کرامات و مقامات عرفانی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

کرامات و مقامات عرفانی امام حسن مجتبی (علیه السلام)66%

کرامات و مقامات عرفانی امام حسن مجتبی (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام حسن مجتبی علیه السلام

  • شروع
  • قبلی
  • 34 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8222 / دانلود: 3441
اندازه اندازه اندازه
کرامات و مقامات عرفانی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

کرامات و مقامات عرفانی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

نام کتاب: کرامات و مقامات عرفانی امام حسن مجتبیعليه‌السلام

نویسنده: علی حسینی قمی

سرآغاز

قال رسول الله:

«الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة »

اللهم صل و سلم و زد و بارک علی السید المجتبی و الامام المرتجی، سبط المصطفی و ابن المرتضی، علم الهدی، العالم الرفیع ذی الحسب المنیع و الفضل الجمیع، الشفیع ابن الشفیع، المقتول بالسم النقیع، المدفون بارض البقیع، العالم بالفرائض و السنن، صاحب الجود و المنن، دافع المحن و الفتن، ما ظهر منها و ما بطن، کاشف الضر و البلوی و المحن، الذی عجز عن عد مدائحه لسان اللسن، الامام بالحق المؤتمن، ابی محمد الحسن، صلوات الله و سلامه علیه.

الصلوة و السلام علیک یا ابامحمد یا حسن بن علی، ایها المجتبی، یابن رسول الله، یابن امیرالمؤمنین یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا، انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا فی الدنیا و الاخرة.

یا وجیها عند الله، اشفع لنا عندالله، بحقک و بحق جدک و ابیک و اخیک و ابنائک الطاهرین.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ

«اعلام الوری، طبرسی، ص ۲۱۰»

«هر که می خواهد با نظر کردن به آقای جوانان اهل بهشت، شادمان شود پس نظر کند به چهره ی حسن بن علیعليه‌السلام

پیشگفتار

«أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْن إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا »

پیشوای دوم ما از جمیع جهات، مقامی برگزیده و ممتاز داشت. او نه تنها معدن علم و تقوی و زهد و عبادت بود بلکه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیری از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود همتایی نداشت. وجود گرامی او آرام بخش دلهای بی قرار و نقطه ی امید خاکیان بود.

آن قدر کرامت داشت که هیچ فقیری با دست خالی از خانه ی او باز نگشت. هیچ آزرده دلی شرح پریشانی خود را نزد او نمی گفت جز آن که مرهمی بر دل ریش او می نهاد.

امام ما به شهادت تاریخ مردی سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت و همواره در جنگ های پرخطر، در رکاب پدر گرامی اش امیر مؤمنانعليه‌السلام در خط مقدم جبهه می جنگید و بر قلب دشمن حملات سهمگینی می کرد(۱) .

امام مجتبیعليه‌السلام علناً از اعمال ضد اسلامی طاغوت معاصر - معاویه - انتقاد می کرد و سوابق زشت و ننگین او و دودمانش را بی پروا فاش می ساخت و بارها با سخنان پرشور و مهیج خویش مردم کوفه را به جهاد و سرکوبی خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود(۲) .

امام مظلوم ما که گرفتار مردمی بی تفاوت و دشمنانی دولت نما شده بود عاقبت از روی ناچاری از سلاح سیاسی صلح استفاده کرد و فوق العاده کوشش نمود تا هدف های عالی و مقدس خود را به قدر امکان از این رهگذر تأمین نماید و بدین ترتیب بود که پیشگوئی پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله در مورد امام حسنعليه‌السلام در زمانی که هنوز کودکی بیش نبود تحقق یافت آنجا که بر فراز منبر با مشاهده ی او فرمود:

«این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند به وسیله ی او میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.»(۳) .

باری امام حسنعليه‌السلام از بذل جان خود در راه اسلام دریغ نداشت و امام حسینعليه‌السلام در راه خدا از او جانبازتر نبود، منتها امام حسنعليه‌السلام جان خود را در جهاد خاموشی فدا کرد و چون وقت شکستن سکوت فرا رسید شهادت کربلا واقع شد. شهادتی که پیش از آن که حسینی باشد حسنی بود!

و اکنون مؤلف این کتاب خواهان آن است تا قدم به گلزار فضائل و کرامات آن امام گذارد و دسته گلی از آن بوستان چیده و ذره ی عطری از آن بر مشام جان مشتاقان بپراکند، شاید که گوشه ی چشمی به او بنماید و قلب تیره اش را با نگاهی کیمیا کند.

قم - سید علی حسینی قمی

ولادت امام باقرعليه‌السلام ۱۳۸۱

سیره ی امام حسن مجتبی عليه‌السلام در یک نگاه

نام: امام حسن عليه‌السلام

لقب معروف: مجتبی، سبط اکبر، تقی، طیب، زکی، سید

کنیه :ابامحمد

پدر و مادر :امیر مؤمنان عليه‌السلام و فاطمه ی زهرا عليها‌السلام

تاریخ ولادت :شب نیمه ی رمضان سال ۳ هجری

محل ولادت :مدینة النبی

زمان شهادت :۲۸ صفر سال ۵۰ هجری (توسط جعده مسموم و به شهادت رسید.)

عمر مبارکش :۴۷ سال

مدت امامت :۱۰ سال

مرقد مطهر :قبرستان بقیع (واقع در مدینه)

دوران زندگی

عصر پیامبر: تقریبا ۷ سال

همراهی با پدر: ۳۰ سال

مدت امامت: ۱۰ سال

فرازهایی از مقامات عرفانی و جلوه های رفتاری حضرت امام حسن مجتبی عليه‌السلام

اشاره

قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله :

«إِنَّ هَذَا رَيْحَانَتِي وَ إِنَّ اِبْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَ عَسَى أَنْ يُصْلِحَ اَللَّهُ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ

«مسند، احمد بن حنبل، ج ۵، ص ۳۸»

«این فرزند من گل خاندانم و سرور مسلمانان است و خداوند به وسیله ی او در میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.»

تیزهوشی در کودکی

حضرت فاطمه ی زهراعليها‌السلام همواره امام حسنعليه‌السلام را که بیش از هفت سال نداشت به مسجد می فرستاد تا آنچه را که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در میان مسلمین مطرح می کند به خاطر بسپرد و شنیده های خود را برای مادر بازگو کند.

امامعليه‌السلام نیز با کمال نظم و به صورتی شیوا و شیرین گفته های جدش را در خانه برای مادرش بیان می کرد.

در آن روزها، هرگاه امیر مؤمنانعليه‌السلام به منزل می آمد با کمال تعجب می دید که حضرت زهراعليها‌السلام از آیات تازه ی قرآن و روایات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آگاه است. پس از او پرسید:

«این علوم و معارف را چگونه بدست آوردی؟»

حضرت زهراعليها‌السلام فرمود:

«هر روز فرزندم حسن مرا از آیات و روایات تازه آگاه می کند.»

در یکی از روزها امیر مؤمنانعليه‌السلام در منزل مخفی شد تا سخن گفتن کودک خود را ملاحظه فرماید. پس امام حسنعليه‌السلام طبق معمول وارد خانه شد تا آنچه از پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در ضمن سخنرانی شنیده بود، برای مادر بیان نماید ولی این بار بخلاف همیشه هنگام تکلم دچار لکنت می شد و کلمات را به زحمت ادا می کرد.

فاطمهعليها‌السلام متعجب شد و فرمود:

«پسرم چرا امروز در سخن گفتن ناتوان شده ای؟»

امام مجتبیعليه‌السلام فرمود:

«یَا أُمَّاهْ قَلَّ بَیَانِی وَ کَلَّ لِسَانِی لَعَلَّ سَیِّداً یَرْعَانِی

«مادر جان! تعجب نکن، چرا که گویا شخص بزرگی سخنانم را می شنود، از این رو زبانم لکنت گرفته و بیانم از فصاحت افتاده است.»

در این حال امیر مؤمنان علیعليه‌السلام از پشت پرده بیرون آمد و فرزندش را در آغوش گرفته و بوسید(۴) .

دلیل طولانی شدن سجده

نماز جماعت عشاء به امامت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله برپا بود ولی بر خلاف همیشه یکی از سجده های نماز بیش از معمول به طول انجامید، یکی از اصحاب گوید:

«من سر از سجده برداشتم و با کمال تعجب دیدم که حسن بن علیعليه‌السلام که در آن هنگام کودکی خردسال بود از دوش پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بالا رفته و مشغول بازی شده است. دو مرتبه به سجده رفتم اما پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آن قدر سجده ی خود را طولانی کرد، تا آن که حسنعليه‌السلام به میل و اختیار خود از دوش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پایین بیاید و آنگاه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بقیه نماز را اقامه نمود.

چون مسلمانان از نماز فارغ شدند به حضور پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شتافتند و متعجبانه پرسیدند:

«ای رسول خدا! آن قدر سجده را طول دادید که ما گمان کردیم وحی بر شما نازل شده و یا حادثه ی خاصی رخ داده است»

پیامبر گرامیصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «نه! بلکه فرزند دلبندم حسنعليه‌السلام بر دوش من سوار شده بود و من راضی نشدم که با کنار زدنش او را برنجانم، از این رو سجده را اندکی طول دادم.»(۵) .

کانون علم و حکمت

روزی عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیری از او کمک مالی خواست. عثمان پنج درهم به وی داد. مرد فقیر گفت: «مرا نزد کسی راهنمایی کن که کمک بیشتری به من بکند. عثمان به طرف امام مجتبی و حسین بن علیعليهم‌السلام و عبدالله جعفر، که در گوشه ای از مسجد نشسته بودند، اشاره کرد و گفت: «نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشسته اند برو و از آنها کمک بخواه.»

وی پیش آنها رفت و اظهار مطلب کرد. حضرت مجتبیعليه‌السلام فرمود: «از دیگران کمک مالی خواستن، تنها درسه مورد رواست: دیه ای (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به کلی عاجز گردد، یا بدهی کمرشکن داشته باشد و از عهده ی پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایی نرسد. آیا کدام یک از اینها برای تو پیش آمده است؟»

فقیر گفت: «اتفاقا گرفتاری من یکی از همین سه چیز است.»

حضرت مجتبیعليه‌السلام پنجاه دینار به وی داد. به پیروی از آن حضرت، حسین بن علیعليه‌السلام چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به وی دادند.

فقیر موقع بازگشت، از کنار عثمان گذشت.

عثمان گفت: «چه کردی؟»

جواب داد: «از تو پول خواستم تو هم دادی، ولی هیچ نپرسیدی پول را برای چه منظوری می خواهم؟ اما وقتی پیش آن سه نفر رفتم یکی از آنها (حسن بن علی) در مورد مصرف پول از من سؤال کرد و من هم جواب دادم و آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند.»

عثمان گفت: «این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمه ی نیکی و فضیلتند، نظیر آنها را کی توان یافت؟»(۶) .

منبع سخنان شیرین

روزی مرد فقیری به آن بزرگوار مراجعه کرد و درخواست کمک نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبیعليه‌السلام پولی در دست نداشت و از طرف دیگر از این که فرد تهیدستی از در خانه اش ناامید برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود:

- آیا حاضری تو را به کاری راهنمایی کنم که به مقصودت برسی؟

- چه کاری؟

- امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده است، ولی هنوز کسی به او تسلیت نگفته است، نزد خلیفه می روی و با سخنانی که به تو یاد می دهم، به وی تسلیت می گویی، از این راه به هدف خود می رسی.

- چگونه تسلیت بگویم؟

- وقتی نزد خلیفه رسیدی بگو:

«الحمدلله الذی سترها بجلوسک علی قبرها و لا هتکها بجلوسها علی قبرک

(حاصل مضمون آن که: حمد خدا را که اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفت و در زیر خاک پنهان شد، زیر سایه ی پدر بود، ولی اگر خلیفه پیش از او از دنیا می رفت چه بسا دختر تو دربدر می شد و ممکن بود مورد هتک حرمت واقع شود).

مرد فقیر به این ترتیب عمل کرد.

این جمله های عاطفی در روان خلیفه اثر عمیقی بر جای نهاد و از حزن و اندوه وی کاست و دستور داد جایزه ای به وی بدهند.

آنگاه پرسید: «این سخن از آن تو بود؟»

گفت: «نه، حسن بن علیعليه‌السلام آن را به من آموخته است.»

خلیفه گفت: «راست می گویی، او منبع سخنان فصیح و شیرین است.»(۷) .

سخاوت را ببین

امام حسن و امام حسینعليهم‌السلام و عبدالله بن جعفر به راه حج می رفتند. پس زاد و توشه ی آنان از میان رفت. گرسنه و تشنه به خیمه ای رسیدند که پیرزنی در آن زندگی می کرد. از او آب طلب کردند.

پیرزن با مهربانی گفت: «این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید.»

سپس از او غذا خواستند، گفت: «همین گوسفند را داریم، بکشید و بخورید.»

یکی از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقداری بریان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند.

هنگام رفتن به پیرزن گفتند: «ما از بزرگان قریشیم و به حج می رویم. اگر گذرت به مدینه افتاد، نزد ما بیا تا جبران محبت های تو را کنیم و بدان که با تو به نیکی رفتار خواهیم کرد.»

شوهر زن که آمد و از جریان مطلع شد بر زن پرخاشی کرد و گفت: «وای بر تو! تنها گوسفند مرا برای مردمی ناشناس می کشی، آنگاه می گویی: «از قریش بودند!؟»

روزگاری گذشت و کار بر پیرزن سخت شد و از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. امام حسنعليه‌السلام او را دید و شناخت. پس پیش رفت و فرمود: «مادر مرا می شناسی؟»

پیرزن گفت: «نه!»

فرمود: «من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم.» و آنگاه دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آنگاه او را نزد برادرش حسین بن علیعليه‌السلام فرستاد، آن حضرت نیز به همان اندازه بدو بخشید و او را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد و او نیز عطائی همانند آنان به او داد(۸) .

تبسم حضرت

عربی بد شکل و بسیار زشت رو، میهمان حضرت مجتبیعليه‌السلام گردید و بر سر سفره نشست و از روی حرص و اشتهای فراوان مشغول غذا خوردن شد.

از آنجا که خوی امامعليه‌السلام و این خانواده، کرم و بخشش است آن جناب از غذا خوردن او خرسند شده و تبسم فرمود. در بین صرف غذا پرسید: «ای عرب! زن گرفته ای یا مجردی؟»

عرض کرد: «زن دارم.»

فرمود: «چند فرزند داری؟»

گفت: «هشت دختر دارم که من از نظر قیافه از همه بهترم اما آنها از من پر خورترند.»

حضرت تبسم نموده او را ده هزار درهم بخشید و فرمود: «این سهم تو و زوجه و هشت دخترت.»(۹) .

فروتنی امام حسنعليه‌السلام

روزی حضرت امام حسنعليه‌السلام بر جمعی از فقرا گذشت که بر زمین نشسته بودند و استخوان هایی در دست داشتند که ذرات گوشت را در آنها یافته و می خوردند. هنگامی که امام حسنعليه‌السلام را دیدند، از او خواستند که با آنها هم غذا شود. حضرت بدون درنگ بر خاک نشسته، مشغول به خوردن غذا شد و فرمود:

«خداوند افراد متکبر را دوست نمی دارد.» سپس از آنان خواست که با او به خانه اش بروند و به آنان غذا و پوشاک بخشید(۱۰) .

پاسخ نیکی

انس بن مالک گوید:

«یکی از کنیزان امام حسنعليه‌السلام شاخه ی گلی را به آن حضرت اهدا کرد. امامعليه‌السلام آن گل را گرفت و به او فرمود:

«تو را در راه خدا آزاد ساختم.»

من به حضرت گفتم: «ای پسر رسول خدا! آیا به راستی به خاطر اهداء یک شاخه گل ناچیز، او را آزاد کردید؟!»

امامعليه‌السلام فرمود:

«كمالِ الجُودِ بَذْلُ المَوجودِ

«نهایت بخشش آن است که تمام هستی خود را ببخشی.»

و آن کنیز از مال دنیا جز آن شاخه ی گل را نداشت. خداوند در قرآنش فرموده:

( وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها ) (۱۱) .

«هر گاه کسی به شما تحیت گوید او را همان گونه و بلکه بهتر پاسخ دهید.»

پاسخ بهتر بخشش او، همان آزاد کردنش بود.»(۱۲) .

بخشش های بی نظیر

دستگیری حضرت مجتبیعليه‌السلام از فقرا و بخشش های بی سابقه و انفاق های بسیار بزرگ آن حضرت به حدی بود که در تاریخچه ی زندگانی هیچ کدام از بزرگان به چشم نمی خورد به گونه ای که آن حضرت را با لقب «کریم اهل بیت» خوانده اند و نوشته اند:

«امام حسنعليه‌السلام در طول عمر خود دو مرتبه تمامی دارایی ها و اموال خویش را در راه خدا انفاق کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف دیگر را در راه خدا ایثار کرد.»

در حقیقت رویه ی آن حضرت در کمک به محتاجان به گونه ای بود که آنان را از مراجعه به دیگری بی نیاز سازد(۱۳) .

الحلم الحسنیه

شهر شام که مرکز حکومت معاویه بود، کانون سم پاشی و تبلیغات بر ضد اهل بیت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بشمار می رفت. روزی پیرمردی جاهل، از اهالی شام در حالی که سوار بر شترش بود به مدینه آمد. در مسیر راه امام حسنعليه‌السلام را که سوار بر مرکب بود شناخت و تا توانست از آن حضرت و پدر بزرگوارش امیر مؤمنانعليه‌السلام بدگویی کرده و نسبت های ناروا داد.

اصحاب خواستند متعرض او شوند ولی امامعليه‌السلام مانع شدند و در حالی که لبخندی بر لب داشتند به کنار پیرمرد شامی آمده و سلام کرده و فرمودند:

«ای پیرمرد! گویا غریب می باشی و در مدینه آشنایی نداری و اموری در مورد ما بر تو اشتباه شده است. اگر میل داشته باشید در منزل ما وارد شوید زیرا که ما منزل وسیع و ثروتی بسیار داریم و محلی را نیز برای مرکب شما در نظر می گیریم و تا هر وقت که مهمان ما باشید به شما بد نخواهد گذشت. اگر نیازمند باشی تو را بی نیاز می کنیم و اگر مدیون باشی آن را ادا می نماییم و اگر نیاز به راهنمایی داشته باشی تو را راهنمایی می کنیم.»

هنگامی که آن پیرمرد ناآگاه این کلمات پرمهر را از امامعليه‌السلام شنید، منقلب شده و به گریه افتاد. پس از شترش پیاده شد و بوسه بر دست آن حضرت زد و گفت:

«اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ(۱۴) .

«خدا بهتر می داند که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد.»

و سپس گفت: «آن قدر در شام از بدی های شما و پدر بزرگوارتان شنیده بودم که دلم مملو از بغض و عداوت شما شده بود ولکن اکنون دانستم که سخن شامیان برخلاف حقیقت بود و خدا شاهد است که تا چند لحظه ی قبل مبغوض ترین افراد در نزد من شما و پدرتان بودید ولکن اکنون محبوبترین انسانها در نزد من می باشید.»

سپس او تا مدتی مهمان خانه ی امام مجتبیعليه‌السلام بود و چون خواست به طرف شام بازگردد گفت: «بهترین سوغاتی که در این سفر نصیب من شد آن بود که دلم از محبت امام خویش سرشار و از بغض و عداوت دشمن او معاویه مالامال گشت.»(۱۵) .

جواب به یک اعتراض

روزی امام مجتبیعليه‌السلام با لباسی آراسته و با شکوهی خاص در حالی که سوار بر مرکبی زیبا بود از کوچه های مدینه عبور می کرد. در مسیر راه پیرمردی یهودی در کمال پریشانی و گرسنگی عنان مرکب امام را گرفت و گفت: «ای پسر پیغمبر سؤالی دارم، منصفانه جواب دهید.»

حضرتعليه‌السلام فرمود: «بپرس!»

یهودی گفت: «جد شما رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

«الدُّنيا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكافِرِ

«دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.»

تو به اعتقاد خود مؤمنی و من کافرم، لیکن تو را همواره اسبها و غلامان و کنیزان و لباس های فاخر و خانه ها و فرشهای رنگین و غذاهای لذیذ آماده است، اما من که یهودی و کافر می باشم دنیای تو را بهشت می نگرم و دنیا نسبت به من زندان است، به گونه ای که از هر جهت بیچاره ام.»

امامعليه‌السلام در حالی که تبسم شیرینی بر لب داشت فرمود:

«ای پیر! اگر تو نظر کنی به آنچه خداوند در آخرت برای مؤمنان آماده فرموده و نعمت های بهشتی ما را با نعمت های دنیوی مقایسه کنی، آنگاه خواهی فهمید که من در این دنیا در زندانم، و اگر جایگاه کفار و منافقان و عذاب های آنان را در قیامت می دیدی هر آینه می فهمیدی که تو اکنون در بهشت و با کمال فراغت زندگی می کنی.»(۱۶) .

عبادت امام حسن

امام حسنعليه‌السلام در زمان خود عابدترین و پارساترین مردم بود و در همه ی حالات زبانش به ذکر خداوند گویا بود و هرگاه به حج می رفت، پیاده و گاهی پا برهنه می رفت و می فرمود:

«من از خدایم شرم می کنم که برای ملاقات با او پیاده به درگاهش نروم.»

او هرگاه به یاد مرگ و قبر و قیامت و گذشتن از صراط می افتاد آن چنان منقلب می شد که صیحه می زد و از حال می رفت.

هنگامی که مشغول وضو گرفتن می شد رنگش زرد می شد و در مورد علت آن می فرمود:

«می دانید که می خواهم مهیای مناجات با چه کسی شوم؟ سزاوار است که بنده، هنگام مناجات با خداوند صاحب عرش و رب العزه چنین باشد.»

امام مجتبیعليه‌السلام به هنگام نماز، بهترین لباس های خود را می پوشید و می فرمود:

«خداوند زیباست و زیبایی ها را دوست دارد و ما را امر کرده که به هنگام رفتن به مسجد زیبنده ترین لباس هایمان را برگیریم.»(۱۷) .

و چون به طرف مسجد رهسپار می گشت و به در مسجد می رسید، سرش را به طرف آسمان بلند می کرد و می فرمود:

«إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاکَ الْمُسِیءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِیحِ مَا عِنْدِی بِجَمِیلِ مَا عِنْدَکَ یَا کَرِیم

«پروردگارا! مهمان تو به در خانه ات آمده، ای نیکوکار! گنهکاری اینک به محضرت بار یافته، پس به لطف و کرمت از زشتی ها و گناهانم چشم بپوش، ای خدای کریم!»

امام مجتبیعليه‌السلام به هنگام قرائت قرآن، هرگاه به آیه ی( يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ) می رسید می فرمود:

«لَبَّیک، اَللّهُمَ لَبَّیک »

«فرمانبردارم پروردگارا، فرمانبردارم!»(۱۸) .

پیشوای پرهیزکاران

در منطقه ی «ابواء» زنی بسیار زیبا که بادیه نشین بود خدمت حضرت مجتبیعليه‌السلام رسید در حالی که امام حسنعليه‌السلام مشغول نماز بود. پس امامعليه‌السلام نماز را کوتاه نمود، فرمود: «کاری داشتی؟»

جواب داد: «آری.»

پرسید: «حاجت تو چیست؟»

گفت: «من زنی بی شوهرم و به این مکان وارد شده ام، مایلم از شما کام بگیرم.»

فرمود: «دور شو از من، می خواهی مرا با خودت در آتش جهنم بسوزانی.»

آن زن پیوسته درصدد دل بردن از آن جناب بود. ناگاه حضرت شروع به گریه کرد و در بین فرمود: «دور شو، وای بر تو» کم کم گریه ی آن جناب شدید شد، زن چون حال خدا ترسی آن امام را مشاهده کرد او نیز شروع به گریه نمود.

در این هنگام حسین بن علیعليه‌السلام وارد شد، دید برادرش و آن زن هر دو به سختی گریه می کنند. سیلاب اشک امام حسن چنان برادر را تحت تأثیر قرار داد که او نیز شروع به گریه کرد. عده ای از اصحاب حضرت آمدند و هر کدام آن حال را مشاهده می کردند به گریه می افتادند، تا این که صدای گریه هایشان بلند شد، عاقبت زن بادیه نشین خارج گردید و اصحاب نیز متفرق شدند.

مدتی از آن پیش آمد گذشت. امام حسینعليه‌السلام از روی عظمت و جلالت برادر خویش، سبب گریه ی او را نپرسید. تا آن که نیمه شبی که امام حسنعليه‌السلام خوابیده بود ناگاه بیدار شده و گریه آغاز نمود.

حسین بن علیعليه‌السلام پرسید: «چه شده برادر جان؟»

فرمود: «خوابی دیدم از آن جهت گریه می کنم.»

تفصیل خواب را جویا شد.

فرمود: «تا زنده ام به کسی مگو؛ یوسف صدیق را در خواب دیدم، مردم برای تماشای او جمع شده بودند. من هم جلو رفته او را تماشا می کردم، همین که حسن و زیبایی اش را دیدم گریه ام گرفت. یوسف به سوی من توجه نموده، گفت: «برادرم چرا گریه می کنی. پدر و مادرم فدایت باد.» گفتم: «به یاد آوردم جریان تو را با زن عزیر مصر که چه رنج و مشقت کشیدی، به زندان افتادی، پیر کهنسال یعقوب در فراق تو چه دید (با تمام این گرفتاریها تحت تأثیر هوای نفس واقع نشدی) برای آن گریه می کنم و در شگفتم از نیروی تو که چه اندازه خودداری کردی.» یوسف گفت: «چرا تعجب نمی کنی از خودت راجع به آن زن بادیه نشین که او در ابواء با تو مصادف شد، چه حالی پیدا کردی، دیدی چگونه اشک می ریختی.»(۱۹) .

مناظره ی جالب و شگفت با اصحاب معاویه

در کتاب شریف «بحارالانوار» از «أبی مخنف»(۳۹) نقل شده که: روزی «عمرو بن عثمان» و «عمرو بن عاص» و «عتبة بن ابی سفیان» و «ولید بن عقبة» و «مغیرة بن شعبة» نزد معاویه بن ابی سفیان آمدند و اظهار داشتند:

«دستور بده که حسن بن علی را در حضور تو آورند تا این که ما با او مناظره کنیم و خلافت تو را اثبات و خلافت پدرش علی را با دلائل قوی، غیر شرعی و مردود اعلام نماییم و اخباری که در مذمت علی بن ابی طالب می دانیم به او بگوئیم و آنگاه در حضور حسن بن علی و اهل مجلس، علی را سب(۲۱) کنیم. بدین طریق از عظمت حسن کاسته خواهد شد و اگر بعضی از نادانان او را سزاوار خلافت می دانند و تو را غاصب حق او می شمارند از عقیده ی خویش منصرف خواهند شد.»

معاویه گفت: «از این تقاضا بگذرید و هرگز به طرف حریم او پا دراز نکنید زیرا اگر او را در جلسه ی عمومی دعوت نمایم و به او اجازه سخن دهم، من و شما را قطعا مفتضح و رسوا خواهد نمود و به عکس آنچه شما خیال کرده اید، محبت خود را زیادتر در قلوب مردم جایگزین خواهد کرد.»

آنها گفتند: «چطور ممکن است او به تنهایی بر ما پنج نفر که همگی از خطبای آل امیه می باشیم غلبه کند و با این که ما به حق سخن می گوییم و او بر باطل. و اکنون که چنین گمانی را در حق ما روا داشتی، حتما باید امر به احضار او نمایی تا این که ما غلبه ی خویش را بر او، به خلیفه و تمام اهل مجلس ثابت کنیم.»

معاویه گفت: «بسیار خوب! من او را احضار می کنم، لکن مطمئنم که این جلسه یقینا بر ضرر ما تمام خواهد شد.»

پس معاویه شخصی را حضور امام حسن مجتبیعليه‌السلام فرستاد. پیغام داد که: «امروز بعضی از بزرگان در مجلس من شرکت نموده اند. مناسب است، شما هم در جلسه ی ما شرکت فرموده و همگان را به فیض حضور خویش مستفیض فرمایید.»

حضرتعليه‌السلام به فوریت لباس عزت در بر نمود و این دعا را خواند و از منزل بیرون آمد:

«اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ يَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِينَ

و چون وارد مجلس گردید معاویه از او استقبال کرد و حضرت را در کنار خویش نشانید و عرض کرد:

«این گروه که از آل امیه می باشند، میل دارند در موضوعاتی با شما مباحثه نمایند. از جمله ادعاهای آنان این است که می گویند به تحریک پدر تو، عثمان را مظلومانه کشتند و پس از کشته شدنش، تا سه روز نگذاشتند بدن او را بردارند و به این هم اکتفا نکردند و نگذاشتند بدن آن مظلوم را در قبرستان مسلمانها دفن نمایند و لذا او را در قبرستان یهودی ها مدفون ساختند، چنان که ملاحظه می فرمایید. ولکن عظمت من مانع تو نشود که سخنان آنها را به نحو حقیقت جوابی نگویی.»

حضرتعليه‌السلام فرمودند: «اولا من از موضوع جلسه خبر نداشتم و الا جمعی از آل هاشم را به همراه خویش می آوردم و ثانیا قبل از بحث باید به یک شرط پایبند شوند و آن این است که اکنون که این جمعیت می خواهند با من تنها مناظره نمایند ابتدا من به سخنان آنها کاملا گوش می دهم و منتظر می مانم تا هر چه و از هر باب که می خواهند سخن بگویند، لکن چون نوبت سخن به من رسید کسی از مجلس بیرون نرود و کسی در میان سخنان من تکلم نکند. آیا این شرایط را قبول دارند؟»

معاویه از طرف آنها، شروط را قبول نمود و اول آنها شروع به مباحثه نمودند.

عمرو بن عثمان گفت: «سخن من این است که عثمان بدون جرم و گناه کشته می شود و یکی از قاتلین او که حسن بن علی است تا به امروز زنده می ماند و در کمال آزادی در مجلسی که بزرگان از آل امیه نشسته اند حاضر می شود و کسی متعرض او نمی شود. ای اهل مجلس! ما نه تنها خون عثمان را از حسن بن علی مطالبه می کنیم، بلکه تمام خون هایی که پدرش علی نیز در جنگ بدر و جنگ های دیگر از پدران ما بر روی زمین ریخته است را از او مؤاخذه می نماییم. بدین جهت کشتن او از برای ما به حکم شرع و از باب این که ما، ولی دم آنها می باشیم هیچ اشکالی ندارد و فقط باید حاکم وقت و سلطان مسلمین، معاویه که در مجلس شرف حضور دارند اجازه فرمایند تا این که حسن بن علی را در عوض آن خون های به ناحق ریخته قصاص نمائیم.»

عمرو بن عاص گفت: «خود حسن بن علی می داند که پدرش علی، ابابکر را زهر داد و شهید کرد و پس از آن «ابولؤلؤ» آن مرد عجمی را تحریک کرد تا این که شکم خلیفه ی دوم (عمر) را درهم درید و سپس تحریک به قتل عثمان نمود، به طوری که پس از سه روز محاصره، عاقبت در حضور زن و فرزندانش، تشنه و گرسنه او را کشتند و لذا اگر امروز، خلیفه ی مسلمین، معاویه، اجازه دهند تا ما او را در عوض آن خونها که پدرش ریخته قصاص کنیم، حکم به عدالت و دادگستری نموده است و تو ای حسن بن علی، عقل و تدبیر کافی برای سلطنت و خلافت مسلمین نداری و نخواهی داشت. چنان که خود، چون به این موضوع واقف بودی خلافت را به اهلش که معاویه باشد واگذار نمودی و این را هم بدان که آن شرایطی که در صلح نامه قید نمودی که یکی از آن ها سب نکردن علی باشد، هرگز ما به آن عمل نخواهیم کرد، چنان که خود معاویه هم در منبر اول خود، این مطلب را تذکر داد که من هرگز به مضمون صلحنامه ی حسن، عمل نخواهم کرد و صلح نامه زیر پاهای من است و همانطور که جناب معاویه در حضور تمام مردم در بالای منبر، سب علی را کرد، من هم در این مجلس علی را سب می کنم.»

آنگاه شروع به سب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالبعليه‌السلام کرد و سپس نشست.

عتبة بن ابی سفیان گفت: «ای حسن بن علی! پدرت بدترین خلق خدا بر روی زمین است و لذا این همه خونها را بر روی زمین ریخت، که سرآمد آنها خون عثمان مظلوم بود و لذا اگر ما، در همین مجلس با اجازه ی معاویه خون تو را بریزیم، ابدا گناهی نکرده ایم، بلکه ثواب برده و مأجور هم می باشیم. زیرا قصاص نمودن، یکی از دستوراتی است که خداوند در قرآن مجید به آن اشاره فرموده است.»

آنگاه ولید بن عقبه گفت: «با این که عثمان، خوب دامادی بود از برای شما(۲۲) و کوچکترین پرونده ی خلافی از برای او نبود، پدرت به جهت حرصی که به این دنیای فانی داشت، مردم نادان را تحریک نمود تا اینکه او را کشتند و آنگاه خلافت را در قبضه ی قدرت خویش درآورد ولکن خداوند برانگیخت مثل معاویه را تا این که با قدرت تمام با او نبرد نماید و خلافت را از او بگیرد و به سر شما مصیبت از هر طرف حمله ور گردد چنانچه ملاحظه می کنید.»

سپس مغیرة بن شعبه گفت: «پدرت علی، نه فقط ابابکر و عمر و عثمان را شهید کرد، بلکه درصدد قتل پیغمبر هم بود ولکن خداوند متعال او را حفظ کرد و الا قطعا پیامبر هم شهید می شد. شما می خواستید نبوت و سلطنت را در یک خانواده جمع کنید ولکن خداوند نخواست و لذا سلطنت را از شما گرفت و امروز که معاویه بر سریر سلطنت و خلافت نشسته است، سزاوار است که امر کند تو و برادرت حسین را در عوض آن خونهایی که پدرت به ناحق بر روی زمین ریخته است قصاص نماید.»

سخنان آن پنج نفر تمام شد(۲۳) و چون نوبت سخن به امام مجتبیعليه‌السلام رسید، آن جناب در کمال فصاحت و بلاغت و بدون خوف و هراس فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَی أَوَّلَکُمْ بِأَوَّلِنَا وَ آخِرَکُمْ بِآخِرِنَا وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ

سپس رو به معاویه کرد و فرمود:

«تمام این سخنان را من از ناحیه ی شما می بینم. زیرا اگر تو اجازه نمی دادی یا راضی نبودی، کسی جرأت نمی کرد تا در حضور تو، پدرم علی را سب گوید و لذا صلاح چنان می بینم که ابتدا، نواقص و مذمتی که درباره ی تو و پدرت ابوسفیان از پیغمبر اکرم به ما رسیده است را عنوان کنم و نیز فضائلی که درباره ی پدرم علی ثابت است تذکر دهم و آنگاه در جواب اصحاب تو، شروع به سخن خواهم کرد.

اما فضائل پدرم: به اتفاق تمام مسلمین، پدرم اول مردی بود که دست بیعت به پیامبر داد و او تا آخر عمر در زیر پرچم دین بود و از پیامبر حمایت کرد، در حالی که تو و پدرت کافر بودید و از مرام بت پرستی و شرک حمایت می نمودید.

دیگر آن که چون پیغمبر اکرم دید، دیگر امکان ماندن در مکه برایش فراهم نیست، شبانه از مکه به مدینه هجرت کرد و برای این که مشرکین را مشغول سازد، پدرم علی را در جای خود خوابانید و با فداکاری پدرم، پیامبر به سلامت جان خویش را از دست کفار نجات داد و اگر آن شب پدرم آن جان نثاری را ننموده بود، هرگز جان پیامبر حفظ نمی شد.

دیگر آن که در جنگ بدر، پدرم اول کسی بود که قدم در میدان نبرد با کفار نهاد و اول خونی که از کفار به روی زمین ریخته شد به شمشیر پدرم علی بود و آن روز تو و پدرت در صف کفار شرکت داشتید و به جنگ پیغمبر اکرم و مسلمین آمده بودید.

دیگر آن که در روز جنگ احد که تمام مسلمین فرار کردند، پدرم با این که نود زخم کاری بر بدنش وارد آمده بود، در جلوی پیامبر ایستاده بود و از آن وجود مبارک با تمام وجود دفاع می کرد و اگر در آن روز جان نثاری پدرم نبود هرگز حفظ جان پیامبر نمی شد و آن روز پدرت ابوسفیان «هبل» که بت بزرگ شما بود و او را می پرستید بر روی شتر بسته بود و مردم را تحریک به جنگ با پیامبر می نمود و دستور شعار «اعْلُ هُبَل » می داد(۲۴) .

دیگر آن که در جنگ «بنی قریظه» و «بنی نضیر» پیغمبر اکرم روز اول پرچم اسلام را به دست «سعد بن معاذ» داد و او را به میدان جنگ فرستاد و پس از ساعتی بدن او را مجروح از میدان آوردند و در روز بعد پرچم را به دست ابوبکر، عمر و عثمان داد و ایشان را به میدان فرستاد ولی ایشان بدون جنگ برگشتند در حالی که بدنشان از ترس می لرزید و عمر گفت: «یا رسول الله! مردمی که غرق در زره پولادین می باشند و در شجاعت معروف هستند در میدان جنگ شرکت می کنند، لذا نبرد با آنها اصلا صلاح نیست و قطعا کسی در نبرد بر ایشان فائق نخواهد آمد.»

سخنان عمر، پیامبر را برآشفت. پس حضرت فرمود:

«لُاعطِینَّ الرّایةَ غَدا رَجُلاً یحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ، ویحِبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ، کرّارا غَیرَ فَرّارٍ، لا یرجِعُ حَتّى یفتَحَ اللّهُ عَلى یدَیهِ(۲۵) .

چون مردم این گونه سخنان و فضائل را از پیامبر شنیدند، به امید این که شاید این خصال و فضائل درباره ی آنها باشد، شب را به بیداری بسر بردند و صبح زود به گرد خیمه ی پیامبر صف کشیدند تا این که ببینند چه کسی مشمول چنین فضائل و مناقبی خواهد گردید؛ تا این که چون آفتاب به نور خود دشت و صحرا را روشن نمود، ناگاه دیدند خورشید جمال حضرت خاتم النبیین هم از افق خیمه طلوع کرد و به مردمی که در گرد خیمه صف بسته بودند توجهی نمود و فرمود:

«چطور علی، پسر عم خود را در بین شما نمی بینم؟»

عرض کردند: «او به چشم درد سختی مبتلا گردیده است.»

فرمود: «بروید و دست او را بگرفته و به حضور من آورید.»

چون او را حضور پیامبر آوردند، آب دهان به چشمان پدرم علی کشید و بالفور چشم های پدرم شفا یافت و پیامبر او را روانه میدان کرد و طولی نکشید که لشگر کفار را شکست داد و منهدم نمود که از جمله ی فراری ها خود تو، ای معاویه، بودی و چون پدرم حضور پیامبر مشرف شد و مژده ی فتح را داد، حضرت لبخندی زدند و فرمودند:

«اسلامی که پشتیبان او تو باشی، همه وقت عزیز است.»

دیگر آن که چون پیامبر عازم جنگ تبوک شد، و از آنجا که جمعی از منافقین از شرکت در جنگ تخلف ورزیدند، به منظور اینکه چون مدینه خلوت شود، نسبت به حرم پیامبر اهانت نمایند و دست به خرابکاری بزنند، لذا پدرم علی از طرف پیامبر در مدینه جانشین حضرت شد. منافقین برای این که شاید بتوانند پدرم را از مدینه بیرون کنند تا مقصود خویش را عملی نمایند به او گفتند: «نمی دانیم که پیامبر چه کدورتی از تو به دل گرفته است که دیگر حاضر نیست، شما را با خود همراه سازد.»

لکن چون پدرم این موضوع را حضورا به پیامبر اکرم تذکر داد، آن جناب فرمودند:

«يَا عَلِيُّ أَنْتَ أَخِي وَ وَارِثِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي »(۲۶) .

سپس رو به مردم مدینه کرد و فرمود:

«ایها الناس! مَنْ اَطَاعَ عَلِیًّا فَقَدْ اَطَاعَنِی مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ أَحَبَّنِي(۲۷) .

دیگر آن که تو خود در مرض الموت پیامبر در بالین آن حضرت حاضر بودی که آن جناب شروع کرد به گریه کردن و اشک ریختن. چون پدرم سبب گریه ی او را پرسید، فرمود:

«می دانم که دلها از بغض و عداوت تو پر است و انتظار آن را می برند که من از دنیا بروم و با تو شروع به دشمنی و ابراز مخالفت نمایند.»

پدرم عرض کرد: «یا رسول الله! شما متأثر نباشید. من هر چه در راه دین بر سرم آید - برای حفظ کیان اسلام - صبر خواهم کرد.»

دیگر آن که پیغمبر اکرم درباره ی پدرم علی و اولاد او فرمودند:

«إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ، مَنْ دَخَلَهَا نَجَی، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ(۲۸) .

اما آنچه درباره ی مذمت تو و پدرت ابوسفیان رسیده است آن که: در جنگ احزاب، پیغمبر اکرم روزی در سایه ی خیمه ی خود نشسته بودند. دیدند پدرت ابوسفیان سوار بر شتری است و تو مهار شتر را گرفته و می کشی و برادرت «عتبه» که در مجلس حاضر است، مهار شتر را از عقب، هدایت می کند و می راند. چون پیامبر این منظره را مشاهده کردند، فرمودند:

«اَللَّهُمَّ اِلْعَنْ اَلرَّاكِبَ وَ اَلْقَائِدَ وَ اَلسَّائِقَ

یعنی «خداوندا! ابوسفیان که سوار است و معاویه که شتر را به دنبال خود می کشد و عتبه که شتر را می راند، هر سه نفرشان را لعنت کن!.»

و اتفاقا اکثر حضار مجلس ما، آنجا حاضر بودند و این سخن را از پیامبر درباره ی شما شنیدند. بنابراین خانواده ای که مورد لعن پیغمبر اکرم بوده اند با خانواده ای که مورد مدح و ستایش آن حضرت بوده اند، بلکه به منزله ی جان پیامبر بوده اند مبارزه و مناظره نمی کنند.

دیگر آن که چون در فتح مکه معظمه، عباس عموی پدرت پیامبر، ابوسفیان را در ردیف خود سوار کرد و مخفیانه - برای حفظ جانش - او را به حضور پیامبر اکرم آورد، پدرت به او گفت: «آیا باید اسلام اختیار کنم؟»

عباس گفت: «چاره ای نداری جز آن که اسلام اختیار کنی و الا کشته خواهی شد.»

پدرت گفت: «اگر مسلمان شوم با «هبل» چه کنم که مدت هفتاد سال او را پرستیده ام؟»

عباس فرمود: «بر او تغوط(۲۹) کن.»

پس او از روی ترس و به زبان اظهار، اسلام نمود.

پس تو فرزند کسی هستی که به اقرار خودش هفتاد سال بت پرستیده و من فرزند کسی هستم که حتی به اندازه ی یک چشم بر هم زدن، کافر به خدا نبوده است.

دیگر آن که چون پیغمبر اکرم خالد بن ولید را فرستاد تا از طایفه ی «بنی خزیمة» زکات بگیرد و او به واسطه ی دشمنی که با آنها داشت، بسیاری از مردان و زنان و کودکان ایشان را بکشت. چون این خبر به پیغمبر اکرم رسید، بسیار ناراحت شده و نماینده ی خود را در عقب تو فرستاد. تو در آن هنگام مشغول خوردن غذا بودی و گفتی: «به آن جناب بگویید معاویه فعلا بر سر سفره ی غذاست. الساعه غذا می خورد و شرفیاب می شود.»

فرستاده، چون این خبر را به پیامبر اکرم رسانید، آن حضرت برآشفت و فرمود: «زود به معاویه بگویید بیاید چرا که امر لازمی با او دارم.»

باز فرستاده ی پیامبر نزد تو آمد ولی تو همچنان مشغول خوردن غذا بودی و باز اجابت دعوت پیامبر را ننمودی، چون این عمل سه مرتبه بین تو و آن حضرت تکرار شد و حضور آن جناب نیامدی، پیامبر درباره ی تو نفرین کرده و فرمود:

«اللهم لا تشبع بطنه

یعنی «خداوند! هرگز شکم او را سیر مگردان.»

و تو خود بارها در حضور اغلب این مردم که در مجلس حاضرند گفته ای: «من به نفرین پیامبر مبتلا شده ام و لذا هر چه غذا می خورم سیر نمی شوم؛ حتی گاهی چانه ام به درد می آید ولی باز میل به غذا دارم.»(۳۰) .

پس کسی که مشمول نفرین پیغمبر اکرم است با نور دیده ی او (حسن) که فرزند دلبند زهرا است طرف نمی شود.»

معاویه عرض کرد: «خدا شاهد است من راضی نبودم شما را در این مجلس بطلبم و لذا تقاضا دارم بیش از این متعرض من نشوید و هتک احترام مرا در نزد مردم و اهل مجلس ننمایید.»

پس حضرت در مورد معاویه به همین مقدار اکتفا کرد و آنگاه فرمود: «اما مذمت اصحاب تو ای معاویه! » و رو به جانب عمرو بن عثمان کرده و فرمود:

«عجب است از تو که در بلاهت(۳۱) و حماقت معروف جهانی و در بلاهت، نزد مردم ضرب المثل می باشی مع ذلک برای مباحثه با من حاضر شده ای! تو روزی که محب ما بودی، محب تو نفعی از برای ما نداشت و امروز که دشمن ما گشته ای، از تو ضرری به ما متوجه نیست و مثل تو مثل پشه ای است که بر روی درخت خرما نشسته بود و چون می خواست برخیزد، به درخت خرما گفت: «خود را محکم نگاه دار که از باد شهپرهای من در وقت پرواز از ریشه کنده نشوی!» درخت خرما با خنده به او گفت: «من اصلا ملتفت و آگاه نشدم که تو چه موقع بر روی من نشستی تا این که امروز که می خواهی بروی بفهمم.»

پس تو ای عمرو بن عثمان! با من دوست یا دشمن باشی اثری ندارد و اما این که می گویی پدرم علی در روز جنگ بدر هفده نفر از شما را کشت؛ هفده نفر که چیزی نیست، پدرم در یک روز هفتصد نفر یهودی را از دم شمشیر گذرانید و اگر پدر من خون پدران کافر شما و یهودی ها را نمی ریخت و پرچم اسلام به اهتزاز در نمی آمد، شما امروز نمی توانستید در زیر آن پرچم میدان داری نمائید و بتوانید با پسر آن کسی که پرچم اسلام به سبب زحمات طاقت فرسای او برافراشته شده مباحثه کنید و او را در مجلس شوم خود اهانت نمایید.

و اما این را هم بدان که خلافت را شما از ما گرفتید و این موضوع در عالم بی سابقه نیست. بلکه در اغلب زمانها، خلفای جور و کفر، حق مردان دین را غصب کردند و آنها را خانه نشین نمودند و آخر الأمر آنها را مظلومانه کشتند و یا به زندان بلا انداختند. مگر خود شما از پیغمبر اکرم نشنیدید که فرمود: «روزی در خواب دیدم، بوزینه های زیادی از منبر من بالا رفته و مشغول جست و خیزند، پس در کمال تأثر از خواب بیدار شدم.» جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «خداوند می فرماید: در حدود هزار ماه منبر تو را آل امیه غصب خواهند کرد و چون عدد آنها به سی نفر برسد بر مردم استیلاء(۳۲) پیدا کنند و اموال مردم را به غصب، تصرف نمایند.»

پیغمبر اکرم از این موضوع بسیار متأثر گردید. پس خداوند برای تسلیت خاطر او سوره ی قدر را فرستاد که:

«دل غمگین مکن، اگر هزار ماه سلطنت را آل امیه بربایند در عوض، یک شب را برای تو به نام شب قدر قرار دادیم که از برای تو و امت تو از هزار ماهی که بنی امیه سلطنت و خلافت را از اهل بیت تو غصب می کنند بهتر است.»

بنابراین، مسأله ی غصب خلافت را (که اکنون در دست شماست) خداوند به رسولش خبر داده و پیغمبرش را تسلیت و دلداری به سوره ی قدر داد و ما هم در صبر و تسلیت به آن جناب اقتدا می کنیم.»

آنگاه حضرت متوجه ی عمرو بن عاص شد و فرمود:

«تو پسر آن کسی هستی که پیغمبر اسلام را سرزنش می کرد و می گفت: «چون محمد از دنیا برود درب خانه اش بسته می شود. چون اولاد ذکور ندارد.» پس خداوند در مذمت پدرت «عاص» این آیه را فرستاد:

( إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ) (۳۳) .

یعنی «به تحقیق «عاص بن وائل» که تو را سرزنش می کند به نداشتن اولاد ذکور، خودش ابتر و دنباله بریده و بلا عقب است. زیرا نسل تو یا رسول الله به واسطه ی دخترت زهرا تا قیامت پابرجاست و این عاص بن وائل است که بی نشان و ابتر خواهد شد.»

این هویت پدرت عاص بود. اما اکنون از هویت مادرت سخن می گویم.

مادر تو از زنان معروفه در زنا بوده و لذا چون تو را زایید، پنج نفر بر سر تو مرافعه داشتند و هریک می گفت این طفل از آن من است و چون حال تو را از مادرت پرسیدند، گفت: «من نمی دانم این طفل از چه کسی است؛ فقط می دانم که ابوسفیان، ولید بن مغیره، عثمان بن حارث، نضر بن حارث و عاص بن وائل همگی در این طفل شریک می باشند.

آخر الأمر عاص بر آنها غالب آمد و تو را به خود نسبت داد. پس تو علاوه بر اینکه قطعا ولد الزنا هستی؛ پدرت نیز معلوم نیست، و لذا سزاوار نیست مثل تویی با مثل من که پدری چون علی و مادری مثل فاطمه دارم طرف صحبت شوی.

آری، اکنون ادعای اسلام می کنی ولی سابقا دشمن پیامبر بودی. تو همان کسی هستی که هفتاد بیت شعر در هجو پیامبر گفتی و چون آن جناب از این موضوع باخبر شد دست به درگاه الهی بلند کرد و فرمود:

«اللهم العَن عمرو بن عاصِ بِکُلِّ بَیتِ شِعرِ لَعنَةً

پس تو مشمول هفتاد لعن پیامبر بوده ای و کسی که مورد لعن آن حضرت باشد، تعجبی ندارد که با پسر پیامبر حسن و با داماد پیامبر، علی دشمنی نماید.»

آنگاه رو به جانب ولید بن عقبه کرد و فرمود:

«از تو تعجبی نیست که سب علی کنی زیرا او به تو هشتاد تازیانه حد شراب زده و در جنگ بدر به سخت ترین وضعی، پدرت را کشته و تو آن کسی هستی که خداوند در کلام مجیدش به فسق تو خبر داده است. زیرا همه ی اهل مجلس می دانند که این آیه در مذمت تو وارد شده است:

( إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ) (۳۴) .

و نیز درباره ی ایمان پدر من و فسق تو این آیه ی شریفه نازل شده است:

( أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ ) (۳۵) .

ولید! تو در این مجلس اظهار شجاعت می کنی لکن تو مردی ترسو و بزدل هستی. اگر تو مرد شجاعی می بودی در فلان روز که وارد خانه ی خود شدی و دیدی فلان کس با عیال تو مشغول زنا است؛ می بایست او را می کشتی، چرا که هیچ گونه مسؤولیتی شرعا و عرفا نداشتی. پس چرا از ترس خود آن موضوع ننگ آور را ندیده انگاشتی تا آن که او بار دیگر به سراغ عیال تو بیاید و هتک حرمت ناموس تو کند؟!»

آنگاه حضرت نظر به جانب عتبة بن ابی سفیان نموده و فرمود: «ای عتبة! تو در چنین مجلسی که برادرت معاویه هم حضور دارد به دروغ می گویی پدر من علی، عثمان را کشت و حال آن که خود معاویه و اغلب اهل مجلس کشندگان عثمان را می شناسند، زیرا اغلب مسلمانان چون از خلافت او ناراضی بودند، اقدام بر قتل او نمودند و چون آب را از او منع کردند، پدرم به توسط من چند مشک آب از برای او فرستاد تا تشنه کشته نشود و همان هایی که او را کشتند، نگذاشتند او را در قبرستان مسلمین به خاک سپارند.

ای عتبة! تو چه قدر به احکام خدا و قرآن جاهل می باشی که می گویی در عوض آن که علی، عثمان را کشت، ما باید خون حسن بن علی را بریزیم! آیا در قرآن شریف یا از طرف پیامبر اکرم اشاره به چنین حکمی شده که هرگاه پدر، کسی را بکشد، فرزند او را در عوض قصاص کنند! و بنابر قول تو باید تمام فرزندان علی در مقابل خون عثمان کشته شوند، زیرا من خصوصیتی ندارم که به تنهایی به جای پدرم قصاص شوم ولی آیا تا به حال کسی شنیده است که در عوض یک نفر، چند نفر قصاص شوند؟! پس بهتر آن است که لب فرو بندی و بیش از این اهل مجلس را به جهل و نادانی خود متوجه نسازی.»

آنگاه رو به جانب مغیرة بن شعبه نمود و فرمود:

«تو آن کسی هستی که زنای محصنه(۳۶) مرتکب گشتی و عثمان در اثر نسبتی که با تو داشت، حد زنا را بر تو جاری نکرد و هر روزی که حکومت اسلامی به دست اهلش افتاد، باید تو را فورا به قتل رساند، زیرا خون تو به حکم شارع مقدس اسلام، مباح و هدر است. ای مغیره! تو در اثر خبث سریره ای که داشتی، با اینکه فضائل مادرم زهرا را مکرر از پیغمبر اکرم شنیده بودی، با این وجود در روزی که معاندین، به خانه ی مادرم ریختند تا پدرم را به قهر برای بیعت با ابی بکر ببرند و مادرم برخاست تا از شوهرش که پیامبر سفارش او را کرده بود دفاع نماید، تو جلوی مادرم را سد کردی و به قدری تازیانه بر بدن مادرم زدی که بدن آن مظلومه از ضرب تازیانه ی تو خون آلوده گشت. پس کسی که با پاره ی تن پیامبر چنین معامله ای نماید، آیا جای آن هست که با فرزند او دشمنی نکند و در اذیت کردن او کوتاهی نماید؟»

چون حضرت از پاسخ همگان فراغت یافت و به هر یک به نحوی وافی پاسخ داد، رو به جانب معاویه کرد و فرمود:

«به خدا قسم آیه شریفه ی:

( الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ) (۳۷) .

درباره ی تو و اصحاب تو می باشد و آیه ی شریفه ی:

( وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ ) (۳۸) .

درباره ی پدرم علی و شیعیان او نازل گردیده است.»

چون سخنان آن حضرت خاتمه یافت از مجلس برخاست و به طرف منزل حرکت کرد در حالی که نگاه های تحسین آمیز اهل مجلس، حضرتش را بدرقه می کرد.

معاویه که رنگ باخته بود با نگرانی و اضطراب رو به اصحاب کرده و گفت:

«به خدا سوگند! از سخنان حسن بن علی عالم به نظرم تیره و تار شده و من یقین داشتم که شما از عهده ی مبارزه و مباحثه با او برنمی آیید زیرا آنان علم و فصاحت و شجاعت را از یکدیگر به ارث برده اند و هرگز محکوم نمی شوند.»(۳۹) .

چرا صلح

یکی از سؤالاتی که غالبا مطرح می شود این است که چرا امام حسنعليه‌السلام صلح کرد ولی امام حسینعليه‌السلام جنگ؟

امام مجتبیعليه‌السلام خود در پاسخ، چنین فرموده اند:

«من به این علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر یارانی داشتم شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود، زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است. من کوفیان را خوب می شناسم و بارها آنها را امتحان کرده ام، آنان نه وفا دارند و نه به تعهدات و پیمانهای خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. برحسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می کنند ولی عملا با دشمنان ما همراهند.»(۴۰) .

بدین ترتیب پیشگویی پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله در هنگامی که حسن بن علیعليه‌السلام هنوز کودکی بیش نبود تحقق یافت، آنجا که فرمود: «این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند به وسیله ی او در میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.»(۴۱) .

با توجه به این حقایق باید گفت: «اگر امام حسینعليه‌السلام در شرایط بحرانی برادرش قرار می گرفت دقیقا به روش آن حضرت عمل می کرد لذا شاهدیم که امام حسینعليه‌السلام نیز در عصر معاویه تابع همان سیاست برادر بود.»

پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله نیز در پاسخ به این خرده گیری ها فرمود:

«حسن و حسین هر دو پیشوایان اسلامند، چه صلح کنند و چه جهاد.»(۴۲) .

متن صلحنامه

با نظری کوتاه بر موضوعاتی که امام حسنعليه‌السلام در صلح نامه ی خویش با معاویه تنظیم کرده است می توان به تدبیر فوق العاده ای که حضرت در مقام مبارزه ی سیاسی برای گرفتن امتیاز از دشمن به کار برده، پی برد، و اما متن پیمان.

۱ - حسن بن علی حکومت را به معاویه واگذار می کند، مشروط بر این که او طبق دستور قرآن و روش پیامبر عمل کند.

۲ - معاویه حق تعیین جانشین ندارد و پس از او خلافت بر عهده ی حسن بن علی خواهد بود و اگر برای او حادثه ای پیش آید، حسین بن علی حاکم خواهد شد.

۳ - بدعت ناسزاگویی به امیر مؤمنان علی و لعن آن حضرت باید متوقف گردد و از او جز به نیکی یاد نشود.

۴- مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است باید زیر نظر امام مجتبی مصرف شود.

۵ - معاویه تعهد می کنم که تمام یاران علی را در هر کجا که هستند امان دهد و جان و مال و ناموس شیعیان در امان باشد.(۴۳)

بی تردید اگر معاهده ی امام حسنعليه‌السلام با معاویه نبود، قیام حسینعليه‌السلام نیز به وقوع نمی پیوست و بی انصافی است اگر اذعان نکنیم که شهادت کربلا پیش از آن که حسینی باشد حسنی است چرا که می توان گفت دستاویز اساسی قیام حسینعليه‌السلام همان پیمان شکنی پیمان شکنان بود.

کوه بردباری

مروان بن حکم که در دشمنی اهل بیتعليهم‌السلام فردی کم نظیر بود، جهت تشییع جنازه ی امام حسنعليه‌السلام بیرون آمد و جنازه ی آن حضرت را به شانه گرفت.

امام حسینعليه‌السلام به او فرمود: «امروز جنازه ی برادرم حسن را به دوش می کشی، و دیروز دل او را خون کردی!»

مروان: «بلی! با کسی بد رفتار بودم که حلم او با کوه ها برابری داشت.»(۴۴) .

فضائل امام مجتبی عليه‌السلام از زبان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله

روزی امام مجتبیعليه‌السلام در حالی که کودکی خردسال بود به جانب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد. همین که چشم رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به او افتاد دیدگانش پر از اشک شد. پس او را بر روی زانوان خود نشاند و فرمود:

«حسن نور چشم من و موجب روشنی قلبم و میوه ی دل من است. او آقای جوانان اهل بهشت است. برای مصائب او همه ی فرشتگان و جمیع موجودات حتی پرندگان هوا و ماهیان دریاها گریه می کنند.

هر چشمی که برای مصائب حسنم گریه کند در قیامت که چشم ها کور می شوند کور نخواهد شد.

دلی که برای مصائب او غمگین شود در قیامت که همه ی دلها غمگین می شوند؛ غمگین نخواهد شد.

و هر که مرقد او را زیارت کند پاهایش روی صراط، در آن هنگام که همه ی پاها می لغزند، نخواهد لغزید.»(۴۵) .


3