خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام0%

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شعبان صبوری
گروه: مشاهدات: 17693
دانلود: 3497

توضیحات:

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 175 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17693 / دانلود: 3497
اندازه اندازه اندازه
خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ابراهيم فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

ابراهيم كودك شيرخوار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (در حالى كه بيش از هيجده ماه نداشت )(٨٣) بدرود زندگى گفت و پدر را در عزاى خود به سوگ نشاند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از من خواست تا به كار غسل و تجهيز او پردازم و خود، او را در كفن پيچيد و حنوطش داد. سپس فرمود: على ! تو پيكر كودك را برگير، و به جانبت قبرستان ببر.

جنازه را (همراه عده اى ) به گورستان بقيع آوردم حضرت ، بر او نماز گزارد. سپس نزديك قبر آمد و به من فرمود تا درون قبر شوم من در گودال قبر بودم و حضرت پيكر طفل را به دستم داد. در همين حال كه جنازه كودكش را به قبر سرازير مى كرد، (گويا طوفانى از مهر و شفقت در دلش بر پا گشت ) سرشك اشك از ديدگان مباركش باريدن گرفت از گريه او مسلمانان هم به گريه افتادند، زن و مرد مى گريستند. (عجيب بود كه ) صداى مردها بر زنها غلبه داشت لحظاتى به همين منوال گذشت و مردم همچنان مى گريستند تا اينكه حضرت از گريستن باز ايستاد و از مردم نيز خواست تا ساكت شوند.

سپس خطاب به كودكش فرمود:هر چند ديدگان اشك بار است دل از فراغت مى سوزد اما هرگز سخنى كه موجب خشم و غضب پروردگار گردد، نخواهيم گفت (اى ابراهيم ) ما، در سوگ تو نشسته ايم و از فقدان تا بسى اندوه بر دل داريم.

٢ (سپس رسول گرامى متوجه شد كه يك برداشت غلط از رفتار او در اذهان حاضران پديد آمده است و اين برداشت از آنجا ناشى شده بود كه حضرت در مراسم خاكسپارى فرزندش ، آداب مربوط به قبر و گشودن بندهاى كفن و چيدن را به على واگذار مى نمايد و خود شخصاً در اين كارها شركت نمى جويد)... تصور مردم چنين بود كه انجام دادن اين امور، لابد براى پدر فرزند مرده ، حرام است و گرنه دليلى نداشت كه پيغمبر انجام دادن اين امور را از ديگرى بخواهد.

پيغمبر خدا همانجا براى از ميان برداشتن اين توهم فرمود:

اى مردم بر شما حرام نيست كه در قبور فرزندانتان داخل شويد، اين كار منع نشده است ، بلكه نگرانى من از اين جهت است كه پدر، به هنگام گشودن بندهاى كفن و مواجه شدن با چهره فرزند، او وسوسه شيطان در امان نباشد. بيم آن دارم كه مبادا به جزع افتد و اجرش ضايع گردد.

١ عن على قال : لما مات ابراهيم بن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امرنى فغسلته و كفنه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حمطه و قال لى : احمله يا على ! فحملته حتى جئت به الى البقيع فصلى عليه ، ثم اتى القبر فقال لى : انزل يا على ! فنزلت و دلاه على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فلما راه منصبا بكى فبكى المسلمون لبكائه حتى ارتفعت اصوات الرجال على اصوات النسا فنهاهم رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشد النهى و قال :تدمع العين و يحزن القلب و لانقول ما يسخط الرب و انا بك لمصابون و انا عليك لمحزونون.(٨٤)

٢... فقال الناس : انه لاينبغى لاحد ان ينزل فى قبر ولده اذ لم يفعل رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقال لهم رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : يا ايها الناس انه ليس عليكم بحرام ان تنزلوا فى قبور اولادكم و لكنى لست آمن اذا حل احدكم الكفن عن ولده ان يلعب به الشيطان فيدخله عند ذلك من الجزع ما يحبط اجره.(٨٥)

با راستگويان

وقتى اين آيه شريفه نازل شد:

اى گروه مومنان ، تقوا پيشه كنيد و پيوسته با راستگويان باشيد(٨٦)

سلمان گفت : اى فرستاده خدا! مقصود از راستگويان چه كسانى هستند، آيا اين دستور مربوط به همه مومنان است يا شامل برخى از ايشان است ؟

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اما مقصود از مومنان در آيه شريفه ، عموم مردم است همه آنان ماءمورند كه با صادقان و راستگويان همراه باشند.

و اما خود صادقان و راستگويان عده خاصى هستند كه سمت پيشوايى و راهنماى دارند و مردم ملزم به پيروى و پيوستن به آنها هستند. نخستين فرد اين گروه على بن ابى طالب و سپس جانشينان او (ائمه اطهار) تا روز واپسين خواهند بود.

قال علىعليه‌السلام :... ان الله جل اسمه انزل (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين ) فقال سلمان : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! اعمع ام خاصه ؟

فقال : اما الماءمورون فعغمع لان جماعه المومنين امروا بذلك و اما الصادقون فخاصه ، على بن ابى طالب و اوصيائى من بعده الى يوم القيامه(٨٧)

آيه تطهير

آن روز كه اين آيه نازل شد:

خدا مى خواهد فقط آلودگى را از شما خاندان (پيامبر) بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.(٨٨)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من و فاطمه و حسن و حسين را در ميان عبايى جمع كرده بود و آنها را گرد خود نشانده بود. در آن جمع جز اين پنج تن ، احدى حضور نداشت رسول گرامى همانجا دست به نيايش برداشت و گفت :

پروردگارا! عزيزان من و خويشان و نزديكان منند، پس آنان را از هر رجس و پليدى دور گردان و آنان را در نهايت پاكى و طهارت قرار ده.

ام سلمه (همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه حاضر بود و مى شنيد، نزد وى آمد ) از حضرت پرسيد: آيا من هم جزو اين جمع هستم ؟

حضرت فرمود:تو بر خير و نيكى هستى ، اما آيه شريفه مشمول تو نيست ، بلكه فقط من و برادرم على و فاطمه و حسن و حسين ، مصداق آيه هستيم و جز ما نه فرزند ديگر كه از نسل حسين زاده شوند در شماراهل البيت خواهند بود.

قال علىعليه‌السلام :... اتعلمون ان الله تبارك و تعالى انزل فى كتابه (انما يديد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطيهرا) فجمعنى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فاطمه و الحسن و الحسين فى كسا و قال :اللهم هولاء احبتى و عترتى و حامتى و اهل بيتى فاذهب عنهم الجس و طهرهم تطهيرافقالت ام سلمه : و انا؟ فقال : انك الى خير و انما انزلت فى و فى اخى على و ابنتى فاطمه و ابنى الحسن و الحسين صلوات الله عليهم خاصه ليس معنا غيرنا و فى تسعه من ولد الحسين من بعدى(٨٩)

كلام جبرئيل

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: در شب معراج هنگامى كه مرا به آسمان مى بردند، به هر جا مى رسيدم دسته هايى از فرشتگان با اظهار شادى و شادمانى به ديدارم مى آمدند. تا اينكه به جايى رسيدم كه جبرئيل به همراه جمعى از فرشتگان به استقبالم آمدند. آن روز جبرئيل سخنى (كه شنيدنى است ) گفت :

اگر امت تو بر دوستى و مهر على اجتماع مى كردند، خداوند متعال آتش جهنم را نمى آفريد....

عن على : قال لى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يا على ! انه لما اسرى بى الى السما تلقتنى الملائكه بالبشارات فى كل سما حتى لقينى جبرئيل فى محفل من الملائكه فقال : لو اجتمعت امتك على حب على ما خلق الله عزوجل النار....(٩٠)

مقام سلمان

روزى بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شدم ديدم (پيش از من ) سلمان شرفياب است و در برابر آن حضرت نشسته است در اين بين مرد عربى از در وارد شد (و يك سر به جانب سلمان رفت و با كمال گستاخى ) او را از جايش كنار زد و خود بر جاى او نشست !

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنان برآشفت و خشمگين گشت كه چشمانش سرخ شد و عرق در پيشانى مباركش ظاهر گشت پس به آن گستاخ فرمود: اى مرد صحرايى ! آيا كسى را پس مى زنى كه خدايش در آسمان او را دوست مى دارد و رسولش در زمين بدو مهر مى ورزد؟!

اى اعرابى ! آيا بر كسى جسارت مى كنى كه جبرئيل هميشه برايش حامل سلام بوده است ؟ نشد كه جبرئيل نزد من آيد و بر سلمان درود نفرستد.

اى مرد! سلمان از من است ، هر كه بر او ستم كند بر من ستم كرده و هر كه او را بيازارد مرا آزرده است كسى كه او را از خود براند، از من فاصله گرفته و هر كه به او نزديك شود به من نزديك گشته است

اى اعرابى ! نبايد با سلمان رفتارى خشونت آميز داشته باشی ، خداى متعال از من خواسته است تا علم منايا (اجلها) و بلايا (حوادث و پيشامدها) و انساب (نسبها) و فصل الخطاب (روشن بينى و حكمت ) را به او بياموزم

مرد عرب (كه از اين همه تجليل شگفت زده شده بود) گفت : اى فرستاده خدا، من گمان نمى كردم كه مقام و موقعيت سلمان به اينجا رسيده باشد! مگر نه اين است كه او مسلمانى است كه پيشتر بر كيش مجوسان بوده است ؟!

حضرت فرمود: من از جانب پروردگار براى تو سخن مى گويم و تو ياوه مى بافى ؟ سلمان هرگز مجوسى نبوده او در باطن موحد بوده و در ظاهر تظاهر به شرك مى كرده است

قال علىعليه‌السلام : لقد حضرت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلمان بين يديه ، فدخل اعراب فنحاه عن مكانه و جلس فيه ، فغضب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حتى در العرق بين عينيه و احمرتا عيناه ثم قال : يا اعرابى ! اتنحى رجلا يحبه الله تبارك و تعالى فى السما و يحبه رسوله فى الارض ؟

يا اعرابى ! اتنحى رجلا ما حضرنى جبرئيل الا امرنى عن ربى عزوجل ان اقرئه السلام يا اعرابى ! ان سلمان منى من جفاه فقد جفانى و من آذاه فقد آذانى و من باعده فقد باعدنى و من قربه فقد قربنى

يا اعرابى ! لا تغلظن فى سلمان فان الله تبارك و تعالى قد امرنى ان اطلعه على علم المنايا و البلايا و الانساب و فصل الخطاب

فقال الاعرابى : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! ما ظننت ان يبلغ من فعل سلمان ما ذكرت ! اليس كان مجوسيا ثم اسلم ؟

فقال النبى يا اعرابى ! اخاطبك عن ربى و تقاولنى ؟ ان سلمان ما كان مجوسيا و لكنه كان مظهرا للشرك مبطنا للايمان(٩١)

بهترين نيكي ها

بين من و عباس و عمر بحث و گفتگويى مطرح بود. موضوع مورد بحث يافتن پاسخ صحيح براى اين پرسش بود كه بهترين نيكيها كدام است ؟

من مى گفتم : بهترين خوبيها آن است كه در پرده و نهان از همه انجام گيرد.

عباس مى گفت : بهترين خوبيها آن است كه كار خوب در چشم صاحبش كوچك بيايد و از آفت عجب محفوظ بماند.

عمر عقيده داشت : بهترين صفت در ميان خوبيها آن است با سرعت و شتاب صورت بگيرد.

در اين بين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ر ما وارد شد و فرمود:در چه بابى گفتگو مى كنيد؟

موضوع مورد بحث ، و پاسخهاى داده شده را به اطلاع آن حضرت رسانيدم حضرت فرمود: در ميان خوبيها، آنكه از همه بهتر است آن است كه هر سه صفت را دارا باشد يعنى هم پنهانى و دور از انظار، و هم كوچك در ديد عامل و برهنه از عجب و هم با سرعت و شتاب تحقق پذيرد.

قال علىعليه‌السلام : كنت انا و العباس و عمر نتذاكر المعرف فقلت انا: خير المعروف ستره و قال العباس : خيره تصغيره و قال عمر خيره تعجيله

فخرج علينا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقال : فيم انتم ؟ فذكرنا له فقال :خيره ان يكون هذا كله فيه.(٩٢)

گستاخى

روزى از كنارابن صهاكمى گذشتم ، شنيدم كه گفت :

مثل محمد در ميان دودمانش ، مثل نخلى است كه در زباله دانها به بار نشسته باشد!.

من نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدم و سخن او را نقل كردم پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شنيدن اين سخن چنان برآشفت و خشمگين گشت كه بى درنگ برخاست و به مسجد رفت و بر فراز منبر نشست

ياران آن حضرت كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در چنان حال ديدند (ترسيدند و گمان كردند كه دشمن به مدينه يورش آورده است ، اين بود كه به سرعت خود را آماده كردند و) با پوشيدن لباس رزم و حمايل شمشير به مسجد آمدند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (بر فراز منبر مردم سرا پا گوش و نگران كه اينك رسول گرامى چه خواهد گفت و از چه حادثه مهمى خبر خواهد داد؟ چيزى نگذشت كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ه سخن آمد و) فرمود:

چگونه فكر مى كنند، آنان كه اهل بيت مرا سرزنش مى كنند، حال آنكه (بارها و بارها)، در مدح و مناقب آنها از من سخنها شنيده اند؟.

آنچه در وصف آنان گفته ام همه ويژگيهاى است كه خداوند بزرگ به آنان ارزانى داشته است : فضل و برترى على نزد خدا، افتخار پيشى گرفتن او در اسلام ، عزت و كرامت و جانفشاني هاى او در راه خدا، منزلت (بزرگ ) او در نزد من كه همچون هارون نسبت به موسى است جز اينكه رشته نبوت پس از من بريده است همه و همه از همين ويژگيهاست. سپس افزود:

سخن آن (گستاخ ) كه گفته است :

مثل محمد در ميان دودمانش چون نخلى است كه در خاكروبه ها به بار نشسته! به من رسيده است : آگاه باشيد: آنگاه كه خداى سبحان آفرينش مخلوقاتش را آغاز كرد، آنان را به دو تيره بزرگ تقسيم كرد. و نور مرا در ميان دسته اى كه از بهترين مردمان و برترين قبايل بودند قرار داد. سپس همين دسته را نيز به دودمان كوچكترى تقسيم كرد، و از آن ميان بهترين دودمان را برگزيد و آفرينش مرا در ميان آنان قرار داد و آنگاه اهل بيت و عترت من و دختر و پسران و برادرم على را از ميان همين شاخه برگزيده آفريد....

قال على :... انى مررت باصهاكى يوما فقال لى :ما مثل محمد فى اهل بيته الا كمثل نخله نيتت فى كناسه !

فاتيت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فذكرت له ذلك فغضب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غضبا شديدا و قام مغبضبا و صعد المنبر ففزعت الانصار و لبسوا السلاح لما راوا من غضبه ثم قال :

ما بال اقوام يعيرون اهل بيتى ؟ قد سمعونى اقول فى فضلهم ما قلت و خصصتهم بما خصهم الله به و فضل على عند الله و كرامته و سبقه الى الاسلام و بلاءه و انه منى بمنزله هارون من موسى الا انه لانبى بعدى

بلغنى قول من زعم ان مثلى فى اهل بيتى كمثل نخله نبتت فى كناسه الا ان الله سبحانه و تعالى خلق خلقه و فرقهم فرقتين فجعلنى فى خيرها شعبا و خيرها قبيله ثم جعلها بيوتا فجعلنى من خيرها بيتا حتى حصلت فى اهل بيتى و عترتى و فى بنتى و ابناى و اخى على بن ابى طالب..(٩٣)

محبوب خدا

يك روز كه به آب نياز داشتم ، به قصد تطهير به منزل آمدم هر چه صدا كردم : حسن ! حسين ! فضه ! هيچكس جوابم نداد. (دريافتم كسى در منزل نيست ) ناگهان صدايى از پشت سر شنيدم كه مرا به نام مى خواند: اباالحسن ! عمو زاده پيامبر! من سر برگرداندم اما چيزى نديدم يك مرتبه متوجه شدم سطلى از طلا مملو از آب زلال به دست دارم كه حوله اى نيز بر آن آويخته شده است !

نخست حوله را برداشته بر دوش راستم گذاشتم و سپس دستى بر آن رساندم كه ناگهان آب در دستانم جارى شد و از آن وضوى كاملى ساختم و همين كه نياز به آب برطرف گشت سطل نيز ناپديد گشت و من فهميدم چه كسى آن را پس گرفت !

شگفتا كه آب در نرمى همانند كرده و در طعم و شيرينى همچون عسل و در خوش بويى بسان مشك بود!

در اينجا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبسمى فرمود و آن حضرت را در آغوش كشيد و ميان ديدگانش را بوسيد. آنگاه فرمود:

اباالحسن ! مژده باد بر تو، آن سطل و آب و حوله كه ديدى همه از بهشت و فردوس برين بود... در شگفتم از مردمى كه مرا به خاطر محبت و علاقه اى كه به تو دارم سرزنش كنند در حالى كه خداى متعال و فرشتگان او بر فراز آسمان تو را دوست دارند.

قال علىعليه‌السلام : شككت اننى على غير طهر، فاتيت منزل فاطمه فناديت يا حسن ! يا حسين ! يا فضه ! فلم يجبنى احد، فاذا بهاتف يهتف من ورائى و هو ينادى يا اباالحسن ! يا ابن عم النبى ! التفت

فالتفت غاذا انا يسطل من ذهب و فيه ما و عليه منديل فاخذت المنديل فوضعته على منكبى الايمن و اومات الى الما فاذا الما يفيض على كفى فتطهرت و اسبغت الطهر و لقد وجدته فى لين الزبد و طعم الشهد و رائحه المسك ثم البفت و لا ادرى من اخذه

فتبسم النبى فى وجهه و ضمه الى صدره قبل ما بين عينيه ، ثم قال :يا اباالحسن ! الا ابشرك ! ان السطل من الجنه و الما و المنديل من الفردوس الاعلى افيلومنى الناس على حبك و الله تعالى و ملائكه يحبونك من فوق السماء!.(٩٤)

رحمت الهى

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد قبا نشسته بود و جمعى از اصحاب گرد او حلقه زده بودند. در اين حال من وارد مسجر شدم تا نگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ه من افتاد، چهره اش شكفته گشت و تبسم بر لبهايش نقش بست ؛ طورى كه برق سفيدى دندانهايش را ديدم سپس فرمود:

على نزد من بيا... على نزديكتر بيا!

و پيوسته از من مى خواست تا هر چه بيشتر به او نزديك شوم من هم آنقدر پيش رفتم كه زانوهايم به زانوهاى مبارك او چسبيد. سپس رو به ياران خود كرد و فرمود:

اى گروه اصحاب ! با آمدن برادرم على بن ابى طالب ، لطف و رحمت الهى شامل حال شما گشته است ، على از من است و من از على ام جان او جان من و سرشت او از سرشت من است او برادر من و وصى و جانشين من در حيات و ممات است هر كس از او اطاعت كند، از من اطاعت كرده و هر كه با او همراهى و همدلى نمايد با من چنان كرده و هر كس با او به مخالفت پردازد با من مخالفت كرده است.

قال علىعليه‌السلام : دخلت على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فى مسجد قبا و معه نفر من اصحابه فلما بصر بى تهلل وجهه و تبسم حتى نظرت الى بياض اسنانه تبرق ثم قال : الى يا على الى يا على ، فما زال يدنينى حتى الصق فخذى بفخذه ، ثم اقبل على اصحابه فقال : معاشر اصحابى اقبلت اليكم الرحمه باقبال على بن ابى طالب اخى اليكم ، معاشر اصحابى ! ان عليا منى و انا من على روحه من روحى و طينته من طينتى و هو اخى و وصيى و خليفتى على امتى فى حياتى و بعد موتى ، من اطاعه اطاعنى و من وافقه وافقنى و من خالفه خالفنى(٩٥)

سوگند بيهوده

برخى از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (به گمان اينكه لازمه پرواپيشگى اين است كه خود را از مواهب الهى محروم سازند و آنچه از خداى متعال روا داشته بر خود ممنوع كنند) بر آن شدند تا از همسران خود دورى گزينند و روزها را به روزه شام كنند و شبها را با عبادت خدا به صبح آرند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توسط همسرشام سلمه از تصميم آنان آگاه گشت پس (بى درنگ ) نزد آنان رفت و فرمود:

(شنيده ام ) به زنانتان رغبت نشان نمى دهيد؟! اما من چنين نيستم ، بلكه نزد زنان خود مى روم و در روز غذا مى خورم و هنگام شب به بستر خواب مى روم اين روش من است ، هر كس از راه و روش من سر باز زند از من نيست.

گفتار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه پايان گرفت ، جبرئيل اين آيات را فرود آورد:

اى اهل ايمان ! چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال نموده است بر خود حرام مكنيد و از ستم دور كنيد كه خدا ستمكاران را دوست ندارد و از هر چيز حلال و پاكيزه اى كه خدا روزى شما كرده است بهره گيريد و از خدايى كه به او گرويده ايد پروا پيشه كنيد.(٩٦)

گفتند: اى فرستاده خدا! ما سوگند ياد كرده ايم كه با خداى خويش پيمان بسته ايم كه چنين كنيم

آيه بعد در پاسخ آنان نازل شد:

خداوند، سوگندهاى بيهوده شما را مواخذه نخواهد كرد. و ليكن بر آن قسمى كه از روى عقيده قلبى ياد كنيد بازخواست خواهد نمود كه در اين صورت كفاره شكستن قسم ، اطعام ده فقير از خوراكى متوسط كه براى خود تهيه مى بينيد، و يا پوشاندن آنهاست و يا آزادى برده اى در راه خدا. و كسى كه تواناى انجام دادن اين كارها را ندارد، بايد سه روز روزه بگيرد....

عن على قال : ان جماعه من الصحابه كانوا حرموا على انفسهم النسا و الافطار بالنهار و النوم بالليل ، فاخبرت ام سلمه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فخرج الى اصحابه فقال :

اترغبون عن النسا؟ انى اتى النسا و اكل بالنهار و انام بالليل فمن رغب عن سنتى فليس منى.

و انزل الله (يا ايها الذين آمنوا لاتحرموا طيبات ما احل الله لكم ...)

فقالوا: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انا قد حلفنا على ذلك ، فانزل الله : (لايواخذكم الله باللغو فى ايمانكم ذلك كفاره ايمانكم اذا حلفتم و احفضوا ايمانكم ).(٩٧)

غفلت خنده

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدا از حد تبسم تجاوز نمى كرد (و از قهقهه نهى مى نمود).

روزى با شمارى از جوانان انصار كه گرد هم به گفتگو نشسته بودند (و با پيش كشيدن سخنان بيهوده ) قاه قاه مى خنديدند، برخورد كرد (همانجا از آن همه غفلت برآشفت و) فرمود: ساكت باشيد چه خبر است ؟

هر كس كه آرزوهاى طول و دراز، او را فريفته ساخته و دستش را از كارهاى خير كوتاه كرده است ، بايد به گورستان رود و از گذرگاه مرگ و جهان آخرت ، پند و عبرت بگيرد. هميشه به ياد مرگ باشيد. كه مرگ ويران كننده لذتهاست

قال على :... كان ضحك النبى التبسم ، فاجتاز ذات يوم بفتيه من الانصار و اذا هم يتحدثون و يضحكون مل افواههم ، فقال : مه يا هولاء من غره منكم امله و قصر به فى الخير عمله فايطلع القبور و اليعتبر بانشور و اذكر الموت ؛ فانه هادم اللذات(٩٨)

اشك مهر

يك روز كه رسول خدا نشسته بود و ما نيز گرداگرد او حلقه زده بوديم ، ناگهان پيكى از سوى يكی از دختران(٩٩) آن حضرت رسيد و سراسيمه و پريشان پيغام بانوى خود را چنين به عرض رسانيد:

اى رسول خدا! فرزندم در حال احتضار است اگر مايليد بر بالين او حاضر شويد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ه قاصد فرمود:نزد دخترم باز گرد و به او بگو: همه چيز به دست خداست خداى متعال خو عطا كرده و خود مى ستاند. سپس اين آيه شريفه را تلاوت فرمود:

همگان شربت مرگ را خواهيد چشيد. در روز واپسين ، پاداش اعمال خود را به طور كامل دريافت مى كنيد، پس خوشبخت كسى است كه خود را از آتش دوزخ برهاند و به بهشت جاويد راه يابد. بدانيد زندگانى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.(١٠٠)

ديرى نپاييد كه قاصد بازگشت و گفت : بانويم بر آمدن شما اصرار دارد و گفته است كه حضور شما مايه آرامش من است.

اين بار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رخاست و ما نيز در پى او روان شديم لحظاتى بعد كنار پيكر نيمه جانى قرار گرفتيم كه نفسهاى آخر را فرو مى داد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزديك كودك رفت طفلك از شدت التهاب اضطراب ، چون مشكى فرسوده شده بود. وضع رقت بار كودك حضرت را به گريه انداخت (شايد گريه آن حضرت براى كسانى دور از انتظار بود، از اين رو) گفتيم :

يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! شما خود گريه مى كنيد و ما را از گريستن باز مى داريد؟ فرمود: من شما را از گريستن نهى نكرده ام ، بلكه از نوحه گرى و شيون و فغان باز داشته ام اين اشكى كه بر گونه ها مى غلتد از سر مهر و شفقت است كه خداوند متعال در دلهاى بندگان نيك خود نهاده است

قال على بن ابى طالب : بينما رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جالس و نحن حوله اذ ارسلت ابنه له تقول : ان ابنى فى السوق فان رايت ان تاتينى ، فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم للرسول : انطلق اليها فاعلمها ان لله تعالى ما اعطى و ما اخذ (كل نفس ذائقه الموت و انما توفون اجوركم يوم القيامه فمن زحزح عن النار و ادخل الجنه فقد فاز ما الحياه الدنيا الا متاع الغرور).

ثم ردت القول فقالت :هو اطيب لنفسى ان تاتينى.

فاقبل رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نحن معه فانتهى الى الصبى و ان نفسه ليقعقع بين جنبيه كانها فى شن فبكى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و انتحب فقلنا: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! بتكى و تنهانا عن البكا؟!

فقال :لم انهكم عن البكا و لكن نهيتكم عن النوح و انما هذه رحمه يجهلها الله فى قلب من يشا من خلقه و يرحم الله من يشا و انما يرحم الله من عباده الرحما.(١٠١)

دست با بركت

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از من خواست كه دست خود را بر پستان گوسفندى كه از شير خشك شده بود، بكشم (تا بدان وسيله شير در پستان حيوان توليد گردد).

به او گفتم : اى فرستاده خدا! شما چنين كنيد كه اين كار از شما سزاوارتر است

فرمود: يا على !كار تو كار من است.

پس من دست بر پستان آن حيوان كشيدم كه ناگاه شير در رگهاى پستان گوسفند جوشيدن گرفت (و آماده دوشيدن شد) قدرى از شير آن دوشيدم و حضرت ميل فرمودند. در اين بين پيرزنى سررسيد كه اظهار تشنگى مى كرد. از همان شير او را هم سيراب كردم

آنگاه رسول خدا به من فرمود: من (در مقام دعا) از خداى عزوجل خواسته ام كه دست تو را مبارك گرداند و خدا نيز چنين كرده است

قال علىعليه‌السلام :... فان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امرنى ان امسح يدى على ضرع شاه قد يبس ضرعها، فقلت : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! بل امسح انت

فقال :يا على ! فعلك فعلى.

فسمحت عليها يدى فدر على من لبنها، فسقيت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شربه ، ثم اتت عجوزه فشكت الظما فسقيتها. فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :انى سالت الله عزوجل ان يبارك فى يدك ، ففعل.(١٠٢)

فصل دوم : از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

سيماى محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در چشم هر بيننده بزرگ و موقر مى نمود و در دلها با عزت و احترام جاى داشت رخسار مباركش چون بدر تمام مى درخشيد. قيافه حضرتش زيبا و نورانى بود، رنگ چهره اش سفيد مايل به سرخى بود. اندام او نه لاغر و نه بسيار فربه بود. صورتش سفيد و نورانى و چشمانش سياه و درشت ابروانى سياه و باريك و پيوسته داشت سرى بزرگ و متناسب و قامتى به اعتدال داشت پيشانى بلند، بينى كشيده با مختصرى برآمدگى در ميان آن ، گونه ها برجسته ، بندهاى دست پهن ، مفاصل شانه ها بزرگ و درشت ، كفهاى دست و پا ضخيم و محكم بود.

در سفيدى چشمانش كمى سرخى ديده مى شد. دو ذراع دستش كشيده و پستانش از مو برهنه بود. گودى كف پايش از متعارف بيشتر بود.

مژه ها بلند، محاسن پرپشت و انبوه ، شاربها كوتاه بودند. دهانش كمى فراخ ولى متناسب و دندانهايش سفيد و با فاصله بود. موهاى صاف و اندامى موزون داشت خط باريكى از مو از سينه تا ناف او را پوشانده بود. شكم با سينه برابر، چهار شانه ، و گردنش در زيبايى همچون نقره خام بود....

دستهايش مانند كف دست عطر فروشان معطر بود. كف دستش فراخ و استخوانهاى دست و پايش بلند بود.

(صورتش گرد بود و خالى زيبا بر لب زيرين او نقش بسته بود).

به گاه خوشحالى ، چهره اش چون آيينه اى درخشنده با نقش و نگار مى نمود... در هنگام راه رفتن پيش روى خود را نگاه مى كرد و به آرامى و با وقار گام بر مى داشت و مانند كسى كه بر زمين سراشيب راه رود، پاها را بر مى داشت وقتى تبسم مى كرد، دندانهايش چون تگرگ نمايان مى شد و بسان برق مى درخشيد.

اندامى زيبا و خويى بسيار پسنديده داشت خوش مجلس بود، وقتى با مردم رو به رو مى شد، پيشانيش چون چراغى روشن آنان را به خود جلب مى كرد. دانه هاى عرق بر چهره اش چون مرواريد غلطان بود. و بوى عرق آن حضرت خوشتر از مشك بود.

مهر نبوت ميان دو كتف او نمايان بود و بر آن دو سطر نوشته بود. سطر اوللا اله الا اللهسطر دوممحمد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

چون در مجلسى مى نشست از اطراف او نورى مى تابيد كه همه آن را مى ديدند....

قال علىعليه‌السلام فى وصف النبى : انه كان فخما، فى العيون معظما و فى القلوب مكرما يبلالو وجه تالا القمر ليله البد، ازهر، منور اللون مشربا بحمره لم تزر به مقله لم تعبه ثجله ، اغر، ابلج ، احور، ادعج ، اكحل ، ازج ، عظيم الهامه ، رشيق القامه ، مقصدا واسع الجبين ، اقنى العرنين ، اشكل العينين ، مقرون الحاجبين ، سهل الخدين صلتهما، طويل الزندين شبح الذارعين ، عارى مشاشه المنكبين ، طيل ما بين المنكبين ، شئن الكفين ، ضخم القدمين ، عارى الثديين ، خمصان الاخمصين ، مخطوط المتنين ، اهدب الاشفار، كث اللحيه ذا و فره ، وافر السبله ، اخضر الشمط، ضليع الفم ، اشم ، اشنب ، مفلج الاسنان ، سبط الشعر، دقيق المسربه ، معتدل الخلق ، مفاض البطن ، عريض الصدر، كان عنقه جيد دميه فى صفا الفضه

... و كان كفه كف عطار مسها بطيب ، رحب الراحه ، سبط القصب ، و كان اذا رضى و سر فكان وجهه المراه و كان فيه شى من صور، يخطو تكفوا و يمشى هوينا يبدا القوم اذا سارع الى خير و اذا مشى تقلع كانما ينحط فى صبب ، اذا تبسم يتبسم عن مثل المنحدر عن بطون الغمام ، و اذا افترا افتر عن سنا البرق اذا تلالا، لطيف الخلق ، عظيم الخلق ، لين الجانب ، اذا طلع بوجهه على الناسن راوا جبينه كانه ضو السراچ المتوقد، كان عرقه فى وجهه اللولو و ريح عرقه اطيب من ريح المسك الاذفر....(١٠٣)

كان بين كتفيه خاتم النبوه مكتوب على الخاتم سطران ؛ اما اول سطر: لا اله الا الله و اما الثانى : فمحمد رسول الله(١٠٤)

ان نورا كان يضيى عن يمينه حيثما جلس و عن يساره اينما جلس و كان يراه الناس كلهم(١٠٥)

تقسيم وقت

اوقات شريف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در منزل به اختيار خودش بود (يعنى از طرف خدا رخصت داشت تا آن را در امور شخصى صرف كند) اما آن حضرت ، حتى اين بخش از فراغت را هم ميان سه كار تقسيم كرده بود: بخشى را به عبادت و بخشى را به خانواده و زمانى را هم به خود اختصاص داده بود كه باز اين بخش نيز اغلب رسيدگى كارهاى مردم از خواص و ديگران سپرى مى گشت

... اهل فضل را بر ديگران مقدم مى داشت و آنان را بيشتر مورد محبت و عنايت قرار مى داد و هر كس را به مقدار فضيلتى كه در دين كسب كرده بود ارج مى نهاد: بعضى را يك حاجت و بعضى را دو حاجت و بعضى را بيشتر از حاجات آنان برآورده مى ساخت و ايشان را به آنچه كه صلاحشان بود وامى داشت (و به ميزان تواناى و قابليت آنان مسئوليت مى داد).

درباره امت ، از آنان پرسش مى نمود و مطالب لازم را گوشزد مى كرد و از حاضران مى خواست تا به غايبان برسانند.

مردم را تشويق مى كرد تا حاجت كسانى را كه به او دسترسى ندارند، به وى برسانند و مى فرمود:هر كس حاجت اشخاص ناتوان را نزد سلطانى برد، خداوند قدمهاى او را در روز واپسين ثابت و استوار خواهد داشت.

در مجلس او غير از مطالب ياد شده سخن ديگرى به گوش نمى رسيد و به كسى هم اجازه نمى داد (كه حرف باطلى پيش كشد).

كسانى كه به حضور آن حضرت شرفياب مى شدند، بى آنكه از محضر پر فيض او توشه اى برگيرند، متفرق نمى شدند (هر كس به فراخور حال ، از وى بهره مى گرفت ) و در مراجعت ، خود را هدايت يافته و دانا مى يافت

قال علىعليه‌السلام :... كان دخوله لنفسه ، ما ذونا له فى ذلك ، فاذا اوى الى منزله جزا دهوله ثلاثه اجزا: جز الله و جز الاهله و جز النفسه ثم جز اجزه بينه و بين الناس فيد ذلك بالخاصه على العامه ، و لا يدخر عنهم منه شيئا و كان من سيرته فى جز الامه ايثار اهل الفضل باذنه و قسمه على قدر فضلهم فى الدين فمنهم ذو الحاجه و منهم ذو الحاجتين و منهم ذو الحوائج فيتشاغل بهم و يشغلهم فيما اصلحهم و اصلح الامه من مسالته عنهم و اخبارهم بالذى ينبغى لهم ، و يقول ليبلغ الشاهد منكم الغائب و اللغونى حاجه من لايقدر على ابلاغ حاجته فان من ابلغ سلطانا حاجه من لا يقدر على ابلاغها ثبت الله قدميه يو القيامه لا يذكر عنده الا ذلك و لايقبل من احد غيره ، يدخلون زواراو لا يفترقون الا عن ذواق و يخرجون ادله فقهاء....(١٠٦)