امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور0%

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده: سيد محمد كاظم قزوينى
گروه:

مشاهدات: 44095
دانلود: 3557

توضیحات:

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 199 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44095 / دانلود: 3557
اندازه اندازه اندازه
امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده:
فارسی

تدبير براى وصال

(بشر) فرستاده امام هادىعليه‌السلام مى گويد: من كه از سرگذشت عجيب او غرق در حيرت شده بودم، از او پرسيدم: (با اين شرايط شما چگونه به اسارت رفتى و در صف اسيران قرار گرفتى؟)

گفت: (حضرت عسكرى، شبى در عالم رؤ يا به من خبر داد كه بزودى جدت، سپاهى گران براى نبرد با مسلمانان گسيل خواهد داشت، شما نيز با گروهى از دوشيزگان در لباس خدمتگزار و بطور ناشناس همراه آنان بيا...)

من طبق رهنمود (ابو محمد) چنين كردم و طلايه داران سپاه مسلمين، ما را به اسارت گرفتند و تا الان كه خود سرگذشت خويش را به تو باز گفتم، هيچ كس نمى داند كه من دختر پادشاه (روم) هستم.)

پرسيدم: (شگفتا! شما كه دختر پادشاه روم هستى چگونه به زبان عربى سخن مى گويى؟)

پاسخ داد: (اين بخاطر شدت محبت جدم نسبت به من بود كه مرا با همه وجود و امكانات به آموزش، دانش و بينش تشويق كرد و بانوى مترجم و زبانشناسى را همواره در خدمت من قرار داد تا با كوشش و تلاش بسيار، زبان عربى را بطور شايسته و بايسته به من آموخت.)

(بشر) فرستاده اما هادىعليه‌السلام مى افزايد: (هنگامى كه او را به سامرا و به محضر حضرت هادىعليه‌السلام آوردم، امامعليه‌السلام ضمن خوش آمد و احترام به او پرسيد: (پيروزى اسلام و مسلمانان و شكست روميان را چگونه ديده است؟ و در مورد شكوه و عظمت خاندان وحى و رسالت چه فكرى مى كند؟)

نرجس گفت: (شما كه از من، بر اين واقعيت داناتريد، من چه گويم؟)

حضرت به او فرمود: (من در اين انديشه ام كه مقدم شما را گرامى دارم. اينك كدامين يك از اين دو راه را براى گراميداشت خود مى پسندى: دريافت سرمايه كلانى از طلا و نقره همچون ده هزار درهم يا بشارت و نويد به افتخار ابدى و هميشگى، كداميك؟)

پاسخ داد: (سرورم! دومى را، مژده به شرافت و نيكبختى جاودانه را.)

امام هادىعليه‌السلام فرمود: (پس تو را نويد باد به فرزند گرانمايه اى كه حكومت عدل و داد را در جهان، پى خواهد افكند و بر شرق و غرب گيتى حكومت خواهد نمود و زمين را لبريز از عدالت و دادگرى خواهد ساخت همانگونه كه از ظلم و بيداد لبريز باشد.)

پاسخ داد: (چه كسى و چگونه؟)

فرمود: (از همان شخصيت والايى كه پيامبر در آن شب جاودان تو را از مسيح و شمعون براى او خواستگارى كرد و در حضور مسيح و جانشين او، تو را به عقد او در آورد. اينك آيا او را مى شناسى؟)

پاسخ داد: (آرى! از همان شب جاودانه اى كه به دست مادر گرانقدرش فاطمهعليها‌السلام اسلام آوردم، تاكنون شبى بدون عشق و ارادت معنوى به وجود مقدس او سحر نكردم و هر شب نيز خواب او را ديده ام.)

امام هادىعليه‌السلام به يكى از خدمتگزاران فرمود: (كافور! خواهر گرانقدرم (حكيمه) را فراخوان)

هنگامى كه آن بانوى بزرگ وارد شد امام هادىعليه‌السلام خطاب به او فرمود: (حكيمه! اين همان دوشيزه است...)

و حكيمه او را در آغوش كشيد و مورد تكريم و مهر قرار داد و شادمانى خويش را از ديدن او اعلان كرد.

حضرت هادىعليه‌السلام به خواهر گرانقدرش فرمود: (دختر پيامبر! اينك او را نزد خويش ببر و مقررات و قوانين دين را آنگونه كه مى بايد به او بياموز كه او همسر گرانقدر پسرم حسن و مادر پرافتخار (قائم) خواهد بود.)( ۲۰۱ )

اين بود آنچه مرحوم صدوق در (اكمال الدين) و شيخ طوسى در (كتاب الغيبة) با اندك تفاوت در برخى واژه ها آوره اند كه ما در حد توان بهترينها را برگزيديم.

به نظر مى رسد كه اين روايت، اندكى نياز به تحليل و تفسير دارد، بدين صورت:

رؤ ياى راست و درست

خوابهاى راست و طابق با واقع از ديدگاه قرآن، واقعيتى پذيرفته شده است و بررسى و تحقيق كامل اين بحث، نياز به كتاب مستقلى دارد همانگونه كه مرحوم نورى در (دارالسلام) اين بحث را آورده است، اما ما در اينجا بطور فشرده نكاتى را ترسيم مى كنيم و مى گذريم:

الف: خدا در قرآن شريف، خوابهاى متعددى را براى پيامبران بزرگ و ديگر بندگان خويش بر شمرده است كه از آنها، اين واقعيت دريافت مى گردد كه برخى از خوابها، صادق و درست و مورد توجه است و داراى پيام صادقانه و دقيق و بى كم و كاست.

براى نمونه قرآن در سوره صافات( ۲۰۲ ) خواب ابراهيم خليل را آورده است كه در سوره يوسف( ۲۰۳ ) چهار خواب راست و درست را، آورده است كه عبارتند از: خواب يوسف، خواب دو جوان زندانى و خواب پادشاه مصر كه همه اينها، از آينده، پيام داشت و همه صادقانه و درست از كار درآمد. ب: در روايات رسيده از پيامبر و امامان نورعليهم‌السلام با انبوهى از خوابهاى درست و مطابق با واقع روبرو مى گرديم كه سرانجام همانگونه كه ديده شده بود، به وقوع پيوست براى نمونه:

۱. پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عالم رؤ يا ديد كه گروهى همچون بوزينه ها، بر منبر او جست و خيز مى كنند و با تلاشهاى ارتجاعى خود امت حق طلب و توحيدگراى او را به شرك و ارتجاع و ستم و جاهليت باز مى گردانند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در همانحال از خواب بيدار شد و موج اندوه در چهره اش هويدا گرديد كه جبرئيل فرود آمد و اين آيه شريفه را آورد:

(وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ ...)( ۲۰۴ ) ( ۲۰۵ )

۲. و نيز آن حضرت خوابهاى ديگرى ديد و آنها را تفسير كرد و آنگاه با گذشت زمان، همانگونه كه تفسير و پيش بينى فرموده بود، تحقق يافت.( ۲۰۶ )

۳. و نيز دخت گرانمايه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدرش پيامبر را روز رحلت خويش در خواب ديد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: (دخترم! تو امشب نزد من و ميهمان من خواهى بود.)( ۲۰۷ )

و همانگونه كه خواب ديده و تفسير كرده بود، تحقق يافت و او به ملكوت پر كشيد.

۴. همينگونه اميرمؤمنانعليه‌السلام ( ۲۰۸ ) و امام حسينعليه‌السلام ( ۲۰۹ ) هر كدام بطور جداگانه پيامبر گرامى را در خواب ديدند و آن حضرت به شهادت آنان خبر داد و روز آن را نيز مشخص فرمود كه همانگونه نيز به وقوع پيوست.

از اين رو بايد پذيرفت كه برخى از خوابها، مطابق با واقع و داراى پيام درست از آينده است و براى انسانى كه خواب ديده است، از عالم ملكوت و جهان ماوراى طبيعت خبر مى دهد.

در روايات رسيده از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثابت شده است كه فرمود:

«من رآنى فقد رآنى، فان الشيطان لا يتمثل بى »( ۲۱۰ )

يعنى: هر كس مرا در خوب ببيند، خوابش درست و مطابق با واقع است چرا كه شيطان نمى تواند خود را شبيه من سازد.

همانگونه كه نمى توان در چهره اولياى خدا و پيامبران و امامان نورعليهم‌السلام در آيد. و نيز بدين صورت از آن حضرت آورده اند كه فرمود:

من رأنا، فقد رآنا...

يعنى: هر كس ما را در خواب ببيند، مطابق با حقيقت است و درست ديده است.

با اين بيان، بايد پذيرفت كه خواب بانو (نرجس) يك خواب صحيح و مطابق با واقع و داراى پيام و خبر بوده است.

بايد پذيرفت كه او در عالم رؤ يا درست ديده است كه پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از اين كه او به دست فاطمهعليها‌السلام اسلام آورد او را براى فرزندش خواستگارى كرد.

و نيز خوابش صحيح بود كه هر شب حضرت عسكرىعليه‌السلام را پس از خواستگارى او بوسيله پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى امام حسنعليه‌السلام او را در خواب مى ديد و آن حضرت به او خبر داد كه: (جدش قيصر روم در انديشه پيكار با مسلمانان و هجوم به كشور آنهاست.) و به او رهنمود داد كه: چگونه براى رسيدن به هدف و آرزوى خويش، در لباس خدمتگزاران و پرستاران و دوشيزگان كم سن و سال درآمده و در ميان آنان قرار گيرد و به همراه ارتش روم به مرزها بيايد.. تا سرانجام به افتخار ديدار يار و همسرى حضرت عسكرى نائل آيد و فراق و سوز هجر، به وصال تبديل گردد.

چه اشكالى به نظر مى رسد كه همه اينها مطابق با واقع و درست باشد؟

مگر نه اينكه نمونه هاى بسيارى از اين امور در تاريخ رخ داده است؟ و چه مشكلى در بحث است كه بگوييم: خداوند پس از اينكه در حضرت نرجس، اين دختر انديشمند و نواده حواريون و خوبان، استعداد و شايستگى روحى فضايل و ارزش انسانى و امتيازات بسيارى چون: حيا، عفت، اقتدار، ايمان عميق، اصالت و نجابت و شرافت خانوادگى را قرار داد او را به اين افتخار جاودانه مفتخر سازد؟ و او را به اين ويژگيها و ارزشهاى والا، آراسته نمايد تا بدين سان به افتخار مادرى جان جانان و محبوب حضرت مهدىعليه‌السلام مفتخر گردد؟ آيا اين اشكالى دارد؟

چرا كه اصل وراثت در شخصيت و عظمت كودك نقش مهمى دارد، در غير اين صورت چه انگيزه هايى موجب مى گردد كه پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از كشور روم و از حضرت مسيحعليه‌السلام در عالم رؤ يا از آن دوشيزه با شخصيت و پرشكوه براى فرزندش حضرت عسكرىعليه‌السلام خواستگار كند؟

آيا در كشور پهناور اسلامى، براى فرزندش امام حسنعليه‌السلام همسرى يافت نمى شود؟

اين مقدمات شگفت و تشريفات شگرف و طولانى براى چيست؟

روشن است كه ابعاد شخصيت (نرجس) و راز و رمزهاى زندگى او بصورت كاملى براى ما شناخته شده نيست، اما آنچه از اين روايت طولانى، دريافت مى گردد نشانگر شكوه و عظمت شخصيت آن بانوى برجسته است.

ديدگاه ديگر

۲. روايت ديگرى نيز در منابع روايى ما موجود است كه ترسيم گر زندگى آن بانوى با شخصيت و با انديشه است، كه اينگونه روايت شده است:

مرحوم صدوق، از (محمد بن عبدالله مطهرى) آورده است كه مى گويد: پس از شهادت حضرت عسكرىعليه‌السلام به محضر بانوى انديشمند و دخت گرانمايه امام جوادعليه‌السلام حكيمه، شرفياب شدم تا از امام راستين پس از حضرت عسكرىعليه‌السلام كه بر اثر بازيهاى سياسى دستگاه خلافت مردم در مورد وجود گرانمايه او دچار اختلاف عقيده و حيرت و سرگردانى مى شدند، سؤال كنم.

به او گفتم: (بانوى گرامى! آيا حضرت عسكرىعليه‌السلام داراى فرزند است؟)

او تبسم كرد و گفت: (اگر او پسر نداشته باشد، پس امام راستين پس از آن حضرت كيست؟ در حالى كه همواره خاطر نشان ساخته ام كه پس از دو سبط گرانمايه پيامبر، حسن و حسينعليه‌السلام هرگز امامت در دو برادر بسان آنان نخواهد بود.)( ۲۱۱ )

گفتم: (سرورم! از ولادت سالارم دوازدهمين امام نور و از غيبت او برايم بگو؟)

پاسخ داد: (من كنيز با فضيلت و برجسته اى بنام (نرجس) داشتم كه روزى فرزند برادرم حضرت عسكرىعليه‌السلام به ديدار من آمد و او را ديد. به او گفتم: (سالارم اگر اجازه مى دهيد او را به خانه شما بفرستم تا به افتخار همسرى شما مفتخر گردد؟)

فرمود: (نه عمه جان! كدامين ويژگى او، شما را به تحسين واداشت؟)

فرمود: (او مادر فرزندى خواهد شد كه در پيشگاه خدا عزيز و سرفراز است، بزرگمردى را بدنيا خواهد آورد كه خداوند به دست او زمين را مملو از عدل و داد خواهد ساخت، همانگونه كه از جور و بيداد لبريز باشد.)

گفتم: (سرورم! پس او را به خانه شما مى فرستم، آيه اجازه مى دهيد؟)

فرمود: (در اين مورد از پدر گرانمايه ام اجازه بگيريد.)

جناب حكيمه مى گويد: لباس خويش را پوشيدم و به خانه حضرت هادىعليه‌السلام آمدم. پس از نثار درود بر آن وجود گرانمايه نشستم كه آن حضرت سخن را آغاز كرد و فرمود: (حكيمه! نرجس را به خانه پسرم حسن، بفرست)

گفتم: (سالار من! من به همين دليل به ديدار شما آمدم تا در اين مورد كسب اجازه نمايم.)

حضرت فرمود: (خدا دوست دارد در اين پاداش پرشكوه تو را شريك و در اين كار شايسته بهره ورت سازد.)

اين بانوى گرانقدر مى افزايد: (من به خانه بازگشتم و بى درنگ نرجس را آنگونه كه شايسته بود آراستم و به ازدواج حضرت عسكرىعليه‌السلام در آوردم و در خانه خويش از آنان مهماندارى كردم. چندى آن حضرت نزد ما بود و آنگاه همراه همسرش به خانه پدرش بازگشت.)( ۲۱۲ )

نگرشى بر اين روايت

همانگونه كه ملاحظه شد، اين روايت از منشاء خانوادگى (نرجس) و سرگذشت شگفت انگيز زندگى او چيزى نمى گويد و تنها بيانگر اين مطلب است كه آن بانو در خانه دختر امام جوادعليه‌السلام بود و در همانجا هم حضرت عسكرىعليه‌السلام او را ديد و شكوه و عظمت معنوى را در قامت برافراشته و چهره پرنجابت و پيشانى بلند او خواند. اما اين روايت از چگونگى رسيدن او به شهر تاريخى سامرا و به خانه جناب حكيمه خاتون ساكت است.

برخى از انديشمندان معاصر، در اين انديشه اند كه ميان دو روايت پيوند دهند، به همين جهت مى گويند: در روايت نخست، جمله اى است كه حضرت هادىعليه‌السلام خطاب به حكيمه مى فرمايد:

«يا بنت رسول الله! خذيها الى منزلك ...فانها روجه ابى محمد و ام القائم

يعنى: دختر پيامبر! او را به خانه خود ببر و مقررات دين را بدو تعليم كن چرا كه همسر فرزندم حسنعليه‌السلام و مادر آخرين امام نور (قائم) آل محمد خواهد بود.

با اين بيان، نرجس به خانه دختر امام جوادعليه‌السلام آمد و در آنجا بود تا امام حسن عسكرىعليه‌السلام او را ديد و بدو نگريست، چرا كه همسر او بود.

اما حقيقت اين است كه: در روايت دوم واژه هايى بكار رفته است كه با اين تأویل و تفسير نمى سازد براى نمونه:

حكيمه مى گويد: (كانت لى جارية يقال لها نرجس) و اين جمله دلالت بر اين مى كند كه نرجس نه در خانه او به عنوان ميهمان كه خدمتگزار بوده و او از موضع سرور و سالار او سخن مى گويد.

ديگر اينكه مى گويد: (و وهبتها الابى محمد.) اين جمله نيز با جمله امام هادىعليه‌السلام كه در روايت اول آمده است، نمى سازد كه فرمود: (فانها زوجة ابى محمد.)

يك سؤال:

پس از رد توجيه و تفسير فوق، اين سؤال پيش مى آيد كه: (حضرت عسكرىعليه‌السلام چگونه به يك دختر يگانه نظر عميق افكند و او را به خوبى نگريست؟)

پاسخ اين است كه:

اولا: نگاه به كنيز ديگرى با رضايت مالك او جايز است و امام عسكرىعليه‌السلام هرگز به نامحرم و بدون مجوز شرعى نمى نگرد، چرا كه او معصوم است و عصمت مانع اشتباه لغزش و خطاست تا چه رسد به گناه.

ثانيا: راوى روايت دوم مجهول است و خود روايت ضعيف، بر اين اساس اعتماد به روايت نخست بهتر و مناسبتر است.

ميلاد نور

مرحوم شيخ صدوق، در كتاب ارزشمند خويش( ۲۱۳ ) از (حكيمه) دخت گرانقدر امام جوادعليه‌السلام آورده است كه: يازدهمين امام نور حضرت عسكرىعليه‌السلام پيام رسانى بسوى من گسيل داشت و مرا بخانه خويش فرا خواند.

هنگامى كه وارد شدم فرمود: (عمه جان! افطار امشب را نزد ما باش چرا كه امشب، شب مبارك پانزدهم شعبان است و در چنين شبى خداوند، جهان را به نور وجود حجت خويش، نور باران خواهد ساخت.)

در روايات ديگرى آمده است كه فرمود: (در چنين شبى، حضرت مهدىعليه‌السلام ديده به جهان خواهد گشود. همو كه خداوند، زمين را پس از مردنش به دست او و با ظهور او زنده و پرطراوت خواهد ساخت.)

پرسيدم: (سرورم! مادر او كيست؟)

فرمود: (نرجس، بانوى بانوان.)

گفتم: (فدايت گردم! من در او هيچ نشان و اثرى از آنچه نويد مى دهيد نمى بينم.)

فرمود: (حقيقت همان است كه گفتم، آماده باش!)

پس از اين گفتگو به خانه (نرجس) آمدم.

آن وجود گرانمايه به عنوان تجليل و احترام از من، پيش آمد تا كفشهاى مرا در آورد و مرا تكريم كند كه در پاسخ احترام او گفتم: (از اين پس، شما سرور من و سرور خاندانم خواهيد بود.)

او از سخن من شگفت زده شد و گفت: (عمه جان! چگونه ممكن است در حالى كه شما دختر امام، خواهر امام و عمه امام هستيد و خود بانويى انديشمند و پروا پيشه و با درايت و من خدمتگزار شما هستم.)

حضرت عسكرىعليه‌السلام گفتگوى ما را شنيد و فرمود: (عمه جان! خداوند به شما پاداش نيك عنايت فرمايد)

آن سپيده دم پرخاطره

من، با بانوى بانوان، به گفتگو نشستم و به او گفتم: (دخترم! همين امشب خداوند پسرى گرانمايه به تو ارزانى خواهد داشت پسرى كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود.)

(نرجس) با شنيدن اين نويد، غرق در حياء و آزرم گرديد و در گوشه اى نشست. من به نماز ايستادم و پس از نماز افطار كردم و براى استراحت به رختخواب رفتم.

درست نيمه شب گذشته بود كه براى نماز نافله شب بپا خاستم. نماز را خواندم، ديدم (نرجس) خواب است و حادثه اى رخ نداده است، به تعقيبات نماز نشستم و بار ديگر خوابيدم و بيدار شدم، اما ديدم او هنوز در خواب است.

پس از آن بود كه او براى نماز نافله شب بپا خاست و نماز را در اوج ايمان و اخلاص بجا آورد و با شور و عشق وصف ناپذيرى به نيايش نشست.

ديگر از تحقق و عده و نويد حضرت عسكرىعليه‌السلام دچار ترديد مى شدم كه آن حضرت از اطاق خويش مرا مخاطب ساخت و فرمود: (عمه جان! شتاب مورز كه تحقق وعده الهى نزديك است.)

در روايت ديگرى اين مطلب بدين صورت آمده است كه:

(بناگاه ديدم (سوسن) هراسان از جاى برخواست، وضو ساخت و به نماز نافله شب ايستاد. آخرين ركعت از نماز را مى خواند كه احساس كردم سپيده صبح در راه است، اما از ولادت نور خبرى نيست.

بار ديگر اين انديشه در ذهنم پديد آمد كه شب رو به پايان است و سپيده سحر در راه، پس چرا وعده الهى تحقق نيافت كه نداى حضرت عسكرىعليه‌السلام طنين افكند و فرمود: (عمه جان! ترديد به دل راه مده)

من از آن حضرت و ترديدى كه در دلم پديد آمد شرمنده شدم و در اوج شرمندگى پس از نظاره به افق به اطاق باز مى گشتم كه ديدم (نرجس) نماز را به پايان برده و به خود مى پيچد. جلو درب اطاق به او رسيدم كه مى خواست از اطاق خارج گردد، پرسيدم: (آيا از آنچه در انتظارش بودم، چيزى حس نمى كنى؟)

پاسخ داد: (چرا عمه جان!...)

گفتم: (خدا يار و نگاهدارت باد! خود را مهيا ساز و بر او اعتماد نما و نگران مباش كه لحظات تحقق آن وعده مبارك فرا رسيده است.)

و آنگاه متكايى بر گرفتم و در وسط اطاق، آن بانو را بروى آن نشاندم و بسان يك مددكار آگاه و دلسوزى كه زنان در شرايط ولادت فرزندانشان بدان نيازمندند به يارى او كمر همت بستم. او دست مرا گرفت و فشار داد و از شدت درد، ناله زد و بر خود پيچيد)

حضرت عسكرىعليه‌السلام از اطاق خويش دستور داد كه برايش سوره مباركه (قدر) را تلاوت كنم.

به دستور امامعليه‌السلام شروع كردم.

بسم الله الرحمن الرحيم

( إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ (۱) وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ ...)

يعنى: ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل كرديم! و تو چه مى دانى شب قدر چيست؟!...

و شگفتا كه ديدم كودك ديده به جهان نگشوده به همراه من به تلاوت قرآن پرداخت و سوره مباركه (قدر) را با من تا آخرين واژه تلاوت كرد.

از شنيدن نواى دل انگيز قرآن او، هراسان شدم كه حضرت عسكرىعليه‌السلام مرا ندا داد و فرمود: (عمه جان! آيا از قدرت الهى شگفت زده شده اى؟ اوست كه ما را در خردسالى به بيان دانش و حكمت توانا ساخته و به سخن مى آورد و در بزرگسالى ما را در روى زمين حجت خويش قرار مى دهد چه جاى شگفتى است؟!)

هنوز سخن حضرت عسكرىعليه‌السلام به پايان نرسيده بود كه (نرجس) از نظرم ناپديد گرديد و گويى حجايى ميان من و او، فرود افكنده شد و ما را از هم جدا ساخت.)

در روايت ديگرى آمده است كه: (سپس لحظاتى چند، حالت وصف ناپذيرى برايم پيش آمد به گونه اى كه گويى دستگاه دريافت وجودم از كار افتاده است و نمى دانم چه مى گذرد. به خود آمدم و فرياد زنان و به سرعت، به طرف اطاق حضرت عسكرىعليه‌السلام تافتم، اما پيش از آنكه چيزى بگويم فرمود: (عمه جان! بازگرد كه او را در همانجا خواهى يافت كه از برابر ديدگانت ناپديد شد.)

به اطاق (نرجس) بازگشتم ديدم پرده اى كه ما را از هم جدا ساخته بود، برطرف شده است. چشمم به آن بانو افتاد و ديدم چهره اش غرق در نور است به گونه اى كه ديدگانم را خيره ساخت و در همين لحظات كودك گرانمايه اى را ديدم كه در حال سجده است و خدا را ستايش مى كند.

بر بازوى راست او اين آيه شريفه نوشته شده است كه:( جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا ) ( ۲۱۴ )

و در سجده خويش مى فرمود:

اشهد ان لا اله الا الله، وحده لا شريك له و ان جدى محمدا رسول الله و ان ابى اميرالمؤمنين ولى الله...

يعنى: گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا، كه شريك و همتايى ندارد، نيست و نياى گرانقدرم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيام آور اوست. و پدر والايم امیرمؤمنانعليه‌السلام دوست و جانشين پيامبر خداست.

آنگاه امامان نور را پس از امیرمؤمنانعليه‌السلام يكى بعد از ديگرى تا نام مبارك پدر گرانقدرش حضرت عسكرىعليه‌السلام بر شمرد سپس فرمود:

(بار خدايا! آنچه را به من وعده فرمودى تحقق بخش و كار بزرگم را در پرتو قدرتت تدبير فرما و گامهايم را در قيام پرشكوه و آسمانيم براى برانداختن بيداد و ستم، و استقرار كامل عدلت و مهر در سراسر گيتى استوار ساز و به دست من، زمين را از عدل و داد لبريز گردان!)

پس از آن سر از سجده برداشت و به تلاوت اين آيه مباركه پرداخت:

( شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۱۸) إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ ...) ( ۲۱۵ )

يعنى: خدا گواهى داد و فرشتگان و دانشمندان نيز، كه: هيچ خدايى برپاى دارنده عدل، جز او نيست، خدايى جز او نيست كه پيروزمند و فرزانه است. بى ترديد دين در نزد خدا تنها اسلام است.

پس از تلاوت آيه شريفه عطسه كرد و فرمود:

«الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله، زعمت الظلمة ان حجة الله داحضة لو اذن لنا فى الكلام لزال الشك ».

يعنى: سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است و درود خداى بر محمد و خاندانش باد!

بيدادگران چنين پنداشته اند كه: حجت خدا از ميان رفته است اما اگر خدا به من فرمان ظهور دهد، آنگاه ترديدها و ترديد افكنيها از ميان خواهد رفت..

پسرم سخن بگو!

آن كودك گرانمايه را برگرفتم و با شور و اشتياق در دامان خود نشاندم، ديدم پاك و پاكيزه است.

در اين هنگام، حضرت عسكرىعليه‌السلام مرا ندا داد كه: (عمه جان! پسرم را بياور!)

آن وجود گرامى را به پيشگاه پدرش بردم و آنحضرت او را به سبك مخصوص روى دست گرفت و زبان مبارك خويش را در دهان او گذاشت. آنگاه با دست خويش، سر و چشم و گوش او را به سبكى خاص، اندكى فشرد و فرمود: (پسرم! سخن بگو.)

در روايت ديگرى آمده است كه فرمود: (هان اى حجت خدا! و اى ذخيره انبيا! و اى آخرين اوصيا! سخن بگو! هان اى جانشين همه پروا پيشگان! سخن بگو.)

آن نوزاد مبارك، نخست به يكتايى خدا و رسالت پيام آورش گواهى داد و ضمن درود فرستادن بر پيامبر، نام امامان نور را، يكى پس از ديگرى بر شمرد تا به نام پدر بزرگوارش رسيد و آنگاه پس از پناه بردن به خدا از شر شيطان اين آيه شريفه را تلاوت كرد:

( وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (۵) وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ .) ( ۲۱۶ )

يعنى: و ما بر آنيم كه پايمال شدگان روى زمين را نعمتى گران ارزانى داريم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم و آنان را در سرزمين اقتدار بخشيم و به فرعون و هامان و سپاهيانشان، چيزى را كه از آن سخت مى ترسيدند، نشان دهيم.

پس از تلاوت قرآن، حضرت عسكرىعليه‌السلام او را به من داد و فرمود:

«يا عمة! رديه الى امه كى تقر عينها و لاتحزن و لتعلم ان وعد الله حق و لكن اكثر الناس لا يعلمون

يعنى: اى عمه جان! او را به مادرش بازگردان تا ديدگانش به ديدار او روشن گردد و اندوهگين نباشد و بداند كه وعده خدا حق است، ولى بيشتر مردم نمى دانند.

كودك گرانمايه را به مادرش بازگرداندم كه ديگر فجر صادق دميده بود و نور در كران تا كران افق، پديدار شده و سينه آسمان را مى شكافت و من از حضرت عسكرىعليه‌السلام و مادر آن كودك گرانمايه، خداحافظى نمودم و به خانه خويش بازگشتم.)( ۲۱۷ )

نگرشى بر روايت

آنچه در اين روايت آمده است حقايقى به نظر مى رسد كه از آفت هستى سوز غلو و خرافه بدور است، چرا كه حضرت مهدىعليه‌السلام نخستين كودكى نيست كه لحظاتى پيش از ولادت و پس از آن، لب به سخن مى گشايد بلكه در قرآن شريف اين واقعيت به صراحت آمده است كه: عيسىعليه‌السلام در همان نخستين روز ولادت، يا به روايت ديگرى اولين ساعت تولد،، لب به سخن گشود و به يكتايى خدايى گواهى داد و رسالت خويش را اعلان نمود و با صداى رسا تعاليم و دستوراتى را كه خداى جهان آفرين بدو آموخته بود، همه را به گوشها رسانيد.

برخى از مفسرين در تفسير دو آيه ۲۴ تا ۲۶ سوره مريم بر اين باورند كه اين آيات سخنان عيسىعليه‌السلام است كه پس از چشم گشودن به اين جهان، خطاب به مادرش حضرت مريم، بيان كرده است نه نداى فرشته:

«فناداها من تحتها ان لا تحزنى قد جعل ربك تحتك سريا و هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا فكلى و اشربى و قرى عينا فاماترين من البشر احدا فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا ».( ۲۱۸ )

يعنى: پس كودك نو رسيده از پايين پايش، او را ندا داد كه اندوهگين مباش! پروردگارت زير پاى تو جوى آبى، روان ساخت (و) نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده شده، برايت فرو ريزد.

پس شما (اى مريم!) بخور و بياشام و شادمان باش و اگر از مردم كسى را ديدى بگو: من براى خداى مهربان، روزه نذر كرده ام و امروز با هيچ انسانى سخن نمى گويم.

اتفاقا انبوه روايات كه در (مجمع البيان) و (تبيان) آمده است، هماهنگ با ديدگاه فوق است.

البته در روايتى هم آمده است كه: (ندا كننده، فرشته امين بوه است.)

به هر صورت با وجود اختلاف ديدگاه در اين مورد كه ندا كننده فرشته امين بوده است يا آن كودك نور سيده، در اين مطلب هيچ اختلافى نيست كه يهوديان به مريم پاك گفتند:

(كيف نكلم من كان فى المهد صبيا؟)

يعنى: چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم؟

كه كودك به قدرت خدا لب به سخن گشود و گفت:

«انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا و جعلنى مباركا اينما كنت و اوصانى بالصلاة و الزكاة ما دمت حيا ...»( ۲۱۹ )

يعنى (هان اى مردم!) من بنده خدايم. به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر خويش گردانيده است و هرجا كه باشم مرا بركت داده و تا زنده هستم مرا به نماز و زكات، وصيت كرده است...)

يك نكته جالب

ممكن است گفته شود كه: (سخن گفتن عيسىعليه‌السلام در گاهواره، معجزه بزرگى بود كه خدا آن را براى نشان دادن نبوت و رسالت او، پديد آورد.)

پاسخ اين است كه: در مورد امام مهدىعليه‌السلام نيز خداوند براى نشان دادن امامت آن حضرت و نوميد ساختن دشمنان حق و عدالت، اين معجزه بزرگ را پديد آورد، چرا كه حضرت مهدىعليه‌السلام امام و پيشواى عيسىعليه‌السلام نيز هست و آن پيامبر بزرگ به هنگامه ظهور مهدىعليه‌السلام از آسمان فرود مى آيد و به امامت او نماز مى گذارد.

علاوه بر اين، چنين معجزات و شگفتيهايى در مورد خاندان وحى و رسالت بى سابقه نيست، ما در كتاب (فاطمه زهرا از گهواره تا شهادت) روايتى را از طريق اهل سنت آورده ايم كه مى گويد:

(هنگامى كه خديجه آن بانوى بزرگ، به دخت گرانمايه اش فاطمهعليها‌السلام باردار بود آن كودك با مادرش سخن مى گفت.)( ۲۲۰ )

و نيز روايت ديگرى از (شعب بن سعد مصرى) نقل كرديم كه خديجه مى گويد: روزى گفتم: (هركس محمد را تكذيب كند، زيانكار است چرا كه او پيام آور پروردگار من است كه در اين هنگام فاطمه از شكم من ندا داد كه: هان اى مادر! مادر جان! اندوهگين مباش و نهراس كه خداوند همراه پدر من و يار و پشتيبان اوست.)( ۲۲۱ )