سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات4%

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 49511 / دانلود: 7638
اندازه اندازه اندازه
سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

صفات الهی از دیدگاه وهابیت

کیفیت صفات

در خصوص آیات و روایاتی که صفات خداوند در آن یاد شده و در ظاهر مخالف عقل قطعی است، بین علما و متکلمان سه نظریه وجود دارد:

۱ - مذهب تأویل

این مذهب موافق رأی اهل بیتعليهم‌السلام و فلاسفه و کثیری از علمای اهل سنّت؛ از جمله: معتزله و ماتریدیه است. اساس این قول بر تنزیه خداوند متعال است. طبق این رأی، حکم اوّلی آن است که هر صفتی را باید بر معنای حقیقی آن حمل کرد، و در صورتی که مانع لفظی یا عقلی در میان بود، باید آن را تأویل و بر معنای کنایی و مجازی اش حمل نمود.

نووی در شرح صحیح مسلم می گوید: نخستین چیزی که اعتقاد به آن بر هر مؤمنی واجب است، تنزیه خداوند متعال از مشابهت مخلوقات است. و اعتقاد بر خلاف آن مخلّ به ایمان است. تمام علما از امامان مسلمین اتفاق کرده اند که آنچه از صفات خداوند در قرآن و حدیث وارد شده که ظاهر آن تشبیه خداوند به خلق است، باید بر این اعتقاد بود که آن ظاهر مراد خداوند نیست... ». (۷۳۲)

همو در جایی دیگر می گوید: «این که از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله روایت شده که آتش در دوزخ پر نمی شود تا آن که خداوند قدم خود را در آن می گذارد، این حدیث از احادیث مشهور در باب صفات است. قاضی عیاض می گوید: باید معنای آن را از ظاهرش صرف کرده و تأویل نمود؛ زیرا دلیل عقلی قطعی بر محال بودن اثبات اعضا و جوارح بر خداوند اقامه شده است».(۷۳۳)

قسطلانی در ارشاد الساری می نویسد: «غضب خداوند کنایه از عقوبت اوست».(۷۳۴) ابو منصور ماتریدی در تأویل «دستان» در قول خداوند متعال:( بَلْ یداهُ مَبْسُوطَتانِ ) می گوید: «دو دست، کنایه از نعمت گسترده است».(۷۳۵)

۲ - مذهب تفویض و توقف

جماعتی دیگر از علمای اهل سنّت قائل به توقفند؛ به این معنا که گفته اند: لازم است به جهت احتیاط در دین، راجع به صفات سخنی نگوییم و آن ها را تفسیر ننماییم. از جمله کسانی که به این نظریه متمایل شده اند، مالک بن انس و سفیان بن عیینه است.(۷۳۶)

۳ - مذهب حمل به ظاهر

این نظریه قول کسانی است که تأویل صفات و هم چنین تفویض و توقف آن را حرام می شمارند، و معتقدند که تمام صفات را بر ظاهرشان باید حمل نمود.

ابن تیمیه در کتاب الفتاوی می نویسد: «... آنچه در کتاب و سنّت ثابت شد و سلف از امّت بر آن اجماع کرده اند حقّ است و اگر لازمه آن نسبت جسمیت به خداوند باشد اشکالی ندارد؛ زیرا لازمه حقّ، حقّ است». (۷۳۷)

ابن بطوطه در کتاب خود می نویسد: «در دمشق از فقهای حنبلی شخصی بود به نام تقی الدین ابن تیمیه... روز جمعه بر او وارد شدم؛ در حالی که بر منبر مسجد جامع شهر مردم را موعظه می نمود. از جمله صحبت هایش این بود که خداوند به آسمان دنیا فرود می آید؛ همان گونه که من از منبر پایین می آیم. در این هنگام از منبر پایین آمد. عالمی از فقهای مالکی معروف به ابن الزهرا بر او انکار نمود، مردم بر سرش ریختند و با دست و کفش کتک مفصّلی به او زدند، به حدّی که عمامه از سرش به روی زمین افتاد». (۷۳۸)

شیخ بن باز در فتاوی خود می گوید: «تأویل در صفات امری منکر است و جایز نیست، بلکه واجب است اقرار بر صفات کرد طبق ظاهری که لایق به خداوند است».(۷۳۹)

همو می گوید: «اهل سنّت و جماعت از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بر آنند که خداوند در آسمان بالای عرش خود است و دست ها به سوی او دراز می گردد».(۷۴۰)

البانی محدّث وهابیان در فتاوای خود می گوید: «ما اهل سنّت ایمان داریم به این که از نعمت های خداوند بر بندگانش آن است که خداوند در روز قیامت بر مردم تجلّی می کند و همگان او را می بینند، همان گونه که ماه شب چهارده را مشاهده می کنند.(۷۴۱)

او هم چنین در جایی دیگر بر بخاری ایراد گرفته که چرا قول خداوند:( كُلُّ شَی ءٍ هالِكٌ إِلّا وَجْهَهُ ) را به ملک تأویل کرده و می گوید: «این گونه تأویل را شخص مسلمان مؤمن انجام نمی دهد».(۷۴۲)

همو در جایی دیگر می گوید: «ما معتقدیم که کثیری از اهل تأویل کافر نیستند، ولی گفتارشان همانند کافران است».(۷۴۳)

استدلال قائلین به تأویل صفات

۱ - ادّعای اجماع از قاضی عیاض، و نووی و دیگران بر تأویل؛ نووی از قاضی عیاض نقل می کند که بین مسلمانان اختلاف نیست در این که صفات خبری خداوند را که در قرآن و حدیث آمده، باید تأویل نمود.(۷۴۴)

۲ - تعبیرهای کنایی امری عادی در زندگی بشر است که خداوند متعال نیز به جهت فهم مردم مطابق با محاورات آن ها در قرآن کریم سخن گفته است.

علامه طباطبایی رحمه الله در تفسیر المیزان در سبب ورود الفاظ متشابه در قرآن می فرماید: «سبب ورود الفاظ متشابه در قرآن به خضوع قرآن در القای معارف عالی باز می گردد؛ زیرا قصد خداوند آن است که با الفاظ و اسلوب های متداول بین مردم مطالب عالی را به مردم تفهیم کند، و می دانیم که این الفاظ برای معانی محسوس یا قریب به حس وضع شده است؛ از همین رو وافی به تمام مقصود نبوده و سبب ایجاد تشابه در آن ها گشته است، مگر بر کسانی که از نوعی بصیرت و تسلّط علمی برخوردارند، که در نتیجه متشابهات قرآن برای آنان با تعمیق نظر و دقّت فکر و با رجوع به محکمات، روشن و واضح خواهد گشت».(۷۴۵)

ابن رشد اندلسی در کتاب فصل المقال در بحثی با عنوان: حق با حق مخالفت نداشته، بلکه شاهد و موافق بر آن است، می نویسد: «ما مسلمانان معتقدیم که شریعت الهی حق است و می تواند ما را به سعادت برساند... و نیز معتقدیم که هرگز حکم عقلی و برهانی با شرع به مخالفت بر نمی خیزد... آن گاه می گوید: هر گاه حکم عقلی برهانی بر خلاف شرع بود باید شرع را تأویل نمود. و معنای تأویل آن است که لفظ را از معنای حقیقی به معنای مجازی تبدیل کرد و این عادت عرب است که گاهی در کلماتش از تشبیه و استعاره استفاده می کند. و این مطلبی است که هیچ یک از مسلمین در آن شک ندارند... از همین رو مسلمانان اتفاق کرده اند بر این که واجب نیست در آنجا که ظاهر آیه یا روایت با حکم عقلی قطعی مخالف است آنها را به ظاهرش حمل نمود». (۷۴۶)

اهتمام اهل بیتعليهم‌السلام در تنزیه باری تعالی

قاضی عبدالجبار معتزلی می گوید: «خطبه های امیرالمؤمنینعليه‌السلام در بیان نفی تشبیه، و اثبات عدل قابل احصا و شمارش نیست».(۷۴۷)

امام رضاعليه‌السلام می فرماید: «هر کس که خدا را به خلقش تشبیه نماید، مشرک است، و هر کس که او را به داشتن مکان توصیف کند، کافر است».(۷۴۸)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: «چیزی شبیه خداوند عزّوجلّ نیست».(۷۴۹) همچنین فرمود: «منّزه است خداوندی که غیر از او کسی به حقیقتش پی نخواهد برد. او همانندی ندارد».(۷۵۰)

منزلت عقل از دیدگاه قرآن و روایات

قرآن کریم کسانی را که از عقل خود استفاده نمی کنند، به عنوان بدترین چهارپایان تعبیر کرده است و می فرماید:( إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لا یعْقِلُونَ ) (۷۵۱) «همانا بدترین چهارپایان نزد خداوند، اشخاص کر و گنگی هستند که تعقّل نمی کنند. » و در جایی دیگر می فرماید:( وَیجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یعْقِلُونَ ) (۷۵۲) «خداوند پلیدی را برای کسانی قرار می دهد که تعقل نمی کنند. »

امام صادقعليه‌السلام در حدیثی می فرماید: «... به عقل است که بندگان، خالق خود را شناخته و مخلوق بودن خود را می شناسند، او مدبّر آنان است و همه تحت تدبیر اویند، و تنها او باقی و بقیه فانی اند... ». (۷۵۳)

قاضی عبدالجبار معتزلی در وصف ادلّه می گوید: «اولین دلیل عقل است؛ زیرا با اوست که بین نیک و بد تمییز داده می شود و نیز به واسطه اوست که حجّیت کتاب و هم چنین حجّیت سنّت و اجماع ثابت می شود».(۷۵۴)

ابوعلی جبایی از بزرگان معتزله می گوید: «همه معارفی که در قرآن راجع به توحید و عدل وارد شده، تأکید کننده اموری است که عقل انسان به آن اذعان دارد... ». (۷۵۵)

رؤیت

از جمله مسائلی که از روزگاران کهن نزد متکلمان مورد بحث بوده و اختلاف شدیدی در آن واقع شده، رؤیت خداوند متعال است. آیا خداوند را در دنیا یا در آخرت، به چشم سر یا با چشم بصیرت می توان دید؟ در این زمینه اقوال مختلفی وجود دارد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم؛

معتزله و شیعه امامیه معتقدند: خداوند متعال در دنیا و آخرت به دیده سر ادراک نمی شود، ولی با قلب و دل و به چشم یقین رؤیت می شود. و این عالی ترین مراتب ایمان است که از او به «عین الیقین» و شهود قلبی تعبیر می شود. لکن وهابیان و حنبلیان به طور عموم، و تابعین مذهب اشعری از حنفیه و مالکیه و شافعیه معتقدند که خداوند متعال در دنیا یا در آخرت دیده می شود.

ابن قیم جوزیه می گوید: «قرآن و سنّت متواتر و اجماع صحابه و ائمه اسلام و اهل حدیث و... بر این عقیده اند که خداوند متعال در روز قیامت با چشم سر به طور عیان رؤیت می شود؛ همان گونه که ماه شب چهارده و خورشید هنگام ظهر را می توان دید». (۷۵۶)

البانی در فتاوای خود می گوید: «ما اهل سنّت بر این باوریم که از جمله نعمت های خداوند بر بندگانش آن است که در روز قیامت، برای بندگانش تجلّی می کند و او را خواهند دید؛ همان گونه که ماه را در شب چهارده می بینیم».(۷۵۷)

عبدالعزیز بن باز مفتی آل سعود در عصر خود می گوید: «کسی که منکر رؤیت خداوند متعال در آخرت است، پشت سرش نمی توان نماز گزارد و او نزد اهل سنّت و جماعت، کافر است».(۷۵۸)

همچنین البانی در تعلیقه خود بر کتاب العقیدة الطحاویة(۷۵۹) از برخی از مشبّهه نقل کرده و تأیید می کند: کسی که معتقد به رؤیت خداوند باشد، ولی نه در جهت خاص، باید به عقل خود مراجعه کند؛ یعنی مشکلی در عقل خود دارد.

ادلّه امامیه و معتزله بر نفی رؤیت

شیعه امامیه و معتزله که معتقد به نفی رؤیت به دیده ظاهری هستند، به چند دلیل عقلی و نقلی؛ چه قرآنی و چه حدیثی تمسک کرده اند که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

الف) دلیل عقلی

هر عاقلی می داند که دیدن با چشم امکان ندارد، مگر آن که شی ء مرئی در جهت و مکان خاصی مقابل بیننده قرار گیرد و حال آن که این مسأله در مورد خداوند متعال محال است.(۷۶۰)

ب) دلیل نقلی قرآنی

۱ - خداوند می فرماید:( لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَهُوَ یدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ ) (۷۶۱) «او را هیچ چشمی درک نمی کند و حال آن که او بینندگان را مشاهده می کند و او نامرئی و به همه چیز آگاه است. »

قاضی عبدالجبار معتزلی در شرح این آیه می گوید: «هنگامی که ادراک با بینایی همراه شود، به معنای دیدن است که در این آیه، خداوند آن را نسبت به خودش نفی کرده است».(۷۶۲)

۲ - خداوند می فرماید:( ... وَلا یحِیطُونَ بِهِ عِلْماً ) (۷۶۳) «هیچ کس به او احاطه علمی ندارد. » پر واضح است که رؤیت نوعی احاطه علمی از بشر بر خداوند متعال است که خداوند متعال آن را از خودش نفی می کند.

۳ - خداوند می فرماید:( وَلَمّا جآءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیكَ قالَ لَنْ تَرانی وَلكِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَیكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ ) (۷۶۴) «و چون موسی در وقت معین به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با وی سخن گفت، موسی [به تقاضای قوم خود] عرض کرد: خدایا! خودت را بر من بنمایان که تو را ببینم؛ خداوند در پاسخ فرمود: مرا تا ابد نخواهی دید ولکن به کوه بنگر، اگر کوه به جای خود برقرار تواند ماند تو نیز مرا خواهی دید. پس آن گاه که نور خدا بر کوه جلوه کرد، کوه را متلاشی ساخت و موسی بی هوش افتاد، سپس که به هوش آمد، عرض کرد: خدایا تو منزّه و برتری، به درگاهت توبه کردم و اوّل کسی باشم که ایمان آوردم. »

در این آیه از چند جهت می توان بر نفی رؤیت استفاده کرد:

الف) جواب خداوند به نفی مؤبّد:( لَنْ تَرانی. )

ب) تعلیق امکان رؤیت بر امر محال:( وَلكِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانی. )

ج) تنزیه حضرت موسیعليه‌السلام از رؤیت بعد از به هوش آمدن:( قالَ سُبْحانَكَ. )

د) توبه حضرت موسیعليه‌السلام از طلب رؤیت از جانب هفتاد نفر:( تُبْتُ إِلَیكَ. )

ج) دلیل نقلی روایی

۱ - مسلم از عایشه نقل کرده است: «هر کس گمان کند که محمّد پروردگارش را دیده، بر خداوند نسبت ناروا داده است».(۷۶۵)

۲ - نسایی از ابوذر نقل کرده است: «پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خداوند را با قلبش، نه با دیدگانش مشاهده نموده است».(۷۶۶)

۳ - طبری در تفسیرش از ابن عباس در تفسیر آیه:( سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَیكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ ... ) نقل می کند که معنای آیه این گونه است: «من اولین کسی هستم که ایمان می آورم به این که هیچ کس از مخلوقات، او را نخواهد دید. »(۷۶۷)

۴ - ابن ماجه نیز روایتی را از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در مورد سؤال از میت نقل می کند، که در آن آمده است: میت به جهت این پاسخ که خداوند دیده نمی شود، پاداش نیکی به او داده می شود.(۷۶۸)

۵ - امام علیعليه‌السلام در توصیف خداوند متعال می فرماید: «ستایش مخصوص خداوندی است که... دیدگان او را نبینند و پوشش ها او را مستور نسازند». (۷۶۹)

۶ - اسماعیل بن فضل می گوید: از امام صادقعليه‌السلام پرسیدم که آیا خداوند در روز رستاخیز دیده می شود؟ حضرتعليه‌السلام فرمود: «منزّه است خداوند، و بسیار دور است از این امر، ای پسر فضل! دیدگان تنها اشیایی را می بینند که رنگ و کیفیت داشته باشند؛ در حالی که خداوند خالق رنگ ها و کیفیت است».(۷۷۰)

۷ - ذعلب یمانی از امام علیعليه‌السلام سؤال کرد: ای علیعليه‌السلام ! آیا پروردگارت را دیده ای؟ حضرت فرمود: آیا چیزی را که نمی بینم عبادت کنم؟ ذعلب پرسید: چگونه او را دیده ای؟ حضرت فرمود: دیدگان به مشاهده عیان او را نبینند، بلکه قلب ها به حقیقتِ ایمان او را ادراک کنند... ». (۷۷۱)

۸ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «روزی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر شخصی گذر نمود که دیدگانش را بر آسمان دوخته و دعا می کند، فرمود: چشمانت را ببند؛ زیرا او را نخواهی دید».(۷۷۲)

تصریح ائمه اهل بیتعليهم‌السلام به امکان رؤیت قلبی

از مجموعه کلمات ائمه اهل بیتعليهم‌السلام استفاده می شود که آنچه محال است، رؤیت به دیده است، ولی رؤیت به قلب - که از آن به شهود باطن تعبیر می شود - برای مؤمنین امکان دارد.

۱ - محمّد بن فضیل می گوید: از امام رضاعليه‌السلام سؤال نمودم: آیا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پروردگارش را دیده است؟ حضرتعليه‌السلام فرمود: «به قلبش دیده است؛ آیا نشنیده ای قول خداوند عزّوجلّ را که فرمود:( ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی ) «او را به چشم سر ندید ولکن او را با قلب خود مشاهده نمود. »(۷۷۳)

۲ - امام صادقعليه‌السلام در جواب شخصی که از امکان رؤیت خداوند در روز قیامت پرسیده بود، فرمود: «هرگز رؤیت با قلب، همانند رؤیت چشم نخواهد بود؛ منزّه است خداوند از آنچه تشبیه کنندگان و ملحدان او را توصیف می کنند».(۷۷۴)

۳ - مردی از خوارج بر امام باقرعليه‌السلام وارد شد و عرض کرد: ای اباجعفر! چه چیزی را عبادت می کنی؟ حضرتعليه‌السلام فرمود: خدا را. آن مرد باز سؤال کرد: آیا او را دیده ای؟ حضرت فرمود: «چشم ها با مشاهده بینایی او را نخواهند دید، ولی قلب ها با حقیقت ایمان او را خواهند یافت... ». (۷۷۵)

۴ - یعقوب بن اسحاق می گوید: به ابا محمّدعليه‌السلام نامه ای نوشته از او سؤال نمودم: بنده چگونه پروردگار خود را عبادت می کند؛ در حالی که او را نمی بیند؟ حضرتعليه‌السلام در پاسخ نوشت: «ای ابا یوسف! آقا و مولا و نعمت دهنده بر من و پدرانم بزرگ تر است از آن که به چشم دیده شود». سؤال کردم: آیا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پروردگارش را دیده است؟ حضرت در پاسخ نوشت: «خداوند تبارک و تعالی از نور عظمتش آنچه دوست داشت به رسولش از راه قلب نشان داد.(۷۷۶)

۵ - اسماعیل بن فضل می گوید: از امام صادقعليه‌السلام سؤال کردم که آیا خداوند در روز قیامت دیده می شود؟ حضرتعليه‌السلام فرمود: «منزّه است خداوند، و بسیار از این معنا بالاتر است. ای فرزند فضل! دیدگان تنها چیزهایی را درک می کنند که رنگ و کیفیت داشته باشند؛ در حالی که خداوند خالق رنگ ها و کیفیت است».(۷۷۷)

علاّمه طباطبایی رحمه الله می فرماید: «خداوند متعال در کلام خود گونه ای از رؤیت و مشاهده را ثابت می کند که غیر از رؤیت بصری حسّی است، و آن، نوعی شعور باطنی در انسان است که بدون به کار بردن ابزار حسّی یا فکری می توان به آن دسترسی پیدا کرد و در پرتو آن، نوعی معرفت به خداوند پیدا می شود که با معرفت فکری فرق دارد؛ این معرفت همان وجدان و شهود باطنی است که هیچ نوع حجابی با آن نمی باشد، و هرگز انسان را از او غافل نکرده و به دیگری مشغول نمی سازد. و همین معنا مراد از لقای الهی است که در روز قیامت برای صالحین از بندگان فراهم خواهد شد... ». (۷۷۸)

اعتراف برخی از علمای عامه

برخی از علمای عامه؛ همانند شیعه امامیه قائل به عدم امکان رؤیت حضرت حق سبحانه و تعالی به دیده چشم شده اند. اینک به عبارات برخی از آن ها اشاره می کنیم:

۱ - ثعالبی در تفسیر آیه شریفه( وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی ) می گوید: «از عایشه و جمهور اهل سنّت نقل شده که ضمیر در «رآه» به جبرئیل بازمی گردد نه پیامبر».(۷۷۹) نتیجه این که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خدا را ندیده است.

۲ - شاطبی می گوید: «صحابه منکر رؤیت خداوند متعال بوده اند».(۷۸۰)

۳ - ذهبی در شرح حال ابوعبداللَّه بخاری می گوید: «او عالم اهل بخارا و شیخ آنان، فقیهی باورع و زاهد بود. و هر کسی را که قائل به خلق قرآن و احادیث رؤیت و نزول خدا از آسمان بود، تکفیر می نمود».(۷۸۱)

بررسی ادله قائلین به رؤیت

کسانی که معتقد به رویت خداوند به دیدگان هستند، به ادله ای چند از آیات و روایات تمسک کرده اند:

دلیل اول

خداوند متعال می فرماید:( وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ * وَوُجُوهٌ یوْمَئِذٍ باسِرَةٌ * تَظُنُّ أَنْ یفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ ) (۷۸۲) «آن روز رخسار طایفه ای از شادی برافروخته و نورانی است و[به چشم قلب] جمال حق را مشاهده می کنند. و رخسار گروهی دیگر عبوس و غمگین است که می دانند حادثه ناگواری در پیش است که پشت آن ها را می شکند. »

گفته شده که این آیه دلالت بر رؤیت خداوند در روز قیامت از ناحیه عدّه ای دارد.

پاسخ

شکّی نیست که نظر در لغت به معنای رؤیت و دیدن است، ولی جمله( إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ ) در مقابل( تَظُنُّ أَنْ یفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ ) آمده است، و لذا به قرینه مقابله در معنای لغوی آن به کار نمی رود، بلکه معنای کنایی آن اراده می شود، که همان انتظار رحمت است؛ زیرا جمله مقابل به این معنا است: «می دانند که حادثه ناگواری در پیش است... ». در این مورد انتظار حادثه ناگوار است و در مورد «نظر» نیز انتظار رحمت است.

قاضی عبدالجبار معتزلی می گوید: «از جماعتی از مفسّرین رسیده که این آیه حمل بر انتظار می شود، همان گونه که در احادیث نیز وارد شده است. ابوحاتم رازی به سند خود از مجاهد در تفسیر آیه شریفه:( وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ ) ، نقل می کند که فرمود: «یعنی دیدگان با بشاشت و خوشرویی منتظر ثوابند». و همین تفسیر از ابن عباس نیز نقل شده است... آن گاه قاضی عبدالجبار می گوید: با این روایات صحّت گفتار ما ثابت می شود که مراد به نظر در آیه «انتظار» است». (۷۸۳)

دلیل دوم

آیات فراوانی دلالت دارد بر این که مؤمنین به لقای پروردگار نایل می شوند، و معلوم است که ملاقات مستلزم رؤیت است. خداوند متعال می فرماید:( فَمَنْ كانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا یشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ) (۷۸۴) «هر کس به لقای [رحمت]او امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدا احدی را با او شریک نگرداند. »

گفته شده که مقصود از ملاقات در آیه دیدن به چشم است.

پاسخ

خداوند متعال در رابطه با منافقین نیز از کلمه «لقاء اللَّه» استفاده کرده است آنجا که می فرماید:( فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلی یوْمِ یلْقَوْنَهُ (۷۸۵) ) «در نتیجه این تکذیب، خدا هم دل آن ها را ظلمتکده نفاق گردانید تا روزی که به کیفر بخل و اعمال زشتشان برسند. » و می دانیم که هرگز منافقین خداوند را نخواهند دید. پس در این آیه لقا به معنای لقای مرگ و حساب و انواع عذاب آمده است. قاضی عبدالجبار معتزلی می گوید: «هرگز لقا به معنای رؤیت نیست، و لذا یکی از آن دو به جای دیگر استعمال نمی شود. شخص کور صحیح است که بگوید: به ملاقات فلان شخص رفتم، ولی صحیح نیست که بگوید: فلان شخص را دیدم... پس لقا در آیه را باید حمل بر معنایی کرد که با حکم عقل سازگاری داشته باشد... ». (۷۸۶)

دلیل سوم

خداوند متعال می فرماید:( كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ) (۷۸۷) «چنین نیست، اینان [کفار] از معرفت پروردگارشان محجوب و محرومند. »

فخر رازی می گوید: «اصحاب ما به این آیه تمسک کرده اند بر این که مؤمنین خداوند سبحان را خواهند دید، و الاّ تخصیص آیه به کفار بی فایده است».(۷۸۸)

پاسخ

استدلال به آیه مبتنی بر آن است که معنای آیه این باشد که: کفار از دیدن خدا محرومند؛ در حالی که در آیه لفظ «رؤیت» به کار نرفته است؛ لذا ظاهر معنا این است که کفار از رحمت خدا محرومند.

دلیل چهارم

گروه مشبّهه در جواز رؤیت، به برخی از احادیث نیز تمسک کرده اند؛ از قبیل قول پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله که بنابر نقل بخاری فرمود: «... همانا شما خدا را در روز قیامت خواهید دید... ». (۷۸۹)

و نیز از جریر نقل می کند که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ؛ در حالی که به ماه نظاره می کرد، فرمود: «شما پروردگارتان را خواهید دید، همان گونه که این ماه را می بینید... ». (۷۹۰)

پاسخ

اوّلاً: این ها خبر واحدند و مفید علم نیستند و لذا در اعتقادات ارزشی ندارند.

ثانیاً: این گونه احادیث، مخالف با آیات قرآن و عقل است، و لذا اعتباری ندارد.

ثالثاً: حدیث دوم به جهت وجود قیس بن ابی حازم، سندش ضعیف است؛ زیرا عبداللَّه بن یحیی بن سعید می گوید: او احادیث منکر را نقل می کند و یعقوب دوسی می گوید: «اصحاب ما در حق او سخن ها گفته اند و عدّه ای او را مورد حمله قرار داده اند... ». (۷۹۱)

همدم تنهايى مادر

از امام صادقعليه‌السلام درباره چگونگى ولادت فاطمهعليها‌السلام پرسيدند، آن حضرت فرمود:

بعد از آنكه خديجه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ازدواج كرد، زنان مكه از او دورى جسته و به خانه او رفت و آمد نمى كردند و از سلام كردن به او خوددارى مى كردند و مانع ارتباط زنان ديگر نيز با خديجهعليها‌السلام مى شدند. خديجه از اين رفتار آنان به وحشت افتاده و بسيار غمگين و افسرده بود، البته نه از ترس جان خودش ، بلكه بيم او از خطرى بود كه جان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تهديد مى كرد. اما هنگامى كه به فاطمهعليها‌السلام حامله شد، فاطمهعليها‌السلام در رحم مادر با او سخن مى گفت و او را دعوت به صبر مى كرد و به او آرامش ‍ مى داد.

خديجهعليها‌السلام سخن گفتن فاطمهعليها‌السلام را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخفى داشته بود. روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر خديجه وارد شد، شنيد كه خديجهعليها‌السلام با كسى سخن مى گويد: پرسيد: اى خديجه با چه كسى سخن مى گفتى خديجه عرض كرد: يا رسول الله ! جنينى كه در رحم من است با من سخن مى گويد و مونس تنهايى من شده است رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى خديجه ! اكنون اين جبرئيل است كه مرا بشارت مى دهد كه اين طفل دختر است و اصل و ريشه پاك و پاكيزه من مى باشد، خداوند تبارك و تعالى نسل مرا از او قرار مى دهد و بعد از اتمام وحى از سلسله اولاد او پيشوايان و جانشينانى در زمين بر مى گزيند.(١٨)

برخيز اى مادر!

روزى حضرت خديجه نماز مى خواند، اشتباها خواست در ركعت سوم سلام دهد، فاطمهعليها‌السلام از درون شكم ، وى را ندا داد:

قومى يا اماه ، فانك فى الثالثة

برخيز اى مادر! تو در ركعت سوم مى باشى.(١٩)

مادر جان محزون مباش

هنگامى كه كافران از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواستند كه شكافته شدن ماه را به آنها نشان دهد، زمانى بود كه خديجه به فاطمه زهراءعليها‌السلام حامله بوده و اين موضوع بر همگان مشخص شده بود. (چند روزى بيش به تولدش نمانده بود) كه خديجه با خود مى گفت : زهى تاءسف و اندوه ، چه بسيار زيانكار است آن كسى كه منكر رسالت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شود و حال آنكه او بهترين فرستاده پروردگار من است در اين هنگام فاطمهعليها‌السلام از درون شكم ، وى را صدا زده و گفت : مادر جان ! محزون مباش و نترس ! همانا خداوند با پدرم مى باشد و ياور اوست.(٢٠)

سلام خدا و جبرئيل بر مادر فاطمه

از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه : چون جبرئيل مرا به معراج برد و برگردانيد، گفتم : اى جبرئيل ! آيا حاجتى دارى ؟ گفت : حاجت من آن است كه خديجه را از جانب خدا و از جانب من سلام برسانى

پس چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سلام جبرئيل را رسانيد، خديجه گفت :

الله السلام ، و منه السلام ، و اليه السلام

خدا را است سلام و از او است سلام و به سوى اوست سلام و بر جبرئيل سلام باد.

در روايات ديگر نقل شده است كه : هرگاه جبرئيل نازل مى شد و خديجه حاضر نبود او را سلام مى رسانيد.(٢١)

خشم پيامبر به خاطر توهين به خديجه عليها‌السلام

حضرت امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد منزل شد، عايشه را ديد كه مقابل حضرت زهراءعليها‌السلام ايستاده و با او به تندى حرف مى زند و مى گويد: اى دختر خديجه ! تو گمان مى كنى مادرت بهتر از من است ؟ چه فضيلتى بر من دارد؟ او زنى مثل ما بود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن عايشه را شنيد، وقتى فاطمه چشمش به پدر افتاد، شروع به گريه كرد. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فاطمه جان ! چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد: عايشه به مادرم توهين كرد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خشمناك شد و فرمود: عايشه ساكت شو! خداوند متعال زنهاى با محبت و بچه دار را مبارك قرار داده است

خديجه براى من فرزندانى مثل طاهر و قاسم و فاطمهعليها‌السلام و رقيه و ام كلثوم و زينب آورده است ، ولى خدا تو را عقيم و نازا قرار داده است.(٢٢)

نازل شدن سوره كوثر

ابن عباس مى گويد:

سوره كوثر درباره((عاص بن وائل سهمى))نازل شد و اين موقعى بود كه : روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مسجد بيرون مى آمد و (عاص بن وائل ) در نزديكى بنى سهم با آن حضرت ملاقات و گفتگو كرد. اين در حالى بود كه عده اى از بزرگان قريش در مسجد نشسته بودند. چون عاص داخل مسجد شد، گفتند: با چه كسى صحبت مى كردى ؟ گفت : با اين ابتر.

اين ماجرا زمانى رخ داد كه عبدالله فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خديجه از دنيا رفته بودند.

غم از دست دادن عبدالله و زخم زبان مشركين ، قلب ايشان را آزرده كرد، اما فرشته وحى كه همواره آرامش دهنده قلب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود نازل شد و پيامبر را بشارت داد كه اى محمد! پروردگار مهربان به سوى تو سرچشمه بركات و خيرات را نازل خواهد كرد و دشمن تو را كه بر تو جسارت كرده است خوار و ذليل نموده و ابتر قرار مى دهد. پس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شكرانه اين وعده الهى نماز گذارد و پروردگار را بر اين نعمت با بركت ستود.(٢٣)

در جواب آنكه گويد، ابتر است

گو كه زهرايم ز عالم برتر است

او عطاى رب الارباب من است

مادر اولاد و انساب من است

نسل زهراء برترين نسلهاست

ريشه او بهترين اصلهاست

هر كه گويد نسل پيغمبر كجاست

گو درون نسل پاك مرتضى است

كوثر چيست ؟

وقتى كه سوره كوثر بر پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد، على بن ابى طالبعليه‌السلام به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! كوثر چيست ؟ حضرت فرمود: نهرى است كه خداوند به من كرامت نموده است

علىعليه‌السلام عرض كرد: اين نهر گرانقدر است ، پس براى ما توصيف كن اى رسول خدا؟ حضرت فرمود: آرى اى على ، كوثر نهرى است كه از زير عرش خداى عزوجل جارى است ، آبش از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر و از كره نرم تر است ، سنگريزه هايش زبرجد و ياقوت و مرجان ، گياهش ‍ زعفران ، خاكش مشك خوشبو و پايه هايش به زير عرش خداوند استوار است

پاورقي

١- صحيفه نور، ج ١٦، ص ١٢٥

٢- صحيفه نور، ج ٦، ص ١٨٥

٣- فاطمه زهراءعليها‌السلام شادمانى دل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ص ٤٣.

٤- اينكه معانى هر يك از اسمها و القاب چيست به بخش((فضائل))، بحث((اسماء و القاب))مراجعه فرماييد.

٥- زندگى حضرت فاطمهعليها‌السلام ، ص ٦

٦- بحار: ج ٤٣، ص ٣٧

٧- بحار: ج ٧١ ص ١٨٤

٨- فاطمه زهرا، شادمانى دل پيامبر، ص ٧٩، به نقل از بحار، ج ٤٣ ص ٤٤

٩- ريحانه خانه وحى ، ص ١٨٣ / به نقل از علل الشرايع ، ص ١٧٩

١٠- چهاده معصوم ، ص ٢٢٧

١١- فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد،ص ٧٠، به نقل از: كتاب نزهة المجالس ج ٢، ص ٢٢٣.

١٢- رنجها و فريادهاى فاطمه ، ترجمه بيت الاحزان ، ص ٨ به نقل از: عوالم العوم ، ص ٢٦.

١٣- ((سپس آدم از پروردگار كلماتى دريافت داشت (و به آنها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت ، چرا كه خداوند توبه پذير و مهربان است .))بقره / ٣٧.

١٤- الدر المنثور.

١٥- محلى ميان مكه و مدينه

١٦- فاطمه زهراء از ولادت تا شهادت ، ص ٥١.

١٧- فاطمه زهراءعليها‌السلام شادمانى دل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ص ٨٢.

١٨- روضة الواعظين ، ص ١٤٣.

١٩- فاطمه زهراء شادمانى دل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ص ٤٣٩ به نقل از: احقاق الحق ج ٥، ص ١١٧.

٢٠- فاطمه زهراء از ولايت تا شهادت ، ص ٥٧ به نقل از: روض لفائق : ص ٣١٤.

٢١- تفسير عياشى ، ٢/٢٧٩

٢٢- بحارالانوار، ج ١٦ ص ٣.

٢٣- ريحانه خانه وحى ، ص ١٢٤.

الگوهاى رفتارى حضرت فاطمه زهراء پس رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

دست به پهلوى اميرالؤ منين علىعليه‌السلام زد و فرمود: على جان اين نهر از آن من و تو و دوستان تو پس از من خواهد بود.(٢٤)

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: هنگامى كه وجود مبارك فاطمهعليها‌السلام به زمين رسيد نورى از آن وجود نازنين ساطع گرديد كه پرتو آن به تمام خانه هاى مكه داخل شد، به حدى كه همه مكه را روشن كرد. همزمان با آن در آسمان نيز نور روشنى پديدار گشت كه ملائكه و فرشتگان آسمان پيش از آن نورى به اين زيبايى نديده بودند.

به مباركى تولد فاطمهعليها‌السلام ده فرشته از فرشتگان زيبا روى پروردگار در حالى كه در دست هر كدام تشطى از ظروف بهشتى كه پر بودند از آب كوثر قرار داشت به حضور فاطمهعليها‌السلام شرفياب شدند واز آن آب به ايشان نوشانده و غسلش دادند.

سپس دو جامعه زيباى سفيد، از شير سفيدتر و از مشك و عنبر خوش بوتر، يكى را به بدن نازنين فاطمهعليها‌السلام پيچيدند و جامعه ديگر را مقنعه او قرار دادند.

آنگاه فاطمهعليها‌السلام را دعوت به سخن گفتن كردند. فاطمه شروع به سخن گفتن كرد و گفت : شهادت مى دهم كه پروردگار و آفريننده من ، كسى نيست مگر خداى بزرگ و بى همتا، گواهى مى دهم به اينكه پدرم سيد و سرور برگزيدگان خدا و رسول خدا است و اقرار مى كنم به اينكه همسرم و جانشين رسول خداست و فرزندانم (حسن و حسينعليهما‌السلام ) دو سبط رسول خدايند. پس از آن فاطمهعليها‌السلام بر هر يك از آن چهار زنانى كه خديجه را در امر زايمان مساعدت كرده بودند با بردن نام ايشان سلام داد و آنها نيز با شادمانى پاسخ دادند.(٢٥)

فاطمهعليها‌السلام رشد جسمانى خود را آغاز كرد به طورى كه در هر روز به اندازه يك هفته و در هفته به اندازه يك ماه و در يك ماه به اندازه يك سال كودكان ديگر رشد مى كرد.

زلزله بزرگ در لحظه ولادت فاطمه عليها‌السلام

حضرت علىعليه‌السلام فرمود:

در شب تولد نور پاك فاطمه ، زلزله عظيمى در مكه اتفاق افتاد كه سنگهاى بزرگى از كوه ابوقيس جدا شد و بر زمينهاى پست و بلند مى غلطيدند. آن قدر اين زلزله ادامه داشت كه ابوطالب بر بالاى بلندى رفت و به خداوند عرض كرد:

الهى و سيدى اساءلك بالحمدية المحمودية و بالعلوية العالية و بالفاطمية البيضاء الا تفضلت على اءهل التهامة بالرحمة و الراءفه

((اى خدا و آقاى من ! به مقام حمد شده محمدى و مقام بلند علوى و مقام درخشان فاطمى از او درخواست مى كنم كه بر اهل مكه به وسيله رحمت و مهربانيت تفضل و احسان نمايى .))

به اين ترتيب ابوطالب در پيشگاه خداوند به ساحت مقدس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و على و فاطمهعليهما‌السلام توسل جست و از بركت نام ايشان همان لحظه زمين مكه آرام شد.(٢٦)

پس از آن مردم آن كلمات را حفظ كرده و در شدايد و بلاها مى خواندند ولى جهت آن را نمى دانستند.

كمك كردن زنان بهشتى در تولد فاطمه عليها‌السلام

طبرى در((ذخائى العقبى))از خديجهعليها‌السلام نقل مى كند كه فرمود:

زمانى كه لحظه تولد فرزندم نزديك شد به سراغ قابله هاى قريش فرستادم ، تا مرا در امر زايمان مساعدت كنند، ولى چون همسر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم از آمدن امتناع ورزيدند. در همين هنگام چهار زن بر من وارد شدند كه جمال ، زيبايى و نورانيت آنان قابل توصيف نيست !

يكى از آنان گفت : من مادر تو حوا هستم دومى گفت : من آسيه دختر مزاحم هستم سومى خود را كلثم يا كلثوم خواهر موسى معرفى كرده و چهارمى گفت : من مريم دختر عمران ، مادر عيسى هستم ، آمده ايم تا در امر زايمان ، تو را كمك كنيم

پس از آنكه فاطمهعليها‌السلام به دنيا آمد نور جمالش فضا را روشن و منور ساخت و بر آنان با ذكر نامشان سلام كرد و درهمان لحظه تولد به يگانگى خداوند، رسالت پدرش ، امامت شوهر و فرزندانش شهادت داد.(٢٧)

اعمال روز تولد حضرت فاطمه عليها‌السلام

در مفاتيح الجناح شيخ عباس قمى (رحمة الله عليه ) آمده است كه :

سال پنجم يا دوم از بعثت ولادت و با سعادت حضرت فاطمه زهراءعليها‌السلام واقع شده و در آن روز چند عمل مناسب است

اول : روزه

دوم : خيرات و صدقات بر مؤ منين

سوم : زيارت آن حضرت كه چنين است :

يا ممتحنة امتحنك الله الذى خلقك قبل ان يخلقك ، فوجدك لما امتحنك صابرة ، و زعمنا انا لك اولياء و مصدقون ، و صابرون لكل ما اتانا به ابوك ، و اتى به وصيه ، فانا نسئلك ان كنا صدقناك الا الحقتنا بتصديقنا لهما لنبشر انفسنا بانا قد طهرنا بولايتكو مستحب است در ادامه بگويد:اسلام عليك يا بنت رسول الله ، السلام عليك يا بنت نبى الله

((اى آنكه خدايى كه تو را خلق كرد پيش از خلقت بيازمود و در آن آزمايش ‍ بر هر گونه بلا و مصيبت تو را شكيبا و بردبار گردانيد و ما چنين پنداريم كه دوستان شما هستيم و مقام بزرگى شما را تصديق مى كنيم و بر هر دستور و تعليمات الهى كه پدر شما و وصيش كه درود حق بر او باد براى ما آورد صبور و مطيع خواهيم بود پس ما در خواست مى كنيم هرگاه كه مصدق و مؤ من به شما هستيم كه ما را به واسطه اين تصديق به رسول و وصيش خدا به شما ملحق فرمايد تا به ما مژده رسد كه به واسطه دوستى شما ما را از گناهان پاك سازد.))

نام فاطمه عليها‌السلام را خدا بر او نهاد

از امام باقر العلومعليه‌السلام روايت كرده اند كه :

زمانى كه فاطمه زهراءعليها‌السلام پا به جهان نهاد خداى متعالى فرشته اى را امر فرمود تا اين نام (فاطمه ) را بر زبان رسول مكرم جارى نمايد، سپس خداوند خطاب به فاطمهعليها‌السلام فرمود: من شير را به وسيله علم در وجود تو قطع كردم(٢٨) و تو را از ناپاكى باز داشتم امام باقرعليه‌السلام در ادامه مى فرمايند: والله خداى تبارك و تعالى اين بانو را از علم مملو ساخت و او را از ناپاكيهاى زنان در ميثاق ذر (كه خداوند از همه خلايق پيمان پاك گرفت )(٢٩) پاك و پاكيزه تر قرار داد.

فاطمه حوريه اى انسان نما

از امام صادقعليه‌السلام روايت است كه رسول خداعليها‌السلام فرمود:

اى مردم آيا مى دانيد چرا فاطمهعليها‌السلام آفريده شده است ؟ عرض ‍ كردند: خدا و رسول او بهتر مى دانند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

خلقت فاطمة حوراء انسية لا انسية

((فاطمه يك بانوى بهشتى انسانى است اما انسان نيست)).

او از عرق جبرئيل و موهاى ريز او آفريده شده است

. سپس فرمود: آن زمان كه من به معراج رفتم جبرئيل سيبى از بهشت از طرف پروردگار براى من هديه آورد. جبرئيل آن سيب را به سينه خود چسبانيد به طورى كه عرق سيب و عروق جبرئيل يكى شده بود. آنگاه بر من سلام كرد و من جواب دادم جبرئيل گفت : خداوند اين سيب را از بهشت براى تو هديه فرستاده ، آن را بخور.

پس من آن را شكافتم ، ناگهان نور درخشانى از آن درخشيد كه من از آن در شگفت شدم جبرئيل گفت : بخور((اين نور منصوره ، فاطمه مى باشد، گفتم : منصوره چه كسى است .؟ جبرئيل گفت : بانويى است كه از صلب تو خارج مى گردد. نام او در آسمان منصور و در زمين فاطمه است(٣٠) ))

فصل سوم : در منزل پدر من هرگز پدر را رها نخواهم كرد

هنگامى كه خواهران حضرت فاطمهعليها‌السلام ازداواج كردند و به خانه شوهر رفته بودند، فاطمه به دامن مادرش (كه هنوز زنده بود) چسبيده و گفت : مادر! من دوست نمى دارم به خانه ديگر بروم ، من هيچ گاه از شما جدا نمى شوم

خديجهعليها‌السلام با لبخندى سرشار از ستايش پاسخ داد: اين را همه مى گويند، ما نيز مى گفتيم بگذار وقتش برسد! اما فاطمهعليها‌السلام در حالى كه مادر ساكت بود با اصرار گفت نه ، من هرگز پدر را رها نخواهم كرد هيچ كس نمى تواند مرا از او جدا كند.(٣١)

فاطمه در محاصره اقتصادى

يكسال از عمر نازنين دردانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپرى شده بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اصحاب او، به دليل فشارهاى روحى و شكنجه هاى كفار بر مسلمانان و تصميم سران كفار بر قتل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، تصميم بر ترك مكه گرفته و به دره اى بيرون از مكه در محلى كه به آن((شعب ابى طالب))مى گفتند، حركت كردند. فاطمهعليها‌السلام رشد و نماى خود را در تنگناى شعب سپرى نمود. او مى ديد كه خويشان ابوطالب و دوستداران پدر و روزها پيرامون او و شبها تا صبح از خيمه پدر حراست مى نمودند. وقتى كه كودكان هم سن او در ناز و نوازش و رفاه بودند، او بر روى ريگهاى داغ بيابان مكه راه مى رفت و در سختى و رنج بزرگ مى شد. هنگامى كه او را از شير مادر گرفتند، نه تنها غذا مخصوصى برايش نبود، بكله خوراك معمولى هم يافت نمى شد.

فاطمهعليها‌السلام پايان دوران شيرخوارگى ، راه رفتن ، سخن گفتن ، و آداب ابتدايى زندگى را به همراه پدر و مادر و ديگران مسلمانان به مدت سه سال دشوارترين شرايط در شعب ابى طالب گذارند.

هنوز گرد و غبار مشكلات و سختيهاى دوران شعب از رخسار رسول خدا و فاطمهعليها‌السلام زايل نشده بود كه خديجه در سن شصت و پنج سالگى به سختى بيمار شد. خديجه از اين بيمارى بر نخاست و فاطمه را كه پنج سال بيش نداشت با پدر گراميش تنها گذاشت آن سال به جهت فوت ابوطالب و خديجه سال غم و اندوه نام گرفت

كفن خديجه عليها‌السلام را از بهشت آوردند

خديجه همسر گرامى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وسيله فاطمهعليها‌السلام از پيامبر خواهش كرد تا همان عبايى را كه در حين نزول وحى به سر مى كشيد كفن او قرار دهد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز عبا را براى خديجه داد، در همين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت : يا رسول الله ! سلام بر تو و خديجه باد، خدايت مى فرمايد: خديجه هر چه مال داشت در راه ما داد، تو عباد خود را نگه دار، من كفن خديجه را از بهشت آوردم و آن كفن رحمت و مغفرت است.(٣٢)

فاطمه عليها‌السلام در فراق مادر

خديجه كبرى ، ملكه عرب ، در نجابت و جلالت شهرتى به سزا داشت در جود و بخشش و كرم افضل بانوان عرب بود. خديجه بهترين مونس و انيس ‍ پيغمبر، قويترين مددكار روزهاى سختى او بود. از بذل مال دريغ نكرد و با آن قدرت مالى و شهرت مقامى كه داشت از هر لحاظ خود را در اختيار پيامبر و آرمانهاى او گذاشت به اين جهت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسيار او را دوست مى داشت و جبرئيل در اكثر مواقع كه نازل مى شد به خديجه سلام مى رساند.

در سال دهم بعثت زمانى كه هنوز بيش از يك سال از رهايى پيغمبر و يارانش از محاصره شعب نگذشته بود كه خديجه و ابوطالب به فاصله كمى از يكديگر از دنيا رفتند. خديجه از دنيا رفت در حالى كه فاطمهعليها‌السلام پنج ساله بود و در اين سن ، تحمل درد يتيمى براى فاطمهعليها‌السلام بسيار سخت بود.

چون خديجه از دنيا رفت ، پيامبر خدا به همراهى اصحاب ، او را با احترام بسيار تشیيع كرده و براى خاكسپارى به قبرستان((حجون))آوردند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود به درون قبر رفت و خديجهعليها‌السلام را كه يادگار سالهاى رنج و مجاهدت او بود به خاك سپرد.

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: وقتى كه خديجه از دنيا فاطمهعليها‌السلام كودك خردسالى بيش نبود او از نبود مادر اظهار دلتنگى مى نمود و از همگان سراغ مادر را مى گرفت سراغ پدر رفت و دامان پدر را گرفته ، به دور او گشت و گفت :((يا ابتاه اءين امى ؛ اى پدر جان ، مادرم كجاست))؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نتوانست جواب او را بدهد، قدرى ساكت شد، در همين لحظات فرشته وحى نازل شد و از طرف پروردگار جل و علا براى فاطمه پيام آورد كه :

ان ربك ياءمرك ان تقراء على فاطمة السلام

اى رسول خدا! پروردگارت فرمان مى دهد كه بر فاطمهعليها‌السلام سلام برسانى

و به او بگوئى كه :

ان امك فى بيت من قصب كعابه من ذهب و عمده من ياقوت احمر، بين آسية امراة فرعون و مريم بنت عمران

مادرت در كاخى از مرواريد كه اطاقهايش از طلا و ستونهايش از ياقوت سرخ است جاى دارد. او در كنار آسيه همسر فرعون و مريم دختر عمران دو زن از زنان برگزيده عالم ميهمان نعمتهاى پروردگار است

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيغام پروردگار را به فاطمهعليها‌السلام ابلاغ كرد. فاطمه كه درياى معرفت و دانش و بينش بود با شنيدن پيغام پروردگار آرام گرفت و گفت :

ان الله هو السلام و منه السلام و اليه السلام

پروردگار من خود سر منشاء و آغاز سلام است ، سلام مخصوص اوست و به او باز مى گردد.

سپس سر را به دامان پدر گذارد و رضايت خود را بر رضايت پروردگار اعلام كرد.(٣٣)

فاطمه عليها‌السلام ابوجهل را دشنام مى دهد

ابن مسعود روايت كرده كه : روزى پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزديك خانه كعبه نماز مى خواند و ابوجهل و جمعى از مشركان ديگر در كنارى نشسته بودند ابوجهل رو به اطرافيان خود كرده و گفت : كيست كه اكنون برخيزد و شكنبه اى از شتران فلان قبيله را كه ديروز نحر كرده اند بياورد و همين كه محمد به سجده رفت بر سرو گردن او بيفكند؟

يكى از مشركين كه در آنجا حضور داشت انجام اين كار را به عهده گرفت و اين كار را انجام داد. ابوجهل و اطرافيان او در حالى كه نظاره گر صحنه بودند مى خنديدند و به صورت تمسخر به يكديگر نگاه كردند. پيامبر همچنان در سجده بود تا آنكه شخصى خود را به منزل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانيد و فاطمهعليها‌السلام را از ماجرا با خبر كرد، فاطمهعليها‌السلام كه در آن زمان دختر كوچكى بود به سرعت خود را به مسجد رسانده و آن شكنبه را از روى پدر برداشت و سپس رو به ابوجهل و اطرافيان او كرده و به سختى آنان را دشنام داد.(٣٤)

ام اءبيها

چون آيه شريفه

النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم و ازواجه امهاتهم ؛(٣٥)

نازل شد، بر حسب اين آيه زنان رسول خدا كنيه((ام المؤ منين))يافته و بدان مفتخر شدند.

حضرت زهراءعليها‌السلام نزد پدر آمد و تقاضاى افتخارى كرد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در آغوش گرفت و نوازش كرد و فرمود: اگر زنان من مادر مؤ منين هستند تو مادر منى.(٣٦)

شدت علاقه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فاطمهعليها‌السلام به حدى بود كه او را((ام ابيها؛ مادر پدر خود))به معنى مادر پدرش خطاب مى فرماد. امام صادقعليه‌السلام از پدر بزرگوارش ‍ حضرت باقرالعلومعليه‌السلام روايت كرده است كه فرمود:

ان فاطمةعليها‌السلام كانت تكنى ام ابيها

همانا فاطمهعليها‌السلام به((ام ابيها كنيه گرفت .))(٣٧)

اين كنيه مستقيما توسط شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به فاطمه به كار مى رفته است

فاطمهعليها‌السلام ثمره شجره طيبه نبوت و نتيجه خلقت و حاصل عمر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در همه حال غمخوار پدر بود. وقتى كه مشركين مكه پيامبر را آزار و اذيت مى كردند و گرد و خاك و شكمبه حيوانات بر روى پيامبر مى ريختند، اين فاطمه بود كه غبار غم از چهره پدر مى شست و با محبتهاى خود نسبت به پدر مكنى به كنيه((ام ابيها))شد، يعنى دخترى كه مثل مادر است براى پدرش !

داستان هجرت

مى دانيم كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جريان هجرت و پيش از حركت و خروج از مكه ، اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام را ماءمور كرد تا در بستر او بخوابد و به سفارشهايش عمل نمايد و به همراه زنانى كه باقى مانده بودند به آن جناب ملحق شوند. زنانى كه در هجرت علىعليه‌السلام از مدينه به مكه همراه او بودند عبارت از:

حضرت فاطمهعليها‌السلام فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر حمزه و فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب

حضرت علىعليه‌السلام در راه هجرت به مدينه وقتى به منطقه اى به نام((ضجنان))رسيد، با هشت نفر از شجاعان قريش كه آنها را تعقيب مى كردند برخورد نمود، به آنها حمله ور شد و متفرقشان كرد. در برخى از كتب سيره آمده است كه((حويرث بن نقيد بن عبد قصى))، يكى از سوار كارانى بود كه قريش او را به تعقيب حضرت علىعليه‌السلام و همراهانش فرستاده بود، وى بر شترى كه حضرت زهراءعليها‌السلام و يكى از بانوان ديگر به نام فاطمه بر آن سوار بودند، حمله كرده و حضرت زهراءعليها‌السلام را بر زمين انداخت ، حضرت كه بر اثر صدمات روحى وارد شده پيش از هجرت ، به ويژه پس از رحلت مادر بزرگوارش بسيار ضعيف گشته بود، از اين ضربه صدمه ديد.))

حضرت علىعليه‌السلام و همراهان او، يك شبانه روز در((ضجنان))ماندند كه در اين توقف ، عده اى ديگر از مسلمانان از جمله((ام ايمن))كنيز حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها ملحق شدند. در آن شب ، در پيشگاه پروردگار نماز به جاى آورده و تا صبح مشغول راز و نياز و ذكر و دعا با خالق كردگار شده و پس از برپايى نماز صبح به جماعت ، حركت خود را آغاز نمودند. اين گروه از مهاجرين ، منزل به منزل همين مراسم عبادت و راز و نياز و نماز جماعت را انجام مى دادند تا اينكه وارد مدينه شدند. پيش از رسيدن آنان به مدينه آيه :

الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا غذاب النار... فاستجاب لهم ربهم انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى (٣٨)

در شاءن آنان نازل شد كه مراد از مرد در آيه شريفه حضرت علىعليه‌السلام و زن حضرت فاطمهعليها‌السلام مى باشد(٣٩) .

فاطمه غمخوار پدر

در سال دهم بعثت ابوطالب و خديجه ، در فاصله كوتاهى يكى پس از ديگرى از دنيا رفتند، اين دو حادثه ناگوار به قدرى در روح بزرگ پيغمبر تاءثير كرد كه آن سال را((سال غم و اندوه))ناميد. دشمنان رسالت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى كه مشاهده كردند مدافع او، يعنى ابوطالب از دنيا رفته است ، شروع به آزار و اذيت او پرداختند.

روزى يكى از مشركين مكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در كوچه ملاقات كرد، مقدارى خاكروبه و آشغال بر سر و صورت آن جناب پاشيد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيزى نگفت و با همين حال وارد خانه شد. فاطمهعليها‌السلام به استقبال پدر شتافت ، آب آورد و با چشم گريان سر و صورت پدر را شست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دخترم ! گريه نكن ، مطمئن باش كه خدا پدرت را از شر دشمنان محفوظ مى دارد و پيروز مى گرداند.(٤٠)

فصل چهارم : ازدواج جمال دل آراى فاطمه

انس بن مالك مى گويد:

فاطمهعليها‌السلام مانند شب چهارده بود يا مانند خورشيدى كه ابر گردا گرد او را گرفته باشد و از ابر بيرون آيد. سفيد چهره اى كه ، سفيدى وى آميخته با سرخى بود، با موئى بسيار سياه و شبيه ترين مردم به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

مادر انس فاطمه را اينگونه توصيف مى كند:

فاطمهعليها‌السلام همچون ماه شب چهارده بود، همچون خورشيدى كه پشت ابر به زيبايى نور افشانى مى كند، يا همچون لحظه اى كه ماه با تمام شكوه از پشت ابر بيرون مى آيد. فاطمه سپيد رو و وجيه ، همواره تبسم دلنشين و نمكين بر لب داشت و هنگام تبسم دندانهاى سپيد و مرتب و زيبايش بسان دانه هاى مرواريد كه در رشته اى رديف شده باشند نمايان مى گشت

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين باره فرمود: او را همچون خود ندانيد، فاطمه حوريه اى است در لباس انسان من هر زمان مشتاق بهشت مى شوم او را مى بوسم فاطمه زهراءعليها‌السلام گل است.(٤١)

همچنين نقل كرده اند كه : امام حسينعليه‌السلام در جريان خواستگارى حسن مثنى فرزند امام حسنعليه‌السلام از دختر امام حسينعليه‌السلام (فاطمه يا سكينه )، در جواب فرمود: من فاطمه را براى تو اختيار مى كنم ، زيرا شباهت بيشترى به مادرم فاطمهعليها‌السلام دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارد. او در ديانت تمام شب را بيدار بوده و روز را روزه مى گيرد و شكل و جمال شبيه حورالعين است.(٤٢)


11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41