امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور0%

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده: سيد محمد كاظم قزوينى
گروه:

مشاهدات: 44075
دانلود: 3557

توضیحات:

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 199 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44075 / دانلود: 3557
اندازه اندازه اندازه
امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده:
فارسی

نخستين سفير

نام بلند آوازه نخستين سفير امام مهدى (عليه‌السلام ) (عثمان بن سعيد ) بود و كينه اش (ابو عمرو ) و لقبهاى پر افتخارش عبارتند از: (عمرى ) (اسدى ) (عسكرى ) (سمان ) (زيات ).

دليل سه لقب، از پنج لقب، روشن است كه انتساب به بنى اسد و منطقه نظامى سامرا و خانوادگى است، اما دو لقب ديگر بدان جهت به او داده شد كه در آن جو وحشت و ترور حاكميت استبداد عباسى، به منظور تقيه و پوشش داده به سفارت خويش از جانب امام عصر (عليه‌السلام ) تجارت روغن مى نمود و آن مسئوليت خطير را در اين پوشش به انجام مى رسانيد. شيعيان به سوى او مى رفتند و اموال، حقوق، نامه ها و پرسشهاى خويش از دوازدهمين امام نور (عليه‌السلام ) را، به او تحويل مى دادند و آن مرد با درايت و پر شهامت و اخلاص، آنها را به گونه اى خاص، گاه با قرار دادن در ظرفها و پوستهاى مخصوص حمل آب و روغن، به سوى حضرت مهدى (عليه‌السلام ) مى فرستاد تا دشمن و جاسوسان پى نبرند.

او افتخار خدمت به امام هادى (عليه‌السلام ) را نيز در پرونده زندگى شايسته خويش داشت و از يازده سالگى به اين افتخار نائل آمد و اين نشانگر اوج هوشمندى، خردمندى، رشد فكرى اين نوجوان و ديگر ويژگيهاى او همچون: عدالت؛ امانتدارى، درستى و شايستگى او است و راستى كه: (خداوند هر كس را خواست به لطف خويش مفتخر مى سازد.)

(احمد بن اسحاق) كه از فرزانگان است آورده است كه: از حضرت هادى (عليه‌السلام ) پرسيدم: (سالارم! با چه كسى رابطه برقرار كنم و از چه كسى تعاليم و پيامهاى شما را بگيرم و گفتار چه كسى را بپذيرم؟)

امام هادى (عليه‌السلام ) فرمود:

«العمرى ثقتى، فما ادى اليك عنى فعنى يؤ دى و مال قال لك عنى فعنى يقول، فاسمع له واطع، فانه الثقة المامون ».( ۲۶۴ )

(عمرى) مورد اعتماد من است، هر آنچه از من بسوى شمار آورد از ما آورده است و آنچه از من گفت براستى از من مى گويد. پس، بشنو و اطاعت كن! چرا كه امين و مورد اعتماد است.

(عمرى) اين فرزانه روزگار، پس از شهادت حضرت هادى (عليه‌السلام ) به افتخار ديگرى مفتخر گرديد و نمايندگى و وكالت خاص حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) را، خداوند روزى او ساخت.

از امام عسكرى آورده اند كه به جناب احمدبن اسحاق فرمود:

«العمرى وابنه. ثقتان، فما اديا اليك عنى فعنى يؤ ديان و ما قالا لك فعنى يقولان فاسمع لهما واءطعهما، فانهما الثقتان المامونان( ۲۶۵ )

عمرى و پسرش هر دو ثقه و مورد اعتمادند، هر آنچه از سوى من براى تو آوردند ترديد مكن كه از سوى ماست و هر چه مى گويند از جانب ماست. بنابراين سخنان آن دو را بشنو و پيروى آنان نما و بدان كه هر دو امين و مورد اعتمادند.

حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) نامه اى طولانى به (اسحاق بن اسماعيل نيشابورى) مرقوم داشته اند، فرازى از آن نامه در مورد جناب (عثمان بن سعيد عمرى) است كه مى فرمايد:

«...فلا تخرجن من البلدة حتى تلقى العمرى (رضى الله عنه برضاى عنه) و تسلم عليه و تعرفه و يعرفك، فانه الطاهر الامين، العفيف، القريب منا و الينا ...»( ۲۶۶ )

شما از شهرك حركت نكن تا با (عمرى) ملاقات كنى و بر او سلام نمايى، هم تو او را بشناسى و هم شما را، چرا كه او شخصيتى پاك و امين و عفيف و به ما خاندان وحى و رسالت، بسيار نزديك است.

و نيز از محمد بن اسماعيل و على بن عبدالله سجستانى آورده اند كه:

ما دو نفر در سامرا به محضر حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) شرفياب شديم و در همان هنگام گروهى از دوستداران و شيعيان آن حضرت در خدمتش بودند كه (بدر) يكى از كارگزاران بيت رفيع امامت وارد اطاق شد و گفت: (سالار من! گروهى درب خانه هستند كه گرد و غبار سفر بر سر و چهره دارند.)

حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) به حاضران فرمود:

(اينان دسته اى از شيعيان ما از (يمن) هستند...) تا به (بدر) فرمود: (برو عثمان بن سعيد عمرى را بياور!)

طولى نكشيد كه (عمرى) آمد و حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) به او فرمود:

«امضن يا عثمان! فانك الوكيل والثقة المامون على مال الله واقبض من هولاء النفر اليمنيين ماحملوه من المال ...»

عثمان بن سعيد! شما وكيل من هستى و مردى امين و مورد اعتماد بر اموال خدا، برو از اين گروه كه از (يمن) آمده اند و اموالى آورده اند تحويل بگير...

آنگاه ما گفتيم: (سالار ما! سوگند كه عثمان بن سعيد از بهترين شيعيان شماست، تقاضا مى كنيم ديدگاه خود را در مورد موقعيت او بيان فرماييد. آيا او وكيل و نماينده و مورد اعتماد شما در دريافت اموال هست يا نه؟

حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) فرمود:

«نعم... واشهدوا على ان عثمان بن سعيد العمرى وكيلى و ان ابنه محمدا وكيل ابنى مهديكم( ۲۶۷ )

آرى! شاهد باشيد كه عثمان بن سعيد عمرى، وكيل من است و پسرش محمد بن عثمان، وكيل پسرم مهدى شما (امت پيامبر) است.

و نيز از گروهى از شيعيان روايت شده است كه: ما بطور گروهى به محضر حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) شرفياب شديم تا از حجت خدا پس از آن جناب بپرسيم، در حالى كه ۴۰ نفر در مجلس حضور داشت، (عثمان بن سعيد عمرى) بپاخاست و گفت: (پسر پيامبر! از موضوعى بزرگ مى خواهم بپرسم كه شما از من بدان آگاه ترى.)

امام عسكرى برخاست و فرمود: (بگويم براى چه اينجا گرد آمده ايد؟)

گفتيم: (آرى! اى پسر پيامبر!)

فرمود: (آمده ايد از امام راستين پس از من سؤال كنيد.)

پاسخ داديم: (آرى!)

در اين هنگام به دستور امام عسكرى (عليه‌السلام ) پسرى همانند پاره ماه وارد شد كه شبيه ترين مردم به امام عسكرى (عليه‌السلام ) بود و امام (عليه‌السلام ) خطاب به گروه فرمود:

«هذا امامكم من بعدى و خليفتى عليكم اطيعوه و لاتتفرقوا من بعدى فتهلكوا فى أديانكم

«إلا! وانكم لا ترونه بعد يومكم هذا حتى يتم له عمر، فاقبلوا من عثمان ما يقوله و انتهوا الى اءمره واقبلوا قوله ...»( ۲۶۸ )

اين امام شما مردم پس از من و جانشين من، در ميان شماست. از او اطاعت كنيد و پس از من پراكنده مشويد كه در دينتان به هلاكت خواهيد رسيد.

بهوش باشيد كه امروز به بعد، ديگر تا پايان دوران (غمبار) غيبتش، او را نخواهيد ديد، از اين رو آنچه عثمان بن سعيد از او براى شما خبر آورد، بپذيريد و از هشدار او باز ايستيد و گفتارش را قبول كنيد.

و نيز در بحث ولادت حضرت مهدى (عليه‌السلام ) آورديم كه امام عسكرى (عليه‌السلام ) پس از ولادت فرزندش، به عثمان بن سعيد عمرى دستور داد كه هزاران رطل گوشت و نان بخرد و در ميان تهيدستان تقسيم نمايد و تعدادى گوسفند به سلامتى حضرت مهدى (عليه‌السلام ) عقيقه نمايد.

جناب عثمان بن سعيد در بغداد مى زيست و به شهر تاريخى سامرا به منظور ديدار دو امام گرانمايه حضرت هادى و عسكرى (عليه‌السلام ) بسيار سفر مى كرد. از برخى روايات دريافت مى گردد كه جناب (عمرى) در مراسم غسل و كفن و دفن حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) حضور داشت، اما مباشر غسل، حضرت مهدى (عليه‌السلام ) بود چرا كه امام معصوم را جز امام و معصوم ديگر، غسل نمى دهد. اين عقيده استوار ماست، گرچه تاريخ در مورد غسل دادن حضرت مهدى (عليه‌السلام ) بر پيكر پاك پدرش، از بيان حقيقت كوتاهى كرده است.

پس از رحلت امام يازدهم، حضرت مهدى (عليه‌السلام ) جناب عمرى را در وكالت ابقا و به سفارت خويش برگزيد. بر اين اساس است كه او نخستين سفير و نايب محبوب دلها، رابط ميان او و شيعيان و دوستانش در رسانيدن نامه ها و مسايل و حل مشكلات آنهاست و شماره ديدارها و افتخار تشرف او به پيشگاه حضرت مهدى (عليه‌السلام ) و چگونگى ديدارها و اندازه ملاقاتهاى او را كه روزانه، هفتگى، ماهانه و يا براساس شرايط و نياز، صورت مى گرفته است، اينها را فقط خدا مى داند. تنها او مى داند كه جناب عمرى در روزگارى كه ميليونها شيعه از افتخار ديدار يار و توفيق زيارت آن گرامى محروم بودند، چقدر به زيارت او مفتخر گشته است.

آرى! امانتدارى و مصلحت، او را ملتزم مى ساخت كه اين راز را براى مردم آشكار نسازد تا با صاحبش بماند و دفن گردد، يا خبر برخى از ديدارها، پس از رحلت او آشكار گردد.

براى نمونه

در روايت است كه عبدالله بن جعفر با جناب عمرى، پس از رحلت حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) ملاقات كرد و ضمن سوگند دادن به او گفت: (تو را به حرمت حق و به حرمت دو امام گرانمايه، حضرت هادى و عسكرى كه تو را مورد اعتماد خويش مى شناختند، سوگندت مى دهم كه بگويى، آيا فرزند حضرت عسكرى، صاحب الزمان را ديده اى؟)

جناب (عمرى) سخت گريست و در برابر اصرار بسيار او، از او پيمان گرفت كه تا او در قيد حيات است به كسى نگويد. آنگاه فرمود: (آرى! آن محبوب دلها را بسيار ديده ام....)( ۲۶۹ )

كوتاه سخن اينكه: (عمرى) از نوابغ روزگار بود، هم در ميدان تعقل و تفكر و هم در ديگر ميدانها، بايد امتيازات خاص او همچون تقوا پيشگى، پرهيزكارى، امانت و ديگر ارزشها و ويژگيهايى را كه او را به مقام والاى نيابت عامه و خاصه اوج بخشيد، اينها را نيز بر نبوغ فكرى و عقلى او افزود و گفت: (گوارا باد بر صاحبان نعمت، نعمتهايشان!)

آرى! او از جوانى و پيش از آن، به افتخار سعادت و شرافت خدمت امامان نور (عليه‌السلام ) نايل آمد و تا آخرين لحظات زندگى غرق در اين نيكبختى و افتخار بود.

ترديدى نيست كه سه امام گرانقدر، او را پس از آزمايش به اين مسئوليت خطير و جايگاه رفيع برگزيدند، چرا كه ويژگيهاى لازم را در او يافتند و حضرت مهدى (عليه‌السلام ) به او دستور داد فرزندش (محمد بن عثمان) را پس از خود بجاى خويش نصب كند تا كارها را سر و سامان دهد و نقش حساس پدر را ايفا نمايد.

دومين سفير خاص

دومين نايب خاص حضرت مهدى (عليه‌السلام ) در عصر غيبت كوتاه مدتش، (محمد بن عثمان ) بود. او كينه اش ابوجعفر و به لقب (عمرى )، (عسكرى ) و (زيات ) خوانده مى شد.

از بهره ها و نعمتهاى بزرگ جناب (عثمان بن سعيد) در زندگى پر افتخارش از جمله اين بود كه خداوند فرزند شايسته اى به او روزى ساخت كه در ويژگيها و امتيازات و فضايل اخلاقى، بسان پدر بود.

و در صفحات گذشته ترسيم گرديد كه حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) تصريح فرمود كه: (عمرى و فرزندش، هر دو مورد اعتماد ما هستند.)

و نيز فرموده: (پسرش محمد، وكيل پسرم، مهدى شما، خواهد بود.)

گزينش سفير دوم، از اين رو بود كه حضرت مهدى (عليه‌السلام ) (محمد) را به جاى پدر برگزيد تا همان نقش حساس و اساسى را كه پدرش در دوران پر افتخارش به عهده داشت ايفا كند و طى نامه هاى متعددى به بزرگان شيعه، به همه اطلاع داد كه (محمد) را به عنوان نايب دوم، برگزيده است.

از جمله اين نامه ها، نامه مباركى است كه آن گرامى به (محمد بن ابراهيم مهزيار) مرقوم داشته است كه از جمله مرقوم مى فرمايد:

والابن (وقاه الله) لم يزل ثقتنا فى حياة الاب (رضى الله عنه و ارضاه و نضر وجهه) يجرى عندنا مجراه ويسد مسده و عن امرنا ياءمر الابن و به يعمل، تولاه الله فانته الى قوله....( ۲۷۰ )

پسر جناب (عثمان بن سعيد)، (محمد)، كه خداى نگاهدار او باد! همچنان به انجام مسئوليت خطير او همت مى گمارد و جاى خالى او را در خدمت به حق و عدالت، پر مى كند. او نيز چون پدرش كه خداى از او راضى باد!... دستورات ما را بيان مى كند و بدان عمل مى نمايد، خداى او را دوست بدارد. از اين رو سخن او را بشنو و اوامر او را امتثال نما!...

جناب (محمد بن عثمان) با دريافت نامه اى كه حضرت مهدى (عليه‌السلام ) در آن، رحلت پدرش را به او تسليت فرموده بود، برگ زرين ديگرى بر دفتر افتخارات خويش افزون ساخت كه در آن نامه مبارك از جمله آمده است:

«انالله و انا اليه راجعون، تسليما لامره و رضاءا بقضائه، عاض ابوك سعيدا ومات حميدا، فرحمه الله و الحقه باءوليائه و مواليه (عليه‌السلام )فلم يزل مجتهدا فى اءمرهم، ساعيا فيما يقربه الى الله (عزوجل) واليهم، نضر الله وجهه و اءقاله عثرته ....»

«أجزل الله لك الثواب و أحسن لك العزاء، رزنت ورزئنا و اوحشك فراقه و اءوحشنا، فسره الله منقلبه

«كان من كمال سعادته أن رزقه الله تعالى ولدا مثلك، يخلفه من بعده و يقوم مقامه باءمره و يترحم عليه

«و أقول، الحمدلله، فان الانفس طيبة بمكانك و ما جعله الله تعالى فيك وعندك أعانك الله و قواك و عضدك و وفقك و كان لك وليا و حافظا و راعيا و كافيا و معينا( ۲۷۱ )

يعنى: همه ما از آن خدا هستيم و همگى بى ترديد بسوى او باز مى گرديم. ما تسليم فرمان او و راضى به داورى و فرمان و تقدير او هستيم.

پدرت، سعادتمندانه زيست و ستوده و شايسته از جهان رخت بربست. رحمت و بخشايش خدا بر او باد و خداوند او را به اولياى خويش ملحق سازد!

او همواره در انجام دستورات پيشوايان و سروران خويش، كوشا بود و در كارهايى كه او را به خدا و اولياى او نزديك سازد، كوشش خستگى ناپذيرى داشت، خداوند روح او را شاد و چهره اش را درخشان سازد و او را بيامرزد.

خداوند پاداش و ثواب تو را افزون گرداند و در اين مصيبت به تو شكيبايى نيكو ارزنى دارد.

محمد! تو اينك در رحلت پدر داغدار و مصيبت زده اى و ما هم اندوهگين. فراق پدرت براى تو وحشتناك بود و براى ما اندوهبار. خداوند او را در بازگشتگاه خود شادش گرداند.

از كمال نيكبختى او اين است كه خداوند فرزندى چون تو به وى روزى ساخت كه پس از مرگ او بماند و جانشين او گردد و براى پدر طلب آمرزش نمايد.

بر اين نعمت، خداى را سپاس، چرا كه دلهاى شيعيان ما به وجود تو و به آنچه خدا در شخصيت تو و نزد تو قرار داده است، شادمانند. خدا ياريت كند و به تو نيرو و اقتدار بخشد و پشتيبانيت كند و در كارها، به تو توفيق ارزانى دارد و نگهبان، حافظ، كفايت كننده امور و يار و ياورت باشد!

شگفتا ؟!

شما خواننده گرامى! به نامه گرانقدر حضرت مهدى (عليه‌السلام ) به محمد بن عثمان يك بار ديگر بنگريد، براستى كه قلم ناتوانتر از آن است كه نشانه هاى مباهات و افتخارى را كه امام عصر (عليه‌السلام ) در اين مرقوم مبارك، به اين پدر و پسر پر افتخار، عنايت فرموده است بر شمارد و آنگونه كه مى بايد ترسيم كند.

هر واژه اى از انبوه واژهاى اين نامه، ستايش عطرآگين و نشانى رفيع و بلند و پرافتخار است كه اگر مردى در زندگى خويش به يكى از آنها كامياب گردد و نايل آيد براستى زيبنده است كه سرفرازانه سر برافرازد و مباهات كند و بر خود ببالد و بگويد: (هان اى جهانيان! آيا چو منى هست؟ نظير من كيست؟)

شگفتا! آخر چگونه اين همه افتخارات و ارزشهايى كه گرانبهاتر و پر ارزشتر از هر چيز نفيس و ارزشمندى است، كه در وجود جناب عثمان بن سعيد و فرزند خلف او، محمد گرد آمد؟ گوارا باد بر آن دو اين افتخار و نيكبختى دنيا و آخرت!

جناب محمد بن عثمان، بسان پدرش سفير و رابط ميان حضرت مهدى (عليه‌السلام ) با تمامى شيعيان آن حضرت بود، چه شيعيانى كه در عراق مى زيستند و چه دوستداران و ارادتمندانى كه از قم و ديگر شهرهاى اسلامى در پى محبوب و امام خويش بودند و از سفير و نايب خاص او، سراغ او را مى گرفتند.

و همانگونه كه گذشت، محل خدمت و سفارت او نيز در بغداد بود.

روشن است كه آن جناب وظايف و مسئوليتهايى را كه بر دوش داشت در جوى از كتمان و تقيه و رازدارى انجام داد. او اموال و حقوق شرعى را از شيعيان دريافت مى داشت و به صورت نهانى همه را به حضرت مهدى (عليه‌السلام ) تقديم مى داشت و يا به گونه اى كه او مقرر مى فرمود به مصرف مى رسانيد.

اما اينكه چگونه و به چه صورتى اموال را به آن گرامى تقديم مى كرد موضوع روشنى است و از هر جهت با ابهام پيچيده است.

آن جناب بارها به شايستگان خبر داد كه پس از رحلتش (حسين بن روح نوبختى) بجاى او منصوب شده و انجام وظيفه خواهد كرد.

سومين سفير آن حضرت

او بنام (حسين بن روح ) بود و كينه اش (ابوالقاسم ) و در لقب به (نوبختى ) شهرت داشت.

در جامعه تشيع آن روزگار، شخصيت پر آوازه، انديشمند و معروف بود و پيش از افتخار تصدى نيابت خاص، وكيل دومين سفير حضرت مهدى (عليه‌السلام ) جناب محمد بن عثمان بود، هم به املاك او نظارت داشت و هم رابط ميان او و بزرگان شيعه در نقاط مختلف كشور پهناور اسلامى بود و از اين راه دستورات و تعليمات اهل بيت (عليه‌السلام ) و اخبار نهانى را به آنان مى رساند.

به همين جهت، هنگامى كه شيعيان ديدند دومين نايب امام عصر (عليه‌السلام ) او را امين مى شناسد و به او اعتماد مى كند و به فضيلت و ديندارى او گواهى مى نمايد و او را شايسته وكالت خويش مى نگرد، به تدريج اعتماد همگى به او فزونى يافت و مورد توجه همگان قرار گرفت.

او شخصيت والايى بود كه به خردمندى و فرزانگى و رشد فكرى و دينى شهرت بسزايى داشت و موافق و مخالف بر اين واقعيت گواهى مى دهند، تا جايى كه اهل سنت نيز او را تكريم و احترام مى نمودند.

اين امتيازات و شرايط و ويژگيها براى (جناب حسين بن روح) پايگاه پرشكوه مردمى و موقعيت بلندى بخشيده بود كه همه مردم، با وجود راه و روش مختلف و هدف و مذهب متفاوت و در سطوح گوناگون به او بهاى بسيار مى دادند و به ديده احترام مى نگريستند.

پيش از رحلت دومين نايب، خاص فرمانى از جانب امام عصر (عليه‌السلام ) صادر گرديد كه به موجب آن، جناب (محمد بن عثمان) دستور يافت تا (حسين بن روح) را بجاى خويش معرفى كند و چنين كرد.

او آنگونه كه مى بايد اعلان كرد كه جانشينش پس از رحلت، حسين بن روح خواهد بود و بدين منظور، بزرگان شيعه را گرد آورد و ضمن بياناتى از جمله فرمود: (اگر من از دنيا رفتم حسين بن روح جانشين من است چرا كه دستور يافته ام او را بجاى خويش برگزينم، از اين رو در زندگى خود به او مراجعه كنيد و در كارها به او اعتماد ورزيد.)( ۲۷۲ )

و نيز هنگامى كه ساعتهاى واپسين عمر او فرا رسيد، انبوهى از سرشناسان و بزرگان شيعه كنار بسترش گرد آمدند و آن جناب خطاب به آنان گفت: (اين ابوالقاسم، حسين بن روح نوبختى جانشين من است و ميان شما و حضرت صاحب الامر (عليه‌السلام ) سفير و وكيل و مورد اطمينان و امين است.

از اين رو در كارهايتان به او مراجعه كنيد و در كارهاى مهم خود به او اعتماد نماييد. من اين فرمان را دريافت داشته بودم و آن را به شما دوستداران اهل بيت رسانيدم.)( ۲۷۳ )

روايت است كه دومين نايب خاص امام عصر (عليه‌السلام ) دوست گرم و پر مهرى بنام (جعفر بن احمد) داشت و با او بسيار نشست و برخاست مى نمود.

اين دوستى به جايى رسيده بود كه آن جناب، در اواخر زندگى اش جز غذايى كه در خانه اين دوست فراهم مى شد چيزى ميل نمى كرد و بسيارى از شيعيان با آگاهى بر اين دوستى در اين انديشه بودند كه جعفر بن احمد، سومين نايب خاص امام عصر (عليه‌السلام ) و جانشين دوست خود خواهد بود، اما حضرت مهدى (عليه‌السلام ) حسين بن روح نوبختى را به سفارت برگزيد.

جالب است كه (جعفر بن احمد) با وجود ارتقاء مقام حسين بن روح، هرگز رفتار و عملكرد دوستانه و صميمانه خويش را با او تغيير نداد بلكه همانگونه، كه در خدمت دومين نايب امام عصر (عليه‌السلام ) تا آخر كار، در كمال مهر و وفا ايستاد، به خدمت سومين نايب نيز كمر همت بست. همواره در مجلس او حضور مى يافت و او را مخلصانه در راه انجام وظايف و به دوش كشيدن بار گران مسئوليتهايش يارى مى كرد و تا آخرين لحظات زندگى (جناب نوبختى) در خدمت او ايستاد، تا سرانجام سومين نايب خاص نيز پس از ۲۱ سال خدمت به حق و عدالت، در سال ۳۲۶ هجرى جهان را بدرود گفت.

چهارمين نايب خاص

نام چهارمين نايب خاص محبوب دلها، (على بن محمد ) بود، كينه اشابوالحسن و در لقب به (سمرى ) شهرت داشت.

حضرت او را براى سفارت خويش برگزيد و به جناب حسين بن روح نيز دستور داد كه او را به جانشينى خويش معرفى كند و آن جناب نيز دستور مبارك امام خويش را اجرا كرد.

شخصيت والاى آن جناب بسان خورشيدى بود كه نيازى به معرفى درخشندگى نور او نيست و امانتدارى، تقوا، شكوه و عظمت او فراتر از گفتار و نوشتار است.

از كرامتهاى آن فرزانه روزگار از جمله اين بود كه در بغداد، خبر از رحلت (ابن بابويه قمى)، پدر گرامى صدوق، كه مردى در رى مى زيست داد و گفت: (در اين ساعت، او چشم از جهان فرو بست.) و گروهى از شيعيان كه در حضورش بودند ماه و روز و ساعتى را كه او فرموده بود يادداشت كردند، آنگاه پس از ۱۷ روز كه خبر رحلت او به بغداد رسيد ديدند كاملا با نوشته آن روز كه جناب (سمرى) فرموده بود، تطبيق دارد.

با پايان يافتن زندگى پر افتخار چهارمين نايب خاص امام عصر، غيبت (صغرى) يا كوتاه مدت آن گرامى و نيز نيابت و سفارت خاص نيز به پايان رسيد و از آن روز غيبت طولانى آن خورشيد جهان افروز، آغاز گرديده است كه تاكنون نيز ادامه دارد. اميد كه با ظهور مباركش اين فراق و انتظار و اين دوران غمبار غيبت پايان پذيرد، ان شاء الله.

رحلت جناب سمرى

درست پيش از شش روز از رحلت چهارمين نايب خاص بود كه پيام كتبى مباركى از سوى حضرت مهدى (عليه‌السلام ) به آن جناب صادر گرديد، كه اينگونه بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

«يا على بن محمد السمرى! اعظم الله اجر اخوانك فيك، فانك ميت ما بينك و بين ستة ايام، فاجمع امرك و لاتوص الى احد فيقوم مقامك بعد وفاتك، فقد وقعت الغيبة التامة فلاظهور الا بعد اذن الله تعالى ذكرة و ذلك بعد طول الامد وقسوة القلوب و متلاء الارض جورا( ۲۷۴ )

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

هان اى على بن محمد سمرى! خداوند پاداش برادران دينى ات را در رحلت تو، پر شكوه و بزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر به سراى باقى خواهى شتافت، از اين رو به كارهايت رسيدگى كن و در مورد هيچ كس به عنوان جانشين خود، وصيت ننما، چرا كه عصر غيبت كامل، فرا رسيده است و ديگر جز پس از دريافت فرمان از جانب خدا ظهور نخواهد بود و دريافت فرمان از جانب خدا نيز پس از گذشت روزگاران و سخت شدن قلبهاى مردم و لبريز شدن زمين از ظلم و جور خواهد بود.

جناب سمرى، اين توقيع مبارك را در خانه اش براى مردم خواند و آنان از روى آن توقيع شريف، نسخه برداشتند و از خانه آن جناب رفتند، اما هنگامى كه روز ششم بسوى خانه او آمدند، ديدند در واپسين لحظات است.

پرسيدند: (جانشين شما كيست؟)

پاسخ داد: (خداى را امرى است كه خود به انجام رساننده آن است.)

و اين آخرين سخنى بود كه از او شنيده شد و آنگاه جهان را بدرود گفت و اين در سال ۳۲۹ هجرى اتفاق افتاد.( ۲۷۵ )

نمايندگان حضرت مهدى

در دوران زندگى چهار سفير خاص امام عصر (عليه‌السلام ) شيعيان و دوستداران، مسايل فقهى، حقوقى، مالى و گاه مسايل شخصى خود را نيز از طريق آنان از امام گرانقدر خويش مى پرسيدند و پس از مدت كوتاه، پاسخ شايسته و بايسته آن را دريافت مى كردند.

اين سفيران خاص نيز در شهرهاى مختلف جهان اسلام، هر كدام نمايندگانى داشتند كه در فراهم ساختن امكانات انجام شايسته مسئوليتهاى خطير سفارت حضرت مهدى (عليه‌السلام ) براى آنان، نقش شايسته اى را ايفا مى كردند.

اين نمايندگان، در زندگى و راه و رسم خويش، بسيار شايسته كردار و در عقيده و ايمان خود، بسيار مستقيم و درست انديش بودند و همگى به پارسايى، تقوا پيشگى و شايستگى شهرت داشتند و تا آخرين لحظه زندگى نيز به همان سبك زيسته، نه انحرافى از آنان ديده شد و نه لغزش و ارتجاعى. اين بزرگواران، براى دريافت پاسخ مسايل و موضوعات خويش كه مردم از آنان پاسخ آنها را مى خواستند، گاه به سوى سفيران خاص امام عصر (عليه‌السلام ) مراجعه مى كردند و گاه بطور بى واسطه به سوى خود آن گرامى مرد عصرها و نسلها كه ما در اينجا، به منظور پرهيز از گستردگى بحث، تنها نام بلند آوازه و نيك آنان را مى آوريم و بيوگرافيشان را وا مى گذاريم.

نام برخى از آنان عبارت است از:

۱. حاجز بن يزيد كه لقبش وشاء بود.

۲. ابراهيم بن مهزيار

۳. محمد بن ابراهيم

۴. احمد بن اسحاق قمى

۵. محمد بن جعفر اسدى

۶. قاسم بن علاء

۷. حسن بن قاسم

۸. محمد بن شاذان

و نيز شخصيتهاى ديگرى نام و نشانشان آمده است كه وكالت آنان ثابت نشده يا در ميان محدثان شهرت نيافته اند، كه از آنها مى گذريم.

مدعيان دروغين سفارت و نمايندگى

از شگفتيهاى روزگار اين است كه شمارى از ياران حضرت هادى و حضرت عسكرى (عليه‌السلام ) فرجام شقاوتبار و عاقبت بسيار بدى را براى خويش برگزيدند و از راه درست و مسير حق و عدالت انحراف جستند، با اينكه هم داراى سابقه درخشانى بودند و هم بسيار به محضر آن دو بزرگوار تشرف يافته و هم، پيوندشان سخت و استوار بود.

روايات بسيار از آن دو امام معصوم شنيده بودند تا جايى كه يكى از آنان با گردآورى و دسته بندى آن روايات، تءليف نموده بود.

انگيزه ها و اسباب انحراف

با تعمق شايسته و بايسته در موضوع، براى انحراف آنان از راه درست و عادلانه، جز انگيزه هاى ذيل را نمى توان يافت:

۱. حرص و آز در تاءمين منافع نامشروع شخصى.

۲. طمع به اموال و امكاناتى كه انبوه دوستداران امام عصر (عليه‌السلام ) به آنها داده بودند تا بوسيله آنان به آن حضرت برسد.

۳. جاه طلبى و دوستى رياست و عشق به شهرت و قدرت، تا از وراى آنها به جامعه، فرماندهى و رياست كنند.

۴. و ديگر آفت هستى سوز، پيروى از هواى نفس كه انسان را از حق و فضيلت باز مى دارد.

آرى! براى نگون بختى و انحراف آنان دليل ديگرى جز آنچه آمد نمى شناسيم. سرانجام كارشان به جايى رسيد كه نفرين و لعنت حضرت مهدى (عليه‌السلام ) شامل آنان گرديد. آن نفرين و لعنتى كه بندبند وجود انسان از آن مى لرزد و قلبها تكان مى خورد.