سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات0%

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات

نویسنده: علی اصغر رضوانی
گروه:

مشاهدات: 42467
دانلود: 6217

توضیحات:

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 48 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 42467 / دانلود: 6217
اندازه اندازه اندازه
سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات

سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات

نویسنده:
فارسی

ایمان و کفر

ایمان و کفر

اصطلاح کفر و کافر از واژگان پر کار برد وهابیان است. اینان هر گاه عقاید مسلمانی را قبول نداشته باشند، به کفر و زندقه و ارتداد نسبت داده و او را نه تنها از اسلام خارج می کنند، بلکه از مشرکان جاهلیت نیز بدتر می دانند. این عمل باعث اختلاف و تشتّت فراوانی بین مسلمانان شده و سبب درگیری و قتل و غارت بین آنان گردیده است، از این رو جا دارد که واژه کفر و ضد آن؛ یعنی ایمان را به خوبی ریشه یابی کنیم.

ایمان در لغت و اصطلاح

خلیل بن احمد می گوید: ایمان؛ یعنی تصدیق نمودن و مؤمن؛ یعنی تصدیق کننده. و اصل آن از ماده «أمن» ضدّ خوف است.(1003)

از کلمات ابن منظور در «لسان العرب» استفاده می شود که ایمان دو استعمال دارد: یکی ضدّ کفر، و دیگری تصدیق، ضدّ تکذیب.(1004)

و در اصطلاح: ایمان به معنای تصدیق قلبی است با اقرار به زبان، لذا عمل جزء آن نیست، بلکه شرط کمال ایمان است.

این معنا مؤید مرجئه - که قائل هستند عمل اهمیتی ندارد - نیست، بلکه هدف از این تعریف آن است که بگوید: آنچه انسان را از کفر به ایمان متحوّل کرده و حکم به احترام جان و مالش می دهد تصدیق قلبی است، در صورتی که با اقرار به زبان در صورت امکان مقرون گردد. امّا آنچه که انسان را از جهنم نجات می دهد تصدیق توأم با عمل است. و شاهد این مطلب که عمل جزء ایمان نیست، آیات و روایات است:

1 - خداوند متعال عمل صالح را عطف بر ایمان کرده است، آنجا که می فرماید:( إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ ) (1005) «همانا کسانی که ایمان آورده و عمل صالح به جای آورده اند. » و می دانیم که مقتضای عطف، مغایرت بین معطوف و معطوف علیه است. و اگر عمل داخل در ایمان باشد در اینجا تکرار لازم می آید.

2 - هم چنین می فرماید:( وَمَنْ یعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ ) (1006) «و هر کس که عمل صالح انجام دهد؛ در حالی که مؤمن است. » که از این آیه نیز مغایرت بین عمل و ایمان در مفهوم استفاده می شود.

3 - و نیز خداوند متعال می فرماید:( وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی اْلأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِی ءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ ) (1007) «و اگر دو طائفه از اهل ایمان به قتال و دشمنی برخیزند، شما مؤمنان در میان آنان، صلح برقرار کنید، و اگر یک قوم بر دیگری ظلم کرد با آن طایفه ظالم قتال کنید، تا به فرمان خدا بازآید. » مشاهده می نماییم که در این آیه خداوند مؤمن را بر گروه معصیت کار و ظالم اطلاق کرده است.

4 - و در آیه دیگری می فرماید:( یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ ) (1008) «ای مؤمنین! تقوا پیشه کرده و همراه با صادقین باشید. » در این آیه خداوند مؤمنین را به تقوای الهی؛ یعنی انجام واجبات و ترک محرمات امر نموده است.

5 - از برخی آیات نیز استفاده می شود که محلّ ایمان قلب است. خداوند می فرماید:( أُولئِكَ كَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ اْلإِیمانَ ) (1009) «آنان کسانی هستند که خدا بر دل هایشان نور ایمان نگاشته است. » در جایی دیگر می فرماید:( وَلَمّا یدْخُلِ اْلإِیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ ) (1010) «و هنوز ایمان در دل هایتان داخل نشده است. »

6 - بخاری به سند خود از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل کرده که در روز خیبر فرمود: «به طور حتم پرچم را به دست کسی می سپارم که او خدا و رسول را دوست دارد و خداوند به دست او فتح و پیروزی قرار خواهد داد. عمر بن خطّاب گفت: هیچ زمان به مانند آن وقت امارت را دوست نداشتم. انتظار می کشیدم که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مرا صدا زند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله علی بن ابی طالبعليه‌السلام را خواست، آن گاه پرچم را به او داد و فرمود: پیش برو و به چیزی توجّه نکن تا این که خداوند به دست تو فتح و پیروزی حاصل کند. علیعليه‌السلام مقداری حرکت کرد، سپس متوقف شد و صدا زد: ای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ! تا کجا با آنان بجنگم؟ پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: با آنان قتال کن تا شهادت به وحدانیت خدا و نبوت من دهند. و اگر این چنین کردند خون و اموالشان محفوظ خواهد بود».(1011)

7 - شیخ صدوق رحمه الله به سند صحیح از امام صادقعليه‌السلام نقل می کند که فرمود: «شهادت به وحدانیت خدا و نبوت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و اقرار به طاعت و معرفت امام، کمتر چیزی است که انسان را به ایمان می رساند».(1012)

اموری که ایمان به آن ها واجب است

همان گونه که در معنای اصطلاحی ایمان اشاره شد: تصدیق به قلب با اقرار به زبان، دو رکن اساسی ایمان است. حال ببینیم که متعلَّق ایمان چیست؟ و به چه اموری باید تصدیق قلبی داشته باشیم؟

تصدیق قلبی بر دو گونه است: یکی این که اجمالاً آنچه را که پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله به آن خبر داده، تصدیق نماییم. و مورد دیگر اموری است که باید به تفصیل تصدیق کنیم؛ از قبیل:

1 - وجود خداوند متعال و توحید او و این که او مثل و همتایی ندارد.

2 - توحید در خالقیت و این که برای عالم خالقی به جز او نیست.

3 - توحید در ربوبیت و تدبیر و این که برای عالم مدبّری بالاستقلال، جز او نیست.

4 - توحید در عبادت و این که معبودی غیر از او نیست.

5 - نبوت پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله .

6 - معاد و روز جزا.

کفر در لغت و اصطلاح

«کفر» در لغت به معنای ستر و پوشاندن است. و کشاورز را نیز کافر می گویند؛ زیرا دانه را در خاک پنهان می سازد. خداوند متعال می فرماید:( كَمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ) (1013) «در مثل مانند بارانی است که رویش آن، برزگر را به تعجب وامی دارد. »

و در اصطلاح: کفر به معنای ایمان نیاوردن به چیزی است که از شأنش ایمان آوردن به آن است؛ مثل عدم ایمان به خدا و توحید و نبوت پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله و روز قیامت.

قاضی ایجی می گوید: «کفر خلاف ایمان است و آن نزد ما عبارت است از تصدیق نکردن پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در برخی از اموری که علم حاصل شده که از جانب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسیده است».(1014)

ابن میثم بحرانی می گوید: «کفر عبارت است از انکار صدق پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و انکار چیزی که علم داریم از جانب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسیده است».(1015)

فاضل مقداد نیز می گوید: «کفر در اصطلاح عبارت است از انکار چیزی که علم ضروری حاصل شده که از جانب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله است».(1016)

سید یزدی رحمه الله به اموری که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به آن خبر داده اشاره کرده، می فرماید: «کافر کسی است که منکر الوهیت یا توحید یا رسالت یا یکی از ضروریات دین شود، با توجّه به این که ضروری است، به طوری که انکارش به انکار رسالت منجر شود».(1017)

اقسام کفر

متکلمان و صاحبان معاجم برای کفر اقسامی را ذکر کرده اند:

1 - کفر انکار: یعنی کسی به قلب و زبانش به خدا و رسول کافر شود.

2 - کفر جحود: یعنی کسی به قلبش به خدا و رسول ایمان داشته باشد و آن دو را تصدیق کند، ولی به زبان آن را اقرار نکند، بلکه انکار نماید. همان گونه که خداوند متعال می فرماید:( وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ) (1018) «با آن که پیش نفس خود به یقین می دانستند - باز از کبر و نخوت و ستمگری - انکار آن کردند. »

3 - کفر عناد: این که به قلب بشناسد، و به زبان اقرار کند، ولی از روی عناد و حسد به آن متدین نشود.

4 - کفر نفاق: این که به زبان اقرار کند، ولی به قلب معتقد نباشد، همانند منافق.(1019)

تکفیر اهل قبله

در مباحث گذشته به اموری اشاره نمودیم که ایمان به آن ها واجب است و با عدم ایمان به آن ها، انسان داخل کفر می شود. با این بحث به خوبی روشن می شود که صحیح نیست فرقه ای از فرق اسلامی را داخل در کفر نمود، مادامی که اعتراف به شهادتین نموده، و ضرورتی از ضروریات دین را انکار نمی کنند.

این مطلب از اموری است که هر کسی کوچک ترین توجّهی به شریعت اسلامی داشته باشد از آن اطلاع دارد، ولو معاشرت زیادی با مسلمانان نداشته باشد. لکن - مع الأسف - مشاهده می شود که چگونه به سبب برخی از مسائل اختلافی، تعدادی از مذاهب سایر مسلمانان را تکفیر کرده و به جان آنان می افتند. کاری که مورد خشنودی استکبار و استعمار شده و از این راه استیلای خود را بر مسلمین ادامه می دهند.

جمهور فقیهان و متکلمان بر این باورند که کسی حق ندارد دیگری را که اهل قبله است و به طرف آن نماز می خواند، با اقرار به شهادتین و عدم انکار ضرورتی از ضروریات دین، تکفیر نماید:

1 - قاضی سبکی می گوید: «اقدام بر تکفیر مؤمنین جداً دشوار است. و هر کسی که در قلبش ایمان است، تکفیر اهل هوا و بدعت را دشوار می شمرد، در صورتی که اقرار به شهادتین دارد؛ زیرا تکفیر امری دشوار و خطیر است».(1020)

2 - قاضی ایجی می گوید: «جمهور متکلمین و فقیهان بر این امر اتفاق دارند که نمی توان احدی از اهل قبله را تکفیر نمود... ». (1021)

3 - تفتازانی می گوید: «مخالف حق از اهل قبله کافر نیست؛ مادامی که ضرورتی از ضروریات دین را مخالفت نکند؛ مثل حدوث عالم، حشر اجساد».(1022)

4 - ابن عابدین می گوید: «در کلمات صاحبان مذاهب، تکفیر دیگران بسیار مشاهده می شود، ولی این گونه تعبیرها از کلام فقهای مجتهد نیست. و معلوم است که اعتباری به غیر فقها نیست».(1023)