دین و آزادی

دین و آزادی0%

دین و آزادی نویسنده:
گروه: سایر کتابها

دین و آزادی

نویسنده: محمدحسین فهیم نیا
گروه:

مشاهدات: 13084
دانلود: 2325

توضیحات:

دین و آزادی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13084 / دانلود: 2325
اندازه اندازه اندازه
دین و آزادی

دین و آزادی

نویسنده:
فارسی

فصل سوم: حدود آزادی های اجتماعی

مقدمه

آیا آزادی مطلق (افسار گسیختگی) خوب است یا این که آزادی مطلوب می باشد؟ مرز آزادی تا کجاست؟

به اعتقاد ارسطو، ملاک در فضیلت، اعتدال و میانه روی است. در هر چیزی حد وسطش خوب است، برای مثال نه افراط در انفاق خوب است و نه تفریط در آن، بلکه اعتدال در آن زیباست. (148) البته متفکرانی چون امام خمینی قدس‌سره و آیة اللَّه مظاهری به نظریه ارسطو مبنی بر مطلوبیت اعتدال در همه چیز، اشکال کرده اند و معتقدند اعتدال در برخی چیزها خوب نیست، بلکه هر چه بیشتر باشد، بهتر است، مثل عدالت و بندگی خدای متعال و تسلیم انسان در برابر خدا و برعکس، ظلم اصلاً خوب نیست. (149)

این اشکال به ارسطو وارد نیست؛ زیرا باید بین ملکات و افعال فرق بگذاریم، بحث های اخلاق مربوط به ملکات و هیأت هایی است که در نفس انسان وجود دارد. در افعال انسان گاهی افراط خوب است و گاهی هم تفریط؛ برای مثال نمی شود گفت که حد وسط زنا و شراب خواری خوب است، بلکه هم تفریط و هم اعتدال در این کارها بد است؛ چون این یک عمل خارجی است. نباید بین صفت نفسانی و عمل خارجی خلط شود. آن اعتدالی که گفته می شود خوب است، برای صفات نفسانی است، نه عمل خارجی. در اعمال خارجی، بعضی چیزها مطلقاً بد و برخی هم مطلقاً خوب است، اما در صفات نفسانی مثل شجاعت، عفت یا حکمت، اعتدال خوب است. آزادی هم مربوط به صفات و ملکات نفسانی است؛ برای مثال افراط در شجاعت تهور محسوب می شود و بد است و ترس نیز تفریط در شجاعت است که این هم بد است. آزادی در اندیشه و امور نفسانی در حد اعتدالش خوب است و در اعمال خارجی هم بستگی به وجود حُسن و قبح در آن عمل دارد، اگر عملی نیک بود تا وقتی که نیک است انجام دادن آن خوب است، هر چند افراط باشد مثل عبادت، که در آن آزادی نداریم و تسلیم محض در برابر خدا هستیم. پس افراط در عبادت خوب است. این نفی کامل آزادی است و برعکس شراب خواری حتی به اندازه سر سوزن هم بد است.

بنابراین در عمل خارجی، اصلاً مسئله آزادی مطرح نیست و باید آن را به حُسن و قُبح خود عمل نسبت دهیم؛ امّا در اندیشه و در ملکات و روحیات اعتدال مطلوب است و نه افراط و نه تفریط.

گرچه بعضی به این مسئله پاسخ می دهند که منشأ هر فعلی در نهایت به یکی از صفات، ملکات و سجایای اخلاقی برمی گردد.

ضرورت محدودیت در آزادی

درباره محدودیت آزادی، برخی محققان قاعده ای به شرح زیر ابداع کرده اند:

ممکن نیست که انسان محدود، آزادی نامحدود داشته باشد و وضعش تابع خود او نباشد، خداوند گرچه انسان را آزاد آفریده و به او اراده و اختیار داده است، اراده و اختیاری محدود نصیب او نموده است و لذا انسان این قدرت و توانایی را ندارد که با اراده خود هر آنچه را که می خواهد محقق سازد. همین محدودیت طبیعی و تکوینی است که وقتی انسان در محیط اجتماعی خود زندگی می کند، محدودیت در حقوق و اجتماع در پی خواهد داشت و جلوی رهایی مطلق و آزادی بی قید و حصر او را می گیرد. (150)

غالب دانشمندان محدود کردن آزادی را مسلّم گرفته اند و اختلاف نظر آنان روی مقدار و چگونگی این محدودیت است.

قرآن کریم افزون طلبی طبیعت انسان را تصدیق کرده و در بیش از پنجاه مورد، او را مذمت کرده است که همه آن ها به طبیعت انسان برمی گردد؛ صفاتی مانند هلوع، جزوع، منوع، قسوار، و ظلوم، جهول و عجول همه مربوط به طبع انسان است؛ اما قرآن از انسان و فطرت توحیدی او ستایش کرده است: ( وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ... ) (151) یا ( فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها ) . (152)

همچنین در اولین خطبه نهج البلاغه آمده است که انبیا عليهم‌السلام آمده اند تا دفاین عقلی بشر را شکوفا کنند: «ویثیروا لهم دفائن العقول». (153) انبیا استعدادهای علمی و عملی فطری را شکوفا می کنند.

بنابراین اگر طبیعت بر زندگی انسان حکومت کند هیچ حدّ و مرزی برای خواسته هایش وجود ندارد و این هرج و مرج را هیچ کسی در دنیا نمی تواند به طور مطلق قبول کند. قرآن می فرماید: ( أَیحْسَبُ الْإِنسانُ أَن یتْرَکَ سُدًی ) . (154) آزادی به صورت مطلق را نه عقل می پذیرد و نه فطرت و نه دین و نه جوامع انسانی. (155)

عقلا همیشه افراد را به رعایت اعتدال و میانه روی و دوری از افراط و تفریط در همه امور مادی و معنوی تشویق می کنند. خداوند انسان را مختار و آزاد آفریده و باید در بهره وری از این موهبت اعتدال را رعایت بکند مانند دو مورد زیر:

1- «آزادی در عمل که آدم هر چه دلش خواست انجام دهد»؛

2- «آزادی از بندگی دیگران».

کجروان از هر دو نوع آزادی سوء استفاده می کنند: از آزادی در عمل تا سرحدّ هرج و مرج استفاده می کنند. و در مورد دوم یعنی آزادی از بندگی دیگران، آن را تا سرحدّ آزادی از بندگی خدا می کشانند. واضح است که این دو رقم آزادی چه بر سر انسان می آورد. (156)

در کتاب سیر تحوّل حقوق بشر درباره مکاتب بشری که در استفاده از ویژگی آزادی دچار افراط و تفریط شده اند و نیز نظریه اعتدال گرای اسلام آمده است:

لیبرالیسم تزِ «بگذار هر کس هرچه می خواهد بکند» را شعار خود قرار داده است و توصیه های اخلاقی و دینی را مغایر با آزادی فرد دانسته و دست هر کس را در انتخاب مذهب و لامذهبی باز گذاشته است. تجربه نشان می دهد دموکراسی غرب نه تنها ابتلاها و نارسایی های فراوانی برای بشر به ارمغان آورده، بلکه ارزش و شخصیت انسان ها را نیز مسخ کرده است به طوری که همه افراد دردمند از آن همه بی هویتی و بی حرمتی رنج می برند. در مقابل لیبرالیسم، گروهی پنداشتند که اگر فرد را در طبقه یا دولت هضم کنند مشکلات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه حل خواهد شد و امنیت و آرامش جز در سایه زور و اجبار حاصل نمی شود که با وضع قوانین مردم را با اجبار به آنچه به حال فرد و جامعه مفید است ملزم سازد. از جمله ماکیاول معتقد است مردم وحوش و درّندگانی بیش نیستند که تمدن آن ها را به بند کشیده و تفاوت آن ها با سایر وحوش این است که همین تمدن امکان این را که بتوانند در صورت آزاد شدن مانند وحوش، غذا و مسکن خود را تأمین نمایند از آنان سلب نموده است. بر این اساس ماکیاول زور و تزویر را جایز می دانست و معتقد بود که هر کس در برابر قدرت حاکم بایستد محکوم به فنا و نابودی است.

توماس هابز، متفکر انگلیسی، نیز مخالف آزادی بود و طبیعت بشر را مترادف با سبعیت و توحش می دانست. مارکس نیز ضمن توجیه حرکت جبری تاریخ، به نوعی دیگر استبداد و دیکتاتوری پرولتاریا را مطرح کرد.

طرفداران فاشیسم با استناد به نظریه داروین، نژاد ژرمن را برترین نژاد می دانستند و نابودی سایر نژادهای بشری را حق خود قلمداد می کردند. بر همین اساس هیتلر مدعی بود اگر جنگ نکند و نژادهای پست را از بین نبرد دنیا را میکروب ها فرا خواهند گرفت.

امّا اسلام با هر دو نظریه افراطی و تفریطی در زمینه آزادی مخالف است. اسلام انسان را موجودی شریف و پاک سرشت که دارای ارزش های والاست معرفی می کند و استعداد او را برای وصول به مقام های معنوی و مادّی فوق العاده می داند. اسلام در پی فراهم آوری شرایطی برای انسان است که به راحتی در تحصیل کمالات موفق شود.

یک فرد مسلمان قانون الهی را مدافع حقوق و تأمین کننده نیازهای مادی و معنوی جامعه اسلامی می داند؛ فلذا در همه زمینه ها با مجریان و حاکمان اسلامی مساعدت دارد. (157)

معیارهای تحدید آزادی

علامه طباطبایی قدس‌سره در بحث «بردگی» درباره معیار و میزان محدودیت آزادی می نویسد:

بعد از رسومی که در مجتمع در تقید آزادی های فردی اثر بسزایی دارد، همان قوانینی است که در میان مردم جاری می شود. هر قدر مواد این قوانین بیشتر و مراقبت در اعمال مردم دقیق تر باشد، معلوم است که محرومیت از آزادی و لاقیدی بیشتر خواهد بود، چنان که هر قدر مراقبت قوانین کمتر باشد، آن محرومیت ها کمتر خواهد بود. لیکن در عین حال آن مقدار محرومیت واجبی که در هیچ اجتماعی از به کار بستن آن مفرّی نیست، محدودیتی است که حفظ وجود اجتماع و سنن دایر و قوانین جاری از نقض و انتقاض، موقوف بر آن است ولذا هیچ مجتمعی از مجتمعات بشری را نخواهید یافت که دارای قوه دفاعی ای که از نفوس و ذراری آن اجتماع دفاع کند، نباشد. (158)

بنابراین دلیل اعمال این محدودیت ها لزوم رعایت تعهدات اجتماعی و جلوگیری از هرج و مرج است و به نتیجه رسیدن تلاش های فرهنگی، تربیتی، اقتصادی، سیاسی و... به رعایت مقررات و نظام پذیرفته شده آن از سوی عموم مردم وابسته است.

رابطه دین و آزادی

نقش دین در آزادی

بعضی معتقدند تعریف جامع و مانعی از دین امکان ندارد و برخی دیگر آن را مشکل می دانند.

پیش از ارائه تعریفی از دین لازم است خصوصیات دین را بیان کنیم. تقریباً همه ادیان در این خصوصیات ده گانه مشترکند و تنها مخصوص اسلام نیست:

1. هر دینی پیش فرض های ثابت نشده ای را پذیرفته است، مثل فلاح و رستگاری، و دین می گوید من به دنبال فلاح هستم؛

2. خدا به عنوان مهم ترین واقعیت پذیرفته می شود، حتی منکر خدا معتقد است اگر خدا باشد مهم ترین واقعیت خواهد بود؛

3. در هر دینی «مغفرت» و «توبه» پذیرفته شده، گرچه کیفیت آن در ادیان متفاوت است؛

4. در هر دینی مسایلی مطرح است که به دریافتهای غیر حسّی و غیر تجربی مربوط است، یعنی دریافت های شهودی که به زبان عادی بشر قابل بیان و توضیح نیست؛

5. شرکت در تاریخ دسته جمعی. در هر دینی اهداف و تمایلات و وفاداری های مشترک وجود دارد؛ مثلاً اگر برای فرج امام زمان عليه‌السلام دعا می کنم و همه آمین می گویند، این همان هدف مشترک است. در یهودیت نیز «میثاق سینا» (پیمان موسی با خدا) همان تاریخ دسته جمعی است. همچنین وجه مشترک بین مسیحیان «مؤمنان صدر اوّل» (حواریون) و در اسلام نیز هجرت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله و ایجاد اخوت بین مهاجر و انصار تاریخ دسته جمعی مسلمانان را تشکیل می دهد؛

6. پذیرفتن وحی به عنوان نیرویی بی همتا. در هر دینی وحی مسائلی را مطرح می کند که با علم نمی توان آن ها را فهمید؛

7. پذیرفتن تمثیل و مدل. تمثیل یعنی چیزهایی که انسان به آن نمی رسد و رمز و سرّی است که شبه و عکسی دارد مانند آتش جهنم. انسانی که در آتش می افتد اولین جای بدن او که می سوزد پوست است و آخرین جا استخوان و دل. امّا قرآن می گوید: ( نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفِْدَةِ ) ، یعنی طلوع و شروع آتش جهنم از دل است، نه پوست. سپس می فرماید: «کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُم». آخرین جا پوست است که می سوزد. پس آتش، آتش دیگری است؛

8. در دین درگیر شدن شخص مطرح است. یعنی انسان در علم می تواند بگوید این مسائل و نظریات چه ارتباطی به من دارد و می تواند آن ها را بپذیرد یا رد کند، امّا در دین نمی تواند بگوید بهشت و جهنم به من چه ربطی دارد. دین با دل گره خورده و قابل تفکیک نیست، پس دین مسئولیت آخرین است؛

9. در دین همیشه بیعت و سرسپردگی مطرح است، یعنی دین از انسان جان می طلبد. دین مثل عشق است که رقیب نمی پذیرد، اما در علم چنین نیست و رقیب می پذیرد. برخلاف دین که اگر کسی به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله اهانت کند هیچ مسلمانی نمی تواند به آن بی اعتنا باشد؛

10. در دین متقاعد شدن مهم است، اما در علم اثبات پذیری. دین می گوید من به دنبال تسلیم و آرامش دل هستم نه اثبات و متقاعد کردن. (159)

البته اسلام علاوه بر این وجوه مشترک با ادیان دیگر، امتیازاتی نیز دارد، از جمله:

1- اسلام بیشتر از معرفت و تعقل بحث می کند و بر آن تأکید دارد، برخلاف بعضی ادیان که روی مُحبت یا خوف از خدا عنایت دارند؛

2- اسلام در تمام حوزه های بشری دخالت دارد؛

3- بیشترین دخالت اسلام در حقوق و احکام عملی مانند عبادات و معاملات است؛

4- اسلام از ادبیات بسیار استفاده کرده است نه هنر و موسیقی. البته در اسلام از هنر معماری، خطاطی، صدای زیبا در تلاوت قرآن کریم و دعا و... نیز استفاده می شود، امّا به موسیقی یا عکس و یا مجسمه سازی نگاه خوش بینانه ای ندارد؛

5- به مسائل فردی در عین مسائل جمعی اهمیت زیادی می دهد؛

6- اسلام در مسائل اخلاقی به مسائل فردی، مانند محاسبه و تزکیه نفس نیز توجه دارد؛

7- اسلام اهمیت زیادی به «عزت» داده است، چه عزت فردی و چه عزت جامعه و احترام به آزادی انسان.

بنابراین دین اسلام در همه اموری که به سعادت و شقاوت انسان مربوط است حتی در فکر کردن انسان دخالت دارد.

در اینجا بین مکاتب الهی و فرهنگ غربی اختلاف اساسی وجود دارد؛ ما معتقدیم اهمیت مصالح معنوی و روحی انسان کمتر از مصالح مادی نیست، امّا آن ها مصالح را در مصالح مادی منحصر می کنند. چنان که مسموم کردن آب یک شهر در همه جای دنیا محکوم است باید محدود کردن یک جامعه از سعادت ابدی هم مردود و محکوم باشد. همان طوری که نمی توان هر سخنی را به زبان آورد و قابل پیگیری است، نوشتن آن در مطبوعات هم که با تیراژهای بالا منتشر می شود چرا ممنوع نباشد.

آزادی دو جنبه دارد یکی جنبه فطری که ماقبل دین است و تعلّق به فرهنگ خاصی ندارد و هرانسانی به واسطه انسان بودنش از این حق خداداد بهره مند است؛ جنبه دوم، جنبه عقلایی است. این جنبه از آزادی مانند هرسیره عقلایی دیگر باید به امضای شارع مقدس برسد. دین در امور عقلانی حق توسعه و تضییق دارد؛ توسعه می دهد، زیرا ساحت های جدیدی مثل آزادی معنوی که بزرگترین دستاورد دین برای جامعه بشری بوده به روی انسان می گشاید و یا تضییق می کند، به این معنا که بعضی ساحت های حیات فردی و اجتماعی را با الزام به رعایت بعضی ضوابط محدود می کند تا آزادی معنوی از دست نرود؛ از این رو آزادی اصلی است عقلی و قلمرو عقلانی دینی دارد، یعنی مانمی توانیم از آزادی مطلق در تمام جوامع و تمام فرهنگ ها دم بزنیم، زیرا این آزادی گرچه مشترکاتی دارد اما مختصاتی هم برای آن می توان تصور کرد. مشکل روشنفکران ما این است که نتوانسته اند آزادی را بومی کنند؛ بنابراین آزادی نه مثل عبادات است که عقل در آن کمترین راهی ندارد، نه همچون عدالت است که تماماً ماقبل دینی باشد. آزادی مقتضی عقل حسن دارد، از این رو مسیر عقلا بر تأیید آن است مواردی توسعه و مواردی را تضییق نموده، لازمه دیندار پذیرش این توسعه و تضییق هاست، اما لزوماً ناشی از حکومت دینی نیست. (160)

آزادی در محدوده قوانین موضوعه

در همه جوامع آزادی وابسته به قوانین موضوعه موجود در آن جامعه است. لذا بعضی آزادی را این گونه تعریف کرده اند:

آزادی برخورداری افراد از امکانات حقوقی مدنی، اجتماعی و سیاسی در برابر قدرت دولت می باشد. (161)

امّا بحث عمدتاً بر سر چگونگی و کیفیت آن قوانین است. قوانین مربوط به آزادی با مقرراتی که دانشمندان در جوامع امروزی مقرر کرده اند دو تفاوت اساسی دارد:

آزادی چه از نظر دانشمندان و چه از نظر اسلام محدود به قوانین موضوعه می باشد و یا به عبارت دیگر، همه آن ها آزادی را در چارچوب قوانین، مطلوب و مقید می دانند، لیکن تنها وجه تمایز آزادی اسلامی با دیگر آزادی ها این است که اوّلاً، قوانین که به وسیله افراد وضع می شود عملاً دستخوش تغییر و تحول می باشد و این خود موجب سرگردانی و ناراحتی افراد اجتماع گردیده است و همین امر خود نوعی سلب آزادی است ولی اسلام کاملاً قوانین فطری خود را مطابق با وضع جسمانی و خصوصیات روحی افراد بشر وضع نموده، بدین معنا که خالق نسبت به مخلوق خود آگاهی و روشنی کاملی دارد و به مصلحت افراد توجه می نماید؛

ثانیاً، قوانین اسلامی ضمن این که آزادی فردی را در نظر دارد مصالح اجتماع را نیز در نظر می گیرد و محدودیتهائی در این زمینه ایجاد می کند. (162)

نکته شایان ذکر این که آزادی های موجود در جوامع امروزی بر مبنای اعلامیه حقوق بشر تدوین شده که بر اساس اصالت فرد پی ریزی شده است.

فرق بین آزادی از نظام و حکم

در اسلام منطقة الفراغ «به معنای آزادی» در دو چیز قابل تصوّر است: آزادی از نظام یعنی روشی که دین بیان کرده است و آزادی از حکم.

در برخی از مسائل، اسلام «نظام» ارائه داده است، مانند نظام سیاسی اسلام، نظام اقتصادی اسلام و نظام اجتماعی. در این حوزه ها منطقة الفراغ وجود ندارد، اما در مباحث علمی آزادی مطلق هست. ولی در مورد آزادی از حکم، چنین مفهومی اساساً صحیح نیست چون در این صورت منطقة الفراغ به معنای بی دینی است و نه در اقتصاد این آزادی هست، نه در سیاست و نه در مباحث اجتماعی. بنابراین اگر منظور از منطقة الفراغ همان آزادی و رهایی از یک نظام به معنای روش باشد، امکان پذیر است مانند این که آیا دین برای خودش یک روش در جامعه شناسی دارد یا خیر؟ اما اگر منظور، آزادی از حکم باشد چنین تصوری صحیح نیست.

محدودیت های دین در قبال آزادی

مونتسکیو در کتاب رُوح القوانین آزادی اجتماعی را این گونه تعریف کرده است:

حق بهره برداری از آن چیزی که قانون آن را اجازه داده، مجبور نبودن به انجام کاری که قانون منع کرده است و صلاح او نیست. (163)

شاید این تعریف بهترین تعریف آزادی اجتماعی باشد.

از دیدگاه سقراط و فیثاغورس، آسایش در زندگی به این است که رفاه زندگی به حدّ اعلای خود نرسد؛ اگر رفاه اجتماعی خیلی زیاد شد، دیگر زندگی رفاه نخواهد داشت. (164) برای مثال تجارت برای این است که انسان به یک سری از ارزش ها، مانند قناعت، جلوگیری از بیکاری و دستگیری از فقرا پای بند شود. این هدف وقتی تأمین می شود که تجارت به حد اعلای خود نرسد و إلّا عوارض منفی مانند اسراف دارد و چون ثروت دست افراد خاصی است، خیلی ها را بی کار می کند، از این رو باید بین آزادی در تجارت و آزادی تاجر تفاوت قائل شویم.

سقراط معتقد بود: اگر آزادی به حد افراط برسد، خود آزادی از بین می رود. رفاه وقتی خوب است که نسبی باشد نه مطلق، و آزادی نیز وقتی خوب است که نسبی باشد نه مطلق.

امّا درباره رابطه دین و آزادی، دین نیز در موارد زیادی به مردم آزادی داده و در مواردی هم جلوی آزادی را گرفته است و در مواردی که جلو آزادی را گرفته در واقع تأمین کننده آزادی محسوب می شود و اگر جلوی آزادی را نمی گرفت آزادی مطلق می شد؛ پس دین آزادی حقیقی را به فرد می دهد:

( وَما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ ) ؛ (165) آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و از آنچه نهی کرده خودداری کنید و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است.

سقراط بر این باور است که باید انسان بین آزادی «از» و آزادی «برای» و آزادی «در» فرق بگذارد.

آزادی «از» چه چیزی؟ «آزادی از ارزش های اخلاقی غلط است، چون آزادی برای تأمین این ها می باشد».

به نظر سقراط، ما فقط یک چیز داریم که خیر مطلق است و آن اراده خیر است که هیچ استثنایی ندارد، برخلاف خوبی های دیگر که گاهی استثنا پذیرند؛ (166) مثل راستگویی که گاهی مصلحت اقتضا می کند انسان دروغ بگوید.

به اعتقاد ایشان، آزادی باید برای اراده خیر باشد، یعنی هدف آزادی تأمین اراده خیر باشد، در این صورت اراده خیر مستلزم مؤلفه های زیر است:

1. علم: تا انسان عالم نباشد نمی داند خیر چیست تا آن را اراده کند؛ از این رو وقتی هدف آزادی اراده خیر باشد فرد نمی تواند خود را در کسب علم آزاد بداند، بلکه دولت می تواند همه را مجبور به تحصیل سواد بکند.

2. باورهای اجتماعی: در هر جامعه ای باورهای مردم بر اساس قانونی که دارند رشد می کند؛ مثلاً در جامعه ما این باور اجتماعی هست که آدم کشی بد است ولی کشتن حیوان بد نیست.

پس به نظر سقراط آزادی برای اراده خیر است و اراده خیر دو چیز نیاز دارد: یکی علم و یکی هم قانونهایی که باورساز هستند.

آزادی «در»: سقراط می گوید: آزادی باید در محدوده اعتدال در اخلاق باشد. اخلاق فضیلت ها و رذیلت هایی دارد، آنچه مهم است این است که اعتدال در آن وجود دارد و اعتدال هم باعث ماندگاری آزادی می شود. دین نیز افراط را بد می داند و منظور آن افراط در همه چیز است، مانند افراط در صدقه دادن:

( وَلَا تَجْعَلْ یدَکَ مَغْلُولَةً إِلَی عُنُقِکَ وَلَا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ ) ؛ (167) هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن [و ترک انفاق و بخشش ننما و بیش از حدّ نیز دست خود را مگشای».

آیه ( وَجَعَلْناکُم اُمَّةً وَسَطا ) و حدیث ( خَیرُ الاُمُور اَوْسَطُها ) می تواند دلالت بر طرفداری دین از اعتدال بکند.

پس به نظر سقراط، آزادی باید در اعتدال اخلاقی باشد و نمی شود گفت آزادی در فضیلت های اخلاقی یا آزادی در رذیلت های اخلاقی؛ منظور تنها آزادی در اعتدال است.

درباره رابطه آزادی با اخلاق، سقراط معتقد است این اخلاق تحقق بخش آزادی است، چون اگر آزادی قید و بند نداشته باشد، خود آزادی از بین می رود. پس محدودیت های دین برای آزادی جهت حفظ و تأمین خود آزادی است؛ برای مثال حرمت ربا برای رونق بخشیدن به اقتصاد است.

اگر مردم ربا بخورند وضع بانک ها خیلی خوب می شود، اما این رونق بانک ها به قدری خوب می شود که خود اقتصاد شکست می خورد.

طرفداران آزادی مطلق

در مقابل دیدگاه تحدید آزادی، دیدگاهی مبنی بر عدم محدودیت آزادی مطرح شده که دو گروه بدان قائل شده اند:

1. افرادی از درون دین؛ 2. افرادی از بیرون آن، مثل هیوم.

دسته اوّل: به اعتقاد آن ها، کسی حقّ ندارد این آزادی را از انسان سلب یا محدود کند و برای تثبیت نظر خویش از بعضی آیات قرآن سود جسته اند، مانند آیات ( فَذَکِّرْ إِنَّما أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیهِم بِمُصَیطِرٍ ) ؛ (168) پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهنده ای» و «إِنّا هَدَیناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَإِمّا کَفُوراً؛ (169) ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس».

استدلال این دیدگاه ضعیف و به سادگی قابل خدشه است؛ آیاتی در قرآن خلاف برداشت ایشان را با صراحت بیان می کند:

( وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ) ؛ (170) هیچ مرد و زن با ایمان حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی دادند (در برابر فرمان خداوند) اختیاری داشته باشد.

( النَّبِی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ ) ؛ (171) پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.

همچنین با دقت در آیات مورد استدلال این گروه روشن می گردد که آیه اول در مورد افرادی است که به اسلام گرایش پیدا نکرده اند و پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله را دلداری می دهد که در مورد آنان این مقدار غصّه نخور؛ ولی در مقابل، افرادی هم هستند که با اراده و آگاهی اسلام را پذیرفته اند و لذا باید تذکر داده شود که در برابر تمام احکام الهی گردن نهند. از این رو کسانی را که می خواهند به بعضی از احکام گردن نهند و بعضی دیگر را نپذیرند، نکوهش می کند:

( وَیقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیرِیدُونَ أَن یتَّخِذُوا بَینَ ذَ لِکَ سَبِیلاً* أُولَئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقّاً ) ؛ (172) و می گویند: به بعضی ایمان می آوریم [و بعضی را انکار می کنیم و می خواهند در میان این دو راه، راهی برای خود انتخاب کنند. آن ها کافران حقیقی اند.

2. شبهه هیوم: هیوم شبهه خود را بر تقسیم عقل به عقل نظری و عملی مبتنی کرده است. عقل نظری «هست ها» را درک می کند و عقل عملی «بایدها و نبایدها» را، و چون عقل نظری با عقل عملی بیگانه است و ارتباطی با آن ندارد، ملاک عقل عملی - بایدها و نبایدها - را نمی توان مبتنی بر عقل نظری ساخت.

پس از انقلاب اسلامی عده ای به تبعیت از روشنفکران غربی این بحث را مطرح کردند که هیچ گاه نمی توان از «هست ها»، «بایدها» را استنتاج کرد و اگر کسی دارای ویژگی خاصی است، نمی توان نتیجه گرفت که باید چنین و نباید چنان باشد، چون مدرک اول عقل نظری و مدرک دوم عقل عملی است و این دو ارتباطی با هم ندارند. از این رو الزام کردن مردم با انسانیت آن ها سازگار نیست و دین نباید دستورهای الزامی برای مردم داشته باشد، چون مردم مختار و آزادند.

استاد مصباح یزدی در پاسخ به این شبهه می نویسد:

اوّلاً، ما معتقدیم در مواردی که «هست ها» علت تامّه پدیده ای هستند، می توان «بایدها» را نتیجه گرفت. البته در مورد بحث ما - به لحاظ این که مختار بودن علت تامّه مکلف شدن او نمی باشد - چنین استنتاجی نیست؛

ثانیاً، اگر ما بگوییم چون انسان مختار است، نباید قانون الزامی متوجه او کند، پس هیچ قانونی معتبر نیست و نظام جنگل و هرج و مرج را پذیرفته ایم. نمی شود در اجرا و عدم اجرای قوانین سود و زیان خود را در نظر بگیریم. (173)

علاوه بر این دو اشکال، از این نکته نباید غفلت کرد که تقسیم عقل به دو عقل نظری و عملی به این معنا نیست که نتوان آن را مورد خدشه قرار داد، زیرا کار عقل ادراک است و ادراک یک چیز است، ولی مدرکات بر دو قسم اند: بایدها و نبایدها، و هست ها و نیست ها. قسم اول را عقل عملی و قسم دوم را عقل نظری می گویند. مثلاً دیدنی ها چند قسمند، ولی دیدن یک عمل است.

همان کسی که همه اجزای عالم وجود را به حدودی محدود کرده: ( إِنّا کُلَّ شَی ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ ) ؛ (174) البته ما هر چیز را به اندازه آفریدیم»، آزاد بودن انسان را هم در جامعه محدود به حدودی نموده است. بر این اساس انسان مالک آزادی نیست، بلکه امانت دار آن است.

آزادی که از زیباترین چهره های حقوقی است، ملک انسان نیست، بلکه ودیعه و امانت الهی است، لذا نباید کسی این امانت الهی را به رأی خود تفسیر کند و تحریف سازد، چه این که هیچ انسانی حق ندارد خود را بفروشد و خود را برده دیگران سازد و آزادیش را تبدیل به بردگی کند، همان طور که حیات امانت الهی است و کسی حق ندارد خودکشی کند، زیرا انتحار خیانت در امانت است. (175)

گستره آزادی در اسلام و لیبرالیسم

یکی از عناصری که به انسان ارزش می دهد، آزادی است و مسائل معنوی، اخلاقی و عملی در مورد انسان همه فرع بر آزادی او است؛ زیرا ایمانی که از روی اکراه و اجبار باشد ارزشی ندارد.

امّا همه متفکران معتقد به لزوم محدود کردن آزادی هستند، لیکن اختلاف نظر در مورد عامل محدود کننده و میزان محدودیت آن است. از نظر مکتب اسلام باید به محدودیت های مقرر شده از طرف شارع متعبد باشیم: ( وَمَن یتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ) ؛ (176) و هر کس از حدود و مرزهای الهی تجاوز کند، ستمگر است». اما لیبرالیسم این عامل تحدید آزادی را نمی پذیرد و تجاوز به آزادی دیگران را قید آزادی تلقی می کند:

همه عقلای عالم معتقد به محدود بودن آزادی هستند؛ فرقی که ما با آن ها داریم این است که آن ها می گویند قید آزادی تجاوز به آزادی دیگران است و ما می گوییم قید آزادی تجاوز به هر مصلحتی از مصالح اجتماعی است، مردم مجازند هر کاری را انجام دهند تا آن جا که به مصالح مادی و معنوی جامعه لطمه نزنند و إلّا ممنوع است، اما چنان که اشاره شد، مهم ترین موضوعی که فیلسوفان حقوق گفته اند و روی آن پافشاری می کنند و در واقع در اعلامیه حقوق بشر که به منزله انجیل فیلسوفان حقوق غربی است، بر آن تأکید شده است [این است که هر کسی تا آن جا آزاد است که به آزادی دیگران لطمه وارد نکند و إلّا محدود می شود. ما از آنان سؤال می کنیم آیا این مزاحمت ها فقط در امور مادی است یا امور معنوی را هم شامل می شود؟ تفکر لیبرال غربی می گوید که آزادی امور معنوی را شامل نمی شود. لذا باید در برابر حکم اعدام برای سلمان رشدی مرتد برنتابند. آیا توهین کردن به مقدسات بیش از یک میلیارد مسلمان آزادی بیان است، مردمی که پیامبرشان را از جان عزیزتر می دانند؟ (177)

دومین عامل محدود کننده آزادی، احترام به ارزش ها و مقدسات در جوامع است. مبنای این قداست ها و ارزش ها در جوامع مختلف، فرهنگ، محیط اجتماعی و باورهای هر جامعه می باشد و در نتیجه این ارزش ها بر اساس جامعه، فرهنگ و محیط اجتماعی هر فرد و در هر کشوری تعریف می شود.

محدود کننده آزادی

بر اساس اعلامیه حقوق بشر «حقوق دیگران محدود کننده آزادی افراد در جامعه است». امّا این قاعده تبعات و اشکالاتی دارد: اوّلاً، برای اعمال این قاعده باید یک حقوق تعریف شده داشته باشیم و بدانیم که این حقوق برای همه افراد ثابت است. از این رو اعلامیه حقوق بشر از پشتوانه منطقی برخوردار نیست؛

ثانیاً، این قاعده منجر به «دور» می شود، بدین صورت که موضوع آزادی یک مبحث حقوقی است، حقوق را قانون تعیین می کند و این قانون را مردم تعیین می کنند، و مردم چه اندازه حق دارند تعیین کنند که حقوق چه اندازه هست و چیست؟

ثالثاً، اعلامیه حقوق بشر می گوید چون مردم گفته اند و دولت ها نیز پذیرفته اند، معتبر است. این جواب منطقی نیست، زیرا باید معیاری باشد تا حق را روشن و تعیین کند؛ در حالی که این اعلامیه چنین معیاری را ارائه نداده است؛ لذا هر جا شما ادعا کنید این خلاف حقوق است، یکی می تواند بگوید خلاف حقوق نیست.

استاد مصباح یزدی در این باره اظهار می دارد: باید معیاری داشته باشیم که بفهمیم حق چیست. ما می گوییم ارث زن نصف مرد است، شما می گویید نیست. اینجا باید معیاری برای تشخیص حق داشت. لیبرال ها می گویند مرز آزادی هر فردی تا آن جاست که با آزادی دیگران اصطکاک پیدا نکند، اگر اصطکاک پیدا کرد باید جلویش را گرفت. ما از شما سؤال می کنیم اگر کسی بخواهد وسط خیابان خود را آتش بزند یا از بالای ساختمان چند طبقه پرت کند، به دیگران لطمه نمی زند، فرض کنید زن و بچه ای هم ندارد که نبود او به آن ها لطمه بزند؛ اگر ما جلوی او را گرفتیم، گناه کرده ایم یا خدمت؟ و یا کسی غیرمستقیم به دیگران لطمه می زند؛ مثلاً آن فردی که فیلم های مستهجن پخش می کند، اگر جوانی آن را ببیند و ذهنش مشغول شود و نتواند درس بخواند، باید جلوی او گرفته شود یا نه؟ پس مزاحمت اگر مع الواسطه هم بود، باید جلویش گرفته شود.

بنابراین «حقوق دیگران» نمی تواند عنوان کاملی برای محدود کردن آزادی باشد، البته اصل محدود بودن آزادی روشن است، بحث بر سر نیرویی است که باید این آزادی را محدود کند. اسلام در این راستا حق را مشخص می کند؛ چه در زمینه مباحث اعتقادی یا اخلاقی و یا عملی و راه های توسعه و انتشار این حقایق و دفاع از آن ها نیز را بیان فرموده است و با توجه به معیار شناخت حق در دین، به مشکل دور برنمی خوریم. وقتی حق بدون یک موضوعی از ناحیه دین مسلّم شد و به صورت قانون درآمد، دیگر کسی نمی گوید خلاف حقوق است، اما اگر بنا شد فرد یا افرادی مبتکر حقوق باشند، فرد یا افراد دیگر می توانند بگویند ما قبول نداریم و این خلاف حقوق است.

بنابراین اگر تعیین حدود آزادی به دلخواه افراد باشد، هرج و مرج لازم می آید؛ زیرا هر کس در صدد تأمین منافع خودش برمی آید، از این رو باید کسی باشد که حدود آزادی ها را تعیین کند.

اگر قانون گذار بر اساس خواسته مردم عمل کند و ملاک خواست مردم باشد، عملاً هوسبازان غالب خواهند شد؛ یعنی همان چیزی که محور اندیشه اومانیسم و لیبرالیسم است. در این دیدگاه شأن قانون بیش از این نیست که صرفاً از هرج و مرج جلوگیری کند و به تأمین خواسته های مردم اهتمام ورزد، اما از دیدگاه اسلامی این موضوع قابل قبول نیست، زیرا اشکال مبنایی دارد. (178)

نکته مهم شایان ذکر این است که با توجه به ارائه حدود دویست معنا برای آزادی، بحث از سازگاری اسلام با آزادی بسیار دشوار می شود:

با توجه به ابهام هایی که در این گونه مفاهیم انتزاعی وجود دارد، بحث مشکل می شود، چون با وجود این ابهامات، مفاهیم لغزنده و کشدار می گردند و حدّ و مرز مشخصی ندارند، مثل فرهنگ، آزادی و امثال آن ها که معانی بسیار زیادی برای آن ها گفته اند. طبیعی است که این مشکلات باعث می گردد بحث دچار پیچیدگی و ابهام شود. لذا بناچار باید بحث را به شیوه کاربردی و تطبیقی پیش برد و بنگریم که طرفداران آزادی چه معنا و مفهومی از آن در ذهن دارند؟ و از آزادی چه می خواهند؟ آن گاه ببینیم آنچه می خواهند، با اسلام سازگار است یا خیر؟ (179)

اصل در آزادی؛ لزوم یا جواز

برخی فیلسوفان اسلامی معتقدند خداوند انسان را محدود آفریده و همان خدا آزادی انسان را هم محدود کرده است. چون خلقت انسان محدود است، قدرت، علم و حیات او نیز محدود است، آزادی اش هم محدود است؛ اگرچه این قیاس صحیح نیست (برای آن که محدوده اختیار چیز معینی نیست، بلکه می تواند از یک محدوده فراتر رود یا پایین تر بیاید) ولی در توجیه آن می شود گفت که خدا نامحدود را برای خودش قرار داده است. آفرینش انسان هم که مسلماً محدود است و صفات انسان عَرَض این ذات هستند. وقتی خود ذات محدود است، اعراض آن ذات هم محدود است. بر طبق این نظر، خدا یا دین، آزادی را محدود کرده است.

امّا در حقوق غرب، برعکس فقه اسلامی، اصل «جایز بودن» است، نه «لازم بودن». به اعتقاد آن ها، اصل بر آزادی است و عامل محدود کننده آزادی نیز خود آزادی است.

در ردّ این دیدگاه می توان گفت اگر ما آزاد باشیم و هیچ قید و شرطی در برابر ما نباشد، آزادی نخواهیم داشت و آزادی معنا ندارد. آزادی وقتی است که محدودیت باشد؛ برای مثال فوتبال وقتی بازی محسوب می شود که تیم مقابل شما از زمین بیرون نرود، و الّا دیگر بازی نیست.

آزادی تکوینی و محدودیت اجتماعی

ارزش انسان به این است که به طور تکوینی آزاد آفریده شده است، از این رو بعضی معتقدند قانوناً نیز باید آزاد باشد؛ ولی این استنتاج اشتباه است. این بحث فرع بر بحث آزادی فلسفی است و مرتبط دانستن آزادی فلسفی و اجتماعی اشتباه است:

انسان به طور تکوینی در برخی امور، مثل انتخاب زبان، آزاد آفریده شده و در برخی امور، مانند رنگ چهره و قد و میزان استعداد مجبور آفریده شده است؛

بنابراین به طور قانونی نیز باید در برخی امور مثل انتخاب شغل آزاد باشد و در برخی امور هم مجبور باشد.

مشابه سخن فوق، این است که انسان به تعبیر قرآن «خلیفة اللَّه» است، پس همان گونه که خداوند در امور آزاد است که هر تصمیمی خواست بگیرد، انسان نیز که زمین را در اختیار دارد می تواند به میل خود عمل کند.

عنوان «خلیفة اللَّه» که در قرآن برای حضرت آدم عليه‌السلام ذکر شده، (180) مربوط به همه فرزندان آدم نیست، چرا که قرآن بعضی از فرزندان آدم را شیاطین می نامد و می فرماید: ( وَکَذَلِکَ جَعَلْنا لِکُلِ نَبِی عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنسِ وَالْجِنِ ) ؛ (181) این چنین در برابر هر پیامبری دشمنی از شیاطین انس و جن قرار دادیم». پس بی تردید شیطان خلیفة اللَّه نیست.

بعلاوه این عنوان شرایطی دارد:

1- علم به اسماء، 2- صلاحیت اجرای عدالت، 3- به ظهور رسانیدن صفات خداوند. اگر این ویژگی ها را نداشت از حیوان هم پست تر است: ( إِنَّ شَرَّ الدَّوَآبِ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَا یعْقِلُونَ ) ؛ (182) بدترین جنبندگان نزد خدا افراد کر و لالی هستند که اندیشه نمی کنند».

استاد مصباح یزدی در مورد این شبهه که اکنون نظام برده داری از بین رفته و نباید مقیاس های آن - یعنی 1400 سال پیش - در نظر گرفته شود و امروز بشر سرسپردگی را نمی پذیرد و احساس خلیفة اللهی و آقایی می کند و نه بندگی، از این رو باید با زبانی که با فرهنگ بشر هماهنگ است حرف زد، می گوید:

اگر کسی خود را مسلمان و معتقد به خداوند دانست، اما از پذیرش عبودیت الهی و مملوکیت او سرباز زد، به تناقض آشکاری روی آورده، چرا که لازمه اعتقاد به خدا این است که ما خود را مخلوق، عبد و مملوک او بدانیم، ما در نماز به «عبد» بودن پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در کنار رسول بودن [او] شهادت می دهیم. در رویکرد تشریعی این سخن که آزاد بودن انسان با زیر بار قانون رفتن و پذیرش مسئولیت سازگار نیست، توحش و بربریت و هرج و مرج را نتیجه می دهد.

به بیان دیگر، با توجه به این که فصل مقوم انسانیت، عقل است و لازمه عقلانیت مسئولیت پذیری و قانون پذیری است، اگر قانونی نباشد مدنیتی نیست و اگر مسئولیتی نباشد، انسانیتی هم تحقق نخواهد یافت. این که انسان آزاد است بدین معنا است که تکویناً قدرت انتخاب دارد، نه این که تشریعاً زیر بار قوانین، احکام و دستورهای الزامی نرود و برای زندگی اجتماعی اش حد و مرزی قائل نباشد. (183)

آزادی از دین؟

آزادی از دین دارای دو مفهوم است: یکی این که انسان بی دین زندگی بکند و دوم این که انسان متدین باشد، ولی به بعضی از احکام دین متعبد نباشد؛ برای مثال طبق آمار، اعدام قاچاقچی مواد مخدر یا قطع دست سارق و یا اعدام لواط کار باعث از بین رفتن این مفاسد در جامعه نشد، و امروزه راه حل های دیگری ارائه شده است. حال آیا می توان به این دلیل از این احکام شرعی دست برداشت؟ بر اساس چنین دلایلی حق نداریم از اجرای احکام دین دست برداریم، هر چند جرم و جنایت هم بیشتر شود، زیرا سیاست های جنایی یا جزایی اسلام برای جلوگیری از این جرم ها نیست، بلکه شریعت مجازات این جرم ها را تعیین کرده است. لذا اگر راه حل بهتری باشد، آن راه حل را باید انجام داد.

راه حل های اسلام برای پیشگیری از جرم، تقویت اعتقادات و اخلاق است و زندان و قطع دست و اعدام راه حل نیست، بلکه مجازات است.

بنابراین با توجیهات فوق که برخی مطرح می کنند نمی توان از دین دست برداشت و آزاد شد.

تسامح و تساهل

برداشت های نادرست از آیات در موضوع تسامح و تساهل

تساهل و تسامح به معنای ساده گذشتن و آزادی دادن به افراد در عقاید و اعمال است.

برخی معتقد به تسامح و تساهل در دین هستند و برای اثبات نظر خویش، به آیاتی از قرآن استناد کرده اند؛ از جمله:

1. ( وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یؤْذُونَ النَّبِی وَیقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیرٍ لَّکُمْ... ) ؛ (184) از آن ها کسانی هستند که پیامبر را آزار می دهند و می گویند: او آدم خوش باوری است، بگو خوش باور بودن او به نفع شماست».

قائلان به مدارا، این آیه را چنین تفسیر می کنند که پیامبر حرف مردم را تصدیق می کند با این که می داند آن حرف، باطل است.

این برداشتی صحیح نیست، زیرا تصدیق کردن دروغ، خود نوعی دروغ می باشد و این از شأن پیامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله به دور است. مقصود آیه این است که حضرت گوش می کند امّا ترتیب اثری به حرف این افراد نمی دهد و شأن نزول این آیه هم این موضوع را تأیید می کند. (185)

البته ممکن است پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در موردی تحقیق نکند تا چیزی ثابت نگردد، ولی اگر ثابت شد، قطعاً حد را جاری می کند.

2. ( یا أَیها الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَینُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً ) ؛ (186) ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که در راه خدا گام می زنید (و برای سفری به جهاد می روید) تحقیق کنید و به سبب این که سرمایه ناپایدار دنیا به دست آورید به کسی که اظهار صلح و اسلام می کند نگویید مسلمان نیستی».

مقصود آیه این است به کسانی که در برابر شما القای سلام می کنند، نگویید تو مؤمن نیستی. مراد از القای سلام، همان تحیت سلام است، مقصود این است که با اتهام کفر نخواهید با آنان جنگ کنید و غنیمت به دست آورید. (187)

ولی برخی تفسیر به رأی کرده اند که از این آیه برمی آید که تحقیق در مورد مردم جایز نیست؛ در حالی که آیه توصیه می کند در وقت جهاد، صرف گمان به کفر کسی را به قتل نرسانید: ( وَالمُرادُ بِهِما لا تَجْعَلُوا فِی القَتْلِ لِمَنْ أَظْهَر الإسلام ظَنّ مِنکُمْ بِأَنّهُ لا حَقِیقَةِ لِذلِکَ ) . (188)

3. ( فَبِما رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ ) (189) به برکت رحمت الهی، در برابر آنان [مردم] نرم و مهربان شدی و اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده می شدند، پس آن ها را ببخش و برای آنان آمرزش بطلب».

آیه مورد بحث در مقام برخورد سلبی نیست، بلکه بحث درباره کنار رفتن کسی است، نه کنار زدن، و از این رو دلالتی بر تساهل و تسامح نمی کند.

بنابراین تساهل و تسامح، به معنای متداول امروزی، مورد پذیرش اسلام نیست وگرنه در اسلام به این همه مقررات دقیق و روشن در همه زمینه ها نیازی نبود.

گستره آزادی در اسلام و جوامع مدرن

بشر به طور فطری می خواهد به آنچه میل دارد آزادانه عمل کند و در انتخاب خوراک، لباس، مسکن، گفتار، فکر، عقیده و کلیه شئون آزاد باشد و هیچ گونه محدودیتی از هیچ ناحیه ای نداشته باشد؛ ولی از طرفی با احساس احتیاج به همنوعان خود و فطرت اجتماعی، مایل است در کنار مردم زندگی کند، و چون تمایلات نامحدود و منافع محدود است، طبعاً تصادم منافع پیش خواهد آمد؛ از آن جا که انسان مجبور است به صورت اجتماعی زندگی کند، به دلیل این که «مدنی الطبع» است یا برای رفع نیازهایش و یا برای تأمین امنیت خود، از این رو یک نوع محدودیت های اجتماعی برایش پیش می آید و این حس، طبعاً غریزه اول را تعدیل و کنترل می کند. بر این اساس آزادی مطلق تا اندازه ای به حدود و مقررات خاصّ اجتماعی محدود می گردد.

جوامع متمدن امروزی، هدفی جز حفظ نظام اجتماعی ندارند و مقررات آن ها هم در همین راستاست، ولی محیط فکر، اخلاق، عقیده و روح را آزاد گذاشته اند و تلاش های آن ها در این موارد از حد تشریفات فراتر نمی رود. امّا اسلام برای کنترل افراد، محیط وسیع تری را در نظر گرفته است؛ اسلام می خواهد اجتماع منظم باشد؛ اخلاق پاک، عمل صحیح، روح هم متکامل و آزاد باشد، از این رو در تمام زمینه ها احکام دارد؛ به اعماق دل، روح، زبان، گوش و سایر اعضای یک فرد، به اجتماعات، ملل، جامعه انسانیت، به همه چیز توجّه دارد.

برای هیچ عاقلی جای تردید نیست که آزادی علی الاطلاق انسان در مجتمع حتی در یک لحظه، باعث اختلال نظام اجتماعی شده، آناً وضع اجتماع را در هم می ریزد. این که گفته اند حریت، فطری و ارتکازی بشر است - و ما نیز آن را قبول داریم - دلیل بر این نمی شود که حتی افراد، در یاغی گری و بر هم زدن اوضاع اجتماعی هم آزاد باشند، برای این که تنها حریت فطری نیست، احتیاج به تشکیل و اجتماع نیز فطری و ارتکازی است و همین ارتکاز اطلاق حریتش را که آن هم موهبت اراده و شعور غریزی اوست مقید و محدود می سازد. (190)

محدوده آزادی در حکومت دینی

در کتاب رابطه دین و آزادی نسبت آزادی و حکومت دینی این گونه تبیین شده است:

ما تلقی جدّی از حکومت دینی در جامعه خود سراغ داریم که این ناظر به دو نوع دین شناسی است: حکومت دینی اول، حکومتی است که همه مسائل خود را از دین اخذ می کند و معتقد است که دین، حداکثر آنچه را که انسان برای هدایت لازم داشته، در اختیار انسان نهاده، نه فقط احکام کلی حقوقی، بلکه جزئیات را هم باید از دین اخذ کرد و این حقوق دینی است که حرف آخر را می زند. در نتیجه این مدیریت دینی از دین و به ویژه از فقه و حقوق دینی برخاسته است و تصمیم او عاقلانه تر و دینی تر و واقعی تر از تصمیم خود مردم است؛ از این رو هرگونه حق و آزادی مردم هم با توجه به مصلحت عمومی آن ها تعریف می شود. برداشت دوم از حکومت دینی این است که تدبیر دنیای مردم دین دار بر عهده عقل جمعی آنان است و دین نه در جزئیات راهی را نشان داده و نه در برنامه ها. دین صرفا ارائه کلیات کرده است؛ کلیات و مسائل اساسی آن و بعضی از کلیات و مسائلی که عقل انسان احتمال و امکان رسیدن به آن را نداشته است، امّا تدبیر سیاسی - اجتماعی جامعه امری عقلانی است. از این رو وقتی اداره جامعه یک اداره عقلانی باشد، دینی بودن یا نظارت دین حاصل می شود. در برداشت اول شرعی بودن قوانین را اعلان می کند و در دوم عدم مغایرت آن را با اسلام بیان می کند که این دو با هم فرق می کند. (191)

در این عبارت که برای دفاع و تبیین برداشت دوم ارائه شده، اوّلاً حصر عقلی بین این دو برداشت ذکر نشده است، در حالی که ممکن است راه های دیگری نیز وجود داشته باشد.

ثانیاً، این دو برداشت کامل نیستند، زیرا در برداشت اول ممکن است گفته شود دین تمام آنچه را که مربوط به هدایت است، به صورت کلّی و جزئی بیان کرده، اما آنچه را که مربوط به سیاست و اداره جامعه است مسکوت گذاشته است؛ یعنی دین در هدایت به صورت حداکثر است، اما در اقتصاد یا سیاست حداقل است. گرچه این نظر قابل تأمّل است، امّا احتمال آن کافی است که برداشت اول را زیر سؤال ببرد؛ ولی به هر حال ثابت می شود که همه مسائل هدایت از دین گرفته شده، اما برخی مسائل دیگر در حکومت لازم است و طبق این نظریه دین درباره آن ها ساکت مانده است. همچنان که در برداشت دوم ممکن است گفته شود:

اگر دین حکومت را به عقل مردم واگذار کرده باشد با توجه به آن که احکام تابع مصالح و مفاسد هستند و این مصالح و مفاسد ذاتی اشیاست و هرچه ذاتی اشیا بود عقلی می باشد، بنابراین چنین حکومتی حکومت عقلایی است که در مورد امر شرع بوده است نه این که چنین حکومتی، حکومت دینی باشد؛ مثلاً اگر دین دستور داد که شخص لباسش را بپوشد نمی توان گفت این لباس پوشیدن دینی است، بلکه امر دین به یک امر عقلایی است. بنابراین در دینی بودن یک حکومت، یکی از این دو امر لازم است. اول آن که تمام عناصر و شکل حکومت از دین گرفته شده باشد؛ دوم آن که دین دستورهایی داشته باشد که فقها و عالمان دینی بر اساس آن ها نظامی را ترسیم کنند که آن حکومت از این آموزه های دینی گرفته شده باشد.

نویسنده مقاله در ادامه می گوید: اگر پذیرفتیم که می توان از دو نوع حکومت دینی سخن به میان آورد، آن وقت نسبت بین آزادی و حکومت دینی نیز در این دو تلقی با هم تفاوت جدی خواهد داشت. در حکومت دینی نوع اول، محدوده آزادی به تشخیص و صلاحدید مدیر دینی جامعه بستگی دارد، اما در تلقی دوم، به واسطه آن که امکان انتخاب های متفاوت در عرصه های گوناگون (غیر حرام) برای دین داران میسر و ممکن است، با ملاک های متعددی می توان از آزادی های سیاسی و فرهنگی سخن گفت؛ ملاک هایی که با رعایت آن ها آزادی محقق می شود و در نبود آن ها آزادی منتفی است.

وی می گوید: با توجه به نوع دوم حکومت دینی که ما پذیرفتیم نوع اول آن مانند حکومت حضرت علی عليه‌السلام می توان ادعا کرد که مبادی معرفتی فکری، تعیین کننده نوع حکومت و اسلامیت نظام هستند به عبارت دیگر آموزه های دینی تأثیرگذار بر اجزا و شکل حکومت اسلامی بوده و وسیله ای برای تحقق اهداف دینی می باشد و باید توجه داشت که موفقیت و عدم موفقیت چنین حکومتی در عمل، صدمه ای به پیش فرض های اعتقادی آن وارد نمی کند و تنها بناهای ماست که به ضعف و یا قوت می گراید، همچنان که برخی تغییرات در روش سیاسی نظام به معنای تغییر در احکام اسلامی نیست، بلکه مبنای اسلامی بودن، مبنای فکری است که همیشه ثابت و استوار است.

ملاک مدیریت در اسلام و دموکراسی غرب

همه احکام و دستورهای اسلام روی معیارهای صحیح و عقلانی تنظیم شده است و هر کسی بخواهد کمترین مدیریتی مثل امامت جماعت را به عهده بگیرد، باید واجد ملاک هایی باشد که در دین معین شده و عقل نیز آن را تأیید می کند. اگر همه مردم هم بپذیرند که وی امامت کند، ولی او شایستگی دینی لازم را نداشته باشد، اسلام نمی پذیرد.

مهم ترین تفاوتی که بین دموکراسی غرب و اسلام به چشم می خورد - جدا از این نکته که در اسلام، خداوند قانون گذار است - در این مسئله نهفته است که در دموکراسی غربی، حکومت هر فردی که مقبولیت عمومی داشته باشد و اکثر مردم به او رأی داده باشند، مشروع است، خواه فرد منتخب مردم بهترین باشد، خواه غیر او، یا حتی بدترین فرد جامعه بوده باشد، بر اساس زر و زور و تزویر، رأی اکثر مردم را به خود اختصاص داده باشد؛ ولی در اسلام خداوند قانون گذار است و کشور متعلق به اوست و مردم بندگان اویند و بیت المال، مال اللَّه است و از این رو حکومت کسی قانونی خواهد بود که بهترین و شایسته ترین فرد امت باشد و با وجود بهترین، حکومت فرد دیگر قانونی نیست، هرچند مردم به او رأی داده باشند زیرا رأی مردم واقعیت را عوض نمی کند و فرد ناشایسته را شایسته نمی سازد. (192)

حضرت علی عليه‌السلام فرموده است:

( إِنَّ اَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الْأَمْر أَقوْاهُمْ عَلَیهِ وَاَعْلَمُهُمْ بِأَمرِ اللَّهِ فِیهِ ) ؛ (193) همانا سزاوارترین مردم به این کار قوی ترین ایشان بر آن و داناترین ایشان به حکم خدا در آن است.

پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله نیز فرموده اند:

( مَنْ وَلّی مِنْ أَمْرِ المُسْلِمِینْ شَیئاً فَوَلّی رَجُلاً وَهُوَ یجِدُ مَنْ هُوَ أَصلَحُ لِلْمُسْلِمِینَ فَقَدْ خانَ اللَّهَ ) ؛ (194) هر کس امری از امور مسلمانان را بر عهده گیرد و به شخصی ریاست بدهد، در حالی که کسی را که از او صالح تر است می یابد، پس به تحقیق خدا را مورد خدعه قرار داده است.

با توجه به چنین روایاتی، روشن می شود که اعلمیت، قدرت و اصلحیت ملاک های ضروری برای مدیریت یک مدیر و مسئول در جامعه اسلامی است و این مسئولیت به قدری سنگین می باشد که در صورت کوتاهی، روایت از آن تعبیر به خیانت فرموده است.

تفاوت های اصولی بین آزادی در غرب و اسلام

میان آزادی در سرمایه داری غربی با آزادی در اسلام تفاوت های زیادی وجود دارد و هر کدام از این دو مفهوم آزادی، از یک حالت عقلی و نفسانی به وجود آمده و در مسیر تاریخ پیدایش خویش از مکتب و تمدن خود حکایت می کنند.

آزادی در تمدن و جامعه سرمایه داری، از ابتدا با شک و تحیر دردناکی آغاز و به وجود آمده است. سرمایه داری احساس کرد جهانی که کپرنیک آن را ثابت کرده است، کاملاً با جهان تقلیدی که بطلمیوس از آن دم می زد فرق دارد و بعداً در اثر یک نهضت تبدیل به یک مکتب و نظام شده است. در جوامع غربی پس از گذشت چندین قرن، هنگامی که شک جدید برخاسته از نهضت علمی و فشار گردانندگان کلیسا، عقیده دینی آنان را بلعید، در نتیجه به همه مقررات و اعتقادات اخلاقی و دینی که در سابق داشتند حمله برده و آن مقررات و ارزش های معنوی را نادیده گرفتند و نظام جدیدی را بنا کردند. در این صورت طبیعی بود که ایمان به آزادی شخصی جانشین ایمان به خداوند و ارزش های اخلاق و معنویات شود؛ ولی آزادی در تمدن اسلامی کاملاً بر عکس به وجود آمد، زیرا آزادی در اسلام نمایشگر یقین اساسی و ثابتی است (ایمان به خدا) که آزادی و نهضت و انقلاب اسلامی از آن سرچشمه می گیرد. (195)

اسلام از همان ابتدا در بخش اعتقادات دینی که مهم ترین مباحث معرفتی آن است، برای به دست آوردن یقینی محکم و ثابت سفارش کرده است و اجازه تقلید را نمی دهد؛ بنابراین در اسلام، رنسانس که بر اساس طغیان و خصومت علیه دین پایه ریزی شد، آزادی از عصبانیت نشأت نگرفته، بلکه از یقین ثابت پدیدار شده است.

شهید صدر نیز دو فرق دیگر میان آزادی در اسلام و سرمایه داری بیان کرده اند:

آزادی در نظام سرمایه داری یک مفهوم ایجابی متغیر دارد و آن این است که هر انسان مالک نفس خود می باشد و می تواند هر طوری که برایش مجاز است، در آن تصرف کند. او می تواند آزادی خود را بفروشد یا هر کاری که دلش خواست با خود بکند؛ اما آزادی در اسلام چنین نیست، بلکه در اسلام آزادی فرد حفظ می شود، به این شرط که خود را از همه بت ها رها سازد؛ بت هایی که انسان در مسیر تاریخ طولانی خود گرفتار قید و بند آن ها شده بود، حتی بندگی نفس، اعتیاد، فساد و ذلّت. پس در اسلام بندگی خدا جانشین بندگی نفس شده و در دموکراسی، سرمایه داری ابتکار عمل را در دست دارد.

مفهوم آزادی در دموکراسی سرمایه داری تنها نفی تسلط دیگران نیست، بلکه بیشتر از این توجهش به قطع رابطه عملی خود با خداوند و آخرت می باشد که وضع چنین انسان آزادی برای [هر] آدم عاقل و منصفی روشن است.

اما هدف اسلام از آزادی به نحوی اساسی با آزادی دموکراسی غربی اختلاف دارد و همین اختلاف است که آدمی را در عین آزادی بی بند و بار و طغیانگر [نمی سازد] بلکه او را مقید به یک سلسله مفاهیم معنوی و ایمان می کند که ضمن حفظ آزادی خود به این سرکشی و طغیان دچار نمی شود. (196)

برداشت غرب از آزادی فرد و اصالت فرد در جامعه منجر به تضاد بزرگی شده است که در اکثر موارد به دلیل پذیرش خواسته اکثریت در حاکمیت جامعه است، ولی در اسلام آن نوع آزادی برای افراد، در نظر نیست و به همین جهت گرفتار این تضاد نیست، چون این تضادی است که با پذیرش اصل مذکور امکان رفع آن نیست.

ابتنای آزادی در غرب بر آزادی فردی

به نظر می رسد اروپایی ها بعد از مشاهده باطل شدن نظریات علمی که در گذشته وجود داشته و اثبات نظریات جدیدی، فکر کردند لازم است در مفاهیم دینی هم تجدیدنظرشود؛ چون تنها مفهوم دینی است که رابطه انسان و جهان غیب را روشن می کند. این تردیدها باعث شد که آن ها خود را از تار و پود افکار دینی یکی پس از دیگری خلاص کنند و این مقایسه غلط و بسیار خطرناکی بود که دنیای غرب مرتکب آن شد.

مادامی که جهان اکتشافی جدید، از حیث مفهوم متناقض با جهان قبلی باشد و باز هم مادامی که انسان به حقیقت جهان هستی و محیط آن از نظر علم، نه اساطیر و افسانه نگاه می کند، پس لازم است در مفهوم جدید دینی هم تجدید نظر نماید. برای چنین انسان هایی لازم بود که ارکان آزادی اقتصادی را منطبق با آن آزادی فردی بنا نهند تا بتوانند فرصت هایی را برای کسب مال و دست یابی به آن کلید سحرآمیز لذت بردن از زندگی را برایش فراهم نماید. برای انسان های جدید غربی امکان نداشت که فکر آزادی اقتصادی را از فکر دیگری که عبارت از آزادی سیاسی است جدا کند، زیرا شرایط لازم برای ادامه آزادی در عرصه اقتصاد از بین بردن همه نتایج سود سیاسی و غلبه بر همه سختی ها و موانعی است که سلطه حکومت ها در جلوی پای انسان های معتقد می گذارد. پس به خاطر حفظ آزادی اقتصادی باید انسان جدید غربی آزادی سیاسی را هم از آن خود بکند، تا بدین وسیله اطمینان یابد که نیرویی در میان او و زندگی و هدف هایش نیست. این بود که عوامل ریشه یا حلقه های سیاسی در جامعه غربی بر اساس آزادی سیاسی فردی به وجود آمده و انسان غربی تمدن و نظام اجتماع خودش را بر روی این دو اصل یعنی «آزادی فردی در اقتصاد و در سیاست» بنا نهاد.

با توجّه به این که آزادی فردی در نظام سرمایه داری غرب در همه ابعاد مورد عنایت است، لذا باید گفت تمدن غربی، آزادی را بر اساس ایمان به انسان و تسلط مطلق او بر نقش خود قرار داده است. آن هم بعد از آن که همه ارزش های معنوی و ماورای مادی را برای انسان منکر شده [است. ولی برگشت آزادی در اسلام به عقیده و ایمان تنها به خداوند و یقین ثابت به تسلط آن خداوند به جهان هستی می باشد و انسان در اثر تقویت ایمان در وجودش به جایی می رسد که حتی نفسش در نظرش خوار می شود. (197)

نتیجه اصالت دادن به خواست های افراد، آثار زیانبار در جوامع امروز است نتایجی مانند: پای بندی به شهوات، بی اعتنایی به قوانین، بی اعتنایی به مذهب و اخلاق، توسعه جنایات، از دست دادن ارزش ها، گسترش بیماری های روانی، توسعه بحران و عدم تأمین جهت بشر برای رهایی از این مشکلات.

بنیاد نظام دموکراسی غرب

از مبانی دموکراسی سرمایه داری، فردگرایی است؛ برخلاف اسلام که قائل به اصالت هم جامعه و هم فرد است، زیرا هر دو تأثیر قطعی بر فرد دارند.

پیروان این عقیده می گویند که مصالح خصوصی فرد، به صورت طبیعی ضامن حفظ مصلحت جامعه در میدان های مختلف حیات می باشند و فکر تشکیل حکومت و دولت فقط به خاطر حمایت از افراد و مصالح و منافع خاص آن ها است.

پس دولت نمی تواند به حقوق فردی مردم در زندگی و کار تجاوز بکند. این نظام در چهارگونه آزادی خلاصه شده است:

1- آزادی سیاسی، 2- آزادی اقتصادی، 3- آزادی فکری، 4- آزادی شخصی.

آزادی سیاسی: آزادی سیاسی به هر فردی از افراد جامعه اجازه اظهار نظر و ابراز عقیده در ایجاد حیات عمومی جامعه را می دهد. به اعتقاد دموکراسی سرمایه داری، افراد نوع زندگی جامعه را با تعیین حکومت متناسب و وضع قوانین مشخص می کنند.

امّا آزادی اقتصادی افراد در جامعه سرمایه داری متکی به ایمان اقتصادی است که سیاست درهای باز آن را تأیید می کند و به افراد جامعه اجازه می دهد که همه درها را به روی خود باز کنند و در همه میادین اقتصادی به آماده فعالیت باشند، آن هم طبق مصالح خود نه توجه به مصالح دیگران.

آزادی فکری در این نظام هدف، آزادی مردم در ابراز عقاید و افکار خود است و آنان می توانند به میزان اندیشه هایی که می کنند و عقلشان تشخیص می دهد تلاش کنند و به نتیجه دلخواه خود برسند، پس چنین شخصی مالک اراده و غرایز خود و تحول بخشیدن به آن اراده بر حسب تمایلات خاص خود است.

آزادی شخصی حدّ نهایی آزادی است که هر شخص دارد و به این معناست که باید مخالف و متناقض با آزادی دیگران نباشد. در دموکراسی سرمایه داری آزادی دینی مورد توجه نیست، مگر این که تعبیری از آزادی فکری به لحاظ اعتقادی باشد و از حیث عملی نیز حکایت از آزادی شخصی او بکند، به طوری که با شعائر و سلوک اجتماعی او رابطه داشته باشد. (198)

شواهد نشان داده که دموکراسی سرمایه داری به نتایج نامطلوبی منتهی می شود که پیش تر به بعضی از آن ها اشاره کردیم. بنابراین ما باید به دنبال شرایط مطلوب باشیم مانند: 1- هدفمند بودن، 2- ملاک داشتن، 3- وجود حدّ و مرز، 4- توازن بین ماده و معنا، 5- وجود رهبری.

موانع آزادی

انسان طالب آزادی و عدم وجود محدودیت از جانب دیگران است، اما به دلیل آن که زندگی آدمی به صورت جمعی است و انسان ها به منظور برآورده شدن نیازهای فراوان خود ناچار هستند که در کنار هم زندگی کنند، این نوع زندگی برای آنان موانعی ایجاد می کند که باید به آن ها تن بدهند.

انسان همیشه در تئوری، آزاد بوده است. هر عقیده ای که می خواهد داشته باشد و هر نوع عملی که می خواهد انجام دهد، لیکن در واقعیت چند امر مانع این آزادی می باشد:

1- نقد امکانات و زمینه ها؛

2- مخالفت ها و مجازات ها؛

3- هنجارهای اجتماعی که بخشی از آن آداب و رسوم اخلاقی و عرف اجتماعی است: فشارهای هنجاری متعددی به افراد وارد می کند تا مانع از آزادی کامل آن ها شود. بخشی دیگر نیز قوانین جزایی و مجازات است که از طرف دولت و حکومت تدوین واجرا می شود که در صورت تخلف از آن، مجازات می گردد. بنابراین تعریف عینی از آزادی را می توان امکان بروز رفتارهای متفاوت در چارچوب امکانات و قانون دانست. (199)

مانع دیگر برای آزادی انسان، جهل و عدم آگاهی افراد ملت هاست که امروزه نیز قدرت ها بر آن دامن می زنند.

اسلام برای مقابله با این مانع پیروانش را به تحصیل علم و اندیشیدن در مسائل ضروری ترغیب می کند.

پیامبر گرامی اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده اند:

( خَیرٌ الدُّنیا و الآخِرَةِ مَعَ العِلْمِ و شَرُّ الدّنیا وَالآخِرَةِ مَعَ الْجَهْلِ ) ؛ (200) خیر دنیا و آخرت در سایه علم و آگاهی است و برعکس شر دنیا و آخرت با جهل می باشد.

( نَومٌ مَعَ العِلْمِ خَیرٌ مِنَ الصَّلوةِ مَعَ الْجَهْلِ ) ؛ (201) خواب با علم از نماز خواندن با جهل بهتر است.

اسلام ملاک تکلیف و معیار ارزش افراد را در عمل و مقدار دانش و تفکر آنان منحصر می کند و معتقد است یک ساعت تفکر در اسرار هستی، بهتر از هر عبادتی است که در طول هفتاد سال صورت بگیرد.

قرآن مجید در بسیاری از آیات، برای وادار کردن مردم به تفکر آزاد احیای روح تحقیق در آنان، آن ها را امر به تفکر و مفاهیم مشابه آن مثل تدبّر، تعقل، تذکر و تفقّه می کند و در موردی هم به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله دستور می دهد که به عنوان بهترین ارمغان «آزادی فکری» را به مردم ابلاغ نماید:

( فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ ) ؛ (202) پس بندگان مرا بشارت ده! همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آن ها پیروی می کنند و آنان کسانی هستند که خدا هدایت شان کرده و آنان خردمندانند.

اسلام برای پرورش و رشد افکار بشر در مواردی، عقل آدمی را به داوری می طلبد:

( قُلْ هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ ) ؛ (203) بگو: آیا کسانی که می دانند با یا کسانی که نمی دانند یکسانند.

دستورها و نظرهای اسلام در همه زمینه ها بر یک سری پایه های قوی و محکم استوار است که از آن جمله انواع آزادی هایی است که در مورد انسان - چه از درون و چه از بیرون - مطرح است. اسلام براساس بینش ارزشی که از انسان دارد، مسئله آزادی را مطرح و پی گیری می کند.

از آن جا که انسان در بینش اسلامی عبد و بنده خداست، در عین آزادی، خود را مکلف به اطاعت از دستورهای الهی می داند.

روح دعوت انبیا اطاعت مطلق از خداوند است که هستی از او جلوه می گیرد و مبدأ و منتهی و مالک حقیقی اوست: ( إِنّا للَّهِ وَإِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ ) .

حال وقتی خداوند را مالک حقیقی هستی و خویش شناختیم چگونه می توان پذیرفت که حق نداشته باشد به ما دستور و فرمان دهد و مگر مالکیت جز این است که مالک به هر قسم که خواست در مملوک خویش تصرف کند؟ بنابراین پذیرفتنی نیست که بگوییم اسلام را پذیرفته ایم، اما خود را از قید بندگی خداوند آزاد ساخته ایم، چون نه تنها این آزادی مطلق از دین مطلق است، بلکه عقل آن را نمی پذیرد اسلام و دین منادی آزادی است، اما آزادی و رهایی از پرستش و اطاعت غیر خدا و طاغوت ها نه رهایی از طاعت خداوند، گرچه انسان مختار و آزاد آفریده شده، اما تشریعاً و قانوناً مکلف به پیروی از خداوند است، یعنی با اراده آزاد خود اطاعت خدا کند. اساساً در قاموس آفرینش مهر بندگی و عبودیت بر هر پدیده ای نهاده شده و تکویناً هیچ موجودی بدون مارک بندگی خداوند وجود نیافته است و هستی هر موجودی عین بندگی اوست. (204)

آزادی های ممنوع

با این که در مباحث مربوط به آزادی، عمدتاً از آزادی، انواع آن و عوامل زمینه ساز آن بحث می شود، اما لازم است از مواردی که عقلاً یا شرعاً آزادی ممنوع است نیز سخن بگوییم.

شهید سید محمّدباقر صدر قدس‌سره در کتاب مدرسه اسلامی موارد ممنوعیت آزادی را به شرح ذیل ذکر کرده است.

1. آزادی عملی در اطاعت محض از شهوت ها و چسبیدن به حیات زمینی و زینت های آن؛

2. خالی شدن از انسانیت به معنای واقعی، در اثر آزاد بودن در انجام زشتی ها و اعتیادات مُضر؛

3. آزاد بودن در سکوت کردن در برابر ستم، و یا صرف نظر از حق؛ چون یک فرد مسلمان در اثر ایمان به خداوند یگانه، خود را موظف به قیام در قبال ستم ها و حق کشی ها کرده [است بنابراین نمی تواند به دلخواه خود، چنین سکوتی را اختیار کند؛

4. بندگی بت های بشری و تقرب جستن به آنان و تلاش در اجرای هدف ها و مصالح غیر انسانی آنان، زیرا این کار بر خلاف تعهد در برابر خداوند و دستورهای دین است؛

5. خالی کردن ذات خود از رسالت بزرگی که برای انسانیت در دوران حیات انسان در نظر گرفته شده است.

اسلام برای پیروان خود این آزادی ها را مجاز نمی داند، زیرا نتیجه این آزادی ها از بین بردن عمیق ترین معانی آزادی انسانیت است. (205)

در اینجا آزادی های ممنوع فوق را به قرآن مستند می کنیم و آیاتی را در اثبات آن می آوریم.

1. آزادی عملی در اطاعت:

( وَلَا یجْرِمَنَّکُمْ شَنَانُ قَوْمٍ عَلَی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی ) (206) دشمنی جمعیتی، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند، عدالت کنید که به پرهیزکاری نزدیک تر است.

2. خالی شدن از انسانیت:

( أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَینا لَا تُرْجَعُونَ ) ؛ (207) آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما باز نمی گردید.

3. سکوت در برابر ستم:

( رَبِ بِما أَنْعَمْتَ عَلَی فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ ) ؛ (208) [ موسی عليه‌السلام عرض کرد:] پروردگارا! به شکرانه نعمتی که به من دادی هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود.

4. بندگی بت ها:

ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَّا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیاً وَلَا ینقِذُونِ؛ (209) آیا غیر از او معبودانی را انتخاب کنم که اگر خداوند رحمان بخواهد زیانی به من برساند، شفاعت آن ها کمترین فایده ای برای من ندارد و مرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد.

5. دور شدن از رسالت های الهی:

( وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَّا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنکُمْ خَآصَّةً ) ؛ (210) و از فتنه ای بپرهیزید که تنها به ستمکاران شما نمی رسد (بلکه همه را فرا خواهد گرفت، چرا که در برابر دیگران سکوت اختیار کردند).

اگر مؤمنان از رسالت های الهی خود از جمله امر به معروف و نهی از منکر غفلت کنند، نتایج بسیار بدی گریبان گیر آنان خواهد شد.

امور مبتنی بر آزادی

آسایش، رفاه و رشد اجتماعی و اقتصادی جامعه در این است که ارتباط افراد جامعه با یکدیگر به وسیله نیروی حاکم بر جامعه کنترل شود و اجازه داده نشود که افراد مزاحم و تربیت نشده با آزادی مطلق العنان، در جامعه ناامنی ایجاد کنند؛ هرچند برخی از امور اجبار و الزام را برنمی تابد و مستلزم آزادی است.

استاد مطهری در کتاب پیرامون جمهوری اسلامی به بعضی از آن ها اشاره کرده است؛ از جمله:

1. ایمان: اسلام از مردم ایمان می خواهد، نه تمکین مطلق، اعم از آن که ایمان داشته باشند یا نداشته باشند، چون تمکین مطلق نمی تواند پایدار بماند؛ تا زور هست باقی می ماند، اما به محض رفع زور، آن هم منتفی می شود.

( لَآ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی ) ؛ (211) در قبول دین اکراهی نیست (زیرا) راه درست از راه انحرافی روشن شده است».

( ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ) ؛ (212) با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما».

2. اخلاقیات: در اخلاقیات می توان مردم را مجبور کرد، ولی اجبار برای مردم کمال نیست. آنچه اخلاق می خواهد، این نیست که انسان راست بگوید، بلکه انسان راستگو باشد. پس راستی، درستی و امانت زمانی برای بشر فضیلت و کمال است که به صورت یک تربیت و ملکه روحی درآید.

3. رشد شخصیتی: رشد بشر مستلزم آزادی در کار و انتخاب هایش است. اگر برای تربیت فرزند، مدام به او مطالب را یاد بدهیم، وی فرد باشخصیتی نخواهد شد بلکه باید تا حدودی او را هدایت کنیم و گاه هم لازم است او را آزاد بگذاریم.

4. رشد فکری: از جمله مواردی که آزادی برای نیل به آن لازم است، رشد فکری افراد است. همان طوری که برای شنا کردن در آب باید افراد را آزاد گذاشت، از نظر رشد فکری هم باید آن ها را آزاد گذاشت. (213)

اقسام آزادی براساس آیات قرآن

1. آزادی فکری در محدوده پذیرش حق: قرآن کریم از سویی، قلمرو آزادی عقیده را کاملاً تبیین کرده و می فرماید:

( فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ) ؛ (214) پیامبر! مژده بده آن بندگان من را که سخن را می شنوند و از بهترینش تبعیت و پیروی می کنند.

و از سوی دیگر، سخن احسن را نیز معرفی کرده است: ( وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعا إِلَی اللَّهِ وَعَمِلَ صالِحاً وَقالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ) ؛ (215) سخن چه کسی بهتر از گفتار شخصی است که به سوی خدا فرا خوانده که کار نیک انجام دهد و بگوید: من از مسلمانانم.

بنابراین اگر چه انسان به طور تکوینی موجودی مجبور نیست، امّا آزادی او، در دایره دین الهی و دستورهای حیات بخش آن است، نه فوق آن.

2- آزادی تکوینی در پذیرش هدایت: آیاتی مانند ( وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَآءَ فَلْیؤْمِن وَمَن شَآءَ فَلْیکْفُرْ ( 216 ) و إِنّا هَدَیناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَإِمّا کَفُوراً ) ؛ (217) درباره انسان و آزادی تکوینی اوست، نه آزادی تشریعی، و مضمون آیات این است که راه و چاه از یکدیگر مشخص شده اند و انتخاب هر یک به دست انسان است، زیرا او مجبور نیست و در عمل می تواند هر یک از این دو راه را اختیار کند؛ اگر به راه حق رفت، به بهشت و سعادت ابدی خواهد رسید و اگر راه باطل را پیمود، به آتش و جهنم منتهی خواهد شد؛ نظیر آزادی انسان در انتخاب «سم» و «شهد» که به طور تکوینی آزاد است، ولی در شریعت و عقل هرگز آزاد و رها نیست.

3- آزادی از اعتقادات باطل: بسیاری از انسان ها که خود را گرفتار موهومات، خرافات و اعتقادات باطل کرده اند و یکی از رسالت های قرآن این بوده که چنین افرادی را از اسارت این افکار آزاد کند:

( وَیضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَالْاَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِمْ ) ؛ (218) و بارهای سنگین و زنجیرهایی که بر آنان بود را (از دوش و گردنشان) برمی دارد». این آیه، هم می تواند شامل زنجیرهای درونی و هم اسارت های بیرونی باشد.

( قُل یا اَهْلَ الکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَوآءٍ بَینَنا وَبَینَکُمْ اَلّا نَعَبدَ إِلّا اللَّهَ وَلا نُشرِکَ بِهِ شَیئاً وَلا یتَّخِذْ بَعضُنا بَعْضاً اَرباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ) ؛ (219) بگو ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعض دیگر را - غیر از خدای یگانه - به خدایی نپذیرد. »

ملاک های جامعه آزاد دینی

بر اساس شناختِ از دین می توان ملاک های مختلفی را بر جامعه دینی برشمرد.

نویسنده یکی از مقالات کتاب رابطه دین و آزادی، شش ملاک برای جامعه دینی به شرح ذیل ذکر کرده است:

1. در جامعه ای، آزادی سیاسی و فرهنگی یافت می شود که بتوان از مشارکت همه یا اکثریت مردم در همه اقدامات سیاسی جامعه سخن گفت. به بیان دیگر، استراتژی جامعه را با مشارکت مردم بتوان تعیین کرد؛

2. حکومت دینی وقتی آزاد است که در آن به شکل واقعی، قدرت سیاسی غیر متمرکز باشد. به تعبیر دیگر، تفکیک قوا - حداقل تفکیک نسبی - بر آن حاکم باشد؛

3. وجود قانون اساسی کامل. مراد از قانون اساسی، قانونی است که در آن کلیه مشاغل سیاسی جامعه و محدوده اختیارات آن به شکل غیر مبهم و غیر کشدار تعریف شده و تمام ضوابط و حدود اختیارات صاحبان مناصب مشخص شده باشد؛

4. حاکمیت قانون بر جامعه، یعنی نهادهای رسمی و قانونی نیز وجود داشته باشد که ناظر بر اجرای قانون اساسی باشند تا در صورت مشاهده تخلف، بتوان شکایت کرد؛

5. استقلال قوه قضاییه، یعنی در برابر قوه مجریه و مقننه استقلال داشته باشد و إلّا بحث از آزادی امری صوری خواهد بود. پس عدالت تنها کافی نیست؛

6. ادواری بودن قدرت سیاسی. موقت بودن زمام داری، امکان تحقق آزادی را فراهم می کند و إلّا آزادی صوری می شود؛

7. مسئله مصونیت واقعی افراد از بازداشت ها و مجازات های خودسرانه و غیر قانونی و برخورداری از وکیل مدافع در تمامی سطوح محاکمه و علنی بودن دادگاه.

ملاک های یاد شده اموری عقلایی اند و هر جامعه آزاد با فرهنگی باید آن ها را پذیرفت. (220)

ملاک های فوق بنیاد ضعیفی دارند و خدشه پذیرند؛ برای مثال در ملاک اول، «اکثریت» یک شاخص ذکر شده، در حالی که در دین دلیلی که بر آن گواهی بدهد، سراغ نداریم، ثانیاً مگر اقلیت صاحب حق نیستند و دین آنان را مورد توجه قرار نداده است؟! نمونه دیگر در ملاک دوم و درباره عدم وجود قدرت متمرکز است که اگر حکومتی بر مبنای قواعد دینی را به عنوان یک حکومت دینی پذیرفتیم باید همه قدرت به نقطه مرکزی متصل باشد و مشروعیت خود را از آن بگیرد. و یا به بند دیگری که به ادواری بودن قدرت سیاسی اشاره دارد می توان خدشه کرد، اگر فرد جامعی که ارکان سه گانه علم به قانون اسلام، تدبیر و عدالت را دارا باشد، ضرورت موقت بودن قابل قبول نیست. به نظر می رسد بعضی از ملاک های نویسنده محترم از جمله استحسانات است و با بررسی پیش فرض های ذهنی موجود، تنظیم شده است.

نقش آزادی در کرامت انسان

بر اساس آموزه های قرآنی به هنگام خلقت انسان، فرشتگان با توجه به شناختی که از او داشتند اعتراض کردند که ( أَتَجْعَلُ فِیها مَن یفْسِدُ فِیها وَیسْفِکُ الدِّمآءَ ) ؛ (221) پروردگارا، آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد و خون ریزی کند (در سه جای قرآن این داستان به صورت مفصّل آمده است) و خداوند در جواب فرمود: ( إِنِّی أَعْلَمُ ما لَاتَعْلَمُونَ ) ؛ (222) همانا من می دانم چیزی راکه شما نمی دانید.

از این آموزه ها معلوم می شود از اول خدا اراده کرده که انسان با این خصوصیات باشد و کرامت او در این است که موجودی آزاد است.

کرامت آزادی پیش خداوند برای انسان آن قدر بلند است که حتی در عقاید و افکاری که اساس حرکت انسان است، خداوند اجازه اکراه نداده است:

( وَلَوْ شَآءَ رَبُّکَ لَأَمَنَ مَن فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتَّی یکُونُوا مُؤْمِنِینَ ) ؛ (223) و اگر پروردگارت می خواست تمام کسانی که روی زمین هستند همگی (به اجبار) ایمان می آوردند. آیا تو می خواهی مردم را مجبور سازی که ایمان بیاورند (ایمان اجباری که سودی ندارد).

از نظر قرآن در عالی ترین نقطه اوج انسانیت (ایمان به خدا) هم اکراه و اجبار و تبدیل انسان به قالب فنر و پیچ و مهره بی اراده درست نیست.

وقتی اکراه در چنین مسائل بنیادی راه ندارد، بی شک در مسائلی چون اقتصاد هم روح اسلام با این جور قالبی کردن انسان مخالف است. با این حال، همین انسان اگر قالبی نشد و تحت اکراه قرار نگرفت، به شهادت تاریخ، فاجعه می آفریند و در میدان اقتصاد به سوی جمع آوری ثروت، توسعه قلمرو و گرفتن آزادی دیگران به طور نامحدود پیش می رود. پس چه باید کرد؟

اسلام با توجه به همه این مسائل، آزادی داده است، ولی کنترل هم کرده و روی آن حساب گذاشته است. در عالی ترین معارف اسلام هم اجبار پیش نمی آید. در انجام دادن و ندادن عبادت هم همین طور می باشد؛ واجب است، ولی اجبار نیست. در رابطه با مسائل اخلاقی هم به همین ترتیب است. (224)

آزادی برای انسان مسئولیت می آورد. انسان به همان میزان که در میان سایر موجودات دارای امتیازات و ویژگی هایی است، مسئولیت او نیز بیشتر است. امتیازاتی مثل عقل، آزادی و هدایت انبیا انسان را در برابر خداوند و خلق بسیار پرمسئولیت می کند.

آزادی، زمینه ساز آزمایش و رشد انسان

خداوند در وجود انسان به طور ذاتی و نیز اکتسابی (از طریق وحی) ابزار رشد و آزمایش مورد نظر خود را قرار داده است. در این آزمایش، انسان علاوه بر عامل آگاهی، از عامل بسیار مهم آزادی و حق انتخاب بهره می برد: ( إِمّا شاکِراً وَإِمّا کَفُوراً ) . (225)

یکی از بزرگ ترین امتیازهای انسان این است که می تواند معصیت کند. آدم توانا است در برابر خداوندگارش نافرمانی کند. بله، این بزرگترین امتیاز انسان است که می تواند نافرمان باشد، تا فرمانروای اش ارزش پیدا کند. فرمانبرداری اجباری، یعنی اگر کسی را مجبور کردند از راه خاصی برود، چندان ارزشی ندارد. آن چیزی که ارزش دارد، فرمانبری همراه با انتخاب است. [انسان با انتخاب خود چه می کند؟ او بااین انتخاب آینده و سرنوشت خود را می سازد. سرنوشت انسان با انتخاب آگاهانه او ساخته می شود. بدین جهت است که اسلام هیچ چیز را بر کسی تحمیل نمی کنند، حتی دین را: ( وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُم فَمَن شآءَ فَلْیؤْمِنْ وَمَنْ شآءَ فَلْیکْفُرْ ) (226) . (227)