حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 54584
دانلود: 2651


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54584 / دانلود: 2651
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بسوی اسلام و خبر ده ایشان را به آنچه واجب است بر ایشان از حق خدا، پس بخدا سوگند که اگر خدا یک مرد را به تو هدایت کند بهتر است از آنکه شتران سرخ مو همه از تو باشند. حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود که: رفتم تا به قلعه های ایشان رسیدم، پس مرحب بیرون آمد و زره پوشید و خودی بر سر گذاشته و سنگ بزرگی را سوراخ کرده بر بالای خود بر سر گذاشته و این رجز را می خواند: یهود خیبر می دانند که منم مرحب، در سلاح خود غوطه خورده ام، و دلیر تجربه کرده ام، پس من گفتم: منم آن که مادرم مرا حیدر نام کرده است، مانند شیر ژاین قدم به میدان گذشته ام، شما را مانند دانه کیل می کنم و بر می دارم؛ پس چون دو ضربت از دو جانب رد شد من ضربتی بر سرش زدم که سنگ و خود و سر آن عنود را به دو نیم کردم که شمشیر بر دندانهایش نشست و از اسب گردید و بر زمین افتاد(1) .

و در روایت دیگر وارد شده است که: چون حضرت فرمود: منم علی بن ابی طالب، عالمی از علمای ایشان گفت که: مغلوب شدید بحق کتابی که خدا به موسی فرستاده است؛ و رعب عظیم در دلهای ایشان بهم رسید، و چون حضرت، مرحب را کشت لشکری که با او بودند به قلعه گریختند و دروازه قلعه را بستند و آن دروازه عظیم محکمی بود که بیست نفر - و به روایتی چهل نفر(2) - آن را می بستند و می گشودند، پس حضرت به قوت ربانی به حلقه آن در چسبید و چنان حرکت داد که تمام قلعه بلرزید و در را کند و بر روی دست گرفت و رفت تا فتح کرد پس در را انداخت(3) .

ابو رافع: گفت: من با شش نفر رفتیم که در را حرکت دهیم نتوانستیم حرکت داد(4) .

و عامه از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده اند که جابر انصاری گفت: آن جناب

____________________

1-رجوع شود به ارشاد شیخ مفید 1/124 و مجمع البیان 5/119 و مناقب ابن شهر آشوب 3/152 - 154 و قصص الانبیاء راوندی 347 و دلائل النبوة 4/205 - 213 و کامل ابن اثیر 2/219 و سیره ابن هشام 3/334 و تاریخ طبری 2/136.

2-مجمع البیان 5/121.

3-ارشاد شیخ مفید 1/127.

4-مجمع البیان 5/120.

۳۰۱

در روز خیبر در را بر سر دست گرفت و بر خندق پل کرد تا همه مسلمانان از روی آن گذشتند، و قلعه را فتح کرد و بعد از آنکه آن را انداخت چهل نفر - و به روایتی هفتاد نفر - تلاش کردند که آن را بردارند نتوانستند برداشت(1) .

و بو عبد الله جدلی گوید: حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) برای من نقل کرد که در خیبر را کندم و سپر خود گردانیدم و با ایشان جنگ کردم تا ایشان را به فضل خدا گریزاندم، پس جسری کردم بر روی خندق تا مسلمانان گذشتند، پس آن را چندین ذراع دور افکندم شخصی گفت: یا امیر المؤمنین! خوش بار گرانی برداشته بودی.

حضرت فرمود: گرانی آن بر من نمی نمود مگر مثل این سپر که در دست دارم(2) .

و شیخ طوسی روایت کرده است که: در روز خیبر مرد بلند قامت سر بزرگی بیرون آمد از قلعه که او را مرحب می گفتند و یهودان او را امیر خود می دانستند به اعتبار شجاعت و تمول او، پس هر که از صحابه در برابر او رفت او گفت: منم مرحب، و بر او حمله کرد نایستاد و گریخت؛ مرحب دایه ای داشت که از کاهنان بود و مرحب را بسیار دوست می داشت به سبب جوانمردی و تنومندی و عظمت خلقت او و مکرر به او می گفت که: هر که با تو جنگ کند با او جنگ کن و هر که خواهد بر تو غالب شود بر او غالب شو مگر کسی که بگوید من حیدر نام دارم که اگر در برابر او بایستی کشته می شوی.

چون بسیار با مردم مقاتله کرد و همه را گریزاند به حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شکایت کردند و التماس کردند که امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را به جنگ او بفرستد، پس آن حضرت علی (عليه‌السلام ) را طلبید و فرمود: یا علی! برو و کفایت شر مرحب از سر ما بکن.

چون امیر مومنان (عليه‌السلام ) رو به قلعه یهودان آورد و نام خدا را برد و مردانه رو به مرحب دوید، مرحب ترسید و برگردید، پس برگشت و رو به حضرت آورد و گفت: منم آن که مادرم مرا مرحب نام کرده است، حضرت نیز رو به او دوید و فرمود: منم آن که مادرم مرا

____________________

1-دلائل النبوة 4/212؛ البدایة و النهایة 4/191.

2-ارشاد شیخ مفید 1/128.

۳۰۲

حیدر نام کرده است.

چون مرحب آن نام را شنید نصیحت دایه را به یاد آورد و گریخت، پس شیطان به صورت یکی از علمای یهود بر سر راه او آمد و گفت: به کجا می روی؟

گفت: این جوان می گوید من حیدره نام دارم.

شیطان گفت: چه می شود که حیدره نام دارد؟

گفت: من مکرر از دایه خود شنیدم که می گفت: مبارزه مکن با قرنی که حیدره نام داشته بشد که تو را خواهد کشت.

شیطان گفت: قبیح باد روی تو، مگر حیدره در عالم یکی است؟ تو با این عظمت و شوکت از چنین جوانی می گریزی به گفته زنی و اکثر گفته های زنان خطا می باشد و اگر راست گوید حیدره نام در دنیا بسیار است، برگرد شاید او را بکشی و بزرگ قوم خود شوی و من از عقب تو تحریص می کنم یهودان را که تو را مدد کنند.

پس آن مخذول مدبر فریب آن محیل مزور را خورد و برگشت تا به نزدیک آن حضرت رسید، ضربتی بر سرش زد که بر رو در افتاد و یهودان رو به هزیمت آوردند و فریاد می کردند که مرحب کشته شد(1) .

و عامه به طرق متعدده از سعد بن وقاص روایت کرده اند که او می گفت که علی را سه منقبت بود که اگر یکی از آنها برای من می بود بهتر بود برای من از شتران سرخ مو:

اول آنکه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) او را در جنگ تبوک در مدینه گذاشت، پس او گفت: یا رسول الله! مرا با اطفال و زنان می گذاری؟ فرمود: یا علی! آیا راضی نیستی که از من به منزله هارون باشی از موسی مگر آنکه پیغمبری بعد از من نیست که تو بعد از من پیغمبر باشی.

دوم آنکه شنیدم که در روز خیبر می گفت: علم را به مردی بدهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند پس ما همه گردن کشیدیم که به ما بدهد،

____________________

1-امالی شیخ طوسی 3 - 4.

۳۰۳

پس فرمود: علی را بطلبید، چون حاضر شد چشمهایش درد می کرد پس آب دهان مبارک در دیده های او انداخت و علم را به دست او داد و خدا به دست او فتح کرد.

سوم آنکه چون آیه مباهله نازل شد علی و فاطمه و حسن و حسین (عليه‌السلام ) را طلبید و فرمود: خداوندا! اینها اهل منند(1) .

و در احتجاج از امام محمد باقر (عليه‌السلام ) منقول است: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در روز خیبر علم انصار را به سعد بن عباده داد و به جنگ یهود فرستد و او گریخت و جراحت یافته بود، پس علم مهاجران را به عمر داد و فرستاد و او جنگ نکرده اصحاب خود را از جنگ ترسانیده گریخت؛ پس حضرت سه مرتبه فرمود: آیا مهاجران و انصار چنین می کنند؟ پس فرمود: رایت را به مردی دهم که گریزنده نباشد و خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند(2) .

و ابن شهر آشوب روایت کرده است که: در روز خیبر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را سوار کرد و عمامه به دست خود بر سر او بست و جامه های خود را بر او پوشانید و او را بر استر خوا سوار کرد و فرمود: یا علی! برو که جبرئیل از جانب راست تو می آید و میکائیل از جانب چپ تو و عزرائیل در پیش روی تو و اسرافیل از عقب تو و دعای من در عقب توست، پس قلعه را فتح کرد و در قلعه را چهل ذراع دور افکند(3) .

عامه و خاصه به طرق بسیار روایت کرده اند که: در روز شوری که حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) حجتها بر افضلیت خود بر آن منافقان القاء می نمود فرمود: آیا در میان شما کسی هست که در وقتی که عمر در روز خیبر برگشت و علم حضرت را برگردانید و او اصحاب خود را به جبن نسبت می داد و اصحاب او را به جبن نسبت می دادند و گریخته به خدمت حضرت آمد و پیغمبر فرمود: البته فردا رایت را به مردی دهم که گریزنده نیست و خدا و رسول او را دوست می دارند و او خدا و رسول را دوست می دارد و بر نمی گردد تا

____________________

1-صحیح مسلم 4/1871؛ سنن ترمذی 5/596؛ مناقب خوارزمی 59؛ مستدرک حاکم 3/117.

2-احتجاج 2/185.

3-مناقب این شهر آشوب 2/272.

۳۰۴

خدا بر دست او فتح کند، و چون صبح شد مرا طلبید گفتند: یا رسول الله! او از درد چشم دیده باز نمی تواند کرد، فرمود: بیاورید او را، چون من در خدمتش ایستادم آب دهان مبارکش را بر دیده من انداخت و فرمود: خداوندا! از او دور گردان گرما و سرما را؛ و تا این ساعت به دعای آن حضرت از گرما و سرما ضرر نیافتم و علم را گرفتم و کافران را گریزاندم، بغیر از من که اینها برای او واقع شده باشد؟ همه گفتند: نه(1) .

باز فرمود: سوگند می دهم شما را بخدا که کسی در میان شما هست بغیر من که رفته باشد به جنگ مرحب و او بیرون آمد و رجز می خواند و از بس که سرش بزرگ بود به عوض خود سنگی بزرگ مانند کوهی بر سر گذاشته بود و من ضربتی بر سرش زدم که سنگ را شکافت و به سرش رسید و او را کشت، بغیر من کسی از شما چنین کرده است؟ گفتند: نه(2) .

پس فرمود: شما را سوگند می دهم که کسی هست بغیر از من در میان شما که در خیبر را کنده باشد و بر دست گرفته باشد و صد ذراع راه برده باشد و بعد از آن چهل نفر نتوانستند آن در را حرکت داد؟ همه گفتند: نه(3) .

و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) در نامه ای که به سهل بن حنیف انصاری نوشت در آنجا ذکر کرده بود که: بخدا سوگند که چون در خیبر را کندم و چهل ذراع از پشت سر خود دور افکندم به قوت جسدی نبود و به حرکت غذائی نبود ولیکن موید گردیدم به قوت ملکوتی و به نفسی منور گردیدم به نور پروردگار خود، و من از احمد از بابت چراغی بودم که از چراغی افروزند، بخدا سوگند که اگر همه عرب یاری یکدیگر کنند بر قتال من هر آینه رو نگردانم و نگریزم و اگر فرصت بیابم سرهای منافقان را از بدنها جدا کنم، و کسی که پروا از مرگ ندارد

____________________

1-خصال 555. و نیز رجوع شود به امالی شیخ طوسی 546 و مناقب خوارزمی 222 و مناقب ابن المغازلی 138.

2-خصال 561.

3-احتجاج 1/330. و نیز رجوع شود به امالی شیخ طوسی 552.

۳۰۵

و پیوسته آرزوی مرگ دارد از جنگ چه پروا می کند(1) .

و ایضا به سند معتبر روایت کرده است که حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود در جواب یهودی که می پرسید از امتحانها که: خدا اوصیای پیغمبران را کرده است چه بر تو واقع شد؟ فرمود: اما سال ششم هجرت پس وارد شدیم به شهر اصحاب تو خیبر بر مردان یهود و شجاعان ایشان و سواران قریش و مبارزان ایشان، پس رو به ما آوردند مانند کوهها از اسبان و مردان و اسلحه فراوان، و ایشان در محکمترین قلعه ها بودند و عدد ایشان از حد و احصا فزون بود و از روی نهایت جرات و شکوکت مبارز می طلبیدند، و هر که از اصحاب ما بر ایشان می رفت می کشتند تا آنکه دیده های صحابه همه سرخ شد و ترسیدند و در فکر جان خود افتادند و هیچکس قبول نمی کرد که به مبارزه ایشان برود و همه می گفتند: ابو الحسن می باید برود به جنگ ایشان؛ پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا بسوی ایشان فرستاد، و چون به میدان قدم نهادم هر که در برابرم پیدا شد بر خاک مذلت انداختم و هر سواره که نزدیک من می آمد استخوانش را در زیر سم چارپای خود خرد می کردم تا آنکه کسی جرات مبارزه من نمی کرد، پس مانند شیر گرسنه که بر طعمه خود رو کند شمشیر کشیدم و رو به به ایشان آوردم تا همه را گریزاندم پس به قلعه خود گریختند و در قلعه را بستند، پس به دست خود به قدرت ربانی در قلعه را کندم و تنها داخل قلعه ایشان شدم و هر که از مردان ایشان پیدا می شد می کشتم و زنانشان را اسیر می کردم تا آنکه آن قلعه ها را به تنهائی فتح کردم و بغیر از خدا کسی مرا معاونت نکرد(2) .

و قطب راوندی و شیخ طبرسی روایت کرده اند که: جنگ خیبر در ماه ذیحجه سال ششم هجرت: و بعضی گفته اند که: در اول سال هفتم واقع شد(3) ، و زیاده از بیست روز حضرت ایشان را محاصره کرد و چهارده هزار یهودی در قلعه های خیبر بودند و حضرت قلعه قلعه فتح می کرد و می رفت، و محکمترین قلاع ایشان قلعه قموص بود، پس در آن قلعه

____________________

1-امالی شیخ صدوق 415.

2-خصال شیخ صدوق 415.

3-مغازی 2/634.

۳۰۶

علم را به ابو بکر داد و او گریخت و برگشت؛ به عمر داد، او نیز گریخت و برگشت؛ پس فرمود: علم را به مردی بدهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند و گریزنده نیست و حمله آورنده است، پس منافقان صحابه گفتند: علی نخواهد بود و از شر او ایمنیم زیرا که از درد چشم زیر پای خود را نمی تواند دید، چون حضرت امیر (عليه‌السلام ) سخن ایشان را شنید گفت: اللهم لا معطی لما منعت و لا مانع لما اعطیت یعنی: خداوندا! عطا کننده نیست چیزی را که تو منع کنی، و منع کننده نیست چیزی را که تو عطا کنی.

چون روز دیگر صبح شد پیغمبر از خیمه بیرون آمد و علم را در پیش خیمه زد و همه آرزو می کردند که علم را به او بدهد حتی عمر با آنکه خود را آزموده بود می گفت: من آرزوی امارت نکردم مگر در آن روز! پس حضرت فرمود: علی را بطلبید؛ مردم از همه طرف فریاد کردند که: او چنان چشمش درد می کند که پیش پای خود را نمی تواند دید، فرمود: بیاورید او را؛ چون حاضر شد پس آب دهان در دیده های او انداخت و روشن شد و علم را به دست او داد و فرمود: برو و ایشان را به یکی از سه خصلت دعوت کن:

اول آنکه مسلمان شوند و قبول احکام مسلمانان بکنند و مالهای ایشان از ایشان باشد.

دوم آنکه جزیه قبول کنند و مال ایشان از ایشان باشد.

سوم آنکه جنگ کنند. چون حضرت به پای قلعه ایشان آمد بغیر جنگ به چیزی راضی نشدند، و چون مرحب در برابرش پیدا شد ضربتی زد و پاهایش را قلم کرد و انداخت و باقی لشکر گریختند و در قلعه را بستند - و به روایت راوندی در قلعه ایشان سنگ عظیمی بود که مانند آسیا در میانش سوراخی کرد بودند - پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) کمان را از چپ خود انداخت، چون شمشیر در سدت راستش بود دست چپ خود را داخل آن سوراخ کرد و به قوت و لایت آن در را بسوی خود کشید و کند و بر سر دست خود گرفت و داخل قلعه شد و آن را سپر کرد و با ایشان جنگ کرد، و چون یهود گریختند در را از عقب خود پرتاب کرد که در آخر لشکر افتاد، و چون پیمودند چهل ذراع دور رفته بود پس چهل نفر جمع شدند

۳۰۷

و نتوانستند آن سنگ را از جا برداشت(1) .

مولف گوید: قصه گریختن ابو بکر و عمر و فرمودن حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) که: علم را به کسی خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند، از متواترات است و بخاری و مسلم و سایر محدثان عامه در صحاح خود روایت کرده اند؛ و اکثر مفاخر و مناقبی که از برای حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) منقول شد در کتب معتبره عامه مذکور است(2) ؛ و همین واقعه از برای کسی که اندک تمیزی داشته باشد برای حقیت آن حضرت به خلافت و عدم استحقاق ابو بکر و عمر خلافت را کافی است زیرا که هر عاقلی می فهمد که هر گاه پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از گریختن آنها بفرماید که فردا علم را به کسی می دهم که صاحب این اوصاف است معلوم است که آنها که گریختند از این اوصاف عاریند و کسی که خدا و رسول را دوست ندارد و خدا و رسول او را دوست ندارند چگونه استحقاق آن دارند که خلیفه خدا و پیشوای دین و دنیا باشند.

و شیخ طبرسی به سند موثق از امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است: چون حضرت امیر (عليه‌السلام ) به در قلعه یهودان خیبر رسید در قلعه را به روی آن حضرت بستند، پس حضرت در را کند و سپر کرد پس در را بر پشت خود گرفت تا همه مسلمانان از روی آن گذشتند و سنگینی مردم هیچ بر آن حضرت اثر ننمود(3) ، پس در را انداخت، و چون بشارت به حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسید که امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) قلعه را فتح کرد حضرت متوجه قلعه شد و امیر المؤمنین به استقبال آن حضرت بیرون آمد، و چون نظر حضرت بر امیر کبیر افتاد فرمود: سعی مشکور و مردانگی مشهور تو به من رسید و خدا از تو راضی شد و من از تو خشنود گردیدم، پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) گریست، رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: چرا گریه می کنی یا علی؟ گفت: از روی شادی گریه می کنم که بشارت دادی که خدا و رسول

____________________

1-رجوع شود به قصص الانبیاء راوندی 347 و خرایج 1/159 و اعلام الوری 99.

2-صحیح بخاری مجلد 3 جزء 5/76 صحیح مسلم 4/1871 - 1873؛ سنن ابن ماجه 1/86؛ مستدرک حاکم 3/494؛ کسند احمد بن حنبل 3/160؛ سنن ترمذی 5/596.

3-در مصدر عبارت به این صورت آمده است: سنگینی مردم بر حضرت بیش از سنگینی در بر او بود.

۳۰۸

از من راضیند.

و فرمود: از جمله سبی ها که حضرت امیر گرفته بود، صفیه دختر حی بود، پس بلال را طلبید و صفیه را به او داد و فرمود: ندهی او را مگر به دست رسول خدا تا آنچه خواهد بکند؛ پس بلال او را از میان کشتگان گذرانید، و چون نظر صفیه بر کشتگان افتاد حالتی او را عارض شد که نزدیک بود جان از بدنش بدر رود، چو به خدمت حضرت آورد او را و حضرت آن حال را در او مشاهده فرمود بلال را عتاب نموده فرمود: مگر رحم از دل تو کنده شده است که زنی را از پیش کشتگان خویشان او می گذرانی؟ پس صفیه را حضرت از برای خود گرفت و آزاد کرد و برای خود نکاح نمود(1) .

و در آن چند روز صفیه را کنانه پسر ربیع بن ابی الحقیق زفاف کرده بود و او در شبی خواب دید که ماه در دامن او فرود آمد، چون خواب را به شوهر خود نقل کرد شوهرش طپانچه ای بر روی او زد که رویش سیاه شد و گفت: آرزوی آن داری که محمد پادشاه حجاز تو را بگیرد؟ چون حضرت اثر طپانچه را در روی او دید از او پرسید: چرا روی تو چنین شده است؟ او واقعه را برای حضرت نقل کرد(2) .

و در کتاب مشارق الانوار روایت کرده است: چون صفیه را به خدمت حضرت آوردند او در نهایت حسن و جمال بود، حضرت خراشی در روی او دید و از سبب آن پرسید، صفیه گفت: چون علی (عليه‌السلام ) در قلعه را حرکت داد تمام قلعه بلرزید و نظارگیان که بر قلعه مشرف شده بودند همه افتادند و من از تخت خود افتادم و رویم به پایه تخت خورد و خراشید؛ حضرت فرمود: ای صفیه! مرتبه علی نزد خدا عظیم است و علی چون در را حرکت داد قلعه بلرزید و آسمانها و زمینها و عرش اعلا از برای غضب آن برگزیده خدای اعلی به لرزه آمدند.

چون علی (عليه‌السلام ) مرحب را به دو نیم کرد و جبرئیل متعجب به نزد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

____________________

1-اعلام الوری 100.

2-مجمع البیان 5/121.

۳۰۹

آمد، حضرت فرمود: ای جبرئیل! از چه چیز تعجب می کنی؟ گفت: ملائکه در مواضع ملکوت ندا می کنند: لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار و تعجب من از آن است که چون مامور شدم قوم لوط را هلاک کنم هفت شهر ایشان را از طبقه هفتم زمین جدا کردم و به یک پر بال خود برداشتم و بلند کردم تا به جائی رسانیدم که اهل آسمان صدای مرغان ایشان و گریه اطفال ایشان را می شنیدند و تا صبح نگاه داشتم و منتظر امر حق تعالی بودم و سنگینی آنها را بال خود نیافتم، و امروز چون علی الله اکبر گفت و از روی غضب آن ضربت هاشمی را بر مرحب زد از جانب خدا مامور شدم که زیادتی قوت ضربت او را بگیرم که زمین را با گاو به دو نیم نکند، و آن ضربت بر بال من گرانتر از آن هفت شهر بود با آنکه میکائیل و اسرافیل در هوا بازوی او را گرفته بودند(1) .

و شیخ طبرسی روایت کرده است: ابن ابی الحقیق از قلعه خود به خدمت حضرت فرستاد و امان طلبید که از قلعه به زیر آید و با حضرت سخن بگوید، چون فرود آمد با حضرت صلح کرد که خون قوم او محفوظ باشد و فرزندان و زنان ایشان را به ایشان بگذارند و جمیع خانه ها و مزارع و اموالشان از حضرت باشد بغیر از جامه ای که پوشیده باشند، پس آن جناب با ایشان به این نحو سلح کرد، و چون اهل فدک این قضیه را شنیدند آنها نیز امان طلبیدند و به این نحو با حضرت صلح کردند، پس اهل خیبر عرض کردند: ما زمینها را بهتر از دیگران آبادان می توانیم کرد، اینها را به ما بگذار که نصف که نصف حاصل از ما باشد و نصف از تو، حضرت راضی شد و به این نحو با ایشان معامله نمود و شرط کرد که هر وقت که خواهد، ایشان را بیرون کند؛ و اهل فدک نیز قبول کردند. پس خیبر مال جمیع مسلمانان بود چون به جنگ گرفتند و فدک مخصوص حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود چون بی جنگ ایشان دادند(2) .

و از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) مروی است که: چون پیغمبر از خیبر فارغ شد

____________________

1-مشارق انوار الیقین 110.

2-مجمع البیان 5/121 - 122.

۳۱۰

خواست که بر سر قلعه های فدک بفرستد، پس رایت ظفر آیت را بست و فرمود: کیست این رایت را به حقیت بگیرد؟ زبیر برخاست و گفت: من می گیرم.

حضرت فرمود: دور شو.

و سعد برخاست و باز چنین جواب شنید.

پس فرمود: یا علی! برخیز که حق توست.

پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) علم را گرفت و متوجه فدک شد و با ایشان صلح کرد که خون ایشان محفوظ باشد و مالشان از حضرت رسول باشد، پس قلعه ها شهرها و باغها و مزرعه های فدک مخصوص حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شد و مسلمانان در در آنها حق نداشتند. پس جبرئیل نازل شد و گفت: حق تعالی تو را امر می فرماید که به ذی القربی بدهی حق او را.

حضرت فرمود: قربای من کیست و حق چیست؟

جبرئیل گفت: قربای تو فاطمه (عليه‌السلام ) است و حق او جمیع فدک است.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) جناب فاطمه را طلبید و نامه ای نوشت و فدک را به او داد(1) . و چون آن جناب از دنیا رفت ابو بکر و عمر فدک را از فاطمه (عليه‌السلام ) غصب کردند.

ابن شهر آشوب روایت کرده است: حضرت رسول چون متوجه فتح قلعه های فدک شد ایشان به قلعه ای از قلعه های حصین خود متحصن شدند، آن جناب ایشان را طلبید و فرمود: چه خواهید کرد اگر شما را در این قلعه بگذارم و جمیع قلاع شما را بگشایم و اموال شما را متصرف شوم؟

گفتند: ما در آن قلعه ها حافظان داریم و کلیدهای آنها نزد ماست.

حضرت فرمود: بلکه کلیدهای آنها را خدا به من داده است و در دست من است و کلیدها را در آورد و به ایشان نمود.

ایشان متهم کردند آن مردی را که کلیدها را به او سپرده بودند که او کلیدها را به

____________________

1-اعلام الوری 100.

۳۱۱

حضرت داده و با او عتاب کردند، او سوگند یاد کرد که کلیدها نزد من است و در سبدی گذاشته ام و سبد را در صندوقی گذاشته ام و صندوق را در خانه محکمی پنهان کرده ام و درش را قفل زده ام؛ چون به آن خانه رفت و ملاحضه کرد قفلها را به حال خود یافت و کلیدها را ندید، پس برگشت و گفت: من اکنون دانستم که او پیغمبر است زیرا که من کلیدها را مضبوط کرده بودم، و چون او را ساحر می دانستم آیه ای چند از تورات برای دفع سحر او بر آن قفلها خوانده بودم و اکنون همه به حال خود است و کلیدها نیست، اکنون دانستم که او ساحر نیست.

پس به خدمت حضرت برگشتند و گفتند: کی داد کلیدها را به تو؟

فرمود: آن کسی داد که الواح را به موسی داد، جبرئیل برای من آورد.

پس در قلعه را گشودند و به خدمت آن جناب آمدند و بعضی مسلمان شدند و حضرت مالشان را خمس گرفت و به ایشان گذاشت، و هر که مسلمان نشد اموالش را تصرف نمود، پس آیه نازل شد که( وَآتِ ذَا الْقُرْ‌بَىٰ حَقَّهُ ) (1) حضرت از جبرئیل پرسید: ذی القربی کیست و حق او چیست؟ گفت: فدک را به فاطمه (عليه‌السلام ) بده که میراث اوست از مادرش خدیجه و خواهرش هند دختر ابی هاله.

پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به مدینه برگشت و فاطمه (عليه‌السلام ) را طلبید و مالها را تسلیم او کرد و آیه را بر خواند.

فاطمه عرض کرد: یا رسول الله! آنچه از من است به تو گذاشتم.

حضرت فرمود: بعد از.با تو منازعه خواهند کرد؛ پس صحابه را طلبید و در حضور ایشان اموال را با املاک فدک تسلیم حضرت فاطمه کرد.

فاطمه (عليه‌السلام ) مالها را بر مسلمانان قسمت فرمود و هر سال قوت خود را از فدک بر می داشت و باقی حاصل را بر مسلمانان قسمت می کرد تا آنکه بعد از وفات حضرت

____________________

1-سوره اسراء: 26.

۳۱۲

رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ابو بکر و عمر از آن حضرت غضب کردند(1) .

مولف گوید: روایت دیگر که موید این روایت در فتح فدک است در بابهای معجزات گذشت.

و در کتاب اختصاص به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: ام ایمن نزد عمر و ابو بکر شهادت داد که: من روزی در خانه فاطمه (عليه‌السلام ) نشسته بودم که جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! برخیز که خدا امر کرده است که ملک فدک را برای تو خط بکشم به بال خود، پس حضرت برخاست و رفت و بعد از اندک زمانی برگشت؛ فاطمه پرسید: به کجا رفتی ای پدر؟ فرمود: جبرئیل برای من به بال خود مملکت فدک را خط کشید و حدودش را به من نمود و مرا امر کرد که تسلیم تو نمایم، پس حضرت فدک را به او تسلیم کرد و مرا و علی بن ابی طالب را گواه گرفت(2) .

مترجم گوید: قصه فدک و غضب آن بعد از این مفصل مذکور خواهد شد انشاء الله. کلینی و شیخ مفید به سندهای حسن و معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده اند که: چون پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خیبر را فتح نمود در دست ایشان گذاشت و با ایشان مقاطعه به نصف کرد نخلستان و اراضی را، چون وقت رسیدن میوه شد عبد الله بن رواحه را فرستاد که تخمین کرد میوه ها و زراعت ایشان را و حضرت به ایشان فرمود: اگر خواهید شما به این تخمین قبول کنید و حصه ما را بدهید و اگر خواهید ما برداریم و حصه شما را بدهیم؛ ایشان گفتند: به این عدالت آسمان و زمین برپاست(3) .

و قطب راوندی روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر سر خیبر رفت یهودان چهار هزار سوار از قبیله غطفان که همسوگند ایشان بودند به مدد خود طلبیده بودند، چون حضرت نزدیک خیبر فرود آمد کسی صدا زد در میان قبیله غطفان که برگردید بر قبیله خود که دشمن بر سر شما آمده است، چون ایشان برگشتند بسوی قبیله

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 1/186.

2-اختصاص 183 - 184.

3-کافی 5/266؛ تهذیب الاحکام 7/193؛ امالی شیخ طوسی 342.

۳۱۳

خود کسی را ندیدند، پس دانستند که این از جانب خدا بوده است که ایشان برگشتند و حضرت بر یهود ظفر یابد.

و چون حضرت امیر (عليه‌السلام ) قلعه بزرگ ایشان را فتح کرد یک قلعه ماند که جمیع اموال ماکول ایشان در آن قلعه بود و راهی نداشت که توان از آن راه فتح کرد، پس حضرت ایشان را محاصره کرد و بعد از چند روز یکی از یهودان ایشان آمد و گفت: یا محمد! مرا امان ده به جان و مال و اهل خود تا تو را دلالت کنم که از چه راه فتح این قلعه می توانی کرد.

حضرت فرمود: تو را امان دادم بگو.

یهودی موضعی را نشان داد و گفت: امر فرما که در این موضع نقبی بکنند، آن نقب منتهی خواهد شد به آب ایشان پس آب ایشان را سد کن، و چون آب نداشته باشند قلعه را بزودی به تو خواهند داد.

حضرت فرمود: ممکن است که خدا از این بهتر وسیله ای برای فتح برانگیز ولیکن امان تو برقرار است.

چون روز دیگر شد حضرت سوار شد بر استر خود و مسلمانان را فرمود که: از عقب من بیائید؛ و به جانب قلعه روان شد و آن کافران از قلعه تیر و سنگ پیاپی به جانب حضرت می انداختند و از جانب راست و چپ حضرت می رفت و به اعجاز آن حضرت نه آسیبی به او می رسید و نه به احدی از مسلمانان تا حضرت به دروازه قلعه ایشان رسید، پس به دست مبارک خود بسوی دیوارهای قلعه اشاره فرمود و دیوارها به زمین فرو رفت تا آنکه سر دیوارها مساوی زمین شد و حکم فرمود تا مسلمانان بی مشقت از سر دیوارها داخل قلعه شدند و قلعه را گرفتند(1) .

و قطب راوندی از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: چون با رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از خیبر برگشتیم به رودخانه ای رسیدیم که مملو از آب بود

____________________

1-خرایج 1/164.

۳۱۴

و چون اندازه کردیم چهارده قامت آب داشت، پس مردم گفتند: یا رسول الله! دشمن از عقب ماست و رود در پیش روی ما، چنانکه اصحاب موسی گفتند: انا لمدرکون(1) ، پس حضرت پیاده شد گفت: پروردگارا! برای هر پیغمبر مرسل علامتی قرار دادی، پس قدرت خود را به ما بنما؛ و تازیانه بر آب زد و سوار شد و فرمود: بیائید از عقب من و بسم الله گفت و بر روی آب روان شد و صحابه از عقب آن حضرت رفتند و سم اسبان و پای شتران تر نشد تا از آب گذشتند(2) .

و شیخ طبرسی روایت کرده است که: چون حضرت فتح قلاع خیبر نمود و مطمئن شد و قرار گرفت، زینب دختر حارث بن سلام که دختر برادر مرحب بود گوسفند بریانی برای حضرت به هدیه آورد و پرسیده بود که: حضرت کدام عضو گوسفند را بیشتر رغبت می فرماید؟ گفته بودند: دست گوسفند را؛ پس زهر بسیاری در دست گوسفند بکار برده بود و سایر اعضای آن را نیز مسموم گردانیده بود، چون به نزد حضرت آورد حضرت از دست آن گوسفند لقمه ای برداشت و و در دهان گذاشت و بشر بن براء بن معرور نیز در خدمت حضرت بود و او نیز لقمه ای برداشت و به دندان زد؛ حضرت دست کشید و فرمود: دست مگذارید بر این گوسفند که ذراع آن مرا خبر می دهد که آن را به زهر آلوده اند، چون حضرت آن یهودیه را طلبید و از او پرسید او اعتراف کرد که من کرده ام، حضرت فرمود: چرا چنین کردی؟ گفت: می دانی که چه بر سر قوم من آوردی؟ من گفتم: اگر پیغمبر است خواهد دانست که این مسموم است و اگر پادشاه است ما از او خلاصی می یابیم. پس آن صاحب خلق عظیم عفو کرد از او و بشر بن براء از آن لقمه شهید شد، و چون حضرت در مرض موت بود مادر بشر به عیادت حضرت آمد، حضرت فرمود: ای مادر بشر! از روزی که من خوردم آن لقمه را با فرزند تو در خیبر هر سال طغیان می کرد و مرا رنجور می ساخت و در این مرتبه رگهای پشت مرا قطع کرد؛ پس مسلمانان می گفتند: پیغمبر نیز

____________________

1-سوره شعراء: 61.

2-خرایج 1/54.

۳۱۵

شهید شد(1) .

و شیخ طبرسی به سند موثق از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پیش از آنکه به خیبر برود عمرو بن امیه ضمری را به رسالت فرستاد به نزد نجاشی پادشاه حبشه و او را به اسلام دعوت نمود و جعفر و اصحابش را از او طلبید، چون نامه حضرت به او رسید مسلمان شد و برای جعفر و اصحابش تهیه ای نیکو مهیا کرد و جامه ها و خلعتهای فاخر به ایشان بخشید و ایشان را در دو کشتی سوار کرده به جانب مدینه فرستاد، پس در روز فتح خیبر جعفر به خدمت حضرت رسید(2) .

کلینی و شیخ طوسی و ابن بابویه و دیگران به سندهای حسن بلکه صحیح روایت کرده اند از حضرت صادق (عليه‌السلام ) و در تفسیر امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) بعضی مذکور است که: در روز فتح خیبر خبر قدوم جعفر به پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسید پس حضرت فرمود: نمی دانم که به کدامیک از این دو نعمت شادتر باشم، به فتح خیبر یا به آمدن جعفر؟ پس بزودی جعفر پیدا شد و چون نظر حضرت بر او افتاد برخاست - و به روایت امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) دوازده گام او را استقبال کرد - پس او را در برگرفت و گریست و میان دو دیده اش را بوسید و فرمود: ای جعفر! می خواهی تو را عطائی بکنم؟ می خواهی چیزی بزرگ به تو بخشم؟ و مکرر چنین می فرمود؛ دنیا طلبان صحابه گمان کردند که حضرت مال بسیاری یا مملکتی یا و لایتی به او خواهد بخشید، پس همه گردنها کشیدند که ببینند حضرت چه چیز به او عطا می فرماید، حضرت فرمود: نمازی تو را تعلیم می کنم که هر گاه بکنی گناهان تو آمرزیده شود، و اگر هر روز بکنی برای تو بهتر باشد از دنیا و آنچه در دنیاست، و هر که بکند تو در ثواب او شریک باشی. پس نماز جعفر که مشهور و در کتب مذکور است تعلیم او فرمود(3) .

____________________

1-مجمع البیان 5/122. و نیز رجوع شود به دلائل النبوة 4/263 - 264.

2-اعلام الوری 101، و در آن عمرو بن امیه ضمیری مذکور شده است.

3-کافی 3/465؛ تهذیب الاحکام 3/186؛ من لا یحضره الفقیه 1/552 و روایت در آن از امام باقر (عليه‌السلام ) می باشد؛ خصال 484 که سند روایت در آن از امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) می باشد. و نیز رجوع شود به بحار الانوار 88/204 - 211.

۳۱۶

و شیخ طوسی در امالی از حذیفة بن الیمان روایت کرده است که: چون جعفر به مدینه آمد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در زمین خیبر بود، پس از برای حضرت هدایا آورد از جامه ها و غالیه و بوهای خوش، پس حضرت فرمود: این قطیفه را به کسی می دهم که خدا و رسول را دوست می دارد و خدا و رسول او را دوست می دارند؛ پس صحابه گردنها کشیدند برای طمع آن قطیفه، فرمود: علی کجاست؟ عمار بن یاسر برجست و علی (عليه‌السلام ) را طلبید؛ چون آمد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: یا علی! بگیر این قطیفه را؛ جناب امیر (عليه‌السلام ) قطیفه را گرفت و چون به مدینه داخل شد رفت بسوی بقیع که بازار مدینه در آنجا بود و چون آن قطیفه مطرز به طلا بود آن را به زرگر داد که تارهای آن را از زر جدا کرد و هزار مثقال طلا از آن بیرون آورد پس حضرت طلاها را فروخت و همه را بر فقرای مهاجران و انصار قسمت نمود، و چون به خانه برگشت هیچ از آن طلا با او نبود.

در روز دیگر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آن جناب را دید و گروهی از صحابه که عمار و حذیفه در میان آنها بودند با رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) همراه بودند، فرمود: یا علی! چون تو دیروز هزار مثقال طلا به دست آورده ای امروز من با این گروه صحابه چاشت خود را نزد تو می خوریم. و در آن روز جناب امیر (عليه‌السلام ) هیچ چیز از قلیل و کثیر در خانه نداشت و شرم کرد حضرت را جواب بگوید، عرض کرد: بلی یا رسول الله بیائید شما و هر که خواهی.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داخل خانه علی (عليه‌السلام ) شد و صحابه را فرمود: داخل شوید.

حذیفه گفت: ما پنج نفر بودیم، من بودم با عمار و سلمان و ابوذر و مقداد، پس آن جناب به نزد فاطمه (عليه‌السلام ) رفت که سوال کند آیا چیزی برای میهمانان بهم می رسد، چون داخل خانه شد دید کاسه ای از ترید در میان خانه گذاشته است و می جوشد و گوشت بسیار بر روی آن گذاشته و بوی مشک از آن ساطع است، پس حضرت آن کاسه را برداشت به نزد حضرت رسول آورد و همه از آن کاسه خوردیم تا سیر شدیم و هیچ از آن کم نشد.

پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برخاست و به نزد فاطمه (عليه‌السلام ) رفت و فرمود: ای فاطمه! این طعام را از کجا آوردی؟عرض کرد (چنانکه ما شنیدیم): این طعام از جانب خدا آمد بدرستی که خدا روزی

۳۱۷

می دهد هر که را خواهد بی حساب.

پس حضرت گراین بسوی ما بیرون آمد و می فرمود: الحمد لله که نمردم تا دیدم در دختر خود آنچه زکریا (عليه‌السلام ) دید از برای مریم (عليه‌السلام ) که هرگاه در محراب نزد او می رفت نزد او روزی می یافت و می گفت: ای مریم! از کجا این روزی برای تو می آید؟ مریم می گفت: از جانب خدا بدرستی که خدا روزی می دهد هر که را خواهد بی حساب(1) .

و شیخ طبرسی از عبد الرحمن بن ابی لیلی روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) گاه در شدت گرما دو جامه پنبه دار می پوشید و بیرون می آمد و پروا نمی کرد و گاه در زمستان با دو جامه تنگ بیرون می آمد و از سرما پروا نمی کرد! پس اصحاب من به نزد من آمده گفتند: آیا سبب این بر تو معلوم شه است؟ گفتم: نه، گفتند: از پدر خود بپرس که گاهی شبها به خدمت آن جناب می رود و صحبت می دارد شاید این را معلوم کند؛ عبد الرحمن گفت: چون از پدرم سوال کردم پدرم شبی از آن جناب از سبب این حال سوال کرده بود، حضرت فرموده بود: آیا در خیبر با ما نبودی؟ عرض کرد: بلی بودم، فرمود: مگر نشنیدی که در وقتی که ابو بکر و عمر علم پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را برگردانیدند و گریختند حضرت فرمود: امروز علم را به مردی می دهم که او خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند و خدا بر دست او قلعه را فتح کند و او بسیار حمله آورنده است و گریزنده نیست، پس مرا طلبید و علم را به دست من داد و گفت: خداوندا! کفایت کن از او گرما و سرما را، پس بعد از آن نه گرما یافتیم و نه سرما(2) .

و این حدیث را بیهقی که از علمای مشهور عامه است در کتاب دلائل النبوه ایراد نمود است با بسیاری از احادیث خیبر و مناقب حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) که سابقا روایت شد(3) .

____________________

1-امالی شیخ طوسی 614.

2-مجمع البیان 5/121.

3-دلائل النبوة 4/205 - 213.

۳۱۸

باب چهلم در بیان عمره قضا و نوشتن و نوشتن نامه ها به پادشاهان و سایر وقایع است تا غزوه موته

۳۱۹
۳۲۰