خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام0%

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شعبان صبوری
گروه: مشاهدات: 17687
دانلود: 3496

توضیحات:

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 175 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17687 / دانلود: 3496
اندازه اندازه اندازه
خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

خاطرات امیرالمؤمنان علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

كابين

هنگامى كه براى خواستگارى فاطمه رفتم ، مجذوب حشمت و حرمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدم و خاموش در برابر او نشستم ؛ به خدا قسم ، كلمه اى بر زبانم جارى نشد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه چينن ديد پرسيد: چه مى خواهى ؟ آيا حاجتى دارى ؟

من همچنان خاموش ماندم و چيزى نگفتم دوباره پرسيد، و من باز ساكت بودم تا اينكه براى بار سوم گفت :شايد براى خواستگارى فاطمه آمده اى )؟

گفتم : آرى ، فرمود:آيا چيزى دارى كه آن را كابين زهرا سازى؟

گفتم : نه ، يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

فرمود: زرهى را كه به تو داده بودم ، چه كردى ؟

گفتم : دارم ، اما چندان ارزشى ندارد و بيش از چهار صد درهم بها ندارد.

فرمود: همان را كابين فاطمه قرار بده و بهايش را نزد من بفرست

قال علىعليه‌السلام :... حتى دخلت على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كانت له جلاله و هيبه فلما قعدت بين يديه افحمت فو الله ما استطعت ان اتكلم

فقال : ما جا بك ؟ الك حاجه ؟ فسكت

فقال : لعلك حئت تخطب فاطمه ؟ فلت : نعم ، قال : فهل عندك من شى تستحلها به ؟

قلت : لا و الله يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! فقال : ما فعلت الدرع التى سلحتكها؟ فقلت : عندى و الذى نفسى بيده انها لحطيميه ، ما ثمنها الا اربعماثه درهم

قال : قد زوجتكها، فابعث فانها كانت لصداق بنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(١٥٠)

جهاز مختصر

من برخاستم و زره را فروختم و پول آن را به خدمت آوردم و در دامنش ريختم

حضرت از من نپرسيد كه چند درهم است و من نيز چيزى نگفتم سپس بلال را صدا زد و مشتى از آن درهم ها را به او داد و فرمود: با اين پول براى فاطمه عطريات تهيه كن

بعد با هر دو دست خود مشتى را برگرفت و به ابوبكر داد و فرمود: از لباس و اثاث منزل آنچه مورد نياز است خريدارى كن عمار ياسر و تنى چند از اصحاب را هم همراه او روانه كرد. آنها وارد بازار شدند و هر يك چيزى را مى پسنديد و ضرورى مى دانست ، به ابوبكر نشان مى داد و با موافقت او مى خريد. از چيزهايى كه آن روز خريدند:

پيراهنى به بهاى هفت درهم و جارقدى به چهار درهم ، قطيفه مشكى بافت خيبر، تخت خوابى بافته از برگ خرما. دو تشك كه از كتان مصرى رويه شده بود كه يكى از ليف خرما و ديگرى را از پشم گوسفند پر كرده بودند. چهار بالش از چرم طائف كه از علف اذخر(گياه مخصوصى است در مكه ) پر شده بود. و پرده اى پشمين و يك قطعه حصير، بافت هجر (مركز بحرين آن زمان ) و آسياب دستى و كاسه اى براى دوشيدن شير و مشکى براى آب و ابريقى قير اندود و سبويى بزرگ و سيز رنگ و تعدادى كوزه گلى

اشياء خريدارى شده را نزد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند. حضرت همين طور كه جهاز دخترش را مى ديد و آن ها را بررسى و ورانداز مى نمود گفت :خدا به اهل بيت بركت دهد.

قال علىعليه‌السلام :... قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قم فبع الدرع ، فقمت فبعته و اخذت الثمن و دخلت على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فسكبت الدرهم فى ححره فلم يسالنى كم هى ؟ و لا انا اخبرته ، ثم قبض قبضه و دعا بلالا فاعطاه فقال : ابتعغ لفاطمه طيبا، ثم قبض رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من الدراهم بكلتا يديه فاعطاه ابابكر و قال :ابتع لفاطمه ما يصلحها من ثياب و اثاث البيتو اردفه بعمار بن ياسر و بعده من اصحابه فحضروا السوق فكانوا يعترضون الشى مما يصلح فلا يشترونه حتى يعرضوه على ابى بكر فان استصلحه اشتروه

فكان مما اشتروه : قميص بسبعه دراهم و خمار باربعه دراهم و قطيفه سودا خيبريه و سرير مزمل بشريط و فراشين من خيش مصر حشو احدهما ليف و حشو الاخر من صوف و اربع مرافق من ادم الطائف حشوها اذخر و ستر من صوف و حصير هجرى و رحى لليد و مخضب من نحاس و سقا من ادم و قعب للبن و شن للما و مطهره مزفته و جره خضرا و كيزان خزف

حتى اذا استكمل الشرا حمل ابوبكر بعض المتاع و حمل اصحاب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الذين كانوا معه الباقى فلما عرض المتاع على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جعل يقلبه بيده و يقول :بارك الله الاهل البيت.(١٥١)

جشن عروسى

يك ماه گذشت و من هر صبح و شام به مسجد مى رفتم و با پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز مى گزاردم و به منزل باز مى گشتم اما در اين مدت صحبتى از فاطمه به ميان نيامد. تا اينكه همسران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ه من گفتند:آيا نمى خواهى كه ما با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن بگوييم و درباره انتقال زهرا به خانه شوهر، با حضرتش گفتگو كنيم؟

گفتم : آرى چنين كنيد.

آنها نزد پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتند، و از آن ميان ام ايمن گفت :اى فرستاده خدا! اگر خديجه زنده بود چشمانش به جشن عروسى فاطمه روشن مى شد. چه خوب است شما فاطمه را به خانه شوهر بفرستيد تا هم ديده زهرا به جمال شويش روشن گردد و سر و سامانى بگيرد و هم ما از اين پيوند فرخنده شادمان گرديم ؟ اتفاقا على هم چنين خواسته است.

پيغمبر فرمود: پس چرا على چيزى نگفت ؟ ما منتظر بوديم تا او خود همسرش را بخواهد.

من گفتم : اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! شرم مانع من بود.

پس رو به زنان خود كرد و فرمود:چه كسانى اينجا حاضرند؟

ام سلمه گفت : من و زينب و فلانى و فلانى

فرمود: پس هم اكنون حجره اى براى دختر و پسر عمويم آماده كنيد. ام سلمه پرسيد: كدام حجره ؟ فرمود: حجره خودت مناسبتر است به زنها هم فرمود كه برخيزند و مقدمات جشن عروسى را آماده كنند.

قال علىعليه‌السلام :... فاقمت قعد ذلك شهرا اصلى مع رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ارجع الى منزلى و لا اذكر شيئا من امر فاطمه ثم قلن ازواج رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الا نطلب لك من رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دخول فاطمه عليك ؟ فقلت افعلن ، فدخلن عليه فقالتام ايمن: يا رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم! لو ان خديجه باقيه لقرت عينها بزفاف فاطمه و ان عليا يريد اهله ، فقر عين فاطمه ببعلها و اجمع شملها و قر عيوننا بذلك

فقال : فما بال على لايطلب منى زوجته ؟ فقد كنا نتوقع ذلك منه

فقلت : الحياه يمنعنى يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

فالتفت الى النسا فقال : من ههنا؟ فقالت ام سلمه : انا ام سلمه و هذه زينب و هذه فلانه و فلانه ، فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيئوا لابنتى و ابن عمى فى حجرى بيتا.

فقالت ام سلمه : فى الى حجره يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟ فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : فى حجرتك و امر نساه ان يزين و يصلحن من شانها....(١٥٢)

عطر ويژه

ام سلمه نزد فاطمه رفت از وى پرسيد: آيا از عطريات و بوى خوش چيزى اندوخته دارى ؟

فرمود: آرى ، سپس برخاست و رفت و با خود شيشه اى همراه آورد و قدرى از محتواى آن را در كف دست ام سلمه ريخت ام سلمه گفت : بوى خوشى از آن استشمام كردم كه هرگز مانند آن نبوييده بودم از فاطمه پرسيدم : اين بوى خوش را از كجا تهيه كردى ؟

فرمود:هنگامى كه دحيه كلبى به ديدار پدرم مى آمد، پدرم مى فرمود: زير اندازى براى عموى خود بگسترم ،دحيه بر آن مى نشست و چون برمى خاست از لباسهايش چيزى فرو مى ريخت و من به امر پدرم آنها را جمع كرده و درون اين شيشه نگهدارى مى نمودم.

(بعدها) اين جهت را از رسول خدا پرسيدم ، فرمود: او دحيه كلبى نبود، بلكه جبرئيل بو كه شبيه او به ديدارم مى آمد. و آنچه از بالهاى او فرو مى ريخت ، عنبر بود.

قال علىعليه‌السلام :... قالت ام سلمه : فسالت فاطمه ، هل عندك طيب ادخر تيه لنفسك ؟ قالت : نعم ، فاتت بقاروره فسكبت منها فى راحتى فشممت منها رائحه ما شمت مثلها قط، فقلت : ما هذا؟ فقالت : كان دحيه الكلبى يدخل على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فيقول لى يا فاطمه ؟

هات الوساده فاطر حيها لعمكفاطرح له الوساده فيجلس عليها، فاذات نهض سقط من بين ثيابه شى فيامرنى بجعه ، فسال على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عن ذلك ، فقال :هو عنبر يسقط من اجنحه جبرئيل.(١٥٣)

وليمه

(شبى كه مى خواستند عروس را به خانه شويش ببرند پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:)

على ! براى همسرت وليمه اى نيكو فراهم كن سپس فرمود:گوشت و نان نزد ما هست ، شما فقط روغن وخرما تهيه كنيد.

من روغن و خرما تهيه كردم و حضرت هم گوسفندى به همراه نان فراوان فرستاد و خود نيز آستينها را بالا زد و با دست مبارك خرماها را از ميان مى شكافت و (پس از جدا كردن هسته ) آنها را درون روغن مى ريخت هنگامى كه خوراك حيس(غذايى آميخته از آرد و خرما و روغن ) آماده شد به من فرمود:هر كه را مى خواهى دعوت كن.

قال علىعليه‌السلام : ثم قال لى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : يا على ! اصنع لا هلك طعاما فاضلا ثم قال : من عندنا اللحم و الخبز و عليك التمر و السمن

فاشتريت تمرا و سمنا فحسر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عن ذراعه و جعل يشدخ التمر فى السمن حتى اتخذه حيسا و بعث الينا كبشا سمينا فذبح و خبز لنا خبز كثير، ثم قال لى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :ادع من احببت....(١٥٤)

ميهمانى

من به مسجد آمدم (تا كسانى را براى شركت در وليمه فاطمه دعوت كنم ) ديدم مسجد از جمعيت موج مى زند. خواستم از آن ميان عده اى را به ميهمانى بخوانم و بقيه را واگذارم اما از اين كار شرم كردم و تبعيض را روا ندانستم به ناچار بر بالاى بلندى مسجد ايستادم و بانگ برداشتم كه : به ميهمانى وليمه فاطمه حاضر شويد.

مردم دسته دسته به راه افتادند. من از كثرت مردم و اندك بودن غذا خجالت كشيدم و ترسيدم كه به كمبود غذا مواجه شوم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متوجه نگرانى من شد و فرمود:على ! من دعا مى كنم تا غذا با بركت شود.

شمار ميهمانان بيش از چهار هزار نفر بود كه به بركت دعاى پيغمبر همه از خوراكى و نوشيدنى سير شدند و در حالى كه دعا گوى ما بودند، خانه را ترك كردند، و با اين همه ، چيزى از اصل غذا كاسته نشد. در پايان رسول گرامى كاسه هاى متعدد خواست و آنها را از خوراكى انباشت و به خانه هاى همسران خويش فرستاد. سپس فرمود تا كاسه ديگرى آوردند، آن را هم پر از غذا كرد و گفت :اين ظرف هم از فاطمه و شويش باشد.

قال علىعليه‌السلام: ... فاتيت المسجد و هو مشحن بالصحابه فاحييت(١٥٥) ان اشخص قوما و ادع ، ثم صعدت على ربوه هناك و ناديت : اجيبوا الى وليمه فاطمه ، فاقبل الناس ارسالا، فاستحييت من كثره الناس و قله الطعم ، فعلم رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما تداخلنى ، فقال يا على ! انى سادعوا الله بالبركه فاكل القوم عن آخرهم طعامى و شربوا شرابى و دعوا لى بالبركه و صدروا و هم اكثر من اربعه الاف رجل و لم ينقص من الطعام شى ، ثم دعا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصحاف فملئت و وجه بها الى منازل ازواجه ثم اخذ صحفه و جعل فيها طعاما و قال :هذا لفاطمه و بعلها.(١٥٦)

زفاف

چون آفتاب غروب كرد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ه ام سلمه فرمود كه فاطمه را نزد او بياورد. ام سلمه ، فاطمه را در حالى كه پيراهنش بر زمين كشيده مى شد، آورد. (حجب و حياى او از پدر به حدى بو كه سراپا خيس گشته بود و) دانه هاى عرق از چهره او بر زمين مى چكيد. چون نزديك پدر رسيد پاى وى بلغزيد (و بر زمين افتاد). رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:دخترم : خداوند تو را در دنيا و آخرت از لغزش حفظ كندهمين كه در برابر پدر ايستاد، حضرت پرده از رخسار منورش برگرفت و دست او را در دست شويش گذارد و گفت :خداوند پيوند تو را با دخت پيامبر مبارك گرداند.

على ! فاطمه نيكو همسرى است ،

فاطمه ! على هم نيكو شوهرى است

سپس فرمود: به اتاق خود رويد و منتظر من بمانيد.

قال علىعليه‌السلام :... حتى اذا انصرفت الشمس للغروب قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : يا ام سلمه هلمى فاطمه فانطلقت فاتت بها و هى تسحب اذيالها و قد تثببت عرقا حيا من رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فعثرت فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اقالك الله العثره فى الدنيا و الاخره فلما وقفت بين يديه كشف الردا عن وجهها حتى راها على ثم اخذ يدها فوضعها فى يد على و قال : بارك الله لك فى ابنه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يا على ! نعم الزوجه فاطمه ، و يا فاطمه ! نعم البعل على ، انطلقا الى منزلكما و لاتحدثا امرا حتى اتيكما.(١٥٧)

دعا

من دست فاطمه را گرفتم و (به اتاق خود آوردم ) و در گوشه اى به انتظار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشستيم چشمان فاطمه از شرم بر زمين دوخته شده بود و من نيز از خجالت سر به زير داشتم ديرى نپاييد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تشريف آوردند و فاطمه را در كنار خود نشانيد. سپس فرمود: فاطمه ! ظرف آبى بياور. فاطمه برخاست و ظرفى آب آورد و به دست پدر داد. رسول گ رامى قدرى از آن آب در دهان كرد و پس مزه مزه كردن آب را درون ظرف ريخت سپس از دخترش خواست تا نزديكتر رود. فاطمه چنين كرد و پيامبر اندكى از آب ميان سينه او پاشيد. سپس مقدارى از همان آب بر پشت و شانه او پاشيد. آنگاه دست به نيايش گشود و گفت :پروردگارا! اين دختر من است ، عزيزترين كس در ديده من ، پروردگارا! و اين هم برادر من و محبوبترين خلق تو نزد من است ، خداوندا! او را ولى و فرمانبر خود گردان و اهل او را بروى مبارك گردان

قال علىعليه‌السلام :... فاخدت بيد فاطمه و انطلقت بها حتى جلست فى جانب الصفه و جلست فى جانبها و هى مطرقه الى الارض حيا منى و انا مطرق الى الارض حيا منها، ثم جا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقال : من ههنا؟ فقلنا: ادخل يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرحبا بك زائرا و داخلا فدخل فاجلس فاطمه من جانبه ثم قال : يا فاطمه ايتينى بما فقامت الى قعب فى البيت فملاته ما ثم اتته به فاخذ جرعه فتمضمض بها ثم مجها فى القعب ثم صعب منها على راسها ثم قال اقبلى ، فلما اقبلت نضح منه بين ثدييها، ثم قال : ادبى ، فادبرت فنضح منه بين كتفيها ثم قال : اللهم هذه ابنتى و احب الخلق الى ، اللهم و خذا اخى و احب الخلق الى ، اللهم اجعله لك وليا و بك حفيا و بارك له فى اهله(١٥٨)

نخستين ديدار

پس از آن سه روز گذشت و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ه ديدن ما نيامد. چون بامداد روز چهارم برآمد، حضرت تشريف آورد. ورود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مصادف شد با حضوراسما بنت عميس ) در منزل ما. حضرت به اسما فرمود: تو اينجا چه مى كنى ؟ با اينكه در خانه مرد هست چرا اينجا توقف كرده اى ؟ اسما گفت : پدر و مادرم فدايت ، دختر در شب زفاف به حضور زنى كه بر حاجات او رسيدگى كند، نيازمند است توقف من در اينجا از آن رو بوده است كه اگر فاطمه را حاجتى دست داد او را يارى رسانم

حضرت به او فرمود:خدا در دنيا و آخرت حاجات تو را بر آورده سازد.

... آن روز روز سردى بود. من و فاطمه در بستر بوديم و چون گفتگوى حضرت را با اسما (كه قهرا بيرون از اتاق بود) شنيديم ، خواستيم تا برخيزيم و بستر خود را جمع كنيم كه صداى آن حضرت بلند شد و فرمود:شما را به پاس حقى كه بر عهده تان دارم ، سوگند مى دهم كه از جاى خود برنخيزيد تا من نيز به شما بپيوندم.

ما اطاعت كرديم و به حال خود بازگشتيم و پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داخل شد و بالاى سر ما نشست و پاهاى سرد خود را در ميان عبا كرد. پاى راستش را من به آغوش گرفتم و پاى ديگر را فاطمه به سينه چسباند... پس از گذشت لحظاتى كه بدن مبارك او گرم شد، فرمود:

على ! كوزه آبى بياور. چون آوردم آياتى چند از قرآن بر آن خواند و سپس فرمود: على ! اندكى از اين آب بنوش و مقدراى هم باقى بگذار. پس از آشاميدن ، حضرت باقى مانده آب را گرفت بر سر و سينه من پاشيد و گفت :خدا همه رجس و پليدى را از تو دور گرداند و تو را از هر گناه و پستى پاك سازد.

سپس آبى تازه طلبيد... آياتى از كتاب خدا بر آن خواند و به دست دخترش داد و فرمود:قدرى از آن بياشام و اندكى باقى بگذار. آنگاه باقى مانده را بر سر و سينه او پاشيد و در حق وى نيز همان دعا را كرد.

قال علىعليه‌السلام : و مكث رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عد ذلك ثلاثا لايدخل علينا، فلما كان فى صبيحه اليوم الرابع جا نا اليدخل علينا فصاف فى حجرتنا اسما بنت عميس الخثعميه

فقال لها: ما يقفك هاهنا و فى الحجره رجل ؟

فقالت : فداك ابى و امى ان الفتاه اذا زفت الى زوجها تحتاج الى امراه تتعاهدها و تقوم بحوائجها فاقمت ههنا لاقضى حوائج فاطمه قال :يا اسما! قضى الله لك حوائج الدنيا و الاخره.

... و كانت غداه قره و كنت انا فاطمه تحت العبا فلما سمعنا كلام رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لاسما ذهبنا لنقوم ، فقال :بحقى عليكما لاتفترقا حتى ادخل عليكما.

فرجعنا الى حالنا و دخل و جلس عند رووسنا و ادخل رجليه فيما بيننا و اخذت رجله اليمنى فضممتها الى صدرى و اخذت فاطمه رجله اليسرى فضمتها الى صدرها و جعلنا ندفى من القر حتى اذا دفئتا قال : يا على ! ائتنى بكوز منن ما فاتيته فتفل فيه ثلاثا و قرا فيه آيات من كتاب الله تعالى ثم قال : يا على ! اشربه و اترك فيه قليلا ففعلت ذلك فرش باقى الما على راسى و صدرى و قال :اذهب الله عنك الرجس يا اباالحسن و طهرك تطهيراو قال : ائتنى بما جديد، فاتيته به ففعل كما فعل و سلمه الى ابنته و قال لها: اشربى و اتركى منه قليلا، ففعلت ، فرشه على راسها و صدرها و قال :اذهبت الله عنك الرجس و طهرك تطهيرا.(١٥٩)

سفارش

در اينجا حضرت از من خواست كه وى را با دخترش تنها بگذارم من بيرون رفتم و آن دو با هم خلوت كردند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضمن احوال پرسى از دخترش نظرش را راجع به شوهرش جويا شد.

فاطمه در پاسخ گفت : البته كه او بهترين شوى است اما زنانى از قريش به ديدنم آمدند و حرفهايى زدند. به من گفتند:

چرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تو را به مردى كه از مال دنيا بى بهره است تزويج نمود؟!

حضرت فرمود: دخترم ! چنين نيست ، نه پدرت و نه شوهرت هيچ يك فقير نيستند، گنجينه هاى طلا و نقره زمين بر من عرضه شد و من نخواستم

دخترم ! اگر آنچه كه پدرت مى دانست تو نيز از آن آگاه بودى ، دنيا و زينتهاى آن در چشمانت زشت مى نمود.

به خدا قسم در خير خواهى براى تو كوتاهى نكردم تو را به همسرى كسى دادم كه اسلامش از همه پيشتر و علمش از همه بيشتر و حلمش از همگان بزرگتر است

دخترم ! خداى متعال از جميع اهل زمين ، دو كس را برگزيده است كه يكى پدر تو و ديگرى شوى تو است

دخترم ! شوهر تو نيكو شوهرى است مبادا بر او عصيان كنى

سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا صدا زد و به داخل فرا خواند. آنگاه فرمود:

على ! با همسرت مهربان باش ، و بر او سخت نگير و با وى مدارا كن ، چه اينكه فاطمه پاره تن من است آنچه او را برنجاند، مرا نيز برنجاند، و هر چه او را شاد كند مرا نيز شادمان سازد. شما را به خدا مى سپارم و او را به پشتيبانى شما مى خوانم

به خدا قسم تا فاطمه زنده بود، هرگز او را به خشم نياوردم و هرگز چيزى كه بر خلاف ميل او بود مرتكب نشدم فاطمه نيز چنين بود؛ هرگز مرا به خشم نياورد و از فرمانم رخ نتافت ، چون به او مينگريستم دلم آرام مى گرفت زنگار حزن و اندوه از سينه ام زدوده مى گشت

قال علىعليه‌السلام : و امرنى بالخروج من البيت و خلا بابنته و قال : كيف انت يا بنيه ؟ و كيف رايت زوجك ؟ قالت له : يا ابه ، خير زوج الا انه دخل على نسا من قريش و قلن لى : زوجك رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من فقير لامال له ! فقال لها:

يا بنيه ! ما ابوك بفقير و لقد عرضت على خزائن الارض من الذهب و الفضه فاخترت ما عند ربى عزوجل يا بنيه ! لو تعلمين ما علم ابوك لسمجت الدنيا فى عينيك و الله يا بنيه ! ما الوتك نصحا ان زوجتك اقدمهم اسلاما و اكثرهم علما و اعظمهم حلما، يا بنيه ! ان اللاه عزوجل اطلع الى الارض اطلاعه فاختار مناهلها رجلين فجعل احدهما اباك و الاخر بعلك ، يا بنيه ! نعم الزوج زوجك لاتعصى له امرا.

ثم صاح بى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يا على ! فقلت : لبيك يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! قال : ادخل بيتك و الطف بزوجتك و ارفق بها فان فاطمه بضعه منى ، يولمنى ما يولمها و يسرنى ما يسرها، استودعكما الله و استخلفه عليكما.

فو الله ما اغضبتها و لا اكرهتها على امر حتى قبضها الله عزوجل و لا اعضبنى و لا عصت لى امرا و لقد كنت انظر اليها فتنكشف عنى الهموم و الاحزان(١٦٠)

فاطمه

١ پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ه من فرمود: قريش بر من خرده مى گيرند و راجع به ازدواج تو و فاطمه گلايه مى كنند و مى گويند:او را از ما دريغ داشتى و بر على تزويج كردى.

به آنها گفتم : به خدا سوگند اين من نبودم كه او را از شما دريغ كرد و به على تزويج نمود؛ بلكه ازدواج فاطمه تقدير تدبير خدا بود. جبرئيل فرود آمد و گفت : اى محمد! خداى متعال فرموده :

اگر على را نيافريده بودم ، روى زمين كفو و هم شان براى دخترت فاطمه يافت نمى شد. نه فقط امروز كه از زمان آدم تا انقراض عالم ، فاطمه كفوى نداشته و نخواهد داشت.

٢ بهترين حوريه بهشتى است كه در صورت انسانى آفريده شده است

٣ فاطمه از پدر شنيده بود كه :درود و سلام بر فاطمه باعث بخشودگى گناهان و موجبت همنشينى با پيامبر در جاى بهشت است.

٤ يك بار كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ه ديدار دخترش آمده بود گردنبندى در گردن او آويخته ديد. حضرت بى آنكه سخنى بگويد از وى روى گرداند. فاطمه سبب رنجش پدر را دريافت بى درنگ گردن بند از گردن بگشود و به كنارى انداخت

پيغمبر به او فرمود:فاطمه ! حقيقتا تو از من هستى سپس سائلى سر رسيد و آن گردن بند را به وى بخشيد. آنگاه فرمود:شديد باد خشم و غضب خدا و رسول بر آن كس كه خون مرا بريزد و مرا بیازارد.عترت و خويشانم را مي ازارد.

٥ مرد نابينايى از فاطمه رخصت حضور خواست فاطمه در حجاب شد و خود را از وى پوشيد. پيغمبر به دخترش فرمود: با اينكه او تو را نمى بيند پوشش از وى چه ضرورتى داشت ؟

گفت : اگر او مرا نمى بيند، من او را مى بينم وى هر چند نابيناست اما شامه او بو را حس مى كند.

٦ در جنگ خندق ، همراه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سرگرم حفر خندق بوديم كه فاطمه آمد و تكه نانى كه در دست داشت به نبى مكرم داد.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: اين چيست دخترم ؟

فاطمه پاسخ داد:

قرص نانى براى حسن و حسين تهيه كرده ام و بريده اى از آن را هم براى شما آورده ام.

رسول خدا فرمود: اين اولين غذايى است كه ظرف سه روز به دهان پدرت مى رسد.

عن على قال : قال لى رسول الله يا على ! لقد عاتبنى رجال من قريش فى امر فاطمه و قالوا: خطبناها اليك فمنعتنا و زوجت عليا؟ فقلت لهم : و الله ما انا منعتكم زوجته بل الله منعكم و زوجه فهبط على جبرئيل فقال : يا محمد! ان الله جل جلاله يقول :لو لم اخلق عليا لما كان لفاطمه ابنتك كفو على وجه الارض آدم فمن دونه.(١٦١)

٢ قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ان فاطمه خلقت حوريه فى صوره انسيه(١٦٢)

٣ عن فاطمه فالت : قال لى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :يا فاطمه ! من صلى عليك غفر الله له و الحقه بى حيث كنت من الجنه.(١٦٣)

٤ ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دخل على ابنته فاطمه و اذا فى عنقها قلاده فاعرض عنها فقطعتها و رمت بها فقال لها رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : انت من يا فاطمه ! ثم جا سائل فناولته القلاده ثم قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :اشتد عضب الله و عضبى على من اهرق دمى و آذانى فى عترتى.(١٦٤)

٥ استاذن اعمى على فاطمه فحجبته فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لها:لم حجبتيه و هو لايراك ؟ فقالت : ان لم يكن يرانى فانى اراه و هو يشم الريح

فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اشهد انك بضعه منى(١٦٥)

٦ كنا مع النبى فى حفر الخندق اذ جاءته فاطمه بكسره من خيز. فدفعتها اليه ، فقال : ما هذه يا فاطمه ؟

قالت : من قرص اختبزته لابنى جئتك منه بهذه الكسره

فقال : يا بنيه ، اما انها الاول طعام دخل فم ابيك منذ ثلاث(١٦٦)

راندن سائل

فاطمه بيمار شد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ه عيادت او آمد و بر بالين وى نشست در همين حال كه با دخترش گفتگو مى كرد و از حال وى جويا مى شد، فاطمه گفت :دلم هواى خوراكى مطبوع و گوارا كرده است.

طاقچه اى در اتاق بود كه اشيايى در آن مى نهادند، رسول گرامى برخاست و به جانب آن طاقچه رفت سپس با ظرفى سرپوشيده بازگشت محتواى ظرف مقدارى مويز و كشك و كعك (نانى كه از آميختن روغن و شكر سازند) و چند خوشه انگور بود. حضرت آن ظرف خوراكى را در برابر دخترش گذارد و در حالى كه خود دستى بر آن نهاده بود نام خدا را بر زبان جارى ساخت و فرمود:به نام خدا برگيريد و بخوريد.

اهل بيت سرگرم خوردن آن خوراكيها شدند. در اين بين ، سائلى بر در خانه ظاهر شد و با آواز بلند سلام كرد و گفت :اى اهل خانه ! از آنچه خدا روزى شما كرده به ما نيز بخورانيد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ او فرمود:دور شو اى پليد.

فاطمه از گفته پدر شگفت زده شد و گفت :اى فرستاده خدا! نديده بودم كه با مسكين چنين رفتار كنيد؟

فرمود: (دخترم ) اين خوراك بهشتى است كه جبرئيل براى شما آورده و سائل هم شيطان مطرود است او در خوراك شما طمع كرده و مى خواهد با شما در خوردن آن شركت جويد، در حالى كه بر او روا نيست

قال اميرالمومنين : ان فاطمه بنت محمد وجدت عله ، فجاها رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عائدا فجلس عندها و سالها عن حالها، فقالت :انى اشتهى طعاما طيبا.

فقام النبى الى طاق فى البيت فجا بطبق فيه ربيب و كعك و اقط و قطف عنب فوضعه بين يدى فاطمه فوضع رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يده فى الطبق و سمى الله و قال : كلوا بسم الله ، فاكلت فاطمه و رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و على و الحسن و الحسين فبينما هم ياكلون اذ وقف سائل على الباب فقال : السلام عليكم ، اطعمونا مما رزقكم الله

فقال النبى اخسا!

فقالت فاطمه : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! ما هكذا تقول للمسكين ؟!

فقال النبى انه الشيطان و ما كان ذلك ينبغى له(١٦٧)

پرسش و پاسخ به همراه جمعى از ياران

نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بوديم در اين بين حضرت پرسشى را طرح كرد و پرسيد:

آيا مى دانيد، بهترين چيز براى زنان كدام است ؟

از ميان جمعيت حاضر، پاسخى كه آن حضرت را قانع سازد، شنيده نشد. عاقبت با عجز و ناتوانى همه از گرد او پراكنده گشتيم هر كس به سويى رفت و من نيز به خانه فاطمه آمدم ، و فاطمه را از پرسشى كه رسول گرامى عنوان كرده بود آگاه كردم به او گفتم هر چند ياران آن حضرت كوشيدند و پاسخهايى دادند، اما هيچ يك از آنها نتوانست پاسخى را كه مورد نظر حضرتش بود بر زبان آرد.

فاطمه گفت : پاسخ سوال را من مى دانم آن گاه گفت :

بهترين چيز براى زنان آن است كه مردان آنان را نبينند و آن ها نيز مردان را نبينند.

من نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از گشتم و گفتم : اى فرستاده خدا! پرسشى كه مطرح كرديد پاسخش اين است (همان پاسخى كه فاطمه داده بود عرض كردم ).

پيغمبر از اين پاسخ خوشش آمد و گفت : اين پاسخ را از كه شنيده اى ، تو كه هم اينك اينجا بودى و پاسخ آن را ندادى ؟!

گفتم : از فاطمه پيغمبر فرمود:همانا فاطمه پاره تن من است.

عن على قال : كنا جلوسا عند رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقال : اخبرونى اى شى خير للنسا؟ فعيينا بذلك كلنا حتى تفرقنا.

فرجعت الى فاطمه فاخبرتها الذى قال لنا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ليس احد منا علمه و لا عرفه

فقالت : و لكنين اعرفه :خير للنسا ان لا يرين الرجال و لا يراهن الرجال.

فرجعت الى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقلت : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم! سابتنااى شى خير للنسا؟و خير لهن ان لا يرين الرجال و لا يراهن الرجال

قال :من اخبرك فلم تعلمه و انت عندى. قلت : فاطمه ، فاعجب ذلك رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قال :ان فاطمه بضعه منى.(١٦٨)

خديجه

يك روز كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جمع همسران خويش حضور داشت ، يادى از همسر باوفاى خويش ، خديجه نمود و بر فراق او گريست عايشه به او اعتراض كرد و گفت :

بر پيرزن سرخ روى از تيرهبنى اسدمیگريى ؟!

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سخن او بر آشفت و فرمود:چه كسى جاى خديجه را مى گيرد؟ روزى كه شما مرا دروغگو خوانديد او مرا راستگو دانست ، و روزى كه شما به حال كفر به سر مى برديد، او به من گرويد و دين خدا را با ايمان و مال خود يارى داد و هنگامى كه شما عقيم و نازا بوديد او برايم فرزند آورد.

عايشه گفت : وقتى كه از ميزان علاقه و وفاى حضرت به خديجه آگاه گشتم همواره خود را با ذكر محاسن و ياد خوبيهاى خديجه به پيامبر نزديك مى كردم

عن على قال : ذكر النبى خديجه يوما و هو عند نسائه فبكى فقالت عائشه :يبكيك على عجوز حمرا من عجائز بنى اسد؟

فقال : صدقتنى اذ كذبتم و آم نت بى اذ كفرتم و ولدت لى اذ عقمتم

قالت عائشه : فما زلت اتقرب الى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذكرها.(١٦٩)