حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 54604
دانلود: 2652


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54604 / دانلود: 2652
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بود که آیا ماه رجب داخل شده است یا نه -(1) .

پس رأی ایشان بر آن قرار یافت که ایشان را به قتل رسانند، واقد بن عبد الله تیری به جانب عمرو بن الحضرمی انداخت و او را به قتل رسانید و اصحاب او گریختند و مسلمانان قافله ایشان را غنیمت گرفتند و به جانب مدینه آوردند و دو اسیر از ایشان گرفتند - و به روایت علی بن ابراهیم: این واقعه در روز اول ماه رجب واقع شد(2) - و چون غنیمتها را به خدمت حضرت آوردند فرمود: من امر نکردم شما را که در شهر حرام قتال نکنید؟ و تصرف در اسیرها و غنائم ایشان نفرمود، و ایشان از کرده خود نادم شدند، و کفار قریش نامه ای به حضرت نوشتند و حضرت را تعییر کردند که: تو شهر حرام را حلال کردی و خون ریختی و مال گرفتی در اشهر حرم که مردم ایمن می باشند؛ پس حق تعالی این آیات را فرستاد( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ‌ الْحَرَ‌امِ قِتَالٍ فِيهِ ) سؤال می کنند از تو - ای محمد - از قتال در شهر حرام،( قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ‌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ وَكُفْرٌ‌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَ‌امِ وَإِخْرَ‌اجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ‌ عِندَ اللَّـهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ‌ مِنَ الْقَتْلِ ) (3) بگو: قتال کردن در ماه حرام گناه بزرگ است ولیکن آنچه کافران می کنند از منع کردن مردم از راه خدا و کافر شدن به خدا و منع کردن مسلمانان از مسجد الحرام و بیرون کردن اهل مسجد از آن بزرگتر و بدتر است نزد خدا از قتال در ماه حرام و فتنه در دین که کفر است بزرگتر است از کشتن، چون این آیات نازل شد حضرت غنیمت را گرفت و رها کرد؛ و این واقعه دو ماه قبل از واقعه بدر بود(4) .

و در بعضی از کتب معتبره در بیان وقایع سال دوم هجرت ذکر شده است که: در این سال در آخر ماه صفر تزویج امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) و فاطمه (عليه‌السلام ) واقع شد، و در ذیحجه زفاف واقع شد؛ و بعضی گفته اند که تزویج در ماه رجب واقع شده در ماه پنجم هجرت و بعد از

____________________

1-مجمع البیان 1/312.

2-تفسیر قمی 1/72.

3-سوره بقره: 217.

4-اعلام الوری 73.

۶۱

رجوع از جنگ بدر زفاف واقع شد؛ و بعضی گفته اند تزویج در ماه ربیع الاول سال دوم هجرت واقع شد و زفاف نیز در آن ماه شد. و ولادت حضرت امام حسن (عليه‌السلام ) در سال دوم هجرت واقع شد؛ و بعضی گفته اند و در منتصف ماه رمضان سال سوم هجرت واقع شد، و ولادت جناب امام حسین (عليه‌السلام ) در سال چهارم. و آنچه حق است در این تواریخ در موضع خود بیان خواهد شد انشاء الله تعالی.

در سال دوم هجرت قبله از بیت المقدس بسوی کعبه گردید و سببش آن بود که چون حضرت در مکه معظمه بود رو به کعبه و بیت المقدس هر دو می کرد در نماز خود، و چون به مدینه هجرت نمود و جمع میان هر دو ممکن نبود حق تعالی او را امر کرد که رو به جانب بیت المقدس نماز کند تا آنکه باعث تألیف قلوب یهودان گردد و او را تکذیب نکنند زیرا که در کتب خود خوانده بودند که آن حضرت صاحب دو قبله خواهد بود، و آن جناب کعبه را که قبله ابراهیم و اجداد کرام آن حضرت بود دوست تر می داشت، و بعد از هفت ماه یا شانزده ماه یا هفده ماه یا هیجده ماه یا نوزده ماه علی الخلاف آن قبله منسوخ شد(1) و حضرت مأمور شد که به جانب کعبه روی بگرداند چنانکه حق تعالی در قرآن مجید یاد فرموده است(2) .

و شیخ طوسی در تهذیب به سند موثق روایت کرده است که: از حضرت صادق (عليه‌السلام ) پرسیدند: در چه وقت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به جانب کعبه گردیده شد؟ فرمود: بعد از مراجعت از جنگ بدر(3) .

و کلینی به سند حسن روایت کرده است که از حضرت صادق (عليه‌السلام ) پرسیدند که آیا حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رو به جانب بیت المقدس نماز کرد؟ فرمود: بلی، پرسیدند که: آیا کعبه را پشت سر می گرفت؟ فرمود: تا در مکه بود نه و چون به مدینه آمد پشت

____________________

1-در روایت بحار الانوار ((هفت ماه)) و ((نوزده ماه)) ذکر نشده است، ولی روایت هفت ماه در مجمع البیان 1/223 و روایت ((نوزده ماه)) در من لا یحضره الفقیه 1/275 آمده است.

2-بحار الانوار 18/192 به نقل از المنتقی فی مولود المصطفی.

3-تهذیب الاحکام 2/43؛ وسائل الشیعة 4/297 و 298.

۶۲

به جانب کعبه و رو به جانب بیت المقدس می کرد تا گردانیدند او را بسوی کعبه(1) .

و ابن بابویه روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بعد از پیغمبری سیزده سال در مکه و نوزده ماه در مدینه رو به جانب بیت المقدس نماز کرد پس یهودان آن حضرت را تعییر کرده گفتند: تو تابع قبله مائی، و آن حضرت بسیار غمگین شد و در شب بیرون می آمد و به جانب آسمان نظر می کرد و منتظر وحی حق تعالی بود، و چون صبح شد نماز بامداد را ادا کرد و منتظر وحی بود تا ظهر، و چون دو رکعت از نماز ظهر ادا کرد جبرئیل نازل شد و گفت قد نری تقلب وجهک فی السماء فلنولینک قبله ترضاها(2) بتحقیق که می بینیم گردانیدن روی تو را بسوی آسمان پس البته تو را بر می گردانیم بسوی قبله ای که می پسندی آن را، پس جبرئیل دست آن حضرت را گرفت در اثنای نماز و حضرت را به جانب دیگر مسجد برد و روی او را به جانب کعبه گردانید و آنها که در عقب آن حضرت بودند همه رو به جانب کعبه گردانیدند تا آنکه مردان به جای زنان ایستادند و زنان به جای مردان، پس اول نماز به جانب بیت المقدس بود و آخر نماز به جانب کعبه؛ پس این خبر رسید به مسجدی در مدینه که اهل آن مسجد دو رکعت از نماز را کرده بودند و آنها نیز در اثنای نماز به جانب کعبه گردیدند و به این سبب آن مسجد مسمی شد به مسجد قبلتین، پس مسلمانان گفتند: آیا نمازها که به جانب بیت المقدس کردیم ضایع شد؟ حق تعالی فرستاد و ما کان الله لیضیع ایمانکم(3) و نخواهد بود که خدا ضایع کند ایمان شما را یعنی نماز شما را که به جانب بیت المقدس کرده اید(4) .

و در حدیث موثق منقول است که: آن گروهی که در مسجد قبلتین نماز می کردند بنی عبد الا شهل بودند، و بر این مضامین احادیث بسیار است(5) ؛ و بعضی گفته اند که بنای

____________________

1-کافی 3/286؛ وسائل الشیعة 4/298.

2-سوره بقره: 144.

3-سوره بقره: 143.

4-من لا یحضره الفقیه 1/274. و نیز رجوع شود به وسائل الشیعة 4/301.

5-تهذیب الحکام 2/43؛ وسائل الشیعة 4/297.

۶۳

مسجد قبا بعد از گردیدن قبله شد و حضرت به دست خود آن را بنا کرد؛ و گویند در سال دوم هجرت در ماه شعبان فرض روزه ماه مبارک رمضان نازل شد؛ و در این سال زکات فطر واجب شد؛ و در این سال حضرت (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در عید فطر به صحرا رفت و نماز عید بجا آورد(1) .

____________________

1-بحار الانوار 19/194 به نقل از المنتقی فی مولود المصطفی.

۶۴

باب سی ام در بیان کیفیت جنگ بدر است.

۶۵

۶۶

غزوه بدر کبری اعظم فتوح اسلام است و مفصل آن در تواریخ مسطور است و مجملش موافق روایت علی بن ابراهیم و شیخ مفید و شیخ طبرسی و ابو حمزه ثمالی و ابن شهر آشوب آن است که: قافله ای از قریش با ابو سفیان و دیگران که چهل نفر بودند به تجارت شام رفته بودند و مال بسیار از قریش در آن قافله بود و کسی از قریش نبود که مالی در آن قافله نداشته باشد، و چون خبر رسید که ایشان از شام متوجه مکه گردیده اند حضرت رسول ( صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اصحاب خود برا ترغیب فرمود که بر سر راه آن قافله بروند و وعده فرمود ایشان را که یا قافله بدست شما می آید یا بر قریش غالب خواهید شد، و حق تعالی طمع قافله را وسیله خروج ایشان گردانید و غرض اصلی مغلوب شدن مشرکان و رفعت اسلام و قوت مسلمانان بود، پس حضرت با سیصد و سیزده نفر بیرون رفت موافق عدد اصحاب طالوت که بر جالوت غالب شدند که نود و هفت نفر(1) از مهاجران بودند و دویست و سی شش نفر از انصار، و علم حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و مهاجران در دست علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) بود و علم انصار در دست سعد بن عباده بود و در لشکر حضرت هفتاد شتر و دو اسب و شش زره و هفت شمشیر بود - و از حضرت صادق (عليه‌السلام ) مروی است که: یک اسب در میان لشکر اسلام بود - و این واقعه موافق روایات بسیار در ماه مبارک رمضان سال دوم هجرت بود، و اشهر آن است که در دوازدهم ماه مزبور از مدینه بیرون رفتند، و مردم را جنگی در خاطر نبود و به طمع قافله و مال و غنیمت می رفتند، و چون خبر به ابو سفیان ملعون رسید که حضرت متوجه آن صوب گردیده است ترسید و به جانب شام

____________________

1-در روایت مناقب ابن شهر آشوب تعداد مهاجران هفتاد و هفت آمده است که در این صورت تعداد کل لشکر سیصد و سیزده نفر می باشد.

۶۷

مراجعت نمود، و چون به نقره رسید ضمضم بن عمر و خزاعی را به ده دینار کرایه کرد و شتری به او داد و گفت: برو بسوی قریش و خبر ده ایشان را که محمد با جمعی به عزم غارت قافله بیرون آمده اند زود خود را به قافله برسانید، و ضمضم را وصیت کرد که: چون خواهی داخل مکه شوی گوش ناقه را ببر که خون بر سر و روی آن جاری شود و جامه خود را از پیش و پس چاک کن و با این هیئت موحش داخل مکه شو و چون داخل شوی رو را به جانب دم شتر بگردان و به آواز بلند فریاد کن: ای آل غالب! ای آل غالب! دریابید بارها و متاعهای خود را دریابید شتران خود را و گمان ندارم که توانید دریافت زیرا که محمد با اتباع او از اهل مدینه به عزم غارت اموال شما بیرون آمده اند.

چون ضمضم متوجه مکه گردید سه شب پیش از آمدن ضمضم عاتکه دختر عبد المطلب در خواب دید که سواره ای داخل مکه شد و فریاد کرد: ای آل عدی وای آل فهر! بامداد بشتابید بسوی موضعی که بعد از سه روز در آنجا کشته خواهید شد، پس بر کوه ابو قبیس بالا رفت و سنگی را از کوه برگردانید و آن سنگ ریزه ریزه شد و هیچ خانه ای از خانه های قریش نماند مگر ریزه ای از آن سنگ در آن خانه افتاد و چنان دید که رودخانه مکه پر از خون شده است، پس ترسناک از خواب بیدار شد و عباس برادر خود را بر این خواب مطلع ساخت و عباس این واقعه را به عتبه پسر ربیعه نقل کرد، عتبه گفت: این خواب دلالت می کند بر آنکه مصیبتی بر قریش حادث شود، و قصه خواب در میان اهل مکه منتشر شد، و چون این واقعه به ابو جهل رسید گفت: عاتکه دروغ می گوید و چنین خوابی ندیده است و این پیغمبر دوم است که در میان فرزندان عبد المطلب بهم رسیده است، به لات و عزی سوگند یاد می کنم تا سه روز انتظار می کشم اگر این خواب راست شد به او کاری ندارم و اگر راست نشد نامه ای در میان خود می نویسم که در میان عرب خانه آباده ای نیست که مردان و زنان ایشان دروغگوتر از بنی هاشم باشند؛ و ابو جهل هر روز حساب ایام عاتکه در خواب مقرون به صواب دیده بود و مردم در مکه فریاد بر آوردند و مهیای بیرون رفتن شدند، سهیل بن عمرو و صفوان بن امیه و ابو البختری بن

۶۸

هشام و منبه پس حجاج و نبیه برادر او و نوفل پسر خویلد ایستادند و گفتند: ای گروه قریش! هرگز مصیبتی از این بزرگتر به شما نرسیده بود که محمد و اتباع او از اهل مدینه متعرض قافله شما شوند که خزینه های اموال شما در آن قافله است و جدائی ندارند میان شما و تجارت شما که دیگر تجارت نتوانید کرد، بخدا قسم که هیچ مرد و زن از قریش نیست که در این قافله مالی از کم و بیش نداشته باشد؛ پس صفوان ابتدا کرد و پانصد اشرفی برای خرج سفر بیرون آورد و بعد از او سهیل مبلغ جزیلی حاضر نمود و احدی از قریش نماند مگر مبلغی برای خرج این سفر آورد و تهیه عظیم درست کرده بر شتران نرم و درشت سوار شدند و از روی نهایت حمیت و تعصب روانه شدند چنانکه خدا در وصف ایشان فرموده است که: بیرون رفتند از دیار و خانه های خود از روی بطر و طغیان و برای ریای مردمان(1) گفتند: هر که با ما بیرون نمی آید خانه اش را خراب می کنیم، و به جبر عباس پسر عبد المطلب و نوفل پسر حارث بن عبد المطلب و عقیل پسر ابو طالب را بیرون آوردند و زنان سازنده و نوازنده بیرون بردند که در راه شراب می خوردند و دف می زدند و خوانندگی و طرب می کردند.

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با سیصد و سیزده نفر بیرون آمده بود، و چون به یک منزلی بدر رسید بشیر بن ابی الزغبا و مجد بن عمرو را فرستاد که خبر قافله قریش را بیاورند که به کجا رسیده اند، چون بر سر چاه بدر رسیدند شتران خود را خوابانیدند و آبی از چاه کشیدند و خوردند، پس شنیدند که دو زن با یکدیگر مشاجره می نمایند و یکی از ایشان به دیگری چسبیده و یک درهم از او طلب می کند که به او قرض داده است و او در جواب می گوید: قافله قریش دیروز به فلان موضع رسیده اند و فردا به اینجا فرود می آیند من از برای ایشان کاری می کنم و حق تو را می دهم؛ پس برگشتند و گفته زنان را به خدمت حضرت عرض کردند.

چون جاسوسان حضرت برگشتند ابو سفیان با قافله به نزدیک بدر رسید و خود پیش

____________________

1-ترجمه آیه 47 سوره انفال.

۶۹

آمد بر سر آب بدر و در آنجا مردی از قبیله جهینه را دید که او را کسب جهنی می گفتند و گفت: ای کسب! آیا خبری از محمد و اصحاب او داری که به کجا رسیده اند؟ گفت: نه، ابو سفیان گفت: بلات و عزی سوگند یاد می کنم اگر امر محمد را دانی و از ما پنهان داری قریش همیشه دشمن تو خواهند بود زیرا که احدی از قریش نیست که از این قافله بهره ای نداشته باشد، کسب سوگند یاد کرد که: من خبری از محمد و اصحاب او ندارم مگر آنکه امروز دو سواره دیدم که آمدند و شتران خود را خوابانیدند و از این چاه آب کشیدند و بر گشتند و ندانشتم که بودند، پس ابو سفیان آمد به آن موضع که ایشان شتران خود را در آنجا خوابانیده بودند و پشکل آن شتران را شکست و در میان آن پشکلها هسته خرما یافت گفت: این علامت شتران مدینه است که خرما به شتران خود می خورانند و بخدا سوگند که اینها جاسوسان محمد بوده اند؛ پس بسرعت تمام برگشت و راه قافله را گردانید و ایشان را از راه ساحل دریا متوجه مکه گردانید و به شتاب بسیار روانه شد.

و جبرئیل بر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نازل شد و آن حضرت را خبر داد که قافله از دست شما رفت و کفار قریش که برای حمایت قافله بیرون آمده بودند متوجه شما گردیده اند و باید با ایشان جنگ کنید که خدا شما را یاری خواهد داد، و در آن وقت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در منزل صفرا که منزلش پیش از بدر است نزول آورده بود و فرمود: قافله گذشتند و قریش رو به ما می آیند و حق تعالی مرا امر کرده است که با ایشان جهاد کنم؛ اصحاب آن حضرت از استماع این واقعه بسیار ترسیدند و متألم شدند، حضرت فرمود: هر چه در این باب رأی شما اقتضا می نماید بگوئید.

پس ابو بکر برخاست و گفت: ایشان قریش اند به آن خیلا و تکبری که دارند، از روزی کافر شده اند هرگز ایمان نیاورده اند و از روزی که عزیز گردیده اند هرگز ذلیل نشده اند، و ما به تهیه جنگ بیرون نیامده ایم و سامان آن نداریم.

حضرت را جواب او خوش نیامد و فرمود: بنشین، و باز فرمود که: بگوئید که چه باید کرد؟

۷۰

پس عمر برخاست و همان گفت که ابو بکر گفت، حضرت فرمود که: بنشین.

پس مقداد برخاست و گفت: یا رسول الله! این گروه قریش اند که با خیلا و تکبر خود آمده اند و ما ایمان آورده ایم به تو و تصدیق تو نموده ایم و گواهی می دهیم که آنچه تو از جانب خدا آورده ای حق است و اگر فرمائی که در میان آتش رویم یا خود را بر خار مغیلان زنیم، می رویم و پروا نمی کنیم و نمی گوئیم با تو آنچه بنی اسرائیل با موسی گفتند که( فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَ‌بُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ ) (1) برو تو و پروردگار تو پس جنگ کنید، بدرستی که ما در اینجا نشسته ایم ولیکن می گوئیم: برو و پروردگار تو پس جنگ کنید که ما به اتفاق شما جنگ می کنیم، پس حضرت او را دعا کرد و فرمود: خدا تو را جزای خیر دهد.

و باز فرمود که: بگوئید آنچه رأی شماست؛ و غرض آن بود که انصار سخن بگویند زیرا که اکثر آن گروه از انصار بودند و در هنگامی که در عقبه با آن حضرت بیعت کردند گفتند: تا به مدینه نیائی ما تو را حمایت نمی کنیم، و چون به مدینه آئی می کنیم، و حضرت بیم آن داشت که انصار گمان کنند که حمایت آن حضرت وقتی بر ایشان لازم است که دشمن در مدینه بر سر او آید نه در بیرون مدینه.

پس سعد بن معاذ انصاری برخاست و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله، شاید غرض تو از تکرار سؤال، ما باشیم.

حضرت فرمود: بلی.

سعد گفت: گمان می برم که برای کاری بیرون آمدی و اکنون به کار دیگر مأمور شده ای. فرمود: بلی؛ یعنی برای قافله بیرون آمدم و اکنون مأمور شدم که با مشرکان قتال کنم. سعد گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله، ما ایمان آوردیم به تو و تصدیق کردیم تو را و گواهی دادیم که آنچه از جانب حق تعالی آورده ای حق است، پس آنچه

____________________

1-سوره مائده: 24.

۷۱

خواهی امر کن که ما اطاعت می نمائیم و از مالهای ما هر چه خواهی بگیر و هر چه خواهی بگذار و آنچه بگیری ما را خوشتر می آید از آنچه بگذاری، بخدا سوگند که اگر ما را امر می کنی که به این دریا فرو رویم، فرو می رویم و پروا نمی کنیم؛ پس گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله، من هرگز به این راه نیامده ام و معرفتی به این راه ندارم و ما در مدینه گروهی چند گذاشته ایم که جهاد ما در خدمت تو از آنها بیشتر نیست و اعتقاد آنها نسبت به تو از ما کمتر نیست و اگر می دانستند که جنگی رو خواهد داد تخلف نمی کردند، و اکنون برای تو دشمنان و شجاعان و دلیران بر کارزار ایشان و امید داریم که خدا دیده تو را به سبب ما روشن و تو را به ما شد گرداند، پس اگر آنچه می خواهی از فتح و نصرت رو دهد، زهی سعادت؛ و اگر ما مغلوب و کشته شویم، سوار شو بر شتران که برای تو مهیا کرده ایم و ملحق شو به قوم ما که آنها تو را یاری می کنند بعد از ما.

پس حضرت از گفتار او شاد شد فرمود که: انشاء الله چنین نخواهد شد و حق تعالی مرا وعده نصرت داده است و وعده خدا را خلف نمی باشد، روانه شوید با برکت خدا گویا می بینم که فلان در فلان موضع کشته می شود و فلان در فلان مکان بر خاک خذلان می افتد؛ و محل کشته شدن هر یک از ابو جهل و عتبه و شیبه و منبه و نبیه و سائر رؤسای مشرکان قریش را بیان فرمود به نحوی که واقع شد، پس جبرئیل (عليه‌السلام ) از جانب حق تعالی نازل شد و این آیات را آورد( كَمَا أَخْرَ‌جَكَ رَ‌بُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِ‌يقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِ‌هُونَ ) (1) چنانکه بیرون آورد تو را پروردگار تو به حق و راستی و بدرستی که گروهی از مؤمنان هر آینه کاره بودند بیرون رفتن را،( يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنظُرُ‌ونَ ) (2) جدال می کنند با تو در اختیار حق که جهاد است بعد از آنکه روشن شد بر ایشان که جهاد باید کرد و بر دشمن ظفر خواهند یافت به وعده

____________________

1-سوره انفال: 5.

2-سوره انفال: 6.

۷۲

الهی گویا می کشاند ایشان را بسوی مرگ و ایشان مرگ را به چشم خود می بینند؛ و موافق روایات سابق معلوم است این کنایات با ابو بکر و عمر است که کاره بودند جهاد را.

( وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّـهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ‌ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِ‌يدُ اللَّـهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ‌ الْكَافِرِ‌ينَ ﴿٧﴾ لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِ‌هَ الْمُجْرِ‌مُونَ ) (1) و یاد کنید آن را که وعده داد شما را خدا یکی از دو گروه که از شما خواهد بود با قافله قریش و مال ایشان با لشکر قریش و ظفر یافتن بر ایشان، و دوست می دارید شما که قافله به دست شما آید که شما را کارزار نباید کرد و مال بیابید، و می خواهد خدا که با لشکر برخورد و بر ایشان ظفر یابید تا خدا ثابت گرداند دین حق را به وعده های خود و بر کند بنیاد کافران را تا ثابت و ظاهر گرداند دین اسلام را وزایل گرداند کفر و بطلان را هر چند نخواهند مشرکان، پس امر فرمود حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) که در طرف پسین بار کردند و روان شدند تا بر سر آب بدر که آن را عدوه شامیه می گفتند فرود آمدند، و کفار قریش آمدند و در عدوه یمانیه فرود آمدند و غلامان خود را فرستادند که آب از برای ایشان ببرند، پس اصحاب حضرت ایشان را گرفتند و به نزد آن حضرت آوردند در وقتی که حضرت نماز می کرد و از ایشان پرسیدند که: قافله متاع قریش کجاست؟غلامان گفتند: ما خبری از آن نداریم. این سخن اصحاب آن حضرت را خوش نیامد و ایشان را بسیار زدند، چون حضرت از نماز فارغ شد فرمود که: اگر راست می گویند شما می زنید ایشان را و اگر دروغ می گویند دست بر می دارید ایشان را، نزدیک من بیاورید، چون نزدیک آن حضرت آمدند از ایشان پرسید که: کیستید شما؟ عدد ایشان را نمی دانیم، فرمود که: در هر روز چند شتر می کشتند؟ گفتند: گاهی نه شتر و گاهی ده شتر، حضرت فرمود که: از نهصد نفرند تا هزار نفر، پرسید که: از بنی هاشم کی با ایشان آمده است؟گفتند: عباس

____________________

1-سوره انفال: 7 و 8.

۷۳

و نوفل و عقیل؛ پس حضرت فرمود که غلامان را حبس کردند(1) .

و شیخ مفید از حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) روایت کرده است که حضرت فرمود: ما چون به جنگ بدر حاضر شدیم اسب سواری در میان ما نبود بغیر از مقداد بن اسود، و در شبی که در روز جنگ واقع شد هر که بود به خواب رفت بغیر رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) که در زیر درختی ایستاده و نماز و تضرع و دعا کرد تا صبح(2) .

و علی بن ابراهیم و غیر او را روایت کرده اند که: چون خبر قدوم حضرت به قریش رسید بسیار ترسیدند و عتبة بن ربیعه به نزد ابو البختری بن هشام رفت و گفت: دیدی ثمره شجره بغی ما را، بخدا سوگند که ما جای پای خود را نمی بینیم ما بیرون آمدیم که قافله خود را از ایشان بگیریم قافله ما که از ایشان رها شد و این آمدن ما محض طغیان و بغی است و بخدا سوگند هر گروه که بغی و طغیان نمایند غالب و رستگار نمی شوند، من آرزو می کنم که مالهائی که فرزندان عبد مناف در این قافله داشتند همه می رفت و ما این سفر را نمی کردیم. ابو البختری گفت: تو بزرگی از بزرگان قریشی، بر خود بگیر غرامت آن قافلع را که اصحاب محمد در نخله غارت کردند که به صاحبانش بدهی و خون ابن الحضرمی که در آن قافله کشته شد متحمل شو زیرا که او هم سوگند تو بود تا قریش راضی شوند و برگردند.

عتبه گفت: تو گواه باش که من همه اینها را متحمل شدم و می دانم که هیچکس در این باب با ما مخالفت نمی کند به غیر از ابو جهل، تو برو به نزد ابو جهل و در این بابا با او سخن بگو شاید او را از این رأی فاسد برگردانی.

ابو البختری گفت که: من رفتم بسوی خیمه ابو جهل و دیدم که زره خود را بیرون آورده است و درست می کند، گفتم: ابو الولید مرا بسوی تو به رسالتی فرستاده است.

چون این را شنید در غضب شد و گفت: عتبه رسولی بغیر از تو نیافت که بفرستد.

____________________

1-رجوع شود به مجمع البیان 1/415 و تفسیر قمی 1/256 و مناقب ابن شهر آشوب 1/238.

2-ارشاد شیخ مفید 1/73.

۷۴

گفتم والله که اگر غیر او کسی مرا به نزد تو به رسالت می فرستاد نمی آمدم ولیکن او بزرگ قبیله است و اطاعت او لازم است، من به این سبب به نزد تو آمدم.

گفتم: من تنها نمی گویم، همه قریش چنین می گویند و او متحمل شده است غرامت قافله نخله را و دیه ابن الحضرمی را.

ابو جهل گفت: عتبه زبانش از همه کس درازتر است و سخنش از همه کس بلیغ تر است و او برای محمد تعصب می کند زیرا که از فرزندان عبد مناف است و پسرش با محمد است و می خواهد که مردم را سست کند که با محمد قتال نکنند، به لات و عزی سوگند که از پی ایشان می رویم تا مدینه و ایشان را اسیر می کنیم و به مکه می بریم تا همه عرب بشنوند که ما با ایشان چه کردیم و دیگر کسی معترض تجارتهای ما نشود.

و ابو جهل نام پسر او را برای این به میان آورد که ابو حذیفه پسر عتبه در خدمت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود.

و چون ابو سفیان قافله متاع را به مکه رسانید به نزد قریش فرستاد که قافله شما نجات یافت، برگردید و محمد را با عرب بگذارید و اگر خود بر نمی گردید زنان و کنیزان سازنده و نوازنده را پس فرستید که اسیر ایشان نشوند. پس رسول ابو سفیان در جحفه به ایشان رسید و عتبه خواست که برگردد، ابو جهل لعین و قبیله او راضی نشدند و به برگشتن و زنان را پس فرستادند، و چون خبر بسیاری لشکری قریش به اصحاب حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رسید بسیار ترسیدند و جزع نمودند و گریستند و استغاثه به درگاه حق تعالی کردند، و خدا این آیات وارد برای تسلی ایشان فرستاد( إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَ‌بَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْ‌دِفِينَ ) (1) در هنگامی که استغاثه می کردید از پروردگار خود پس مستجاب کرد خدا دعای شما را که من مدد کننده ام شما را به هزار نفر از ملائکه ای که از

____________________

1-سوره انفال: 9.

۷۵

پی یکدیگر آیند(1) .

و طبرسی از امام محمد باقر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نظر کرد بسوی بسیار عدد مشرکان و کمی عدد مسلمانان، رو به قبله آورد و دست به دعا برداشت و عرض کرد: پروردگار! وفا کن به وعده ای که با من کردی، خداوندا! اگر این گروه هلاک شوند کسی عبادت تو در زمین نخواهد کرد.و پیوسته دست به جانب آسمان بلند کرده بود و دعا و تضرع می نمود تا آنکه ردا از دوش مبارکش افتاد پس حق تعالی این آیه را فرستاد( مَا جَعَلَهُ اللَّـهُ إِلَّا بُشْرَ‌ىٰ وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ‌ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ) (2) و نگردانیده است خدا این مدد کردن به ملائک را مگر بشارتی برای شما و تا آرام گیرد دلهای شما و نیست یاری و ظفر یافتن بر دشمن مگر از نزد خدا - نه از ملائکه و نه از غیر ایشان - بدرستی که خدا غالب است بر هر چه اراده نماید و کارهای او منوط به حکمت است(3) .

و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: چون شب شد حق تعالی بر اصحاب حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) خوابی مستولی گردانید و بعضی از ایشان محتلم شدند و زمینی که فرود آمده بودند ریگ روان بود و پا در آن بند نمی شد و کافران سبقت کرده بودند و آب را گرفته بودند و مسلمانان آب نداشتند، چون بیدار شدند از این احوال بسیار غمگین شدند و به حضرت عرض کردند که: ما در زمین نرمی هستیم و کافران بر زمین سخت ایستاده اند و محتلم شده ایم و آب نداریم که غسل کنیم و با جنایت کشته خواهیم شد؛ پس حق تعالی بارانی فرستاد که بر مسلمانان نرمی و ریزه و آهسته می بارید تا زمینها ایشان سخت شد و بر کافران تند می بارید که زمین ایشان گل شد و پا در آن بند نمی شد و به این سبب مسلمانان آب بهم رسانیدند و غسل کردند و حق تعالی هراس عظیم در دل کافران افکند که از شبیخون مسلمانان می ترسیدند، و مسلمانان به این اسباب دلهای ایشان قوی شد و از

____________________

1-رجوع شود به تفسیر قمی 1/260 و مجمع البیان 2/523.

2-سوره انفال: 10.

3-مجمع البیان 2/525.

۷۶

روی رحمت حق تعالی امیدوار شدند چنانکه فرموده است( إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ ) (1) یاد آورید آن را که فرو گرفت شما را خواب سبک برای ایمنی از جانب خدا که در دلهای شما افکند،( وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً لِّيُطَهِّرَ‌كُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِ‌جْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْ‌بِطَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ ) (2) و فرستاد بر شما از آسمانی آبی تا پاک گرداند شما را به آن و ببرد از شما وسوسه شیطان را یا جنابت شیطانی را و تا محکم گرداند دلهای شما را به امیدواری رحمت الهی و ثابت گرداند قدمهای شما را - برای سخت شدن زمین یا ثابت قدم گردیدن در جهاد -(3) .

علی بن ابراهیم روایت کرده است که: آن شب حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عمار بن یاسر و عبد الله بن مسعود را فرستاد بسوی لشکر کافران که خبری از احوال ایشان بیاورند، چون ایشان داخل لشکر کافران گردیدند همه را خائف و هراسان یافتند، و هر گاه می خواست اسب ایشان صدا کند از نهایت ترس بر دهانش می چسبیدند، و شنیدند که منبه بن حجاج می گفت: گرسنگی برای ما نان شب نگذاشت ناچار باید که یا بمیریم یا بمیرانیم؛ فرمود که: ایشان والله سیر بودند ولیکن از نهایت خوف و هراس این سخنان می گفتند، زیرا که حق تعالی رعبی در دل ایشان افکنده بود چنانکه حق تعالی فرستاد که( إِذْ يُوحِي رَ‌بُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا ) یعنی: یاد کن - ای محمد - وقتی را که وحی کرد پروردگار تو بسوی ملائکه: بدرستی که من با شمایم پس ثابت گردانید و دل دهید مؤمنان را در محاربه کافران،( سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا الرُّ‌عْبَ ) زود باشد که بیاندازم در دلهای کافران ترس و بیم را،( فَاضْرِ‌بُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ ) پس بزنید ای ملائکه بالای گردنهای ایشان را،( وَاضْرِ‌بُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ ) (4) و بزنید از ایشان همه

____________________

1-سوره انفال: 11.

2-سوره انفال: 11.

3-رجوع شود به تفسیر قمی 1/261 و مجمع البیان 2/526.

4-سوره انفال: 11 و 12.

۷۷

انگشتان ایشان را(1) .

و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: چون صبح طالع شد رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تهیه لشکر خود فرمود، و در لشکر آن حضرت دو اسب بود یکی از زبیر و دیگری از مقداد و هفتاد شتر در آن لشکر بود که به نوبت سوار می شدند و یک شتر بود که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) و مرثد بن ابی مرثد غنوی به نوبت سوار می شدند و شتر از مرثد بود؛ و در لشکر قریش چهار صد اسب بود(2) .

و موافق روایات معتبره عدد اصحاب حضرت سیصد سیزده نفر بودند، و در عدد لشکر قریش بعضی هزار گفته اند و بعضی از نهصد تا هزار(3) . و موافق روایات معتبره و آیات کریمه حق تعالی برای تحقیق قتال و ظفر مسلمانان و خذلان کافران، کفار را در نظر مؤمنان اندک نمود تا جرأت نمایند بر جنگ ایشان، و در ابتدای حال مسلمانان را در نظر کافران اندک نمود تا جرأت بر قتال ایشان نمودند و بعد از شروع در قتال مسلمانان را در نظر مشرکان بسیار نمود که ایشان را در برابر خود دیدند و ترسیدند و منهزم گردیدند(4) . و در روایات معتبره بسیار وارد شده است که: قتال بدر در روز جمعه هفدهم ماه مبارک رمضان بود در سال دوم هجرت(5) ؛ و در روایتی از حضرت صادق (عليه‌السلام ) وارد شده است که در نوزدهم ماه مزبور بود(6) ؛ و اول اقوی است.

علی بن ابراهیم روایت کرده است که: پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صف اصحاب خود را درست کرد در پیش روی خود و فرمود که: دیده های خود را بپوشید و ابتدا به جنگ

____________________

1-رجوع شود به تفسیر قمی 1/262 و مجمع البیان 2/526.

2-تفسیر قمی 1/262؛ مجمع البیان 2/527.

3-تفسیر قمی 1/275 و 260؛ مجمع البیان 1/415. و نیز رجوع شود به دلائل النبوة 3/36 - 43.

4-رجوع شود به مجمع البیان 2/547 و تفسیر بیضاوی 2/154 و تفسیر ابن کثیر 2/274.

5-مجمع البیان 1/500.

6-مجمع البیان 2/544 - 545.

۷۸

ایشان مکنید و سخن مگوئید. چون قریش کمی اصحاب آن حضرت را مشاهده کردند ابو جهل به اصحاب خود گفت: اینها یک لقمه بیش نیستند اگر غلامان خود را بفرستیم اینها را به دست می گیرند! عتبه گفت: شاید ایشان را کمینی و مددی بوده باشد. پس عمرو(1) بن وبه جمحی را که از شجاعان آنها بود فرستادند که به نزدیک لشکر آن حضرت آمد و بر دور لشکر گردید و بر بلندی بر آمد و به اطراف لشکر نظر کرد و بسوی قریش برگشت و گفت: کمینی و مددی ندارد و لیکن شتران آبکش مدینه اند که مرگ ریزنده در بار دارند، نمی بینید که زبان بسته اند و سخن نمی گویند و مانند افعی زبان بر دور دهان می گردانند و ملجائی به غیر شمشیرهای آبدار خود ندارند! و چنان می بینیم ایشان را که پشت نکنند تا کشته شوند و کشته نمی شوند تا به قدر خود بکشند! پس در جدال ایشان تدبیر نمائید و در جنگ ایشان دلیر مباشید؛ ابو جهل گفت: دروغ می گوئی و ترسیده ای و از شمشیرهای آبدار ایشان زهره ات آب شده است.

و چون اصحاب رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نیز از کافران و کثرت و شوکت ایشان بسیار ترسیده بودند حق تعالی فرستاد( وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ ) (2) یعنی: اگر میل کنند بسوی صلح، تو نیز میل کن بسوی آن و توکل نما بر خدا، و حق تعالی می دانست که ایشان اجابت نمی کنند و قبول صلح نمی نمایند ولیکن می خواست که دلهای مومنان شاد گردد. پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بسوی قریش فرستاد که: ای گروه قریش! من نمی خواهم که ابتدای جنگ من با شما باشد، را با عرب بگذارید، اگر من صادق باشم و بر ایشان غالب کردم شما از همه کس به من نزدیکترید و قبیله و عشیره منید، و اگر دروغگو باشم عربان کفایت امر من خواهند کرد از شما، پس برگردید که مرا با شما کاری نیست.

چون رسالت آن حضرت به قریش رسید عتبه گفت: بخدا سوگند هر که این پیغام را قبول نکند رستگار نمی شود؛ پس بر شتر سرخی سوار شد. حضرت چون دید که عتبه

____________________

1-در مصدر عمر ذکر شده است.

2-سوره انفال: 61.

۷۹

سوار شد فرمود: اگر چیزی هست، نزد این صاحب شتر سرخ است، اگر اطاعت او بکنند رستگار می شوند.

پس عتبه قریش را طلبید و گفت: جمع شوید و از من بشنوید؛ چون جمع شدند گفت: ای گروه قریش! امروز سخن مرا بشنوید و اطاعت کنید مرا و بعد از این هرگز اطاعت من مکنید، برگردید بسوی مکه و شراب بخورید و دست در گردن حوری و شان در آورید و عهد و پیمان و خویشی محمد را رعایت کنید که او پسر عم شما و مهتر و بهتر شماست، پس برگردید و رأی مرا قبول کنید، و اگر مطلب شما متاعهای قافله نخله و خون ابن حضرمی است من قافله را تاوان می دهم و خون ابی حضرمی را که هم سوگند من بود دیه می دهم. چون ابو جهل لعنة الله علیه این سخنان را شنید در غضب شد و گفت: عتبه زبان فصیح و بیان نصیح دارد و اگر امروز قریش به گفته او برگردند بزرگ قریش خواهد شد! پس به عتبه خطاب کرد که: ای عتبه! شمشیرهای فرزندان عبد المطلب را دیدی و ترسیدی و مردم را تکلیف برگشتن می کنی در وقتی که ظفر بر دشمن خود یافته ایم و کینه دیرینه را انتقام می توانم کشید؟ پس عتبه از شتر خود به زیر آمد و بر ابو جهل حمله کرد و او را از روی اسب ربود و به زمین زد و مردم را گمان بود که او را خواهد کشت، پس دست از او برداشت و اسبش را پی کرد و گفت: تو مرا نسبت به جبن و ترس می دهی! امروز بر قریش معلوم خواهد شد که کدامیک از ما و تو ترسناکتر و قوم خود را فاسد کننده تریم! اگر راست می گوئی بیا من و تو تنها به معرکه رویم تا معلوم شود که من شجاعترم یا تو. پس اکابر قریش بر عتبه جمع شدند و گفتند: بخدا سوگند که دست از او بردار که ابتدای شکست این لشکر از تو نباشد؛ پس عتبه دست از ابو جهل برداشت و نظر کرد بسوی برادر خود شیبه و پسرش ولید و گفت: برخیزید و مهیای جنگ باشید، و خود زره پوشید و خودی طلبید که بر سر گذارد، از بزرگی سر او خودی بهم نرسید که گنجایش سر او داشته باشد، پس دو عمامه در سر بست و شمشیر خود را برداشت و به سبب عصبیت و جاهلیت پیش از دیگران با برادر و پسرش رو به میدان آورد ندا کرد: ای محمد! کفوما را از قریش بسوی ما بفرست که جنگ کنیم؛ پس سه نفر از انصار از لشکر اسلام بیرون

۸۰