زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)

زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)50%

زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام) نویسنده:
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه: امام حسن عسکری علیه السلام

  • شروع
  • قبلی
  • 20 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4727 / دانلود: 2744
اندازه اندازه اندازه
زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)

زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

زندگانى امام حسن عسكرى (عليه‌السلام )

نويسنده: آية الله حاج سيد محمد تقى مدرسى

مترجم: محمد صادق شريعت

پيش گفتار

الحمد للَّه رب العالمين، و صلى اللَّه على محمّد و آله الميامين.

درود بر هدايتگران و مجاهدان...

وقتى سالگرد شهادت و يا ولادت يكى از ائمه هدىعليهم‌السلام فرامى رسد، ما رابه عمق شكافى كه ميان زندگى ما و حياتى كه وحى نويد آن را داده و در سيره پيغمبر وخاندان بزرگوارش تجلى يافته است، متوجه مى سازد. مصيبت بزرگتر در اين نهفته كه بسيارى از ما از زندگى ائمهعليهم‌السلام آگاهى چندانى نداريم،با اين وصف آيا پيروى از آنان و پيشه كردن سيره وشيوه آنان در زندگى براى ما امكان پذير است؟!

روز هشتم ربيع الاوّل مصادف با ياد بود شهادت امام حسن عسكرى است، يازدهمين ستاره اى كه در شهر سامراء كه خلفاى عباسى پس از آنكه بغداد نخستين پايتختشان از دست بيهوده كارى و بازيهاى آنها به افغان درآمدآن را به عنوان پادگانى براى سپاهيان ترك خود ساختند، از افق امامت كناره گرفت.

هنگام ترسيم تصوير زندگى امام حسن عسكرىعليه‌السلام ناگزيرم اعتراف كنم كه ما درباره زندگى ائمه اطهار بخصوص بعد از امام رضاعليه‌السلام با كمبود منابع و مآخذ روبه رو هستيم و نمى دانم علت اين امر چيست؟ من پيش خودچنين مى انگارم كه كمى تحقيقات مورخان در اين برهه كه با آرامشى نسبى درعرصه سياست متمايز شده، اگر چه در ساير عرصه ها شاهد رشد مسايل ديگرهستيم، مربوط به اين امر باشد كه اغلب مورخان گذشته بيش از آنكه به رويدادهاى مؤثر تاريخى توجه كنند به حوادث و رخدادهاى بزرگ اهتمام مى ورزيدن.

محمّدتقى مدرّسى

درباره امام حسن عسکریعليه‌السلام

نام: حسن

پدر و مادر: امام هادى و سليل

شهرت: عسكرى

كنيه: ابو محمّد

زمان و محلّ تولّد: هشتم ربيع الثّانى يا ۲۴ربيع الاول سال ۲۳۲ ه. ق در مدينه.

زمان و محلّ شهادت: هشتم ربيع الاول سال ۲۶۰ ه. ق به دسيسه معتمد (چهاردهمين خليفه عبّاسى) در شهر سامره، در سنّ ۲۸ سالگى به شهادت رسيد.

مرقد شريف: سامراء، واقع در عراق.

دوران زندگى: در دو بخش:

۱ - قبل از امامت (۲۲ سال( از ۲۳۲تا۲۵۴ ه. ق.

۲ - دوران امامت (۶ سال( از ۲۵۴ تا ۲۶۰ ه. ق.

آن حضرت، همواره تحت نظر و در زندان طاغوتهاى عصر خود بود، سرانجام با زهر جفا به شهادت رسيد.

ميلاد فرخنده

در روز هشتم ربيع الثانى - ويا ۲۴ ربيع الاوّل ۲۳۲ هجرى و در مدينةالرسول خانه شريف امام هادىعليه‌السلام به پيشواز دوّمين فرزندش از بانوئى دانا و پارسا كه او را حديث يا سليل مى خواندند، رفت.( ۱ )

تا سال ۲۴۳ ه در مدينه ماند زيرا چنين به نظر مى رسد كه پس از اين سال همراه با پدر بزرگوار خويش به پايتخت خلافت عبّاسى يعنى شهر سُرّ من رأى منتقل شد و در آنجا با پدر خود در منطقه اى به نام عسكرمسكن گزيد و بر همين اساس ملقب به عسكرى شد.

علاوه بر اين لقب، آن حضرت را به القاب ديگرى نيز مى خواندند كه عبارتند از... صامت، هادى، رفيق، زكى، نقى. اين القاب خودمنعكس كننده خصلتهاى پسنديده اى هستند كه در طول زندگى آن حضرت براى مردم ظاهر شد. كنيه او «ابو محمّد» بود و عامه مردم آن حضرت وپدر و جد او را ملقب به ابن الرضا مى كردند.( ۲ )

امام حسن عسكرىعليه‌السلام برادرى داشت از خودش بزرگ تر كه او رامحمّد مى خواندند. اين محمّد مردى بزرگ و والامقام بود چنانكه چشمان شيعيان بدو به عنوان جانشين پدرش دوخته شده بود.

زيرا وى بزرگ ترين فرزند امام هادى بود امّا حضرت هادى به ياران وخواص اشاره مى كرد كه امام بعد از وى امام حسن خواهد بود. و محمّد (برادر امام حسن) نيز عملاً در سن جوانى از دنيا رفت و اينك مزار او در جايى ميان بغداد و سامراء واقع است و زوار به گرد حرمش جمع مى آيند و خدا رامى خوانند و خدا هم براى بزرگداشت محمّد وپدران پاكش، دعاى آنها رامستجاب مى گرداند.

(با وفات«سيد محمّد») نامى كه وى بدان در ميان مردم شناخته شده است (همه دانستند كه يازدهمين امام، ابو محمّد حسن خواهد بود. براى توضيح بيشتر امام هادىعليه‌السلام در كنار جنازه فرزندش محمّد، خطاب به امام حسن عسكرى فرمود: «فرزندم براى خدا سپاسى تازه به جاى آر كه درباره تو فرمانى تازه پديد آورد».( ۳ )

شايد، آنچه كه خداوند براى او پديد آورد نعمت اتفاق و عدم بروزاختلاف پيرامون امامت او پس از پدرش بوده باشد. زيرا پس از وفات محمّد، آن حضرت بزرگ ترين فرزند پدرش محسوب مى شد... اگر چه امامت موهبت الهى است كه اصلاً با ملاكهايى همچون سن ونظاير آن پيوستگى ندارد.

دليل ما بر اين نكته آن است كه امام هادىعليه‌السلام پيش ازوفات پسرش محمّد (معروف به سيد محمّد) به امامت حسن اشاره مى فرمود چنانكه روايات ديگرى نيز در تأييد اين مطلب (امامت امام حسن) از سوى پدران بزرگوار آن حضرت نقل شده است.

بياييد با هم برخى از نصوصى را كه شيعه بر محتواى آنها اتفاق دارد بخوانيم. اين روايات بر امامت امام حسن عسكرى از دلالت كافى برخوردارند.

على بن عمر نوفلى گويد: با امام هادى در خانه اش بودم كه ابو جعفر برما گذشت. پرسيدم: آيا اين صاحب ماست؟ فرمودند: نه، صاحب شماحسن است.( ۴ )

على بن عمرو عطار در روايتى گويد: در زمان حيات محمّد (سيدمحمّد) خدمت حضرت هادى رسيدم و من گمان مى كردم او امام يازدهم است، به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم! كدام يك از فرزندانت رابه امامت تخصيص دهم؟ فرمود: هيچ يك را تخصيص ندهيد تا فرمان من براى شما صادر شود، بعد از آن نامه اى نوشتم كه اين امر (امامت) دردست كيست. آنگاه براى من نوشت: در دست فرزند بزرگترم و ابو محمّداز جعفر بزرگتر بود.( ۵ )

اين جعفر همان كسى است كه بعداً ملقّب به كذاب يا تواب شد زيرامدّتى ادعاى امامت كرد و سپس از ادعاى خود بازگشت و توبه كرد...ابوجعفر (سيد محمّد) بزرگ ترين فرزند امام هادىعليه‌السلام بود. امّا چنانكه پيداست او در آن هنگام دنيا را بدرود گفته بود.

امام هادى به ابو بكر فهفكى نامه اى نگاشت و به او فرمود: «فرزندم ابو محمّد از ديگر خاندان محمد نيك سرشت تر و حجّت و برهانش ازديگران استوارتر است و او بزرگترين فرزندان من است و جانشين من و زمام و احكام امامت به وى مى رسد. پس هر چه مى خواهى از من بپرسى، از او سؤال كن كه آنچه بدان نيازمندى نزد اوست».( ۶ )

امام جوادعليه‌السلام نيز به اين حقيقت اشاره كرده و در حديثى كه توسّطعقر فرزند دلف روايت شده، آمده است: «از ابو جعفر، محمّد بن على الرضا، شنيدم كه مى فرمود: پيشواى پس از من فرزندم على است، فرمان او فرمان من و گفتار او گفتار من، و طاعت از او طاعت از من و پيشواى پس از او فرزندش حسن است».( ۷ ) بعلاوه روايات مستفيضى از سوى پيشوايان مورد اعتماد حديث به نقل از پيامبر وارد شده كه تعداد ائمه اثنى عشر و نام و صفات آنها را بيان كرده است تا آنجا كه در مؤمنان جاى ترديدى در اين نكته باقى نمى گذارد كه پس از امام هادى حجّت بالغه خداوند سرور ما حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام است.

بدينسان وظيفه امامت اسلامى و خلافت الهى پس از وفات امام هادى به امام حسن عسكرى كه در آن هنگام ۲۳ سال از سن شريفش مى گذشت انتقال يافت.

سالهايى كه آن حضرت امامت مردم را عهده دار گرديد مصادف شد بابقيه دوران حكومت معتز عبّاسى و پس از آن حكومت مهتدى و در نهايت پنج سال از حكومت معتمد.( ۸ )

صفات و كرامات امام حسن عسكرى (عليه‌السلام )

برخى از معاصران امام او را چنين وصف كرده اند: آن حضرت سبزه بود وچشمانى فراخى داشت، بلند بالا و زيبا چهره و خوش هيكل وجوان بود و از شكوه و هيبت بهره داشت.( ۹ )

شكوه و عظمت او را وزير دربار عبّاسى در عصر معتمد، يعنى احمد بن عبيداللَّه بن خاقان، به وصف كشيده است اگر چه او خود سر دشمنى با علويها را داشت و در گرفتار كردن آنها مى كوشيد، در وصف آن حضرت چنانكه در روايت كلينى آمده چنين گفته است:

در شهر «سُرّمن رأى» هيچ كس از علويان را همچون حسن بن على بن محمّد بن الرضا، نه ديدم و نه شناختم و در وقار و سكوت و عفاف وبزرگوارى وكرمش، در ميان خاندانش و نيز در نزد سلطان و تمام بنى هاشم همتايى چون او نديدم.

بنى هاشم او را بر سالخوردگان و توانگران خويش مقدّم مى دارند و بر فرماندهان و وزيران و دبيران و عوام الناس او را مقدّم مى كنند و در باره او از كسى از بنى هاشم وفرماندهان و دبيران و داوران و فقيهان و ديگر مردمان تحقيق نكردم جز آنكه او را در نزد آنان در غايت شكوه و ابهّت و جايگاهى والا و گفتار نكو يافتم و ديدم كه وى را بر خاندان و مشايخش و ديگران مقدّم مى شمارند و دشمن و دوست از او تمجيد مى كنند.( ۱۰ )

شاكرى يكى از كسانى كه ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصيف وى چنين گفته است: «استاد من (امام عسكرىعليه‌السلام ) مرد علوى صالحى بود كه هرگز نظيرش را نديدم، روزهاى دو شنبه و پنج شنبه در سامره به دار الخلافه مى رفت، در روز نوبه، عدّه بسيارى گرد مى آمدند و كوچه ازاسب و استر و الاغ و هياهوى تماشاچيان پر مى شد و راه آمد و شد بند مى آمد، وقتى كه او مى رسيد هياهوى مردم آرام مى شد و چهار پايان كنارمى رفتند و راه باز مى شد به طورى كه لازم نبود جلوى حيوانات را بگيرند.

سپس او داخل مى شد و در جايگاهى كه برايش آماده كرده بودند،مى نشست و چون عزم خروج مى كرد ودربانان فرياد مى زدند:

«چهارپاى ابو محمّد را بياوريد. سرو صداى مردم وحيوانات فرو مى نشست و به كنارى مى رفتند تا آن حضرت سوار مى شد و مى رفت».

شاكرى در توصيف امام مى افزايد: «در محراب مى نشست و سجده مى كرد در حالى كه من پيوسته مى خوابيدم و بيدار مى شدم و مى خوابيدم در حالى كه او در سجده بود، كم خوراك بود. برايش انجير و انگور و هلوو چيزهايى شبيه اينها مى آوردند و او يكى دو دانه از آنها مى خوردومى فرمود: محمّد! اينها را براى بچّه هايت ببر.

من گفتم: تمام اينها را؟ او فرمود: آنها را بردار كه هرگز بهتر از اين نديدم.»( ۱۱ )

هنگامى كه طاغوت بنى عبّاس آن حضرت را در بند انداخت، بعضى ازعبّاسيان به صالح بن وصيف كه مأمور زندانى كردن امام بود، گفت: بر اوسخت بگير و او را آسوده مگذار. صالح گفت: با او چه كنم؟

من دو تن ازبدترين كسانى را كه توانستم پيدا كنم، يافتم و آنها را مأمور وى ساختم واينك آن دو در عبادت و نماز به جايگاهى بزرگ رسيده اند. سپس دستور داد آن دو تن را احضار كنند، از آن دو پرسيد: واى بر شما! شما با اين مرد (امام حسن) چه كرديد؟ آن دو گفتند: چه توانيم گفت درباره مردى كه روزها روزه مى دارد و تمام شب را به نماز مى ايستد و با كسى هم سخن نمى شود و به كارى جز عبادت نمى پردازد. چون به ما مى نگرد به لرزه مى افتيم و چنان مى شويم كه اختيارمان از كف بيرون مى شود!( ۱۲ )

همه از ارزش و نهايت كرامت آن حضرت در پيشگاه پروردگارش آگهى داشتند، تا آنجا كه معتمد خليفه عبّاسى وقتى در آن شرايط بحرانى ونا آرامى كه هر خليفه تنها يك يا چند سال معدود بر تخت خلافت مى توانست بنشيند، روى كار آمد. نزد امام عسكرىعليه‌السلام رفته از وى خواست كه دعا كند تا خلافت او بيست سال به طول انجامد (به نظرمعتمد اين مدّت در قياس با مدّت زمامدارى خلفاى پيش از وى بسياردراز بوده است!) امامعليه‌السلام نيز دعا كرد و فرمود: خداوند عمر تو رادراز گرداند!

دعاى امام در حقّ معتمد اجابت شد و وى پس از بيست سال در گذشت.( ۱۳ )

اين يكى از كرامتهاى امامعليه‌السلام است در حالى كه كتابهاى حديث ازكرامتهاى بى شمار آن حضرت كه ذكر آنها از حوصله اين كتاب مختصربيرون است، آكنده و سرشار مى باشد.

مقصود ما از ذكر برخى از كرامات امام براى اين است كه به حقّ او آگاه شويم و اين نكته را دريابيم كه ائمه هدىعليهم‌السلام ، همه نور واحدند و از ذريّتى پاك كه خدا براى ابلاغ و اتمام حجّتش و اكمال نعمتهايش بر ما، آنها را برگزيد... بگذاريد با هم به راويان گوش بسپاريم تا ببنيم چگونه اين كرامتها را براى ما بيان مى كنند:

۱ - يكى از راويان به نام ابو هاشم گويد: محمّد بن صالح از امام عسكرىعليه‌السلام در باره اين فرموده خداى تعالى:

( للَّهِ ِالْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ ) .( ۱۴ ) «امر از آن خداست از قبل و از بعد.»پرسيد: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پيش از آنكه بدان امر كرده باشدوباز امر از آن اوست بعد از آنكه هر آنچه خواهد بدان امر كرده باشد. من با شنيدن اين جواب با خود گفتم: اين همان سخن خداست كه فرمود:

( أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ) .( ۱۵ )

«... خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانيان.»

پس امام رو به من كرد و فرمود: همچنانكه تو با خود گفتى:( أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ) .

من گفتم... گواهى مى دهم كه توحجّت خدايى و فرزند حجّت خدا بر خلقش.( ۱۶ )

۲ - يكى ديگر از راويان به نام على بن زيد نقل مى كند كه همراه با امام حسن عسكرىعليه‌السلام از دار العامه به منزلش آمدم. چون به خانه رسيد و من خواستم بر گردم فرمود: اندكى درنگ كن. سپس به من اجازه ورود دادوچون داخل شدم دويست دينار به من داد و فرمود: با اين پول براى خودكنيزى بخر كه فلان كنيز تو مُرد. در صورتى كه وقتى من از خانه بيرون آمدم آن كنيز در كمال نشاط وخرّمى بود. چون برگشتم غلام را ديدم كه گفت: همين حالا كنيزت فلانى بمرد. پرسيدم:

چطور؟ گفت: آب درگلويش گير كرد و جان داد.( ۱۷ )

۳ - ابو هاشم جعفرى گويد: از سختى زندان و بند و زنجير به امام عسكرى شكايت بردم. آن حضرت برايم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه خود مى گزارى پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خودبه جاى آوردم.( ۱۸ )

۴ - از ابو حمزه نصير خادم روايت شده كه گفت: بارها شنيدم كه امام عسكرىعليه‌السلام با غلامانش و نيز ديگر مردمان با همان زبان آنها سخن مى گويد در حالى كه در ميان آنها، اهل روم، ترك و صقالبه بودند. از اين امر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدينه به دنيا آمده و تا زمان وفات پدرش در بين مردم ظاهر نشده و هيچ كس هم او را نديده پس اين امرچگونه ممكن است؟

من اين سخن را با خود گفتم پس امام رو به من كردوفرمود: خداوند حجّت خويش را از بين ديگر مخلوقاتش آشكار ساخت و به او معرفت هر چيز را عطا كرد. او زبانها ونسبها و حوادث را مى داندو اگر چنين نبود هرگز ميان حجّت خدا و پيروان او فرقى ديده نمى شد.( ۱۹ )

۵ - امام را به يكى از عمّال دستگاه ستم سپردند كه نحرير نام داشت تاامام را در منزل خود زندانى كند. زن نحرير به وى گفت: از خدا بترس. تو نمى دانى چه كسى به خانه ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهيزگارى امام را به شوهرش يادآورى كرد و گفت: من بر تو از ناحيه او بيمناكم، نحرير به او پاسخ داد: او را ميان درندگان خواهم افكند.

سپس در باره اجراى اين تصميم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت. آنها هم به او اجازه دادند. (اين عمل در واقع به مثابه يكى از شيوه هاى اعدام در آن روزگاربوده است).

نحرير، امام را در برابر درندگان انداخت و ترديد نداشت كه آنها امام را مى درند و مى خورند. پس از مدّتى به همان محل آمدند تا بنگرند كه اوضاع چگونه است.

ناگهان امام را ديدند كه به نماز ايستاده است ودرندگان گرداگردش را گرفته اند. لذا دستور داد او را از آنجا بيرون آوردند.( ۲۰ )

۶ - از همدانى روايت كرده اند كه گفت: به امام عسكرى نامه اى نوشتم و از او خواستم كه برايم دعا كند تا خداوند پسرى از دختر عمويم به من عطا فرمايد. آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذكور عطا فرمود.پس چهار پسر برايم به دنيا آمد.( ۲۱ )

۷ - عبدى روايت كرده است: پسرم را به حال بيمارى در بصره رهاكردم و به امام عسكرىعليه‌السلام نامه اى نگاشتم و از وى تقاضا كردم كه براى بهبود پسرم دعا كند. آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگرمؤمن بود، بيامرزد.

راوى گويد: نامه اى از بصره به دستم رسيد كه در آن خبر مرگ فرزندم را درست در همان روزى كه امام خبر مرگ او را به من رسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافى كه ميان شيعه درگرفته بود، در امامت ترديد داشت.( ۲۲ )

۸ - يكى از راويان از شخصى به نام محمّد بن على نقل مى كند كه گفت:كار زندگى برما سخت شد. پدرم گفت: بيا برويم نزد اين مرد، يعنى حضرت عسكرىعليه‌السلام ، مى گويند مردى بخشنده است. گفتم: او را مى شناسى؟

گفت: نه او را مى شناسم و نه تا به حال او را ديده ام.

به قصد منزل او در حركت شديم. در بين راه پدرم به من گفت: چقدرمحتاجيم كه او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دويست درهم براى لباس و دويست درهم براى آرد و صد درهم براى هزينه.

محمّدفرزندش گويد: من نيز با خود گفتم، اى كاش او سيصد درهم براى من دستور دهد، صد در هم براى خريد يك مركوب و صد درهم براى هزينه و صد درهم براى پوشاك تا به ناحيه جبل (اطراف قزوين) بروم.

چون به سراى امام رسيديم، غلامش بيرون آمد و گفت: على بن ابراهيم وپسرش محمّد وارد شوند. چون داخل شديم و سلام كرديم به پدرم فرمود: چرا تا الان اينجا نيامدى؟ پدرم عرض كرد: سرورم! شرم داشتم شما را با اين حال ديدار كنم.

چون از محضر آن امام بيرون آمديم غلامش نزد ما آمد و كيسه اى به پدرم داد و گفت: اين ۵۰۰ درهم است! دويست درهم براى خريد لباس ودويست درهم براى خريد آرد و صد درهم براى هزينه. آنگاه كيسه اى ديگر در آورد و به من داد و گفت: اين سيصد درهم است! صد درهم براى خريد يك مركوب و صد درهم براى خريد لباس و صد درهم براى هزينه، ولى به ناحيه جبل نرو بلكه به طرف سورا (جايى در اطراف بغداد) حركت كن.( ۲۳ )

۹ - در روايتى از على بن حسن بن سابور روايت شده است كه گفت: درزمان حيات امام حسن عسكرىعليه‌السلام در سامراء خشكسالى روى داد...خليفه به دربان و مردم مملكت خود دستور داد براى خواندن نمازِ باران ازشهر بيرون روند. سه روز پياپى رفتند و هر چه دعا كردند باران نباريد.

در چهارمين روز، بزرگ مسيحيان (جاثليق) وراهبان وتعدادى ازمسيحيان در اين مراسم شركت كردند. در ميان آنها راهبى بود كه هرگاه دست خويش را به سوى آسمان بالا مى برد، باران باريدن مى گرفت، مردم از كار او در دين خود به شكّ افتادند و شگفت زده شدند و به دين نصارى گراييدند.

خليفه كسى را به سراغ امام عسكرىعليه‌السلام كه در زندان بود فرستاد. اورا از زندان نزد خليفه آوردند.

خليفه گفت: امّت جدّت را درياب كه هلاك شدند. امام فرمود: به خواست خداى تعالى فردا به صحرا خواهم رفت و شكّ و ترديد را بر طرف خواهم كرد.

روز پنجم كه رئيس نصارى و راهبان بيرون آمدند، حضرت با عدّه اى از ياران بيرون رفت. همين كه نگاهش به راهب افتاد كه دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود به يكى از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را كه ميان انگشتانش بود، بگيرد.

غلام فرمان امام رااطاعت كرد و از بين انگشتان او استخوان سياهى را در آورد. امام عسكرى استخوان را در دست گرفت و فرمود: اينك دعا كن و باران بخواه. راهب دعا كرد، امّا ابرهايى كه آسمان را گرفته بودند كنار رفتند و خورشيدپيدا شد!!

خليفه پرسيد: ابو محمّد! اين استخوان چيست؟ امامعليه‌السلام فرمود: اين مرد از كنار قبر يكى از پيامبران گذر كرده و اين استخوان را برداشته است.و هيچ گاه استخوان پيامبرى را آشكار نسازند جز آنكه آسمان باريدن گيرد.( ۲۴ )

۱۰ - ابو يوسف شاعر متوكّل معروف به شاعر قصير يعنى شاعر كوتاه قد. روايت كرده است كه پسرى برايم زاده شد و تنگدست بودم. به عدّه اى يادداشتى نوشتم و از آنها كمك خواستم. با نا اميدى بازگشتم به گرد خانه امام حسنعليه‌السلام يك دور چرخ زدم و به طرف در رفتم كه ناگهان ابو حمزه كه كيسه اى سياه در دست داشت بيرون آمد. درون كيسه چهار صد درهم بود. او گفت:

سرورم مى گويد: اين مبلغ را براى نوزادت خرج كن كه خداوند در اوبراى تو بركت قرار دهد.( ۲۵ )

۱۱ - ابو هاشم گويد: يكى از دوستان امامعليه‌السلام نامه اى به او نوشت و ازاو خواست دعايى به وى تعليم دهد. امام به او نوشت: اين دعا را بخوان:

«يا أَسْمَعَ السَّامِعينَ، وَيا أَبْصَرَ الْمُبْصِرينَ، وَيا عِزَّ النَّاظِرينَ، وَيا أَسْرَعَ الْحاسِبينَ، وَيا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، وَيا أَحْكَمَ الْحاكِمينَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاوْسِعْ لى فى رِزْقى وَمُدَّ فى عُمْرى، وَامْنُنْ عَلَىَّ بِرَحْمَتِكِ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بى غيرى ».

ابو هاشم گويد: با خود گفتم: خدايا، مرا در حزب و زمره خويش قرار ده. پس امام عسكرىعليه‌السلام به من رو كرد و فرمود: تو نيز اگر به خداايمان داشته باشى و پيامبرش را تصديق كنى و اوليايش را بشناسى و آنان راپيرو باشى در حزب و گروه او هستى پس شاد باش!( ۲۶ )

آنچه گفته شد، گزيده اى اندك از كرامات امام عسكرىعليه‌السلام است. امّاكرامتهاى فراوان ديگرى نيز از آن حضرت به ظهور رسيده كه اين اوراق،گنجايش آن را ندارند و بسيارى ديگر نيز هست كه راويان، آنها را نقل نكرده اند...

بدليل همين كرامتها بود كه مردم به ايشان به عنوان جانشين بر حقِ رسول خدا و امام معصوم از ذريّه آن حضرت ايمان داشته اند.

نظاره گر عصر خود نظاره گر عصر خود

خواننده ارجمندى كه همراه ما زندگى پيشوايان هدايتگر را دنبال كرده به نيكى مى داند كه نقش ائمهعليهم‌السلام امتداد نقش پيامبران است و رسالت آنان همان رسالت جاودانه اى است كه كتابهاى آسمانى، نويد آن راداده اند.

اين رسالت عبارت است از دعوت مردم به خداوند و ترغيب آنان در كسب پاداش از سوى خداوند و بيم دادنشان از كيفر سخت الهى!! و واداشتن مردم به تبعيّت از رضوان و خشنودى كرد گار و پاك كردن نفوس آنان از رذايل و پليديها و تطهير آنها با عشق و ايمان و خوى و الاوسر انجام آموختن دستورات دينى به آنها...

يكى از بزرگترين مسئوليّتهاى پيامبران رهبرى جامعه مؤمن است بدانچه كه با اين مسئوليّت پيوند دارد، همانند تطبيق اصول و ارزشهاى الهى بر جزئيات زندگى روزانه و متبلور ساختن اين اصول در چهار چوب مواضع و عملكردها و فعاليتها تا آنجا كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پيشواى پس از او و سپس صديقان به مثابه الگوها و حجّتهاى خداوند بر مردم در مى آيند و باب عذرها و بهانه ها بر روى آنان بسته مى شود و بايد سريع و قاطعانه عمل كنند و عزم خويش را با پرتوهاى درخشان اراده جزم سازند.

ازهمين روست كه نبايد نقش امام را تنها در صحنه سياسى، به معنى محدودكلمه، محصور كرد، اگر چه سياست خود با ساير امور نيز در ارتباطوپيوند است. آيا مگر فرهنگ بر سياست تأثير نمى گذارد؟ و مگر نه اينكه اقتصاد و تعليم وتربيت و سيستمهاى اجتماعى عواملى هستند كه سياست آنها را پديد مى آورد؟

بنابر اين بايد ميان اين دو مفهوم از سياست تفاوت قائل شويم، يكى سياست به معنى خاصّ است كه به معنى اداره نيروهاى اجتماعى مؤثر درجهان حكومت است كه زمامداران و رهبران سياسى در پى آنند. اين همان سياست مستقيم است (به عبارت ديگر سياست به معنى محدود آن).

مفهوم ديگر سياست، معنى عامّ آن است يعنى پديد آوردن نيروهاى فعال در جامعه كه در نهايت در جهان حكومت تأثير مى گذارند.

اين سياست غير مستقيم است كه معمولاً مصلحان وصاحبان اصول تحوّل ساز به دنبال تحقّق آن حركت مى كنند (به عبارت ديگر سياست به معنى عامّ آن).

ترديدى نيست كه پيامبران و جانشينان آنها استراتژى تغيير و انقلاب اصلاحگرايانه را در تمام ابعاد فرهنگى «نشر دعوت (و تربيتى) تزكيه نفوس (و اجتماعى) ساختن جامعه اى ايمانى و تنظيم روابط آن» رهبرى مى كردند. البته گاهى آنان نيز در پى سياست به معنى خاصّ و محدود آن بوده اند، يعنى كشور را به صورت انفرادى اداره مى كردند يا آنكه با ديگرنيروها در اداره كشور مشاركت مى جُستند.

پيامبر بزرگ اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز به اصلاح جامعه مكّه همّت گمارد و درآنجا هسته تجمع ايمانى را بنيان نهاد و روابط آنها را نظم داد و سپس حكومت خويش را با استفاده از همان افراد، در مدينه منوره پايه ريزى كرد. امام علىعليه‌السلام طى سالها خلافت ظاهرى اش، سياست به شيوه مستقيم را پى گرفت در حالى كه پيش از اين و در زمان حكومت خلفاى پيش از خود عهده دار نقش اصلاحگرايانه بود ودر همان زمان به اشكال مختلف در سياست به شيوه مستقيم همكارى نموده، سهم مى گرفت.

ائمه اطهارعليهم‌السلام با تمام امكانات و قدرتى كه در اختيار داشتند كمر به اصلاح مى بستند و نيروى سياسى فعالى در جامعه پديد مى آوردند. آنان ازراه رهبرى مستقيم مؤمنان گزيده از پيروانشان به اين هدف نايل مى آمدند.

اين وضع همچنان ادامه داشت تا آنكه امام حسن عسكرىعليه‌السلام به امامت رسيد. آن حضرت در خلال سالهايى كه پيشوايى مسلمانان را برعهده داشت، اقدام به اداره شيعيان كرد. شيعه اى كه در روزگار امام كاظمعليه‌السلام تبديل به وزنه سياسى بزرگى شده بود ودر دوران پس ازولايتعهدى امام رضاعليه‌السلام تا پس از غيبت امام زمان «عج» شيعيان را به عنوان يك قدرت سياسى به رسميت مى شناختند..

امام عسكرى چگونه شيعه را اداره مى كرد؟ و چگونه از طريق شبكه وكلا كه در حقيقت نمايندگى اورا بر عهده داشتند، در سرتاسر گيتى تشكّل پيدا كرد؟ ونامه نگارى ميان وكلا و آن حضرت چگونه انجام مى شد؟

اينها حقايقى است كه متأسفانه تاريخ كه تنها به وصف پادشاهان وجنگها وشبهاى باده گسارى آنها اكتفا كرده، از آنها ذكرى به ميان نياورده و زندگى مردم و جرياناتى را كه در جامعه وجود داشته، ناگفته گذارده است.

امّا احاديثى كه بسيارى از جزئيات زندگى ائمه را در خود ثبت كرده،سند مورد وثوقى است كه مى توانيم از خلال مطالعه آنها به پاره اى ازحقايق پى ببريم ولى بايد در نظر داشت كه حتّى اين احاديث هم در همين حد باقى مى مانند و به تنهايى تمام تصويرى را كه ما مايليم براى شناخت زندگى امامعليه‌السلام از آن بهره ببريم، منعكس نكرده است.

اين دوران همچون زندگى ديگر ائمه به ويژگى پنهانكارى مطلق متميز است آن هم نه فقط از ترس زمامداران طاغوتى بلكه به عنوان عملّيات احتياطآميز براى آينده و دگرگونيهائى كه بر آن حاكم بود و نيز به عنوان روشى در پرورش مردم براى آموزش حقايق بزرگترى كه قلب اكثر آنان تاب تحمّل سنگينى آن را نداشت.

آنچه در سطور بعد نقل مى كنيم پاره اى از حقايق مربوط به زندگى امام عسكرى است كه البته بايد با شناخت خود از سيره ديگر ائمهعليهم‌السلام آن راكامل كنيم.

امام عسكرى (عليه‌السلام ) و تقيّه شديد

از آنجا كه امام براى غيبت كبرى زمينه سازى مى كرد ويكى از ويژگيهاى عصر غيبت تقيّه است، زندگى او حتّى بيشتر از ديگر امامان به شديدترين حالات پنهان كارى متمايز شده است. ماجراهاى زير مى توانند گوشه اى ازحالات تقيّه را در دوران امام بازگو كنند:

الف - داوود بن اسود گويد: سرورم (امام عسكرىعليه‌السلام ) مرا فرا خواند و چوبى كه گويا پايه درى بود، گرد و دراز به اندازه كف دست، به من داد و فرمود: اين چوب را به عمرى (يكى از نمايندگان مقرب آن حضرت) برسان. به راه افتادم. در خيابانى با يك سقّاء كه استرى داشت رو به روگشتم. استر راه مرا سدّ كرده بود.

سقّاء بانگ زد كه راه را باز بگذار. من همان تكه چوب را بالا بردم و بر استر زدم، چوب شكست. به قسمت شكستگى چون نگاه كردم، چشمم به نامه هايى كه در آن تعبيه شده بود،افتاد. شتابان چوب را در آستينم نهان كردم. سقّاء شروع به داد و فريادكرد و به من و سرورم دشنام داد.( ۲۷ )

امام از شيوه پنهانكارى اينگونه و با اين سطح عالى، حتّى براى رساندن نامه هايش از خانه اى به خانه ديگر و يا از شهرى نزديك به شهر نزديك ديگر، استفاده مى كرد. در پايان اين ماجرا هم مى بينيم كه حامل نامه به خاطر عدم رعايت اصول پنهانكارى باعتاب شديد مواجه مى گردد.

خادم امام به نقل از آن حضرت مى گويد: اگر شنيدى كسى به ما دشنام مى گويد به راهى كه به تو فرموده ام برو، مبادا در صدد جوابگويى بر آيى ويا بخواهى بدانى كه آن شخص كيست؟ چون من در شهر و ديارى بدزندگى مى كنم. پس راه خود گير كه اخبار و احوال تو به ما مى رسد، اين نكته را بدان.( ۲۸ )

ب - شيوه سخن گفتن با اشاره و رمز در محافل شيعه امرى بس شايع بوده است. اين امر از بسيارى از ماجراهايى كه نقل شده، كاملاً محسوس است. در ماجراى زير به اين شيوه بر مى خوريم و همچنين ميزان عمق هشدار امام از مخالفت با تقيّه را در مى يابيم. اجازه دهيد با هم به اين ماجرا گوش فرا دهيم:

محمّد بن عبد العزيز بلخى گويد:

روزى در خيابان گوسفندان بودم كه ناگهان امام عسكرى را ديدم كه به قصد دار العامه از خانه اش بيرون آمده بود. با خود گفتم: اگر فرياد برآرم كه اى مردم اين حجّت خدا بر شماست، او را بشناسيد، آيا مراخواهند كشت؟ چون به من نزديك شد، انگشتان سبابه اش را بر دهانش گذارد به اين معنى كه ساكت باش و همان شب آن حضرت را ديدم كه مى فرمود:

يا پنهانكارى است يا كشته شدن پس از خدا بر خويشتن بترس.( ۲۹ )

ج - باز در باره به كارگيرى شيوه سخن گفتن با اشاره به ماجراى على بن محمّد بن حسن بر مى خوريم. وى گويد: جماعتى از اصحاب ما از اهوازآمده بودند و من نيز با ايشان بودم. سلطان به سوى صاحب بصره (كه دربصره خروج كرده بود و همان صاحب الزنج معروف است) آمده بود.ما نيز براى ديدن امام عسكرىعليه‌السلام (كه معمولاً براى اجراى اصل تقيّه، درچنين مناسباتى سلطان را همراهى مى كرد) بيرون آمده بوديم.

در حالى كه راه مى رفت و مى گذشت به او مى نگريستيم و خود ميان دو ديوار در سُرّمن رأى نشسته، بازگشتش را انتظار مى كشيديم.

آن حضرت بازگشت وهمين كه به موازات ما رسيد و به ما نزديك شد،ايستاد و دستش را به طرف كلاهش برد وآن را از روى سرش برداشت و به دست ديگرش داد و با آن يكى دست بر سرش كشيد و در چهره يكى ازافراد ما خنديد.

مرد فوراً گفت: گواهى مى دهم كه تو حجّت و برگزيده خداوندى. به او گفتم: فلانى مشكل تو چه بود؟ گفت: من در مورد او شك داشتم. پس با خود گفتم: اگر او باز گشت و كلاه از سر گرفت به امامتش اقرارمى كنم.( ۳۰ )

ويژگيهاى دوران امام عسكرى (عليه‌السلام )

چرخ تمدّن در هر يك از امّتهاى بشرى به سوى فرجام فاجعه آميزخود شتاب مى جويد مگر آنكه مصلحان امّت به پا خيزند و كشتى حيات را از طوفانهاى هلاك وابرهاى فتنه دور سازند.. شايد آيه زير نيز به همين حقيقت اشاره داشته باشد:

( فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً ...) ( ۳۱ ) .

«پس چرا نبود از قرنهاى پيش از شما بازماندگانى كه از تباهكارى درزمين نهى كنند مگر اندكى..»

سپس مى افزايد:

( وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ ) ( ۳۲ ) .

«و پروردگار تو چنان نيست كه شهرها را به ستم بكشد در حالى كه مردم آنها اصلاح كنندگان باشند.»

پس تا زمانى كه حركت اصلاح در جامعه جريان داشته باشد و به امربه معروف و نهى از منكر همّت گمارد پيوسته در برابر كانونهاى فساد (طاغوتيان، عيّاشان بى درد و هواداران نادان) استقامت ورزد، عذاب الهى در مورد آن به تأخير مى افتد.

چه، اين جامعه به نيرويى تبديل شده كه امّت را از فرو افتادن در پرتگاه باز مى دارد.

در دوران امام عسكرىعليه‌السلام عوامل نابودى و از هم گسيختگى در تمدّن اسلامى فزونى گرفته بود و اگر دفاع امام و هواخواهانش از ارزشهاى حق و عدل و جهاد آنان بر ضدّ تجمّل گرايى و ستم و جهل نبود، چه بسا كه اين تمدّن بطور كلى از هم مى پاشيد و به نابودى مى گراييد.

خلفا واطرافيان فاسد آنها در ترور و سركوب و سرقت اموال مردم و اسراف در صرف آنها در محافل عياشى و خوشگذرانى خود با خريد وجدان شاعران فرومايه غرق گشته بودند...

ترور و سركوب آزادگان ومصلحان توسط زمامداران، قانون حكومتى ايشان بود. به عنوان نمونه هنگامى كه شام بر ضد حكومت آل عبّاس درعهد متوكّل به پا خاست، خليفه مذكور سپاه قوامه را متشكل از سه هزارنيروى پياده و هفت هزار سواره به سوى آنان روانه كرد. اين سپاه واردشام شد و سه روز (همه كارى را) در دمشق روا شمردند.( ۳۳ )

يكى از شيوه هاى اعدام كردن افراد در آن روزگار اين بود كه شخص متهم را جلوى درندگان مى انداختند تا دريده و خورده شود و يا آنكه او رادر تنور مى انداختند و يا تا سر حدّ مرگ به باد كتك مى گرفتند.

سركوب واختناق تا آنجا گسترش يافته بود كه به مثابه شيوه اى در مبارزات داخلى ميان خاندان حاكم در آمده بود و هم از اين روست كه مى بينيم انقلاب ها و ترورها در بين افراد خاندان خليفه به تنها زبان گويا مبدل شده بود.

اين متوكّل ستمكار است كه خداوند فرزندش منتصر را بروى چيرگى مى دهد. او با برخى از فرماندهان ترك سپاه خويش پيمان مى بندد وشبانه بر متوكّل هجوم مى برند و او و وزير ستمگرش فتح بن خاقان را كه هر دوغرق در لهو و فجور بوده اند، مى كشند.

تا آنجا كه شاعر در حقّ اومى گويد:

هكذا لتكن منايا الكرام

بين ناى ومزهر ومدام

بين كأسين اورثاه جميعا

كأس لذاته وكأس الحمام

لم يزل نفسه رسول المنايا

بصنوف الاوجاع والاسقام

ترجمه: «مرگ بزرگان بايد اينگونه باشد: ميان (بانگ) ناى و عودوشراب، ميان دو جام كه هر دو را به ميراث به او دادند، جام لذّاتش وجام مرگ، همواره نفس او پيك مرگ بود با انواع دردها و بيماريها».( ۳۴ )

پس از مرگ متوكّل، دوران حكومت پسرش وقاتلش چندان به درازانپاييد زيرا تركهايى كه او را در از ميان برداشتن پدرش يارى كرده بودند،ترسيدند كه مبادا عليه خود آنها بشورد. از اين رو به وسيله پزشك ويژه اش معروف به ابن طيغور او را مسموم ساختند.

آنها براى اين كار سى هزار دينار به اين پزشك رشوه دادند و او هم با قلمى مسموم منتصر رارگ زد و وى در همان ساعت جان داد.( ۳۵ )

پس از منتصر، نوبت به حكومت مستعين رسيد كه تركها او را خلع وبا معتز بيعت كردند. مستعين به بغداد گريخت و براى نبرد با تركهاسپاهى فراهم آورد امّا تركها او و سپاهش را شكست دادند و خود او را كه هنوز به سى و دو سالگى نرسيده بود، كشتند.

امّا معتز كه دشمن سر سخت اهل بيتعليهم‌السلام بود و از پدرش كينه وعداوت با خاندان شريف نبوى را به ارث برده بود، نفر بعدى بود كه به دست تركها از بين رفت.

او را در روزى بشدّت گرم زير آفتاب نگاه داشتند و او ناچار خود را در محضر قاضى بغداد از خلافت خلع كرد.سپس وى را كشتند.

تركها پس از قتل معتز، مهتدى را روى كار آوردند. وى نيز درسركوب و وارد آوردن فشار بر اهل بيتعليهم‌السلام و شيعيان و هواخواهان آنها، از سيره نياكانش پيروى مى كرد تا آنجا كه گفته بود: به خدا قسم آنان را ازروى زمين درو خواهم كرد.

امّا خداوند پيش از آنكه او به گفته اش جامه عمل بپوشاند، روانه دوزخش كرد. يكى از فرماندهان ترك بر او يورش برد و گردنش را زد و شروع به نوشيدن خون او كرد تا آنكه سيراب شد.پس از مهتدى با معتمد بيعت كردند. او نيز در هوسرانى و گنهكارى وسركوب و اختناق چيزى از شجره ملعونه (بنى عبّاس) كم نداشت.

آنچه گفته شد تصويرى گذرا از سرشت نظامى بود كه پايه خود را درامور خارجى و داخلى بر اختناق و سركوب بنيان نهاده بود.

سيطره تركها كه عبّاسيان آنها را به عنوان مزدورانى براى حفاظت ازتاج وتخت خويش و مقابله با خشم عرب به استخدام گرفته بودند از يك سو و برگزيدن ايرانيان و برتر شمردن آنها از ديگران از ديگر سو، باگذشت زمان به مشكلى بزرگ براى حكومت عبّاسى مبدل شد.

زيرا سپاه تركان مزدور چه بسا از جريانات سياسى و فرهنگى خاصّى متأثر مى شدندو جناح خود را بر ضدّ جريان ديگر كمك مى كردند و به تبع همين امرعليه خليفه اقدام به كودتاى نظامى مى كردند. در اين ميان البته وجودرهبرانى كه پشتيبان و مؤيد جناح علوى بوده اند، هيچ بعيد نيست چنانكه برخى از شواهد تاريخى نيز بر اين امر دلالت دارند.

در اينجا قانون سياسى مشهورى وجود دارد كه مى گويد: هر گاه نظام در سر كوب و اختناق فرو رود، مردم را به هوسرانى و گنه كارى بيشتر سوق مى دهد تا بلكه مردم بدين وسيله از زندگى پر مرارت خويش كه با آن مواجهند غفلت ورزند.

زمامداران عبّاسى نيز همين قانون را از روز هاى آغازين حكمروايى شان به كار بستند. داستان هاى هزار و يك شب و اخبار كاخهاى آكنده از اسباب كامروايى و پستى، گواه همين مسأله مى تواند باشد.

هر اندازه كه زمان سپرى مى شد و سركوب مردم وجدايى خلفاى عباسى از توده ها فزونى مى گرفت، در لذّات و خوشگذرانيها بيشترفرو مى رفتند، تا آنجا كه در روزگار روى كار آمدن متوكّل هرزگى و عيّاشى به اوج خود رسيده بود.

مجالس او بسيار پر آوازه اند تا آنجا كه مورخان گفته اند كه وى صاحب پنج هزار كنيزك بود كه گفته مى شود با همه آنهاهمبستر شده بود و يكى از غلامانش مى گفت: اگر متوكّل به قتل نرسيده بود به خاطر كثرت جماع، چندان عمر درازى نمى كرد.( ۳۶ )

هوسرانى و خوشگذرانى به حساب توده هاى مستضعف انجام مى شد.چون نظام مردم را وا مى داشت تا خراج )كه به مثابه ماليات امروزى بود(. بيشتر بپردازند و مخالفان را سركوب كنند. هر گاه عياشي ها و هرزگي هاى نظام، موجب تهى شدن خزانه مى گرديد، واليان براى جمع اموال از مردم و تحميل ماليات گزاف دست بكار مى شدند.

اموال دولتى را به خود اختصاص مى دادند. و شمار اموال نور چشميها به ميليونها مى رسيد. خليفه اموال گزافى را كه شمار آن را هزاران هزارگفته اند بر سران سپاه، نزديكان و بستگان و شعراى چاپلوس خود بذل وبخشش مى كرد.

عطاياى متوكّل به يكى از كنيزانش پنجاه هزار بود. در زمان خلافت مقتدر مجسمه اى از يك روستا ساختند. در اين مجسمه هر آنچه كه دريك روستا يافت مى شد، به چشم مى خورد، درختان و حيوانات وخانه هايى كه همه از نقره ساخته شده بودند.

براى ساخت چنين مجسمه اى پول هنگفتى به مصرف رسيد و سرانجام مقتدر آن را به يكى ازكنيزان مادرش هديه داد.

متوكّل قصرى با شكوه كه يك ميليون و هفتصد هزار دينار براى آن هزينه كرده بود، ساخت. يكى از اطرافيانش به نام يحيى نزد وى آمد و گفت: اميرالمؤمنين! اميدوارم خداوند تو را به خاطر ساختن اين قصرسپاس بگذارد و به پاس آن بهشت را نصيب تو گرداند.

متوكّل از سخن اين چاپلوس فرومايه در شگفت شد چرا كه او خود خوب مى دانست كه متوكّل از راه سرقت اموال مردم چنين قصرى بنا كرده و پروردگار بدين امر راضى نبوده است، لذا از وى پرسيد: چطور؟ يحيى پاسخ داد: چون تو با اين قصر مردم را مشتاق بهشت مى گردانى. و همين مسأله باعث خواهد شد كه آنان دست به انجام كردارهاى شايسته اى بزنندكه بدانها اميد دخول در بهشت را دارند. متوكّل از شنيدن اين سخنان شاد شد.( ۳۷ )

متوكّل دستور داد هيچ كس در اين قصر پاى ننهد مگر آنكه جامه اى ابريشمين ونگارين در بر كرده باشد. وى همچنين بازيگران و نوازندگان رادر اين قصر حاضر و آماده كرده بود...

شانه به شانه اين عياشى و هرزگى، عموم مردم در تنگدستى و بينوايى به سر مى بردند كه امام علىعليه‌السلام فرموده بود:

«نعمتى سرشار نديدم مگر آنكه در كنار آن حقّى تباه شده بود».

شاعران تنگدست از اين زندگى دشوارى كه مردم با آن دست و پنجه نرم مى كردند، بهترين تعبيرها را كرده اند.

يكى از آنها در توصيف حال خود كه البته مى تواند توصيف جامعه اش نيز باشد، شعرى سروده و بيان كرده است كه چگونه بر دخترانش گرسنگى فشار آورده بود..

وصبية مثل صغار الذر

سود الوجوه كسواد القدر

جاء الشتاء و هم بشر

بغير قمص وبغير ازر

تراهم بعد صلاة العصر

وبعضهم ملتصق بصدرى

وبعضهم ملتصق بظهرى

وبعضهم منحجر بحجرى

اذا بكو عللتهم بالفجر

حتّى اذا لاح عمود الفجر

ولاحت الشمس خرجت اسدى

عنهم وحلوا باصول الجدر

كانهم خنافس في حجر

هذا جميع قصتى وامرى

فارحم عيالى و تول امرى

فانت انت ثقتى وذخرى

كنيت نفسى كنية فى شعر

انا ابو الفقر وام الفقر

ترجمه: «وبچه هايى دارم مثل مورچه هاى كوچك، سيه چهره همچون سياهى ديگ. زمستان آمد و آنان با آنكه جزو بشرند، بى پيراهن ولباس اند. ايشان را مى بينى پس از نماز عصر (هنگام غروب) كه برخى از آنها به سينه ام چسبيده اند و برخى ديگر به پشتم و برخى به آغوشم چسبيده اند.

چون گريه كنند، آنان را تا صبح وعده دهم و تا ستون سپيده آشكارگردد وخورشيد سر زند خود را از دست آنان مى رهانم و همه در پايه ديوار مى افتند.

«گويى سوسك هايى هستند در ديوار، اين تمام ماجرا و كار من است. پس بر خانواده ام رحم آر و كار مرا بر عهده گير كه تو، خودت تكيه گاه و بر آورده حاجت منى. كنيه اى در شعر بر خود گذارم (اينچنين) من ابو الفقر (پدر فقر) وام الفقر (مادر فقر) هستم».( ۳۸ )

مخالفان حكومت با محاصره اقتصادى سختى رو به رو مى شدند. درعصر متوكّل محاصره سلاله علوى تا بدانجا پيش رفت كه بانوان علوى تنهايك پيراهن داشتند، كه به نوبت با پوشيدن آن، نماز خود را به جاى مى آوردند.( ۳۹ )

به خاطر همين وضع اجتماعى فلاكت بار، آتش انقلابهاى اجتماعى شعله ور گرديد.

يكى از بارز ترين اين انقلابها - در دوران امام عسكرىعليه‌السلام - انقلاب يحيى بن عمر طالبى بود كه در كوفه به وقوع پيوست.

يحيى كوفه را متصرف شد و زندانيان را از بند رها كرد. امّا درنهايت اين انقلاب توسط سپاه عبّاسى سركوب شد و رهبر آن نيز به قتل رسيد. روز قتل يحيى در تاريخ جنبش مكتبى، روزى بزرگ است زيرا اين حادثه يكى ديگر از حلقه هاى زنجير مصيبت هايى است كه بر خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد آمد.

شاعرى در سوگ يحيى اشعارى سروده كه برخى ازابيات آن چنين است:

بكت الخيل شجوها

وبكاه المهند المصقول

وبكاه العراق شرقا وغرباً

وبكاه الكتاب والتنزيل

والمصلى والبيت والحجر

جميعاً عليه عويل

كيف لم تسقط السماء علينا

يوم قالوا ابو الحسين قتيل

«سپاه در غم او گريست و شمشيرهاى هندى و صيقل داده شد بر او گريستند. و عراق، از خاور تا باختر، بر او گريست، و قرآن نيز بر اوگريه كرد. و مصلى و كعبه و حجر الاسود همه (بر مرگ او) شيون و فغان سردادند. چسان آسمان بر ما فرو نيفتاد روزى كه گفتند ابو الحسين (يحيى بن عمر) كشته شد».( ۴۰ )

يكى ديگر از اين انقلابها، شورش زنج به رهبرى على بن عبد الرحيم از بنى عبد القيس بود كه خود ادعا مى كرد، علوى است. امّا مورخان درصحّت ادعاى او ترديد مى كنند و از امام عسكرىعليه‌السلام نقل است كه نسبت او را با اهل بيتعليهم‌السلام مردود دانسته است.

بى گمان اين حركت، يكى از بزرگ ترين انقلاب هاى آن دوره بوده است. زيرا محرومان و تنگدستان از حركت او پيروى كردند و اين انقلاب توانست تا برهه اى از زمان مقدارى از تاب و توان خلافت عبّاسى را مصروف خود سازد.

اين شيوه قساوت بارى كه زمامداران به نام خلافت اسلامى، در اداره كردن كشور از آن بهره بردارى مى كردند تأثيرى منفى بر فرهنگ دينى مردم از خود بر جاى نهاد در اين ميان كسانى كه از فلسفه يونان تأثير پذيرفته بودند، فرصت را غنيمت شمرده در صدد بر آمدند تا مردم را نسبت به حقايق دينى گمراه كنند. يكى از كسانى كه كمر به اين كار بسته بودفيلسوف معروف «اسحاق كندى» بود. وى دست به تأليف كتابى در ردقرآن (به شيوه فلاسفه كه آشفتگى وسبكى افكار يكديگر را به نقدمى كشيدند ورد مى كردند) كرد.

چون اين خبر به گوش امام عسكرىعليه‌السلام رسيد، يكى از شاگردان كندى را خواست و به او فرمود:

آيا در ميان شما خردمندى نيست كه استادتان كندى را از كارى كه درباره قرآن پيش گرفته، باز دارد؟

چون شاگرد كندى از امام در باره چگونگى اين امر پرسش كرد، آن حضرت به او فرمود: آيا آنچه را كه به تو القا كنم بدو مى رسانى؟ شاگردگفت: آرى. پس امام فرمود:

نزد او روانه شو و با وى اُنس بگير و ملاطفت كن و در كارى كه پيش گرفته يارى اش نما. پس چون ميان شما دوستى واقع شد به او بگو:مساله اى به نظرم رسيده كه مى خواهم در باره آن از شما پرسش كنم. تو ازاو است دعاى پاسخ مى كنى.

به او بگو: اگر متكلّمى با اين قرآن پيش شما آيد و بپرسد آيا جايز است كه خداوند از آن سخنى كه در قرآن فرموده، معنايى جز آنكه تو انديشيده اى و بدان رفته اى اراده كرده باشد؟! تو را خواهد گفت كه جايز است. چون او (كندى) مردى است كه چون چيزى بشنودمى فهمد.

پس چون به تو اين جواب را داد به او بگو: از كجا مى دانى شايدآنچه خداوند اراده فرموده غير از آن معنايى باشد كه تو بدان رفته اى و آن را مراد خداوند گرفته اى كه خدا آن لفظ را در غير معانى آن وضع فرموده است.

شاگرد نزد كندى رفت و بنا به دستورى كه امام به او داده بود، رفتاركرد وسخنى را كه امام به او آموخته بود، با كندى در ميان نهاد و در دل كندى مؤثر افتاد. زيرا او همچنانكه امام فرموده بود: مردى با هوش وفهيم بوده و پى برد كه به مجرّد احتمال، چنانكه فلاسفه مى گويند،استدلال باطل مى شود و اگر اين سخن در ميان شاگردانش بپيچد كسى انديشه هاى او را نمى پذيرد.

و او با تأليف چنين كتابى به كوتاه انديشى خود حكم داده است. از اين رو دست از تأليف كتاب كشيد. امّا از همان شاگرد پرسيد: تو را سوگند به من بگو كه اين سؤال از كجا برايت پيدا شد؟ شاگرد گفت: بر قلبم عارض شد و آن را با شما در ميان نهادم.

كندى گفت: هرگز چنين نباشد. كسى مثل تو نمى تواند چنين سخنى بگويد. مرد گفت: امام عسكرىعليه‌السلام مرا بدين كار دستور داده بود. كندى گفت: چنين سخنانى تنها از ناحيه اين خاندان مطرح مى شود. آنگاه كتاب خود راگرفت و از بين برد.( ۴۱ )

اينگونه امام دين جدّ خويش را از نوشته هاى شبهه آميز و گمراهانه رهانيد. شايد اين شاگرد هم از شيعيان امام بوده كه در دستگاه كندى نفوذ كرده است.

زيرا به كار گيرى اين روشها از سوى رهبران مكتبى در مقابله با جريانهاى منحرف، امرى مطلوب به شمار مى رود. چه بسيار اقدامات شجاعانه ديگرى بوده كه رهبرى مكتبى براى جلوگيرى از هجومهاى فكرى دشمنان، آنها را پياده كرده اند امّا به خاطر سرّى بودن آنها - مثل همين اقدام - و يا به خاطر از بين رفتن منابع و مآخذ تاريخى در بوته كتمان باقى مانده اند.

شهادت جانگداز امام حسن عسكرى (عليه‌السلام )

روز هشتم ربيع الاوّل سال ۲۶۰ هجرى، روز درد آلودى در شهرسامراء بود خبر شهادت امام عسكرىعليه‌السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت.

بازارها تعطيل شدند و مردم شتابان و گريان به سوى خانه امام رفتند. مورخان اين روز غمبار را به روز قيامت تشبيه كرده اند، چرا؟ چون توده هاى محرومى كه مهر و محبت خود را نسبت به امام، از ترس سركوب نظام هميشه در خود نهان مى داشتند، آنروز عنان عواطف خروشان خويش را از كف دادند.

آه كه اهل بيت نبوّت در راه تحكيم شالوده هاى دين و نشر ارزشهاى توحيد چه رنجها كه متحمّل نشدند...

چه خونها كه از آنان نريختند و چه حرمتها كه ندريدند و حقوق و قرابت آنان را به رسول خدا رعايت نكردند...

براستى محنت اولياى خدا در طول اعصار چه بى شمار بوده و پايگاه وپاداش آنان در پيشگاه پروردگار چه بزرگ است!

اين امام بزرگوارى كه اينك از دنياى آنان رخت بر مى بندد در حالى كه هنوز از عمر مباركش ۲۸ سال نگذشته، با انواع محنتها دست و پنجه نرم كرد، از عهد متوكّل ستمكار و فرو مايه كه دشمنى عليه اهل بيت رسالت را سر لوحه كار خويش قرار داد و مزار ابى عبد اللَّه الحسينعليه‌السلام را ويران كرد تا دوران مستعين كه به خاطر كينه ورزيدن به خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن حضرت را نزد يكى از سر سخت ترين مردانش زندانى كرد.

(اين مرداوتاش نام داشت كه بعداً پس از ديدن پاره اى از كرامتهاى امام، به امامت آن حضرت ايمان آورد). همين خليفه، در دوران خويش نزديك بود امام را بكشد امّا خداوند او را فرصت نداد و وى از خلافت بر كنار شد.

همچنين معتز در روزگار خويش مى كوشيد امام را دربند كند ليكن آن حضرت به درگاه خداوند تضرّع كرد تا انكه معتز نيز از دنيا رفت.

حتّى در روزگار مهتدى امام از آزار وى در امان نبود، او مى كوشيدامام را در تنگنا قرار دهد تا آنجا كه زندانى اش كرد و قصد كشتنش رانمود. ليكن امام به يكى از اصحابش به نام ابو هاشم اطلاع داد كه:

«ابو هاشم! اين ستمگر، قصد كرده مرا امشب بكشد، امّا خداوندعمر او را كوتاه گرداند. مرا فرزندى نيست و خداوند بزودى مرا فرزندى عطا خواهد فرمود».( ۴۲ ) بالاخره آنكه آن حضرت در دوره معتمد همواره تحت آزار و اذيت قرار داشت تا آنكه به دست وى به زندان افتاد.

آرى امام عسكرىعليه‌السلام بيشتر مدّت رهبرى خويش را در دشوارى وسختى گذارند و اكنون زمان وفات آن حضرت رسيده است: آيا امام به مرگ طبيعى وفات يافت؟ يا آنكه توسط زهر به شهادت رسيد؟

زهر يكى از مشهور ترين ابزارهاى ترور در نزد زمامداران آن عهد بوده و ترس آنان نسبت به وجود رهبران دينى محبوبي مثل امام آنها را وامى داشته كه با اتخاذ اين روش ايشان را تصفيه كنند.

دليل ديگر ما بر اتخاذ اين شيوه از سوى خليفه، طرز بر خورد آنان با امام به هنگام بيمارى اش مى باشد.

خليفه به پنج تن از افراد مورد و ثوق خويش گفته بود كه در طول مدّت بيمارى حضرت، همواره با او باشند.وى همچنين عدّه اى پزشك به خاطر آن حضرت طلبيده بود تا وى را شبانه روز همراه باشند...( ۴۳ )

علّت اين امر چه بود؟ دو علّت مى توان براى چنين رفتار شگفت آورى پيدا كرد:

نخست: برائت جستن از مسئوليّت ترور امام در برابر توده ها برحسب ضرب المثلى كه در ميان سياستمداران معروف است: او را بكش وزير جنازه اش گريه كن..

دوم: همه مردم و بويژه زمامداران مى دانستند كه ائمه اهل بيتعليهم‌السلام همواره از احترام بسيار توده هاى مردم بر خوردارند و شيعه بر اين باوراست كه امامت در ميان آنان يكى پس از ديگرى منتقل مى شود. و اينك اين امام يازدهم است كه مى خواهد از دنيا رخت بربندد. بنابر اين بايدحتماً او را جانشينى باشد، امّا اين جانشين چه كسى است؟

خلفاى عبّاسى پيوسته مى كوشيدند به هنگام شهادت يكى از ائمه پى ببرند كه جانشين او كيست؟ به همين علّت ائمهعليهم‌السلام نيز به هنگام احساس خطر بر جانشين خود او را پنهان مى كردند تا وقتى كه خطر از بين برود.

از ديگر سو احاديثى كه در باره حضرت مهدى )عج( وارد شده، ازخاور تا باختر را فرا گرفته است و دانشمندان مى دانند كه مهدى دوازدهمين جانشين است و اگر بگوييم كه زمامداران عبّاسى چيزى از اين احاديث نمى دانستند، نا معقول مى نمايد.

از همين روست كه مى بينيم آنان پيوسته و با هر وسيله اى مى كوشند تا نور الهى را فرو نشانند امّاهيهات...

به اين دليل است كه معتمد عبّاسى، به هنگام شدت گرفتن بيمارى امام تدابيرى استثنايى مى انديشد.

پس از آنكه امام چشم از جهان فرو مى بندد، معتمد دستور مى دهدخانه او را بازرسى كنند و كنيزانش را زير نظر بگيرند. او نمى دانست خداوند خود رساننده فرمان و كار خويش است و امام منتظر بيشتر از پنج سال است كه به دنيا آمده و از ديد جاسوسان مخفى شده است و برگزيدگان شيعه با وى بيعت كرده اند..

بدين گونه امام بواسطه زهر معتمد شهيد شد.( ۴۴ )

پس از وفات و غسل و تكفين آن حضرت، ابو عيسى بن متوكّل ازجانب حكومت و به نيابت از خليفه بر آن حضرت نماز گزارد و پس ازفراغت از نماز، صورت امام را نمايان ساخت و آن را بويژه به هاشمي هاوعلوي ها و مسئولان بلند مرتبه و قاضيان و پزشكان نشان داد و گفت: اين حسن پسر على پسر محمّد پسر رضاست كه به مرگ طبيعى، در بستر خويش مرده است و به هنگام رحلتش فلانى و فلانى از خادمان و محرمان امير المؤمنين و فلانى و فلانى از قاضيان وفلانى از پزشكان بر بالين اوحضور داشته اند آنگاه چهره مبارك آن حضرت را پوشاند.( ۴۵ )

اين اقدامات براى اين بود كه مبادا پاى حكومت در قتل امام به ميان آيد، و همين امر نشانگر آن است كه حكومت از جانب مردم متّهم به كشتن امام بوده است.

بدين سان امام عسكرىعليه‌السلام رحلت كرد و از پس خويش راهى درخشان بر جاى نهاد تا نسلها از روشنى آن هدايت گردند...

آن حضرت را در همان اقامتگاه شريفش در شهر سامراء، در كنار مزارپدر بزرگوارش، به خاك سپردند كه تا امروز نيز زيارتگاه مسلمانان است.

درود خدا بر او باد روزى كه زاده شد و روزى كه به شهادت رسيدوروزى كه زنده بر انگيخته خواهد شد... و درود خدا بر هواخواهان وپيروان او تا روز رستاخيز...

آخرين وصيت

آفتاب امامت غروب مى كرد زيرا خداوند اين گونه مقدّر كرده بود كه اين آفتاب از پس پرده غيبت صغرا و سپس غيبت كبرا پرتو افشانى كند. ازاين رو امام حسن عسكرىعليه‌السلام بر دو بينش بسيار مهم تأكيد كرد:

نخست: تأكيد بر شناخت غيبت و گرفتن بيعت براى ولى اللَّه اعظم امام منتظر (عج).

دوم: تحكيم شالوده هاى مرجعيّت دينى.

الف - گرفتن بيعت براى امام منتظر

احاديث فراوانى در باره امام حجّت منتظرعليه‌السلام وجود دارد كه ازپيامبر وتمام ائمهعليهم‌السلام صادر شده امّا تأكيد امام عسكرى بر اين امر تأثير رساترى داشت. چون آن حضرت، شخصاً امام را براى خواص از ياران خويش مشخص كرد. همچنين روايتهاى فراوانى در اين باره وارد شده كه به ذكر يكى از آنها اكتفا مى ورزيم.

احمد بن اسحاق بن سعيد اشعرى روايت كرده است كه: بر امام حسن عسكرى وارد شدم و خواستم در باره جانشينش از وى بپرسم. امّا آن حضرت خود بدون مقدّمه فرمود:

«احمد بن اسحاق! خداوند تبارك و تعالى از زمانى كه آدم را آفريد زمين را از حجّت خدا بر خلقش خالى نگذاشته و تا روز قيامت هم خالى نخواهد گذارد به بركت وجود او است كه بلا از مردم زمين دور مى شودوباران فرو مى بارد وبركات زمين برون مى آيند».

گفتم: فرزند رسول خدا! پس از تو امام و خليفه كيست؟

پس شتابان وارد اتاق شد. سپس بيرون آمد و بچّه اى روى دوش گرفته بود صورتش گويى ماه شب چهارده بود و سه سال از عمرش مى گذشت.سپس امام فرمود:

«احمد! اگر كرامت تو بر خداى عزّ و جل و بر حجّتهايش نمى بود، اين كودكم را به تو نشان نمى دادم. او همنام و هم كنيه رسول خدا و كسى است كه زمين را از عدل و داد پر مى كند پس از آنكه ستم و بيداد پر شده باشد.»

احمد! حكايت او در اين امّت همچون حكايت خضر و همانند داستان ذو القرنين است.

به خدا سوگند چنان غيبت درازى كند كه هيچ كس از هلاكت در آن رهايى نيابد مگر آنكه خداوند او را بر اعتقاد به امامتش استوار كرده و در طول اين مدّت با دعا براى تعجيل فرجش همراهى نموده باشد».( ۴۶ )


3

4