سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن60%

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم
صفحات: 84

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن
  • شروع
  • قبلی
  • 84 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 135473 / دانلود: 4741
اندازه اندازه اندازه
سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن

نويسنده : غلامرضا نيشابورى

۱

بسم الله الرحمن الرحيم

قال علىعليه‌السلام : حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه و ظيعلمه القرآن

علىعليه‌السلام فرمودند: از حقوق فرزند بر پدر آنست كه اسم نيكو بر او انتخاب نموده و او را با آداب اسلامى آشنا كرده و قرآن به ياد دهد.

نهج البلاغه

فضل القرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله

اذاالتبست عليكم الفتن كفطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن ، فانه شافع مشفع و ماحل ، من جعله امامه قاده الى الجنه ، و من جعله خلفه ساقه الى النار، و هو الدليل بدل على خير سبيل ، و هو كتاب فيه تفصيل ، و بيان و تحصيل ، و هوالفصل اليس بالهزل ، و له ظهر و بطن ، فظاهره حكم و باطنه علم ، ظاهره انيق و باطنه عميق له نجوم و على نجومه نجوم لا تحصى عجائبه ، و لا تبلى غرائيه ، فيه مصابيح الهدى ، و منار الحكمه و دليل على المعرفه لمن عرف الصفه ، فليجل جال بصره ، وليبلغ الصفه نظره ، ينج من عطب و ينخلص من نشب

پيامبر گرامى اسلام فرمودند:

هرگاه فتنه ها به شما رو آورد و محيط جامعه مانند شب تاريك سياه گردد. پس بر شما باد تمسك به قرآن زيرا قرآن شفيعى است كه شفاعتش پذيرفته درگاه الهى است و گواهى است كه شهادتش پذيرفته مى شود. هركس قرآن را فراروى خود قرار دهد او را سرانجام به بهشت رهنمود مى كند و هركه قرآن را پشت سرانداخت سرانجام در آتش سرنگون خواهد شد، قرآن راهنمايى است كه به بهترين راه دلالت مى كند. قرآن كتابى است كه سراسر روشنگرى است و قرآن كتاب خداست نه شوخى

داراى ظاهرى است و باطنى ، ظاهر آن استوارى و حكمت است و باطن آن علم و آگاهى ظاهر آن ظريف و ژرف است و باطن آن عميق و دقيق ، عجايب قرآن پايان ناپذير است و اسرار آن فرسوده ناشدنى

نورافكن هاى هدايت و رهبرى در همه جاى قرآن به چشم مى خورد و مشعلهاى فروزان حكمت در همه جاى آن نمايان است هر فرد آگاهى بايد به اين چشم انداز به دقت بنگرد تا راه و رسم آگاهى را فراگيرد.(١)

۲

پيشگفتار

جاذبه داستانهاى واقعى

بسم الله الرحمن الرحيم

آنچه از قديم الايام در ميان تمام جوامع بشرى از هر قشرى و هر صنفى علاقمند بيشتر داشته است داستان و سرگذشت گذشتگان است و اكنون نيز با وجود گسترش علم و اطلاعات فرهنگى ، اجتماعى و اخلاق ، آنچه بيشتر موجب استقبال قرار گرفته داستانها و رمانهاست كه آثارى غيرمستقيم در روح و جان افراد بشر دارد و از اين طريق مى توان حقايق و معارف را به آنان منتقل ساخت و قرآن كريم به همين نقش مثبت داستان اشاره كرده و مى فرمايد:

لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الا لباب (٢)

در بيان آثار و سرگذشت گذشتگان عبرتى است براى صاحبان خرد.

و قرآن خود بصورت عملى آن را اجرا نموده و سرگذشت پيامبران و اصحاب آنان را بيان داشته و انسانها را تشويق كرده است و بيست بار با ذكر سرگذشت بدكاران ، بدسيرتان ، منحرفين ، منافقين و گفتار مشركين از نيات پليد آنان در طول تاريخ پرده برداشته و مسلمانان را به هوشيارى در مقابل آنان دعوت كرده است و به تبعيت از قرآن كريم ، بزرگانى همچون استاد شهيد حضرت آيت الله مطهرى به اين كار مهم دست زد و اولين كتاب خود را كه داستان راستان بود جهت ارتباط بيشتر نسل جوان با حوادث شيرين و آموزنده صدر اسلام منتشر كرد و آن را افتخارى براى خود به حساب آورد و در برابر كسانى كه با مساءله داستان نويسى با بى توجهى و كم ارزشى برخورد مى كردند بى اعتنا بود و ديديم آن حركت درس خوبى بود تا كسانى كه اين قدرت را دارند از طعنه ديگران نترسند و انجام وظيفه نمايند. داستانهاى قرآن و آنچه با قرآن ارتباط دارند از ويژگيهاى خاصى برخوردار است كه ما در اينجا به بعضى از آنها به اختصار اشاره مى كنيم

۳

ويژگيهاى داستانهاى اين كتاب

١ - استوار بر حقايق

در طول تاريخ اذهان و كتابها پر از افسانه هاى خيالى است كه هيچ حقيقت و واقعيتى در خارج ندارند بلكه ساخته فكر سازندگانشان هستند و هر كسى بسته به نگرش و فكر خود افسانه هايى را ساخته و آن را نقل و ترويج كرده است و غالبا اين سعى ، بار مثبتى نداشته و فقط جنبه سرگرمى داشته است بخصوص در دوران كهن و قديم ؛ و از صدر اسلام براى مقابله با قرآن ، افسانه هايى براى مردم بيان مى كردند تا بتوانند جلوى نفوذ و گسترش قرآن را بگيرند ولى داستانها و سرگذشتهايى كه در قرآن نقل مى شود از منابع تاريخى جمع آورى گشته و تماما حقيقت داشته و قابل پيروى و عمل بوده و مى توان از آنها درس و عبرت گرفت

۴

٢ - بيان ايدئولوژى حق و باطل

آنچه بصورت غيرمستقيم مى توان از ميان داستانها و سرگذشتهاى قرآن بدست آورد اين است كه هر گروه از حق و باطل ضمن ايفاء نقش ، فكر و ايده خود را بيان نموده و نيات قلبى خود را به ظهور مى رسانند. اگرچه بسيار اتفاق افتاده است كه آنان عملى را براى مقابله با اسلام و قرآن انجام مى دادند ولى هنگامى كه در خلوت با همدستانشان شروع به صحبت مى كردند به حقيقت قرآن و عظمت آن اعتراف مى نمودند. ولى در مجموع با خواندن اين سرگذشتها مى توان ايدئولوژى ايمان و كفر را نيز ياد گرفت و ياران حق و باطل را شناخت و با پافشاريها و جانبازيها و رشادتهاى آنان در حمايت از حق آشنا شد.

٣ - تنوع ياران حق

از ويژگيهاى مهم ياران حق ، عموميت شركت كنندگان است زيرا قرآن و معارف قرآن مطابقت كامل با فطرت انسان دارد و همه را به طرف خود جذب مى نمايد و اين نكته در داستانهاى قرآن بخوبى پيدا و هويداست ، از كودك در گهواره همچون عيسى بن مريمعليه‌السلام و يا موسى بن عمران عليه‌السلامو خواهر خردسال او تا پيامبران بزرگ همچون شيخ الانبياء حضرت نوحعليه‌السلام نام برده مى شود. در حماسه سراسر شور و عشق عاشورا از كودك شش ماهه همچون على اصغر و نوجوانى به نام قاسم و جوانى به نام على اكبر و پيرمردهايى چون حبيب بن مظاهر شركت دارند و در ميدان حفظ قرآن چه كودكانى كه قبل از رسيدن به سن تكليف تمام قرآن را حفظ كرده اند و موجبات شگفتى تمام شنوندگان و بينندگان را فراهم مى آورده اند و همچنين شاگردانى در مكتب ائمه تربيت شده اند كه كثيرى از آنان مانند فضه خادمه ، بيست سال در تمام عمر خود جز با قرآن سخن نگفت و آنچه خود مى خواست و آنچه در جواب ديگران مى گفت فقط با قرآن مى فهماند در حالى كه در صف باطل ، شركت كنندگان از صنفهاى مشخص هستند و عموما قاسطين ، ناكثين و مارقين و يا طرفداران زر و زور و تزوير مى باشند و طرفداران و حاميان و تربيت شدگان آنان از افراد عقب افتاده و احمقى هستند كه كوركورانه و بدون هيچ گونه تفكرى از آنان پيروى كرده و براى راه خود هيچگونه هدفى را منظور نكرده و منطقى جز منطق زور نداشته و در گمراهى خود اصرار دارند.

۵

٤ - تازگى و ايجاد ارتباط

از ويژگيهاى مهم و اساسى قرآن ، تازگى و طراوت آنست چه در زمان نزول قرآن و چه بعدها توانست قلوب انسانها را تسخير كند. در آن زمان نه تنها قلوب انصارى را تسخير كرد بلكه يهود كه مردمانى لجوج و اهل عناد بودند وقتى قرآن را مى شنيدند وجدانشان بيدار شده و نمى توانستند خود را كنترل نمايند و بى اختيار به زمين افتاده و سجده مى كردند: چنانچه فرمود:

ان الذين اوتو العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا

وقتى قرآن براى مؤ منين به تورات خوانده مى شد با چانه هاى خود سجده كنان به زمين مى افتادند.

اسلام با عرضه كردن واقعيت دين و احكام و مبانى آن همراه با استدلالهاى روشن و بدون هيچگونه تحميل عقيده و تقليد كوركورانه ، قلوب مردم را فتح كرده و آنها را جذب خود مى كند و همين شناخت باعث مى شود تا آنان با فداكارى و از خودگذشتگى در راه پيشبرد اهداف عاليه اسلام جان نثارى كنند.

ولتر از قول بولن ويلى ديه مى گويد:

آيين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله چنان خردمندانه است كه براى تبليغ آن هيچ نيازى به جبر و قهر نيست كافى است كه اصول آن را به مردم بفهمانند تا همه بدان بگرايند. اصول دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله چنان با عقل انسانى سازگار است كه در مدتى كمتر از پنجاه سال اسلام در قلب نيمى از مردم روى زمين جاى گرفت

برنارد شاو مى نويسد:

من هميشه نسبت به دين محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله بواسطه خاصيت زنده بودن شگفت آورش نهايت احترام را داشته ام به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد من چنين پيش بينى مى كنم (و هم اكنون هم آثار آن پديدار شده است) كه ايمان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود.

چه نوع داستانى را بخوانيم ؟

اما حال كه ضرورت و اهميت داستان نويسى مشخص گرديد بايد به اين سؤال پاسخ گفت كه چه داستانى را بايد مطالعه كرد؟ آيا هر داستان و يا هر كتاب داستانى قابل مطالعه است ؟ آيا نبايد در خوراك فكر توجه كرد؟ همانگونه كه امام باقر عليه‌السلامفرموده : تعجب مى كنم از كسانى كه در خوراك تن و بدن دقت مى كنند ولى در خوراك روح خود فكر نمى كنند! آيا مى شود به هر كتابى و به هر نويسنده اى اعتماد كرد و يا اينكه بايد با دقت كافى ابتدا به هدف نويسنده و اهدافى كه داستان دنبال مى كند پى برد.

چه بسا ديده و شنيده مى شود افراد و جوانانى با خواندن يك داستان آموزنده و زندگى سعادتمندانه اى را در پيش گرفته و هدايت شده اند و همچنين مسير فكرى عده اى با خواندن يك داستان تغيير پيدا كرده و براى هميشه گمراه گشته اند. چه خوب است حالا كه مى خواهيم اوقات فراغت خود را پر نموده و در اين راه از خواندن و مطالعه استفاده نماييم از داستانهايى استفاده كنيم كه واقعيت داشته و براى گذشتگان تجربه شده است اما اينك ما در صدد آن هستيم كه از ميان هزارها داستان تلخ و شيرين اتفاق افتاده در صدر اسلام ، بعضى از آنها را براى شما نقل نماييم تا با تاريخ قرآن و سرگذشتهاى آن بيشتر آشنا شويد و ايمانمان به يقين تبديل شود و اينجانب به شما عزيزان اين اطمينان را خواهم داد كه ممكن نيست كسى اين كتاب را مطالعه نمايد و در پايان تصديق به حقانيت مكتب مقدس ‍ اسلام و كتاب مقدس آسمانى ما قرآن و آورنده آن ننمايد و به عظمت آن اعتراف نكند.

بديهى است در زمان ما كه صنعت و تكنولوژى پيشرفت چشم گيرى نموده است و جوانان بدنبال آن هستند كه زندگى آينده خود را انتخاب نمايند. ديده مى شود عده اى از جوانان فريب خورده براى ارضاء خود و تاءمين گمشده خود به دنبال مدها و لباسها و رفتارهاى زودگذر مشغول مى شوند غافل از آنكه هيچ يك از آنها نمى تواند نياز او را تاءمين كرده و پاسخ مثبت دهد - بلكه روز به روز عطش او بيشتر شده و آنقدر ادامه مى دهد كه بعضا موجب هلاكت او مى شود - بحمداله پيرو فعاليتهاى بسيار كه به بركت نظام مقدس جمهورى اسلامى و هدايتهاى آن پير فرزانه رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى (قدس سره الشريف) و رهبريهاى مقام معظم رهبرى ولى امر مسلمين حضرت آيت الله العظمى خامنه اى مدظله العالى و تشويقهاى معظم له و تلاش دولت خدمتگذار در جايگزينى و احياء فرهنگ قرآن و تشكيل محفلهاى قرآنى و شبى با قرآن ، نمايشگاههاى علوم قرآنى ، و سرمايه گذاريهاى خوب در اين زمينه ، اميد آن مى رود تا روزى شعاع نورانى قرآن بتواند تمام دلها را جذب و نورانى نمايد. بدين منظور اينجانب نيز فكر كردم نقشى در اين حركت الهى داشته باشم و بتوانم با تدوين كتابى تحت عنوان سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن ، خاطرات و رشادتهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و ياران و اصحاب آن حضرت در جهت تبليغ قرآن و حفظ آن را بار ديگر زنده نمايم و بدينوسيله قلوب جوانان را به اين طريق سيراب كرده و آنان را با گذشته قرآن آشنا نمايم

ضمنا اگر به مطلبى برخورد نمودم كه احساس مى كردم مفيد است آنها را نيز نقل كرده ام از عموم عزيزان تقاضا دارم اينجانب را از نظرات و انتقادات خود بهره مند نمايند.

اميد است مقبول درگاه حق واقع شود. و من الله التوفيق

حاج شيخ غلامرضا نيشابورى

اسد آباد - ٢٠/٧/١٣٧٤

۶

قرآن شفاعت مى كند

كافى در كتاب شريف خود از يوسف بن عمار نقل مى كند كه او مى گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود:

در قيامت سه نوع دفتر ثبت وجود دارد كه نعمتهاى خدا در آن ثبت شده است و دفترى كه حسنات در آن است و نامه اى كه سيئات در آن نوشته شده است دفتر نعمتها و حسنات در مقابل هم قرار مى گيرند و نعمتها، حسنات را در خود غرق مى كنند. (زيرا هرچه انسان انجام داده باشد، در مقابلش خداوند نعمتى عطا كرده است و نعمتهاى اضافى نيز بخشيده است ، علاوه بر اينكه هرچه حسنه انجام داده است با نعمتهاى خداوند انجام داده است).

دفتر سيئات نيز تنها و بدون مقابل باقى مى ماند (كه فرد بايستى به محاسبه كشيده شود و درباره آنها از او سؤ ال شود)، آنگاه از فرزندان آدم آن كه مؤ من است براى حساب دعوت مى شود.

قرآن در اينجا، در بهترين حالت پيشاپيش او قرار مى گيرد و مى گويد:

پروردگارا!من قرآنم و اين بنده توست ، كه خود را با تلاوت من رنج داده و شبهاى دراز، مرا به ترتيل خوانده و در بيدارى صبحگاهان ، اشك از ديدگانش جارى شده ، پس او را خشنود كن همانگونه كه او مرا خشنود نموده است

در اينجا امام صادقعليه‌السلام فرمودند: پس خداوند با عزت و جبروت مى فرمايد:

اى بنده من ، دست راستت را باز كن پس آن را از رضوان و خشنودى خود پر مى كند و دست چپش را از رحمت خود مملو مى سازد. سپس گفته مى شود: اين بهشت براى توست ، پس قرآن بخوان و بالارو، و هنگامى كه آيه اى قرائت مى كند، درجه اى اوج مى گيرد.(٣)

اهتمام حضرت آيت الله العظمى گلپايگانى به قرآن كريم

اين مرجع بزرگوار به قرائت قرآن كريم بسيار مقيد بودند و قرائت قرآن هنگام صبح و پايان شب جزء برنامه هاى تخلف ناپذير ايشان بوده است يعنى روزشان را با قرآن آغاز و بيدارى خود را نيز با قرآن به پايان مى رساندند.

هيچگاه مطالعه ، رسيدگى به امور و كارهاى ديگر مانع اين كار ايشان نشده و در ساعت مخصوص قرائت - كه بعضى از دوستان و آشنايان ، نزديكان و خويشاوندان قصد حضور داشتند - صريحا مى گفتند: مى خواهم قرآن بخوانم و اين برنامه ايشان از دوران كودكى و نوجوانى بوده و روزى به تعويق مى گفتند: يك وقتى از ايشان شنيدم كه مى فرمود: اين قرآنها را كه از كشورهاى مختلف برايم مى فرستند - به عنوان دارلقرآن - توفيقى است كه هر كدام را مى خوانم و تلاوت مى نمايم

معظم له بسيارى از سوره ها و آيات نورانى قرآن را حفظ بوده و در موارد گوناگون حتى مطالب عرفى ، به آيه اى يا قسمتهايى از آن متمثل مى شدند.

پيامهاى آن جناب مشحون از آيات قرآن بوده و حتى در برخى اعلاميه ها بيش از پنج آيه به چشم مى خورد كه اين كمال تسلط بر معانى قرآن و حضور ذهن قوى ايشان را نشان مى دهد. يكى از مؤ سسات وابسته به ايشان دارالقرآن كريم است كه نشانگر اهتمام و احترام به قرآن مى باشد. اين مؤ سسه كه سالها پيش به خواست ايشان و همت والاى مرحوم حجه الاسلام مهدى گلپايگانى بنا گذاشته شد، به امر نشر و ترويج و ترجمه و گردآورى نسخه هاى خطى و چاپى و طبع و تشكيل كتابخانه تخصصى قرآن و ديگر كوششهاى قرآنى مى پردازد و هم اينك يكى از مؤ سسات موفق و پيشرفته قرآنى كشور به شمار مى رود.(٤)

حره ، پاسدارى از حريم ولايت با سلاح قرآن

وى دختر حليمه سعديه ، از دوستان و مواليان امير المؤ منينعليه‌السلام است و در برابر پيشواى ستمگر، با زبان جهاد كرد. مناظره اى دارد با حجاج بن يوسف ثقفى ، كه با تكيه بر آيات قرآنى ، حريم ولايت را پاس مى دارد.

شرح ماجرا:

وقتى بر حجاج وارد شد، حجاج پرسيد: تو حره دختر حليمه هستى ؟

حره گفت : فراست از غير مؤ من !

حجاج گفت : خدا تو را اينجا آورد، مى گويند تو على را از ابوبكر، عمر و عثمان برتر مى دانى گفت ، دروغ گفته اند، آنان كه گفته اند من على عليه‌السلامرا تنها از اينها برتر مى دانم حجاج گفت : ديگر از چه كسانى او را برتر مى دانى ؟

گفت : از آدم ، نوح ، لوط، ابراهيم ، داوود، سليمان و عيسى بن مريمعليهم‌السلام

حجاج گفت : واى بر تو! او را از صحابه و هفت پيامبر بزرگ برتر مى دانى ؟ اگر دليل اقامه نكنى ، سرت را از تنت جدا مى كنم

گفت : خداوند در قرآن او را بر اين پيامبران مقدم داشته ، من از خود نگفتم خدا درباره آدمعليه‌السلام فرمود:

و عصى آدم ربه فغوى(٥)

آدم عصيان پروردگار كرد، پس گمراه شد.

و در حق على فرمود:

و كان سعيكم مشكورا(٦)

سعى على ، فاطمه ، حسن ، حسين ، و فضه مشكور و مقبول است(٧)

حجاج گفت : آفرين ! به چه دليل او را بر نوح و لوط ترجيح مى دهى ؟

گفت : خدا درباره آن دو پيغمبر فرموده است :

ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قبل ادخلا النار مع الداخلين .

تحريم / ١٠.

خدا براى كافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد كه تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها خيانت كردند و آن دو شخص نتوانستند آن زنان را از قهر خدا برهانند و حكم شد آن دو زن را با دوزخيان به آتش درافكنيد.

اما همسر علىعليه‌السلام فاطمه است كه خدا با خشنودى او خشنود مى گردد و از خشم او به خشم مى آيد.

حجاج گفت : آفرين ! به چه دليل او را از ابراهيم برتر مى بينى ؟

گفت : خدا فرموده است :

و اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحى الموتى قال او لم نومن ، قال : بلى و لكن ليطمئن قلبى

و چون ابراهيم گفت : پروردگارا، به من نشان ده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟ خداوند فرمود آيا ايمان ندارى ؟ گفت : چرا، ليكن مى خواهم مطمئن شوم

اما مولايم امير المؤ منين فرمود:

لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.

اگر پرده ها كنار رود، بر يقين من افزوده نخواهد شد.

و اين سخن را نه كسى قبل از او گفت و نه بعد از او.

حجاج گفت ، آفرين ! چرا او را بر موسى مقدم مى دارى ؟

گفت : خداوند فرموده :

فخرج منها خائقا يترقب

موسى از شهر مصر با حال ترس و نگرانى از دشمن به جانب شهر مدين روآورد.

اما فرزند ابوطالب ، ليله المبيت بر بستر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خوابيد و هراس در او راه نيافت و خدا در حقش اين آيه را نازل كرد:

و من الناس من يشرى نفسه ائتغاء مرضات الله

برخى از مردم ، در راه خشنودى خدا، از جان خود در مى گذرند.

حجاج گفت : آفرين بر تو اى حره !، چرا او را بر داوود و سليمان ترجيح مى دهى ؟

گفت : خداوند او را برتر دانسته است در كتابش فرموده :

انا جعلناك خليفه فى الارض فاءحكم بين الناس بالحق و لا نتبع الهوى فليضلك عن سبيل الله

اى داوود ما تو را خليفه در زمين قرار داديم ، پس ميان مردم به حق قضاوت كن ، و از هوا پيروى مكن تا تو را از راه خدا گمراه نكند.

حجاج سؤ ال كرد: اين آيه اشاره به كدام قضاوت داوود است ؟

گفت : مردى باغ انگورى داشت و ديگرى گوسفند داشت گوسفندان به باغ انگور رفته و آنجا چريدند. اين دو مرد نزد داوود براى شكايت آمدند، داوود چنين قضاوت كرد كه گوسفند را بفروشند و پول آن را در بهبودسازى باغ انگور صرف كنند تا به شكل اول بازگردد، فرزند داوود گفت : پدر، از شير گوسفندان به صاحب باغ دهند، تا باغ را آباد كند، خداوند فرموده است: قفهنمناها سليمان (ما آن را به سليمان فهمانديم).

اما اميرالمؤ منين فرموده است : از من بپرسيد از مطالب فوق عرش ، از من سؤ ال كنيد درباره زير عرش ، سؤ ال كنيد از من قبل از آنكه مرا از دست بدهيد.

و نيز روز فتح خيبر، به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد، رسول خدا به حاضرين فرمود: برترين شما، داناترين شما و بهترين قضاوت كننده على است

حجاج گفت ، آفرين ! چرا او را از سليمان برتر مى دانى ؟

گفت : سليمان از خدا خواست :

رب هب لى ملكا لاينبغى لاحد من بعدى

پرودگارا به من مملكتى ده كه بعد از من سزاوار كسى نباشد.

اما علىعليه‌السلام فرمود: اى دنيا، من تو را سه بار طلاق داده ام ، و نيازى به تو ندارم آنگاه اين آيه در موردش نازل شد:

تلك الدار الاخره نجغلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لافسادا اين خانه آخرت را، براى كسانى كه اراده علوم سركشى در زمين را ندارند اختصاص داده ايم

حجاج او را تحسين كرد و گفت : چرا او را از عيسى برتر مى دانى ؟

گفت خدا درباره عيسى گفته است :

اذ قال يا عيسى بن مريم اءنت قلت للناس اءتخذونى و امى الهين من دون الله ؟ قال : سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس الى بحق ان كنت قلته فقد علمنه تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك انك انت علام الغيوب ماقلت لهم الا ما امرتنى به

و ياد كن آنگاه كه خدا به عيسى بن مريم گفت : آيا تو مردم را گفتى كه من و مادرم را دو خداى ديگر سواى خداى عالم اختيار كنيد، عيسى گفت : خدايا تو منزهى ، هرگز مرا نرسد كه چنين سخنى ناحق گويم چنانچه من اين گفته بودم تو مى دانستى ، كه تو از اسرار من آگاهى و من از سر تو آگاه نيستم ، همانا تويى كه به همه اسرار غيب جهانيان كاملا آگاهى ، من به آنها هرگز چيزى نگفتم جز آنچه تو مرا بدان امر كردى

عيسى قضاوت درباره كسانى كه او را از خدا دانستند به قيامت واگذاشت ، اما علىعليه‌السلام كسانى كه را درباره او غلو كردند، محاكمه كرد و قتل رسانيد.

اينها فضايل على است و ديگران را با او قياس نيست

حجاج او را تحسين كرد و گفت : خوب پاسخ گفتى وگرنه تو را مجازات مى كردم ، آنگاه او را گرامى داشت و به او هديه داد.

۷

تعليم و تعلم قرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

من علم آيه فى كتاب الله تعالى ، كان له اجرها ما تليت

مستدرك الوسائل ٤/٢٣٥

هر كه آيتى از كتاب خداى را به ديگرى بياموزد، ثواب آن آيت ، هر زمانى كه خوانده گردد بدو نيز رسد.

قال علىعليه‌السلام :

تعلموا القرآن ، فانه احسن الحديث

نهج البلاغه / ١٦٤، خطبه ١١٠

قرآن را فراگيريد زيرا كه قرآن نيكوترين سخن تازه باشد.

۸

علامه طباطبائى (ره)، مفسر نمونه

علامه در مراتب عرفان و سير وسلوك معنوى مراحلى را پيموده بود. اهل ذكر و دعا و مناجات بود در بين راه كه او را مى ديدم غالبا ذكر خدا را بر لب داشت و در جلساتى كه در محضرشان بوديم وقتى جلسه به سكوت مى كشيد ديده مى شد كه لبهاى استاد به ذكر خدا حركت مى كرد. به نوافل مقيد بود و حتى گاهى ديده مى شد كه در بين راه مشغول خواندن نمازهاى نافله است شبهاى ماه رمضان تا صبح بيدار بود، مقدارى مطالعه مى كرد و بقيه را به دعا و قرائت قرآن و نماز و اذكار مشغول بود. در قم حداقل هفته اى يكبار به حرم حضرت معصومه مشرف مى شد و در ايام تابستان به زيارت حضرت رضاعليه‌السلام مى شتافت شبها به حرم مطهر مشرف مى شد و در بالاى سر مى نشست و با حال خضوع به زيارت و دعا مى پرداخت(٨)

۹

منافقى در محضر پيامبر

ابن اسحاق ، ابن منذر و اين ابى حاتم از عباس روايت كرده اند كه گفت : نبتل بن حارث در مجلس رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله مى نشست و به حرفهاى آن حضرت گوش مى داد و گفته هاى آن حضرت را به منافقان گزارش مى كرد.

همين شخص بود كه پيش منافقان اطهار داشت : محمد اذن است ، هركس ‍ چيزى به او بگويد تصديق مى كند.

خداوند اين آيه را درباره او نازل كرد:

و منهم الذين يوذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يو من بالله و بومن للمومنين و رحمه للذين امنوا منكم و الذين يوذون رسول الله لهم عذاب اليم .(٩)

بعضى از منافقان آنانى هستند كه دائم پيغمبر را اذيت مى كنند و مى گويند او شخص ساده و زودباورى است بگو اى پيغمبر، زودباورى من لطفى به نفع شماست - رسول به خدا ايمان آورده و به مؤ منان هم اطمينان دارد و براى مؤ منان حقيقى شما وجودش رحمت كامل الهى است و براى آنها كه رسول را آزار مى دهند از قهر حق عذاب دردناك مهياست

۱۰

هفتاد ساله اى حافظ كل قرآن شد

تقريبا ١٥ سال قبل ، از جمعى از علماى اعلام قم و نجف اشرف شنيدم كه پيرمرد هفتاد ساله اى به نام كربلايى محمدكاظم كريمى ساروقى (ساروق از توابع فراهان اراك است) كه هيچ سوادى نداشته ، تمام قرآن مجيد به او افاضه شده بطورى كه تمام قرآن به طرز عجيبى كه ذكر مى شود حافظ شده است عصر پنج شنبه كربلايى محمدكاظم به زيارت امامزاده اى كه در آن محل مدفون است مى رود، هنگام ورود دو نفر سيد بزرگوار را مى بيند كه به او مى فرمايند: كتيبه اى را كه اطراف حرم نوشته شده بخوان

مى گويد: آقايان من سواد ندارم و قرآن را نمى توانم بخوانم مى گويند: بلى ، مى توانى پس از التفات و فرمايش آقايان حالت غيرطبيعى عارضش ‍ مى گردد و همانجا مى افتد تا فردا عصر كه اهالى ده براى زيارت امامزاده مى آيند او را افتاده مى بينند، پس او را بلند كرده بخود مى آورند. به كتيبه مى نگرد مى بيند سوره جمعه است تمام آن را مى خواند و بعد خودش را حافظ تمام قرآن مى بيند و هر سوره از قرآن مجيد را كه از او مى خواستند از حفظ به طور صحيح مى خوانده است و از جناب آقاى ميرزاحسن ، نواده مرحوم ميرزاى حجه الاسلام شنيدم كه گفت : مكرر او را امتحان كردم هر آيه اى را كه از او پرسيدم فورا مى گفت از فلان سوره است و عجيبتر آنكه هر سوره اى را مى توانست به قهقرا بخواند يعنى از آخر سوره تا اول آن را مى خواند و نيز فرمود كتاب تفسير صافى در دست داشتم برايش باز كرده ، گفتم : اين قرآن است و از روى خط آن بخوان كتاب را گرفت چون در آن نظر كرد گفت : آقا تمام اين صفحه قرآن نيست و روى آيه شريفه دست مى گذاشت و مى گفت : تنها اين سطر از قرآن است يا اين نيم سطر از قرآنست و هكذا و مابقى قرآن نيست گفتم : از كجا مى گويى ؟ تو كه سواد عربى و فارسى ندارى ؟ گفت : آقا كلام خدا نور است : اين قسمت نورانى است و قسمت ديگرش تاريك است (نسبت به نورانيت قرآن) و چند نفر ديگر از علماء اعلام را ملاقات كردم كه مى گفتند: همه ما او را امتحان كرديم و يقين كرديم امر او خارق عادتست و از مبداء فياض به او چنين افاضه شده است

در سالنامه نور دانش سال ١٣٣٥ عكس كربلايى محمدكاظم مزبور را چاپ كرده و مقاله اى تحت عنوان (نمونه اى از اشراقات ربانى) نوشته و در آن شهادت عده اى از بزرگان علماء را بر خارق العاده بودن امر او نقل نموده است تا جايى كه مى نويسد: از مجموع دستخطهاى فوق ، موهبتى بودن حفظ قرآن كربلايى ساروقى به دو دليل ثابت مى شود:

١ - بيسوادى او كه عموم اهالى ده به آن شهادت مى دهند و احدى خلاف آن را اظهار ننموده است نگارنده شخصا از ساروقيهاى ساكن تهران تحقيق نمودم با اينكه موضوع بيسوادى او در جرايد كثيرالانتشار چاپ و منتشر شده معذالك هيچكس تكذيب نكرده است

٢ - بعضى از خصوصيات حفظ قرآن او كه از عهده تحصيل و درس ‍ خواندن خارج است به شرح زير مى باشد:

١ - هرگاه يك كلمه عربى يا غيرعربى بر او خوانده شود فورا مى گويد در قرآن هست يا نيست

٢ - اگر يك كلمه قرآنى از او پرسيده شود فورا مى گويد در چه سوره و در كدام جزو است

٣ - هرگاه كلمه اى در قرآن مجيد آماده باشد تمام آن موارد را بدون وقفه مى شمارد و دنباله هركدام را مى خواند.(١٠)

٤ - هرگاه در يك آيه كلمه يا يك حركت غلط خوانده شود يا زياد و كم كنند بدون انديشه متوجه مى شود و خبر مى دهد.

٥ - هرگاه چند كلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شوند محل هر كلمه را بدون اشتباه بيان مى كند.

٦ - هر آيه يا كلمه قرآنى را كه به او بدهند بلافاصله نشان مى دهد.

٧ - هرگاه در يك صفحه عربى با غيرعربى يك آيه مطابق ساير كلمات نوشته شود آيه را تميز مى دهد كه تشخيص آن براى اهل فضل نيز دشوار است

اين خصوصيات را خوش حافظه ترين مردم نسبت به يك جزء بيست صفحه فارسى نمى تواند داشته باشد تا چه رسد به ٦٦٦٦ آيه قرآنى و پس ‍ از نقل شهادت چند نفر از علماء مى نويسد: موهبت قرآن كربلايى كاظم براى مردمى كه فكر محدود خود را در چهار ديوارى ماديات محدود كرده و منكر ماوراء طبيعت هستند اعجاب آور بوده و سبب هدايت عده اى از گمراهان گرديده است ولى اين امر با همه اهميتش در نظر اهل توحيد يك شعاع كوچك از اشعه بيكران افاضات خداوندى به وسيله انبياء و سفراء حق به كرات به ظهور رسيده و در تواريخ ثبت و ضبط است ؛ در عصر حاضر نيز كسانى كه به علت ارتباط و پيوند با مبداء تعالى ، صاحب كراماتى هستند وجود دارند كه اهميت آنان به مراتب از حافظ قرآن ما بيشتر است نكته اى كه در پايان اين مقاله لازم است تذكر داده شود اين است كه در نتيجه انتشار شرح حال حافظ قرآن و معرفى او به مردم تهران از عده اى متدينين بازار شنيدم كه چند سال قبل يعنى در زمان مرحوم حاج آقا يحيى ، مرد كورى به نام حاجى عبود به مسجد سيد عزيزالله رفت و آمد داشت كه در عين كورى حافظ قرآن با خصوصيات كربلايى ساروقى بود، او نيز محل آيه را در عين كورى نشان مى داد و براى مردم با قرآن استخاره مى كرد...

مى گويند روزى كتاب لغت فرانسه به قطر قرآن مجيد را به او دادند تا استخاره كند فورا آن را پرت كرد و عصبانى شد و گفت : اين قرآن نيست در مجلسى كه حافظ قرآن حضور داشت جناب آقاى ابن الدين استاد محترم دانشگاه خصوصيات حاجى عبود را تائيد نموده و اظهار كردند كه نامبرده را در منزل آقاى مصباح در قم در حضور آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى ملاقات و آزمايش كرده اند.

اينها از آثار قدرت حق است كه گاهى براى ارشاد مردم و اتمام حجت ظاهرى است. ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم

۱۱

عمر از خواندن قرآن عصبانى مى شود

مردى نزد عمر قرآن تلاوت كرد، عمر متغير شد، آن مرد گفت : من نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ‌و قرآن را قرائت كردم ولى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر من متغير نشد. بالاخره هر دو نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمدند. آن مرد عرض كرد: اى رسول خدا مگر قرائت فلان و فلان آيه را اينگونه به من تعليم ندادى ؟ پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آرى عمر قلبا ناراحت شد و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اين حالت را در چهره او خواند و سه بار به او فرمود:

شيطان را از خود دور كن سپس گفت : عمر، همه قرآن برابرند مادامى كه رحمتى را به عذاب و عذابى را به رحمت مبدل نسازى(١١)

۱۲

استشهاد به آيات در كلام معصومين

امام صادقعليه‌السلام به فرزندش اسماعيل مى فرمايد:

هنگامى كه گروهى از مؤ منان در نزد تو شهادت دادند تصديقشان كن ، زيرا خدا مى فرمايد:

يومن بالله و يومن للمومنين (١٢)

(پيامبر به خدا و مؤ منان عقيده و ايمان دارد).

امام صادقعليه‌السلام درباره زنى كه سه بار طلاق گرفته و به شوهرش حرام گرديده مى فرمايد: اگر اين زن با مرد ديگرى ازدواج كند و از او طلاق بگيرد در اين صورت مى تواند با شوهر اول خود دوباره ازدواج كند، گرچه آن مرد ديگر برده و غلام باشد، زيرا خداوند مى فرمايد:

فلا تحل له من بعده حتى تنكح زوجا غيره . (١٣)

(با همسر اول خود نمى تواند ازدواج كند، مگر اينكه قبلا با مرد ديگرى ازدواج نمايد).

همچنين مردى ناخن پايش افتاده و به عنوان معالجه مراره اى بر روى آن گذاشته بود، از امام صادقعليه‌السلام حكم آن را از نظر مسح سؤ ال نمود. امام در جواب وى فرمود: حكم اين مساءله و امثال آن در قرآن وجود دارد، زيرا خداوند مى فرمايد:

و ما جعل عليكم فى الدين من حرج

(در دين خدا، سخت گيرى و حرج نيست)

آنگاه فرمود: در موقع وضو روى همان دارو را مسح كن

كليسا، مسيحيان را از حقايق قرآن دور مى كند

گوته در جايى نوشته است :

استعمار و كليسا نگذاشته اند قرآن و معناى دستورات آن به مردم برسد. و سپس چنين ادامه مى دهد:

ساليان دراز كشيشان از خدا بى خبر، ما را از پى بردن به حقايق قرآن مقدس ‍ و عظمت آورنده آن دور نگهداشته اند. اما هرقدر كه ماقدم در جاده علم و دانش گذارده و پرده جهل و تعصب نابجا را دريده ايم ، عظمت احكام مقدس اسلام كه قرآن مجموعه آن است ، بهت و حيرت عجيبى در ما بوجود آورده است و دور نيست كه اين كتاب توصيف ناپذير، توجه عالم را به خود جلب نموده ، تاءثير عميقى در علم و دانش جهان گذاشته و بالنتيجه جهان مدار گردد.(١٤)

اين بود شمه اى از گفتار غربى ها در مورد قرآن ، آنها حقيقتهاى قرآن را روشن و واضح بيان نموده اند، و اين ما هستيم كه بايد وقت را مغتنم بشماريم و از مكتب قرآن نهايت استفاده را بنماييم

۱۳

عثمان سوزاننده مصاحف

نويسنده المبانى در مقدمه اين كتاب ، در دفاع از كار عثمان در مورد سوزاندن مصاحف ، داستانى جالب نقل مى كند و مى نويسد:

علقمه بن مرثد از عيزار روايت كرده است كه وقتى مختار بن ابى عبيده (ثقفى) وارد كوفه شد ما از جمله قبيله هايى بوديم كه نزد او شتافتيم و سويدين عطيه به مسجد ما آمد و خطاب به ما گفت : اى گروه تنعه (نام قبيله) مرا با شما از نظر خويشى و همسايگى و حقى كه بر من داريد پيوندى است ، شنيده ام به سوى اين مرد شتافته ايد، هم اكنون داستانى را براى شما نقل مى كنم كه از خود او شنيدم : ميان مكه و مدينه راه مى پيمودم ناگهان احساس كردم قضيب و چوبدستى روى شانه ام قرار گرفته است روى برگرداندم ديدم مختار بن ابى عبيده است به من گفت : يا شيخ درباره اين شيخ چه مى گويى ؟ گفتم كدام شيخ ؟ گفت : على بن ابيطالب گفتم او را به گوش و چشم و زبان و دل دوست دارم و ولاى او را خواهانم ولى او گفت : من با چشم و گوش و دلم به او كينه مى ورزم و بغض او را در دل دارم وقتى اين داستان براى مردم بازگو شد مردم به سويدبن عطيه (يا علقمه) گفتند: اييت الا تثبيطا من ال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله و نصره النعثل حراق المصاحف(١٥) يعنى تو مى خواهى مردم را از آل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله منصرف سازى و به نصرت و دفاع از عثمان بر انگيزى عثمانى كه سوزاننده مصاحف است سويد گفت : شما عثمان را سوزاننده حراق مصاحف مى خوانيد، ولى سوگند به خدا داستانى را برا شما بازگو مى كنم كه از زبان على بن ابيطالبعليه‌السلام شنيدم كه مى گفت : اى مردم از خدا بترسيد مبادا درباره عثمان دچار گزافه گويى و غلو گرديد، و از گفتن حراق المصاحف درباره او دست برداريد. سوگند به خدا او مصاحف را نسوزانيد مگر در حضور جمعى از ما كه ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بوديم و ما آن را جمع نموديم گفت : نظر شما درباره اين مصاحف (كه سوزانده شد) چيست ؟ چون مردم در قرائت قرآن دچار اختلاف بودند و هر يك از آنها به ديگرى مى گفت : قرائت من بهتر و افضل از قرائت تو است و از اينگونه سخنها كه شبيه به كفر بود با هم مبادله مى كردند ما گفتيم : اى اميرالمؤ منين راءى تو چيست ؟ فرمود: از نظر من مصلحت در اين است كه مردم بر يك قرائت و بر يك مصحف ، متحد گردند زيرا وقتى شما هم اكنون درباره قرائت قرآن دچار اختلاف نظر هستيد، قطعا اختلاف مردمى كه از پس شما مى آيند شديدتر خواهد بود. گفتم : راءى شما خوب و پسنديده است علىعليه‌السلام گفت : سوگند به خدا اگر من در زمان عثمان زمامدار مى بودم همان عملى را درباره مصاحف پيش مى گرفتم كه عثمان بدان دست يازيد.

مردم به سويد گفتند: سوگند به آن خدايى كه جز او نيست تو را سوگند مى دهيم آيا اين سخن را از دهان حضرت علىعليه‌السلام شنيدى ؟

سويد گفت : سوگند به آن خدايى كه بى همتاست من اين سخن را از على بن ابيطالبعليه‌السلام شنيدم

نويسنده كتاب المبانى پس از گزارش اين قضيه ، يادآور مى شود كه اين حديث و تاريخچه آن ، دليل بر تاءكيد كار عثمان در تدوين مصحف و سوزاندن مصاحف ديگر است و اين كار توسط همه صحابه صورت گرفت !نظير همى حكايت نيز در مقدمه شهرستانى آمده است(١٦)

ولى بعضى از خاورشناسان مانند بلاشر و ديگران معتقدند كه علىعليه‌السلام كار عثمان را منحصرا در جمع آورى و تدوين قرآن تاءئيد نموده ، و از وى دفاع كرده است و منظور آن حضرت ، دفاع از عثمان در سوزاندن مصاحف نبوده است علىعليه‌السلام صرفا از آن جهت به دفاع از كار عثمان پرداخت كه به تعدد و تنوع مصاحف خاتمه بخشد. از جمله مصاحفى كه به صورت پراكنده بر روى برگها و پوست و استخوان شانه شتر و گوسفند و چوبهايى كه بر محمل اشتران مى نهادند و چريده هاى خرما كه به صورتى پريشان نگارش يافته بود، عثمان توانست بدينوسيله غائله اختلاف قرآن ها را از ميان بردن آثار پراكنده اى كه بيم آن مى رفت بسترد و مردم را بر يك مصحف متحد سازد و از اين طريق توانست در ميان مردم همبستگى ايجاد نمايد.

نكته اى ظريف

زراره از امام صادقعليه‌السلام پرسيد:

از كجا فهميديد كه در وضو به قسمتى از سر بايد مسح كرد نه به همه آن ؟

ا مامعليه‌السلام در جواب وى فرمود:

لمكان الباء به جهت وجود باء كه در آيه وضو بكار رفته است و از ظاهر آن چنين بر مى آيد كه تنها مسح كردن قسمتى از سر لازم است نه تمام آن

بايد از قرآن دليل بياورى و الا گردنت را مى زنم

حجاج بن يوسف ثقفى (استاندار خونخوار عبدالملك در كوفه) بوده و با شيعيان و ياران اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام دشمنى بسيار داشت و حتى ظن شيعه و طرفدار علىعليه‌السلام بودن در مورد يك نفر كافى بود كه حجاج او را به قتل برساند. عامر شعبى مى گويد: شبى حجاج مرا طلبيد، هراسان شدم ، برخاسته و نزدش رفتم ، ناگهان در كنار مسند او سفره اى چرمين ديدم پهن شده (رسم بود كه افراد را روى آن مى كشتند) و شمشير تيزى در كنار آن بود. سلام كردم ، جواب سلام مرا داد و گفت :

نترس به تو امشب تا فردا ظهر امان دادم و مرا در كنار خود نشاند. سپس ‍ به يكى از دژخيمان اشاره كرد، او رفت و مردى را كه با طناب و زنجير بسته بودند، آورد و در برابر حجاج نشانيد. آنگاه حجاج به من رو كرد و گفت : اين شيخ (سعيد بن جبير) مى گويد: حسن و حسين دو پسر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند. بايد از قرآن در اين باره دليل بياورد و گرنه هم اكنون (با اين شمشير روى اين چرم) سرش را از بدنش جدا مى سازم

گفتم : لازم است كه او را زنجير و بند آزاد سازيد كه اگر دليل از قرآن آورد آزاد شود و گرنه با اين شمشير نمى توان كه زنجير را قطع كرد. خواه و ناخواه بايد اين زنجيرها را از بدنش جدا كرد و آنگاه او را كشت ، حجاج دستور داد بند و زنجير را از بدن او جدا كردند. خوب به او نگاه كردم ، ناگهان ديدم سعيد بن جبير مفسر قرآن و يار و شاگرد خاص امام سجادعليه‌السلام است اندوهگين شدم و با خود گفتم : چگونه مى توان در مورد اينكه حسن و حسينعليه‌السلام پسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند استدلال كرد؟ ناگهان صداى حجاج بلند شد كه به سعيد مى گفت : دليل خود را از قرآن در مورد اينكه حسن و حسين پسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند چنانكه ادعا مى كنى بياور، و گرنه گردنت را مى زنم سعيد گفت : به من مهلت بده حجاج چند لحظه سكوت كرد و دگر بار گفت : دليل خود را بياور! سعيد گفت : اندك مهلت بده حجاج پس از لحظاتى ، براى سومين بار گفت : به تو مى گويم ، دليل خود را از قرآن بياور كه چگونه مى توان گفت حسن و حسين دو فرزند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند؟ سعيد اندكى فكر كرد و سپس گفت :

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم و وهبنا له اسحاق و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصاحبين .

و اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم) و هر كدام را هدايت كرديم و نوح را نيز قبلا هدايت كرده ايم و از فرزندان او (ابراهيم) داود و سليمان و ايوب و يوسف و هارون را (هدايت كرديم) و اين چنين نيكوكاران را پاداش ‍ مى دهيم و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس ، هر كدام از صالحان بودند.(١٧)

پس از خواندن اين آيات ، سعيد پرسيد: نام عيسى در اين آيه به چه عنوان آمده است ؟!

حجاج گفت : به عنوان اينكه از ذريه (فرزندان) ابراهيم است

سعيد گفت : با اينكه عيسى پدر نداشت در عين حال به عنوان ذريه (فرزند) ابراهيمعليه‌السلام به شمار آمده است ، زيرا عيسى فرزند مريم دختر ابراهيم بود، از اين رو عيسى به عنوان فرزند ابراهيم خوانده شده بنابراين بطريق اولى ، مى توان گفت : حسن و حسين دو پسر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند زيرا مادرشان دختر بدون واسطه پيامبر است

حجاج از اين استدلال دقيق و محكم قانع شد، دستور داد ده هزار دينار به سعيد بن جبير دادند و او را آزاد ساخت شعبى مى گويد: وقتى صبح شد، با خود گفتم شايسته است نزد اين (شيخ) بروم و از محضرش معانى قرآن را بياموزم به سراغ او رفتم و او را در مسجد يافتم در حالى كه دينارها را در كنارش تقسيم كرده و آنها را به فقراء صدقه مى داد. مرا كه ديد فرمود: اينها همه به بركت حسن و حسينعليه‌السلام است ، اگر در يك مورد اندوهگين مى شويم ، هزاربار خشنود مى گرديم و از همه بالاتر خدا و رسولش خشنود مى شوند.(١٨)

۱۴

شرف الاشرف دختر سيد بن طاووس حافظ قرآن

وى در سن ١٢ سالگى تمام قرآن را حفظ كرد و همچون خواهرش فاطمه زنى اهل فضل و كمال بود. پدرش سيد بن طاووس به فرزند خود مى نويسد:

فرزندم خواهرت شرف الاشرف را، اندر زمانى قبل از بلوغ نزد خود فراخواندم ، به مقدار توان و آمادگيش دستورات دينى را برايش بيان كردم ، و به او خاطر نشان ساختم كه بلوغ ، شرافت و كرامتى است كه خداوند به بنده اش مى دهد، و اين افتخار نصيب تو نيز شده است

در كتاب امان الاخطار شخصيت معنوى دخترش را چنين ترسيم كرده است در كتاب سعد السعود خود نوشته است :

من قرآن كاملى بر دخترم شرف الاشرف كه حافظ قرآن است وقف نمودم ، او قرآن را در سن ١٢ سالگى حفظ كرده است(١٩)

۱۵

كشتار معلمين قرآن در بئر معونه

سال سوم هجرت با تمام حوادث تلخ و آموزنده خود پايان يافت ، سال چهارم هجرت با هلال محرم آغاز گرديد، و ماه صفر همان سال ، ابوبراء وارد مدينه شد. پيامبر او را به آيين اسلام دعوت نمود، ولى او نپذيرفت ، و دورى هم نجست به حضرتش عرض كرد: اگر سپاه تبليغ نيرومندى را روانه صفحات نجد كنيد، اميد است ايمان بياورند زيرا تمايلات آنها به توحيد زياد است پيامبر فرمود: از حيله و مكر و عداوت و دشمنى مردم نجد خائفم ، مى ترسم فاجعه رجيع كه منجر به كشته شدن رجال علمى و تبليغى گرديد، تكرار شود. ابوبراء گفت : ستون اعزامى شما در پناه من هستند و من ضمانت مى كنم كه آنها را از هر حادثه سوء حفظ نمايم

چهل تن از رجال علمى اسلام كه حافظ قرآن و احكام بودند به فرماندهى منذر رهسپار منطقه نجد گرديدند و در كنار بثر معونه منزل كردند. پيامبر نامه اى را كه مضمون آن دعوت به آيين اسلام بود به يكى از سران نجد به نام عامر بن الطفيل نوشت و يكى از مسلمانان ماءمور شد كه نامه رسول خدا را به عامر برساند. او نه تنها نامه رسول خدا را نخواند، بلكه حامل نامه را نيز به قتل رسانيد، و از عشاير و قبايل اطراف كمك طلبيد و منطقه اى كه سپاه تبليغى در آنجا فرود آمده بودند با نيروهاى عامر محاصره شد. سپاه تبليغى اسلام ، نه تنها مبلغان ارشد و زيردستى بودند بلكه مردمى شجاع و رزمنده به شمار مى رفتند؛ آنان تسليم را براى خود عار و ننگ دانستند، دست به قبضه شمشير بردند و پس از جنگى خونين ، همگى آنها شربت شهادت نوشيدند، جز كعب بن زيد كه با بدن مجروح خود را به مدينه رساند و جريان را اطلاع داد.(٢٠) -

اين فاجعه جانسوز و بزرگ ، عالم اسلام و مسلمانان را سخت ناراحت ساخت و مدتها پيامبر به ياد شهداى بئر معونه بود. اين حادثه جانگداز از نتايج سوء شكست احد بود كه جراءت قبايل اطراف را براى كشتن مسلمانان زياد كرده بود.

قرآن و مفاتيح نورانى

در تاريخ شنبه آخر جمادى الثانى ٩٤ جناب حاج ملا على بن حسن كازرونى از كويت به شيراز آمدند و براى درمان بيماريشان به بيمارستان نمازى مراجعه كردند. همراه ايشان دو كتاب مفاتيح الجنان و قرآن مجيد بود كه در مورد آنها گفت كه به قصد شما آورده ام و اين دو هديه را داستانى زيباست

مفاتيح شما كه مطلعيد كه من در كودكى بى پدر و مادر شدم و كسى مرا به مكتب نفرستاد و بيسواد بودم تا سالى كه به عزم درك زيارت عرفه به كربلا مشرف شدم ، روز عرفه برخاستم مشرف شدم از كثرت جمعيت راه عبور مسدود بود بطورى كه نمى توانستم به حرم مشرف شوم و هر چه فحص ‍ كردم يكنفر باسواد را كه مرا زيارت دهد و يا او زيارت وارده بخوانم كسى را نديدم شكسته و نالان حضرت سيد الشهدا را خطاب كردم :

آقا آرزوى زيارتت مرا اينجا آورده ، سوادى ندارم كسى هم نيست مرا زيارت دهد. ناگاه سيد جليلى دست مرا گرفت و فرمود:

با من بيا. پس از وسط انبوه جمعيت راه باز شد، پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شديم ، زيارت وارث و امين الله را با من خواند و پس از زيارت به من فرمود: پس از زيارت وارث و امين الله را مى توانى بخوانى و آنها را ترك مكن و كتاب مفاتيح تماما صحيح است و يك نسخه آن را از كتابفروشى شيخ مهدى درب صحن بگير. حاج على ادامه مى دهد: در آن حال متذكر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سيد الشهداء را كه چطور اين آقا را براى من رسانيد و در چنين ازدحامى موفق شدم ، پس سجده شكرى بجا آوردم چون سربرداشتم آن آقا را نديدم هر طرف كه رفتم او را نديدم ، از كفشدارى پرسيدم ، گفت : آن آقا را نشناختم ، خلاصه چون از صحن خارج شدم و شيخ مهدى كتابفروش را ديدم پيش از آن كه از او مطالبه كتاب كنم اين مفاتيح را به من داد و گفت : نشانه صفحه زيارت وارث و امين الله را گذاشته ام ، خواستم قيمت آن را بدهم ، گفت پرداخته شده است و به من سفارش كرد كه اين مطلب را فاش نكن چون به منزل رفتم پيش خود گفتم كاش از شيخ مهدى پرسيده بودم از كسى كه حواله مفاتيح براى من به او داده است از خانه بيرون آمدم كه از او بپرسم فراموش كردم و از پى كار ديگرى رفتم مرتبه ديگر به قصد اين پرسش از خانه بيرون شدم باز فراموش ‍ كردم ، خلاصه تا وقتى كه در كربلا بودم موفق نشدم

سفرهاى ديگر كه مشرف مى شدم در نظر داشتم اين پرسش را بكنم تا سه سال هيچ موفق نشدم پس از سه سال كه موفق به زيارت شدم شيخ مهدى مرحوم شده بود. (رحمه الله عليه)

و اما قرآن پس از عنايت مزبور به حضرت سيد الشهداء متوسل شدم كه چون چنين عنايتى فرموديد خوب است توانايى قرآن خواندن را نيز مرحمت فرماييد. شبى آن حضرت را در خواب ديدم ، پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نيست و فرمود مى توانى تمام قرآن را بخوانى

پس از آن اين قرآن مجيد را شخصى از مصر برايم هديه آورد و من مرتب از آن مى خوانم و از آن پس هر كتاب حديث عربى را مى توانم بخوانم(٢١)

اشتياق به تلاوت قرآن در ميان اصحاب

اهتمام صحابه و ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در قرائت و حفظ قرآن در حد بسيار بالايى بود، چنانچه بخارى و مسلم با وسائطى از ابو موسى اشعرى نقل كرده اند كه مى گفت : من دوستان خود را از صداى آنها به هنگامى كه شبها در منزل بسر مى بردند مى شناختم و خانه هاى آنها را تشخيص مى دادم در حالى كه در روز از پيدا كردن خانه هاى آنها عاجز بودم ، زيرا شبها قرآن مى خواندند و چون به صداى آنها آشنا بودم از طريق صوت قرآن در شب و تاريكى به خانه هاى آنها رهنمون مى شدم. (٢٢)

اولى الامر چه كسانى هستند؟

جابرين عبدالله انصارى مى گويد: هنگامى كه آيهاطبيعوا الله و اطبيعوا الرسول و اولى الامر منكم (٢٣) نازل شد، به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گفتم : ما خدا و رسولش را شناخته ايم ، اما اولى الامر كه اطاعت آنها بر ما واجب شده ، چه كسانى هستند؟ گفت : آنان جانشينان من و امامان پس از من هستند. نخستين آنها على است و سپس به ترتيب : حسن بن على ، حسين بن على ، على بن الحسين ، محمد بن على كه در تورات به باقر معروف است و تو زمان او را درك خواهى كرد، هر وقت او را ديدى سلام مرا به او برسان و پس از او به ترتيب : جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على اين موسى ، محمد بن على ، على ين محمد، حسن بن على و پس از او فرزندش كه نام و كنيه او با نام و كنيه من يكى است خداوند او را بر همه جهان حاكم مى سازد و اوست كه از نظر مردم پنهان مى شود و غيبتش ‍ طولانى خواهد بود، تا آنجا كه تنها كسانى كه ايمانشان استوار و آموزنده و عميق است بر عقيده خود به امامت او باقى مى مانند.(٢٤)

برنارد شاو فيلسوف شهير انگليسى

او مى نويسد:

محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بزرگترين پيامبران است و هرگاه بر دنياى كنونى حكومت مى كرد كليه عقده ها و مشكلات بشريت را يكى پس از ديگرى با سرانگشت حكمت و ردايت خود مى گشود من معتقدم كه دين محمد يگانه دينى است كه با تمام ادوار زندگى بشرى مناسب است و قابليت آن را دارد كه توجه هر نسلى را به خود جلب كند.

اينگونه شما از آيات پند بگيريد

خيزران همسر مهدى ، خليفه عباسى و مادر هادى و رشيد بود. او در قصر مجللى زندگى مى كرد و عده زيادى از بانوان هاشمى و غير هاشمى از جمله زينب دختر سليمان بن على در خدمتش بودند. سن زينب از تمام زنان هاشمى بيشتر و نزد خليفه وقت مقامى از همه رفيع تر داشت مهدى عباسى به خيزران دستور داده بود كه اغلب ملازم زينب باشد و از اخلاق و آداب او پيروى كند، مى گفت او پيرزن فهميده و دانايى است ، يك عمر در خاندان بنى عباس زندگى كرده و محضر گذشتگان ما را درك نموده است

روزى يكى از خدمتگزاران خيزران ، نزد بانوى خود آمد و گفت : زن زيبا و جذابى را كه لباسى كهنه دربردارد و حاضر نيست نام خود را بگويد اذن حضور مى خواهد. خيزران اجازه داد. طولى نكشيد كه زنى در كمال صباحت و جمال با لباسى پست و بى ارزش وارد شد و با زبان شيرين و فصيح چند جمله صحبت كرد. خيزران پرسيد: شما كيستى ؟ جواب داد: من مزنه زن مروان بن محمد آخرين خليفه اموى هستم كه روزگار با من چنين كرده است ، به خدا قسم اين لباس كهنه اى كه دربردارم از آن خودم نيست و به عاريت گرفته ام از وقتى كه خلافت به شما منتقل گرديد علاوه بر فقر و تهيدستى ، در آميزش و معاشرت با مردم نيز دچار ناامنى شده ام ، اكنون به اينجا آمده ام كه به من اجازه دهيد با هر صورت و كيفيت كه باشد در پناه شما زندگى كنم تا عمرم بسر آيد و دعوت الهى فرا رسد.

در مدتى كه مزنه صحبت مى كرد زينب دختر سليمان بن على همان پيرزن عالي مقام ، در كنار خيزران نشسته بود و به گفته هاى او گوش مى داد. خيزران جوان از سخنان آن زن تيره روز سخت متاءثر شد و اشك ريخت ولى زينب سالخورده نه تنها تاءثرى از خود نشان نداد، بلكه در كمال خشونت و دل سختى گفت : اى مزنه ، خداوند از بدبختيهاى تو نكاهد و آلام و مصائبت را كم نكند، آيا بخاطر دارى روزى را كه در حران بر همين بساط نشسته بودى ، من نزد تو آمدم و درخواست كردم كه جسد ابراهيم امام را به من بدهى تا به خاكش بسپارم ، تو دستور بيرون راندن مرا دادى و مى گفتى زنان را به مداخله در آراء رجال چه كار؟ اما شوهرت ، مروان بهتر از تو با من رفتار كرد زيرا نزد وى رفتم و جنازه را در اختيارم گذارد. مزنه به زينب گفت : اين بدبختى كه هم اكنون دامنگيرم شده بر اثر كارهاى ناروايى است كه مرتكب شده ام ، گويى تو اعمال بد مرا خوب و پسنديده تلقى كرده اى كه خيزران را به اعمالى نطاير آنها وا مى دارى با آنكه امر خليفه تو اين است كه او را به خوبى و نيكى تشويق كنى و نگذارى بدى را به بدى تلافى كند تا موقع و مقامش محفوظ بماند و مانند من بدبخت نشود. اين را گفت و با ديده گريان از مجلس خارج شد. خيزران كه نمى خواست آشكار با زينب مخالفت كند، به بعضى كنيزان خود با اشاره فهماند كه زن را به يكى از مقصوره هاى كاخ ببرند و محرمانه دستور داد لباس و وضعش را تغيير دهند و به وى احسان نمايند. مهدى عباسى پس از پايان كار روزانه ، نزد همسرش آمد و زينب از اتاق خارج شد. خيزران جريان آمدن مزنه و سخنان زينب و دستور خود را براى شوهر شرح داد، مهدى ، كنيز ماءمور پذيرايى را مزنه را احضار نمود و سؤ ال كرد: موقعى كه خواستى مزنه را به مقصوره كاخ ببرى چه مى گفت ؟ جواب داد: در فلان رهگذر باغ به او رسيدم كه نزديك بود از در خارج شود و ديدم اشك مى بارد و اين آيه را مى خواند:

و ضرب الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه ياءتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت با نعم الله فاذا قهاالله لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون (٢٥)

خداوند شهرى را مثل مى زند كه در آن امنيت كامل حكمفرما بود، مردمش ‍ با اطمينان خاطر زندگى مى كردند و ارزاق فراوان از هر طرف به آن وارد مى شد تا آن كه اهل آن شهر كفران نعمت كردند، خداوند لباس بدبختى در برشان پوشاند و طعم گرسنگى و ناامنى را به آنان چشانيد و اين كفر را بر اثر اعمال نادرست خويش ديدند.

مهدى عباسى كه سخت تحت تاءثير قرار گرفته بود بسيار گريست و خيزران گفت : به خدا اگر درباره او اين دستور را نمى دادى و از وى نگاهدارى نمى كردى ديگر با تو حرف نمى زدم و سپس رفتار بى رحمانه و خشن زينب را تقبيح كرد و گفت : اگر نه اين بود كه زينب مسن ترين زنان خاندان عباسى است او را طرد مى نمودم و سوگند ياد مى كردم كه هرگز با وى سخن نگويم(٢٦)

تكريم حاملان قرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

يا اباذر!من اجلال الله : اكرام ذى الشيبه المسلم و اكرام حمله القرآن العاملين به و اكرام السلطان المقسط

مكارم الاخلاق / ٤٦٧، و امالى الطوسى ٢/١٤٩، و نوادر الراوندى /٧

اى ابوذر! از بزرگداشت خداست احترام سالخوردگان مسلمان ، و تكريم حاملان قرآن كه عمل به آن مى كنند، و گراميداشت زمامدار دادگر.

الم ، جلوه اى از اوصاف خداوند است

ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود، روايتى از على بن موسى الرضاعليه‌السلام آورده است كه گفت : از امام جعفر صادقعليه‌السلام راجع به الم سؤ ال شد، آن حضرت در پاسخ گفتند: الف ناظر بر شش صفت از صفات خداوند است :

١ - ابتدا : زيرا خداوند است كه آفرينش همه مخلوقات را آغاز كرد و الف نيز ابتدا و آغاز حروف تهجى است

٢ - استواء : چون خداوند عادل و مستوى و راست است و الف نيز راست بوده و ميل و انحرافى از طريق اعتدال و استوا در آن وجود ندارد.

٣ - انفراد : خداوند فرد و تنهاست ، چنان كه الف نيز چنين است

٤ - اتصال خلق با خداوند : چون خداوند هيچگونه اتصال و پيوند و احتياجى به خلق ندارد بلكه اين خلقند كه وابسته به او و متصل به وى مى باشند.

٥ - انقطاع خداوند از غير : الف نه تنها با حروف ديگر پيوندى ندارد و از آنها منقطع است بلكه حروف ديگر بدو پيوسته و محتاج به آن مى باشند، خداوند نيز با تمام صفات خود از خلق مباين و جداست

٦ - الفت : معنى الف الفت نيز هست و همانگونه كه خداوند منشاء الفت مردم و خلق با يكديگر است ، الف نيز مبداء تاءليف حروف مى باشد، پس ‍ الف عامل اصلى ائتلاف حروف است .!(٢٧)

فاطمه مالك مفسره اى عاليقدر

اين خانم نويسنده كتاب گنجينه سعادت يا تفسير سوره مباركه نور است اين اثر در سال ١٣٨٢ قمرى در ١١٩ صفحه نگاشته شده است و تاكنون در دو نوبت به چاپ رسيده است آيت الله العظمى نجفى مرعشى بر اين نوشته تقريظى دارند كه قسمتى از آن چنين است :

... تفسيرى كه از رشحات مخدره مكرمه ، عالمه فاضله ، حضرت عليه خانم مالك طهرانيه زيد توفيقها و كثر امثالها مى باشند، تفسيرى است بسيار سليس و روان ، با عبارات شيرين و الفاظ دلنشين ، و بسى جاى شكر است كه امثال ايشان ، موفق به تربيت و تعليم مخدرات محترمات بوده باشند. و چقدر بجا و بموقع است كه بانوان زمان ، تاءليفى از خود به يادگار بگذارند، حقير از ساحت قدس الهى توفيق بيشترى را به جهت اين نويسنده عاليقدر عليه النساء فى عصرها مسئلت مى نمايم در اينجا ترجمه و تفسير مختصر يكى از آيه هاى اين سوره مباركه از اين كتاب نقل مى شود.

(از مقاتل مرويست كه اسماء بنت ابى مرشد را غلامى بود، وقتى به خانه درآمد، اسماء لباسش را بيرون كرده بود، نخواست غلام با آن حال او را ببيند، پس از آمدن او كراهت يافت به رسول خدا معروض داشت كه اين غلامان و خدمتكاران ما، در سراى ما مى آيند، در اوقاتى كه ما را از آن كراهت مى باشد)، اين آيه نازل شد:

يا ايها الذين امنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلوه الفجر وحين تضعون ثباتكم من الظهيره و من بعد صلوه العشاء و ثلاث عورات لكم (٢٨)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مردان و زنان ، بايد غلامان و كنيزكان و فرزندان شما در موقع ورود به جايگاه شما اجازه بطلبند و بعد داخل شوند، بخصوص در سه موقع كه شما خلوت مى كنيد.

يكبار قبل از نماز صبح كه تازه از خواب برمى خيزيد، زيرا آن زمان وقت تغيير لباس است و داخل شدن اشخاص مذكور مورد ندارد.

و بار دوم وقت ظهر است كه براى استراحت لباسهاى خود را در مى آوريد.

و بار سوم بعد از نماز عشاء كه نزديك نصف شب است چون آنوقت هم ، موقع خواب و استراحت عمومى است و نبايد كسى بى اجازه داخل جايگاه خواب شود.

چون اين سه ، موقع خلوت و سبب خاطر جمعى ، ممكن است قسمتى از بدن كه عورت است پوشيده نباشد، زيرا ستر عورت لازم مى باشد.

پس در اين مواقع ، اشخاص بدون اجازه نمى توانند داخل شوند، و اين اذن خواستن براى غلامان و كنيزان و فرزندان است ، اما غير از اينها در غير اين سه وقت هم بدون اجازه نمى توانند وارد منزل و يا جايگاه كسى شوند.(٢٩)

زيد بن ثابت نويسنده وحى

خارجه بن زيد مى گفت : عده اى بر زيد بن ثابت وارد شدند و از او درخواست كردند حديثى و داستانى را از زبان پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله بازگو نمايد.

زيد بن ثابت گفت : چه داستانى از زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گزارش كنم ؟ من همسايه آن حضرت بودم و هر وقت وحى نازل مى گرديد مرا احضار مى كرد و من آن را مى نوشتم(٣٠)

بسم الله الرحمن الرحيم ، سم را خنثى كرد

هنگامى كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از جنگ خيبر با فتح و پيروزى بازگشت ، زنى از يهوديان گوسفندى را سر بريده و ذراع آن را بريان نمود. و مسموم گردانيد، سپس به حضور پيامبر آمده اظهار ايمان و مسلمانى كرد و آن ذراع مسموم را نزد آن حضرت گذاشت پيامبر فرمود: اين چيست ؟ عرض كرد: پدر و مادرم فداى شما، من از رفتن شما به سوى خيبر نگران بودم زيرا من اين يهوديان خيبر را مردانى محكم و شجاع مى دانستم ، بره اى داشتم كه آن را همانند فرزندى براى خود مى پنداشتم و اطلاع داشتم كه شما به ذراع گوسفند علاقه داريد از اين روى نذر كردم كه اگر به سلامت مراجعت فرموديد آن بره را ذبح كنم و ذراع آن را بريان كرده براى شما بياورم و اكنون كه شما به سلامت برگشتيد من به نذر خود وفا كرده ام و اين ذراع همان گوسفند است حضرت على بن ابيطالبعليه‌السلام و براء بن معرور نيز در حضور پيامبر بودند. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نان طلبيد نان آوردند، براء دست برد و لقمه اى از آن ذراع برگرفت و در دهان گذاشت حضرت علىعليه‌السلام فرمود:

اى براء، بر رسول خدا پيشى نگير. براء كه مردى بيابانى بود در جواب گفت : گويا پيامبر را بخيل مى دانى ! علىعليه‌السلام فرمود: نه ، من رسول خدا را بخيل نمى دانم بلكه تجليل و احترام مى كنم

نه براى تو و نه براى احدى روانيست كه در گفتار و كردار يا در خوردن و آشاميدن بر رسول خدا پيشى بگيرد. براء گفت : من رسول را بخيل نمى دانم حضرت علىعليه‌السلام فرمود: من از اين جهت نگفتم بلكه مقصود من اين است ذراع را زنى آورده كه يهودى بوده و اكنون وضع او درست روشن نيست اگر به امر رسول الله از اين گوشت بخورى او ضامن سلامتى تو است ولى اگر بدون امر آن حضرت بخورى كار تو به خودت واگذار مى شود. در اثناء اين گفت و گو براء لقمه را جويد و پايين برد ناگهان ذراع گوسفند به زيان آمد كه يا رسول الله از من نخوريد كه مسموم هستم و در پى آن حال براء تغيير يافت و كم كم در حال جان دادن افتاد و پس از لحظاتى قالب تهى كرد و از دنيا رفت ، پيامبر امر كرد كه آن زن را بياورند.

حضرت به او روى كرد و فرمود: چرا چنين كردى ؟ پاسخ داد: براى اينكه از ناحيه شما رنج و آزار و ناراحتى زيادى متوجه من گرديده است چنانكه پدر، عمو، شوهر، برادرم و فرزندم را كشتى ، من با خود گفتم اگر محمد پادشاهى است كه من بدين وسيله او را مسموم كرده و انتقام خود را از او گرفته ام و اگر پيامبر خداست (چنانكه خودش ادعا مى كند و وعده فتح مكه و پيروزى را مى دهد) كه خداوند او را نگهدارى مى كند و اين سم به او آسيبى نخواهد رسانيد. پيامبر فرمود:

راست گفتى كه آنگاه افزود: مرگ براء تو را مغرور نسازد، زيرا او از رسول خدا پيشى گرفت خداوند او را بدين وضع دچار كرد و اگر به امر رسول خدا مى خورد خداوند او را حفظ مى كرد و از اين گوشت مسموم آسيبى نمى ديد. سپس رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله عده اى از اصحاب نيك خود چون سلمان ، مقداد، ابوذر، عمار، صهيب و بلال را طلبيد. وقتى كه آمدند به آنان امر كرد همگى بنشينيد و دور آن ذراع حلقه بزنيد. آنگاه پيامبر دست مبارك خود را روى آن گذاشت و فرمود:

بسم الله الشافى بسم الله الكافى بسم الله المعافى بسم الله الذى لا يضر مع اسمه شى و ال دواء فى الارض و لا فى السماء و هو السميع العليم(٣١)

سپس گفت ، به نام خدا بخوريد و خود آن حضرت خورد و ياران نيز خوردند تا سير شدند و بعد هم آب نوشيدند و امر كردند آن زن را محبوس ‍ كنند. روز دوم دستور داد آن زن را آوردند، رسول الله به او فرمود: آيا نديدى كه همه اينها از آن ذراع مسموم خوردند پس چگونه ديدى عنايت پروردگار را در دفع شر آن از پيامبر و يارانش ؟ عرض كرد: يا رسول الله من تاكنون در نبوت شما در ترديد بودم ولى اكنون يقين پيدا كردم كه شما فرستاده خداييد و اينك شهادت مى دهم كه لا الله الا الله و حده لا شريك له و انك عبده و رسوله(٣٢) .

۱۶

معاويه شاگرد ناخلف

اين ، محجوب از امام باقرعليه‌السلام درباره معاويه چنين نقل كرده است كه گفت :

وقتى معاويه در حضور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله به نگارش وحى مشغول بود با دست خود و شمشير اشاره به بر و پهلوى معاويه كرد و گفت :

اگر كسى روزگارى را درك كند كه اين شخص امير و فرمانرواى مردم باشد او سزاست كه بر و پهلوى وى را با شمشير بدرد.(٣٣)

اعزام معلم قرآن

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از اقراء برخى از بزرگان صحابه و اطمينان نسبت به قرائت صحيح آنها، آنان را به مدينه گسيل مى داشت تا قرآن را به مردم آن سامان تعليم دهند. طبق روايت بخارى نخستين كسانى كه به همين منظور وارد مدينه شدند، مصعب بن عمير و عبدالله بن ام مكتوم بودند، بعدها عمار و بلال نيز براى تعليم قرآن به مدينه رفتند. پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از فتح مكه ، معاذبن جبل را براى تعليم قرآن در آنجا گماشت و نيز هر كسى كه از مكه به مدينه مهاجرت مى كرد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وى را براى فراگرفتن قرآن به يكى از قراء و حفاظ قرآن مى سپرد. همزمان با حيات پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، مركزى شبيه به كانون نعليم قرائت قرآن و حفظ و تمرين آن بوجود آمد كه آن حضرت بر آن نظارت مى كردند و مردم را به آن تشويق و ترغيب مى نمودند و صحابه نيز سخت در اين راه مى كوشيدند و حتى اكثر اوقات و فرصتهاى زندگانى بعضى از آنها به قرائت و حفظ قرآن مصروف مى گشت تا جايى كه هميشه براى ارائه محفوظات قرآنى خود آمادگى كافى و دقيق داشتند.(٣٤)

قرآن با دو شاهد تاءييد مى شد

ابن ابى داود از قول يحيى بن عبدالرحمن بن حاطب چنين آورده كه : عمر بر ما وارد شد و گفت : هر كس چيزى از قرآن را، كه از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله به دست آورده ، بياورد. مردم آن زمان قرآن را بر صحيفه ها و لوحه ها و جريده هاى خرما مى نوشتند. عمر از هيچ كس چيزى را به عنوان قرآن قبول نمى كرد مگر آنكه دو شاهد در مقام گواه آن را تاءييد مى كردند.(٣٥)

نويسنده وحى توبيخ مى شود!!

مجلسى به نقل از صدوق (ره) مى نويسد: در مورد معاويه امر بر مردم مشتبه شد (يعنى برخى او را از رجال صالح به شمار آوردند)، چرا كه وى را كاتب وحى مى شناختند ولى اين سمت بيانگر هيچگونه فضيلتى نيست زيرا معاويه از اين لحاظ با عبدالله بن سعد بن ابى سرح تفاوتى ندارد يعنى در عين حال كه اين دو داراى سمت كتابت وحى بوده اند از منافقين زمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز به شمار مى رفتند. چون عبدالله بن سعد كسى بود كه مى گفت : سانزل مثل ما انزل الله او وحى را تحريف مى كرد به اين معنى كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به او مى فرمود: بنويس والله غفور رحيم ولى او مى نوشت والله عزيز حكيم يا به وى دستور مى داد كه بنويسد والله عزيز حكيم ولى او مى نوشت والله عليم حكيم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله چون مى دانست عبدالله سخن او را تحريف مى كند مى فرمودند: هو احد يعنى او يكى است و تفاوتى ايجاد نمى كند، اما عبدالله به مردم مى گفت : محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله نمى داند چه مى گويد، او چيزى مى گويد و من چيز ديگرى مى نويسم و در عين حال به من مى گويد هو واحد، هو واحد اگر گفته او با گفته من ، يكى باشد من هم مى توانم همانند آياتى كه خداوند متعال نازل كده ، نازل سازم به همين جهت خداوند متعال ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خود را آگاه ساخت و آيه و من اظلم ممن افترى و من قال سانزل مثل ما انزل الله را در توبيخ عبدالله نازل گردانيد. آنگاه كه عبدالله از نزول اين آيه در مورد كار خود آگاهى يافت متوارى شد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را هجو مى كرد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در مورد او چنين امر دادند: هر كه عبدالله بن سعد را بيابد اگر چه به پرده كعبه چنگ زده باشد بايد او را بكشد (يعنى رسول مكرم اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله با چنين فرمانى عبدالله را مهدورالدم كرد).

صدوق پس از پايان داستان مى گويد: علت اينكه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به عبدالله آنگاه كه وحى را دگرگونه مى نوشت مى فرمود: هو واحد اين بود كه عبدالله آنچه را مى خواست بنويسد و وحى الهى را تحريف نمايد بهمان صورت نگارش نمى يافت ، بلكه همانگونه نوشته مى شد كه پيامبر اكرم املاء مى كرد، يعنى منظور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از اين گفتار چنين بود كه عبدالله چه بخواهد تحريف كند و يا نخواهد بى اثر است ، چون وحى به همان صورت نوشته مى شود كه من آن را املاء مى نمايم و اگر او تحريف كند، جبرئيلعليه‌السلام آن را اصلاح مى نمايد.(٣٦) (و تحريف وى را به من اعلام مى كند).

۱۷

شما فقط بك جمله بگوييد كافى است

آنها كه سالها بد مردم منطقه را در فقر، گمراهى ، ذلت و افكار خرافى نگاه داشته بودند و بدون مزاحمت با غرور، نفرت و خود محورى به ستمگرى ، استثمار و بوالهوسى خويش ادامه مى دادند، هرگز نمى توانستند تحمل كنند كه او با گفتار كوبنده و نداى ملكوتى خود جامعه را بيدار كرده و به قيام وادارد و بدين وسيله اساسى سيادت و چپاولگريهاى آنان را ويران و حكومت جابرانه اشان را واژگون سازد. بويژه وقتى كه مى ديدند او با سخنان شيرين ، فضايل اخلاقى ، سوابق درخشان ، شرافت و اصالت خانوادگى مخصوص به خود، از حقوق مظلومين دفاع كرده و با خرافات و ستمگريها مبارزه مى كند و حقايقى كه با فطرت و عقلشان سازگار است بيان مى نمايد و اين امور بيشتر موجب جذب مردم شده و هر روز بر تعداد مؤ منين و طرفدارانش افزود مى گشت بيست و پنج نفر از بزرگان قريش از جمله وليد بن مغيره كه بزرگ آنها بود، ابوجهل ، ابى ، اميه ، عتبه و شبيه نزد ابوطالب آمده و گفتند: تو رئيس و بزرگ ما هستى ، نزد تو آمده ايم كه ميان ما و پسر برادرت (حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ) قضاوت كنى زيرا او خردمندان ما را بى عقل مى خواند و به خدايان ما دشنام مى دهد (اكنون ما يك پيشنهاد داريم) حضرت ابوطالب براى اينكه پاسخ آنها را داده باشد پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله را دعوت نموده ، عرض كرد: اى پسر برادر اينان قوم (و همشهرى) تو هستند از شما خواهشى دارند. آن حضرت فرمود: چه مى خواهند؟ سران قريش گفتند: (خواسته ما اين است كه) تو كارى به ما و خدايان ما نداشته باشى ، ما هم كارى با تو و خدايت نداريم

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله (كه مى دانست آنها افرادى جاه طلب اند) فرمود: شما يك سخن بگوييد تا بواسطه آن اختيار دار (پيروز بر) عرب و عجم گرديد. ابوجهل كه از اين پيشنهاد بسيار خوشحال شده بود (ولى نمى دانست كه آن سخن چيست) گفت : خدا پدرت را خير دهد ما ده سخن در اين راه مى گوييم آن حضرت فرمود بگوييد لا اله الا الله خداى جز خداى يكتا نيست آنان وقتى اين جمله را شنيدند چون آن را برخلاف عقايد و اهداف مادى خود مى ديدند سخت نگران شده گفتند:

آيا او چندين خداى ما را منحصر به يك خدا كرده ؟ اين بسيار شگفت انگيز است(٣٧) و با ناراحتى از جا بلند شده رفتند. پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز بدون اينكه از رفتار و گفتار آنها كوچكترين اثرى در وى بگذارد با كمال صداقت و قاطعيت به ابوطالب فرمود: اى عمو به خدا قسم اگر (بوسيله آنها با ديگران) خورشيد در دست راست و ماه را در دست چپم قرار گيرد من از اين سخن (دعوت به اسلام و يكتاپرستى) دست برنمى دارم تا اينكه آن را پياده كنم يا در اين راه شهيد گردم ابوطالب نيز عرض كرد:

تو كار خودت را انجام بده كه به خدا قسم من نيز از يارى تو دست برنخواهم داشت(٣٨) آرى ، از نشانه هاى حقانيت ، صداقت و موفقيت و موافقيت رهبر، صحت عمل صراحت در گفتار و قاطعيت در اجراى هدفش است ، چنانكه در مورد پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در داستان يادشده ديديم و علىعليه‌السلام نيز در برابر مخالفين خويش چنين بود و فرزند گرامى آن حضرت امام حسينعليه‌السلام هم در مقابل حكومت ستمگر و غاصب يزيد و در صحنه خونين كربلا همين روش را داشت و فرمود: من تن به ذلت نمى دهم و شهادت را براى خود سعادت مى دانم و امام خمينى نيز براى سرنگونى طاغوتيان ، شكست استكبار، پيروزى انقلاب و استقرار جمهورى اسلامى در ايران از همين صراحت و قاطعيت برخوردار بودند فرموده اند: ما مبارزه مى كنيم تا به احدى الحسينين نائل شويم يا پيروزى اسلام و نابودى دشمن و يا شهادت و جوار رحمت پروردگار و نيز در زمان تبعيد فرمودند: اگر هيچ دولتى مرا راه ندهد فرودگاه به فرودگاه مى روم و حرفم را مى زنم و بالاخره در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى با قاطعيت فرمود: جمهورى اسلامى نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.

هنگامى كه بعضى از اطرافيان مرحوم شيخ فضل الله نورى پيشنهاد كردند كه براى نجات جان خويش به يكى از سفارتخانه هاى بيگانه پناه ببرد، آن مرحوم يك بيرق خارجى را به آنان نشان داد و فرمود: اين را فرستاده اند كه من به درب خانه ام بزنم و در امان باشم ، اما رواست كه من پس از هفتاد سال كه محاسنم را براى اسلام سفيد كرده ام حالا بيايم بروم زير بيرق سفارت خارجى(٣٩) .

۱۸

منزلت حاملان قرآن

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله :

حمله القرآن العاملون به ، حزب الله و اولياوه

جامع الاحاديث / ٧٤

حاملان قرآن كه به آن عمل مى كنند، حزب خداى و دوستان اويند.

علامه محمدباقر مجلسى بر آن است كه حاملان قرآن سه مرتبه دارند كه به شرح زير آورده است :

اول ، آن است كه لفظ قرآن را درست ياد گيرد و اين اول مراتب حاملان قرآن است و در اين مرتبه ، تفاضل به زيادتى علم قرائت و دانستن آداب و محسنات قرائت مى باشد و به زيادتى حفظ كردن و در خاطر داشتن سور و آيات قرآن

دوم ، دانستن معانى قرآن است و در زمان سابق چنين مقرر بوده است كه قاريان قرآن ، تعلم معانى نيز مى نمودند و اين مرتبه ، از دانستن لفظ بالاتر است و تفاضل در اين مرتبه ، به زيادتى و نقصان فهم معانى قرآن از ظهور و بطون مى باشد.

سوم ، عمل نمودن به احكام قرآن و متخلق شدن به اخلاقى است كه قرآن بر مدح آنها دلالت دارد و خالى شدن از صفاتى است كه بر مذمت آنها دلالت دارد. پس حامل حقيقى قرآن كسى است كه حامل الفاظ و معانى آن باشد و به صفات حسنه آن ، خود را آراسته باشد.

مشكاه الانوار / ٧٣، و عين الحياه / ٤٤٩

۱۹

فاطمه دختر حاج سيد على كويتى

پدرش از مبلغان دين بود، از لارستان حركت كرد و در كويت رحل اقامت افكند، دخترش فاطمه اهل فضل و دانش و تقوى بود، پا به پاى پدر در تبليغ و ارشاد مردم ، گام بر مى داشت در حسينيه اى كه پدرش به ارشاد مشغول بود، اين بانو بر منبر مى رفت و جمعيت بسيارى از زنان حضور مى يافتند. او حافظ قرآن بود و چنان بر آيات قرآن مسلط بود كه او را به كشف الايات تشبيه كرده بودند. هر آيه از قرآن كه تلاوت مى شد او مى گفت در كدام سوره است

مؤ لف كتاب رياحين الشريعه چنين نقل كرده است :

چون حقير چند سالى در كويت ، محرم و صفر در حسينيه ايشان (پدر فاطمه) منبر مى رفتم از اين جهت بدين مطلب وقوف پيدا كردم كه اگر آيه اى را نمى دانستم در كدام سوره است و نيز كشف الابيات در نزد حقير نبود به حاج سيد على عرض مى كردم و ايشان از مشاراليها (يعنى فاطمه) مى پرسيدند و جواب گرفته مى آوردند.(٤٠)

۲۰
امر پنجم سند و اعتبار خطبه ى فدكيه از كتب عامه

امر پنجم سند و اعتبار خطبه ى فدكيه از كتب عامه

اين خطبه ى شريفه ى را فاطمه ى زهراء سلام الله عليها در مسجد پشت پرده قرائت نمود علاوه بر اين كه خود خطبه شاهد صدق خود مى باشد اعلام و اكابر عامه را نقل كرده اند و ائمه هدى سلام الله عليهم وصيت مى نمودند فرزندان و شيعيان خود را بحفظ اين خطبه ى مباركه و محدثين عظام و علماء فخام در كتب و مؤلفات خود آن را ضبط كرده اند و صحت نسبت اين خطبه بصديقه ى طاهره مثل صحت نسبت نهج البلاغه است باميرالمؤمنين ولكن چون اين خطبه مشتمل بر ظلم و جور شيخين است و فضايح و قبايح افعال آنها و اتباع آنها را در بردارد بعضى عامه كه راه تأويل را بر خود مسدود ديدند بانكار اين خطبه پرداخته اند و او را از موضوعات روافض معرفى كردند چنان چه در خطبه ى شقشقيه اين هرزه را بغالب زدند ولكن چشمه خورشيد را بمشتى گل نتوان اندود كردن اين اثبات منكرات و انكار ثابتات كه كار شب روز نواصب است آب در غربال بيختن و مشت بنيشتر كوفتن است و بيشتر جهالت و نادانى بخرج دادن است.

اول ابوالفضل احمد بن ابى طاهر المتوفى سنه ٢٨ كه از أعاظم مشاهير اهل سنت است در كتاب بلاغات النساء تمام خطبه ى را نقل كرده و اين كتاب در نجف اشرف نسخه ى آن بدست آمد و در سنه ى ١٣٦١ هجرى بطبع رسيد

دوم ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى كه از موثقين عامه است تمام اين خطبه را در كتاب سقيفه ى خود نقل كرده و آن را صحيح و ثابت شمرده بشهادت ابن ابى الحديد در شرح خود و على بن عيسى اربلى در كشف الغمه از او بسيار نقل كرده اند

سوم ابن ابى الحديد متولد در سنه ٥٨٦ والمتوفى سنه ٦٥٥ در شرح نهج البلاغه ج- ٤- در ذيل كلام اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمودند (كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته الخضراء) تمام خطبه را ذكر كرده و نه اشكالى و نه ايرادى بر آن خطبه ى شريفه كرده است.

چهارم ابو عبدالله محمد بن عمران بن موسى بن سعيد بن عبيدالله المرزبانى المعتزلى الخراسانى الاصل البغدادى المولد سنه ى ٢٩٦ والمتوفى سنه ٣٨٤ الموثق عند جميع العامه اثنى عليه كثيرا الخطيب البغدادى فى تاريخه و ابن خلكان و غيرهما تمام خطبه ى را نقل كرده بشهادت سيد مرتضى علم الهدى در شافى

پنجم احمد بن محمد مكى عن محمد بن قاسم يمانى عن ابى عايشه اين خطبه را نقل كرده بشهادت مرزبانى و خطيب بغدادى اين احمد بن محمد بن مكى را در تاريخ خود ثناء جميل نموده و گفته وى از اهل بصره بود به بغداد آمد و در آن جا حديث گفت و در سنه ى ٢٨٢ وفات كرد و ابن عايشه كه اين خطبه را از او نقل كرده اند وجه تسميه اش اين است كه مادرش عاشيه دختر طلحه بن عبيدالله بود و او از جمله زنانى بود كه بعيادت فاطمه آمد و آن مخدره با او سخنانى فرمود كه بعد ازين در محل خود بيايد و آن سخنان همه شكايت از ابوبكر و عمر بود.

ششم عمر بن شيبه كه از اعلام سنيه مى باشد تمام اين خطبه را در تاريخ خود نقل كرده بشهادت على بن عيسى اربلى در كشف الغمه و اربلى با اينكه از علماء شيعه است در نزد علماء عامه موثق است صلاح الدين محمد بن شاكر بن احمد الخازن در كتاب فوات الوفيات كه ذيل تاريخ ابن خلكان است از اربلى ثناء جميل نموده

هفتم الامم الحافظ احمد بن موسى بن مردويه اصفهانى كه از اكابر سنيه مى باشد اين خطبه ى را در كتاب مناقب خود بسند خويش از زهرى نقل كرده بشهادة السيد الاجل على بن طاوس در كتاب طرائف.

هشتم ابوالمظفر شمس الدين يوسف سبط ابن جوزى در باب حادى عشر تذكره خواص الامة اين خطبه ى را ذكر كرده است.

نهم المحدث الشهير اسحاق بن عبدالله بن ابراهيم اين خطبه را از صالح بن كيسان و او از زهرى نقل كرده بنابر نقل علامه ى خبير السيد اسماعيل عقيلى در كفاية الموحدين

دهم جلال الدين سيوطى كه از مشاهير علماء عامه است در كتاب لآلى مصنوعه فى احاديث الموضوعة كه نسخه ى مطبوعه آن در نظر اين قاصر موجود است باين عبارت گفته (و ذكر ابومحمد ابن قتيبه ان فاطمة خرجت فى ثلاثه من نسائها تطأذيولها حتى دخلت على ابى بكر ثم قال السيوطى قال ابن قيتبه كنت ارى ان لهذا الحديث اصلا)

اين عبارت سيوطى بتمام صراحت دلالت دارد كه اين خطبه از موضوعات نيست و طعن است بر كسانى كه او را از احاديث موضوع مى دانند چه آن كه مى گويد ابن قتيبه كه از اساتيد فن علم و رجال و حديث است مى گويد مى بينم من اينكه براى اين حديث اصلى است.

يازدهم على بن محمد بن العرلق كه از حفاظ و اكابر عامه است و شيخ عبدالحق دهلوى او را بلفظ علامة ستايش كرده و او را امام و حافظ گفته در كتاب مختصر تنزيه الشريعه من احاديث الموضوعة الشنيعه حكم بصحت اين خطبه نموده و طعن زده است بر كسانى كه او را موضوع دانسته اند.

دوازدهم زمخشرى در كتاب فائق در لغت (لمه) گفته و فى حديث فاطمه انها خرجت فى لمة من نسائها تطأذيولها حتى دخلت على ابى بكر و نيز در فائق در لغت (هنبثه) اشاره باين خطبه نموده و بعض لغات ديگر اين خطبه را معنى كرده

سيزدهم ابن اثير جزرى در كتاب نهايه در لغت (لمه اشاره بهمين خطبه ى فرموده و بسيارى از الفاظ مشكله ى او را معنى كرده.

چهاردهم مسعودى كه نهايت وثوق را عامه باو دارند با اين كه از علماء اماميه است در مروج الذهب اشارئه باين خطبه نموده و تمام آن را حواله ى بكتاب اخبار الزمان فرموده.

پانزدهم عبدالرحمن بن عيسى شافعى در كتاب الفاظ الكتابه ص ٦٥ از طبع بيروت چاپ نهم چند كلمه ى اين خطبه را نقل كرده و بآن استدلال نموده است.

شانزدهم عمر رضا كحاله در جلد سوم اعلام النساء كه نسخه مصر آن در نظر اين قاصر موجود است تمام خطبه را در ترجمه ى فاطمه ى صديقه عليهاالسلام نقل كرده و ايرادى هم بر آن نگرفته

هفدهم حسن بن علوان از عطيئه عوفى اين خطبه را نقل كرده و گفته كه من آن را از عبدالله ابن حسن مثنى استماع كردم بشهادت احمد بن ابى طاهر در بلاغات النساء و شيخ صدوق در علل الشرايع پاره ى از اين خطبه را كه مشتمل بر علل و حكم قوانين شرع مطهر بود ذكر كرده و آن را از ابن المتوكل و او از سعد آبادى كه بسند خود از عقيله ى زينب كبرى (ع) بنت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده روايت مى كند و نيز در بلاغات النساء و ديگر كتب از عطيه ى كه گفت مادر نزد ابوالحسين زيد بن على بن الحسين عليهم السلام بوديم كه گفتگوى دعوى فاطمه با ابى بكر در ميان آمد كه ابوبكر چگونه فدك را گرفت زيد فرمود مشايخ آل ابى طالب را ديدم كه اين خطبه را از پدرهاى خود روايت مى كنند و به پسران خود تعليم مى دهند و پدرم مرا بآن حديث كرد از جدم از فاطمه ى زهرا (ع) اكنون كه صحت و اعتبار اين خطبه ى شريفه كالنور على شاهق الطور واضح و روشن گرديد اصل خطبه را با شرح لغات و ترجمه هديه ى قراء محترم مى نمانيم.

خطبه ى مباركه ى حضرت فاطمه در مسجد رسول خدا هنگام احتجاج با ابى بكر

الحمدلله على ما انعم و له الشكر على ما الهم والثناء بما قدم من عموم نعم ابتداها و سبوع آلاء اسداها و تمام منن والاها جم عن الاحصاء عددها و نآى عن الجزاء امدها و تفاوت عن الادراك ابدها و ثنى بالندب الى امثالها و اشهد ان لا اله الله وحده لا شريك له، كلمه جعل الاخلاص تأويلها، و ضمن القلوب موصولها، و انار فى الفكر معقولها، الممتنع من الأبصار رؤيته و من الالسن صفته و من الاوهام

كيفيته ابتدع الأشياء لا من شيى ء كان قبلها، وانشاها بلا احتذاء امثله امتثلها كونها بقدرته و ذرئها بمشيته من غير حاجته منه الى تكوينها، ولا فائده له فى تصويرها الا تثبيتا لحكمته و تنبيها على طاعته و اظهارا لقدرته و تعبدا لبريته و اعزازا لدعوته، ثم جعل الثواب على طاعته، و وضع العقاب على معصيته ذياده لعباده عن نقمته و حياشه منه الى جنته.

اللغه شى سابغ اى كامل اسداها و هو بمعنى العطاء (جم الشئى اى كثر) نا آى بعد و مثله تفاوت (الامد) الغايه (الابد الدهر والدائم) ندبهم اى دعاهم (اجزلت له العطاء اى اكثرت (ثنيت الشى اى جعله اشنين اى بعد ان اكمل لهم النعم الدنيويه ندبهم الى تحصيل امثالها من النعم الاخرويه (و انار يعنى اوضح فى الفكر والاذهان ما يتعقل من تلك الكلمه (احتذى مثاله اى اقتدى به (ذرا اى خلق حاش الشتى اى جائه من جوانبه ليصرفه)

ترجمه يعنى سپاس و ستايش خاص خداوند است هر نعمتهاى او را و ثنا سزاى او است بدان چه پيشى گرفت بعموم نعم و ابتدا نمود بكمال عطايا و تمام منن چند كه از حوصله ى حساب افزون و از گنج شمار بيرون است و دور است پايان آن از پاداش و ابديت او از ادراك و دعوت فرموده عموم ناس را بگذاشتن شكر و سپاس و افزون آوردن نعمتهاى پى در پى و طلب حمد و سپاس نموده است از بندگان تا بكثرت نعمت و منن ايشان را پاداش فرمايد و گواهى مى دهم كه جز خداى بارى خدائى نيست و او را حدى و ضدى و شريكى نباشد كلمه ايست كه مأول است حقيقت اخلاص را بوحدت و متضمن است قلوب را بايصال وحدانيت و روشن ساخته در انديشه و افكار چيزى را كه حامل توانند بود و تعقل توانند نمود كه ممتنع است از ديده ها رؤيت او و بيرون است از نيروى زبانها ذكر صفت او و خارج است از آفرينش وهمها چگونگى او و ابداع و اختراع كرده است اشيا را بى آن كه از پيش ماده و مدت داشته باشد و انشا و ايجاد فرمود اشياء را بى آنكه اقتدا و اقتفا بديگر بنمايد بلكه بيافريد آفرينش را بقدرت خود و بمشيت خود بى آن كه محتاج باشد بآفرينش آنها يا فايدتى متصور باشد در تصوير آنها جز اين كه اين آيات در اثبات حكمت او و بينه ى طاعت او و اظهار قدرت او و گردن نهادن مخلوقات او و اعزاز دعوت او است آن گاه ثواب را بر اطاعت خود قرار داد و عقاب را بر معصيت و نافرمانى خود مقرر فرمود براى اين كه بندگان خويش را از سخط خود دور دارد و مطيعين را بسوى جنت فردوس كشد.

و اشهد ان ابى محمد عبده و رسوله، اختاره الله وانتجبه قبل ان أرسله و سماه قبل ان اجتبله و اصطفاه قبل ان ابتعثه، اذ الخلائق بالغيب مكنونه، و بستر الأهاويل مصونه و بنهاية العدم مقرونه، علما من الله تعالى بمآل الامور، و احاطته بحوادث الدهور، و معرفته، بمواقع المقدور، ابتعثه اتماما لأمره، و عزيمه على امضاء حكمه و انفاذا لمقادير حتمه، فراى الامم فرقا فى اديانها عكفا على نيرانها عابده لأوثانها منكرة لله مع عرفانها فانارالله بمحمد ظلمها و كشف عن القلوب بهمها، و جلى عن الأبصار غممها و قام فى الناس بالهدايه و أنقذهم من الغوايه و بصرهم من العمايه و هداهم الى الدين القويم و دعاهم الى الطريق المستقيم، ثم قبضه الله اليه قبض رأفة و اختيار و رغبه و ايثار محمد عن تعب هذه الدار فى راحه قد حف بالملائكه الابرار و رضوان الرب الغفار و مجاوره الملك الجبار صلى الله على ابى نبيه و أمينه على الوحى وصيه و خيرته من الخلق و رضيه والسلام عليه و رحمه الله و بركاته.

اللغه جبله الله بالتشديد اى خلقه عكفا بر وزن ركعا بمعنى ملازم شدن و مواظب شيئى شدن بعد از اين كه شيئى اقبال مى كند (البهئم جمع بهمه على وزن غرفه و هوا المجهول الذى لا يعرف) امر غمة اى مبهئم.

ترجمه و شهادت مى دهم كه پدرم محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و رسول خدا است پيش از آن كه او را به پيغمبرى مبعوث بفرمايد برترى داد و پيش از آن كه او را خلق كند نام او را ذكر فرمود و پيش از آنكه به پيغمبرى مبعوث شود او را از بندگان خود برگزيد در آن هنگام كه خلايق در حجاب غيب محبوس و به پرده ى بيمه و ترسها مستور و پوشيده و به بيابان عدم مقرون بودند زيرا كه خداوند متعال بعواقب امور عالم بود و بحوادث و پيش آمدهاى دهور ذات اقدسش احاطه داشت و بزمانهاى وقوع آنچه مقدر شده بود عارف و شناسا بود براى اتمام امر خود او را مبعوث فرموده و براى عزم برامضاى حكم خود او را برانگيخت و براى انفاذ مقدرات محتومه ى خود او را به پيغمبرى اختيار نمود پس مردم را در دين خودشان طوائف متفرقه و فرق مختلفه يافت گروهى آتش را مى پرستيدند فرقه اى خداى خود را بت مى دانسته اند و در نزد همان بتان بخاك مى افتادند و از آنها حاجت مى خواسته اند با آن كه بخدا عارف بودند و مى شناخته اند او را منكر بودند و بواسطه نور محمد صلى الله عليه و آله و سلم تاريكيهاى جهل را از دل آنها برداشت و آنها را روشن نمود و شبهات قلوب را بنور محمدى صلى الله عليه و آله و سلم برطرف ساخت و ضعف چشمها را زايل و بروشنى مبدل داشت و آن جناب در ميان مردم بامر هدايت و راهنمائى اشتغال ورزيد و گمراهان را از گرداب ضلالت نجاة بخشيد و كورى چشمهاى آنها را بنور هدايت خويش منور و روشن ساخت آنها را به سوى دين خداوند دعوت فرمود و راه راست را بايشان دلالت نمود پس از آن خداوند متعال روح مقدس او را از روى رحمت و رأقت و مهربانى و اختيار و رغبت مقبوض داشت و دار آخرت را براى او برگزيد پدر من محمد صلى الله عليه و آله و سلم از تعب و رنج اين دنيا آسوده شد و استراحت يافت و ملائكه اطراف او را احاطه نمودند و خوشنودى پروردگار غفار او را دريافت و مجاورت پادشاه جبار را اختيار فرمود صلوات و رحمت خداوند بر پدرم محمد صلى الله عليه و آله و سلم باد كه امين بر وحى و برگزيده ى او از جميع خلق او است و بركات و سلام رحمت خداوند بر او باد)

فاطمه ى زهرا تا باين جا از قوانين توحيد و فضائل رسول اكرم و جهالت امت چيزى فرو نگذاشت سپس روى با مهاجر و انصار آورده و باين كلمات آنها را مخاطب ساخته فرمود:

انتم عباد الله نصب امره و نهيه و حمله دينه و وحيه و امناء الله على انفسكم و بلغائه الى الامم و زعمتم حق لكم لله فيكم عهد قدمه اليكم و بقيه استخلفها عليكم كتاب الله الناطق والقرآن الصادق والنور الساطع و الضياء اللامع بينه بصائره منكشفه سرائره متجلية ظواهره مغتبط به اشياعه، قائد الى الرضوان اتباعه، مود الى النجاة أسماء به تنال حجج الله المنورة و عزائمه المفسره و محارمه المحذرة، و بيناته الجاليه و براهينه الكافيه، و فضائله المندوبة و رخصه الموهوبة، و شرايعه المكتوبة،

اللغه (نصب) در آن چهار لغت است فتح نون با سكون صاد صنم نكون با سون صاد فتح

هر دو و آن بمعنى علامت و نشانه است مثل بيرقى كه در زمين نصب كنند كه مردم بآن راه را غلط نروند (و بلغائه يعنى تؤدون الاحكام الى سائر الناس و زعمتم يعنى گمان كرديد كه شما موصوف باين صفاف هستيد بلكه از روى كذب و افترا مدعى هستيد كه ما امناء الله هستيم و احكام خدا را بر مردم مى رسانيم) (اسماعه اى تلاوته و فى بعض النسخ استماعه) و عزائمه اى فرائضه (بيناته اى محكمات القرآن ظاهره و براهينه مؤكد لجمله ما قبله و فضائله اى سننه) و رخصه اى المباهات كما ان شرايعه يعنى سائر احكامه مفروضه

ترجمه يعنى اى بندگان خدا شما محل اوامر و نواهى پروردگاريد و شما حاملان دين و وحى او مى باشيد بر نفسهاى خود امين خداونديد شمائيد كه دين خدا را بديگران ابلاغ مى كنيد و مى رسانيد خداوند است كه در ميان شما ضامن بر حقى قرار داده و عهد و پيمان نامه اى براى شما فرستاده و خليفه بر شما گماشته و آن كتاب خدا است كه مبين حلال و حرام و خوانده شده اى است صادق و راستگو و نورى است افروزنده و ضيائى است لامع و بصائر شما را بينا كننده است. آشكار سرائر قرآن براى شما منكشف است و ظواهر آن متجلى و آشكار پيروان قرآن مغبوطند (يعنى مردم خواهش مى كنند كه چون پيروان قرآن باشند در فضيلت و حسرت مقام اينها را مى برند) پيروى قرآن بشر را بخوشنودى خداوند مى كشاند استماع آن انسان را بنجات مى رساند و وسيله ى رستگارى فراهم مى آورد بواسطه ى قرآن است كه حجج منوره خداوند ادراك مى شود و واجبات مفسره ى او دريافت مى شود و محرمات خداوند كه بر ارتكاب آنها تحذير فرموده مبين و آشكار مى گردد و دلائل ظاهر و براهين و فضائل مندوبه و رخصتهاى موهوبه و شرايع فرض شده او بواسطه قرآن آشكار مى شود)

فاطمه چون از فضائل قرآن لختى بسرود بفلسفه احكام شروع فرمود و قالت فجعل الله الايمان تطهيرا لكم من الشرك والصلاه تنزيها لكم عن الكبر، والزكاه تزكيه لنفس و نماء فى الرزق والصيام تثبيتا للاخلاص والحج تشييدا للدين والعدل تنسيقا للقلوب، و طاعتنا نظاما للمله و امامتنا امانا من الفرقه والجهاد عزا للاسلام، والصبر معونه على استيجاب الأجر و الأمر بالمعروف مصلحه للعامه و بر الوالدين وقايه عن



۲۱
رياحين الشريعة جلد اول

السخط وصله الارحام منماه للعدد، والقصاص حقنا للدماء، والوفاء بالنذر تعريضا للمغفره والمكائيل والموازين تغييرا للبخس والنهى عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس و اجتناب القذف حجاب عن اللعنه و ترك السرقه ايجابا للعفه و حرم الله الشكر اخلاصا له بالربوبيه فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا وانتم مسلمون و اطيعوا الله فيما امركم به و نهاكم عنه فانه انما يخشى الله من عباده العلماء

اللغه المنماه اسم مكان او مصدر ميمى اى يصير سببا لكثره العدد والاولاد والعشائر والتعريض تجعل الشئى عرضا للشى يعنى يقع فى معرض المغفره) والبخس النقص والقذف الرمى

ترجمه يعنى خداوند متعال ايمان را براى شما تطهير از شرك و بت پرستى قرار داده و نماز را براى تنزيه از كبر و منيت و زكوه را براى تزكيه ى نفس و زيادى در روزى و روزه را براى حصول اخلاص استوار داشته و حج بيت الله را براى اعلاى دين و استحكام آن وضع نمود و عدل را براى تأليف قلوب و طاعت ما خانواده ى پيغمبر را براى انتظام ملت و امامت ما اهل بيت را براى ايمنى از اختلاف و فرقت و جهاد را براى ارجمندى اسلام و صبر را براى عون استيجاب اجر و امر بمعروف را براى مصالح عامه مردم و نيكى بوالدين را براى دورى از غضب خداوند وصله ى ارحام و پيوستگى بر اقارب را براى زياد شدن عدد و قصاص را براى حفظ خونهاى مردم وفاى بنذر را براى رسيدن بمغفرت و تمام پيمودن كيل و وزن را براى حفظ اموال از نقص و كمى و نهى از شرب خمر را براى دورى از رجس و پليدى و اجتناب از قذف را براى دورى از لعنت و ترك سرقت و دزدى را براى حصول عفت و شرك را حرام فرمود براى آن كه بندگان اعمال خود را خلاص كنند براى خداوند بربوبيت او پس اى مردم از خداى خويش بترسيد و تقوى را آن طور كه سزاوار است شعار خود نمائيد و كارى كنيد كه از دنيا بدر نرويد مگر آن كه مسلمان باشيد و در آن چه خداوند بمشا امر فرمود و يا از آن نهى نمود اطاعت كنيد و فرمان بردار باشيد همانا كه علما و دانشمندان از خداوند ترسانند و بس) فاطمه ى زهراء سلام الله عليها پس از اين كه پاره ى از فلسفه ى احكام را بيان نمود در مقام احتجاج برآمد و بمخاطبه آنها فرمود

ايها الناس اعلموا انى فاطمه و ابى محمد، اقول عودا و بدءا، و لا اقول ما اقول غلطا و لا أفعل ما افعل شططا لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين روف رحيم فان تعزوه و تعرفوه تجدوه أبى دون نساءكم، و اخا ابن عمى دون رجالكم و لنعم المعزى اليه صلى الله عليه و آله و سلم فبلغ الرساله صادعا بالنذارة مائلا عن مدرجته مشركين، ضاربا ثبجهم و آخذا بأكظامهم، داعيا الى سبيل ربه بالحكمه والموعظه الحسنه يكسر الأصنام و ينكب الهام حتى انهزم الجمع، و ولوا الدبر حتى تفرى الليل عن صبحه و أسفر الحق عن محضه و نطق زعيم الدين و خرست شقاشق الشياطين و طاح وشيظ النفاق وانحلت عقد الكفر والشقاق و فهتم بكلمة الاخلاص فى نفر من البيض الخماص.

اللغه عودا و بدا يعنى اولا و اخرا شططا بمعنى غلط و دور شدن از حق عزيز اى صعب بمعنى دشوارى است عنتم من عنت و هو الزنا والفجور والضرر والفساد والوقوع من امر شاق) صداعا من صدع و منه فاصدع يماتومر اى احكم بالحق و فرق بين الحق والباطل) النذاره الاعلام على وجه التخويف) مدرج اسم مكان بمعنى المسلك) ثبجهم اى وسطهم وثبيج معظم الشئى و عواليه) اكظام جمع كظم بالتحريك على وزن فرس و هو مخرج النفس و آمنه اخذ بكظمه اى بحلقه نيكب و فى بعض النسخ نيكس و هو القأ الرجل على رأسه يعنى روساء مشركين بخاك هلاك انداخت) و الهام جمع الهامة و هو مقدم الرأس تفرى اى انشق فراه يفريه شقه فاسدا او صالحا- اسفراى اضاء- زعيم سيد القوم- و شقاشق جمع شقشقه بالكسر و هو شيى، كالريه يخرجها البعير من فيه اذا هاج- و طاح اى هلك و شيظ كامير مأخود من شظظ و منه قولهم شظظت الجوالق اذا شددت عليه شظاظته و هى العود يشد الذى به الجوالق والمراد هنا اولى الشرور و الرزايل- نفر يعنى الجمله والبيعض جمع ابيض والخماص خلو البطن من الطعام والمراد هنا هم اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله

ترجمه فاطمه بانك برداشت كه اى مردمان اينك منم فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله و سلم آن سخن كه اول مى گويم هم در آخر بدان اعادت مى نمايم و از در اغلوطه سخن نمى رانم و آن چه مى كنم در طلب فدك بيرون حق كار نمى كنم و دروغ نمى زنم همانا پيغمبرى

از نوع بشر همانند شما از در رافت و رحمت بسوى شما آمد اگر بجوئيد اصل و نسل او را مى دانيد كه او پدر من است نه پدر زنان شما و برادر پسر عم من است نه پسر عم مردان شما چه نيكو نسبتى است نسبت با محمد و آن حضرت ابلاغ رسالت فرمود و بى فرمانان را بيم داد و از شيمت مشركين روى برتافت و شمشير در پس گردنهاى كفار و مشركين بنهاد و گلوى ايشان را فشار داد و بشاه راه شريعت و موعظت دعوت فرمود اصنام را درهم شكست و بسر درانداخت چند كه كافران پشت دادند و روى بهزيمت نهادند تا پهلوى ظلمت را چاك زد و بامداد اسلام را از شب تاريك شرك آشكار ساخت پس حق ظاهر شد و زعيم دين گويا گرديد و شقيقه شيطان باز جاى خزيد پس هلاك شدند كاركنان نفاق و گشوده شد بندهاى كفر و شقاق و تفوه كردند مردمى گرسنه و سفيد نامه بكلمه اخلاص) يعنى اهل بيت چون در روايتى وارد شده فى نفر من البيض الخماص اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا چون فاطمه زهرا لختى معرفى مقام خود و پدرش و زحمات او را براى ترويج دين شرح داد حضار مجلس را باين كلمات مخاطب ساخت

و كنتم على شفا حفره من النار، مذقه الشارب، و نهزه الطامع و قبسه العجلان و موطا الاقدام، تشربون الطرق و تقتاتون الورق، اذله خائفين تخافون ان يختطفكم الناس من حولكم فانقذكم الله تبارك و تعالى بمحمد صلى الله عليه و آله و سلم بعد اللتيا والتى و بعد أن منى ببهم الرجال و ذؤبان العرب و مرده اهل الكتاب كلما أوقدوا نار اللحرب أطفاها الله او نجم قرن للشيطان و فغرت فاغره من المشركين قذف اخاه فى لهواتها فلا ينكفى ء حتى يطأ صماخها بأخمصه، و يخمد لهبها بسيفه مكدورا فى ذات الله مجتهدا فى امر الله قريبا من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم سيد اولياء الله مشمرا ناصحا مجدا كادحا و انتم فى رفاهيه من العيش و ادعون فاكهون آمنون تتربصون بنا الدوائر، و تواكفون الاخبار، و تنكصون عند النزال، و تفرون عند القتال.

اللغه شفا اى طرفه يعنى كنار جهنم) مذقه بضم الاول و سكون الثانى على فعله الشربه من اللبن الممزوج بالما و هنا كنايه عن القله) نهزه بفتح الاول و سكون الثانى بمعنى الفرصه والمراد هنا محل

الفرصة) و قبسه بضم الاول و سكون الباء و فتح السين من قبس و هو شعلة النار) و موطا الاقام مثل يضرب لمن وقع فى ذله وصار مغلوبا) الطرق ماء مخلوط به بول البعير كناية عن ضيق المعيشه و ردائة المشرب والماء كل تقتاتون من القت و هو علف الدواب) خاسئين من خسا على وزن ضرب بمعنى البعد كناية عن خمول ذكرهم و عدم الاعتناء بشانهم) تتنحطفكم من خطف اى يستلبكم والخطف اخذا لشئى خفية) منى على صيغة المجهول بمعنى اتبلى است البهم بالضم جمع البهمه و هو المجهول الذى لايعرف والمراد هنا شجعان الرجال) نجم اى ظهر (قرن كناية عن الطائفة (فغرت اى فتحت فاقره الداهية والمراد انه كلما اراده طائفة من المشركين او عرضت لم داعية قذف اخاه اى بعث عليا (ع) و عرضه للمهالك (لهواتها جمع لهات و هى اللحمة فى اقصى سقف الفم) لاينكفا اى لا يرجع) صماخ بالكسر سوراخ گوش را گويند) باخمصه منه اخمص الراحه و آن كف دست را گويند كنايه از شدت قهر و غلبه بر دشمن مى باشد) مكدود امن الكدود و هو التعب) مثمرا من شمر ثوبه اى رفعه ليخف عليه حتى وصل الى ما يريد) كادحا اى بالغ فى السعى والعمل) وادعون اى ساكنين فى بيوتكم) فاكهون اى تشغلون بنقل القصص والاشعار والمزاح (والفاكهه ما يتفكه بها الانسان اى تينعم باكله) تتربصون اى تنظرون) الدوائر الحوادث) (و تتواكفون من و كف و هو الميل والمراد هنا تميلون و تواجهون الى اسماع الاخبار) و تنكصون اى ترجعون) النزال المبارزه فى الحروب

ترجمه يعنى شما مردم عرب بسبب شرك و كفر بر لب وادى و گودال جهنم بوديد و از غايت قلت و ذلت بمنزله شربت آبى بوديد كه تشنه بياشامد و يا چون لقمه اى كه شخص گرسنه بدو دست يابد و يا چون پاره ى آتشى كه شخصى با شتاب خواسته باشد از آن اقتباس كند و او را بربايد شمائيد كه لگدكوب مردمان قوى بوديد و آب متعفن مخلوط بابول و سرگين شتر را مى آشاميديد و پوست بزهاى دباغى نشده يا برگ درخت را براى خويش قوت مى نموديد و در منتهى درجه ى خوارى بزندگى ادامه مى داديد و ترس آن داشتيد كه مردم شما را از اطراف در ربايند ولى خداوند به بركت محمد صلى الله عليه و آله و سلم شما را از شر آنها نجات داد بعد از آزار و شكنجه و مصائب بزرگ و كوچك كه شما را دامن گير شده بود و در دست شجاعان و گرگان عرب گرفتار و مبتلى بوديد در كف سركشان و مرده اهل كتاب زبون و خوار گرديديد هر زمان كه آتش حرب و جنگ را مى افروختيد خداوند او را خاموش مى نمود و در هر وقتى كه شاخى از شيطان ظاهر مى شد و يا فتنه ى عظيمى از مشركين دهن باز مى نمود برادر خود اميرالمؤمنين را در دهان ايشان مى انداخت و از

جنگ برنمى گرديد تا حريف خود را بر زمين نمى انداخت و سر او را در زير پاى خود نمى نهاد و آتش فتنه و فساد ايشان را بسيلاب ذوالفقار خاموش مى كرد و در راه رضاى خداوند متعال خود را بتعب مى انداخت و در اطاعت امر خداوند اهتمام مى نمود و هميشه برسول خدا نزديك بود و از او جدا نمى گرديد و در ميان اولياء و دوستان خداوند از همه بالاتر و سيد ايشان بود دامن همت خود را در اطاعت خدا بر كمر زده بود خيرخواه خلايق بود و در نصيحت مردم كمال كوشش و سعى را مبذول مى داشت و خود را در اين راه بمشقت مى افكند ولى در تمام اين احوال شما در عيش و خوشى بسر مى برديد و در مهدا يمنى متنعم و خوش بوديد و از براى ما انتظار بلاها و فتنها را مى كشيديد و متوقع اخبار وحشت آور و اراجيف بوديد و چون جنگى پيش مى آمد خود را از آن كنار مى كشيديد و پهلو تى مى نموديد و در هنگام حرب و ضرب پشت بدشمن مى كرديد و فرار بر قرار اختيار مى نموديد) چون فاطمه زهرا لختى در نكوهش مهاجر و انصار از پستى و رزالت و ذلت و خوارى و خوف و وحشت و كفر و ضلالت ايشان بسرود و پاره اى از زحمات شوهر عالى مقدارش حيدر كرار بشرح فرمود خواست رجوع آنها را از هدايت بضلالت بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ثابت بفرمايد كه از شاه كشور دين اميرالمؤمنين دست شستند و بعجل سامرى گرويدند فلذا فرمود

فلما اختار الله لنبيه دار انبيائه و ماوى أصفيائه ظهر فيكم حسيكه النفاق و سمل جلباب الدين و نطق كاظم الغاوين و نبغ خامل الأقلين و هدر فينق المبطلين، فخطر فى عرصاتكم واطلع الشيطان راسه من مغرزه هاتفا بكم، فألفاكم لدعوته مستجبين و للغره فيه ملاحظين ثم استنهضكم فوجدكم خفافا واحمشكم فألفاكم غصابا فوسمتم غير ابلكم و أوردتم غير شربكم هذا والعهد قريب والكلم رحيب والجرح لما يندمل والرسول لما يقبر ابتدا را زعمتم خوف الفتنه الا فى الفتنه سقطوا، و ان جهنم لميحطه بالكافرين فهيهات منكم و كيف بكم و انى تؤفكون و كتاب الله بين اظهركم اموره ظاهره و أعلامه باهره و زواجره لائحه و أوامره واضحه قد خلفتموه وراء ظهوركم ارغبه عنه تريدون ام بغيره تحكمون بئس للظالمين بدلا و من يبتغ غير الاسلام دينا

فلن يقبل منه و هو فى الآخره من الخاسرين. ثم لم تلبثوا الا ريث ان تسكن نفرتها و يسلس قيادها، ثم اخذتم تورون وقدتها و تهيجون جمرتها و تستجيبون لهتآف الشيطان الغوى و اطفاء انوار الدين الجلى و اهماد سنن النبى الصفى تسرون حسوا فى ارتقاء و تمشون لاهله و ولده فى الخمر والضراء و نصبر منكم على مثل حز المدى و وخز السنان فى الحشا

اللغه حسيكه على وزن فعيلة من حسك و هو العداوة والنفاق) سمل اى خلق يعنى كهنه شد) جلباب هنا بمعنى الرداء) كاظم) هنا بمعنى الساكت يعنى بنطق آمدند گمراهان) نبغ اى ظهر) هدر گردانيدن شتر صداى خودش را در گلو) فنيق الفحل لمكرم من الابل لا يؤذى ولا يركب لكرامته والخطر بالتحريك الاشراف على الهلاك) مغرز كمنبر محل الاختفاء) الغره بكسر الغين المعجمة الخدعه) ملاحظين يعنى مراعات كننده) استنهض اى امره بالقيام) خفافا اى مسرعين الى اجابته (احمشكم اى غضبكم) فوسمتم من الرسم و هو العلامه والاثر) والكلم بفتح الكاف و سكون الالم الجرح) الرحب) السعه و هما كنايتان عن اخذ ما ليس لهم من الخلافه و ميراث النبوه) تؤفكون اى تصرفون و كتاب الله جملة حاليه) ريث بمعنى المقدار) نفرتها اى فرارها) يسلس اى سهل انقيادها) تورون) اى تستخرجون و كانت العرب تقدح بعودين تحك باحداهما على الاخر) يعنى شروع كرديد كه بيرون آوريد شعله آتش را) تسرون) ضد الاعلان (حسوا شرب المرق (ارتغاء من الرغوه) كف شير را گويند و اين مثلى است ميان عرب براى كسى كه مى خواهد ارائه كند بمردم كه من نفع بغير مى رسانم و حال آن كه در باطن نفع خود را طالب است) خمر) كفرس ماواراك من خزف او شجر او جبل) الضراء) بالضاء المعجمه المفتوحه والراء المخفقه ى الشجر الملتف فى الوادى والخمر والضراء كنايه عن اعراض المنافقين من آل الرسول (ع) المدى جمع مديه بضم الميم و هى السكين والشفره حز المدى قطع الشئى من غير ابانه و خزالسنان الطعن بالرمح

ترجمه چون خداوند متعال پيغمبر خود را بسراى ديگر تحويل داد و اريكه حشمت او را در دار انبياء و اصفيا نهاد خصومتى كه در خاطر از در نفاق پنهان داشتند آشكار ساختيد و كهنه و فرسوده شد حجاب حشمت دين و سخن سراى شدند اخرسان گمراه و شعر سرودند ياوگيان هرزه دراى و بانك برآورد باطل كننده سخن حق چون شتر پرواره دم فشانى كرد و بصدا و آواز درآمد در عرصات و ميدانهاى شما و شيطان سر بركشيد از بنكاه خود و ندا در داد از براى دعوت خود و يافت شما را كه اجابت گرديد دعوت او را و فريفته شديد فريب او را پس جنبش داد شما را و شما چيست و چالاك بجنبش آمديد و خشمناك خواست شما را و سخت خشمناك شديد پس داغ زديد غير شتر خود را و درآمديد بيرون آبگاه خود را كنايت از آن كه متصدى خلافت و امامت شديد با اين كه حقى و بهره اى نداشتيد و حال آنكه عهد پيغمبر در غدير خم مدتى از آن نگذشته و از وفات پيغمبر زمانى سپرى نشده زخم دل ما هنوز بهبودى نگرفته و جراحت سينه ما التيام نپذيرفته رسول خدا را هنوز آب كفن خشك نشده كه بدست آويز حدوث فتنه غصب خلافت گرديد و خويش را در فتنه ى درانداختيد و كافر شديد و جهنم محيط است بر كافران هيهات چه رسيد شما را و بكجا مى رويد و حال آن كه كتاب خدا در ميان شما است امورش پيدا و احكامش هويدا و نواهيش لايح و اوامرش واضح است همانا مخالفت گرديد با قرآن كريم و قرآن را از پس پشت انداختيد آيا روى برتافتيد از قرآن و بيرون قرآن حكم خواهيد كرد بدبدلى است از براى ستمكاران يعنى دينى غير دين اسلام و حكمى غير حكم قرآن اتخاد نمودن بدبدلى است) و خداوند فرمود هر كه بغير دين اسلام دينى اختيار نمايد آن دين از او مقبول نباشد و آن كس در آخرت از زيانكاران است و شما توقف و درنگ نگرديد بمقدارى كه ساكن شود تنفر از اين شترى كه بناحق غصصب نموديد و كشيدن آن شتر سهل و آسان شود (يعنى سزاوار چنان بود كه بعد از غصب خلافت و ارتاب اين امر فظيع اندكى صبر مى كرديد و متعرض قبايح ديگر نمى شديد ولى شما تا كار خلافت خو را محكم كرديد شروع در تهييج فتنه و آشوب نموديد و فدك را نيز بهمين زودى از من بغضب برديد آن گاه با فروختن آتش فتنه و فساد شروع كرديد و بدعتها را آشكار نموديد و صداى شيطان گمراه كننده را اجابت نموديد و فرو نشانيدن انوار دين را شعار خود كرديد و محو نمودن سنتهاى دين نبى سفى را خواستار شديد در پس پرده بمكر و حيله و تزوير آثار دين مبين را نابود نموديد و در لباس دين دارى انوار شريعت مقدسه ى اسلام را پنهان كرديد و بدعتهاى زمان جاهليت را از نو شايع ساختيد و كينه اى كه از پيغمبر در دل داشتيد درباره ى خانواده او تدارك نموديد ولى ما بر مصائب و ضررهاى شما كه مانند كسى كه با كارد و نيزه او را پاره كنند و چاره نداشته باشد صبر مى كنيم و از در نفاق چنان كه فرمايد تسرون حسوا فى ارتغاء پوشيده مى نوشيد شير را در زيد و كار را ديگر گونه نمودار مى كنيد و با اهل بيت پيغمبر بطريق خدعه و نيرنگ مى رويد و صبر ما بر مصائب شما همانند حدود كار دوستان نيزه در دل و جگر كار مى كند) فاطمه ى زهراء سلام الله عليها تا باينجا باين كلماتى كه رخنه در آفاق ارضين و سماوات مى نمايد اثبات غصب خلافت نمود و ارتداد آنها را از دين ثابت فرمود اكنون بمحاكمه و قضاوت پرداخت و فرمود.

ثم انتم الان تزعمون الا ارث لنا افحكم الجاهليه تبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون افلا تعلمون بلى تجلى لكم كالشمس الضاحيه انى ابنته ايها المسلمون اغلب على ارثيته يابن ابى قحافه افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى، لقد جئت شيئا فريا افعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه و وراء ظهوركم اذ يقول: «و ورث سليمان داود» و قال فيما اقتص من خبر يحيى بن زكريا عليه السلام: «اذ قال رب هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب» و قال: «و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتب الله» و قال: «يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الأنثيين» و قال «ان ترك خير الوصيه للوالدين والأقربين بالمعروف حقا على المتقين» و زعمتم ان لا حظ لى و لا ارث من بى و لا رحم بيننا افخصكم الله بايه اخرج منها ابى ام هل تقولون اهل ملتين لايتوارثان ولست انا و ابى من اهل مله واحده ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابى و ابن عمى فدونكها مخطومه مرحوله تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم الله والزعيم محمد صلى الله عليه و آله و سلم والموعد القيمه و عند الساعه ما تخسرون و لا ينفعكم اذ تندمون و لكل نبا مستقر و سوف تعلمون من يأتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم.

اللغه فريا من الفريه و هو الكذب) حظوه بالحاء المهمله والظاء المعجمه الساكنه المكانه المنزله) محظومه بالخاء المعجمه اسم مفعون من الخطام و هو زمام الناقه كما ان مرحوله ايضا اسم مفعول من رحل الناقه و هذا تشبيه لطيف يعنى اين فدك در تصرف من بود و مرا معارضى نبود و كسى را در او حقى و ادعائى در كار نبود همانند شتر زين كرده كه صاحبش بر او سوار و زمام آن را در دست دارد و او را بهر جا بخواهد مى راند)

ترجمه شما الان گمان مى كنيد كه ما را ارثى نيست آيا بسنت جاهليت مى رويد و دين جاهليت طلب مى كنيد كيست بهتر از خداى تعالى از براى حكم از براى كسانى كه بخدا ايمان دارند آيا نمى دانيد ما ارث داريم همانا مى دانيد و مانند خورشيد تابان در وسط روز بر شما روشن است هان اى مسلمانان من فاطمه دختر پيغمبرم آيا من مغلوب شوم در اخذ ارث خويشتن و ديگران ارث مرا ماخوذ دارند اى پسر ابوقحافه آيا در كتاب خدا مسطور است كه تو از پدر خود ارث مى برى و من از پدر خود ارث نمى برم عظيم و عيجب حكمى آورده اى و بر كتاب خدا دروغ بسته اى آيا دانسته و فهميده قرآن را متروك ساخته اى و از پس پشت انداخته اى شما حجت مى تراشيد كه انبيا را ارث نيست فراموش كرديد كه خداوند در قرآن مى فرمايد و ورث سليمان داود يعنى ارث برد سليمان از داود و در خبر يحيى بن ذكريا مى فرمايد كه ذكريا عرض كرد الهى مرا فرزندى بخش كه از من ارث به برد و نيز از آل يعقوب اخذ ميراث كند و نيز در قرآن كريم مسطور است كه خويشاوندان صاحب رحم بعضى اولايند ببعضى و نيز مسطور است كه خداوند وصيت مى كند شما را در حق اولاد شما كه بهره ى پسر مساوى دو دختر است و همچنان فرموده است كه اگر مالى بر كه آنها باشد وصيت براى والدين و خويشاوندان بطور معروف سزاوار است بر پرهيزكاران و گمان مى كنيد كه حظى و نصيبى از براى من نيست و ارثى از پدرم نمى برم و رحم و قرابت با پدر ندارم آيا مخصوص كرده است خداوند شما را به آيتى از آيات كه ارث ببريد و ارث بگذاريد و پدر مرا از آن آيت بيرون كرده است يا آن كه مى گوئيد اهل دو ملت از يك ديگر مى راث نمى برند و من و پدرم از اهل ملت واحده نيستيم آيا پدرم مسلمان است و من كافرم ميراث مسلمان را بكافر نمى گذاريد آيا شما داناتريد بخصوص و عموم قرآن از پدر من و پسر عم من اكنون اين فدك و اين خلافت شترى را ماند كه مهار كره از او پالان بر نهاده بى دافع و مانعى ماخود داريد (يعنى اى پسر ابى قحافه اين شترى كه از دست ما بقهر و غلبه گرفتى با مهار و پالان بدون معارض و منازع بگير) و مالك باش (مراد فدك و خلافت است) در روز حشر ترا ملاقات مى كند و خداوند نيكو حكم كننده است و محمد نيكو دادخواه مى باشد و وعده گاه ما و شما قيامت است و آنان كه بر باطل اند در آن روز زيان كار خواهند گرديد و پشيمانى شما را نفع ندهد و هر چيزى را زمانى است كه در آن زمان واقع خواهد شد و عنقريب مى دانيد كه عذاب خوار كننده بر چه كس وارد مى آيد و عذاب ابدى بر كه طول مى كند (فاطمه ى زهراء سلام الله عليها چون از محكمه قضائى فارق شد و اثبات فرمود ظلم و طغيان غاصبين فدك و خلافت را و دروغ آنها را از قرآن آشكار ساخت سپس روى با مهاجر و انصار نمود و از ايشان طلب نصرت فرمود و قالت

يا معشر الفتيه و أعضاد المله و أنصار الاسلام ما هذه الغميزه فى حقى و السنة عن ظلامتى اما كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ابى يقول: المرء يحفظ فى ولده سرعان ما احدثتم و عجلان ذا اهاله ولكم طاقه بما أحاول و قوه على ما اطلب و ازاول اتقولون مات محمد صلى الله عليه و آله و سلم فخطب جليل استوسع و هيه و استنهر فتقه وانفتق رتقه واظلمت الارض لغيبته و كسفت النجوم لمصيبته و اكدت الآمال و خشعت الجبال و اضيع الحريم، و ازيلت الحرمه عند مماته فتلك والله النازله الكبرى والمصيبه العظمى لامثلها نازله و لا بائقه عاجله اعلن بها كتاب الله جل ثناوه فى افنيتكم و فى ممسائكم و مصبحكم هتافا و صراخا و تلاوه و الحانا و لقبله ما حل بابنيائه و رسله، حكم فصل و قضاء، حتم «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افئن مات أوقتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين» ايها بنى قيلةء أهضم تراث ابى و أنتم بمرأى منى و مسمع و منتدى و مجمع تلبسكم الدعوه و تشملكم الحيره و انتم ذوواالعدد والعده والاداه والقوه و عندكم السلاح والجنه توافيكم الدعوه فلا تجيبون و تأتيكم الصرخه فلا تغيثون و انتم موصوفون بالكفاح معروفون بالخير والصلاح والنجبه التى انتجبت والخيره التى اختيرت، قاتلتم العرب، و تحملتم الكد والتعب و ناطحتم الامم، و كافحتم البهم، فلا نبرح او تبرحون، نأمركم فتأمرون حتى اذا دارث بنا رحى الاسلام، و در حلب الأيام و خضعت نعره الشرك، و سكنت فوره الافك و خمدت نيران الكفر و هدأت دعوه الهرج و استوثق نظام الدين



۲۲
رياحين الشريعة جلد اول

اللغه الغميزه من الغمز و هو الذى يشير بعينه والمراد هنا غض البصر عن الحق- والسنه: اول النوم- الظلامه ما اخذه الظالم فتطلبه- سرعان و عجلان اسم فعل بمعنى سرع و عجل- ذا اهاله بكسر الهمزه دسم اللحم و هو جمله حاليه، مثل مشهور لمن له اهليه فى اخذ الحقوق عن الظالم- احاول بصيغه المتكلم اى اقصد- از اول من المزاوله بمعنى الاراده- و هية اى خرقه و استنهر فتقه اى: اتسع خرقه و انشق والرتق ضد الفتق و الضمائر المجرورات راجعه الى الخطب- اكدت اى بخلت و قلت خيره- نازلة: الحوادث الشديده- بائقه: الداهيه- افنيتكم اى فى دار كل واحد منكم مسا بالضم اسم مصدر للمسائه حكم فصل اى حكم مقطوع- ايها بمعنى هيهات- قيله اسم ام الاوس والخزرج- منتدى اى المجلس- الكفاح مصدر كفح كفحا و هو العدو كافح القوام اعدائهم اى استقبلوهم فى حرب بوجوهم ليس دونها ترس- والنجبه كالهمزه بمعنى الكريم و فى بعض النسخ بالخاء المعجمه ناطحتم من نطح اى حاربتم الامم بالجد والاهتمام كافحتم اى تعرضتم لدفع العدو من غير ضعف- البهم كصرد جمع بهمه و هو الرجل الشجاع- فتأمرون و فى بعض النسخ فتاتمرون- خضعت اى سكنت- نعزت بمعنى فارت- استوثق انتظام الشيئى.

ترجمه: فاطمه ى زهراء سلام الله عليها بانك برداشت كه اى جماعت جوانان اى پيشوايان ملت خيرالانام اى انصار دين و آئين اسلام اين تغافل و توانى چيست و اين بى اعتنائى در مظلمه ى من از چه راه باشد مگر نشنيديد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پدر من كه فرمود هر مردى را در فرزندش بايد احترام كرد كه آن فرزند را نيكو بداريد بجهت احترام پدرش چه بسيار زود كرديد آن چه كرديد و بهواى نفس خويش عجلت نموديد و حال آن كه شما در دفع اين ظلم كه بر من وارد شده توانائيد آن چه من در طلب حق خود خواستارم بمن برگردانيد آيا چنان مى دانيد و مى گوئيد كه محمد رسول خدا فوت شد و اين امر مختصرى بود لا والله اين خطبى فظيع و مصيبتى بزرگ و ثلمه اى وسيع بود كه هيچ اندازه براى خرق آن بدست نشود و هيچ رتقى بهندسه ى اين فتق برنيايد جهان را در غيبت او ظلمت فرو گرفت و ستارگان در اين مصيبت تاريك گرديد و اميدهاى مردم تبديل بنا اميدى شد و كوههاى عالم خاشع و متزلزل گرديد حريم و حرمت پيغمبر را حشمت نماند سوگند با خداى اين نازله ى كبرى و اين مصيبت عظمى بود كه مانند آن حادثه و داهيه اى ديده نشده همانا كتاب خداى را در خانهاى خود بامدادان و شامگاهان تلاوت

كرديد و اصغاى قرائت آن را نموديد و بجهر و اخفات آن را مى خوانيد و مكشوف داشتيد كه بر انبياى سابقين و رسل پيشين از امضاى حكم و قضاى حتم چه رفته و همچنان خداوند در حق محمد فرمود كه نيست محمد مگر پيغمبرى و در مى گذرد چنان كه درگذشته اند پيش از وى پيغمبران اگر بميرد يا كشته بشود روى از دين برمى تابيد و مرتد مى شويد و هر كه طريق ارتداد سپارد زيانى بحضرت خداوند نمى رساند بلكه خويشتن را بدوزخ مى كشاند و خداوند سپاس گذاران را پاداش خير مى فرمايد، آن گاه فرمود اى فرزندان قيله آيا باز داشته مى شوم من از ارث پدر و حال آن كه شما در مرئى و مسمع من هستيد شما را مى نگرم و بانك شما را مى شنوم حاضريد و انجمن كرده ايد و دعوت مرا اصغامى فرمائيد و بر ظلم و ستمى كه بمن رسيده دانا و بينائيد و شما صاحبان عدت و عدت و خداوندان سلاح جنگ و مبارزت مى باشيد چند كه دعوت من متواتر مى شود اجابت نمى كنيد و فرياد مرا مى شنويد و داد نمى دهيد نه آخر شما بشجاعت موصوفيد و بخير و صلاح معروفيد و برگزيده برگزيد كانيد و از اشراف قبائل و سادات عشائر بشمار مى رويد شما طوائف عرب مقاتلها كرديد و در حروب و مغازى چه تعبها كه متحمل شديد و با سران قبايل و دليران مردم و طوائف روزگار مقابليها نموديد و آنها را مغلوب خود گردانيديد و گردن كشان روزگار را از پاى درآورديد و هرگز از ما خانواده دورى نمى نموديد و آن چه را كه بشما امر مى داديم فرمان مى برديد تا آنكه ببركت ما اهل بيت آسياى اسلام بگردش درآمد و شير روزگاران فراوان شد و خيرات و مبرات در دنيا بسيار كرديد و نخوت شرك و جاهليت خاضع و ذليل شد و جوشش دروغ و كذب فرو خوابيد و آتش كفر و شرك خاموش گرديد و دعوت هرج و مرج فرونشست و نظام دين بقوام آمد. فاطمه ى زهراء سلام الله عليها بدين كلمات چندان كه توانست استنصار نمود و بانواع شرائف و شجاعت آنها را بستود پس از آن در اثبات كفر و ارتداد آنها چنين فرمايشاتى بسرود و حجت را بما لامزيد عليه تمام فرمود فقالت

فانى حرتم بعد البيان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد الاقدام و اشركتم بعد الايمان الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدءوكم اول مره اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين الا قد أرى ان أخلدتم الى الخفض و ابعدتم من هو احق بالبسط والقبض و خلوتم بالدعه و نجوتم من الضيق بالسعه فمججتم ما وعيتم و دسعتم الذى تسوغتم فان تفكروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد الا وقد قلت ما قلت على معرفه منى بالخذله التى خامرتكم و الغدره التى استشعرتها قلوبكم ولكنها فيضه النفس و نفسه الغيظ و خور القناه و بثه الصدر و تقدمه الحجه فدونكموها فاحتقبوها دبره الظهر نقبه الخف باقيه العار موسومه بغضب الله و شنار الابد موصله بنار الله الموقده التى تطلع على الافئده فبعين الله ما تفعلون و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون و انا ابنه نذير لكم بين يدى عذاب شديد فاعلموا انا عاملون وانتظروا انا منتظرون.

اللغه: نكص من باب قعداى رجع على عقبيه- اخلدتم اى ركن و مال و باب قعدو منه اخلد الى ارض اى ركن و مال الى الدنيا و شهواتها- الخفض سعه العيش و منه عيش خافض اى واسع- وابعدتم اى تركتم اميرالمؤمنين- و خلوتم اى: انفردتم بالدعه اى بالراحه والهاء عوض عن الواو- فمججتم من باب قتل مج الماء من فمه اى رمى به- وعيتم اى حفظتم كنايه عن ببعتهم لاميرالمؤمنين يوم الغدير ثم نكثوا بيعتهم و تركوه فريدا وحيدا- دسعتم اى منعتم من دسع در منجد كويد دسع دسعا قاء ملاء فمه بقيئه و رمى به و اين كنايه است از اقبال صحابه با سلام و ادبار ايشان و اعراض آنها از اهل بيت رسول خدا (ص) مثل كسى كه آب زلال خوشگوارى را بنوشد پس از آن قى كند و آن را از دهن خارج بنمايد- تسوغتم من ساغ- اذا سهل- الخذله ترك النصر- خامرتكم اى خالطتكم- استشعر من الشعار و هو الثوب البدن- خور بفتح الخاء والواو: الضعف- بثه الصدر: الهم الذى لا يقدر صاحبها على الكتمان- و تقدمته الحجه اعلام الرجل قبل وقت الحاجه- فدونكموها ضمير راجع بخلافت و همچنين ضمير بعد از او والحقب بفتح الحاء و القاف حبل يشدبه رجل البعير الى بطنه كيلا يتقدم الى كاهله و هو غير الحزام والجمع احقاب- دبره الجرح فى ظهر البعير نقبه الخف رقه اسفل رجل البعير كنايه عن كونه اعرجالم يقدر على المشى- موسومه من الوسم و هوالعلامه

ترجمه: اكنون چه روى داده كه حيران شده ايد بعد از آن كه امر واضح و آشكار و روشن بود و اخفا نموديد و حال آن كه در حالت ظهور و اعلان بود و بعد از آن كه اقدام كرديد چرا پشت نموديد و بعد از آن كه ايمان آورديد چرا مشرك شديد آيا مقاتله و جنگ نمى كنيد با قومى كه عهد خود را شكستند و رسول خدا را خواستند از مكه اخراج نمايند و حال آنكه با شما ابتدا بقتال كردند آيا از ايشان مى ترسيد پس خداوند سزاوارتر است از اين كه از او بترسيد اگر از زمره ى مؤمنين باشيد اكنون نگرانم كه بجانب تنعم و آسايش ميل كرديد و آن كس كه در حل و عقد امر خلافت از شما سزاوارتر بود او را از مركز خلافت دور كرديد و با راحتى و تن آسائى خلوت كرديد و از شدت و سختى برفاهيت و وسعت درآمديد و علوم و معارف را پشت پا زديد و پرده برافكنديد از آن چه بپوشيديد و از دهن بيرون داديد آن چه بنوشيديد و آن چه را بسهولت تناول كرديد بسختى استفراغ نموديد اگر شما و همه اهل زمين كافر شوند همانا خداوند حميد و غنى است و احتياجى بشما ندارد و اين را بدانيد كه، من گفتم آن چه را كه گفتم با علم باين كه شما نصرت من نخواهيد كرد و دانا بودم بغدر و مگر شما كه دلها را فرو گرفته و كناره جوئى از ما با پوست و گوشت شما آميخته شده ولى چكنم كه دردها و المها در سينه ام جمع شده است اين سخنان كه شرح دادم دود حزن و اندوهى بود كه در دل خسته ى من متراكم شده و آه آتش افروزى بود كه از سينه ى دردمندم شعله كشد بحدى كه ديگر طاقت تحمل آن را نداشتم ناچار شدم كه اين اندوهها را از دل پر درد بيرون افكنم و خواستم كه حجت بر شما تمام كرده باشم اكنون بگيريد و به بريد اين شترى كه بناحق غضب نموديد و اين دابه ى خلافت و فدك را ماخوذ داريد او را آرام و منقاد خود شماريد و بآسودگى سوار شويد اما بدانيد كه پاى اين دابه ى مجروح و پشت او زخم دارد حمل آن عار و ننگ آن باقى و برقرار و بوسم غضب خداوند تعالى داغ دار و موسوم بودنش به ننگ هميشگى آشكار و پيوسته و متصل بنار غضب خداوندگار و كشاننده است راكب خود را بسوى ناريكه شكافنده قلب فجار و كفار نابكار است همانا خداوند نگران است بدانچه مى كنيد و مى دانيد ظالمان بكجا مى روند و مقام مى گيرند و من دختر پيغمبرى هستم كه بشير و نذير بود از براى شما و بعذاب شديد شما را بيم مى داد پس بكنيد آنچه كه مى توانيد ما نيز انتقام خواهيم كشيد اكنون شما منتظر آن روز باشيد ما نيز منتظر آن روز هستيم.

و يعجنى ذكر ابيات من قصيده فاخرة للشاعر المفلق الشيخ كاظم الازرى

نقضوا عهد احمد فى iiاخيه واذاقوا البتول ما iiاشجاها
يوم جائت الى عدى و iiتيم و من الوجد ما اطال iiبكاها
فدنت و اشتكت الى الله iiشكوى والرواسى تهتز من iiشكواها
لست دارى اذروعت و هى حسرى عاند القول بعلها و iiابناها
تعظ القوم فى اتم iiخطاب حكت المصطفى به و iiحكاها
هذه الكتب فاسئلوها iiتروها بالمواريث ناطقا فحواها
و بمعنى يوصيكم الله iiامر شامل للانام فى iiقرباها
فاطمانت لها القلوب و iiكادت ان تزول الاحقا دممن طويها
ايها القوم راقبو الله iiفينا نحن من روضه الجليل iiجناها
واعلموا اننا مشاعر دين iiالله فيكم فاكرموا iiمثويها
و لنا من خزائن الغيب iiفيض ترد المهتدون منه iiهداها
ايها الناس اى بنت نبى عن مواريثه ابو هازواها
كيف يزوى عنى ترانى iiعتيق باحاديث من لدنه iiافتراها
كيف لم يوصنا بذلك iiمولانا و تيما من دوننا اوصاها
هل رانا لا نستحق iiاهتداء واستحقت تيم الهدى iiفهداها
ام تراه اضلنا فى iiالبرايا بعد علم لكى تصيب iiخطاها
انصفوانى من جابرين iiاضاعا حرمة المصطفى و مار iiعياها

بالجمله چون فاطمه ى زهراء سلام الله عليها اين خطبه كه رخنه در آفاق ارضين و سماوات مى كرد بپاى برد ابوبكر ترسيد مبادا دل انصار نرم بشود و براى نصرت آن بانوى عظمى قيام كنند بدين كلمات در پاسخ آن مخدره آغاز سخن كرد و مردم را از جوش و خروش آرام كرد.

فقال يا ابنه رسول الله لقد كان ابوك بالمؤمنين عطوفا كريما رؤفا رحيما و على الكافرين عذابا اليما و عقابا عظيما فان عزوناه وجدناه اباك دون النساء واخا ابن عمك دون الرجال آثره على كل حميم و ساعده على كل امر جسيم لايحبكم الا كل سعيد و لايبغضكم الا كل شقى فانتم عتره رسول الله الطيبون والخيره المنتجبون على الخير ادلتنا و الى الجنه مسالكنا و انت يا خيره النساء و ابنه خيره الانبياء صادقه فى قولك سابقه فى وفور عفلك غير مردوده عن حقك و لا مصدوده عن صدقك والله ما عدوت راى رسول الله و لا عملت الا باذنه و ان الرائد لا يكذب اهله و انى اشهد الله و كفى به شهيدا انى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول نحن معاشر الانبياء لانورث ما تركناه صدقه لا نورث ذهبا و لافضه و لا دارا و لا عقارا و انما نورث الكتب والحكمه والعلم والنبوه و ما كان لنا من طعمه فلولى الامر من بعدنا ان يحكم فيه بحكمه وقد جعلنا ما حاولته فى الكراع والصلاح يقاتل به المسلمون و يجاهدون الكفار و يجالدون المرده الفجار و ذلك باجماع من المسلمين لم اتفرد به و حدى و لم استبد بما كان الراى فيه عندى و هذه خالى و مالى هى لك و بين يديك لانزوى عنك و لاندخر دونك و انت سيده امه ابيك والشجره الطيبه لبنيك لايدفع مالك من فضلك و لا يوضع من فرعك و اصلك حكمك نافذ فيما ملكت يداى فهل ترين اخالف فى ذلك اباك.

ابوبكر پاسخ گفت اى دختر پيغمبر پدر تو مؤمنان را مظهر كرم و كرامت و مظهر رحمت و رأفت بود و كافران را مصدر عنا و عذاب و مورد زحمت و نقمت و او پدر تو است نه پدر ديگر زنان و برادر پسر عم تو است نه برادر ديگر مردان و او على را از همه خويشاوندان و نزديكان گزيده مى داشت و على او را در هر كار رايت معاضدت و مساعدت مى افراشت همانا دوست ندارد شما را مگر سعيد و دشمن ندارد شما را مگر شقى شمائيد عترت رسول خدا و راهنماى بسوى جنةالماوى اى بهترين زنان و دختر بهترين پيغمبران سخن از در راستى و نصفت گفتى و بحضاقت عقل از همگان سبقت بردى هيچ كس ترا از حقوق تو دفع ندهد و ترا بكذب و فريه نسبت نكند سوگند با خداى كه من فرمان خداى را پس پشت نيندازم و حكم رسول خداى را ديگر گونه نكنم خداى را گواه مى گيرم كه من از رسول خدا شنيدم كه همى گفت ما جماعت پيغمبران ارث نمى گداريم از درهم و دينار و ضياع و عقار بلكه ميراث ما كتب و حكمت و علم و نبوت است و چيزى كه از ما بجاى ماند خاص كسيست كه بعد از ما بر مسند خلافت جاى كند و بهر چه خواهد فرمان كند و اين فدك و عوالى كه تو امروز طلب مى كنى من از براى تجهيز لشكر و اعداد سپاه و آلات حرب و ضرب مقرر داشتم تا مسلمانان در مجاهدت با كفار و مجالدت بافجار بكار برند و من در تقرير اين امر متفرد نبودم و بهواى نفس كار نكردم بلكه مسلمانان با من همدست و همداستان شدند و اين راى را بصواب شمردند و اينك در اموال و اتقال من راى تر است بهرچه خواهى فرمان مى كن تو سيده ى امت محمدى و از برا فرزندانت اصل طاهرى فضيلت ترا دفع نمى توان داد و منزلت و مكانت ترا بست نمى توان كرد حكم تو بر آن چه در دست من است از مال و حال روان است اما در كار فدك چه توانم كرد آيا تو مى پسندى كه من با پدر تو مخالفت آغاز و فرمان او را ديگر گونه سازم چون ابوبكر خواست باين مغلطه كاريها و روباه بازيها حق را به پوشاند و اين اكاذيب و افترائاتى كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بربست و نرمى و گرمى و آرامى كه بخرج آن مخدره داد بگمان اين كه مى تواند باطل را لباس حق به پوشاند و خود را عادل و بى غرض و بى طرف معرفى بنمايد ولى دوباره فاطمه زهرا (ع) چون درياى متلاطم بموج آمد و اكاذيب و اراجيف او را برملا كالنار على المنار فرمود فقالت:

سبحان الله ما كان رسول الله عن كتاب الله صارفا و لاحكامه مخالفا بل كان يتبع اثره و يقفوا سروه افتجمعون الى الغدر اعتلالا عليه بالزور و هذه بعد وفاته شبيه بما غوى له من الغوائل فى حيوته هذا كتاب الله حكما عدلا و ناطقا فصلا يقول يرثنى و يرث من آل يعقوب و ورث سليمان داود فبين عز و جل فيما و زع عليه من الاقساط و شرع من الفرائض و الميراث و أباح من حظ الذكران والاناث ما ازاج عله المبطلين و ازال لتظنى والشبهات فى الغابرين كلا بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل والله المستعان على ما تصفون.

فرمود پاك و منزه است خداوند همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جز بكتاب خداوند كار نمى گرد و هميشه پيرو قرآن بود شما بيرون قانون شريعت از در مكر و خديعت بعد از وفات پيغمبر افترائات برسول خدا بستيد و اين حيلها و مكرهاى شما بعد از وفات پدر بزرگوارم همانند آن مكر و خديعتى است كه در حياة او در ليله ى عقبه بقصد قتل او كمر بستيد و دبها را پر از ريگ كرده خواستيد شتر او را برمايند اگر شما مسلمانيد اينك كتاب خدا حاكم و عادل و فاصل بين حق و باطل است در قصه ى ذكريا عليه السلام مى فرمايد ذكريا عرض كرد پروردگار مرا فرزندى بخش كه ميراث از من و از آل يعقوب بر دو مى فرمايد داود از بهر سليمان ميراث گذاشت و همچنين بهره ذكور و اناث را معين فرمود حظوظ دختران و پسران را روشن ساخت و دست حيلت گران را از اجراى باطل و القاى شبهات باز داشت شما نيز اين جمله را مى دانيد و بهوا جس نفسانى و تسويلات و شيطانى وصول آمال و امانى را ساختگى همى كنيد لاجرم شكيبائى نيكو است من دل بر صبر نهادم و از خداوند استعانت مى جويم كه آن منتقم حقيقى كيفر كردار شما باين اكاذيب كه بر پيغمبر بستيد در كنار شما بگذارد، ابوبكر را ديگر مجال انكار نماند ناچار از در مكر و خديعت به تصديق آن مخدره زبان برگشاد و گفت:

صدق الله و رسوله و صدقت ابنته انت معدن الحكمه و موطن الهدى والرحمه و ركن الدين و عين الحجه لا ابعد صوابك و لاانكر خطابك هولاء المسلمون بينى و بينك فلدونى ما تلقدت و باتفاق منهم اخذت ما اخذت غير مكابر و لا مستبد و مستاثر و هم بذلك شهود.

ابوبكر گفت خدا و رسول راست گفته اند و تو اى دختر محمد از در راستى سخن كردى و توئى معدن رحمت و موطن هدايت و مصدر رحمت و عمود شريعت و عين حجت ترا از طريق صواب و سداد بر كنار ندانم و گفتار ترا انكار نكنم لكن جماعت مسلمانان بى آن كه مرا خواهشى باشد و رغبتى باين كار داشته باشم قلاده ى خلافت را بر گردن من افكندند اينك همگان حاضرند و ناظر بر آن چه من مى گويم گواهى دهند. باين كلمات ابوبكر تقصير را بگردن مهاجر و انصار انداخت ناچار فاطمه ى زهراء سلام الله عليها روى با مهاجر و انصار آورده و باين كلمات ايشان را مخاطب ساخت،

و قالت معاشر الناس المسرعه الى القيل الباطل المغضيه على الفعل القبيح الخاسر افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها كلا بل ران على قلوبكم ما اساتم من اعمالكم فاخذ بسمعكم و ابصاركم و لبئس ما تاولتم و ساء ما به اشرتم و شر ما منه اعنفتم لتجدن والله محمله ثقيلا و غبه و بيلا اذا كشف لكم الغطاء و بان ما ورائه الضراء و بدا لكم من ربكم ما لم تكونوا تحتسبون و خسر هنالك المبطلون.

اللغه المغضية من باب افعال من اغضى جمعه اغضاء و منه غض بصره يعنى راى منكرا و لاينهى عنه الاقفال جمع قفل و هو معروف والكلام استعاره- ران اى غلب- اعنفتم ماخوذ من العنف و هو الاخذ بالشده- غبه بكسر الغين المعجمه والتشديد بعنى فى يوم لايكون، و منه زر غبا تزدد حبا و بيلا اى شديد او منه عذاب و بيلا اى شديد والوبيل، الوخيم ضد الطرى والوبال الوخامه.

فاطمه (ع) فرمود اى مردم شتابنده بسوى گفتارهاى زشت و قبيح و اغماض كننده از كردارهاى ناپسنديده آيا در احكام كتاب خداى بنظر تحقيق نمى نگرند تا بدان كار كنند يا نيك مى انديشند و دانسته و فهميده نمى پرهيزند زيرا كه دلهاى ايشان مقفل و مختوم است همانا كردار زشت شما دلهاى شما را محجوب داشته و چشم و گوش شما را كور و كر ساخته چه زشت و ناپسند است تأويل شما كه بدستيارى آن حق را پايمال ساختيد و خلافت را از مركز خود تحويل داديد و بجاى اميرالمؤمنين عليه السلام بدلى زشت قرار داديد و معاوضه نكوهيده نموديد بخدا قسم كه حمل كيفر اين كردار وخيم و ناگوار و عاقبت اين كار سخت و ناهموار است گاهى كه پرده از كار برافتد و پوشيده ها آشكار گردد و عذاب خداوند قهار كه هرگز گمان نداشتيد در رسد كار كنان باطل زيان كار شوند و اهل باطل زيان خويش دريابند

فاطمه ى زهراء سلام الله عليها چون احتجاج خويش را خاتمه داد افتان و خيزان با چشم گريان و دل بريان خود را بر سر قبر پيغمبر رسانيد و چندان گريست كه خاك قبر را بآب ديدگان عجين نموده و اين اشعار بسرود

مرثيه ى فاطمه بر سر قبر پيغمبر

قد كان بعدك انباء و iiهنبثة لو كنت شاهدها لم يكبر iiالخطب
انا فقدناك فقذ الارض و iiابلها واختل قومك فاشهدهم فقد iiنكبوا
و كل اهل له قربى و iiمنزلة عن الاله على الادنين iiمقترب
ابدت رجال لنانجوى iiصدورهم لما مضيت و حالت دونك الترب
تجهمتنا رجال و استخف iiبنا لما فقدت و كل الارض مغتصب
و كنت نورا و بدرا تستضاء iiبه عليك تنزل من ذى العزة iiالكثب
و كان جبريل بالايات iiيونسنا فقد فقدت فكل الخير iiمحتجب
فليت قبلك كان الموت iiصادفنا اذغبت عناو حالت دونك iiالكثب
انا رزئنا بمالم يرز ذو شجن من البريه لاعجم ولا عرب
سيعلم المتولى الظلم iiحامتنا يوم القيمة انى سوف iiينقلب
و سوف نبكيك ما عشنا و ما iiبقيت منا العيون بتهمال له iiسكب
و قد رضينا به محضا خليقة صافى الضرائب والاعراق والنسب
فانت خير عباد الله iiكلهم واصدق الناس حين الصدق iiوالكذب
و كان جبرئيل روح القدس iiزائرنا فغاب عنا فكل الخير iiمحتجب
ضاقت على بلاد بعد ما رحبت و سيم سبطاك خسفا فيه لى iiنصب

اللغه هنبثة الدواهى الشديده- الخطب بفتح الاول و سكون الثانى جمعه خطوب و منه خطيب جليل اى امر عظيم- و ابل: المطر الشديد- ختل بفتح الاول والثانى بمعنى الغدر والحيلة- النجوى ابدى اى اظهر ما فى قلوبهم من البغض والعناد- تجهمتنا اى استقبلنا.

الكثب بالثاء المثلتة والكثيب والجمع كثب بمضتين، الرمل المستطيل- حام يحوم حوما اذا دار و منه من حام حول الحمى يوشك ان يقع فيها- تهمال من هملت عيناه اذا فاضت دموعا والضرائب الاشكال جمع ضريب و ضريب الشيئى مثله كناية عن اصول طاهره- فاطمه بعد از انشاء اين اشعار همچنان كه سيلاب اشكش متراكم بود با يك عالم حزن و اندوه بسوى خانه روان شد و اميرالمؤمنين انتظار مقدم او را داشت چون خورشيد جمال فاطمه از افق خانه طالع گرديد بسوى اميرالمؤمنين توجه فرمود و او را با اين كلمات جان گداز مخاطب نمود.

فقالت يابن أبى طالب اشتملت شملة الجنين و قعدت حجره الظنين نقضت قادمة الاجدل فخاتك ريش الاعزل هذا ابن ابى قحافه يبتزنى نحيلة ابى و بليغة ابنى والله لقد اجهر فى كلامى وألفيته الد فى خصامى حتى حبستنى القيله نصرها والمهاجره وصلها و غضت الجماعه دونى طرفها فلا دافع و لا مانع خرجت كاظمة و عدت راغمة اضرعت خدك يوم اضعت حدك افترست الذئاب وافترسك الذباب ما كففت قائلا و لا اغنيت باطلا و لا خيار لى ليتنى مت قبل هنيئتى و توفيت دون ذلتى عذيرى الله منك عاديا و منك حاميا ويلاى فى كل غارب ويلاى فى كل شارق مات العمد و وهنت العضد شكواى الى أبى و عدواى الى ربى اللهم انت أشد قوه و حولا وأحد باسا و تنكيلا.

اللغه الظنين المتهم- النقض بمعنى الفسخ والكسر- قادمة الاجدل جمعه قدامى على وزن حبارى اسم است از براى چهار پر يا ده پر كه در پيش بال پرندگان است- جدلت الحبل جدله جدلا فتلته محكما- والاجدل الصقر و هو من طيور الجارحة- والعباره كنايه عن قتل الشجعان- فخاتك و فى بعض النسخ بالنون. خات البازى يعنى فرود آمد باز براى شكار و خات خيا و خيوتا اى صوت والخوأت بالتخويف دوى جناح العقاب- الاعزل الاجرد الذى لا شعر له- ابتزنى من بزز يعنى اخذ منى قهر بحيله و بليغه مصغرا و فى بعص النسخ نحله و بلغة و هما بمعنى طعمه والارت- الد شديد العداوه فى الخصومه قيله اسم ام الاوس والخزرج- ما كففت اى ما منعت- هنيئتى العاده فى الرفق والسكون عذيرى الله يعنى عذرخواه من از تو خداوند است- عاديا اى تجاوز عن الحد- العمد بمعنى الاستوانه والمراد به رسول الله- ص- دهت اى ضغفت- عدوت فلانا عن الامر اى صرفته- تنكيل العقوبة

ترجمة عرض كرد اى پسر ابوطالب همانا خويشتن را در شمله پيچيده اى همانند جنين در رحم و در گوشه ى خانه روى از مردم پنهان كرده اى همانند شخص تهمت زده مگر تو آن نبودى كه شير شرزه واژدهاى دمنده بميدان قتال تاختى و ابطال رجال را پايمال آجال ساختى و چون عقابى كه از فراز به نشيب آيد براى صيد خود گردن كشان عرب را فريسه ذوالفقار خود مى نمودى چه شد كه امروز دستخوش مردم ذليل و زبون آمدى اينك پسر ابى قحافه عطيه ى پدر مرا و بلغه فرزندان مرا از من باز گرفت و بغضب آن را تصرف كرد و جهارا با من دق باب مخاصمت و مبارات مى كند امروز چند كه توانست در سخن گفتن بر من فزونى جست و بغلظت طبع و شراست خوى جسارت نمود و مردم اوس و خزرج بمن اعتنائى نكردند و مهاجران دست از حمايت من برداشته اند و اولاد قيله و ديگر مردمان چشمها فرو خوابانيدند و مرا ناديده انگاشته اند و در دفع ترك و تاز او هيچ دافعى و مانعى بجاى نماند همانا من با خشم و غيظ از خانه بيرون شدم و ذليل و زبون باز آمدم تو نيز خويشتن را در مضيق مذلت درانداختى آن روز كه منزلت و مكانت خويش را ديگر گون ساختى از پس آن كه گرگان عرب را فريسه ى شمشير آبدار نمودى امروز مگسان ترا فريسه ى خود ساخته اند و مردمان پست دست بر تو يافته اند منصب خلافت را مغصوب نمودند و عوالى فدك را مضبوط ساخته اند و من از سخن حق خويشتن دارى نكردم و از در باطل بيرون نشدم لكن نيروى اجراى حكم حق نداشتم كاش از اين پيش مى مردم و اين روز را نمى ديدم اكنون از اين سخنان كه در حضرت تو شكايت كردم خداوند عذرخواه من است اى واى بر شبهاى من اى واى بر روزهاى من سايه ى پدر از سرم رفت بازويم سست شد چكنم جز اين كه شكايت بنزد پدر برم و رعايت از حضرت داور خواهم آن گاه روى نياز بدرگاه خداوند چاره ساز آورد و گفت الها پروردگارا نيروى تو از همه كس افزونست و عذاب و عقاب تو از حوصله حساب بيرون است اين وقت اميرالمؤمنين فرمود لاويل عليك بل ويل على شانئك نهنهى عن وجدك يا بنة الصفوه و بقية النبوه فما و نيت عن دينى و لااخطات مقدورى فان كنت تريدين البلغة فرزقك مضمون و كفيلك مامون و ما اعدلك افضل مما قطع عنك فاحتسبى الله فقالت حسبى الله وامسكت.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود ويل و واى از براى تو مباد بر من خشم مگير اى دختر برگزيده ى موجودات و يادگار نبوت تو خود مى دانى و عالم هستى كه من در كار دين سستى نكردم و آنچه در خور بازوى من بود تقاعد نورزيدم اكنون از اين جوش و خروش آرام گير و آتش دل و شراره ى سينه ى خود را بآب صبر و شكيبائى خاموش فرما همانا خداوند كفيل امر و ضامن رزق تو است آنچه از بهر تو نهاده بهتر از آن است كه از تو قطع شده پس در راه خداوند طريق شكيبائى و مصابرت پيش دار لاجرم فاطمه عرض كرد خداوند متعال كفايت امر مرا خواهيد فرمود و خاموش گرديد .



۲۳
و ان قيل

و ان قيل

اين گونه كلمات مسجع و مقفا در مقام خطاب عتاب باميرالمؤمنين عليه السلام از فاطمه چگونه روا است با آن مقام عصمت كه داراست آيا مى توان گفت كه اين جملات عتاب آميز و اين تعريضات از محلقات اين خطبه است.

قلنا

اولا هرگز جاى اين احتمال نيست و اين كلمات با اصل خطبه در يك سياق است و همان جواب را كه ابن ابى الحديد در موضوع خطبه ى شقشقيه داده است كه اين خطبه با سائر نهج البلاغه در يك سياق است هرگز احتمال الحاق نمى رود و خطا كرده است كسى كه مى گويد اين خطبه ى شقشقيه از گفته هاى سيد رضى است همين سخن در اين جا گفته مى شود كه اگر كسى اين احتمال را بدهد البته خطا رفته است و دچار اشتباهى شده است.

و ثانيا اين كلمات اصلا منافى با مقام عصمت و عظمت آن مخدره نيست چه آن كه اين كلمات اشد از كردار و گفتار موسى بن عمران على نبينا و عليه السلام با برادرش هارون نبود كه چون از كوه طور مراجعت كرد و ديد بنى اسرائيل گوساله پرست شدند رو به هارون كرده با شدت غضب گفت اى هارون چه مانع تو شد كه هنگامى كه بنى اسرائيل را ديدى گمراه شدند و گوساله را پرستيدند و از طاعت تو بيرون رفته اند تو پيروى من در خشم و غضب بر آنها نگردى آيا مخالفت كردى امر و وصيت مرا پس از شدت غضب با يك دست سر هارون را و با يك دست محاسن او را بطرف خود كشيد و اين در مقابل چشم بنى اسرائيل بود و هارون در مقام استرحام برآمد و براى نرم كردن دل برادرش گفت اى پسر مادر من با من مدارا كن ريش و موى سر مرا مگير من ترسيدم اگر با آنها طرفيت بنمايم دو دسته شوند آن وقت آتش جنگ مشتعل بشود و شما بمن بگوئيد تو سبب اين تفرقه و جنگ شدى و مراعات وصيت و سفارش مرا نكردى چنان چه خداوند متعال در سوره طه آيه ى نود و پنجم اين حكايت را بيان فرموده

[قال يا هارون مامنعك اذرايتهم ضلوا الاتتبعين افعصيت امرى قال يابن ام لا تأخذ بلحيتى و لا برأسى انى خشيت أن تقول فرقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى).] و نيز در سوره ى اعراف آيه ى ١٤٩ مى فرمايد

ولما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى اعجلتم امر ربكم و القى الالواح و اخذ براس اخيه يجره اليه قال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلاتشمت بى الاعداء و لاتجعلنى مع القوم الظالمين.

يعنى هنگامى كه موسى عليه السلام از كوه طور مراجعت فرمود و بعمل زشت بنى اسرائيل مطلع گرديد متأسفانه بآنها فرمود در كمال غيظ و غضب اى قوم بسيار كار بدى كرديد بعد از رفتن من گوساله را پرستيديد و كافر شديد آيا در مخالفت امر پروردگار خودتان تعجيل كرديد و از غضب الواح توريه را بر زمين انداخت كه شكسته شد و بعضى از شكستهاى او مفقود گرديد و از غضب سر و گيسوى برادرش هارون را گرفت و بطرف خود كشيد و هارون براى تحريك عطوفت موسى گفت اى پسر مادر من بر من غضب مكن كه من تقصيرى ندارم آن چه توانستم باين مردم نصيحت نمودم اعتنا بحرف من نكردند و مرا بيچاره و ضعيف شمردند و نزديك بود كه مرا بقتل برسانند با من رفتارى مكن كه مورد شماتت دشمنان واقع بشوم و مرا نظير آنان كه گوساله پرستيدند شايسته عتاب مدان.

پس هرگاه موسى بن عمران كه پيغمبر صاحب شريعت و كتاب و معصوم با برادرش چنين باشد كردار و گفتار او كسى را نمى رسد كه نسبت گناهى و تقصيرى بموسى يا هارون بدهد چون هر دو پيغمبر مصعوم بودند و موسى قاطع بود كه هارون تقصيرى ندارد همچنين فاطمه ى زهرا بلكه بطريق اولى در ما نحن فيه راه اشكال مسدودتر است كم لايخفى لا من شان ألنسا الرقة والجزع.

و ثالثا اين گونه مخاطبات در مثل مورد فاطمه ى زهراء سلام الله عليها را اصلا اطلاق عتاب نمى توان كرد بلكه اين شكايت و تظلم است و فرق است بين شكايت و تظلم و بين عتاب و تعريض در موضوع موسى عليه السلام و برادرش هارون اطلاق عتاب و تعريض صحيح است بخلاف مانحن فيه و عادت در ميان همه ى طبقات مردم است كه هرگاه بر آنها ظلمى بشود شكايت و تظلم خود را در نزد بزرگ عشيره مى برند و درد دل خود را باو مى گويند و فاطمه ى زهرا غير از اميرالمؤمنين كسى را نداشت كه باو درد دل بنمايد و شكايت از ظالم بفرمايد.

و رابعا بلكه مى توان گفت كه بر فاطمه لازم بود اين جوش و خروش و شور و آشوب را بنمايد تا كفر غاصبين بر عالميان واضح گردد چنانچه موسى بن عمران با علم بعدم تقصير هارون آن غضب را نمود تا بر بنى اسرائيل معلوم شود عظمت گناه ايشان در اين جا هم فاطمه با اين كه اميرالمؤمنين سر موئى بر خلاف تكليف خود عمل نفرموده مع ذلك اين جوش و خروش براى همين بود كه عادل از ظالم تميز داده بشود و باطل از حق جدا گردد و جمعى كه خمير مايه ى فطرت ايشان از ترشحات ولايت بهره يافت از طريق ضلالت و غوايت باز شوند و بشاه راه شريعت و هدايت روند.

و رابعا بعد از ملكه ى ثبوت عصمت براى اهل بيت عقول ما درك نكند اسرار اهل بيت را و اسرار اعمال آنها بر ما مكشوف نيست و مستور است و از مدركات امثال ما مردم دور است و بغير اهل بيت كسى را بآنها آگهى نيست بلكه مقداد و ابوذر و سلمان با منزلت السلمان منا اهل البيت تمناى اين مطلب نكردند منقولست كه سلمان رضى الله عنه در

خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام از غصب فدك و تقاعد آن حضرت اظهار ضجرتى كرد آن حضرت فرمود هان اى سلمان مى خواهى از اسرار اهل بيت آگاهى بدست كنى بديهى است كه بغير اهل بيت عصمت عليهم السلام هيچ آفريده اى را تواناى حمل اين بار گران نيست همانا فاطمه كه محدثه بود و بحكم احاديث صحيحه بعلم ما كان و ما يكون عالم بود لاجرم از آن پيش كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وداع جهان گويد و اين حوادث هايله نازل گردد از مخالفت در امر خلافت و ضبط فدك و عوالى آن آگهى داشت و بحكم عصمت كه تشريف موهوبه ى يزدانى است جز بحكم خدا و رضاى على مرتضى سخن نمى فرمود و سخن او همان سخن اميرالمؤمنين بود و حاشا كه سيده ى نسوان و وديعه خداوند رحمن در مقابل اميرمؤمنان سخنى گويد كه سبب غضب آن جناب شود چه آن كه محل اين عصمة الله و مناعت اين صديقه ى كبرى از فلك اطلس محكم تر و رفيع تر است مخدره اى كه چادر او مرقع بليف خرما باشد و كرارا حسنين را گرسنه بدارد و طعام آنها را بسائل رساند البته مملكت دنيا در نظر او با پر ذبابى بميزان نمى رفت چه رسد بفدك و عوالى آن.

پايان

جلد اول در غره ى شهر ذى الحجة الحرام سنة ١٣٦٩ و الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيد المرسلين و آله الطاهرين والسلام على اخوانى المسلمين انشاءالله در جلد ثانى اين كتاب قرائت خواهيد فرمود مفاسدى را كه بر غصب فدك مترتب گرديد در ضمن بيست و شش امر كه هريك برهان قاطعى است بر فساد مذهب عامه با بقيه ى زندگانى صديقه ى كبرى فاطمه ى زهراء سلام الله عليها و پاره ى اخبار و حكايات در فضيلت ذريه ى ايشان و قليلى از قصايد در مناقب و مراثى راجع بعصمت كبرى (ع) و بحمدالله تحت طبع است انشاءالله بزودى منتشر خواهد شد.

كتاب لو تأمله ضرير لعاد كريمتاه بلا iiارتياب
و لو قد مر حامله بقبر لصار الميت حيا فى iiالتراب
كتابى سر فى الارض و اسلك فجاجها و خل عباد الله تتلوك ما iiتتلو
فما بك من اكذوبه iiفاخافها و لا بك من جهل فيزرى بك iiالجهل

ذبيح الله محلاتى



۲۴

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84