خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام0%

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شعبان صبوری
گروه: مشاهدات: 17689
دانلود: 3496

توضیحات:

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 175 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17689 / دانلود: 3496
اندازه اندازه اندازه
خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

راءى نهايى

قريش پيوسته در صدد كشتن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و براى رسيدن به اين هدف راههاى مختلف آن را به شور مى گذاشت و هر بار نقشه اى را تجربه مى كرد و تصميمى اتخاذ مى نمود.

تا آنكه در آخرين نشستى كه دردار الندوه(٧) داشتند، ابليس ملعون در قيافه مرد يك چشم از تيره ثقيف (مقصود مغيره بن شعبه است ) در آن مجلس شركت جست با حضور او اطراف و جوانب قصه و احتمالات موجود، به دقت بررسى شد. سرانجام به اتفاق آرا بر آن شدند تا براى از ميان بر داشتن پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بايد از هر تيره قريش يك نفر به همكارى دعوت شود و سپس همگى با شمشيرهاى برهنه و هماهنگ بر او حمله برند و در جا خونش را بريزند و با اين كار (گذشته از اينكه از وجود او آسوده خواهند شد) موضوع خونخواهى او نيز به كلى پايمال خواهد شد، چرا كه اولياى دم قادر نخواهند بود كه با همه تيره هاى قريش درگير شوند. از سوى ديگر قريش بيز به خاطر حمايت از افرادش ، از تسليم و تحويل خاطيان ممانعت خواهد كرد. در نتيجه درخواست قصاص و خونخواهى بستگان پيامبر بى پاسخ خواهد ماند.

فرشته وحى فرود آمد و پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از تصميم قريش آگاه ساخت و حتى جزئيات اين نقشه را كه در چه ساعتى و در كدام شب خواهد بود فاش ساخت و از او خواست تا در آن شب ، شهر مكه را به سمت غار ثورترك گويد...

قال علىعليه‌السلام :... فان قريشا تزل تخيل(٨) الارا و تعمل الحيل فى قتل النبى حتى كان اخر ما اجتمعت فى ذلك يوم الدار دار الندوه و ابليس الملعون حاضر فى صوره اعود ثقيف فلم تزل تضرب امرها ظهرا لبطن حتى اتمعت آراوها لى ان تنتدب من كل فخذ من قريش رجل ثم ياخذ كل رجل منهم سيفه ثم مياتى النبى و هو نائم على فراشه فيضربوه جميعا باسيافهم ضربه رجل واحد فيقتلوه فاذا قتلوه منعت قريش رجالها و لم تسلمها فيمضى دمه هدرا فهبط جبرئيل على النبى فانباه بذلك و اخبره بالليله التى يجتمعون فيها و الساعه التى ياتون فراشه فيها و امره بالخروج فى الوقت الذى خرج فيه الى الغار.(٩)

شب حادثه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا نزد خويش فرا خواند و فرمود:

مردانى از قريش در انديشه قتل من نقشه كشيده اند. تو امشب در بستر من بخواب تا من از مكه دور شوم كه اين دستور خداست

گفتم : بسيار خوب اى فرستاده خدا! چنين خواهم كرد. سپس در بستر خوابيدم پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بگشود و از منزل خارج شد. مشركان در اطراف خانه او، در پى اجراى نقشه پليد خود به انتظار سپيده صبح كمين كرده بودند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با تلاوت اين آيت :

(و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم اليبصرون ) (١٠)

از مقابل چشمان باز و خيره آنها به سلامت گذشت

در بين راه با ابابكر كه به انگيزه خبرگيرى از منزل خارج شده بود، برخورد مى كند چرا كه او از توطئه قريش آگاه گشته بود! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وى را با خود همراه ساخت

پس از طلوع فجر، مشركان به درون خانه يورش آوردند. آنها ابتدا مرا با آن حضرت اشتباه گرفتند. اما پس از اينكه من از جاى برخاستم و در مقابلشان فرياد كشيدم ، مرا شناختند و گفتند: على !؟

گفتم : آرى على هستم

پس محمد كجاست ؟

از شهر شما خارج شده

به كجا؟

خدا مى داند.

سپس آنها مرا رها كردند و در جستجوى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خانه را ترك گفتند.

در بين راه به ابوكرز خزاعى كه در رديابى و شناساى جاى پاى اشخاص مهارتى به سزا داشت ، برخورد مى كنند و از وى مى خواهند تا در يافتن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را يارى دهد.

ردياب ، ابتدا جاى پاى آن حضرت را كه در خانه اش وجود داشت (به عنوان نمونه ) شناسايى كرد و سپس گفت : اين جاى پاى محمد است به خدا سوگند اين قرين همان قدمى است كه درمقام ابراهيم هست(١١) او پس از شناسايى به تعقيب پرداخت و دنبال اثر پاى پيامبر را گرفت تا رسيد به همان مكانى كه ابوبكر با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همراه شده بود. آنگاه گفت : شخصى از اينجا به محمد پيوسته و او را همراهى كرده است و اين جاى پا مى رساند كه آن كس بايدابو قحافه يا فرزند او ابوبكر باشد!

خزاعى به نشانى آن آثار، راه غار را پيش گرفت و رفت تا به غار رسيد كه ديگر اثرى از جاى پا نبود.

خداوند كبكى را به در غار گماشته بود كه از تخم خود حضانت مى كرد و عنكبوتى را واداشته بود تا با تنيدن تارهاى خود، پوششى بر سطح ورودى غار ايجاد نمايد. (با ديدن اين صحنه ) ردياب در حيرت شد و گفت :

محمد و همراهش ، از اينجا به بعد حركتى نداشته اند. حال يا آن دو به آسمان پر گشوده اند و يا اينكه در دل زمين فرو شده اند! زيرا همان طور كه مى بينيد، اين در غار است كه تافته هاى عنكبوت را همچنان (دست نخورده ) حفظ كرده است اگر آنها به درون غار رفته بودند، تارهاى عنكبوت درهم ريخته بود.

افزون بر اين ، كبكى كه در غار از تخم (و جوجه ) خود حضانت مى كند، خود شاهد ديگرى است كه آنها درون غار نرفته اند.

بدين ترتيب مشركان از وارد شدن به درون غار منصرف شدند و به منظور دست يافتن به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در كوههاى اطراف پراكنده شدند.

قال على : فدعانى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقال : ان قريشا دبرت كيت و كيت فى قتلى فنم على فراشى حتى اخرج انا من مكه فقد امرنى الله بذلك

فقلت له : السمع و الطاعه

فنمت على فراشه ، و فتح رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الباب و خرج عليهم و هم جميعا جلوس ينظرون الفجر و هو يقول :

(و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم اليبصرون ).

و مضى و هم ال يرونه فراى ابابكر قد خرج فى الليل يتجسس من خبره و قد كان وقف على تدبير قريش من جهتهم فاخرجه معه الى الغار فلما طلع الفجر تواثبوا الى الدار و هم يظنون انى محمد! فوثبت فى وجوههم و صحت بهم فقالوا: على ؟ قلت : نعم ، قالوا: و اين محمد؟

قلت : خرج من بلدكم ، قالوا: الى اين خرج ؟ قلت : الله اعلم

فتركونى و خرجوا. فاستقبلهمابو كرز الخزاعى و كان عالما بقصص الاثار فقالوا: يا ابا كرز اليم نحب ان تساعدنا فى قصص اثر محمد، فقد خرج عن البلد. فوقف على باب الدار فنظر الى اثر رجل محمد فقال : هذه اثر قدم محمد، و هى و الله اخت القدم التى فى مقام ، و مضى به على اثره حتى اذا صار الى الموضع الذى لقيه ابوبكر. قال : هنا قد صار مع محمد آخر و هذه قدمه ، اما ان تكون قدم اى قحافه او قدم ابنه ، فمضى على ذلك الى باب الغار، فانقطع عنه الاثر و قد بعث الله قبجه فباضت على باب الدار، بهث الله العنكبوت فنسجت على باب الغار، فقال : ما جاز محمد هذا الموضع ، و لا من معه ، اما ان يكونا صعدا الى السما او نزلا فى الارض ، فان باب هذا الغار كما ترون عليه نسج العنكبوت ، و القبجه حاضه على بيضها بباب الغار، فلم يدخلوا الغار و تفرقوا فى الجبل يطلبونه(١٢)

آزار قريش

وقتى كه محمد مردم را به ايمان به خدا و يكتاپرستى دعوت نمود ما اهل بيت نخستين كسانى بوديم كه به او ايمان آورديم و آنچه آورده بود تصديق كرديم و سالها بر همان منوال گذشت در حالى كه در هيچ يك از محله ها و آباديهاى عرب جز ما، كسى خدا را پرستش نمى نمود.

قوم ما (قريش ) خواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بر كنند (به همين منظور) نقشه ها براى ما كشيدند و كارى ناروا با ما كردند. و ما را از خوراكى و نوشيدن جرعه اى زلال بازداشتند و بيم و ترس را به ما ارزانى داشتند و بر ما ديده بانان و جاسوسان گماشتند و ما را به رفتن به كوهى سخت و ناهموار ناگزير ساختند. و آتش جنگ را بر ضد ما بر افروختند و ميان خود پيمانى نوشتند كه با ما نخورند و نياشامند و همسرى و خريد و فروش نكنند و دست بر دستمان نسايند و امانمان ندهند مگر آنكه پيامبر را به ايشان بسپاريم تا او را بكشند و مثله كنند (تا عبرت ديگران باشد).

ما از ايشان جز در موسم حجى تا موسمى ديگر امان نداشتيم (و امان فقط منحصر به ايام حج بود). پس خداوند ما را بر حمايت از او و دفاع از حريم و نگه داشت حرمت او و نگهبانى از او با شمشيرهاى خود در تمام ساعات هولناك شبانه روز، مصمم داشت

مؤ من ما از اين پايمردى امير ثواب داشت و كافرمان(١٣) نيز به سبب خويشى و ريشه دودمانى خود از او حمايت مى كرد.

اما ديگر قريشيان كه اسلام آورده بودند چنان بيم و هراسى كه ما داشتيم ، نداشتند. زيرا يا به سبب هم پيمانى ، ريختن خونشان (بر كفار) ممنوع بود و يا عشيره و قومشان از آنان دفاع مى كردند.

به هيچ كس چنان گزندى كه از سوى قوممان متوجه ما بود نرسيد؛ چه ، آنان از كشته شدن نجات يافته و در امان بودند....

قال علىعليه‌السلام: ... ان محمدا لما دعا الى الايمان بالله و التوحيد له كنا اهل البيت اول من امن به و صدقه فيما جاء به فلبثنا احوالا كامله مجرمه تامه و ما يعبدالله فى ربع ساكن من العرب غيرنا.

فاراد فومنا قتل نبينا و اجتياح اصلنا و هموا بنا الهموم و فعلوا بنا الافاعيل

و منعونا الميره و امسكوا عنا العذب و احلسونا الخوف و جعلوا علينا الارصاد و العيون و اضطرونا الى جبل و عر و اوقدوا لنا نار الحربت و كتيوا علينا بينهم كتابا لايواكلوننا و لايشاربوننا و لايناكحوننا و لا يبايعوننا و لانامن فيهم حتى ندفع اليهم محمدا فيقتلوه و يمثلوا به فلم نكن نامن فيهم الا من موسى الى موسم فعزم الله لنا على منعه و الذب عن حوزته(١٤)

آخرين هشدار

پيامبر خدا به منظور اتمام حجت بيشتر و بستن زبان عذر و بهانه مكيان ، خواست براى آخرين بار آنها را به پرستش خداى عزوجل دعوت كند چنانكه در روز نخست كرده بود. اين بود كه پيش از فتح مكه (و ورود پيروزمندانه اسلام به اين شهر) نامه اى به آنها نوشت

در نامه ، آنان را از مخالفت خويش برحذر داشته و از عذاب الهى ترسانيده بود و به آنها وعده عفو و گذشت داده و از آنها خواسته بود كه به آمرزش خداوند اميدوار باشند و در پايان نامه آياتى چند از سوره برائت را كه درباره مشركان فرود آمده بود، بر آن افزود.

ابتدا پيكى براى بردن نامه معين نفرمود بلكه انجام دادن آن را به همه ياران پيشنهاد كرد. اما اين درخواست بى پاسخ ماند و همگى سر سنگين شدند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه چنين ديد، مردى را فرا خواند و نامه را به وسيله او فرستاد.

جبرئيل ، امين وحى الهى سر رسيد و گفت :

محمد! اين نامه بايد به وسيله شخص تو يا كسى از خاندان تو بر مردم مكه خوانده شود.(١٥)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا از اين وحى آگاه فرمود و انجام دادن اين ماءموريت را بر دوش من نهاد.

من به مكه رسيدم (اما چه مكه اى ؟!) شما مردم مكه را نيك مى شناسيد (و از خشم و كينه آنان نسبت به من آگاهيد) كسى از آنان نبود جز اينكه اگر مى توانست مرا قطعه قطعه كند و هر پاره از آن را بر بالاى كوهى بگذارد، چنين مى كرد و از آن دريغ نداشت هر چند اين كار به قيمت از دست دادن جان او و تباه گشتن خاندان او و از بين رفتن اموالش تمام شود.

من پيام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را براى مردمى اين چنين خواندم آنان به سختى بر آشفتند و زن و مردشان با تهديد و وعده هاى سخت به من پاسخ گفتند و خشم و كينه خود را ابراز داشتند.

قال علىعليه‌السلام : فان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لما توجه لفتح مكه احب ان يعذر اليهم و يدعوهم الى الله عزوج اخرا كما دعاهم اولا فكتب كتابا يحذرهم فيه و ينذرهم عذاب الله و يعدهم الصفح و يمنيهم مغفره ربهم و نسخ لهم فى اخره سوره براءه لتقرا عليهم ثم عرض على جميع اصحابه المضى به اليهم فكلهم يرى البثاقل فيهم فلما راى ذلك ندب منهم رجلا فوجهه به فاتاه جبرئيل فقال :

يا محمد! لا يودى عنك الا انت او رجل منك.

فانبانى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بذلك و وجهنى بكتابه و رسالته الى مكه

فاتيت مكه و اهلها من قد عرفتم ليس منهم احد الا و لو قدر ان يضع على كل جبل منى اربا لفعل و لو ان يبذل فى ذلك نفسه و اهله و ولده و ماله

فبلغتهم رساله النبى و قرات عليهم كتابه فكلهم يلقانى بالتهدد و الوعيد و يبدى لى البغضا و يظهر الشحنا من رجالهم و نسائهم.(١٦)

ماءموريت شبانه

شبى از شبهاى بسيار تاريك ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (كسى به دنبالم فرستاد و) مرا احضار كرد و سپس فرمود:

هم اينك شمشير خود را برگير و بر فراز كوه ابو قبيس برو و هر كه را بر قله آن يافتى هلاك گردان.

من به راه افتادم و (در آن دل شب ) از كوه ابو قبيس بالا رفتم ناگهان مردى سياه چهره و مخوف ، با چشمانى چونان كاسه آتش ، در برابر ديدگانم ظاهر گشت (ابتدا) از ديدن او وحشت كردم (اما همين كه ) مرا به نام صدا زد (به خود آمدم ) جلو رفتم و با يك ضربه شمشير او دو نيمه ساختم

در اين هنگام صداى داد و فرياد بسيارى به گوشم رسيد كه از ميان خانه هاى مكه بر مى خاست ! در بازگشت ، هنگامى كه به محضر رسول خدا شرفياب شدم آن حضرت در منزل همسرش خديجه بود داستان مرد مقتول و فريادهاى همزمان مكيان را باز گفتم : پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا دانستى چه كسى را كشتى ؟

گفتم : خدا و رسول او آگاهترند.

فرمود: تو بت بزرگ لات و عزى را درهم شكستى ، به خدا سوگند از اين پس ، هرگز آن بتها پرستش و ستايش نگردند.

عن على قال : دعانى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذات ليله من الليالى و هى ليله مدلهمه سودا فقال لى :خذ سيفك و مر فى جبل ابى فبيس فكل من رايته على راسه فاضربه بهذا السيف.

فقصدت الجبل فلما علوته وجدت عليه رجلا اسود هائل المنظر كان عينيه جمرتان فهالنى منظره فقال لى : يا على : فدنوت اليه و ضربته بالسيف فقطعته نصفين فسمعت الضجيج من بيوت مكه باجمعها. ثم اتيت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هو بمنزل خديجه رضي‌الله‌عنه ا فاخبر فقال : اتدرى من قتلت يا على ؟!

قلت : الله و رسوله اعلم ، فقال :قتلت اللات و العزى ، و الله لا عادت عبدت بعدها ابدا.(١٧)

بر دوش پيامبر

يك شب كه پيامبر خدا در منزل همسرش خديجه به سر مى برد، مرا نزد خويش فرا خواند. من (بدون فوت وقت ) در محضر شريف او حاضر شدم (وضع حضرت نشان مى داد كه در اين دل شب آهنگ رفتن به جايى دارد. اما چيزى نگفت و مقصد خود را معين نكرد، بلكه همين قدر) فرمود:

على ! (آماده شو و) از پى من حركت كن.

سپس خود جلو افتاد و من به دنبال او به راه افتادم كوچه هاى مكه را يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشتيم تا به خانه خدا، كعبه رسيديم در آن وقت شب كه مردم همگى خفته بودند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (به آهستگى ) صدايم زد و فرمود:

على ! بر دوش من بالا برو.(١٨) سپس خود خم شد و من بر كتف مبارك او بالا رفتم (و بر بام كعبه قرار گرفتم ) و خر چه بت در آنجا بود به زير افكندم آنگه از كعبه خارج شديم و راهى منزل خديجهرضي‌الله‌عنه گشتيم (در بازگشت ) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود:

نخستين كسى كه بتها را درهم شكست جّد تو ابراهيم بود و آخرين كسى كه بتها را شكست تو بودى.

بامداد روز بعد، هنگامى كه اهل مكه به سراغ بتهاى خود رفتند، ديدند كه بتهايشان برخى شكسته و پاره اى وارونه بر زمين افتاده و... گفتند: اين اعمال از كسى جز محمد و پسر عمويش على سر نمى زند (حتماً كار آنهاست ). از آن پس ديگر بتى بر بام كعبه نرفت

عن على قال : دعانى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هو بمنزل خديجه ذات ليله صرت اليه قال : اتبعنى يا على !

فما زال سمشى و انا خلفه و نحن دروب مكه حتى اتينا الكعبه و قد انام الله كل عين

فقال لى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : يا على !

قلت : لبيك يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم . قال : اصعد على كتفى يا على !...

ثم انحنى النبى فصدت على كتفه فالقيت الاصنام على رووسها و خرجنا من الكعبه شرفها الله تعالى حتى اتينا منزل خديجه ، فقال لى :

ان اول من كسر الاصنام جدك ابراهيم ثم انت يا على ! اخر من كسر الاصنام.

فلما اصبحوا اهل مكه وجدوا الاصنام منكوسه مكبوبه على رووسها فقالوا: ما فعل هذا الا محمد و ابن عمهثم لم يقم بعدها فى الكعبه صنم(١٩)

پذيرايى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

، در طول زندگانى خود، بارها با اغذيه بهشتى پذيراى شد.

يك بار كه آن حضرت از فشار گرسنگى برخود مى پيچيد، جبرئيل ظرفى (پر) از طعام آورد. ظرف و محتويات آن در دست مبارك رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تهليل (ذكر لا اله الا الله ) پرداختند و سپس به تسبيح و تكبير و ستايش ذات احديت مشغول شدند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن جام را به دست يكى ازاهل بيتخود داد، كه ظرف مجدداً به خواندن همان اذكار پرداخت دگر باره خواست آن ظرف را به بعضى از اصحاب خود دهد كه جبرئيل (مانع شد و) آن را پس گرفت ، و به حضرتش گفت :

از اين طعام كه مخصوص شما فرستاده شده است ميل كنيد، اين تحفه و هديه بهشت است و تناول آن جز براى نبى و يا وصى او بر ديگرى روا نيست.

آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن طعام خوردند و ما هم با وى همراهى كرديم من ، هم اينك شيرينى آن را در كام خود احساس مى كنم

قال علىعليه‌السلام :... فان محمدا اطعم فى الدنيا فى حياته ، بينما يتضور جوعا فاتاه جبرئيل بجام من الجنه فيه تحفه فهل الجام و هللت التحفه فى يده و سبحا و كبرا و حمدا فناولها اهل بيته ، ففعل الجام مثل ذلك فهم ان يناولها بعض اصحابه فتناولها جبرئيل فقال له :كلها فانها تحفه من الجنه اتحفك الله بها و انها لاتصلح الا لنبى او وصى نبى

فاكل و اكلنا معه و انى لاجد حلاوتها ساعتى هذه(٢٠)

افسوس شيطان در صبح همان شبى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به معراج رفت ، نزد وى بود

حضرت داخل حجرنماز مى گزارد. و من نيز (در كنار او) به نماز ايستاده بودم پس از فراغت از نماز، بانگ ضجه و فريادى به گوشم رسيد. از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدم : اين چه صدايى بود؟

فرمود: اين ضجه و افسوس شيطان است او از (قصه ) معراج با خبر شده و از اينكه در زمين از او اطاعت و پرستش شود ماءيوس شده است

قال على بن ابى طالب : كنت مع رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صبيحه الليله التى اسرى به فيها و هو بالحجر يصلى ، فلما قضى صلاته و قضيت صلاتى سمعت رنه شديده ، فقلت : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! ما هذه الرنه قال : الا تعلم هذه الشيطان ؟ علم انه اسرى بى الليله الى السما فايس من ان يعبد فى هذه الارض.(٢١)

دعاى مستجاب

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مكه به مدينه مهاجرت كرد، ساكنان آن شهر از خشكسالى و بى آبى در رنج بودند.

روز جمعه اى بود كه مردم مدينه نزد پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرد آمدند و گفتند:

اى فرستاده خدا! (مدتى است كه ) باران بر كشتزارهاى ما نباريده و درختان ما در اثر خشكى و تشنگى به زردى نشسته اند و برگهاى آنها پى در پى فرو مى ريزند (و از نشاط و طراوت افتاده اند. چه خوب بود دعايى در حق ما مى كرديد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستهاى مبارك خود را به سوى آسمان گشود چندانكه سفيدى زير بغل او نمايان شد در آن هنگام آسمان صاف بود و هيچ ابرى در آن ديده نمى شد اما هنوز دعاى آن حضرت به پايان نرسيده و از جاى خود حركت نكرده بود كه آثار اجابت دعا ظاهر گشت (و ابرهاى پربار، بر فراز آسمان شهر پديدار گرديد) و چنان باران گرفت كه حتى جوانان تنومند و مغرور را هم ، در بازگشت به سوى منازل خود به زحمت انداخت بارش باران ، آن هم يك هفته متوالى سيلى مهيب به دنبال آورد (كه سبب ويرانى و خسارت گشت ).

روز جمعه بعد باز مردم مدينه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و گفتند:

اى فرستاده خدا! بسيارى از خانه ها در محاصره سيل قرار گرفته ، و ديوار بخشى از آنها فرو ريخته است چهارپايان ما از حركت باز ايستاده اند (امكان رفت و آمد از ما سلب گشته است ...).

رسول خدا تبسمى كرد و فرمود:

همين است توان و ظرفيت فرزند آدم ، او چه زود رنجش پيدا مى كند!.

آنگاه دست به نيايش برداشت و گفت :

پروردگارا! باران پيرامون ما ببارد نه بر سر و كاشانه ما.

خدايا! قطرات بارانت را بر عمق ريشه گياهان و مراتع هدايت و جارى گردان.

يك بار ديگر، مردم به بركت دعاى پيامبر شاهد كرامت و بزرگوارى آن حضرت گشتند و همگان ديدند كه چگونه بارش به اطراف و نواحى شهر مدينه محصور گشت و حتى يك قطره هم از آن همه باران به داخل شهر راه نيافت

قال علىعليه‌السلام :... انه لما هاجر الى المدينه اتاه اهلها فى يوم جمعه فقالوا له : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احتبس القطر و اصفر العود و تهافت الورقفرفع يده المباركه حتى رئى بياض ابطيه و ماترى فى السما سحابه

فما برح حتى سقاهم الله حتى ان الشاب المعجب بشبابه ، لتهمه نفسه فى الرجوع الى منزله ، فما يقدر من شده السيل

فدام اسبوعا فاتوه فى الجمعه الثانيه فقالوا: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم !لقد تهدمت الجدر و اجتبس الركبت و السفر.

فضحك عليه الصلاه و السلام و قال : هذه سرعه ملاله ابن آدم

ثم قال :اللهم حوالينا و لاعلينا، اللهم فى اصول الشيح و مراتع البقع؟

فرئى حوالى المدينه الوطر يقطر قطرا و ما يقع فى المدينه قطره لكرامته على الله عزوجل(٢٢)

املاى سوره مائده

بر پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شدم حضرت سرگرم تلاوت سوره مائده بود. (گويا بخشى از اين سوره به تازگى نازل گشته بود و وجود مبارك آن حضرت در حال تلقى و حى و اخذ آيات قرآنى بود).

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از من خواست آيات آن سوره را بنويسم با تقرير و املاى او كار نوشتن را شروع كردم و آيات را يك به يك نگاشتم تا رسيدم به اين آيه شريفه :

(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ) .(٢٣)

ديدم آن حضرت در يك حالت خلسه و خواب آلودگى فرو رفته اند و عين حال زبان او همچنان بر تقرير و املاى آيات مشغول است

من على رغم خواب بودن حضرت آنچه از او مى شنيدم همه را نيك مى نوشتم تا اينكه كار كتابت سوره پايان گرفت و املاى آيات به انتها رسيد. در اين هنگام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خواب بيدار شد و به من فرمود: بنويس ! پس شروع كرد و از آغاز همان آيه اى كه لحظاتى قبل به خواب فرو رفته بود، تلاوت كرد.

به او گفتم : مگر شما هم اينك اين آيات را تا پايان سوره املا نكرديد و من تمام آنها را نوشتم ؟!

صداى حضرت (به نشانى تعجب ) به تكبير باند شد و سپس فرمود:

آن كس كه اين آيات را بر تو املا مى نموده جبرئيل بوده است.

بدين ترتيب از مجموع يكصد و بيست و چهار آيه سوره مائده ، شصت آيه را پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر من املا فرمود و تعداد شصت و چهار آيه باقى را، امين وحى ، جبرئيل بر من املا كرد.

عن على بن ابى طالب قال : دخلت على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هو يقرا سوره المائده فقال : اكتب فكتبت حتى انتهى الى هذه الايه

(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...)

ثم ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خفق براسه كانه نائم و هو يملى بلسانه حتى فرع من آخر السوره ثم انتبه فقال لى : اكتب ، فاملى على من الموضع التى خفق عندها.

فقلت : الم ملى على حتى ختمتها؟ فقال : الله اكبر، ذلك الذى املى عليك جبرئيل فاملى على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ستين ايه واملى على جبرئيل اربعا و ستين آيه(٢٤)

دعاى شگفت

هم اينك مطلبى مى گويم كه تا به حال به كسى نگفته ام :

يك بار از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواستم تا از خدا برايم طلب مغفرت كند.

فرمود: (بسيار خوب ) چنين خواهم كرد.

سپس برخاست و نماز گزارد. آنگاه دستهايش را به دعا گشود و من به دعاى او گوش مى كردم

شنيدم كه گفت :پروردگارا! تو را به مقام قرب و منزلت على سوگند مى دهم كه على را مشمول عفو و غفران خود سازى!

گفتم : اى فرستاده خدا! اين چه دعايى است ؟

فرمود:مگر كسى هم گراميتر از تو در پيشگاه الهى هست تا او را شفيع درگاهش نمايم؟.

قال علىعليه‌السلام : و لا قولن ما لم اقله لاحد قبل هذا اليوم :

سالته مره ان يدعو بالمغفره ، فقال : افعل ثم قام فصلى ، فلما رفع يده بالدعا، استمعت اليه ، فاذا هو قائل :اللهم بحق على عندك اغفر لعلى!

فقلت : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! ما هذا الدعا؟ فقال :او احد اكرم منك عليه فاستشفع به اليه؟!(٢٥)

ميزبان فرشتگان

وقتى ، پيامبر خدا به من فرمود:

هم اينك شمارى از فرشتگان به ديدارم آيند. تو در خانه بايست و از ورود افراد هر كه باشد جلوگيرى كن

چيزى نگذشت كه عمر آمد. من (به پاس وظيفه ) او را به درون خانه راه ندادم او بازگشت و دوباره آمد و تاسه دفعه وى را بازگرداندم با او گفتم :

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پرده است و ميزبان شمارى از فرشتگان كه تعداد آنها چنين و چنان است.

سپس (منع برداشته شد و) عمر اجازه ورود يافت هنگامى كه خدمت آن حضرت رسيد عرض كرد: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! من چند نوبت آمده ام وعلى هر بار مرا برگردانده و گفته است : رسول خدا ملاقات ندارد و خود پذيراى دسته هايى از فرشتگان است ، كه تعداد آنها چنين و چنان است ! اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (پرسش من اين است كه ) على از چه راهى به تعداد و شماره آنها آگاهى يافته ، آيا ايشان را با چشم ديده است ؟

حضرت (به من ) فرمود: على ! او درست مى گويد، تو از كجا تعداد و شماره آنها را دانستى ؟

گفتم : از سلام ها و تحيت هاى پى در پى آن كه مى شنيدم ، شماره آنها را دانستم(٢٦)

فرمود: راست گفتى (آنها همين تعداد بوده اند).

سپس به من فرمود: تو يك شباهتى با برادرم عيسى دارى (و عمر مى شنيد و) وقتى كه خواست از منزل خارج شود، (ناباورانه با كنايه ) گفت :

او را به فرزند مريم (عيسى ) مثل مى زند! و (با او برابر مى كند)...

قال علىعليه‌السلام : نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : احتفظ الباب فان زوارا من الملائكه يزوروننى فلاتاذن لاحد.

فجا عمر فرددته ثلاث مرات و اخبرته ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محتجبت و عنده زوار من الملائكه و عدتهم كذا و كذا، ثم اذنت له فدخل فقال : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! انى جئت غير مره كل ذلك يردنى على و يقول : ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ محتجب و عنده زورا من الملائكه و عدتهم كذا و كذا فكيف علم بالعده ؟ اعاينهم ؟! فقال له : يا على ! قد صدق ، كيف علمت بعدتهم ؟

فقلت : اختلفت على التحيات فسمعت الاصوا فاحصيت العدد.

قال : صدق فان فيك شبها من اخى عيسى ، فخرج عمر و هو يقول : ضربه لابن مريم مثلا...!(٢٧)

بر قلّه حراء

در كنار پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر فراز كوه حراء ايستاده بودم كه ناگهان كوه به لرزه درآمد (و تكان سختى خورد).

حضرت به كوه اشاره اى كرد و فرمودند:

آرام بگير، كه بر بالاى تو جز پيامبر صديقى كه شاهد (و گواه رسالت ) اوست ، كس ديگرى نيست.

كوه فوراً ساكن شد و در جا قرار گرفت و ميزان اطاعت و حرف شنوى خود را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آشكار ساخت

قال علىعليه‌السلام :... اذ كنا معه على جبل حرا اذ تحرك الجبل فقال له : قر فليس عليك الا نبى و صديق شهيد، فقر الجبل مجيبا لامره و منتهيا الى طاعته.(٢٨)

مهمان على آن روز پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود. غذايى كه در منزل داشتيم ، مقدارى شير و خرما و اندكى هم كره بود. آنها راام ايمنبه رسم هديه فرستاده بود.

ظرفى از آن غذا نزد حضرت آورديم حضرت پس از صرف آن ، برخاستند و در گوشه اى از اتاق به نماز ايستادند و چند ركعت نماز گزاردند. در آخرين سجده نماز حضرت صداى گريه به گوش رسيد، ديديم آن حضرت به شدت مى گريند!

در بين ما كسى (حاضر) نبود كه سبب گريستن را از وى بپرسد و اين به سبب بزرگداشت و احترام فراوانى بود كه براى آن حضرت قائل بوديم

(تا اينكه فرزندم ) حسين برخاست و در دامان جدش نشست و گفت :

اى پدر! لحظه اى كه شما به منزل ما وارد شديد سرور و شادمانى در خود احساس كرديم كه هيچ چيزى تا اين حد براى ما شادى آفرين نبوده است سپس شاهد گريستن شما گشتيم آن هم گريستنى كه سخت ما را اندوهگين ساخت ممكن است بگوييد سبب گريه شما چه بود؟

رسول گرامى فرمود: فرزندم ! هم اينك جبرئيل فرود آمد و خبر داد كه شماها كشته خواهيد شد و مرقدهايى پراكنده خواهيد داشت

حسينعليه‌السلام پرسيد: با پراكندگى قبور، پاداش كسانى كه به زيارت ما آيند چه خواهد بود؟

حضرت فرمود: پسرم ! آنها كه به زيارت شما مى آيند گروههايى از پيروانم هستند كه با حضور خود بر مزار شما جوياى خير و بركت و رشد و هدايت مى باشند.

در روز واپسين ، آنگاه كه بار سنگين گناهان ، آنان را در كام آتش فرو برد و صحنه هاى ترس و وحشت از هر طرف خودنمايى كند من به يارى و كمك آنان آيم و ايشان را از گرفتارى رهايى بخشم و سپس پروردگار متعال آنان را در بهشت جاويد خود مسكن دهد.

قال امير المومنين : و قد اهدت لنا ام ايمن لبنا و زبدا و تمرا فقدمناه فاكل منه ثم قام الى زاويه البيت فصلى ركعات فلما كان فى آخر سجوده بكى شديدا فلم يساله احد منا اجلالا و اعظاما له فقعد الحسين فى حجره و قال له :

يا ابه ! لقد دخلت بيتنا، فما سررنا بشى كسرورنا بدخولك ، ثم بكيت بكا غنما فما ابكاك ؟

فقال يا بنى اتانى جبرئيل لنفا فاخبرنى انكم قتلى و ان مصارعكم شتى فقال : يا ابه ! فما لمن يزور قبورنا على تشتتها؟

فقال : يا بنى اولئك طوائف من امتى يزورونكم فيلتمسون بذلك البركه و حقيق على ان اتيهم يوم القيامه حتى اخلصهم من اهوال الساعه من ذنوبهم و يسكنهم الله الجنه(٢٩)