امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور6%

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور
  • شروع
  • قبلی
  • 199 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 51997 / دانلود: 4555
اندازه اندازه اندازه
امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده:
فارسی

1

2

سه گروه مدعى مهدويت

الف: گروه اول

كسانى كه در تاريخ بدين عنوان شهرت يافته اند به اعتبارى بر سه گروه قابل تقسيم اند:

۱. كسانى كه ديگران روى انگيزه هاى خاصى، آنان را (مهدى) نجات بخش خواندند.

۲. كسانى كه به انگيزه جاه طلبى و قدرت خواهى چنين ادعاى دروغينى نمودند.

۳. كسانى كه طبق نقشه استعمار و به اشاره بيدادگران، به چنين دجالگرى و فريب دست يازيدند و بيشرمانه خود را مهدى نجات بخش، معرفى كردند.

از تاريخ اين واقعيت دريافت مى گردد كه برخى از كسانى كه مهدويت بدانان نسبت داده شده است، نه از سوى خود آنان سرچشمه گرفته و نه خود بدان ادعا راضى بودند، بلكه ياران و پيروان آنان چنين عنوانى را به آنها داده و اين انديشه را در آن روزگاران در ميان گروههايى و در مراكزى گسترش دادند.

البته بجا بود كه خود آنان چنين ادعاهاى دروغين و نسبتهاى نادرست را بشدت نفى كنند. اما روشن نيست كه چرا خود آنان در برابر اين عنوان ساختگى، فرياد اعتراض بلند نكردند و پيروان آنان كوشيدند تا برخى علائم و نشانه هاى حضرت مهدىعليه‌السلام را كه در انبوه روايات آمده است به چهره ها تطبيق و تفسير نمايند.

براى نمونه از اين گروه مى توان بدين چهره ها اشاره كرد:

۱. محمد حنفيه

در رواياتى كه از پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد امام عصرعليه‌السلام رسيده است از جمله اين روايت است كه مى فرمايد:

«ان المهدى اسمه اسمى ....»

مهدى نجات بخش، همنام من است.

ياران و پيروان (مختار) با چنگ انداختن به اين روايت پيامبر، (محمد حنفيه) را مهدى نجات بخش عنوان دادند و روايت را بدو منطبق ساختند.

با اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دهها روايت، نشانه هاى ديگرى را براى آن حضرت برشمرده است كه جز خود آن گرامى، همه فاقد آن نشانه ها و علائمند.

به قول شاعر عرب بايد به آنان گفت:

قل للذى يدعى فى العلم فلسفة

حفظت شيئا و غابت عنك اشياء

به آن عنصر گزافه گو كه در قلمرو دانش، ادعاى ژرف نگرى مى كند و مى پندارد همه چيز را مى فهمد، بگو! تو چيزى را حفظ كرده اى اما چيزهايى از نظرت غايب شده است و آنها را نمى دانى.

۲. زيد، فرزند امام سجاد

در روايت ديگرى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است كه:

«ان المهدى من ولد الحسين و انه يخرج بالسيف و انه ابن سبية ».( ۴۹۷ )

مهدىعليه‌السلام از فرزندان حسينعليه‌السلام است و او با شمشير بپا مى خيزد و مادرش بهترين كنيزان خواهد بود.

هنگامى كه (زيد) فرزند امام سجاد بر ضد دستگاه پليد امويان قيام كرد، پيروان او ادعا كردند كه او همان مهدى نجات بخش است، چرا كه اولا از نسل حسينعليه‌السلام است و ثانيا شهامت مندانه قيام كرده و ثالثا از سوى مادر، فرزند اسير است.

اما آنان از ياد بردند كه پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در انبوه روايات در نويد از مهدىعليه‌السلام و ترسيم نشانه هاى او از جمله فرمود:

«الائمة بعدى اثنا عشر، تسعة من صلب الحسين، تاسعهم قائمهم( ۴۹۸ )

امامان پس از من دوازده نفرند، نه نفر آنان از نسل فرزندم حسين خواهند بود و نهمين آنان قائم آل محمد است.

و جناب زيد، نهمين امام از نسل پاك حسينعليه‌السلام نبود تا مهدى نجات بخش باشد.

اما پيروان انقلابى زيد، بخاطر جلب توجه توده ها و تسخير عواطف و احساسات مذهبى و به انگيزه هاى نفسانى خويش، به اين ادعاى دروغين دست يازيدند.

و هنگامى كه زيد به شهادت رسيد و به دار آويخته شد يكى از شعراى اموى تبار ضمن اشعارى، آنان و ادعايشان را به باد تمسخر گرفت كه:

صلبنا لكم زيدا على جذع نخلة

ولم نر مهديا على الجذع يصلب

قهرمان شما زيد را بر شاخه نخل به دار آويختيم و هرگز نديده بوديم كه مهدى نجات بخش خود به چوبه دار آويخته شود.

و بدين وسيله اين عنصر كينه توز و بد زبان ناسزاگويى و شماتت، به زيد شهيد، به اصل انديشه و عقيده به مهدىعليه‌السلام كه ريشه قرآن و روايى دارد، اهانت روا داشت و اصل مهدويت را به باد تمسخر گرفت.

و سرانجام مذهب (زيديه) بوجود آمد و از آن روزگار تاكنون به حيات خويش ادامه داد كه پيروان آن بيشتر در (يمن) هستند و متأسفانه از مذهب شيعه و راه و رسم اهل بيتعليهم‌السلام جدا شده و در فقه و اصول و فروع و از مذاهب ديگرى پيروى مى كنند.

زيديها، متأسفانه در برابر امامان معصومعليهم‌السلام مواضع ناستوده و ناپسندى دارند كه بسيار شايسته است به اصل و نسب و اصالت خويش باز گردند و در مذهبشان به راه و رسم و مذهب پاك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمسك جويند، به راه و رسم آسمانى و افتخار آفرين كسانى كه خدا و پيامبرش به همگان، فرمان پيروى از آنان را داده اند؛ به همان مذهبى كه در آغاز راه بر آن بودند، به مذهب شيعه و امامان معصومعليهم‌السلام .

۳. محمد بن عبدالله محض

پس از گذشت سالها زيد، فرزند امام سجادعليه‌السلام ، محمد، فرزند عبدالله كه به (محمد بن عبدالله محض) معروف گرديد، ديده به جهان گشود. او را نواده هاى حضرت مجتبىعليه‌السلام بود به همين جهت فرصت طلبان و عناصر زورپرست با استفاده از فرصت، او را مهدى نجات بخش لقب دادند و يك روايت ساختگى را كه مى گويد:

«المهدى.... و اسم ابيه اسم ابى ....»

مهدى از فرزندان من است، نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است...

آرى! آنان اين روايت ساختگى را بر او تطبيق كردند، با اينكه مى ديدند اين روايت با صدها روايت مسلم و قطعى مخالفت است كه حضرت مهدىعليه‌السلام را، فرزند حضرت عسكرى و دوازدهمين جانشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نهمين امام از نسل حسينعليه‌السلام معرفى مى كند.( ۴۹۹ )

اما فرصت طلبان با وانهادن همه روايات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اين روايت ساختگى چنگ انداختند و آن را به (محمد بن عبدالله محض) تطبيق دادند و آنگاه او را (نفس زكيه) ناميدند و برخى از مردم نيز با او دست بيعت فشردند.

خنده دار اينكه پدر او نيز با پسرش به عنوان بيعت با مهدى نجات بخش دست بيعت داد. و نيز كسانى كه با او دست بيعت فشرد (منصور دوانيقى) بود كه پس از تشكيل حكومت عباسى، بيعت خويش را نقض كرد و پايه هاى مهدويت محمد بن عبدالله نيز فرو ريخت.

ب: گروه دوم

اينان كسانى بودند كه به انگيزه هاى فريبكارانه و جاه طلبانه ادعاى مهدويت نمودند و براى جلب عواطف و احساسات، تسخير دلها و قلبها و بدست آوردن قدرت و عظمت به دروغ و دجالگرى، خود را مهدى نجاب بخش معرفى كردند.

اين گروه بسيارند، از جمله آنان (مهدى عباسى) است، پدرش منصور دوانيقى ادعا كرد كه پسرش مهدى عباسى، همان مهدى موعود است، با اينكه اين عنصر فريبكار پيش از اين ادعا، به محمد بن عبدالله محض، به عنوان مهدى نجات بخش دست بيعت فشرده بود و او را مهدى نجات بخش مى دانست.

راستى كه رسواييهاى فرصت طلبان و دنياپرستان و فريبكاران را تماشا كن و بنگر كه آنان چگونه با عقايد و انديشه ها و مفاهيم مقدس، بر اساس هواى دل خويش و طبق شرايط و اوضاع، بازى مى كردند! و هر چند گاهى يكى از آنان طبق هواها، كششها و تمايلات خويش با دستاويز ساختن اين اصل عقيدتى و دينى، ظهور مى كرد و به دروغ خود را مهدى نجات بخش عنوان مى ساخت.

شگفتا! از بى حيايى اين گروه و گزافه گويى اينان كه چگونه آشكارا در برابر خدا و خلق به اين دروغ رسوا و فصاحت بار، دست مى يازيدند با اينكه خود به خوبى مى دانستند كه ادعايشان دروغى رسوا بيش نيست، چرا كه امام مهدىعليه‌السلام را كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامان اهل بيتعليهم‌السلام نويد آمدنش را دادند، داراى صفات ويژه و نشانه ها و علائم خاص و ويژگيهاى مشخص و معين و معلومى است كه هيچ دجال و دروغ پردازى نمى تواند آن روايات و آن ويژگيها را بر خود منطبق سازد و خود را بجاى آن امام راستين جا بزند.

مشهورترين ويژگيهاى آن حضرت اين است كه: او در نقش اصلاحگرى بى نظير است كه زمين را سرشار از عدل و داد مى كند آن هم پس از آنكه از ظلم و بيداد لبريز گردد.

اينك بايد پرسيد كه: (آيا اين دروغ پردازان توانستند چيزى از ستم و بيداد جهانى را كه جامعه ها و تمدنها و كران تا كران گيتى را فرا گرفته است، از ميان بردارند؟)

و عجيب تر از اين فريبكاران، آن ابلهانى بودند كه ادعاهاى پوچ و دروغين اينان را باور نمودند و به آنان و بافته هاى خرافيشان دل بستند با اينكه مى ديدند كه روايات رسيده از پيامبر و امامان نورعليهم‌السلام در اين مورد، بر اين فريبكاران هرگز تطبيق نمى كند.

اين بلاهت و آفت پذيرى برخى، هر دليلى داشته باشد، يك دليل آن فقدان انديشه و عقيده صحيح و فقر فرهنگى و دينى است كه اين آفت پذيران بدان گرفتار بوده، و از آن رنج مى برند. و به همين دليل هم با هر صدايى هم آوا مى شوند و با هر بادى به راه مى افتند.

ج:گروه سوم

اينان، عناصرى بودند كه بر اساس نقشه استعمار و به اشاره استعمارگران، ادعاى مهدويت نمودند.

استعمار پليد براى درهم كوبيدن اسلام و فروپاشى جامعه بزرگ اسلامى و افشاندن بذر اختلاف و كينه توزى و جدايى، نقشه هاى خائنانه بسيارى كشيد تا به هدف خويش كه: (اختلاف بيانداز و حكومت كن) بود، برسد و جهان اسلام را ببلعد و از جمله نقشه هاى جهنمى آن در اين ميدان، ساختن مرامها و مسلكهاى رنگارنگ در ميان مسلمانان و بازى به مفاهيم و ارزشهاى مقدس و اعتقادات دينى آنان بود تا بدينوسيله بذر بى ايمانى و سستى عقيده و تزلزل دلها و قلبها را در جامعه اسلامى، پديد آورد و از چيزهايى كه از آن در اين ميدان، سوء استفاده كرد، انديشه و عقيده به مهدى موعود بود كه در اين راه برخى عناصر را به دلخواه خويش تربيت كرد و پس از ساختن و آراستن ايشان به آنان دستور داد تا ادعاى مهدويت كنند و آنان را با همه امكانات نيز در اين راه يارى كرد كه براى نمونه، تنها به يكى از اين قماش مدعيان، دروغين، نظرى مى افكنيم.

بينا نگذار بهائيت، على محمد باب

در سال ۱۸۳۴ ميلادى، جاسوسى از روس به ايران آمد و به منظور مبارزه با اسلام و مسلمانان، نقشه پليد و شيطانى استعمارگران را نيز به همراه داشت و متأسفانه اين عنصر خيانتكار توانست در سياست آن روز ايران، نقش كينه توزانه و ويرانگرى را، بازى كند.

پس از مدتى به عراق آمد و با اينكه نامش (كنياز دالگوركى) بود، خود را (شيخ عيسى لنكرانى) معرفى كرد و به لباس روحانيت در آمد و در درس (سيد كاظم رشتى) كه از علماى كربلا بود شركت كرد و در همانجا با مردى نامش (على محمد) و شاگرد سيد رشتى بود و به مصرف حشيش عادت داشت ملاقات كرد و با شگردهاى خاصى توانست با او طرح دوستى و رفاقت بريزد و اعتماد متقابل پديد آورد.

در يكى از شبها كه (على محمد) طبق برنامه و عادت خويش مشغول حشيش كشيدن بود، جاسوس روسى با استفاده از فرصت او را مخاطب ساخت و با همه خضوع و احترام و تواضع به او گفت:

يا صاحب الزمان! ترحم على! انت صاحب الزمان قطعا!

اى صاحب الزمان! به من محبت كن... تو بى هيچ ترديدى صاحب الزمانى.

(على محمد) با اينكه در اوج كيف و نشئه تخدير حشيش بود و بخاطر آن تا حدودى مشاعر خويش را از دست داده بود باز هم خطاب جاسوس را رد كرد و كوشيد تا اين نسبت دروغين را نپذيرد و از خود دفاع كند، اما جاسوس روسى سخت اصرار كرد كه: (نه! همين است كه من مى گويم.) و شيوه تكرار و تلقين را بكار گرفت و مرتب به او اصرار كرد كه او حضرت مهدىعليه‌السلام است.

هرگاه (على محمد) به مصرف حشيش مى پرداخت جاسوس روسى نيز فرصت را براى تلقين و تكرار آن دروغ رسوا، غنيمت مى شمرد و سؤالهاى ساده اى از او مى كرد و او نيز جوابهاى سست و آبكى سر هم مى كرد و جاسوس بازيگر، شروع به تحسين و تشويق او مى كرد و خود را در برابر پاسخهاى آبكى و سست او شگفت زده و مسحور نشان مى داد.

روزى جاسوس نابكار، يك بطرى عرق از بغداد براى (على محمد) خريد و با شگردى خاص به او تقديم كرد و هنگامى كه آن را به او خورانيد و مست شد، تلقين و اصرار خويش را به اوج رسانيد كه (على محمد) همان امام مهدى است و از او تقاضا كرد گفتار صادقانه و خالصانه جاسوسان روسى را بپذيرد او نيز تصديق كرد و پذيرفت كه چنين است، اما از ترس، جراءت اظهار آن را نداشت و بدان تصريح نمى كرد.

در گام دوم، جاسوس او را به اظهار آن دروغ رسوا تشجيع كرد و وعده ثروت هنگفتى به او داد....

سرانجام (على محمد) از كربلا به (بصره) و از آنجا به (بوشهر) آمد و در آنجا بود كه ادعا كرد كه: نايب خاص امام مهدىعليه‌السلام است، اما جاسوس روسى به اين اندازه رضايت نداد و به او اصرار ورزيد كه: (تو، خود امام عصر هستى، نه نايب خاص او.)

جاسوس پس از ورود (على محمد) به ايران، در كربلا بصورت گسترده اى پخش كرد كه: (على محمد، صاحب الزمان است و در بوشهر ظهور كرده است.)

او مردم را بر اثر پخش اين دروغ رسوا، دو دسته ساخت، بيشتر مردم بوشهر كسانى كه (على محمد) را عنصرى حشيشى و شرابخوار، مى شناختند به اين شايعات كه بوسيله جاسوسان استعمار مرتب دامن زده مى شد مى خنديدند اما برخى ساده لوحان و ابلهان ناآگاه نيز مى گفتند: (نكند درست است....) و تصديق مى كردند.

ادامه عمليات در تهران

جاسوس روسى، پس از افشاندن بذر اختلاف و جنايت و انجام اين شگردهاى شيطانى، بعنوان سفير روس به تهران رفت و با قدرت و امكانات و ميدان عمل آماده اى با بهره ورى از فرصت، جدى تر از گذشته به ادامه عمليات ابليسى خويش همت گماشت.

در تهران از دوستان خويش، جاسوسان جديدى تربيت كرد و با امكانات گسترده خويش، وجدان و عقيده آنان را خريد و آنان خود را در اختيار او و در گرو اشاره و دستور او قرار دادند كه از جمله آنان (حسين على)، معروف به (بهاء) و (ميرزا يحيى) معروف به (صبح ازل) بودند كه اين دو برادر، نقش ويرانگرى بر ضد اسلام و جامعه اسلامى و در اجراى نقشه اين جاسوس پليد استعمار، داشتند.

(على محمد) دو ماه در بوشهر ماند و از آنجا راهى شيراز گرديد و از روستايى كه عبور كرد، خود را نايب خاص امام عصرعليه‌السلام جا زد اما هنگامى كه به شيراز رسيد، ادعا كرد كه: صاحب الزمان است و برخى فرومايه هايى كه به مبداء و معادى پايبند نيستند به دورش حلقه زدند.

هنگامى كه علماى شيراز از ورود آن شيطان رانده شده آگاه شدند برخى از افراد آگاه و مورد اعتماد خويش را براى تحقيق از واقعيت جريان، به محفل (على محمد) فرستادند و آنان توانستند با اظهار مهر و تعظيم به او، اعتمادش را جلب كنند و پس از آن مراحل بود كه (على محمد) عقايد سخيف و خرافات و بافته هاى رسواى خويش را براى آنان آشكار ساخت و به صراحت خود را امام مهدىعليه‌السلام جا زد و آنان نيز بافته هاى آن عنصر منحرف و گمراه را به علماى شيراز انتقال دادند.

اينجا بود كه علماى شيراز بر ضد او بپاخاستند و بستگان و خاندانش نيز بر او شوريدند و او را از منزل بيرون راندند و او را دستگير و به محكمه سپردند.

پس از محاكمه اى سريع، او را به زندان و شلاق محكوم ساختند و پس از مدتى آزاد گرديد و از شيراز به اصفهان رفت.

جاسوس روس با ورود (على محمد) به اصفهان نامه اى به استاندار آنجا نوشت و از او خواست كه آن عنصر پليد را احترام نمايد و امنيت او را تضمين كند، اما در همان روزها استاندار از دنيا رفت و امام ساختگى و دروغين، دستگير و تحت نظر به تهران فرستاده شد.

جاسوس روسى، به دوستان و همكارانش دستور داد كه در ميان مردم سروصدا و بلوا برانگيزند كه: (هان اى مردم! چه نشسته ايد كه امام مهدى دستگير شد....)

حكومت وقت (على محمد) را بوسيله ماءموران خويش به قزوين گسيل داشت و از آنجا به (تبريز) و (ماكو)، فرستاد اما جاسوس روس و دوستانش به هياهو و تاخت و تاز خويش ادامه دادند و خبر دستگيرى (على محمد) را در شهرها پخش كردند و برخى فرومايگانى را كه جاسوس استعمار با ثروت و امكانات، آماده ساخته بودند با فرياد و هياهو بر ضد حكومت وقت به شورش وادار كردند.

سرانجام شاه (على محمد) را احضار كرد و دستور محاكمه او را با حضور علما و فقها صادر كرد. دادگاه تشكيل شد و بحث و گفتگو در نهايت به توبه (على محمد) بدست علما منجر شد و او از گناه خويش طلب مغفرت كرد.

جاسوس روس، از روند كار هراسان شد و ترسيد كه نقشه شيطانى اش فاش گردد به همين جهت براى مخفى ساختن توطئه پليد روس، راه را براى نابودى امام دروغين هموار ساخت و براى كشته شدن او از هيچ كارى فروگذار نكرد. درست در همين روزها بود كه شاه كشته شد و ناصرالدين شاه كه به قدرت رسيد دستور به دارآويخته شدن (على محمد) را صادر كرد و او اعدام گرديد.

ادامه خيانت

پس از اعدام شدن (على محمد)، (حسين على بهاء) و همكارانش چيزى نمانده بود كه به كيفر جنايات خويش برسند، اما تلاش سفارت روس و كارمندان آن براى نجات آنها، كار خويش را كرد و آنان بدستور جاسوس روس و مساعدت همه جانبه سفارت روس به بغداد شتافتند و در آنجا بر اساس آموزشهاى آن جاسوس، (حسين على) ماءموريت يافت كه به نفع برادر خويش (يحيى) وارد عمل شود و ادعا كند كه او همان كسى است كه در آخرالزمان ظهور خواهد كرد و امكانات گسترده و ثروت هنگفتى نيز در اختيار او براى تعقيب اين دروغ رسوا قرار داد و او نيز دعوت خويش را آغاز كرد و به نشر اين مرام ساختگى پرداخت.

در همان شرايط بود كه حكومت (عثمانى) اين گروه فاسد را از (بغداد) به (تزكيه) و از آنجا به (ادرنه)( ۵۰۰ ) تبعيد ساخت، اما آموزشهاى اين مسلك منحط همچنان در سفارت روس در تهران تنظيم و به (حسين على بهاء) ارسال مى گرديد و او نيز آنها را در ميان پيروان خويش، نشر و تبليغ مى كرد.

سرانجام كار به اختلاف ميان (حسين على بهاء) و برادرش (يحيى) كشيد. (يحيى) به (قبرس) رفت و در آنجا ازدواج كرد و خود را (صبح ازل) ناميد. اما (حسين على) و پيروانش از تركيه به (عكا) در فلسطين تبعيد شدند و تلاش ارتجاعى خويش را براى نشر اين مرام استعمارى و خرافى در ايران و فلسطين از طريق بذل و بخششهاى هنگفت ادامه دادند.

(حسين على) براى خويش، لقب (بهاء) را برگزيد و به همين جهت است كه پيروان او را (بهايى) مى نامند، روشن است كه مرام بهايى هيچ ربطى به اسلام و اصول و فروع آن ندارد و بهائيان نيز مسلمان نيستند و خود را پيرو دين ديگر بنام (بهائيت) مى شمارند.

به هر حال اين حزب سياسى كه لباس دين را بر تن كرد در برخى از كشورهاى اسلامى و غربى نفوذ كرد و آمريكا و روسيه هر دو در ترويج آن بر ضد اسلام و مسلمانان، هماهنگ شدند.

به همين جهت است كه در هر كشورى كه آمريكا حضور و نفوذ بيشترى داشته باشد بهائيان بدانجا روى مى آورند و هنگامى كه نفوذ آمريكا در يكى از كشورهاى اسلامى فروكش كرد و متزلزل گرديد، مرام بهائيت نيز نفوذ خود را در آنجا از دست مى دهد.

اين بود فشرده اى از تاريخ باب و مرام استعمارى بهائيت كه به مناسبت بحث از مدعيان دروغين ترسيم گرديد، تاريخ آنان بسيار طولانى و لبريز از رسواييها و زشتيهايى است كه عرق شرم و خجالت، چهره و پيشانى انسانيت را سرخ مى كند.

شمارى ديگر از اين دروغ پردازان

شمار ديگرى از اين مدعيان رسوا و دروغ پرداز هستند كه نمى دانم از كدام يك از سه دسته بايد به حساب آورد. برخى از آنان عبارتند از:

۱. (عبيدالله، مهدى بن محمد ) از نوادگان امام صادقعليه‌السلام كه بنيانگذار سلسله فاطمى در مصر و مغرب عربى بود.

۲. (محمد بن عبدالله بن تومرت علوى حسنى ) كه به (مهدى هرعى) معروف شد.

او از مغرب عربى برخاست و دولت مهمى را در اوايل قرن ششم هجرى پى ريخت و به هنگامه مرگ خود، طبق وصيت او، (عبدالمؤ من) جانشين او گرديد.

۳. (عباس فاطمى ) كه در صده هفتم هجرى در مغرب عربى پديدار شد و به دروغ ادعاى مهدويت كرد.

۴. (سيد احمد ) كه در هند ظهور كرد و در سال ۱۲۴۳ هجرى ادعاى مهدويت نمود.

۵. (محمد بن على بن محمد سنوسى ) كه در الجزائر و حدود سالهاى ۱۲۱۱ هجرى بدنيا آمد و مذهبى دروغين تاءسيس كرد و در (ليبى) سكونت گزيد و پسرش نيز پس از او جانشين پدر شد.

۶. (غلام احمد قاديانى ) در سال ۱۲۴۹ هجرى در قاديان از شهرهاى پنجاب پاكستان بدنيا آمد و با همين ادعاى دروغين، انبوهى را در پنجاب، كشمير، بمبئى، شهرهاى هند، برخى كشورهايى عربى و... به دنبال خود كشيد.

۷. (محمد احمد مهدى سودانى ) كه به دروغ و دجالگرى خود را دوازدهمين امام نور معرفى كرد. او پيش از اين ادعاى دروغين و رسوا، مرتب به مردم ستمديده سودان، بشارت آمدن حضرت مهدىعليه‌السلام را براى نجات آنان از فشار فقر و بيداد و ماليات سنگين دولت وقت مى داد.

بدينگونه نام حضرت مهدىعليه‌السلام را در نقاط حساس سر زبانها افكند و پس از آن هنگامى كه از او پرسيدند: (پس امام مهدىعليه‌السلام كى خواهد آمد، نكند خودت باشى؟)

پاسخ داد: (آرى! من همان مهدى نجات بخش هستم!!)

و آنگاه انديشه هاى پوچ خويش را در ميان مردم پراكند و خبر او به (خرطوم) و اطراف آن رسيد و قبيله هاى صحرا گرد و گاوداران به امامت او ايمان آوردند. با انگليسيها پيكار كرد و پيروز شد و پس از پيروزى بر اثر تب شديدى به سال ۱۳۰۸ هجرى مرد.

اين نظرى گذرا بر شرح حال اين مدعيان دروغين بود كه ما به همين اندازه، بسنده كرديم. كسانى كه مايلند مى توانند براى آگاهى بيشتر به دو كتاب (مفتاح باب الابواب) و (طبقات المضلين) مراجعه نمايند.

كوتاه سخن اينكه: ادعاى مهدويت در روند تاريخ، دستاويز قدرت و وسيله شهرت و مقام براى فرصت طلبان گرديد تا هرگاه خواستند در راه رسيدن به هدفهاى جاه طلبانه شخصى و استعمارى خويش، از آن بهره گيرند.

اينان در پرتو اين انديشه و عقيده اصيل و ريشه دار و با سوء استفاده از آن، جنايات غير قابل بخششى را مرتكب شدند چرا كه با عقايد مردم بازى كردند و براى زنده ساختن باطل و نابودى حق و زشت جلوه دادن مذهب زيبا و افتخار آفرين تشيع و پراكنده ساختن پيروان خاندان وحى و رسالت، كمر بستند و راه را براى هر عنصر حق ستيز و دلقك و بدخواهى هموار كردند تا هر آنچه خواست بر ضد اسلام و تشيع بگويد و بنويسد. و علاوه بر اين جنايات هولناك، انبوهى را گمراه و از راه راست منحرف ساختند و بسوى مسلكها و مرامهاى ساختگى و خرافى سوق دادند.( ۵۰۱ )

ظهور او چگونه و از كجا خواهد بود؟

بنظر نگارنده اين بحث بسيار حساس و در اوج اهميت است چرا كه در اينجا سخن از چگونگى ظهور آن خورشيد جهان افروز، از پس ابرهاى تيره غيبت است كه اينك فراتر از هزار سال از آغاز آن مى گذرد.

همانگونه كه سخن از چگونگى سرآغاز نهضت بزرگ اصلاحى براى نجات بشريت است كه پرشكوه ترين آرمانها و اهداف را تحقق بخشيده و والاترين ره آورد و گرانبارترين ميوه ها و ثمرات را به انسانيت ارزانى خواهد داشت. و نيز سخن از بزرگترين و اساسى ترين حركت اصلاحى و بهسازى بر روى اين سياره خاكى و سرآغاز شكوهبارترين دگرگونى در حيات انسان و گسترده ترين و ژرفترين تغيير در جلوه هاى زندگى است.

اين حركت بزرگ اصلاحى چگونه آغاز مى شود؟

و آن گرامى مرد عصرها و نسلها، امام مهدىعليه‌السلام حركت رهايى بخش جهانى خود را از كجا شروع مى كند؟

روشن است كه عقلها و انديشه هاى محدود و نارساى ما، نمى تواند در مورد اين موضوع والا و بلند مرتبه كه از آينده شكوهمند جامعه و تاريخ، پيام دارد، پيشگويى كند و از آن روزگار رهايى و نجات و نيكبختى خبر دهد، چرا كه اين پيشگوييها و اخبار از آينده كه بجاى كشف درست از نادرست، واقعيت از پندار باطل و راست از دروغ، بيشتر با خطا و اشتباه و دروغ و نادرستى آميخته است، چه ارزشى مى تواند در روشن ساختن موضوع، داشته باشد؟

به علاوه، رواياتى كه از پيامبر گرامى و امامان راستينعليهم‌السلام در اين موضوع حساس و سرنوشت ساز رسيده است، ما را از هرگونه پيشگويى و پيش داورى بى نياز مى سازد، زيرا اين روايات، ظهور امام مهدىعليه‌السلام و قيام پرشكوه او را آنگونه كه هست به وصف مى كشد و هيچ ترديدى نيست كه آن گرامى، راه خويش را، از آغاز تا پايان همه مراحل را بر اساس همان برنامه آسمانى و الهى كه تضمينگر پيروزى همه جانبه و كامل حركت بزرگ اصلاحى و عادلانه و نجاتبخش او است و آن قيام شكوهبار را از هر آفت و انحراف و شكست و ارتجاعى، براستى حفظ مى كند پى خواهد گرفت.

اين نكته نيز نبايد فراموش شود كه ظهور و طلوع آن خورشيد جهان افروز، يك واقعيت است و قيام و نهضت و حركت دگرگونساز اصلاحيش واقعيتى ديگر و اين دو باهم فرق دارند و از نظر زمانى و مكانى دو واقعيتند.

هنگامى كه در مورد دو بحث فوق به مجموعه هاى حديثى مراجعه مى كنيم با ناهماهنگى در برخى واژه ها، اختلاف در نامها، حذف در آغاز يا وسط يا آخر برخى روايات و از همه بدتر با اغلاط و اشتباهات چاپى بسيارى روبرو مى گرديم كه متاءسفانه برخى روايات را از نظر لفظ و معنا متزلزل مى كند و محقق را در دريافت درست بحث، با مشكل روبرو مى سازد، به همين جهت ما در اين بحث، ناگزير، فشرده برخى روايات و مفهوم برخى ديگر را به گونه اى كه خود دريافت كرده ايم مى آوريم تا بحث از هماهنگى و نظم بايسته اى برخوردار باشد.

از مدينه

در رواياتى كه سهن از نشانه هاى ظهور داشتيم، به يك نشانه تصريح گرديد كه پيش از ظهور تحقق خواهد يافت و آن عبارت از: نداى آسمانى بود كه در ماه مبارك رمضان، طنين افكن خواهد گشت، از اين دسته روايات اين نكته دريافت مى گردد كه ظهور امام مهدىعليه‌السلام مقارن اين خروش و نداى آسمانى خواهد بود.

از روايات دريافت مى گردد كه آن حضرت در مدينه منوره ظهور مى كند گر چه از ارزيابى فاصله ظهور تا قيام و نهضت آن حضرت از نظر زمانى ناتوانيم، اما مى توانيم بگوييم كه ظهور آن حضرت در سطح محدودى نخواهد بود. و اينكه رژيم حاكم و نيروهايش در مدينه، در برابر ظهور امامعليه‌السلام چه موضعى خواهند گرفت، براى ما روشن نيست. اما اين مطلب آمده است كه: خبر ظهور آن گرامى به سرعت در منطقه پخش مى گردد و به سفيانى كه هنگامه ظهور بر منطقه وسيعى چون (سوريه)، (اردن) و (فلسطين) سلطه دارد مى رسد.

او سپاه گرانى را براى دستيابى به امام مهدىعليه‌السلام به مدينه گسيل مى دارد اما آن گرامى براى پرهيز از قيام زودرس، طبق فرمان خدا به مكه مى رود. سپاه سفيانى براى دستگيرى آن حضرت وارد مدينه مى شود اما آن گرامى را نمى يابد به همين دليل به مكه روى مى آورد كه بين راه، زمين آنان را مى بلعد.

امامعليه‌السلام به مكه وارد مى گردد و در نقطه اى نزديك به كوه صفا يا نقطه اى در اطراف مكه فرود مى آيد.( ۵۰۲ )

روزها سپرى مى گردد و هنگامه قيام نزديك مى شود. ياران خاص او كه ۳۱۳ ابر مرد هستند از شرق و غرب گيتى به خواست خدا، خود را به مكه مى رسانند و پروانه وار بر گرد وجود او حلقه مى زنند و به تدريج مقدمات قيام فراهم مى گردد.

اينك، نخست از ياران خاص او سخن خواهيم داشت و آنگاه به بحث باز مى گرديم.

شمار امتيازات ياران امام مهدىعليه‌السلام

براستى نمى دانم كه در عدد ۳۱۳ چه راز و رمزى است؟

ياران پيامبر گرامى در روز (بدر) ۳۱۳ نفر بودند، ياران پيشواى شهيدان امام حسينعليه‌السلام نيز كه افتخار همراهى و شهادت او را در روز عاشورا، داشتند، طبق برخى روايات ۳۱۳ نفر بودند و شگفتا كه شمار ياران اين اصلاحگر بزرگ جهانى نيز، ۳۱۳ نفر خواهند بود.

روشن است كه اين وارستگان و شايستگان از بهترين انسانهاى روى زمين، در هنگامه ظهور و قيام آن گرامى هستند. و تمامى شايستگيها، ويژگيها، لياقتها، كفايتها، كارآييها و تواناييهاى لازم براى اداره گيتى و تدبير امور جامعه بزرگ جهانى تحت رهبرى آسمانى و رهنمودها و تعاليم نجات بخش امام مهدىعليه‌السلام در وجود آنان متبلور است. خداوند، اين برگزيدگان متفكر و شايسته كردار را، از سرزمينها و نژادها و قاره هاى مختلف جهان برگزيده است.

در خطبه (بيان) كه منسوب به امیرمؤمنانعليه‌السلام است نام آنان و شهر و ديارشان آمده است، در اين ليست نام برخى شهرها و سرزمنيهايى كه آن شايستگان از آنجا بر مى خيزند براى ما ناشناخته و گاه نامهاى آنها مشترك است كه ممكن است به يكى از جهات ذيل باشد:

۱. برخى از شهرهاى نامبرده، در گذر روزگار تغيير نام يافته است.

۲. برخى در آينده ساخته مى شود.

۳. يا اينكه در ثبت و ضبط اين نامها، اشتباه و اغلاط چاپى رخ داده است به هر صورت ما در اينجا به اندازه توان و امكان خويش، نام جاودانه ياران امام عصرعليه‌السلام و نام شهر و ديار و قبيله آنان را طبق حروف الفبا در جدولى مى آوريم:

فرازهایی از کتب آسمانی

بدان ! که انس و خوف و شوق ، از نشانه های (محبت )اند جز این که این نشانه ها به حسب نگرش دوستدار، متفاوت اند و بستگی دارد، به این که : در آن وقت ، چه چیز بر او غلبه داشته است .

هر گاه ، دوستدار، از پس پرده های غیب ، به منتهای جمال محبوب ، توجه کند، و خویش را ناچیزتر از آن بیند، که بتواند به کنه جلال او برسد، دل ، به طلب بر انگیخته می شود، و هیجان و حرکتی در او پدید می آید و این حالت را(شوق ) می نامند که هر چه بیشتر به امر غایب ، اظهار اشتیاق می کند .

اگر قرب به محبوب بر او چیره شود، و بر اثر گشایشی که در او پدید آمده ، به مشاهده حضور نایل شود، و تنها، به مشاهده جمال حاضر مکشوف باشد، و توجهی به دوری از آن ، نداشته باشد، دل ، به آنچه که می بیند، شاد می شود و این حالت را (انس ) گویند .

اما، اگر نظر او به صفات (عزت ) و استغنای محبوب ، متوجه باشد، و در خویش ، احساس زوال و دوری نکند، و از این حالت احساس دردمندی دل کند، این دردمندی را (خوف ) گویند و این اعمال ، تابع این ملاحظاتست .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در نهج البلاغه آمده است که علی (ع ) به گوینده ای که در حضورش استغفار می کرد، گفت : مادرت به عزایت نشیند! آیا می دانی که استغفار، چیست ؟ استغفار، مرتبه علیین است و نامی ست که بر شش معنی اطلاق شود نخستین آن پشیمانی بر گذشته است و دومین ، قصد قطعی ، بر ترک بازگشت به آن و سومین ، آن که حقوق دیگران را به آنان بدهد، تا فارغ و بی پی آمد، به حضور پروردگار رسد چهارمین ، آن که ترک واجب به عمد را جبران کند پنجم آن که گوشتی که به حرام بر تن دارد، به اندوه ، آب کند تا پوست بر استخوان بچسبد و بار دیگر بر آن ، گوشت نو روید و ششمین ، آن که جسم را طعم طاعت بچشاند چنان که آن را مزه گناه چشنانده است در آن صورت است که گویند: خدایا! از تو آمرزش می خواهم .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زاهدی به روز عید، با جامه های ژنده بیرون آمد او را گفتند: به روزی چنین ، با جامه ای چنین بیرون آیی ؟! در حالی که مردم ، خویش را زینت داده اند گفت : پروردگار را هیچ زینتی همچون طاعت وی نیست .

شعر فارسی

از نشناس :

شب دراز و دل جمع و پاسبان در خواب چه سجده ها که بر آن خاک در توان کردن !

شعر فارسی

از نشناس :

زاهد نکند گنه ، که قهاری تو ما غرق گناهیم ، که غفاری تو

او قهارت خواند و ما غفارت آیا به کدام نام ، خوش داری تو؟

شعر فارسی

از نشناس :

رندان ، گاهی ملک جهان می بازند

گاهی به نگاهی دل به جان می بازند

این طور قمار را نه چندست و نه چون

هر طور برآید، آنچنان می بازند

بزرگی گفته است : امید، رفیقی مونس است اگر سرانجامی نیز نداشته باشد، ترا سرگرم می دارد .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

در یکی از کتابهای آسمانی آمده است : ای آدمی زاد! اگر همه دنیا را به تو می دادم ، تو را جز روزی ، از آن بهره ای نبود حال ، اگر من ، روزی تو می دادم و حسابش بر دیگری می نهادم به تو نیکی کرده بودم ؟ یا نه ؟

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

عارفی گفت : در روز عرفه ، آنگاه که مردم به دعا مشغول بودند، فضیل را دیدم ، که همچون زن فرزند مرده می گریست چون غروب آفتاب فرا رسید، دست به ریش گرفت و سر خویش به آسمان برداشته و گفت : وای بر تو! هر چند هم که آمرزیده شوی و آنگاه با مردم ، از سرزمین عرفه بیرون رفت .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

ابن مسعود گفت : بهشت را هشت در است ، که همه آنها باز و بسته شود مگر در توبه که فرشته ای بر آن گمارده است و هیچگاه بسته نشود .

سخن عارفان و پارسایان

زاهدی را پرسیدند: سبب انزوای تو چیست ؟ گفت : انس به خدا .

سخن عارفان و پارسایان

سفیان بن عیینه گفت : ابراهیم ادهم را به کوه های شام دیدم و او را گفتم : ای ابراهیم ! چرا خراسان را ترک گفته ای ؟ گفت : در جایی جز اینجا زندگی گوارا ندارم که دین خویش بر گرفته و از قله ای به قله ای می گریزم .

سخن عارفان و پارسایان

غروان قرشی را گفتند: چرا با دوستانت ننشینی ؟ گفت : آرامش دل خویش را نزد کسی می یابم ، که حاجت من نزد اوست .

سخن عارفان و پارسایان

فضیل چون شب فرا می رسید، ابراز شادمانی می کرد و می گفت : اینک ! با پروردگار خویش خلوتی دارم و چون روز می شد، به سبب ناخوش داشتن مردم ، استرجاع می کرد .

سخن عارفان و پارسایان

مردی به نزد مالک دینار رفت و او را نشسته دید و سگی خوابیده و سر بر زانوانش نهاده خواست سگ را براند مالک گفت : او را به حال خود بگذار! که نه تو را زیان دارد و نه آسیب رساند و از همنشین بد نیز بهترست .

سخن عارفان و پارسایان

گوشه نشینی را گفتند: چرا گوشه نشینی گزیده ای ؟ گفت : بیم از آن داشتم که دینم بدزدند - و در این معنی اشاره دارد به سرقت طبع و گرفتن صفت های زشت از همنشینان بد -

ترجمه اشعار عربی

از سروده های ابوالسحاق :

هر گاه دو مرد را در صناعتی دیدی و خواستی تا بدانی کدامین را مهارت ، بیشترست تنها، به روزی شان بنگر! آنجا که نادانی ست ، روزی گشاده است و آنجا که فضلست ، روزی تنگست .

شعر فارسی

از جامی :

مطلوب جامی از طلبم گفته ای که چیست ؟

مطلوب او همین که دهد جان در این طلب

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

اسطرخس صامت را از علت سکوتش پرسیدند گفت : از آن رو که هیچگاه ، بر خاموشی خویش پشیمانی نخوردم و چه بسیار که از سخن گفتن پشیمان شدم .

شعر فارسی

شعر:

مائیم و پیر میکده و ذکر خیر او

امید ما بر اوست ، که داریم غیر او؟

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفت : جز حسود، ستمگری را ندیدم که همانند ستمدیده باشد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

حارث بن عبدالله ، انفاق می کرد او را گفتند: چرا فرزندانت را چیزی ننهی ؟ گفت : از خدا شرم دارم که آنان را به دیگری بسپارم .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

بزرگمهر گفت : بزرگ ترین عیب دنیا آنست که به اندازه شایستگی ، به کسی نبخشد یا بیش از حد دهد و یا کمتر و نظیر همین مضمونست شعر خاقانی که گوید:

هر مائده ای که دست ساز فلکست

یا بی نمکست ، یا سراسر نمکست

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث آمده است که : اگر شما گناه نورزید، خدا خلقی آفریند، تا گناه ورزند و آنان را بیامرزد چه ، او بخشنده و مهربانست .

در حدیث آمده است که : اگر شما گناه نورزید، به آسان ترین عملی که بدتر از گناهست ، دست خواهید زد پیامبر (ص ) را پرسیدند: ای پیامبر خدا! آن چیست ؟ فرمود: خودپسندی .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

گفته اند: درمانده ترین مردم ، کسی ست که از یافتن دوست درمانده و درمانده تر از او کسی ست که به دوست دست یابد، و نتواند که او را نگاه دارد .

فرازهایی از کتب آسمانی

در کتاب (رجاء) از احیاء (العلوم ) آمده است که : شبی در طواف ، خویش را تنها دیدم شبی بس تاریک بود در برابر ملتزم ایستادم و گفتم : پروردگارا: مرا نگاهدار! که هیچگاه گناه نورزم ناگاه هاتفی از خانه ندا داد ای ابراهیم ! از من درخواست بی گناهی داری و همه بندگان مؤمن من ، همین خواهند و اگر آنان را بی گناه بدارم ، پس بر که بخشش کنم ؟ و چه کسی را بیامرزم ؟ (مؤلف گوید) می گویم که خیّام مضمون رباعی خویش را از این مطلب گرفته است :

آباد خرابات ز می خوردن ماست

خون دو هزار توبه در گردن ماست

گر من نکنم گناه ، رحمت که کند؟

آرایش رحمت از گنه کردن ماست .

تو مگو! ما را بدان شه ، بار نیست

با کریمان ، کارها دشوار نیست

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

حوضی ست که سه لوله آب رسان دارد یکی از آن ها، حوض را در یک چهارم روز پر می کند و دیگری ، در یک ششم روز و سومی در یک هفتم روز و حوض را زیر آبی ست که آن را در یک هشتم روز خالی می کند با باز بودن هر سه ، لوله و فاضلاب ، حوض در چه مدت پر می شود .

راه حل : آنست که بدانیم هر سه لوله ، در یک روز، حوض را چند بار پر می کند که روی هم ، هفده حوض را پر می کنند، زیر آب نیز در یک روز، هشت حوض را خالی می کند و چون هشت را از هفده کم کنیم نه باقی می ماند پس ، حوض در یک نهم روز پر می شود .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی دیوجانس حکیم را به نسبش طعنه زد حکیم گفت : به چشم تو، نسب من عیب منست لیکن در نزد من ، تو عیب نسب خویشی .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

بادیه نشینی را پرسیدند: چگونه بر مردم چیره شدی ؟ گفت : از دروغ پرهیز کردم و مردگان را به چشم خویش دیدم .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفت : تلخی زندگی را جز به شیرینی دوستان مطمئن تحمل نتوان کرد و نیز گفته اند: دیدار یاران ، سختی ها را گشایش می دهد و دوری آنان دل را مجروح می سازد .

بادیه نشینی را گفتند: چگونه ای ؟ گفت : جامه دینم را به گناهان ، پاره می کنم و با آمرزش خواهی ، آن را وصله می دوزم و شاعری همین مضمون را گفته است :

دنیایمان را با پاره کردن دینمان وصله می دوزیم و بدین سان ، نه دینمان می ماند و نه آنچه را دوخته ایم خوشا به حال آن بنده ای ! که خدا را برتری دهد و دنیا را فدای آخرت سازد .

دیگری گفته است : کسی از دودمان تست ، که ترا در خوشدلی یاری دهد، و عموی تو، آن کسی ست که بهره خویش را به تو رساند و خویشاوند تو، آن کسی ست که بهره او به تو نزدیک باشد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

ابن سکّین گفت : شرف و بزرگی ، ریشه در دومان دارد و شریف ، کسی ست که پدرانی صاحب شاءن داشته باشد اما (حسب ) و (کرم ) را ریشه در خود شخص است حتی اگر پدرانی اصیل نداشته باشد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عربی را گفتند: لذت دنیا در چیست ؟ گفت : شوخی با معشوق و سخن گفتن با دوست و آرزوهای که روزگار را با آن بگذرانی .

سخن عارفان و پارسایان

عارفی گفت : گناهی که تو را از آن بد آید، بهتر از کار نیکی ست که تو را به خودپسندی آرد و نیز گفته اند: آن که از نفس خویش غیبت کند، آن را پاکیزه ساخته است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

پروردگار، به یکی از پیامبرانش خطاب کرد که : در دل ، سر به اطاعت من بگذار! و به نفس ، فروتن باش ! و به چشم گریان آنگاه ، مرا بخوان که به تو نزدیکم .

امیرالمؤمنین (ع ) فرمود: آن که بی ثروت بی نیاز باشد و بی دودمان پر پیوند، اوست ، که از خواری گناه ، به شرف طاعت رسیده است .

و نیز فرمود: آن که میان خود و خدای بزرگ ، سازگاری دهد، پروردگار، میان او و مردم سازگاری برقرار کند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : فرزندانتان را بخوی های خویش مجبور نسازید که آنان برای روزگاری جز روزگار شما آفریده شده اند .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

صابی ، ابواسحاق ، ابراهیم بن هلال ، در بلاغت ، یگانه روزگار خویش بود و در نگارش ، وحید عصر خود به نود سالگی رسید در خدمت خلیفه ها بود و کارهای بزرگ را به عهده داشت و دیوان رسایل را سرپرستی می کرد او، شیرین و تلخ روزگار چشید و خوبی و بدی آن را لمس کرد شاعران عراق ، او را ستودند و شهرت او به آفاق رسید خلیفه ها به هر حیله او را به اسلام خواندند و نپذیرفت و در این راه به هر وسیله ای توسل جستند و اسلام نیاورد سلطان (عزالدوله ) بختیار، وزارت خویش به او پیشنهاد کرد، بدان شرط که اسلام بیاورد صابی ، با مسلمانان ، به بهترین وجه معاشرت داشت ، و آنان را در روزه ماه در رمضان یاری می داد قرآن را نیز از حفظ داشت و همواره می خواند صابی ، به روزگار جوانی ، از آسایش و امنیت بیشتری بهره مند بود، تا روزگار پیری و در قصیده ای که در مدح صاحب بن عباد سروده است به آن اشاره کرده است . صابی ، در پایان عمر، از کار بر کنار شد و به زندان افتاد .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

صاحب (حکمة الاشراق ) در ذکر جن و شیاطین ، گوید: بسیاری از مردم دربند - از شهرهای شیروان - (دربند قفقاز) و گروهی از مردم میانه از شهرهای آذربایجان - صور جنیان و شیاطین را دیده اند چنان که مردم شهر، در جایی ، مجمع عظیمی از آنان را مشاهده کرده اند و توان دفعشان را نداشته اند و این ، یکی و دوبار نبوده بلکه ، مکرر اتفاق افتاده است و دست مردم نیز به آنان نمی رسیده .

شعر فارسی

از شیخ ابوسعید ابوالخیر:

ما، با می و مستی ، سر تقوا داریم

دنیا طلبیم و میل عقبا داریم

کی دنیی و دین ، هر دو به هم جمع شوند؟

اینست که ما نه دین ، نه دنیا داریم .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

در ملل و نحل آمده است که : سقراط حکیم ، شاگرد فیثاغورث بود و زهد می ورزید و به ریاضت و پیراستن اخلاق و روی گرداندن از دنیا مشغول بود در کوهی گوشه نشین شد و در غاری مسکن گزید و بزرگان روزگارش را که به شرک و بت پرستی مشغول بودند، نهی می کرد اما، اوباش بر او شوریدند و پادشاه را به قتلش ناگزیر کردند و پادشاه ، او را به زندان افکند و سپس ، زهر خوراند .

سقراط گفته است : خاص ترین صفتی که می توان خدا را بدان وصف کرد، (حی ) است و (قیوم ) زیرا علم ، قدرت ، جود و حکمت ، در (حی ) گنجانده شده است و (حیات ) صفت فراگیری است برای همه و (بقا) و (جاودانگی ) و (دوام )، در (قیوم ) گنجانده شده است و (قیومیت ) صفت فراگیری است برای همه .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

سقراط درباره روح گفته است : ارواح انسانی ، پیش از پدید آمدن بدن ها وجود داشته اند و به منظور کامل کردن بدن ، به آن پیوسته اند و هنگامی که بدن از میان برود، روح نیز به کلیّت اصلی خویش باز می گردد .

سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار (ع )

از (علی بن ابی رافع ) روایت شده است که گفت : من خزانه دار بیت المال علی بن ابی طالب و نویسنده او بودم و در بیت المال او، گردن بندی بود، که در جنگ بصره به دست آمده بود و دختر علی (ع ) به نزد من فرستاد و گفت : شنیده ام که در بیت المال امیرمؤمنان ، گردن بند مرواریدی ست ، که در اختیار تست و من ، دوست دارم که آن را به عاریه بستانم ، تا در روز عید قربان ، خود را بدان بیارایم و من ، او را پیام دادم که عاریه ای ضمانت شده که پس از سه روز، عین آن را باز پس فرستد و او پذیرفت و من ، آن را به او دادم امیرالمؤمنین ، آن را به گردن وی دید و شناخت و گفت : این گردن بند، از کجا به تو رسیده است ؟ و او گفت : از علی بن ابی رافع - گنجینه دار بیت المال امیرالمؤمنین به عاریه گرفته ام ، تا خویش را به روز عید بدان بیارایم و به وی باز پس دهم .

علی بن رافع گفت : امیرالمؤمنین به دنبال من فرستاد و چون به نزد وی رفتم ، گفت : ای پسر ابی رافع ! تو در اموال مسلمانان خیانت می کنی ؟ گفتم پناه بر خدا! که من ، مسلمانان را خیانت کنم و او گفت : چگونه گردن بندی را که در بیت المال بوده است ، بدون اجازه من و رضایت آنان ، به دخترم به عاریه داده ای ؟ گفتم : ای امیر مؤمنان ! او دختر تست و از من خواست تا او را به عاریه دهم و دادم عاریه ای تضمین شده که آن را باز پس دهد، تا به جایش بگذارم و علی گفت : آن را همین امروز باز پس گیر! و بپرهیز از این که بار دیگر چنان کنی ! که مجازات من به تو خواهد رسید .

آنگاه گفت : وای بر دخترم ! اگر گردن بند را به عاریه تضمین شده ای که باز گردانده شود نگرفته بود، در آن صورت ، او، نخستین زن هاشمی بود که دستش به جرم سرقت بریده می شد من ، گفتار او را به دخترش رساندم و او گفت : یا امیرالمؤمنین ! من ، دختر تو و پاره تن توام و چه کسی شایسته تر از منست به استفاده از آن ؟ و علی (ع ) او را گفت : ای دختر ابوطالب ! از حق فراتر مرو! آیا هر زن انصار و مهاجر، در این عید، با چنین گردن بندی خویش را زینت می دهد؟ و من ، گردن بند را گرفتم و به جایش باز نهادم .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

ابن عباس گفت : شنیدم که پیامبر (ص ) گفت : ای مردم ! گسترش آرزوها، مقدم بر رسیدن اجلست و قیامت جای عرضه کردارهاست در آن روز، نیکوکار، به کردار خویش خرسندی ست و گنه کار ماءیوس ، به فرصت از دست داده بر کار نیک ، پشیمان .

ای مردم ! آزمندی : بینوایی ست و یاءس از دنیا: بی نیازی و قناعت : آسایش گوشه نشینی : عبادتست و کردار نیک : گنج و دنیا: معدن آن چه از آن مانده است ، همانند آنست که گذشته است مثل آب ، نسبت به آب و همگی آن ، به نابودی و نیستی نزدیکست پس ، اینک که نفسی چند مانده است آن را دریابید! و بی ریا باشید! زیرا، آنگاه که راه نفستان گیرد، پشیمانی سود ندارد .

سبب به وجود آمدن اندوه ، هجوم آوردن چیزهای ناخوش آیندی ست که از مافوق ، بر انسان واقع می شود و علت پیدایش خشم ، هجوم چیزهایی ست که از مادون برای نفس به وجود می آید خشم ، حرکت بیرونی ست و اندوه ، حرکت درونی از خشم ، حمله و انتقام خیزد و از اندوه ، درد و بیماری پنهانی و از این روست که از اندوه ، مرگ خیزد و از خشم نخیزد .

شعر فارسی

از مثنوی معنوی :

ای عزیز مصر در پیمان درست !

یوسف مظلوم ، در زندان تست

در خلاص او، یکی خوابی ببین

زود، فالله یحب المحسنین

حکایاتی از عارفان و بزرگان

زنون حکیم ، مردی را بر ساحل دریا، اندوهگین دید که بر دنیا غم می خورد حکیم ، او را گفت : بر دنیا غم مخور! اگر در نهایت توانگری ، در کشتی بودی و کشتیت در دریا شکسته بود، و در حال غرق بودی ، آیا نهایت آرزوی تو، آن نبود، که نجات یابی و همه ثروت را از دست بدهی ؟ گفت : اگر بر دنیا فرمانروایی داشتی و همه پیرامونیانت قصد کشتن ترا داشتند، آیا آرزوی تو نجات یافتن از دست آنان نبود؟ حتی به بهای از دست رفتن هر آن چه داری ؟ گفت : بلی ! گفت : تو اکنون همان توانگری و اینک همان پادشاه ! مرد به سخن او آرام شد .

دفتر چهارم

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

سرور پیامبران و شریف ترین اولینان و آخرینان ، که درود خدا بر او و خاندانش باد! - بر ناقه عضبا بر نشسته بود و در یکی از خطبه های خویش گفت : ای مردم ! چنان پندارید، که مرگ بر دیگران مقدرست و حقی ست که بر دیگران واجب است و گویی آن را که تشییع کرده ایم ، به زودی بسوی ما باز خواهد گشت آنان را در گور می گذاریم و میراثشان را می خوریم و چنان پنداریم که ما جاوید زنده خواهیم بود و هر پندی را از یاد برده ایم و از هر بلا در امانیم .

خوشا به حال آن کس که از دسترنج نیالوده به گناه خویش ، دیگران را ببخشد! و با اهل دانش و حکمت همنشین شود و از اهل ذلت و خواری ببرد خوشا به حال آن که نفس خویش خوار کند! و خوی و نیت خویش خوش کند! و بدی خویش از مردم دور دارد! خوشا به حال آن که زیادی مال خویش ببخشد و زیادی سخن خویش نگه دارد و سنت را بسنده کند و بدعت او را نفریبد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

سپاهی یی را از نسبش پرسیدند گفت : من پسر خواهر فلانی ام بادیه نشینی ، این بشنید و گفت : مردم نسب خویش در طول ذکر کنند و این ، در عرض .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

خلیفه (الواثق ) به احمد بن ابی دؤ اد گفت : فلان کس درباره تو چنین و چنان گفت احمد گفت : خدا را سپاس ! که او به دروغ گفتن درباره من نیازمند شد و مرا به راستگویی در حق او، پاکیزه داشت .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

کسی پارسایی را ستود پارسا گفت : ای فلان ! چنان که خود، خویش را می شناسم ، اگر تو مرا می شناختی ، دشمن می داشتی .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

(حاجب بن زراره ) به دربار انوشیروان آمد و اجازه حضور خواست دربان را گفتند: او را بپرس که : کیست ؟ پرسید و گفت : مردی از عربم ! چون به حضور انوشیروان آمد خسرو او را گفت : کیستی ؟ گفت از سروران عرب انوشیروان گفت : نگفته بودی که یکی از آنانم ؟ مرد گفت آری ! اما چون پادشاه مرا به سخن خویش گرامی داشت چنین شدم .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

معاویه ، خطبه ای شگفت انگیز ایراد کرد آنگاه ، گفت : ای مردم ! در آن خللی بود؟ یکی از حاضران فریاد برداشت که آری ! چنان خلل داشت که گویی همچون آرد بیز سوراخ داشت معاویه گفت : خرابی آن ، چه بود؟ مرد گفت : خودپسندی تو به آن و ستایشت از آن .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از امثال عرب است که گویند: بزغاله ای بر پشت بامی ، به گرگی که از پایین می گذشت دشنام داد گرگ گفت : تو مرا دشنام نمی دهی ، بل جای تست که مرا دشنام می دهد .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان حکیمان : از آنان مباش ! که خار را در چشم برادرش می بیند و تنه خرما بن را در حلق خویش نمی بیند و نیز: چون ببینی که کسی دیگری را غیبت کند، بکوش ! تا نشناسدت چه ، بدبخت ترین مردم ، آشنایان اویند .

دیگری گفته است : دنیا گردگرد است و مدار آن بر سه گرد: درهم ، دینار و گرده نان

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زنی ، به مردی که به او نیکویی کرده بود، گفت : خدا همه دشمنانت جز نفست را خوار کناد! و نعمت خویش را بر تو ارزانی داراد! - نه آن که به عاریه دهد و ترا از غرور توانگری و خواری نیازمندی حفظ کناد! و ترا برای کاری که خلق کرده است آسوده نگاهداراد! و به آن چه بر عهده تست ، مشغول مداراد!

یهودی یی مسلمانی را دید که در ماه رمضان بریان می خورد و با او به خوردن نشست مسلمان او را گفت : ای فلان ! ذبح شده مسلمانان ، یهود را نشاید یهودی گفت : من در میان یهودیان ، همچون توام در میان مسلمانان .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

سالم بن قتیبة از مهدی خلیفه اجازه خواست ، تا دست او را ببوسد مهدی گفت : من دست خویش را از مردمان محفوظ می دارم ، و ترا از دست خود .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

مردی ، دیگری را به خانه خویش خواند گفت : تا نان و نمکی با هم بخوریم مرد، گمان کرد که آن کنایه از غذایی لذیذست ، که صاحب خانه برای او آماده کرده است و با او رفت : اما، صاحب خانه ، بر نان و نمک چیزی نیفزود در این میان ، خواهنده ای بر در ایستاد و صاحب خانه بارها جوابش کرد و نرفت و او گفت : برو! و گرنه بیرون می آیم و سرت را می شکنم مهمان گفت : به راه خود برو! که اگر راستی نویدش را در بیم را دادنش نیز می دانستی متعرض وی نمی شدی .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

فرزدق ، سلیمان بن عبدالملک را قصیده ای سرود، و در آن ، گفت : آن زنان شب را در کنار من به روز آوردند و من مهر از در بسته برداشتم خلیفه او را گفت : وای بر تو ای فرزدق ! در نزد من به زنا اقرار دادی و ناگزیر از اجرای حد بر توام و او گفت : کتاب خدا حد از من برداشته است گفت چگونه ؟ گفت : (والشعراء یتبعهم الغاوون الی قوله : و انهم یقولون مالا یفعلون ) سلیمان خندید و او را جایزه داد .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

پادشاه هند، نامه ای طولانی به هارن الرشید نوشت و در آن ، او را تهدید کرد هارون ، به پاسخ نوشت : پاسخ آنست که ببینی ، نه بخوانی .

شعر فارسی

از نشناس :

سر بر آور! که وقت بیگه شد

تو، به خوابی و کاروان بگذشت

از قاسم بیگ حالتی :

دلدار اگر به دام خویشم فکند

وز نو، نمکی بر دل ریشم فکند

ترسم به غلط ربوده باشد دل را

بیند که همانست ، به پیشم فکند

بر روی دلم فکند یک زمزمه عشق

زان زمزمه ام ز پای تا سر همه عشق

حقا! که به عهدها نیایم بیرون

از عهده حق گزاری یکدمه عشق

ای تازه گل به ناز پرورده من

وی آفت جان بر لب آورده من

خواهم که تو را خدای رحمی بدهد

تا بگذری از گناه ناکرده من

و نیز از اوست :

در کوی خودت مسکن و ماءوا دادی

در بزم وصال خود، مرا جا دادی

القصه ! به صد کرشمه و ناز، مرا

عاشق کردی و سر به صحرا دادی

از سعدی :

حدیث عقل ، در ایام پادشاهی عشق

چنان شده ست که فرمان حاکم معزول

حکایاتی از عارفان و بزرگان

هشام ، یکی از پارسایان شام را گفت : مرا پند ده ! و او گفت : (ویل للمطففین ) آنگاه گفت : این ، درباره کسی ست که پیمانه و میزان را کم نهد، حال آن که پیمانه و میزان ببرد، چگونه خواهد بود؟ هشام از سخن او گریست .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

محمد بن شبیب غلام نظام - گفت : به بصره رسیدم و به خانه امیر رفتم و افسار از خر خویش گشودم کودکی خر را به بازی کردن گرفت گفتم : رهایش کن ! گفت : برای تو نگاهش می دارم گفتم : نمی خواهم نگاهش داری گفت : از دستت می رود گفتم : باکی نیست که از دست برود گفت : حال ، که چنین است ، آن را به من بخش ! و من در برابر سخن او، بی جواب ماندم .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان بزرگان : بخشنده ، دلی شجاع دارد و بخیل ، چهره ای شجاع گمشده را چندان جستجو مکن ! که موجود را گم کنی .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عاشقی را گفتند: اگر مستجاب الدعوه بودی ، به دعا، چه می خواستی ؟ گفت : برابر شدن عشق میان من و محبوب ، تا دلهای ما، به پنهانی و آشکارا یکی شود .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

پادشاهی اقلیدس را خواست تا به حضور وی رود نرفت و به او نوشت : آن چه تو را از آمدن نزد ما باز داشته است ، ما را نیز از آمدن به نزد تو منع کرده است .

مردی یوسف را گفت : ترا دوست دارم و او گفت : من جز به محبت به بلا نیفتادم پدرم مرا دوست داشت و به چاه افتادم و همسر عزیز مرا دوست داشت و چند سال به زندان افتادم .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مؤلف :

در بزم تو ای شمع ! منم زار و اسیر

در کشتن من هیچ نداری تقصیر

با غیر سخن کنی ، که : از رشک بسوز!

سویم نکنی نگه ، که : از غصه بمیر!

رویت که زباده لاله می روید ازو

وز تاب شراب ، ژاله می روید ازو

دستی که پیاله ای زدست تو گرفت

گر خاک شود، پیاله می روید ازو

جانی دگر نماند، که سوزم ز دیدنت

رخساره در نقاب ز بهر چه می کنی

بی حجابانه درآ از در کاشانه ما

که کسی نیست بجز درد تو در خانه ما

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

در کتاب (المدهش ) در رویدادهای سال 241 گفته شده است ، که پیش از غروب آفتاب ، تا طلوع فجر، در شرق و غرب ، ستاره باران شد و ستارگان همچون ملخ به پرواز درآمدند و در سال بعد، در (سویدا) سنگ باران شد و آن ناحیه ایست در مصر، و وزن سنگها هر یک ده رطل بود و در ری و گرگان و تبرستان و نیشابور و اسفهان و قم و کاشان و دامغان ، در یک زمان ، زلزله روی داد که در اثر آن ، در دامغان بیست و پنج هزار تن کشته شدند و کوه ها از هم شکافت و برخی به برخی نزدیک شد و کوهی در یمن به حرکت آمد و کشتزارهای برخی کسان ، در جای کشتزارهای دیگری قرار گرفت و پرنده سپیدی به حلب پدید آمد و چهل روز بانگ می کرد که : (یا ایها الناس اتقو الله ) سپس پرید و فردای آن ، آمد و همان بانگ کرد آنگاه رفت و دیگر دیده نشد و مردی در یکی از روستاهای اهواز در گذشت و پرنده ای بر جنازه او فرود آمد و به فارسی بانگ کرد که : خدا بر این مرده و حاضران بر جنازه اش ببخشاید!

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

چون جالینوس درگذشت ، در جیب او پاره ای کاغذ یافتند که بر آن نوشته بود: آن چه را که در حد میانه روی بخوری ، به تن تو می رسد، و آن چه را به صدقه دهی ، به روحت و آن چه را که از پی بگذاری به دیگری رسد و نیکوکار، زنده است ، اگر چه به دنیای دیگر کوچ کند و بدکار، مرده است ، اگر چه به دنیا ماند قناعت ، مایه آسایش است تدبیر، اندک را افزونی می دهد و آدمی زاد را چیزی سودمندتر از توکل به خدا نیست .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

در کتابی به خطی قدیمی دیدم که : عشق ، رازیست روحانی که از عالم غیب ، به دل فرود می آید و از آن رو، آن را (هوی ) گفته اند و (عشق ) را از آن رو (حب ) نامیده اند که به (حبه دل ) که منبع زندگی ست ، فرود می آید و چون به آن پیوندد، به همه اعضا سرایت کند و در هر جزئی ، صورت محبوب را پایدار می کند چنان که گفته اند: چون اعضای بدن حلاج را از هم گسیختند، خونش به هر جا که چکید، الله الله نقش می زد و خود، در این باره گفت : هیچ عضو و بندی از بدن من نبود که ذکری از شما در آن نباشد .

و نزدیک به این مضمون را جامی سروده است :

شنیدستم که روزی کرد لیلی

به قصد فصد، سوی نیش میلی

چون زد لیلی به حی نیش از پی خون

به هامون رفت خون از دست مجنون

و نظیر این ، از زلیخا حکایت شده است ، که روزی رگ گشود، و از خون او بر زمین ، نام یوسف نقش بست و صاحب کشاف گفته است از این ، شگفت مدار! که شگفتی های دریای محبت ، زیادست .

فرازهایی از کتب آسمانی

بدان ! که انس و خوف و شوق ، از نشانه های (محبت )اند جز این که این نشانه ها به حسب نگرش دوستدار، متفاوت اند و بستگی دارد، به این که : در آن وقت ، چه چیز بر او غلبه داشته است .

هر گاه ، دوستدار، از پس پرده های غیب ، به منتهای جمال محبوب ، توجه کند، و خویش را ناچیزتر از آن بیند، که بتواند به کنه جلال او برسد، دل ، به طلب بر انگیخته می شود، و هیجان و حرکتی در او پدید می آید و این حالت را(شوق ) می نامند که هر چه بیشتر به امر غایب ، اظهار اشتیاق می کند .

اگر قرب به محبوب بر او چیره شود، و بر اثر گشایشی که در او پدید آمده ، به مشاهده حضور نایل شود، و تنها، به مشاهده جمال حاضر مکشوف باشد، و توجهی به دوری از آن ، نداشته باشد، دل ، به آنچه که می بیند، شاد می شود و این حالت را (انس ) گویند .

اما، اگر نظر او به صفات (عزت ) و استغنای محبوب ، متوجه باشد، و در خویش ، احساس زوال و دوری نکند، و از این حالت احساس دردمندی دل کند، این دردمندی را (خوف ) گویند و این اعمال ، تابع این ملاحظاتست .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در نهج البلاغه آمده است که علی (ع ) به گوینده ای که در حضورش استغفار می کرد، گفت : مادرت به عزایت نشیند! آیا می دانی که استغفار، چیست ؟ استغفار، مرتبه علیین است و نامی ست که بر شش معنی اطلاق شود نخستین آن پشیمانی بر گذشته است و دومین ، قصد قطعی ، بر ترک بازگشت به آن و سومین ، آن که حقوق دیگران را به آنان بدهد، تا فارغ و بی پی آمد، به حضور پروردگار رسد چهارمین ، آن که ترک واجب به عمد را جبران کند پنجم آن که گوشتی که به حرام بر تن دارد، به اندوه ، آب کند تا پوست بر استخوان بچسبد و بار دیگر بر آن ، گوشت نو روید و ششمین ، آن که جسم را طعم طاعت بچشاند چنان که آن را مزه گناه چشنانده است در آن صورت است که گویند: خدایا! از تو آمرزش می خواهم .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زاهدی به روز عید، با جامه های ژنده بیرون آمد او را گفتند: به روزی چنین ، با جامه ای چنین بیرون آیی ؟! در حالی که مردم ، خویش را زینت داده اند گفت : پروردگار را هیچ زینتی همچون طاعت وی نیست .

شعر فارسی

از نشناس :

شب دراز و دل جمع و پاسبان در خواب چه سجده ها که بر آن خاک در توان کردن !

شعر فارسی

از نشناس :

زاهد نکند گنه ، که قهاری تو ما غرق گناهیم ، که غفاری تو

او قهارت خواند و ما غفارت آیا به کدام نام ، خوش داری تو؟

شعر فارسی

از نشناس :

رندان ، گاهی ملک جهان می بازند

گاهی به نگاهی دل به جان می بازند

این طور قمار را نه چندست و نه چون

هر طور برآید، آنچنان می بازند

بزرگی گفته است : امید، رفیقی مونس است اگر سرانجامی نیز نداشته باشد، ترا سرگرم می دارد .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

در یکی از کتابهای آسمانی آمده است : ای آدمی زاد! اگر همه دنیا را به تو می دادم ، تو را جز روزی ، از آن بهره ای نبود حال ، اگر من ، روزی تو می دادم و حسابش بر دیگری می نهادم به تو نیکی کرده بودم ؟ یا نه ؟

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

عارفی گفت : در روز عرفه ، آنگاه که مردم به دعا مشغول بودند، فضیل را دیدم ، که همچون زن فرزند مرده می گریست چون غروب آفتاب فرا رسید، دست به ریش گرفت و سر خویش به آسمان برداشته و گفت : وای بر تو! هر چند هم که آمرزیده شوی و آنگاه با مردم ، از سرزمین عرفه بیرون رفت .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

ابن مسعود گفت : بهشت را هشت در است ، که همه آنها باز و بسته شود مگر در توبه که فرشته ای بر آن گمارده است و هیچگاه بسته نشود .

سخن عارفان و پارسایان

زاهدی را پرسیدند: سبب انزوای تو چیست ؟ گفت : انس به خدا .

سخن عارفان و پارسایان

سفیان بن عیینه گفت : ابراهیم ادهم را به کوه های شام دیدم و او را گفتم : ای ابراهیم ! چرا خراسان را ترک گفته ای ؟ گفت : در جایی جز اینجا زندگی گوارا ندارم که دین خویش بر گرفته و از قله ای به قله ای می گریزم .

سخن عارفان و پارسایان

غروان قرشی را گفتند: چرا با دوستانت ننشینی ؟ گفت : آرامش دل خویش را نزد کسی می یابم ، که حاجت من نزد اوست .

سخن عارفان و پارسایان

فضیل چون شب فرا می رسید، ابراز شادمانی می کرد و می گفت : اینک ! با پروردگار خویش خلوتی دارم و چون روز می شد، به سبب ناخوش داشتن مردم ، استرجاع می کرد .

سخن عارفان و پارسایان

مردی به نزد مالک دینار رفت و او را نشسته دید و سگی خوابیده و سر بر زانوانش نهاده خواست سگ را براند مالک گفت : او را به حال خود بگذار! که نه تو را زیان دارد و نه آسیب رساند و از همنشین بد نیز بهترست .

سخن عارفان و پارسایان

گوشه نشینی را گفتند: چرا گوشه نشینی گزیده ای ؟ گفت : بیم از آن داشتم که دینم بدزدند - و در این معنی اشاره دارد به سرقت طبع و گرفتن صفت های زشت از همنشینان بد -

ترجمه اشعار عربی

از سروده های ابوالسحاق :

هر گاه دو مرد را در صناعتی دیدی و خواستی تا بدانی کدامین را مهارت ، بیشترست تنها، به روزی شان بنگر! آنجا که نادانی ست ، روزی گشاده است و آنجا که فضلست ، روزی تنگست .

شعر فارسی

از جامی :

مطلوب جامی از طلبم گفته ای که چیست ؟

مطلوب او همین که دهد جان در این طلب

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

اسطرخس صامت را از علت سکوتش پرسیدند گفت : از آن رو که هیچگاه ، بر خاموشی خویش پشیمانی نخوردم و چه بسیار که از سخن گفتن پشیمان شدم .

شعر فارسی

شعر:

مائیم و پیر میکده و ذکر خیر او

امید ما بر اوست ، که داریم غیر او؟

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفت : جز حسود، ستمگری را ندیدم که همانند ستمدیده باشد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

حارث بن عبدالله ، انفاق می کرد او را گفتند: چرا فرزندانت را چیزی ننهی ؟ گفت : از خدا شرم دارم که آنان را به دیگری بسپارم .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

بزرگمهر گفت : بزرگ ترین عیب دنیا آنست که به اندازه شایستگی ، به کسی نبخشد یا بیش از حد دهد و یا کمتر و نظیر همین مضمونست شعر خاقانی که گوید:

هر مائده ای که دست ساز فلکست

یا بی نمکست ، یا سراسر نمکست

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث آمده است که : اگر شما گناه نورزید، خدا خلقی آفریند، تا گناه ورزند و آنان را بیامرزد چه ، او بخشنده و مهربانست .

در حدیث آمده است که : اگر شما گناه نورزید، به آسان ترین عملی که بدتر از گناهست ، دست خواهید زد پیامبر (ص ) را پرسیدند: ای پیامبر خدا! آن چیست ؟ فرمود: خودپسندی .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

گفته اند: درمانده ترین مردم ، کسی ست که از یافتن دوست درمانده و درمانده تر از او کسی ست که به دوست دست یابد، و نتواند که او را نگاه دارد .

فرازهایی از کتب آسمانی

در کتاب (رجاء) از احیاء (العلوم ) آمده است که : شبی در طواف ، خویش را تنها دیدم شبی بس تاریک بود در برابر ملتزم ایستادم و گفتم : پروردگارا: مرا نگاهدار! که هیچگاه گناه نورزم ناگاه هاتفی از خانه ندا داد ای ابراهیم ! از من درخواست بی گناهی داری و همه بندگان مؤمن من ، همین خواهند و اگر آنان را بی گناه بدارم ، پس بر که بخشش کنم ؟ و چه کسی را بیامرزم ؟ (مؤلف گوید) می گویم که خیّام مضمون رباعی خویش را از این مطلب گرفته است :

آباد خرابات ز می خوردن ماست

خون دو هزار توبه در گردن ماست

گر من نکنم گناه ، رحمت که کند؟

آرایش رحمت از گنه کردن ماست .

تو مگو! ما را بدان شه ، بار نیست

با کریمان ، کارها دشوار نیست

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

حوضی ست که سه لوله آب رسان دارد یکی از آن ها، حوض را در یک چهارم روز پر می کند و دیگری ، در یک ششم روز و سومی در یک هفتم روز و حوض را زیر آبی ست که آن را در یک هشتم روز خالی می کند با باز بودن هر سه ، لوله و فاضلاب ، حوض در چه مدت پر می شود .

راه حل : آنست که بدانیم هر سه لوله ، در یک روز، حوض را چند بار پر می کند که روی هم ، هفده حوض را پر می کنند، زیر آب نیز در یک روز، هشت حوض را خالی می کند و چون هشت را از هفده کم کنیم نه باقی می ماند پس ، حوض در یک نهم روز پر می شود .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی دیوجانس حکیم را به نسبش طعنه زد حکیم گفت : به چشم تو، نسب من عیب منست لیکن در نزد من ، تو عیب نسب خویشی .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

بادیه نشینی را پرسیدند: چگونه بر مردم چیره شدی ؟ گفت : از دروغ پرهیز کردم و مردگان را به چشم خویش دیدم .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفت : تلخی زندگی را جز به شیرینی دوستان مطمئن تحمل نتوان کرد و نیز گفته اند: دیدار یاران ، سختی ها را گشایش می دهد و دوری آنان دل را مجروح می سازد .

بادیه نشینی را گفتند: چگونه ای ؟ گفت : جامه دینم را به گناهان ، پاره می کنم و با آمرزش خواهی ، آن را وصله می دوزم و شاعری همین مضمون را گفته است :

دنیایمان را با پاره کردن دینمان وصله می دوزیم و بدین سان ، نه دینمان می ماند و نه آنچه را دوخته ایم خوشا به حال آن بنده ای ! که خدا را برتری دهد و دنیا را فدای آخرت سازد .

دیگری گفته است : کسی از دودمان تست ، که ترا در خوشدلی یاری دهد، و عموی تو، آن کسی ست که بهره خویش را به تو رساند و خویشاوند تو، آن کسی ست که بهره او به تو نزدیک باشد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

ابن سکّین گفت : شرف و بزرگی ، ریشه در دومان دارد و شریف ، کسی ست که پدرانی صاحب شاءن داشته باشد اما (حسب ) و (کرم ) را ریشه در خود شخص است حتی اگر پدرانی اصیل نداشته باشد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عربی را گفتند: لذت دنیا در چیست ؟ گفت : شوخی با معشوق و سخن گفتن با دوست و آرزوهای که روزگار را با آن بگذرانی .

سخن عارفان و پارسایان

عارفی گفت : گناهی که تو را از آن بد آید، بهتر از کار نیکی ست که تو را به خودپسندی آرد و نیز گفته اند: آن که از نفس خویش غیبت کند، آن را پاکیزه ساخته است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

پروردگار، به یکی از پیامبرانش خطاب کرد که : در دل ، سر به اطاعت من بگذار! و به نفس ، فروتن باش ! و به چشم گریان آنگاه ، مرا بخوان که به تو نزدیکم .

امیرالمؤمنین (ع ) فرمود: آن که بی ثروت بی نیاز باشد و بی دودمان پر پیوند، اوست ، که از خواری گناه ، به شرف طاعت رسیده است .

و نیز فرمود: آن که میان خود و خدای بزرگ ، سازگاری دهد، پروردگار، میان او و مردم سازگاری برقرار کند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : فرزندانتان را بخوی های خویش مجبور نسازید که آنان برای روزگاری جز روزگار شما آفریده شده اند .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

صابی ، ابواسحاق ، ابراهیم بن هلال ، در بلاغت ، یگانه روزگار خویش بود و در نگارش ، وحید عصر خود به نود سالگی رسید در خدمت خلیفه ها بود و کارهای بزرگ را به عهده داشت و دیوان رسایل را سرپرستی می کرد او، شیرین و تلخ روزگار چشید و خوبی و بدی آن را لمس کرد شاعران عراق ، او را ستودند و شهرت او به آفاق رسید خلیفه ها به هر حیله او را به اسلام خواندند و نپذیرفت و در این راه به هر وسیله ای توسل جستند و اسلام نیاورد سلطان (عزالدوله ) بختیار، وزارت خویش به او پیشنهاد کرد، بدان شرط که اسلام بیاورد صابی ، با مسلمانان ، به بهترین وجه معاشرت داشت ، و آنان را در روزه ماه در رمضان یاری می داد قرآن را نیز از حفظ داشت و همواره می خواند صابی ، به روزگار جوانی ، از آسایش و امنیت بیشتری بهره مند بود، تا روزگار پیری و در قصیده ای که در مدح صاحب بن عباد سروده است به آن اشاره کرده است . صابی ، در پایان عمر، از کار بر کنار شد و به زندان افتاد .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

صاحب (حکمة الاشراق ) در ذکر جن و شیاطین ، گوید: بسیاری از مردم دربند - از شهرهای شیروان - (دربند قفقاز) و گروهی از مردم میانه از شهرهای آذربایجان - صور جنیان و شیاطین را دیده اند چنان که مردم شهر، در جایی ، مجمع عظیمی از آنان را مشاهده کرده اند و توان دفعشان را نداشته اند و این ، یکی و دوبار نبوده بلکه ، مکرر اتفاق افتاده است و دست مردم نیز به آنان نمی رسیده .

شعر فارسی

از شیخ ابوسعید ابوالخیر:

ما، با می و مستی ، سر تقوا داریم

دنیا طلبیم و میل عقبا داریم

کی دنیی و دین ، هر دو به هم جمع شوند؟

اینست که ما نه دین ، نه دنیا داریم .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

در ملل و نحل آمده است که : سقراط حکیم ، شاگرد فیثاغورث بود و زهد می ورزید و به ریاضت و پیراستن اخلاق و روی گرداندن از دنیا مشغول بود در کوهی گوشه نشین شد و در غاری مسکن گزید و بزرگان روزگارش را که به شرک و بت پرستی مشغول بودند، نهی می کرد اما، اوباش بر او شوریدند و پادشاه را به قتلش ناگزیر کردند و پادشاه ، او را به زندان افکند و سپس ، زهر خوراند .

سقراط گفته است : خاص ترین صفتی که می توان خدا را بدان وصف کرد، (حی ) است و (قیوم ) زیرا علم ، قدرت ، جود و حکمت ، در (حی ) گنجانده شده است و (حیات ) صفت فراگیری است برای همه و (بقا) و (جاودانگی ) و (دوام )، در (قیوم ) گنجانده شده است و (قیومیت ) صفت فراگیری است برای همه .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

سقراط درباره روح گفته است : ارواح انسانی ، پیش از پدید آمدن بدن ها وجود داشته اند و به منظور کامل کردن بدن ، به آن پیوسته اند و هنگامی که بدن از میان برود، روح نیز به کلیّت اصلی خویش باز می گردد .

سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار (ع )

از (علی بن ابی رافع ) روایت شده است که گفت : من خزانه دار بیت المال علی بن ابی طالب و نویسنده او بودم و در بیت المال او، گردن بندی بود، که در جنگ بصره به دست آمده بود و دختر علی (ع ) به نزد من فرستاد و گفت : شنیده ام که در بیت المال امیرمؤمنان ، گردن بند مرواریدی ست ، که در اختیار تست و من ، دوست دارم که آن را به عاریه بستانم ، تا در روز عید قربان ، خود را بدان بیارایم و من ، او را پیام دادم که عاریه ای ضمانت شده که پس از سه روز، عین آن را باز پس فرستد و او پذیرفت و من ، آن را به او دادم امیرالمؤمنین ، آن را به گردن وی دید و شناخت و گفت : این گردن بند، از کجا به تو رسیده است ؟ و او گفت : از علی بن ابی رافع - گنجینه دار بیت المال امیرالمؤمنین به عاریه گرفته ام ، تا خویش را به روز عید بدان بیارایم و به وی باز پس دهم .

علی بن رافع گفت : امیرالمؤمنین به دنبال من فرستاد و چون به نزد وی رفتم ، گفت : ای پسر ابی رافع ! تو در اموال مسلمانان خیانت می کنی ؟ گفتم پناه بر خدا! که من ، مسلمانان را خیانت کنم و او گفت : چگونه گردن بندی را که در بیت المال بوده است ، بدون اجازه من و رضایت آنان ، به دخترم به عاریه داده ای ؟ گفتم : ای امیر مؤمنان ! او دختر تست و از من خواست تا او را به عاریه دهم و دادم عاریه ای تضمین شده که آن را باز پس دهد، تا به جایش بگذارم و علی گفت : آن را همین امروز باز پس گیر! و بپرهیز از این که بار دیگر چنان کنی ! که مجازات من به تو خواهد رسید .

آنگاه گفت : وای بر دخترم ! اگر گردن بند را به عاریه تضمین شده ای که باز گردانده شود نگرفته بود، در آن صورت ، او، نخستین زن هاشمی بود که دستش به جرم سرقت بریده می شد من ، گفتار او را به دخترش رساندم و او گفت : یا امیرالمؤمنین ! من ، دختر تو و پاره تن توام و چه کسی شایسته تر از منست به استفاده از آن ؟ و علی (ع ) او را گفت : ای دختر ابوطالب ! از حق فراتر مرو! آیا هر زن انصار و مهاجر، در این عید، با چنین گردن بندی خویش را زینت می دهد؟ و من ، گردن بند را گرفتم و به جایش باز نهادم .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

ابن عباس گفت : شنیدم که پیامبر (ص ) گفت : ای مردم ! گسترش آرزوها، مقدم بر رسیدن اجلست و قیامت جای عرضه کردارهاست در آن روز، نیکوکار، به کردار خویش خرسندی ست و گنه کار ماءیوس ، به فرصت از دست داده بر کار نیک ، پشیمان .

ای مردم ! آزمندی : بینوایی ست و یاءس از دنیا: بی نیازی و قناعت : آسایش گوشه نشینی : عبادتست و کردار نیک : گنج و دنیا: معدن آن چه از آن مانده است ، همانند آنست که گذشته است مثل آب ، نسبت به آب و همگی آن ، به نابودی و نیستی نزدیکست پس ، اینک که نفسی چند مانده است آن را دریابید! و بی ریا باشید! زیرا، آنگاه که راه نفستان گیرد، پشیمانی سود ندارد .

سبب به وجود آمدن اندوه ، هجوم آوردن چیزهای ناخوش آیندی ست که از مافوق ، بر انسان واقع می شود و علت پیدایش خشم ، هجوم چیزهایی ست که از مادون برای نفس به وجود می آید خشم ، حرکت بیرونی ست و اندوه ، حرکت درونی از خشم ، حمله و انتقام خیزد و از اندوه ، درد و بیماری پنهانی و از این روست که از اندوه ، مرگ خیزد و از خشم نخیزد .

شعر فارسی

از مثنوی معنوی :

ای عزیز مصر در پیمان درست !

یوسف مظلوم ، در زندان تست

در خلاص او، یکی خوابی ببین

زود، فالله یحب المحسنین

حکایاتی از عارفان و بزرگان

زنون حکیم ، مردی را بر ساحل دریا، اندوهگین دید که بر دنیا غم می خورد حکیم ، او را گفت : بر دنیا غم مخور! اگر در نهایت توانگری ، در کشتی بودی و کشتیت در دریا شکسته بود، و در حال غرق بودی ، آیا نهایت آرزوی تو، آن نبود، که نجات یابی و همه ثروت را از دست بدهی ؟ گفت : اگر بر دنیا فرمانروایی داشتی و همه پیرامونیانت قصد کشتن ترا داشتند، آیا آرزوی تو نجات یافتن از دست آنان نبود؟ حتی به بهای از دست رفتن هر آن چه داری ؟ گفت : بلی ! گفت : تو اکنون همان توانگری و اینک همان پادشاه ! مرد به سخن او آرام شد .

دفتر چهارم

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

سرور پیامبران و شریف ترین اولینان و آخرینان ، که درود خدا بر او و خاندانش باد! - بر ناقه عضبا بر نشسته بود و در یکی از خطبه های خویش گفت : ای مردم ! چنان پندارید، که مرگ بر دیگران مقدرست و حقی ست که بر دیگران واجب است و گویی آن را که تشییع کرده ایم ، به زودی بسوی ما باز خواهد گشت آنان را در گور می گذاریم و میراثشان را می خوریم و چنان پنداریم که ما جاوید زنده خواهیم بود و هر پندی را از یاد برده ایم و از هر بلا در امانیم .

خوشا به حال آن کس که از دسترنج نیالوده به گناه خویش ، دیگران را ببخشد! و با اهل دانش و حکمت همنشین شود و از اهل ذلت و خواری ببرد خوشا به حال آن که نفس خویش خوار کند! و خوی و نیت خویش خوش کند! و بدی خویش از مردم دور دارد! خوشا به حال آن که زیادی مال خویش ببخشد و زیادی سخن خویش نگه دارد و سنت را بسنده کند و بدعت او را نفریبد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

سپاهی یی را از نسبش پرسیدند گفت : من پسر خواهر فلانی ام بادیه نشینی ، این بشنید و گفت : مردم نسب خویش در طول ذکر کنند و این ، در عرض .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

خلیفه (الواثق ) به احمد بن ابی دؤ اد گفت : فلان کس درباره تو چنین و چنان گفت احمد گفت : خدا را سپاس ! که او به دروغ گفتن درباره من نیازمند شد و مرا به راستگویی در حق او، پاکیزه داشت .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

کسی پارسایی را ستود پارسا گفت : ای فلان ! چنان که خود، خویش را می شناسم ، اگر تو مرا می شناختی ، دشمن می داشتی .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

(حاجب بن زراره ) به دربار انوشیروان آمد و اجازه حضور خواست دربان را گفتند: او را بپرس که : کیست ؟ پرسید و گفت : مردی از عربم ! چون به حضور انوشیروان آمد خسرو او را گفت : کیستی ؟ گفت از سروران عرب انوشیروان گفت : نگفته بودی که یکی از آنانم ؟ مرد گفت آری ! اما چون پادشاه مرا به سخن خویش گرامی داشت چنین شدم .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

معاویه ، خطبه ای شگفت انگیز ایراد کرد آنگاه ، گفت : ای مردم ! در آن خللی بود؟ یکی از حاضران فریاد برداشت که آری ! چنان خلل داشت که گویی همچون آرد بیز سوراخ داشت معاویه گفت : خرابی آن ، چه بود؟ مرد گفت : خودپسندی تو به آن و ستایشت از آن .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از امثال عرب است که گویند: بزغاله ای بر پشت بامی ، به گرگی که از پایین می گذشت دشنام داد گرگ گفت : تو مرا دشنام نمی دهی ، بل جای تست که مرا دشنام می دهد .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان حکیمان : از آنان مباش ! که خار را در چشم برادرش می بیند و تنه خرما بن را در حلق خویش نمی بیند و نیز: چون ببینی که کسی دیگری را غیبت کند، بکوش ! تا نشناسدت چه ، بدبخت ترین مردم ، آشنایان اویند .

دیگری گفته است : دنیا گردگرد است و مدار آن بر سه گرد: درهم ، دینار و گرده نان

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زنی ، به مردی که به او نیکویی کرده بود، گفت : خدا همه دشمنانت جز نفست را خوار کناد! و نعمت خویش را بر تو ارزانی داراد! - نه آن که به عاریه دهد و ترا از غرور توانگری و خواری نیازمندی حفظ کناد! و ترا برای کاری که خلق کرده است آسوده نگاهداراد! و به آن چه بر عهده تست ، مشغول مداراد!

یهودی یی مسلمانی را دید که در ماه رمضان بریان می خورد و با او به خوردن نشست مسلمان او را گفت : ای فلان ! ذبح شده مسلمانان ، یهود را نشاید یهودی گفت : من در میان یهودیان ، همچون توام در میان مسلمانان .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

سالم بن قتیبة از مهدی خلیفه اجازه خواست ، تا دست او را ببوسد مهدی گفت : من دست خویش را از مردمان محفوظ می دارم ، و ترا از دست خود .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

مردی ، دیگری را به خانه خویش خواند گفت : تا نان و نمکی با هم بخوریم مرد، گمان کرد که آن کنایه از غذایی لذیذست ، که صاحب خانه برای او آماده کرده است و با او رفت : اما، صاحب خانه ، بر نان و نمک چیزی نیفزود در این میان ، خواهنده ای بر در ایستاد و صاحب خانه بارها جوابش کرد و نرفت و او گفت : برو! و گرنه بیرون می آیم و سرت را می شکنم مهمان گفت : به راه خود برو! که اگر راستی نویدش را در بیم را دادنش نیز می دانستی متعرض وی نمی شدی .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

فرزدق ، سلیمان بن عبدالملک را قصیده ای سرود، و در آن ، گفت : آن زنان شب را در کنار من به روز آوردند و من مهر از در بسته برداشتم خلیفه او را گفت : وای بر تو ای فرزدق ! در نزد من به زنا اقرار دادی و ناگزیر از اجرای حد بر توام و او گفت : کتاب خدا حد از من برداشته است گفت چگونه ؟ گفت : (والشعراء یتبعهم الغاوون الی قوله : و انهم یقولون مالا یفعلون ) سلیمان خندید و او را جایزه داد .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

پادشاه هند، نامه ای طولانی به هارن الرشید نوشت و در آن ، او را تهدید کرد هارون ، به پاسخ نوشت : پاسخ آنست که ببینی ، نه بخوانی .

شعر فارسی

از نشناس :

سر بر آور! که وقت بیگه شد

تو، به خوابی و کاروان بگذشت

از قاسم بیگ حالتی :

دلدار اگر به دام خویشم فکند

وز نو، نمکی بر دل ریشم فکند

ترسم به غلط ربوده باشد دل را

بیند که همانست ، به پیشم فکند

بر روی دلم فکند یک زمزمه عشق

زان زمزمه ام ز پای تا سر همه عشق

حقا! که به عهدها نیایم بیرون

از عهده حق گزاری یکدمه عشق

ای تازه گل به ناز پرورده من

وی آفت جان بر لب آورده من

خواهم که تو را خدای رحمی بدهد

تا بگذری از گناه ناکرده من

و نیز از اوست :

در کوی خودت مسکن و ماءوا دادی

در بزم وصال خود، مرا جا دادی

القصه ! به صد کرشمه و ناز، مرا

عاشق کردی و سر به صحرا دادی

از سعدی :

حدیث عقل ، در ایام پادشاهی عشق

چنان شده ست که فرمان حاکم معزول

حکایاتی از عارفان و بزرگان

هشام ، یکی از پارسایان شام را گفت : مرا پند ده ! و او گفت : (ویل للمطففین ) آنگاه گفت : این ، درباره کسی ست که پیمانه و میزان را کم نهد، حال آن که پیمانه و میزان ببرد، چگونه خواهد بود؟ هشام از سخن او گریست .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

محمد بن شبیب غلام نظام - گفت : به بصره رسیدم و به خانه امیر رفتم و افسار از خر خویش گشودم کودکی خر را به بازی کردن گرفت گفتم : رهایش کن ! گفت : برای تو نگاهش می دارم گفتم : نمی خواهم نگاهش داری گفت : از دستت می رود گفتم : باکی نیست که از دست برود گفت : حال ، که چنین است ، آن را به من بخش ! و من در برابر سخن او، بی جواب ماندم .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان بزرگان : بخشنده ، دلی شجاع دارد و بخیل ، چهره ای شجاع گمشده را چندان جستجو مکن ! که موجود را گم کنی .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عاشقی را گفتند: اگر مستجاب الدعوه بودی ، به دعا، چه می خواستی ؟ گفت : برابر شدن عشق میان من و محبوب ، تا دلهای ما، به پنهانی و آشکارا یکی شود .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

پادشاهی اقلیدس را خواست تا به حضور وی رود نرفت و به او نوشت : آن چه تو را از آمدن نزد ما باز داشته است ، ما را نیز از آمدن به نزد تو منع کرده است .

مردی یوسف را گفت : ترا دوست دارم و او گفت : من جز به محبت به بلا نیفتادم پدرم مرا دوست داشت و به چاه افتادم و همسر عزیز مرا دوست داشت و چند سال به زندان افتادم .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مؤلف :

در بزم تو ای شمع ! منم زار و اسیر

در کشتن من هیچ نداری تقصیر

با غیر سخن کنی ، که : از رشک بسوز!

سویم نکنی نگه ، که : از غصه بمیر!

رویت که زباده لاله می روید ازو

وز تاب شراب ، ژاله می روید ازو

دستی که پیاله ای زدست تو گرفت

گر خاک شود، پیاله می روید ازو

جانی دگر نماند، که سوزم ز دیدنت

رخساره در نقاب ز بهر چه می کنی

بی حجابانه درآ از در کاشانه ما

که کسی نیست بجز درد تو در خانه ما

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

در کتاب (المدهش ) در رویدادهای سال 241 گفته شده است ، که پیش از غروب آفتاب ، تا طلوع فجر، در شرق و غرب ، ستاره باران شد و ستارگان همچون ملخ به پرواز درآمدند و در سال بعد، در (سویدا) سنگ باران شد و آن ناحیه ایست در مصر، و وزن سنگها هر یک ده رطل بود و در ری و گرگان و تبرستان و نیشابور و اسفهان و قم و کاشان و دامغان ، در یک زمان ، زلزله روی داد که در اثر آن ، در دامغان بیست و پنج هزار تن کشته شدند و کوه ها از هم شکافت و برخی به برخی نزدیک شد و کوهی در یمن به حرکت آمد و کشتزارهای برخی کسان ، در جای کشتزارهای دیگری قرار گرفت و پرنده سپیدی به حلب پدید آمد و چهل روز بانگ می کرد که : (یا ایها الناس اتقو الله ) سپس پرید و فردای آن ، آمد و همان بانگ کرد آنگاه رفت و دیگر دیده نشد و مردی در یکی از روستاهای اهواز در گذشت و پرنده ای بر جنازه او فرود آمد و به فارسی بانگ کرد که : خدا بر این مرده و حاضران بر جنازه اش ببخشاید!

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

چون جالینوس درگذشت ، در جیب او پاره ای کاغذ یافتند که بر آن نوشته بود: آن چه را که در حد میانه روی بخوری ، به تن تو می رسد، و آن چه را به صدقه دهی ، به روحت و آن چه را که از پی بگذاری به دیگری رسد و نیکوکار، زنده است ، اگر چه به دنیای دیگر کوچ کند و بدکار، مرده است ، اگر چه به دنیا ماند قناعت ، مایه آسایش است تدبیر، اندک را افزونی می دهد و آدمی زاد را چیزی سودمندتر از توکل به خدا نیست .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

در کتابی به خطی قدیمی دیدم که : عشق ، رازیست روحانی که از عالم غیب ، به دل فرود می آید و از آن رو، آن را (هوی ) گفته اند و (عشق ) را از آن رو (حب ) نامیده اند که به (حبه دل ) که منبع زندگی ست ، فرود می آید و چون به آن پیوندد، به همه اعضا سرایت کند و در هر جزئی ، صورت محبوب را پایدار می کند چنان که گفته اند: چون اعضای بدن حلاج را از هم گسیختند، خونش به هر جا که چکید، الله الله نقش می زد و خود، در این باره گفت : هیچ عضو و بندی از بدن من نبود که ذکری از شما در آن نباشد .

و نزدیک به این مضمون را جامی سروده است :

شنیدستم که روزی کرد لیلی

به قصد فصد، سوی نیش میلی

چون زد لیلی به حی نیش از پی خون

به هامون رفت خون از دست مجنون

و نظیر این ، از زلیخا حکایت شده است ، که روزی رگ گشود، و از خون او بر زمین ، نام یوسف نقش بست و صاحب کشاف گفته است از این ، شگفت مدار! که شگفتی های دریای محبت ، زیادست .


6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45