حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 54635
دانلود: 2653


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54635 / دانلود: 2653
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ستمکاران را بسوی مقاصد فاسده ایشان، پیوسته بنای ایشان که بنا می کنند به سبب نفاق و شکی است که در دلهای ایشان است مگر آنکه پاره پاره شود دلهای ایشان و خدا داناست به مکرهای ایشان و حکیم است در گفتاری و کردار خود(1) .

و کلینی و ابن بابویه و شیخ طوسی و عیاشی به سندهای معتبر از امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده اند که: مسجدی که حق تعالی فرموده که بنای آن در روز اول بر تقوی شده مسجد قبا است که در مدینه واقع است(2) ؛ و به این سبب حق تعالی مدح فرمود ایشان را بر پاکیزگی که استنجای از غایط به آب می کردند(3) .

علی بن ابراهیم روایت کرده است از اما f م محمد باقر (عليه‌السلام ) که: آن بنائی که حق تعالی فرموده که در کنار جهنم است، مسجد ضرار است که آن منافقان برای مکر بنا کرده بودند. پس چون این آیات نازل شد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مالک بن دخشم(4) خزاعی و عامر بن عدی که از قبیله بنی عمرو بن عوف بود فرستاد که آن مسجد را خراب کنند و بسوزانند؛ چون به نزدیک آن مسجد رسیدند مالک به عامر گفت: صبر کن تا من از خانه خود آتشی بیاروم، پس داخل خانه خود شد و آتشی آورد و در آن مسجد افروختند که آتش در سقف و ستونهای آن مسجد افتاد و آن منافقان گریختند، پس دیوارهایش را خراب کردند و برگشتند(5) .

و به روایت دیگر: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عمار بن یاسر و وحشی را فرستاد که آن مسجد را خراب کردند(6) .

____________________

1-رجوع شود به مجمع البیان 3/72 - 73.

2-کافی 3/296؛ من لا یحضره الفقیه 1/229 بدون ذکر نام امام؛ تهذیب الاحکام 6/17؛ تفسیر عیاشی 2/111.

3-تفسیر عیاشی 2/112؛ مجمع البیان 3/73.

4-در مصدر دجشم ذکر شده است.

5-تفسیر قمی 1/305.

6-مجمع البیان 3/73

۴۶۱

باب چهل و ششم در بیان نزول سوره براءه است

۴۶۲
۴۶۳

شیخ مفید و شیخ طبرسی و سایر مفسران و محدثان و عامه به طرق متواتره روایت کرده اند که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با مشرکان عهدها و پیمانها بسته بود و مشرکان خیانتها در عهدهای حضرت کرده بودند و پیمانها را شکسته بودند، آیات اول سوره براءه نازل شد و آن حضرت مأمور شد که عهدها و پیمانهای خود را با ایشان بر هم زند و اظهار بیزاری از آنها نماید چنانکه خدا فرمود است( بَرَ‌اءَةٌ مِّنَ اللَّـهِ وَرَ‌سُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِ‌كِينَ ﴿١﴾ فَسِيحُوا فِي الْأَرْ‌ضِ أَرْ‌بَعَةَ أَشْهُرٍ‌ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ‌ مُعْجِزِي اللَّـهِ وَأَنَّ اللَّـهَ مُخْزِي الْكَافِرِ‌ينَ ) (1) یعنی این بیزاری است از خدا و رسول او بسوی آنان که پیمان بسته اید با ایشان از مشرکان، پس بگو به ایشان که: سیر کنید در زمین چهار ماه که در این چهار ماه ایمنید از آنکه متعرض شما شوند مسلمانان و بدانید که نیستند شما عاجز کنندگان خدا را در آنچه اراده کند نسبت به شما از عقوبت در دنیا و آخرت و بدرستی که خدا خوار کننده و رسوا کننده است کافران را(2) .

بدان که در این چهار ماه که مشرکان را مهلت داده اند خلاف است: بعضی گفته اند ابتدای آن روز نحر بود تا دهم ماه ربیع الآخر، و بر آن قول احادیث معتبره از حضرت صادق (عليه‌السلام ) وارد شده است(3) ؛ و بعضی گفته اند ابتدای آن از اول شوال بود(4) ؛ و بعضی

____________________

1-سوره توبه: 1 و 2.

2-رجوع شود به ارشاد شیخ مفید 1/65 و مجمع البیان 3/3 و تفسیر کشاف 2/242 و تفسیر بغوی 2/266 که در آنها ماجرای نزول سوره براءه به روایتهای مختلف ذکر شده است.

3-تفسیر عیاشی 2/75؛ کافی 4/290؛ تفسیر تبیان 5/169؛ مجمع البیان 3/3.

4-مجمع البیان 3/3؛ تفسیر بیضاوی 2/167؛ تفسیر بغوی 2/267؛ تفسیر کشاف 2/244.

۴۶۴

گفته اند از دهم ماه ذی القعده بود زیرا که در آن سال کافران حج را در ماه ذی القعده بجا آورده بودند، و این یکی از بدعتهای آنها بود که حج را از ماه به ماه می گردانیدند(1) .

( وَأَذَانٌ مِّنَ اللَّـهِ وَرَ‌سُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ‌ أَنَّ اللَّـهَ بَرِ‌يءٌ مِّنَ الْمُشْرِ‌كِينَ وَرَ‌سُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ‌ لَّكُمْ وَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ‌ مُعْجِزِي اللَّـهِ وَبَشِّرِ‌ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ) (2) یعنی: و اعلامی است و آگاه ساختنی است از جانب خدا و رسول او بسوی مردم در روز حج بزرگ که خدا بیزار است از مشرکان و عهدهای ایشان و پیغمبر او بیزار است، پس اگر توبه کنید از کفر و مکر پس آن بهتر است از برای شما، و اگر قبول نکنید پس بدانید که شما عاجز کنندگان نیستید خدا را از آنچه نسبت به شما خواهد که واقع سازد، و بشارت ده آنان را که کافر شدند به عذابی دردناک.

بدان که در معنی روز حج اکبر خلاف است میان مفسران:

بعضی گفته اند که روز عرفه است(3) ، و به روایتی از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) چنین وارد شده است(4) .

و احادیث معتبره بسیار در کلینی و تهذیب و غیر آنها از کتب معتبره حدیث از امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) وارد شده است که: روز حج اکبر، روز نحر است(5) .

و در معنی حج اکبر نیز خلاف است:

بعضی گفته اند: موافق آنچه در احادیث معتبره شیعه وارد شده است که حج اکبر در برابر عمره است و عمره حج اصغر است(6) ، پس هر حج را حج اکبر می گویند.

____________________

1-تفسیر کشاف 2/344؛ تفسیر فخر رازی 15/220.

2-سوره توبه: 3.

3-مجمع البیان 3/5؛ تفسیر تبیان 5/171؛ تفسیر بیضاوی 2/168؛ تفسیر کشاف 2/244؛تفسیر بغوی 2/268.

4-مجمع البیان 3/5.

5-کافی 4/290؛ تهذیب الاحکام 5/450؛ تفسیر عیاشی 2/73 - 74؛ من لا یحضره الفقیه 2/488؛ مجمع البیان 3/4.

6-رجوع شود به کافی 4/264 و تفسیر عیاشی 2/76 - 77 و مجمع البیان 3/5.

۴۶۵

بعضی گفته اند: خصوص حج آن سال را حج اکبر گفتند برای آنکه در آن سال مسلمانان و مشرکان همه به حج آمدند و بعد از آن مشرکان را منع کردند از حج کردن و حج مخصوص مسلمانان شد(1) .

پس حق تعالی فرمود( إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِ‌كِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئًا وَلَمْ يُظَاهِرُ‌وا عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَىٰ مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ ) (2) یعنی: مگر آنان که عهد کردید با ایشان پس ایشان نشکستند چیزی از عهدهای شما را و یاری ندادند بر شما احدی از دشمنان شما را، پس تمام کنید بسوی ایشان عهد ایشان را تا مدتی که مقرر شده میان شما و ایشان بدرستی که خدا دوست می دارد پرهیزکاران را.

بعضی گفته اند: مراد از این گروه، قومی از بنی کنانه و بنی ضمره بودند که از مدت ایشان نه ماه مانده بود حق تعالی امر فرمود که مدتشان را تمام کنند زیرا از ایشان چیزی صادر نشده بود که موجب نقض عهد باشد(3) .

و بعضی گفته اند که: این عام است در باب هر گروه که پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عهدی با ایشان کرده بود و آنها عهد را نشکسته بودند(4) .

( فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ‌ الْحُرُ‌مُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِ‌كِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُ‌وهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْ‌صَدٍ فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ‌ رَّ‌حِيمٌ ) (5) یعنی: پس چون بگذرد ماههای حرام - که ماه ذی القعده، ذیحجه، محرم، رجب است؛ و بعضی گفته اند که مراد آن چهار ماهی است که پیش گذشت(6) - پس بکشید مشرکان را هر جا که بیابید ایشان را و بگیرید و منع کنید آنها را از داخل شدن مکه

____________________

1-تفسیر طبری 6/317؛ تفسیر کشاف 2/245؛ تفسیر بغوی 2/268.

2-سوره توبه: 4.

3-مجمع البیان 3/5؛ تفسیر بغوی 2/269؛ تفسیر الوسیط 2/479.

4-مجمع البیان: 3/5.

5-سوره توبه: 5.

6-تفسیر تبیان 5/173؛ مجمع البیان 3/7.

۴۶۶

و بنشینید برای ایشان در هر کمینگاهی، پس اگر بازگردند از شرک و توبه کنند و بر پا دارند نماز را و بدهند زکات را پس رها کنید ایشان را بدرستی که خدا آمرزنده و مهربان است.

روایت کرده اند: چون این آیه و چند آیه بعد از این تا ده آیه نازل شد در سال نهم هجرت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) این آیات را به ابو بکر داد و بسوی مکه فرستاد که در موسم حج بر مشرکان بخواند، چون ابوبکر پاره ای راه رفت جبرئیل بر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد و گفت: حق تعالی تو را سلام می رساند و می فرماید: ادا نمی کند رسالت مرا مگر تو یا کسی که از تو باشد(1) - و به روایت دیگر: مگر تو، یا علی(2) - پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید و فرمود: بر ناقه عضباء من سوار شو و خود را به ابو بکر برسان و سوره براء را از دست او بگیر و برو بسوی مکه و بر اهل مکه بخوان و عهد و پیمانهای مشرکان را بر هم بزن و ابو بکر را برگردان(3) - به روایت دیگر: مخیر گردان ابو بکر را میان آنکه با تو بیاید یا برگردد(4) - پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) بر ناقه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) سوار شد و به تعجیل رفت تا آنکه در ذی الحیفه(5) - و به روایت دیگر در روحا(6) - به ابو بکر رسید، و چون ابو بکر آن حضرت را دید بسیار ترسید و به استقبال آن حضرت آمد و گفت: ای ابو الحسن! برای چه کار آمده ای؟

امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا فرستاده است که سوره براءه را از تو بگیریم و من به مکه ببرم و بر اهل مکه بخوانم.

پس ابو بکر برگشت بسوی مدینه و به خدمت حضرت آمد و گفت: یا رسول الله! مرا سزاوار امری گردانیدی که مردم گردنها بسوی آن کشیدند و بسیار خواهش آن نمودند،

____________________

1-رجوع شود به تفسیر قمی 1/282 و ارشاد شیخ مفید 1/65 و 66 و مسند احمد بن حنبل 2/427 و ترجمة الامام علی بن ابی طالب من تاریخ دمشق 2/385 و تفسیر الدر المنثور 3/209.

2-اعلام الوری 125؛ شواهد التنزیل 1/317.

3-رجوع شود به مجمع البیان 3/3 و شواهد التنزیل 1/305.

4-ارشاد شیخ مفید 1/65.

5-تفسیر طبری 6/307؛ کامل ابن اثیر 2/291؛ شواهد التنزیل 1/305.

6-تفسیر قمی 1/282؛ مصباح المتهجد 613؛ اقبال الاعمال 2/36.

۴۶۷

و چون متوجه آن امر شدم مرا معزول کردی و برگردانیدی، آیا در این باب آیه ای در باب من نازل شده؟

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: جبرئیل امین از جانب خداوند عالمیان نازل شد بسوی من و گفت: ادا نمی کند از تو مگر تو یا مردی که از تو باشد، و علی از من است و ادای رسالت نمی کند از جانب من مگر علی(1) .

و این مضمون را عیاشی و دیگران به طرق متعدده روایت کرده اند(2) .

و در کتب عامه بن سندهای بسیار منقول است و در احادیث معتبره از حضرت صادق (عليه‌السلام ) منقول است که: آن حضرت آیات را برد و در روز عرفه در عرفات و در شب عید در مشعر الحرام و روز عید نزد جمره ها و در تمام ایام تشریق در منی ده آیه اول براءه را به آواز بلند بر مشرکان می خواند و شمشیر خود را از غلاف کشیده بود و ندا می کرد که: طواف نکند دور خانه کعبه عریانی، و حج خانه کعبه نکند مشرکی، و هر کس که امان و پیمان او مدتی داشته باشد پس امان او باقی است تا مدت او منقضی شود، هر که را مدتی نباشد پس مدت او چهار ماه است(3) .

و در روایت دیگر از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) منقول است که آن حضرت فرمود: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا برای چهار چیز به مکه فرستاد: اول آنکه داخل کعبه نشود مگر مؤمنی؛ دوم آنکه طواف خانه کعبه نکند عریانی؛ سوم آنکه جمع نشوند مؤمنان و کافران در مسجد الحرام بعد از این سال؛ چهارم آنکه هر که میان حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و میان او عهدی بوده باشد پس عهد او باقی باشد تا آخر مدت، و هر که عهدی نداشته باشد مدت

____________________

1-ارشاد شیخ مفید 1/65 - 66.

2-رجوع شود به تفسیر عیاشی 2/73 - 74 و تفسیر فرات کوفی 160 - 162 و مجمع البیان 3/3 و تذکرة الخواص 37 و مناقب خوارزمی 100 - 101 و تفسیر طبری 6/307.

3-رجوع شود به تفسیر فرات کوفی 159 و مجمع البیان 3/3 - 4 و تفسیر طبری 6/304 - 307 و تفسیر بغوی 2/267 - 268 و تفسیر عیاشی 2/73 - 74.

۴۶۸

امان او چهار ماه است(1) .

حدر احادیث بسیار از طرق خاصه و عامه منقول است که: یک نام امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) در قرآن اذان است که فرموده است و اذان من الله زیرا که آن حضرت علام کننده بود از جانب خدا و رسول این احکام را بسوی اهل مکه(2) .

و شیخ طبرسی روایت کرده است که: در روز اول ماه ذیحجه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ابو بکر را با سوره براءه بسوی مکه فرستاد، پس جبرئیل نازل شد بر آن حضرت که ادا نمی کند از تو مگر تو یا مردی از تو، پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید و فرستاد از عقب ابو بکر تا در منزل روحا در روز سوم به او رسید و سوره را از گرفت و در روز عرفه و نحر بر مردم خواند(3) .

و سید ابن طاووس به سندهای معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فتح مکه نمود خواست که بار دیگر تأکید حجت بر ایشان بکند و مرتبه دیگر ایشان را بسوی دین خدا دعوت نماید، پس نامه ای بسوی ایشان نوشت و ایشان را از عذاب الهی ترسانید و از عقوبات دنیا و عقبی بر حذر فرمود و وعده فرمود ایشان را به عفو و امیدوار مغفرت حق تعالی گردایند ایشان را، و آیات اول سوره براءه را نوشت که بر ایشان بخوانند، پس عرض کرد بر جمیع اصحاب خود که آن نامه را ببرند و بر ایشان بخوانند و همگی تثقال ورزیدند و امتناع از آن نمودند پس ابو بکر را طلبید که او را بفرستد، در آن حال جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! ادا نمی کند از جانب تو رسالت تو را مگر مردی که از تو باشد.

پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: خبر داد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )؟حق تعالی چنین وحی فرستاده و مرا با نامه و رسالت خود بسوی اهل مکه فرستاد و اهل مکه حال ایشان

____________________

1-مجمع البیان 5/4؛ تفسیر طبری 6/306.

2-معانی الاخبار 298؛ تفسیر فرات کوفی 159 و 160؛ تفسییر قمی 1/282؛ تفسیر الدر المنثور 3/211؛ شواهد التنزیل 1/304.

3-مصباح المتجهد 613؛ اقبال الاعمال 2/36.

۴۶۹

معلوم بود بر عداوت من، و اگر می توانستند هر عضو مرا بر سر کوهی می گذاشتند و راضی بودند در کشتن من جان و اهل و فرزندان و مال خود را صرف نمایند، پس رسالت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را به ایشان رساندم و نامه حضرت را به ایشان خواندم و هر یک مرا ملاقات می کردند با تهدید و وعید و اظهار عدوات و دشمنی می کردند و از صورت مردان و زنان ایشان آثار حقد و کینه من ظاهر می شد، و من هیچ پروا نکردم از اینها تا آنکه فرموده حضرت را بعمل آوردم و رسالت حضرت را به همه ایشان رسانیدم(1) .

و طبری که از مورخان مشهور عامه است در حوادث سال ششم هجرت ذکر کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در عمره حدیبیه خواست که عمر را بسوی مکه بفرستد که رسالت آن حضرت را به اهل مکه برساند، عمر از اهل مکه ترسید و از فرموده آن حضرت ابا نمود و عذر خواست که: من از اهل مکه می ترسم؛ پس در سال نهم هجرت بعد از فتح مکه حضرت، عمر را طلبید که رسالت آن حضرت را به اشراف قریش در مکه برساند، عمر گفت: یا رسول الله! من از قریش بر خود می ترسم(2) .

عمر که هیچکس از قریش را نکشته بود در باطن همیشه با ایشان موافق بود، ترسید و رسالت آن حضرت را نرسانید، و حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) که هیچکس در مکه نبود که ضربتی از امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) بر جگر او نخورده باشد پروا نکرد و تنها رفت در میان صد هزار مشرک و پیمان و امان ایشان را بر هم زد و دین آئین ایشان را باطل کرد، بنگر تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

و ایضا سید ابن طاووس به سند معتبر از امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون حضرت رسالت پناه (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ابو بکر را با آیات اول سوره براءه بسوی اهل مکه فرستاد جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! حق تعالی تو را امر می کند که ابو بکر

____________________

1-اقبال الاعمال 2/37.

2-تاریخ طبری 2/121 بدون ذکر عبارت سال نهم هجری، و طبری فتح مکه را در حوادث سال هشتم ذکر نموده است. و درباره ترسیدن عمر رجوع شود به مجمع البیان 5/116 و اقبال الاعمال 2/38 به نقل از طبری و مغازی 2/600.

۴۷۰

را نفرستی و علی بن ابی طالب را بفرستی زیرا که رسالت تو را بغیر از او کسی ادا نمی تواند نمود، پس امر کرد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را که ملحق شد به ابو بکر و نامه را از او گرفت و گفت: برگرد بسوی پیغمبر.

ابو بکر گفت: آیا در شأن من چیزی نازل شد؟

حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تو را خبر خواهد داد به آنچه نازل شد.

چون ابو بکر به خدمت حضرت برگشت گفت: یا رسول الله! گمان کردی که من این رسالت را از جانب تو نمی توانم رسانید؟

حضرت فرمود: خدا نخواست بغیر از علی بن ابی طالب کسی این رسالت را برساند. چون ابی بکر در این باب بسیار سخن گفت، حضرت فرمود: چگونه تو می توانستی این رسالت را از جانب من به اهل مکه برسانی و حال آنکه تو رفیق من بودی در غار - و جزع تو را مشاهده کردم با وجود پنهان بودن از کفار -؟

پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) به مکه رفت و در عرفات حاضر شد و از عرفات بسوی مشعر الحرام آمد و از آنجا به منی آمد و هدی خود را قربانی کرد و سر تراشید و بر کوه بلندی که معروف است به شعب بالا رفت و سه مرتبه ندا کرد مردم را که: بشنوید ای گروه مرمان! منم فرستاده رسول خدا، پس آیات اول سوره براءه را بر ایشان خواند مکرر و شمشیر خود را برهنه کرده به جولان در آورده بود و ندای برائت و بیزاری که بوی خون از او می آمد در میان مردم در می داد، پس مردم گفتند: کیست که چنین ندائی در چنین مجمعی با تن تنها می کند و پروا نمی کند؟ دیگران گفتند که: علی بن ابی طالب است، هر که او را می شناخت گفت: این پسر عم محمد است و بغیر از عشیره محمد کسی چنین جرأتی نمی کند. پس در تمام سه روز ایام تشریق در بامداد و پسین این ندا را به آواز بلند در میان مردم می کرد، پس مشرکان ندا کردند آن حضرت را که: به پسر عمت بگو که نیست از برای او نزد ما مگر ضربت شمشیر و طعنه نیزه.

پس امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) به نزد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برگشت و به تأنی تشرف می آورد، و وحی مدتی در این باب بر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل نشده بود و حضرت در امر

۴۷۱

علی بسیار غمگین بود تا آنکه آثار اندوه از روی مبارک آن حضرت ظاهر شد و از بسیاری اندوه به نزد زنان خود نمی رفت، پس مردم را گمان شد که شاید حق تعالی خبر فوت خودش را به او رسانیده باشد یا مرضی آن حضرت را عارض شده باشد که مردم بر آن اطلاع نداشته باشند، پس صحابه ابوذر را گفتند: ما منزلت تو را نزد حضرت رسول می دانیم و آثار اندوه بسیار در آن حضرت مشاهده می کنیم و سبب آن را نمی دانیم، می خواهیم که سبب آن را از آن حضرت سؤال نمائی.

پس ابوذر به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و از سبب آن حال سؤال نمود و گفت که: صحابه به گمان می کنند که خبر وفات شما به شما رسیده است، یا آنکه خبر بدی برای این امت جبرئیل آورده است، یا آنکه مرضی و شدتی شما را عارض شده است.

حضرت فرمود: خبر وفات من به من نرسیده است و می دانم که مرا می باید مرد و از مردن پروا ندارم و در امت خود بغیر نیکی چیزی نمی یابم و در خود مرضی هم نمی یابم ولیکن شدت اندوه من برای علی بن ابی طالب است که وحی در باب او به من نرسیده و نمی دانم چه بر سر او آمده است، و بدرستی که حق تعالی در باب علی نه خصلت به من داده است: سه خصلت از برای دنیای من، و سه خصلت برای آخرت من، و دو خصلت که از آنها ایمنم، و یک خصلت که از آن ترسانم. اما سه خصلت دنیا: پس پوشاننده عورت من است بعد از من، وقایم به امر اهل من است، و وصی من است در امت من؛ و اما سه خصلت آخرت: پس چون در روز قیامت لوای حمد را به من دهنده من به او تسلیم نمایم که از او برای من بردارد، و اعتماد کنم بر او در مقام شفاعت، و یاری کند مرا در برداشتن کلیدهای بهشت؛ و اما دو خصلت که ایمنم از آنها: پس بعد از من گمراه نشود، و کافر نگردد؛ و اما آنچه بر او می ترسم: پس مکر قریش است بر او بعد از من(1) .

و عادت آن حضرت چنان بود که چون از نماز صبح فارغ می شد رو به قبله می داشت

____________________

1-در مصدر چنین ذکر شده است: (سه خصلت از برای دنیای من، و دو خصلت از برای آخرت من، و دو خصلت که از آنها ایمنم، و دو خصلت که از آن ترسانم و نیز ذکر نشده است که چیستند این خصلتها، و آنچه در اینجا ذکر شده است مطابق آنچه در امالی شیخ طوسی 209 و مناقب ابن شهر آشوب 3/303 می باشد

۴۷۲

و مشغول تعقیب نماز بود تا آفتاب طاللع می شد و ذکر حق تعالی می کرد، و حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) در عقب حضرت رو می گردانید بسوی مردم و صحابه از آن حضرت مأذون می شدند و پی کارهای خود می رفتند و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آن حضرت را برای این کار تعیین فرمود بود، و چون حضرت امیر (عليه‌السلام ) را به مکه فرستاد کسی را برای این امر تعیین نفرمود و خود بعد از نماز روی مبارک خود را بسوی مردم می گردانید و صحابه از آن حضرت مرخص می شدند برای حوائج خود و می رفتند، پس روزی ابوذر برخاست و گفت: یا رسول الله! مرا رخصت فرما که پی حاجتی بروم. چون از حضرت مرخص شد از مدینه بیرون رفت و به استقبال حضرت امیر (عليه‌السلام ) روانه شد، چون پاره ای راه رفت به حضرت امیر (عليه‌السلام ) رسید که بر ناقه خود سوار بود و به جانب مدینه می آمد پس حضرت را در بر گرفت و روی انورش را بوسید و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد به تأنی بیا تا من به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بشتابم و بشارت قدوم بهجت لزوم تو را به حضرت برسانم که برای تو بسیار غمگین است.

حضرت فرمود: چنین باشد.

پس ابوذر به سرعت تمام روانه شد و خود را به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسانید و گفت: بشارت باد تو را یا رسول الله.

حضرت فرمود: چه بشارت داری ای ابوذر؟

گفت: علی بن گفت: علی بن ابی طالب به سلامت آمد.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: به عوض این بشارت، بهشت از برای توست.

پس حضرت سوار شدند و صحابه در خدمت آن حضرت سوار شدند و از مدینه بیرون رفتند، و چون حضرت امیر (عليه‌السلام ) نظرش بر خورشید جمال حضرت رسالت پناه افتاد از ناقه به زیر آمد و رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نیز از ناقه به زیر آمد و دست در گردن امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) در آورد و روی مبارکش را بر دوش حضرت امیر گذاشت و از شادی ملاقات وافر المسرات او بسیار گریست و حضرت امیر نیز بسیار گریست، پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: پدر و مادرم فدای تو باد چه کردی بگو که وحی در باب تو دیر به من رسید، و چون

۴۷۳

حضرت امیر آنچه بعمل آورده بود همه همه را بیان کرد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: خدا داناتر بود به تو از من مرا امر کرد که تو را بفرستم برای این کار(1) .

و سید گفته است که: ابن اشناس بزاز در کتاب خود از طریق اهل خلاف روایت کرده است که: چون حضرت امیر (عليه‌السلام ) آیات براءه را به مکه برد خراش برادر عمرو بن عبدود که حضرت امیر در روز خندق او را به قتل رسانیده بود و شعبه برادر دیگر او به حضرت رسیدند در وقتی که آیات را در میان ایشان ندا می کرد، پس خراش به حضرت گفت: توئی که چهار ماه ما را مهلت می دهی؟ ما بیزاریم از تو و پسر عم تو و از برای شما نسیت نزد ما مگر طعنه نیزه و ضربت شمشیر، و شعبه نیز چنین گفت و گفت: اگر می خواهی حالا به تو ابتدا می کنیم و تو را می کشیم. حضرت فرمود: اگر می خواهید بیائید و ضربت مرا بار دیگر ببینید(2) .

و در روایت دیگر در همان کتاب روایت کرده است که حضرت این نداها در میان ایشان در داد که: بعد از این داخل مکه نشود مشرکی، و طواف کعبه نکند عریانی، و داخل بهشتت نمی شود مگر نفس مسلمانی، و هر که میان او و رسول خدا عهدی بوده باشد پس عهد او تا مدت اوست و دیگری عهدی و امانی نیست شرک آورنده را(3) .

و در حدیث دیگر روایت کرده است که: عادت عرب در جاهلیت چنان بود که عراین در دور کعبه طواف می کردند و می گفتند: نمی خواهیم در هنگام طواف جامه حرام و جامه ای که در آن گناه کرده ایم با ما باشد و طواف می کنیم به نحوی که از مادر متولد شده ایم(4) .

مؤلف گوید: بر هر عاقلی ظاهر است حکمت نصب کردن ابو بکر برای تبلیغ سوره براءه و عزل نمود او و دادن به امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) که بغیر از آن نبود که بر مردم ظاهر شود

____________________

1-اقبال الاعمال 2/38 - 41.

2-اقبال الاعمال 2/41 و در آن بجای عمرو بن عبدود، عمرو بن عبد الله ذکر شده است.

3-اقبال الاعمال 2/41.

4-اقبال الاعمال 2/41.

۴۷۴

هر گاه ابو بکر قابل تبلیغ رسالت چند آیه نباشد چگونه قابل ریاست عامه دین و دنیای جمیع امت خواهد بود؟ زیرا که خالی از دو صورت نیست:

اول آنکه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برای خود او را اختیار کرده بود، و این شق با وجود آنکه ظاهر است که باطل است و کاری را بی وحی حق تعالی نمی کرد خصوصا این قسم امور عظیمه را، باز مطلب ثابت می شود و معلوم می شود که نصب او موافق مصلحت واقع نبوده است.

دوم آنکه حضرت به امر الهی کرده باشد، و این حق است و حق تعالی را پشیمانی و ااختلافی در رأی نمی باشد، پس معلوم است که نصب و عزل پیش از ایقاع مأمور به برای مصلحتی بوده است، و در این مقام مصلحت دیگر بغیر این متصور نیست چنانکه احادیث صحیحه صریحه بر این ناطق است، و اکثر احادیث این باب در ابواب فضائل حضرت امیر (عليه‌السلام ) مذکور خواهد شد در باب جداگانه ای انشاء الله تعالی.

۴۷۵

باب چهل و هفتم در بیان قصه مباهله است

۴۷۶
۴۷۷

بدان که قصه مباهله از جمله قصص متواتر است و خاصه و عامه در جمیع کتب تفاسیر و تواریخ و احادیث روایت کرده اند با اندک اختلافی و در خصوصیات آن.

شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: جمعی از اشراف نصارای نجران به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و سرکرده ایشان سه نفر بودند: یکی عاقب که امیر و صاحب رأی ایشان بود، دیگری عبد المسیح که در جمیع مشکلات به او پناه می بردند، سوم ابو حارثه که عالم و پیشوای ایشان بود و پادشاهان روم برای او کلیساها ساخته بودند و هدایا و تحفه ها برای او می فرستادند به سبب وفور علم او نزد ایشان.

پس چون ایشان متوجه خدمت حضرت شدند ابو حارثه بر استری سوار شد و کرز بن علقمه برادر او در پهلوی او می راند ناگاه استر ابو حارثه از سر در آمد پس کرز ناسزائی به حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گفت، ابو حارثه گفت: بر تو باد آنچه گفتی، گفت: چرا ای برادر؟ ابو حارثه گفت: بخدا سوگند این همان پیغمبر است که ما انتظار او می کشیدیم. کرز گفت: پس چرا متابعت او نمی کنی؟ گفت: مگر نمی دانی که این گره نصاری چه کرده اند با ما؟ ما را بزرگ کردند و صاحب مال کردند و گرامی داشتند و راضی نمی شوند به متابعت او، و اگر ما متابعت او کنیم اینها همه را از ما باز می گیرند. پس کرز این سخن در دلش جا کرد تا آنکه به خدمت آن حضرت رسید و مسلمان شد.

و ایشان در وقت نماز عصر وارد مدینه شدند با جامه های دیبا و حله های زیبا که هیچیک از گروه عرب با این زینت نیامده بودند، و چون به خدمت حضرت رسیدند سلام کردند، حضرت جواب سلام ایشان نفرمود و با ایشان سخن نگفت، پس رفتند به نزد عثمان و عبد الرحمن بن عوف که با ایشان آشنائی داشتند و گفتند: پیغمبر شما نامه ای به ما

۴۷۸

نوشت و ما اجابت او نمودیم و آمدیم و اکنون جواب سلام ما نمی گوید و با ما به سخن نمی آید.

ایشان آنها را به خدمت حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) آوردند و در آن باب با علی (عليه‌السلام ) مصلحت کردند، حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: این جامه های حریر و انگشترهای طلا را از خود دور کنید و به خدمت آن جناب روید؛ چون چنین کردند و به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رفتند و سلام کردند، حضرت جواب سلام ایشان گفت و فرمود: بحق آن خداوندی که مرا به راستی فرستاده است که در مرتبه اول که به نزد من آمدید شیطان با شما همراه بود و من برای این جواب سلام ایشان نگفتم، پس در تمام آن روز از حضرت سؤالها کردند و با حضرت مناظره نمودند؛ پس عالم ایشان گفت: یا محمد! چه می گوئی در باب مسیح؟

حضرت فرمود: او بنده و رسول خداست.

گفتند: هرگز دیده ای که فرزندی بی پدر بهم رسد؟

پس این آیه نازل شد( إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ اللَّـهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَ‌ابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ) (1) بدرستی که مثل عیسی نزد خدا مثل آدم است که خدا خلق کرد او را از خاک پس گفت مرا او را: باش، پس بهم رسید.

و چون مناظره به طول انجامید و ایشان لجاجت در خصومت می کردند حق تعالی فرستاد که( فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّـهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ) (2) یعنی: پس هر که مجادله کند با تو در امر عیسی بعد از آنچه آمده است بسوی تو از علم و بینه و برهان، پس بگو - ای محمد: - بیائید بخوانیم پسران خود را و پسران شما را و زنان خود را و زنان شما را و جانهای خود را و جانهای شما را - یعنی آنها را که بمنزله جان مایند

____________________

1-سوره آل عمران: 59.

2-سوره آل عمران: 61.

۴۷۹

و آنها که بمنزله جان شمایند - پس تضرع کنیم و دعا کنیم پس بگردانیم لعنت خدا را بر هر که دروغ گوید از ما و از شما، و چون این آیه نازل شد قرار دادند که یک روز دیگر مباهله کنند و نصاری به جاهای خود برگشتند، پس ابو حارثه به اصحاب خود گفت: فردا نظر کنید اگر محمد با فرزندان و اهل بیت خود می آید پس بترسید از مباهله او و اگر با اصحاب و اتباع خود می آید از مباهله او پروا مکنید.

پس بامداد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به خانه امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) آمد و دست حضرت امام حسن را گرفت و امام حسین را در بر گرفت و حضرت امیر در پیش روی آن حضرت روان شد و حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) در عقب آن حضرت، و از مدینه بیرون آمدند، چون ایشان پیدا شدند ابو حارثه پرسید: اینها کیستند که با او همراهند؟ گفتند: آن که پیش می آید پسر عم اوست و شوهر دختر او و محبوبترین خلق است نزد او، و آن دو طفل دو فرزندان اویند از دختر او، و آن زن دختر اوست فاطمه که عزیزترین خلق است نزد او.

پس حضرت آمد و به دو زانو نشست برای مباهله.

ابو حارثه گفت: بخدا سوگند چنان نشسته است که پیغمبران می نشستند برای مباهله. و برگشت و جرأت نکرد بر مباهله، سید گفت: به کجا می روی؟ گفت: اگر بر حق نمی بود چنین جرأت نمی کرد بر مباهله و اگر با ما مباهله کند، پیش از آنکه سال بر ما بگردد یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند.

به روایت دیگر گفت: من روهائی می بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جای خود بکند هر آینه خواهد کند، پس مباهله مکنید که هلاک می شوید و یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند(1) .

پس ابو حارثه به خدمت حضرت آمد و گفت: ای ابو القاسم! درگذر از مباهله ما و با ما مصالحه کن بر چیزی که قدرت بر ادای آن داشته باشیم؛ پس حضرت با ایشان مصالحه نمود که هر سال دو هزار حله بدهند که قیمت هر حله چهل درهم باشد، و بر آنکه اگر

____________________

1-مجمع البیان 1/452؛ تفسیر بیضاوی 1/261؛ تفسیر الوسیط 1/444.

۴۸۰