فرهنگ اخلاق

فرهنگ اخلاق0%

فرهنگ اخلاق نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

فرهنگ اخلاق

نویسنده: عباس اسماعیلی یزدی
گروه:

مشاهدات: 11743
دانلود: 1642

توضیحات:

فرهنگ اخلاق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11743 / دانلود: 1642
اندازه اندازه اندازه
فرهنگ اخلاق

فرهنگ اخلاق

نویسنده:
فارسی

رابعاً: اساس سخن در فیوضات روحانی و برکات معنوی است. انسان گرچه در زمینه حفظ و اداره حیات مادی، آنچه را نیازمند است از بدو تولّد داراست، و در مواردی نیز که مانند قدرتِ تکلّم، راه رفتن، و دفاع از خویش ناتوان است، تدریجاً به طور جبری و بدون اینکه اختیاراً نقشی در آن داشته باشد، به کمال مطلوب نائل خواهد گردید، امّا در بُعد انسانی و روحانی، اندام روانی وی - که چون بذرهایی است که در درون او افشانده شده، و از بزرگ ترین ظرفیت های ممکن برخوردار است و از آن به خصلت ها، خُلق ها، و ملکات اخلاقی و نفسانی تعبیر می شود و در اثر تربیت و پرورش، به صورت ارزش های والای انسانی درخواهد آمد - عمدتاً و در مقیاس بسیار وسیع، اختیاراً ساخته می شود.

و از آن جا که وی پیوسته تحت تأثیر جاذبه ها و کشش های ویرانگری است که چنانچه کنترل نشوند هر لحظه ممکن است او را از صراط مستقیمِ انسانیت منحرف نموده و در دره های هوی و هوس و خودخواهی ساقط کرده، به هلاکت برسانند، به گونه ای که برای همیشه انسانیت خویش را فراموش نماید، باید امیال و خواسته های خود را کنترل کرده، موانع تربیتی را از سر راه خود بردارد تا زمینه پرورش بذرهای والای انسانی و شکوفا شدن استعدادهای درونی و ظهور خُلق های پسندیده و ملکات شایسته فراهم آید، و این ممکن نیست مگر با استعانت از ذات اقدس الهی و عنایات خاصّ حضرت ربوبی، که به صورت نزول فیوضات معنوی و سرازیر شدن رحمت، غفران، و برکات آسمانی محقّق می گردد.

امّا همان گونه که مکرّراً گذشت، عالَم، عالم اسباب است و کسی را یارای گریز از این سنّت الهی نباشد و اراده پروردگاری بر این استوار گشته که برای راه یابی به رحمت و غفران بی دریغش از طریق پیوند با نفوس مطهر حضرات معصومین عليهم‌السلام و وسیله قرار دادن آن مقامات برگزیده وارد شده، و با توسّل به ساحت اقدسشان به این مقصد مهم نائل گردیم.

خداوند متعال می فرماید:

( یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ) . ( 283 )

«ای اهل ایمان! تقوای الهی پیشه کنید و برای تقرّب به خدا وسیله را (که جز توسّل و تمسّک به خاندان وحی نیست) برگزینید، و در راه او جهاد نمایید، باشد که رستگار گردید. ».

گرچه برخی از مفسرین مفهوم «وسیله» را تعمیم داده، علاوه بر توسّل به حضرات معصومین عليهم‌السلام ، هر کار خیری را که سبب تقرب به ساحت اقدس الهی شود، از مصادیق آن برشمرده اند، لیکن با توجه به صدر و ذیل آیه که دربردارنده ایمان و عمل صالح و جهاد در راه خداست، اختصاصِ وسیله به «توسّل به خاندان وحی» بسیار روشن تر و با بلاغت آیات قرآنی سازگارتر خواهد بود.

قسمت دوم

همچنین می فرماید:

( یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ ) . ( 284 )

«ای اهل ایمان! تقوای الهی پیشه سازید و با صادقین باشید. ».

علاوه بر آنکه دستور همراهی و همگامی مطلق و بدون قید و شرط با احدی جز معصومین، شایسته امر الهی نیست، روایات نیز بر اینکه مصادیق حقیقی «صادقین» جز خاندان وحی نیستند تأکید دارد.

در زیارت مولا امیر مؤمنان عليه‌السلام می خوانیم:

«بِکَ أَتَوَسَّلُ إِلی اللَّهِ فِی بُلُوغِ مَقْصُودِی». ( 285 )

«برای رسیدن به هدف و مقصودم در راه خدا شما را وسیله خود قرار می دهم. ».

و در زیارت سرور شهیدان مولا امام حسین عليه‌السلام خطاب به آن حضرت عرض می کنیم:

«أَتَوَسَّلُ إِلَی اللَّهِ بِکَ فِی جَمِیعِ حَوائِجِی مِنْ أَمْرِ آخِرَتِی وَ دُنْیای وَ بِکَ یتَوَسَّلُ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَی اللَّهِ فِی حَوائِجِهِمْ. ». ( 286 )

«در جمیع حاجات اخروی و دنیوی خود به سوی خدا، متوسّل به شما می گردم. (نه تنها من بلکه) همه آنان که برای حاجاتشان به سوی خدا، متمسّک به وسیله اند فقط به شما متوسّل می شوند. ».

و بر همین اساس است که سید و مولای عارفان و سرور عبادت کنندگان امام سجّاد عليه‌السلام با آنکه خود از وسیله های الهی و پیشوایان معصوم اند، روز عرفه در مقام راز و نیاز با خدای یگانه حضرات معصومین عليهم‌السلام را وسیله خویش قرار داده، عرض می کنند:

«... أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ نَبِیکَ صلى‌الله‌عليه‌وآله وَ بِآلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَیکَ بِالْأَئِمَّةِ الَّذِینَ اخْتَرْتَهُمْ لِسِرِّکَ وَ اطَّلَعْتَهُمْ عَلی وَحْیکَ وَ اخْتَرْتَهُمْ بِعِلْمِکَ... أَتَوَسَّلُ بِهِمْ إِلَیکَ فِی مَوْقِفِی الْیوْمَ أَنْ تَجْعَلَنِی مِنْ خِیارِ وَفْدِکَ... ». ( 287 )

«خدایا به حقّ محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله پیامبرت و به حقّ آل پاک او از تو می خواهم و به سوی تو به امامان متوسّل می شوم، همانها که برای سرّ خود برگزیده و بر وحی خویش آگاه کردی و آنان را به علم خود انتخاب فرمودی... امروز در این موقف و جایگاه خود به سوی تو به آنان توسّل می جویم که مرا از بهترین وارد شوندگان بر خود قرار دهی. ».

البته توسل به اولیای خدا و حرکت از طریق عوامل برگزیده الهی اختصاص به امت اسلام ندارد. امت های پیشین نیز مأمور و موظّف بوده اند که در مسیر کمال و تقرّب به خداوند متعال و برآورده شدن حاجات خویش، به دامان پیشوایان معصوم خود چنگ زده، از طریق آنان به مقاصد خویش نائل گردند.

در روایت است که امام باقر یا حضرت صادق عليهما‌السلام فرمودند:

«مَثَل شما (شیعیان) مَثَل آن اهل بیتی است که در بنی اسرائیل بودند و در میان آنان مقرر بود که هرگاه یکی از آنها چهل روز عبادت پروردگار خود می کرد و پس از آن دعا کرده و حاجتی از خدا می طلبید، حق تعالی دعایش را مستجاب می فرمود.

یکی از آنها (بر اساس همان روش مرسوم) چهل روز خدا را عبادت کرده و حاجت خویش را مسألت نمود، اما اثری بر آن مترتّب نگشت. از اینرو به نزد حضرت عیسی بن مریم عليهما‌السلام آمده، از حال خود شکایت کرد و از حضرت درخواست نمود که سبب آن را از خدای متعال جویا شود. حضرت عیسی عليه‌السلام تجدید وضو نموده، آنگاه از خدا درخواست کردند تا علّت مشکل آن مرد را روشن فرماید.

خداوند بزرگ وحی فرستاد که ای عیسی! بنده من بر من وارد می گردد از غیر از بابی که باید وارد شود. او مرا می خواند در حالی که نسبت به نبوّت تو تردید دارد! اگر با این حال، آن قدر دعا کند و مرا بخواند تا اینکه گردنش جدا شود و انگشتانش فرو ریزد، دعای او را مستجاب نخواهم کرد.

حضرت عیسی عليه‌السلام متوجّه آن مرد گردیده، فرمود: پروردگار خود را می خوانی در حالی که نسبت به پیامبر خود شک داری؟ عرض کرد: یا روح اللَّه! آنچه فرمودی درست است، از خدا مسألت نما تا شک را از من دور سازد. حضرتش دعا نمود و خدای متعال از او پذیرفت و آن مرد مجدّداً در زمره اهل بیت خویش درآمد.

آنگاه امام عليه‌السلام می فرمایند:

«وَ کَذلِکَ نَحْنُ أَهْلَ الْبَیتِ لا یقْبَلُ اللَّهُ عَمَلَ عَبْدٍ وَ هُوَ یشُکُّ فِینا».

ما اهل بیت نیز چنین هستیم که خداوند عمل بنده ای را که نسبت به ما شکّ دارد نمی پذیرد». ( 288 )

متأسفانه امّت اسلامی روز به روز از فرهنگ غنی خود فاصله گرفته و به مادیات راغب می گردند و طبیعتاً از معنویات - که ارتباط با خاندان وحی از شاخص ترین آنهاست - دور گشته، ضمن آنکه به غفلت و قساوت قلب مبتلا می گردند، دعاها و توسّلات آنان کمتر مؤثر واقع می شود.

از این روایت به خوبی روشن می شود که سبب برآورده نشدن بسیاری از حاجات مردم ریشه در اشکالاتی دارد که در وجود خود آنان است. شناخت درست معصوم و باور قلبی نسبت به مقام و منزلت کسی که او را در دعاها و توسّلات، واسطه خود قرار می دهیم، از شرایط اساسی دریافت حاجت است.

گرچه گاهی موانع دیگری همچون گناه و آلودگی فراوان نیز سبب می شود که انسان از سیر روحی و گرفتن برکات معنوی باز مانده و نتواند به راحتی با آن بزرگواران ارتباط قلبی پیدا کند، همچنان که بسا ممکن است مصالحی که از نظر انسان پوشیده است باعث شود که خدای متعال اجابت دعا و توسل را به تأخیر اندازد. اما همان طور که در مبحث دعا گذشت انسان از دعا و توسل خویش بی بهره نمانده و از آنچه که حقیقتاً برای او مفید است بهره مند خواهد شد.

در عین حال، بسیار اتفاق می افتد که افرادی به خاطر قرار گرفتن در شرایط بسیار سخت و اضطرار فوق العاده، علیرغم همه آلودگی های اخلاقی و تیرگی های قلبی، زنجیرهای گران باطنی را پاره کرده، و با قلبی محزون و دلی شکسته با اولیای الهی پیوند معنوی برقرار نموده حاجات خود را بگیرند.

آری آن بزرگواران واسطه های حقیقی خدا و خلق اند و خلق را جز از طریق آنان به خدا راهی نیست، عقلا، اندیشمندان، فرزانگان و عارفان بزرگی که در مسیر کمال معنوی و ارتقای علمی، گوی سبقت را از سایر خلق ربوده اند بلکه پیامبران پیشین و اولیای آنان نیز این حقیقت را به خوبی دریافته و سیره و روش آنان چنین بوده که برای دستیابی به اهداف عالی و مقاصد بلند خویش، خصوصاً به هنگام بروز مشکلات و حوادث ناگوار و در مقام انابه و استغفار در پیشگاه خدای متعال، به مقام نورانی ذوات مقدسه حضرات معصومین، محمد و اهل بیت طاهرین آن بزرگوار عليهم‌السلام متوسّل می شده اند. ( 289 )

اگر مشاهده می کنیم بزرگانی از عالمان ربّانی، عارفان برجسته، و فرزانگان بی نظیر در طول تاریخ تشیع به مقامات عالی رسیده و قله های بلند سعادت و کمال را فتح کرده و در راه کسب علم و فضیلت و در مسیر سلوک إلی اللَّه، گام های اساسی برداشته اند، همه و همه به مدد همین توسّلات، و به یمن فیوضات و برکاتی است که از این طریق نصیب آنان گردیده است.

بسیاری از آنان حتی برای کشف مجهولات علمی و پی بردن به مسائل پیچیده، دست به توسل زده و گره مشکلات علمی خود را می گشودند.

آنان خود بارها و بارها اعتراف می کرده اند که آنچه داریم به یمن توسل و تمسک به ذیل عنایات پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله و اهل بیت گرامی آن بزرگوار عليهم‌السلام بوده است. و با آنکه در این گونه مطالب بنای آنان بر کتمان بوده، در عین حال، آن چنان گسترده و فراوان بوده که بسیاری از آنها در کتب معتبره ضبط شده است.

ای عزیز! زندگی دریای موّاج و پُرتلاطمی است که هر آن خطر غرق شدن، آدمی را تهدید می کند، آنگاه که فتنه ها و آشوب ها، انسان را فرا می گیرند تنها پناهگاه مطمئن و تنها کشتی نجاتی که آدمی را به کرانه خوشبختی می رساند، وجود چهارده نور مقدس است که خدای متعال، آنان را از راه لطف و مرحمت برای نجات خلق نیازمند برگزیده است.

پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله می فرمایند:

«إِنَّما مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی (فِیکُمْ) کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ، مَنْ رَکِبَها نَجی وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرِقَ... ». ( 290 )

«مثل اهل بیت من در میان شما همچون مثل کشتی نوح است، هر کس بر آن سوار شود نجات یابد و کسی که از آن باز ماند، غرق می گردد. ».

امیر مؤمنان عليه‌السلام ناخدای کشتی ایمان می فرمایند:

«مَنْ رَکِبَ غَیرَ سَفِینَتِنا غَرِقَ». ( 291 )

«آنکه بر غیر کشتی ما سوار گردد غرق می شود».

اسفا! که امت اسلامی تا چه اندازه خود را فراموش کرده است! غفلت تا کجا؟ و خود باختگی تا کی؟ آیا سزاوار است که پیشتازان اخلاق و انسانیت و طلایه داران فرهنگ و معنویت به جای سوار شدن به کشتی های نجات و تمسک به خاندان وحی و رسالت، در پیروی از بیگانگان و فرومایگان از یکدیگر سبقت گیرند و پیروی از پیشوایان شرک و بت پرستی را توحید و تبعیت از رهبران معصوم را شرک انگارند! «أَ فَمَنْ یمْشِی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ أَهْدی أَمَّنْ یمْشِی سَوِیا عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ». ( 292 )

ذکر این نکته لازم است که از نظر شیعه توسل به حضرات معصومین عليهم‌السلام پس از وفات آن بزرگواران با زمان حیات ظاهری آنان تفاوتی ندارد. چه آنکه گذشته از روایات فراوانی که خصوصاً مربوط به بعد از وفات می باشد، از نظر قرآن و احادیث، پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله و اهل بیت آن بزرگوار پس از مرگ از حیات برزخی که بسیار وسیع تر از حیات در عالم دنیا است برخوردارند، حیاتی که در اثر آزاد شدن روح از محدودیت حیات مادی، فعالیت آن بسیار گسترده تر از حیات دنیوی است.

قرآن درباره شهدا تصریح دارد که آنان زنده اند و از نعمت های الهی برخوردارند:

( وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ ) . ( 293 )

«هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. ».

و روشن است که مقام والای آن بزرگواران که خود نیز از خیل شهیدان، بلکه سرور و سالار آنان بوده اند، به مراتب برتر و بلندتر از مقام آنان خواهد بود.

گرچه برخی اندک از اهل تسنن تلاش کرده اند که احادیث وارد شده در زمینه توسل را تضعیف کنند و یا مقام و منزلت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله را به زمان حیات ظاهری آن حضرت اختصاص دهند لیکن اولاً ؛ روایات توسل آن چنان زیاد است که فراتر از حد تواتر می باشد. و ثانیاً ؛ بسیاری از بزرگان اهل سنت، اختصاص منزلت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله را به زمان حیات مردود شمرده، و روایاتی را مبنی بر یکسان بودن مقام پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله در زمان حیات و پس از آن نقل کرده اند.

به عنوان نمونه: آلوسی از مفسرین معروف سنی، برخی از روایات را نقل کرده و پس از تجزیه و تحلیل طولانی و حتی سخت گیری درباره آنها، سرانجام ناگزیر به اعتراف شده و می گوید:

«من مانعی در توسل به پیشگاه خداوند به مقام پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله نمی بینم، چه در حال حیات آن حضرت و چه پس از رحلت او».

آنگاه پس از بحث مشروحی در این زمینه اضافه می کند:

«توسل جستن به مقام غیر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله نیز مانعی ندارد مشروط به آنکه حقیقتاً در پیشگاه خداوند مقام و منزلتی دارا باشند. ». ( 294 )

سمهودی که از نویسندگان اهل سنت است می گوید:

«مدد گرفتن و شفاعت خواستن در پیشگاه خداوند، از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله و از مقام و شخصیت او، هم پیش از خلقت او جایز است و هم پس از تولد، همچنان که بعد از رحلت و در عالم برزخ و در روز رستاخیز نیز بی مانع خواهد بود.

آنگاه روایت معروف توسّل حضرت آدم عليه‌السلام به پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله را از عمر بن الخطاب نقل کرده و یادآور شده که آدم عليه‌السلام بر اساس آگاهی از آفرینش پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در آینده، به پیشگاه خداوند عرضه داشت: «خداوندا! به حقّ محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله از تو مسألت دارم که مرا عفو فرمایی». ( 295 )

7 - محبّت

توضیح

خلقت موجودات عالم و قوام و بقای آنها به محبّت وابسته است. انتظام رشته مخلوقات و گردش جمیع کائنات، رابطه خلل ناپذیری با دوستی و محبّت دارد.

در جهان موجودی را نمی یابی که فروغی از محبّت در آن شعله ور نباشد، و حرکتی را مشاهده نمی کنی که ریشه در دوستی نداشته باشد. مهر و ماه از تابش شعاع عشق نورافشان، و فلک از شور محبّت سرگردان!

نه دلی از آتش محبّت خاموش است و نه سری از شور عشق فارغ! جُنب و جوشی که بر پهنه گیتی ملاحظه می کنی جز به یمن محبّت برنخاسته؛ و شور و شوقی که دل و جان عالمیان را بهجت و سرور، و نشاط و طراوت بخشیده، تنها از عشق و دوستی نشأت می گیرد.

هر نَفَسی که از دلی بر می آید به عشق محبوبی، و هر قلبی که در سینه ای می طپد به محبّت یاری است. بلبل به هوای دوست در فغان و سالک از فراق یار بی قرار! ( 296 )

آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد

جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

هرچه میگویم عشق را من شرح و حال

چون به عشق آیم خجل مانم از آن

محبّت در قرآن

خدای متعال در قرآن محبّت را از جنبه های مختلف مورد عنایت خاص قرار داده، مهر و محبّت ذات اقدس خویش را نسبت به نیکوکاران، تقوا پیشگان، توبه کنندگان و... و علاقه و دوستی عمیق مؤمنان به ساحت کبریایی اش را کراراً مطرح، و آیات متعدّدی را که متضمّن شرایط دوستی و در بردارنده محبّت مؤمنان نسبت به یکدیگر است به این موضوع اختصاص داده است.

( قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ... ) . ( 297 )

«بگو اگر خدا را دوست می دارید، از من پیروی کنید تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید. ».

( ... وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ) . ( 298 )

«نیکی کنید که خداوند نیکوکاران را دوست می دارد. ».

( بَلی مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ وَ اتَّقی فَإِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَّقِینَ ) . ( 299 )

«آری، کسی که به پیمان خود وفا کند و پرهیزکاری پیشه سازد (بداند که) خداوند پرهیزکاران را دوست دارد. ».

( ... إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ ) . ( 300 )

«خداوند توبه کنندگان را دوست دارد و پاکان را (نیز) دوست می دارد. ».

( وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یحِبُّونَهُمْ کَحُبِ  اللَّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ... ) . ( 301 )

«برخی از مردم، معبودهایی غیر از خدا را برای خود بر می گزینند و آنها را همچون خدا دوست می دارند، اما آنان که ایمان دارند عشقشان به خدا شدیدتر است. ».

انسان خردمند هرگز به نیستی و کاستی دل نمی بندد بلکه پیوسته در جستجوی کمال و هستی است. اساساً محبّت و دوستی آنگاه از ارزش حقیقی برخوردار است که به وجود و کمال تعلّق پیدا کند، به همین سبب، آن کس که هستی و کمالش از همه برتر است - بلکه حقیقت وجود و کمال مطلق، تنها از آنِ اوست - از هر چیز و هر کس به عشق ورزیدن سزاوارتر است.

مؤمن بدان جهت که عشق و علاقه اش از عقل و معرفت و دانش نشأت می گیرد، هرگز ذات پاک خداوند متعال که منبع همه کمالات است را رها نمی کند و به غیر او علاقه ورزد. چه آنکه هر میل و محبّتی در برابر عشق به خدا در نظرش بی ارزش است و اساساً غیر او را شایسته محبّت نمی بیند و هر چه و هر که را دوست بدارد تنها به خاطر او و برای اوست. ( 302 )

( قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یأْتِی اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ ) . ( 303 )

«بگو اگر پدران، فرزندان، برادران، همسران و خویشاوندان شما و اموالی که گرد آورده اید و تجارتی که از کم شدن رونق آن بیم دارید و خانه هایی که مورد علاقه شماست، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و از جهاد در راه او محبوب تر است پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را به اجرا درآورد (و عذابش را نازل فرماید) و خداوند گروه فاسقان را هدایت نمی کند. ».

حدّ فاصل میان ایمان راستین و شرک و نفاق، و مرز بین مؤمنان واقعی و افراد ضعیف الإیمان را نیز جز با این میزان نمی توان ترسیم نمود.

آنچه که به گرایش، تلاش و حرکت آدمی رنگ خدایی می بخشد، و ایمان حقیقی و روح خدا پرستی خالصانه را برای وی به ارمغان می آورد، و او را حقیقتاً از دنیاداران و دنیا پرستان متمایز می سازد، جز این نیست که سرمایه های هشتگانه زندگی مادی را - که در آیه به آنها اشاره گردیده، با همه نقشی که ظاهراً برای پیشبرد اهداف مادی و تأمین مایحتاج زندگی دنیا ایفا می کند - بیش از یک ابزار ندیده، و در مقام ارزیابی و عمل، خدا و پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله و جهاد در راه او را بر آنها ترجیح داده، باطناً و خارجاً بر آنها مقدّم می دارد.

محبّت در گفتار معصومین عليهم‌السلام

قسمت اول

از حضرات معصومین عليهم‌السلام نیز روایات فراوانی در ارتباط با محبّت و مسائل مربوط به آن خصوصاً در رابطه با محبّت به خدا و تبرّی جستن از غیر او وارد شده و آن بزرگواران چه به صورت گفتار و چه به شکل ادعیه، همواره بر این مهم تأکید فرموده اند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله می فرمایند:

«ناجی داوُدُ رَبَّهُ، فَقالَ إِلهِی لِکُلِ  مَلِکٍ خَزانَةٌ فَأَینَ خَزانَتُکَ؟ قالَ جَلَّ جَلالُهُ لِی خَزانَةٌ أَعْظَمُ مِنَ الْعَرْشِ وَ أَوْسَعُ مِنَ الْکُرْسِی  وَ أَطْیبُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ أَزْینُ مِنَ الْمَلَکُوتِ. أَرْضُهَا الْمَعْرِفَةُ وَ سَماؤُهَا الْإِیمانُ وَ شَمْسُهَا الشَّوْقُ وَ قَمَرُهَا الْمَحَبَّةُ وَ نُجُومُهَا الْخَواطِرُ وَ سَحابُهَا الْعَقْلُ وَ مَطَرُهَا الرَّحْمَةُ وَ أَشْجارُهَا الطَّاعَةُ وَ ثَمَرُهَا الْحِکْمَةُ ؛ وَ لَها أَرْبَعَةُ أَبْوابٍ: اَلْعِلْمُ وَ الْحِلْمُ وَ الصَّبْرُ وَ الرِّضا. أَلا وَ هِی الْقَلْبُ. ». ( 304 )

«حضرت داود عليه‌السلام در مناجات با پروردگارش عرض کرد: خدای من! هر پادشاهی را خزانه ای است، پس خزانه تو کجاست؟

خدای بزرگ فرمود:

مرا خزانه ای است بزرگ تر از عرش، گسترده تر از کرسی، پاکیزه تر از بهشت، و نیکوتر از ملکوت! زمینش معرفت، آسمانش ایمان، خورشیدش شوق، ماهش محبّت، ستارگانش الهامات، ابرش عقل، بارانش رحمت، درختانش طاعت، و میوه اش حکمت است. و برای آن چهار در ورودی است: علم، بردباری، صبر، و رضا. آگاه باشید که آن (خزانه) قلب است! ».

امام صادق عليه‌السلام می فرمایند:

«اَلْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلا تُسْکِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَیرَ اللَّهِ». ( 305 )

«دل، حرم خدا (و قُرقگاه الهی) است! در حرم خدا غیر خدا را اسکان مده!».

و این ممکن نیست مگر با قطع علاقه از همه چیز و همه کس جز او. مؤمن بیش از هر چیز باید خانه دل را از غیر حق پاک سازد، تا شرایط مناسب برای جایگزین شدن محبّت او فراهم آید. سعی و همت خویش را وصال حضرت حق قرار دهد، و جز آن به هیچ چیز راضی نگردد. علاقه و محبّت به غیر او را بر خود حرام ساخته، و در مواردی هم که موظّف به دوستی است، محبّت را صِرفاً برای خدا و در راستای محبّت به او قرار دهد.

اگر مرد او شدی مردانه می باش

چو مست او شدی مستانه می باش

اگر در سر هوای دوست داری

ز خویش و آشنا بیگانه می باش

در زمان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله نوجوانی که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده بود به محضر آن جناب سلام کرده و از دیدار با آن سرور بسیار خوشحال و خندان گردید. آن حضرت فرمودند:

ای جوان! مرا دوست داری؟ عرض کرد: بلی یا رسول اللَّه! فرمودند: همانند چشمانت؟ گفت: بلکه بیشتر دوست دارم. فرمودند: همچون پدرت؟ عرضه داشت: بیش از او. سؤال کردند: مثل مادرت؟ پاسخ داد: شما را از مادرم بیشتر دوست می دارم. پرسیدند: مانند جانت؟ جواب داد: شما را از جانم نیز بیشتر دوست می دارم. فرمودند: آیا مثل پروردگارت؟! عرض کرد:

خدا را! خدا را! خدا را یا رسول اللَّه! هیچ کس را همانند پروردگار دوست ندارم، شما را هم به خاطر خداوند دوست دارم!

پیامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله به همراهان فرمودند:

«هکَذا کُونُوا اَحِبُّوا اللَّهَ لِاِحْسانِهِ اِلَیکُمْ وَاِنْعامِهِ عَلَیکُمْ، وَاَحِبُّونِی لِحُبِ  اللَّهِ. ».

«اینگونه باشید، خدا را به خاطر احسان و نعمت هایش بر خودتان دوست بدارید، و مرا به دوستی خداوند دوست داشته باشید». ( 306 )

همچنین در روایت است که روزی اسماعیل از شکار باز گشته بود، حضرت ابراهیم به او نظر انداخت، وی را با قامتی چون سرو خرامان، و رخساری بسان ماه تابان دید؛ مهر پدری به حرکت آمده و اثر محبّت فرزند در دلش هویدا گردید. همان شب در خواب دید که امر حقّ بر آن است که اسماعیل را قربانی کند! در اندیشه شد که آیا این امر از رحمان است یا از شیطان! چون شب دیگر همان خواب را دید دانست که امر از سوی حق تعالی است. ( 307 ) صبحگاه به هاجر مادر اسماعیل فرمود: این فرزند را لباس نیکو بپوشان و گیسوانش را شانه کن که او را نزد دوست می برم!

هاجر چنان کرد و بوسه بر رخسار او زد. حضرت خلیل الرحمن فرمود: کارد و طنابی به من ده! هاجر گفت: زیارت دوست می روی، کارد و ریسمان را برای چه خواهی؟ فرمود: شاید گوسفندی بیاورند که قربان کنند!

در این هنگام ابلیس با خود گفت: وقت آن است تا مکری سازم و در خاندان نبوّت رخنه ای اندازم. به صورت پیری نزد هاجر رفته، گفت: آیا دانی که ابراهیم، اسماعیل را به کجا می برد؟ فرمود: به زیارت دوست. گفت: می برد تا او را ذبح نماید. هاجر فرمود: کدام پدر پسر را کشته، خصوصاً پدری چون ابراهیم و پسری مانند اسماعیل؟ ابلیس گفت: می گوید خدا چنین فرموده است. هاجر پاسخ داد که هزار جان من و اسماعیل فدای راه خدا باد! کاش مرا هزار فرزند بود تا همه را در راه خدا قربان می کردم!

چون ابلیس از هاجر مأیوس شد، به نزد ابراهیم آمد و گفت: ای ابراهیم! فرزند خود را مکش که این خوابِ شیطان است. آن حضرت فرمود: ای ملعون! شیطان تویی! گفت: آخر دلت راه می دهد که فرزندت را به دست خود بکشی؟ ابراهیم فرمود: به آن خدایی که جان من در دست قدرت اوست، اگر مرا از شرق تا غربِ عالم فرزند باشد و دوستم خداوند بفرماید که آنان را قربان کنم، البته همه را به دست خود قربان خواهم کرد.

چون آن ملعون از حضرت خلیل نیز نومید گردید نزد اسماعیل آمده و عرض کرد: پدرت تو را به قصد کشتن می برد. اسماعیل فرمود: به چه سبب؟ عرض کرد: می گوید حقّ به او امر فرموده است. فرمود: حکم حقّ را باید گردن نهاد. و چون دانست که شیطان است سنگی برداشته، به طرف او افکند. از اینرو بر حاجیان واجب شد که در آن موضع سنگریزه بیندازند.

هنگامی که پدر و پسر به منی رسیدند، جناب ابراهیم عليه‌السلام فرمود: پسرم! در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم. اسماعیل عرض کرد: پدر جان! آنچه را مأموری اجرا کن. ای پدر! وصیت من به تو آن است که دست و پایم را محکم ببندی تا مبادا تیزی کارد سبب شود حرکتی کنم و لباس تو خون آلود گردد! و چون به خانه روی مادرم را تسلّی ده.

حضرت ابراهیم با دلی قوی دست و پای اسماعیل را محکم بست. خروش از ملائکه آسمان برخاست که پیوسته افزون باد بزرگواری این بنده! او را در آتش انداختند از جبرئیل یاری نخواست! و اینک برای خشنودی خداوند فرزند خود را به دست خویش قربان می کند!

آن حضرت کارد را بر گلوی اسماعیل نهاد، هر چند تلاش کرد گلوی او را نبرید! اسماعیل عرض کرد: ای پدر! زود فرمان خدا را انجام ده! فرمود: چه کنم، هر چند می کوشم، نمی برد! عرض کرد: پدر جان! سر کارد را به گلویم فرو بر!

در این هنگام آواز برآمد: ای ابراهیم! رؤیا را تحقّق بخشیدی و به مأموریت خود عمل کردی. از اسماعیل دست بردار و این گوسفند را عوض او قربان کن.

شوریده نباشد آنکه از سر ترسد

عاشق نبود آنکه ز خنجر ترسد ( 308 )

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟

فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

دیوانه کنی و هر دو جهانش بخشی!

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟!

امام صادق عليه‌السلام می فرمایند:

«لایمَحِّضُ رَجلٌ الْاِیمانَ بِاللَّهِ حَتّی یکُونَ اللَّهُ اَحَبَّ اِلَیهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ اَبِیهِ وَ اُمِّهِ وَ وَلَدِهِ وَ اَهْلِهِ وَ مالِهِ وَ مِنَ النَّاسِ کُلِّهِمْ». ( 309 )

«ایمان شخص به خدا خالص نگردد تا آنکه خداوند را از جان، پدر، مادر، فرزند، همسر و مالش و از همه مردم بیشتر دوست بدارد».

در روایات وارد شده که حضرت سلیمان گنجشکی را دید که به ماده خود می گوید: چرا از من امتناع می ورزی؟! اگر بخواهم، قصر حضرت سلیمان را به منقار خود گرفته، و آن را در دریا می افکنم!

آن حضرت از گفتارش تبسّم نمود و آن دو را خواست و به آن گنجشک فرمود: آیا چنین قدرتی را داری؟ عرض کرد: نه، یا رسول اللَّه! لیکن مرد اینگونه خود را مقابل همسرش بزرگ جلوه می دهد! و محبّ را نباید در گفتارش سرزنش نمود.

حضرت سلیمان به ماده اش فرمود: چرا از او امتناع می ورزی در صورتی که تو را دوست می دارد؟ پاسخ داد: ای پیامبر خدا! او محبّ نیست، بلکه ادعای دوستی می کند، زیرا غیر از مرا نیز دوست دارد!

این سخن در آن حضرت چنان تأثیر کرد که گریه شدیدی نموده و تا چهل روز از مردم کناره گرفت و از خداوند درخواست می کرد تا در دلش غیر از محبّت خدا دوستی دیگری قرار ندهد. ( 310 )

خوشا یاد عشق و خوشا نام عشق

خوشا صبح عشق وخوشا شام عشق

خوشا خواری و بی کسی های عشق

تهی دستی و نارسی های عشق

خوشا خارهای دل آزار عشق

خوشا ناله های گرفتار عشق

خوشا سوز عشق و خوشا درد عشق

خوشا سینه درد پرورد عشق

خوشا عاشقان و شب تارشان

خوشا ناله های دل آزارشان

حضرت قائم - عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف - در تفسیر آیه «فَاخْلَعْ نَعْلَیکَ» ( 311 ) می فرمایند:

حضرت موسی - در حالی که به همسرش علاقه شدید داشت - در وادی مقدّس ضمن مناجات با پروردگار خود عرض کرد: پروردگارا! محبّت خود را به تو خالص نمودم و دلم را از غیر تو شستشو دادم. خداوند متعال در پاسخ فرمود: «فَاخْلَعْ نَعْلَیکَ» یعنی اگر واقعاً مرا خالص دوست داری و دلت را از علاقه به غیر من شستشو داده ای، محبّت خانواده ات را از دل خود بیرون کن. ( 312 )

آنچنان که در قرآن آمده، برای حضرت مریم عليها‌السلام پیوسته مائده آسمانی می آمد. هرگاه که حضرت زکریا عليه‌السلام در محراب بر او وارد می شد غذایی می یافت! می پرسید: از کجا برایت آمده؟ پاسخ می داد: این از جانب خداست. ( 313 )

امّا هنگامی که به حضرت عیسی حامله شد و توجه اش به آن حضرت معطوف گشت، (به جای آن مائده) دستور آمد: شاخه درخت خرما را تکان ده تا خرمای تازه بر تو فرو ریزد. ( 314 )

در برخی از تفاسیر آمده که حضرت مریم از روی حیرت عرض کرد: خدایا! چه حکمت است که پیش از این، روزی مرا نزد من می نهادی، امّا اکنون که ضعف بر من چیره گشته، روزیم را وابسته به طلب و سعی کرده ای؟ خطاب رسید که ای مریم! پیش از این، تمام توجّه و خاطرت به سوی ما بود، ما نیز امور تو را بدون طلب کفایت می کردیم و به بهترین شکل مراقب احوال تو بودیم، امّا اینک که گوشه نظر و توجّه دلت به این کودک است و بسا باشد که با یاد وی از ما و ذکر ما خاموش، و با مهر او مأنوس باشی، پاره ای از کار تو را به خودت واگذار کرده ایم. ( 315 )

بزرگان نقل کرده اند که حضرت داود در حال عبور از بیابانی مورچه ای را دید که پیوسته از تپه ای خاک برداشته، به نقطه ای دیگر می برد. آن حضرت از خداوند درخواست نمود که او را از راز کار مورچه آگاه فرماید. مورچه به سخن آمد و عرض کرد: معشوقی دارم که حمل خاک های تپه را به این محلّ، شرط وصال خود قرار داده است!

حضرت فرمود: با این جثّه کوچک تا کی می توانی این کار را انجام دهی؟ مگر عمرت کفایت خواهد کرد؟ عرض کرد: این ها را می دانم ولی دوست دارم که اگر در خلال این مدّت مُردم در راه عشق محبوبم مرده باشم!

حضرت داود منقلب شد و متوجّه گشت که این جریان برای توجّه بیشتر او بوده است.

قسمت دوم

پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله می فرمایند:

«جناب شعیب از دوستی خداوند آنقدر گریست که نابینا گردید، خداوند چشمانش را بینا نمود. باز گریست تا نابینا شد، خداوند دیدگان او را باز گرداند. و این امر سه بار تکرار شد. مرتبه چهارم خداوند به او وحی فرستاد: ای شعیب! تا کی گریه می کنی؟ اگر گریه ات از بیم دوزخ است تو را از آن ایمن گردانیدم و اگر از شوق بهشت است آن را به تو عطا کردم. عرض کرد: ای خدای من و ای آقای من! تو آگاهی که گریه ام نه از بیم دوزخ و نه به خاطر شوق بهشت است، بلکه دلم به دوستی تو پیوند خورده و بدون دیدار تو صبر نتوانم کرد.

خداوند به او وحی کرد: اینک که گریه ات چنین است به زودی کلیم خود موسی بن عمران را برای خدمتگزاری تو خواهم فرستاد. ». ( 316 )

در شرح حال حضرت خلیل الرحمن نیز آمده است:

هنگامی که عزرائیل برای قبض روح آن جناب آمد، حضرتش فرمود:

( هَلْ رَأَیتَ خَلِیلاً یمِیتُ خَلِیلَهُ؟ )

«هرگز دیده ای دوست، رفیق خود را بمیراند؟ »

خطاب آمد:

( هَلْ رَأَیتَ مُحِبّاً یکْرَهُ لِقاءَ حَبیبِهِ؟ )

«محبّی را دیده ای که ملاقات با دوست خویش را اکراه داشته باشد؟ »

حضرت ابراهیم عليه‌السلام فرمود: ای فرشته مرگ! اینک قبض روحم کن. ( 317 )

و در حالات زلیخا آمده است:

هنگامی که صفای ایمان، او را جوان ساخته و با حضرت یوسف ازدواج نمود، آن چنان مشغول عبادت و تقرّب به ربّ الارباب گردید که به مصاحبت ماه کنعان رغبت نمی نمود. شب را به روز و روز را به شب وعده می داد. یوسف صدیق به شگفت آمده، فرمود: آن همه شوق جمال و ذوق وصال را چه کردی و این همه زهد را از کجا آوردی؟ عرضه داشت: تا حقّ را نمی دانستم تو را می خواستم، اکنون که او را شناخته ام از همه کس دست کشیده ام. ( 318 )

روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست

کار عاشق جز تماشای جمال یار نیست

از سر کویت اگر سوی بهشتم می برند

پای ننهم گر در آن جا وعده دیدار نیست

امام صادق عليه‌السلام فرموده اند:

«هنگامی که محبّت خداوند بر باطن بنده اش بتابد، او را از هر امری که مشغولش می دارد و از هر یادی که جز یاد خدا باشد، تهی می سازد.

محبّ باطنش برای خدا از همه کس خالص تر است. در گفتار، صادق ترین مردم، در پیمان، باوفاترین آنان، در عمل پاک ترین و در ذکر و یاد خدا باصفاترین آنهاست، و در عبادت بیش از همه خویشتن را به زحمت می افکند.

ملائکه به مناجاتش مباهات و به دیدارش افتخار می کنند. خداوند به برکت وجود او سرزمین هایش را آباد می سازد و به گرامی داشت او بندگانش را گرامی می دارد. هنگامی که مردم خدا را به حرمت او بخوانند، حاجاتشان را عطا فرماید، و بلاها را به واسطه رحمت خود از آنان دفع می نماید.

اگر مردم می دانستند که او را نزد خدا چه مقام و منزلتی است، جز به وسیله خاک پایش به خدا تقرّب نمی جستند». ( 319 )

و امیر مؤمنان عليه‌السلام فرموده اند:

«دوستی خدا آتشی است که بر چیزی عبور نکند مگر آنکه آن را بسوزاند. و نور خدا بر چیزی نتابد جز آنکه نورانیش کند...

پس هر که خدا را دوست بدارد، او را از ملک و ملکوت، همه چیز عطا فرماید». ( 320 )

پیامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده اند:

«هنگامی که خداوند بنده ای از امتم را دوست بدارد، محبّتش را در دل برگزیدگان و فرشتگان و ساکنان عرش خویش بیندازد تا او را دوست بدارند. این است محبّ حقیقی و راستین؛ خوشا به حالش! روز قیامت برای او نزد خداوند حقّ شفاعت باشد». ( 321 )

همچنین می فرمایند:

«هیچ کس از شما مؤمن نیست تا آنکه دوستی خدا در دلش بر دوستی غیر او چیره گردد.

روزی آن سرور یکی از اصحاب را دید که می آید و پوست گوسفندی را به جای لباس بر تن خود پیچیده است. فرمودند: به این شخص که می آید نگاه کنید! خداوند دل او را منوّر ساخته؛ وی را نزد پدر و مادرش منزلتی بود که بهترین غذاها را به او می خورانیدند. اینک محبّت و دوستی خدا و رسول، او را از آنها بازداشته، و بدین گونه (حالش دگرگون) گشته است». ( 322 )

خاصیت اکسیر نیز جز این نیست که قلبِ ماهیت می کند. متاع دنیا برای کسی گوارا و شیرین است که حلاوت محبّت خدا را نچشیده است. به دنیا و اهل دنیا نیز کسی دل می بندد که به قرب حضرت دوست مأنوس نگشته است. امّا آنگاه که اکسیر محبّت، به روح و جان محبّ درآمیخت، و آتش عشق به خدا، هر چه و هر که جز محبوب را دستخوش شراره های سوزان خویش ساخت، هیچ چیز و هیچ کس او را از عشق به پروردگار خود باز نخواهد داشت.

امام صادق عليه‌السلام می فرمایند:

«هنگامی که مؤمن از دنیا کناره گیرد، رفعت نماید و شیرینی محبّت خدا را دریافته، نزد اهل دنیا دیوانه به نظر آید، در صورتی که شیرینی محبّت به خدا است که به اهل محبّت درآمیخته، و باعث شده که به چیز دیگری مشغول نگردند... ». ( 323 )

مولای عبادت پیشگان حضرت سجّاد عليه‌السلام در مقام راز و نیاز با خدای خود عرض می کنند:

«اِلهِی مَنْ ذَا الَّذِی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرامَ مِنْکَ بَدَلاً وَمَنْ ذَا الَّذِی اَنِسَ بِقُرْبِکَ فَابْتَغی عَنْکَ حِوَلاً؟ اِلهِی فَاجْعَلْنا مِمَّنِ اصْطَفَیتَهُ لِقُرْبِکَ وَوِلایتِکَ وَاَخْلَصْتَهُ لِوُدِّکَ وَمَحَبَّتِکَ وَشَوَّقْتَهُ اِلی لِقاءِکَ... ». ( 324 )

«خدای من! کیست آنکه شیرینی محبّت تو را چشیده و غیر تو را برگزیند؟ و کیست که به قرب تو اُنس گرفته و از تو روی گرداند؟ خداوندا! ما را از کسانی قرار ده که برای قرب و دوستی خود برگزیده ای، و برای مهر و محبّت خود خالص کرده ای و برای ملاقات با خود تشویق نموده ای... ».

در دعای ابو حمزه نیز عاشقانه عرض می کنند:

«خداوندا! اگر گردنم را به زنجیرها (ی قهرت) ببندی و عطایت را در میان همه خلق از من منع نمایی و رسوایی هایم را به چشم بندگانت آشکار سازی و فرمان دهی که مرا به آتش دوزخ کشند و میان من و نیکان جدایی افکنی، هرگز رشته امیدم از تو قطع نخواهد شد و از امیدی که به عفو و بخشش تو دارم منصرف نمی گردم و محبّت تو از دلم بیرون نخواهد رفت. ».

ای به دیدار تو روشن دیده ام

وصل تو نور دل غم دیده ام

گرچه از عشق تو می سوزد دلم

نیست جز مهر تو در آب و گلم

من ندارم حاجتی جز روی تو

من نجویم مقصدی جز کوی تو

از تو غیر از تو ندارم حاجتی

جز به ذکر تو نبینم راحتی

خسته ام آسایش جانم تویی

درد دارم، درد و درمانم تویی

امیر مؤمنان و مولای تقوا پیشگان حضرت علی عليه‌السلام نیز عرض می کنند:

«فَهَبْنِی یا اِلهِی وَسَیدِی وَمَوْلای وَ رَبِّی، صَبَرْتُ عَلی عَذابِکَ فَکَیفَ اَصْبِرُ عَلی فِراقِکَ! ». ( 325 )

«ای خدای من! و ای آقا و مولای من! و ای پروردگار من! بر فرض که بر عذابت صبر توانم کرد، چگونه بر فراق تو و دوریت صبر نمایم؟! »

امّا این بیچاره از پای افتاده - که اگر یأس و ناامیدی از رحمت بی انتهای حضرت حقّ، خلاف طریق بندگی و مغایر با تکریم و تعظیم مقام شامخ ربوبی بلکه از بزرگ ترین گناهان به شمار نمی رفت، بی تردید نومیدی و فروماندگی را با این دست تهی و این بضاعت شرم آور، به مراتب از اصلاح امور حیرت آور خویش به خود نزدیک تر می دید - با عجز و لابه و از زبان آن عزیزان درگاه إله عرض می کند:

«اِلهِی لَمْ یکُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیتِکَ اِلّا فِی وَقْتٍ أَیقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِکَ وَ کَما أَرَدْتَ أَنْ اَکُونَ کُنْتُ». ( 326 )

«خدای من! مرا قدرتی نیست که از معصیت تو باز گردم مگر آنگاه که به عشق و محبّت خود بیدارم گردانی و آن چنان شوم که تو خواهی».

پس مرا به این گوهر گرانبها بیارای و به جرعه ای از آن دریای بی کران سیراب فرمای!

اهل محبّت حکایت کرده اند که شخصی به محضر صاحبدلی رفته، عرض کرد: چه شود که از خداوند در خواست نمایی تا مرا از دوستان حقیقی خود گرداند؟!

آن بزرگ، درخواست وی را از خداوند مسألت نمود و حاجتش برآورده گشت. پس سر به صحرا نهاده، چند روزی از خود بی خبر افتاد، تا آنکه عبور آن صاحبدل بر وی فتاده، بر حالش ترحّم نمود و عرض کرد: خداوندا! این مسکین را طاقت و لیاقت چنین عطای بزرگی نیست، آن را کمتر نما. ندا رسید که صد هزار بنده را همین آرزوی او بود. ذرّه ای از دوستی خود را به آنان ارزانی داشتیم اینک از سهم او نود و نه جزء برداریم و جزئی باقی گذاریم! آن شخص ناگهان به خود آمده، چون عارفان دیگر به وظیفه بندگی مشغول گشت. ( 327 )

سایه طوبی و دل جویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

صحبت حور نخواهم که بود عین قصور

با خیال تو اگر با دگری پردازم

محبّت و تهذیب

روش های مختلفی که برای اصلاح نفس و تهذیب اخلاق پیشنهاد گردیده و مرسوم و متداول است عمدتاً به یکی از سه طریق زیر باز می گردد:

اوّل - به کار گماردن عقل و تدبیر جهت شناخت مضرّات خوی های ناپسند و صفات رذیله و آشنایی با فوائد صفات نیک و خلق های پسندیده و تفهیم هر یک از آنها به نفس.

در این روش که از مشرب سقراطی نشأت گرفته و علمای اخلاق نیز نوعاً پی گیر آن می باشند، کوشش می شود تا با فکر و تأمّل در هر یک از صفات نیک و ناپسند و تفهیم حسن و قبح هر یک از آنها به خویش، نفس را جهت ریشه کن کردن صفات رذیله و جایگزین نمودن اخلاق متعالی به جای آنها ترغیب و تشویق نموده، به کار و تلاش و عبادت وادار نمایند. با صبر و حوصله و دقت و اندیشه که از ارکان مهم این روش است تدریجاً مفاسد اخلاقی و خوی های نکوهیده زائل گشته، طلای وجود از غش ها پاک و به زیور صفات انسانی آراسته می گردد.

گروهی این روش را به واسطه خطرات زیادی که به همراه دارد و نیز به سبب حرکت کُند و آرام آدمی در آن و ناکافی بودن عمر کوتاه وی جهت تکمیل برنامه تهذیب اخلاق و اصلاح نفس، روشی ناموفق به حساب آورده اند.

برخی هم مانند اهل عرفان معتقدند این طریق چنانچه در نهایت به گشودن باب محبّت بر سالک بیانجامد، گرچه از سرعت مطلوب برخوردار نیست اما می تواند خصوصاً برای عموم مردم راه کار مناسبی باشد.

امام صادق عليه‌السلام می فرمایند:

«صاحبان مغز و فکر کسانی هستند که با تفکر کار کنند تا بر اثر آن دوستی خدا را به دست آورند. هرگاه قلب به محبّت رسید و به آن منوّر گشت، لطف به جانب او سرعت بخشد. و هنگامی که لطف شامل حال او شد از اهل فوائد می گردد و در این هنگام به حکمت سخن گوید...

هنگامی که به این منزلت نائل گردد، خواهش و محبّت خود را از آنِ آفریدگارش قرار خواهد داد. با انجام این کار به بزرگ ترین مقام دست یابد و پروردگار خویش را در دل خود ببیند و حکمت را نه از طریقی که حکیمان یافته اند می یابد.

علم را در می یابد امّا نه از راهی که دانشمندان آموخته اند و به صدق دست یازد امّا نه از طریقی که صدّیقان به آن رسیده اند.

حکیمان، حکمت را با خاموشی، دانشمندان، علم را با طلب، و صدّیقان، صدق را با خشوع و طولِ عبادت به دست می آورند.

کسی که بخواهد این ها را از این طرق به چنگ آورد، یا ساقط می شود و یا مرتبه اش بالا رود، ولی غالباً سقوط کرده، رشد نمی کنند! زیرا حقِ  خداوند را مراعات نکرده، از دستور او پیروی ننمایند. و این صفت کسی است که حق خدا را مراعات نکرده و حقیقتاً او را دوست ندارد... ». ( 328 )

دوّم - مخالفت شدید با خواسته های نفسانی و تحمّل ریاضات طاقت فرسا.

البته مجاهده با نفس و مخالفت با امیال نفسانی را به عنوان یکی از ارکان مهم تهذیب اخلاق و اصلاح نفس نباید از نظر دور داشت. همچنان که طرفداران مشرب سقراطی نیز آن را به عنوان بخشی از برنامه و روش خود دانسته و به آن پای بند هستند.

لیکن اوّلاً مخالفت با نفس آنگاه از آثار مقبول برخوردار خواهد بود که پای از دایره برنامه های شرع مقدّس بیرون گذارده نگردد، و اِلاّ گرچه حتّی آثار حیرت انگیز و خارق العاده نیز به بار آورد، نباید آن را نشانه اصلاح نفس دانست. ثانیاً خطرات بی شماری که این روش به همراه دارد را نیز باید بخشی از دلایل کسانی به حساب آورد که با گزینش این روش به عنوان طریقی مستقل جهت تهذیب نفس مخالفت کرده اند.

سوّم - طریق محبّت که روش اهل عرفان است.

آنان ضمن اینکه این طریق را مهم ترین و برترین روش دانسته اند، معتقدند: راه محبّت، علاوه بر آنکه از طرق دیگر دارای خطر کمتری است، به سالک امکان می دهد که بسیار سریع تر از سایر روش ها به مقصد نائل گردد. زیرا محبّت همچون سیم برقی است که از وجود محبوب به محبّ وصل گشته، و به مناسبت خصوصیت همرنگ سازی که دارد، محبّ را به سرعت به شکل محبوب درآورده، صفات محبوب را به وی منتقل می سازد.

عشق و محبت تصفیه گر است و همرنگ ساز؛ غش ها را زایل و عیار را خالص می کند. آن جا که شعاع محبّت پرتو افکند، عیب را هنر و خار را گل و یاسمن می سازد. کیمیای عشق به راستی ماهیت عاشق را دگرگون و وجودش را متحوّل می سازد. رذائل اخلاقی را از نفس و جان وی ریشه کن می نماید، و صفات نیکو را برای او به ارمغان می آورد.

این تأثیرپذیری در ارادتمندانی که در اثر علاقه وافر و مصاحبت زیاد با اساتید بزرگ خود، حتی در راه رفتن، حرف زدن، و برخوردهای معمولی بی اختیار از آنان تقلید می کنند، به خوبی هویدا است. حتّی خواندن صدها جلد کتاب اخلاقی نمی تواند روح و جان آدمی را آنچنان که ارادت قلبی و جاذبه محبّت تحت تأثیر قرار می دهد، متأثّر از خود سازد.

محبت ترسو را شجاعت، تنبل را چالاکی و کودن را زیرکی می بخشد. از بخیل، بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا، متحمّل و بردبار می سازد. استعدادهای باطنی به برکت بال های عشق شکوفا، و قوای خفته به یمن محبّت با سهولت بیدار می گردد.

محبّت حقیقتاً کیمیای خودسازی و سازندگی است. رسیدن به قلّه کمال و دستیابی به علوّ معرفت تنها در سایه عشق میسّر است. عشق و محبّت، قدرت بخش و نیروآفرین است.

جهاد با نفس و تلاش و عبادت برای کسی که از جام عشق سیراب نگشته، و اصلاح نفس از طریق فکر و تأمّل در فوائد و آثار خلق های پسندیده و نکوهیده گر چه بی ثمر نیست، لیکن همچون جمع آوری ذرّات ریز آهن از درون خاک با دست، بسی ملال انگیز و خستگی آور است. ارکان همّت آدمی در این مسیر نوعاً سست و بی تحرّک است.

امّا آنگاه که جرعه ای از شراب طهور محبّت نوشید، ضمن اینکه با آغوش باز و با کمال سرور و قدرت و نشاط به سیر و سلوک و تلاش و عبادت روی می آورد، صفات ناپسند نیز - همچنان که براده های آهن به وسیله یک آهن ربای قوی به سرعت از خاک جدا می گردد - برق آسا از وجود او دور گشته، نفس و روحش به زیور خلق های روحانی و صفات متعالی آراسته می گردد.

کوی جانان را که صد کوه و بیابان در ره است

رفتم از راه دل و دیدم که ره یک گام بود

به عقیده اهل عرفان، انسان به واسطه حصار خودی و خودپرستی، همواره متّصف به ضعف و ترس و بخل، حسد و بدخواهی و خودپسندی، و تکبر و سردی و خاموشی است، امّا آنگاه که به واسطه محبّت به خدا و ارادت به پیشوایان معصوم عليهم‌السلام و علاقه به پاکان و کمّلین ( 329 ) ، حصار خودخواهی و نفس پرستی را درهم شکست و پای از خودی و خودبینی بیرون نهاد، این صفات نکوهیده به سرعت نابود گشته، شور و نشاط، عطوفت و مهر، و رقّت و صفا جانشین سردی و خمودی، خشونت و بی مهری، و غلظت و دورویی خواهد شد. و به همین سبب است که مکتب اسلام بر محبّت به عنوان اصلی مسلّم و مسأله ای اساسی تأکید کرده است.

پیامبر گرامی اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله می فرمایند:

«اَلْمَحَبَّةُ أَساسُ الْمَعْرِفَةِ... ». ( 330 )

«محبت و دوستی اساس معرفت (به خدا) است».

امیر مؤمنان عليه‌السلام نیز فرموده اند:

«اِذا اَکْرَمَ اللَّهُ عَبْداً شَغَلَهُ بِمَحَبَّتِهِ». ( 331 )

«هنگامی که خداوند بنده ای را کرامت عطا کرده، گرامی بدارد، او را به محبّت و دوستی (ذات اقدس) خود مشغول می سازد».

سرور شهیدان حضرت امام حسین عليه‌السلام در مناجات با خدا عرض می کنند:

«خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً... ». ( 332 )

« (خداوندا!) در خسارت و زیان باد تجارت بنده ای که او را نصیبی از محبّت خویش عطا نفرموده ای. ».

در زمان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله مردی از صحرانشینان به محضر آن جناب شرفیاب شد... و سؤال کرد: یا رسول اللَّه! قیامت کی به پا می شود؟

چون وقت نماز بود، حضرتش نماز را به جای آورده و بعد از آن فرمودند: سؤال کننده کجاست؟ آن مرد عرض کرد: منم ای رسول خدا! آن حضرت فرمودند: برای قیامت چه چیز آماده کرده ای؟ گفت: عمل زیادی انجام نداده ام؛ نه نماز فراوان و نه روزه زیاد، تنها خدا و رسولش را دوست دارم.

پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند:

«اَلْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ. ».

«آدمی همراه و در کنار دوستش خواهد بود! ».

انس گوید: هرگز مسلمانان را ندیدم که بعد از اسلام به چیزی همچون این سخن، خوشحال شده باشند. ( 333 )

در حدیث وارد شده که حضرت عیسی عليه‌السلام به سه نفر گذشتند که بدن های آنان لاغر و رنگ های ایشان تغییر یافته بود. پرسیدند: چه چیز شما را به این حال درآورده؟ عرض کردند: ترس از آتش دوزخ! فرمودند: بر خداست که هر بیمناکی را ایمن گرداند. آنگاه عبورشان به سه نفر دیگر افتاد که لاغری و دگرگونی آنان بیشتر بود. سؤال کردند: چه چیز باعث حال شما شده است؟ عرض کردند: اشتیاق به بهشت! فرمودند: بر خداست که آنچه را امیدوارید عطا فرماید.

سپس به سه نفر دیگر برخوردند که لاغری و دگرگونی آنان بیشتر بود و نور از صورتشان می درخشید. پرسیدند: سبب حال شما چیست؟ عرض کردند: دوستی و محبت خداوند! آن حضرت فرمودند:

«اَنْتُمُ الْمُقَرَّبُونَ! ».

«شمایید مقرّبان درگاه حضرت حق. ».

در بعضی از روایات آمده که فرمودند:

«اَنْتُمْ أَوْلِیاءُ اللَّهِ حَقّاً، مَعَکُمْ أُمِرْتُ أَنْ اُقِیمَ».

«واقعاً شما اولیای خدایید، من مأمورم با شما باشم. ». ( 334 )

سیر زاهد سال ها یک روز راه

سیر عاشق هر دمی تا تخت شاه

آری، آن کس که جرعه ای از این دریای بی کران نوشید، آرام ندارد، می سوزد و می سازد. تشنه کامی است که جز دیدار یار، هیچ چیز او را سیراب نمی سازد.

امام صادق عليه‌السلام در ماه مبارک رمضان در مقام راز و نیاز با خدای خود، اشتیاق خود را به لقای محبوب خویش این چنین ابراز می کنند:

«سَیدِی! اَنا مِنْ حُبِّکَ جائِعٌ لا اَشْبَعُ، اَنا مِنْ حُبِّکَ ظَمْآنُ لااَرْوی واشَوْقاهُ اِلی مَنْ یراِنی وَلاأَراهُ! ». ( 335 )

«ای آقای من! من از دوستی تو چون گرسنه ای باشم که سیر نمی گردم، و چون تشنه کامی که سیراب نمی شوم. آه! که چقدر مشتاق دیدار کسی هستم که مرا می نگرد و من او را نمی بینم! ».

تحصیل محبّت

محبت نیز همچون سایر مخلوقات و ممکنات بی سبب نباشد. هر نَفَسی را که به محبتِ یاری از سینه بر می آید علّتی است، و هر قلبی را که به عشق محبوبی می طپد سببی در کار است.

گرچه به حسب ظاهر، برخی از علل و اسباب محبّت همچون اصل آن، خارج از حیطه قدرت آدمی و بیرون از قلمرو اختیار وی می باشد، و این بیانگر آن است که دوستی و محبّت، فطری و طبیعی است و هر انسانی فطرتاً - ولو اندک - از محبّت بهره مند، و از دوستی برخوردار است، در عین حال از آن جا که هر کوششی مبتنی بر کشش و رغبت درونی است، و تا شوق و ارادت به سوی مطلوب نباشد، تلاش و حرکت صورت نمی پذیرد، و اشتیاق درونی نیز فرعِ شعور و آگاهی نسبت به مطلوب و محبوب است، بسا می شود که آدمی در اثر غفلت زیاد از مقصود، و فاصله بسیار از مطلوب، نه از محبت در خویش اثری می بیند، و نه از محبوب در خود خبری می یابد، و از خود نیز کوچک ترین حرکت و تلاشی در راه نیل به مقصود و محبوب نشان نمی دهد، بلکه بسا به خاطر همین بُعد معنوی، اتّفاق می افتد که او را دشمن و مانع خویش پنداشته، از روی نادانی در صدد آزار و اذیت وی برآمده و با او به ستیز و دشمنی برمی خیزد!

و این خطری است عظیم برای سالک که اگر بر فرض، در اثر تنبّه، ندانم کاری های گذشته خود را تدارک نماید، آتش ندامت و رسوایی خجالت، پیوسته او را آزار خواهد داد.

بنابراین بر سالک لازم است که با مطالعه آثار صنع و تفکّر و تأمّل در عجایب خلقت و اسرار شگفت انگیز آفرینش و توجّه به موهبت های بی شمار و نعمت های بی انتهای پروردگار، اسباب و عواملی را که شور عشق و عِرق محبّت را در او به جنبش آورده و به برانگیختن دوستی پنهان و محبّت مکنون می انجامد، در خود احیا نماید.

امام حسن مجتبی عليه‌السلام می فرمایند:

«مَنْ عَرَفَ اللَّهَ اَحَبَّهُ... ». ( 336 )

«کسی که خدا را بشناسد، او را دوست خواهد داشت. ».

پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله نیز می فرمایند:

«خداوند به حضرت داود فرمود: مرا دوست بدار و مردم را نیز دوست من گردان.

عرض کرد: پروردگارا! من تو را دوست دارم؛ چگونه بندگانت را دوست تو گردانم؟

فرمود: نعمت های (نامتناهی و احسان های بی شمار) مرا به یاد آنان بیاور، چون چنین کردی مرا دوست خواهند داشت. ». ( 337 )

تا انسان توجّه پیدا نکند که حقیقتاً مسافر است و برای او مسیری است که باید آن را بپیماید و مقصدی است که باید به آن نائل گردد، اراده جدّی و عزم راسخ در وجود او فعّال نگشته، و طبیعتاً حرکت به طرف مقصود از وی پدیدار نمی گردد.

از اینرو پیش از هر امر دیگری باید موانع پیدایش این توجّه را - که حبّ دنیا، پیروی از هواهای نفسانی، ارتکاب گناهان، و دوستی و انس با معصیت کاران از عمده ترین آنها به حساب می آید - از خود دور ساخته، زمینه کافی جهت حرکت در مسیر تحصیل معرفت پروردگار را که نقش مهمّی در ظهور محبّت و ازدیاد و تشدید آن دارد، در خویشتن فراهم آورد.

امام صادق عليه‌السلام می فرمایند:

«... طَلَبْتُ حُبَّ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَوَجَدْتُهُ فِی بُغْضِ اَهْلِ الْمَعاصِی... ». ( 338 )

«دوستی خدای بزرگ را جستجو نمودم، آن را در دشمنی با معصیت کاران یافتم. ».

همچنین با مواظبت بر انجام واجبات و تکالیف الهی و پرداختن به عبادات، و توسّل به ذیل عنایت حضرات معصومین عليهم‌السلام ، و تضرّع و درخواست از درگاه حضرت احدیت و مناجات و راز و نیاز با او، و مداومت بر ذکر و یاد خداوند مهربان، اندک اندک، علاقه به امور مادی و دنیوی را از دل زدوده، و محبّت به حضرت حقّ و شوق لقای او - جلّ جلاله - را در دل و جان، جایگزین آن نماید.

در اخبار حضرت داود وارد شده که:

«ای داود! به اهل زمین ابلاغ کن که من دوست کسی هستم که مرا دوست دارد، و همنشین کسی باشم که با من همنشین باشد. و مونس کسی هستم که با یاد من انس دارد و یار کسی باشم که یار من است. کسی را برگزینم که مرا برگزیند، و از کسی فرمان برم که از من فرمان برد! اگر واقعاً از قلب کسی آگاه شوم که مرا دوست دارد او را برای خویش بپذیرم و چنان او را دوست بدارم که هیچ کس را بر او مقدّم نکنم... ». ( 339 )

آری، سالکِ راه محبت باید بداند که رشد معنوی و تعالی روحی و جلب محبّت پروردگار متعال، در گرو تعمیق معرفت، و وابسته به ارتقای سطح دوستی و درجه محبت است. فکر و خاطر خویش از تعلقات آزاد، و قلب و سینه خود از غیر محبوب منصرف سازد. خانه دل را از عشق و محبت دوست سرشار، و به یک باره هستی خویش در خدمت محبوب و فدای او سازد.

حضرت علی عليه‌السلام در پاسخ اعرابی که درباره درجات و مراتب محبّین از آن بزرگوار سؤال کرده، می فرمایند:

«کمترین آنان کسی است که طاعت خود را کوچک و گناه خویش را بزرگ شمرده و پیش خود چنین پندارد که در دنیا و آخرت، تنها او گنهکار است. ».

اعرابی که از بزرگی این سخن از هوش رفته، هنگامی که به هوش می آید، عرض می کند: آیا مرتبه ای بالاتر از این هم هست؟ آن حضرت می فرمایند:

«آری، هفتاد درجه برتر از این نیز هست! ». ( 340 )

نشانه های محبّین

اشاره

انسان به اقتضای حسّ کنجکاوی همواره کوشیده است تا خود و جهان پیرامون خویش را بشناسد و با اسرار عالم خلقت و پدیده های آفرینش، بیش از پیش آشنا گردد، و در این مسیر، توفیقات زیادی نیز به دست آورده است.

بدین منظور، روش های مختلفی را تجربه کرده و راه کارهای زیادی را مورد آزمایش قرار داده که از آن جمله: تحقیق درباره نقش وجودی یک پدیده و بررسی دامنه تأثیر بود و نبود آن، مطالعه نشانه ها، شناخت قابلیت ها، آشنایی با نقاط ضعف و قوت آن پدیده، و بالاخره، پی گیری آثار و پی آمدهای وجود آن را می توان به عنوان پاره ای از آن راه کارها برشمرد، که البته برخی بسیار دقیق و نیازمند دقّت و حوصله زیاد و کار علمی فراوان بوده، و از حیطه توان نوع مردم نیز خارج می باشد.

در این میان، شناخت پدیده ها از طریق «مطالعه نشانه ها» را - به لحاظ آنکه از سوی حضرات معصومین عليهم‌السلام مطرح گردیده، و علاوه بر آنکه در قلمرو توان و دید عموم مردم است، با صبر و حوصله عمومی نیز تناسب بیشتری دارد - می توان به عنوان روشی مطمئن در این زمینه به حساب آورد.

امام صادق عليه‌السلام می فرمایند:

«ثَلاثَةٌ مِنْ عَلاماتِ الْمُؤْمِنِ: اَلْعِلْمُ بِاللَّهِ وَمَنْ یحِبُّ وَمَنْ یکْرَهُ. ». ( 341 )

«سه چیز از نشانه های مؤمن است: آگاهی و شناخت نسبت به خداوند، شناخت کسانی که خدا دوستشان دارد، و آگاهی نسبت به کسانی که مورد اکراه او بوده و آنها را دوست ندارد. »

شناخت دوست و دشمن، نقش تعیین کننده ای در دینداری و حراست از ایمان ایفا می نماید. زیرا انسان پیوسته از محیط و اطرافیان خویش متأثر گشته، به طور شگفت انگیزی از اخلاق، روحیات، فکر و اندیشه معاشران خود رنگ می پذیرد.

از اینرو همچنان که معرفت به خدای متعال از نشانه های مؤمن بوده، و اساساً ایمان بدون آن محقق نمی گردد، شناخت دوستان خدا و دشمنان او نیز نقش مهمّی در حفظ ایمان مؤمن داشته، به عنوان یک وظیفه دینی بلکه نشانه ای از نشانه های مؤمن به حساب آمده است.

بنا بر این، باید کوشید تا با روشی صحیح، دوست و دشمن را از یکدیگر تشخیص داده، دوستان حقیقی را از منافقین و ریاکاران باز شناسیم. تا علاوه بر انجام یک تکلیف دینی، از عواقب خطرناک ناآگاهی نسبت به این امر حسّاس در امان باشیم.

بلکه بسا امر بر خود آدمی نیز مشتبه گشته، گمان کند که از دوستان مقرّب خداست! و حتّی در اثر غرور و خودپسندی و پیروی از هواهای نفسانی چنین پندارد که گوی سبقت را از همه کس ربوده، و خدای متعال را از همه کس بیشتر دوست دارد!

از اینرو برای دوستی خدا و محبّین حقیقی او - جلّ جلاله - نشانه هایی ذکر گردیده، تا انسان بتواند خود و دیگران را با آنها بیازماید و چنانچه خویشتن را از آن نشانه ها بیگانه یافت در صدد چاره برآمده، به اصلاح خویش بپردازد و بیش از این خود و دیگران را فریب ندهد.

محبّین پیوسته در یاد خدایند

محبّ را یاد و نامی شیرین تر از یاد و نام محبوب نباشد. به عشق و محبّت او زنده است، و لذتی بالاتر از ذکر و یاد دوست نمی شناسد. لوح دلش تنها به زینت یاد او منوّر است، و جز نام او بر صفحه خاطرش نقش نمی بندد.

پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله می فرمایند:

«عَلامَةُ حُبِ  اللَّهِ حُبُّ ذِکْرِهِ... ». ( 342 )

«نشانه محبّت خدا، دوست داشتن ذکر و یاد اوست. ».

امیر مؤمنان عليه‌السلام هم می فرمایند:

«اَلذِّکْرُ مُجالَسَةُ الْمَحْبُوبِ. ». ( 343 )

«یاد دوست (حقیقتاً در حکمِ) همنشینی کردن با اوست. ».

همچنین می فرمایند:

«اَلذِّکْرُ لَذَّةُ الْمُحِبّینَ. ». ( 344 )

«یاد خدا لذّت دوستان اوست. ».

به همین جهت از غیر دوست غافل اند و جز با یاد او انس نمی گیرند.

ای عزیز! آنچه که من و تو را از لذّت مشاهده جمال یار و همنشینی و انس با او محروم ساخته، زنگارهای غفلت و حجاب های تاریک اعمال ناشایستی است که دل ها را تیره، و خاطرها را به خود مشغول می دارد.

این کردار ناپسند، این غفلت گران، این تعلّقات کمرشکن، این آرزوهای دور و دراز، این صفات نکوهیده، و این قلب های تیره و تار کجا و آن دریای پاکیزگی و بها و نور و صفا کجا؟!

جمال یار ندارد حجاب و پرده ولی

غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد

از پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده که خدای متعال می فرماید:

«هنگامی که اشتغال به من، اوقات بنده مرا فرا گرفته و بر سایر امورش غالب شود، مراد و لذّت او را در یاد خود قرار می دهم، و هر گاه مراد و لذّتش را در یاد خویش قرار دادم، او به من عشق ورزد و من به او عاشق گردم! و وقتی او عاشق من باشد و من به او عشق ورزم، حجاب های میان خود و او را برطرف سازم و این حال را بر او چیره گردانم به گونه ای که وقتی مردم (از من) غافل اند، او غفلت نمی کند.

گفتار چنین بندگانی کلام پیامبران است، و آنان به راستی قهرمانند. آنان کسانی هستند که وقتی می خواهم بر اهل زمین کیفر و عذابی نازل نمایم، یادشان می کنم و به خاطر حرمتشان عذاب را از اهل زمین برطرف می سازم.». ( 345 )

محبّین طالب خلوت با حضرت دوست اند

ابراز درد دل و طرح برخی از مسائل خصوصی، از یک سو بار انسان را سبک گردانده، امید به آینده را در آدمی تقویت می کند، از سوی دیگر وسیله ای برای انس و الفت با مخاطب است. در عین حال، انسان دوست ندارد همه کس از اسرار درون او آگاه گشته، مسائل و مشکلاتش زبان زد خاصّ و عام گردد.

خلوت با کسی که انسان او را چون خود، بلکه نزدیک تر از خود به خویش می بیند، فرصتی است طلایی که به او امکان می دهد بدون نگرانی از رسوایی و پی آمدهای حاصل از آشکار شدن اسرار درونیش، مشکلات، گرفتاری ها، و درد دل های خویش را بی پرده بر زبان آورده و حتّی خطاها و گناهان خود را بی تشویش با او در میان گذارد و برای رفع آثار و عواقب شوم آنها که سینه اش را تنگ و دلش را مضطرب ساخته، از او استمداد جوید.

از نشانه های مهم دوستان خدا همین است که خلوت در دل شب ها را که فرصت مناسبی برای توبه، استغفار، راز و نیاز و مناجات با پروردگار است دوست داشته، از آن لذّت می برند.

مفضّل گوید از امام صادق عليه‌السلام شنیدم که می فرمودند:

«خداوند ضمن گفتار خود با حضرت موسی فرمود: ای پسر عمران! دروغ می گوید کسی که می پندارد مرا دوست دارد، و هنگامی که شب او را فرا می گیرد به خواب رفته، و یادی از من نمی کند.

«أَ لَیسَ کُلُّ مُحِبٍ  یحِبُّ خَلْوَةَ حَبِیبِهِ؟ »

آیا هر محبّی دوست ندارد با محبوبش خلوت نماید؟

ای پسر عمران! من بر دوستان خود إشراف دارم، هنگامی که شب فرا می رسد، دیدگان آنها را بر دل هایشان نهاده، کیفرم را برابر چشمان آنان مجسّم می سازم، به طوری که گویا مرا مشاهد کرده و در حضورم به گفتگو مشغول اند.

ای پسر عمران! در قلبت خشوع، از جوارحت خضوع، و از چشمت در تاریکی شب اشک جاری کن و مرا بخوان که نزدیک و جواب دهنده خواهی یافت». ( 346 )

إلهِی حَلِیفُ الْحُبِ  فِی اللَّیلِ ساهِرٌ

یناجِی وَیدْعُو وَالْمُغَفَّلُ یهْجَعُ ( 347 )

«ای خدای من! مشتاق همیشگی و دوست قسم خورده ات شب را بیدار و به مناجات و دعا مشغول می باشد، ولی غافل از تو پیوسته در غفلت و تا بامداد در خواب است. ».

مرغ شب خوان را بشارت باد کاندر راه عشق

دوست را باناله شب های بیداران خوش است

خداوند به بعضی از صدّیقین وحی فرستاد

«مرا بندگانی است که آنان مرا دوست دارند و من به آنان محبّت می ورزم. ایشان مشتاق من و من مشتاق آنان هستم. آنها مرا یاد کنند و من ایشان را یاد نمایم. اگر رویه آنان را پیروی کنی تو را دوست خواهم داشت و اگر از راه آنان روی برتابی تو را دشمن خواهم بود.

عرض کرد: پروردگارا! نشانه آنان چیست؟ خطاب فرمود:

... هنگامی که تاریکی شب فرا رسد و فرش ها گسترده و تخت ها برپا شود و هر دوستی با دوست خود خلوت نماید، در مقابل من بایستند و صورت های خود را برای من بر خاک سایند. با گفتارم مناجات کنند و به نعمت هایم تملّق ورزند. برخی ناله و فریاد کنند و عده ای گریانند. بعضی آه کشند و گروهی درد دل نمایند. برخی ایستاده، و بعضی نشسته به عبادت مشغولند. گروهی در حال رکوع و عده ای در سجده اند.

آنچه که به خاطر من تحمّل می کنند برابر دیدگان من است و شکوه هایشان که از دوستی و محبّت با من است به گوشم می رسد. نخستین عطایم به آنان سه چیز است: نخست اینکه، نور خود را در دلشان می افکنم پس اینان از من خبر خواهند داد همچنان که من از آنان خبر می دهم، دوّم آنکه اگر آسمان ها و زمین و آنچه در آنهاست را ارث برند، در حقّشان اندک شمارم. سوّم آنکه، من به آنان رو آورم! پس آیا گمان می کنی آنچه را می خواهم - به کسی که به او اقبال کرده ام - عطا کنم، هیچ کس خواهد شناخت؟! ». ( 348 )

عاشقی در فراق یار پیوسته می سوخت و می ساخت، تا آنکه کاردش به استخوان رسید و بی تاب شد. روزی معشوق بر حالش ترحّم نموده، به وعده وصلش امیدوار ساخت و گفت: منتظر باش که نیمه شب به سراغت خواهم آمد!

عاشق دردمند چندین ساعت در انتظار نشست و عاقبت در خواب رفت.

معشوقش از در وارد گشته، او را خفته یافت. گردویی چند در کنارش نهاد و رفت! (که تو را با عشق چه کار؟ به بازی با گردو بپرداز! که هر کسی را بهر کاری ساخته اند.) ( 349 )

دل محبّین از محبّت غیرْ خالی است

قرآن می فرماید:

( ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَینِ فِی جَوْفِهِ... ) . ( 350 )

«خداوند در درون هیچ کس دو قلب ننهاده است. ».

انسان یک قلب بیشتر ندارد. وحدت قلب از یک سو به مفهوم وحدت کانون فکر است که اجتماع دو رأی متناقض در آن ممکن نیست.

از سوی دیگر به معنای وحدت مرکز عواطف است که با همه وسعت و گنجایشی که داراست، کانون محبّت محبوبی واحد است و جز عشق یک معبود در آن نمی گنجد.