خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام0%

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شعبان صبوری
گروه: مشاهدات: 17700
دانلود: 3502

توضیحات:

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 175 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17700 / دانلود: 3502
اندازه اندازه اندازه
خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

4- خاطرات امير المومنان

فصل پنجم : بر بالين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

نفرين ابدى اصبغ بن نبات

شمار ياوران وفادار و پيروان راستين اميرمؤ منانعليه‌السلام است او در لحظه اى كه مولايش در بستر شهادت آرميده بود و لحظات پايانى عمر خود را سپرى مى كرد، بر بالين وى حاضر شد و با اصرار از آن حضرت تقاضاى حديث كرد. با اينكه حال حضرت مساعد نبود اما در عين حال ، خواهش ابن نباته را پذيرفت و واقعه زير را براى او چنين نقل كرد:

اصبغ ! همان طور كه تو به عيادتم آمدى ، يك روز هم من به عيادت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفته بودم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از من خواست تا به ميان مردم روم و آنان را براى شنيدن پيامى از جانب او به مسجد فرا خوانم حضرت فرمودند: به مسجد برو و بر فراز منبر، يك پله پايين تر از جايى كه من مى نشينم بايست و با مردم چنين بگو:

... نفرين بر كسى كه مورد خشم و عاق والدين خود قرار گيرد؛

نفرين بر آنكه از مولاى خويش بگريزد؛

نفرين بر كسى كه در مزد اجير خيانت ورزد و او را از حقّش محروم سازد.

اينها جملاتى بود كه به امر آن حضرت گفتم و از منبر به زير آمدم در اين بين مردى از انتهاى مسجد در حالى كه جمعيت را مى شكافت و سعى داشت خود را به من برساند، پيش آمد و گفت :

اى اباالحسن ! سه جمله به اختصار (و گوشه و كنايه ) گفتى ، آنها را براى ما تشريح كن.

من در پاسخ او چيزى نگفتم ، و نزد پيامبر خدا بازگشتم و سخن آن مرد را نقل كردم

(اصبغ مى گويد: در اين هنگام حضرت يكى از انگشتان مرا در ميان دست خود گرفت و فرمود:) اصبغ ! رسول خدا، نيز انگشتان مرا چنين در دست گرفته بود و با همين حال در شرح آن كلمات فرمود:

على ! من و تو پدران اين امت هستيم ، هر كس ما را به خشم آورد لعنت خدا بر او باد. من و تو مولاى اين مردم هستيم ، هر كه از ما بگريزد به نفرين ابدى مبتلا گردد. من و تو اجير اين امت هستيم ، هر كس در اجرت ما (كه دوستى اهل بيت و عترت رسول خدا است ) خيانت ورزد به لعنت خدا و دورى از لطف او گرفتار گردد. پس حضرت آمين گفت و من نيز آمين گفتم

قال علىعليه‌السلام : يا اصبغ ! انى اتيت رسول الله عائدا كما جئت الساعه فقال يا ابا الحسن ! اخرج فناد فى الناسالصلاه جامعهو اصعد المنبر و قم دون مقامى بمرقاه و قل للناس : لا من عق والديه فلعنه الله عليه ، الا من ابق من مواليه فلعنه الله عليه ، الا من ظلم اجيرا اجرته فلعنه الله عليه

... يا اصبغ ! ففعلت ما امرنى به حبيبى رسول الله فقام من اقصى المسجد رجل ، فقال : يا ابا الحسن ! تكلمت بثالث كلمات و اوجزتهن فاشرحهن انا، فلم ارد جوابا حتى اتيت رسول الله فقلت ما كان من الرجل ، قال الاصبغ ثم اخذ بيدى قال :

... يا اصبغ ! كذا تناول رسول الله اصبعا من اصابع يدى كما تناولت اصبعا من اصابع يدك ، ثم قال : يا اباالحسن ! الا و انى و انت ابوا هذه الامه فمن عقنا فلعنه الله عليه الا و انى و انت موليا هذه الانه فعلى من ابق عنا لعنه الله الا و انى انت اجيرا هذه الامه فمن ظلمنا اجرتنا فلعنه الله عليه ثم قال آمين فقلت : آمين.(٢٠٦)

وصيت ١ در بيماريى كه منجر به وفات رسول خدا شد

، بر بالين او حاضر بودم

سر (نازنين ) آن حضرت در دامن من بود و عباس (عموى او) مردم را از برابر او دور مى كرد.

حالت اغما و بيهوشى بر حضرتش مستولى گشته بود. چيزى نگذشت كه به هوش آمد و چشم گشود. در اين بين متوجه عباس شد و گفت :اى عباس ، اى عموى پيامبر! (آيا حاضرى ) وصيت مرا بپذيرى و ديونم را بپردازى و به وعده هايى كه به مردم داده ام جامه عمل پوشى؟

عباس پاسخ داد: اى فرستاده خدا! شمابا سخاوت تر از تندباد هستيد (به همه وعده خير داده ايد) كجا در ميان اموال من ، مالى كه بتواند از عهده قرضهاى شما و انجام تعهداتتان برآيد، پيدا مى شود؟ من چنين مالى ندارم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دوباره خواسته خود را تا سه نوبت تكرار فرمود. اما عباس در پاسخ او همان مى گفت كه اول بار گفته بود.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون از وى ماءيوس شد فرمود:هم اينك به كسى وصيت خواهم كرد كه او مى پذيرد و چون تو سخن نخواهد گفت.

سپس (آنچه از عباس خواسته بود به من پيشنهاد داد و) فرمود:

على ! وصايت مرا بپذير و قرضهايم را بر عهده گير، و وعده هايم را به انجام رسان.

از شنيدن اين كلمات گريه راه گلويم را گرفت و سرشك اشك در چشمانم دويد و پيكرم به لرزه افتاد. در اين حال ديدم سر مبارك پيامبر در دامن من به اين سوى و آن سوى مى غلتد (و گويا حالت تعادل از كف داده بود). ريزش اشك از ديدگانم چهره منور او را تر مى ساخت ، زبانم بسته شده بود و من از پاسخ درخواست وى عاجز مانده بودم همين د ر نگ سبب گشت تا دوباره بگويد:على ! به وصيتم عمل كن و

گفتم : پدر و مادرم فداى شما، چنين خواهم كرد.

سپس امر فرمود كه او را بنشانم پشت او در آغوش من بود و همين طور كه او را در بغل داشتم فرمود:

على ! تو در دنيا و آخرت برادر من و وصى و جانشين من هستى.

٢ سپس بلال را صدا زد و از او خواست تا شمشير و زره و استر و زين و لجام و كمربندى كه روى زره اش مى بسته است را نيز به همراه خود بياورد.

بلال آنچه را كه فرموده بود، آورد(٢٠٧) و كنار بستر، برابر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايستاد. پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از من خواست تا به پا خيزم و آن اشياء را برگيرم و به خانه خود برم من نيز چنان كردم و بازگشته و در مقابل پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايستادم

حضرت نگاهى به من انداخت و سپس انگشتر خود را از دست در آورد و به من داد و فرمود:اين انگشتر، مخصوص تو است ، بگير، كه در دنيا و آخرت از آن تو خواهد بود.

(اين توجه و ارادت از آن حضرت در شرايطى ابراز مى شد كه منزل مملو از جمعيت ، بنى هاشم و ديگران بود و همگان رفتار و حركات او را زير نظر داشتند و گفتار او را مى شنيدند). سپس متوجه مردم شد و به آنها فرمود:

هرگز با على مخالفت نكنيد كه گمراه خواهيد شد.

مبادا با او رشك و حسد بريد كه در شمار كفار محسوب خواهيد شد.

در فاصله كوتاهى كه به امر آن حضرت اشياء اهدايى او را به خانه خود بردم و بازگشتم ، عباس از اين فرصت استفاده كرد و در جاى من نشست (با آمدن من او حركتى نكرد و همچنان نشسته بود) رسول خدا از او خواست كه برخيزد و من بر جاى خود بنشينم اين سخن بر عباس گران آمد و گفت :

آيا پيرمرد را بر پا مى دارى و جوان را مى نشانى ؟!و اعتنايى نكرد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مجبور شد تا سه نوبت حرف خود را تكرار كند.

عباس (برنجيد و) با خشم و غضب برخاست و جا خالى كرد و من نشستم آنگاه پيامبر خدا فرمود: عباس ! اى عمو! مبادا من از دنيا بروم و بر تو خشمگين باشم كه خشم من تو را به دوزخ بكشاند. عباس بازگشت و نشست

٣ سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به بلال فرمود:

فرزندانم حسن و حسين را حاضر كن.

بلال در پى بچه ها روان شد و بزودى بازگشت تا چشم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر عزيزانش افتاد، دست گشود و آنان را در آغوش گرفت و به بوييدن و نوازش آن دو پرداخت

من پنداشتم كه سنگينى بچه ها بر سینه پيامبر ممكن است سبب رنج و زحمت او گردد، از اين رو جلو رفتم تا شايد بچه ها را از سينه جدّشان دور كنم ، اما حضرت اجازه نداد و فرمود:آزادشان بگذار، مهلت ده تا مرا سير ببينند و ببويند و من نيز آنان را نيك ببويم بگذار در اين فرصت باقى مانده ، از من بهره گيرند و من نيز از آنان بهره مند گردم ، بزودى پس از من با روزهاى سخت و دشوارى مواجه گردند. نفرين بر كسانى كه آنان را به ترس و وحشت اندازند.

بار خدايا! من اين دو كودك و پدرشان را به تو مى سپارم.

١ عن على بن ابى طالب قال : كنت عند رسول الله فى مرضه الذى قبض فيه فكان راسه فى حجرى و العباس يذبت عن وجه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاغمى عليه اغماء ثم فتح عينيه فقال : يا عباس ! يا عم رسول الله ! اقبل وصيتى و اضمن دينى و عداتى ، فقال العباس : يا رسول الله ! انت اجود من الريح المرسله و ليس فى مالى وفا لدينك و عدالتك فقال النبى ذلك ثلاثا يهيده عليه و العباس فى كل ذلك يجيبه بما قال اول مره فقال النبى : لاقولنها لمن يقبلها و لايقول يا عباس مثل مقالتك فقال : يا على اقبل وصيتى و اضمن دينى و عداتى

فخنقتنى العبره وارتج جسدى و نظرت الى راس رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يذهب و يجى فى حجرى فقطرت دموعى على وجهه و لم اقدر ان اجيبه ثم ثنى فقال يا على ! اقبل وصيتى و اضمن دينى و عداتى قلت نعم بابى و امى قال اجلسنى فاجلسته فكان ظهره فى صدرى فقال يا على انت اخى فى الدنيا و الاخره و وصيى و خليفتى فى اهلى(٢٠٨)

٢ قال علىعليه‌السلام: ثم قال : يا بلال ! هلم سيفى و درعى و بغلتى و سرجها و لجامها و منطقتى التى اشدها على درعى

فجا بلال بهذه الاشياء فوقف بالبغله بين يدى رسول الله فقال : يا على ! قم فاقبض فقمت و قام العباس فجلس مكانى ، فقمت فقبضت ذلك فقال انطلق به الى منزلك فانطلقت ثم جئت فقمت بين يدى رسول الله قائما فنظر الى ثم عمد الى خاتمه فنزعه ثم دفعه الى فقال : هاك يا على هذا لك فى الدنيا و الاخره و البيت غاص من بنى هاشم و المسلمين فقال يا بنى هاشم يا معشر المسلمين ! لاتخالفوا عليا فتضلوا و لاتحسدوه تكفروا يا عباس ! قم من مكان على فقال : تقيم الشيخ و تجلس الغلام ؟ فاعادها عليه ثلاث مرات فقام العباس فنهض مغضبا و جلست مكانى فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : يا عباس ! يا عم رسول الله لا اخرج من الدنيا و انا ساخط عليك فيدخلك سخطى عليك النار. فرجع فجلس

٣ فقال : يا بلال ايتنى بولدى الحسن و الحسين فانطلق فجا بهما فاسندهما الى صدره فجعل يشمهما

فظننت انهما قد غماه اى اكرباه فذهبت لاوخرهما عنه فقال : دعهما يشمانى و اشمهما و يتزودا منى و اتزود منهما فسيلقيان من بعدى زلزالا و امرا عضالا، فلعن الله من يحيفهما، اللهم انى استودعكهما و صالح المؤ منين(٢٠٩)

رفتار دوگانه

(شمارى از زنان كه بى صبرانه به انتظار ديدن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لحظه شمارى مى كردند) با اجازه آن حضرت وارد شدند. رسول گرامى از آن ميان دخترش فاطمه را صدا زد و او را نزد خويش فرا خواند. فاطمه با چشمانى اشكبار، خود را بر پيكر پدر انداخت

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لحظاتى را با دخترش به آهستگى سخن گفت لختى بعد فاطمه در حالى كه اشك از چشمانش مى باريد از سينه پدر سر بر گرفت و دوباره با اشاره پدر در آغوش وى افتاد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين بار هم كلماتى در گوش او زمزمه كرد. از شنيدن اين سخنان (چهره فاطمه شكفته گشت و) تبسم بر لبهاى او نقش بست

رفتار دوگانه ، آن هم مقارن هم ، حاضران را شگفت زده کرد. از سبب آن پرسيدند. (با توضيحى كه از او شنيدند معلوم شد كه ) پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نجواى نخستين از مرگ حتمى خود، خبر داده و فاطمه از شنيدن آن بى تاب و گريان گشته است و در گفتگوى بعدى ، پس از آنكه وى را به بردبارى سفارش كرده است فرموده :فاطمه جان ! بى تابى نكن من از پروردگار خود مسئلت كرده ام كه تو نخستين فرد از خانواده ام باشى كه به من مى پيوندى. فاطمه از شنيدن مژده ديدار پدر و پيوستن بزودى خود، شادمان گشته است

قال علىعليه‌السلام: ثم اذن للنسا فدخلن عليه فقال لابنته : ادنى منى يا فاطمه ! فاكبت عليه فناجاها فرفعت راسها و عيناها تهملان دموعا فقال لها: ادنى منى فدنت منه فاكبت عليه فناجاها فرفعت راسها و هى نضحك فتعجبنا لما راينا فسالناها فاخبرتنا انه نعى اليها نفسه فبكت ، فقال : يا بنيه لاتجزعى فانى سالت ربى ان يجعلك اول اهل بيتى لحاقا بى ، فاخبرنى انه قد استجاب لى فضحكت.(٢١٠)

در واپسين لحظات

آنگاه به من فرمود:على ! به دخترم فاطمه ، امورى را توصيه كرده ام و از او خواسته ام تا آنها را به تو گوشزد كند.(از او بپذير و) به آنچه مى گويد عمل كن ، كه وى بسيار راستگو و پايدار است.

سپس دخترش را در آغوش گرفت و او را به سينه چسبانيد و در حالى كه او را مى بوسيد فرمود:پدرت به قربانت اى فاطمه !.

از شنيدن اين سخن صداى گريه و شيون فاطمه بلند شد. باز پيامبز وى را در آغوش گرفت و افزود:آرى به خدا سوگند كه انتقامت گرفته خواهد شد. بى شك خدا از خشم تو خشمگين خواهد شدسپس سه مرتبه فرمود:واى بر ستمكاران ...آنگاه خود بشدت گريست

به خدا قسم هنگامى كه رسول خدا به گريه افتاد، خود را در حالى يافتم كه گويا پاره اى از گوشت تنم جدا شده باشد! قطرات اشك از چشمان پيامبر چونان باران بر چهره و محاسنش جارى بود. و اين در حالى بود كه از فاطمه جدا نمى شد و پيوسته او را در آغوش خود مى فشرد. (لحظات بسيار تلخ و سختى بود) پيامبر در دامن من و سر بر سينه ام نهاده بود و حسن و حسين پاهاى جدشان را به بوسه گرفته بودند و با اشك چشم و سوز درون ، صدا به گريه و شيون بلند كرده بودند و با صداى بلند مى گريستند.

فاطمه نيز چنان مى گريست كه من گمان كردم گويا آسمانها و زمين به گريه نشسته اند.

(ساكت كردن او كار آسانى نبود) عاقبت پدر به تسليت وى پرداخت و گفت :دخترم خدا جانشين من بر شما است اگر من از ميان شما مى روم خدا باقى است و او بهترين جانشين است قسم به آنكه مرا به نبوت برانگيخت ، اشك تو، عرش الهى و فرشتگان آن را به گريه انداخت و آسمانها و زمين ها و آنچه را كه درون آنهاست به ماتم نشاند

... من اگر بگويم جبرئيل هم در آن ساعت حساس حضور داشت ، گزاف نگفته ام ؛ چه اينكه من صداى ناله و گريه اى مى شنيدم اما بدرستى صاحب آن را نمى شناختم ولى در اين ترديد ندارم كه آن صداها و همهمه ها از فرشتگان بوده است و با توجه به دوستى و صداقت ديرينه اى كه بين او و جبرئيل بود، گمان ندارم كه مثل چنين شبى پيامبر را تنها گذاشته باشد.

قال علىعليه‌السلام : قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : يا على انى قد اوصيت فاطمه ابنتى باشيا و امرتها ان تلقيها اليك فانفدها فهى الصادقه الصدوقه

ثم ضمها اليه قبل راسها و قال : فداك ابوك يا فاطمه ، فعلا صوتها بالبكا ثم ضمها اليه و قال : اما و الله لينتقمن الله ربى و ليغضبن لغضبك فالويل ثم الويل ثم الويل للظالمين ، ثم بكى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم.

قال علىعليه‌السلام : فو الله لقد حسبت بضعه منى قد ذهبت لبكائه حتى هملت عيناه مثل المطر حتى بلت دموعه لحيته و ملاءه كانت عليه و هو يلتزم فاطمه لايفارقها و راسه على صدرى و انا مسنده و الحسن و الحسين يقبلان قدميه و يبكيان باعلى اصواتهما

و لقد رايت بكا منها احسب ان السماوات و الارضين قد بكت لها. ثم قال لها يا بنيه ! الله خليفتى عليكم و هو خير خلقه و الذى بعثنى بالحق لقد بكى لبكائك عرش الله و ما حوله من الملائكه و السماوات و الارضون و ما فيهما

و لو قلت ان جبرئيل فى البيت لصرقت لانى كنت اسمع بكا و نغمه لا اعرفها و كنت اعلم اَنها اصوات الملائكه لا اشك فيها لان جبرئيل لم يكن فى مثل تلك لاليله يفارق النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم.

جبرئيل در عيادت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

جبرئيل ، فرشته وحى ، در اوقات معينى بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرود مى آمد و از وى ديدار مى نمود در روزهاى بيمارى ، اين ديدار تا دو نوبت در شبانه روز هم مى رسيد.

در يكى از اين ديدارها بود كه من ، حضور جبرئيل را در محضر شريف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احساس نمودم

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جز من از همه كسانى كه آنجا بودند، خواست كه منزل را ترك گويند. و چون منزل از جمعيت خالى شد، گفتگوى او و جبرئيل به شرح زير آغاز شد:

جبرئيل : اى محمد! خدايت سلام رسانده و از تو احوالپرسى و دلجويى كرده است - هر چند او خود بر احوال بندگان آگاهتر است !

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : نشانه هاى مرگ را در خود مى بينم

جبرئيل : مژده باد بر تو! (زود است كه ) اراده خداوندى در حق تو به منتهاى كرامت و بزرگوارى رسد و زمان وصل و لقاى او فراهم آيد.

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : (لحظاتى پيش ) فرشته مرگ آمده بود و اجازه ورود خواست ، به او خوش آمد گفتم و داخل شد. از او مهلتى خواستم تا آمدن تو كارش را به تاءخير اندازد.

جبرئيل : اى محمد! پروردگارت به ديدار تو بسى مشتاق است تاكنون سابقه نداشته است كه فرشته مرگ از كسى رخصت گرفته باشد و پس از تو نيز از احدى اجازه نخواهد گرفت

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : جبرئيل ! تو نزد من بمان ، و تا آمدن او (فرشته مرگ ) مرا تنها مگذار.

قال علىعليه‌السلام: فان جبرئيل نيزل على النبى فى مرضه الذى قبض فيه فى كل يوم و فى كل ليله

... انه نزل عليه فى الوقت الذى كان ينزل فيه فعرفنا حسه فقال على فيخرج من كان فى البيت غيرى فقال له جبرئيل : يا محمد! ان ربك يقرئك السلام و يسالك و هو اعلم بك كيف تجدك ؟ فقال له انبى اجدنى ميتا، قال له جبرئيل : يا محمد! ابشر فان الله انما اراد ان يبلغك بما تجد ما اعدلك من الكرامه

قال له النبى : ان ملك الموت استاذن على فاذنت له فدخل و اسبيظرته مجيئك

فقال له يا محمد! ان ربك اليك مشتاق فما استاذن ملك الموت على احد قبلك و لايستاذن على احد بعدك فقال النبى : لاتبرح يا جبرئيل حتى يعود..(٢١١)

سنت ديرينه

هنگامى كه وصيتنامه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مطالعه كردم ديدم در بخشى از آن چنين نوشته شده است :

اى على ! جز تو كسى در كار غسل و كفن و دفن من شركت نجويد.

به آن حضرت گفتم : پدر و مادرم به فدايت ، آيا انجام دادن آن به تنهايى برايم ممكن است ؟!

فرمود: دستور جبرئيل است كه از جانب پروردگار آورده است

پرسيدم : در صورت عجز آيا از كسى كمك بخواهم ؟

فرمود: جبرئيل گفته است كه :

سنت ديرينه الهى چنان بوده است كه پيامبران را جز جانشينان آنان ، غسل نمى داده اند. اكنون نيز بايد تداوم اين سنت به دست على انجام يابد

براى انجام دادن غسل من ، محتاج به يارى كسى نخواهى شد؛ چه اينكه تو را نيكو ياوران و نيكو برادرانى است !

پرسيدم : پدر و مادرم به فدايت آنها چه كسانى هستند؟

فرمود:جبرئيل ، ميكائيل ، اسرافيل ، ملك الموت و اسماعيل فرشته اى كه امور آسمان دنيا به او واگذار شده است.

در اين هنگام به سجده افتادم و خدا را سپاس گفتم كه ياورانى كه امين پروردگارند به كمك خواهد فرستاد.

قال علىعليه‌السلام: لما قرات صحيفه وصيه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاذا يا على ! غسلنى و لايغسلنى غيرك فقلت لرسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابى انت و امى انا اقوى على غسلك وحدى ؟

قال : بذا امرنى جبرئيل و بذلك امره الله تبارك و تعالى

فقلت له : فان ام اقو على غسلك وحدى فاستعين بغيرى يكون معى ؟

فقال جبرئيل : يا محمد! قل لعلى لن ربك يامرك ان تغسل ابن عمك فان هذا السنه ، لايغسل الانبيا غير الاوصيا و انما يغسل كل نبى وصيه من بعده و اعلم يا على ! ان لك على غسلى اعوانا نعم الاعوان و الاخوان

فقلت : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم! من هم بابى انت و امى ؟

فقال : جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت و اسماعيل صاحب السما الدنيا، اعوان لك

فخررت لله ساجدا و قلت : الحمدلله الذى جعل اى اخوانا و اعوانا هم امنا الله(٢١٢)

شاهدان وصيت

شبى از شبهاى بيمارى آن حضرت كه من تكيه گاه او بودم (به طورى كه پشت او در آغوش من قرار داشت ) و خانه هم به دستور پيامبر از همسرانش خالى شده بود و فقط من و فاطمه حضور داشتيم ؛ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وصيت پرداخت و مواردى را يك به يك برشمرد و بر انجام دادن آن تاءكيد و سفارش فرمود.

رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از اينكه وصاياى خود را به پايان برد، فرمود:على ! از جاى خود برخيز و برابر من بنيشين.

من برخاسته در مقابل او نشستم در اين حال جبرئيل حضرتش را در آغوش گرفت و تكيه گاه آن جناب شد و ميكائيل هم در سمت راست آن حضرت نشست

پيامبر به من فرمود: اى على ! دستهايت را روى هم بگذار. من نيز چنين كردم

آنگاه فرمود:من پيشتر از تو پيمان گرفته بودم اما اكنون مى خواهم همان پيمان را در حضور دو شاهد كه امين پروردگارند (جبرئيل و ميكائيل ) تجديد كنم اى على ! تو را به حقى كه اين دو فرشته بر تو دارند، سوگند مى دهم به وصاياى من عمل كنى و در انجام دادن آن با شكيبايى و پروا پيشگى و هماهنگ با طريقت و برنامه من نه راه و روش ديگران كوشش نمايى و آنچه خداوند بهره تو ساخته است با قوت و قدرت در حفظ و حراست آن بكوشى.

سپس دست خود را روى دست من كه همچنان بسته بود گذاشت كه احساس كردم گويا چيزى درون مشت بسته ام فرو برد و آنگاه فرمود:

على ! حكمت و دانش را در ميان دستان تو گذاشتم و تو را از آنچه كه در پيش دارى و از آنچه كه بزودى با آن دست به گريبان خواهى شد آگاه كردم تو نيز هنگام وفات ، وقتى خواستى بر وصىّ پس از خود وصيت كنى ، چنانكه من كردم بى هيچ نامه و نوشته اى با همين شيوه رفتار كن.

قال علىعليه‌السلام: كنت مسند النبى الى صدرى ليله من الليالى فى مرضه و قد فرغ من وصيته و عنده فاطمه ابنته و قد امر ازواجه و النسا ان يخرجن من عنده ففعلن

فقال : يا ابا الحسن : تحول من موضعك و كن امام

ففعلت و اسنده جبرئيل الى صدره و جلس ميكائيل على يمينه فقال : يا على ! ضم كفيك بعضها الى بعض ، ففعلت فقال لى : قد عهدت اليك احدث العهد اك بمحضر امينى رب العالمين جبرئيل و ميكائيل ، يا على ! بحقهما عليك الا انفذت وصيتى على ما فيها و على قبولك اياها بالصبر و الورع على منها جى و طريقى لاطريق فلان و فلان و خذ ما اتاك الله بقوه

و ادخل يده فيما بين كفى ، و كفاى مضمومتان فكانه افرغ بينهما شيئا فقال : يا على ! قد افرغت بين يديك لاحكمه و قضا ما يرد عليك و ما هو وارد لايعزب عنك من اشرك شى و اذا حضرتك الوفاه فاوص وصيك الى من بعدك على ما اوصيك و اصنع هكذا بلا كتاب و لا صحيفه.(٢١٣)

وصيت كتبى

در منزل رسول گرامى جبرئيل و شمارى از ملائكه حضور داشتند، هر چند من آنها را نمى ديدم ولى حضور آنها را احساس مى كردم

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نوشته سر بسته اى كه مهر شده بود، از دست جبرئيل گرفت و به من داد و فرمود كه آن را بگشايم و من چنين كردم بعد فرمود آن را بخوانم من مشغول خواندن آن نوشته شدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هم اينك جبرئيل نزد من است او اين نوشته را از جانب پروردگارم آورده است

من محتواى اين نوشته را (كه وصيت كتبى او محسوب مى شود) با وصيت (شفاهى ) او كاملاً مطابق ديدم و همه مواردى كه حضرتش بر انجام دادن آنها سفارش كرده بود در اين نوشته گرد آمده بود بدون اينكه حتى حرفى از آن ساقط شده باشد.

قال اميرالمومنين : دعانى رسول الله عند موته و اخرج من كان عنده فى البيت غيرى ، و البيت فيه جبرئيل و الملائكه ، اسمع الحس و لاارى شيئا فاخذ رسول الله كتاب الوصيه من يد جبرئيل مختومه فرفعها الى و امرنى ان افضها ففعلت و امرنى ان اقراها فقراتها فقال ان جبرئيل عندى اتانى بها الساعه من عند ربى

فقراتها فاذا فيها كل ما كان رسول الله يوصى به شيئا فشيئا ما تغدر حرفا.(٢١٤)

تقسيم حنوط

در بخشى از وصيت نامه آمده بود: حنوطى كه از بهشت براى او آورده اند در اختيار من بگذارد. از اين رو اندكى پيش از وفاتش مرا صدا زد و در حالى كه به من و دخترش فاطمه اشاره مى كرد، فرمود:

اين حنوطى است كه جبرئيل از بهشت آورده است او به شما سلام رسانده و گفته است : اين حنوط را ميان خود تقسيم كنيد، بخشى از آن را براى من مصرف كنيد و بقيه را براى خود نگه داريد.

فاطمه گفت : پدر جان ! ثلث آن براى شما باشد و بقيه را على قسمت كند!

از شنيدن اين سخن ، رسول خدا به گريه افتاد و دخترش را در آغوش كشيد و فرمود:

به دخترم الهام مى شود، او بسيار عاقل و هدايت يافته است

على ! تو درباره باقى مانده حنوط تصميم بگير.

(گفتم ) نيمى از آن فاطمه باشد، اما يا رسول الله نيمه باقى مانده ، از آن كسى كه شما بفرماييد. فرمود: آن را براى خود نگه دار.

قال على بن ابى طالب : كان فى الوصيه ان يدفع الى الحنوط، فدعانى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل و فاته بقيل ، فقال : يا على ! و يا فاطمه ! هذا حنوطى من الجنه دفعه الى جبرئيل و هو يقرئكما السلام و يقول لكما: اقسماه و اعز لا منه لى و لكما، قالت فاطمه : لك يا ابتاه ثلثه و ليكن الناظر فى الباقى على بن ابى طالب ، فبكى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ضمها اليه و قال : موفقه رشيه مهديه ملهمه يا على ! قل فى الباقى ، قال : نصف ما بقى لها و نصف لمن ترى يا رسول الله قال : هو لك فاقبضه(٢١٥)

در حضور فرشتگان ١

رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به تنهايى در همان جامه اى كه بر تن داشت ، غسل و شستشو دادم ابتدا خواستم پيراهن از بدنش بيرون كنم اما جبرئيل مانع شد و گفت :على ! برادرت را از جامه اش برهنه مكن كه خدا او را برهنه نساخته است ؛ در كار غسل عموزاده ات من خود به تو كمك خواهم كرد.

شستشوى او را در فضاى عطرآگين و ملكوتى آغاز كردم فرشتگان نيك سرشت و مقرب الهى پيوسته بشارتم مى دادند و در كار غسل ياريم مى رساندند و لحظه به لحظه با من سخن مى گفتند.

پدر و مادرم فدايش باد، هر وقت مى خواستم پيكر پاك و مطهرش را جا به جا كنم خود به خود حركت مى كرد و مطابق نياز، چرخش داده مى شد. اين وضع تا پايان غسل و كفن او همچنان ادامه داشت

٢ هرگز بويى خوش تر از بوى او استشمام نكردم و هرگز چهره اى به نورانيت و برافروختگى چهره او نديدم حالتى كه بر دهان مردگان عارض مى شود، در وى پديدار نگشت

١ قال على : غسلت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انا وحدى و هو فى قميصه فذهبت انزع عنه القميص ، فقال جبرئيل : يا على ! لاتجرد اخاك من قميصه فان الله لم يجرده ، و تويد فى الغسل فانا اشركك فى لبن عمك لامر الله

فغسلته بالروح و الريحان و الملائكه الكرام لابرار الاخيار تبشرنى و تمسك و اكلم ساعه بعد ساعه و لالقلب منه عضوا بابى هو و امى الا انقلب لى قلبا، الى ان فرغت من غسله و كفنه(٢١٦)

٢ ما شممت اطيب من ريحه و لا رايت اضوا من وجهه حينئذ و لم اره يعتاد فاه ما يعتاد الموتى

هتك حرمت

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موارد وصيت را يك به يك بر على برمى شمرد. و از او مى خواست تا عمل به وصيت را با هر سختى كه در پى دارد بپذيرد. و افزود كه اينك شاهدانى از فرشتگان الهى بر اقرار و پذيرش تو گواهند؛ مبادا در انجام آن سستى ورزى

وصى گرامى كه سراپاگوش بود، در پايان هر بند، اطاعت و آماگى خود را اعلام مى نمود. تا آنكه شمار وصايا به فرازى رسيد كه شنيدن آن ، بند از بند على جدا كرد و آن جلوه عظمت و ناموس الهى را به لرزه درآورد و نقش بر زمين كرد. اين بخش را از خود او مى شنويم :

... قسم به آنكه دانه را شكافت و به جانداران حيات بخشيد، گفتار جبرئيل را شنيدم كه به حبيب خدا چنين مى گفت :

اى محمد! به على بگو كه حرمتت ، كه حرمت خدا و رسول است ، هتك خواهد شد و محاسنت با خون سرت خضاب خواهد شد.

از شنيدن اين سخن ، فريادى كشيدم و بيهوش بر زمين افتادم پس (از آنكه به هوش آمدم ) گفتم : يا رسول الله اين وصيت را هم مى پذيرم و بر تلخي هاى آن صبر مى كنم اگر چه حرمتم هتك شود و سنتهاى الهى ترك شود و كتاب خدا پاره پاره گردد و اركان كعبه از هم فرو پاشد و محاسنم از خون سرم رنگين شود. در برابر همه اينها شكيبا خواهم بود و به حساب خدا خواهم گذاشت تا از او اميد اجر و پاداش دارم و تا پيوستن به شما، در انجام دادن آنها تلاش خواهم كرد.

فقال اميرالمومنينعليه‌السلام : و الذى فلق الحبه و برا النسمه لقد سمعت جبرئيل يقول للنبى يا محمد! عرقه انه ينتهك الحرمه و هى حرمه الله و حرمه رسول الله و على ان تخضب لحيته من راسه بدم عبيط.

قال امير المومنين : فصقت حين فهمت الكلمه من الامين جبرئيل حتى سقطت على وجهى و قلت : نعم قبلت و رضيت و ان انتهكت الحرمه و عطلت السنن و مزق الكتاب و هدما الكعبه و خضبت لحيتى من راسى بدم عبيط(٢١٧) صابرا محتسبا ابدا حتى اقدم عليك.(٢١٨)