امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور0%

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده: سيد محمد كاظم قزوينى
گروه:

مشاهدات: 44108
دانلود: 3558

توضیحات:

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 199 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44108 / دانلود: 3558
اندازه اندازه اندازه
امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده:
فارسی

غيبت كوتاه مقدمه اى براى غيبت طولانى

واقعيت اين است كه غيبت كوتاه مدت حضرت مهدىعليه‌السلام نوعى آماده سازى براى غيبت طولانى بود و غيبت طولانى اش مقدمه ظهور و حضور تمام عيار در جامعه انسانى و غيبت صغرى يك حالت ميانه اى بود، ميان (غيبت كبرى) و (عصر ظهور).

در غيبت (كبرى) رابطه گسترده و كامل امت با امام راستين و معصوم خويش گسسته است و در عصر ظهور، اين رابطه بطور كامل برقرار، اما در غيبت صغرى نه آن است و نه اين، بلكه شرايط و وضعيت ميانه اى حاكم بود.

توضيح مطلب اينكه: پيش از غيبت صغرى مردم در هر كجا و هر زمانى كه تصميم مى گرفتند مى توانستند با امامان معصومعليه‌السلام كه معاصر آنان بودند، ديدار كنند در راه، كوچه، خيابان، مراسم حج، مكه، منى و عرفات بى هيچ مانعى هر آنچه مى خواستند از آنان بپرسند و پاسخ همه مسايل دينى و معارف قرآنى و مشكلات زندگى خويش را بطور مستقيم و بى واسطه از آنان دريافت دارند.

اين شرايط تا زمان حضرت هادىعليه‌السلام ادامه داشت و آن هنگام بود كه فشار از سوى استبداد بر امام هادىعليه‌السلام بيشتر شد و تمامى حركات، ديدارها، روابط و فعاليتهاى آن گرامى با افراد، زير ذره بين حكومت بيدادگر عباسى قرار گرفت و انبوهى از جاسوسان و خبرچينان بر او گمارده شدند.

سردمداران بنى عباس با اينكه بر اريكه قدرت تكيه كرده و همه پستهاى حساس و كليدى را در دست داشتند، بخوبى مى دانستند كه در جامعه، توده عظيمى از مردم به مشروعيت آنان و حكومتشان ايمان ندارند و بر اين باورند كه خلافت اسلامى و رهبرى جامعه، حق شرعى و قانونى امامان اهل بيتعليه‌السلام است و همه مدعيان خلافت در طول تاريخ به راه بيداد و باطل رفته و بطور غاصبانه تجاوزكارانه زمام امور جامعه اسلامى را به كف گرفته اند.

اين واقعيت از دو جهت براى آنان مسلم و قطعى بود:

۱. نخست اينكه:

سردمداران بنى عباس به خوبى امتيازات، شايستگيها و ويژگيهاى امامان نورعليه‌السلام را مى ديدند و مى دانستند كه آنان هم از نظر منشاء، ريشه و شرافت خانوادگى از چه برترى و شكوهى برخوردارند و هم از نظر ارزشهاى معنوى همانند: دانش گسترده، تقواى به مفهوم واقعى، شايستگى و برازندگى، اعتدال و قداست در سلوك و سياست، سابقه نيك و آوازه بلند و خوشنامى در ميان همه قشرها و زندگى سراسر افتخار و لبريز از فضيلتها و كرامتها....

آرى! در همه اين ميدانها، آنان هستند كه در همه قرون و اعصار، برتر و بالاترند.

به علاوه، آنان از ويژگيهاى امامت بهره ورند. ويژگيهايى چون: قدرت اعجاز و آيات و رواياتى كه از جانب خدا و پيام آورش در مورد برگزيدگى آنان به امامت جامعه و تدبير امور و شئون انسانها رسيده و به حكم آنها امامت امت به آنان سپرده شده است و مى دانستند كه اين اصول خدشه ناپذير يعنى:

شرافت بى نظير خانوادگى، شايستگى هاى بى همانند علمى و عملى، ويژگيهاى امامت، همانند اعجاز و قدرت برآوردند معجزه.

و آيات و روايات رسيده در مورد آنان، كافى است كه خلافت و امامت آنان را براى همگان ثابت، دلهاى حق پذير و شيفته دانش و تقوا و آزادى و عدالت را بسوى آنان جلب، توده هاى مردم را به حقانيت آنان معتقد و معترف و حقوق پايمال شده آنان را برايشان اثبات و بسوى آنان بازگرداند.

۲. از طرف ديگر

مطلب در مورد بنى عباس) و زندگى نكبت بار و ضد اسلامى آنان كامل به عكس بود.

چرا كه آنان پس از گسترش و تحكيم پايه هاى قدرت و سلطه ظالمانه خويش بر نيمى از كره زمين، به گونه اى مست و مغرور گشتند كه ديگر، نه به عواطف و احساسات مردم مى انديشيدند و نه از مخالفت و قيام مسلمانان مى هراسيدند و نه به حشم و نارضايتى توده ها، بها مى دادند و چرا چنين نباشد؟

چرا سردمداران بنى عباس با آن قدرت و امكانات عظيم، از مردم بى سلاح و فاقد قدرت و امكانات بترسند؟

چرا ديگر از حرام خدا بپرهيزند و از گناهان و زشتيها دروى جويند؟

چرا به خواسته هاى سيرى ناپذير نفس نپردازند؟ و چرا نداى شهوات خويش را با وجود همه وسايل و امكانات شهوت انگيز روحيه لذت جويى و بى بندوبارى، پاسخ نگويند و عنان گسيخته در تمايلات نفسانى خويش نروند؟

بر اين اساس بود كه مفهوم خلافت عادلانه مورد نظر اسلام دگرگون گرديد و جانشين پيامبر جاى خويش را به عنصرى تجاوزكار و ديكتاتورى سپرده كه تنها بر محور عياشى و لذت جويى و سركشى و فحشاء و زشتيها، مى چرخيد.

مجالس گناه و لهو و لعب، محافل رقص و آوازه خوانى، شب نشينيها و مشروبخواريها، مستيها و پستيها و جنونها، هر شب و هر بامداد و شامگاه در كاخهاى بيداد و آلوده سردمداران رژيم عباسى برپا شد و عنصر پليدى كه خود را رهبر و پيشواى جامعه اسلامى و جانشين پيامبر جا مى زد به همراه انبوهى از اطرافيان آلوده و بدكار خويش در آن شب نشينيها و مخالف گناه و فحشا حاضر مى شد و در حلقه اطرافيانى كه جز خشنود ساختن خاطر خطير پيشوا و خليفه و هر چه بيشتر فراهم آوردن وسايل فسق و فجور او، نقش و ماءموريتى براى خويش نمى ساختند به هر پليدى دست مى يازيد.

سوگمندانه، علما و دانشمندان دنيا پرست و بدانديش نيز، به جاى ايستادگى در برابر اين روند ارتجاعى و فجايع هستى سوز براى خليفه مصونيت بى نظير و سابقه دينى و شرعى تراشيدند و چنين وانمود ساختند كه خليفه) و (امام باطل) در برابر رفتار و كردار خويش بازخواست نمى گردد و هر آنچه انجام دهد، مورد سؤال قرار نمى گيرد و به گناه و جنايت خويش كيفر نمى شود.

او نماز بخواند و عبادت خدا كند يا گرد فحشا و گناه بگردد، مساوى است، چرا كه خليفه است و ره آورد و ثمره كار و زندگى و عمر خليفه نه اداره امور تدبير شئون جامه و تاءمين حقوق و آزادى و امنيت و فرهنگ و معنويت و آسايش و نجات توده ها و انديشيدن در مورد دين و دنياى مرد است؛ بلكه كار و نقش او، همان فرو رفتن در شهوات و زشتيهايى است كه (بنى اميه) و (بنى عباس) در آن فرو رفته بودند.

آرى! تنها چيزى كه خاطر خطير خليفه را به خود مشغول مى داشت و گاه لذتها و بى بندوباريها را در كامش تلخ و آنها را برايش گلوگير مى ساخت وجود گرانمايه مشعلهاى هدايت و امامان نورعليه‌السلام بود.

وجود كسانى كه خداوند لباس قداست و پاكى، تقواپيشگى و پرهيزكارى بر اندامشان پوشانده بود و آنان را به شايسته ترين صفات و پرجاذبه ترين فضيلتها زيباترين ارزشهاى اخلاقى و انسانى آراسته بود.

خليفه همواره بر اين مى انديشد كه: چگونه بر اين شخصيتهاى پاك و پرشكوه چيره شود؟ بتواند محبوبيت و معنويت عظيم آنان را در هم كوبد، خوشنامى و بلندآوازگى آنان را آلوده سازد و تلاش و كوشش اصلاحى و انسانى آنان و گرايش ياران و دوستداران و پيروان آن را به راه و رسم انسانى و اسلامى و الهى آنها، به صفر برساند.

آرى! در اين شرايط سخت و در اين جو وحشتناك بود كه حضرت هادىعليه‌السلام مى زيست. آيا بينش و حكمت، او را ناگزير نمى ساخت كه براى زندگى خويش شيوه خاصى برگزيند؟ شيوه اى كه همه جوانب خرد و تجربه و فرزانگى براى مصون ماند از شرارت و شقاوت و در همانحال به انجام رساندن مسئوليت خطير و نقش عظيم امامت راستين، در آن رعايت شود؟

بر اين اساس بود كه آن گرامى در همان شرايط كه تحت فشار و مراقبت شديد جاسوسان خلافت بود و سايه شوم حكومت ترور و وحشت بر او و هر دوستدار خاندان وحى و رسالت كه با او در ارتباط بود، سايه افكنده بود، آن گرامى در همانحال با درايت و تدبير بى نظير مى كوشيد تا بر اوضاع و احوال مراقب و مسلط باشد و در اين انديشه بود كه خود و ياران مكتب و آرمان اهل بيتعليه‌السلام را از فشار و اختناق بيشتر رهايى بخشد.

ما در روزگار خويش، برخى از نمونه هاى آن فشارها و رنجها را ديده ايم. خود شاهد هستيم كه چگونه زورمندان و سلطه گران هزار و يك حساب براى شخصيتهاى برجسته مردمى و مذهبى و برخوردار از موقعيت اجتماعى و سياسى باز مى كنند و چگونه براى بدست آوردن اندك اطلاعات احمقانه و بى ارزش، تدابيرى عريض و طويل مى انديشند و آن را از مسايل مهم و درجه اول جامعه، قلمداد مى كنند به مقامات بالا گزارش مى برند، چنانكه گويى اسرار بزرگ نظامى دشمن را كشف كرده و يا...

از همين جا بايد انديشيد كه شرايط در روزگار امامان معصومعليه‌السلام چگونه بود و زورمندان بيدادگرى كه آن بزرگواران را اولين و آخرين و جدى ترين خطر براى سلطه ظالمانه خويش مى ديدند، با آنان چگونه رفتار مى كردند، چرا كه سلطه گران به روشنى، عشق و ايمان مردم را به امامان نورعليه‌السلام مى ديدند و در اوج يقين بودند كه آنان بر قلبها حكومتى كنند عشق و شور توده هاى مردم به آنان عشق و شور مذهبى و عقيدتى است. عشق و شورى است كه از هر علاقه، پيوند و عشقى پرتوانتر، سختتر و كارسازتر است.

و اين امتيازى است كه حكومتگران با وجود قدرت و امكانات گسترده خويش از آن بى بهره بودند، آنان تنها بر كالبدهاى مردم حكومت مى كردند و نه بر دلها و قلبها، به زور سرنيزه و با منطق و سياست مشت آهنين، حكم مى راندند و نه با منطق دين و قانون و مقررات عادلانه و انسانى و عنصر دگرگونساز مهر و وفا و صفا و ايمان و پروا...

آرى! آنها به نام دين حكومت مى كردند و به دروغ خود را خليفه و جانشين پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معرفى مى كردند چرا كه رهبرى اسلامى كه از همان نخستين روزهاى درخشش اسلام شكل گرفته بود، در وجود گرانمايه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبلور داشت.

آن حضرت، زمامدار جامعه، فرمانده و رهبر مردم بود و قدرت قانونگذارى و اجراى مقررات و اداره كشور، به دست با كفايت او بود.

همو بود كه فرمان جهاد با ستم را مى داد و زكات و حقوق مالى را مى گرفت، مقررات و حدود الهى را برپا مى داشت و همه امور و شئون دينى و دنيوى جامعه را تدبير و تنظيم مى كرد.

خداوند، اين رهبرى عادلانه و كارساز را پس از پيامبر به امامان معصوم اهل بيتعليه‌السلام واگذار كرد و مقرر فرمود كه آنان يكى پس از ديگرى راه پيامبر و مسئوليتهاى خطير او را، جز دريافت وحى، به كف باكفايت خويش گيرند. اما آنچه نمى بايد مى شد اتفاق افتاد و قدرت پرستان با بازيگريها و بند و بستها و توجيه و تفسيرهاى جاه طلبانه، زمام امور جامعه را به كف گرفتند و بر اريكه قدرت تكيه زدند و با سلب امكانات و آزادى و پايمال ساختن حقوق و حدود و مقررات آنان را از دخالت در امور و شئون و نجات و فلاح جامعه بازداشتند.

اين حاكمان غاصب، در طول اين قرنها و عصرها همواره مدعى بودند كه سيستم آنان خلافت است و خودشان هم خليفه و جانشين پيامبر، زيرا اگر آنان ادعا مى كردند كه رژيمشان پادشاهى يا جمهورى است و خودشان نيز شاه يا رئيس جمهورند و نه خليفه پيامبر، مردم مسلمان بخاطر ناسازگارى تمام عيار سلطنت استبدادى و جمهورى، با خلافت و رهبرى معنوى مورد نظر دين، ديگر در برابر آنها سرفرود نمى آوردند.

به همين جهت امويان، عباسيان و... ادعاى خلافت مى كردند و خود را خليفه پيامبر جا مى زدند تا با اين بازيگرى و فريب بزرگ، براى خود حكومت معنوى و رهبرى دينى و مذهبى ثابت كنند و آنگاه با اين شگرد بر جان مال و هستى و امكانات مردم، به گونه كه خداى مردم باشند حكم برانند و امر و نهى كنند.

اما حقيقت كاملا غير از اين بود و خلافت اسلامى به مفهوم واقعى و درست آن چيزى است كه بايد در هاله اى از قداست و پاكى، دين باورى و ديندارى، دانش و بينش، تقوا و پرواپيشگى و ديگر شايستگيها و ويژگيهايى از اين گونه باشد و اين صفات و ويژگيها در آن حكومتگران خودكامه و مدعى خلافت و رهبرى اسلامى، نبود كه تاريخ درست و مستقل، اين واقعيت را تاءييد و گواهى مى كند.

و اين در حالى بود كه همه اين ويژگيهاى شايسته و بايسته جانشينى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خلافت اسلامى، به بهترين شكل و كاملترين صورت و زيباترين وجه، بطور بسيار گسترده در وجود گرانمايه امامان نورعليه‌السلام وجود داشت و اين حقيقت را نيز تاريخ با رساترين صداى خويش طنين افكن ساخته است.

شرايط دشوار عصر امام هادى

به هر حال امام هادىعليه‌السلام سخت گرفتار بود و از جمله راهها و وسايل حكيمانه اى كه براى رهايى از مراقبتهاى پليسى و كاستن از جو وحشت و ترور حكومت جور، برگزيد اين بود كه برخى از شايستگان را، در بغداد و در ديگر نقاط، انتخاب كرد تا آنها نماينده و وكيل حضرت هادىعليه‌السلام در ميان مردم و مرجع و مصدر امور دينى و دنيوى آنان باشند. از آن پس، به دستور آن حضرت، حقوق مالى به آنان سپرده مى شد و مسائل و معارف و احكام نيز از آنان سؤال مى گرديد و آنان نمايندگان حضرت در ميان مردم و واسطه بين امام و امت بودند و براى اينكه حكومت استبدادى آنان را نشناسد و به نقش حساس آنان آگاه نگردد، اين كار بزرگ و پرمخاطره را در پوشش كارهايى، نظير تجارت و ديگر رشته هاى مورد احتياج مردم انجام مى دادند و اين سبك تا شهادت حضرت هادىعليه‌السلام استمرار داشت.

پس از شهادت آن حضرت نيز، امام عسكرىعليه‌السلام همين سياست حكيمانه را دنبال كرد و پس از شهادت او نيز حضرت مهدىعليه‌السلام وكالت وكلا و نمايندگان شايسته پدر گرانقدر و نياى بزرگش را تنفيذ كرد كه در بخشهاى آينده خواهد آمد.

در حيات پدر

با توجه به اين نكته كه ما در بحث گذشته، آغاز غيبت صغرى را، از ولادت آن گرامى شناختيم، اينك بجاست كه گوشه اى از زندگى او، در زمان پدر گرانمايه اش را بصورت بسيار فشرده ترسيم نموده و اصل بحث را به بخشهاى آينده بگذاريم.

از نكات روشن در زندگى حضرت مهدىعليه‌السلام اين است كه آن گرامى پنج سال از دوران كودكى را، در شهر تاريخى سامرا و در كنار پدر گرانمايه اش حضرت عسكرىعليه‌السلام مى زيست و تا آخرين لحظات حيات پدر، غرق در مهر و عنايت پدر بزرگوارش بود.

در اين مدت امامت عسكرىعليه‌السلام آن وجود گرانمايه را، به برخى از شخصيتهاى مورد اعتماد نشان داد و ضمن معرفى او به عنوان دوازدهمين امام معصوم و مهدى موعود، آنان را به ديدار آن حضرت مفتخر ساخت كه برخى روايات در اين مورد را در بحث آينده، خواهيم نگريست.

و نيز روايات نشانگر اين واقعيت است كه: هنگامى كه حضرت عسكرىعليه‌السلام بوسيله سم خيانت و بيداد رژيم عباسى، به شدت مسموم گرديد و واپسين لحظات حيات او و فرا رسيد و انبوه جاسوسان و بيگانگان با اطمينان به اثر گذراى سم و شهادت آن حضرت، بيت رفيع امامت و ولايت را ترك كردند و رفتند، درست همان لحظات حضرت مهدىعليه‌السلام در خانه پدر و در كنار بستر او، حاضر گرديد.

پدر را در نوشيدن دارو يارى كرد و ظرف دارو را كه به سبب لرزش دست آن حضرت بر اثر مسموميت شديد، بر دندانهاى مباركش اصابت مى كرد براى او نگاه داشت.

اين آخرين ديدار آن پسر گرانمايه با اين پدر فرزانه بود و امام عسكرىعليه‌السلام ديگر به ملكوت پر كشيد و كودك قهرمان و عزيز و مقدس خويش را در برابر تندبادهاى حوادث و رنجها، بدون سايه پدر بر سر، تنها نهاد، او را به قدرتى كه هرگز ديدگان معنوى اش به خواب نمى رود سپرد تا محافظت كند.

جعفر و انحراف از خط اهل بيت

جعفر از فرزندان حضرت هادىعليه‌السلام بود كه بدبختانه از راه و رسم پدران گرانقدرش انحراف جست و راه هواپرستى و گناه را پيش گرفت. انحراف اين عنصر نگون بخت شگفت انگيز است، اما نه شگفت انگيزتر از انحراف فرزند (نوح) آن پيام آور بزرگ توحيد و تقوا كه خدا در مورد او خطاب به پدرش مى فرمايد:

يا نوح! انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح...( ۲۵۳ )

يعنى: اى نوح! او از خاندان تو نيست، او عملى است ناشايسته.

و نيز انحراف و گمراهى او از خط افتخار آفرين قرآن و عترت به سبب كوتاهى پدر بزرگوارش حضرت هادىعليه‌السلام در تربيت او نيست، همانگونه كه نبايد او را ساخته محيط نامناسب خانوادگى و فاميلى به حساب آورد، بلكه عامل گمراه سازنده او، عامل دوستان، همنشينان و گناه ورزانى بود كه او را از خط عدالت و تقوا منحرف ساخت و روشن است كه عامل رفاقت، دوستى و همنشين از عوامل مؤ ثر در پى ريزى و سازندگى يا تخريب و انحرف انسان است.

چگونگى انحراف او

در اينكه جعفر بر اثر دوستى و همنشينى با گمراهان از راه و رسم افتخار آفرين پدران گرانقدرش انحراف جست، ترديدى نيست اما چگونگى ارتباط او با دستگاه ستم، دوستان و همنشينان آلوده و منحرف كه به او اين مارك ننگ و عار را زدند و به اين فاجعه تاءسف بارش كشيدند و از خط اهل بيتعليه‌السلام منحرفش ساختند، اينها به خوبى براى نگارنده روشن نيست.

از شگفتيهاى روزگار اين است كه كارش به جايى رسيد كه حضرت عسكرىعليه‌السلام او را برادر، يار، ياور و محرم اسرار خويش نمى انگاشت و با اينكه فرزند گرانمايه اش حضرت مهدىعليه‌السلام را به شيعيان مورد اعتماد، نشان مى داد و خبر ولادت او را به دوستداران خاص گزارش مى نمود، جعفر را از اين امر خطير و رخداد پرشكوه آگاه نساخت و گويى او هرگز نمى دانست كه برادرش حضرت عسكرىعليه‌السلام داراى فرزند گرانمايه اى بنام مهدىعليه‌السلام است.

نمى دانم! شايد هم باخبر بود اما به دليل آرزوها، اهداف و نقشه هاى جاه طلبانه اى كه در سر مى پروراند خود را به نادانى مى زد و چنين وانمود مى كرد كه حضرت عسكرىعليه‌السلام فرزندى ندارد و اين (جعفر) است كه هم وارث اوست و هم جانشين معنوى و امام پس از آن حضرت.

يازدهمين امام، ۱۵ روز پيش از شهادت جانسوزش، نامه هاى متعددى براى دوستداران و شيعيان خويش در مدائن نوشت و به كارگزار بيت خويش، (ابوالاديان) داد و به او فرمود:

امض بها الى المدائن، فانك ستغيب خمسة عشر يوما و تدخل الى سر من راى يوم الخامس عشر و تسمع الواعية فى دارى و تجدنى على المغتسل.

فقلت: (يا سيدى! فاذا كان ذلك فمن؟)

قال: «من طالبك بجوابات كتبى فهو القائم بعدى.»

فقلت: (زدنى؟)

قال: «من يصلى على فهو القائم بعدى.»

قلت: (زدنى.)

قال: «من اخبر بما فى الهميان فهو القائم بعدى.»

يعنى: اين نامه را بردار و بسوى مدائن حركت كن! بدانكه كه سفرت ۱۵ روز به طول مى انجامد و پانزدهمين روز كه وارد سامرا مى گردى، صداى شيون از خانه ام طنين افكن خواهد بود و پيكرم را در مغسل براى غسل دادن خواهى ديد.

ابوالاديان با اندوهى عميق گفت: (سالار من! اگر چنين رخداد غمبارى در پيش است پس امام راستين پس از شما كيست؟ بار ديگر آن را معرفى كنيد.)

فرمود: (تو كار خود را انجام بده! هر كس پاسخ نامه ها را از تو خواست او جانشين واقعى من است.)

گفتم: سرورم! نشانه هاى بيشترى از دوازدهمين امام نور بيان كنيد.)

فرمود: (نشانه ديگر اين است كه هر كس بر پيكر من نماز خواند او امام بر حق است.)

باز هم نشانه بيشترى خواستم كه فرمود: (هر كس (هميان) يا بسته خاصى را كه از جايى خواهد رسيد طلبيد، او جانشين من است.) و ديگر شكوه و هيبت آن گرامى چنان مرا گرفت كه نتوانستم از جريان (هميان) پرس و جو كنم.

من نامه هاى آن حضرت را برداشتم و بسوى مدائن حركت كردم. پس از ورود نامه ها را به شخصيتهاى مورد نظر رساندم و جواب گرفتم و به سرعت بسوى سامرا بازگشتم و درست همان روزى كه حضرت عسكرىعليه‌السلام پيش‍ بينى كرده بود وارد شهر تاريخى سامرا شدم و ديدم دريغا كه صداى شيون از بيت رفيع امامت طنين انداز است و پيكر پاك و ملكوتى حضرت عسكرىعليه‌السلام براى غسل آماده است.

جمعيت موج مى زند و جعفر درب خانه ايستاده و گروهى، از جمله دوستداران خاندان وحى و رسالت بهت زده برگرد او حلقه زده اند، برخى شهادت يازدهمين امام نور را به جعفر تسليت مى گويند و برخى خلافت و امامت را تبريك و تهنيت.

نخستين نشان از نشانه هاى سه گانه

به خود گفتم: (اگر براستى اين جناب، با آن سوابق ننگين بخواهد امام شود، ديگر بايد مقام امامت و ولايت را بدرود گفت) چرا كه من او را به خوبى مى شناختم كه مشروبات حرام مى نوشد و در كاخ خليفه بيدادگر (عباسى) با همپالكى هايش قمار مى كند و طنبور مى نوازد. بناچار پيش رفتم و چون بسيارى، هم شهادت حضرت عسكرىعليه‌السلام را تسليت گفتم و هم بر ادعاى امامت او تبريك؛ اما با همه وجود در انديشه سخنان امام عسكرىعليه‌السلام و نشانه هايى بودم كه براى امام راستين پس از خويش بيان فرموده بود.

جعفر، پاسخ تسليت و تبريك مرا گفت، اما نه چيزى خواست و نه از مطلبى پرسيد.

درست در همين هنگام (عقيد) آمد و به جعفر گفت: (سرورم! پيكر مطهر حضرت عسكرى را كفن كرده ايم و آماده است كه نماز بگذاريد.)

جعفر در حالى كه عناصرى از جاسوسان دستگاه خلافت، پيشاپيش او و گروهى از شيعيان نيز با نگرانى اطراف او را گرفته بودند، براى نماز بر پيكر حضرت عسكرى وارد صحن خانه شد و بسوى آن رفت تا نماز بخواند، اما هنگامى كه تصميم گرفت نماز را آغاز كند بناگاه كودكى بسان پاره ماه، با نقاب بر چهره و با موهايى پرپشت و زيبا و با دندانهايى باز و شمرده كه با فاصله هاى متناسب به سبك دلنشينى رديف شده بودند، از درون خانه تجلى كرد و با شجاعت و شهامتى وصف ناپذير، رداى (جعفر) را گرفت و به شدت او را عقب راند و فرمود:

«تأخر يا عم! فانا احق بالصلاة على ابى ».( ۲۵۴ )

يعنى: عمو! عقب برو! من بايد بر پيكر پاك پدر نماز گذارم نه تو، چرا كه من بر نماز خواندن بر پيكر مطهر پدرم، از همه زيبنده ترم.

(جعفر) در حالى كه رنگ از چهره اش پريده بود، عقب نشينى كرد و آن كودك شكوهمند پيش آمد و بر بدن پاك حضرت عسكرىعليه‌السلام نماز خواند و پيكر مطهر او در كنار مرقد منور پدرش امام هادىعليه‌السلام به خاك سپرده شد.

نشانه دوم

...آنگاه آن كودك گرانمايه به من نگريست و فرمود: (ابوالاديان! پاسخ نامه ها را بياور!)

بى درنگ همه را به او تقديم داشتم و با خود گفتم: (خداى را سپاس كه تا اين لحظه دو نشان از نشانه هايى را كه حضرت عسكرىعليه‌السلام براى امام راستين پس از خود فرموده بود، در اين وجود گرانمايه ديدم اينك بايد در انتظار سومين نشانه باشم.)

نشانه سوم

از صحن خانه حضرت عسكرىعليه‌السلام بيرون آمدم و بسوى جعفر رفتم كه او نيز از بيت رفيع امامت خارج مى شد. در كنار او بودم كه (حاجز و شاء) به او گفت: (جناب! اين كودك چه كسى بود؟) گويى در اين انديشه بود كه او را تكان دهد و از خواب غفلت بيدار سازد و حجت را براى او تمام كند.

اما جعفر پاسخ داد: (بخداى سوگند! تاكنون نه او را ديده ام و نه مى شناسم.)

در آنجا نشسته بوديم كه كاروانى از شهر (قم) رسيد و از حضرت عسكرىعليه‌السلام پرسيدند و با سوگ غمبار رحلتش روبرو شدند.

پرسيدند: (اينك امام پس از آن حضرت كيست؟)

گروهى: جعفر را نشان دادند.

كاروانيان هوشمند پيش آمدند و ضمن عرض تسليت بخاطر شهادت حضرت عسكرىعليه‌السلام و تبريك امامت و ولايت جعفر گفتند: (عالى جناب! ما از ايران آمده ايم و به همراه خويش موال و نامه هايى آورده ايم، تقاضاى ما اين است كه مقدار پولها و نام ارسال كنندگان نامه ها را بيان فرماييد)

جعفر برآشفت و بپا خاست و دامن لباس خويش را تكان داد و گفت (شما مى خواهيد ما از غيب خبر دهيم؟ و بر آنان پرخاش كرد.

درست در اين بحران بود كه يكى از خدمتگزاران حضرت مهدىعليه‌السلام از بيت رفيع امامت بيرون آمد و خطاب به كاروانيان هم نام يك يك نويسندگان نامه ها را برشمرد و هم به آنان پاسخ داد كه: (در هميان، يك هزار دينار است و ده دينار آن نيز سكه هاى تقلبى است.)

كاروانيان انديشمند و با درايت، شادمان شدند و گفتند: (همان وجود گرانمايه اى كه تو را بسوى ما فرستاده است، او امام راستين و جانشين حضرت عسكرىعليه‌السلام است و نه ديگرى) و همه اموال را به همراه نامه ها، تقديم داشتند و من نيز سومين نشانى را كه سالارم حضرت عسكرىعليه‌السلام داده بود به چشم خويش ديدم.