و نیز او، داناتر از این بود که پرده ی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را پاره کند.

اگر از نظر ما، دفن کردن در کنار مرقد مطهر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، جایز بود، آنگاه تو می فهمیدی که (جنازه ی مطهر امام حسنعليه‌السلام ، در آنجا دفن می شد، (ولی از نظر ما، کلنگ زدن، نزد گوش مبارک پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، جایز نیست.)

سپس، محمد حنفیه رشته ی سخن را به دست گرفت و گفت: ای عایشه! تو یک روز بر روی استر می نشینی و یک روز (در جنگ جمل) بر روی شتر می نشینی! تو، به علت دشمنی که با بنی هاشم داری، نه مالک نفس خود هستی و نه در روی زمین، آرام می گیری!

عایشه، رو به او کرده و گفت: ای پسر حنفیه! اینها که سخن می گویند، فرزندان فاطمهعليها‌السلام هستند، تو دیگر چه می گویی؟

امام حسینعليه‌السلام به عایشه فرمود: تو محمد را از بنی فاطمهعليه‌السلام ، به کجا دور می کنی؟! سوگند به خدا! که او زاده ی سه فاطمه است:

۱- فاطمه، دختر عمران (مادر ابوطالب).

۲- فاطمه، بنت اسد (مادر امام علیعليه‌السلام ).

۳- فاطمه، دختر زائدة بن اصم (مادر عبدالمطلب).

عایشه بار دیگر گفت: پیر خود را (از این جا) دور کنید و ببرید، که شما قومی دشمن، هستید!!!

امام حسینعليه‌السلام ، جنازه ی مطهر امام حسنعليه‌السلام را به سوی بقیع، حرکت داد(۱۰۵) .

در نقل دیگر، آمده است که:

پس از مراسم غسل دادن به جنازه ی مطهر امام حسنعليه‌السلام ، هنگامی که جنازه ی مطهر آن حضرت را به سوی مرقد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله حرکت دادند، مروان (که حاکم مدینه بود)، با همدستان خود، یقین کردند که می خواهند جنازه ی مطهر امام حسنعليه‌السلام را، کنار مرقد مطهر جد بزرگوارش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دفن کنند به گرد هم آمده، لباس رزم پوشیده و رو در روی بنی هاشم قرار گرفتند.

عایشه، در حالیکه بر استر سوار بود، فریاد می زد. من دوست ندارم فرزند خود را به خانه ی من بیاورید!

مروان می گفت: چه بسیار جنگی که از آسایش، بهتر است! آیا عثمان، در دورترین جای مدینه دفن شود و حسنعليه‌السلام ، با پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به خاک سپرده شود؟! این کار هرگز اتفاق نخواهد افتاد! نزدیک بود که جنگ شدیدی، میان بنی امیه و بنی هاشم واقع شود.

در این هنگام، عبدالله بن عباس، نزد مروان شتافت و گفت: ای مروان! ما می خواهیم با زیارت مرقد مطهر پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، با آن حضرت، تجدید عهدی کنیم. ما نمی خواهیم که جنازه ی مطهر امام حسنعليه‌السلام را در کنار مرقد مطهر پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، دفن کنیم!

عبدالله بن عباس، رو به عایشه کرده و گفت: ای عایشه! این، چه رسوایی است (که درست کرده ای)؟ تو، روزی بر روی استر و روز دیگر بر روی شتر، می خواهی نور خدا را خاموش کرده و با دوستان خدا، بجنگی؟! بازگردد! که به آنچه دوست داری، رسیده ای! (یعنی: خاطرت، آسوده باشد که ما نمی خواهیم جنازه ی مطهر امام حسنعليه‌السلام را در کنار مرقد مطهر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و سلم دفن کنیم) خداوند، انتقام این خاندان را - اگر چه پس از مدتی طولانی هم باشد خواهد گرفت.

تیرباران جنازه و مرثیه ی امام حسین

محدث قمی، «حاج شیخ عباس» (رضوان الله تعالی علیه)، از صاحب مناقب، نقل می کند که: جنازه ی مطهر امام حسنعليه‌السلام را، تیرباران کردند و (هنگام دفن پیکر مطهر آن حضرت) هفتاد چوبه ی تیر را، از آن جنازه ی مطهر، بیرون آوردند(۱۰۶) .

حضرت امام حسینعليه‌السلام و یاران آن حضرت، جنازه ی مطهر امام حسن مجتبیعليه‌السلام را به قبرستان بقیع برده و در آنجا، در کنار جده ی بزرگوارش فاطمه بنت اسدعليهم‌السلام ، به خاکش سپردند.

وقتی که امام حسینعليه‌السلام جنازه ی مطهر برادر بزرگوارش، امام حسنعليه‌السلام را در لحد قبر نهاد، این ابیات را در سوگ آن حضرت خواند:

«أ أدهن رأسی أم أطیب محاسنی

و رأسک معفور، و أنت سلیب»

یعنی: «آیا من، موی سرم را روغن بزنم و یا موی محاسنم را با عطر خوشبو کنم، با اینکه سر تو روی خاک است و تو همچون درخت شاخ و برگ ریخته، شده ای».

«فلازلت أبکی، ما تغنت حمامة

علیک و ما هبت صبا و جنوب»

یعنی: «من، همواره برای تو گریه می کنم، تا زمانی که کبوتر آواز می خواند و باد شمال و جنوب، می وزد.

«بکائی طویل و الدموع غزیرة

و أنت بعید و المزار قریب»

یعنی: «گریه ی من، طولانی است و اشک هایم روان است، تو از ما دور شده ای، ولی قبرت به ما نزدیک است».

« فلیس حریبا من أصیب بماله

و لکن من واری أخاه، حریب»(۱۰۷)

یعنی: «آن کس که مالش ربوده شده، غارت شده نیست، بلکه غارت شده، کسی است که برادرش را در دل خاک، بپوشاند»(۱۰۸) .