امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور0%

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده: سيد محمد كاظم قزوينى
گروه:

مشاهدات: 44106
دانلود: 3557

توضیحات:

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 199 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44106 / دانلود: 3557
اندازه اندازه اندازه
امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده:
فارسی

تلاش شكست خورده دشمن

مدت سكونت حضرت مهدىعليه‌السلام پس از رحلت پدر، در شهر تاريخى سامرا، بطور دقيق مشخص نيست، اما روشن است كه بسيارى از دوستداران و شيعيان در همانجا به ديدارش مفتخر شده و حقوق اموال خويش را به او تقديم داشته اند.

طبيعى است كه استبداد حاكم، وجود گرانمايه آن حضرت را براى بقاى خود خطرى بزرگ، ارزيابى مى نمود و لحظه اى از اين خطر و نيز از خط پرافتخار تشيع و از پيروان خاندان وحى و رسالت كه مشروعيت رژيم عباسى و سردمداران آن را به رسميت نمى شناختند غفلت نمى ورزيد و همواره نگران و مراقب اوضاع بود؛ به همين جهت سفيران امام عصرعليه‌السلام نيز شيوه و اسلوب خاصى را براى انجام مسئوليتها و در همانحال پرهيز از خطر استبداد و به منظور دفاع از خويشتن در برابر هر رخدادى برگزيدند تا بدين وسيله حساسيت استبداد را تا سرحد امكان و خود را آماج هجوم دشمن بيدادگر و عنان گسيخته، قرار ندهند.

استبداد حاكم، بارها به تلاش مذبوحانه اى دست يازيد تا حضرت مهدىعليه‌السلام را دستگير و از ميان بردارد، اما همه توطئه ها و تلاشهاى آن، با شكست روبرو گرديد.

براى نمونه:

۱. در بحثهاى گذشته ترسيم گرديد كه استبداد حاكم، يكبار در جستجوى امام مهدىعليه‌السلام مادر گرامى او، حضرت (نرجس) را بازداشت كرد، اما موفق به دستيابى به خود آن گرامى نشد.

۲. پس از ۱۹ سال كه (سامرا) مركز حكومت استبدادى بنى عباس بود، بغداد، به عنوان پايتخت برگزيده شد و تشكيلات حكومت بدانجا انتقال يافت و (معتضد) كه در آن روزگار سياه، با انحصار قدرت و امكانات جامعه، مدعى خلافت اسلامى بود و در راءس اين رژيم سياهكار قرار داشت، بار ديگر كشتن و از ميان برداشتن حضرت مهدىعليه‌السلام را در دستور كار و برنامه استبداد حاكم قرار داد.

او در راه انجام اين جنايت سهمگين بود كه سه تن از اشرار خانه زاد خويش را فراخواند و به آنان دستور داد كه بطور پراكنده و سرى، چابك و سبكبال، به سوى شهر تاريخى سامرا حركت كنند، در نقطه اى از شهر كه برايشان وصف كرد، به خانه اى خواهند رسيد كه در كنار درب و راهرو آن، غلام رنگين پوستى، براى عادى جلوه دادن اوضاع و رد گم كردن، بافتنى در دست دارد و به كار بافندگى مشغول است. با يافتن آن خانه، بى درنگ به آنجا يورش برند و سر هر كسى را كه در خانه يافتند از بدنش جدا و به دربار خلافت به ارمغان بياورند.

مأموريت پرخطر

اينك جريان اين يورش وحشيانه و شكست خورده را از زبان (رشيق) كه يكى از آن سه تن مى باشد، مى خوانيم:

ما براى اجراى دستور، به سوى سامرا شتافتيم و پس از ورود بدان شهر، برنامه را همانگونه كه برايمان تشريح شده بود، پيگيرى كرديم. خانه مورد نظر را يافتيم و در راهرو خانه، غلام رنگين پوستى را ديديم كه مشغول بافتن چيزى است.

از او در مورد خانه و اينكه چه كسى در خانه است پرسيديم، اما او با بى تفاوتى بسيار، بى آنكه به ما توجهى كند يا بهايى بدهد، پاسخ داد كه: (خانه از آن صاحب آن است و همو در آن زندگى مى كند.)

ما طبق دستور، خانه را مورد يورش قرار داديم و هنگامى كه وارد شديم با سرايى پاك و پاكيزه و قضايى دل انگيز و آرام بخش روبرو شديم. در برابر خويش، پرده زيبا و بى نظيرى كه گويى هم اكنون نصب شده و هيچ دستى به آن نرسيده است، جلب نظر مى كرد و وجود كسى در خانه احساس نمى شد.

پرده را براى ورود به اطاق، كنار زديم كه بناگاه با سالن بزرگى روبرو شديم كه گويى دريايى عظيم و مواج در آن قرار گرفته است و در دورترين كرانه آن، حصيرى پاك و پاكيزه بر روى آب گسترده شده و بزرگ مردى كه زيباترين چهره و پرشكوه ترين قامت و هيبت را داشت، بر روى آن به نماز ايستاده است. او چنان غرق در نيايش و راز و نياز با خدا بود كه گويى نه متوجه آمدن ما شد و نه اعتنايى به سر و صداى سلاحهاى ما و بگير و ببند ما داشت.

احمد كه يكى از ما سه نفر بود، بى درنگ براى اجراى فرمان سردار خودكامه خويش، گام به سالن نهاد، اما در درون آب قرار گرفت و با غرق شدن فاصله چندانى نداشت كه من با تلاش بسيار، او را از آب بيرون كشيدم و بيهوش نقش بر زمين گرديد.

نفر دوم با خيره سرى بيشترى كوشيد وارد سالن گردد و دستور ظالمانه خليفه را به اجرا گذارد، اما او نيز به مجرد پا نهادن بر روى آب، به سرنوشت شوم نفر اول گرفتار آمد.

من با مشاهده وضعيت آن دو، در بهت و حيرت قرار گفتم، بناگزير به آن انسان پرشكوه و وارسته رو آوردم و ضمن پوزش خواهى از يورش به حريم خانه اش گفتم: (سرورم! از پيشگاه خدا و شما كه بنده شايسته او هستى، پوزش مى خواهم بخداى سوگند! من نمى دانم جريان چيست؟ و به سوى خانه چه كسى آمده ام، اينك به سوى خدا باز مى گردم و روى توبه به بارگاه او مى آورم....)

اما او همچنان بى اعتناى به گفتار من، به نماز روح بخش خويش مشغول بود و بدينسان عظمت او و شرايط وصف ناپذير خانه اش، ما را دچار وحشت و اضطراب ساخت، شتابان بازگشتيم و زبون و شكست خورده به سوى بغداد و دربار خلافت شتافتيم.

خليفه در انتظار ما بود و پيش از رسيدن ما به پاسداران كاخ دستور داده بود كه به مجرد رسيدن ما، اجازه ورود دهند. سياهى شب هنوز دامن خود را جمع نكرده بود كه رسيديم و طبق توصيه خليفه، ما را نزد او بردند. او از ماءموريت ما و چگونگى كار پرسيد و ما جريان بهت آورى را كه با دو چشم خود ديده بوديم به او گفتيم.

خليفه، سرگردان و وحشت زده گفت: (واى بر شما! آيا پيش از من با ديگرى ملاقات داشته ايد؟ و از جريان ماءموريت و شكست آن، چيزى فاش ساخته ايد؟)

پاسخ داديم: (نه!)

او در حاليكه جوهر صدايش تغيير كرده بود با شديدترين سوگندها تأکید كرد كه: از فرزندان نياى خود نيست و فرزند نامشروع است كه اگر كلمه اى از اين خبر محرمانه، فاش شود، گردن ما را نزند.

و ما تعهد بر رازدارى سپرديم و تا او زنده بود جراءت و جسارت بازگويى آن ماءموريت خطرناك را در خود نديديم.( ۳۰۶ )

نگرشى بر نقشه شكست خورده

از اين جريان چنين دريافت مى گردد كه خانه و محل سكونت حضرت مهدىعليه‌السلام در شهر سامرا، در آن روزگاران، سخت تحت نظر استبداد و دستگاه اطلاعاتى و جاسوسى بوده و همه اخبار آن، به شخص خليفه خودكامه عباسى گزارش مى شده است. به همين دليل هم او مى دانست كه در راهرو خانه، غلام رنگين پوستى همواره براى عادى جلوه دادن و مراقبت از بيت رفيع امامت گمارده شده است و به همين جهت هم، سه تن از اطرافيان و مزدوران شرارتبار خويش را برمى گزيند و به آنان دستور رفتن به سامرا با آن شرايط خاص را صادر مى كند. آدرس محله اى از شهر را به آنان مى دهد و خانه اى را مشخص مى سازد كه مورد هجوم قرار دهند و هر كس را در آنجا يافتند بكشند.

او، آن مجريان كوردل و نگونبخت را از خانه و صاحب آن خانه اى كه بايد كشته شود باخبر نمى سازد، بلكه ترجيح مى دهد كه آنان در همان نادانى و كوردلى خويش باقى باشند و ندانند شخصيت مورد نظرى كه بايد كشته شود كيست؟ چرا حكم كشتن او را صادر كرده و گناه او چيست؟

به هر حال، اين سه نفر به شهر سامرا مى رسند و به خانه، هجوم مى برند. غلام رنگين پوست را كه مشغول بافتن چيزى است در آنجا مى يابند، اما او نه به آنان بها مى دهد و نه اعتنايى مى كند، گويى كه حشراتى وارد خانه شده اند.

وقتى از او در مورد خانه و كسى كه در آن است مى پرسند، در اوج آرامش خاطر و بسيار كوتاه مى گويد: (صاحب خانه، در درون خانه است.) و از نام و نشان صاحب خانه، سخنى به ميان نمى آورد و بدين وسيله آنان را تحقير مى كند و آنان نيز اين تحقير و اهانت را درك مى كنند.

آنان، بر درب آن سالن بزرگ، پرده بسيار زيبا و پرشكوه و تازه اى را مى بينند كه گويى تازه نصب شده و دستى به آن نخورده است، سرانجام به آن سالن بزرگ يورش مى برند و با دريايى از آب روبرو مى گردند و در دورترين نقطه سالن و بر روى آب، حصيرى را گشوده مى نگرند كه بزرگ مردى در كمال شكوه و هيبت به نماز ايستاده است و از هجوم اين تجاوزكاران نه تنها ذره اى پريشان و مضطرب نمى شود، بلكه هيچ توجهى به آنان نمى كند، چنانكه گويى چيزى اتفاق نيافتاده است.

روشن است كه حضرت مهدىعليه‌السلام براى دفع اين عاملان كوردل استبداد و نقش بر آب ساختن نقشه تبهكارانه آنان، از قدرت اعجاز كمك مى گيرد، اما با اين وصف يكى از آن سه تن با آن منظره هولناك، به مبارزه برمى خيزد و گام در آب مى نهد تا از راه شنا به وجود گرانمايه امام عصرعليه‌السلام دست يابد كه در آب فرو مى رود و (رشيق) او را رهايى مى بخشد. دومين نفر نيز همچون مزدور نخست، دست به تلاش مذبوحانه مى زند، اما سرانجام تلاش ظالمانه او نيز، بسان رفيقش نقش بر آب مى شود.

مرگ و نفرين بر اين انسان نگونبخت!

اين انسان ناتوان و طغيانگر!

اين انسان تجاوزكارى كه مى خواهد بر قدرت خدا چيره گردد و با خواست و اراده خدا مخالفت مى ورزد.

در برابر نيروى شكوهبار اعجاز

در اينجا نيازى نمى بينيم كه معجزه و قدرت اعجاز را در پرتو علوم مادى و طبيعى، تفسير و تحليل نماييم، چرا كه معجزه فراتر از اين معيارها و مقياسهاست، خرد از تفسير و تحليل آن از ديدگاه مادى و علوم طبيعى ناتوان است. و كافى است بدانيم كه آنچه را (رشيق) ديد، معجزه بود و معجزه حد و مرزى ندارد و مخصوص به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم نيست بلكه همه جانشينان راستين آن حضرت از امیرمؤمنانعليه‌السلام تا حضرت مهدىعليه‌السلام از آن نيروى عظيم و خدادادى، بهره ورند.

به هر حال (رشيق) با ديدن آن جو خاص و اعجازآميز، در برابر قدرت اعجاز از خواب غفلت بيدار شد؛ گويى از جهان ماده و ماديات، اوج گرفته و در جهان ديگرى زندگى مى كند به همين دليل بود كه موضع او تغيير يافت و از يك مهاجم به عذرخواه و پوزش طلب، تبديل شد.

نخست از خداى جهان آفرين طلب مغفرت كرد و آنگاه از آن ابرمردى كه بر روى حصير دست نياز به بارگاه آن بى نياز برده بود و نماز مى خواند پوزش خواست و ادعا كرد كه نه از خانه چيزى مى داند و نه صاحب خانه را مى شناسد. هرگز نمى داند چرا خليفه خودكامه، فرمان قتل صاحب خانه را داده است و گناه او كه در خور كشته شدن باشد، چيست؟

اما آن گرامى، نه به پوزش خواهى او اعتنايى مى كند و نه به توبه اش و همچنان به نماز خويش ادامه مى دهد و اين ثبات قلب و عظمت روح آن حضرت، دل آنان را لبريز از ترس و هراس مى سازد و شكست خورده و رانده شده، به دربار خلافت باز مى گردند.

خليفه بيدادگر كه لحظه اى قرار و آرام ندارد و همواره در انتظار بازگشت مزدوران خويش و دريافت گزارش نتيجه عمليات جنايتكارانه اى است كه به آنان واگذاشته است، به پاسداران كاخ دستور مى دهد كه به مجرد رسيدن آنان، در هر ساعتى از شب يا روز كه باشد، بى درنگ به آنان اجازه ورود دهند و آنان را نزد او برند.

و هنگامى كه آن سه تن پس از ورود به بغداد نزد او مى روند و جريان را آنگونه كه ديده بودند گزارش مى كنند او برآشفته و وحشت زده مى شود و مى پرسد: (آيا پيش از آمدن نزد من كسى را ديده و چيزى از رخداد ماءموريت شكست خورده خود را به او گفته ايد؟)

آنان مى گويند: (هرگز!) و او به شديدترين سوگندها كه ميان اوباش و اراذل، متعارف است، سوگند ياد مى كند كه: (اگر يك كلمه از آنچه ديده ايد فاش كنيد، من حلال زاده نيستم اگر گردن شما را نزنم...) و بدينسان آنان را به سخت ترين شكل ممكن به حق پوشى تهديد مى كند.

شرارتى ديگر

خليفه خودكامه عباسى، پس از اينكه دومين تلاش مذبوحانه و ظالمانه خويش را شكست خورده ديد، بر اين فكر افتاد كه چاره انديشى جدى تر و گسترده ترى در اين مورد بنمايد و تدابيرى قوى اتخاذ كند.

راستى! اين عقل سخيف و انديشه تباه و ديدگاه احمقانه را تماشا كن! او در همان حال كه مى داند مقام پرفراز امامت راستين از جانب خداست و اين خداست كه حافظ و نگهدارنده دوازدهمين امام نورعليه‌السلام است.

و آن وجود گرانمايه به سلاح شكست ناپذير معجزه و قدرت الهى اعجاز، مسلح و مجهز است، با همه اينها، نه تنها سر عقل نمى آيد بلكه بر كينه توزى و شرارت و خيره سرى و خودكامگى خويش ادامه مى دهد. براى ستيز با خدا و چيره شدن بر اراده و خواست او دست به تلاش احمقانه ديگرى مى زند كه (رشيق) از سومين نقشه تجاوزكارانه و تلاش مذبوحانه و شكست خورده اش كه براى دستگيرى و به شهادت رساندن امام مهدىعليه‌السلام به اجرا درمى آيد، اينگونه گزارش مى دهد. او مى گويد:

سپس، سپاه بيشترى به سامرا و به رفيع امامت فرستاده شد. هنگامى كه سپاهيان خليفه، وارد صحن خانه شدند، از داخل سرداب، نواى دلنواز تلاوت قرآن به گوششان رسيد. همگى در كنار درب خروجى گرد آمدند و راهها را مسدود ساختند تا آن حضرت از آنجا خارج نگردد و از حلقه محاصره بيرون نرود، فرمانده سپاه خونخوار عباسى پيشتر از همه، كنار درب سرداب ايستاده بود و در انتظار بود تا همه نيروها بدان نقطه برسند كه در اين هنگام آن گرامى از سرداب بالا آمد و از برابر ديدگان سپاهيان تا دندان مسلح و فرمانده آنان كه كه پيشاپيش آنان بود گذشت...

هنگامى كه رفت و ناپديد شد، فرمانده سپاه گفت: (اينك! وارد سرداب شويد و او را دستگير نماييد.)

گفتند: (مگر او از برابر شما عبور نكرد؟)

گفت: (هرگز! من كسى را نديدم...شما كه ديديد چرا او را رها كرديد؟)

گفتند: (ما فكر كرديم شما او را مى بينى....)( ۳۰۷ )

آرى! همانگونه كه از گزارش دريافت مى گردد سردمدار خودكامه (عباسى) لشكر گرانى كه شمار آن بطور دقيق معلوم نيست، به سوى سامرا و به بيت رفيع امامت براى دستگيرى يا به شهادت رساندن حضرت مهدىعليه‌السلام گسيل مى دارد. آنان به خانه آن حضرت وارد مى شوند و نداى دلنواز تلاوت قرآن آن گرامى مرد عصرها و نسلها را از سرداب خانه مى شنوند و فرمانده سپاه، براى اجراى فرمان خليفه به انتظار رسيدن همه نيروهاى خويش مى ماند....

راستى! اين ترسوها را تماشا كن كه چگونه براى دستگيرى يك نفر، آرى! يك انسان والا! تدابير عريض و طويلى را تدارك مى بينند و خدا مى خواهد كه آن گرامى، تنهاى تنها، با آنان روبرو گردد، قهرمانانه از صف آنان عبور كند و اين بار بيشتر از گذشته، نشانه خفت و خوارى و شكست و رسوايى، بر پيشانى آنان بخورد.

آرى! به همين دليل است كه در اوج آمادگى آنان، در يك لحظه، حضرت مهدىعليه‌السلام از سرداب خارج مى گردد و از برابر ديدگان لشكر تا دندان مسلح رژيم عباسى، مى گذرد و مى رود و ناپديد مى گردد.

و نيز از گزارش، اين واقعيت آشكار مى گردد كه: فرمانده عمليات كه سخت دچار آشفتگى فكرى و اضطراب درونى بوده است، خداوند در برابر ديدگان او ديوار و پرده، قرار داده است تا نبيند. و به همين دليل هم هنگامى كه امامعليه‌السلام از صف مزدوران رژيم مى گذرد و آنان او را مى بينند، فرماندهشان نمى بيند و هنگامى كه سپاه مى بيند كه فرمانده عمليات، خروج آن حضرت را از سرداب و عبورش را از برابر لشكر نظاره مى كند اما دستورى نمى دهد چنين مى پندارد كه او به هوش است و عبور آن حضرت را مى نگرد و سخن نمى گويد.

و بدينسان خداوند، وجود گرانمايه آن حضرت را از اين تلاشهاى خائنانه و شكست خورده اى كه عناصر بيدادگر و فرومايه بر ضد او به اجرا مى گذارند، حفظ مى كند و به خواست خداوند تا هنگامه ظهور نيز، در پناه اوست و همو او را حفظ و حراست خواهد كرد.

داستان سرداب

اينك كه سخن به اينجا رسيد، يادآورى يك نكته در رابطه با سرداب مقدس سامرا مفيد به نظر مى رسد و آن اينكه:

بيشتر خانه ها در مناطق گرمسير عراق از ديرباز تاكنون بخاطر پرهيز از

حرارت خورشيد و گرماى سخت و طاقت فرساى تابستان، مجهز به سرداب يا زيرزمين بوده است.

خانه حضرت عسكرىعليه‌السلام نيز در شهر تاريخى سامرا، داراى، چنين زيرزمينى بود كه در تاريخ به (سرداب) مشهور شده است.

در گزارش (رشيق) در مورد تلاش مذبوحانه رژيم عباسى براى دستگيرى و يا به شهادت رساندن حضرت مهدىعليه‌السلام خوانديم كه آن حضرت در حاليكه خانه بطور كامل در حلقه محاصره سپاه خليفه بود و آنان براى دستگيرى آن وجود مبارك، آنجا را در ميان گرفته بودند، از سرداب بيرون آمد و از صف آنان عبور كرد و رفت....

سرداب مورد بحث، همچنان در جوار مرقد دو امام گرانقدر حضرت هادى و عسكرىعليه‌السلام در سامرا موجود است. طبيعى است كه در طول اين قرنهايى كه بر آن گذشته است ساختمان آن تجديد بنا شده، اما امكان آن، تغيير نيافته است.

زائران، به اين مكان مقدس، احترام مى كنند و بخاطر شرافت و قداست آن، بدان تبرك مى جويند، چرا كه محل سكونت و زندگى و عبادت و نيايش و تلاوت قرآن سه تن از امامان معصومعليهم‌السلام بوده است. با اين بيان، آنجا مكان مقدس و خانه پربركتى است كه خداوند اجازه داده است كه چنين مكانى، رفعت مقام يابد و در آنجا نام خدا به عظمت برده شود. به همين جهت هم مسلمانان پيرو مذهب خاندان وحى و رسالت در آنجا نماز مى خوانند و درود بر پيامبر و خاندانشعليهم‌السلام مى فرستند و آنجا را زيارت مى كنند و كسى بر اين عقيده نيست كه امام مهدىعليه‌السلام در آن سرداب سكونت دارد يا اينكه از آنجا ظهور خواهد كرد.

سرداب، در نظر شيعيان، جز مكانى كه به دليل زندگى پرافتخار سه امام معصومعليهم‌السلام در آنجا، شرافت و بركت كسب كرده است، چيز ديگرى نيست. دوستداران خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گويى در مورد اين سرداب، زبان حال و سخن دلشان اين است كه:

و ما حب الديار شغفن قلبى

ولكن حب من سكن الديارا

يعنى: اين نه عشق ديار و خانه يار است كه قلب مرا لبريز ساخته است، بلكه اين عشق محبوب و معشوقى است كه آنجا سكونت داشت.

آنچه آمد فشرده جريان سرداب مقدس در سامرا مى باشد و بس، اما اينك شما خواننده عزيز! با من بيا و ببين كه دروغ پردازان، فريبكاران، حيله گران و شعبده بازان چگونه همچنان به نام سرداب، ياوه سرايى مى كنند و شيعيان را به باد استهزا مى گيرند كه گويى معتقد هستند كه حضرت مهدىعليه‌السلام در اين سرداب نهان است با اينكه دروغ پردازان خود مى دانند كه يك نفر شيعه و پيرو خاندان وحى و رسالتعليهم‌السلام را نخواهند يافت كه بر اين عقيده باشد كه حضرت مهدىعليه‌السلام در سرداب نهان شده يا در آنجا ساكن است، اما چه بايد كرد كه اين منحرفان دلقك و فرومايه، بدون هيچ تقوا و پرواى دينى هر چه مى خواهند مى نويسند و آنچه هواى دلشان خواست مى گويند، نه از مردم شرم و حيايى مى كنند و نه از خداى عادل، ترس و واهمه دارند.

كينه توزى و نادانى يكى از آنان تا جايى رسيده كه شعرى در اين مورد سروده و مى گويد:

ما آن للسرداب أن يلد الذى

سميتموه بزعمكم انسانا

يعنى: هنوز در اين (سرداب) آن شخصيت والا و اصلاحگرى كه شما به پندار خويش در انتظار او بسر مى بريد، ديده به جهان نگشوده است.

به هر حال، اين دروغ، در طى اين قرنها همچنان باقى ماند و از نويسنده اى به نويسنده ديگر و از يك نادان به يك عقده دار و از يك دروغ پرداز به يك دجال پرفريب، منتقل گرديد و در ذهن عليل و انديشه بيمار آنان، مرتب دگرگون شد تا كار نادانى و تعصب اين قماش نگون بختان به جايى رسيد كه يكى از آنان در كتاب خود مى نويسد: (اين سرداب، در شهر حله عراق است!) با اينكه مى دانيم مسافت ميان حله و سامرا حدود ۳۰۰ كيلومتر است.

و ديگرى از بافته هاى بى اساس خويش، تهمت و افتراى ديگرى بر آن دروغ سلف خويش افزوده و مى گويد: (شيعيان در بامداد هر جمعه اى، سوار بر مركبها و مسلح و آماده پيكار، به درب اين سرداب اجتماع مى كنند و فرياد مى كشند كه: سالار ما! بيا! بيا!....)

اى كاش! اين منحرفان، در اين دروغ پردازى خويش با هم همسخن مى شدند تا بدسيرتى آنان برملا نشود و پرده دجالگرى و فريبشان از چهره كريه شان كنار نرود و ساختگى بودن ادعايشان براى اهل مطالعه و انصاف آشكار نگردد.

اما اين سنت خداست كه حق را سرانجام آشكار مى سازد و باطل را در هم مى كوبد و رسوا مى كند به همين جهت است كه در اين مورد، گفتار اين دروغ پردازان ضد و نقيض است.

يكى مى گويد: (سرداب مورد نظر آنان در (حله) است....) ديگرى مى نويسد: (در بغداد است.) سومى مى گويد: (در شهر تاريخى سامرا مى باشد.) و عنصر ديگرى، از راه مى رسد و اصلا نمى داند كه اين سرداب كجاست و تنها با بردن نام سرداب به ياوه سرايى مى پردازد و مى كوشد تا رسوايى خويش را پوشيده دارد.

اما ما بر اين دروغ پردازيها و تهمت تراشيها بهايى نمى دهيم و تنها مى گوييم:

«الا لعنة الله على الكاذبين! الا لعنة الله على كل مفتر افاك »

يعنى: همانا لعنت و غضب خداوندى بر دروغ پردازان فرومايه و ياوه سرايان بى پروا.