حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 54590
دانلود: 2651


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54590 / دانلود: 2651
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مرا دشمن داشته و هر که مرا دشمن دارد خدا را دشمن داشته و هر که خدا را دشمن دارد خدا او را دشمن دارد و او را لعنت کند و بر خدا لازم است در روز قیامت از دشمنان علی هیچ عملی را قبول نکند(1) .

و در روایت دیگر منقول است که: حضرت صد و بیست نفر ایشان را به دست حق پرست خود به قتل رسانید(2) .

____________________

1-تفسیر فرات کوفی 593 - 598.

2-تفسیر فرات کوفی 593.

۳۶۱

باب چهل و سوم در بیان فتح مکه است

۳۶۲
۳۶۳

شیخ مفید و شیخ طبرسی و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که: فتح مکه در ماه رمضان سال هشتم هجرت واقع شد، و احادیث معتبره بر این دلالت کرده است، و اکثر گفته اند: در روز سیزدهم ماه بود(1) ؛ و بعضی بیستم گفته اند(2) .

و سببش آن بود که چون در سال حدیبیه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با قریش صلح کرد قبیله خزاعه در امان حضرت داخل شدند و قبیله کنانه در امان قریش، چون دو سال از آن پیمان گذشت ملعونی از قبیله کنانه نشسته بود و هجو رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را می خواند، پس مردی از قبیله خزاعه او را منع کرد که: تو را چه نسبت است که چنین چیزی بخوانی؟ اگر بار دیگر بشنوم که چنین چیزی می خوانی دهنت را می شکنم، پس کنانی ملعون ممتنع نشد و بار دیگر خواند، خزاعی مشتی بر دهن او زد و هر یک از قبیله خود نصرت طلبیدند، و چون کنانه بیشتر بودند آنها را زدند تا داخل حرم کردند و بسیاری از ایشان را کشتند و قریش قبیله کنانه را به چهار پایان و اسلحه مدد کردند.

پس عمرو بن سالم خزاعی سوار شد و به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و واقعه را عرض کرد و شعری چند در این باب انشا کرد و در ضمن آن ابیات طلب نصرت از حضرت نمود، حضرت فرمود: بس است ای عمرو؛ پس برخاست و به خانه میمونه رفت و آبی طلبید و غسل کرد و در اثنای غسل می فرمود: یاری کرده نسوم اگر یاری نکنم، پس بیرون آمد و عازم شد بر رفتن بسوی مکه و عرض کرد: خداوندا! جاسوسان را از قریش باز دار

____________________

1-رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 1/258 و اعلام الوری 104 و 112 و دلائل النبوة 5/22 - 24.

2-العدد القویة 218.

۳۶۴

تا ما داخل بلاد ایشان شویم بی خبر ایشان(1) .

پس علی بن ابراهیم و شیخ مفید و شیخ طبرسی و دیگران به سندهای متعدده روایت کرده اند که: حاطب بن ابی بلتعه مسلمان شده بود و بسوی مدینه هجرت کرده بود و عیالش در مکه بودند، و چون قریش خائف بودند از رفتن حضرت، به نزد عیال حاطب آمده گفتند: نامه ای به حاطب بنویسید و از او سوال کنید که آیا محمد اراده مکه دارد یا نه؟ چون نامه به حاطب رسید او در جواب نوشت که: حضرت اراده مکه دارد، و نامه را به زنی داد که او را صفیه می گفتند(2) - و به روایت دیگر: نامه را به رخ ساره آزاد کرده ابو لهب داد(3) - و آن زن در میان گیسوی خود پنهان کرد و متوجه مکه شد، پس جبرئیل نازل شد و این خبر را به پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسانید؛ رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) و زبیر را از پی آن زن فرستاد، چون به او رسیدند و نامه را از او طلبیدند آن زن گریست و قسم خورد که با من نامه ای نیست و هر چند تفتیش کردند نامه را نیافتند، زبیر گفت: یا علی! نامه با او ظاهر نیست و قسم می خورد بیا برویم و برای حضرت خبر ببریم، امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: رسول خدا خبر داده است که نامه با اوست و نه رسول دروغ بر جبرئیل بسته است و نه جبرئیل بر خداوند عالمیان؛ پس شمشیر را کشید و بر آن زن حمله نمود که اگر نامه را نمی دهی سرت را جدا میکنم، آن زن گفت: دور شوید از من تا آن را بیرون آورم، پس مقنعه خود را گشود و نامه را از میان گیسوی خود بیرون آورد، پس علی (عليه‌السلام ) نامه را گرفت و به نزد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ااورد، پس حضرت فرمود مردم را ندا کردند تا در مسجد جمع شدند و بر منبر بر آمد و نامه ای در دستش بود و فرمود: من از خدا سوال کردم که خدا خبرهای ما ار از قریش پنهان دارد و مردی از شما خبر ما را به مکه نوشته است، صاحب نامه برخیزد و اگر نه خدا او را رسوا میکند، هیچکس برنخاست؛ حضرت بار یگر این سخن را اعاده فرمود، در این مرتبه حاطب برخاست و مانند شاخ خرما در روز باد تند

____________________

1-اعلام الوری 104.

2-تفسیر قمی 2/361، و در آن بجای حاطب، خاطب ذکر شده است.

3-اعلام الوری 105؛ قصص الانبیاء راوندی 348.

۳۶۵

می لرزید و گفت: یا رسول الله! صاحب نامه منم و منافق نشده ام و شکی در پیغمبری تو نگرده ام؛ حضرت فرمود: پس چرا چنین کردی؟ گفت: یا رسول الله! چون اهل من در مکه بودند و من در آنجا قبیله و عشیره ای نداشتم ترسیدم که آنها غالب شوند و عیال مرا هلاک کنند خواستم احسانی به ایشان بکنم که ضرری به عیال من نرسانند و این را برای شک در دین نکردم؛ پس عمر که از او منافق تر بود برخاست و گفت: یا رسول الله! رخصت بده تا این منافق را بکشم، حضرت فرمود: او از اخل بدر است و شاید توبه کند و خدا او را بیامرزد، او را از مسجد بیرون کنید. پس مردم بر پشتش می زدند و او را از مسجد بیرون می کردند و او از روی امیدواری نگاهی به حضرت می کرد که شاید او را ببخشد، پس حضرت فرمود او را برگدانیدند و توبه اش را قبول کرد و برای او استغفار نمود و فرمود: دیگر چنین کاری مکن. پس حق تعالی این اایات فرستاد( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ ) (1)(2) .

و شیخ طبرسی به سند موثق از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون در شام خبر به ابو سفیان رسید که قریش با خزاعه قتال کردند و عهد حضرت را شکستند به مدینه آمد به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و گفت: یا محمد! حفظ کن خون قوم خود را و امان ده میان قریش و مدت پیمان ما و خود را زیاده گردان.

فرمود: آیا مکری کرده اید با من ای ابو سفیان؟

گفت: نه یا رسول الله.

فرمود: اگر شما مکر نکرده اید و پیمان را نشکسته اید من هم بر پیمان خود هستم.

پس به نزد ابو بکر آمد و گفت: تو امان ده قریش را.

ابو بکر گفت: وای بر تو کی می تواند بی رخصت رسول خدا امان دهد؟

پس به نزد عمر رفت و از او نیز چنین جواب شنید.

____________________

1-سوره ممتحنه: 1.

2-رجوع شود به تفسیر قمی 2/361 - 362 و ارشاد شیخ مفید 1/56 - 59.

۳۶۶

پس به نزد ام حبیبه دختر خود رفت که در خانه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود و خواست که بر روی فرش بنشیدند، ام حبیبه فرش را بر چید و نگذاشت که او بر روی فرش بنشیند. ابو سفیان گفت: ای دختر! این فراش را زا من مضایقه می کنی که بر روی آن بنشینم؟ گفت: بلی این فرشی است که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر آن نشسته است هرگز نخواهم گذاشت تو بر آن بنشینی و حال آنکه تو مشرکی و نجسی.

پس بیرون آمد و به خانه حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) رفت و گفت: ای دختر سید عرب! امان ده قریش را و مدت پیمان را زیاده گردان تا کریمترین برگزیده های زنان باشی.

فاطمه (عليه‌السلام ) فرمود: هر که را رسول خدا امان می دهد من هم امان می دهم.

گفت: پس امام حسن و امام حسین را رخصت ده که قریش را امان دهند.

فرمود: ایشان نیز بی رخصت جد خود کاری نمی کنند.

پس بیرون آمد و به خدمت حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) آمد و گفت: خویشی تو از همه قوم به من نزدیکتر است و راهها بر من بسته شده است و در کار خود حیران مانده ام، برای من مصلحتی ببین و چاره ای برای من پیدا کن.

حضرت فرمود: تو بزرگ قریشی برو بر در مسجد بایست و بگو: من امان دادم میان قریش، و سوار شو و برو تا به قوم خود ملحق شوی.

ابو سفیان گفت: اگر چنین کنم آیا نفعی به مکن خواهد بخشید؟

حضرت فرمود: نمی دانم که نفع خواهد بخشید، اما چاره ای دیگر برای تو نمی دانم.

پس آمد بر در مسجد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و فرساد کرد: من امان و پیمان قرارد دادم میان قریش؛ و بر شتر خود سوار شد و به مکه رفت، قریش از او پرسیدند: چه کردی؟ گفت: رفتم با محمد سخن گفتم جواب من نگفت، و نزد ابو بکر و عمر رفتم و از آنها هم خیری نیافتم، و به نزد فاطمه رفتم و از او هم چیزی نشنیدم که مرا فایده ای کند، و به نزد علی رفتم و او از برای من چنیننمصلحت دید و کردم و برگشتم.

قریش گفتند: وای بر تو! علی تو را ریشخند کرده است تو خود امان می دهی قریش را؟!

۳۶۷

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در روز جمعه دوم ماه مبارک رمضان بعد از نماز عصر از مدینه بیرون رفت و ابو لبابة بن عبد المنذر را در مدینه خلیفه کرد و فرستاد و سر کرده هر قوم را طلبید که قوم خود را به مکه بیاورند و به حضرت ملحق شوند.

و از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) منقول است که چون حضرت متوجه مکه شد مردم روزه داشتند، چون به کراع الغمیم رسید امر فرمود مردم را که روزه های خود را افطار کنند، و خود افطار نمود؛ پس بعضی افطار کردند و بعضی نکرند، و آنها که افطار نکردند عاصی نامید پس آنها و اولاد آنها همه عاصیند تا روز قیامت و فرمود: ما می شناسیم فرزندان ایشان را(1) .

پس رفتن تا به مر الظهران رسیدند و نزدیک به ده هزار نفر در خدمت حضرت بودند و چهار صد اسب سوار در میان لشکر حضرت بود و حق تعالی خب رآن حضرت را از قریش پنهان کرده بود که مطلع نشدند از بیرون رفتن حضرت، پس در آن شب ابو سفیان و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقا از مکه بیرون آمدند که تفحص خبری بکنند و عباس پیشتر با ابو سفیان بن الحارث و عبد الله بن ابی امیه به استقبال حضرت بیرون رفته بود و در ثنیة العقاب(2) به حضرت رسید و حضرت در خیمه خود بود و در آن روز سرکده پاسبانان حضرت زیاد بن اسید بود، چون زیاد ایشان را دید عباس را رخصت داد که به خدمت حضرت برود و اآنهارا برگرداند.

پس عباس به خدمت پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و سلام کرد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد اینک پسر عمت و پسر عمه ات توبه کننده به نزد تو آمده اند.

حضرت فرمود: مرا احتیاجی به ایشان نیست، پس عمم هتک عرض من کرد و پسر عمه ام آن است که در مکه می گفت: ایمان نمی آوریم برای تو تا بیرون آوری از برای ما از

____________________

1-در مصدر عبارت و فرمود: ما می شناسیم فرزندان ایشان را ذکر نشده است.

2-در مصدر و مجمع البیان 5/555 و معجم البلدان 5/333 نیق العقاب و در مناقب ابن شهر آشوب و دلائل النبوة 5/27 ثنیة العقاب ذکر شده است.

۳۶۸

زمین چشمه ای یا خانه ای از طلا داشته باشی یا به آسمان بالا روی(1) .

چون عباس بیرون رفت ام سلمه در حق ایشان شفاعت کرد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، پسر عم تو تائب آمده است او محرومترین مردم نباشد از احسان تو و برادر من که پسر عمه توست و مصاهرت با تو دارد او را محروم مکن.

ابو سفیان از بیرون صدا زد: بریا ما چنان باش که یوسف در حق برادران کرد؛ پس حضرت هر دو را طلبید و توبه ایشان را قبول کرد.

پس عباس گفت: اگر حضرت به قهر و جبر داخل مکه شود بی امان، همه قریش هلاک می شوند، پس بر استر سفید رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سوار شد و می گردید که شاید هیزم کشی یا شیر فروشی را ببیند و بفرستد که اهل مکه را خبر کند شاید اشراف ایشان به خدمت پیغمبر بیایند و امانی برای اهل مکه بگیرند، در این فکر بود و به تعجیل می رفت ناگاه به ابو سفیان بن حرب و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقا رسید و شنید که ابو سفیان از بدیل می پرسد: این آتشهای بسیاری که می نماید چیست؟

بدیل گفت: قبیله خزاعه اند.

ابو سفیان گفت: خزاعه از آن کمترند که این آتشها از آنها باشد شاید قبیله تیم یا ربیعه باشند.

عباس صدای ابو سفیان را شناخت، او را صدا زد. گفت: لبیک تو کیستی؟

گفت: منم عباس.

ابو سفیان گفت: پدر و مادرم فدای تو باد این آتشها چیست؟

گفت: این رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است با ده هزار نفر از مسلمانان آمده است که داخل مکه شود.

ابو سفیان گفت: چاره چیست؟

عباس گفت: چاره آن است که بر پشت استر من سوار شوی تا برای تو از پیغمبر امان

____________________

1-در مصدر عبارت یا خانه ای از طلا داشته باشی یا به آسمان بالا روی ذکر نشده است. و برای اطلاع بیشتر رجوع شود به تفسیر قمی 2/27 و مجمع البیان 3/439 - 440 و اسباب النزول 203 و بقیه تفاسیر.

۳۶۹

بگیریم. عباس گفت: او را در عقب خود سوار کردم و متوجه عسکر ظفر پیکر شدم و به هر آتشی که می رسیدم اهل آن به استقبال من می شتافتند و چون مرا می دیدند می گفتند: عم رسول خداست بگذارید تا برود، تا آنکه به در خیمه عمر رسیدم، او ابو سفیان را شناخت و گفت: ای دشمن خدا! الحمد ببه که بدست ما افتادی، و عمر به جانب خیمه حضرت دوید و من نیز استر را تند راندم تا هر دو یکبار به در خیمه رسیدیم و او مبادرت کرد و داخل خیمه شد و گفت: یا رسول الله! ابو سفیان را آورده اند بی عهد و پیمانی، رخصت بده تا من گردنش را بزنم - و آن ملعون پیوسته رایش این بود که اسیری یا دست بسته ای را که می دید عرق نامردیش به حرکت می آمد و در جنگ گاه دشمنی را که می دید به نامردی پشت می گردانید و می گریخت، یک مرتبه چنین جلادتی در معرکه نبرد کسی از آن نامرد ندید -.

عباس گفت که: من داخل شدم و نزدیک سر رسول خدا نشستم و گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد، این ابو سفیان است و من او را امان داده ام.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: بیاورش.

پس داخل شد و با نهایت مذلت در خدمت حضرت ایستاد؛ حضرت فرمود که: آیا وقت نشد که گواهی دهی به وحدانیت خدا و پیغمبری من؟

ابو سفیان گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، چه بسیار کریمی و حلیمی و صله کننده رحمی، اگر با خدا خدای دیگر می بود در روز بدر و احد به فریاد ما می رسید، و اما در پیغمبری تو در نفس من هنوز شکی هست. عباس گفت: شهادت بگو و اگر نه بخدا سوگند در همین ساعت گردنت را می زنم.

پس ابو سفیان به ضرورت گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و صدایش می لرزید و زبانش لکنت داشت.

پس ابو سفیان به عباس گفت: اکنون لات و عزی را چه کنم؟

عمر گفت: بری بر روی آنها(1) .

____________________

1-در متن روایت اسلح علیهما که بمعنی تغوط کن بر آنها است ذکر شده است.

۳۷۰

ابو سفیان گفت: اف باد بر تو چه بسیار هرزه گوئی، تو را چه کار است که من با پسر عم خود سخن گویم تو در میان سخن گوئی.

پس حضرت فرمود که: امشب نزد کی بسر می بری؟

گفت: نزد عباس.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عباس را فرمود: او را ببر به خیمه خود و صبح او را حاضر کن نزد ما.

- به روایت قطب راوندی: چون عباس او را به خیمه برد آن ملعون از آمدن خود پشیمان شد و در خاطر خود گفت: کی کرده است آنچه من کرده ام؟ خود را به دست خود به بلا افکندم، اگر به مکه می رفتم و قبایل عرب را جمع می کردم ممکن بود که او را بگریزانم.

پس حضرت به اعجاز نبوت از خیمه خود صدا زد که: اگر چنین می کردی مخذول و منکوب می شدی و خدا ما را بر تو یاری می داد(1) -.

و چون صبح طالع شد و بلال اذان گفت: ای ابوالفظل! این چه صدا است؟

عباس گفت: این موذت حضرت رسول است و مردم را برای نماز خبر می کند، برخیز و وضو بساز و به نماز حاضر شو. پس عباس وضو تعلیم او کرد و او وضو ساخت، و چون او را به خدمت حضرت اورد دید که حضرت وضو می سازد و مسلمانا دستهای خود را در زیر آب وضوی آن حضرت داشته اند و هر قطره به دست هر که یم رسید بر روی خود می مالید.

ابو سفیان گفت: هرگز ندیده ام که پادشاه عجم و پادشاه روم را چنین تعظیم کنند.

پس چون نماز صبح را ادا کردند، عباس ابو سفیان را به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورد، ابو سفیان گفت: یا رسول الله! می خواهم مرا رخصت دهی که بروم بسوی قوم تو و ایشان را بترسانم و بسوی خدا و رسول دعوت کنم. حضرت او را مرخص فرمود، پس

____________________

1-خرایج 1/163.

۳۷۱

او به عباس گفت: چه بگویم با مردم که مطمئن گردند؟

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: بگو به ایشان که هر که لا اله الا الله و محمد رسول الله بگوید و دست از جنگ باز دارد ایمن است، و هر که نزد کعبه بنشیند و سلاح و حربه نداشته باشد ایمن است.

عباس گفت: یا رسول الله! ابو سفیان مردی است که فخر را دوست می دارد و می خواهد که او را به شرفی مخصوص گردانی.

فرمود که: هر که داخل خانه ابو سفیان شود امین است، و هر که در خانه خود بنشیند و در خانه خود را ببندد ایمن است.

پس چون ابو سفیان روانه شد عباس گفت: یا رسول الله! ابو سفیان مردی است که کارش مکر است و مسلمانان را در اینجا پراکنده دید، مبادا فریبی در خاطر داشته باشد.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: برو و او را در دهنه دره نگاه دار تا لشکرهای خدا بر او بگذرند و همه را ببیند.

چون عباس به او رسید گفت: ای بنی هاشم! آیا با من مکر کردید؟

عباس گفت: بر تو معلوم خواهد شد که کار ما مکر نیست ولیکن ساعتی باش تا لشکرهای خدا را مشاهده کنی.

چون خالد بن ولید پیدا شد با سپاه بسیار از مسلمانان ابو سفیان گفت: این رسول خداست که می آید؟ عباس گفت: این خالد است که چرخچی لشکر است، پس زبیر پیدا شد با قبیله جهینه و اشجع.

ابو سفیان گفت: این محمد است؟

عباس گفت: نه این زبیر است، پس هر فوج از لشکر که پیدا می شدند او می گفت: این محمد است؟ و عباس می گفت: نه؛ تا آنکه علم حضرت نمااین شد در سدت سعد بن عبده انصاری - و با آن علم اعیان مهاجران و وجوه انصار همراه بود، همه در میان آهن عوطه خورده بودند و به غیر دیده هاشان نمی نمود.

ابو سفیان گفت: اینها کیستند؟

۳۷۲

عباس کفت: اینها اعیان مهاجران و انصارند که در خدمت رسول خدا می آیند.

ابو سفیان گفت: پسر برادر تو پادشاهی عظیم بهم رسانیده است.

عباس گفت: این پادشاهی نیست، این پیغمبری است(1) -.

ابو سفیان از ترس تصدیق کرد. و چون سعد به نزدیک ابو سفیان رسید گفت: ای ابو حنظله! امروز روز جنگ است، امروز روزی است که حرمتها سبی خواهد شد، ای قبیله اوس و خزرج! امروز طلب خون خود خواهید کرد.

ابو سفیان چون این سخنان را از سعد شنید دست عباس را رها کرد و به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شتافت و صفها را می شکافت تا به حضرت رسید و رکاب مبارکش را بوسید و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد مگر نمی شنوی که سعد چه می گوید؟ و سخنان سعد را نقل کرد، حضرت فرمود که: آنچه سعد گفت هیچ واقع نخواهد شد.

پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را فرمود که: برو و علم را از سعد بگیر و به رفیق و مدارا داخل مکه شو. پس حضرت امیر مبادرت نمود و علم را از سعد گرفت و با سعادت و فیروزی داخل مکه شد.

و در آن روز حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء و جبیر بن مطعم مسلمان شدند و ابو سفیان اسب را تاخت و داخل مکه شد و گرد عسکر فیروزی اثر از کوهها بلند شده بود، و قریش خبر نداشتند از آمدن حضرت، پس ابو سفیان از راه پائین مکه داخل مکه شد و می تاخت و قریش به استقبال او آمدند و گفتند: چه خبری است؟ این غبار که از کوهها بلند شده است چیست؟

گفت: محمد است با لشکر بی پااین می آید. پس فریاد کرد: ای آل غالب! به خانه های خود بگریزید و هر که داخل خانه من شود ایمن است، چون هند ملعونه این خبر را شنید مردم را دفع می کرد و می گفت: بروید به جنگ و این پیر خبیث - یعنی ابو سفیان - را بکشید، خدا لعنت کند او را چه بد خبر آورنده و بد طلیعه بوده است برای شما.

____________________

1-رجوع شود به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 17/271 - 272.

۳۷۳

ابو سفیان گفت: وای بر تو! من چنان دولتی دیدم که بزودی پادشاهان روم و پادشاهان عجم و ملکوک کنده و حمیر مسلمان خواهند شد، ساکت شو که حق غالب شذع است و بلیه نزدیک رسیده است.

و حضرت سفارش فرمود مسلمانان را که نشکتند در مکه مگر کسی را که با ایشان اراده قتال نماید بغیر از چند نفر که بسیار آزار حضرت می کردند مانند مقیس بن صبابه(1) و عبد الله بن سعد بن ابی سرح و عبد الله بن حنظل و دو زن مغنیه که غنا به هجو آن حضرت می کردند، و فرمود: ایشان را بکشید هر چند به پرده های کعبه چسبیده باشند.

پس سعید بن حریث و عمار بن یاسر، ابن حنظل را دیدند که به پرده کعبه چسبیده است و هر دو سبقت گرفتند به کشتن او و سعادت کشتن او سعید را نصیب شد، و مقیس بن صبابه را در بازار کشتند، و حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) یکی از آن دو زن را به قتل رسانید و دیگری گریخت، و حویرث بن نفیل بن کعب(2) را نیز آن به قتل رسانید.

و خبر رسید به حضرت امیر (عليه‌السلام ) که ام هانی خواهر آن حضرت گروهی از بنی مخزوم را امان داده است که حارث بن هشام و قیس بن السایب در میان آنهایند، پس حضرت زره و خود پوشیده در خانه ام هانی رفت و ندا کرد که: هر که را پناه داده اید بیرون کنید، و ایشان از صدای حضرت بر خود بلرزیدند.

پس ام هانی بیرون آمد و حضرت را در میان اسلحه حرب نشناخت و گفت: ای بنده خدا! من ام هانی دختر عم حضرت رسول و خواهر امیر المؤمنینم، از خانه من بازگرد.

و باز حضرت فرمود که: اینها را بیرون کنید.

ام هانی گفت: بخدا سوگند شکایت تو را به حضرت رسول خواهم کرد.

پس حضرت خود مصعود را از سر برداشت تا جبین انورش نمااین شد و ام هانی او را شناخت، پس دوید و حضرت را در بر گرفت و گفت: فدای تو شوم، سوگند یاد کردم که تو

____________________

1-در مصدر مقیس بن حبابه ذکر شده است.

2-در مصدر حویرث بن نفیذ بن کعب ذکر شده است.

۳۷۴

را شکایت کنم به حضرت رسول.

فرمود: برو و قسم را بعمل آور که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در بالای وای ایستاده است.

پس ام هانی به خدمت حضرت آمد در وقتی که خیمه برای رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بر پا کرده بودند و غسل می کرد و فاطمه (عليه‌السلام ) در خدمت آن حضرت بود، چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صدای ام هانی را شنید او را شناخت و گفت: مرحیا خوش آمدی ای ام هانی.

گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، چه ها دیدم امروز از علی.

حضرت فرمود که: امان دادم هر که را تو امان داده ای.

حضرت فاطمه گفت: ای ام هانی! آمده ای و از علی شکایت میکنی که دشمنان خدا و رسول را ترسانیده است؟

ام هانی گفت: فدای تو شوم، تقصیر مرا ببخش.

پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: خدا سعی علی را جزای نیک دهد که در راه خدا رعایت هیچکس نمی کند، و امان دادم هر که را ام هانی امان داده است برای قرابتی که با علی دارد(1) .

و باز شیخ طبرسی به سند موثق از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در روز فتح داخل مکه شد، پرسید که: کلید کعبه نزد کیست؟ گفتند: نزد مادر شیبه است، پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شیبه را طلبید و گفت: برو و مادر خود را بگو که کلید را برای ما بفرستد.

چون پیغام را به مادرش رسانید او گفت: بگو مردان ما را کشتی اکنون می خواهی که کلید کعبه را که مکرمت و عزت ماست از ما بگیری؟

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: بگو بفرستد و اگر نه حکم به قتل او می کنم.

پس کلید را به دست پسر خود داد و به خدمت حضرت فرستاد، رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) کلید را گرفت و فرمود که عمر را بطلبند، چون آن بدگوهر حاضر شد حضرت فرمود که: تو

____________________

1-اعلام الوری 105 - 111.

۳۷۵

تکذیب من کردی و خواب مرا دروغ می پنداشتی، این است تاویل خواب من.

پس حضرت در کعبه را گشود و کلید را پنهان کرد و از آن روز مقرر شده است که چون در کعبه را گشایند کلید را پنهان کنند، پس پسر را طلبید و کلید را در میان ردای او گذاشت و گفت: ببر به مادر خود بده که باز کلید با شما باشد(1) ؛ و تا حال کلید دارای کعبه به اولاد شیبه است، و حضرت صاحب الامر (عليه‌السلام ) کلید را از ایشان خواهد گرفت و دستهای ایشان را خواهد برید و بر کعبه خواهد آویخت و ندا خوهد کرد که: ایشان دزدان کعبه اند(2) .

و کلینی به سند صحیح از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: در روز فتح مکه برای حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خیمه ای از مو در ابطح زدند و غسل کرد از کاسه ای که اثر خمیر در آن کاسه بود پس رو به قبله آورد و هشت رکعت نماز کرد(3) .

و طبرسی و کلینی به سند موثق و حسن روایت کرده اند از آن حضرت که: چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در روز فتح در کعبه را گشود، چند صورت در کعبه کشیده بودند، فرمود که آنها را محو کردند، پس دو عضاده در کعبه را به دستهای مبارک خود گرفت و گفت: لا اله الا الله وحده لا شریک له، صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده چه می گوئید و چه گمان می برید؟ و در آن وقت همه صنادید قریش که حضرت را آزار کرده بودند داخل مسجد شدند و گمان ایشان آن بود که همه را به قتل خواهد رسانید، چون این سخن را از حضرت شنیدند گفتند: گمان نیک می بریم و سخن نیک می گوئیم، تو را برادر کریم و پسر عم کریم می دانیم.

حضرت فرمود: من می گویم به شما چنانکه برادرم یوسف به برادران خود گفت در وقتی که بر ایشان قدرت بهم رسانید( لَا تَثْرِ‌يبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ‌ اللَّـهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْ‌حَمُ الرَّ‌احِمِينَ ) (4) یعنی: ملامتی نیست بر مشا امروز می آمرزد خدا شما را و او رحیم ترین

____________________

1-اعلام الوری 111.

2-رجوع شود به ارشاد شیخ مفید 2/383 - 384 و کتاب الغیبه شیخ طوسی 472 و روضة الواعظین 265.

3-کافی 3/451، و روایت در آنجا بدون ذکر امام صادق (عليه‌السلام ) آمده است.

4-سوره یوسف: 92.

۳۷۶

رحم کنندگان است. پس فرمود: بدرستی که خدا مکه را محترم گردانیده است در روزی که آسمانها و زمین را آفریده است، پس آن محترم است به حرمت خدا تا روز قیامت، متعرض شکاران نباید شد و درختش را نباید برید و گیاهش را قطع کرد و گمشده اش را برداشتن حلال نیست مگر برای کسی که تعریف کند و به صاحب برساند.

پس عباس گفت که: مگر علف اذخر که برای سقف خانه ها و برای قبرها در کار است.

پس حضرت فرمود به وحی الهی که: مگر اذخر(1) .

به روایت صحیح را که به جنگ داخل شود در آن، و بعد از این برای کسی حلال نخواهد بود، و برای من در همین یک ساعت روز حلال شد(2) .

و به دو روایت و موثق دیگر از امام محمد باقر (عليه‌السلام ) و به روایت موثق دیگر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) منقول است که: در این خطبه فرمود رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) که: ایها الناس! حاضران به غایبان برسانند که بدرستی که حق تعالی از شما بر طرف کرد نخوت جاهلیت را و تفاخر کردن به پدران و خویشان را؛ بدرستی که همه از آدم بهم رسیده اند و آدم از گل مخلوق شده است و هر که از محرمات الهی پرهیزکارتر است او نزد خدا گرامی تر است و هر که اصاعت خدا بیشتر می کند بهتر است؛ بدرستی که عرب بودن به نسبت نمی باشد ولیکن به زبان گویا و دین حق می باشد پس کسی که عمل او کوتاهی کند حسب او بکار نمی آید؛ بدرستی که خونی که در جاهلیت شده بود و هر ستم و کینه و عدواتی که پیش از این بود همه در زیر پای من است تا روز قیامت، یعنی همه را باطل کردم مگر خدمت کعبه و سقایت حاجیان از زمزم که آنها را به هر که داشته است می گذارم(3) .

و به روایت اخیر: پس با اهل مکه خطاب فرمود که: بد یاران و همسایگان بودید شما برای پیغمبر خود، مرا به دروغ نسبت دادید و دور کردید و از مکه بیرون کردید و مرا ذلیل

____________________

1-اعلام الوری 111 با تفاوتهایی؛ کافی 4/225 - 226.

2-رجوع شود به کافی 4/226 و اعلام الوری 111.

3-رجوع شود به کافی 8/246 و کتاب الزهد 56 و تفسیر قمی 2/322 و مکارم الاخلاق 438.

۳۷۷

کردید، و به این هم راضی نشدید تا آنکه بسوی بلاد من آمدید و با من جنگ کردید، بروید که شما را آزاد کردم. پس ایشان بیرون آمدند به نحوی که گویا از قبر زنده شده اند و بیرون آمده اند چون از حیات خود ناامید شده بودند، پس مسلمان شدند و با آن حضرت بیعت کردند(1) .

و شیخ طوسی به سند موثق از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: نماز واجب را در میان کعبه مکن زیرا که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حج و عمره داخل کعبه نشد و در روز فتح مکه داخل شد در غیر وقت نماز واجب و دو رکعت نماز در میان دو ستون کرد و اسامة بن زید در خدمت حضرت بود(2) .

و کلینی به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در روز فتح مکه کسی را اسیر نکرد و فرمود: هر که در خانه خود را ببندد ایمن است و هر که سلاح خود را بیندازد ایمن است(3) .

و در قرب الاسناد از امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در روز فتح مکه داخل کعبه شد دو صورت در میان کعبه دید که نقش کرده بودند، پس جامه ای را طلبید و در آب فرو برد و آن صورتها را محود کرد و امر کرد به کشتن عبد الله بن ابی سرح هر چند که او را در میان کعبه بیابند و به کشتن عبد الله بن حنظل و مقیس بن صبابه و به کشتن قرسا و ام ساره که دو زن زناکار بودند و غنا به هجو آن حضرت می کردند و در روز احد مردم را تحریص بر جنگ آن حضرت می کردند(4) .

و شیخ مفید و قطب راوندی و شیخ طبرسی از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده اند که: در مسجد الحرام سیصد و شصت بت گذاشته بودند و به سرب آنها را به یکدیگر دوخته بودند، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در روز فتح مکه مشتی از سنگریزه برداشت و بر روی آنها ریخت

____________________

1-اعلام الوری 112. و نیز رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 1/261 - 262.

2-تهذیب الاحکام 2/382؛ استبصار 1/298.

3-کافی 5/12؛ وسائل الشیعة 15/27.

4-قرب الاسناد 130، و در آن بجای حنظل، خطل؛ و بجای قرسا، فرتنی ذکر شده است.

۳۷۸

و گفت: (جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا)(1) پس به اعجاز آن حضرت همه بتها بر رو در افتادند، پس حکم فرمود آنها را از مسجد بیرون بردند و شکستند(2) .

و چون وقت نماز ظهر شد بلال را امر کرد که بر بام کعبه رفت و اذان گفت، عکرمه پسر ابو جهل گفت که: مرا بد می آید که این مرد مانند خر بر بام کعیه فریاد می کند، و خالد بن اسید گفت: الحمد لله که ابو عتاب پدر من زنده نیست که این صدا را بشنود، و سهیل بن عمرو گفت: این کعبه خداست اگر خدا نخواهد برطرف خواهد کرد، پس ابو سفیان گفت: من هیچ نمی گویم می ترسم این دیوارها محمد را خبر دهند.

پس حضرت ایشان را طلبدی و به اعجاز نبوت گفته هر یک را خبر داد، پس عتاب بن اسید گفت: یا رسول الله! گفته ایم اینها را و اکنون استغفار می کنیم و توبه می کنیم؛ پس توبه کرد و مسلمان شد و حضرت او را والی مکه گردانید.

و گویند که: در فتح مکه سه نفر از مسلمانان کشته شدند که راه را گم کردند و از راه پائین مکه داخل شدند و مشرکان ایشان را کشتند(3) .

و ابن طاووس روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داخل مکه شد در حجر اسماعیل سیصد و شصت بت گذاشته بودند، حضرت برابر هر یک از آنها می رسید عصائی که در دست مبارک خود داتش به چشم یا شکم آن بت می زد و می گفت جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا و آن بت در ساعت بر رو می افتاد و اهل مکه می گفتند پنهان که: ما ساحرتر از محمد ندیده ایم(4) .

و ابن بابویه به سند صحیح از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) داخل مکه شد در روز فتح بر کوه صفا ایستاد و فرمود: ای فرزندان هاشم!

____________________

1-سوره اسراء: 81.

2-ارشاد شیخ مفید 1/138 و در آن نامی از امام صادق (عليه‌السلام ) نیامده است؛ خرایج 1/97؛ مجمع البیان 3/435 و 5/557 و روایت در آن دو جا از عبد الله بن مسعود و با اندکی تفاوت ذکر شده است.

3-اعلام الوری 112.

4-سعد السعود 220.

۳۷۹

ای فرزندان عبد المطلب! من رسول خدایم بسوی شما، مگوئید که محد از ماست و هر چه خواهید بکنید، بخدا سوگند که نیست دوستان من از شما و از غیر شما مگر پرهیزکاران، و چنان نباشد که در قیامت بیائید و عقاب دنیا بر گردن خود گرفته باشید و دیگران بیایند و ثواب آخرت بر گردن خودگرفته باشند، من در میان خود و خدا در عذر را بر شما قطع کردم و عمل من از من و عمل شما از شما خواهد بود و مرا به عمل شما نخواهند گرفت(1) .

و کلینی و علی بن ابراهیم به سندهای معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده اند که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در روز فتح مکه در مسجد نشست و با مردان بیعت کرد تا وقت نماز ظهر شد و نماز کرد و باز بیعت گرفت تا وقت نماز عصر، پس بعد از نماز نشست برای بیعت زنان و حق تعالی این آیات را فرستاد( يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَىٰ أَن لَّا يُشْرِ‌كْنَ بِاللَّـهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِ‌قْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِ‌ينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْ‌جُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُ‌وفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ‌ لَهُنَّ اللَّـهَ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ‌ رَّ‌حِيمٌ ) (2) یعنی: ای پیغمبر بزرگوار! هر گاه بیایند بسوی تو زنان مومنه که بیعت کنند با تو بر آنکه شریک نگردانند با خدا چیزی را و دزدی نکنند و زنا نکنند و نکشند اولاد ود را و نیاورند بهتانی که افترا کنند میان دستها و پاهای خود - یعنی فرزند دیگری را به شوهر خود ملحق نکند - و نافرمانی تو نکنند در هر امر نیکی که به ایشان بفرمائی، پس بیعت کن با ایشان و طلب آمرزش کن برای ایشان از خدا، بدرستی که خدا آمرزنده و مهربان است.

چون این آیه را بر ایشان خواند هند گفت: فرزند بزرگ کردیم و شما کشتید؛ و ام حکیم دختر حارث بن هشام که زن عکرمه پسر ابو جهل بود گفت: یا رسول الله! آن کدام معروف است که خدا گفته است ما معصیت تو در آن نکنیم؟ حضرت فرمود: در

____________________

1-صفات شیعه 5.

2-سوره ممتحنه: 12.

۳۸۰