حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 54575
دانلود: 2651


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54575 / دانلود: 2651
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

و از مسکه نرم تر، و آب آن از چشمه تنسیم است، و اگر کلاغی پرواز نماید در وقتی که جوجه باشد و پیر شود در پرواز هنوز بر سر آن درخت نرسد از بلندی آن، و هیچ منزلی از خانه های بهشت نیست مگر آنکه سایه سر آن شاخی از شاخهای آن درخت است.

پس چون همگی خواندند اوصاف رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را که حق تعالی به حضرت مسیح (عليه‌السلام ) فرستاده بود و نعت آن حضرت را و پادشاهی امت آن حضرت را و ذکر ذریت آن حضرت و اهل بیت او را، سید و عاقب ملزم شدند و سخن منقطع شد.

راوی گفت: چون حارثه غالب آمد بر سید و عاقب به سبب کتاب جامعه و آنچه در کتابهای پیغمبران دیدند و آنچه در خاطر داشتند از تحریف آن کتابهای ایشان را دست نداد و نتوانستند تأویلی کنند که مردمان را بفریبند، پس دست از نزاع برداشتند و دانستند که غلط مرده اند راه حق را و خطا کردند در تدبیر خود. پس سید عاقب به معبد خود برگشتند با نهایت تأسف و پشیمانی که تدبیری در امر خود بیندیشند، پس نصارای نجران همگی به نزد ایشان آمدند و گفتند: رأی شما به چه قرار گرفت و دین را به چه قرار دادید؟ ایشان گفتند: ما زا دین خود برنگشتیم، شما نیز بر دین خود باشید تا ظاهر شود حقیت دین محمد، وما الحال روانه می شویم بسوی پیغمبر قریش نظر کنیم که چه آورده است و ما را به چه چیز می خواند.

راوی گوید: چون سید و عاقب تهیه کردند که متوجه خدمت حضرت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شوند بسوی مدینه مشرفه، با ایشان روانه شدند چهارده سوار از نصارای نجران که از بزرگان ایشان بودند در عقل و فضل و هفتاد نفر از بزرگان بنی حارث بن کعب و سادات ایشان نیز روانه شدند.

راوی گوید: قیس بن حصین و یزید بن عبد مدان که در شهرهای حضر موت بودند از علمای ایشان به نجران آمدند و با ایشان روانه شدند، پس ایشان بر شتران سوار شدند و اسبان خود را کتل کردند و متوجه مدینه مشرفه شدند، و چون دیر کشید خبر اصحاب حضرت که به جانب نجران رفته بودند حضرت رسالت پناه (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خالد بن ولید را با لشکری به جانب ایشان فرستاد تامعلوم کند که ایشان در چه کارند، پس در راه ایشان را

۵۲۱

ملاقات کردند و ایشان گفتند: ما به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدهایم بواسطه تحقیق مذبه.

و چون به حوالی مدینه رسیدند سید عاقب خواستند که زینت و شوکت خود را با گروهی که با ایشان همراه بودند در نظر مسلمانان و اهل مدینه به جولان در آورند لهذا بر سر راه قوم خود آمدند و گفتند: اگر به زیر آیید از مرکبها و چرکینهای خود را رفع کنید و جامه های سفر را بکنید و آبی بر خود ریزید، بهتر است. پس آن قوم به زیر آمدند و خود را پاکیزه ساختند و جامه های نفیس یمنی ابریشمینه پوشیدند و خود را به مشک معطر ساختند و بر اسبان خود سوار شدند و نیزه ها را بر سر اسبان راست کردند و با تربیت و تهیه نیکو روانه شدند، و ایشان از همه عرب خوشروتر و تنومندتر بودند.

چون اهل مدینه ایشان را دیدند گفتند: ما هرگز گروهی از ایشان نیکوتر ندیده ایم، پس به آن حالت آمدند تا به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسیدند و آن حضرت در مسجد تشریف داشتند، و بعد از ادراک شرف خدمت آن حضرت چون وقت نماز ایشان شده بود رو به جانب مشرق کردند و مشغول نماز شدند، اصحاب حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خواستند که ایشان را منع کنند از نماز، حضرت اصحاب را منع کرد و فرمود که: ایشان را به حال خود بگذارید؛ پس حضرت و اصحاب او ایشان را سه روز به حال خود گذاشتند و حضرت دعوت ایشان به اسلام نفرمود و ایشان نیز از حضرت سؤال نکردند و ایشان را سه روز مهلت داد تا نظر کنند بسوی سیرت و طریقت و اوصاف و اطوار آن حضرت که در کتب یافته بودند.

بعد از سه روز حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ایشان را به اسلام دعوت فرمود، ایشان گفتند: یا ابوالقاسم! هر صفت از اوصاف پیغمبری که مبعوث خواهد شد بعد از حضرت عیسی (عليه‌السلام ) که در کتابهای الهی عز و جل دیده ایم همه را در تو یافتیم که هست مگر یک صفت که آن بزرگترین صفات است و دلالتش بر حقیت از همه بیشتر است و آن را در تو نمی یابیم.

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: آن چه صفت است؟

ایشان گفتند: ما در انجیل دیده ایم که پیغمبری بعد از مسیح (عليه‌السلام ) می آید تصدیق او

۵۲۲

می نماید و به او اعتقاد دارد و تو او را ناسزا و دوغگو می دانی و گمان می کنی که او بنده است.

راوی گوید که: منازعت و خصومت ایشان با حضرت نبود الا درباره عیسی (عليه‌السلام ).

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: نه چنین است که می گوئید بلکه من تصدیق او می کنم واعتقاد به او دارم و گواهی می دهم که او پیغمبر مبعوث است از جانب حق تعالی، و می گویم بنده خدای عالمیان است و او مالک نیست نه نفع و نه ضرر خود را، و نه موت و نه حیات خود را، و نه مبعوث شدن بعد از وفات خود را، بلکه همه اینها از حق تعالی است.

گفتند: آیا بندگان می توانند کرد آنچه او می کرد؟ آیا هیچ پیغمبری آورد آنچه او آورد از قدرت کامله خود؟ آیا او مرده را زنده نمی کرد، و کور مادر زاد و پیس را شفا نمی بخشید، و خبر نمی داد به آنچه در خاطر مردم بود و به آنچه در خانه خود ذخیره می نمودند؟ آیا اینها را بغیر از حق تعالی کسی قدرت دارد یا کسی که پسر خدا بوده باشد؟ و هرزه بسیار گفتند از غلور در عیسی (عليه‌السلام ) که جق تعالی منزه است از گفته های ایشان به اعلای مراتب تنزیه.

پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: آنچه گفتید که برادر من عیسی مرده زنده می کرد و کور و پیس شفا می داد و خبر می داد قوم خود را به آنچه در خاطر ایشان بود و به آنچه در خانه های خود ذخیره می نمودند واقع است ولیکن همه را به اذن حق تعالی می کرد و او بنده خداست و عیسی را زا بندگی خدا عار نیست، و بدرستی که عیسی گوشت و خون و مو و رگ و پی داشت و طعام می خودر و آب می آشامید و به بیت الخلا می رفت، و اینها صفات مخلوق است؛ و پروردگار او خداوندی است یگانه و حقی است یگانه که مانند او چیزی نیست و او را مثلی نیست.

گفتند: بنما به ما مثل او کسی را که بی پدر خلق شده باشد.

فرمود: حضرت آدم ع، خلقت او از حضرت عیسی (عليه‌السلام ) عجیب تر است که بی پدر و مادر مخلوق است و هیچ آفرینشی نزد حق تعالی آسانتر یا دشوارتر از دیگران نیست، یا

۵۲۳

قدرت او در این مرتبه است که هر چه ایجاد فرماید، هیمن که می گوید او را باش آن موجود می شود، پس حضرت این آیه را بر ایشان خواند که ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون یعنی: بدرستی که مثل داستان عیسی نزد حق سبحانه و تعالی مانندد داستان آدم است که حق تعالی او را از خاک ایجاد کرد پس گفت او را که: باش، پس موجود شد.

گفتند: در امر عیسی اعتقاد داریم، هستیم و برنمی گردیم و به گفته تو اقرار نمی کنیم در حق او، پس بیابا تو مباهله کنیم که هر یک از شما و ما که بر حق باشیم آن دیگر که درغگو است به لعنت الهی گرفتار شود که مباهله و نفرین کردن سبب عذاب عاجل می گردد و حق بزودی ظاهر می شود، پس حق تعالی آیه مباهله را به حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرستاد که مضمونش این است: پس اگر با تو مجادله نمایند یا محمد بعد از آنکه آمد بسوی تو آنچه حق است پس بگو که بیائید بخوانیم ما پسران خود را و شما پسران خود را و ما زنان خود را و شما زنان خود را و ما کسانی را که بمنزله جان ما باشند و شما کسانی را که بمنزله جان شما بوده باشند، پس نفرین کنیم و بگردانیم لعنت خدا را بر دروغگواین از ما و شما.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آیه را بر ایشان خواند و فرمود: حق امر فرمود التماس شما را در امر مباهله بجای آوردم، اگر شما بر سر آن بوده باشید و به گفته خود عمل نمائید.

ایشان گفتند: این علامتی است میان ما و شما، فردا می آئیم و با شما مباهله می کنبم.

پس برخاستند سید و عاقب و اصحاب ایشان، و چون دور شدند - و ایشان در سنگستان حوالی مدینه فرود آمده بودند - بعضی از ایشان با بعض دیگر گفتند: محمد آورد چیزی که امر شما و امر او ظاهر شود، پس ملاحضه نمائید که با چه کس از مردمان خود با شما مباهله خواهد کرد، آیا جمیع اصحاب خود را خواهد آورد، یا اصحاب تجمیل از مردمان خود را خواهد آورد، یا درویشان با خشوع که برگزیدگان دینند خواهد آورد که این جماعت همیشه اندک می باشند، پس اگر با کثرت بیاید یا اهل دنیا یا با صاحبان

۵۲۴

تجمیل دنیا بیاید، پس به عنوان مباهات آمده است چنانکه پادشاهان می کنند، پس بدانید که شما غالب خواهید بود نه او؛ و اگر جمع قلیل صالح خاشع را بیاورد، این طریق پیغمبران و برگزیده های ایشان است، پس در این صورت زنهار که اقدام بر مباهله منمائید که این علامتی است میان شما و او، پس ببینید که چه می کند، بدرستی که عذر خود را تمام کرده است آن که بیم می کند.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود میان دو درخت را رفتند، پس چون روز دیگر شد فرمود عبائی سیاه تنگ آوردند و بر بالای آن درخت انداختند، چون عاقب و سید دیدند که حضرت بیرون آمده است ایشان نیز دو پسر خود را که یکی صبغة المحسن و دیگری عبد المنعم و از زنان خود ساره و مریم را بیرون آوردند، و نصارای نجران و سواران بنی حارث بن کعب نیر بیرون آمدند در بهترین هیئتی، و اهل مدینه از مهاجر و انصار و غیر ایشان بیرون آمدند با علمها و لواها و بهترین زینتها، که ببینند که کار به کجا می انجامد، و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حجره مبارکش تشریف داشتند تا روز بلند شد، پس از حجره بیرون آمدند و دست علی (عليه‌السلام ) را گرفته بودند و حضرت امام حسن و امام حسین (صلوات الله علیهاما) را در پیش روی خود روان ساختند و حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) را در عقب خود و آمدند تا به نزدیک آن دو درخت، پس به همان عنوانی که از خانه بیرون آمدن بودند در زیر آن عبا ایستادند و حضرت شخصی را به نزد سید و عاقب فرستاد که: بیائید به مباهله که ما را به آن می خواندید.

ایشان آمدند و گفتند که: با کی با ما مباهله می کنی یا اباالقاسم؟

حضرت فرمود: با بهترین اهل زمنی و گرامی ترین ایشان نزد حق تعالی، با این جماعت؛ و اشاره به حضرت اهل بیت کرد و علی و فاطمه و حسن و حسین (صلوات الله علیهم).

پس سید و عاقب گفتند که: چرا با بزرگان اهل شأن که ایمان به تو آورده اند بیرون نیامده ای و همین با تو این جوان است و زنی و دو کودک؟آیا با این جماعت با ما مباهله می نمائی؟

۵۲۵

حضرت فرمود: بلی، من الحال شما را خبر دادم که به این مأمور شده ام از جانب حق تعالی که با این جماعت با شما مباهله کنم بحق آن خداوندی که مرا به راستی به خلق فرستاده است.

پس رنگهای ایشان زرد شد و برگشتند و به نزد اصحاب خود آمدند، چون اصحاب ایشان را دیدندگفتند: چه واقع شد؟ ایشان خودداری کردند و گفتند: خواهیم گفت؛ پس جوانی که از خوبان علمای ایشان بود گفت: وای بر شما زنهار که مباهله مکنید و به خاطر آورید آنچه خواندید در جامعه از اوصاف محمد و در او مشاهده کردید آن اوصاف را، و بخدا سوگند که چنانکه می باید دانست می دانید که صادق است و هنوز پر نگذاشته است که اصحاب شما مسخ شدند به صورت میمون و خوک، از خدا بترسید. چون دانستند که خیرخواهی ایشان می کند در این گفتگو ساکت شدند.

راوی گفت: منذر بن علقمه که برادر ابو حارثه عالم بزرگ ایشان بود و از جمله علما و دانااین بود نزع ایشان و اعتقاد تمام به او داشتند و از نجران به جائی رفته بود و در وقت نزاع ایشان در نجران حاضر نبود و در وقتی رسید که ایشان مجتمع شده بودند که به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روند، پس با ایشان بیرون آمد، در این وقت چون دید که رأیهای ایشان مختلف شده است دست سید و عاقب را گرفت و رو به اصحاب خود کرد و گفت: بگذارید که من ساعتی با ایشان خلوت کنم؛ پس سید و عاقب را به کناری برد و رو به ایشان کرد و گفت: ناصح دروغ نمی گوید با اهل خود و من شما را مشفق و مهربان می دانم پس اگر عاقبت خود را نظر کنید نجات می یابید و اگر نه هلاک خواهید شد و عالمی را هلاک خواهید کرد.

گفتند: ما تو را نیک خواه خود می دانیم و از شر تو ایمنیم، بگو هر چه می دانی.

او گفت: آیا می دانید که هر قوم که با پیغمبری مباهله نمودند در یک چشک زدن هلاک شدند و شما و هر که ربطی دارد به کتابهای الهی همه می دانید که محمد ابوالقاسم همان پیغمبری است که همه پیغمبران بشارت داده اند به او و ظاهر ساخته اند اوصاف او و اوصاف اهل بیت او را امنای ما؛ و نصیحت دیگر که شما را به آن تخویف می نمایم آن

۵۲۶

است که چشم باز کنید و ببینید آنچه ظاهر شده است.

گفتند: چه چیز است؟

گفت: نظر کنید به آفتاب که چگونگی متغیر شده است و درختان که همه سر به زیر آورده اند و مرغان که همه رو بر زمین گذاشته اند و بالها بر زمین گسترده اند و آنچه در چینه دان آنها گداخته است از ترس عذاب الهی با آنکه هیچ گناه بر ایشان نیست و اینها نیست مگر برای آنچه مشاهده می کنند از آثار عذاب خداوندی قهار، و ایضا نظر کنید به لرزیدن و طپیدن کوه ها و دودی که فرو گرفته است عالم را و پاره های ابر سیاه با آنکه فصل تابستان است و وقت پیدا شدن ابر نیست، و باز نظر کنید بسوی محمد و اهل بیت او که چگونه دست به دعا برداشته و منتظر این اند که شما قبول کنید نفرین را، پس بدانید که اگر یک کلمه لعنت بر زبان رانید همه هلاک خواهیم شد و بسوی اهل و مال خود برنخواهیم گشت.

چون سید و عاقب نظر کردند و آثار را مشاهده کردند دانستند به یقین که آن حضرت بر حق است و از جانب حق سبحانه و تعالی است، پس پاهای ایشان به لرزه در آمد و نزدیک بود که عقل ایشان مختل شود و دانستند که البته عذاب بر ایشان نازل خواهد شد اگر مباهله نمایند.

پس چون منذر بن علقمه دید که ایشان خایف شدند به ایشان گفت که: اگر مسلمان شوید در دنیا و عقبی سالم خواهیم ماند، و اگر دنیا خواهید و نتوانید دست برداشتن از اعتباراتی که نزد قوم خود دارید من در آن باب با شما مضایقه ندارم و لیکن خوب نکردید که با محمد طلب مباهله کردید و این را علامتی ساختید میان خود و او، و از شهر خود بیرون آمدید به اختیار خود و این از عدم عقل شما بود و محمد قبول کرد و مقصود شما را فی الحال، و پیغمبران هر گاه چیزی را ظاهر ساختند تا تمام نکنند از آن برنمی گردند، پس اگر اراده دارید که از این مباهله برگردید و خود را از عذاب نجات بخشید پس زنهار بزودی برگردید و با محمد صلح نمائید و او را راضی کنید و تأخیر مکنید که معامله شما به معامله قوم یونس می ماند که چون آثار عذاب ظاهر شد توبه کردند.

۵۲۷

سید و عاقب گفتند: پس تو برو نزد محمد و هر چه به او قرار دهی ما به آن راضی ایم و لیکن پسر عمش علی را واسطه ساز و از او التماس کن که این عهد و پیمان را درست کند که محمد خاطر او را می خواهد و از گفته او بیرون نمی رود و زود بیا که خاطر ما قرار گیرد. پس منذر روانه شد به نزد رسول خدا (7غ الله علیه و آله و سلم) و گفت: السلام علیک یا رسول الله گواهی می دهم که غیر از خداوند عالمیان خدائی نیست و تو و عیسی هر دو بنده خدائید و فرستاده اوئید بسوی خلق؛ و مسلمان شد و رسالت ایشان را رسانید، پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) را فرستاده بود بواسطه مصبالحه، پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای تو باد، با ایشان به چه عنوان صلح کنم؟

حضرت فرمود که: هر چه رأی تو اقتضا نماید یا اباالحسن، و چنان کن که کرده تو کرده من است.

پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) با ایشان صلح نمود که دو هزار(1) جامه نفیس هر سال بدهند و هزار مثقال طلا بدهند، نصف آن را در محرم و نصف آن را در ماه رجب، پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) هر دو را به خواری و زاری به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورد و خبر داد حضرت را به آن صلح که کردند و اقرار کردند نزد آن حضرت به مذلت و خواری، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: قبول کردم اما اگر با من مباهله می نمودید و با اینها که در زیر عبا بودند هر آینه حق سبحانه و تعالی این وادی را بر شما آتش می کرد و به کمتر از یک چشم زدن آن آتش را می کشانید بسوی آن جماعت که شما در عقب خود گذاشته اید از اهل ملت خود و همه را به آن آتش می سوخت.

پس چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با اهل بیت مراجعت نمود بسوی مسجد خود، جبرئیل نازل شد و گفت: حق تعالی سلامت می رساند و می گوید تو را که: بنده ام موسی (عليه‌السلام ) به هارون و فرزندان هارون مباهله نمود با دشمن خود قارون پس حق تعالی قارون را با اهل

____________________

1-در مصدر یکهزار ذکر شده است.

۵۲۸

و مالش به زمین فرو برد با کسانی که اعانت او می کردند و به بزرگواری و حشمت خود قسم می خورم ای احمد که اگر تو به خود و اهل تو مباهله می نمودید با اهل زمین و جمیع خلایق هر آینه آسمان پاره پاره و کوهها ریزه ریزه می شدند و زمین فرو می رفت و قرار نمی گرفت مگر آنکه مشیت من بر خلاف آن قرار می گرفت.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به سجده شکر رفت و روی خود را بر زمین گذاشت پس دستها را بلند کرد تا آنکه ظاهر شد بر مردمان سفیدی زیر بغل آن حضرت و گفت: شکرا للمنعم، شکرا للمنعم سه مرتبه. پس از حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پرسیدند از وجه سجده و از سبب خوشحالی که در روی حضرت ظاهر شده بود، حضرت فرمود: شکر کردم خداوند عالمیان را بواسطه انعامی؟ نسبت به اهل بیت من کرامت فرمود؛ و خبر داد ایشان را به آنچه جبرئیل (عليه‌السلام ) خبر آورده بود(1) .

مؤلف گوید که: این قصه متواتره مباهله که خاصه و عامه در اصل آن و اکثر خصوصیات آن اختلافی ندارند به وجوه شتی دلالت بر حقیت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امامت علی مرتضی و فضیلت مجموع آل عبا علیهم الصلوة و التحیة و الثنا دارد:

اول - آنکه اگر حضرت وثوق تام بر حقیت خود نمی داشت به این جرأت اقدام بر مباهله نمی نمود و عزیزترین اهل خود را به دم شمشیر دعای سریع التأثیر گروهی که ظن به حقیت ایشان داشت یا احتمال می داد که ایشان بر حق باشند بدر نمی آورد.

دوم - آنکه خبر داد که اگر با من مباهله کنید عذاب حق تعالی بر شما نازل شود و مبالغه در تحقق مباهله می نمود، اگر جزم به حقیت قول خود نمی داشت این مبالغه متضمن سعی در اظهار کذب خود بود و هیچ عاقل چنین کاری نمی کند با آنکه به اتفاق آن حضرت اعقل عقلا بود.

سوم - آنکه نصاری امتناع از مباهله نمودند، اگر علم به حقیت او نداشتند بایست پروائی از نفرین آن حضرت و معدودی از اهل بیت او نکنند و حفظ رتبه خود در میان قوم

____________________

1-اقبال الاعمال 2/310 - 348.

۵۲۹

خود بکنند، چنانکه برای رعایت این معنی اقدام بر مهالک حروب می نمودند و زنان و فرزندان و اموال خود را در معرض اسر و قتل و نهب بدر می آوردند و بایست که مذلت و خواری جزیه را اختیار نکنند.

چهارم - آنکه در همه این اخبار مذکور است که ایشان یکدیگر را منع از اقدام بر مباهله می نمودند، و در آن ضمن می گفتند که: حقیت او بر شما ظاهر گردید و معلوم شد بر شما که آن پیغمبر موعود است و به این سبب امتناع نمودند.

پنجم - از این قضیه ظاهر می شود که حضرت امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین (صلوات الله علیهم) بعد از حضرت رسالت اشرف خلق بوده اند و عزیزترین مردم بوده اند نزد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنانکه جمیع مخالفان و متعصبان ایشان مانند زمخشری(1) و بیضاوی(2) و فخر رازی(3) و غیر ایشان(4) به این اعتراف نموده اند، و زمخشری که از همه متعصب تر است در کشاف گفته است که: اگر گوئی که دعوت کردن خصم بسوی مباهله برای آن بود که ظاهر شود او کاذب است یا خصم او، و این امر مخصوص او و خصم او بود، پس چه فایده داشت ضم کردن پسران و زنان در مباهله؟ جواب می گوئیم که: ضم کردن ایشان در مباهله دلالتش بر وثق و اعتقاد بر حقیقت او زیاده بود از آنکه خود به تنهائی مباهله نماید زیرا که با ضم کردن ایشان جرأت نمود بر آنکه اعزه خود را و پاره های جگر خود را و محوب ترین مردم را نزد خود در معرض نفرین و هلاک در آورد و اکتفا ننمود بر خود به تنهائی و دلالت کرد بر آنکه اعتماد تمام بر دروغگو بودن خصم خود داشت که خواست خصم او با اعزه و احبه اش هلاک و مستأصل گردند اگر مباهله واقع شود، و مخصوص گردانید برای مباهله پسران و زنان را زیرا که ایشان عزیزترین

____________________

1-تفسیر کشاف 1/369 - 370.

2-تفسیر بیضاوی 1/261.

3-تفسیر فخر رازی 8/85.

4-احکام القرآن جصاص 2/18 - 19؛ احکام القرآن ابن عربی 1/360؛ المحرر الوجیز 1/447 - 448؛ تفسیر الوسیط 1/444؛ تفسیر نسفی 1/180.

۵۳۰

اهلند و به دل بیش از دیگران می چسبند، و بسا باشد که آدمی خود را در معرض هلاک در آورد برای آنکه آسیبی به ایشان نرسد و به این سبب در جنگها زنان و فرزندان را به خود می برده اند که نگریزند و به این سبب حق تعالی ایشان را در آیه بر انفس مقدم داشت تا اعلام نماید که ایشان بر جان مقدمند. پس بعد از این گفته است: این دلیل است که از این قوی تر دلیلی نمی باشد بر فضل اصحاب عبا(1) ؛ تمام شد کلام او. و هر گاه معلوم شد که ایشان اعز خلق بوده اند نزد آن حضرت، بر هر عاقل ظاهر است که می باید ایشان بهترین خلق باشند در آن زمان بعد از آن حضرت چه معلوم است که محبت آن حضرت از بابت دیگران از جهت روابط بشریت نبود بلکه هر که نزد خدا محبوبتر بود آن حضرت دوست تر می داشت، و هر گاه ایشان بهتر از دیگران باشند تقدم دیگران بر ایشان روانباشد.

ششم - آنکه این قصه دلالت می کند بر آنکه امام حسن و امام حسین (عليه‌السلام ) فرزندان حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بوده اند زیرا حق تعالی ابنائنا فرموده اند و به اتفاق، حضرت بغیر از حسن و حسین (عليه‌السلام ) پسری را داخل مباهله نکرد(2) .

هفتم - فخر رازی گفته است: شیعه از این آیه استدلال می کند بر آنکه علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) از جمیع افضل است زیرا حق تعالی فرموده است: بخوانیم نفسهای خود را و نفسهای شما را و مراد از نفس، نفس شریف محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نیست زیرا که دعوت اقتصادی مغایرت می کند و آدمی خود را نمی خواند پس می باید که مراد دیگری باشد، و به اتفاق مخالفت و موالف غیر از زنان و پسران کسی که به انفسنا از آن تعبیر کرده باشند بغیر از علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) نبود، پس معلوم شد که حق تعالی نفس علی را نفس محمد گفته است، و ایجاد حقیقی میان دو نفس محال است پس باید که مجاز باشد، و این مقرر است در

____________________

1-تفسیر کشاف 1/369 - 370.

2-از جمله کسانی که معتقدند به دلالت این آیه بر اینکه امام حسن و امام حسین (عليه‌السلام ) فرزندان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند جصاص در احکام القرآن 2/19 و ابن عربی در احکام القرآن خود 1/360 و فخر رازی در تفسیرش 8/86 می باشند.

۵۳۱

اصول که حمل لفظ بر اقرب مجازات به حقیقت اولی است از حمل بر ابعد، و اقرب مجازات استواء در جمیع امور و شرکت در جمیع کمالات است الا ما اخرجه الدلیل، و آنچه به اجماع بیرون رفته است پیغمبری است که علی با او در آن شریک نیست پس در کمالات دیگر شریک باشند؛ و از جمله کمالات رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آن است که او افضل است از سایر پیغمبران و از جمیع صحابه پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) نیز باید افضل از سایر صحابه و از سایر پیغمبران بوده باشند(1) .

و بعد از آنکه فخر رازی این دلیل را به وجه مبسوطی از بعضی علمای شیعه نقل کرده گفته است: جوابش آن است که چنانکه اجماع منعقده شده است بر آنکه محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) افضل از علی (عليه‌السلام ) است اجماع منعقد است بر آنکه پیغمبران افضلند از غیر پیغمبران؛ و در باب افضلیت بر صحابه جوابی نگفته است؛ زیرا که در آنجا جوابی نداشت و این جواب که در باب پیغمبران گفته است نیز بطلانش ظاهر است زیرا شیعه این اجماع را قبول ندارند و می گویند: اگر می گوید اهل سنت اجماع کرده اند اجماع ایشان به تنهائی چه اعتبار دارد؟ و اگر می گوید جمیع امت اجماع کرده اند مسلم نیست زیرا اکثر علمای شیعه را اعتقاد آن است که حضرت امیر (عليه‌السلام ) و سایر ائمه (عليه‌السلام ) افضلند از سایر پیغمبران، و احادیث مستفیضه بلکه متواتره از ائمه خود از این باب روایت کرده اند.

هشتم - آنکه اکثر روایات خاصه و عامه مشتمل است بر آنکه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: این گروه که من به مباهله آورده ام گرامی ترین خلقند نزد خدا بعد از من.

و بدان که سایر احادیث مباهله و تفضیل دلائل مذکوره در کتاب فضائل حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) مذکور خواهد شد انشاء الله، و ما در این مقام به همین قدر اکتفا می نمائیم و برای طالب حق همین مقدار کافی است والله یهدی الی سواء السبیل.

____________________

1-تفسیر فخر رازی 8/86.

۵۳۲
۵۳۳

باب چهل و هشتم در بیان سایر وقایع است تا حجة الوداع و در آن چند فصل است

۵۳۴
۵۳۵

فصل اول در بیان غزوه عمرو بن معدی کرب

شیخ مفید و شیخ طبرسی روایت کرده اند که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از غروه تبوک بسوی مدینه مراجعت فرمود، عمرو! معدی کرب به خدمت آن حضرت آمد، حضرت به او فرمود: مسلمان شو ای عمرو تا حق تعالی تو را ایمن گرداند از فزع اکبر روز قیامت.

عمرو گفت: ای محمد! فزع اکبر کدام است؟ بدرستی که مرا از چیزی فزع بهم نمی رسد.

حضرت فرمود: هول قیامت چنان نیست که تو گمان کرده ای، بدرستی که یک صدا بر مردمان خواهند زد که هیچ مرده ای نماند مگر آنکه از آن صدا زنده گردد و هیچ زنده ای نماند مگر از هول آن صدا بمیرد مگر آنکس که خدا خواهد او نمیرد، پس صدای دیگر بر ایشان زده شود که هر که از صدای اول مرده باشد زنده گردد و همه را در یک صف باز دارند و آسمانها شکافته گردد و زمینها از هم بپاشد و کوهها از هم بریزد و آتش جهنم شراره ها مانند کوه بیرون افکند، پس هیچ صاحب روحی نماند مگر آنکه دلش از ترس از جاکنده شود و گناه خود را به یاد آورد و به نفس خود پردازد و از احوال دیگران غافل گردد مگر کسی که خدا خواهد او ایمن باشد، پس تو چه خبر داری از چنین فزعی و کجا دیده ای چنین هولی را ای عمرو؟

عمرو گفت: این خبر خبری است عظیم که اکنون می شنوم.پس ایمان به خدا آورد و ایمان آوردند گروهی از آنها که با او بودند و بسوی قوم خود برگشتند.

۵۳۶

پس عمرو را نظر افتاد بر ابی بن عثعث خثعمی(1) و او را گرفته به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورد و گفت: حکم کن برای من بر این فاجر که پدر مرا کشته است.

حضرت فرمود: اسلام هدر کرده است خونها را که در جاهلیت واقع شده است، و بعد از مسلمان شدن به خونهای جاهلیت قصاص نمی باشد.

پس عمرو مرتد شد و برگشت و غارت برد بر گروهی از فرزندان حارث بن کعب و بسوی قوم خود رفت؛ چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) این خبر را شنید حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید و آن حضرت را امیر گردانید بر مهاجران و او را با ایشان بسوی قبیله بنی زبید فرستاد، و خالد بن ولید را طلب نمود و او را بر گروهی از اعراب امیر گردانید و بر سر قبیله جعفی فرستاد، و او را امیر کرد که چون ملاقات نماید لشکر حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را دست از امارت بردارد و در هر باب اطاعت آن حضرت نماید.

پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روانه شد به جانب ایشان و خالد بن سعید بن العاص را بر چرخچی لشکر امیر نمود، و خالد نیز بر چرخچی خود ابو موسی اشعری را مقرر کرد.

و چون قبیله جعفی شنیدند که خالد بن ولید متوجه ایشان گردیده دو فرقه شدند یک فرقه به جانب یمن رفتند و فرقه دیگر را ملحق شدند به قبیله بنی زیبید، چون این خبر به حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) رسید نامه بسوی خالد فرستاد و در آن نامه مرقوم فرمود که: در هر موضع که نامه من به تو رسد در آنجا توقف نما. آن ملعون اطاعت فرموده حضرت نکرد و حرکت کرد؛ پس حضرت نوشت به خالد بن سعید که: سر راه بر او بگیر و او را مگذار پیش رود تا من برسم؛ و خالد بن سعید او را ممانعت کرد از رفت تا حضرت امیر به ایشان ملحق شد و او را ملامت کرد بر مخالفت خود.

پس حضرت روانه شد تا آنکه قبیله بنی زبید را ملاقات نمود در وادی که آن را کثیر(2) می گفتند، چون آن قبیله را نظر بر حضرت افتاد به عمرو گفتند: چگونه خواهد بود حال تو

____________________

1-در اعلام الوری ابی عثعث خثعمی ذکر شده است.

2-در ارشاد شیخ مفید کشر ذکر شده است.

۵۳۷

ای ابو ثور در وقتی که تو را ملاقات کند این جوان قرشی و خواهد که از تو خراج بگیرد؟

عمروه گفت: چون با من برخورد خواهد دید که چگونه از من خراج می توان گرفت.

چون دو لشکر در برابر یکدیگر ایستادند عمرو از لشکر خود بیرون آمد و مبارز طلبید، چون حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) قصد میدان نمود که با آن خارجی مبارزه کند خالد بن سعید به خدمت حضرت آمد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد مرا اجازه فرما که به مبارزه او بروم.

حضرت فرمود: اگر اطاعت مرا بر خود لازم می دانی بر جای خود بایست و حرکت مکن که من خود به دفع او می روم. پس حضرت قدم در میدان مبارزات نهاد و مانند شیر ژیان نعره ای زد که از مهابت آن عمرو رو به هزیمت آورد و حضرت برادر و پسر برادر او را به قتل رسانید. و زن عمرو را که رکانه دختر سلامه بود اسیر کرد و زنان بسیار از ایشان سبی نمود، پس حضرت با غنیمت بسیار مراجعت نمود و خالد بن سعید را در میان بنی زبید گذاشت که زکات ایشان را قبض نماید و هر که از گریختگان ایشان برگردد و مسلمان شود او را امان دهد.

پس عمرو بن معدی کرب برگشت و از خالد بن سعید رخصت طبید که به نزد او آید، پس خالد او را رخصت و عمرو بار دیگر مسلمان شد و التماس نمود که زن و فرزند او را به او پس دهند، خالد آنها را به او پس داد.

و چون عمرو در در خانه خالد بن سعید ایستاده بود که رخصت داخل شدن بیابد دید که شتری را نحر کرده اند و بر زمین افتاده است، پس چهار دست و پای آن شتر را به یک جا جمع کرد و همه را به یک ضربت به دو نیم کرد به شمشیری که آن را صمصامه می گفتند از تیزی و برندگی آن.

پس چون خالد، زن و فرزند عمرو را به او پس داد عمرو در عوض آن شمشیری بی نظیر را به او بخشید، و چون حضرت امیر المؤمنین از اسیران آن غنیمت کنیزی از برای خود اختیار فرموده بود خالد بن ولید پلید به جهت شدت عدواتی که با آن حضرت داشت بریده اسلمی را به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرستاد که آن حضرت را خبر دهد

۵۳۸

که امیر المؤمنین در غنیمت خیانت کرده و دختری از خمس از برای خود اختیار نموده، و هر چه تواند از مدمت آن حضرت بگوید.

پس چون بریده به در خانه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسید عمر او را دید و از احوال جنگ سؤال نمود و سبب پیش آمدن او را پرسید، بریده گفت: برای این پیش آمده ام که مذمت کنم علی بن ابی طالب را نزد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و خیانت او را بیان کنم و قصه جاریه را ذکر کرد پس عمر شاد شد و گفت: برو و قصه جاریه را بیان کن که حضرت برای غیرت دختر خود از گرفتن جاریه در غضب خواهد شد.

پس بریده به مجلس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آمد و نامه خالد پلید را به آن حضرت داد و حضرت نامه را گشود، و چون آن ملعون قصه خیانت حضرت امیر را در آن نامه نوشته بود، هر چند که حضرت نامه را می خوان رنگ مبارکش متغییر می شد و آثار غضب از چنین تصرفها در غنیمت کنند غنایم مسلمانان ضایع می شود.

حضرت فرمود: و ای بر تو ای بریده! آیا منافق شده ای؟! بدرستی که از برای علی بن ابی طالب حلال است از غنیمت آنچه از برای من حلال است، بدرستی که علی بن ابی طالب بهتر است از برای تو و قوم تو از جمیع مردم و بهتر است از هر که بعد از من می ماند از برای جمیع امت من؛ ای بریده! حذر کن از دشمنی علی که اگر علی را دشمن داری خدا تو را دشمن می دارد.

بریده گفت: در آن وقت آرزو کردم که زمین شکافته شود و من در زمین فرو روم از خجلت و انفعال، و گفتم: پناه می برم به خدا زا غضب خدا و غضب رسول خدا؛ یا رسول الله؛ طلب آمرزش کن برای من از خدا پس دشمن نخواهم داشت علی را هرگز بعد از این و در حق او بجز سخن خیر نخواهم گفت.

پس حضرت از برای او استغفار نمود و از خطای او در گذشت(1) .

____________________

1-ارشاد شیخ مفید 1/158 - 161؛ اعلام الوری 127 - 128 با اختصار.

۵۳۹

فصل دوم در بیان فرستادن حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) بسوی یمن

شیخ مفید و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خالد بن الولبد را فرستاد بسوی اهل یمن که ایشان را بسوی اسلام دعوت نماید و با و جماعتی از مسلمانان را فرستاد که در میان ایشان بود براء بن عازب، پس خالد شش ماه در آنجا ماند و احدی اجابت ننمود، و حضرت از این خبر بسیار غمگین شد پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید و فرمود: برو به جانب یمن و خالد را با لشکرش برگردان؛ و فرمود: اگر آن جماعتی که با خالد همراهند کسی خواهد که در خدمت تو بادش مضایقه مکن.

براء بن عازب گفت: من در خدمت حضرت ماندم، و چون رسیدیم به اوایل اهل یمن و خبر ما به ایشان رسید ایشان جمع شدند و حضرت نماز صبح را با ما ادا نمود پس در پیش ما ایستاد و متوجه آن جماعت گردید و حمد ثنای الهی ادا نمود و نامه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را بر ایشان خواند، چون قبیله همدان سخنان معجز نشان آن حضرت را شنیدند همه مسلمان شدند در یک روز و حضرت اسلام ایشان را به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نوشت؛ چون حضرت نامه را خواند بسیار خوشحال شد و اظهار شادی نمود و به سجده در آمد و شکر الهی بجا آورد، پس سر از سجده برداشت و نشست و فرمود: سلام الهی بر قبیله همدان باد.

۵۴۰