حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد ۴

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه0%

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 997

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 997
مشاهدات: 54591
دانلود: 2651


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 997 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 54591 / دانلود: 2651
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه

حيات القلوب تاریخ اسلام مدینه جلد 4

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

صدا به در خانه آمدم حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) را مشاهده نمودم پس گفت: ای زذان! به رحمت حق واصل شد ابو عبد الله سلمان؟ گفتم: بلی ای سید من. پس او داخل شد و ردا از روی سلمان برداشت و سلمان تبسم نمود بر روی آن حضرت، پس حضرت به او گفت: مرحبا ای ابا عبد الله هرگاه دریابی رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را پس خبر ده او را به آنچه گذشت بر برادر تو از قوم او؛ پس حضرت شروع کرد در تجهیز او و چون نماز کرد بر سلمان از حضرت تکبیرهای بلند می شنیدیم و دو کس با آن حضرت می دیدیم که همراه او بودند، چون پرسیدم که اینها کیستند فرمود: یکی برادرم جعفر و دیگری حضرت خضر (عليه‌السلام ) و با هر یک از ایشان هفتاد صف از ملائکه آمده بود که در هر صفی هزار ملک بودند(1) .

و در کتاب مشارق الانوار روایت کرده است که: چون حضرت جامه از روی سلمان برداشت سلمان تبسم نمود و خواست که بنشیند، حضرت فرمود: به مرگ خود برگرد؛ و او به حال اول عود نمود(2) .

و قطب راوندی روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) بامدادی داخل مسجد مدینه شد و فرمود: رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را در خواب دیدم و به من گفت: سلمان از دنیا رحلت نموده است، و سلمان مرا وصیت کرده بود که او را غسل دهم و کفن کنم و نماز کنم بر او و او را دفن کنم و اینک من می روم به مداین برای این کار.

پس عمر گفت: کفن را از بیت المال برادر، حضرت فرمود: کفن او را تهیه کرده اند و حاضر شده است؛ پس با جماعتی از صحابه بیرون رفت از مدینه و حضرت به جانب مداین روانه شد و مردم برگشتند و پیش از زوال مراجعت نمود و فرمود: من او را دفن کردم، و اکثر مردم در این باب حضرت را تصدیق ننمودند تا آنکه بعد از مدتی از مداین مکتوبی رسید که سلمان وفات یافت ر آن روز و اعرابی داخل شد و او را غسل داد و کفن کرد و بر او نماز کرد و او را دفن کرد و برگشت، پس همه مردم تعجب کردند(3) .

____________________

1-مناقب ابن شهر آشوب 2/337 - 338.

2-بحار الانوار 22/384 به نقل از مشارق الانوار.

3-خرایج 2/562.

۸۶۱

و در کتاب روضة الواعظین از سعد بن ابی وقاص روایت کرده است که او به عیادت سلمان رفت در هنگامی که او بیمار بود و او را گراین یافت، سعد گفت: چه سبب دارد گریه تو ای ابو عبد الله و حال آنکه چون رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از دنیا رحلت نمود از تو راضی بود و در حوض کوثر به نزد او خواهی رفت؟

سلمان گفت: من از جزع مرگ نمی گریم و گریه من از حرص دنیا نیست ولیکن حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) عهد کرد بسوی ما و فرمود: باید متاع ضروری هر یک از شما مانند توشه مسافران باشد و من در دور خود این متاعها را می بینم و به این سبب آزرده ام؛ و رد دور او نبود مگر طغاری و کاسه ای و مطهره ای(1) .

و شیخ کشی به سند معتبر روایت کرده است که سلمان (رضی عنه الله) گفت: حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: چون مرگ تو را حاضر شود گروهی چند نزد تو حاضر خواهند شد که بوی نیک و بد را می یابند و طعام نمی خورند یعنی ملائکه، پس سلمان کیسه ای بیرون آورد و گفت: این هبه است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به من بخشیده است و آن بوی خوشی بود، گفت: پس آن را در آب ریخت و بر دور خود پاشید پس زن خود را گفت که: برخیز و در را ببند، پس زن برخاست و در را بست، چون برگشت مرغ روح او به عالم قدس پرواز کرده بود(2) .

____________________

1-روضة الواعظین 490.

2-رجال کشی 1/66.

۸۶۲

باب شصتم در بیان احوال خیر مآل محرم اسرار ربانی ابوذر غفاری (رضی عنه الله) و فضائل و مناقب اوست

و در آن چند فصل است

۸۶۳

بدان که از احادیث معتبره سابقه و لاحقه چنین مستفاد می شود که در میان صحابه بعد از سلمان فارسی (رضی عنه الله) کس در فضیلت به ابوذر نمی رسد، و ابوذر کنیت اوست و اسم او بر قول اصح جندب بن جناده است و اصل او عرب بوده است از قبیله بنی غفار.

کلینی به اسناد معتبر از حضرت امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که آن حضرت به شخصی از اصحاب خود فرمود: می خواهید شما را خبر دهم که چگونه بود مسلمان شدن سلمان و ابوذر؟

آن شخص گفت که: کیفیت اسلام سلمان را می دانم، مرا خبر ده به کیفیت اسلام ابوذر؛ و خطا کرد که هر دو را از حضرت نپرسید.

پس فرمود که: بدرستی که ابوذر در بطن مر که محلی است در یک منزلی مکه معظمه گوسفندان خود را چرا می فرمود، ناگاه گرگی از جانب راست متوجه گوسفندان او شد و به عصای خود آن را براند، پس از جانب چپ متوجه شد و ابوذر عصا بر وی حواله نمود و گفت: من گرگ از تو خبیت تر و بدتر ندیده ام.

آن گرگ به اعجاز آن حضرت به سخن آمد و گفت: والله که اهل مکه از من بدترند، خداوند عالمیان بسوی ایشان پیغمبری فرستاده او را به دروغ نسبت می دهند و نسبت به او دشنام و ناسزا می گویند.

ابوذر چون این سخن بشنید به زن خود گفت: توشه و مطهره و عصای مرا بیاور؛ پس اینها را گرفت و به پای خود به جانب مکه روان شد که تا خبری که از گرگ شنید معلوم نماید و طی مسافت نموده و در ساعتی بسیار گرم داخل مکه شد و تعب بسیار کشیده بود و تشنگی بر او غالب گردیده نزد چاه زمزم آمد و دلوی از آن آب برای خود کشید،

۸۶۴

چون نظر کرد دید که آن دلو پر از شیر است، در دل او افتاد که این گواه آن خبری است که گرگ مرا به آن خبر داده و این نیز از معجزات آن پیغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) است؛ پس بیاشامید و به کنار مسجد آمد دید جماعتی از قریش بر گرد یکدیگر نشسته اند، نزد ایشان بنشست، دید که ایشان ناسزا به حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) می گویند به نحوی که گرگ از آن خبر داده بود، و پیوسته در این کار بودند تا آخر روز ناگاه حضرت ابو طالب بیامد، چون نظر ایشان بر او افتاد به یکدیگر گفتند: خاموش شوید که عمویش آمد، پس زبان از مذمت آن حضرت کوتاه کردند؛ و چون ابوطالب بیامد با او مشغول سخن گفتن شدند تا آخر روز.

ابوذر گفت: چون ابو طالب از نزد ایشان برخاست من از پی او روانه شدم، رو به جانب من کرد و گفت: حاجت خود را بگو.

گفتم: به طلب پیغمبری آمده ام که در میان شما مبعوث شده است.

گفت: با او چکار داری؟

گفتم: می خواهم به او ایمان بیاروم و آنچه فرماید به راستی او اقرار نمایم و خود را منقاد او گردانم و آنچه فرماید او را اطاعت نمایم.

گفت: البته چنین خواهی کرد؟

گفتم: بلی.

گفت: فردا این وقت نزد من بیا تا تو را به او برسانم.

من در شب در مسجد به روز آوردم و چون روز شد در مجلس آن کفار بنشستم و ایشان زبان ناسزا گشودند بر منوال روز گذشته، و چون ابوطالب بیامد زبان از آن قول ناشایست برگرفتند و با او مشغول سخن شدند، و چون از نزد ایشان برخاست از پی او روانه شدم و باز سؤال روز گذشته را اعاده فرمود و من همان جواب گفتم و تأکید فرمود که: البته آنچه می گوئی خواهی کرد؟ گفتم: بلی.

پس مرا با خود برد به خانه ای که در آنجا حضرت حمزه بود، بر او سلام کردم و از حاجت من پرسید، همان جواب گفتم، گفت: گواهی می دهم که خدا یکی است و محمد فرستاده اوست؟ گفتم: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله.

۸۶۵

پس حمزه مرا با خود برد به خانه ای که حضرت جعفر طیار در آنجا بود سلام کردم و نشستم و از مطلب من سؤال کرد و همان جواب گفتم و تکلیف شهادتین کرد، بر زبان راندم.

پس جعفر برد مرا به خانه ای که حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) در آنجا بود، و بعد از سؤال و امر به شهادتین آن حضرت مرا به خانه ای بردند که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) تشریف داشتند، سلام کردم و نشستم و از حاجت من سؤال نمودند و کلمه شهادتین تلقین فرمودند، و چون شهادتین گفتم فرمودند که: ای ابوذر! به جانب وطن خود برو و تا رفتن تو پسر عمی از تو فوت شده خواهد بود که بغیر از تو وارثی نداشته باشد، مال او او را بگیر و نزد اهل و عیال خود باش تا امر نبوت ما ظاهر گردد آخر به نزد ما بیا.

چون ابوذر به وطن خویش باز آمد پس عمش فوت شده بود و مال او را به تصرف در آورده مکث نمود تا هنگامی که حضرت به مدینه هجرت نمود و امر اسلام رواج گرفت و در مدینه به خدمت حضرت مشرف شد.

حضرت صادق (عليه‌السلام ) فرمود: این بود خبر مسلمان شدن ابوذر، و خبر اسلام سلمان را که شنیده ای.

آن شخص پشیمان شد از اظهار دانستن اسلام سلمان و استدعا کرد که: آن را نیز بفرمائید، حضرت نفرمود(1) .

و ابن عبدالبر که از اعاظم علمای اهل سنت است در کتاب استیعاب از حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روایت کرده است که: ابوذر در میان امت من بر زهد عیسی بن مریم است(2) ؛ و به روایت دیگر شبیه عیسی بن مریم است در زهد(3) .

و ایضا روایت نمود که حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) فرمود: ابوذر علمی چند ضبط کرد که

____________________

1-کافی 8/297؛ روضة الواعظین 278 و در آن فقط ذیل روایت که فرمایش صادق (عليه‌السلام ) می باشد ذکر نشده است.

2-استیعاب 4/1655؛ اسد الغابة 6/97.

3-استیعاب 1/255.

۸۶۶

مردمان از حمل آن عاجز بودند و گرهی بر آن زد که هیچ از آن بیرون نیامد(1) .

و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: روزی ابوذر بر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) گذشت و جبرئیل به صورت دحیه کلبی در خدمت آن حضرت به خلوت نشسته بود و سخنی در میان داشت، ابوذر گمان کرد که دحیه کلبی است و با حضرت حرف نهانی دارد، بگذشت، جبرئیل گفت: یا محمد! اینک ابوذر بر ما گذشت و سلام نکرد اگر سلام می کرد ما او را جواب می گفتیم بدرستی که او را دعائی هست که در میان اهل آسمانها معروف است چون من عروج نمایم از وی سؤال کن.

چون جبرئیل برفت و ابوذر بیامد حضرت فرمود: ای ابوذر! چرا بر ما سلام نکردی؟ ابوذر گفت: چنین یافتم که دحیه کلبی نزد تو بود و برای امری او را به خلوت طلبیده ای نخواستم کلام شما را قطع نمایم.

حضرت فرمود: جبرئیل بود، و چنین گفت.

ابوذر بسیار نادم شد. حضرت فرمود که: چه دعاست که خدا را به آن می خوانی که جبرئیل خبر داد که در آسمانها معروف است؟

گفت: این دعا را می خوانم: اللهم انی اسئلک الایمان بک و التصدیق بنبیک و العافیة من جمیع البلاء و الشکر علی العافیة و الغنی عن شرار الناس(2) .

و در تفسیر امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) مذکور است که: ابوذر از برگزیدگان صحابه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بود، روزی به خدمت حضرت عرض نمود: من شصت گوسفند دارم و نمی خواهم که بروم نزد آنها و از خدمت تو محروم شوم، و کراهت دارم از آنکه آنها را به شبانی بگذارم که ستم کند بر آنها و نیکو رعایت آنها نکند.

حضرت فرمود که: برو به نزد آنها.

چون روز هفتم شد به خدمت حضرت برگشت، حضرت فرمود: ای ابوذر!

____________________

1-استیعاب 1/255.

2-امالی شیخ صدوق 283. و نیز رجوع شود به کافی 2/587 و رجال کشی 1/107.

۸۶۷

عرض کرد: لبیک یا رسول الله.

حضرت فرمود: چه کردی گوسفندان خود را؟

گفت: یا رسول الله! قصه آنها عجیب است، روزی من مشغول نماز بودم ناگاه گرگی دوید بر گوسفندان من پس مردد شدم میان آنکه نماز را قطع کنم و محافظت گوسفندان خود نمایم یا نماز را تمام کنم و از گوسفندان خود بگذارم، پس نماز را بر گوسفندان خو اختیار کردم و در آن حال شیطان در خاطر من وسوسه کرد که اکنون گرگ در گله تو می افتد و همه را هلاک می کند و برای تو چیزی نمی ماند که به آن تعیش نمائی؛ من در جواب شیطان گفتم که: اگر گوسفندان از دست من می روند برای من می ماند توحید حق تعالی و ایمان به رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و موالات برادر او علی بن ابی طالب (عليه‌السلام ) که بهترین خلق است بعد از او و موالات هدایت کنندگان و پاکان از فرزندان او و دشمنی دشمنان ایشان، و بعد از آنکه اینها با من باشند هر چه از من فوت شود سهل است؛ پس به نماز خود رو آوردم و گرگ را دیدم که در میان گله در آمده و بره ای را گرفت و برد، ناگاه شیری پیدا شد و آن گرگ را به دو نیم کرد و بره را از آن گرفت و بسوی گله برگردانید و مرا ندا کرد که: ای ابوذر! مشغول نماز خود باش که حق تعالی مرا موکل گردانیده است به گوسفندان تو تا از نماز فارغ شوی، پس با حضور قلب نماز خود را به آداب و شرایط بجا آوردم، و چون از نماز فارغ شدم شیر به نزد من آمد و گفت: برو به نزد محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و او را خبر ده که حق تعالی گرامی داشت مصاحب تو را و حفظ کننده شریعت تو را و شیری را موکل گردانید به گوسفندان او تا از نماز فارغ شد.

چون جماعتی از صحابه که نزد آن حضرت بودند این خبر را از ابوذر شنیدند در شگفت شدند، پس حضرت فرمود: راست گفتی ای ابوذر، تصدیق کردیم تو را در این سخن من و علی و فاطمه و حسن و حسین.

چون منافقان این سخنان را شنیدند گفتند: این توطئه ای است میان محمد و ابوذر، و محمد می خواهد ما را به این حیله ها فریب دهد که به آنچه او می گوید اعتقاد کنیم؛ و جمعی از ایشان گفتند: می رویم نزد گله او که مشاهده کنیم او را در حالت نماز کردن که

۸۶۸

آیا شیر محافظت گوسفندان او می نماید در آن حالت تا دروغ او را بر مردم ظاهر کنیم.

چون به نزدیک او رفتند دیدند که ابوذر ایستاده است و نماز می کند و شیر بر دور گوسفندان او می گردد و آنها را می چراند و هر گوسفندی که از گله دور می رود بسوی گله بر می گرداند، و چون ابوذر از نماز فارغ شد شیر به قدرت حق تعالی به سخن آمد و گفت: بگیر گوسفندان خود را بسلامت.

پس شیر ندا کرد آن منافقان را که: ای گروه منافقان که انکار می کنید که حق تعالی مرا مسخر گردانیده برای محافظت گوسفندان کسی که موالی محمد و علی و آل طیبین ایشان است و بسوی خدا توسل می جوید به ایشان! سوگند یاد می کند بحق آن خداوندی که گرامی داشت محمد و آل طیبین او را که حق تعالی مرا مطیع ابوذر گردانیده است حتی آنکه اگر امر کند که شما را از هم بدرم و هلاک گردانم هلاک خواهم کرد شما را، و سوگند یاد می کنم بحق آن خداوندی که سوگندی بزرگتر از سوگند به او نیست که اگر سؤال کند از خدا بحق محمد و آل طیبین او که همه دریاها را روغن زنبق و لبان گرداند و جمیع کوهها را مشک و عنبر و کافور گرداند و شاخه های جمیع درختان را زمرد و زبرجد گرداند هر آینه قادر منان همه را چنان خواهد کرد.

پس چون ابوذر به خدمت آمد، حضرت فرمود: ای ابوذر! تو نیکو بعمل آوردی طاعت پروردگار خود را و به این سبب حق تعالی مسخر تو گردانید حیوانی را که اطاعت تو نماید و دفع ضررهای درندگان و غیر ایشان از تو کند، پس تو از بهترین آنهائی که حق تعالی در قرآن مدح کرده است ایشان را که نماز را بر پا می دارند(1) .

و کلینی به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر (عليه‌السلام ) روایت کرده است که ابوذر می گفت: از دنیا بیزارم و آن را مذمت می نمایم بغیر از دو گرده نان جو که یکی را در بامداد بخورم و دیگری را در پسین، و بغیر از دو جامه پشمینه که یکی را بر کمر بندم و دیگری

____________________

1-تفسیر امام حسن عسکری (عليه‌السلام ) 73، و قسمتی از روایت در ارشاد القلوب 425 ذکر شده است.

۸۶۹

را بر دوش افکنم(1) .

و ایضا به سند حسن از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: ابوذر در خطبه خود می گفت: ای طلب کنندگان علم! نیست در دنیا چیزی مگر آنکه یا خیر آن نفع می بخشد یا شر آن ضرر می رساند مگر آنکه خدا رحم کند، پس طلب کن امری را که امید خیر از آن داشته باشی، ای طلب کننده علم! تو را مشغول نگرداند اهل و مال تو از جان تو زیرا که روزی که از اهل خود مفارقت نماید، و نیست میان مردن و مبعوث شدن مگر خوابی که بزودی از آن بیدار شوی، ای طلب کننده علم! پیش بفرست از اعمال صالحه برای روزی که تو را در مقام حساب و سؤال نزد خداوند ذوالجلال بازدارند و در آن روز ثواب خواهی یافت به اعمل نیک خود و هر چه می کنی جزا می یابی ای طلب کننده علم(2) .

و ایضان به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که مردی از ابوذر پرسید: چرا ما مرگ را نمی خواهیم؟ ابوذر گفت: زیرا که شما آبادان کرده اید دنیای خود را و خراب کرده اید آخرت خود را و به این سبب نمی خواهید که از خانه آبادان به خانه خراب بروید.

باز آن مرد پرسید که: رفتن ما به نزد حق تعالی چگونه خواهد بود؟ ابوذر گفت: رفتن نیکوکار شما مانند مسافری خواهد بود که به خانه خود برگردد، و رفتن بدکردار شما مانند غلام گریخته خواهد بود که او را به نزد آقای خود برگردانند.

باز پرسید که: حال ما نزد خدا چگونه خواهد بود؟ ابوذر فرمود که: عرض کنید عملهای خود را بر کتاب خدا حق تعالی می فرماید ان( إِنَّ الْأَبْرَ‌ارَ‌ لَفِي نَعِيمٍ ﴿١٣﴾ وَإِنَّ الْفُجَّارَ‌ لَفِي جَحِيمٍ ) (3) یعنی: بدرستی که نیکوکاران در نعیم بهشتند و بدرستی که گناهکاران در جهنمند، آن مرد گفت: پس رحمت خدا کجاست! ابوذر گفت: رحمت خدا نزدیک است

____________________

1-کافی 2/134؛ امالی شیخ طوسی 702؛ رجال کشی 1/120.

2-کافی 2/134. و خطیبه ابوذر به سند امام باقر (عليه‌السلام ) در امالی شیخ مفید 179 نیز ذکر شده است.

3-سوره انفطار: 13 و 14.

۸۷۰

به نیکوکاران(1) .

و ایضا از آن حضرت روایت کرده است که: مردی بسوی ابوذر نوشت که: علم تازه نیکوئی به من افاده کن، ابوذر بسوی او نوشت که: علم بسیار است ولیکن اگر توانی که بدی نکنی بسوی کسی که او را دوست دارد مکن.

آن مرد گفت: هرگز دیده ای که کسی با دوست خود بدی کند؟! ابوذر گفت: بلی، جان تو محبوب ترین جانهاست بسوی تو، و چون معصیت خدا می کنی، به جان خود ضرر می رسانی(2) .

و ایضا به سند معتبر دیگر از آن حضرت روایت کرده است که: مردی بود در مدینه که داخل مسجد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) می شد، روزی داخل مسجد شد و گفت: خداوندا! انس ده وحشت مرا و وصل کن تنهائی مرا و مرا روزی کن همنشینی شایسته، چون از دعا فارغ شد دید که مردی در کنار مسجد نشسته است، به نزد او رفت و بر او سلام کرد و گفت: تو کیستی ای بنده خدا؟ گفت: منم ابوذر، آن مرد گفت: الله اکبر الله اکبر، ابوذر گفت: ای بنده خدا! چرا تکبیر می گوئی؟ گفت: چون داخل شدم چنین دعائی کردم و حق تعالی ملاقات تو مرا روزی کرد، ابوذر گفت: من سزاوارتر بودم به تکبیر گفتن از تو که من بودم همنشین شایسته و بدرستی که من شنیدم از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) که فرمود: من و شما بر بلندی خواهیم بود در قیامت تا مردم فارغ شوند از حساب، برخیز ای بنده خدا که عثمان نهی کرده است مردم از همنشینی من مبادا به تو آسیبی برسد(3) .

و به سند موثق از آن حضرت روایت کرده است که: روزی ابوذر به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آمد گفت: یا رسول الله! هوای مدینه مشرفه با من موافقت نمی کند آیا رخصت می دهی که من و پسر برادرم بیرون رویم بسوی قبیله مزینه و در آنجا بسر بریم؟ حضرت فرمود: می ترسم که غارت بیاورند بر تو گروهی از سواران عرب پس بکشند

____________________

1-کافی 2/458.

2-کافی 2/458.

3-کافی 8/307.

۸۷۱

پسر برادر تو را و بیائی بسوی من ژولیده مو و در پیش من بایستی بر عصای خود تکیه کرده و بگوئی که کشته شد پسر برادرم و حیوانات مرا گرفتند.

ابوذر گفت: یا رسول الله! واقع نمی شود انشاء الله مگر آنچه خیر است؛ پس حضرت او را رخصت داد و او با پسر برادر و زوجه اش بیرون رفتند از مدینه، چون به قبیله مزینه رسیدند از اندک زمانی گروهی از سواران قبیله فزاره بر ایشان غارت آوردند که در میان ایشان بود عیینة بن حصن، پس حیوانات او را گرفتند و پسر برادرش را کشتند و زن او را که از قبیله بنی غفار بود گرفتند، پس ابوذر به سرعت آمد تا به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) ایستاد و طعنه نیزه ای بر او زده بودند که به جوفش رسیده بود، پس بر عصای خود تکیه کرد و گفت: راست گفتند خدا و رسول او، چنانکه فرموده بودی گرفتند گله مرا و پسر برادرم را کشتند و اکنون نزد تو بر عصای خود تکیه کرده ایستاده ام.

پس رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) صدا زد در میان مسلمانان و ایشان مبادرت نمودند به بیرون رفتن و قبیله فزاره را تعاقب نمودند و مالهای ابوذر را پس گرفتند و جمعی از مشرکان را به قتل آوردند(1) .

مؤلف گوید: مخالفت کردن ابوذر حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را منافی جلالت اوست، و محتمل است که این در اول حال ابوذر باشد پیش از آنکه ایمانش کامل گردد. و ایضا احتمال دارد که غرضش ظهور معجزه آن حضرت باشد یا اختیار کردن ثواب آخرت بر راحت دنیا.

و به سندهای متواتر عامه و خاصه روایت کرده اند که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود که: آسمان سبز سایه نیفکنده و زمین گرد آلود بر نداشته سخنگوئی را که راستگوتر از ابوذر باشد(2) .

و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت امام رضا (عليه‌السلام ) روایت کرده است که

____________________

1-کافی 8/126. و همین روایت بطور مختصر و بدون سند در خرایج 1/105 مذکور شده است.

2-استیعاب 1/255؛ سنن ترمذی 5/628؛ اسد الغابة 1/563؛ الاصابة 7/108؛ کمال الدین و تمام النعمة 1/59 - 60؛ رجال کشی 1/98؛ روضة الواغظین 284.

۸۷۲

حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ابوذر صدیق این امت است(1) .

و شیخ طوسی به سند معتبر روایت کرده است که حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ای ابوذر! بدرستی که من دوست می دارم از برای تو آنچه از برای خود دوست می دارم و من و را ضعیف و ناتوان می بینم، پس امیر مشو بر دو کس و متکفل مال یتیم مشو(2) .

و ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که شخصی به خدمت حضرت صادق (عليه‌السلام ) عرض کرد که: ابوذر بهتر است یا شما اهل بیت؟ حضرت فرمود: ماههای سال چند است؟ روای گفت: دوازده ماهند، حضرت فرمود: چند ماه از آنها حرام و محترم است؟ راوی گفت: چهار ماه، حضرت فرمود: ماه رمضان از جمله آنهاست؟ راوی گفت: نه، حضرت فرمود: ماه رمضان بهتر است یا ماههای حرام؟ راوی گفت: بلکه ماه رمضان، حضرت فرمود: چنین است حال ما اهل بیت، کسی را به ما قیاس نمی توان کرد و بدرستی که ابوذر روزی در میان گروهی از اصحاب حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نشسته بود و با ایشان ذکر می کردند فضایل این امت را، ابوذر گفت: بهترین این امت علی بن ابی طالب است و او قسمت کننده بهشت و دوزخ است و او صدیق و فاروق این امت است و حجت خداست بر این امت، چون آن منافقان این سخن را از او شنیدند همه رو از او برگردانیدند و سخن او را انکار کردند و او را به دروغ نسبت دادند پس ابو امامه باهلی از میان ایشان برخاست و به خدمت حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رفت و سخن ابوذر را و انکار آن جماعت را عرض کرد، حضرت فرمود: آسمان سبز سایه نیفکنده و زمین غبار آلود بر نداشته سخنگوئی را که راستگوتر از ابوذر باشد(3) .

و ایضا به سند دیگر روایت کرده است که مردی از حضرت صادق (عليه‌السلام ) همین حدیث(4) را پرسید که: آیا رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در حق ابوذر چنین گفته است؟ حضرت فرمود: بلی،

____________________

1-عیون اخبار الرضا 2/65.

2-امالس شیخ طوسی 384.

3-علل الشرایع 177.

4-در اینجا منظور، حدیث آسمان سبز سایه نیفکنده و زمین... می باشد.

۸۷۳

راوی گفت: پس حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) و حسن و حسین (عليه‌السلام ) کجایند؟ حضرت فرمود که: مثل ما مثل ماه مبارک رمضان است که در آن یک شب هست که عمل کردن در آن برابر است با عمل کردن هزار ماه - و سایر اکابر صحابه مانند ماههای حرامند در میان ماههای دیگر - کسی را به ما اهل بیت قیاس نمی توان کرد(1) .

و در کتاب حسین بن سعید به سند حسن از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) منقول است که: روزی مردی به نزد ابوذر (رضی عنه الله) آمد و او را بشارت داد که گوسفندان تو فرزندان آورده اند و بسیار شده اند، ابوذر گفت: از بسیاری آنها من شاد نمی شوم و دوست نمی دارم آن را و آنچه کم باشد و کافی باشد نزد من محبوبتر است از آنکه بسیار باشد و مرا از یاد خدا غافل گرداند، بدرستی که شنیده ام از حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) که می فرمود: بر دو طرف صراط در روز قیامت رحم و امانت خواهند بود اگر کسی بر صراط گذرد صله رحم بسیار کرده باشد و در مال مردم خیانت نکرده باشد صراط او را به آتش نمی اندازد(2) .

و ایضا به سند صحیح از آن حضرت روایت کرده است که: در زمان حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روزی ابوذر مردی را سرزنش کرد به مادر او و گفت: ای پس زن سیاه! و مادر او سیاه بود، حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ای ابوذر! آیا سرزنش می کنی کسی را به مادرش؟ چون ابوذر این سخن را از حضرت شنید بر خاک افتاد و می گریست و سر روی خود را بر خاک می مالید تا آنکه حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از او راضی شد(3) .

و شیخ طوسی به سند معتبر روایت کرده است که ابوذر (رضی عنه الله) را گفتند: چگونه صبح کرده ای ای مصحاب رسول خدا؟ گفت: صبح کرده ام میان دو نعمت: گناهی که خدا بر من پوشانیده است، و ثنائی که مردم مرا می کنند که هر که به آن ثنا مغرور گردد او فریب

____________________

1-معانی الاخبار 179؛ اختصاص 13.

2-کتاب الزهد 40.

3-کتاب الزهد 60؛ مستدرک الوسائل 9/112، و روایت در هر دو مصدر از امام باقر و امام صادق (عليه‌السلام ) می باشد.

۸۷۴

خورده است(1) .

و شیخ کشی به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: روزی ابوذر به طلب رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) به باغی رفت و حضرت را در خواب یافت، خواست معلوم کند که حضرت در خواب است یا بیدار است، چوب خشکی گرفت و شکست، حضرت سر برداشت و فرمود: ای ابوذر! آیا مرا بازی می دهی؟! مگر نمی دانی که من می بینم اعمال شما را در خواب چنانکه می بینم در بیداری، چشمهای من به خواب می روند و دل من به خواب نمی رود(2) .

و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه‌السلام ) روایت کرده است که: بیشتر عبادات ابوذر رحمة الله علیه تفکر نمودن و عبرت گرفتن بود(3) .

و قطب راوندی از ابوذر روایت کرده است که گفت: روزی من و عثمان با یکدیگر راه می رفتیم و حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مسجد تکیه کرده بود، پس در خدمت حضرت نشستم تا آنکه عثمان برخاست و من نشسته بودم، حضرت فرمود که: چه راز می گفتی با عثمان؟ گفتم: سوره ای از قرآن می خواندم، حضرت فرمود: زود باشد که او با تو دشمنی کند و تو با او دشمنی کنی و هر که از شما ستمکار باشد به جهنم رود، من گفتم: انا لله و انا الیه راجعون ستمکار از من و او در آتش است بفرما که کدامیک از ما ستمکار خواهیم بود؟ حضرت فرمود: ای ابوذر! حق را بگو هر چند تلخ یابی آن را تا ملاقات کنی مرا در قیامت بر عهدی که با تو بسته ام(4) .

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام ) منقول است که: ابوذر از خوف الهی چندان گریست که چشم او آزرده شد، به او گفتند: دعا کن که خدا چشم تو را شفا بخشد، گفت: مرا چندان غم آن نیست، گفتند: چه غم است که تو را از چشم خود بی خبر کرده؟

____________________

1-امالی شیخ طوسی 640.

2-رجال کشی 1/123 - 124؛ بصائر الدرجات 421.

3-خصال 42.

4-خرایج 2/490.

۸۷۵

گفت: دو امر عظیم که در پیش دارم که بهشت و دوزخ است(1) .

ابن بابویه از عبد الله بن عباس روایت کرده است که: روزی رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در مسجد قبا نشسته بود و جمعی از صحابه در خدمت آن حضرت بودند، فرمود: اول کسی که از این در درآید در این ساعت شخصی از اهل بهشت باشد، چون صحابه این را شنیدند جمعی برخاستند که شاید مبادرت به دخول نمایند پس حضرت فرمود: جماعتی الحال داخل شوند که هر یک بر دیگری سبقت گیرند، هر که در میان ایشان مرا بشارت دهد به بیرون رفتن آذار ماه او از اهل بهشت است، پس ابوذر با آن جماعت داخل شد، حضرت به ایشان گفت: ما در کدام ماهیم از ماههای رومی؟ ابوذر گفت: آذار به در رفت یا رسول الله، حضرت فرمود که: من می دانستم ولیکن می خواستم که صحابه بدانند که تو از اهل بهشتی، و چگونه چنین نباشی و حال آنکه تو را از حرم من به سبب محبت اهل بیت من و دوستی ایشان بیرون خواهند کرد پس تنها در غربت زندگانی خواهی کرد در تنهائی خواهی مرد و جمعی از اهل عراق سعادت تجهیز و دفن تو خواهند یافت، آن جماعت رفیقان من خواهند بود در بهشتی که خدا پرهیزکاران را وعده فرمود(2) .

و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: در جنگ تبوک ابوذر سه روز عقب ماند به جهت اینکه شتر او لاغر و ناتوان بود، پس چون دانست که شتر به قافله نمی رسد شتر را در راه بگذاشت و رخت خود را بر پشت بست و پیاده متوجه شد، و چون روز بلند شد و آفتاب گرم شد نظر مسلمانان بر وی افتاد، حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود: ابوذر است که می آید و تشنه است آب زود به وی رسانید، آب به او رسانیدند تناول کرد و به خدمت حضرت شتافت و مطهره ای پر از آب در دست وی بود، حضرت فرمود: ای ابوذر! تو که آب داشتی چرا تشنه مانده بودی؟ گفت: یا رسول الله! به سنگی رسیدم بر آن آب باران جمع شده بود، چون چشیدم و آن را سرد و شیرین یافتم با خود قرار کردم که تا حبیب

____________________

1-خصال 40، و همین روایت در امالی شیخ طوسی 702 از امام کاظم (عليه‌السلام ) نقل شده است.

2-علل الشرایع 2/176؛ مغانی الاخبار 205.

۸۷۶

من رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) از این آب نیاشامم، حضرت فرمود: ای ابوذر! خدا تو را رحم کند تو تنها و غریب زندگانی خواهی کرد و تنها خواهی مر و تنها مبعوث خواهی شد و تنها بهشت داخل بهشت خواهی شد و جمعی از اهل عراق به تو سعادتمند خواهند شد که متوجه غسل و تکفین و دفن تو خواهند شد(1) .

و ارباب سیر معتمده نقل کرده اند که: ابوذر در زمان عمر به ولایت شام رفت و در آنجا بود تا زمان خلافت عثمان، و چون قبایح اعمال عثمان به سمع او رسید خصوصا قصه اهانت و ضرب عمار، زبان طعن و مذمت بر عثمان بگشاد و عثمان را آشکار لعن می فرمود و قبایح اعمال او را بیان می نمود، و چون از معاویه اعمال شنیعه مشاهده می کرد او را توبیخ و سرزنش می نمود و مردم را به ولایت خلیفه به حق حضرت امیر المؤمنین (عليه‌السلام ) ترغیب می فرمود و مناقب آن حضرت را بر اهل شام می شمرد و بسیاری از ایشان را به تشیع مایل گردانید، و چنین مشهور است شیعیانی که در شام و جبل عمل اکنون هستند به برکت ابوذر است.

معاویه حقیقت این حال را به عثمان نوشت و اعلام نمود که: اگر چند روز دیگر در این ولایت بماند مردم این ولایت را از تو منحرف می گرداند.

عثمان در جواب نوشت: چون نامه من به تو رسد البته باید که ابوذر را بر مرکب درشت رو نشانی و دلیلی عنیف را با او فرستی که آن مرکب را شب و روز براند تا خواب بر او غالب شود و ذکر من و ذکر تو از خاطر او فراموش گردد.

چون نامه به معاویه رسید ابوذر را بخواند و او را بر کوهان شتری درشت رو برهنه بنشاند و مردی عنیف را با او همراه کرد، و ابوذر مردی دراز بالا و لاغر بود، و در آن وقت شیب و پیری اثری تمام در او کرده بود و موی سر و روی او سفید گشته و ضعیف و نحیف شده، دلیل شتر او را به عنف می راند و شتر جهاز نداشت تا آنکه از غایت سختی و ناخوشی که آن شتر می رفت رانهای ابوذر مجروح گشت و گوشت آن بیفتاد و کوفته

____________________

1-تفسیر قمی 1/294 - 295.

۸۷۷

و رنجور داخل مدینه شد، چون او را به نزد عثمان آوردند در او نگریست و گفت: هیچ چشم به دیدار تو روشن مباد ای جندب.

ابوذر گفت: پدر من مرا جندب نام کرد و مصطفی (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا عبد الله نام نهاد.

عثمان گفت: تو دعوی مسلمانی می کنی و از زبان ما می گوئی که حق تعای درویش است و ما توانگرانیم، آخر کی من این سخن را گفته ام؟!

ابوذر گفت: این کلمه بر زبان من نرفته است ولیکن گواهی می دهم که از حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شنیدم که او گفت: چون پسران ابی العاص سی نفر شوند مال خدای تعالی را وسیله دولت و اقبال خویش کنند و بندگان خدا را چاکران و خدمتکاران خود گردانند و در دین خدای تعالی خیانت کنند، پس از آن خدای تعالی بندگان خود را از ایشان خلاصی دهد و باز رهاند(1) .

و علی بن ابراهیم این آیه کریمه را در تفسیر خود ایراد نمود( وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلَا تُخْرِ‌جُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَارِ‌كُمْ ثُمَّ أَقْرَ‌رْ‌تُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ ﴿٨٤﴾ ثُمَّ أَنتُمْ هَـٰؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَتُخْرِ‌جُونَ فَرِ‌يقًا مِّنكُم مِّن دِيَارِ‌هِمْ تَظَاهَرُ‌ونَ عَلَيْهِم بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِن يَأْتُوكُمْ أُسَارَ‌ىٰ تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّ‌مٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَ‌اجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُ‌ونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَ‌دُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ) (2) ترجمه اش موافق قول اکثر مفسران این است که: یاد کنید وقتی را که پیمان از شما - یا پدران شما - گرفتیم که نریزید خونهای خود یعنی خویشان و هم دینان خود را و بیرون مکنید ایشان را به ظلم و ستم از خانه ها و شهرهای خود، و قبول نمودید این عهد و پیمان را و حال آنکه می دانید این معنی را و گواهی می دهید بر حقیقت این، پس شما آن گروهید که پیمان را شکستید، می کشید کسان خود را و بیرون می کنید گروهی را از خانه ها و شهرهای خود و یاری یکدیگر می کنید در بیرون

____________________

1-رجوع شود به امالی شیخ مفید 162 و الفتوح 2/373 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 8/255 - 258 و تاریخ یعقوبی 2/171 - 172.

2-سوره بقره: 84 - 85.

۸۷۸

کردن ایشان (به گناه و ستم، و اگر بیایند شما را اسیران فدیه از ایشان بگیرید در حالی که حرام است بر شما بیرون راندن ایشان(1) ) آیا می گروید به پاره ای از احکام کتاب خدا که فدیه اسیر دادن است و کافر می شوید به بعض دیگر که آن حرمت کشتن و بیرون کردن است؟! پس نیست پاداش آنکس که چنین نافرمانی کند از شما مگر خواری و رسوائی در زندگانی دنیا و در روز قیامت بازگردند به سخت ترین عذابها که آتش جهنم است و خدا غافل نیست از آنچه می کنند ایشان.

علی بن ابراهیم ذکر کرده است که: این آیات در باب ابوذر و عثمان نازل شده به این سبب، و چون ابوذر به مدینه داخل شد علیل و بیمار تکیه بر عصائی داده به نزد عثمان آمد در آن وقت صد هزار درهم از مال مسلمانان از اطراف آورده بودند و نزد عثمان جمع بود و منافقان اصحاب او بر گرد او نشسته نظر بر آن مال داشتند که بر ایشان قسمت نماید، ابوذر به عثمان گفت: این چه مال است؟

گفت: صد هزار درهم است که از بعضی نواحی برای من آورده اند و انتظار می برم که مثل آن را بیاورند و با آن ضم نمایم و آنچه خواهم بکنم و به هر که خواهم بدهم.

ابوذر گفت: ای عثمان! صد هزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟

گفت: صد هزار درهم.

ابوذر گفت: به یاد درای که من و تو در وقت خفتن به نزد حضرت رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) رفتیم دلگیر و محزون بود و با ما سخن نگفت و چون بامداد به خدمت آن حضرت رفتیم او را خندان و خوشحال یافتیم، گفتیم: پدران ما و مادران ما فدای تو باد سبب چیست که دوش چنین مغموم بودی و امروز چنین شادمانی؟

فرمود: دیشب چهار دینار از مال مسلمانان نزد من جمع شده بود و هنوز قسمت ننموده بودم ترسیدم که مرا مرگ در رسد و آن نزد من مانده باشد، و امروز بر مسلمانان قسمت نمودم و راحت یافته خوشحال شدم.

____________________

1-این عبارات جهت تکمیل ترجمه اضافه شد.

۸۷۹

عثمان به جانب کعب الاحبار نظر کرد و گفت: چه می گوئی در باب کسی که زکات واجب مال خود را داده آیا بر او دیگر چیزی لازم است؟ و به روایت دیگر گفت: ای کعب! چه حرج باشد امامی را که بعضی از بیت المال را به مسلمانان دهد و بعضی دیگر را حفظ نماید که تا به مرور ایام به هر که مصلحت داند صرف نماید(1) .

کعب گفت: اگر یک خشت از طلا و یک خشت از نقره بسازد بر او چیزی نیست.

در این هنگام ابوذر عصای خود را بر سر کعب زد و گفت: ای یهودی زاده! تو را چکار است که در احکام مسلمانان نظر نمائی؟ گفته خدا راست تر است از گفته تو خداوند عالم می فرماید( الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ فَبَشِّرْ‌هُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ﴿٣٤﴾ يَوْمَ يُحْمَىٰ عَلَيْهَا فِي نَارِ‌ جَهَنَّمَ فَتُكْوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُ‌هُمْ هَـٰذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ ) (2) ترجمه اش به قول اکثر مفسران این است که: آنان که جمع می کنند و گنج می نهند طلا و نقره را و در راه خدا نفقه نمی کنند بشارت ده ایشان را به عذابی دردناک در روزی که آنچه به گنج نهاده اند در آتش جهنم سرخ کنند پس داغ کنند بدان پیشانی ایشان را که در وقت دیدن فقرا گره بر آن زده اند، و پهلوهای ایشان را که از اهل فقر تهی کرده اند، و پشتهای ایشان را که بر درویشان گردانیده اند، و گویند به ایشان که: این است آن گنج که نهاده بودید برای خود و گمان نفع از آن داشتید، پس بچشید و بال آنچه ذخیره می کردید از برای خود.

چون ابوذر این آیات را بخواند عثمان گفت: تو پیر و خرف شده ای و عقل از تو زایل شده است، اگر نه این بود که صحبت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) را دریافته ای هر آینه تو را می کشتم.

ابوذر گفت که: دروغ می گوئی ای عثمان و قادر بر قتل من نیستی، حبیب من رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) مرا خبر داده که: ای ابوذر! تو را از دین بر نمی گردانند و تو را نمی کشند، و اما عقل من از او اینقدر ماند است که یک حدیث در شأن تو و خویشان تو از حضرت رسالت

____________________

1-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 8/256.

2-سوره توبه: 34 و 35.

۸۸۰