امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور0%

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده: سيد محمد كاظم قزوينى
گروه:

مشاهدات: 44107
دانلود: 3558

توضیحات:

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 199 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44107 / دانلود: 3558
اندازه اندازه اندازه
امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

امام مهدی علیه السلام از ولادت تا ظهور

نویسنده:
فارسی

دانشمندان اهل سنت و اعتراف به ولادت امام مهدى

مرحوم (شيخ نجم الدين عسكرى) در جلد اول كتاب خويش( ۱۷۸ ) نام چهل تن از علما و دانشمندان اهل سنت را آورده است كه همگى آنان در كتابهاى خويش با ايمان به روايات رسيده از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ولادت حضرت مهدىعليه‌السلام اعتراف نموده اند.

همانگونه كه علامه معاصر (آيت الله العظمى صافى) نيز در كتاب ارزشمند خود، نام و نشان گروه ديگرى از آنان را آورده است كه شمارشان از ۲۶ نفر مى گذرد و همگى به ولادت داوزدهمين امام نور، تصريح مى كند و ما در اينجا براى رعايت اختصار برخى از آن منابع اهل سنت را از اين دو كتاب ترسيم مى كنيم.

كسانى كه آگاهى بيشترى در اين موضوع مى خواهند، مى توانند به دو كتاب مورد اشاره و ديگر كتابهايى كه در اين مورد نگارش يافته است مراجعه كنند.

براى نمونه:

۱. (محمد بن طلحه حلبى شافعى) در كتاب خود ضمن بحث گسترده اى مى نويسد: (باب دوازدهم در مورد حضرت مهدىعليه‌السلام است....)

و آنگاه ضمن برشمردن نامها و القاب آن حضرت مى نويسد: (او در شهر تاريخى سامرا ديده به جهان گشود....)( ۱۷۹ )

۲. محمد بن يوسف كنجى شافعى از ديگر علماى بزرگ اهل سنت است او در كتاب خويش مى نويسد:

(حضرت مهدىعليه‌السلام فرزند جناب حسن عسكرىعليه‌السلام است. آن وجود گرانمايه، زنده و در اوج سلامت و طراوت از زمان غيبت خويش تاكنون در اين جهان زندگى مى كند....)( ۱۸۰ )

۳. محمد بن احمد مالكى معروف به ابن صباغ نيز از علماى اهل سنت است و در كتاب خويش در باب دوازدهم مى نويسد:

(ابوالقاسم، محمد، حجت، فرزند حضرت حسن عسكرىعليه‌السلام است. او در شهر سامرا و در نيمه شعبان ۲۵۵ هجرى ديده به جهان گشوده است.)( ۱۸۱ )

۴. از ديگر علماى آنان سبط ابن جوزى حنفى است او در كتاب خويش در مورد فرزندان حضرت عسكرى در بخشى تحت عنوان فصل فى ذكر الحجة المهدى مى نويسد:

(او نام بلند آوازه اش محمد، فرزند حسن عسكرىعليه‌السلام است و كنيه اش ابوالقاسم مى باشد. او را: الخلف الحجة، صاحب الزمان، القائم المنتظر نيز خوانده اند و آن حضرت آخرين امامان است....)( ۱۸۲ )

۵. احمد بن حجر عالم ديگرى از اهل سنت است او در كتاب خويش به هنگام بحث در مورد شخصيت حضرت عسكرىعليه‌السلام مى نويسد:

(او جز فرزندش ابوالقاسم محمدالحجة، فرزندى به يادگار ننهاد و فرزند گرانمايه اش، به هنگامه شهادت پدر، پنج ساله بود، اما خداوند حكمت و بينشى ژرف و اعجازآميز به او ارزانى فرمود....)( ۱۸۳ )

۶. از علماى ديگر اهل سنت شبراوى شافعى است. او در مورد ولادت دوازدهمين امام نور در كتاب خويش مى نويسد:

(اما يازدهم، (حسن خالص)( ۱۸۴ ) است كه به لقب عسكرى معروف است و او را شرافت همين بس كه امام مهدىعليه‌السلام از فرزندان گرانمايه اوست....)( ۱۸۵ )

آنگاه مى افزايد: (امام مهدىعليه‌السلام فرزند حضرت عسكرىعليه‌السلام است و در شهر تاريخى سامرا در پانزدهم شعبان به سال ۲۵۵ هجرى ديده به جهان گشوده.)

۷. عبدالوهاب شعرانى عالم ديگر اهل سنت در كتاب خويش تحت عنوان، نشانه هاى نزديك شدن رستاخيز از جمله قيام و ظهور حضرت مهدىعليه‌السلام را مى نويسد. آنگاه مى افزايد:

(امام مهدىعليه‌السلام از فرزندان امام حسن عسكرىعليه‌السلام است و در پانزدهم شعبان به سال ۲۵۵ بدنيا آمده و او زنده و باقى است تا طبق روايات رسيده از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با حضرت عيسىعليه‌السلام كه به هنگامه ظهور او از آسمان فرود مى آيد، ديدار كند....)( ۱۸۶ )

۸. از علماى ديگر اهل سنت عبدالله بن محمد مطيرى شافعى است. او در كتاب خويش پس از از يادآورى نام بلند آوازه امامان معصومعليهم‌السلام تا حضرت عسكرىعليه‌السلام مى نويسد:

(فرزند حضرت عسكرىعليه‌السلام امام مهدى، دوازدهمين امامان است. نام او محمد و قائم است و به مهدىعليه‌السلام نيز شهرت دارد....)

۹. سراج الدين رفاعى از ديگر دانشمندان اسلامى است. او در كتاب خويش( ۱۸۷ ) در اين مورد مى نگارد:

(اما، يازدهمين امام، حضرت حسن عسكرىعليه‌السلام پس از خويش، فرزندش حضرت مهدى را بر جاى نهاد و او جانشين پدر و دوازدهمين امام است....)( ۱۸۸ )

۱۰. استاد بهجت افندى در كتاب خويش( ۱۸۹ ) از جمله مى نويسد:

(امام مهدىعليه‌السلام در پانزدهم شعبان سال ۲۵۵ هجرى ديده به جهان گشود و مادرش نرجس بود...)( ۱۹۰ )

۱۱. عالم ديگر اهل سنت حافظ محمد بن محمد حنفى نقشبندى در كتاب خويش( ۱۹۱ ) در اين رابطه مى نويسد:

(حضرت عسكرىعليه‌السلام يازدهمين امام است و فرزند گرانمايه اش (محمد) نزد ياران و دوستداران راستين خاندان وحى و رسالت مشخص و معلوم بود. او در سال ۲۵۵ هجرى در پانزدهم شعبان ديده به جهان گشود.)( ۱۹۲ )

اين مطلب را از جمله بانوى بزرگ و مورد اعتماد (حكيمه) دختر، امام جوادعليه‌السلام آورده است.

۱۲. سليمان قندوزى حنفى از ديگر دانشمندان اسلامى است. او در كتاب خويش ضمن ترسيم ولادت حضرت مهدىعليه‌السلام از بانو حكيمه، دخت گرانقدر حضرت جوادعليه‌السلام به همان صورت كه در كتابهاى معتبر شيعه آمده است، مى افزايد:

(اين روايت و اين گزارش از ديدگاه علما و شخصيتهاى مورد اعتماد اسلامى، محقق و مسلم است كه ولادت (قائم آل محمد) پانزدهم شعبان به سال ۲۵۵ هجرى رخ داد و آن حضرت در شهر تاريخى سامرا و در حيات پدرش ديده به جهان گشود.)( ۱۹۳ )

۱۳. شبلنجى شافعى دانشمند ديگر اهل سنت در كتاب خويش در اين مورد مى نويسد:

(رحلت حضرت عسكرىعليه‌السلام روز جمعه هشتم ربيع الاول به سال ۲۶۰ هجرى بود و از خود فرزندى گرانمايه بر جاى نهاد كه نام او را محمد نهاده بود.)( ۱۹۴ )

۱۴. دانشمند ديگر اهل سنت ابن خلكان است. او در كتاب خود پيرامون امام عصرعليه‌السلام مى نويسد:

(ولادت آن گرانمايه، پانزدهم شعبان به سال ۲۵۵ هجرى بود و هنگامى كه پدرش جهان را بدرود گفت: آن حضرت پنج ساله بود و مادرش نرجس نام داشت...)( ۱۹۵ )

۱۵. عالم ديگر اهل سنت ابن الخشاب در اين مورد مى نويسد:

(فرزند و جانشين شايسته كردار حضرت عسكرىعليه‌السلام حضرت مهدى بود كه او را (الخلف الصالح) نيز مى گفتند. او همان صاحب الزمان است و به نام مقدس (مهدى) نيز شهرت دارد.)( ۱۹۶ )

۱۶. عبدالحق دهلوى نيز از دانشمندان اسلامى است. او در كتاب خود، در مورد زندگى امامان نورعليه‌السلام در اين رابطه مى نويسد:

(ابو محمد حضرت حسن عسكرىعليه‌السلام يازدهمين امام نور است و فرزند گرانمايه اش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد ياران و دوستداران مورد اعتماد شناخته شده است.)

آنگاه مى افزايد: (خلف صالح، از فرزندان حضرت عسكرىعليه‌السلام همان صاحب الزمان است.)

۱۷. محمد امين بغدادى سويدى در ولادت امام عصرعليه‌السلام مى نويسد:

(حضرت مهدىعليه‌السلام به هنگامه رحلت پدر گرانمايه اش، نه سال داشت...)( ۱۹۷ )

۱۸. مورخ بزرگ اهل سنت ابى الوردى در تاريخ خود( ۱۹۸ ) آورده است كه:

(محمد، فرزند حضرت عسكرىعليه‌السلام در سال ۲۵۵ هجرى بدنيا آمد...)

اينها شمارى از منابع و كتابهاى علما و دانشمندان اهل سنت است كه همگى آنان به ولادت پر بركت دوازدهمين امام نور، حضرت مهدىعليه‌السلام تصريح كرده و پانزدهم شعبان به سال ۲۵۵ هجرى را بطور مشخص، سالروز ولادت نور شناخته اند و همگى پدر گرانمايه او را حضرت عسكرىعليه‌السلام عنوان ساخته اند.

روشن است كه اگر بخواهيم اعترافات و تصريحات همه دانشمندان اهل سنت را در اين مورد، ترسيم نماييم كتاب، طولانى و بحث، خسته كننده مى گردد.( ۱۹۹ )

زندگى بانو نرجس

در بحثهاى گذشته برخى از سخنان پيشوايان نورعليه‌السلام در مورد بانو نرجس، مادر گرامى امام مهدىعليه‌السلام را آورديم كه از او به عنوان (شايسته ترين كنيزان)، (بهترين بانوان) و يا (سرور زنان) ياد كردند. اينك مناسب بنظر مى رسد كه بيوگرافى او را براى آگاهى شما خواننده گرامى، به گونه اى فشرده بياوريم.

نامهاى آن حضرت

محدثين و مورخين، نامهاى متعددى براى آن بانو آورده اند از آن حمله: نرجس، سوسن، صقيل، صيقل، حديثه، حكيمه، مليكه، ريحانه و خمط. اما مشهورترين نام او (نرجس) و معرفترين كنيه اش (ام محمد) است.

در گذشته خاطر نشان ساختيم كه نامهاى متعدد براى يك انسان، هرگز دلالت بر شخصيتهاى متعدد نمى كند، همانگونه كه بانوى نمونه اسلام، فاطمهعليها‌السلام به تناسب ابعاد و ويژگيهاى پرشكوهش، داراى نامهاى متعدد و گوناگون بود. اين بانوى بزرگ نيز داراى نامهاى متعددى است كه هر كدام از آنها معناى خويش را دارد و بعدى از شخصيت ولاى او را نشانگر است، كه از جمله آنها:

۱. (نرجس ) كه نام برخى گلهاى عطرآگين است.

۲. (خمط ) نوعى درخت ميوه است كه قرآن نيز آن را بكار برده است.( ۲۰۰ )

۳. (سوسن ) نام نوعى گل خوشبو و معطر و پرفايده است كه در كتابهاى طب نيز آمده است.

۴. (صيقل ) به مفهوم پديده نورانى و پرجلوه و نرم است.

به هر حال هيچ مانعى ندارد كه يك زن با شخصيت، داراى نامهاى متعددى باشد و هر كدام از آنها در مورد او به تناسب بكار رود. و در مورد مادر گرامى حضرت مهدىعليه‌السلام چه بسا كه اين نامهاى پر معنا و متعدد براساس مصالح سياسى و اجتماعى بوده كه براى ما ناشناخته مانده است.

و نيز روشن است كه بحث در حب و نسب اين بانوى با فضيلت نيز در اصل بحث ضررى نمى رساند، چرا كه شخصيت مورد نظر يكى است و در مورد حسب نسب او ديدگاهها متفاوت است.

و ما در اينجا دو ديدگاه معروف و مشهور دانشمندان و محدثان خويش را در مورد حسب و نسب آن بانوى انديشمند و بزرگ مى آوريم.

آزاده اى از تبار وارستگان

۱. (بشر بن سليمان نخاسى) كه از فرزندان ابو ايوب انصارى و يكى از دوستان دو امام گرانقدر حضرت هادى و عسكرىعليه‌السلام و همسايه آن دو بزرگوار در سامرا است، آورده است كه:

من احكام و آگاهيهاى لازم در مورد بردگان و اسيران را از سالارم حضرت هادىعليه‌السلام آموختم. و آن گرانمايه، اين حقوق و احكام را به گونه اى به من تعليم فرمود كه من بدون اجازه او نه برده اى مى خريدم و نه مى فروختم و همواره از موارد نامعلوم و نامشخص، تا روشن شدن حكم آن، دورى مى جستم و حلال و حرام را در اين مورد به شايستگى درك مى كردم.

يكى از شبهاى كه در منزل بودم و پاسى از شب گذشته بود در خانه به صدا در آمد و يكى از خدمتگزاران حضرت هادىعليه‌السلام كه (كافور) نام داشت مرا مخاطب ساخت و گفت كه حضرت هادىعليه‌السلام مرا فرا خوانده است. لباس خويش را به سرعت پوشيدم و به هنگامى كه وارد خانه آن جناب شدم، ديدم امام هادى با فرزندش حضرت عسكرىعليه‌السلام و خواهرش (حكيمه) آن بانوى آگاه و پروا پيشه، در حال گفتگو هستند.

پس از سلام، نشستم كه آن حضرت فرمود: (بشر! تو از فرزندان انصار هستى و دوستى و مهر انصار همچنان نسل به نسل نسبت به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خاندانش به ارث مى رسد و شما به آن صفا و محبت باقى هستيد و مورد اعتماد خاندان پيامبر.

اينك! مى خواهم تو را به فضيلت و امتيازى مفتخر سازم كه هيچ كس از پيروان ما در اين فضيلت به تو پيشى نگرفته است و تو را به رازى آگاه سازم كه كسى را آگاهى نساخته ام و آن اين است كه: تو را ماءموريت مى دهم تا بانويى بزرگ و آگاه را كه بظاهر در صف كنيزان است، خريدارى نمايى و او را به سرمنزل مقصود و محبوبش راه نمايى.)

آنگاه نامه اى به خط رومى مرقوم داشت و با مهر مخصوص خويش آن را مهر زد و بسته ويژه اى كه زرد رنگ بود و در آن ۲۲۰ دينار بود به من داد و فرمود: (بشر! اين نامه و كيسه زر را برگير و بسوى بغداد حركت كن و پس از ورود بدان شهر، فلان روز، در كنار پل بغداد، منتظر كشتيهاى اسيران (روم) باش.

هنگامى كه قايق حامل اسيران رسيد و خريداران كه بيشتر آنها فرستادگان مقامات رژيم بنى عباس هستند اطراف آنها حلقه زدند تو از دور مراقب باش تا مردى بنام (عمر بن يزيد نخاس) را كه در ميان صاحبان برده است بيابى.

او كنيزى را با ويژگيهاى خاص خود در حالى كه لباس حرير ضخيم بر تن دارد براى فروش آورده است اما آن كنيز خود را پوشانده و از دست زدن و نگاه كردن خريداران سخت جلوگيرى مى كند، چرا كه بظاهر در ميان بردگان است و خود در حقيقت از بانوان با شخصيت و پاك و آزاده مى باشد.

فروشنده او را تحت فشار قرار مى دهد تا او را بفروشد اما او فرياد آزادى و نجابت سر مى دهد و به خريدار كه حاضر مى شود سيصد دينار به صاحب او بپردازد مى گويد: (بنده خدا! پول خودت را از دست مده! اگر تو در لباس سليمان و بر قدرت و شوكت او هم در آيى، من ذره اى به تو علاقه نشان نخواهم داد.)

و بدينگونه خريدارى را كه شيفته شكوه و عظمت و عفت و پاكى اوست، نمى پذيرد و او را مى راند.

سرانجام (عمر بن يزيد) به او مى گويد: (من ناگزيرم تو را بفروشم پس خودت بگو راه حل چيست؟)

او خواهد گفت: (در اين كار شتاب مكن! من تنها فرد امين و درستكار و شايسته كردارى كه برايم دلپسند باشد مى پذيرم.)

در اين هنگام برخيز و به (عمر) بگو: (من نامه اى به زبان رومى دارم كه يكى از شايستگان نوشته و ويژگيهاى مورد نظر اين بانو، در شخصيت نگارنده آن جلوه گر است. شما نامه را به او بده تا بخواند اگر تمايل داشت من وكيل نگارنده نامه هستم و اين كنيز را براى او خريدارم.)

(بشر) فرستاده امام هادىعليه‌السلام اضافه مى كند كه: (من، برنامه را همانگونه كه امام دستور داده بود به دقت پياده كردم تا نامه را به او رساندم هنگامى كه نامه را دريافت داشت و بدان نگريست، سيلاب اشك امانش نداد و بشدت گريست و به (عمر بن يزيد) گفت: (اينك! مى توانى مرا به صاحب اين نامه بفروشى) و سوگندهاى سختى ياد كرد كه اگر به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد كشت و هرگز كسى را نخواهد پذيرفت.

من با فروشنده براى خريد وارد گفتگو شدم و پس از تلاش بسيار كار به آنجا رسيد كه (عمر بن يزيد) به همان پولى كه سالارم امام هادىعليه‌السلام داده بود راضى شد و پس از دريافت همه آن ۲۲۰ دينار، مورد نظر را تحويل من داد و در حاليكه او از شادمانى در پوست نمى گنجيد به منزل بازگشتيم تا او را به خانه حضرت هادىعليه‌السلام ببرم.

همراه او به خانه رسيديم، اما او قرار و آرام نداشت نامه سالارم را گشود و پس از بوسه باران ساختن آن نامه را به سر و صورت خويش ماليد و به روى ديدگانش نهاد.

من كه از رفتار او شگفت زده شده بودم، گفتم: (آيا شما نامه اى را كه هنوز نگارنده آن را نمى شناسى بوسه باران مى سازى؟)

او گفت: (بنده خدا! تو با اينكه فردى درست انديش و امانتدار و فرستاده بنده برگزيده و محبوب خدا هستى، در شناخت فرزند پيامبران ناتوانى. پس گوش به سخنان من بسپار و با دل توجه كن تا خود را معرفى كنم و جريان شگفت خويش را برايت بازگويم.)

سرگذشت شگفت انگيز من

آنگاه گفت: (من مليكه) هستم دختر (يشوعا) و نوه قيصر روم.

مادرم از فرزندان حواريون است و دختر (شمعون)، جانشين حضرت مسيحعليه‌السلام .

داستان من شگفت انگيزترين داستانهاست. من سيزده ساله بودم كه جدم قيصر (روم) تصميم گرفت مرا به عقد برادر زاده خويش در آورد، به همين جهت بيش از سيصد نفر كشيش و راهب از نسل حواريون و هفتصد نفر از اشراف و شخصيتهاى سرشناس كشور و چهار هزار نفر از فرماندهان ارتش و افسران و درجه داران لشكر روم و رؤ ساى عشائر را، در كاخ خود گرد آورد و تخت بسيار بلند و پرشكوهى را كه از انواع زر و سيم ساخته شده بود در سالن بزرگ كاخ قرار داد و برادر زاده اش را بر فراز آن دعوت كرد تا طى مراسم ويژه اى مرا به ازدواج او در آورد.

اما هنگامى كه فرزند برادرش بر فراز تخت قرار گرفت و صليبها گرداگرد او، آويخته شد و اسقفها در برابر او تعظيم كردند و انجيل مقدس گشوده شد، بنگاه صليبها از جايگاههاى بلند خود، فرو غلطيدند و ستونهاى تخت در هم شكست و آن جوان نگون بخت از فراز تخت به زمين افتاد و بيهوش گرديد.

بر اثر حادثه ناگوار، رنگ اسقفها پريد و بندهاى وجودشان به لرزه در آمد و بزرگ آنان به نياى من، قيصر روم، گفت: (شاها! ما را كارى كه شومى آن از زوال آيين مسيح خبر مى دهد، معذور دار!)

جدم آن حادثه تكان دهنده را به فال بد گرفت و به اسقفها دستور داد تا ستونها را برافراشته دارند و صليبها را بالا برند و بجاى آن جوان نگون بخت، برادرش را بياورند تا مرا به ازدواج او در آورد و بدينوسيله شومى پديد آمده را، با نيكبختى و سعادت فرد دوم برطرف سازد.

اما هنگامى كه اسقفها به دستور قيصر روم عمل كردند، همان تلخى كه براى برادر زاده اول او پيش آمده بود براى دومى نيز رخ داد. مردم وحشتزده پراكنده شدند. نياى بزرگم، قيصر روم، اندوهگين و ماتم زده برخاست و وارد قصر خويش شد و پرده هاى كاخ افكنده شد و ماجرا تمام شد و در هاله اى ابهام و نگرانى قرار گرفت.

پرافتخارترين پيوند

شب فرا رسيد و آن روز دهشتناك سپرى شد. من همان شب در خواب ديدم كه حضرت مسيحعليه‌السلام به همراه وصى خود (شمعون) و گروهى از حواريون وارد كاخ جدم قيصر روم شدند و منبرى پرفراز و شكوهمند در همان نقطه اى كه جدم تخت خود را قرار داده بود برپا ساختند. درست در همين لحظات بود كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با گروهى از جوانان و فرزندان خويش وارد شدند. حضرت مسيحصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به استقبال آن حضرت شتافت و او را در آغوش كشيد.

پيامبر اسلام به او فرمود: (من آمده ام تا مليكه، دختر شمعون را براى پسرم خواستگارى كنم.) و در همانحال ديدم كه آن حضرت با دست خويش به امام حسن عسكرى، اشاره فرمود.

مسيح نگاهى به شمعون كرد و گفت: (افتخار بزرگى به سويت آمده است، با خاندان پيامبر پيوند كن و دخترت را به فرزند او بده.)

و شمعون هم گفت: (پذيرفتم)

پيامبر اسلام بر فراز منبر رفت و مرا به ازدواج پسر خود در آورد و بر اين ازدواج مسيحعليه‌السلام و حواريون و فرزندان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گواه بودند.

چه كنم؟

از خواب خوش آن شب جاودانه بيدار شدم اما ترسيدم خواب خود را بر پدر و جدم بازگويم.

از آن پس قلبم از محبت حضرت عسكرى مالامال شد به گونه اى كه از آب و غذا دست شستم و به همين جهت بسيار ضعيف و ناتوان شدم و به بيمارى سختى دچار گشتم.

جدم، بهترين پزشكان كشور را يكى پس از ديگرى براى نجات من فرا خواند، اما بيهوده بود و آنان كارى از پيش نبردند و هنگامى كه جدم از نجات من نوميد شد به من گفت: (نور ديده ام! دخترم! براى نجات جان و شفاى بيماريت چه كنم؟ آيا چيزى به نظرت نمى رسد؟)

من گفتم: (نه! من درهاى نجات را به روى خود مسدود مى نگرم، شما اگر ممكن است دستور دهيد اسيران مسلمان را از زندانها و شكنجه گاهها آزاد و كند و زنجير از دست و پاى آنان بردارند و بر آنان مهر ورزند و آزادشان سازند، اميد كه در برابر اين مهر به اسيران و غريبان، حضرت (مسيح) و مادرش (مريم) مرا شفا بخشند.)

جدم به خواسته من جامه عمل پوشاند و براى شفاى من، همه اسيران مسلمان را آزاد ساخت و من نيز خويشتن را اندكى سالم و بانشاط نشان دادم و كمى غذا خوردم و جدم شادمان گرديد و بر محبت بر اسيران و احترام به آنان تأکید كرد.

آن رؤياى پرشكوه:

چهار شب از آن رؤياى شكوهبار گذشته بود كه خواب ديگرى ديدم.

گويى دخت گرانمايه پيامبر، سالار بانوان گيتى به همراه مريم و هزاران نفر از دوشيزگان بهشتى، به ديدار من آمدند.

مريم پاك، رو به من كرد و گفت: (اين، سالار بانوان جهان، فاطمهعليها‌السلام دخت گرانمايه پيامبر و مادر همسر آينده تو است.)

من دامان آن بانوى بزرگ را سخت گرفتم و گريه كنان از اينكه حضرت عسكرى از ديدار من سرباز مى زند و به خوابم نمى آيد به مادرش شكايت بردم.

فاطمهعليها‌السلام فرمود: (مليكه! پسرم به ديدار تو نخواهد آمد چرا كه مشرك هستى. اين خواهرم (مريم) است كه از دين شما بيزارى مى جويد، اگر براستى دوست دارى خشنودى خدا و مسيحعليه‌السلام و مريم را بدست آورى و به ديدار حسن من مفتخر گردى بگو: اشهد ان لا اله الا الله وان ابى محمد رسول الله.

اينك در انتظار ديدار پسرم باش!

من به دعوت، دخت گرانقدر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسلام آوردم و به يكتايى خدا و رسالت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گواهى دادم. بانوى بانوان مرا در آغوش كشيد و خوش آمد گفت و فرمود: (اينك در انتظار ديدار پسرم باش!...)

از خواب برخاستم، اما شور و شوق ديدار ابو محمد حضرت عسكرى، كران تا كران وجودم را فرا گرفته بود. در انتظار ديدارش قرار و آرام نداشتم كه شب فرا رسيد و او به خواب من آمد. هنگامى كه او را ديدم به او گفتم: (سرورم! محبوب قلبم! پس از اينكه، قلب مرا لبريز از مهر و عشق پاك خود كردى، به من بى مهرى نمودى؟)

فرمود: (تنها دليل تأخير ديدارت، شرك تو بود و اينكه كه به راه توحيدگرايى گام سپرده اى، همواره به ديدارت خواهم آمد تا خداوند ما را يك جا گرد آورد.)

و آن گرانمايه از آن روز تاكنون مرا ترك نكرده و هر شب به خواب من آمده است.)