حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه4%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 63974 / دانلود: 3642
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

و از مسکه نرم تر، و آب آن از چشمه تنسیم است، و اگر کلاغی پرواز نماید در وقتی که جوجه باشد و پیر شود در پرواز هنوز بر سر آن درخت نرسد از بلندی آن، و هیچ منزلی از خانه های بهشت نیست مگر آنکه سایه سر آن شاخی از شاخهای آن درخت است.

پس چون همگی خواندند اوصاف رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را که حق تعالی به حضرت مسیح (عليه‌السلام ) فرستاده بود و نعت آن حضرت را و پادشاهی امت آن حضرت را و ذکر ذریت آن حضرت و اهل بیت او را، سید و عاقب ملزم شدند و سخن منقطع شد.

راوی گفت: چون حارثه غالب آمد بر سید و عاقب به سبب کتاب جامعه و آنچه در کتابهای پیغمبران دیدند و آنچه در خاطر داشتند از تحریف آن کتابهای ایشان را دست نداد و نتوانستند تأویلی کنند که مردمان را بفریبند، پس دست از نزاع برداشتند و دانستند که غلط مرده اند راه حق را و خطا کردند در تدبیر خود. پس سید عاقب به معبد خود برگشتند با نهایت تأسف و پشیمانی که تدبیری در امر خود بیندیشند، پس نصارای نجران همگی به نزد ایشان آمدند و گفتند: رأی شما به چه قرار گرفت و دین را به چه قرار دادید؟ ایشان گفتند: ما زا دین خود برنگشتیم، شما نیز بر دین خود باشید تا ظاهر شود حقیت دین محمد، وما الحال روانه می شویم بسوی پیغمبر قریش نظر کنیم که چه آورده است و ما را به چه چیز می خواند.

راوی گوید: چون سید و عاقب تهیه کردند که متوجه خدمت حضرت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شوند بسوی مدینه مشرفه، با ایشان روانه شدند چهارده سوار از نصارای نجران که از بزرگان ایشان بودند در عقل و فضل و هفتاد نفر از بزرگان بنی حارث بن کعب و سادات ایشان نیز روانه شدند.

راوی گوید: قیس بن حصین و یزید بن عبد مدان که در شهرهای حضر موت بودند از علمای ایشان به نجران آمدند و با ایشان روانه شدند، پس ایشان بر شتران سوار شدند و اسبان خود را کتل کردند و متوجه مدینه مشرفه شدند، و چون دیر کشید خبر اصحاب حضرت که به جانب نجران رفته بودند حضرت رسالت پناه (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خالد بن ولید را با لشکری به جانب ایشان فرستاد تامعلوم کند که ایشان در چه کارند، پس در راه ایشان را

۵۲۱

ملاقات کردند و ایشان گفتند: ما به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدهایم بواسطه تحقیق مذبه.

و چون به حوالی مدینه رسیدند سید عاقب خواستند که زینت و شوکت خود را با گروهی که با ایشان همراه بودند در نظر مسلمانان و اهل مدینه به جولان در آورند لهذا بر سر راه قوم خود آمدند و گفتند: اگر به زیر آیید از مرکبها و چرکینهای خود را رفع کنید و جامه های سفر را بکنید و آبی بر خود ریزید، بهتر است. پس آن قوم به زیر آمدند و خود را پاکیزه ساختند و جامه های نفیس یمنی ابریشمینه پوشیدند و خود را به مشک معطر ساختند و بر اسبان خود سوار شدند و نیزه ها را بر سر اسبان راست کردند و با تربیت و تهیه نیکو روانه شدند، و ایشان از همه عرب خوشروتر و تنومندتر بودند.

چون اهل مدینه ایشان را دیدند گفتند: ما هرگز گروهی از ایشان نیکوتر ندیده ایم، پس به آن حالت آمدند تا به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسیدند و آن حضرت در مسجد تشریف داشتند، و بعد از ادراک شرف خدمت آن حضرت چون وقت نماز ایشان شده بود رو به جانب مشرق کردند و مشغول نماز شدند، اصحاب حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خواستند که ایشان را منع کنند از نماز، حضرت اصحاب را منع کرد و فرمود که: ایشان را به حال خود بگذارید؛ پس حضرت و اصحاب او ایشان را سه روز به حال خود گذاشتند و حضرت دعوت ایشان به اسلام نفرمود و ایشان نیز از حضرت سؤال نکردند و ایشان را سه روز مهلت داد تا نظر کنند بسوی سیرت و طریقت و اوصاف و اطوار آن حضرت که در کتب یافته بودند.

بعد از سه روز حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ایشان را به اسلام دعوت فرمود، ایشان گفتند: یا ابوالقاسم! هر صفت از اوصاف پیغمبری که مبعوث خواهد شد بعد از حضرت عیسی (عليه‌السلام ) که در کتابهای الهی عز و جل دیده ایم همه را در تو یافتیم که هست مگر یک صفت که آن بزرگترین صفات است و دلالتش بر حقیت از همه بیشتر است و آن را در تو نمی یابیم.

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: آن چه صفت است؟

ایشان گفتند: ما در انجیل دیده ایم که پیغمبری بعد از مسیح (عليه‌السلام ) می آید تصدیق او

۵۲۲

می نماید و به او اعتقاد دارد و تو او را ناسزا و دوغگو می دانی و گمان می کنی که او بنده است.

راوی گوید که: منازعت و خصومت ایشان با حضرت نبود الا درباره عیسی (عليه‌السلام ).

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: نه چنین است که می گوئید بلکه من تصدیق او می کنم واعتقاد به او دارم و گواهی می دهم که او پیغمبر مبعوث است از جانب حق تعالی، و می گویم بنده خدای عالمیان است و او مالک نیست نه نفع و نه ضرر خود را، و نه موت و نه حیات خود را، و نه مبعوث شدن بعد از وفات خود را، بلکه همه اینها از حق تعالی است.

گفتند: آیا بندگان می توانند کرد آنچه او می کرد؟ آیا هیچ پیغمبری آورد آنچه او آورد از قدرت کامله خود؟ آیا او مرده را زنده نمی کرد، و کور مادر زاد و پیس را شفا نمی بخشید، و خبر نمی داد به آنچه در خاطر مردم بود و به آنچه در خانه خود ذخیره می نمودند؟ آیا اینها را بغیر از حق تعالی کسی قدرت دارد یا کسی که پسر خدا بوده باشد؟ و هرزه بسیار گفتند از غلور در عیسی (عليه‌السلام ) که جق تعالی منزه است از گفته های ایشان به اعلای مراتب تنزیه.

پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: آنچه گفتید که برادر من عیسی مرده زنده می کرد و کور و پیس شفا می داد و خبر می داد قوم خود را به آنچه در خاطر ایشان بود و به آنچه در خانه های خود ذخیره می نمودند واقع است ولیکن همه را به اذن حق تعالی می کرد و او بنده خداست و عیسی را زا بندگی خدا عار نیست، و بدرستی که عیسی گوشت و خون و مو و رگ و پی داشت و طعام می خودر و آب می آشامید و به بیت الخلا می رفت، و اینها صفات مخلوق است؛ و پروردگار او خداوندی است یگانه و حقی است یگانه که مانند او چیزی نیست و او را مثلی نیست.

گفتند: بنما به ما مثل او کسی را که بی پدر خلق شده باشد.

فرمود: حضرت آدم ع، خلقت او از حضرت عیسی (عليه‌السلام ) عجیب تر است که بی پدر و مادر مخلوق است و هیچ آفرینشی نزد حق تعالی آسانتر یا دشوارتر از دیگران نیست، یا

۵۲۳

قدرت او در این مرتبه است که هر چه ایجاد فرماید، هیمن که می گوید او را باش آن موجود می شود، پس حضرت این آیه را بر ایشان خواند که ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون یعنی: بدرستی که مثل داستان عیسی نزد حق سبحانه و تعالی مانندد داستان آدم است که حق تعالی او را از خاک ایجاد کرد پس گفت او را که: باش، پس موجود شد.

گفتند: در امر عیسی اعتقاد داریم، هستیم و برنمی گردیم و به گفته تو اقرار نمی کنیم در حق او، پس بیابا تو مباهله کنیم که هر یک از شما و ما که بر حق باشیم آن دیگر که درغگو است به لعنت الهی گرفتار شود که مباهله و نفرین کردن سبب عذاب عاجل می گردد و حق بزودی ظاهر می شود، پس حق تعالی آیه مباهله را به حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرستاد که مضمونش این است: پس اگر با تو مجادله نمایند یا محمد بعد از آنکه آمد بسوی تو آنچه حق است پس بگو که بیائید بخوانیم ما پسران خود را و شما پسران خود را و ما زنان خود را و شما زنان خود را و ما کسانی را که بمنزله جان ما باشند و شما کسانی را که بمنزله جان شما بوده باشند، پس نفرین کنیم و بگردانیم لعنت خدا را بر دروغگواین از ما و شما.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آیه را بر ایشان خواند و فرمود: حق امر فرمود التماس شما را در امر مباهله بجای آوردم، اگر شما بر سر آن بوده باشید و به گفته خود عمل نمائید.

ایشان گفتند: این علامتی است میان ما و شما، فردا می آئیم و با شما مباهله می کنبم.

پس برخاستند سید و عاقب و اصحاب ایشان، و چون دور شدند - و ایشان در سنگستان حوالی مدینه فرود آمده بودند - بعضی از ایشان با بعض دیگر گفتند: محمد آورد چیزی که امر شما و امر او ظاهر شود، پس ملاحضه نمائید که با چه کس از مردمان خود با شما مباهله خواهد کرد، آیا جمیع اصحاب خود را خواهد آورد، یا اصحاب تجمیل از مردمان خود را خواهد آورد، یا درویشان با خشوع که برگزیدگان دینند خواهد آورد که این جماعت همیشه اندک می باشند، پس اگر با کثرت بیاید یا اهل دنیا یا با صاحبان

۵۲۴

تجمیل دنیا بیاید، پس به عنوان مباهات آمده است چنانکه پادشاهان می کنند، پس بدانید که شما غالب خواهید بود نه او؛ و اگر جمع قلیل صالح خاشع را بیاورد، این طریق پیغمبران و برگزیده های ایشان است، پس در این صورت زنهار که اقدام بر مباهله منمائید که این علامتی است میان شما و او، پس ببینید که چه می کند، بدرستی که عذر خود را تمام کرده است آن که بیم می کند.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود میان دو درخت را رفتند، پس چون روز دیگر شد فرمود عبائی سیاه تنگ آوردند و بر بالای آن درخت انداختند، چون عاقب و سید دیدند که حضرت بیرون آمده است ایشان نیز دو پسر خود را که یکی صبغة المحسن و دیگری عبد المنعم و از زنان خود ساره و مریم را بیرون آوردند، و نصارای نجران و سواران بنی حارث بن کعب نیر بیرون آمدند در بهترین هیئتی، و اهل مدینه از مهاجر و انصار و غیر ایشان بیرون آمدند با علمها و لواها و بهترین زینتها، که ببینند که کار به کجا می انجامد، و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حجره مبارکش تشریف داشتند تا روز بلند شد، پس از حجره بیرون آمدند و دست علی (عليه‌السلام ) را گرفته بودند و حضرت امام حسن و امام حسین (صلوات الله علیهاما) را در پیش روی خود روان ساختند و حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) را در عقب خود و آمدند تا به نزدیک آن دو درخت، پس به همان عنوانی که از خانه بیرون آمدن بودند در زیر آن عبا ایستادند و حضرت شخصی را به نزد سید و عاقب فرستاد که: بیائید به مباهله که ما را به آن می خواندید.

ایشان آمدند و گفتند که: با کی با ما مباهله می کنی یا اباالقاسم؟

حضرت فرمود: با بهترین اهل زمنی و گرامی ترین ایشان نزد حق تعالی، با این جماعت؛ و اشاره به حضرت اهل بیت کرد و علی و فاطمه و حسن و حسین (صلوات الله علیهم).

پس سید و عاقب گفتند که: چرا با بزرگان اهل شأن که ایمان به تو آورده اند بیرون نیامده ای و همین با تو این جوان است و زنی و دو کودک؟آیا با این جماعت با ما مباهله می نمائی؟

۵۲۵

حضرت فرمود: بلی، من الحال شما را خبر دادم که به این مأمور شده ام از جانب حق تعالی که با این جماعت با شما مباهله کنم بحق آن خداوندی که مرا به راستی به خلق فرستاده است.

پس رنگهای ایشان زرد شد و برگشتند و به نزد اصحاب خود آمدند، چون اصحاب ایشان را دیدندگفتند: چه واقع شد؟ ایشان خودداری کردند و گفتند: خواهیم گفت؛ پس جوانی که از خوبان علمای ایشان بود گفت: وای بر شما زنهار که مباهله مکنید و به خاطر آورید آنچه خواندید در جامعه از اوصاف محمد و در او مشاهده کردید آن اوصاف را، و بخدا سوگند که چنانکه می باید دانست می دانید که صادق است و هنوز پر نگذاشته است که اصحاب شما مسخ شدند به صورت میمون و خوک، از خدا بترسید. چون دانستند که خیرخواهی ایشان می کند در این گفتگو ساکت شدند.

راوی گفت: منذر بن علقمه که برادر ابو حارثه عالم بزرگ ایشان بود و از جمله علما و دانااین بود نزع ایشان و اعتقاد تمام به او داشتند و از نجران به جائی رفته بود و در وقت نزاع ایشان در نجران حاضر نبود و در وقتی رسید که ایشان مجتمع شده بودند که به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روند، پس با ایشان بیرون آمد، در این وقت چون دید که رأیهای ایشان مختلف شده است دست سید و عاقب را گرفت و رو به اصحاب خود کرد و گفت: بگذارید که من ساعتی با ایشان خلوت کنم؛ پس سید و عاقب را به کناری برد و رو به ایشان کرد و گفت: ناصح دروغ نمی گوید با اهل خود و من شما را مشفق و مهربان می دانم پس اگر عاقبت خود را نظر کنید نجات می یابید و اگر نه هلاک خواهید شد و عالمی را هلاک خواهید کرد.

گفتند: ما تو را نیک خواه خود می دانیم و از شر تو ایمنیم، بگو هر چه می دانی.

او گفت: آیا می دانید که هر قوم که با پیغمبری مباهله نمودند در یک چشک زدن هلاک شدند و شما و هر که ربطی دارد به کتابهای الهی همه می دانید که محمد ابوالقاسم همان پیغمبری است که همه پیغمبران بشارت داده اند به او و ظاهر ساخته اند اوصاف او و اوصاف اهل بیت او را امنای ما؛ و نصیحت دیگر که شما را به آن تخویف می نمایم آن

۵۲۶

است که چشم باز کنید و ببینید آنچه ظاهر شده است.

گفتند: چه چیز است؟

گفت: نظر کنید به آفتاب که چگونگی متغیر شده است و درختان که همه سر به زیر آورده اند و مرغان که همه رو بر زمین گذاشته اند و بالها بر زمین گسترده اند و آنچه در چینه دان آنها گداخته است از ترس عذاب الهی با آنکه هیچ گناه بر ایشان نیست و اینها نیست مگر برای آنچه مشاهده می کنند از آثار عذاب خداوندی قهار، و ایضا نظر کنید به لرزیدن و طپیدن کوه ها و دودی که فرو گرفته است عالم را و پاره های ابر سیاه با آنکه فصل تابستان است و وقت پیدا شدن ابر نیست، و باز نظر کنید بسوی محمد و اهل بیت او که چگونه دست به دعا برداشته و منتظر این اند که شما قبول کنید نفرین را، پس بدانید که اگر یک کلمه لعنت بر زبان رانید همه هلاک خواهیم شد و بسوی اهل و مال خود برنخواهیم گشت.

چون سید و عاقب نظر کردند و آثار را مشاهده کردند دانستند به یقین که آن حضرت بر حق است و از جانب حق سبحانه و تعالی است، پس پاهای ایشان به لرزه در آمد و نزدیک بود که عقل ایشان مختل شود و دانستند که البته عذاب بر ایشان نازل خواهد شد اگر مباهله نمایند.

پس چون منذر بن علقمه دید که ایشان خایف شدند به ایشان گفت که: اگر مسلمان شوید در دنیا و عقبی سالم خواهیم ماند، و اگر دنیا خواهید و نتوانید دست برداشتن از اعتباراتی که نزد قوم خود دارید من در آن باب با شما مضایقه ندارم و لیکن خوب نکردید که با محمد طلب مباهله کردید و این را علامتی ساختید میان خود و او، و از شهر خود بیرون آمدید به اختیار خود و این از عدم عقل شما بود و محمد قبول کرد و مقصود شما را فی الحال، و پیغمبران هر گاه چیزی را ظاهر ساختند تا تمام نکنند از آن برنمی گردند، پس اگر اراده دارید که از این مباهله برگردید و خود را از عذاب نجات بخشید پس زنهار بزودی برگردید و با محمد صلح نمائید و او را راضی کنید و تأخیر مکنید که معامله شما به معامله قوم یونس می ماند که چون آثار عذاب ظاهر شد توبه کردند.

۵۲۷

سید و عاقب گفتند: پس تو برو نزد محمد و هر چه به او قرار دهی ما به آن راضی ایم و لیکن پسر عمش علی را واسطه ساز و از او التماس کن که این عهد و پیمان را درست کند که محمد خاطر او را می خواهد و از گفته او بیرون نمی رود و زود بیا که خاطر ما قرار گیرد. پس منذر روانه شد به نزد رسول خدا (۷غ الله علیه و آله و سلم) و گفت: السلام علیک یا رسول الله گواهی می دهم که غیر از خداوند عالمیان خدائی نیست و تو و عیسی هر دو بنده خدائید و فرستاده اوئید بسوی خلق؛ و مسلمان شد و رسالت ایشان را رسانید، پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) را فرستاده بود بواسطه مصبالحه، پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای تو باد، با ایشان به چه عنوان صلح کنم؟

حضرت فرمود که: هر چه رأی تو اقتضا نماید یا اباالحسن، و چنان کن که کرده تو کرده من است.

پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) با ایشان صلح نمود که دو هزار(۱) جامه نفیس هر سال بدهند و هزار مثقال طلا بدهند، نصف آن را در محرم و نصف آن را در ماه رجب، پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) هر دو را به خواری و زاری به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورد و خبر داد حضرت را به آن صلح که کردند و اقرار کردند نزد آن حضرت به مذلت و خواری، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: قبول کردم اما اگر با من مباهله می نمودید و با اینها که در زیر عبا بودند هر آینه حق سبحانه و تعالی این وادی را بر شما آتش می کرد و به کمتر از یک چشم زدن آن آتش را می کشانید بسوی آن جماعت که شما در عقب خود گذاشته اید از اهل ملت خود و همه را به آن آتش می سوخت.

پس چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با اهل بیت مراجعت نمود بسوی مسجد خود، جبرئیل نازل شد و گفت: حق تعالی سلامت می رساند و می گوید تو را که: بنده ام موسی (عليه‌السلام ) به هارون و فرزندان هارون مباهله نمود با دشمن خود قارون پس حق تعالی قارون را با اهل

____________________

۱-در مصدر یکهزار ذکر شده است.

۵۲۸

و مالش به زمین فرو برد با کسانی که اعانت او می کردند و به بزرگواری و حشمت خود قسم می خورم ای احمد که اگر تو به خود و اهل تو مباهله می نمودید با اهل زمین و جمیع خلایق هر آینه آسمان پاره پاره و کوهها ریزه ریزه می شدند و زمین فرو می رفت و قرار نمی گرفت مگر آنکه مشیت من بر خلاف آن قرار می گرفت.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به سجده شکر رفت و روی خود را بر زمین گذاشت پس دستها را بلند کرد تا آنکه ظاهر شد بر مردمان سفیدی زیر بغل آن حضرت و گفت: شکرا للمنعم، شکرا للمنعم سه مرتبه. پس از حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پرسیدند از وجه سجده و از سبب خوشحالی که در روی حضرت ظاهر شده بود، حضرت فرمود: شکر کردم خداوند عالمیان را بواسطه انعامی؟ نسبت به اهل بیت من کرامت فرمود؛ و خبر داد ایشان را به آنچه جبرئیل (عليه‌السلام ) خبر آورده بود(۱) .

مؤلف گوید که: این قصه متواتره مباهله که خاصه و عامه در اصل آن و اکثر خصوصیات آن اختلافی ندارند به وجوه شتی دلالت بر حقیت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امامت علی مرتضی و فضیلت مجموع آل عبا علیهم الصلوة و التحیة و الثنا دارد:

اول - آنکه اگر حضرت وثوق تام بر حقیت خود نمی داشت به این جرأت اقدام بر مباهله نمی نمود و عزیزترین اهل خود را به دم شمشیر دعای سریع التأثیر گروهی که ظن به حقیت ایشان داشت یا احتمال می داد که ایشان بر حق باشند بدر نمی آورد.

دوم - آنکه خبر داد که اگر با من مباهله کنید عذاب حق تعالی بر شما نازل شود و مبالغه در تحقق مباهله می نمود، اگر جزم به حقیت قول خود نمی داشت این مبالغه متضمن سعی در اظهار کذب خود بود و هیچ عاقل چنین کاری نمی کند با آنکه به اتفاق آن حضرت اعقل عقلا بود.

سوم - آنکه نصاری امتناع از مباهله نمودند، اگر علم به حقیت او نداشتند بایست پروائی از نفرین آن حضرت و معدودی از اهل بیت او نکنند و حفظ رتبه خود در میان قوم

____________________

۱-اقبال الاعمال ۲/۳۱۰ - ۳۴۸.

۵۲۹

خود بکنند، چنانکه برای رعایت این معنی اقدام بر مهالک حروب می نمودند و زنان و فرزندان و اموال خود را در معرض اسر و قتل و نهب بدر می آوردند و بایست که مذلت و خواری جزیه را اختیار نکنند.

چهارم - آنکه در همه این اخبار مذکور است که ایشان یکدیگر را منع از اقدام بر مباهله می نمودند، و در آن ضمن می گفتند که: حقیت او بر شما ظاهر گردید و معلوم شد بر شما که آن پیغمبر موعود است و به این سبب امتناع نمودند.

پنجم - از این قضیه ظاهر می شود که حضرت امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین (صلوات الله علیهم) بعد از حضرت رسالت اشرف خلق بوده اند و عزیزترین مردم بوده اند نزد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) چنانکه جمیع مخالفان و متعصبان ایشان مانند زمخشری(۱) و بیضاوی(۲) و فخر رازی(۳) و غیر ایشان(۴) به این اعتراف نموده اند، و زمخشری که از همه متعصب تر است در کشاف گفته است که: اگر گوئی که دعوت کردن خصم بسوی مباهله برای آن بود که ظاهر شود او کاذب است یا خصم او، و این امر مخصوص او و خصم او بود، پس چه فایده داشت ضم کردن پسران و زنان در مباهله؟ جواب می گوئیم که: ضم کردن ایشان در مباهله دلالتش بر وثق و اعتقاد بر حقیقت او زیاده بود از آنکه خود به تنهائی مباهله نماید زیرا که با ضم کردن ایشان جرأت نمود بر آنکه اعزه خود را و پاره های جگر خود را و محوب ترین مردم را نزد خود در معرض نفرین و هلاک در آورد و اکتفا ننمود بر خود به تنهائی و دلالت کرد بر آنکه اعتماد تمام بر دروغگو بودن خصم خود داشت که خواست خصم او با اعزه و احبه اش هلاک و مستأصل گردند اگر مباهله واقع شود، و مخصوص گردانید برای مباهله پسران و زنان را زیرا که ایشان عزیزترین

____________________

۱-تفسیر کشاف ۱/۳۶۹ - ۳۷۰.

۲-تفسیر بیضاوی ۱/۲۶۱.

۳-تفسیر فخر رازی ۸/۸۵.

۴-احکام القرآن جصاص ۲/۱۸ - ۱۹؛ احکام القرآن ابن عربی ۱/۳۶۰؛ المحرر الوجیز ۱/۴۴۷ - ۴۴۸؛ تفسیر الوسیط ۱/۴۴۴؛ تفسیر نسفی ۱/۱۸۰.

۵۳۰

اهلند و به دل بیش از دیگران می چسبند، و بسا باشد که آدمی خود را در معرض هلاک در آورد برای آنکه آسیبی به ایشان نرسد و به این سبب در جنگها زنان و فرزندان را به خود می برده اند که نگریزند و به این سبب حق تعالی ایشان را در آیه بر انفس مقدم داشت تا اعلام نماید که ایشان بر جان مقدمند. پس بعد از این گفته است: این دلیل است که از این قوی تر دلیلی نمی باشد بر فضل اصحاب عبا(۱) ؛ تمام شد کلام او. و هر گاه معلوم شد که ایشان اعز خلق بوده اند نزد آن حضرت، بر هر عاقل ظاهر است که می باید ایشان بهترین خلق باشند در آن زمان بعد از آن حضرت چه معلوم است که محبت آن حضرت از بابت دیگران از جهت روابط بشریت نبود بلکه هر که نزد خدا محبوبتر بود آن حضرت دوست تر می داشت، و هر گاه ایشان بهتر از دیگران باشند تقدم دیگران بر ایشان روانباشد.

ششم - آنکه این قصه دلالت می کند بر آنکه امام حسن و امام حسین (عليه‌السلام ) فرزندان حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بوده اند زیرا حق تعالی ابنائنا فرموده اند و به اتفاق، حضرت بغیر از حسن و حسین (عليه‌السلام ) پسری را داخل مباهله نکرد(۲) .

هفتم - فخر رازی گفته است: شیعه از این آیه استدلال می کند بر آنکه علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) از جمیع افضل است زیرا حق تعالی فرموده است: بخوانیم نفسهای خود را و نفسهای شما را و مراد از نفس، نفس شریف محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نیست زیرا که دعوت اقتصادی مغایرت می کند و آدمی خود را نمی خواند پس می باید که مراد دیگری باشد، و به اتفاق مخالفت و موالف غیر از زنان و پسران کسی که به انفسنا از آن تعبیر کرده باشند بغیر از علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) نبود، پس معلوم شد که حق تعالی نفس علی را نفس محمد گفته است، و ایجاد حقیقی میان دو نفس محال است پس باید که مجاز باشد، و این مقرر است در

____________________

۱-تفسیر کشاف ۱/۳۶۹ - ۳۷۰.

۲-از جمله کسانی که معتقدند به دلالت این آیه بر اینکه امام حسن و امام حسین (عليه‌السلام ) فرزندان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند جصاص در احکام القرآن ۲/۱۹ و ابن عربی در احکام القرآن خود ۱/۳۶۰ و فخر رازی در تفسیرش ۸/۸۶ می باشند.

۵۳۱

اصول که حمل لفظ بر اقرب مجازات به حقیقت اولی است از حمل بر ابعد، و اقرب مجازات استواء در جمیع امور و شرکت در جمیع کمالات است الا ما اخرجه الدلیل، و آنچه به اجماع بیرون رفته است پیغمبری است که علی با او در آن شریک نیست پس در کمالات دیگر شریک باشند؛ و از جمله کمالات رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آن است که او افضل است از سایر پیغمبران و از جمیع صحابه پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) نیز باید افضل از سایر صحابه و از سایر پیغمبران بوده باشند(۱) .

و بعد از آنکه فخر رازی این دلیل را به وجه مبسوطی از بعضی علمای شیعه نقل کرده گفته است: جوابش آن است که چنانکه اجماع منعقده شده است بر آنکه محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) افضل از علی (عليه‌السلام ) است اجماع منعقد است بر آنکه پیغمبران افضلند از غیر پیغمبران؛ و در باب افضلیت بر صحابه جوابی نگفته است؛ زیرا که در آنجا جوابی نداشت و این جواب که در باب پیغمبران گفته است نیز بطلانش ظاهر است زیرا شیعه این اجماع را قبول ندارند و می گویند: اگر می گوید اهل سنت اجماع کرده اند اجماع ایشان به تنهائی چه اعتبار دارد؟ و اگر می گوید جمیع امت اجماع کرده اند مسلم نیست زیرا اکثر علمای شیعه را اعتقاد آن است که حضرت امیر (عليه‌السلام ) و سایر ائمه (عليه‌السلام ) افضلند از سایر پیغمبران، و احادیث مستفیضه بلکه متواتره از ائمه خود از این باب روایت کرده اند.

هشتم - آنکه اکثر روایات خاصه و عامه مشتمل است بر آنکه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: این گروه که من به مباهله آورده ام گرامی ترین خلقند نزد خدا بعد از من.

و بدان که سایر احادیث مباهله و تفضیل دلائل مذکوره در کتاب فضائل حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) مذکور خواهد شد انشاء الله، و ما در این مقام به همین قدر اکتفا می نمائیم و برای طالب حق همین مقدار کافی است والله یهدی الی سواء السبیل.

____________________

۱-تفسیر فخر رازی ۸/۸۶.

۵۳۲
۵۳۳

باب چهل و هشتم در بیان سایر وقایع است تا حجة الوداع و در آن چند فصل است

۵۳۴
۵۳۵

فصل اول در بیان غزوه عمرو بن معدی کرب

شیخ مفید و شیخ طبرسی روایت کرده اند که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از غروه تبوک بسوی مدینه مراجعت فرمود، عمرو! معدی کرب به خدمت آن حضرت آمد، حضرت به او فرمود: مسلمان شو ای عمرو تا حق تعالی تو را ایمن گرداند از فزع اکبر روز قیامت.

عمرو گفت: ای محمد! فزع اکبر کدام است؟ بدرستی که مرا از چیزی فزع بهم نمی رسد.

حضرت فرمود: هول قیامت چنان نیست که تو گمان کرده ای، بدرستی که یک صدا بر مردمان خواهند زد که هیچ مرده ای نماند مگر آنکه از آن صدا زنده گردد و هیچ زنده ای نماند مگر از هول آن صدا بمیرد مگر آنکس که خدا خواهد او نمیرد، پس صدای دیگر بر ایشان زده شود که هر که از صدای اول مرده باشد زنده گردد و همه را در یک صف باز دارند و آسمانها شکافته گردد و زمینها از هم بپاشد و کوهها از هم بریزد و آتش جهنم شراره ها مانند کوه بیرون افکند، پس هیچ صاحب روحی نماند مگر آنکه دلش از ترس از جاکنده شود و گناه خود را به یاد آورد و به نفس خود پردازد و از احوال دیگران غافل گردد مگر کسی که خدا خواهد او ایمن باشد، پس تو چه خبر داری از چنین فزعی و کجا دیده ای چنین هولی را ای عمرو؟

عمرو گفت: این خبر خبری است عظیم که اکنون می شنوم.پس ایمان به خدا آورد و ایمان آوردند گروهی از آنها که با او بودند و بسوی قوم خود برگشتند.

۵۳۶

پس عمرو را نظر افتاد بر ابی بن عثعث خثعمی(۱) و او را گرفته به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورد و گفت: حکم کن برای من بر این فاجر که پدر مرا کشته است.

حضرت فرمود: اسلام هدر کرده است خونها را که در جاهلیت واقع شده است، و بعد از مسلمان شدن به خونهای جاهلیت قصاص نمی باشد.

پس عمرو مرتد شد و برگشت و غارت برد بر گروهی از فرزندان حارث بن کعب و بسوی قوم خود رفت؛ چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) این خبر را شنید حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید و آن حضرت را امیر گردانید بر مهاجران و او را با ایشان بسوی قبیله بنی زبید فرستاد، و خالد بن ولید را طلب نمود و او را بر گروهی از اعراب امیر گردانید و بر سر قبیله جعفی فرستاد، و او را امیر کرد که چون ملاقات نماید لشکر حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را دست از امارت بردارد و در هر باب اطاعت آن حضرت نماید.

پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روانه شد به جانب ایشان و خالد بن سعید بن العاص را بر چرخچی لشکر امیر نمود، و خالد نیز بر چرخچی خود ابو موسی اشعری را مقرر کرد.

و چون قبیله جعفی شنیدند که خالد بن ولید متوجه ایشان گردیده دو فرقه شدند یک فرقه به جانب یمن رفتند و فرقه دیگر را ملحق شدند به قبیله بنی زیبید، چون این خبر به حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) رسید نامه بسوی خالد فرستاد و در آن نامه مرقوم فرمود که: در هر موضع که نامه من به تو رسد در آنجا توقف نما. آن ملعون اطاعت فرموده حضرت نکرد و حرکت کرد؛ پس حضرت نوشت به خالد بن سعید که: سر راه بر او بگیر و او را مگذار پیش رود تا من برسم؛ و خالد بن سعید او را ممانعت کرد از رفت تا حضرت امیر به ایشان ملحق شد و او را ملامت کرد بر مخالفت خود.

پس حضرت روانه شد تا آنکه قبیله بنی زبید را ملاقات نمود در وادی که آن را کثیر(۲) می گفتند، چون آن قبیله را نظر بر حضرت افتاد به عمرو گفتند: چگونه خواهد بود حال تو

____________________

۱-در اعلام الوری ابی عثعث خثعمی ذکر شده است.

۲-در ارشاد شیخ مفید کشر ذکر شده است.

۵۳۷

ای ابو ثور در وقتی که تو را ملاقات کند این جوان قرشی و خواهد که از تو خراج بگیرد؟

عمروه گفت: چون با من برخورد خواهد دید که چگونه از من خراج می توان گرفت.

چون دو لشکر در برابر یکدیگر ایستادند عمرو از لشکر خود بیرون آمد و مبارز طلبید، چون حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) قصد میدان نمود که با آن خارجی مبارزه کند خالد بن سعید به خدمت حضرت آمد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد مرا اجازه فرما که به مبارزه او بروم.

حضرت فرمود: اگر اطاعت مرا بر خود لازم می دانی بر جای خود بایست و حرکت مکن که من خود به دفع او می روم. پس حضرت قدم در میدان مبارزات نهاد و مانند شیر ژیان نعره ای زد که از مهابت آن عمرو رو به هزیمت آورد و حضرت برادر و پسر برادر او را به قتل رسانید. و زن عمرو را که رکانه دختر سلامه بود اسیر کرد و زنان بسیار از ایشان سبی نمود، پس حضرت با غنیمت بسیار مراجعت نمود و خالد بن سعید را در میان بنی زبید گذاشت که زکات ایشان را قبض نماید و هر که از گریختگان ایشان برگردد و مسلمان شود او را امان دهد.

پس عمرو بن معدی کرب برگشت و از خالد بن سعید رخصت طبید که به نزد او آید، پس خالد او را رخصت و عمرو بار دیگر مسلمان شد و التماس نمود که زن و فرزند او را به او پس دهند، خالد آنها را به او پس داد.

و چون عمرو در در خانه خالد بن سعید ایستاده بود که رخصت داخل شدن بیابد دید که شتری را نحر کرده اند و بر زمین افتاده است، پس چهار دست و پای آن شتر را به یک جا جمع کرد و همه را به یک ضربت به دو نیم کرد به شمشیری که آن را صمصامه می گفتند از تیزی و برندگی آن.

پس چون خالد، زن و فرزند عمرو را به او پس داد عمرو در عوض آن شمشیری بی نظیر را به او بخشید، و چون حضرت امیر المؤمنین از اسیران آن غنیمت کنیزی از برای خود اختیار فرموده بود خالد بن ولید پلید به جهت شدت عدواتی که با آن حضرت داشت بریده اسلمی را به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرستاد که آن حضرت را خبر دهد

۵۳۸

که امیر المؤمنین در غنیمت خیانت کرده و دختری از خمس از برای خود اختیار نموده، و هر چه تواند از مدمت آن حضرت بگوید.

پس چون بریده به در خانه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسید عمر او را دید و از احوال جنگ سؤال نمود و سبب پیش آمدن او را پرسید، بریده گفت: برای این پیش آمده ام که مذمت کنم علی بن ابی طالب را نزد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و خیانت او را بیان کنم و قصه جاریه را ذکر کرد پس عمر شاد شد و گفت: برو و قصه جاریه را بیان کن که حضرت برای غیرت دختر خود از گرفتن جاریه در غضب خواهد شد.

پس بریده به مجلس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آمد و نامه خالد پلید را به آن حضرت داد و حضرت نامه را گشود، و چون آن ملعون قصه خیانت حضرت امیر را در آن نامه نوشته بود، هر چند که حضرت نامه را می خوان رنگ مبارکش متغییر می شد و آثار غضب از چنین تصرفها در غنیمت کنند غنایم مسلمانان ضایع می شود.

حضرت فرمود: و ای بر تو ای بریده! آیا منافق شده ای؟! بدرستی که از برای علی بن ابی طالب حلال است از غنیمت آنچه از برای من حلال است، بدرستی که علی بن ابی طالب بهتر است از برای تو و قوم تو از جمیع مردم و بهتر است از هر که بعد از من می ماند از برای جمیع امت من؛ ای بریده! حذر کن از دشمنی علی که اگر علی را دشمن داری خدا تو را دشمن می دارد.

بریده گفت: در آن وقت آرزو کردم که زمین شکافته شود و من در زمین فرو روم از خجلت و انفعال، و گفتم: پناه می برم به خدا زا غضب خدا و غضب رسول خدا؛ یا رسول الله؛ طلب آمرزش کن برای من از خدا پس دشمن نخواهم داشت علی را هرگز بعد از این و در حق او بجز سخن خیر نخواهم گفت.

پس حضرت از برای او استغفار نمود و از خطای او در گذشت(۱) .

____________________

۱-ارشاد شیخ مفید ۱/۱۵۸ - ۱۶۱؛ اعلام الوری ۱۲۷ - ۱۲۸ با اختصار.

۵۳۹

فصل دوم در بیان فرستادن حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) بسوی یمن

شیخ مفید و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خالد بن الولبد را فرستاد بسوی اهل یمن که ایشان را بسوی اسلام دعوت نماید و با و جماعتی از مسلمانان را فرستاد که در میان ایشان بود براء بن عازب، پس خالد شش ماه در آنجا ماند و احدی اجابت ننمود، و حضرت از این خبر بسیار غمگین شد پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را طلبید و فرمود: برو به جانب یمن و خالد را با لشکرش برگردان؛ و فرمود: اگر آن جماعتی که با خالد همراهند کسی خواهد که در خدمت تو بادش مضایقه مکن.

براء بن عازب گفت: من در خدمت حضرت ماندم، و چون رسیدیم به اوایل اهل یمن و خبر ما به ایشان رسید ایشان جمع شدند و حضرت نماز صبح را با ما ادا نمود پس در پیش ما ایستاد و متوجه آن جماعت گردید و حمد ثنای الهی ادا نمود و نامه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را بر ایشان خواند، چون قبیله همدان سخنان معجز نشان آن حضرت را شنیدند همه مسلمان شدند در یک روز و حضرت اسلام ایشان را به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نوشت؛ چون حضرت نامه را خواند بسیار خوشحال شد و اظهار شادی نمود و به سجده در آمد و شکر الهی بجا آورد، پس سر از سجده برداشت و نشست و فرمود: سلام الهی بر قبیله همدان باد.

۵۴۰

پس بعد از اسلام قبیله همدان اهل یمن همه مسلمان شدند(1) .

و شیخ طبرسی روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را فرستاد بسوی یمن که ایشان را دعوت نماید بسوی اسلام و از گنجهای ایشان خمس بگیرد و احکام الهی را تعلیم ایشان نماید و حلال و حرام را برای ایشان ظاهر گرداند و زکات اهل نجران را و جزیه ایشان را بگیرد(2) .

و ایضا شیخ طبرسی و سایر محدثان خاصه و عامه از بخاری و مسلم و غیر ایشان روایت کرده اند از عمرو بن شاس اسلمی که گفت: با علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) بودم با جماعتی و حضرت نسبت به من امری که خلافت متوقع من بود بعمل آمدم شکایت کردم آن حضرت را نزد بعضی از مردم که برخوردم به ایشان، پس روزی به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدم و آن حضرت در مسجد نشسته بود پس نظر افکند بسوی من تا آنکه در خدمتش نشستم پس فرمود: ای عمرو بن شاس! مرا آزار کردی.

گفتم: انا لله و انا الیه راجعون، پناه می برم به خدا و به دین اسلام از آنکه آزار کنم رسول خدا را.

پس حضرت فرمود: هر که علی را آزار کند مرا آزار کرده است(3) .

و کلینی به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا به یمن فرستاد و فرمود: یا علی! با کسی مقاتله مکن تا آنکه او را دعوت نمائی بسوی اسلام، و بخدا سوگند که اگر هدایت نماید حق تعالی

____________________

1-رجوع شود به ارشاد شیخ مفید 1/61 - 62 و اعلام الوری 130 و مناقب ابن شهر آشوب 1482 و دلائل النبوة 5/396 و ذخائر العقبی 109.

2-اعلام الوری 130.

3-اعلام الوری 130؛ طرائف 75؛ التاریخ الکبیر بخاری 6/307 و در آن فقط ذیل روایت ذکر شده است؛ مستدرک حاکم 3/131 - 132؛ مناقب خوارزمی 93؛ ذخائر العقبی 65؛ اسد الغابة 4/228؛ مجمع الزوائد 9/129.

۵۴۱

و تو امام اوئی و میراث او از توست اگر وارثی نداشته باشد، و اگر جنایتی کند بر توست(1) .

و در کتاب بصائر الدرجات به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا طلبید که بسوی یمن بفرستد تا اصلاح کنم میان ایشان، پس گفتم: یا رسول الله! ایشان جماعت بسیارند و من جوان خردسالم، حضرت فرمود: یا علی! چون به بالای گردنگاه افیق برسی به صدای بلند ندا کن: ای درختان و ای سنگها و ای زمینها! رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شما را سلام می رساند.

حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: چون روانه شدم و بر بالای عقبه افیق بر آمدم و بر شهر یمن مشرف گردیم دیدم اهل یمن همه بسوی من رو آوردند و نیزه های خود را راست کرده بودند و کمانهای خود را حمایل کرده بودن و شمشیرها از غلاف کشیده بودند و به قصد هلاک من می آمدند، پس به آواز بلند آنچه حضرت فرموده بود گفتم، پس نماند هیچ درختی و سنگی و کلوخی و قطعه زمینی مگر آنکه به لرزه در آمدند و همه به یک آواز گفتند که: بر محمد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) باد سلام و بر تو باد سلام.

چون اهل یم این حالت را مشاهده نمودن پاها و زانوهای ایشان بلزید و حربه ها از دستهای ایشان بر زمین افتاد و به سرعت به قدم اطاعت بسوی من متوجه شدند، پس اصلاح کردم میان ایشان و برگشتم(2) .

و شیخ طبرسی به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: چون حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا به یمن فرستاد به حضرت عرض کردم که: مرا می فرستی که حکم کنم در میان ایشان و من در حداثت سنم و نمی دانم که چگونه حکم باید کرد؟ حضرت دست مبارک خود را بر سینه من زد و فرمود: خداوندا! دل او را هدایت کن و زبان او را ثابت گردان؛ پس بحق آن خداوندی که جانم بدست اوست که بعد از آن هرگز

____________________

1-رجوع شود به کافی 5/28 و 36؛ تهذیب الاحکام 6/141.

2-بصائر الدرجات 501 و 503 و در آن عقبه فیق ذکر شده است. و نیز رجوع شود به خرایج 2/492 - 493 که در آن نام عقبه ذکر نشده است.

۵۴۲

شک نکردم در حکمی که میان دو کس کردم(1) .

قطب راوندی و غیر او به سندهای معتبر روایت کرده اند که: چون حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) به یمن رفت، اسب مردی رها شد و لگد زد بر مردی و او را کشت و وارثان مقتول صاحب اسب را گرفتند و به خدمت حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) آوردند و دعوی خون بر او کردند، و صاحب اسب بی تقصیر او رها شده و بیرون آمده است، حضرت امیر دیه او را بر آن شخص لازم نگردانید.

پس اولیای آن مرد کشته شده به نزد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند از یمن و شکایت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را کردند که: در این حکم بر ما جور کرده است و خون کشته شده ما را ضایع کرده است؛ رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: علی بن ابی طالب ظلم کننده نیست و از برای ستم خلق نشده است و ولایت و امامت بعد از من از علی است و حکم حکم اوست و گفته، گفته اوست، رد نمی کند حکم او را و گفته او را و امامت او را مگر کافری، و راضی نمی شود به حکم او و امامت او مگر مؤمنی.

چون اهل یمن این سخنان را شنیدند گفتند: راضی شدیم به حکم حضرت امیر و قول او.

پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: این توبه شماست از آنچه گفتید(2) .

و کلینی به سند معتبر از حضرت امام رضا (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) چون از یمن مراجعت نمود چهار اسب به هدیه از برای رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورد، حضرت فرمود: صفت اسبان را از برای من بیان کن.

حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: به رنگهای مختلفند.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: در میان آنها اسبی هست که سفیدی داشته باشد؟

فرمود: بلی، اسب سرخی هست که سفیدی دارد.

____________________

1-اعلام الوری 130 طبقات ابن سعد 2/257. و نیز رجوع شود به مستدرک حاکم 3/146 و تاریخ بغداد 12/444 و اسد الغابة 4/95 و تذکرة الخواص 44 و تاریخ الخلفاء 170.

2-قصص الانبیاء راوندی 286؛ امالی شیخ صدوق 285.

۵۴۳

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: برای من نگاه دار.

پس حضرت امیر (عليه‌السلام ) فرمود: دو اسب کهر است که هر دو سفیدی دارند.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: به حضرت امام حسن و حضرت امام حسین بده.

امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: اسب چهارم سیاه یک رنگ است.

حضرت فرمود: آن را بفروش و زرش را خرج عیال خود کن، بدرستی که میمنت اسبان در سفیدی پیشانی و دست و پا می باشد(1) .

____________________

1-کافی 6/535؛ من لا یحصره الفقیه 2/285.

۵۴۴

فصل سوم در آمدن اشراف و طوایف عرب و غیر ایشان به خدمت آن حضرت و سایر وقایعی که تا حجة الوداع واقع شد

شیخ طبرسی و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که: در سال نهم هجرت اشراف و قبایل عرب رو به آن حضرت آوردند و افواج ایشان می آمدند و به شرف اسلام مشرف می شدند(1) .

و گویند: در این سال رسولان پادشاهان حمیر به خدمت آن حضرت رسیدند و نامه ایشان را آوردند که ایشان اظهار اسلام کرده بودند و رسول ایشان حارث بن کلال و نعیم بن کلال و گروه دیگر بودند(2) .

و گویند: در این سال زن غامدیه را حضرت سنگسار فرمود به سبب آنکه خود چهار مرتبه اقرار کرد به زنا(3) .

و در این سال حضرت امان فرمود میان عویمر بن حارث و زن او، چنانکه شیخ طبرسی روایت کرده است از ابن عباس که: چون آیه حد فحش نازل شد عاصم بن عدی گفت: یا رسول الله! اگر مردی از ما با زن خود مردی را ببیند، اگر بگوید که چه دیده است

____________________

1-رجوع شود به اعلام الوری 126 و مناقب ابن شهر آشوب 1/265 و المنتظم 3/353 - 357.

2-تاریخ طبری 2/191؛ المنتظم 3/372؛ البدایة و النهایة 5/68، و در همه این مصادر حارث بن عبد کلال و نعیم بن عبد کلال ذکر شده است.

3-المنتظم 3/374.

۵۴۵

هشتاد تازیانه می زنند او را، و اگر برود که چهار گواه پیدا کند تا گواها را می آورد آن مرد فارغ شده است و رفته است.

حضرت فرمود: آیه چنین نازل شده است ای عاصم.

پس قبول کرد و برگشت و در راه هالال بن امیه را دید که می گفت: انا للع و انا الیه راجعون، از سبب آن مقال سؤال نمود گفت: شریک بن سحما را بر روی شکم زن خود خوله یافتم؛ پس با هلال برگشت به خدمت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و هلال واقعه خود را به حضرت عرض کرد، رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آن زن را طلبید و فرمود: چه می گوید شوهر و در حق تو؟ خوله گفت: شریک گاهی به خانه ما می آمد و از ما قرآن می آموخت و بسیار بود که او را در خانه می گذاشت نزد من و بیرون می رفت نمی دانم او را در این باب غیرتی عارض شده است یا آنکه بخلی او را مانع شده است از نفقه دادن من که مرا به چنین تهمتی متهم می سازد.

پس در این وقت حق تعالی آیه لعان را فرستاد و حضرت میان ایشان لعان واقع ساخت و میان ایشان جدائی افکند و حکم فرمود که فرزندان از آن زن است و پدری ندارد و مردم نباید که نسبت زنا به آن زن بدهند، پس حضرت فرمود که: اگر با این صفات بیاید آن فرزند از شوهرش خواهد بود، و اگر با فلان صفات بیاید از شریک خواهد بود(1) ؛ چون آن فرزند متولد شد با صفاتی بود که حضرت آخر فرمود و شبیه ترین خلق خدا بود به شریک(2) .

و گفته اند که: در این سال نجاشی به رحمت الهی واصل شد در ماه رجب، و رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در روز فوت او در مدینه بر او نماز کرد چنانکه گذشت. و روایت کرده اند که: چون نجاشی فوت شد پیوسته در قبر او نوری می یافتند(3) .

و در این سال ام کلثوم دختر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وفات یافت در ماه شعبان.

____________________

1-مجمع البیان 4/127 - 128.

2-بحار الانوار 21/368 به نقل از کتاب المنتقی فی مولود المصطفی.

3-المنتظم 3/375.

۵۴۶

و گویند: در این سال عبد الله بن ابی سلول منافق مرد(1) .

و گفته اند که: در سال دهم هجرت گروه سلامان به خدمت آن حضرت آمدند، و گروه قبیله محارب نیز در حجة الوداع به خدمت آن حضرت رسیدند، و در این سال اشراف قبیله ازد به خدمت حضرت آمدند و سرکرده ایشان صرد بن عبد الله بود، و در ماه رمضان این سال اشراف قبیله غسان و قبیله عامر به خدمت آن حضرت آمدند و مسلمان شدند و جایزه ها یافتند.

و باز در این سال و فد قبیله زبید که به خدمت پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند و مسلمان شدند و عمرو بن معدی کرب در میان ایشان بود.

و در این سال گروه عبد القیس و اشراف کنده آمدند به خدمت حضرت واشعث بن قیس در میان ایشان بود؛ و اشراف قبیله بنی حنیفه نیز آمدند و مسیلمه کذاب در میان ایشان بود، و چون مسیلمه به وطن خود برگشت مرتد شد و دعوی پیغمبری کرد.

و در این سال اشراف قبیله بجیله نیز آمدند و جریر عبد الله بجلی در میان ایشان بود با صد و پنجاه نفر از قوم او.

و در این سال سید و عاقب با نصارای نجران آمدند و امتناع از مباهله نمودند چنانکه گذشت.

و ایضا در این سال رسولان قبیله خولان آمدند.

و در این سال اشراف قبیله عامر بن صعصعه آمدند و در میان ایشان بودند عامر بن الطفیل و اربد بن قیس(2) .

و شیخ طبرسی روایت کرده است که: چون ایشان به خدمت حضرت می آمدند عامر به اربد گفت که: من حضرت را مشغول سخن می گردانم پس چون مشغول گردد تو او را به شمشیر بزن، چون آمدند عامر به حضرت گفت: با من دوستی و محبث کن و مرا یار خود

____________________

1-کامل ابن اثیر 2/291؛ العبر 1/9 و 10.

2-رجوع شود به تاریخ طبری 2/196 - 204 و المنتظم 3/379 - 384 و 4/3 - 4.

۵۴۷

گردان.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: چنین نمی کنم تا آنکه ایمان به خداوند یگانه بیاورید؛ دو مرتبه گفت و حضرت چنین جواب فرمود.

چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امتناع نمود گفت: بخدا سوگند که مدینه را پر خواهم کرد از سواران و پیادگان که به جنگ تو خواهم آورد؛ و به روایت دیگر گفت با حضرت که: اگر مسلمان شوم برای من چه خواهد بود؟

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: از برای تو خواهد بود آنچه از برای همه مسلمانان است و بر تو لازم خواهد بود آنچه بر ایشان لازم است.

او گفت که: خلافت و پادشاهی را بعد از خود برای من قرار ده.

حضرت فرمود که: این بدست من نیست، بدست خداست، هر جا که خواهد قرار می دهد.

گفت: پس مرا پادشاه صحرا گردان و تو پادشاه شهر باش.

رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: این هم نمی شود.

گفت: چه چیز از برای من قرار می کنی؟

حضرت فرمود: آن را قرار می کنم که عنانهای اسبان را به دست گیری و در راه خدا جهاد کنی.

مگفتن: امروز این در دست من هست، چه اتحتیاج به تو دارم(1) ؟!

پس چون پشت کرد حضرت فرمود که: خداوندا! کفایت کن از من شر عامر بن الطفیل را.

چون از خدمت حضرت بیرون رفتند عامر به اربد گفت که: چه شد آنچه من تو را به آن امر کرده بودم؟

اربد گفت: بخدا سوگند که هر گاه اراده کردم که شمشیر بر او فرود آورم تو را در میان

____________________

1-البدایة و النهایة 5/54.

۵۴۸

خود و او دیدم، آیا می خواستی که تو را به شمشیر بزنم؟!

پس در عرض راه به نفرین آن حضرت حق تعالی طاعونی بر عامر فرستاد و غده طاعون در گردن او ظاهر شد، در خانه زنی از بنی سلول فرود آمد و چون مشرف بر مرگ شد گفت: آیا غده ای مانند غده شتر در گردن من در آمده است و در خانه زن سلولیه می میرم؟! و بودن ایشان در آن قبیله ننگ بود از برای ایشان، پس با این تحسر به جهنم واصل شد.

و اربد بن قیس چون او را دفن کرد با اصحاب خود روانه قبیله خود گردید، پس در اثنای راه حق تعالی صاعقه بر او فرستاد که او را با شترش هلاک کرد. و در کتاب ابان بن عثمان مذکور است که عامر و اربد بعد از غزوه بنی النضیر به خدمت حضرت آمدند(1) .

و ایضا شیخ طبرسی روایت کرده است که: عروة بن مسعود ثقفی به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد و مسلمان شد و رخصت طلبید از حضرت که به قوم خود برگردد، حضرت فرمود: می ترسم که تو را بکشند، عروه گفت که: اگر مرا در خواب ببینند بیدار نمی کنند؛ پس حضرت او را مرخص فرمود، چون به طایف رسید ایشان را دعوت کرد بسوی اسلام و نصیحت کرد ایشان را، پس او را نافرمانی کردند و سخنان بد به او گفتند، چون روز دیگر صبح طالع شد و به نماز صبح ایستاد در غرفه خانه خود و در اذان و تشهد کلمتین از او شنیدند، ملعونی از آن قبیله تیری بسوی او افکند و او را هلاک گردانید، و معجزه آن حضرت ظاهر شد، پس بعد از کشتن او زیاده از ده نفر از اشراف آن قبیله به رسالت از جانب ایشان آمدند به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مسلمان شدند، پس حضرت ایشان را گرامی داشت و بخششها فرمود به ایشان و امیر گردانید بر ایشان عثمان بن ابی العاص بن بشر را و او سوره ای چند از قرآن یاد گرفته بود، پس چون قبیله ثقیف مسلمان شدند رسولان و اشراف سایر قبایل عرب فوج فوج به خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شتافتند و از جمله ایشان عطار بن حاجب بن زراره بود که با اشراف قبیله بنی تمیم به

____________________

1-اعلام الوری 126.

۵۴۹

خدمت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمده و اقراع بن حابس و زبرقان بن بدر و قیس بن عاصم و عیینة بن حصن فزاری و عمرو بن اهتم با ایشان بودند، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ایشان را امان داد و اکرام ایشان نمود(1) .

گویند که: در سال دهم حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) امراء خود را برای گرفتن زکات بسوی شهرها و قبایل عرب فرستاد(2) .

و منقول است که در این سال آیات قبول شهادت اهل کتاب در وصیت نازل شد، چنانکه علی بن ابراهیم روایت کرده است که: ابن بندی و ابن ابی ماریه دو نصرانی بودند، و مسلمانی بود که او را تمیم داری می گفتند به رفاقت این دو نصرانی متوجه سفری گردید، و با تمیم خورجینی و متاعی چند و آنیه ای که نقش کرده بودند آن را به طلا و گردنبندی بود و اینها را می برد که در بعضی از بازارهای عرب بفروشد، چون به نزدیک مدینه رسیدند تمیم بیمار شد، و چون نزدیک مرگ او شد آنچه با خود همراه داشت به آن دو نصرانی داد و امر کرد ایشان را که آنها را به وارثان او برسانند، پس بعد از آنکه وارد مدینه شدند آنچه تمیم به ایشان داده بود به وارثان رسانیدند و آنیه و قلاده را نگاه داشتند و ندادند، پس ورثه میت از ایشان پرسیدند که: آیا تمیم بسیار کشید که خرج بسیاری در آن بیماری کرده باشد؟

ایشان گفتند که: بیماری نکشید مگر چند روزی اندک.

ورثه گفتند که: آیا چیزی از او دزدیدند در این راه؟ گفتند: نه.

ورثه گفتند: آیا تجارتی کرد در این سفر که زیانی کرده باشد در آن تجارت؟ گفتند: نه.

ورثه گفتند: پس ما نمی یابیم در میان متاع او نفیس ترین چیزهائی که با او بود که آن آنیه منقوش به طلا و گردنبد بود؟! گفتند: آنچه به ما داده بود ما به شما رسانیدیم.

____________________

1-اعلام الوری 125 - 126.

2-کامل ابن اثیر 2/301.

۵۵۰

پس ورثه میت آن دو نصرانی را به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آوردند و بر ایشان دعوی کردند و حضرت موافق ظاهر شرع قسم متوجه آن دو نصرانی گردانید که منکر بودند و ایشان قسم خوردند و رفتند، پس بعد از چند روز آنیه و گردنبند در دست ایشان ظاهر شد، و ورثه این خبر را به حضرت رسانیدند، پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در این باب منتظر حکم الهی گردید و حق تعالی این آیات را فرستاد( یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ‌ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ ) (1) پس حضرت ورثه تمیم را طلبید و ایشان را سوگند داد به نحوی که در آیه مذکور است، چون سوگند یاد کردند، آینه و گردنبند را از ایشان گرفته به ورثه میت داد(2) ، و تفصیل این حکم در کتب فقه مذکور و میان علماء مشهور است.

____________________

1-سوره مائده: 106.

2-تفسیر قمی 1/189 و در آن بجای تمیم داری، تمیم دارمی ذکر شده است.

۵۵۱

باب چهل و نهم در بیان حجة الوداع است و آنچه در آن سفر واقع شد و بیان سایر حجها و عمره های آن حضرت

۵۵۲
۵۵۳

کلینی به سندهای صحیح و حسن از حضرت امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از هجرت ده سال در مدینه ماند و حج بجا نیاورد تا آنکه در سال دهم حق تعالی این آیه را فرستاد( وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِ‌جَالًا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٍ‌ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ﴿٢٧﴾ لِّيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ ) (1) یعنی: ندا در ده در میان مردم به حج و بطلب ایشان را بسوی آن تا بیایند بسوی تو در حالتی که پیادگان باشند و سواران باشند بر هر شتر لاغری و آیند بسوی او از هر دره عمیقی یا از هر راه دوری تا حاضر شوند منفعتهای خود را برای دنیا و عقبی، پس امر کرد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مؤذنان را که اعلام نمایند مردم را به آوازاهای بلند به آنکه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در این سال به حج می رود، پس مطلع شدند بر حج رفتن آن حضرت هر که در مدینه حاضر بود و در اطراف مدینه و اعراب بادیه.

و حضرت نامه ها نوشت بسوی هر که داخل شده بود در اسلام که رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اراده حج دارد پس هر که طاقت حج دارد حاضر شود؛ پس همه حاضر شدند برای حج آن حضرت و در همه حال تابع آن حضرت بودند و نظر می کردند که آنچه آن حضرت بجا می آورد بجا آورند و آنچه می فرماید اطاعت نمایند.

و چهار روز از ماه ذیقعده مانده بود که حضرت بیرون رفت، چون به ذی الحلیفه رسید اول زوال شمس بود، پس مردم را امر فرمود موی زیر بغل و موی زهار را ازاله کنند و غسل نمایند و جامعه های دوخته را بکنند و لنگی و ردائی بپوشند، پس غسل احرام

____________________

1-سوره حج: 27 و 28.

۵۵۴

بجا آورد و داخل مسجد شجره شد و نماز ظهر را در آن مسجد ادا نمود، پس عزم نمود بر حج تنها که عمره در آن داخل نباشد - زیرا حج تمتع هنوز نازل نشده بود - و احرام بست و از مسجد بیرون آمد، و چون به بیدار رسید نزد میل اول مردم صف کشیدند از دو طرف راه، و حضرت تلبیه حج به تنهائی فرموده و گفت: لبیک اللهم لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و النعمة لک و الملک لا شریک لک و حضرت در تلبیه خود ذی المعارج بسیار می گفت و تلبیه را تکرا می نمود در هر وقت که سواره می دید یا بر تلی بالا می رفت یا از وادیی به زیر می رفت و در آخر شب و بعد از نمازها؛ و هدی با خود راند شصت و شش یا شصت و چهار شتر - و به روایت صحیح دیگر: صد شتر سیاق نمود(1) -.

و روز چهارم ماه ذیحجه داخل مکه معظمه شد و چون به در مسجد الحرام رسید از در بنی شیبه داخل شد و بر در مسجد ایستاد و حمد و ثنای الهی بجای آورد و بر پدرش ابراهیم (عليه‌السلام ) صلوات فرستاد، بعد به نزدیک حجر الاسود آمد و دست بر حجر مالید و آن را بوسید و هفت شوط بر دور خانه کعبه طواف کرد و در پشت مقام ابراهیم دو رکعت نماز طواف بجا آورد.

و چون فارق شد به نزد چاه زمزم رفت و از آب بیاشامید و گفت: اللهم انی اسئلک علما نافعا ورزقا واسعا من کل داء و سقم و این دعا را رو به کعبه خواند.

پس به نزدیک حجر آمد و دست بر حجر مالید و آن را بوسید و متوجه صفا شد و این آیه را تلاوت فرمود( إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْ‌وَةَ مِن شَعَائِرِ‌ اللَّـهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ‌ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا ) (2) یعنی: بدرستی که کوه صفا و کوه مروه از علامتهای مناسک الهی است، پس کسی که حج کند خانه را یا عمره کند پس باکی نیست بر او آنکه طواف کند به صفا و مروه.

پس بر کوه صفا بالا رفت و رو به جانب رکن یمانی نمود و حمد ثنای الهی بجای آورد

____________________

1-کافی 4/248.

2-سوره بقره: 158.

۵۵۵

و دعا به قدر آنکه سوره بقره را به تأمی بخواند، پس سراشیب شد از صفا و متوجه کوه مروه گردید و بر مروه بالا رفت و به قدر آنچه توقف نموده بد در صقا در مروه نیز توقف نمود، پس باز از کوه مروه به زیر آمد و متوجه صفا گردید، و باز بر کوه صفا توقف نمود و دعا خواند، و متوجه مروه شد، تا آنکه هفت شوط بجا آورد.

چون از سعی فارغ شد و هنوز بر کوه مروه ایستاده بود رو به جانب مردم نمود و حمد و ثنای الهی بجا آورد پس اشاره به پشت سر خود نمود و فرمود: این جبرئیل است و امر می کند مرا که امر نمایم کسی را که هدی با خود نیاورده است به آنکه محل گردد(1) و حج خود را به عمره منقلب گرداند، و اگر من می دانستم چنین خواهد شد هدی با خود نمی آورد و چنان می کردم که شما می کنید ولیکن هدی با خود رانده ام و سزاوار نیست راننده هدی را که محل گردد تا آنکه هدی به محل خود برسد.

پس مردی از صحابه (عمر) گفت: ما چگونه به حج بیرون رویم و از سر و موهای ما آب غسل جنابت چکد؟!

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) او را فرمود: تو هرگز ایمان به حج تمتع نخواهی آورد.

پس سراقة بن مالک بن جعشم کنانی برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! احکام دین خود را دانستیم چنانکه گویا امروز مخلوق شده ایم، پس بفرما ما که آنچه ما را امر فرمودی در باب حج مخصوص این سال است یا همیشه ما باید حج تمتع بجا آوریم؟

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: مخصوص این سال نیست بلکه ابد الآباد این حکم جاری است.

پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) انگشتان دستهای خود را در یکدیگر داخل گردانید و فرمود: داخل شد عمره در حج تا روز قیامت.

در این وقت حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) که از جانب یمن به فرموده حضرت رسول متوجه حج گردیده بود داخل مکه شد، و چون به خانه حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) داخل شد دید

____________________

1-از احرام خارج شود.

۵۵۶

که فاطمه (عليه‌السلام ) محل گردیده و بوی خوش از او شنید و جامه های ملون در بر او دید پس گفت: این چیست ای فاطمه و پیش از وقت محل شدن چرا محل شده ای؟

حضرت فاطمه (عليه‌السلام ) گفت که: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا چنین امر کرد.

پس حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) بیرون آمد و به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شتافت که حقیقت حال را معلوم نماید، چون به خدمت حضرت رسید گفت: یا رسول الله! من فاطمه را دیدم که محل گردیده و جامه های رنگین پوشیده است.

حضرت فرمود: من امر کرده ام مردم را که چنین کنند، پس تو یا علی به چه چیز احرام بسته ای؟

گفت: یا رسول الله! چنین احرام بستم که: احرام می بندم مانند احرام رسول خدا.

حضرت فرمود: بر احرام خود باقی باش مثل من، و تو شریک منی در هدی من.

حضرت صادق (عليه‌السلام ) فرموده که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در آن ایامی که در مکه بود با اصحاب خود رد ابطح نزول فرموده بود و به خانه ها فرود نیامده بود، پس چون روز هشتم ماه ذیحجه شد نزد زوال شمس امر کرد مردم را که غسل احرام بجا آورند و احرام به حج بندند، و این است معنی آنچه حق تعالی فرموده است که( فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَ‌اهِيمَ ) (1) که مراد از این متابعت در حج تمتع است.

پس حضرت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بیرون رفت با اصحاب خود تلبیه گواین به حج تا آنکه به منی رسیدند پس نماز ظهر و عصر و شام و خفتن و صبح را در منی بجا آوردند و بامداد روز نهم بار کرد با اصحاب خود و متوجه عرفات گردید.

و از جمله بدعتها قریش آن بود که ایشان از مشعر الحرام تجاوز نمی کردند و می گفتند: ما اهل حرمیم و از حرم بیرون نمی رویم، و سایر مردم به عرفات می رفتند و چون مردم از عرفات بار می کردند و به مشعر می آمدند ایشان با مردم از مشعر به منی می آمدند، و قریش امید آن داشتند که حضرت در این باب با ایشان موافقت نماید، پس

____________________

1-سوره آل عمران: 95.

۵۵۷

حق تعالی این آیه را فرستاد( ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ ) (1) یعنی: پس بار کنید از آنجا که بار کردند مردم. حضرت فرمود که: مراد از مردم در این آیه حضرت ابراهیم و اسماعیل واسحاق (عليه‌السلام ) اند و پیغمبرانی که بعد از ایشان بودند که همه از عرفات افاضه می نمودند، پس چون قریش دیدند که قبه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از مشعر گذشت بسوی عرفات در دلهای ایشان خدشه ای بهم رسید زیرا امید داشتند که حضرت از مکان ایشان افاضه نماید و به عرفات نرود، پس حضرت رفت تا به نمره فرود آمد در برابر درختان اراک(2) پس خیمه خود را در آنجا بر پا کرد و مردم خیمه های خود را بر دور خیمه حضرت زدند.

و چون زوال شمس شد حضرت غسل کرد و با قریش و سایر مردم داخل عرفات گردید و در آن وقت تلبیه را قطع نمود و آمد تا به موضعی که مسجد آن حضرت می گویند و در آنجا ایستاد و مردم بر دور آن حضرت ایستادند پس خطبه ای ادا نمود و ایشان را امر و نهی فرمود، پس با مردم نماز ظهر و عصر را بجا آورد به یک اذان و دو اقامه، پس رفت بسوی محل وقوف و در آنجا ایستاد و مردم مبادرت می کردند بسوی شتر آن حضرت و نزدیک شتر می ایستادند، پس حضرت شتر را حرکت داد وایشان نیز حرکت کردند و بر دور ناقه جمع شدند، حضرت فرمود: ای گروه مردم! موقف همین زیر پای ناقه من نیست و به دست مبارک خود اشاره نمود به تمام موقف عرفات و فرمود که: اینها خمه موقف است.

پس مردم پراکنده شدند و در مشعر الحرام نیز چنین کردند، پس مردم در عرفات ماندند تا قرص آفتاب فرو رفت، پس حضرت بار کرد و مردم بار کردند و امر نمود ایشان را به تأنی.

- پس حضرت صادق (عليه‌السلام ) فرمود که: مشرکان از عرفات پیش از غروب آفتاب بار

____________________

1-سوره بقره: 199.

2-اراک: درختی است شبیه به درخت انار، برگها پنهن و همیشه سبز است، چون آن سست و خاردار است، از شاخه ها و برگهایش مسواک درست می کنند، د مناطق گرمسیر می روید. (فرهنگ عمید 1/127).

۵۵۸

می کردند پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مخالفت ایشان نمود و بعد از غروب آقتاب روانه شد فرمود: ای گروه مردم! حج به تاختن اسبان نمی باشد و به دوانیدن شتران نمی باشد ولیکن از خدا بترسید و سیر نمائید سیر کردن نیکو و ضعیفی را پامال مکنید و مسلمانی را در زیر پای اسبان و شرتان مگیرید. و حضرت سر ناقه را آنقدر می کشید برای آنکه تند نرود تا آنکه سر ناقه به پیش جهاز می رسید و می فرمود: ای گروه مردم! بر شما باد به تأنی(1) - تا آنکه داخل مشعر الحرام شد پس در آنجا نماز شام و خفتن را به یک اذان و دو اقامه ادا نمود و شب را در آنجا بسر آورد تا نماز صبح را نیز در آنجا ادا نمود و ضعفیان بنی هاشم را در شب به منی فرستاد - و به روایت دیگر: زنان را در شب فرستد و اسامة بن زید را همراه ایشان کرد(2) - و امر کرد ایشان را که جمره عقبه را نزنند تا آفتاب طالع گردد، پس چون آفتاب طالع شد از مشعر الحرام روانه شد و در منی نزول فرمود پس جمره! عقبه را به هفت سنگ زد.

و شرتان هدی که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورده بوده شصت و چهار بود یا سی و شش، و مجموع شتراه هر دو صد شتر بودند - و به روایت دیگر: حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) شتری نیاورده بود و مجموع صد شتر را حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آورده بود و حضرت امیر را شریک گردانید در هدی خود و سی هفت شتر را به آن حضرت داد(3) - پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شصت و شش شتر را نجر فرمود و حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) سی و چهار شتر نحر نمود.

پس حضرت امر فرمود که از هر شتری از آن صد شتر پاره گوشتی جدا کردند و همه را در دیگی زا سنگ ریختند پس پختند و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) از مرق آن تناول نمودن تا آنکه از همه آن شتران خورده باشند و نداند به قصابان پوست آن شتران را و نه جلهای آن را و نه قلاده های آن را بلکه همه را تصدق کردند.

____________________

1-کافی 4/467.

2-کافی 4/475.

3-کافی 2/249.

۵۵۹

پس حضرت سر تراشید و در همان روز متوجه طواف خانه کعبه گردید و طواف و سعی را بجا آورد و باز به منی معاودت فرمود و در منی توقف نمود تا روز سیزدهم که آخر ایام تشریق است، و در آن روز رمی هر سه جمره نمود و بار کرد و متوجه مکه گردید، و چون به ابطح رسید عایشه گفت: یا رسول الله! سایر زنان تو حج و عمره کنند و من حج تنها بکنم؟! پس حضرت در ابطح نزوا فرمود و عبد الرحمن برادر او را با او فرستاد و او را به تنعیم برد و احرام به عمره بست، پس آمد و طواف خانه کعبه کرد و دو رکعت نماز طاف نزد مقام ابراهیم (عليه‌السلام ) بجا آورد و سعی میان صفا و مروه بجا آورد و به خدمت حضرت آمد، و در همان روز بار کرد وداخل مسجد الحرام نشد و طواف خانه کعبه نکرد و در وقت داخل شدن از جانب بالای مکه داخل شد از عقبه مدنیین و در وقت رفتن از جانب پائین مکه بیرون رفت از عقبه ذی طوی(1) .

و ایضا به سند معتبر از حضرت امام محمد تقی (عليه‌السلام ) روایت کرده است که در روز نحر در منی طوایف مسلمانان به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمدند پس بعضی گفتند: یا رسول الله! ذبح کردیم پیش از آنکه رمی جمره کنیم؛ و بعضی گفتند: سر تراشیدیم پیش از آنکه ذبح کنیم، و نماند چیزی ایشان را که سزاوار باشد که پبش بکنند مگر آنکه بعد کرده بودند، و نبود چیزی که بایست بعد بکنند مگر آنکه بعضی پیش کرده بودند؛ پس حضرت در جواب می فرمود: باکی نیست باکی نیست(2) ؛ چون به نادانی کرده بودند.

و در کتاب خصال منقول است که: در حجة الوداع سوره( إِذَا جَاءَ نَصْرُ‌ اللَّـهِ وَالْفَتْحُ ) (3) بر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد در روز دوم ایام تشریق، پس حضرت دانست از نزول آن سوره که این حج آخر است و چون دلالت می کرد آن سوره بر آنکه آن حضرت دین را رواج داد و از کار مردم فارغ شد، و امر نمود حق تعالی او را که متوجه تسبیح و استغفار گردد از برای خود.

____________________

1-رجوع شود به کافی 4/245 - 250.

2-کافی 4/504؛ تهذیب الاحکام 5/236؛ استبصار 2/284.

3-سوره نصر: 1.

۵۶۰

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577

578

579

580

581

582

583

584

585

586

587

588

589

590

591

592

593

594

595

596

597

598

599

600

601

602

603

604

605

606

607

608

609

610

611

612

613

614

615

616

617

618

619

620

621

622

623

624

625

626

627

628

629

630

631

632

633

634

635

636

637

638

639

640

641

642

643

644

645

646

647

648

649

650

651

652

653

654

655

656

657

658

659

660

661

662

663

664

665

666

667

668

669

670

671

672

673

674

675

676

677

678

679

680

681

682

683

684

685

686

687

688

689

690

691

692

693

694

695

696

697

698

699

700

701

702

703

704

705

706

707

708

709

710

711

712

713

714

715

716

717

718

719

720

721

722

723

724

725

726

727

728

729

730

731

732

733

734

735

736

737

738

739

740

741

742

743

744

745

746

747

748

749

750

751

752

753

754

755

756

757

758

759

760

761

762

763

764

765

766

767

768

769

770

771

772

773

774

775

776

777

778

779

780

781

782

783

784

785

786

787

788

789

790

791

792

793

794

795

796

797

798

799

800

801

802

803

804

805

806

807

808

809

810

811

812

813

814

815

816

817

818

819

820

821

822

823

824

825

826

827

828

829

830

831

832

833

834

835

836

837

838

839

840

841

842

843

844

845

846

847

848

849

850

851

852

853

854

855

856

857

858

859

860

861

862

863

864

865

866

867

868

869

870

871

872

873

874

875

876

877

878

879

880

881

882

883

884

885

886

887

888

889

890

891

892

893

894

895

896

897

898

899

900

901

902

903

904

905

906

907

908

909

910

911

912

913

914

915

916

917

918

919

920

921

922

923

924

925

926

927

928

929

930

931

932

933

934

935

936

937

938

939

940

941

942

943

944

945

946

947

948

949

950

951

952

953

954

955

956

957

958

959

960

961

962

963

964

965

966

967

968

969

970

971

972

973

974

975

976

977

978

979

980

981

982

983

984

985

986

987

988

989

990

991

992

993

994

995

996

997