سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن40%

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم
صفحات: 84

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 133636 / دانلود: 4683
اندازه اندازه اندازه
سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

نويسنده : غلامرضا نيشابورى

۱

بسم الله الرحمن الرحيم

قال علىعليه‌السلام : حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه و ظيعلمه القرآن

علىعليه‌السلام فرمودند: از حقوق فرزند بر پدر آنست كه اسم نيكو بر او انتخاب نموده و او را با آداب اسلامى آشنا كرده و قرآن به ياد دهد.

نهج البلاغه

فضل القرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله

اذاالتبست عليكم الفتن كفطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن ، فانه شافع مشفع و ماحل ، من جعله امامه قاده الى الجنه ، و من جعله خلفه ساقه الى النار، و هو الدليل بدل على خير سبيل ، و هو كتاب فيه تفصيل ، و بيان و تحصيل ، و هوالفصل اليس بالهزل ، و له ظهر و بطن ، فظاهره حكم و باطنه علم ، ظاهره انيق و باطنه عميق له نجوم و على نجومه نجوم لا تحصى عجائبه ، و لا تبلى غرائيه ، فيه مصابيح الهدى ، و منار الحكمه و دليل على المعرفه لمن عرف الصفه ، فليجل جال بصره ، وليبلغ الصفه نظره ، ينج من عطب و ينخلص من نشب

پيامبر گرامى اسلام فرمودند:

هرگاه فتنه ها به شما رو آورد و محيط جامعه مانند شب تاريك سياه گردد. پس بر شما باد تمسك به قرآن زيرا قرآن شفيعى است كه شفاعتش پذيرفته درگاه الهى است و گواهى است كه شهادتش پذيرفته مى شود. هركس قرآن را فراروى خود قرار دهد او را سرانجام به بهشت رهنمود مى كند و هركه قرآن را پشت سرانداخت سرانجام در آتش سرنگون خواهد شد، قرآن راهنمايى است كه به بهترين راه دلالت مى كند. قرآن كتابى است كه سراسر روشنگرى است و قرآن كتاب خداست نه شوخى

داراى ظاهرى است و باطنى ، ظاهر آن استوارى و حكمت است و باطن آن علم و آگاهى ظاهر آن ظريف و ژرف است و باطن آن عميق و دقيق ، عجايب قرآن پايان ناپذير است و اسرار آن فرسوده ناشدنى

نورافكن هاى هدايت و رهبرى در همه جاى قرآن به چشم مى خورد و مشعلهاى فروزان حكمت در همه جاى آن نمايان است هر فرد آگاهى بايد به اين چشم انداز به دقت بنگرد تا راه و رسم آگاهى را فراگيرد.(١)

۲

پيشگفتار

جاذبه داستانهاى واقعى

بسم الله الرحمن الرحيم

آنچه از قديم الايام در ميان تمام جوامع بشرى از هر قشرى و هر صنفى علاقمند بيشتر داشته است داستان و سرگذشت گذشتگان است و اكنون نيز با وجود گسترش علم و اطلاعات فرهنگى ، اجتماعى و اخلاق ، آنچه بيشتر موجب استقبال قرار گرفته داستانها و رمانهاست كه آثارى غيرمستقيم در روح و جان افراد بشر دارد و از اين طريق مى توان حقايق و معارف را به آنان منتقل ساخت و قرآن كريم به همين نقش مثبت داستان اشاره كرده و مى فرمايد:

لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الا لباب (٢)

در بيان آثار و سرگذشت گذشتگان عبرتى است براى صاحبان خرد.

و قرآن خود بصورت عملى آن را اجرا نموده و سرگذشت پيامبران و اصحاب آنان را بيان داشته و انسانها را تشويق كرده است و بيست بار با ذكر سرگذشت بدكاران ، بدسيرتان ، منحرفين ، منافقين و گفتار مشركين از نيات پليد آنان در طول تاريخ پرده برداشته و مسلمانان را به هوشيارى در مقابل آنان دعوت كرده است و به تبعيت از قرآن كريم ، بزرگانى همچون استاد شهيد حضرت آيت الله مطهرى به اين كار مهم دست زد و اولين كتاب خود را كه داستان راستان بود جهت ارتباط بيشتر نسل جوان با حوادث شيرين و آموزنده صدر اسلام منتشر كرد و آن را افتخارى براى خود به حساب آورد و در برابر كسانى كه با مساءله داستان نويسى با بى توجهى و كم ارزشى برخورد مى كردند بى اعتنا بود و ديديم آن حركت درس خوبى بود تا كسانى كه اين قدرت را دارند از طعنه ديگران نترسند و انجام وظيفه نمايند. داستانهاى قرآن و آنچه با قرآن ارتباط دارند از ويژگيهاى خاصى برخوردار است كه ما در اينجا به بعضى از آنها به اختصار اشاره مى كنيم

۳

ويژگيهاى داستانهاى اين كتاب

١ - استوار بر حقايق

در طول تاريخ اذهان و كتابها پر از افسانه هاى خيالى است كه هيچ حقيقت و واقعيتى در خارج ندارند بلكه ساخته فكر سازندگانشان هستند و هر كسى بسته به نگرش و فكر خود افسانه هايى را ساخته و آن را نقل و ترويج كرده است و غالبا اين سعى ، بار مثبتى نداشته و فقط جنبه سرگرمى داشته است بخصوص در دوران كهن و قديم ؛ و از صدر اسلام براى مقابله با قرآن ، افسانه هايى براى مردم بيان مى كردند تا بتوانند جلوى نفوذ و گسترش قرآن را بگيرند ولى داستانها و سرگذشتهايى كه در قرآن نقل مى شود از منابع تاريخى جمع آورى گشته و تماما حقيقت داشته و قابل پيروى و عمل بوده و مى توان از آنها درس و عبرت گرفت

۴

٢ - بيان ايدئولوژى حق و باطل

آنچه بصورت غيرمستقيم مى توان از ميان داستانها و سرگذشتهاى قرآن بدست آورد اين است كه هر گروه از حق و باطل ضمن ايفاء نقش ، فكر و ايده خود را بيان نموده و نيات قلبى خود را به ظهور مى رسانند. اگرچه بسيار اتفاق افتاده است كه آنان عملى را براى مقابله با اسلام و قرآن انجام مى دادند ولى هنگامى كه در خلوت با همدستانشان شروع به صحبت مى كردند به حقيقت قرآن و عظمت آن اعتراف مى نمودند. ولى در مجموع با خواندن اين سرگذشتها مى توان ايدئولوژى ايمان و كفر را نيز ياد گرفت و ياران حق و باطل را شناخت و با پافشاريها و جانبازيها و رشادتهاى آنان در حمايت از حق آشنا شد.

٣ - تنوع ياران حق

از ويژگيهاى مهم ياران حق ، عموميت شركت كنندگان است زيرا قرآن و معارف قرآن مطابقت كامل با فطرت انسان دارد و همه را به طرف خود جذب مى نمايد و اين نكته در داستانهاى قرآن بخوبى پيدا و هويداست ، از كودك در گهواره همچون عيسى بن مريمعليه‌السلام و يا موسى بن عمران عليه‌السلامو خواهر خردسال او تا پيامبران بزرگ همچون شيخ الانبياء حضرت نوحعليه‌السلام نام برده مى شود. در حماسه سراسر شور و عشق عاشورا از كودك شش ماهه همچون على اصغر و نوجوانى به نام قاسم و جوانى به نام على اكبر و پيرمردهايى چون حبيب بن مظاهر شركت دارند و در ميدان حفظ قرآن چه كودكانى كه قبل از رسيدن به سن تكليف تمام قرآن را حفظ كرده اند و موجبات شگفتى تمام شنوندگان و بينندگان را فراهم مى آورده اند و همچنين شاگردانى در مكتب ائمه تربيت شده اند كه كثيرى از آنان مانند فضه خادمه ، بيست سال در تمام عمر خود جز با قرآن سخن نگفت و آنچه خود مى خواست و آنچه در جواب ديگران مى گفت فقط با قرآن مى فهماند در حالى كه در صف باطل ، شركت كنندگان از صنفهاى مشخص هستند و عموما قاسطين ، ناكثين و مارقين و يا طرفداران زر و زور و تزوير مى باشند و طرفداران و حاميان و تربيت شدگان آنان از افراد عقب افتاده و احمقى هستند كه كوركورانه و بدون هيچ گونه تفكرى از آنان پيروى كرده و براى راه خود هيچگونه هدفى را منظور نكرده و منطقى جز منطق زور نداشته و در گمراهى خود اصرار دارند.

۵

٤ - تازگى و ايجاد ارتباط

از ويژگيهاى مهم و اساسى قرآن ، تازگى و طراوت آنست چه در زمان نزول قرآن و چه بعدها توانست قلوب انسانها را تسخير كند. در آن زمان نه تنها قلوب انصارى را تسخير كرد بلكه يهود كه مردمانى لجوج و اهل عناد بودند وقتى قرآن را مى شنيدند وجدانشان بيدار شده و نمى توانستند خود را كنترل نمايند و بى اختيار به زمين افتاده و سجده مى كردند: چنانچه فرمود:

ان الذين اوتو العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا

وقتى قرآن براى مؤ منين به تورات خوانده مى شد با چانه هاى خود سجده كنان به زمين مى افتادند.

اسلام با عرضه كردن واقعيت دين و احكام و مبانى آن همراه با استدلالهاى روشن و بدون هيچگونه تحميل عقيده و تقليد كوركورانه ، قلوب مردم را فتح كرده و آنها را جذب خود مى كند و همين شناخت باعث مى شود تا آنان با فداكارى و از خودگذشتگى در راه پيشبرد اهداف عاليه اسلام جان نثارى كنند.

ولتر از قول بولن ويلى ديه مى گويد:

آيين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله چنان خردمندانه است كه براى تبليغ آن هيچ نيازى به جبر و قهر نيست كافى است كه اصول آن را به مردم بفهمانند تا همه بدان بگرايند. اصول دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله چنان با عقل انسانى سازگار است كه در مدتى كمتر از پنجاه سال اسلام در قلب نيمى از مردم روى زمين جاى گرفت

برنارد شاو مى نويسد:

من هميشه نسبت به دين محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله بواسطه خاصيت زنده بودن شگفت آورش نهايت احترام را داشته ام به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد من چنين پيش بينى مى كنم (و هم اكنون هم آثار آن پديدار شده است) كه ايمان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود.

چه نوع داستانى را بخوانيم ؟

اما حال كه ضرورت و اهميت داستان نويسى مشخص گرديد بايد به اين سؤال پاسخ گفت كه چه داستانى را بايد مطالعه كرد؟ آيا هر داستان و يا هر كتاب داستانى قابل مطالعه است ؟ آيا نبايد در خوراك فكر توجه كرد؟ همانگونه كه امام باقر عليه‌السلامفرموده : تعجب مى كنم از كسانى كه در خوراك تن و بدن دقت مى كنند ولى در خوراك روح خود فكر نمى كنند! آيا مى شود به هر كتابى و به هر نويسنده اى اعتماد كرد و يا اينكه بايد با دقت كافى ابتدا به هدف نويسنده و اهدافى كه داستان دنبال مى كند پى برد.

چه بسا ديده و شنيده مى شود افراد و جوانانى با خواندن يك داستان آموزنده و زندگى سعادتمندانه اى را در پيش گرفته و هدايت شده اند و همچنين مسير فكرى عده اى با خواندن يك داستان تغيير پيدا كرده و براى هميشه گمراه گشته اند. چه خوب است حالا كه مى خواهيم اوقات فراغت خود را پر نموده و در اين راه از خواندن و مطالعه استفاده نماييم از داستانهايى استفاده كنيم كه واقعيت داشته و براى گذشتگان تجربه شده است اما اينك ما در صدد آن هستيم كه از ميان هزارها داستان تلخ و شيرين اتفاق افتاده در صدر اسلام ، بعضى از آنها را براى شما نقل نماييم تا با تاريخ قرآن و سرگذشتهاى آن بيشتر آشنا شويد و ايمانمان به يقين تبديل شود و اينجانب به شما عزيزان اين اطمينان را خواهم داد كه ممكن نيست كسى اين كتاب را مطالعه نمايد و در پايان تصديق به حقانيت مكتب مقدس ‍ اسلام و كتاب مقدس آسمانى ما قرآن و آورنده آن ننمايد و به عظمت آن اعتراف نكند.

بديهى است در زمان ما كه صنعت و تكنولوژى پيشرفت چشم گيرى نموده است و جوانان بدنبال آن هستند كه زندگى آينده خود را انتخاب نمايند. ديده مى شود عده اى از جوانان فريب خورده براى ارضاء خود و تاءمين گمشده خود به دنبال مدها و لباسها و رفتارهاى زودگذر مشغول مى شوند غافل از آنكه هيچ يك از آنها نمى تواند نياز او را تاءمين كرده و پاسخ مثبت دهد - بلكه روز به روز عطش او بيشتر شده و آنقدر ادامه مى دهد كه بعضا موجب هلاكت او مى شود - بحمداله پيرو فعاليتهاى بسيار كه به بركت نظام مقدس جمهورى اسلامى و هدايتهاى آن پير فرزانه رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى (قدس سره الشريف) و رهبريهاى مقام معظم رهبرى ولى امر مسلمين حضرت آيت الله العظمى خامنه اى مدظله العالى و تشويقهاى معظم له و تلاش دولت خدمتگذار در جايگزينى و احياء فرهنگ قرآن و تشكيل محفلهاى قرآنى و شبى با قرآن ، نمايشگاههاى علوم قرآنى ، و سرمايه گذاريهاى خوب در اين زمينه ، اميد آن مى رود تا روزى شعاع نورانى قرآن بتواند تمام دلها را جذب و نورانى نمايد. بدين منظور اينجانب نيز فكر كردم نقشى در اين حركت الهى داشته باشم و بتوانم با تدوين كتابى تحت عنوان سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن ، خاطرات و رشادتهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و ياران و اصحاب آن حضرت در جهت تبليغ قرآن و حفظ آن را بار ديگر زنده نمايم و بدينوسيله قلوب جوانان را به اين طريق سيراب كرده و آنان را با گذشته قرآن آشنا نمايم

ضمنا اگر به مطلبى برخورد نمودم كه احساس مى كردم مفيد است آنها را نيز نقل كرده ام از عموم عزيزان تقاضا دارم اينجانب را از نظرات و انتقادات خود بهره مند نمايند.

اميد است مقبول درگاه حق واقع شود. و من الله التوفيق

حاج شيخ غلامرضا نيشابورى

اسد آباد - ٢٠/٧/١٣٧٤

۶

قرآن شفاعت مى كند

كافى در كتاب شريف خود از يوسف بن عمار نقل مى كند كه او مى گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود:

در قيامت سه نوع دفتر ثبت وجود دارد كه نعمتهاى خدا در آن ثبت شده است و دفترى كه حسنات در آن است و نامه اى كه سيئات در آن نوشته شده است دفتر نعمتها و حسنات در مقابل هم قرار مى گيرند و نعمتها، حسنات را در خود غرق مى كنند. (زيرا هرچه انسان انجام داده باشد، در مقابلش خداوند نعمتى عطا كرده است و نعمتهاى اضافى نيز بخشيده است ، علاوه بر اينكه هرچه حسنه انجام داده است با نعمتهاى خداوند انجام داده است).

دفتر سيئات نيز تنها و بدون مقابل باقى مى ماند (كه فرد بايستى به محاسبه كشيده شود و درباره آنها از او سؤ ال شود)، آنگاه از فرزندان آدم آن كه مؤ من است براى حساب دعوت مى شود.

قرآن در اينجا، در بهترين حالت پيشاپيش او قرار مى گيرد و مى گويد:

پروردگارا!من قرآنم و اين بنده توست ، كه خود را با تلاوت من رنج داده و شبهاى دراز، مرا به ترتيل خوانده و در بيدارى صبحگاهان ، اشك از ديدگانش جارى شده ، پس او را خشنود كن همانگونه كه او مرا خشنود نموده است

در اينجا امام صادقعليه‌السلام فرمودند: پس خداوند با عزت و جبروت مى فرمايد:

اى بنده من ، دست راستت را باز كن پس آن را از رضوان و خشنودى خود پر مى كند و دست چپش را از رحمت خود مملو مى سازد. سپس گفته مى شود: اين بهشت براى توست ، پس قرآن بخوان و بالارو، و هنگامى كه آيه اى قرائت مى كند، درجه اى اوج مى گيرد.(٣)

اهتمام حضرت آيت الله العظمى گلپايگانى به قرآن كريم

اين مرجع بزرگوار به قرائت قرآن كريم بسيار مقيد بودند و قرائت قرآن هنگام صبح و پايان شب جزء برنامه هاى تخلف ناپذير ايشان بوده است يعنى روزشان را با قرآن آغاز و بيدارى خود را نيز با قرآن به پايان مى رساندند.

هيچگاه مطالعه ، رسيدگى به امور و كارهاى ديگر مانع اين كار ايشان نشده و در ساعت مخصوص قرائت - كه بعضى از دوستان و آشنايان ، نزديكان و خويشاوندان قصد حضور داشتند - صريحا مى گفتند: مى خواهم قرآن بخوانم و اين برنامه ايشان از دوران كودكى و نوجوانى بوده و روزى به تعويق مى گفتند: يك وقتى از ايشان شنيدم كه مى فرمود: اين قرآنها را كه از كشورهاى مختلف برايم مى فرستند - به عنوان دارلقرآن - توفيقى است كه هر كدام را مى خوانم و تلاوت مى نمايم

معظم له بسيارى از سوره ها و آيات نورانى قرآن را حفظ بوده و در موارد گوناگون حتى مطالب عرفى ، به آيه اى يا قسمتهايى از آن متمثل مى شدند.

پيامهاى آن جناب مشحون از آيات قرآن بوده و حتى در برخى اعلاميه ها بيش از پنج آيه به چشم مى خورد كه اين كمال تسلط بر معانى قرآن و حضور ذهن قوى ايشان را نشان مى دهد. يكى از مؤ سسات وابسته به ايشان دارالقرآن كريم است كه نشانگر اهتمام و احترام به قرآن مى باشد. اين مؤ سسه كه سالها پيش به خواست ايشان و همت والاى مرحوم حجه الاسلام مهدى گلپايگانى بنا گذاشته شد، به امر نشر و ترويج و ترجمه و گردآورى نسخه هاى خطى و چاپى و طبع و تشكيل كتابخانه تخصصى قرآن و ديگر كوششهاى قرآنى مى پردازد و هم اينك يكى از مؤ سسات موفق و پيشرفته قرآنى كشور به شمار مى رود.(٤)

حره ، پاسدارى از حريم ولايت با سلاح قرآن

وى دختر حليمه سعديه ، از دوستان و مواليان امير المؤ منينعليه‌السلام است و در برابر پيشواى ستمگر، با زبان جهاد كرد. مناظره اى دارد با حجاج بن يوسف ثقفى ، كه با تكيه بر آيات قرآنى ، حريم ولايت را پاس مى دارد.

شرح ماجرا:

وقتى بر حجاج وارد شد، حجاج پرسيد: تو حره دختر حليمه هستى ؟

حره گفت : فراست از غير مؤ من !

حجاج گفت : خدا تو را اينجا آورد، مى گويند تو على را از ابوبكر، عمر و عثمان برتر مى دانى گفت ، دروغ گفته اند، آنان كه گفته اند من على عليه‌السلامرا تنها از اينها برتر مى دانم حجاج گفت : ديگر از چه كسانى او را برتر مى دانى ؟

گفت : از آدم ، نوح ، لوط، ابراهيم ، داوود، سليمان و عيسى بن مريمعليهم‌السلام

حجاج گفت : واى بر تو! او را از صحابه و هفت پيامبر بزرگ برتر مى دانى ؟ اگر دليل اقامه نكنى ، سرت را از تنت جدا مى كنم

گفت : خداوند در قرآن او را بر اين پيامبران مقدم داشته ، من از خود نگفتم خدا درباره آدمعليه‌السلام فرمود:

و عصى آدم ربه فغوى(٥)

آدم عصيان پروردگار كرد، پس گمراه شد.

و در حق على فرمود:

و كان سعيكم مشكورا(٦)

سعى على ، فاطمه ، حسن ، حسين ، و فضه مشكور و مقبول است(٧)

حجاج گفت : آفرين ! به چه دليل او را بر نوح و لوط ترجيح مى دهى ؟

گفت : خدا درباره آن دو پيغمبر فرموده است :

ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قبل ادخلا النار مع الداخلين .

تحريم / ١٠.

خدا براى كافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد كه تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها خيانت كردند و آن دو شخص نتوانستند آن زنان را از قهر خدا برهانند و حكم شد آن دو زن را با دوزخيان به آتش درافكنيد.

اما همسر علىعليه‌السلام فاطمه است كه خدا با خشنودى او خشنود مى گردد و از خشم او به خشم مى آيد.

حجاج گفت : آفرين ! به چه دليل او را از ابراهيم برتر مى بينى ؟

گفت : خدا فرموده است :

و اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحى الموتى قال او لم نومن ، قال : بلى و لكن ليطمئن قلبى

و چون ابراهيم گفت : پروردگارا، به من نشان ده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟ خداوند فرمود آيا ايمان ندارى ؟ گفت : چرا، ليكن مى خواهم مطمئن شوم

اما مولايم امير المؤ منين فرمود:

لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.

اگر پرده ها كنار رود، بر يقين من افزوده نخواهد شد.

و اين سخن را نه كسى قبل از او گفت و نه بعد از او.

حجاج گفت ، آفرين ! چرا او را بر موسى مقدم مى دارى ؟

گفت : خداوند فرموده :

فخرج منها خائقا يترقب

موسى از شهر مصر با حال ترس و نگرانى از دشمن به جانب شهر مدين روآورد.

اما فرزند ابوطالب ، ليله المبيت بر بستر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خوابيد و هراس در او راه نيافت و خدا در حقش اين آيه را نازل كرد:

و من الناس من يشرى نفسه ائتغاء مرضات الله

برخى از مردم ، در راه خشنودى خدا، از جان خود در مى گذرند.

حجاج گفت : آفرين بر تو اى حره !، چرا او را بر داوود و سليمان ترجيح مى دهى ؟

گفت : خداوند او را برتر دانسته است در كتابش فرموده :

انا جعلناك خليفه فى الارض فاءحكم بين الناس بالحق و لا نتبع الهوى فليضلك عن سبيل الله

اى داوود ما تو را خليفه در زمين قرار داديم ، پس ميان مردم به حق قضاوت كن ، و از هوا پيروى مكن تا تو را از راه خدا گمراه نكند.

حجاج سؤ ال كرد: اين آيه اشاره به كدام قضاوت داوود است ؟

گفت : مردى باغ انگورى داشت و ديگرى گوسفند داشت گوسفندان به باغ انگور رفته و آنجا چريدند. اين دو مرد نزد داوود براى شكايت آمدند، داوود چنين قضاوت كرد كه گوسفند را بفروشند و پول آن را در بهبودسازى باغ انگور صرف كنند تا به شكل اول بازگردد، فرزند داوود گفت : پدر، از شير گوسفندان به صاحب باغ دهند، تا باغ را آباد كند، خداوند فرموده است: قفهنمناها سليمان (ما آن را به سليمان فهمانديم).

اما اميرالمؤ منين فرموده است : از من بپرسيد از مطالب فوق عرش ، از من سؤ ال كنيد درباره زير عرش ، سؤ ال كنيد از من قبل از آنكه مرا از دست بدهيد.

و نيز روز فتح خيبر، به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد، رسول خدا به حاضرين فرمود: برترين شما، داناترين شما و بهترين قضاوت كننده على است

حجاج گفت ، آفرين ! چرا او را از سليمان برتر مى دانى ؟

گفت : سليمان از خدا خواست :

رب هب لى ملكا لاينبغى لاحد من بعدى

پرودگارا به من مملكتى ده كه بعد از من سزاوار كسى نباشد.

اما علىعليه‌السلام فرمود: اى دنيا، من تو را سه بار طلاق داده ام ، و نيازى به تو ندارم آنگاه اين آيه در موردش نازل شد:

تلك الدار الاخره نجغلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لافسادا اين خانه آخرت را، براى كسانى كه اراده علوم سركشى در زمين را ندارند اختصاص داده ايم

حجاج او را تحسين كرد و گفت : چرا او را از عيسى برتر مى دانى ؟

گفت خدا درباره عيسى گفته است :

اذ قال يا عيسى بن مريم اءنت قلت للناس اءتخذونى و امى الهين من دون الله ؟ قال : سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس الى بحق ان كنت قلته فقد علمنه تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك انك انت علام الغيوب ماقلت لهم الا ما امرتنى به

و ياد كن آنگاه كه خدا به عيسى بن مريم گفت : آيا تو مردم را گفتى كه من و مادرم را دو خداى ديگر سواى خداى عالم اختيار كنيد، عيسى گفت : خدايا تو منزهى ، هرگز مرا نرسد كه چنين سخنى ناحق گويم چنانچه من اين گفته بودم تو مى دانستى ، كه تو از اسرار من آگاهى و من از سر تو آگاه نيستم ، همانا تويى كه به همه اسرار غيب جهانيان كاملا آگاهى ، من به آنها هرگز چيزى نگفتم جز آنچه تو مرا بدان امر كردى

عيسى قضاوت درباره كسانى كه او را از خدا دانستند به قيامت واگذاشت ، اما علىعليه‌السلام كسانى كه را درباره او غلو كردند، محاكمه كرد و قتل رسانيد.

اينها فضايل على است و ديگران را با او قياس نيست

حجاج او را تحسين كرد و گفت : خوب پاسخ گفتى وگرنه تو را مجازات مى كردم ، آنگاه او را گرامى داشت و به او هديه داد.

۷

تعليم و تعلم قرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

من علم آيه فى كتاب الله تعالى ، كان له اجرها ما تليت

مستدرك الوسائل ٤/٢٣٥

هر كه آيتى از كتاب خداى را به ديگرى بياموزد، ثواب آن آيت ، هر زمانى كه خوانده گردد بدو نيز رسد.

قال علىعليه‌السلام :

تعلموا القرآن ، فانه احسن الحديث

نهج البلاغه / ١٦٤، خطبه ١١٠

قرآن را فراگيريد زيرا كه قرآن نيكوترين سخن تازه باشد.

۸

علامه طباطبائى (ره)، مفسر نمونه

علامه در مراتب عرفان و سير وسلوك معنوى مراحلى را پيموده بود. اهل ذكر و دعا و مناجات بود در بين راه كه او را مى ديدم غالبا ذكر خدا را بر لب داشت و در جلساتى كه در محضرشان بوديم وقتى جلسه به سكوت مى كشيد ديده مى شد كه لبهاى استاد به ذكر خدا حركت مى كرد. به نوافل مقيد بود و حتى گاهى ديده مى شد كه در بين راه مشغول خواندن نمازهاى نافله است شبهاى ماه رمضان تا صبح بيدار بود، مقدارى مطالعه مى كرد و بقيه را به دعا و قرائت قرآن و نماز و اذكار مشغول بود. در قم حداقل هفته اى يكبار به حرم حضرت معصومه مشرف مى شد و در ايام تابستان به زيارت حضرت رضاعليه‌السلام مى شتافت شبها به حرم مطهر مشرف مى شد و در بالاى سر مى نشست و با حال خضوع به زيارت و دعا مى پرداخت(٨)

۹

منافقى در محضر پيامبر

ابن اسحاق ، ابن منذر و اين ابى حاتم از عباس روايت كرده اند كه گفت : نبتل بن حارث در مجلس رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله مى نشست و به حرفهاى آن حضرت گوش مى داد و گفته هاى آن حضرت را به منافقان گزارش مى كرد.

همين شخص بود كه پيش منافقان اطهار داشت : محمد اذن است ، هركس ‍ چيزى به او بگويد تصديق مى كند.

خداوند اين آيه را درباره او نازل كرد:

و منهم الذين يوذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يو من بالله و بومن للمومنين و رحمه للذين امنوا منكم و الذين يوذون رسول الله لهم عذاب اليم .(٩)

بعضى از منافقان آنانى هستند كه دائم پيغمبر را اذيت مى كنند و مى گويند او شخص ساده و زودباورى است بگو اى پيغمبر، زودباورى من لطفى به نفع شماست - رسول به خدا ايمان آورده و به مؤ منان هم اطمينان دارد و براى مؤ منان حقيقى شما وجودش رحمت كامل الهى است و براى آنها كه رسول را آزار مى دهند از قهر حق عذاب دردناك مهياست

۱۰

هفتاد ساله اى حافظ كل قرآن شد

تقريبا ١٥ سال قبل ، از جمعى از علماى اعلام قم و نجف اشرف شنيدم كه پيرمرد هفتاد ساله اى به نام كربلايى محمدكاظم كريمى ساروقى (ساروق از توابع فراهان اراك است) كه هيچ سوادى نداشته ، تمام قرآن مجيد به او افاضه شده بطورى كه تمام قرآن به طرز عجيبى كه ذكر مى شود حافظ شده است عصر پنج شنبه كربلايى محمدكاظم به زيارت امامزاده اى كه در آن محل مدفون است مى رود، هنگام ورود دو نفر سيد بزرگوار را مى بيند كه به او مى فرمايند: كتيبه اى را كه اطراف حرم نوشته شده بخوان

مى گويد: آقايان من سواد ندارم و قرآن را نمى توانم بخوانم مى گويند: بلى ، مى توانى پس از التفات و فرمايش آقايان حالت غيرطبيعى عارضش ‍ مى گردد و همانجا مى افتد تا فردا عصر كه اهالى ده براى زيارت امامزاده مى آيند او را افتاده مى بينند، پس او را بلند كرده بخود مى آورند. به كتيبه مى نگرد مى بيند سوره جمعه است تمام آن را مى خواند و بعد خودش را حافظ تمام قرآن مى بيند و هر سوره از قرآن مجيد را كه از او مى خواستند از حفظ به طور صحيح مى خوانده است و از جناب آقاى ميرزاحسن ، نواده مرحوم ميرزاى حجه الاسلام شنيدم كه گفت : مكرر او را امتحان كردم هر آيه اى را كه از او پرسيدم فورا مى گفت از فلان سوره است و عجيبتر آنكه هر سوره اى را مى توانست به قهقرا بخواند يعنى از آخر سوره تا اول آن را مى خواند و نيز فرمود كتاب تفسير صافى در دست داشتم برايش باز كرده ، گفتم : اين قرآن است و از روى خط آن بخوان كتاب را گرفت چون در آن نظر كرد گفت : آقا تمام اين صفحه قرآن نيست و روى آيه شريفه دست مى گذاشت و مى گفت : تنها اين سطر از قرآن است يا اين نيم سطر از قرآنست و هكذا و مابقى قرآن نيست گفتم : از كجا مى گويى ؟ تو كه سواد عربى و فارسى ندارى ؟ گفت : آقا كلام خدا نور است : اين قسمت نورانى است و قسمت ديگرش تاريك است (نسبت به نورانيت قرآن) و چند نفر ديگر از علماء اعلام را ملاقات كردم كه مى گفتند: همه ما او را امتحان كرديم و يقين كرديم امر او خارق عادتست و از مبداء فياض به او چنين افاضه شده است

در سالنامه نور دانش سال ١٣٣٥ عكس كربلايى محمدكاظم مزبور را چاپ كرده و مقاله اى تحت عنوان (نمونه اى از اشراقات ربانى) نوشته و در آن شهادت عده اى از بزرگان علماء را بر خارق العاده بودن امر او نقل نموده است تا جايى كه مى نويسد: از مجموع دستخطهاى فوق ، موهبتى بودن حفظ قرآن كربلايى ساروقى به دو دليل ثابت مى شود:

١ - بيسوادى او كه عموم اهالى ده به آن شهادت مى دهند و احدى خلاف آن را اظهار ننموده است نگارنده شخصا از ساروقيهاى ساكن تهران تحقيق نمودم با اينكه موضوع بيسوادى او در جرايد كثيرالانتشار چاپ و منتشر شده معذالك هيچكس تكذيب نكرده است

٢ - بعضى از خصوصيات حفظ قرآن او كه از عهده تحصيل و درس ‍ خواندن خارج است به شرح زير مى باشد:

١ - هرگاه يك كلمه عربى يا غيرعربى بر او خوانده شود فورا مى گويد در قرآن هست يا نيست

٢ - اگر يك كلمه قرآنى از او پرسيده شود فورا مى گويد در چه سوره و در كدام جزو است

٣ - هرگاه كلمه اى در قرآن مجيد آماده باشد تمام آن موارد را بدون وقفه مى شمارد و دنباله هركدام را مى خواند.(١٠)

٤ - هرگاه در يك آيه كلمه يا يك حركت غلط خوانده شود يا زياد و كم كنند بدون انديشه متوجه مى شود و خبر مى دهد.

٥ - هرگاه چند كلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شوند محل هر كلمه را بدون اشتباه بيان مى كند.

٦ - هر آيه يا كلمه قرآنى را كه به او بدهند بلافاصله نشان مى دهد.

٧ - هرگاه در يك صفحه عربى با غيرعربى يك آيه مطابق ساير كلمات نوشته شود آيه را تميز مى دهد كه تشخيص آن براى اهل فضل نيز دشوار است

اين خصوصيات را خوش حافظه ترين مردم نسبت به يك جزء بيست صفحه فارسى نمى تواند داشته باشد تا چه رسد به ٦٦٦٦ آيه قرآنى و پس ‍ از نقل شهادت چند نفر از علماء مى نويسد: موهبت قرآن كربلايى كاظم براى مردمى كه فكر محدود خود را در چهار ديوارى ماديات محدود كرده و منكر ماوراء طبيعت هستند اعجاب آور بوده و سبب هدايت عده اى از گمراهان گرديده است ولى اين امر با همه اهميتش در نظر اهل توحيد يك شعاع كوچك از اشعه بيكران افاضات خداوندى به وسيله انبياء و سفراء حق به كرات به ظهور رسيده و در تواريخ ثبت و ضبط است ؛ در عصر حاضر نيز كسانى كه به علت ارتباط و پيوند با مبداء تعالى ، صاحب كراماتى هستند وجود دارند كه اهميت آنان به مراتب از حافظ قرآن ما بيشتر است نكته اى كه در پايان اين مقاله لازم است تذكر داده شود اين است كه در نتيجه انتشار شرح حال حافظ قرآن و معرفى او به مردم تهران از عده اى متدينين بازار شنيدم كه چند سال قبل يعنى در زمان مرحوم حاج آقا يحيى ، مرد كورى به نام حاجى عبود به مسجد سيد عزيزالله رفت و آمد داشت كه در عين كورى حافظ قرآن با خصوصيات كربلايى ساروقى بود، او نيز محل آيه را در عين كورى نشان مى داد و براى مردم با قرآن استخاره مى كرد...

مى گويند روزى كتاب لغت فرانسه به قطر قرآن مجيد را به او دادند تا استخاره كند فورا آن را پرت كرد و عصبانى شد و گفت : اين قرآن نيست در مجلسى كه حافظ قرآن حضور داشت جناب آقاى ابن الدين استاد محترم دانشگاه خصوصيات حاجى عبود را تائيد نموده و اظهار كردند كه نامبرده را در منزل آقاى مصباح در قم در حضور آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى ملاقات و آزمايش كرده اند.

اينها از آثار قدرت حق است كه گاهى براى ارشاد مردم و اتمام حجت ظاهرى است. ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم

۱۱

عمر از خواندن قرآن عصبانى مى شود

مردى نزد عمر قرآن تلاوت كرد، عمر متغير شد، آن مرد گفت : من نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ‌و قرآن را قرائت كردم ولى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر من متغير نشد. بالاخره هر دو نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمدند. آن مرد عرض كرد: اى رسول خدا مگر قرائت فلان و فلان آيه را اينگونه به من تعليم ندادى ؟ پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آرى عمر قلبا ناراحت شد و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اين حالت را در چهره او خواند و سه بار به او فرمود:

شيطان را از خود دور كن سپس گفت : عمر، همه قرآن برابرند مادامى كه رحمتى را به عذاب و عذابى را به رحمت مبدل نسازى(١١)

۱۲

استشهاد به آيات در كلام معصومين

امام صادقعليه‌السلام به فرزندش اسماعيل مى فرمايد:

هنگامى كه گروهى از مؤ منان در نزد تو شهادت دادند تصديقشان كن ، زيرا خدا مى فرمايد:

يومن بالله و يومن للمومنين (١٢)

(پيامبر به خدا و مؤ منان عقيده و ايمان دارد).

امام صادقعليه‌السلام درباره زنى كه سه بار طلاق گرفته و به شوهرش حرام گرديده مى فرمايد: اگر اين زن با مرد ديگرى ازدواج كند و از او طلاق بگيرد در اين صورت مى تواند با شوهر اول خود دوباره ازدواج كند، گرچه آن مرد ديگر برده و غلام باشد، زيرا خداوند مى فرمايد:

فلا تحل له من بعده حتى تنكح زوجا غيره . (١٣)

(با همسر اول خود نمى تواند ازدواج كند، مگر اينكه قبلا با مرد ديگرى ازدواج نمايد).

همچنين مردى ناخن پايش افتاده و به عنوان معالجه مراره اى بر روى آن گذاشته بود، از امام صادقعليه‌السلام حكم آن را از نظر مسح سؤ ال نمود. امام در جواب وى فرمود: حكم اين مساءله و امثال آن در قرآن وجود دارد، زيرا خداوند مى فرمايد:

و ما جعل عليكم فى الدين من حرج

(در دين خدا، سخت گيرى و حرج نيست)

آنگاه فرمود: در موقع وضو روى همان دارو را مسح كن

كليسا، مسيحيان را از حقايق قرآن دور مى كند

گوته در جايى نوشته است :

استعمار و كليسا نگذاشته اند قرآن و معناى دستورات آن به مردم برسد. و سپس چنين ادامه مى دهد:

ساليان دراز كشيشان از خدا بى خبر، ما را از پى بردن به حقايق قرآن مقدس ‍ و عظمت آورنده آن دور نگهداشته اند. اما هرقدر كه ماقدم در جاده علم و دانش گذارده و پرده جهل و تعصب نابجا را دريده ايم ، عظمت احكام مقدس اسلام كه قرآن مجموعه آن است ، بهت و حيرت عجيبى در ما بوجود آورده است و دور نيست كه اين كتاب توصيف ناپذير، توجه عالم را به خود جلب نموده ، تاءثير عميقى در علم و دانش جهان گذاشته و بالنتيجه جهان مدار گردد.(١٤)

اين بود شمه اى از گفتار غربى ها در مورد قرآن ، آنها حقيقتهاى قرآن را روشن و واضح بيان نموده اند، و اين ما هستيم كه بايد وقت را مغتنم بشماريم و از مكتب قرآن نهايت استفاده را بنماييم

۱۳

عثمان سوزاننده مصاحف

نويسنده المبانى در مقدمه اين كتاب ، در دفاع از كار عثمان در مورد سوزاندن مصاحف ، داستانى جالب نقل مى كند و مى نويسد:

علقمه بن مرثد از عيزار روايت كرده است كه وقتى مختار بن ابى عبيده (ثقفى) وارد كوفه شد ما از جمله قبيله هايى بوديم كه نزد او شتافتيم و سويدين عطيه به مسجد ما آمد و خطاب به ما گفت : اى گروه تنعه (نام قبيله) مرا با شما از نظر خويشى و همسايگى و حقى كه بر من داريد پيوندى است ، شنيده ام به سوى اين مرد شتافته ايد، هم اكنون داستانى را براى شما نقل مى كنم كه از خود او شنيدم : ميان مكه و مدينه راه مى پيمودم ناگهان احساس كردم قضيب و چوبدستى روى شانه ام قرار گرفته است روى برگرداندم ديدم مختار بن ابى عبيده است به من گفت : يا شيخ درباره اين شيخ چه مى گويى ؟ گفتم كدام شيخ ؟ گفت : على بن ابيطالب گفتم او را به گوش و چشم و زبان و دل دوست دارم و ولاى او را خواهانم ولى او گفت : من با چشم و گوش و دلم به او كينه مى ورزم و بغض او را در دل دارم وقتى اين داستان براى مردم بازگو شد مردم به سويدبن عطيه (يا علقمه) گفتند: اييت الا تثبيطا من ال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله و نصره النعثل حراق المصاحف(١٥) يعنى تو مى خواهى مردم را از آل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله منصرف سازى و به نصرت و دفاع از عثمان بر انگيزى عثمانى كه سوزاننده مصاحف است سويد گفت : شما عثمان را سوزاننده حراق مصاحف مى خوانيد، ولى سوگند به خدا داستانى را برا شما بازگو مى كنم كه از زبان على بن ابيطالبعليه‌السلام شنيدم كه مى گفت : اى مردم از خدا بترسيد مبادا درباره عثمان دچار گزافه گويى و غلو گرديد، و از گفتن حراق المصاحف درباره او دست برداريد. سوگند به خدا او مصاحف را نسوزانيد مگر در حضور جمعى از ما كه ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بوديم و ما آن را جمع نموديم گفت : نظر شما درباره اين مصاحف (كه سوزانده شد) چيست ؟ چون مردم در قرائت قرآن دچار اختلاف بودند و هر يك از آنها به ديگرى مى گفت : قرائت من بهتر و افضل از قرائت تو است و از اينگونه سخنها كه شبيه به كفر بود با هم مبادله مى كردند ما گفتيم : اى اميرالمؤ منين راءى تو چيست ؟ فرمود: از نظر من مصلحت در اين است كه مردم بر يك قرائت و بر يك مصحف ، متحد گردند زيرا وقتى شما هم اكنون درباره قرائت قرآن دچار اختلاف نظر هستيد، قطعا اختلاف مردمى كه از پس شما مى آيند شديدتر خواهد بود. گفتم : راءى شما خوب و پسنديده است علىعليه‌السلام گفت : سوگند به خدا اگر من در زمان عثمان زمامدار مى بودم همان عملى را درباره مصاحف پيش مى گرفتم كه عثمان بدان دست يازيد.

مردم به سويد گفتند: سوگند به آن خدايى كه جز او نيست تو را سوگند مى دهيم آيا اين سخن را از دهان حضرت علىعليه‌السلام شنيدى ؟

سويد گفت : سوگند به آن خدايى كه بى همتاست من اين سخن را از على بن ابيطالبعليه‌السلام شنيدم

نويسنده كتاب المبانى پس از گزارش اين قضيه ، يادآور مى شود كه اين حديث و تاريخچه آن ، دليل بر تاءكيد كار عثمان در تدوين مصحف و سوزاندن مصاحف ديگر است و اين كار توسط همه صحابه صورت گرفت !نظير همى حكايت نيز در مقدمه شهرستانى آمده است(١٦)

ولى بعضى از خاورشناسان مانند بلاشر و ديگران معتقدند كه علىعليه‌السلام كار عثمان را منحصرا در جمع آورى و تدوين قرآن تاءئيد نموده ، و از وى دفاع كرده است و منظور آن حضرت ، دفاع از عثمان در سوزاندن مصاحف نبوده است علىعليه‌السلام صرفا از آن جهت به دفاع از كار عثمان پرداخت كه به تعدد و تنوع مصاحف خاتمه بخشد. از جمله مصاحفى كه به صورت پراكنده بر روى برگها و پوست و استخوان شانه شتر و گوسفند و چوبهايى كه بر محمل اشتران مى نهادند و چريده هاى خرما كه به صورتى پريشان نگارش يافته بود، عثمان توانست بدينوسيله غائله اختلاف قرآن ها را از ميان بردن آثار پراكنده اى كه بيم آن مى رفت بسترد و مردم را بر يك مصحف متحد سازد و از اين طريق توانست در ميان مردم همبستگى ايجاد نمايد.

نكته اى ظريف

زراره از امام صادقعليه‌السلام پرسيد:

از كجا فهميديد كه در وضو به قسمتى از سر بايد مسح كرد نه به همه آن ؟

ا مامعليه‌السلام در جواب وى فرمود:

لمكان الباء به جهت وجود باء كه در آيه وضو بكار رفته است و از ظاهر آن چنين بر مى آيد كه تنها مسح كردن قسمتى از سر لازم است نه تمام آن

بايد از قرآن دليل بياورى و الا گردنت را مى زنم

حجاج بن يوسف ثقفى (استاندار خونخوار عبدالملك در كوفه) بوده و با شيعيان و ياران اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام دشمنى بسيار داشت و حتى ظن شيعه و طرفدار علىعليه‌السلام بودن در مورد يك نفر كافى بود كه حجاج او را به قتل برساند. عامر شعبى مى گويد: شبى حجاج مرا طلبيد، هراسان شدم ، برخاسته و نزدش رفتم ، ناگهان در كنار مسند او سفره اى چرمين ديدم پهن شده (رسم بود كه افراد را روى آن مى كشتند) و شمشير تيزى در كنار آن بود. سلام كردم ، جواب سلام مرا داد و گفت :

نترس به تو امشب تا فردا ظهر امان دادم و مرا در كنار خود نشاند. سپس ‍ به يكى از دژخيمان اشاره كرد، او رفت و مردى را كه با طناب و زنجير بسته بودند، آورد و در برابر حجاج نشانيد. آنگاه حجاج به من رو كرد و گفت : اين شيخ (سعيد بن جبير) مى گويد: حسن و حسين دو پسر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند. بايد از قرآن در اين باره دليل بياورد و گرنه هم اكنون (با اين شمشير روى اين چرم) سرش را از بدنش جدا مى سازم

گفتم : لازم است كه او را زنجير و بند آزاد سازيد كه اگر دليل از قرآن آورد آزاد شود و گرنه با اين شمشير نمى توان كه زنجير را قطع كرد. خواه و ناخواه بايد اين زنجيرها را از بدنش جدا كرد و آنگاه او را كشت ، حجاج دستور داد بند و زنجير را از بدن او جدا كردند. خوب به او نگاه كردم ، ناگهان ديدم سعيد بن جبير مفسر قرآن و يار و شاگرد خاص امام سجادعليه‌السلام است اندوهگين شدم و با خود گفتم : چگونه مى توان در مورد اينكه حسن و حسينعليه‌السلام پسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند استدلال كرد؟ ناگهان صداى حجاج بلند شد كه به سعيد مى گفت : دليل خود را از قرآن در مورد اينكه حسن و حسين پسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند چنانكه ادعا مى كنى بياور، و گرنه گردنت را مى زنم سعيد گفت : به من مهلت بده حجاج چند لحظه سكوت كرد و دگر بار گفت : دليل خود را بياور! سعيد گفت : اندك مهلت بده حجاج پس از لحظاتى ، براى سومين بار گفت : به تو مى گويم ، دليل خود را از قرآن بياور كه چگونه مى توان گفت حسن و حسين دو فرزند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند؟ سعيد اندكى فكر كرد و سپس گفت :

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم و وهبنا له اسحاق و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصاحبين .

و اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم) و هر كدام را هدايت كرديم و نوح را نيز قبلا هدايت كرده ايم و از فرزندان او (ابراهيم) داود و سليمان و ايوب و يوسف و هارون را (هدايت كرديم) و اين چنين نيكوكاران را پاداش ‍ مى دهيم و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس ، هر كدام از صالحان بودند.(١٧)

پس از خواندن اين آيات ، سعيد پرسيد: نام عيسى در اين آيه به چه عنوان آمده است ؟!

حجاج گفت : به عنوان اينكه از ذريه (فرزندان) ابراهيم است

سعيد گفت : با اينكه عيسى پدر نداشت در عين حال به عنوان ذريه (فرزند) ابراهيمعليه‌السلام به شمار آمده است ، زيرا عيسى فرزند مريم دختر ابراهيم بود، از اين رو عيسى به عنوان فرزند ابراهيم خوانده شده بنابراين بطريق اولى ، مى توان گفت : حسن و حسين دو پسر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند زيرا مادرشان دختر بدون واسطه پيامبر است

حجاج از اين استدلال دقيق و محكم قانع شد، دستور داد ده هزار دينار به سعيد بن جبير دادند و او را آزاد ساخت شعبى مى گويد: وقتى صبح شد، با خود گفتم شايسته است نزد اين (شيخ) بروم و از محضرش معانى قرآن را بياموزم به سراغ او رفتم و او را در مسجد يافتم در حالى كه دينارها را در كنارش تقسيم كرده و آنها را به فقراء صدقه مى داد. مرا كه ديد فرمود: اينها همه به بركت حسن و حسينعليه‌السلام است ، اگر در يك مورد اندوهگين مى شويم ، هزاربار خشنود مى گرديم و از همه بالاتر خدا و رسولش خشنود مى شوند.(١٨)

۱۴

شرف الاشرف دختر سيد بن طاووس حافظ قرآن

وى در سن ١٢ سالگى تمام قرآن را حفظ كرد و همچون خواهرش فاطمه زنى اهل فضل و كمال بود. پدرش سيد بن طاووس به فرزند خود مى نويسد:

فرزندم خواهرت شرف الاشرف را، اندر زمانى قبل از بلوغ نزد خود فراخواندم ، به مقدار توان و آمادگيش دستورات دينى را برايش بيان كردم ، و به او خاطر نشان ساختم كه بلوغ ، شرافت و كرامتى است كه خداوند به بنده اش مى دهد، و اين افتخار نصيب تو نيز شده است

در كتاب امان الاخطار شخصيت معنوى دخترش را چنين ترسيم كرده است در كتاب سعد السعود خود نوشته است :

من قرآن كاملى بر دخترم شرف الاشرف كه حافظ قرآن است وقف نمودم ، او قرآن را در سن ١٢ سالگى حفظ كرده است(١٩)

۱۵

كشتار معلمين قرآن در بئر معونه

سال سوم هجرت با تمام حوادث تلخ و آموزنده خود پايان يافت ، سال چهارم هجرت با هلال محرم آغاز گرديد، و ماه صفر همان سال ، ابوبراء وارد مدينه شد. پيامبر او را به آيين اسلام دعوت نمود، ولى او نپذيرفت ، و دورى هم نجست به حضرتش عرض كرد: اگر سپاه تبليغ نيرومندى را روانه صفحات نجد كنيد، اميد است ايمان بياورند زيرا تمايلات آنها به توحيد زياد است پيامبر فرمود: از حيله و مكر و عداوت و دشمنى مردم نجد خائفم ، مى ترسم فاجعه رجيع كه منجر به كشته شدن رجال علمى و تبليغى گرديد، تكرار شود. ابوبراء گفت : ستون اعزامى شما در پناه من هستند و من ضمانت مى كنم كه آنها را از هر حادثه سوء حفظ نمايم

چهل تن از رجال علمى اسلام كه حافظ قرآن و احكام بودند به فرماندهى منذر رهسپار منطقه نجد گرديدند و در كنار بثر معونه منزل كردند. پيامبر نامه اى را كه مضمون آن دعوت به آيين اسلام بود به يكى از سران نجد به نام عامر بن الطفيل نوشت و يكى از مسلمانان ماءمور شد كه نامه رسول خدا را به عامر برساند. او نه تنها نامه رسول خدا را نخواند، بلكه حامل نامه را نيز به قتل رسانيد، و از عشاير و قبايل اطراف كمك طلبيد و منطقه اى كه سپاه تبليغى در آنجا فرود آمده بودند با نيروهاى عامر محاصره شد. سپاه تبليغى اسلام ، نه تنها مبلغان ارشد و زيردستى بودند بلكه مردمى شجاع و رزمنده به شمار مى رفتند؛ آنان تسليم را براى خود عار و ننگ دانستند، دست به قبضه شمشير بردند و پس از جنگى خونين ، همگى آنها شربت شهادت نوشيدند، جز كعب بن زيد كه با بدن مجروح خود را به مدينه رساند و جريان را اطلاع داد.(٢٠) -

اين فاجعه جانسوز و بزرگ ، عالم اسلام و مسلمانان را سخت ناراحت ساخت و مدتها پيامبر به ياد شهداى بئر معونه بود. اين حادثه جانگداز از نتايج سوء شكست احد بود كه جراءت قبايل اطراف را براى كشتن مسلمانان زياد كرده بود.

قرآن و مفاتيح نورانى

در تاريخ شنبه آخر جمادى الثانى ٩٤ جناب حاج ملا على بن حسن كازرونى از كويت به شيراز آمدند و براى درمان بيماريشان به بيمارستان نمازى مراجعه كردند. همراه ايشان دو كتاب مفاتيح الجنان و قرآن مجيد بود كه در مورد آنها گفت كه به قصد شما آورده ام و اين دو هديه را داستانى زيباست

مفاتيح شما كه مطلعيد كه من در كودكى بى پدر و مادر شدم و كسى مرا به مكتب نفرستاد و بيسواد بودم تا سالى كه به عزم درك زيارت عرفه به كربلا مشرف شدم ، روز عرفه برخاستم مشرف شدم از كثرت جمعيت راه عبور مسدود بود بطورى كه نمى توانستم به حرم مشرف شوم و هر چه فحص ‍ كردم يكنفر باسواد را كه مرا زيارت دهد و يا او زيارت وارده بخوانم كسى را نديدم شكسته و نالان حضرت سيد الشهدا را خطاب كردم :

آقا آرزوى زيارتت مرا اينجا آورده ، سوادى ندارم كسى هم نيست مرا زيارت دهد. ناگاه سيد جليلى دست مرا گرفت و فرمود:

با من بيا. پس از وسط انبوه جمعيت راه باز شد، پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شديم ، زيارت وارث و امين الله را با من خواند و پس از زيارت به من فرمود: پس از زيارت وارث و امين الله را مى توانى بخوانى و آنها را ترك مكن و كتاب مفاتيح تماما صحيح است و يك نسخه آن را از كتابفروشى شيخ مهدى درب صحن بگير. حاج على ادامه مى دهد: در آن حال متذكر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سيد الشهداء را كه چطور اين آقا را براى من رسانيد و در چنين ازدحامى موفق شدم ، پس سجده شكرى بجا آوردم چون سربرداشتم آن آقا را نديدم هر طرف كه رفتم او را نديدم ، از كفشدارى پرسيدم ، گفت : آن آقا را نشناختم ، خلاصه چون از صحن خارج شدم و شيخ مهدى كتابفروش را ديدم پيش از آن كه از او مطالبه كتاب كنم اين مفاتيح را به من داد و گفت : نشانه صفحه زيارت وارث و امين الله را گذاشته ام ، خواستم قيمت آن را بدهم ، گفت پرداخته شده است و به من سفارش كرد كه اين مطلب را فاش نكن چون به منزل رفتم پيش خود گفتم كاش از شيخ مهدى پرسيده بودم از كسى كه حواله مفاتيح براى من به او داده است از خانه بيرون آمدم كه از او بپرسم فراموش كردم و از پى كار ديگرى رفتم مرتبه ديگر به قصد اين پرسش از خانه بيرون شدم باز فراموش ‍ كردم ، خلاصه تا وقتى كه در كربلا بودم موفق نشدم

سفرهاى ديگر كه مشرف مى شدم در نظر داشتم اين پرسش را بكنم تا سه سال هيچ موفق نشدم پس از سه سال كه موفق به زيارت شدم شيخ مهدى مرحوم شده بود. (رحمه الله عليه)

و اما قرآن پس از عنايت مزبور به حضرت سيد الشهداء متوسل شدم كه چون چنين عنايتى فرموديد خوب است توانايى قرآن خواندن را نيز مرحمت فرماييد. شبى آن حضرت را در خواب ديدم ، پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نيست و فرمود مى توانى تمام قرآن را بخوانى

پس از آن اين قرآن مجيد را شخصى از مصر برايم هديه آورد و من مرتب از آن مى خوانم و از آن پس هر كتاب حديث عربى را مى توانم بخوانم(٢١)

اشتياق به تلاوت قرآن در ميان اصحاب

اهتمام صحابه و ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در قرائت و حفظ قرآن در حد بسيار بالايى بود، چنانچه بخارى و مسلم با وسائطى از ابو موسى اشعرى نقل كرده اند كه مى گفت : من دوستان خود را از صداى آنها به هنگامى كه شبها در منزل بسر مى بردند مى شناختم و خانه هاى آنها را تشخيص مى دادم در حالى كه در روز از پيدا كردن خانه هاى آنها عاجز بودم ، زيرا شبها قرآن مى خواندند و چون به صداى آنها آشنا بودم از طريق صوت قرآن در شب و تاريكى به خانه هاى آنها رهنمون مى شدم. (٢٢)

اولى الامر چه كسانى هستند؟

جابرين عبدالله انصارى مى گويد: هنگامى كه آيهاطبيعوا الله و اطبيعوا الرسول و اولى الامر منكم (٢٣) نازل شد، به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گفتم : ما خدا و رسولش را شناخته ايم ، اما اولى الامر كه اطاعت آنها بر ما واجب شده ، چه كسانى هستند؟ گفت : آنان جانشينان من و امامان پس از من هستند. نخستين آنها على است و سپس به ترتيب : حسن بن على ، حسين بن على ، على بن الحسين ، محمد بن على كه در تورات به باقر معروف است و تو زمان او را درك خواهى كرد، هر وقت او را ديدى سلام مرا به او برسان و پس از او به ترتيب : جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على اين موسى ، محمد بن على ، على ين محمد، حسن بن على و پس از او فرزندش كه نام و كنيه او با نام و كنيه من يكى است خداوند او را بر همه جهان حاكم مى سازد و اوست كه از نظر مردم پنهان مى شود و غيبتش ‍ طولانى خواهد بود، تا آنجا كه تنها كسانى كه ايمانشان استوار و آموزنده و عميق است بر عقيده خود به امامت او باقى مى مانند.(٢٤)

برنارد شاو فيلسوف شهير انگليسى

او مى نويسد:

محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بزرگترين پيامبران است و هرگاه بر دنياى كنونى حكومت مى كرد كليه عقده ها و مشكلات بشريت را يكى پس از ديگرى با سرانگشت حكمت و ردايت خود مى گشود من معتقدم كه دين محمد يگانه دينى است كه با تمام ادوار زندگى بشرى مناسب است و قابليت آن را دارد كه توجه هر نسلى را به خود جلب كند.

اينگونه شما از آيات پند بگيريد

خيزران همسر مهدى ، خليفه عباسى و مادر هادى و رشيد بود. او در قصر مجللى زندگى مى كرد و عده زيادى از بانوان هاشمى و غير هاشمى از جمله زينب دختر سليمان بن على در خدمتش بودند. سن زينب از تمام زنان هاشمى بيشتر و نزد خليفه وقت مقامى از همه رفيع تر داشت مهدى عباسى به خيزران دستور داده بود كه اغلب ملازم زينب باشد و از اخلاق و آداب او پيروى كند، مى گفت او پيرزن فهميده و دانايى است ، يك عمر در خاندان بنى عباس زندگى كرده و محضر گذشتگان ما را درك نموده است

روزى يكى از خدمتگزاران خيزران ، نزد بانوى خود آمد و گفت : زن زيبا و جذابى را كه لباسى كهنه دربردارد و حاضر نيست نام خود را بگويد اذن حضور مى خواهد. خيزران اجازه داد. طولى نكشيد كه زنى در كمال صباحت و جمال با لباسى پست و بى ارزش وارد شد و با زبان شيرين و فصيح چند جمله صحبت كرد. خيزران پرسيد: شما كيستى ؟ جواب داد: من مزنه زن مروان بن محمد آخرين خليفه اموى هستم كه روزگار با من چنين كرده است ، به خدا قسم اين لباس كهنه اى كه دربردارم از آن خودم نيست و به عاريت گرفته ام از وقتى كه خلافت به شما منتقل گرديد علاوه بر فقر و تهيدستى ، در آميزش و معاشرت با مردم نيز دچار ناامنى شده ام ، اكنون به اينجا آمده ام كه به من اجازه دهيد با هر صورت و كيفيت كه باشد در پناه شما زندگى كنم تا عمرم بسر آيد و دعوت الهى فرا رسد.

در مدتى كه مزنه صحبت مى كرد زينب دختر سليمان بن على همان پيرزن عالي مقام ، در كنار خيزران نشسته بود و به گفته هاى او گوش مى داد. خيزران جوان از سخنان آن زن تيره روز سخت متاءثر شد و اشك ريخت ولى زينب سالخورده نه تنها تاءثرى از خود نشان نداد، بلكه در كمال خشونت و دل سختى گفت : اى مزنه ، خداوند از بدبختيهاى تو نكاهد و آلام و مصائبت را كم نكند، آيا بخاطر دارى روزى را كه در حران بر همين بساط نشسته بودى ، من نزد تو آمدم و درخواست كردم كه جسد ابراهيم امام را به من بدهى تا به خاكش بسپارم ، تو دستور بيرون راندن مرا دادى و مى گفتى زنان را به مداخله در آراء رجال چه كار؟ اما شوهرت ، مروان بهتر از تو با من رفتار كرد زيرا نزد وى رفتم و جنازه را در اختيارم گذارد. مزنه به زينب گفت : اين بدبختى كه هم اكنون دامنگيرم شده بر اثر كارهاى ناروايى است كه مرتكب شده ام ، گويى تو اعمال بد مرا خوب و پسنديده تلقى كرده اى كه خيزران را به اعمالى نطاير آنها وا مى دارى با آنكه امر خليفه تو اين است كه او را به خوبى و نيكى تشويق كنى و نگذارى بدى را به بدى تلافى كند تا موقع و مقامش محفوظ بماند و مانند من بدبخت نشود. اين را گفت و با ديده گريان از مجلس خارج شد. خيزران كه نمى خواست آشكار با زينب مخالفت كند، به بعضى كنيزان خود با اشاره فهماند كه زن را به يكى از مقصوره هاى كاخ ببرند و محرمانه دستور داد لباس و وضعش را تغيير دهند و به وى احسان نمايند. مهدى عباسى پس از پايان كار روزانه ، نزد همسرش آمد و زينب از اتاق خارج شد. خيزران جريان آمدن مزنه و سخنان زينب و دستور خود را براى شوهر شرح داد، مهدى ، كنيز ماءمور پذيرايى را مزنه را احضار نمود و سؤ ال كرد: موقعى كه خواستى مزنه را به مقصوره كاخ ببرى چه مى گفت ؟ جواب داد: در فلان رهگذر باغ به او رسيدم كه نزديك بود از در خارج شود و ديدم اشك مى بارد و اين آيه را مى خواند:

و ضرب الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه ياءتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت با نعم الله فاذا قهاالله لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون (٢٥)

خداوند شهرى را مثل مى زند كه در آن امنيت كامل حكمفرما بود، مردمش ‍ با اطمينان خاطر زندگى مى كردند و ارزاق فراوان از هر طرف به آن وارد مى شد تا آن كه اهل آن شهر كفران نعمت كردند، خداوند لباس بدبختى در برشان پوشاند و طعم گرسنگى و ناامنى را به آنان چشانيد و اين كفر را بر اثر اعمال نادرست خويش ديدند.

مهدى عباسى كه سخت تحت تاءثير قرار گرفته بود بسيار گريست و خيزران گفت : به خدا اگر درباره او اين دستور را نمى دادى و از وى نگاهدارى نمى كردى ديگر با تو حرف نمى زدم و سپس رفتار بى رحمانه و خشن زينب را تقبيح كرد و گفت : اگر نه اين بود كه زينب مسن ترين زنان خاندان عباسى است او را طرد مى نمودم و سوگند ياد مى كردم كه هرگز با وى سخن نگويم(٢٦)

تكريم حاملان قرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

يا اباذر!من اجلال الله : اكرام ذى الشيبه المسلم و اكرام حمله القرآن العاملين به و اكرام السلطان المقسط

مكارم الاخلاق / ٤٦٧، و امالى الطوسى ٢/١٤٩، و نوادر الراوندى /٧

اى ابوذر! از بزرگداشت خداست احترام سالخوردگان مسلمان ، و تكريم حاملان قرآن كه عمل به آن مى كنند، و گراميداشت زمامدار دادگر.

الم ، جلوه اى از اوصاف خداوند است

ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود، روايتى از على بن موسى الرضاعليه‌السلام آورده است كه گفت : از امام جعفر صادقعليه‌السلام راجع به الم سؤ ال شد، آن حضرت در پاسخ گفتند: الف ناظر بر شش صفت از صفات خداوند است :

١ - ابتدا : زيرا خداوند است كه آفرينش همه مخلوقات را آغاز كرد و الف نيز ابتدا و آغاز حروف تهجى است

٢ - استواء : چون خداوند عادل و مستوى و راست است و الف نيز راست بوده و ميل و انحرافى از طريق اعتدال و استوا در آن وجود ندارد.

٣ - انفراد : خداوند فرد و تنهاست ، چنان كه الف نيز چنين است

٤ - اتصال خلق با خداوند : چون خداوند هيچگونه اتصال و پيوند و احتياجى به خلق ندارد بلكه اين خلقند كه وابسته به او و متصل به وى مى باشند.

٥ - انقطاع خداوند از غير : الف نه تنها با حروف ديگر پيوندى ندارد و از آنها منقطع است بلكه حروف ديگر بدو پيوسته و محتاج به آن مى باشند، خداوند نيز با تمام صفات خود از خلق مباين و جداست

٦ - الفت : معنى الف الفت نيز هست و همانگونه كه خداوند منشاء الفت مردم و خلق با يكديگر است ، الف نيز مبداء تاءليف حروف مى باشد، پس ‍ الف عامل اصلى ائتلاف حروف است .!(٢٧)

فاطمه مالك مفسره اى عاليقدر

اين خانم نويسنده كتاب گنجينه سعادت يا تفسير سوره مباركه نور است اين اثر در سال ١٣٨٢ قمرى در ١١٩ صفحه نگاشته شده است و تاكنون در دو نوبت به چاپ رسيده است آيت الله العظمى نجفى مرعشى بر اين نوشته تقريظى دارند كه قسمتى از آن چنين است :

... تفسيرى كه از رشحات مخدره مكرمه ، عالمه فاضله ، حضرت عليه خانم مالك طهرانيه زيد توفيقها و كثر امثالها مى باشند، تفسيرى است بسيار سليس و روان ، با عبارات شيرين و الفاظ دلنشين ، و بسى جاى شكر است كه امثال ايشان ، موفق به تربيت و تعليم مخدرات محترمات بوده باشند. و چقدر بجا و بموقع است كه بانوان زمان ، تاءليفى از خود به يادگار بگذارند، حقير از ساحت قدس الهى توفيق بيشترى را به جهت اين نويسنده عاليقدر عليه النساء فى عصرها مسئلت مى نمايم در اينجا ترجمه و تفسير مختصر يكى از آيه هاى اين سوره مباركه از اين كتاب نقل مى شود.

(از مقاتل مرويست كه اسماء بنت ابى مرشد را غلامى بود، وقتى به خانه درآمد، اسماء لباسش را بيرون كرده بود، نخواست غلام با آن حال او را ببيند، پس از آمدن او كراهت يافت به رسول خدا معروض داشت كه اين غلامان و خدمتكاران ما، در سراى ما مى آيند، در اوقاتى كه ما را از آن كراهت مى باشد)، اين آيه نازل شد:

يا ايها الذين امنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلوه الفجر وحين تضعون ثباتكم من الظهيره و من بعد صلوه العشاء و ثلاث عورات لكم (٢٨)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مردان و زنان ، بايد غلامان و كنيزكان و فرزندان شما در موقع ورود به جايگاه شما اجازه بطلبند و بعد داخل شوند، بخصوص در سه موقع كه شما خلوت مى كنيد.

يكبار قبل از نماز صبح كه تازه از خواب برمى خيزيد، زيرا آن زمان وقت تغيير لباس است و داخل شدن اشخاص مذكور مورد ندارد.

و بار دوم وقت ظهر است كه براى استراحت لباسهاى خود را در مى آوريد.

و بار سوم بعد از نماز عشاء كه نزديك نصف شب است چون آنوقت هم ، موقع خواب و استراحت عمومى است و نبايد كسى بى اجازه داخل جايگاه خواب شود.

چون اين سه ، موقع خلوت و سبب خاطر جمعى ، ممكن است قسمتى از بدن كه عورت است پوشيده نباشد، زيرا ستر عورت لازم مى باشد.

پس در اين مواقع ، اشخاص بدون اجازه نمى توانند داخل شوند، و اين اذن خواستن براى غلامان و كنيزان و فرزندان است ، اما غير از اينها در غير اين سه وقت هم بدون اجازه نمى توانند وارد منزل و يا جايگاه كسى شوند.(٢٩)

زيد بن ثابت نويسنده وحى

خارجه بن زيد مى گفت : عده اى بر زيد بن ثابت وارد شدند و از او درخواست كردند حديثى و داستانى را از زبان پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله بازگو نمايد.

زيد بن ثابت گفت : چه داستانى از زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گزارش كنم ؟ من همسايه آن حضرت بودم و هر وقت وحى نازل مى گرديد مرا احضار مى كرد و من آن را مى نوشتم(٣٠)

بسم الله الرحمن الرحيم ، سم را خنثى كرد

هنگامى كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از جنگ خيبر با فتح و پيروزى بازگشت ، زنى از يهوديان گوسفندى را سر بريده و ذراع آن را بريان نمود. و مسموم گردانيد، سپس به حضور پيامبر آمده اظهار ايمان و مسلمانى كرد و آن ذراع مسموم را نزد آن حضرت گذاشت پيامبر فرمود: اين چيست ؟ عرض كرد: پدر و مادرم فداى شما، من از رفتن شما به سوى خيبر نگران بودم زيرا من اين يهوديان خيبر را مردانى محكم و شجاع مى دانستم ، بره اى داشتم كه آن را همانند فرزندى براى خود مى پنداشتم و اطلاع داشتم كه شما به ذراع گوسفند علاقه داريد از اين روى نذر كردم كه اگر به سلامت مراجعت فرموديد آن بره را ذبح كنم و ذراع آن را بريان كرده براى شما بياورم و اكنون كه شما به سلامت برگشتيد من به نذر خود وفا كرده ام و اين ذراع همان گوسفند است حضرت على بن ابيطالبعليه‌السلام و براء بن معرور نيز در حضور پيامبر بودند. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نان طلبيد نان آوردند، براء دست برد و لقمه اى از آن ذراع برگرفت و در دهان گذاشت حضرت علىعليه‌السلام فرمود:

اى براء، بر رسول خدا پيشى نگير. براء كه مردى بيابانى بود در جواب گفت : گويا پيامبر را بخيل مى دانى ! علىعليه‌السلام فرمود: نه ، من رسول خدا را بخيل نمى دانم بلكه تجليل و احترام مى كنم

نه براى تو و نه براى احدى روانيست كه در گفتار و كردار يا در خوردن و آشاميدن بر رسول خدا پيشى بگيرد. براء گفت : من رسول را بخيل نمى دانم حضرت علىعليه‌السلام فرمود: من از اين جهت نگفتم بلكه مقصود من اين است ذراع را زنى آورده كه يهودى بوده و اكنون وضع او درست روشن نيست اگر به امر رسول الله از اين گوشت بخورى او ضامن سلامتى تو است ولى اگر بدون امر آن حضرت بخورى كار تو به خودت واگذار مى شود. در اثناء اين گفت و گو براء لقمه را جويد و پايين برد ناگهان ذراع گوسفند به زيان آمد كه يا رسول الله از من نخوريد كه مسموم هستم و در پى آن حال براء تغيير يافت و كم كم در حال جان دادن افتاد و پس از لحظاتى قالب تهى كرد و از دنيا رفت ، پيامبر امر كرد كه آن زن را بياورند.

حضرت به او روى كرد و فرمود: چرا چنين كردى ؟ پاسخ داد: براى اينكه از ناحيه شما رنج و آزار و ناراحتى زيادى متوجه من گرديده است چنانكه پدر، عمو، شوهر، برادرم و فرزندم را كشتى ، من با خود گفتم اگر محمد پادشاهى است كه من بدين وسيله او را مسموم كرده و انتقام خود را از او گرفته ام و اگر پيامبر خداست (چنانكه خودش ادعا مى كند و وعده فتح مكه و پيروزى را مى دهد) كه خداوند او را نگهدارى مى كند و اين سم به او آسيبى نخواهد رسانيد. پيامبر فرمود:

راست گفتى كه آنگاه افزود: مرگ براء تو را مغرور نسازد، زيرا او از رسول خدا پيشى گرفت خداوند او را بدين وضع دچار كرد و اگر به امر رسول خدا مى خورد خداوند او را حفظ مى كرد و از اين گوشت مسموم آسيبى نمى ديد. سپس رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله عده اى از اصحاب نيك خود چون سلمان ، مقداد، ابوذر، عمار، صهيب و بلال را طلبيد. وقتى كه آمدند به آنان امر كرد همگى بنشينيد و دور آن ذراع حلقه بزنيد. آنگاه پيامبر دست مبارك خود را روى آن گذاشت و فرمود:

بسم الله الشافى بسم الله الكافى بسم الله المعافى بسم الله الذى لا يضر مع اسمه شى و ال دواء فى الارض و لا فى السماء و هو السميع العليم(٣١)

سپس گفت ، به نام خدا بخوريد و خود آن حضرت خورد و ياران نيز خوردند تا سير شدند و بعد هم آب نوشيدند و امر كردند آن زن را محبوس ‍ كنند. روز دوم دستور داد آن زن را آوردند، رسول الله به او فرمود: آيا نديدى كه همه اينها از آن ذراع مسموم خوردند پس چگونه ديدى عنايت پروردگار را در دفع شر آن از پيامبر و يارانش ؟ عرض كرد: يا رسول الله من تاكنون در نبوت شما در ترديد بودم ولى اكنون يقين پيدا كردم كه شما فرستاده خداييد و اينك شهادت مى دهم كه لا الله الا الله و حده لا شريك له و انك عبده و رسوله(٣٢) .

۱۶

معاويه شاگرد ناخلف

اين ، محجوب از امام باقرعليه‌السلام درباره معاويه چنين نقل كرده است كه گفت :

وقتى معاويه در حضور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله به نگارش وحى مشغول بود با دست خود و شمشير اشاره به بر و پهلوى معاويه كرد و گفت :

اگر كسى روزگارى را درك كند كه اين شخص امير و فرمانرواى مردم باشد او سزاست كه بر و پهلوى وى را با شمشير بدرد.(٣٣)

اعزام معلم قرآن

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از اقراء برخى از بزرگان صحابه و اطمينان نسبت به قرائت صحيح آنها، آنان را به مدينه گسيل مى داشت تا قرآن را به مردم آن سامان تعليم دهند. طبق روايت بخارى نخستين كسانى كه به همين منظور وارد مدينه شدند، مصعب بن عمير و عبدالله بن ام مكتوم بودند، بعدها عمار و بلال نيز براى تعليم قرآن به مدينه رفتند. پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از فتح مكه ، معاذبن جبل را براى تعليم قرآن در آنجا گماشت و نيز هر كسى كه از مكه به مدينه مهاجرت مى كرد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وى را براى فراگرفتن قرآن به يكى از قراء و حفاظ قرآن مى سپرد. همزمان با حيات پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، مركزى شبيه به كانون نعليم قرائت قرآن و حفظ و تمرين آن بوجود آمد كه آن حضرت بر آن نظارت مى كردند و مردم را به آن تشويق و ترغيب مى نمودند و صحابه نيز سخت در اين راه مى كوشيدند و حتى اكثر اوقات و فرصتهاى زندگانى بعضى از آنها به قرائت و حفظ قرآن مصروف مى گشت تا جايى كه هميشه براى ارائه محفوظات قرآنى خود آمادگى كافى و دقيق داشتند.(٣٤)

قرآن با دو شاهد تاءييد مى شد

ابن ابى داود از قول يحيى بن عبدالرحمن بن حاطب چنين آورده كه : عمر بر ما وارد شد و گفت : هر كس چيزى از قرآن را، كه از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله به دست آورده ، بياورد. مردم آن زمان قرآن را بر صحيفه ها و لوحه ها و جريده هاى خرما مى نوشتند. عمر از هيچ كس چيزى را به عنوان قرآن قبول نمى كرد مگر آنكه دو شاهد در مقام گواه آن را تاءييد مى كردند.(٣٥)

نويسنده وحى توبيخ مى شود!!

مجلسى به نقل از صدوق (ره) مى نويسد: در مورد معاويه امر بر مردم مشتبه شد (يعنى برخى او را از رجال صالح به شمار آوردند)، چرا كه وى را كاتب وحى مى شناختند ولى اين سمت بيانگر هيچگونه فضيلتى نيست زيرا معاويه از اين لحاظ با عبدالله بن سعد بن ابى سرح تفاوتى ندارد يعنى در عين حال كه اين دو داراى سمت كتابت وحى بوده اند از منافقين زمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز به شمار مى رفتند. چون عبدالله بن سعد كسى بود كه مى گفت : سانزل مثل ما انزل الله او وحى را تحريف مى كرد به اين معنى كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به او مى فرمود: بنويس والله غفور رحيم ولى او مى نوشت والله عزيز حكيم يا به وى دستور مى داد كه بنويسد والله عزيز حكيم ولى او مى نوشت والله عليم حكيم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله چون مى دانست عبدالله سخن او را تحريف مى كند مى فرمودند: هو احد يعنى او يكى است و تفاوتى ايجاد نمى كند، اما عبدالله به مردم مى گفت : محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله نمى داند چه مى گويد، او چيزى مى گويد و من چيز ديگرى مى نويسم و در عين حال به من مى گويد هو واحد، هو واحد اگر گفته او با گفته من ، يكى باشد من هم مى توانم همانند آياتى كه خداوند متعال نازل كده ، نازل سازم به همين جهت خداوند متعال ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خود را آگاه ساخت و آيه و من اظلم ممن افترى و من قال سانزل مثل ما انزل الله را در توبيخ عبدالله نازل گردانيد. آنگاه كه عبدالله از نزول اين آيه در مورد كار خود آگاهى يافت متوارى شد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را هجو مى كرد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در مورد او چنين امر دادند: هر كه عبدالله بن سعد را بيابد اگر چه به پرده كعبه چنگ زده باشد بايد او را بكشد (يعنى رسول مكرم اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله با چنين فرمانى عبدالله را مهدورالدم كرد).

صدوق پس از پايان داستان مى گويد: علت اينكه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به عبدالله آنگاه كه وحى را دگرگونه مى نوشت مى فرمود: هو واحد اين بود كه عبدالله آنچه را مى خواست بنويسد و وحى الهى را تحريف نمايد بهمان صورت نگارش نمى يافت ، بلكه همانگونه نوشته مى شد كه پيامبر اكرم املاء مى كرد، يعنى منظور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از اين گفتار چنين بود كه عبدالله چه بخواهد تحريف كند و يا نخواهد بى اثر است ، چون وحى به همان صورت نوشته مى شود كه من آن را املاء مى نمايم و اگر او تحريف كند، جبرئيلعليه‌السلام آن را اصلاح مى نمايد.(٣٦) (و تحريف وى را به من اعلام مى كند).

۱۷

شما فقط بك جمله بگوييد كافى است

آنها كه سالها بد مردم منطقه را در فقر، گمراهى ، ذلت و افكار خرافى نگاه داشته بودند و بدون مزاحمت با غرور، نفرت و خود محورى به ستمگرى ، استثمار و بوالهوسى خويش ادامه مى دادند، هرگز نمى توانستند تحمل كنند كه او با گفتار كوبنده و نداى ملكوتى خود جامعه را بيدار كرده و به قيام وادارد و بدين وسيله اساسى سيادت و چپاولگريهاى آنان را ويران و حكومت جابرانه اشان را واژگون سازد. بويژه وقتى كه مى ديدند او با سخنان شيرين ، فضايل اخلاقى ، سوابق درخشان ، شرافت و اصالت خانوادگى مخصوص به خود، از حقوق مظلومين دفاع كرده و با خرافات و ستمگريها مبارزه مى كند و حقايقى كه با فطرت و عقلشان سازگار است بيان مى نمايد و اين امور بيشتر موجب جذب مردم شده و هر روز بر تعداد مؤ منين و طرفدارانش افزود مى گشت بيست و پنج نفر از بزرگان قريش از جمله وليد بن مغيره كه بزرگ آنها بود، ابوجهل ، ابى ، اميه ، عتبه و شبيه نزد ابوطالب آمده و گفتند: تو رئيس و بزرگ ما هستى ، نزد تو آمده ايم كه ميان ما و پسر برادرت (حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ) قضاوت كنى زيرا او خردمندان ما را بى عقل مى خواند و به خدايان ما دشنام مى دهد (اكنون ما يك پيشنهاد داريم) حضرت ابوطالب براى اينكه پاسخ آنها را داده باشد پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله را دعوت نموده ، عرض كرد: اى پسر برادر اينان قوم (و همشهرى) تو هستند از شما خواهشى دارند. آن حضرت فرمود: چه مى خواهند؟ سران قريش گفتند: (خواسته ما اين است كه) تو كارى به ما و خدايان ما نداشته باشى ، ما هم كارى با تو و خدايت نداريم

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله (كه مى دانست آنها افرادى جاه طلب اند) فرمود: شما يك سخن بگوييد تا بواسطه آن اختيار دار (پيروز بر) عرب و عجم گرديد. ابوجهل كه از اين پيشنهاد بسيار خوشحال شده بود (ولى نمى دانست كه آن سخن چيست) گفت : خدا پدرت را خير دهد ما ده سخن در اين راه مى گوييم آن حضرت فرمود بگوييد لا اله الا الله خداى جز خداى يكتا نيست آنان وقتى اين جمله را شنيدند چون آن را برخلاف عقايد و اهداف مادى خود مى ديدند سخت نگران شده گفتند:

آيا او چندين خداى ما را منحصر به يك خدا كرده ؟ اين بسيار شگفت انگيز است(٣٧) و با ناراحتى از جا بلند شده رفتند. پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز بدون اينكه از رفتار و گفتار آنها كوچكترين اثرى در وى بگذارد با كمال صداقت و قاطعيت به ابوطالب فرمود: اى عمو به خدا قسم اگر (بوسيله آنها با ديگران) خورشيد در دست راست و ماه را در دست چپم قرار گيرد من از اين سخن (دعوت به اسلام و يكتاپرستى) دست برنمى دارم تا اينكه آن را پياده كنم يا در اين راه شهيد گردم ابوطالب نيز عرض كرد:

تو كار خودت را انجام بده كه به خدا قسم من نيز از يارى تو دست برنخواهم داشت(٣٨) آرى ، از نشانه هاى حقانيت ، صداقت و موفقيت و موافقيت رهبر، صحت عمل صراحت در گفتار و قاطعيت در اجراى هدفش است ، چنانكه در مورد پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در داستان يادشده ديديم و علىعليه‌السلام نيز در برابر مخالفين خويش چنين بود و فرزند گرامى آن حضرت امام حسينعليه‌السلام هم در مقابل حكومت ستمگر و غاصب يزيد و در صحنه خونين كربلا همين روش را داشت و فرمود: من تن به ذلت نمى دهم و شهادت را براى خود سعادت مى دانم و امام خمينى نيز براى سرنگونى طاغوتيان ، شكست استكبار، پيروزى انقلاب و استقرار جمهورى اسلامى در ايران از همين صراحت و قاطعيت برخوردار بودند فرموده اند: ما مبارزه مى كنيم تا به احدى الحسينين نائل شويم يا پيروزى اسلام و نابودى دشمن و يا شهادت و جوار رحمت پروردگار و نيز در زمان تبعيد فرمودند: اگر هيچ دولتى مرا راه ندهد فرودگاه به فرودگاه مى روم و حرفم را مى زنم و بالاخره در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى با قاطعيت فرمود: جمهورى اسلامى نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.

هنگامى كه بعضى از اطرافيان مرحوم شيخ فضل الله نورى پيشنهاد كردند كه براى نجات جان خويش به يكى از سفارتخانه هاى بيگانه پناه ببرد، آن مرحوم يك بيرق خارجى را به آنان نشان داد و فرمود: اين را فرستاده اند كه من به درب خانه ام بزنم و در امان باشم ، اما رواست كه من پس از هفتاد سال كه محاسنم را براى اسلام سفيد كرده ام حالا بيايم بروم زير بيرق سفارت خارجى(٣٩) .

۱۸

منزلت حاملان قرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

حمله القرآن العاملون به ، حزب الله و اولياوه

جامع الاحاديث / ٧٤

حاملان قرآن كه به آن عمل مى كنند، حزب خداى و دوستان اويند.

علامه محمدباقر مجلسى بر آن است كه حاملان قرآن سه مرتبه دارند كه به شرح زير آورده است :

اول ، آن است كه لفظ قرآن را درست ياد گيرد و اين اول مراتب حاملان قرآن است و در اين مرتبه ، تفاضل به زيادتى علم قرائت و دانستن آداب و محسنات قرائت مى باشد و به زيادتى حفظ كردن و در خاطر داشتن سور و آيات قرآن

دوم ، دانستن معانى قرآن است و در زمان سابق چنين مقرر بوده است كه قاريان قرآن ، تعلم معانى نيز مى نمودند و اين مرتبه ، از دانستن لفظ بالاتر است و تفاضل در اين مرتبه ، به زيادتى و نقصان فهم معانى قرآن از ظهور و بطون مى باشد.

سوم ، عمل نمودن به احكام قرآن و متخلق شدن به اخلاقى است كه قرآن بر مدح آنها دلالت دارد و خالى شدن از صفاتى است كه بر مذمت آنها دلالت دارد. پس حامل حقيقى قرآن كسى است كه حامل الفاظ و معانى آن باشد و به صفات حسنه آن ، خود را آراسته باشد.

مشكاه الانوار / ٧٣، و عين الحياه / ٤٤٩

۱۹

فاطمه دختر حاج سيد على كويتى

پدرش از مبلغان دين بود، از لارستان حركت كرد و در كويت رحل اقامت افكند، دخترش فاطمه اهل فضل و دانش و تقوى بود، پا به پاى پدر در تبليغ و ارشاد مردم ، گام بر مى داشت در حسينيه اى كه پدرش به ارشاد مشغول بود، اين بانو بر منبر مى رفت و جمعيت بسيارى از زنان حضور مى يافتند. او حافظ قرآن بود و چنان بر آيات قرآن مسلط بود كه او را به كشف الايات تشبيه كرده بودند. هر آيه از قرآن كه تلاوت مى شد او مى گفت در كدام سوره است

مؤ لف كتاب رياحين الشريعه چنين نقل كرده است :

چون حقير چند سالى در كويت ، محرم و صفر در حسينيه ايشان (پدر فاطمه) منبر مى رفتم از اين جهت بدين مطلب وقوف پيدا كردم كه اگر آيه اى را نمى دانستم در كدام سوره است و نيز كشف الابيات در نزد حقير نبود به حاج سيد على عرض مى كردم و ايشان از مشاراليها (يعنى فاطمه) مى پرسيدند و جواب گرفته مى آوردند.(٤٠)

۲۰

قرآن و ادوار سه گانه

يكى از مفسران معاصر كه در مورد جمع و ترتيب قرآن به تحليل تاريخى پرداخته ، معتقد است كه اين كار در سه دوره صورت گرفته است :

١ - در عصر پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله

٢ - در زمان خلافت ابى بكر.

٣ - در دوره خلافت عثمان

در دوره اول ، قرآن تواءم با شاءن نزول آيات جمع آورى و تدوين شد، در دوره دوم يكى از كتاب وحى يعنى زيد بن ثابت به دستور ابى بكر و به تشويق عمر به جمع و ترتيب قرآن اقدام نمود با اين تفاوت كه در اين دوره شاءن نزول آيات را به كتابت در نياوردند. ولى هنوز اختلافاتى ناستوده و بى بنياد در قراآت به چشم مى خورد. در دوره سوم زمان قرآنى فراهم و مرتب شد كه اختلافات قراآت در آن ديده نمى شد.(٤١)

۲۱

فاطمه خواهر عمر بن الخطاب پاسدار قرآن

روزى عمر شمشير برداشت و به عزم ريختن خون پاك پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله به راه افتاد. در راه مردى از قبيله بنى زهره به او برخورد و پرسيد:

عمر، كجا مى روى ؟

گفت : مى خواهم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را به قتل برسانم

آن مرد گفت : چگونه مى توانى او را بكشى و از دست بنى هاشم و بنى زهره در امان باشى ؟

عمر گفت : معلوم مى شود تو هم دست از دين خود برداشته و پيرو او شده اى ؟!

آن مرد گفت : مى خواهى تو را از امر عجيبى مطلع سازم ؟ به راستى كه خواهر و دامادت از دين تو دست كشيده و به دين جديد گرويده اند.

عمر با خشم و عصبانيت رهسپار خانه خواهر شد.

در اين زمان خباب - از مهاجران بزرگوار - در خانه آنان بود و به آنان قرآن مى آموخت ، خباب قبل از ورود عمر متوجه شد و خود را پنهان ساخت عمر به درون خانه آمد، پرسيد: اين صداى چيست كه از خانه شما شنيده مى شود؟ آنان مشغول تلاوت سوره طه بودند.

گفتند: چيزى جز گفتگويى كه ميان ما رد و بدل مى شده ، نبود.

عمر گفت : گويا شما به دين جديد رو آورده ايد؟

دامادش گفت : گمان نمى كنى غير از دين تو،نيز دين حقى وجود داشته باشد؟

عمر بر او حمله برد و او را زير مشت و لگد گرفت

خواهر عمر، به دفاع از همسر خويش برخاست و عمر را از وى دور گردانيد عمر سيلى محكمى بر صورت وى زد كه صورتش خون آلود شد. خواهر با عصبانيت گفت : عمر، دين غير تو حق است اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله

عمر پس از نااميدى از آنان ، رو به آنها كرد و گفت : كتابى را كه مى خوانيد، به من دهيد تا من هم آن را قرائت كنم

عمر خواندن را مى دانست ، خواهرش در پاسخ گفت ، تو پليدىلا يمسه الا المطهرون (٤٢) (و اين كتاب را جز پاكان نبايد مس كنند). برخيز و غسل كن با وضو بگير.

عمر برخاست ، وضو ساخت و كتاب را برگرفت از آغاز سوره مباركه طه قرائت كرد تا به اين آيه رسيد:

اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوه لذكرى (٤٣)

بدرستى كه من معبودى هستم كه جز من معبودى نيست ، پس مرا عبادت كنيد و نماز را براى ياد من اقامه كنيد...

عمر گفت : مرا نزد پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله ببريد. خباب با شنيدن اين جمله از پناهگاه بيرون آمد و عمر را به منزل پيامبر برد و عمر بدين ترتيب اسلام آورد.(٤٤)

۲۲

تصميمى عجولانه و كفاره اى سنگين

مردى به نام اوس بن صامت(٤٥) همسرى داشت به نام خوله دختر خويلد يا (خوله ، دختر حكيم بن ثعلبه) و چون اوس بن صامت مردى عجول و تندرو بود و در يكى از ايام با عدم تمكين همسرش از لحاظ زناشويى مواجه گشت به شدت ناراحت و عصبى شد و به وى گفت :

انت على كظهر امى :

تو بر من بسان پشت مادرم بوده و بر من حرام هستى(٤٦)

اين مرد پس از آنكه خشمش فروكش كرد و به حالت طبيعى بازگشت از اين سخن ، يعنى اظهار نادم و پشيمان شد. و در حالى كه سخت افسرده خاطر بود به همسرش گفت : از اين پس تو بر من حرام هستى و پيوند ما از يكديگر گسيخته است زن به او گفت : دست از اين سخن بدار و چنين مگو؛ تو مى توانى نزد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بروى و مشكل خود را با او در ميان گذارى مرد گفت : من خويشتن را چنين مى بينم كه از طرح اين مشكل در حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، در درونم احساس حياء و آزرم مى كنم زن گفت : پس راضى شو كه من شخصا نزد آن حضرت بروم و اين زن حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد؛ در حالى كه عايشه مشغول شستشوى سر خود بود، زن به آن حضرت عرض كرد: شوهر من اوس بن صامت - آنگاه كه مرا به همسرى خود درآورد - من دخترى جوان و شاداب و صاحب اهل و مال و مكنت بودم ؛ اما او اموالم را صرف كرده و جوانيم تباه گشته و اهل و خويشاوندانم را از پيرامونم پراكنده است اكنون كه سالخورده شده ام مرا ظهار كرده ؛ لكن از كار خويش پشيمان است آيا براى حلال شدن ما نسبت به يكديگر و بازگشت به زندگانى نخست ، راهى وجود دارد؟ فرمود: اكنون تو بر او حرام مى باشى آن زن عرض كرد: آن خدايى كه قرآن كريم را نازل كرد مگر سخنى از طلاق و جدايى به ميان نياورد، او مرا طلاق نداده و رهايم نكرده است ، او پدر فرزندان من و محبوب ترين افراد از ديدگاه من است رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آنچه هم اكنون مى توانم بگويم اين است كه تو بر او حرام هستى ، و در زمينه كار و مشكل تو هيچ حكم جديدى از جانب خداوند به من نرسيده است

اين زن پياپى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مراجعه مى كرد و همان پاسخ را مى شنيد كه تو بر او حرام هستى زن از اين وضع سخت دچار افسردگى خاطر شده و آه از نهاد مى كشيد و بانگ و ناله برمى آورد و مى گفت : از پريشانى و بينوايى و نگون بختى و نياز و گرفتارى خويش به درگاه خدا شكوه مى برم ؛ بار خدايا به زبان پيامبر خود (راهى فراسوى مشكل و گرفتارى من بگشا) حكم و دستورى در اين باره فروفرست

اين حادثه نخستين ظهارى بود كه پس از اسلام روى داد؛ بارى آنگاه عايشه از شستشوى سر خود فارغ شد، اين زن به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله عرض كرد: اى پيامبر خدا راجع به حل مشكل من چاره اى بينديش عايشه گفت : سخن كوتاه كن و از ادامه مجادله با پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله بپرهيز آيا به جهره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نمى نگرى كه به هنگام نزول وحى ، حالت رخوت و سستى در آن پديدار مى گردد. (و هم اكنون آن حضرت در حال دريافت وحى به سر مى برد؛ بنابراين سكوت اختيار كن)(٤٧)

آنگاه كه وحى به پايان رسيد به آن زن فرمود: برو شوهرت را بياور شوهر به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و آن حضرت اين آيات را بر او تلاوت فرمود:

قد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها و تشتكى الى الله و الله يسسع تحاور كما ان الله سميع بصير، الذين يظاهرون منكم من نسائهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الا اللائى و لدنهم و انهم ليقولون منكرا من القول و زورا وان الله لعفو غفور و الذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبه من قبل ان بتماسا ذلكم تو عظون به والله بما تعملون خبير. فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل ان بتماسا فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا ذلك لتؤ منوا بالله و رسوله و تلك حدود الله و للكافرين عذاب اليم .

تحقيقا خداوند متعال سخن زنى را - كه با تو درباره شوى خويش مجادله و منازعه مى كرد - شنيد زنى كه شكوه به درگاه خدا برده و از او داورى و مدى مى جست آرى خدا گفتگوى شما را با يكديگر شنيد و خدا شنواى بينا است

آن كسانى كه از زمره شما مسلمين از زنان و همسران خويش از طريق ظهار بيزارى مى جويند، اين زنان به عنوان مادرانشان به شمار نمى آيند. مادران آنها فقط عبارت از كسانى هستند كه آنها را زاييده اند، اينان سخنى زشت ناپسند و دروغين و تهى از واقعيت را بر زبان مى رانند و خداوند داراى گذشت مى باشد و آمرزشگر است آن كسانى كه از رهگذر ظهار زنان و همسران خويش را از نظر زناشويى از خود بيگانه مى سازند و آنگاه نادم و پشيمان شده و از گفته خويش باز مى گردند بايد قبل از تماس جنسى با يكديگر، برده اى را آزاد سازند؛ اين سخنى است كه شما از طريق آن پند مى گيريد (و شتاب زده و تحت تاثير خشم تصميم نگيريد) و خداوند بر كردار شما آگاه است اگر كسى در خود توانى براى آزاد كردن برده نيابد (و يا نتوانست برده اى در دسترس بيابد)، بايد قبل از تماس با همسران خويش ‍ دو ماه پياپى روزه بگيرد و اگر كسى قادر بر روزه گرفتن نبود بايد شصت فرد مسكين و بينوا را اطعام كند و اين حكم و كيفر براى آن است كه به خدا و رسول او ايمان بياوريد و سراسيمه به ظهار دست نيازيد و اين است حدود و مرزهاى قوانين الهى براى كافران و ناسپاسان شكنجه اى دردآور و رنج آفرين در پيش است(٤٨)

مقدس اردبيلى تنديس پارسايى

فقه ، كه علم به احكام و قوانين و وظايف فردى و اجتماعى هر مسلمان است از قرآن مجيد سنت ، اجماع و استدلال عقلى به دست مى آيد. چهار دليل كه هر يك مؤ يد و جبران كننده ابهام و اجمال ديگرى است و هميشه در كنار هم راهگشاى پيچيده ترين و ريزترين مسائل و قوانين زندگى بشرى هستند تا آنجا كه هيچ بن بستى در قوانين اسلام وجود ندارد. در عصر نبوى ، مسلمانان تكاليف خود را مستقيما از قرآن مجيد استفاده مى كردند و اگر حكمى مجمل بود بيانش را از نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مى خواستند و پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله ، مسلمانان را با عمل و گفتار به كيفيت و اجراى هر يك از تكاليف رهبرى مى فرمود و مجملات را براى صحابه شرح مى داد و صحابه در تفسير آيات از گفته هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بهره مى گرفتند و گاهى نيز آن مطالب را مى نوشتند.

پس از وفات نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، آيات قرآنى و احاديث و افعال نبوى كه دو شاهد عادل بر شنيدن يا ديدن آن از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گواهى مى دادند، اساس حكم و داورى قرار گرفتند، گاه برخى از صحابه نيز از خود، اظهار راءى مى كردند، ولى به صراحت مى گفتند كه اين حكم راءى من است و همه صحابه متفق بودند كه هيچ كس در فقه قضاء برتر از على بن ابيطالبعليه‌السلام نيست آن حضرت بهتر از ديگران به احكام شرعى احاطه داشت ولى برخى بدون آگاهى ، از همان دوران حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در تاءويل و تفسير آيات ، اظهار راءى و نظر مى كردند و اين امر بعد از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و افتراق امت ، فزونى يافت و روز به روز بر تعداد مفسران بى مايه افزون گرديد. چنانچه در دوره خلافت امويها جعل حديث و تاءويل به دلخواه آيات توسط آن احاديث مجهول به قوت بيشترى رسيد و نيز در دوره عباسيان تا آنجا كه پيش رفت كه احاديث نبوى عليه‌السلامبدون تاءييد ائمه طاهرين ، ارزش خود را از دست داد. بنابراين امامان شيعه كه از همان اول متوجه اين قضيه بودند، براى حفظ آثار نبوى و در نهايت ، حفظ معارف قرآنى و حذر از تحريف و تاءويل و تفسيرهاى جاهلان در هر فرصت و زمانى به توضيح آيات و تاءويل و تفسير آن همت مى گماشتند و به مرور زمان گنجينه بزرگى از سخنان امامان اثنى عشر گرد آمد كه بشريت را از اين اضطراب رها ساخت تا آنجا كه امروز فقه تشيع ، غنى ترين و اساسى ترين قانون اساسى زندگى بشرى است و به راحتى مى تواند افقهاى فكر بشرى را درنورديده و به سؤ الات و شبهات و خواستهاى بشرى ولو در قرن فضا و اتم و كامپيوتر جواب دهد. از اين رو فقهاى عظام و دانشوران كرام و شاگردان با وفاى مكتب جعفرى از همان ابتدا به جمع آورى و تدوين كتب فقهى بر مبناى آيات قرآن و احاديث همت گماشتند.

در اين رهگذر، فقيه محقق ، ملا احمد مقدس اردبيلى در عصر خود، گوى سبقت را از دانشمندان معاصر خود ربوده و به جمع آورى و تدوين آيات و احكام پرداخت و كتابى پر ارج براى جامعه اسلامى به يادگار گذاشت كه در نوع خود بى نظير است و در طول تاريخ از كتب مرجع علماء و مجتهدين در هر نسل و عصرى به شمار مى رود و علماى زيادى بر اين اثر ارزنده ، پاورقى و شرح و توصيف نوشته اند كه هر يك حائز اهميت و درخور توجه(٤٩) مى باشد.

۲۳

زنى كه يك شبه قرآن را تلاوت كرد

عبدالله بن مسعود گويد: چرا بر كسانى كه خدا در قرآن بر ايشان لعن فرستاده لعنت نفرستم ؟ يعنى زنان خال كوبنده (واشمه) و زنانى كه نزد آنان براى خال كوبى مى روند (مستوشمه) و آرايشگرانى كه موى برخى زنان را به سر بعضى ديگر وصل مى كنند (واصله) و كسانى را كه براى اين عمل نزد آنها مى روند (مستوصله).(٥٠)

زنى اين سخن ابن مسعود را شنيد، تمام قرآن را قرائت كرد، ولى اين گفته اين مسعود را در آن نيافت روز بعد نزد او آمد و گفت : شب گذشته ، تمام قرآن را تلاوت كردم و آنچه را تو گفتى در آن نيافتم ، خداوند كه زنان و اشمه را لعنت نكرده است ابن مسعود گفت : مگر خداوند نفرموده است :

وما اتاكم الرسول فخذوه و مانها كم عنه فانتهوا (٥١)

و رسول خدا فرموده :

خداوند زنهاى واشمه و مستوشمه را لعن كرده است(٥٢)

در اين روايت تاريخى چند نكته برجسته و قابل توجه ، به چشم مى خورد:

١ - ميزان دقت و توجه يك زن به روايتها و نقل مطالب اين خانم وقتى احساس كرد مطلبى به قرآن نسبت داده شده كه در آن نيست ، به تفحص و تحقيق پرداخت

٢ - تلاوت قرآن در يك شب اين بانو براى ارزيابى درستى و نادرستى سخن ابن مسعود در يك شب تمام قرآن را تلاوت كرد.

٣ - ادب اعتراض قبل از بررسى و كسب اطمينان زبان به اعتراض نگشود.

٤ - پيگيرى پس از بررسى نزد گوينده رفته و او را متوجه خطايش كرد، گرچه ابن مسعود از سلاح توجيه استفاده كرد، ولى او وظيفه خويش را به انجام رسانيد.

جامعيت علمى قرآن

قال علىعليه‌السلام:

ما من شى ء الا و علمه فى القرآن و لكن عقول الرجال تعجز عنه

ينابيع الموده / ٤١٢

چيزى نيست كه دانش آن در قرآن نباشد و ليكن عقل آدميان از درك آن عاجز باشد.

قال علىعليه‌السلام:

سلونى عن القرآن فان فى القرآن بيان كل شى ء فيه علم الاولين و الاخرين

تفسير فرات / ٦٨

از من درباره قرآن بپرسيد كه در قرآن بيان هر چيزى آمده است و در قرآن دانش پيشينيان و پسينيان است

مصحف علىعليه‌السلام:

مصحف منسوب به حضرت علىعليه‌السلام كه هم اكنون نيز چند نسخه از آن موجود است ، در نقاط مختلف دنيا وجود دارد.

مرحوم ابوعبدالله زنجانى مى نويسد:

من در ماه ذى حجه سال ١٣٥٣ ه .ق در كتابخانه اميرالمؤ منينعليه‌السلام نجف ، قرآنى به خط كوفى ديدم كه در پايان آن آمده بود: كتبه على بن ابيطالب فى سنه اربعين من الهجره يعنى اين قرآن را علىعليه‌السلام در سال چهلم هجرى نوشته است

زنجانى مى گويد: چون كلمه ابى و ابو در شيوه نگارش كوفى ، يكسان نوشته مى شود افرادى كه به خط كوفى آشنايى ندارند پايان اين مصحف را به صورت كتبه على بن ابوطالب خوانده اند.(٥٣)

علىعليه‌السلام اولين مصحف را نوشت

سيوطى مى نويسد: از طريق ابن سيرين نقل شده است كه گفت : علىعليه‌السلام هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رحلت فرمود، گفتند:

اليت ان لا آخذ ردائى الا لصلوه و جمعه حتى جمع القرآن فجمعته(٥٤) .

سوگند باد كردم كه ردا در بر نگيرم جز براى نماز جمعه تا آنگاه كه قرآن را جمع آورى نمايم و در نتيجه موفق به جمع قرآن شده ام

سيوطى پس از نقل اين روايت چنين اضافه مى كند:

پس از بيعت مردم با ابوبكر، علىعليه‌السلام در خانه خود نشسته بود، به ابى بكر گفتند: علىعليه‌السلام نمى خواهد با تو بيعت كند، ابى بكر شخصى را نزد آن حضرت فرستاد و به او گفت : آيا بيعت با مرا مكروه مى دارى ؟

علىعليه‌السلام فرمود: من ديدم كه در كتاب خداوند (يعنى قرآن) چيزهايى افزوده مى شود، پس با خودم گفتم كه جز براى نماز ردا در بر نگيرم تا قرآن را جمع آورى كنم

ابى بكر گفت : كار شايسته اى انجام داده اى(٥٥) .

و نيز ابن نديم ، مدت و زمانى را كه علىعليه‌السلام بعد از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در جمع آورى قرآن صرف كرد مشخص ساخته و در اين باره مى نويسد: آن حضرت سوگند ياد كرد كه ردا بر دوش نگيرد مگر آنگاه كه قرآن را فراهم آورد؛ سه روز از خانه بيرون نيامد تا توانست قرآن را جمع كند و آن نخستين مصحفى بود كه مجموع قرآن در آن فراهم آمد و آن مصحف نزد خاندان جعفر بود.

پيامبر مسجد را به آتش كشيد

بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را بنا كردند و از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله خواستند در آن مسجد اقامه نماز نمايند. حضرت به درخواست آنها پاسخ مثبت داد، و نماز را در آن مسجد اقامه مى كردند. جماعتى از منافقان - كه از بنى غنم بن عوف -، نسبت به بنى عمربن عوف در قلبشان احساس حسادت كردند و به هم گفتند: ما هم مسجدى بنا مى كنيم و نماز خود را در آنجا اقامه مى نماييم ، و لزومى ندارد در نماز جماعت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله حضور به هم رسانيم مى گويند: اين جماعت منافقان ، متشكل از دوازده و يا پانزده نفر بودند كه مى توان اين افراد را از ميانشان نام برد:

خدام بن خالدين عبيد بن زيد، ثعلبه بن حاطب ، هلال بن اميه ، معتب بن قشير، ابو حبيبه بن ازغر، عبادبن حنيف ، جاريه عامر، فرزندان مجمع و زيد، بنتل بن حارث ، بجادبن عثمان ، و ديعه بن ثابت و...

وقتى اين گروه منافقين چنين مسجدى بر سرپا كردند (مسجد ضرار). حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمدند، آن هم در حالى كه آن حضرت عازم غزوه تبوك بود، آنها به عرض رساندند: ما به منظور رعايت حال بيماران و نيازمندان و با توجه به اينكه گاهى شبها بارانى و سرد مى گردد مسجدى را بنياد كرديم و دوست مى داريم شما نيز به اين مسجد تشريف بياوريد و در آنجا با ما نماز گزاريد. آن حضرت فرمود: من اكنون عازم سفر هستم آنگاه كه از سفر بازگشتم به خواست خدا نزد شما آمده و براى شما در اين مسجد اقامه نماز خواهم كرد. وقتى آن حضرت از غزوه تبوك مراجعت كرد آيه زير و آياتى كه پس از آن قرار دارد نازل گرديد:

والذين التخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤ منين و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون (٥٦)

و آنانكه به منظور گزند و زيان رسانى و كفرورزى و ايجاد تفرقه ميان مؤ منين و تمهيد كمينگاه براى كسانى كه قبلا با خدا و رسول او به محاربه و نبرد برمى خواستند مسجدى را بنا و انتخاب كردند و سوگند آوردند جز خيرخواهى نظر ديگرى نداشتيم ، خدا گواهى مى كند كه تحقيقا آنان دروغگويانى بيش نيستند.

اين آيه تا آيه ١١٠ سوره توبه در جهت افشاء نيات پليد منافقين - در پشت سنگر مسجد ضرار نازل شد. منافقين اين مسجد را به منظور آسيب رساندن به مسجد قبا و تقويت كفر بنياد كردند، و هدف آنها در بناى مسجد ضرار اين بود كه مى خواستند ميان افراد با ايمانى كه در مسجد قبا گرد هم مى آمدند تفرقه ايجاد كنند، و سنگر و كمينگاهى براى ابوعامر راهب كه از پيش در حال محاربه با خدا و رسول به سر مى برد - تدارك ديده باشند.

خداوند متعال در طى اين آيات به پيامبرش اعلام كرد كه اگر چه آنها سوگند ياد مى كنند و مى گويند: ما در بناى اين مسجد جز خيرخواهى و دلسوزى نسبت به ضعفاء هدف ديگرى در سرنداريم ، و آن هدف اين است كه مى خواهيم مسجدها رو به فزونى گذاشته و در دسترس نيازمندان قرار داشته باشد و معابدى كه مردم خداى را در آنها بندگى كنند و به خانه هاى افراد با ايمان نزديك باشد! آرى خدا به پيامبرش اعلام كرد كه اين منافقان در اين ادعا و سوگند خود دروغ مى گويند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از بازگشت از غزوه تبوك و نزول اين آيات به عاصم بن عوف و جلانى و مالك بن رخشم - كه به سوى اين مسجد مى رفتند (مسجدى كه اهل آن ستمكاران و خائنان هستند)؛ فرمود: اين مسجد را درهم كوبيده و ويرانش سازيد، و همه مصالح قابل احتراقش ‍ را بسوزانيد و خاكسترش را به باد دهيد. گويند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله عمار بن ياسر و وحشى را ماءمور چنين كارى ساخته بود. آن دو نيز مسجد ضرار را به آتش كشيدند، و سرانجام آن حضرت دستور داد كه مسجد مزبور را به عنوان كناسه و زباله دانى مورد استفاده قرار داده تا مردارها و زباله ها را بدآنجا برند.

مرحوم طبرسى در ذيل وارصادا لمن حارب الله و رسوله مى نويسد: آنكه براى نبرد با خدا و رسولش در كمين نشست ابو عامر راهب بود. آنگاه مى گويد: داستان ابو عامر چنان بود كه در دوره جاهليت ، پيشه اش رهبانيت بوده و پلاس در بر مى كرد. وقتى نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد مدينه شد نسبت به آن حضرت حسادت مى ورزيد، و اتحاد و همبستگى گروههاى مختلف اسلامى را دچار تزلزل ساخته و آنها را از هم مى پراكند. ابو عامر پس از فتح مكه به طائف گريخت و چون ديد مردم طائف ايمان آوردند به صوب روم رهسپار گرديد و دوباره آشكارا به آيين نصرانيت درآمد. رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله ابوعامر را فاسق و به عنوان فردى گرفتار جرمهاى سنگين ملقب و معنون فرمود (٥٧).

۲۴

نقشه اى مؤ ثر

مى نويسند: زياد بن سميه كه والى بصره بود از ابى الاسود دئلى (م - ٦٩ ه .ق) درخواست كرد تا قاعده و راه و رسمى براى اصلاح زبان عربى و به ويژه روشى براى قرائت صحيح قرآن وضع نمايد و به وى يادآور گرديد كه : ان هذه الحمراء قد كثرت و افسدت من السنه العرب (اختلاط عجم و تازيان رو به فزونى نهاده و زبان تازى را به تباهى كشانده است)، سپس به وى گفت : چقدر به جا و به مورد است روش و قاعده اى فراهم آورى تا مردم بتوانند بدان وسيله زبان و لغت خود را اصلاح نموده و كلام الهى را با اعراب و نشانه هاى حركات و سكون بخوانند. ابى الاسود از انجام اين كار امتناع ورزيد؛ زياد بن سميه شخصى را ماءمور كرد كه در مسير رفت و آمد ابى الاسود بنشيند، تا وقتى ابى الاسود، به وى نزديك شد قرآن را با صداى بلند بخواند (و طورى وانمود كند كه منظورش اين نيست كه ابى الاسود صداى او را بشنود) وقتى ابى الاسود نزديك شد اين شخص كلمه رسوله را در آيه ان الله برى من المشركين و رسوله به كسر لام قرائت كرد، اين طرز قرائت (كه معناى نادرست و زننده اى داشت) بر ابى الاسود گران آمد و گفت : خداوند متعال ، منزه و بزرگوارتر از آن است كه از رسول و فرستاده خويش بيزار گردد. ابى الاسود بلافاصله نزد زياد ابن سميه آمد و گفت : همين الان حاضرم به درخواست شما جامه عمل بپوشانم و اين كار به نظرم پسنديده است بنابراين نويسنده اى برايم فراهم آور تا به اعراب گذارى قرآن همت گمارم زياد بن سميه ٣٠ نفر نويسنده براى ابى الاسود در نظر گرفت و آنها را نزد وى فرستاد و او نيز از ميان آنها يك تن را كه از قبيله عبد قيس بود انتخاب كرد و به وى گفت : قرآن را برگير و با رنگى متفاوت از رنگ خط قرآن طبق گفته هاى من نشانه گذارى كن ابى الاسود به او گفت : وقتى ديدى لبهايم را در مورد حرفى گشوده و بالا بردم يك نقطه روى آن حرف قرار بده (فتحه) و هر گاه درباره حرفى ، لبهايم را پائين آوردم ، نقطه اى زير آن بگذار (كسره) و وقتى لبهايم را در مورد حرفى بستم يك نقطه در وسط آن بنويس (ضمه) و در صورتى كه همراه با اين كلمات و حركات حرفى را با غنه ادا كردم ، دو نقطه در همان موضع بگذار (تنوين).

ابى الاسود با تاءنى و شمرده شمرده آيات قرآن را مى خواند و نويسنده مذكور حروف و كلمات قرآن را به منظور مشخص كردن اعراب آنها نقطه گذارى مى كرد، سپس هر برگى از قرآن كه نقطه گذارى آن انجام مى گرفت ، ابى الاسود در آن تجديد نظر مى فرمود و به همين ترتيب تمام قرآن نقطه گذارى شد و ديگران نيز در نگارش قرآن از اين روش پيروى مى كردند.

۲۵

جاودانگى قرآن

قال الكاظمعليه‌السلام :

ان رجلا ساءل ابا عبدالله عليه‌السلامما بال القرآن لا يزداد عند النشر و الدراسه الا غضاضه ؟ فقال : لان الله تبارك و تعالى لم ينزله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس ، فهو فى كل زمان جديد، و عند كل قوم غض الى يوم القيامه

العيون ٢/٨٧، و اعلام الدين /٢١١

مردى از امام صادقعليه‌السلام ، پرسيد: از چه روى قرآن به هنگام گشوده شدن و مطالعه در آن ، همواره تازگى دارد؟ فرمود، زيرا خداوند تبارك و تعالى قرآن را براى زمان خاص و مردمان خاص فرو نفرستاده است آن كتاب در هر زمانى جديد است و تا روز قيامت نزد هر قومى تازه باشد.

فرشته اى ميان آسمان و زمين

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در مورد فترت وحى سخن مى گفت ، پس ‍ فرمود:

در حالى كه راه مى رفتم صدايى از آسمان شنيدم ، سر برداشتم ، ناگهان ديدم فرشته اى كه در غار حرا بر من نازل شده بود، در ميان زمين و آسمان نشسته است ، از اين منظره مرا رعب فراگرفت به منزل بازگشتم و گفتم مرا بپوشانيد! پس مرا پوشانيدند و خداوند اين سوره را نازل فرمود:

يا ايهاالمدثر قم فانذر و پس از آن وحى پياپى مى رسيد و انقطاعى حاصل نمى شد.(٥٨)

اين حديث در كتاب وحى محمدى بدون ذكر منبع آن آورده شده است(٥٩)

۲۶

معلمين اعزامى

بعد از جمع آورى قرآن ، ٥ تن از معلمين قرآن جهت تعليم مردم ، به ميان آنان اعزام گرديدند.

بدين ترتيب كه زيد بن ثابت ماءمور تعليم قرآن در مدينه شد و عبدالله بن سائب به مكه و مغيره بن شهاب به شام و ابوعبدالله سلمى به كوفه و عامد بن عبدالقيس به بصره اعزام شدند.

اينان كسانى بودند كه قرائت قرآن را مستقيما از رسول خدا آموخته بودند.(٦٠)

استشفاء از قرآن مجيد

سيد محمود حميدى گفت : در مرض عمومى آنفولانزا (محرم ١٣٣٧ ه .ق) كه بيشتر اهالى شيراز بدان مبتلا شدند، من و اهل خانه ام همه مبتلا شديم من از شدت مرض بيهوش شدم و در آن حال سيد جليل مرحوم سيد ميرزا (امام جماعت مسجد فتح) را ديدم كه در مسجد وكيل پس از نماز جماعت به يك نفر گفت : به مردم بگو دست راست خود را بر دو شقيقه خود گذارند و آيه شريفه :

و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا (٦١).

را هفت مرتبه بخوانيد و اين آيه را بر هر كه بخوانيد خدا شفا مى دهد. چون به خود آمدم آيه شريفه را هفت مرتبه خواندم ، فورا خدا شفا داد؛ برخاستم و دست بر شقيقه فرزندم گذاردم ، او هم فورا خوب شد و از بستر بيمارى برخاست

بدين ترتيب تمام اهل خانه در همان روز خوب شدند و پس از آن سال هر كس از خانواده ام به سردردى دچار مى شد، همين آيه شريفه را بر او مى خواندم فورا شفا مى يافت(٦٢).

رقيب و عتيد كيستند؟

اسحاق بن عمار گويد: وقتى ثروتم زياد شد، غلامى را مامور كردم بر در خانه بنشيند و مستمندان شيعه را كه مراجعه مى كنند برگرداند. در همان سال به مكه مشرف شدم خدمت حضرت صادق عليه‌السلامرسيدم سلام عرض كردم جوابم را از روى گرفتگى خاطر و سنگينى داد. گفتم : فدايت شوم چه باعث شد كه از من گفته هستيد و رو گردانيد؟ چه چيز لطف شما را نسبت به من تغيير داده ؟

فرمود: همان چيز كه باعث تغيير عقيده تو درباره مومنان شده است

عرض كردم : به خدا سوگند كه حق آنها و حقيقت اعتقادشان را مى دانم ولى از اين مى ترسم كه مشهور به انفاق شوم و بر من هجوم آوردند.

فرمود: مگر نمى دانى هرگاه دو مومن با يكديگر ملاقات كرده مصاحفه كنند ميان دو انگشت آنان صد رحمت از خدا روى مى آورد كه نود و نه رحمت متعلق است به آن يكى كه برادر دينى خود را بيشتر دوست دارد. و اگر از فرط علاقه يكديگر را ببوسند، به آنها از آسمان خطاب مى رسد كه گناهان شما آمرزيده شد و وقتى با هم به راز دل مى نشينند، ملائكه موكل بر آنها و كاتبان كرام به يكديگر مى گويند: از اين دو مومن دور شويم شايد با هم سخنى دارند كه خداوند نمى خواهد ما از راز دل آنها اطلاع پيدا كنيم سخن حضرت به اينجا كه رسيد عرض كردم : ممكن است آن دو ملك كاتب كه سخن آنها را مى شنوند دور شوند و گفتارشان نشوند و ننويسند با اينكه خداوند مى فرمايد:

ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد . يعنى تلفظ نمى كند سخنى مگر اينكه دو ملك رقيب و عتيد براى ضبط آن آماده اند. از شنيدن سخن من ، حضرت صادقعليه‌السلام لحظه اى سر به زير انداخت آنگاه سربرداشته قطرات اشك از ديدگان فرو مى ريخت ، فرمود: اسحاق ! اگر ملائكه نويسنده ، نشنوند و ننويسند خداوند عالم و دانا به اسرار و پنهانى هاست او اگر شك كنى كه آيا او تو را مى بيند، كافر خواهى شد و در صورتى كه يقين داشته باشى كه خدا ترا مى بيند و باز مرتكب گناه شوى ، پس او را پست تر از همه ناظرين قرار داده اى (چرا كه از او خجالت نمى كشى ! تعالى الله عن ذلك علواكبيرا)(٦٣).

۲۷

غار حرا و اولين نزول وحى

از زبان رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله مى شنويم كه فرمود: در غار حرا در خواب به سر مى بردم كه جبرييل بر من وارد شد و برايم پاره اى از ديبا كه كتابى و نوشته اى در آن بود آورد و گفت : بخوان گفتم : خواندن نمى دانم جبرييل مرا فشرد و رها كرد و گفت : بخوان تا سه بار اين وضع تكرار شد و در آخر بار به من گفت : بخوان گفتم : چه چيزى بخوانم ؟ گفت: اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق (٦٤) پس از آن جبرييل از كنارم دور شد و من بيدار شدم چنانكه گويى نقشى بر قلبم نوشته شد، از غار بيرون آمدم و به نيمه راه كوه رسيدم ، در اين اثنا ندايى به گوشم رسيد كه مى گفت : اى محمد تو رسول خدايى و من جبرييل هستم ، به راه خود ادامه بده و هرگامى كه برمى داشتم با ترس و بيم آميخته بود تا به خانه رسيدم

خديجه همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى گويد: وقتى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد خانه شد رنگ پريده و خسته به نظر مى رسيد، پرسيدم : چرا رنگ پريده اى ؟ حضرت قضيه را براى همسرش بازگو كرد، خديجه سر اين داستان را از ورقه بن نوفل - كه مردى آگاه و بصير بود پرسيد. ورقه او را بشارت داد كه او پيامبر اين مردم است و سپس به خديجه گفت كه به آن حضرت بگويد: پايدار باشد.

نوشته اند وقتى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از غار حار بازگشت مدتى وحى منقطع گرديد ولى اين مدت به سر آمده و زمان انقطاع وحى منقضى شد. جابر بن عبدالله انصارى در اين باره نقل مى كند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گفت : پس از آن كه چندى در غار حرا مجاور بودم از آنجا بيرون آمدم و به وادى رسيدم ، ندايى از آسمان به گوشم رسيد و همان فرشته اى را كه پيش از اين ديده بودم در آسمان مشاهده كردم و بيمناك شدم و به سوى خانه بازگشتم ، وقتى كه به خانه رسيدم گفتم مرا بپوشانيد (و اين جمله را سه بار تكرار كردم) مرا پوشاندند، در اين اثنا اين آيات نزول يافت :يا ايهاالمدبر قم فانذر (٦٥) پس از آن وحى پيوسته ادامه يافت و آيات قرآنى تا پايان عمر آن حضرت نازل گرديد(٦٦) .

جوان صداى فرشتگان را مى شنود

يكى از بزرگان چنين نقل مى كند: در اوقاتى كه در زنجان بودم يك روز صبح جوانى كه از تربيت شدگان مكتب اسلام بود و برنامه زيارت عاشوراى او هرگز ترك نمى شد، سراسيمه به خدمت حاج ملا آقا جان آمد و گفت : من هنگامى كه در اتاق نشسته بودم و زيارتم را تمام مى كردم ، ناگهان عطر عجيبى تمام فضاى اتاق را پر كرد و سپس مانند آنكه صدها زنبور در اتاق به حركت در آمدند و من صدايى شنيدم ، حاج ملا آقا جان گفتند: فردا نيز همين حالت برايت پيش مى آيد خوب گوش بده ببين چه مى گويند. فرداى آن وز آن جوان آمد و گفت : گمان مى كنم كه ذكر لا اله الا الله الحق المبين را تكرار مى كردند. معظم له گفت : بعد از اين تو نيز با آنها اين ذكر را بگو تا حجاب بيشترى از تو برطرف شود آن جوان پس از دو روز آمد و گفت : حدود دو ساعت با آنها كلمه لا اله الا الله الملك الحق البين را تكرار كردم يك مرتبه چشمهايم به اشك افتاد و انوار سفيدى چون جرقه آتش ‍ ولى سفيد را ديدم كه تمام فضاى خانه را پر كرد. ترسيدم و ديگر ادامه ندادم

چنين است كه وقتى روح ، حواس (ذائقه و شامه و سامعه) را تحت تاءثير قرار داد نوبت به قوه بينايى نيز مى رسد.(٦٧)

۲۸

هدايت قرآن

ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم

الاسراء /٩

همانا اين قرآن به استوارترين راه هدايت مى كند.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

اذا التبست عليكم الفتن ، كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن

الكافى ٢/٥٩٩ و تفسير العياشى ١/٢

هنگامى كه فتنه ها، همچون پاره هاى شب تاريك ، شما را در خود فرو گرفت ، بر شماست كه ملازم قرآن شويد.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

ليس القرآن بالتلاوه و لا العلم بالروايه و لكن القرآن بالهدايه و العلم بالدرايه

كنز العمال ١/٥٥٠

نه قرآن به تلاوت باشد و نه دانش به روايت و ليكن قرآن به هدايت باشد و دانش به درايت

۲۹

بحر العلوم هديه قرآن را نپذيرفت

آغا محمد خان قاجار، قرآنى به خط ميرزاى تبريزى كه خطاط معروفى بود با جلدى كه به ياقوت و الماس و زبرجد و ساير سنگهاى گرانبها تزئين شده بود به رسم هديه براى بحرالعلوم ارسال كرد وقتى قرآن را آوردند كه به ايشان برسانند درب منزل را زدند با كوبيدن حلقه در بحرالعلوم خود پشت درب منزل آمد و در را باز نمود، در حالى كه دست مبارك آن بزرگمرد بالا و قلم به دستشان بود. خطاب به آنان فرمود:

چه كار داريد؟ گفتند: حضرت سلطان ، قرآنى براى شما فرستاده اند استاد نگاهى به جانب قرآن نمود و گفت : اين زينتها و دانه ها چيست كه بر جلد آن نصب شده است ؟ عرض شد: اينها سنگهايى گرانبهاست كه جلد قرآن را با آنها تزئين نموده اند. گفت : چرا بر كلام خدا چيزى آويخته ايد كه باعث زندانى شدن و تعطيل آن مى گردد؟ آنها را از جلد قرآن جدا كنيد و بفروشيد و قيمت آن را، ميان مساكين قسمت كنيد. عرض كردند: قرآن را كه با خط خطاطى معروف است و ارزش زيادى دارد قبول فرماييد. گفت : قرآن را هركس آورده نزد او باشد و آن را تلاوت نمايد. اين را فرمود و در منزل را بست(٦٨)

۳۰

بهترين شكر الحمدالله است

از حضرت علىعليه‌السلام نقل شده است كه فرموده اند:

هرگاه براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله كارى پيش مى آمد كه وى را شاد و مسرور مى ساخت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در ستايش و شكر به درگاه خداوند متعال مى فرمود:

الحمدلله الذى بنعمته تنم الصالحات

(سپاس و حمد مخصوص خدايى است كه به سبب او كارهاى خوب و شايسته صورت مى گيرد).

و هنگامى كه در كارى ، براى پيامبر ناراحتى و افسردگى پيش مى آمد مى فرمود: الحمدالله على كل حال

(سپاس خداى را در هر پيشامد بد و ناگوار و ناراحت كننده(٦٩) .

پيامبر از كوه صفا بالا مى رفت و صدا مى زد...

نام او عبدالعزى و از فرزندان عبدالمطلب بود، پس عموى پيامبر نيز محسوب مى شد و از اين جهت كنيه ابولهب بر او گذاشتند كه گونه هاى برافروخته و زيبايى داشته است(٧٠) او از دشمنان سرسخت پيامبر بود. طارق محاربى نقل مى كند كه : روزى در بازار ذى العجاز (ظاهرا از بازارهاى مكه بوده است) جوانى را ديدم كه مى گفت :

ايها الناس قولوا لا اله الا الله تفلحوا و مردى از پشت سر، به پاى او سنگ مى زد و پاى او را مجروح ساخته بود و فرياد مى زد: ايهاالناس انه كذاب ، او دروغ مى گويد، سخنى از وى باور نكنيد. پرسيدم : اين شخص ‍ كيست ؟ گفتند: آن محمد است كه خود را پيامبر معرفى مى كند و اين عمويش ابولهب است كه او را تكذيب مى كند.(٧١) در شاءن نزول آيات بالا از ابن عباس نقل كرده اند كه : روزى پيامبر از كوه صفا بالا رفته و صدا زد: يا صاحباه ! اى دوستان و بستگان من !... جمعى از قريش دور او جمع شدند و گفتند: براى چه منظورى از ما دعوت كردى ؟ گفت : اگر به شما بگويم صبح يا عصر دشمنى به سراغ شما مى آيد، آيا گفته مرا باور مى كنيد يا نه ؟! گفتند: آرى فرمود: انى نذير لكم بين يدى عذاب شديد ، من به شما پيش از رسيدن عذاب شديدى اعلام خطر مى كنم ! ابولهب حاضر بود و گفت : تبا لك اءلهذا دعوتنا جميعا؟: نابود شوى ! آيا به خاطر اين منظور ما را دعوت نمودى ؟! سپس اين سوره نازل شد: تبت يدا ابى لهب و تب ...: نابود باد دستان ابولهب و خود او....

مژده ورودى پيروزمندانه

لقد صدق الله رسوله الرؤ با بالحق لتد خلن المسجد الحرام انشاء الله امنين محلقين روسكم و مقصرين لاتخافون فعلم مالم تعلموا فجعل من دون ذلك فتحا قريبا (٧٢)

خوابى را كه خداوند بر فرستاده خود نماياند، رؤ ياى صادقه قرار داد. بى گمان در كمال آزادى به خواست خدا وارد مسجدالحرام خواهيد شد و پس از فراغت از اعمال ، سرهاى خود را خواهيد تراشيد و ناخن ها را خواهيد چيد، در حالى كه ترسى از دشمن نخواهيد داشت خداوند مى داند آنچه را كه شما نمى دانيد و علاوه بر اين پيروزى ، پيروزى نزديكترى نيز (يا پيروزى ديگرى را هم در همين نزديكى) براى شما قرار داده است

در سال ششم هجرى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خوابى ديد كه رؤ ياى رحمانى بود (و تمام رؤ ياهاى انبياء رحمانى است) و مطابق آن پيش بينى شده بود كه با كمال آزادى ، با مسلمانان وارد مسجدالحرام خواهد شد و آيات قرآن هم صداقت و روحانى بودن آن خواب را خبر داده و تاءييد كرد مسلمانان پس از دريافت اين مژده به همراهى پيامبر به سوى مكه (به قصد زيارت) حركت كردند و پس از ممانعت اهل مكه ، مسلمانان با رهبر خود بيعت جنگ نمودند (بيعت رضوان) و در نتيجه اهل مكه مرعوب گرديده و حاضر شدند كه قرارداد متاركه جنگ نوشته شود و به امضاى طرفين برسد. مسلمانان بازگشتند و در سال بعد با كمال آزادى ، عمره اى به جاى آوردند و به عنوان خروج از احرام سرها را تراشيده و ناخن هاى خود را چيدند (حلق و تقصير نمودند) و مفاد آيه كاملا عملى گرديد. بايد دانست كه صلح حديبيه بسيار مهم بود زيرا در نتيجه آن خاطر مسلمانان از طرف دشمن شماره يك و خطرناكشان آسوده شد و توانستند به حساب دشمنان ديگر برسند. بنابراين صلح حديبيه ، فتح قريب بوده است ؛ بعضى هم فتح خيبر را مصداق فتح قريب مى دانند و علامه طباطبايى اين قول اخير را با سياق آيه ناسازگار مى داند.(٧٣)

۳۱

فضيل بن عياض و توبه

در بعضى تفاسير نوشته شده كه فضيل بن عياض مدتى از عمرش را در طغيان و عصيان گذراند تا اينكه شبى به قصد دستبرد به قافله اى حمله كرده و قافله را تعقيب مى نمود كه ناگاه صداى خواننده قرآن به گوشش خورد كه اين آيه را مى خواند:

الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله (٧٤).

آيا نرسيده وقت آنكه كسانى كه ايمان آورده اند، دلشان براى ياد خدا خاشع شود؟

اين آيه شريفه فورا دلش را بيدار كرد و گفت : بلى ، وقتش رسيده از همان راه بازگشت و توبه كامله نمود و اداء حقوق كرد و هر كس بر او حقى داشت ، او را از خود راضى ساخت و بالاخره از نيكان روزگار شد.

فاطمهعليها‌السلام به قرآن عمل كرد

شب زفاف دختر جوان و والاى پيغمبر فرا رسيده بود، بنا بود كه بانوى بزرگ اسلام را به خانه همسرش امام علىعليه‌السلام ببرند، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله پيراهنى تازه و نوين براى شب زفاف و عروسى فاطمهعليها‌السلام فراهم كرده بود زيرا فاطمهعليها‌السلام در خانه پدر بيش از زفاف پيراهنى وصله دار به تن داشت اتفاقا در شب زفاف سائلى بر درب خانه فاطمه سس اظهار نتگدستى و گرفتارى نمود و گفت :

از بيت نبوت پيراهنى كهنه مى خواهم حضرت فاطمهعليها‌السلام در آغاز تصميم گرفت كه همان پيراهن وصله دار خود را به او بدهد، ناگهان به ياد اين فرموده خداوند افتاد:لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون از اين روى پيراهن نو و زيباى خود را به آن مستمند داد و باز همان پيراهن كهنه و پيشين را به تن كرد و پوشيد، اما هنگام زفاف كه فرا رسيد جبرئيل فرود آمد و به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

خداوند به تو سلام مى رساند و به من امر فرموده كه به فاطمهعليها‌السلام سلام كنم و هديه اى از جامه هاى سندس سبز به وسيله من براى فاطمهعليها‌السلام فرستاده است پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سلام خداوند را به فاطمهعليها‌السلام

ابلاغ نمود و آنگاه جامه اى را كه جبرئيل آورده بود بر تن او كرد. (٧٥)

حافظين قرآن در عهد رسول الله كيانند؟

در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله عده فراوانى بودند كه كمى قرآن مجيد را حفظ كرده و بخاطر سپرده بودند و از ايشان به حفاظ القران ، قراء القرآن و يا جماع القرآن ياد مى شود.

ابن نديم در كتاب الفهرست (ص ٤١، مصر، ١٣٤٨ ه .ق) تحت عنوان الجماع القرآن على عهد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله علىعليه‌السلام ، سعد بن نعمان ، ابوالدرداء، معاذ بن اوس و تنى چند از ديگر صحابه را از حافظان قرآن در زمان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله معرفى مى كند.(٧٦)

۳۲

خداوند پيامبر را دلدارى مى دهد

سيوطى سوره شريفه كوثر را در شمار سوره هايى كه يكجا نازل شده است آورده و از مسلم و او از انس روايت كرده كه روزى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خواب خفيف و مختصرى نمود و پس از بيدار شدن فرمود:

اين سوره همين الان بر من نازل شد و تا آخر آن را قرائت فرمود. نيز در كتاب اسباب النزول از ابن المنذر و او از ابن جريح نقل مى كند: روايت است وقتى كه ابراهيم فرزند پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از دنيا رفت ، قريش گفتند: پيغمبر پس از اين ، ابتر و بى دنباله مى ماند پس سوره انا اعطينا نازل شد تا براى آن حضرت تسلى باشد و على بن ابراهيم در تفسير خود مى نويسد: وقتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد مسجد شد و عمروبن العاص و حكم بن ابى العاص در مسجد بودند، عمر اظهار داشت يا ابالابتر (در جاهليت كسى را كه اولاد نداشت ابتر مى خواندند) و سپس گفت : من پيغمبر را مبغوض مى دارم پس سوره شريفه كوثر نازل شد كه : اى پيغمبر ما به تو كوثر عطا كرديم (كوثر: خير كثير و از جمله كثرت اولاد است) و كسى كه ترا دشمن مى دارد او ابتر است در نتيجه كسى كه بى نصيب از خير است ، او ابتر است نه تو.

بنابر آنچه كه در اسباب النزول آمده (گفته شده كه سند آن هم صحيح است) كه ابن عباس مى گويد: كعب بن اشرف وارد مكه شد، پس قريش به او گفتند:

تو سيد و بزرگ قريشى ولى اين كسى كه بالاى منبر است مى گويد كه از ما بهتر است و با اينكه ما اهل حج و سقايت و دربان خانه خدا هستيم كعب گفت : نه شما بهتر از نيكانيد. پس آبهان شانئك هوالابتر نازل شد پس ‍ بايد گفت : هرگاه كسى به اين حديث اعتماد كند بايد بگويد: مراد اين است كه اين آيه نازل شده است ولو در ضمن سوره ، تا با احاديث ديگر كه دلالت بر نزول يكجايى سوره داشتند منافات پيدا نكند.(٧٧)

قرآن اينگونه ادب مى كند

جنگ تبوك پيش آمد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلمانان را به جهاد ترغيب و تشويق نموده و با سپاهى حركت كرد. سه نفر از مؤ منينى كه سابقه نفاق نداشتند تخلف كرده و به همراه لشكر اسلام نرفتند. كعب بن مالك شاعر، يكى از متخلفين بود كه مى گفت در آن روزها نبرد و قدرتم بيش از پيش بود و سابقه نداشت در يك زمان دو وسيله سوارى داشته باشم مگر در همان اوان جنگ تبوك هر روز با خود مى گفتم امروز خواهم رفت ، آن روز مى گذشت و نمى رفتم باز فردا همين طور بالاخره سستى نموده و از حضور در جنگ خوددارى كردم با هلال بن اميه و مواره بن ربيع مصادف شدم آنها هم مانند من تخلف كرده بودند و آن طور كه خودشان مى گفتند، وضع كار آنها نيز پيچيده بود. تا اينكه شنيديم سپاه اسلام به همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مراجعت كرد، از كرده خود پشيمان شديم و به استقبال بيرون آمديم وقتى خدمت رسول خدا رسيديم به آن جناب سلام عرض ‍ كرديم و براى اين كه سالم است تبريك و تهنيت گفتيم ولى آن حضرت جواب ما را نداد و از ما رو برگردانيد به دوستان و آشنايانمان سلام كرديم آنها هم جواب ندادند. اين خبر به گوش خانواده هاى ما رسيد. ايشان نيز از حرف زدن با ما خوددارى كردند. وضع عجيبى پيش آمد به مسجد كه وارد مى شديم با هركس صحبت مى كرديم جواب نمى داد.

زنان ما خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رفته ، گفتند: شنيده ايم از شوهران ما رو برگردانيده اى آيا ما نيز از آنها جدا شويم ؟ رسول خدا به آنها فرمود: كناره گيرى نكنيد ولى نگذاريد با شما نزديكى كنند. كعب و دو رفيقش با مشاهده اين وضع گفتند: بودن ما در مدينه چه فايده دارد اكنون كه با ما سخن نمى گويند بهتر است كه از مدينه خارج شويم و در كوهى به راز و نياز و توبه و استغفار مشغول گرديم با خداوند توبه ما را مى پذيرد و يا به همين حال از دنيا مى رويم

آنان به جانب يكى از كوههاى مدينه رفته روزها روزه مى گرفتند و شبها را به مناجات مى گذارندند. خانواده آنها برايشان غذا مى بردند ولى صحبت نمى كردند. پنجاه روز به اين حال سپرى شد و آنها گريه و استغفار مى كردند. روزى كعب به دوستان خود گفت : اكنون كه مورد خشم خدا و پيامبر و خانواده و دوستان قرار گرفته ايم پس چرا ما خود بر ديگران خشم نگيريم ؟ بياييد از هم جدا شويم هر كدام دور از ديگرى مشغول راز و نياز و توبه و بازگشت شويم و با هم صحبت نكنيم تا بميريم يا خدا توبه مان را قبول كند.

سه روز از يكديگر فاصله گرفتند، شبها در دل كوه هر كدام به گوشه اى راز و نياز داشته به طورى دور بودند كه همديگر را نمى ديدند. شب سوم حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله در خانه ام سلمه بود و اين آيات نازل شد:

لقذ تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين انبعوه فى ساعه العسره من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم انه بهم رئوف رحيم و على الثلثه الذين خلفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت و ضاقت عليهم انفسهم وظنوا ان لاملجا من الله الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هو التواب الرحيم (٧٨) .

خدا بر پيغمبر و شما امت و اصحابش از مهاجر و انصار كه در ساعت سختى كه نزديك شود دلهاى فرقه اى از آنها از رنج و تعب بلغزد (در سختيهاى جنگ تبوك و غيره) و آنها پيروى از رسولش كردند باز لطف فرمود و از لغزشهاشان درگذشت كه او درباره رسول و مؤ منان به يقين مشفق و مهربانست و بر آن سه تن (فراه و هلال و كعب) كه (از توبه يا از جنگ تبوك) تخلف ورزيدند تا آنكه زمين با همه پهناورى بر آنها تنگ شد و بلكه از خود دلتنگ شدند و دانستند كه از غضب خدا جز به لطف او ملجا و پناهى نيست پس خدا بر آنها باز لطف فرمود تا توبه كنند كه خداوند او ملجا و پناهى نيست پس خدا بر آنها باز لطف فرمود تا توبه كنند كه خداوند بسيار توبه پذير و در حق خلق مشفق و مهربان است

بدين ترتيب خداوند توبه آنان را قبول نمود و آنها را به رحمت بى منتهاى خود بخشيد.(٧٩)

جبرئيل در تشييع جنازه او حاضر شد

امام صادقعليه‌السلام فرمود، پيامبر بر جنازه سعد بن معاذ نماز خواندند و نود هزار فرشته كه جبرئيل هم با آنان بود اقتداء كردند. رسول خدا به جبرئيل فرمود:

براى چه سعد بن معاذ استحقاق پيدا كرد كه تو با آن همه فرشته بر جنازه اش نماز بگذاريد؟ جبرئيل گفت :

سعد همواره سوره توحيد را نشسته ، ايستاده ، پياده و سواره در سفر و حضر مى خواند.(٨٠)

۳۳

درسى اجتماعى از يك آيه

روزى امام حسنعليه‌السلام از محلى عبور مى كرد، چشمش به جوانى افتاد كه قاه قاه مى خنديد، نزد جوان رفت و فرمود، اى جوان ، آيا شنيده اى كه در روز قيامت ، همه مردم وارد دوزخ مى شوند؟ جوان گفت : آرى شنيده ام و دانسته ام امام حسنعليه‌السلام فرمود، از كجا شنيده اى و دانسته اى ؟ آن جوان جواب داد: از اينكه خداوند در قرآن مى فرمايد:

و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا

همه شما (بدون استثناء) وارد جهنم مى شويد، اين امرى است حتمى و فرمانى است قطعى از ناحيه پروردگارتان (كه بعضى آن را مربوط به پل صراط مى دانند).

امام حسنعليه‌السلام فرمود:

آيا تو اطمينان دارى كه از آن افرادى نيستى كه تو را در جهنم نگه دارند؟ جوان پاسخ داد: نه ، چنين اطمينانى ندارم امام حسنعليه‌السلام فرمود: پس كسى كه نمى داند بهشتى است يا جهنمى اين گونه نمى خندد (و همه دهان را براى خنديدن نمى گشايد). آن جوان از اين نصيحت دلسوزانه امام حسنعليه‌السلام پند گرفت و بعد از آن روز ديگر آن جوان را خندان نديد.(٨١)

۳۴

تعليم و تعلم قرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

ان هذا القرآن مادبه الله فتعطموا مادبته ما استعطعتم

تفسير الامام / ٦٠ و محمع البيان ١/١٦ و جامع الاخبار/ ٤٧ و تفسير ابى الفتوح ١/١١

اين قرآن ضيافت خداوند است پس بياموزيد ضيافتش را چندانكه توانيد.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

تعلموا القرآن و علموه الناس

جامع الاحاديث /٦٧

قرآن را فراگيريد، و آن را به مردم بياموزيد.

منظور از ظلم شرك است

ابن مسعود مى گويد: وقتى آيه :

الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم (٨٢) نازل شد كار بر مردم دشوار گشت به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گفتند:

ما كداميك به خود ظلم نكرده ايم ؟

رسول خدا فرمود: معناى اين آيه آنچنان كه شما گمان مى بريد، نيست آيا نشنيده ايد كه لقمان صالح گفت :

ان الشرك لظلم عظيم(٨٣) بنابراين منظور از ظلم ، شرك است(٨٤).

۳۵

بلاغت و شيوايى الفاظ قرآن

مردى از قريش پيش از اسلام آوردن عمر بن خطاب به وى گفت : خواهر تو از دين بيرون شد (و به دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله پيوست). عمر به خانه خواهر خود مى رود و به صورت او سيلى سختى مى زند، بطورى كه چهره او را مجروح مى سازد. پس از چند لحظه اى كه خشم عمر فرو مى نشيند. نگاهش به صحيفه اى مى افتد كه در زاويه خانه قرار داشت و روى آن نوشته شده بود:

بسم الله الرحمن الرحيم سبح الله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم

و بر صجيفه اى ديگر خواند:

بسم الله الرحمن الرحيم طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى

عمر پس از توجه و تفطن به بلاغت قرآن و شيوايى الفاظ و عبارات آن اسلام آورد. وجود اين صحيفه ها در خانه خواهر عمر حاكى از آن است كه وى به خواندن آشنايى داشته است(٨٥)

۳۶

پيامبر پيوسته اين آيه را مى خواند

ابوذر غفارى همنشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى گويد: شبى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله ما را به عبادت واداشت و خود آن حضرت در آن شب پيوسته بيدار بود و همواره اين آيه را مى خواند: ان تعذيهم فانهم عبادك و ان تغفرلهم فانك انت العزيز الحكيم (٨٦) . اكنون اى پيروان راستين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بنگريد كه اين آيه كريمه چقدر در روح و جان پيغمبر اثر كرده و نفوذ داشته و در نظر و ديد وسيع رسول الله شكوهمند و پرفروغ بوده كه به نقل ابن صحافى بزرگوار و راستگو يك شب تمام را با قرائت آن تمام كرده و به پايان رسانيده اند.

۳۷

قرآن را غلط مى خواند و افتخار مى كرد

بنى اميه به انتشار دين اسلام اهميت نمى دادند و از پيروزى ها غنيمت و اموال مى خواستند، از آن رو در زمان آنان انتشار اسلام در جاهاى دوردست مانند تركستان و هند متوقف ماند، در صورتى كه مردم آن نواحى به اسلام تمايل داشتند و بدرفتارى خلفاى اموى آنان را از اسلام بيزار مى كرد و همين كه مختصر محبتى مى ديدند، مسلمان مى شدند و سپس از بيداد ماءمورين متنفر شده مرتد مى گشتند!

عده اى چاپلوس و در عين حال مستبد و ستمگر در دستگاه بنى اميه گرد آمدند كه با انواع تملق گويى خلفاى بنى اميه را بيش از آنچه كه بودند خودكام و ستمگر ساختند و اولين آنان حجاج است كه خليفه را خليفه الله خواند و خلافت را از نبوت برتر شمرد... و همان طور كه عمال خليفه از خليفه تملق مى گفتند، سايرين هم از عمال خليفه تملق مى گفتند و آنان را از اهانت بر اسلام ، جرى مى ساختند.

مى گويند، خالد قسرى (عامل هشام) مرد بى اطلاعى بود قرآن نمى دانست و اگر آيه اى از حفظ مى خواند چند جاى آن غلط بود، روزى براى مردم خطابه مى خواند و در وسط خطابه چند خطا و غلط از او سر زد به قسمى كه سراسيمه خطبه را بريد، اما در آن ميان يكى از همان تملق گويان فرياد زد: اى امير، از چه هراس دارى ؟ بى جهت نگران مشو، مرد عاقل كه قرآن حفظ نمى كند، قرآن حفظ كردن كار احمقان است خالد از اين سخن جان تازه گرفته گفت : راست گفتى خدا تو را بيامرزد.(٨٧)

۳۸

يك روز او به اندازه يك ماه رشد داشت

شيخ صدوق رحمه الله عليه به اسناد خود از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام روايت نمود كه فرمودند: چون حضرت عيسىعليه‌السلام متولد شد يكروز او به اندازه يك ماه رشد داشت و چون هفت ماهه شد گويى هفت ساله بود. مادرش دست او را گرفت و نزد معلم و مؤ دب و كاتب برد.

معلم گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحيم

حضرت عيسىعليه‌السلام تقرير نمود: بسم الله الرحمن الرحيم

مؤ دب گفت ، بگو ابجد.

حضرت عيسىعليه‌السلام سر بلند كرد و گفت : آيا مى دانى معنى ابجد چيست ؟

مؤ دب چوبدستى را بلند كرد و بر او بزند.

حضرت عيسى گفت : اى معلم اگر مى دانى مرا چرا مى زنى و اگر نمى دانى بپرس تا من بگويم و تفسير كنم

معلم گفت : بگو ببينم

حضرت عيسى گفت : الف نام الله است ب نام بهجت الله است جيم جمال الله است دال دين الله است هوز ه هول جهنم است و ويل اهل آتش است ز زفير جهنم است ح حط و محود و محق خطاياى بندگان توبه كننده است (كلمن) كلام خدا كه هيچ بدلى از كلمات ندارد و هيچ كس جاى آن را نمى گيرد. (سعفض) صاع به صاع و جزا به جزا است(٨٨)

۳۹

صادقين در قرآن كيانند

روزى امير مؤ منانعليه‌السلام با جمعى از مسلمانان گفتگو داشت ، از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد هنگامى كه خدا آيه :

يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (٨٩) را نازل كرد؟

سلمان گفت : اى رسول خدا آيا منظور از آن عام است يا خاص ؟ و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

ماءمورين به اين دستور، همه مؤ منانند و اما عنوان صادقين مخصوص برادرم علىعليه‌السلام و اوصياء بعد از او تا روز قيامت است هنگامى كه علىعليه‌السلام اين سؤ ال را كرد، حاضران گفتند:

آرى ، اين سخن را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيديم(٩٠).

۴۰

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84